۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه

جنبش زردم آرزوست 

اگر آقای محمد خاتمی، رئیس جمهور سابق ایران، یکی از رهبران جنبش سبز است، این نگارنده را جنبش زردش آروزست. آقای خاتمی در خطبه ای که به گزارش ایلنا در دیدار با شورای مرگزی مجمع نمایندگان ادوار مجلس، ایراد نمود، نشان داد که خود یکی از بازیگران برجسته ی نظام حاکم است. مهارت او را در فریب و ریا و نیز جادوگری، نباید کمتر از امام خامنه ای و رئیس کار گزارانش، احمدی نژاد، ارزیابی نمود. وی همآنند دیگر فرمانروایان حکومت دین سخت پای بند گفتمان ریا کاری ست.

حجت الاسلام خاتمی سی سال است که در نقش مخالف و یا "اصلاح طلب" به دفاع از نظام ولایت فقیه برخاسته و خود را یکی از پیروان صدیق و وفادار راه امام خوانده است. وی نه تنها در کنار دست امام خمینی شاهد جنایاتی بوده است که در زمان حکومت امام بوقوع پیوسته است، بلکه هولناکترین قتل ها، معروف به "قتل های زنجیره ای"  و سرکوب ها هنگام زمامداری وی اتفاق افتاده است. و زمانی که مسند قدرت را ترک نمود، جانوری زهر آگین و کریه پیکر، همچون احمدی نژاد را تحویل مردم ایران داده است.  هم اکنون بعنوان خیر خواه نظام و یکی از رهبران جنبش سبز به میدان میآید و ضمن برائت از «تند روی» و «ساختار شکنی،» وفاداری و سر سپردگی خود را به ولایت فقیه و جمهوری اسلامی اعلام نموده و خاطر نشان میکند که: 

«شعار اصلی ما هم اين بوده هست و خواهد بود که "استقلال ،آزادی و جمهوری اسلامی هيچ چيز ديگر هم شعار ما و اکثريت قاطع مردم نيست» و « هر شعار ديگری شعار انحرافی است.» در ادامه این سخنان میافزید که آنچه این شعار را ماندنی کرده است، آن است که دارای همه لوازم میباشد: «يعنی ضديت با استبداد؛ضديت با بيگانه و نيز طرفداری از عدالت و اخلاق در جامعه؛ يعنی هم حاکميت مردم بر سرنوشتشان و هم حاکميت معيارها و ارزشهای اسلامی.»

جالب است که این کلمات از دهان کسی خارج میشود که سی سال گماشته ی نظام استبدادی بوده است، البته نه استبداد غیر قانونی، بلکه استبدادی که قانونی ست و ریشه برگرفته از شریعت دینی. ایران تا کنونی استبدادی چنین سبع بخود ندیده است. چرا که به هیج معیاری پای بند نیست. در تبعیت از الگویی که الله در کتاب قرآن ارایه داده است سازمان یافته است. معیاری های آن مطلق. خشک و انعطاف ناپذیر، مستقل از زمان و مکان هستند.  در پیاده سازی احکام الهی، بکار گیری هر گونه ابزاری مشروع و اخلاقی است، از جمله خشم و خشونت و کشتار و انتقامجویی به جرم محاربه با الله. حال آنکه  استبداد باستانی، نه دینی بوده است و نه قانونی. استبدادی بوده است سنتی. یعنی که شاه خود را تابع قواعدی میدانست که از نسلی به نسلی دیگر انتقال یافته بوده و مستقل از نهاد دین بوده است. یعنی که در مقایسه با استبداد ولایت فقیه، هرگز چنین افسار گسیخته نبوده است. استبدادی که در سی سال پیش از این بر دوش مردم دین باور بر قرار گردید، استبدادی ست دینی، نظامی که آقای خاتمی خود یکی از اعضای گرداننده آن بوده است. نه تنها استبداد قانونی ولایت فقیه را هرگز به چالش نکشیده است ، بلکه آنرا هرچه بیشتر تقویت نیز کرده است. ولایت فقیه، استبدادی ست که بر اساس ارزشهای دین بر قرار گردیده است. ولایت فقیه نهادی ست دینی. نه تنها جایگاهی قانونی دارد بلکه در ماورا آن نیز قرار گرفته است. مگر میتوان گفت که امام خمینی چیزی کمتر از تبلور دین است و یا آقای خامنه ای را میتوان چیزی کمتر از خدا دانست؟ مگر از دهان آقای خمینی و یا آقای خامنه ای چیزی دیگری هم جز حرف خدا میتواند بیرون بیاید؟ ضدیت با استبداد شعاری ست بسیار زیبا و حتی فریبنده و شاید باین منظور است که جنبش سبز باید گوش به آقای خاتمی فرا دهد و شعار دیگری را هرگز بزبان جاری نسازد، چون هر شعار دیگری، از جمله "مرگ بر دیکتاتور" نیز بزعم آقای خاتمی "انحرافی " ست چون عاری از فریب و ریا کاری ست. شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی را باید تکرار کرد که شاید سی سال دیگر بجای استقلال و آزادی، انقیاد و قیومت، اسارت و بندگی، و حقارت و خواری برای مردم ایران ببار آورد. مهم نیست که از این شعار در سی سالی که تنها شعار حاکم بوده است، چه چیزی  برخاسته است و ریشه های استبداد را هرچه عمیق تر در نهاد جامعه رانده است. با این وجود، آقای خاتمی حکم صادر
میکند که تنها یک شعار است که جنبش سبز مجاز به آن است. شعاری که تا کنون از مردمی که در برابر سپاهیان دین سینه سپر کرده اند، هرگز شنیده نشده است. آقای خاتمی نمیداند که هیچ مجیز گویی هرگز بر جایگاه رهبری صعود نخواهد کرد، و جامه رهبری به تن آنان که روی بگذشته دارند، بیش از اندازه گشاد است.

آقای خاتمی بعنوان یکی از رهبران جنبش سبز آماده ی پذیرش این واقعیت نیست که شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی از اعتبار ساقط شده است. آنچه این شعار را امروز بی اعتبار ساخته است ، تجربه سی سال استبداد قانونی ولایت فقیه است. آیا در طی این سی سال کسی شنیده است که ولی فقیه مسئول چیزی شناخته شده باشد؟ ولی فقیه مدیریت کل جامعه را از بالا تا زیر بعهده دارد. اما در برابر هیچ فرد و یا نهادی هرگز مسئولیتی نداشته است. آقای خاتمی باید خوب بداند که ولی فقیه همیشه حرف آخر و حرف نهایی را زده است. آیا آقای خاتمی فراموش کرده است که چه تو دهنی هایی از ولی فقیه هنگام زمامداریش نوش جان کرده است؟ آیا آقای خاتمی هنوز نمیداند که حرف ولی فقیه، حرف قانون است. وقتی آقای خاتمی در همان جا با تبختر فراوان اعلام میکند که هم «اصل ولایت فقیه مورد قبول ما ست،» و «هم اصول مربوط به حقوق ملت،» آیا تایید نظام ولایت فقیه میتواند موید اصلی دیگری جز اصل استبداد باشد؟ استبدادی که سی سال است بر زندگی مردم سلطه افکنده است. وی با افزودن "اصل" حقوق ملت به اصل ولایت فقیه، نشان میدهد که دودوزه باز بسیار ماهری ست. استبداد را لابلای زر ورق "حقوق ملت" می پیچد و تحویل مردم میدهد. گویی که میتوان از راه سحر و جادو استبداد را با حقوق ملت آشتی داد. سی سال تجربه حکومت اسلامی نشان میدهد که شان ملت در نظام ولایت فقیه همسان شان  رعیت  بلکه به زیر آن نزول یافته است. طبق امار مستند در 22 خرداد 88، 63 درصد مردم از سر مخالفت با رای ولایت فقیه برخاستند و مهر رد بر سینه رای وی نهادند، نتیجه اش چیست؟ آیا آقای خاتمی چیزی جز خشم و خشونت و بیرحمی، زندان و شکنجه، تنبیه و تجاوز دیده و یا شنیده است؟ مگر آنچه حداقل در این شش ماه گذشته اتفاق افتاده است میتواند چیز دیگری جز تایید جمهوری اسلامی به مثابه نظام ارباب- رعیتی و یا فرمانروایی و فرمانبرداری باشد؟ ملت از آن حقوقی هم که در دوران شاهنشاهی بهره ای داشت، آنرا هم در تحت جمهوری اسلامی از دست داده است؟ آیا جدایی زنان از مردان در عرصه های مختلف اجتماعی، انعکاسی است از اراده ی ملت؟ هیچ رعیتی هم باین حد محروم از حقوق طبیع خود نبوده است.

آقای خاتمی با استبداد برخلاف شعارش ضدیت نمیکند بلکه در یوزگی میکند. او خطاب به فرمانروایان به تضرع اظهار میدارد که:

« حالا بر فرض کسی و جريانی و گروه کوچکی، غلطی کرده و خلافی گفته و ساختارشکنی کرده، آيا منصفانه است بهترين دوستداران اسلام، انقلاب و مردم و امام متهم شوند که اينها ضد اسلام و ضد نظامند؟»

بیش از شش ماه است که مردم بر رای ولی فقیه شوریده اند و از آن پس تابوهایی را همچون مصون بودن ولی فقیه از نفی و نقد، مرگ بر آمریکا، به آتش کشیدن تصویر امام خمینی، فرو ریخته اند، اما گویا آقای خاتمی چشم خود را مانند دیگر فرمانروایان نظام اسلامی بر واقعیات بسته است و هنوز فکر میکند، مردم برای دین و اسطوره های دینی تره خورد نموده و پیوسته در برابر آنان سر تسلیم و اطاعت فرو آورند. که آنها چنان در جهل فرو رفته اند که در نیافته اند دینی که دولتی شد، تحمیل است و اجباری و برای رهایی از آن باید کوشید. یعنی مردمی که در برابر سپاهیان دین، سرو سینه به گلوله داده و خون میدهند بی آنکه خونی بریزند، برای بقا ی ولایت فقیه و جمهوری اسلامی است و برای رهایی از آن نیست؟ با انکار این واقعیت است که آقای خاتمی در کنار ولایت فقیه قرار میگیرد نه در مقابل و به ضد آن. آقای خاتمی است که در واقع دست به انحراف جنبش زده است شعارهای ضد استبدادی را "غلطی" و "خلافی" میخواند که "جریان" و یا "گروه کوچکی" مرتکب آن شده است. آقای خاتمی باید بداند که شعارهای مرگ بر دیکتاتور و باطل بودن ولایت و جمهوری ایرانی، شعارهای رهایی ست. شعارهای رهایی از شریعت است و سنت. باین دلیل است که بمیدان آمده است که آنرا منحرف ساخته و در برابر ولایت فقیه به پوزش و عذر خواهی میپردازد.

 باید اعتراف کرد که بخش ضدیت با بیگانه ی شعار، شدیدا بعرصه عمل در آمده است. رژیم دین از همان آغاز چنگ در چنگ قدرتهای جهانی انداخت. اما نه به آن منظور که به ملت استقلال بخشد. بلکه به آن دلیل که ملت را تا قیامت به رعیتی بکشاند. تنها در لباس ضدیت با بیگانه بوده است که رژیم دین توانسته است که هر گونه نقد و نفی و مقاومتی که از جانب ملت برخاسته است، سرکوب و نابود سازد. مگر هم اکنون هر مخالفتی از درون به فتنه و دسیسه ای از بیرون نسبت داده نمیشود؟ سی سال تجربه ضدیت با بیگانه، از غائله گروگان گیری گرفته تا جنگ و خونریزی هشت ساله و تجارت و دیپلماسی بوده است که به سیه روزی ملت انجامیده است. ضدیت با بیگانه بوده است که بزرگترین خسارات را بر ملت وارد ساخته و بیشترین سود را به تحکیم و تداوم استبداد دینی رسانده است. 

آقای خاتمی عدالت و اخلاق را نیز یکی از لوازمی میداند که شعار استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی را همچنان کافی و وافی نموده است. معلوم نیست که آقای حجت الاسلام از کدامین عدالت و اخلاق سخن میراند. از آنکه در مدینه ی فاضله پیدا میشود و یا از عدالت و اخلاق از جنس اسلامی آن در نظام ولایت فقیه؟ اگر اخیر منظور است، تجربه و شواهد نشان میدهد که جامعه ایرانی هرگز آنقدر نا برابر و فاسد نبوده است. از توزیع نابرابر ثروت و درآمد گرفته تا گسترش فحشا و اعتیاد در پناه حجاب، از درغگویی و رشوه خواری و دزدی گرفته تا قتل و جنایت و خیانت، رونق و رواج به سابقه در جمهوری اسلامی داشته است. علیرغم این واقعییات است که آقای خاتمی بعنوان یکی از رهبران جنبش سبز وفاداری و سر سپردگی خود را به نظام ولایت فقیه و شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی، اعلام میکند. وی سپس در تکمیل دفاع از شعار جمهوری اسلامی خاطر نشان میکئد که آنچه او در نظر دارد : «هم حاکميت مردم بر سرنوشتشان و هم حاکميت معيارها و ارزشهای اسلامی.» گویی که سی سال تجربه ثابت نکرده است که این دو با یکدیگر سازش ندارند. چرا که حاکمیت و ارزشها هرگز مستقل از تعریف و تعبیر و تفسیر قدرت نبوده اند. آقای خاتمی تنها وقتی میتواند ادعای صداقت کند که بجای قلب حقیقت آنرا آشکار سازد و اعتراف کند قدرت است حقیقت و آن چیزی نیست مگر دین.

شاید نباید خورده ای بر آقای خاتمی گرفت، چون وی در باره واقعیت، اینجا و هم اکنون داد سخن نمیدهد. در باره جمهوری اسلامی که سی سال است تجربه شده است، بحث و نقدی ندارد، بلکه از آن جمهوری اسلامی ای سخن میراند که در حال حاضر وجود ندار بلکه باید آن گونه بنا گزارده شود که امام خمینی اراده کرده است. به گزارش ایلنا در همان خطبه وی تصریح میکند که 

« البته ما معتقديم به آن صورتيکه امام خمينی (ره)بيان کرد که اسلام را طوری مطرح کنيم که بتواند مشکلات امروز را حل کند.به خصوص اينکه در عرصه حکومت دو عامل اصلی عدالت و اخلاق نهادينه شود.»
او نمیگوید که جمهوری اسلامی پس از سی سال نه تنها مشکلات امروز را حل نکرده است بلکه مردم را بدوران واپسین نیز کشانده است. او نمیگوید که از عدالت و اخلاق پس از سی سال در جمهوری اسلامی خبری نیست. او از نهادینه شدن آنها خبر میدهد و نیازی هم نمی بیند که اگر در سی سال حکومت دین دامنه عدالت و اخلاق هرچه بیشتر به بی عدالتی و بی اخلاقی کشیده شده،  بر چه اساسی میتوانیم امیدوار باشیم که در سی سال آینده، عدالت و اخلاق نهادینه خواهند شد. مضاف بر این، بدرستی روشن نیست که منظور ایشان از عدالت و اخلاق چیست. گویی عدالت و اخلاق، مفاهیمی هستند مطلق و مورد توافق همگانی و بی نیاز از بحث و گفتگو هستند و بدون آن میتوانند هرگز نهادینه شوند. آیا منظور از عدالت سرکوب و خفقان، تیغ و تازیانه، زندان و شکنجه، مجازات و بازجویی، تجاوز و اعدام است.؟ بجز این مگر جمهوری اسلامی میوه ی دیگری هم ببار آورده است؟ او در باره مظاهر عدالت در شرایط کنونی خطبه ای نمیخواند. او از زیبایی گفتمان عدالت و اخلاق سود میبرد که مردم را همچنان، بمانند همردیفان خود بفریبد و از آزدی که هرگز بر سر زبانش عمدا جاری نمیشود، بر حذر دارد.   

اشکال کار در این است که آقای خاتمی هنوز به تعریف و تفسیر جمهوری اسلامی می پردازد، گویی چیزی ست تجربه ناشده و یا ناشناخته مانده. وی در روشن ساختن نظرش، چنین اظهار میدارد که 

«وقتی می‌گوييم جمهوری اسلامی يعنی مردم محور و مدارند، اصلا نفس جمهوريت و مردم سالاری يعنی پذيرش "غير" در استبداد مدار و محور "من" است و "غير از من" يا بايد تسليم شود و يا حذف،اين محتوای معنوی استبداد در طول تاريخ است.»

در اینجا آنچه ناگفته گذارده میشود آن است که آیا رژیم فعلی واجد چنین شرایطی هست و یا نیست. او پیوسته از زمان حال و اکنون میگریزد. او نمیگوید چرا جمهوری اسلامی در سی سال حکومت از پذیرش "غیر" سر باز زده است. آقای خاتمی قصه تاریخ استبداد را در واقع بازگو میکند. گویی که سه دهه تجربه جمهوری اسلامی بخشی از آن تاریخ نیست.  اما او از این فراتر رفته و طبق گزارش ایلنا  توضح میدهد که 

«شرط و گام اول مردم سالاری، « پذيرش غير»، است، «غيری که با من تفاوت و اختلاف نظر دارد و او را به رسميت شناختن و با هم کار کردن؛ نه اينکه ديگری را دفع کردن! و اين امر يک فرهنگ می‌خواهد و نيازمند فرهنگ‌سازی است. 

کمتر کسی است که این عبارت را ریاکارانه و نوعی فریبکاری خواند. چون کیست که بتواند با منطق آقای خاتمی به مخالفت برخیزد که پذیرش غیر و آنهم غیری که در ستیز و خصومت است نیازمند یک فرهنگ است. اما گویا آقای خاتمی فراموش کرده است که فرهنگی که پذیرش غیر را ناممکن ساخته است چیزی نبوده است مگر فرهنگ اسلامی. یعنی اگر ایرانی از پذیرش غیر سر باز زده است به آن دلیل بوده است که شعار لا الله الا الله، و یا شعار مطلق گرایی، شعار جزم اندیشی در نهاد او کاشته شده است،  و از شریعت و سنتی شکل گرفته است که اساس آن تسلیم است و اطاعت. البته آقای خاتمی هرگز روشن نمیکند که از چه زمانی به این کشف نائل آمده است که پذیرش غیر نیازمند فرهنگسازی است و چگونه باید آنرا ساخت. و آیا چنین فرهنگی بدون ساختار شکنی، ممکن هست یانه؟ مسلم است که ناگفته گذاردن گفتنی ها، و گریز از زمان حال و طفره از واقعیت، دریوزگی و دودوزه بازی اصل و اساس گفتمان ریاکاری و یا گفتمان فقاهتی است.

اما حجت الاسلام فراموش میکند که خود نیز تبلور فرهنگی ست که از پذیرش غیر سر باز میزند بی آنکه از آن آگاه باشد. یعنی نا آگاهانه باصل خود که استبداد و استبداد پروری ست باز میگردد و میگوید:

« افراط‌گرايی و ساختارشکنی برای همه بد است؛ همه بايد آن‌را محکوم کنند حتی اگر چند نفر شعار ساختارشکنانه بدهند اين بايد محکوم شود.»

گویا آقای خاتمی که خود را مظهر مردم سالاری و فرهنگ پذیرش غیر معرفی میکند، فراموش کرده است لحظه ی پیش چه فتوایی در باره پذیرش غیر صادره نموده است.مگر افراط گرا و ساختار شکن که حکم محکومیت و احتمالا نابودی آنها را   اعلام میکند، میتواند چیزی بجز غیر از آن چه آقای خاتمی میخواهد، باشد؟ چرا بجای محکوم کردن، به پذیرش و مسالمت و دلجوی و گفتگو با آنها را توصیه نمیکند؟ آیا به این شیوه است که فرهنگ پذیرش غیر ساخته میشود؟

 آقای خاتمی زمانی به نفی و محکومیت غیر می پردازد که به همان نفس در پذیرش و تحمل غیر، داد سخن میدهد. اگر آقای خاتمی، که هم اکنون خارج از گود قدرت فتوای محکومی افراط گرا و ساختار شکن را صادر میکند، چه فتوایی صادر خواهد کرد اگر زمام امور را بدست بگیرد؟ تنها میتوان در باره آن حدس زد. بی دلیل نیست که آقای خاتمی تاکنون در باره قتل عام ها و قتل های زنجیره ای و عاملین آن سکوت برگزیده اند، زیر که آقای خاتمی نیز یکی از بازیگران برجسته نظام ولایت فقیه است، و چیزی جز حفظ و تداوم و استحکام آن، اما وجه نرم مسالمت جوی آن چیزی دیگری را در نظر ندارد. حال آنکه رهایی از چنین نظامی ست که مردم را به اعتراض و نفی و مقاومت در برابر رژیم دین وامیدارد.

فیروز نجومی
Firouz Nojoumi

fmonjem@gmail.com


file://localhost/C:/Documents%20and%20Settings/Administrator/My%20Documents/iran
/خبرگزاری%20ایلنا.محمد%20خاتمی.mht








هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر