۱۳۹۸ مرداد ۲۵, جمعه

رها از خدعه و فریب!

رها از خدعه و فریب!


=
اگر تاریکی، سایه شومش را همچنان بر سر ملت گسترده است؛ اگر چهل سال پس رفته و بسوی مردگان روانیم؛ اگر شان انسان تا حد حیوان نزول کرده و از ابتدایی ترین حق و حقوق خود محروم گردیده است و همچون حیوانی انگاشته میشود که به تعالی و کمال رسد در "تسلیم " و "اطاعت" و در تعطیلی نیروی عقلانیت؛ اگر چنان خوار و ذلیل گشته ایم و تن بقواعد و مقررات پوچ ضد بشری شریعت اسلامی داده ایم؛ اگر نمیتوانیم بآزادی برگزینیم و بآزادی بزبان برانیم انچه را که دوست میداریم، بآزادی بپوشیم و بنوشیم آنچه را که میخواهیم؛ اگر فقر و بینوایی دامن بیش از هشتاد درصد مردم را فرا گرفته و فساد و فحشا تا زیرین ترین لایه ها رخنه کرده و تارپود جامعه را موریانه وار خورده و بسوی انحطاط و تباهی اخلاقی سوق میدهد؛ اگر چهل سال جدایی جنسیتها و تجاوز بحقوق زنان را پذیرفته ایم و هم اکنون، بسوی تیره بختی و سیه روزی بیشتری رهسپاریم، یک دلیل بیشتر وجود ندارد، با شتاب و اشتیاق و با رضای خاطر باستقبال حکومت دین رفتن، حکومتی که جلوه آن آیت الله ای بود برخاسته از نهاد دیرینه "فقاهت"  آیت الله خمینی که بزودی به مرتبه "امام" ارتقا یافت و به "معصومین" و"مطلومین."پیوست.
بزبان ساده، ما چوب دین را میخوریم، چوب باورها و اعتقاداتی را میخوریم که بلحاظ تاریخی برساخته دست، علما و فقها، متولیان دین بوده و هستند، باورها و اعتقاداتی که بارث بما انتقال یافته و بارث برای آیندگان بجا میگذاریم. دستگاه فقاهت، در دامن این جامعه پرورش یافته و وابسته به دولت (در دورانی کاملا) و "وجوه" دریافتی از طبقات و اقشار مختلف بوده است. در میان جوامع مسلمان تنها در جامعه ماست که در آن قشری وجود دارد که بر خود نام "روحانیت" نهاده و و با پوشاکی ظاهرا ابتدایی خود را از دیگران متمایز مینمایند، قشری که قشر "مفتخوار" جامعه شناخته شده است. افراد این قشر است در حوزه های علمیه، بهزینه جامعه، عمر گران صرف آموزش "علوم" فقهی، بر گرفته از کلام الله، نمایند، علومی که هدفی ندارد مگر مدیریت و به بند کشیدن رفتار و گفتار آدمی. هم  اینان بوده اند که در مقاطع مختلف تاریخ، ظاهرا، در برابر خودکامی ساختار قدرت به مقاومت بر خاسته و بر منبر روضه و موعظه بنقد دستگاه پادشاهی میپرداختند، بویژه در سالهای پایانی شاهنشاهی، زبان منبر نشینان هر روز زهر آگین تر میگشت و هر چه بیشتر عامه مردم را بجوش و خروش وا میداشتند. البته، لشگر منبر شنیان، دیگر به روضه صحرای کربلا و هلاکت امام سوم بدست یزید بن معاویه، اکتفا نمیکردند، از عدالتخواهی و برابری سخن میگفتند، از جامعه ای با ارزشهای ولای انسانی، تهی از فساد و فحشا، رها از اعتیاد و آلودگی جوانان،  همچنین از "استقلال" و گاهی نیز از "آزدی،" چنانکه گویی این مفاهیم از دین اسلام بر خاسته و یا هیج خصومتی اسلام به آنها نمیورزد. فریب و خدعه ای که چهل سال است جامعه تاوان آنرا با پسروی و تحمل درد نا آزادیها می پردازد، با گسترش فقر و عقب ماندگی، درد ورشکستگی اقتصادی و کاهش روزانه ارزش پول ملی، پولی که بازتاب ارزش کار انسانی ست.
اما، چهل سال از آن زمان گذشته است، از آن وعده های تو خالی و فریبنده. کارنامه حکومت قشر مفتخواران پیش روی کسانی ست که در دامن نظام پرورش یافته اند، نسلی که با همه تبعیض ها، از جمله تبعیض های جنسیتی، عقیدتی، دینی، منطقه ای و محلی، با همه سختگیریها، محدودیت ها محرومیت ها و بطور کلی با انواع و اقسام "نا آزادیها" ساخته اند. با این وجود، همین نسل است که در اواخر 96 دست رد بر سینه حکومت دین، حکومت آخوند ها و یاحکومت اسلامی نهاد و فریاد برآوردند که «حکومت اسلامی نمیخواهیم، نمیخواهیم.» این نسل مارکسیست لنینیست های انقلابی، چریک و مجاهد و توده ای نیست که عهد مودت با سیاهترین ارتجاع، با حکومت روحانیت برهبری امام مقدس، امام خمینی، به بندند به آن امید که پای سفره قدرت بنشینند.
نسلی که در دامن نظام پرورش یافته، خود را با حکومت قشری از جامعه روی در روی می بینند که از اسلام پله ای ساخته که مردم را بذلت بکشاند. در واقع آنچه در خیزش های مردمی در اواخر 96 در بیش از صد شهر، اکثرا روستاهایی که در طی چهل سال گذشته به شهر تبدیل شده اند، بظهور رسیده است، خود نشانی ست بر آغاز دوران تقدس زدائی و رهایی از خدعه و فریب متولیان دین. از سر تجربه است که خیزشگران، فریاد برآوردند، «دشمن همین جاست-» برخلاف چهل سال در گیری ولایتبا  دشمن خارجی، بویژه با امریکا- که در آغاز مورد تایید و تاکید انقلابیون چپ هم قرار گرفته بود و بخود میبالیدند که نظام را به چپ رانده اند- «دروغ میگن امریکاست.» اما، کدام است آن دشمن، دشمنی که در میان ما همین جاست؟ آیا کسی میتواند باشد بجز آنانکه بر سراسر جامعه سلطه افکنده اند، بجز آنانکه قشر مفتخوار جامعه محسوب میشوند، قشر روحانیت؟
این بدان معناست که در آنچه در شهرهای کشور در 96 بوقوع پیوست درواقع سمت و سویی که جنبش مردمی باید بخود بگیرد روشن ساخته است. که باید با دشمن درونی بمبارزه بر خاست دشمنی که دیر زمانی ست، ملت را فریفته و همه هر انچه که داشته است مورد تاراج قرار داده است، از میراث فرهنگی گرفته تا ثروت ملی. این دشمن نمیتواند قشر دیگری باشد جز قشر روحانیت برهبری ولایت. آنجه خیزشگران بزبان راندند تردیدی بجای نگذاشتند که از حکومت روحانیت است که همه مصیبت ها و نکبتها بر میخیزد. و این دستگاه روحانیت است که باید بندهایش، از درون، از هم گسیخته گردد و دچار اضمحلال و فروپاشی شود، دستگاهی که پیوسته دشمن آشتی ناپذیر آزادی بوده است و مهمترین بازدارنده جامعه از حرکت بسوی تجدد و نوین خواهی در طول تاریخ. خیزشگران 96  راه آینده را بر ما نمایان ساخته اند: که براندازی نظام ولایت از بیخ و بن بر کندن ریشه این قشر مفتخوار، قشر روحانیت است که میگذرد. تا زمانیکه جامعه از خدعه و فریب این قشر رهایی نیابد، بسوی آزادی و سرافرازی هرگز به پیش نراند.
 فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ مرداد ۱۸, جمعه

ضعف نظام
و بروز همبستگی!


واقعیت آن است که رژیمی که در قعر فساد، انحطاط و تباهی فرو رفته و در آن بزودی به نیستی می پیوندد، رژیم دین است، رژیم مقدسات است، رژیمی ست که بر اساس "اخلاق" و آنچه اخلاقی ست بنیان گذاری شده است، بر اساس ارزشها و اصل و اصول دین اسلام. رژیم ولایت فقیه، رژیمی که بدست کسانی طراحی و معماری شده است که کمترین خطایی در رعایت مراسم "وضو،" "طهارت" و "غسل" و عبادت و نمازگزاری مرتکب نشوند،، چه شبها که چشم بر هم ننهند از ترس باریتعالی.  اما، از هیچ خشونت و بیرحمی، هیچ تنبیه و مجازاتی روی بر نتابند. امام مقدس، امام خمینی هنوز بر مسند قدرت جلوس نیافته، کشتار سرداران نظام شاهنشاهی را که به انها امان داده بود به جوخه های اعدام سپرد و بدین ترتیب مهر تقدس را بر خشونت کوبید و از آن پس تنها رمز گشایش تمام مشکلات گردید، چنانکه گویی خشونت هرچه بیشتر و سختر، تنبیه و مجازات هرچه شدیدتر، تکرار جرم و جنایت و تمایل با "اباحیگری" نا محتمل تر.
از آنزمان تا کنون چه سرها که به طناب شریعت آویخته نگردید، چه تازیانه هایی که بر گرده "گنهکاران،" از جمله می فروشان و باده گساران، فرود نیامد، چه کشتارها و قتل عام ها که بوقوع نپیوست. چه جوانها، چه روشنفکران و اندیشمندانی، دگر اندیشان و دگرباورانی که بدست وضودار متولیان دین، به خون کشانده نشدند.
حال باید پرسید جامعه ایکه در آن مردان دین و تقدس، نماد تقوا و پرهیزکاری و پاک زیستی، دست شان به خون و خشونت آلوده است، چگونه جامعه ایست؟ جامعه ایکه در آن هر آنچه که بد و زشت و نا پسند و نا روا ست، از "تقدس" برخیزد چگونه جامعه ایست؟
این جامعه، همانی ست که در پیش روی ماست، جامعه اسلامی، جامعه ایکه دین و متولیان آن، قشر "روحانیت" برهبری ولی فقیه، بر آن حکومت میکند، قشر پاک دینان، قشری که در حوزه ها به طلبه گری اشتغال داشتند. با کم و ناچیز میساختند تا عمر گران صرف کسب علم و دانش الهی نموده  و بقله "اجتهاد،" باوج تعقل و دانایی، تزکیه نفس و پاک دامنی برسند. چه کسی انتظار داشت که یک فقیه وارسته، جلوه زهد و تقدس، همخوابه قدرت شود و خشونت و بیرحمی، "سفاکی" و "فتاکی" را در اندک مدتی باوج خود برساند؟
جامعه اسلامی، جامعه ایست که در آن منبر موعظه و پند و اندرز به منبر قدرت، منبر فرمانروایی و فرمانبری تبدیل میشود، مرز بین دین وقدرت غیرقابل تشخیص از یکدیگر و در هم فرو ریزند و بر ذهن و عین سلطه افکند. در چنین شرایطی، قوانین ماتریالیسم تاریخی و ارزیابی رشد و تکامل نیروهای تولیدی، چندان بکار نیاید، نیز خصومت های طبقاتی.  چرا که جامعه ایکه در آن دین و قدرت یکی ویگانه میشوند، پدیده های روبنایی اند تعین کننده ماهیت جامعه. چه، با روی کار آمدن دین آنچه بیدرنگ دچار تغیر و تحول گردید نه نظام تولیدی که نظام فرهنگی، نظام باورها و ارزشها بود، نظامی که هدایت کننده رفتار و گفتار در جامعه بود. با بقدرت رسیدن دین   مرز تمامی ارزشها و هنجار ها در هم فرو ریختند. آشتی طبقاتی جایگزین خصومتهای طبقاتی گردید.
وقتی طلبه ها از حوزه های علمیه خروج یافتند و نهادها، سازمانهای دولتی، بویژه نهادهای امنیتی و قضایی را بانقیاد خود در آوردند؛ وقتی آخوند به فرمانروایی ، به ریاست و وزارت، به مدیریت و قضاوت برسد، تخصص و کارشناسی ارزش خود را از دست میدهند. مثلا یکی از وزارتخانه هایی که خود و نام وزیرش اینروزها بر سر زبانها ست، وزارت امور خارجه است، وزارتخانه ایکه معلوم شده است که سایه اقتدار رهبری آنرا در انجام وظایف خود، ناکام گذارده و میگذارد. یعنی که در ساختار دین و قدرت، هیچ وزارتخانه، سازمان و یا نهادی نیست که بتواند بوظیفه تخصصی خود عمل نماید، چرا که نهایتا باید وزارتخانه و یا هر نهاد و یا سازمانی را با منافع نظام ولایت همسو نمود. این بدان معنا ست که مرزی بین وزارتخانه ها، نهادها و سازمانهای دولتی، بواسطه اقتدار دین، وجود ندارد. وقتی وزیران و روسا و مدیران نظام را در نظر بگیریم، بدرستی روشن نیست که با یک دینمدار روی در روی هستی و یا یک کارشناس، با یک طلبه و یک تکنوکرات؟ طلبه ای که از حوزه علمیه بر میخیزد و بر راس وزارت اطلاعات قرار میگیرد، بی تردید درس حاسوسی و خبر چینی را از قرائت آیه های کلام مقدس، کلام الله آموخته است. یعنی هر طلبه ای از راس تا ذیل، دارای چنان ظرفیتی ست که شایستگی آنرا داراست که مدیریت هر سازمان و یا نهادی را بعهده بگیرد.
این بدان معناست که وقتی مرز دین و قدرت در هم فرو میریزد، همه مرزها در هم فرو میریزند، ارزشهایی که یکدیگر را نقی و یا سر سازگای با هم نداشته و در تضاد و خصومت با یگدیگرند، در هم تحلیل رفته باهم یکی میشوند.
بعنوان مثال، هماکنون پستی و رذالت، روی دیگر تقوا و پرهیزکاری ست، روحانیت نیز روی دیگر خشونت است و انتقام ستانی.  تسلیم و اطاعت، آزادی است و استقلال. بندگی و عبودیت، سرافرازی است و افتخار. بازگشت به گذشته، بازگشت بدوران رسالت و خلافت و امامت، مستلزم ترقی است و پیشرفت در آینده. جنگ و خونریزی یک برکت است، برکتی بی نظیر، برکت الهی. رویای دست یابی به اسلحه نهایی و یا کشتار جمعی، اگرچه فعلا در عمل ناکام مانده است، نشانی ست بر آشتی پذیری اسلام با علم بشری. جهاد و شهادت و یا خونریزی تا آخرین قطره خون خود بمنظور تحصیل رضای خدای یکتا و یگانه، الله، عالیترین معیار قهرمانی ست و سزاوار بالاترین پاداشهای الهی، هم در این دنیا و هم در آن سرای نابودی، سرای حوری های باکره و زندگی ابدی. شکست در جنگ، پیروزی شگفت انگیز است. تحریم های اقتصادی، پیشرفت است و استقلال و "اعتماد به نفس ملی" و ساختار یک اقتصاد خودکفا و "مقاومتی." دریوزگی و توطئه در خفا ، نشانی است بر سلحشوری و شجاعت اسلامی و نیز "نرمش قهرمانانه." لاف و گزاف و دروغ پردازی مشروع است و بخشی ست از جهاد علیه کفر و جهل و نادانی، چون در سوی پیمودن راه پیامبر است و تحکیم حکومت الله بولایت فقیه بر روی زمین. "تقیه" رمز هماغوشی با قدرت است و ثروت. حجاب میشود نماد یکسانی، برابری و یکرنگی ،  نماد"وحدت" کثرت و نماد جدایی ظاهر از باطن و نیز زنان است از مردان.  
درهم فروریختن مرز ارزشها، مرز انچه خیر و خوب، پاک و پسندیده با آنچه شر و بد، آلوده و ناپسند، حلال و حرام، مستحب  و مکروه، بشمار میرود هویت آدمها را تحت تاثیر خود قرار میدهد و آنها را بورطه بی باوری میکشاند. دیگر نه مطمئن هستند که کی هستند و چه کسی میخواهند باشند. اگرچه اخیرا شاهد بر انیم که پس از گذشت چهل سال اول یک گوره چهارده نفره از مردان، اعلام کردند که چه میخواهند و چه میخواهند باشند و به آنان نیز اخیرا یک گروه 14 نفره از زنان پیوستند و آنها نیز اعلام داشتند که دارای خواستی مشترک هستند. با این وجود شرایطی که شرح آن امد، البته که بروز همبستگی در میان مردم را هرچه سخت و دشوار میکند. آیا حماسه این دو گروه چهارده نفره تا کنون بگوش مردم رسیده است؟ آیا شنیده اند؟ پس سکوت و خاموشی ناشی از چیست. اینجا سخن از پیوستن همگان است، همه انهایی که دارای همان خواسته های هستند که گروه 14 نفره اول و دوم اعلام کرده اند.
تردید مدار خیلی محتاطانه، 80 درصد مردم با آن دو گروه 14 نفره هستند. البته که عامل ترس را نمیتوان از معادله خارج نمود، که هنوز سایه اش را بر سر جامعه مستدام داشته است. اما، نباید نبود آزادی را از نظر دور داشت. همه جنبشها تا کنون در فضایی شکل گرفته اند که موقتا نا آزادیها و محدودیت ها، به مصلحت قدرت، معلق گشته اند. فضای باز سیاسی، بسرنگونی نظام شاهنشاهی انجامید و فضای باز انتخاباتی در 88 به ظهور جنبش "سبز." انتظار میرود که دیر یا زود تحریمات حداکثری، نظام را به ضعف بکشاند. با اولین نشانه های ضعف در نظام، فضا برای معلق ساختن نا آزادیها و محدودیت آماده، زمینه همبستگی را  در بعدی بسیار وسیعی بوجود میآورد.  
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ مرداد ۱۱, جمعه

روحانیت و چهل سال مسئولیت!

روحانیت
و چهل سال مسئولیت!



هیچ کس مطمئن نیست که فردا چه خواهد شد چنانکه گویی با خود می اندیشند که  آیا شاهد بر آغاز پایان نظام استبداد مضاعف دین و قدرت اند؟ فردای فروپاشی، آیا هرج و مرج و ناامنی، کشتار و تخریب و ویرانی سراسر کشور را فرا میگیرد؟ آیا مردم یکدیگر را بداندان نمیکشند، آیا نا امنی همه جا را فرا نمیگیرد، آیا ارتکاب بجرایم بزرگ افزایش نمی یابد؟

همه گونه خطری، بویژه خطر جنگ کشور ما را تهدید میکند. چهل سال حکومت روحانیت به ورشکستگی  در تمامی عرصه ها کشیده شده است، از کم آبی و بیابان زائی و خشکزاری گرفته تا ورشکستگی در اقتصاد و تجارت و صنعت. گسترش فساد وغارتگری، جامعه را بدو طبقه غنی و فقیر تقسیم نموده است. در حالیکه رسما مرز فقر بیش از 5 میلیون تومن گزارش شده است، چگونه میتوان از طبقات متوسط و میانحال سخن بمیان آورد. در این اثنا این مزد بگیران و حقوق بگیران هستند که قربانی حکومت دین اند، قربانی حکومت اسلامی، حکومتی که قرار بود حکومت پا برهنگان، ضعیفان و بینوایان باشد. اما، چه زود ماهیت خود را بروز داد، و حکومت دین، حکومت پابرهنگان، به حکومت دروغگویان و فریبکاران، به حکومت دزدان وغارتگران تبدیل شد. اگر بگوییم در حکومت مقدس اسلامی، تقدس بگند کشیده شده است، سخنی بگزاف نگفته ایم. همین بس که بعمامه آخوند خداوند خامنه ای که هر روز گنده تر و بلندترمیگردد بنگری، یا بسخنان، فرمانروای سرزمین خراسان، حجت لاسلام، علم الهدا و یا به وارونه ساختن حقایق از دهان حجت الاسلام، رئیس جمهوری، حسن روحانی و یا بهتر از همه به خطبه های تحمیق کننده امامها جمعه ها گوش فرا دهی.

این بدان معناست، که تمامی تغییرات و تحولاتی که در این چهل ساله بوقوع پیوسته است، چه در زمینه روبنایی، فرهنگ و راه و روش زندگی و چه در زمینه زیر بنایی، علم و صنعت و تکنولوژی، همه بذری است که بدست حکومتی کاشته شده است که دینی است، دینی که متولیان آن فرومایه ترین اقشار جامعه اند، قشر "روحانیت،" قشری گریزان از کار و زحمت که بهزینه مردم در حوزه های علمیه به تحصیل "اجتهاد" بر میخیزند تا بتوانند در پیروی از پیامبر اسلام و جانشینان او، بستگان خونی وی، امامان، مردم را بسوی حمق و خرافات پرستی سوق دهند.

برغم سلطه بدون چون و چرای روحانیت بر جامعه، و مسئولیت او در ویرانسازی کشور و ضررو زیان هنگفتی که به ملت وارد ساخته، بنا بر روال همیشگی تبلیغات فرا افکنی را دیر زمانی ست براه انداخته و هم اکنون صدا و سیما با ساختن یک سریال تلویزیونی بنام "گاندو " آنرا باوج خود رسانده است. گویا در این سریال هرکس که در استخدام دولت و مقامی کارشناسانه را در سلسله مراتب دولت اشغال کرده است وبیشتر کلاهی و از قشر تکنوکرات و بروکرات جامعه هستند، خائن و و طن فروش و جاسوس از آب در میایند، از جمله محمد جواد ظریف و مذاکره کنندگانی که قرارداد "ننگین" برجام را بر نظام تحمیل کرده اند.

البته هم اکنون که دوران حسابرسی فرار رسیده است که اگر این است، این ویرانه بزرگ، ویرانه ای که بنا بر بعضی تخمین ها از 50 تا 80 در صد مردم آن در زیر خط قرمز فقر زندگی میکنند، آنهم در کشوری با ثروت هنگفت، مسئول آن کیست؟ چهل سال ثروت این ملت بکجا رفته است و چه کسی آنرا از ملت ربوده و مردم را بفقر و بدبختی کشانده است؟ آیا غنی سازی هسته ای بهر قیمتی و صرف میلیاردها دلار برای دست یابی بدان و برانگیختن قدرتهای جهانی و تحمل تحریمات خانه برانداز، از مغز کیست که برخاسته است و به نفع کیست؟ آیا همه نا بسامانیهای اقتصادی، رکود بازار، گرانی و بیکاری روز افزون، ناشی از برنامه غنی سازی هسته ای بهر قیمیتی نیست؟ کیست که تصمیم میگیرد که از برای دفاع از حرم زینب کبرا، از تبار تازیهای بیابانگرد، دست به لشگر کشی بزند و در پس آن بقصاب دمشق، بشارالاسد امداد برساند، حزب الله لبنان را فربه کند و حوثی های یمنی را مسلح نموده که به جنگ و تخریب و ویرانی بیشتر تا آنجا که ممکن است ادامه بدهند، آنهم به هزینه ملت. یعنی از دهان طفل ایرانی ربودن وصرف خشونت و خونریزی بیشتر کردن. آیا این تصمیمات حیاتی را کسی دیگر بجز ولی فقیه میتواند اتخاذ کند و کسی بجز او و همقطاران او میتوانند آنرا باجرا در بیاورند؟ کمتر نهاد و یا سازمانهای دولتی هست که در تحت نظارت نماینده ولی فقیه نباشد. امام جمعه ها در شهرهای بزرگ و کوچک خود، در واقع "فرمانروایی" میکنند و دارای بسی اقتدارند.

 نفوذ و شرکت روحانیت در جامعه بسیار فراتر از این رود که در این مقال میگنجد. برغم، غرق شدن در این دنیای مادی، در جامعه ایکه فساد، تقدس را هم بگند کشانده، کمتر اتفاق میافتد که یک روحانی مرتکب خطایی شود و از مقام و اقتدار خویش برای ثروت خواری استفاده کند، چنانکه گویی دامن روحانیت پاک است و مقدس. این در حالی است که هیچ غارت بزرگ و اختلاس میلیاردی صورت نگیرد بدون آنکه دست یک آخوند و نزدیکان او در آن دیده نشود. با این وجود، آخوند هرگز مورد اتهام قرار نمی گیرد و بدادگاه کشانده نمیشوند. بلکه این کارشنان و متخصصین دانشگاهی اند که تا گلو در فساد فرو میروند و باید در برابر آخوند که بر مسند تخصصی قاضی شرع نشسته است از خود دفاع کنند.

دادگاه های معمولی و انقلابی تنها آنهایی را به جرم فساد و اختلاس میلیاردها به محاکمه میکشانند که بنظر میرسد در مقام اعتلای اقتصادی جامعه، در مقام مدیریت بانکها و بنگاه های مالی قرار گرفته بوده اند. ظاهرا دولت تحت نظارت مستقیم ولایت فقیه نیست. اما، ولی فقیه همیشه از آن همچون سپری برای مصون ماندن از گزند سود برده است. اگر بسخنان آخوند های خطبه گو، از جمله سخنان آخوند خدا خامنه گوش فرادهی ملاحظه کنی که بگونه ای سخن گویند، چنانکه گویی خود دارای مقام و شوکتی نبوده و در مرتبه ای هم نیستند که تصمیم اتخاذ کنند. همیشه "مسئولین" را مورد خطاب قرار میدهند. آنها هستند که دچار قصور و خطا میشوند. آنها حتی به جنایت هم دست میزنند و همسر خود را بقتل میرسانند. آنها را باید سر زنش کرد.

این در حالی ست که همگان بخوبی آگاهند، ریاست جمهوری و کابینه او دارای چندان اقتداری نیستند و تنش و تندی نیز بین ریاست و ولایت، پدیده تازه ای نیست. البته که وجود دولت سبب شده است که خطبه گویان بر منبر قدرت، به نقش سنتی منبر نشین منتقد ساختار قدرت بازگردند.  رئیس جمهور پیشین محمود احمدی نژاد همیشه از عدم توازن بار مسئولیت و درجه اقتدار شکایت میکرد. رئیس جمهور باید ماشین دولت را راه اندازی  نموده تا بتواند امور مردم را مدیریت نماید. اما، این ولی فقیه است که چوب لای چرخهای آن مینهد. نه در حال حاضر بلکه از دوران بنی صدر، ولایت چندان میانه خوبی با ریاست نداشته است، بویژه اگر شرایط موجود روی به تیرگی نهد.

اما، بعداز چهل سال، بدشواری میتوان دستهای آلوده و گناهبار روحانیت را پنهان نگاهداشت. وقایع روزمرده بویژه در ارتباط با دیپلماسی جهانی که ظاهرا بدست آدمی مدیریت میشود که بسیار شبیه بآدمهایی هست که حرفه شان دیپلماسی ست و یا بهتر است که بگوییم که "نرمال" اند. همیشه لبخند بلب و خوش سخن و بسی بسیار فریبنده. حال انکه اگر نیک به چهره وزیر امور خارجه و یا هر مقام دیگری بنگری، باید به تبلور و جلوه ولایت در پشت آن چهره توجه نمایی. درست است، تحت رهبری ولایت جامعه در لبه پرتگاه فروپاشی قرار گرفته است. این بواقعیت در نیاید اگر مقدمتا دستگاه روحانیت را مسئول اصلی پس روی و تنزل شناسایی و دچار فروپاشی نسازیم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi





۱۳۹۸ مرداد ۴, جمعه

شعب ابی طالب
 یا بدر و خیبر:

در محاصره و یا حمله!



وقایعی که پس از خروج ترامپ از برجام (توافقنامه هسته ای بین جمهوری اسلامی با کشورهای 5+1) بوقوع پیوسته است، سطح تنش بین دوکشور پیوسته ارتقا یافته و بر خطر برخورد قهر امیز بین امریکا، انگلیس و جمهوری اسلامی افزوده است. در خلیج فارس تاکنون شش نفت بر مورد حمله تروریسنی قرار گرفته که میگویند کار جمهوری اسلامی بوده است. آنگاه پهباد امریکایی را سر نگون کردند. درپی آن، کشتی نفت بر جمهوری اسلامی در راه سوریه در آبهای جبل الطارق بوسیله نیروی دریایی انگلیس توقیف میشود. در پاسخ سپاه پاداران ولایت، همچون گانگسترهای دریایی بیک نفت بر انگلیسی که نه مسلح بوده است و نه افرادی مسلح بجز خدمه در کشتی بوده اند، حمله نموده و آنرا توقیف میکنند.

جمهوری اسلامی ظاهرا  دست دشمنان خود را خوانده و آنها را همچنانکه وقایع نفت برها و سثوط پهباد امریکا نشان میدهد، ضعیف و متزلزل ارزیابی نموده و خود را پیروز این مرحله از درگیریها می پندارد. چرا که بوی برده است که امریکا و متحدانش قانع شده اند که جرقه ای کوچکی در منطقه به حریق ویران کننده ای تبدیل شده و نظم جهانی را بخطر میاندازد.

آنچه البته روزانه در روابط جهانی بوقوع می پیوندد، پوسته ای بیش نیست بر یک واقعیت بزرگتری که خود 
معلولند و نه علت. در زیر این پوسته، ما با تصاد و ستیز بین دو فرهنگ و تمدن، پدیده ای که سامویل هانگینتن نیز سالها پیش بدان اشاره کرده است، روی در روی هستیم و نباید آنرا دست کم گرفت. چرا که آنچه که روزانه در روابط بین المللی رخ میدهد بازتابی ست از ستیز و خصومت فرهنگ دینی که مظهر آن نه ملت بلکه "روحانیت" یا متولیان دین اند، با فرهنگ عقلانی و قانونگرا.

فرهنگ دینی، فرهنگی ست تحت "هژمونی" اسلام، اسلامی که سیاسی خوانده میشود، چنانکه گویی در اصل اسلام غیر سیاسی هم وجود دارد.  در جمهوری اسلامی از فرهنگی سخن میرانیم که در برزخ نو و کهنه، تازه و پوسیده، گذشته و آینده، گیر کرده است. یکقدم بسوی تجد د بر میدارد و چندین قدم بیشتر بسوی "سنت" باز میگردد، در آغوش سنت و کهنه و مندرج است که قشر حاکم، قشر روحانیت، احساس امنیت میکند. روحانیت یک گام بسوی آینده بر میگیرد ولی هنوز رویای بازگشت به گذشته را در سر میپروراند. چندین سال پیش از این یکی از کاگزاران رژیم دین، در توضیح شرایط حاکم گفته بود که کشور در شرایط «شعب ابی طالب" است، محلی که پیامبر اسلام در محاصره قریشی ها قرار گرفته بود. در پاسخ، آخوند خامنه ای باعتراض شیه برکشید که چه میگویید ، ما در شرایط "بدر و خیبریم" یعنی که در شرایطی هستیم که میتوانیم بزینم و بگیریم و ببریم. اما، هم اکنون گویا به شعب ابی طالب باز گشته اند.

ساختار سیاسی نظام ولایت خود نیز بازتابی است از ناسازگاری حکومت دوران حجر و یا حکومت شریعت و یا قواعد و مقرراتی بازمانده از دوران بادیه نشینی با حکومت عقل و قانون بشری در دوران تجدد خواهی. نهادهای دموکراسی، از انتخابات گرفته تا برقراری مجلس نمایندگان و ریاست جمهوری و تفکیک قوا، اساسا مفاهیمی زاییده مبارزات بشری علیه حکومتهای خودکامه، را مصادره نمودند که چهره کریه حکومت اسلام "ناب" محمدی را با رنگ و لاب جمهوریت بزک کنند، تلاشی مذبوحانه و ریاکارانه برای فریب مردم و همچنین جهانیان. بهمین دلیل، نظام پیوسته دچار تشتت و تنش درونی بوده است که خود بازتابی ست از تضاد بزرگتر در نهاد نظام: تصاد رای ولی فقیه با رای مردم، دو رایی که در یک بستر قرار نگرفته اند و هرگز نمیگیرند. چون نه ریاست جمهوری و نه قوای سه گانه و نه قانون اساسی، هیچ یک منافع ملت را نمایندگی نمیکنند. این نهادها ملتزم به ولی فقیه اند و نه ملت.

برغم تغییر و تحول در تکنولوژی، بویژه صنعت موشک سازی و برج سازی و سد راه اندازی، برغم وجود فرهنک مصرفی و کالا شیفتگی،  فرهنگ روحانیت، فرهنگی ست دین محور که بر جامعه سلطه افکنده است، فرهنگی در تصاد و ستیز با فرهنگی "عقلانیت" محور، فرهنگ غربی. روحانیت برهبری آخوند خامنه ای خود را مالک بر حقیقت نهایی و غایی میداند از هرگونه ظهور حقیقتی دیگری که در نتیجه تغییر و تحولی در شنونات اجتماعی صورت میگیرد، به هراس افتد و با چنگ و دندان به حفظ نهاد "فقاهت" بمثابه متولی شریعت اسلامی در جامعه بشری می پردازد. تاریخ شاهد بر آن است که روحانیت از دیر باز بزرگترین نیروی بازدارنده حرکت جامعه بسوی تمدن غریی، بسوی تمدن عقل و قانون محور بوده است و هنوز هم هست. همینقدر بس که نگاهی به نهادهای ورزشی و هنری بیاندازید. از آغاز حکومت آخوندی با هر نوع تفریح و تفرج شادی بخشی دشمنی نشان داده است. از آغاز چه سنگها که بر جلوی پیشرفت ورزشها و هنر افرینی در زمینه هنرهای موسیقی و هنرهای تجسمی و سینمایی نیانداخته است و آنها را بلحاظ مالی و امنیتی مورد مضیقه قرار نداده است. ما از روحانیت مرتجع قرن نوزدهم سخن نمیگوییم، از روحانیتی سخن میگوییم که حاکم برتمام عرصه های زندگی ست.

آری، نظام بمنظور آنکه اسلام را دینی مترقی و آشتی پذیر با پدیدیده های مدرن بنمایاند، به پیشواز علم و صنعت و تکنولوژی، بویژه غنی سازی هسته ای، میرود، اما، از رویت چهره و پیکر زنان بهراس میافتد مبادا که به "کفر" آلوده شود. نظامی که خود را منتقد تمدن غرب و شرق میداند، زنان و همچنین مردان را از ابتدایی ترین حق و حقوق خود محروم میکند تا تمدنی را بر سازد که نفی تمدن شرق و غرب را بجهانیان عرضه کند.
 بنابراین، تصاد و تنش بین نظام اسلامی  و اروپا و امریکا  بازتابی ست از دو بینش و دو شیوه زندگی که دافع یکدیگرند. آنچه نظام ولایت را با بحران روبرو میکند آنست که چه بخواهد و یا چه نخوهد بخش اعظمی از کشور به شیوه زندگی غرب تمایل دارند، بمعنای آزاد بودن، در رفتار و کردار، مسئول و قانونگرا. در فرهنگ غرب نه قواعدی برای پوشش است و نه برای خوردن و نوشیدن. چه اگر کسی عریان بیرون شود و مست و پرخوری کند، در برابر قانون مسئول شناخته میشود. در حالیکه ، قواعد و مقررات شریعت، انسان را در برابر الله مسئول میداند و از قوانین بشری میگریزند، چون هژمونی فرهنگ دینی را بچالش میکشد.

آنچه نظام را از مذاکره با امریکا، باز میدارد و متمایل بدرگیری میکند، هراسی ست که نظام فرتوت ولایت از فرهنگ غرب دارد، فرهنگی که دین را بقلمرو خصوصی رانده است و انسان را از قواعد و مقررات شریعت رها میسازد. اگر غرب نگران صدور انقلاب اسلامی ست، بآن دلیل نیست که حکومت اسلامی میخواهد بعنوان یک نیروی خیر و بشر دوستانه، قصد عمران و آبادی و ریشه کن ساختن فقر و گرسنگی و بیماری را دارد. آنها از توسعه ارزشها، شیوه زندگی اسلام و سلطه شریعت اسلامی تحت محور غرب ستیزی، بویژه امریکا ستیزی، نگرانند. آنها از ظهور و توسعه ایدئولوژای هراسناک اند که به تخریب و ویرانی، نفرت از "دیگری" و بیرحمی، تحمیل قواعد و مقررات شریعت اسلامی بیشتر تمایل دارد تا بعمران و آبادی و آزادی. نظام ولایی، نظامی ست که سلامت و ثبات و تندرستی خود را در باسارت کشیدن زنان و مردان در شبکه ای از حرامها و حلالها میداند، در اجرای "عدالت" بدون گذار از بسترهای قانونی، بسترهایی که از ضایع شدن حق متهم جلوگیری میکنند، از پاسخگویی میگریزد. امریکا و کمتر اروپا از شکل گیری یک جبهه اسلامی تحت رهبری نظام ولایت فقیه، نگرانند. آنها داعشی ها را که دیدیم با چه خشونت و بیرحمی بارگاه خلافت را برپا داشتند، سر انجام با تحمل ویرانیها و آورگی های بزرگ برانداختند. هماکنون اما با پدر داعشی ها روی در روی قرار گرفته اند. این بدان معناست که افعی وقتی جان میدهد که سرش را هدف قرار دهی.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi





۱۳۹۸ تیر ۲۸, جمعه


نجات در براندازی
قشر مفتخوار جامعه، روحانیت است!



واقعیت آن است که چهل سال ایدئولوژی حاکم، ایدئولوژی ایکه از باورها و اعتقادات مشترک مردم، از دین و یا اسلام داوزده امامی برخاسته، جامعه ما را در تاریکی وحشت آوری فرو برده،  دچار مصیبت و نکبت، سیه روزی و تیره بختی کرده است. زور وظلم و ستم، یعنی که زندان و محرومیت و مرگ از یک طرف، نابرابری و بی عدالتی و انباشت ثروت، از سوی دیگر، حاصل بذری ست که بدست "مقدسین" و "طاهرین"، "منصف" ترین و "عادل" ترین قشر جامعه، قشر مفتخوار "روحانیت" کاشته شده است، بدست آنها که مردم امید و اعتمادشان را در کف آنان نهند، و زمانی ملجا و پناگاه ستمدیدگان بشمار میرفتند. افزوده براین، چهل سال حکومت روحانیت، گسترش فقر و فحشا، طبقات میانی جامعه را نیز در نوردیده است. آب و هوایی که همه جا سرچشمه زندگی ست، سمی، آلوده و کشنده شده است.

پس از فرو پاشی نظام شاهی،  قرار بود جامعه ای بر پا شود بر بنیان اصل و اصول "اخلاقی،" اخلاقی که از دین "مبین" اسلام بر میخیزد. حال آنکه، ضد اخلاق بر جامعه  حاکم گردیده است. تردید مدار، اخلاقی که از تقدس برخیزد، اخلاق دورویی ست و اخلاق فریب است وریاکاری، اخلاق تهاجم است و تجاوز، اخلاق دزدی است و اخلاق ثروت خواری، از زمین  و زمان خواری، از بانک و رانت  و ارز خواری گرفته تا کوه و دره و جنگل خواری. اخلاق برخاسته از تقدس، اخلاق پرخاش است و خشم و خشونت، چنانکه نه رحمی مانده است و نه مروتی. جامعه ای که قرار بود خدا محور باشد، جامعه ای شده است "کالا" محور تا بیخ و بن مادی پرست. آنکه بی پول و بیکار و بی خانه، بدون زن و بچه و یک زندگی راحت است، نمیتواند به چیزی دیگر جز اینها بیاندیشد. آنکه داراست و غنی، تنها میتواند به ازدیاد و انباشت هرچه بیشتر ثروت بیاندیشد و هر آنچه که در این دنیا میتوان داشت، از جمله قدرت و یا راه داشتن بقدرت.

با این وجود، در چنین شرایطی حقارت بار و خوار کننده، هنوز آخوند، یکه تاز میدان است، هنوز فرومایه ترین قشر جامعه، قشر روحانیت، فشر "مفتخوار" جامعه، قشری که حرفه اش فریب و ریا است و بازداشت جامعه از حرکت بسوی تمدنی نوین بر دوش انسانی مستقل و متعقل و خود فرمانفرما، بر جامعه حکمرانی میکند. آیا شرم انگیزتر این هم میتوان یافت؟

 حتی نسخه "رحمانی" جامعه دین و یا اخلاق محور، معروف به "اصلاح طلبان" و یا بقول بسیاری، "استمرار طلبان" دیر زمانی ست به اخته شدگان پیوسته اند. برخی از آنان باشتباه خود پی برده اند، دریافته اند که با چه قشر "خدعه" پیشه ای سر و کار دارند. اما، از بیان حقیقت سر باز زده و با چسبیدن به اصلاحات نظام، به فریب خود و فریب مردم ادامه میدهند.

ایدئولوژیهایی که در مبارزه کسب قدرت شکست خورده اند، از انواع مارکسیست- لنینیست ها گرفته تا انواع ملی و ملی- مذهبی و لیبرال، نتوانسته اند خود را بازسای کنند و به نیرویی بدیل و منسجم تبدیل شوند. چرا که آنها هنوز بر آن تصوراند که با یک حکومت سیاسی روی در روی هستند نه یک حکومت دینی، حکومتی که بدست متولیان دین مدیریت میشود، یعنی بدست کسانی که بر آن باورند که دین اسلام دین قدرت است، دین فرمانروایی و فرمانبری، دین لا الله الا الله است. یعنی که دین اسلام، دین جزم است و واپسگرایی، تعبیر و تفسیری از کلام الله که بی تردید مرحون به حقیقت است و نشان میدهد اسلامی بنام "اسلام سیاسی" وجود ندارد بلکه سیاست در ذات اسلام است و با "ب" بسم الله آغاز میشود، با امر و نهی و با فرمان آغاز میشود، با فرمان "بگو" و در سراسر کلام الله تکرار میشود، آیا این امر کردن به گفتن، جز تسلیم و اطاعت، جز تبعیت و فرمانبری چیز دیگری را نیز میجوید؟ ممکن است که بتوان سیاست را از اسلام جدا ساخت ولی نمیتوان سیاست را از نص صریح کلام الهی و همچنین کنش و گفتار رسول و امامان مستخرج ساخت.

اجتناب از نقد دین و یا ایدئولوزی حاکم بر جامعه بدلایل مختلف ، دین و متولیان فریبکار دین، آخوند را یکه تاز میدان کرده است. این در حالی ست که برتمامی رفتار و گفتار و تمامی نهادی مادی و معنوی، اساسا دین است که سلطه افکنده است. که تمامی تصمیمها و تدابیری که در جامعه اتخاز میشود در خدمت دین و توسعه هژمویی آن بوده است. البته که دین این هژمونی را بدست نمیآورد اگر عروس قدرت را در آغوش نمیکشید و لباس سیاست را به تن و دست خود را با شنیعترین جنایات آلوده نمیساخت. برغم این واقعیت است که هنوز بسیارند آنانکه دین را از هرگونه تاثیر منفی در سرنوشتی که بدان مبتلا شده ایم، مبرا میدانند. که این نه دین که متولیان دین هستند برده قدرت.

البته که وحدت و یا یگانگی دین و قدرت، پدیده ای بی سابقه در تاریخ، بیش از هرچیز مبارزه با حکومت روحانیت را غامض و پیچیده کرده است. روحانیت توانسته است، زشترین و پلید ترین کنشها را از جنایت و کشتار و قتل عام های متعدد گرفته تا غارت های بزرگ و چپاولگریهای هنگفت را در زرورق اسلام بسته بندی نموده و بمردم ساده دل بچپاند، زرورقی که ساده دلان را هنوز فریفته خود کرده است، چنانکه باورشان شده است حجاب اجباری، تبعیض جنسیتی، شلاق بر پیکر باده گسار، قطع دست و پای سارق و قصاص، سنگسار و بدار آویختن انسان از دار شریعت، یک امر عادی و نرمال است و یا گشت های گوناگون ارشاد و خاموش و ساکت سازی هرگونه بیانی که از آن بوی رهایی و آزادی برخیزد، همه "نرمال،" و عادی اند گویی که نهفته اند در فطرت انسانی.

افزوده بر این، هیچ خطبه ای نیست که، چه ولی فقیه گوینده آن باشد، چه ریاست جمهوری، و یا هر امام جمعه ی دیگری، با کلاماتی  چند از کلام الهی آعاز نشود و به صحرای کربلا سری نزنند، روضه مطلومیت سرندهند و با پرداختن به سیاست و اقتصاد و تورم و بیکاری، گسترش فساد و بی حجابی و بسیاری دیگری از مصائبی که جامعه با آن روبروست و از همه مهمتر به امریکا ستیزی و اخطار به مسئولان که مبادا در اجرای قوانین شریعت اسلامی از خود سستی نشان دهند، چنانکه گویی با صعود بر قله "اجتهاد" تخصص و کارشناسی در تمامی امور سیاسی و قضایی و اقصادی و اجتماعی و فرهنگی و اطلاعاتی و نظامی و ...را بدست آورده اند. چرا که آنها بر دانش قرآنی دست یافته اند، یعنی بر دانش خدایی، دانشی که در بر گیرنده هر آنچه انسان دانسته است و در آینده نیز خواهد دانست. بهمین دلیل نیزمیتوانند بر راس هر سازمان و نهاد اداری، صنعتی، علمی و غیره از جمله بر مسند قضاوت بنشینند و سازمانهای اطلاعاتی و جاسوسی را مدیریت کنند. البته، بدون آنکه مسنولیت مقام و مرتبه خود را بپذیرند. روشن است که وقتی "علم" الهی جانشین علم بشری بشود، علمی که در فرایند تاریخ و تجربه کسب شده است، تنها به فساد گسترده و ناکارایی مدیریت منجر شود. بی جهت نیست که فساد در لابلای نظام ولایت رسوخ کرده است.

چهل سال است که نظام شاهنشاهی فرو ریخته است، اما، شاهنشاه بار دیگر از ویرانه های شاهنشاهی سر بیرون کشیده، فرح شاهنشاهی را در پس خرقه زهد و تقوا و یا فریب و ریاکاری پنهان کرده است. اما، این شاهنشاه بجای زرق و برق مدال ها و البسه پر جلال و پر شکوه، فقر و کهنگی، از عبا و قبا و عمامه ای که بسر و  به تن دارد، فرو میریزد. حال انکه کمتر آخوندی را در حلقه قدرت میتوان یافت که دست ش بجنایت و خیانت به ملت آلوده نباشد. باید فقیه را "ضحاک" زمان خواند، همچنانکه سعیدی سیرجانی اولین مولفی بود که سر بر کف نهاد و ولی فقیه را ضحاک زمان خواند.

درکمال ناخشنودیست که اعتراف باید کرد که بندهای نظام، برغم فسادی که وجودش را به عفونت کشانده است، از هم گسیخته نگردد مگر در برابر ارزشهای اسلامی، ارزشهایی ارائه دهیم که پوزه ارزشهایی مثل تسلیم و اطاعت، جهاد و شهادت، انکار هستی بامید زندگی ابدی درنیستی را بزمین مالیده و خط باطلان بر آنها بکشیم. و این میسر نگردد اگر نظامی از معانی ارائه داده نشود که محور آن "انسان،" "آزادی" و حقوق اساسی انسان باشد. باید بکیش انسان پرستی باز گردیم ای هموطن. و این نیز وقتی ممکن میگردد که جامعه را از قشری انگل و زاند، قشر مفتخوار جامعه، قشر روحانیت، پاک سازیم و گرنه باید روزهای سرد وسیه تری را انتظارداشته باشیم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ تیر ۲۱, جمعه

حکومت خدا
!و تنزل شأن انسان




در چهل سالی که گذشته است، کشور ما دگرگون شده است نه به دلیل تغییر و تحول و بالندگی نیروهای تولیدی و رشد و تکامل اقتصادی. در این زمینه متاسفانه هر تغییر و تحولی هم که بوقوع پیوسته است خود  نه ناشی از خواست  معطوف به بهبودن بخشیدن بزندگی مادی ویا غلبه بر فقر و عقب ماندکی، تعادل و توازن بین غنی و فقیر، بین حاکم و محکوم، بین فرمانروا و فرمانبر بلکه ناشی از جبری ساختاری بوده است؛ همچنانکه بقای جامعه، ضرورتا وابسته است به سازگاری نسبی با تغییر و تحولاتی که در زمینه های تکنولوژی، مبادله پول، تولید و توزیع کالا در سراسر جهان بوقوع می پیوندد.

 آخوندهای انقلابی، البته که از آغاز  نقشه و برنامه دیگری برای شکل بخشیدن به جامعه، در سر می پروراندند. آخوندهای انقلایی میخواستند، راه سومی  را به جهان عرضه نمایند برتر از دو الگوی غرب و شرق، الگوهایی که یکی  از اراده معطوف بارضای بهره وری و انباشت سرمایه بر میخیزد و دیکری از اراده معطوف به پاسخگویی به نیازهای مادی، هرچند در تقابل و تخاصم با یکدیگر. حال آنکه جامعه ای که آخوندهای انقلابی در اندیشه معماری آن بودند، جامعه ای بود، خدا محور، جامعه ای برخاسته از اراده معطوف به "تسلیم" و "اطاعت" به خواست و امیال خداوند یکتا و یگانه، الله، همانگونه که در "کلام" خود، کتاب قرآن بازتاب مییابد.

یعنی که آخوند های انقلابی از آغاز در اندیشه بازگشت به گذشته بودند، بجای آنکه به آینده بیاندیشد، گذشته ای که "انسان" در دوران طفولیت خود سیر میکرد، دورانی که انسان خداوند یکتا و یگانه، الله  را در بیخ آسمانها شناسایی نموده و فرامین او را سر لوحه زندگی خود قرارمیدهد، از آغاز تا آخرت، هر روز از طلوع تا غروب آفتاب.  باین معنا که انسانها در طفولیت خود خدا را میدیدند، باو می اندیشیدند و گفتار و کردار خود را در تبعیت از احکام الهی تنظیم و ساماندهی میکردند، اما، نه انسان را میدیدند و نه هرگز تمایلی بشناخت انسان ابراز داشته و یا میدارند. آخوندهای انقلابی بر منبر قدرت جلوس یافتند که امیال و اراده انسانی را تابع امیال و اراده الله، کنند. آنها نیامدند که شان انسان را بمرتبه ای والا، والاتر از انسان غربی و شرقی ارتقا دهند. آنها آمده بودند که از وحدت الله دفاع نموده و جمع و جامعه را ببند شریعت اسلام، به بند احکامی الهی بکشند. آنها در پی بر پا ساختن حکومت الهی بودند نه یک حکومت انسانی. همچنانکه در کتاب خدا انسان شأنی ندارد، در جامعه خدا محور نیز، انسان دارای حرمت و منزلتی نیست و نبوده است

درست است که الله همه فرشتگان را فرمان دهد که در برابر "ادم" سر فرود آورند. اما، الله ادم را از فردوس برین بیرون راند و او را محکوم بزندگی بر روی زمین نموده و او را مکلف که به احکام الهی از تولد تا مرگ تن داده و اطاعت نماید. چرا که الله از انسان شناختی ندارد. انسان را "بنده" خود میخواند و از او نیز چیز دیگری جز بندگی، تسلیم و اطاعت، نمی خواهد. الله انسان را نه صاحب عقل میداند و نه خردورزی، همه دانائیها متعلق به الله است نه انسان. الله است که قائم بذات است، نه انسان. نه اینکه انسان دارای "کرامت" و اراده ازاد نیست، البته که هست، اما، از تسلیم بر میخیزد و اطاعت. انسان هرچقدر عمیقتر خود را ببند شریعت الله بکشد، دارای کرامت و آزادی بیشتر است.

بازتاب این نگرش را نیز میتوان در چهل سال حکومت اخوندی، چهل سال حکومت خدا و "زوال" انسان، در تمامی سیاست ها و تدابیر داخلی و خارجی و بطور کلی در تمام عرصه های زندگی مشاهده نمود. چرا که از آغاز جامعه به میل و بنا بر اراده ولی الله به گردش در آمد، یعنی بر اساس تسلیم و اطاعت، هر راه دیگری بر روی انسان بسته شد. بدین منظور اول شمشیر شریعت بر گردن سرداران ارتش شاهنشاهی فرود آمد، سپس بر گردن هر آنکس که بجرم نا فرمانی، بجرم دگر اندیشی و دگر باوری و دگرباشی گرفتار گردید. مسلم است که اگر حکومت خدا، کرامتی برای انسان قائل بود خون او را نمی ریخت چنانکه گویی حیوانی بیش نیست. انسانی که دارای کرامت است نه بدار مجازات آویخته میشود و نه بر تخت شلاق، نه به زندان و نه شکنجه. انسانی که کرامت دارد نه قصاص میگیرد و نه باید مورد قصاص قرار گیرد، قطع دست و پای سارق بازدارنده جرم نیست بلکه پایمال ساختن کرامت انسانی ست. انسانی که دارای کرامت است البته که بی نیاز از "ارشاد" است. انسان، گوسفند نیست که نیازمند ارشاد باشد. آخوندهای انقلابی تصور میکنند که انسانها ذاتا وحشی اند و تنها با بند شریعت است که میتواند اهلی شود، یعنی تسلیم و فرمانبردارگردد.  

مسلم است آنجا که خدا حکومت میکند، انسان نه میتواند بمیل خود بپوشد و یا با جنس مخالف در آمیزد و یا هر آنچه که میخواهد بنوشد و یا بگوید، چه گفتاری و چه نوشتاری. در این چهل سال هر چه حاکم به خدا نزدیکتر و هم شأن او شده است، انسان کوچکتر، حقیر و خوارتر گشته است. گروگانگیری، هشت سال جنگ پوچ و بیهوده، آنگاه غنی سازی هسته ای بهر قیمتی، سپس توسعه و نفوذ قلمرو خدائی به کشورهای منطقه و از همه مهمتر چهل سال امریکا ستیزی و هم اکنون در گیری با قدرتهای بزرگ جهانی، اروپا و امریکا، از تمایل نظام اسلامی به رجعت به گذشته بر میخیزد، گذشته ای که در آن انسان خوار و حقیر بوده است. حکومت آخوندی در حال رسیدن به مقصد خویش است. در چنین صورتی حکومت آخوندی بکدام آینده میتواند بیاندیشد وقتی که برای انسان شآن و منزلتی قائل نیست، آینده ای که در گذشته و یا درجا زدن عینیت پیدا میکند؟ و یا آینده ای که در "جهاد" و "شهادت" خود را بیان میکند؟ دیپلماسی جهانی حکومت خدا نیز بازتابی ست از شآن خوار و حقیری که نظام ولایت برای انسان قائل است و گرنه هرگز مذاکره را "سم" و در جایی دیگر "فریب" نمیخواند. نه به مذاکره معلوم است که پاسخ مثبت بجنگ است. حضرت ولایت فقیه، یقینن هیچ ایرادی در این نمی بیند که کلید بهشت را بگردن بسیاری از نوجوانان دیگر بیندازد و آنها را رهسپار نیستی بنماید. خدا خامنه ای اگر کرامتی برای انسان قائل قود هرگز بجنگ فکر نمیکرد و به سرکوب و خفه سازی انسانها دستهای مطهر خویش را یکبار دیگر بخون انسانها آلوده نمیکرد. اما، این خداوند خامنه ای است که میداند و میتواند. تنها اوست که تصمیم میگیرد. هشتاد میلیون آدم نه عقل دارند و نه شعور، نه زبان دارند و نه اندیشه، فقط ولایت فقیه است که تاریخ را میسازد و سرنوشت ملت را رقم میزند. آری ملت ایران وظیفه ای بس گران بر گرده خود دارند، که این حکومت فقیه نیست بلکه حکومت خدا ست که باید براندازی شود.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
  

۱۳۹۸ تیر ۱۴, جمعه

افول

ایدئولوژی جهاد و شهادت!




برغم بگوش رسیدن صدای خرد شدن استخوانهای حکومت آخوندی تحت تحریمات اقتصادی، هنوز حکومت آیت الله ها فکر میکنند "قدرت" از لوله تفنگی بر خیزد که امام جمعه ها هنگام خطبه خوانی های جمعه در مشت خود میفشرند و از جهان بینی ای که زیربنای آن "جهاد است و "شهادت." همین بس که بخاطر داشته باشیم که ژاپن امپریالیسم با یکی از قویترین نیروهای نظامی در جهان، نه تنها نتوانست سلطه خود را وجبی بگستراند بلکه در مرگ و تخریب و ویرانی گرفتار گردید. اما، ژاپن از ذلت برخاست و با نیروی دانش  و تکنولوژی، در اقصا نقاط دنیا حضور یافت، اینبار نه با توپ و تانک یا با بمب و موشک بلکه با ارائه بهترین کالاهای مورد نیاز مصرف کننده در سراسرجهان از جمله اتومبیل و و تلویزیون و دیجیتال تکنولوژی.

نیز آنچه در چین در این چهل سال گذشته بوقوع پیوسته است، نشان میدهد که نه به نیروی نظامی نیاز داری و نه به جادوی "ایدئولوژی،" برای نجات از فقر و بدبختی. که هیچ یک بکار نیاید اگر رفاه و آسایش و پیشرفت و تعالی ملت را آرزو نمایی. معروف است، دنگ ژیائو پینک که چند صباحی مورد غضب رهبر حزب کمونیست چین، مائو تسه دنگ، قرار گرفته بود، گفته است " گربه سفید و سیاه ندارد تا زمانیکه موش میگیرد." بعبارت دیگر، از زمانیکه رهبران حزب کمونیست ایدئولوژی و صدور انقلاب را به حاشیه راندند و آغوش خود را بر روی غرب گشودند، چین توانسته است بر فقر و درماندگی غلبه کند و پس از امریکا  به بزرگترین اقتصاد جهان و صادر کننده تکنولوژی تبدیل شود. بی دلیل نیست که هماکنون چین در نقاط مختلف جهان حضور اقتصادی داشته و از نفوذ سیاسی نیز برخوردار است.

البته که میتوان از کره جنوبی هم در این راستا نام برد که در این چهل سال از یک کشور فقیر و عقب مانده و دیکتاتورزده، به یک نیروی اقتصادی و یکی از تولید کنندگان  مرغوبترین کلاهای صنعتی و دیجیتالی در جهان تبدیل شده است.

اما، آخوند کجا و عقل محاسبه گر کجا، چهل سال حکومت آخوندی، یعنی چهل سال حکومت عقل "اجتهاد،" عقل مطلق شناسی و جزم انگاری، عقل تک کتابی و کوته نگری، عقلی که ذاتا باز دارنده است، "حقیقت" را یافته و "غایت" را شناخته است. که حقیقت "امامت" است "جهاد" و "شهادت." اگر نظام ولایت هم اکنون، مثل موش در تله گرفتار شده است، خود بازتاب عقل اجتهاد و یا عقل باز دارنده است.

حکومت اسلامی در چهل سالی که گذشته است بجای آنکه در اندیشه از بین بردن فقر و فلاکت و سرمایه گذاری در نظام آموزشی و در بوجود آوردن یک نظام اقتصادی نوین، در پی تقویت نیروهای نظامی و انتظامی و امنیتی و اطلاعاتی بوده است، چنانکه گویی سرمایه گزاری در رشد و تکامل نیروهای اقتصادی، رفاه و آسایش ملت از خداناشناسی بر میخیزد و سبب رشد و توسعه آن شود، الگویی که نماد آن امریکا بوده و هست. این است که رهبر معظم انقلاب، از آنجائیکه مومن بارزشهای جهاد و شهادت است، چندان ناخشنود نخواهد بود از یک درگیری نظامی با امریکا. اما، هم چنانکه همگان میدانند امریکا در دام حکومت جمهوری اسلامی فرو نیفتاده است. در پاسخ به سقوط پهباد خود،  امریکا هواپیماهای رادار گریز خود را بمنطقه ارسال میدارد، یعنی که پایگاهای موشکی و یکانهای ضد هوایی سپاه پاسداران مورد هدف قرار میگیرند، پیامی که سرداران ولایت بدان توجه میکنند. مگر اسرائیلیها نیروی هوایی مصر را قبل از آنکه به پرواز در آیند، نابود 
نساختند. اجرای چنین سناریویی در باره جمهوری اسلامی خیلی دور از ذهن نیست.

بنابراین، حکومت اسلامی برغم ایمان به جهاد و شهادت، و اشتیاق در گیری نظامی با امریکا، تن به مذاکره میدهد و بتدریج و بگونه ای پنهان نیروهای خود را در سوریه و لبنان کاهش میدهد و راه پایان جنگ یمن را نیز هموارخواهد ساخت. اما، این سبب نشود که نظام آخوندی تهدید و تحریک نکند، چنانکه گویی نجات در خروج از برجام و از سرگیری غنی سازی هسته ای نهفته است. بدین لحاظ حقایق را نیز بر حسب معمول وارونه میسازند. نظام بر آن اصرار دارد که امریکا نتوانسته است جلو فروش نفت جمهوری اسلامی را بگیرد و جمهوری اسلامی هنوز میتواند نفت را بمشتریان خود از جمله چینی ها بفروشد و بدن منظور دور زدن تحریمات را در تلویزیون سراسری نشان میدهند تا مردم را قانع کنند که جای هیچ نگرانی نیست، نفت بفروش میرسد و حقوقهای معوقه پرداخت و بانکها از ورشکستگی نجات خواهند یافت. البته که برای راست ازمایی این ادعاهای رژیم دین، مردم به میزان دشواری تامین معیشت روزانه خود مینگرند.

اما، رابطه با امریکا و یا جهان نیست که تعین میکند که رژیم دین ماندگار است و یا رفتنی. ضعف و ناتوانی 
رژیم دین در برابر تحریمات اقتصادی امریکا و لاجرم عقب نشینی حکومت اخوندی، آغلز افول ایدئولوژی جهاد و شهادت است.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi