نجات در
براندازی
قشر
مفتخوار جامعه، روحانیت است!
واقعیت آن است که چهل سال
ایدئولوژی حاکم، ایدئولوژی ایکه از باورها و اعتقادات مشترک مردم، از دین و یا
اسلام داوزده امامی برخاسته، جامعه ما را در تاریکی وحشت آوری فرو برده، دچار مصیبت و نکبت، سیه روزی و تیره بختی کرده
است. زور وظلم و ستم، یعنی که زندان و محرومیت و مرگ از یک طرف، نابرابری و بی
عدالتی و انباشت ثروت، از سوی دیگر، حاصل بذری ست که بدست "مقدسین" و
"طاهرین"، "منصف" ترین و "عادل" ترین قشر جامعه،
قشر مفتخوار "روحانیت" کاشته شده است، بدست آنها که مردم امید و
اعتمادشان را در کف آنان نهند، و زمانی ملجا و پناگاه ستمدیدگان بشمار میرفتند.
افزوده براین، چهل سال حکومت روحانیت، گسترش فقر و فحشا، طبقات میانی جامعه را نیز
در نوردیده است. آب و هوایی که همه جا سرچشمه زندگی ست، سمی، آلوده و کشنده شده
است.
پس از فرو پاشی نظام شاهی، قرار بود جامعه ای بر پا شود بر بنیان اصل و
اصول "اخلاقی،" اخلاقی که از دین "مبین" اسلام بر میخیزد. حال
آنکه، ضد اخلاق بر جامعه حاکم گردیده است.
تردید مدار، اخلاقی که از تقدس برخیزد، اخلاق دورویی ست و اخلاق فریب است
وریاکاری، اخلاق تهاجم است و تجاوز، اخلاق دزدی است و اخلاق ثروت خواری، از
زمین و زمان خواری، از بانک و رانت و ارز خواری گرفته تا کوه و دره و جنگل خواری.
اخلاق برخاسته از تقدس، اخلاق پرخاش است و خشم و خشونت، چنانکه نه رحمی مانده است
و نه مروتی. جامعه ای که قرار بود خدا محور باشد، جامعه ای شده است "کالا"
محور تا بیخ و بن مادی پرست. آنکه بی پول و بیکار و بی خانه، بدون زن و بچه و یک
زندگی راحت است، نمیتواند به چیزی دیگر جز اینها بیاندیشد. آنکه داراست و غنی،
تنها میتواند به ازدیاد و انباشت هرچه بیشتر ثروت بیاندیشد و هر آنچه که در این
دنیا میتوان داشت، از جمله قدرت و یا راه داشتن بقدرت.
با این وجود، در چنین شرایطی حقارت
بار و خوار کننده، هنوز آخوند، یکه تاز میدان است، هنوز فرومایه ترین قشر جامعه،
قشر روحانیت، فشر "مفتخوار" جامعه، قشری که حرفه اش فریب و ریا است و
بازداشت جامعه از حرکت بسوی تمدنی نوین بر دوش انسانی مستقل و متعقل و خود
فرمانفرما، بر جامعه حکمرانی میکند. آیا شرم انگیزتر این هم میتوان یافت؟
حتی نسخه "رحمانی" جامعه دین و یا
اخلاق محور، معروف به "اصلاح طلبان" و یا بقول بسیاری، "استمرار طلبان"
دیر زمانی ست به اخته شدگان پیوسته اند. برخی از آنان باشتباه خود پی برده اند،
دریافته اند که با چه قشر "خدعه" پیشه ای سر و کار دارند. اما، از بیان
حقیقت سر باز زده و با چسبیدن به اصلاحات نظام، به فریب خود و فریب مردم ادامه
میدهند.
ایدئولوژیهایی که در مبارزه کسب
قدرت شکست خورده اند، از انواع مارکسیست- لنینیست ها گرفته تا انواع ملی و ملی-
مذهبی و لیبرال، نتوانسته اند خود را بازسای کنند و به نیرویی بدیل و منسجم تبدیل
شوند. چرا که آنها هنوز بر آن تصوراند که با یک حکومت سیاسی روی در روی هستند نه
یک حکومت دینی، حکومتی که بدست متولیان دین مدیریت میشود، یعنی بدست کسانی که بر
آن باورند که دین اسلام دین قدرت است، دین فرمانروایی و فرمانبری، دین لا الله الا
الله است. یعنی که دین اسلام، دین جزم است و واپسگرایی، تعبیر و تفسیری از کلام
الله که بی تردید مرحون به حقیقت است و نشان میدهد اسلامی بنام "اسلام
سیاسی" وجود ندارد بلکه سیاست در ذات اسلام است و با "ب" بسم الله
آغاز میشود، با امر و نهی و با فرمان آغاز میشود، با فرمان "بگو" و در
سراسر کلام الله تکرار میشود، آیا این امر کردن به گفتن، جز تسلیم و اطاعت، جز
تبعیت و فرمانبری چیز دیگری را نیز میجوید؟ ممکن است که بتوان سیاست را از اسلام
جدا ساخت ولی نمیتوان سیاست را از نص صریح کلام الهی و همچنین کنش و گفتار رسول و
امامان مستخرج ساخت.
اجتناب از نقد دین و یا ایدئولوزی
حاکم بر جامعه بدلایل مختلف ، دین و متولیان فریبکار دین، آخوند را یکه تاز میدان
کرده است. این در حالی ست که برتمامی رفتار و گفتار و تمامی نهادی مادی و معنوی،
اساسا دین است که سلطه افکنده است. که تمامی تصمیمها و تدابیری که در جامعه اتخاز
میشود در خدمت دین و توسعه هژمویی آن بوده است. البته که دین این هژمونی را بدست
نمیآورد اگر عروس قدرت را در آغوش نمیکشید و لباس سیاست را به تن و دست خود را با
شنیعترین جنایات آلوده نمیساخت. برغم این واقعیت است که هنوز بسیارند آنانکه دین
را از هرگونه تاثیر منفی در سرنوشتی که بدان مبتلا شده ایم، مبرا میدانند. که این
نه دین که متولیان دین هستند برده قدرت.
البته که وحدت و یا یگانگی دین و
قدرت، پدیده ای بی سابقه در تاریخ، بیش از هرچیز مبارزه با حکومت روحانیت را غامض
و پیچیده کرده است. روحانیت توانسته است، زشترین و پلید ترین کنشها را از جنایت و
کشتار و قتل عام های متعدد گرفته تا غارت های بزرگ و چپاولگریهای هنگفت را در
زرورق اسلام بسته بندی نموده و بمردم ساده دل بچپاند، زرورقی که ساده دلان را هنوز
فریفته خود کرده است، چنانکه باورشان شده است حجاب اجباری، تبعیض جنسیتی، شلاق بر
پیکر باده گسار، قطع دست و پای سارق و قصاص، سنگسار و بدار آویختن انسان از دار
شریعت، یک امر عادی و نرمال است و یا گشت های گوناگون ارشاد و خاموش و ساکت سازی
هرگونه بیانی که از آن بوی رهایی و آزادی برخیزد، همه "نرمال،" و عادی
اند گویی که نهفته اند در فطرت انسانی.
افزوده بر این، هیچ خطبه ای نیست
که، چه ولی فقیه گوینده آن باشد، چه ریاست جمهوری، و یا هر امام جمعه ی دیگری، با
کلاماتی چند از کلام الهی آعاز نشود و به
صحرای کربلا سری نزنند، روضه مطلومیت سرندهند و با پرداختن به سیاست و اقتصاد و
تورم و بیکاری، گسترش فساد و بی حجابی و بسیاری دیگری از مصائبی که جامعه با آن
روبروست و از همه مهمتر به امریکا ستیزی و اخطار به مسئولان که مبادا در اجرای
قوانین شریعت اسلامی از خود سستی نشان دهند، چنانکه گویی با صعود بر قله
"اجتهاد" تخصص و کارشناسی در تمامی امور سیاسی و قضایی و اقصادی و
اجتماعی و فرهنگی و اطلاعاتی و نظامی و ...را بدست آورده اند. چرا که آنها بر دانش
قرآنی دست یافته اند، یعنی بر دانش خدایی، دانشی که در بر گیرنده هر آنچه انسان
دانسته است و در آینده نیز خواهد دانست. بهمین دلیل نیزمیتوانند بر راس هر سازمان
و نهاد اداری، صنعتی، علمی و غیره از جمله بر مسند قضاوت بنشینند و سازمانهای
اطلاعاتی و جاسوسی را مدیریت کنند. البته، بدون آنکه مسنولیت مقام و مرتبه خود را
بپذیرند. روشن است که وقتی "علم" الهی جانشین علم بشری بشود، علمی که در
فرایند تاریخ و تجربه کسب شده است، تنها به فساد گسترده و ناکارایی مدیریت منجر
شود. بی جهت نیست که فساد در لابلای نظام ولایت رسوخ کرده است.
چهل سال است که نظام شاهنشاهی فرو
ریخته است، اما، شاهنشاه بار دیگر از ویرانه های شاهنشاهی سر بیرون کشیده، فرح
شاهنشاهی را در پس خرقه زهد و تقوا و یا فریب و ریاکاری پنهان کرده است. اما، این
شاهنشاه بجای زرق و برق مدال ها و البسه پر جلال و پر شکوه، فقر و کهنگی، از عبا و
قبا و عمامه ای که بسر و به تن دارد، فرو
میریزد. حال انکه کمتر آخوندی را در حلقه قدرت میتوان یافت که دست ش بجنایت و
خیانت به ملت آلوده نباشد. باید فقیه را "ضحاک" زمان خواند، همچنانکه
سعیدی سیرجانی اولین مولفی بود که سر بر کف نهاد و ولی فقیه را ضحاک زمان خواند.
درکمال ناخشنودیست که اعتراف باید
کرد که بندهای نظام، برغم فسادی که وجودش را به عفونت کشانده است، از هم گسیخته
نگردد مگر در برابر ارزشهای اسلامی، ارزشهایی ارائه دهیم که پوزه ارزشهایی مثل
تسلیم و اطاعت، جهاد و شهادت، انکار هستی بامید زندگی ابدی درنیستی را بزمین
مالیده و خط باطلان بر آنها بکشیم. و این میسر نگردد اگر نظامی از معانی ارائه
داده نشود که محور آن "انسان،" "آزادی" و حقوق اساسی انسان
باشد. باید بکیش انسان پرستی باز گردیم ای هموطن. و این نیز وقتی ممکن میگردد که
جامعه را از قشری انگل و زاند، قشر مفتخوار جامعه، قشر روحانیت، پاک سازیم و گرنه
باید روزهای سرد وسیه تری را انتظارداشته باشیم.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر