۱۴۰۲ مرداد ۳, سه‌شنبه

پیام عاشورا!




محرم برای ما ایرانیان همیشه عبارت بوده است از فصل عزاداری و شیون و خود زنی، فصل معوق گذاردن زندگی و پیوستن به نیستی، به غم و اندوه و اشک گیری. زیرا که امام حسین نزد ایرانیان و شیفتگان امامت در سراسر جهان جایگاهی بسیار ویژه دارد. چرا که در عاشورا، دهمین روز محرم، امام حسین همراه 72 تن از افراد خانواده و یارانش، به دست لشگر خلافت به شهادت میرسد. در این روز است که احساسات و عواطف بجوش میآید. در سراسر ایران منبر ی را نجویی که بر فراز آن روضه ی شهادت حسین، به خاک خون غلتیدن او خوانده نشود و از مناقب و بزرگی و تقدس و معصومیت و مظلومیت او داستانها نگویند. بعضا خود زنی را باو ج خود میرسانند. تیغ بسر و تن خود زنند. دست ها را همچون پتکی سنگین بر سینه های عریان خود فرود میآورند و یا بر سر و جان خود زنجیر میزنند. هر سال که محرم میرسد بار دیگر جشنواره ی درد و سوکواری آغاز میشود. بوی خون امام حسین در فضا می پیچد و خبر از فاجعه ای غم انگیز می دهد. در روز عاشورا کمتر کسی است که در عزا داری امام حسین شرکت نکند، حتی آنان که لحظه را ارج مینهند و از فضای غم و اندوه و خشم و خشونت گریزان میشوند. آنان نیز مشاهده میکنند صحنه های عزاداری و وعظ و روضه خوانی ها را و آوای نوحه خوان را میشنوند بدون آنکه خواسته باشند. یعنی حتی اگر تماشاگر، منفعل یا بی تفاوت باشد و وقعی ننهد بر چنین مراسمی ، بر دوش امواج غم و اندوه، اوج گیرد و فرو افتد. بویژه که هم اکنون حکومت و دولت خود از سازمان دهندگان اصلی مراسم عاشورا هستند. رادیو و تلویزیون یا سراسر هق هق گریه است و یا وعظ و سخنرانی در باره درسها و پند های عاشورا که ریشه این اسطوره هرچه عمیق تر و محکم تر گردد در روح و روان امام پرستان . دولت هزاران تن برنج و مواد خوراکی در میان هیئت ها و سازمانهای دینی و افراد معتبر محله ها توزیع میکند، تا عزاداران حسین را در پایان عاشورا با طعامی مطبوع مورد پذیرایی قرار بدهند. 

اما امروز دیگر نتوان تماشاگر این جشنواره  درد و غم در روز عاشورا بود. هیچ کس نمیتواند نام دگر اندیش بر خود نهد اگر بی اعتنا از کنار عاشورا بگذرد. امروز قبل از آنکه در اندیشه ی یک حکومت غیر دینی ، یا برپا داشتن جمهوری، حکومت کارگری و یا پادشاهی  باشیم ، باید به ارزشیابی ارزشهای دینی به پردازیم، ارزشهایی که ما را چنین سیه ورز و تیره بخت ساخته است. تنها با فهم و نقد عاشورا است که میتوانیم از نیروی نهادین آن بکاهیم. عاشورا را چگونه تعبیر نمایی، مهم نیست، آنچه حائز اهمیت است آن است که امام حسین در ذات ما ایرانیان نهادین گشته است. حتی در نزد انقلابیون چپ از جمله خسرو گلسرخی از عز و احترام و حرمتی به سزا برخوردار بوده است. زیرا که حسین نماد پذیرش شهادت برای آرمان و ایمان بوده است. دکتر علی شریعتی  شهادت را پر ارج ترین کنش انسانی میداند. آنرا "انتخاب " و "پیام " میخواند، کنشی از سر ایمان و آگاهی، عشق به آزادی و مهربانی. وی شهادت را تنها اسلحه برنده و پیروز  در دفاع از اسلام و شریعت اسلامی میداند. تحلیل گر اندیشه شریعتی در خبر آنلاین میگوید که:

  "با سلاح شهادت است که امام حسین به رویارویی با یزید، مظهر باطل می ‏شتابد و با شهادت خویش بر آنها پیروز می ‏شود و با شهادت خود دین الله را یاری کرده است؟  سیدالشهداء سمبل و الگوی خوب مردن (شهادت) در همه اعصار است(خبر آنلاین)."

چنین بنظر میرسد که چندان مهم نیست که انگیزه حسین، الهی و دینی بوده است و یا تحت مهمیز رسم و رسوم و سنت، باید تن به کار زار میداده است و اهل بیت خود از جمله  فرزندان شیرخوار خود را به میدان جنگ میبرد. و یا بالعکس انگیزه او کسب قدرت بوده است و حکومت. اینجا حتی ما نمیخواهیم مرتکب ارتداد شویم و بگوییم خدایی که شهادت را  که نهایتا چیزی نیست مگر مرگ و نیستی، با اهدای زندگی ابدی پاداش میدهد، چیزی کمتر از خدا است. بل میخواهیم بگوییم که خیر و زیبایی"شهادت " را باید موردشک و تردید قرار دهیم، بویژه در مفهومی که دکتر شریعتی آنرا بیان میکند. دکتر شریعتی شاید از نخستین کسانی بود که سعی نمود به عاشورا و شهادت حسین، معانی انقلابی، مقاومت و مبارزه بر علیه ظالم بدهد. اما بنظر میرسد که او بیشتر شیفته ی شهادت بعنوان یک هدف بود. شهادت خوب است و خیر میآورد، آرمان را ممکن میسازد. بنظر شریعتی شهادت حسین است که بر خلافت خط بطلان کشید و در امامت جان دمید و خود جاودانه گردید، چنانکه گویی که اسلام از خون حسین است که روئیده است. او شهادت را «خوب مردن» تعریف میکند. انتخاب شهادت، یعنی برگزیدن نیستی و دل بر کندن از زندگی مادی. برای شریعتی شهادت یک امر آرمانی ست و البته  ارجح است بر بقا و هستی. به نظر شریعتی اگر  مسلمان به منجلاب انحطاط غلتیده است به آن دلیل است که نمیتوانند مانند امام حسین جان را نثار چیزی بالاتر از خود کنند.

گمان میرود که شریعتی شهادت حسین را شبیه شهادت سقراط و یا عیسی مسیح، میپندارد. گویا فراموش کرده است که امام حسین، خود شمشیر کش بوده است. شمشیر برکشیده و سر های بسیاری را بر زمین افکنده است. که او تا آخرین قطره های خون خود، خون دیگران را ریخته است، که خلافت را واژگون سازد و قدرت را در دست امامت مستقر نماید.  مسلم است که اگر خلافت تسلیم امامت شده بود و یا بالعکس، خونی ریخته نمی شد و سری بر زمین افکنده نمیگردید. به فرض که حسین و یزید بر سر قدرت به جنگ یکدیگر نرفته و حسین گام به قتلگاه کربلا ننهاده بود.  آیا خشم الله را بر می انگیختند و بنیان آئین اسلام را متزلزل میساختند؟ در چنین صورتی نه الله سربلند از این داستان خروج می یابد و نه حسین. چرا که خداوندی که برای تثبیت آئین اسلام، مسلمان را مکلف به  شهادت به معنای اصلی ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خویش، کند، خداوند بیرحمی است و خشونت، خداوندی ست که انسانها را مثل حیواناتی میبیند، درنده و تشنه ریختن خون یکدیگر. بعبارت دیگر ، شهادت قبل از هر چیز همراه است با خشم و خشونت. زیبا و مقدس و خیر و نیک شمردن شهادت، شکوه و عظمت بخشیدن به خشم است و خشونت و یا آنچه زشت ترین است در وجود و هستی انسانیت. مضاف بر این هیچ شهادتی نیست که به بغض و کینه، کین خواهی و انتقام جویی نکشد. قرنها است که امامت و خلافت خون یکدیگر را بر پای الله میریزند و این داستان از زمانی آغاز گردید که حسین در خون خود و خون دیگران غلتید.

تحلیلگر اندیشه ی علی شریعتی در باره شهادت میگوید که امام حسین:

"پس از این که همه عزیزانش را در خون می ‏بیند و جز دشمن کینه توز و غارتگر در برابرش نمی ‏بیند - فریاد می ‏زند که: «آیا کسی هست که مرا یاری کند و انتقام کشد؟» این بدان معنا ست که کین خواهی پدیده ای است فرهنگی که محمد آنرا بنام الله مصادره میکند، به آن تقدس میبخشد و شهید را زندگی ابدی. امام حسین در واپسین لحظات زندگی به انتقام می اندیشیده است. یعنی که در بهترین وجهش، امام حسین تداوم امامت را در کین خواهی، میدید. تحلیل گر اندیشه شریعتی در ادامه میافزاید که: این «سؤال»، سؤال از تاریخ فردای بشری است و این پرسش، از آینده است و از همه ماست و این سؤال، انتظار حسین را از عاشقانش بیان می‏کند و دعوت شهادت او را به همه کسانی که برای شهیدان حرمت و عظمت قائلند، اعلام می ‏نماید."(خبر آنلاین)

فتوایی که نویسنده صادر میکند در واقع در بزرگداشت شهادت، ارزش نهادن به خشم و خشونت و انتقامجویی ست تا ابدیت ، فرو نهادن هستی و پیوستین به نیستی ست و مرگ و نابودی، پاسخ تحلیل گر اندیشه دکتر شریعتی است به تاریخ. سقراط و مسیح با اهدای خون خود به شهادت میرسند. زندگی خود را میدهند تا بتوانند به دیگران هستی ببخشند. اما شهادت امام حسین را نمیتوان در ردیف این شهادت ها قرار داد. چرا که شهادت حسین نفی زندگی ست، همان زندگی ای که حسین پرستان دو دستی چسبیده اند و در مسند قدرت و امتیاز از آن هم بسیار لذت میبرند. خون میریزد تا آنزمان که نفس بر میآورد. چه باک اگر پس از کشتار بسیار خود نیز کشته شود. چه شهادتی؟ حال آنکه نه سقراط و نه مسیح هرگز دست خود را به خون کسی آلوده نکرده بودند. دست امام حسین به خون آلوده است. ریختن خون در سوی کین خواهی، فاصله بسیار دارد با انسانی که شریف است.

 ما باید حقیقت را به مردم بگوییم. باید شهادت حسین را همانگونه که هست مشاهده کنیم، زشت و قبیح و غیر انسانی. باید عاشورا را منسوخ بدانیم تا منسوخ شود. باید مردم خود را از بزرگداشت شهادت به شیوه ی امام حسین منع کنیم، اگر خواهان رهایی هستیم و نه کسب قدرت.

بازتاب شهادت حسین را باید در تاریخ و زندگی مردم مشاهده نمود. قرنها است که ما ایرانیان در روز عاشورا به چنان سوکی می نشینیم که گویی خون حسین را در جلوی چشمانمان در همین جا و هم اکنون ریخته اند. هیچ کودکی نیست که جد خود را بیاد آورد و یا بداند که در چه تاریخی از دنیا در گذشته است، اما تاریخ شهادت امام حسین، دهمین روز محرم، عاشورا را بخاطر میآورد. چرا که در این روز مردم بطور جمعی به تنبیه و مجازات خود می پردازند. بعضا عزاداران حسین تن و جسم خود را مورد خشم و خشونت خویشتن قرار میدهند. تیغ کشیدن بر جسم خود و یا دستهای سنگین را بر سینه  کوبیدن و یا زنجیر به تن زدن را باید  انتقام کشیدن از تن و جسم دانست. شیفتگان حسین بخود خشم و خشونت را روا میدارند چون قادر به پیمودن راه حسین، فرو نهادن زندگی، ترک تن و دنیای مادی، نیستند. شیفته حسین، خویشتن را مورد تنبیه و مجازات قرار میدهد به آن دلیل که میداند که بیشتر شیفته ی زندگی است تا مردگ و نابودی. شهادت حسین در حسین پرست، احساس شرم و گناه بر می انگیزد. زیرا که زندگی را دوست دارد و از آن لذت میبرد. این است که تن را مورد مجازات قرار میدهد، آنرا زخمین میسازد و از آن انتقام میکشد چون او را به این جهان زشت و زودگذر وابسته ساخته است.

عزاداران حسینی را اما ناظر انی هست و  تماشا گرانی. هر تیغ زن و سینه زن و زنجیر زنی، خشم و خشونتی را که بخود روا میدارد به معرض نمایش میگذارد تا  درد و رنجی که خود برای معصومیت و مظلومیت امام حسین تحمل میکند به تماشا کران انتقال دهد و تار و پودش ان را بلرزه در آورد. پیام شهادت امام حسین در بر پا داشتن جشن عاشورا- وعظ و روضه خوانی، نوحه های سوزناک و به نمایش در آوردن خشم و خشونت نسبت به تن و انتقام کشیدن از جسم، بازتاب میابد، در انکار زندگی. که تن را میتوان رها کرد. چون بی ارزش است و آلوده به غرایز و هوای نفس. تن است که او را به جهان مادی پیوند میزند. تن نماد، زندگی است حال آنکه شهادت نماد نیستی ست. شهادت حسین خشم و خشونت را هرگز بسوی برانداختن نظام ظلم و ستم رهنمون نساخته است، بلکه شهادت را به اراده ی الله نسبت میدهد. تحلیلگر اندیشه شریعتی میگوید. شهادت یک باخت نیست یک انتخاب است: ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خویش، در راه تحصیل رضا و خشنودی الله و شریعت دین اسلام.

بعبارت دیگر، پیام شهادت امام حسین، پیام تسلیم است و اطاعت، نیز تن دادن به حقارت است و خواری. این هم در گذشته تاریخ ما ایرانیان مصداق داشته است و هم اکنون که تحت نظام ولایت بسر میبریم. بی جهت نیست که بیش از سی سال است که بر شدت و غلظت عزاداری ها افزوده شده است. چرا که به عادی سازی خشم و خشونت و کین خواهی و در نتیجه حفظ بقای رژیم ولایت، امداد میرساند. روزی نیست که مردم سری را بر دار قصاص و انتقام جویی نبینند. سنگسار و قطع اعضای بدن به اجرا در میآید. شکنجه و تجاوز در زندانها رواج دارد. نه گویان و دگر اندیشان هستند که هدف خشم و خشونت و انتقامجویی نظام اند، چون آنان از جنس یزید بن معاویه هستند، مشرک هستند و منافق و مجاهد و مرتد. خشم و غضب مردم نسبت به یکدیگر چنان افزایش یافته است، که خون یکدیگر را در پیش چشمان مردمی میریزند که نظاره گری خنثی هستند. چرا که خون امام حسین تمام خونها را در چشم مردم ما کم رنگ ساخته است. وصف کشتار کربلا در واقع هر کشتار ی را در نظر آنها عادی نموده است از جمله کشتار و قتل عام کردها و جوانان انقلابی در اسارت گاه های نظام. با کشتار خود، جمعی را به کشتار کشیدن، یک پدیده ی روزمره و عادی ست در جهان اسلام.  یعنی که رابطه ای دیرینه است بین نظام استبداد و شهادت و خشونت و کین خواهی. عاشورا هم در نظام شاهی کار آیی داشته است و هم در نظام ولایت. به بیان دیگری شهادت حسین درمان نیست، نه نجات است و نه رهایی بلکه عین درد است و بیماری، اسارت است و بندگی. چه باک اگر این حقیقت را از زیر ابر تیره و سمج، خارج سازیم تا نور آن اختر بزرگ بر تاریکی چیره شود.

 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.co

 

  

۱۴۰۲ تیر ۳۰, جمعه

جنبش

 حجاب ستیزی

و دستیابی بزندگی و آزادی!




همه گان میدانند که انقلاب در هر جامعه ای بشکل خاص خود اتفاق می افتد، در روسیه و فرانسه یک شکل بحود میگیرد، در کشورهای اروپایی، امریکا، امریکای لاتین و آفریقا هم بشکلهای دیگری بوقوع پیوسته اند. یکی شکل کمونیستی و کارگری، بخود میگیرد، دیگری بشکل بورژوازی و ملی گرائی و ضد نژاد پرستی در میاید.

اگر تاریخ بمفوم مارکسیستی آن ، تاریخ خصومت و تضاد منافع و مبازات سیاسی طبقات اجتماعی است، بنظر میرسد در جامعه ما در صعود دین پیشگان، برهبری قشر آخوند و یا قشر مفتخوار جامعه بر فراز منبر قدرت، چندان نقش مهمی بازی نکردند.

اکر واژه طبقه در فرهنگ سیاسی ما دارای معنی و مفومی هم بود، در تحت سلطه فرهنگ دین آخوندی، از هر معنی و مفهومی تهی گردید، که خود میتواند بخشی از پروژه امت سازی بشمار رود. حتی واژه مستضعفان که در آغاز حکومت آخوندی، ستمدیدگان و فرو دستان را معرفی مینمود، در فرهنگ ولایت معنا و مفهوم مستضعف از فرودست و ضعیف تغییر کرد و به وارثان جهان، امامان، پیامبران تبدیل گردید. که تنها میتواند از دانش و معرفت بی پایان ولایت فقیه، آخوند خامنه ای برخیزد و به فرهنگ سیاسی-آخوندی غنا ببخشد. این تعبیر تازه از مستضعفان را اخوند خامنه ای در یکی از خطبه خوانی هایش بر فراز منبر قدرت، به ثبت رساند. وی  اظهار داشت که تا کنون مفهوم مستضعف را بد تعبیر و اساسا به معنای فرو دست وضعیف تفسیر کرده اند . حال آنکه آنان را که قران مجید وارثان جهان مینامد، مثل امامان و پیامبران از مستضعفان هستند.

این مقدمه را بدین خاطر آوردم که این سوال را مطرح کنم که جامعه ایکه بر آن دین بواسطه قشر آخوند و یا قشر مفتخوار جامعه، حکومت میکند، انقلاب بچه شکلی بوقوع می پیوندد؟ برهمه روشن است که تا کنون، هیچ یک از طبقات اجتماعی، بمنظور کسب منافع طبقاتی خود، ساختار قدرت را بچالش نکشیده اند. ، نه تنها نتوانست کارگران را در سوی تشکیل حزب و سازمان خود بمنظور دفاع ازمنافع گراگران برانگیزد بلکه کارگران همراه دیگر طبقات اجتماعی، از جمله اقشار مختلف طبقه متوسط و حرفه ها و اصناف گوناگون دیگر، مثل معلمان، کامیون داران و بازنشستگان در مبارزه با نظام استبداد دین و قدرت برهبری آخوند خامنه ای یا بانفعال گرویدند و یا مجبورشان نمودند که تنها بمنافع حرفه ای و یا صنفی خود بیاندیشند، نه بیشتر از ان.

شرایط جامعه، تحت سلطه حکومت دین، بطور تصاعدی از اغاز وخیم گردید، هم اکنون وخیمتر هم گشته و بیشتر، نیز، در آینده. یعنی که مهم نیست که از چه زاویه ای بنگری، از زاویه چپ، راست و یا میانه، مهم این است که تمام شکوه و شکایتها، نارضایی و ناراحتیهای اکثریت جامعه، برغم تحریمات و ممنوعیتها، محدودیتها و بحران های گوناگون اقتصادی، سیاسی، دیپلماسی و بین المللی، حکومت آخوندی تداوم یافته است، ده سال اول برهبری آخوند خمینی و 34 سال ما بقی برهبری آخوند خامنه ای که بآخوندی تر شدن  ساختار حکومت آخوندی انجامیده است.

بعبارت دیگر، باید پرسید در جامعه ایکه دین و متولیان دین بران حاکم اند، انقلاب چه شکلی بخود میگیرد، در جامعه ای که تمام مفاهیم سیاسی در مبارزه با ساختار قدرت، بوسیله دین پیشگان مصادره میشود، کدام زبان بکار میگیری که نه بیانگر خصومت طبقاتی بلکه خصومت جامعه مدنی با ساختار دین و قدرت باشد برهبری ولایت فقیه؟

انقلابی که بسیاری در انتظار وقوع ان سالهای زیادی را پشت سر گذارده اند. هم اکنون در حال وقوع و پیشرفت است. کدام انقلاب در کوتاه زمانی به پیروزی رسیده است که انقلاب زن زندگی آزادی برسد. همین بسر که به انقلابات چین و شوروی بنگری تا دریابی طول زمانی را که پیروز انقلاب بدان نیازمند است. مسلم است انقلاب در جامعه ایکه دین را سلطه افکنده است دینی که دارای متولی ای ست و در مساجد سراسر کشور نه بر فراز منبر موعظه که بر فراز منبر قدرت، در حفظ و تحکیم باورهای مردم ساده دل، خطبه خوانی میکند و بفرمانروایی میپردازد، طبیعی ست انقلاب به کندی و پست و بلندیهای بسیار روی در روی گردد.

اگر، بگذشته ای نه چندان دور باز گردیم، یعنی که بآن زمان که آخوند بر فراز منبر قدرت صعود کرد و برنامه اسلامیزه نمودن جامعه را با اجباری ساختن ججاب آغاز نمود، بخوبی آگاه بود که بواسطه باسارت درآوردن زنان بچه سادگی میتواند مردان و یا، بطور کلی، تمامی جامعه را باسارت احکام شریعتی بکشاند، شریعتی که در انحصارآخوند و فقیه و طلبه بود. احکام شریعتی که اگر چه زنان را از مردان جدا میکند ولی جنس مرد را برتری میبخشد نسبت بزنان وشان زنان را تا سطح یک حیوان تنزل میدهد. طبعی است اکر مردان، اسارت در بند حجاب را احساس و بدین لحاظ همدردی نکردند. نمیدانستند که اسارت زنان، نمیتواند اسارت مردان هم نباشد. چرا که بظاهر حجاب فقط زنان را باسارت در اورد نه مردان و زنان را از حق گزینش در پوشش محروم میکند، نه مردان. اگرچه، تحت شریعت اسلامی، هم مردان آزادند و هم زنان که به "بندگی" و "عبودیت" باراده الله، تسلیم و بفرمانبری از خدایی ادامه دهند تا آخرین نفس، خدایی که یکتا و یگانه است و بخز او خدای دیگر نیست.

 الله، اما، زنان را بنده مردان و برای خدمت بآنها آفریده است. 44 سال است که هزاران آخوند در روزهای جمعه بر فراز منبر قدرت چه خطبه ها که در مورد نگاهداری حجاب و عفاف نخوانده و چه دستگاهها و سازمانهای عریض و طویلی با عنوان های گوناگون مثل گشت ارشاد که هم اکنون  بخیابانها بازگشت داده شده اند، نه بمنظور مبارزه با بد حجابی بلکه  بمنظور مبازه با سطح بالاتری از جنبش زنان، مبارزه با جنبش کشف حجاب و توقف آن از توسعه و گسترش بیشتر.

این بدان معنا نیست که همه چیز خوب است و جای نگرانی نیست. جامعه چنان نا ارام و ملتهب است که همگان انتظار دارند که یک واقعه ای، ناگهانی همه چیز را برهم زده و در چشم بهمزدنی هر آنچه را که هست دگرگون ساخته و متحول نماید.

ترسم که قیمت دلار، همچنانکه، مرز پنجاه تومن را در نوردید، ازمرز 100 تومن به یک دلار هم عبور کند، و ساختار حکومت آخوندی، همچنان، پا بر جا بماند بی انکه زخم کوچکی بردارد. همین بس که بخاطر داشته باشیم کسی که در راس دولت حکومت آخوندی قرار دارد و مدیریت کشور پهناوری، همچون ایران را با بیش از 85 میلیون جمعیت، عهده دار است، بیشتر از شش کلاس سواد ندارد. فقط کمی دقت لازم است که در یابی که رئیس جمهور نظام اسلامی، آموزش و فوت و فن مدیریت و حکومت را از بالا آغاز کرده است. آخوند رئیسی را باید یکی از آن آخوندهایی دانست که از گدائی بشاهی رسیده است. در حوزه های علمیه، از جایگاه یک طلبه که هنوز جامع المقدمات را بپایان نرسانده بود، بمقام دادستان دادگاه های انقلاب اسلامی رسید و بعدا یکی از  از قاضیانی بود که در سال 67 حکم اعدام بیش از 4000 زندانیان سیاسی را صادر و بر فراز دار بقتل رساند.

با این پیش درآمد، باید باین نتیجه برسیم که انقلاب در قرن بیست و یکم و دوران ظهور هوش مصنوعی، در جامعه ای که دین پیشه گان برآن سلطه مطلق افکنده اند، بشکل جنبش کشف حجاب واقع میشود، جنبشی که با بد حجابی از 44 سال پیش آغاز گردید و با مرگ مهسا با جنبش کشف حجاب ارتقا یافت که عملا پایان حکومت دین اعلام نمود. تا کنون هیچ گونه تظاهرات و اعتراضات جمعی نتوانسته اند موجودیت نظام را همچون جنبش کشف حجاب زنان، در معرض خطر قرار دهد.

این بدان معناست که در شرایط کنونی شرایطی که دین بر آن حاکم گردیده است و با ابزارا حجاب زنان را باسارت کشنده اند، انقلاب نهایتا بشکل مبارزه با باورهای دینی و اندیشه های خرافی در آمده و برهبری زنان است که جنبش کشف حجاب هنوز ادامه دارد. چه، جنبش کشف حجاب و یا حجاب ستیزی ست که نهایتا حکومت اخوندی را روانه زباله دان تاریخ میکند. اگر نظام چنین خطری را احساس نمیکرد 44 سال برای مبارزه و سرکوب جنبش حجاب ستیزی سازمانهای گوناگون رسمی و عیر رسمی بوجود نمیآورد.

چه بسا، بسیارند کسانی که هنوز در انتظاراند که روزی انقلاب رخ دهد و ورود خود را اعلام کند. حال آنکه انقلاب زن زندگی آزادی به مراحل تازه ای رسیده است. تنبیه و مجازاتی که برای ستیزه گران با حجاب اخیرا اعلام شده است، از جمله رجوع به درمانگاههای روانی، بعنوان بیمار روانی، نشان میدهد که حکومت اسلامی تا چه حدی هنوز نیازمنداست که سوار بر دوش زنان بحکومت خود ادامه دهد. این در حالی ست که همگان مشاهده کردند که سپیده قلیان با تمام وجودش تن به حجاب اجباری و بندگی نداد.

تردید مدار که کم بها دادن به جنبش انقلابی کشف حجاب، از عدم درک اهمیت جنبش حجاب ستیزی در براندازی نظام بر میخیزد، جنبشی که از آغازین روزهای صعود آخوند بر فراز منبر قدرت آغازشد. بدون تحمیل حجاب بر زنان، حکومت آخوندی نه میتوانست زنان را باسارت در آورد و نه میتوانست بواسطه آنان مردان و، بطور کلی، تمامی جامعه را به اسارت بکشاند. اسارتی که آگاهی بدان برای مردان هرگز چندان ساده نبوده است، همچون زنان، اسارت در بند حجاب را احساس کنند. این زنان بودند که حقارت و خواری ای که به بندگی و عبودیت پیوند خورده بود زودتر از هر قشر دیگری به مثابه تنزل شان انسان در حکومت اسلامی آگاه گردیدند.

اگر بآغاز صعود آخوند بر منبر قدرت بازنگریم، حکومت اسلامی شناسنامه خود را با تحمیل حجاب برزنان و باسارت کشیدن نیمی از جمعیت کل جامعه، صادر نمود. یعنی که اگر زنان همچون دوران شاه بر حسب میل و اراده خود حجاب بسر میکشیدند، چه کسی میتوانست تشخیص دهد که جامعه ایران، بیک جامعه اسلامی تبدیل گشته است، حکومتی که میخواهد جامعه ای تحویل دهد که الگویی بشود جهانی، الگوی جامعه ای که بشر در آن برستگاری برسد. یکی از ویژهگیهای برجسته این جامعه آن است که در آن زن زیر حجاب خود را پنهان نموده تا مردان از وسوسه های شیطانی در آمان بمانند. که باید گفت افغانیها بدین لحاظ بسی جلوتر از حکومت آخوندی اند. چون زنان در افغانستان باید زیر برکه خود را پنهان کنند.

 صرفنظر از اینکه منشاء حجاب را بر خاسته از سنت بدانیم و یا حکمی که الله، در کتاب مقدس خود صادر کرده است، حجاب تنزل شان زن بعنوان یک انسان است با حقوقی کمتر نه تنها نسبت به حقوق مرد بلکه بمثابه یک انسان. چه حجاب قبل از هرچیز نماد اسارت و بندگی ست. زنی که بکشف حجاب دست میزند بان دلیل در جامعه اسلامی مورد تنبیه و مجازات قرار میگیرد که زنان را از عدم تسلیم و اطاعت از احکام دینی را بهراس وادارند، دینی که متولی آن آخوند است. باسارت کشیدن زن نه تنها اسلامی بودن جامعه و سلطه آخوند بر آنرا تضمین میکند بلکه، همچنانکه زودتر اشاره شد، از آغاز آخوند بخوبی آگاه بود که با باسارت در آوردن زنان، میتواند مردان را هم باسارت بکشد، مردانی که باسارت خود بواسطه زنان در دست آخوند آگاه نیستند. چون آن محدودیتها و ممنوعیتها که زنان با ابزار حجاب اجباری، احساس میکنند، مردان احساس نمیکنند. چون، همچون زنان در هر لحظه ای از زندگی در جامعه، با کشیدن حجاب بر سر خویش، خود را مجبور با اطاعت و تسلیم نمی پندارند و مجبور هم نیستند که ظاهرا به تنزل شان خود تا سطح یک حیوان تن بدهند. بی دلیل نیست که تا قبل از مرگ مهسا، هرگز مردان به حمایت از زنان در جنبش حجاب ستیزی برنخاستند. اما، شرکت مردان در تظاهرات اخیر نشان میدهد که مردان هم بخوبی آگاه گردیده اند که محروم نمودن زنان از حق گزینش پوشش، خود محدویت حق گزینش همگان است، چه مرد، چه زن، محدودیتهایی شامل فعالیتهای هنزی و شادی آور ولذت بخش، مثل موزیک نوازی و رقص و پایکوبی جمعی و طرب و شادی.

این بدان معناست، در جامعه ایکه دین حاکم است و بر اصل و اصول آن، زنان، یا نیمی از جمعیت باسارت در میآیند و موجودی ذاتا نا برابر با مردان محسوب میشوند، تا زن از بند اسارت حجاب رها نگردد، جامعه ما هرگز به آرمان زن زندگی آزادی نرسد. انقلاب نمیتواند شکل دیگری بخود بگیرد مگر شکل زیبای زنان. چون نهایتا با رهایی زنان از اسارت در بند حجاب است که جامعه میتواند بسوی جامعه ای آزاد گام بردارد. بعبارت دیگر، براندازی حجاب آغازین گام بسوی پیروزی جنبش زن زنددگی آزادی ست. ای هموطن بپیوند بجنبش ستیز با حجاب.

فیروز نجومی

firouz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjme@gmail.com

  

۱۴۰۲ تیر ۲۳, جمعه

جنبش کشف حجاب

و آغاز انقلاب

بر علیه حکومت آخوندی!


 

تغییر و دگرگونی در ساختار قدرت که بر تمام شئون زندگی اجتماعی سلطه افکنده است، بدون شکستن کاسه-کوزه ها، خواست همگان است.  اما، جای بسی بسیار تاسف است که باید اعتراف کنیم که این، یکی از ان کارهای نشدنی ست. چون، در شرایط کنونی، رسیدن بچنین هدفی، چه کاسه-کوزه های ناشکستنی وجود دارند که باید درهم شکسته گردند، کاسه-کوزه هایی که مقدس بشمار روند و بندگی و عبودیت می طلبند، کاسه-کوزه هایی که نه در بیرون از ما بلکه در درونمان لانه کرده، نشسته بر کف طاقچه دلمان، در کیستی و چیستی ما نقش اساسی و بعضا، تعیین کننده را بازی میکنند.

 آیا میتوان انتظار داشت این کاسه- کوزه های ناشکستنی، بهمین سادگی شکسته شوند؟ بدون تردید زمان شکستن شان فرا رسیده است. همین بس که لحظه ای بدرون خود بنگریم، با خود صادق باشیم و راستگو. چه زود در خواهیم یافت که کاسه-کوزه های بیرون از ما، هرگز شکست بر ندارند تا کاسه-کوزه هایی که دیرزمانیست بر طاقچه دلمان نشسته است، بزیر کشیده نشوند و زیر پا خرد و خمیر نشوند. در غیر اینصوت، کنشی عقلانی ست اگر هرگز فکر شکستن کاسه-کوزه های کهنه و فرسوده در بیرون از خود را بدرون خویش راه ندهی.

بعبارت دیگر، در دوران حکومت مقدس آخوندی، انقلاب و یا هرنوع تغییر و دگرگونی اجتماعی شکل مختص بخود را میگیرد. بعنوان مثال در جامعه ای، که دین بر آن حاکم است، نه ارباب و نه سرمایه دار و نه حزب کمونست، کشف حجاب یک کنش انقلابی محسوب میشود که در صورت رشد و گسترش میتواند آغاز کننده انقلابی بشود که حکومت آخوندی و یا اقتدار قشر مفتخوران  را براندازی نماید.

بویدیوی یکی از تحلیلگران اوضاع کنونی جامعه آخوندی، نگاه میکردم که متوجه شدم که جنبش زن زندگی آزادی و بهمین ترتیب جنبش جوانان را هم اساسا جنبشی علیه اقتدار بررسی نمود. خیلی بانتظار ماندم که اقای تحلیلگر، کلمه ای هم از منشا و یا از منبع آن اقتدار، اقتداری که بر علیه آن بخشی از مردم سر بقیام برداشته اند، کلمه ای هم بزبان براند، اما، انتظاری بود بیهوده، همچنانکه نادیده انگاشتن دین در امور جاری جامعه در رسانه های اینترنتی بیک امرعادی تبدیل شده است. حال انکه، هیچ حرفی بزبان رانده و یا نوشته نشود در حکومت آخوندی، اگر دین بنوعی در ان بازتاب نیابد. آخوندی که بر فراز منبر قدرت جلوس مییابد، این سوال را بر میانگیزد که آیا او حلوه دین است و یا قدرت؟ بچه زبانی سخن میگوید، زبان دین و یا زبان قدرت؟ پاسخ نه، هم باین است و هم بآن بلکه بزبان هر دو باهم سخن میگوید. در حالیکه آنچه مشاهده میشود جلوه دینی او بر فراز منبر است. اقتدار او در خطبه ای که میخواند بازتاب می یابد.

آخوند خامنه ای نیز در اولین نگاه، جلوه دین است، عمامه بسر و عبا به تن دارد و بر فراز منبر خطبه میخواند، خطبه دینی-سیاسی. هیچ چیزی در وجود عینی آخوند خامنه ای نخواهی یافت که در آن جلوه ای از دین بچشم نرسد. البته که نشانی از قدرت در آو نبینی، نه ینیفورمی زرین بافت بتن دارد و نه مدالهای گوناگون و رنگین بسینه اش آویزان کرده است. او، اول مرد خدا است بعد فرمانروای یک سرزیمن پهناور همچون ایران. این دوگانگی سبب شده است که آخوند خامنه ای در جایگاه خدا فرمانروایی کند وهر فرمانی که میل دارد صادر کند، بدون آنکه همچون خداوند یگانه، الله، کوچکترین مسئولیتی هرگز دامن پاک و مطهرش را آلوده نماید.

بخودی خود روشن است جنانچه آقای تحلیلگر، منبع اقتدار حکومت آخوندی را دین و ایمان و اعتقاد باصل و اصول اسلام شناسائی کند، مسلم بدان که بسیاری از حقیقت دوستان را نا امید مینماید. چرا که آقای تحلیلگر، چنان از اقتدار سخن میگوید، گویی اقتدار، بخودی خود دارای شعور و اگاهی ست، توانا به تمیز خوب از بد. که اگر چنین بود اقتدار هرگز مورد سوء استفاده قرار نمیگرفت.

در اینکه اقتدار میتواند باشکال مختلف جلوه یابد شکی نیست. اما، اقتداری که بر جامعه ما حاکم است چیزی نیست مگر افتدار دینی، از دین است که ریشه برگیرد اقتدار. یعنی که بسادگی نتوانی ساختار اقتدار را بر اندازی اگر هرگز بریشه نرسی و عرض و طول و عمق آنرا مورد سنجش قرار ندهی. شاید هم هرگز نتوانی آسیبی به ساختار اقتدار وارد آوری اگر در اندیشه براندازی ساختار اقتدار از بیخ و بن و یا بر کندنش از رییشه نباشی. این بدان معناست، اقتدار آخوند      خامنه ای از باور او بآگاهی از امیال و اراده الله بر میخیزد، از اراده خدایی که باوربآو را مردم از نسلها پیشین بارث برده اند. در پناه باور مشترک نظام و مردم به توحید و نبوت و کتاب مقدس، قران است که قشر آخوند و در راس آن آخوند خامنه ای، توانسته اند بر تمامی عرصه های اجتماعی سلطه افکنند.

بنابراین، هر تظاهر و اعتراضی که بر علیه ساختار اقتدار بوقوع می پیوندد باید آنرا علیه دین هم تلقی نمود.چرا که آخوندها بنام دین و بنام دفاع از یگانگی الله است که هرگونه سرکوب و کشتار و زندان و شکنجه ای را توجیه میکنند. بهمین دلیل هم نمیتوان جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی را صرفا جنبشی خواند بر علیه ساختار اقتدار. اگرچه در حال حاضر در افول و خاموشی ست. اگر کمی با دقت بیشتری بنگری در می یابی که هم اکنون انقلاب با جنبش  کشف حجاب آغاز گردیده است و همراه خود بسیاری از رفتارها، گفتارها و باورهاررا تغییر و دگرگون ساخته است. هر روز، نیز، برغم تهدیدهای نیروهای انتظامی و ارسال پیامهای ترسنک و اعمال محدویت ها و محرومیت ها در ورود بدانشگاه ها و گرفتن شغل، بر تعداد زنان بی حجاب افزوده میشود. نظام آخوندی هنوز باور نمیکند با آغاز یک انقلاب آخوند برانداز روی در روی است و بازگشت به پیش از مرگ مهسا غیر ممکن.

 آرامش کنونی را باید از پستی بلندیهای یک انقلاب دانست. مضاف بر اینکه جنبش کشف حجاب نه تنها نیروهای سرکوبگر را ضعیف و به نیرویی خنثی بدل کرده است بلکه، بعضا، ناپدید شده و یا تغییر شکل داداه اند، مثل، انصار جزب الله  و یا گشت های مختلف ارشادی. بر بنیاد این واقعیت است که میتوان جنبش کشف حجاب را آعاز یک تحول و دگرگونی بزرگ پنداشت و کنش کشف حجاب را یک کنش انقلابی بدانیم، کنشی برخاسته از مقاومت در برابر نیروی سرکوبگر حکومت اخوندی. بی دلیل نیست که در این زمان شعار زن زندگی آزادی ظهور می یابد و از کوته بینی است اگر آنراهم بخشی از قیام علیه اقتدار بخوانیم.

چرا که هر شعاری زائیده شرایط و زمان خویش است، شعار زن زندگی آزادی، نیز، زائیده زمانی ست که دین و احکام دینی بر تمامی امور اجتماعی سلطه مطلق افکنده است. زن را ساختار قدرت نفی نمیکند، ساختار دین است که وجود زن را اگر بطور کلی نفی نکند، در بهترین شرایط، خدمه مرد شناسائی و بارداری واسارت در دست مرد را توجیه میکند. آخوند در زمانیکه بر فراز منبر قدرت صعود نکرده بود، از ارزشهایی سخن میراند در خور زندگی خصوصی، باور و اعقتقاد شخصی، اموری که وقتی آخوند از گدایی به پادشاهی رسید و بر فراز منبر قدرت جلوس یافت همه هر آنچه اختیاری و دلبخواهی بود، محدود و اجباری گردیدند.، مثل، حجاب. یعنی که آخوند از جایگاه قدرت بزبان قدرت سخن میگوید. اگر دیروز پند و انداز میداد و روضه میخواند امروز دستور میدهد و فرمان صادر میکند و بر فراز منبر خطبه میخواند، خطبه دینی سیاسی. خطبه هایی که حجاب زن اگر در مرکزشان ظاهر نمیگردید، تردید مدار که در حواشی آن بارها بدان اشاره میشد.

بگذریم که اسلام اساسا دینی ست بیگانه با انسان، چه زن چه مرد. اما، زن هم بنده و اسیر الله است و هم بنده و اسیر مرد. بهمین تزتیب، زندگی واقعی در اسلام، نه در این جهان بلکه در آن جهان ماورایی ست که آغاز میگردد. زندگی در این جهان که زندگی ای ست موقتی و ناپایدار باید در خدمت رستگاری در زندگی ابدی در آن جهان  بکار رود. یعنی باید چشم از هر انچه بروح انسان لذت و طرب و شادی ببخشد، انسان را از رستگاری در آن جهان محروم ساخته و رهسپار شعله های سوزان دوزخ الهی میکند. زندگی اگر دارای مفهوم است در آن جهان است و نه در این جهان. منفورترین عنصر این شعار، آزادی است، که با آن اسلام هرگز سر آشتی نخواهد داشت. آزادی در اسلام همان شیطان رجیم است که انسان را اغفال میکند و وادار بتمامی اعمال و رفتاری میکند سراسر گناه و انحراف از راه "مستقیم" ، راهی که الله در آغازین صفحات متن مقدس اسلام، قران، بندگان را بسوی آن فرا خوانده است. بدون شناسائی خصلت ضد دین شعار زن زندگی آزادی، نمیتوان به براندازی حکومت آخوندی در کوتاه مدت چندان امیدوار بود. این البته در زمانی امکان پذیر است که حکومت آخوندی با دستهای آلوده بخونش، زن و زندگی آزادی را کفن کرده و با تلاوت آیه هایی چند از متن مقدس قران بخاک بسپارند، لحظه ای که هرگز واقعیت نیابد.

44 سال است که آخوندها در لباس حرفه ای یا مبدل در سنگر دین پناه گرفته اند. جنبش زن زندگی آزادی با بیرون کشیدن آخوند از سنگر دین و آشکار ساختن چهره فریبکارش به پیروزی نمیرسد، با تخریب و ویرانی سنگر دین بعنوان پناهگاه است که جنبش زن زندگی آزادی بهدف ولای خود میرسد.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmoonjem@gmail.com

 

  

۱۴۰۲ تیر ۱۶, جمعه

 

شناسایی دشمن مشترک،

رمز وحدت

 نیروهای برانداز!


نزدیک به نیم قرن است که از تشکیل حکومت آخوندی میگذرد. اما، همچنانکه دستگاه حکومت دین بر تمامی جامعه سلطه افکنده است در مقایسه، نیروهای اپوزیسیون نتوانسته اند، هرگز، بانسجام و همبستگی ای برسند که بتوانند سلطه مطلق نظام آخوندی را بچالش بکشند. هنوز هم نیروهای آپوزیسیون دچار همان درد مزمن اند، عدم توانایی شناسایی دشمن مشترک و همبستگی برای پیروزی بر دشمن.

 عدم شناسائی دشمن مشترک را میتوان در آغاز باین واقعیت نسبت داد که نیروهای اپوزیسیون، برداشت و شناختی درستی از حرفه و سازماندهی، آموختن علم ودانش طلبه گری و تولید آخوند در سطوح مختلف جامعه نداشتند. در نتیجه در بررسی شرایط و برگزیدن خط مشی سیاسی و پیروی از سیاست های ماجراجویانه آیت الله ها و حجت الاسلام های "انقلابی" برهبری آخوند خمینی، نشان دادند که دارای دوراندیشی و تجربه لازم نبودند که بتوانند، تاثیری در روندی که آخوندهای حاکم برای جامعه تعیین کرده بودند بگذارند.

نیروهای اپوزیسیون از چپ تا راست و میانه، از سر ضعف به دنباله روی و توافق با سیاستهای بر امده از جهان بینی و دانش اخوند و فقیه و طلبه پرداختند، در ان اندیشه که دانش و تحصیلات برتر انها، آخوندها را بحوزه علمیه باز خواهد گرداند و دست آنان را از سیاست کوتاه خواهند کرد.

اما، چیزی بطول نیانجامید که نیروهای مخالف، از جمله نیروهای "اصلاح طلبان" که از درون نظام برخاسته بودند، تارو مار شدند یا بر فراز دار بقتل رسیدند و یا محکوم به حبس و تحمل ذلت و خواری شده و یا آوره کشورهای خارجی گردیدند. این در حالی ست که جامعه، در کل، بویژه زنان، اولین قشری از جامعه بودند که به اعتراض و تظاهرات بر علیمه سیاستهای زن ستیزانه آخوندهای حاکم دست زدند. زنان چاره دیگری در برابر خود ندیدند مگر برگزیدن خود بخودی سیاستی دوگانه، سازش و تطابق با شریعت اسلامی در برابر ماموران ارشادی، از یکطرف، و چالش نیروهای سرکوبگر نظام، آنجا که حضور برجسته ای نداشتند. این است که مبارزه زنان با نظام آخوندی، پستی و بلندی های بسیاری  داشته است ولی تا بامروز هرگز دچار وقفه نشده است که رهبری جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی را بدست گرفتند.

البته، نیروهای اپوزیسیون، برغم آینده ای درخشان در پیش روی، هنوز نتوانسته اند بر سر یک کلمه هم بوحدت برسند. اگرچه این عبارت خاطرات تلخی را ممکن است بذهن راه بدهد. با این حال، اگر شعاری مثل زن زندگی آزادی که نهایتا نفی دیدگاه دینی و تایید آنچیزیست ک حکومت اسلامی برهبری قشر اخوند انکار میکند، تایید زندگی و آزادی، نیروهای اپوزیسیون را بهم پیوند ندهد، سبب بسی نومیدی ست. مسلم است که نمیتوان انتظار داشت حکومت آخوندی بخودی خود از زندگی اجتماعی رخت بر بندد و بحوزه های علمیه بازگشته و آموختن و آموزش علوم فقهی بپردازد، فرصتی که قشر آخوند با زور چپان کردن دین بمردم از دست داده اند. پس از گذشت 44 سال حکومت قشر مفتخوار بر جامعه، جای بسی تاسف است که نیروهای مخالف، دشمن مشترک را نتوانسته اند شناسائی کنند. چنانکه گویی هنوز نمیدانند چه کسانی اعدام مخالفین را بر بام نشیمنگاه امام مقدس آغاز نمودند و کشتار و سرکوب نیروهای مخالف را بیرحمانه ادامه دادند که با قتل عام بیش از چهار هزار تن از  زندانیان سیاسی در 67، باوج خود رسید. هر کشتار و توطئه و سرکوبی در تمامی سطوح جامعه، امروز نهایتا بفرمان آخوندها باجرا در میآید.

این مقدمه باین منظور بیان گردید که از خود بپرسیم براستی چرا نیروهای ابوزیسیون، برغم تجربه و دانش و تخصص در علوم اجتماعی و سیاسی نتوانستند، و همچنانکه میداننیم هننوز نمیتوانند، نیرویی سازمان یافته، منسجم و مجهز به تاکتیک و استراتژی عبور از یک جامعه دین زده و ویران شده، بوجود آورند و ساماندهی کنند، برغم شرایط مناسب و مساعدی که برای براندازی نظام جبار اسلامی فراهم آمده است.

شاید، بتوان در میان علتها و عواملی که در این تفریبا نیم قرن گذشته، مانع تولد، رشد و توسعه یک نیروی اپوزیسیون مورد پذیرش و تقبل اکثریت جامعه، در برابر نظام استبداد مضاعف دین وقدرت، شده اند باید اول از همه ازعدم شناسائی و جود یک "دشمن،" مشترک نام برد. چه، بدون دشمن مشترک، نیروهای مخالف ناچاراند با نیروهای متعددی درگیر شوند و دانسته و یا نادانسته به بقا و تداوم نظام آخوندی امداد میرسانند. در حالیکه وجود دشمن مشترک، نیروهای مخالف را هرچند دارای منافع و دیدگاههای مختلف، میتواند بیکدیگر نزدیک نموده، بحث و مشاجره بر سر جزئیات ر به پس از پیروزی بر دشمن مشترک موکول نمود.

حال بمنظور پاسخ به سوال بالا که چگونه نتوانسیم بر شناسایی دشمن مشترک بوحدت برسیم، باید سوال دیگری را مطرح کرد و آن اینستکه باید پرسید که چرا توانستیم تحت رهبری اخوند خمینی بوحدت کلمه برسیم؟ آیا اگر شاه و نظام شاهنشاهی برهبری سپهبدها و سرلشگرهای سراسر مدالهای پر زرق و برق، بعنوان دشمن مشترک شناخته نشده بودند آیا، نیروهای دینی برهبری آخوند خمینی میتوانستند با آن سرعت بدون آنکه نقاب از چهره برگیرند به پیروزی برسند و بجای آزادی، نظام تسلیم و اطاعت و فرمانبری را بر پا نمایند؟

اما، چرا نتوانستیم چنین نیرویی، نیرویی خصم آشتی ناپذیر آزادی و بیزار از زن و زندگی و آزادی، بعنوان دشمن مشترک شناسایی کنیم؟ از دیدگاه این نگارنده، مانع اصلی، ظهور پدیده ای بود برساخته از یکتایی و یگانگی دین و قدرت که تا آن زمان دارای دو ساختار متفاوت و جدا از یکدیگر بودند و در نزد جامعه دو جایگاه متفاوت را اشغال کرده بودند. اما، با رفتن شاه، آیت الله ای بر مسند فرمانروایی صعود نمود که نماد تقدس بود، نماد زهد و تقوا، سراسر پاکی و درستی، دارای چنان وجهه و جذبه ای بود که میلیونها مردم را از اقشار مختلف جامعه بخود جذب کرده بود. در آن دوران شمشیری که در کنار آخوند خمینی، تبلور تقدس و معصومیت، قرار داشت دیده نمیشد. ذوب شدگان در ولایت فقیه نمیدانستند که مراسم دینی از عبادت روزانه گرفته تا نذر و نیاز و رسم و رسوم برخاسته از باور و ایمان دینی، امروز برفتار تبدیل شده اند سیاسی، رفتاری که چنانچه تکرار شوند، قبل از آنکه برستگاری بیانجامد به تداوم و بقای حکومت جبار آخوندی امداد میرساند.

البته که در دوران حکومت آخوندی، یکتایی ویگانه شدن ساختار دین و قدرت چندان پر اهمیت تلقی نمیگردید. در نتیجه، برامدها و دستاوردهای اختلاط این دوعرصه و تاثیر آن در تمامیت جامعه مورد فهم و بحث و جدل قرار نگرفت. چون آن زمان تمامی نیروهای انقلابی در پیروی از رهبر انقلاب، خود حتی با احساساتی آتشین تر، دشمن مشترک را امپریالیسم جهانخوار شناسایی کرده بودند. حتی نیروهای روشنفکر و متخصصین علوم اجتماعی متوجه نتایج ناخواسته و یا پیش بینی ناشده یکی شدن ساختار دین و قدرت و تاثیر آن در شیوه زندگی و حرکت جامعه بسوی آینده، نبودند.

حال فرض که فهمیدیم جه نتایح خطرناکی ممکن است اختلاط دین وقدرت بوجود آورد، از جمله نظام استبداد مضاعف، استبداد دین و قدرت، آنگاه بر علیه کدامیک موضعگیری منماییم، بر علیه ساختار دین و یا قدرت؟ معلوم است که در پیروی از استدلال عقلانی، فعلا، نقد دین را بآینده موکول میکنیم و سر انجام باین نتیجه میرسیم که نمیتوان بدون شناسایی دیین بمثابه منشا تمامی نگونبختی ها، و حقارتها و خواریهای ملی، هرگز بتوانیم حمایت مردم را بخود جلب کنیم. حرمت دین البته که هنجاری پسندیده است و همه وظیفه خود میدانند که بدان عمل کنند. بنابراین، طبیعی ست که سیاست پیشه از نگاه منفی به دین و نقد ارزشهای آن اجتناب ورزد، مبادا که، بعضا، مردم را از خود بیگانه نمایند..

بعبارت دیگر، یکی از بزرکترین موانع بر سر راه شناسائی دشمن مشترک، حضور دین بر مسند قدرت است. هنوز، حکومت آخوندی را که دارای قانون اساسی و سه قوه جداگانه مجریه، قانونگذاری و قضائیه است، دستگاهی میخوانند اساسا سیاسی و بر اساس اصل و اصول سیاست، دیگر کشورها با کارگزاران دولت اسلامی، به گفتگو میپردازند، مذاکرات و معاملات میکنند و قرارداد میبندد. حال آنکه این نهادها، در اصل نهادهایی هستند ماهیتا دینی و اهدافی که سعی در پیشبرد آن دارند همه در پیروی از اراده رهبر معطوف به بقا و توسعه حکومت اسلامی در سراسر جهان است.

تا همین چندی پیش یعنی تا پایان زندگی مهسا و آغاز جنبش زن زندگی آزادی، و البته تا بامروز، هیچ نهادی در هیچ عرصه ای از جامعه نبوده است که مصون از حضور دین اسلام مانده باشد. یعنی که هیچ عهد وقراردادی، از هر نوعی، تصویب هر قانون برنامه ای و اتخاذ هر تصمیمی، هرگز به نثبت نرسد و واقعیت نیابد اگر سازگار با شریعت اسلامی نباشد.

چرا راه دور برویم. اجازه که این سوال ساده را بپرسیم که وقتی آخوند خامننه ای و رئیس جمهوردانشمند، آخوند رئیسی، سخن میگویند بکدام زبان سخن میگویند، بزبان دین و یا بزبان قدرت؟ آیا اراده آنها معطوف بشریعت اسلامی ست و یا قانونی که در تبعیت بآن بنگارش در آمده است. یعنی که مسئله این است که کدامیک را باید دشمن شناسایی نمود، آخوند خامنه ای را که بر جایگاه سیاسی بعنوان یک رهبر سیاسی و یا یک قائد دینی، دینی که در باور به اصل و اساس ان با او مشترکیم. معلوم است که عقل سلیم میگوید، از نقد دین و رهبر مقدس دین باید چشم پوشید.

اما، آنچه اینجا مسئله بر آنگیز است، آنستکه شناسائی ساختار قدرت بعنوان دشمن مشترک، چون ارائه کننده تمامی حقیقت نیست، در جامعه بدان با نظری مشکوک و عدم اعتماد بدان مینگرند.

غرض آنکه، پس از گذشت 44 سال تعلل در شناسایی دشمن مشترک، زمان آن فرا رسیده که بشناسائی آن بپردازیم. چه، بدون شناسایی دشمن مشترک، بعید بنظر میرسد که بتوانیم نیروی لازم برای برانداز نظام سامان دهیم. بدون وجود دشمن مشترک چه عاملی میتواند اقشار مختلف را بیکدیگر متصل سازد.البته که زمان بسی بسیار تغییر کرده است، چندان دشوار و یا تعجب آور نیست اگر منشا تمامی نگون بختی ها، زوال و حقارت و پسروی ها را به دین و باورهای خرافی نسبت بدهیم. امروز، چه بسا بسیاری باستقبال چنین نقدی بشتابند.

در یک معنا، هم اکنون، میتوانیم بگوینم ما در آغاز انقلابی هستیم که با نفی حجاب بمثابه نماد، بندگی و اسارت زن در جامعه اسلامی آغاز گردیده است، انقلابی که در واقع، نیازی نیست که در انتظار وقوع آن باشیم، انقلابی که هم اکنون، بوقوع پیوسته است، اینجاست و عبارت از مبارزه ایست که پس از 44 سال، برهبری زنان در حال رشد و نمو است. همین بس که به تعدا انگشت شماری از مردمی که بمساجد و یا باستقبال مراسم دینی میروند و دست به نذر و نیازها میزنند بیافکنیم. نظام در حال حاضر سرگرم بهوا کردن فیل عید غدیر است، بنگر که تعداد شرکت کنندگان با گذشته ای نه چندان دور قابل مقایسه نیست.

 تردید مدار که حرمت دین، در نزد مردم، در حال سقوط است. هرچه آگاهی به رابطه دین و قدرت و نتایج مصیبت باری که ببار میاورد عمومیت بیشتری بیابد، زمینه را برای شناسایی دین وقدرت بعنوان دشمن مشترک بوجود میاورد. که البته نه فراخوانی بسوی بی دینی بلکه فراخوانی ست بسوی خصوصی سازی دین و الغا دین رسمی. بعید بنظر میرسد که صداقت  نیرو و یا سازمانی مورد شک و تردید قرار نگیرد اگر در باره دین و نقش و جایگاه آن در جامعه، موضع خود را بطور شفاف بیان نکند.

 آیا زمان آن فرانرسیده که مردم را بگریز از دین فرمانروایی و فرمانبری، دین قهرو خشونت، کین خواهی و انتقام ستانی فرا بخوانیم و بسوی دینی دعوت نمائیم بانی عشق و دوستی، مهربانی و همدردی، بسوی دینی رها از قواعد و مقررات اسارتبار و خوار کننده شریعت اسلامی. آری، دشمن اصلی ما ساختار دین و قدرت است بعنوان یک واحد تجزیه ناپذیر، واحدی که هرچه زودتر باید روانه زباله دان تاریخ بشود

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

۱۴۰۲ تیر ۹, جمعه

فراخوانی بسوی

پذیرش دینی تازه:

دین هرکس بدین خویش!




آیا، اخیرا متوجه شده اید که رهبر معظم، آخوند خامنه ای، روزی نیست که بمناسبتی سخن نگوید و راه "مستقیم" را به بندگان خود نشان ندهد. البته، فضای پیرامون رهبر معظم، بدقت بگونه ای نمادین طراحی شده است که قبل از آنکه چیزی توجهی را بخود جلب کند، یکتایی و یگانگی رهبر معظم است که بچشم میخورد، برنشسته روی یک صندلی در مرکز سکویی نسبتا وسیع، سکویی که در نزدیکیهای آن جنبنده ای دیده نمیشود. اگرچه، از سکویی که رهبر معظم بر فراز ان بخطبه خوانی می پردازد، معمولا، رنگ و بوی سادگی و قدری کهنگی بر میخیزد که بر نمایاند بی اعتنایی به زرق و برق بیت رهبری را، با این وجود، صحنه طراحی شده سراسر بازتابنده اقتدار، عظمت و شکوه فرمانروایی ولایت فقیه ست در برابر فرمانبران.

بعبارت دیگر، بنظر میرسد که صحنه هایی که رهبر معظم بر فراز آنها خطبه خوانی میکند، معمولا، بگونه ای طراحی میشوند که یکتائی و یگانگی رهبر در مرکز بیش از هر چیز دیگری، نظرها را بخود جلب کند، چنانکه گویی قصد انتقال این پیام، در میان پیام های دیگر، را دارد که او تنها ست و بجز او کسی دیگری نیست، همچنانکه الله، خداوندی ست یکتا و یگانه که بجز او خدای دیگری نیست.

جالب تر آنکه، رهبر معظم، آخوند خامنه ای، نیز، در خطبه خوانیهایش همان شخصیت را بنمایش میگذارد که طراحان با ابزار آرایش صحنه ها سعی میکنند بدیگران انتقال دهند، سخن گوید، رهبر معظم، چنانکه گویی خداوند یکتا و یگانه است که سخن میگوید. از همه چیز با اطلاع است. بعید است کسی باندازه او بداند و دانا و بینا باشد. از زیر و بم و ریز و درشت و کم و زیاد هر موضوعی که در باره آن سخن میگوید آگاه است. تمامی مشکلات را شناسایی نموده و رهنمودهایی برای حل و فصل نهایی آن مشکلات ارائه میدهد.

در هفته ای که گذشت، در ششم تیر ماه، رهبر معظم، در برابر کارکنان و کارشناسان قوه قضائیه و رئیس آن، آخوند محسنی اژه ای، حضور یافت و مسائلی را که قوه قضائیه با آن روی در روست مورد بحث قرار داد و راهکارهای برون رفت از آنها را نیز ارائه نمود. یکی از مسائلی که ولی فقیه، آخوند خامنه ای بدان توجه خاص نشان داد ظهور "فساد" در درون و بیرون قوه قضائیه بود. البته، فساد درونی را کار کارکنانی در سطوح پائین منشیگری دانست که چهره قوه قضائیه را مخدوش میکند. سپس افزود فساد بیرونی، باید با هماهنگی و همکاری قوه ها با یکدیگر حل بشود. همچنین بر جلوگیری فسادی که از معاملات غیر رسمی اموال غیر منقول بر میخیزد، تاکید نمود. بحث ولی فقیه در باره فساد در نهادی که از آن چیزی جز فساد بر نخیزد، کوتاه و مختصر بود.

اما، گویا آخوند خامنه ای بیشتر نگران انجام وظیفه قوه قضائیه بود در زمینه دفاع از "حقوق عامه." چه اگر حقوق عامه بخطر افتد "امنیت روانی جامعه،" نیز، بحطر میافتد. حقوق عامه چیست، در توضیح رهبر معظم مثالی بشرح زیر ارائه میدهد:

یکی از حقوق عامّه، امنیّت روانی جامعه است. اینکه یک عدّه‌ای آنجا بنشینند و با استفاده از فضای مجازی یا غیرمجازی مدام روی اعصاب مردم راه بروند و امنیّت ذهنی مردم را به هم بزنند، مردم را بترسانند و مانند اینها، خب این خلاف مقتضای احیای حقوق عامّه است و قوّه‌ی قضائیّه باید وارد بشود.

در عین حال، رهبر به یکی دیگر از مسائلی اشاره کرد که گویا در این 44 سال، قوه قضائیه بدان چندان توجهی نشان نداده است و آن اینستکه "آزادی مطلق نیست." که وظیفه قوه قضائیه است بعموم بفهماند که "ازادی مشروع است". که آزادیها بر اساس شریعت اسلامی تعریف میشوند. در این مورد، رهبر خاطر نشان ساخت، که دشمن قوی است و ما ضعیف. در پایان، آخوند خامنه ای باین واقعیت اشاه کرد که قوه قصائیه "تصویر رسانه ای خوبی ندارد"  که این خود، یاد آوری نمود، ناشی از کم کاری در اطلاع رسانی قوه قضائیه است. که اگر قوه قضائیه از خدمات خطیری که بانجام میرساند مردم را در جریان بگذارد، خدماتش مورد تقدیر قرار میگیرد.

بعضا، سخنان اخیر رهبر معظم را دالی میدانند بر آنچه نظام انتظار دارد با بازگشائی مدارس و دانشگاهها، روی در روی قرار گیرد و هدف گفتار او را آماده سازی نیروهای خود میدانند. اما مگر، مهم است که ولی فقیه چه خزعبلاتی بزبان میراند؟ چون او از تنها چیزی که سخنی بزبان نمیراند واقعیاتی ست که در کشور میگذرد. اصلا، رهبر معظم بگونه ای سخن میراند، چنانکه همه چیز در آرامش و رفاه و آسایش است در جامعه. نه دردی است و نه مرضی و نه آه و نه ناله ای. اگر هم هست، با کمی کوشش و توجه حل و فصل میشود، مثل فساد، درون قوه قضائیه، که بقول آخوند خامنه ای، در سطوح پائین منشیگری در شهری کوچک رخ میدهد. این در حالی ست که یکی از روسای پیشین قوه قضائیه بجرم دزدی به بیش از 30 سال زندان در دادگاه محکوم گردیده است، هم اکنون نه در زندان است  و نه معلوم لست در کدام نقطه کشور به ییلاق و قشلاق مشغول است. چنین بنظر میرسد که تنها کسی که نمیداند فاسدترین نهاد در سراسر کشور، قوه قضائئه است، رهبر معظم است. تنها رهبر معظم است که نمیداند قوه قضائیه، نهادیست که خود منشا اصلی فساد د.ر جامعه است. نهادی ست که همه معاملات، زد و بندها، بگیر و ببندها در انجا بوقوع میپیوندد.

اما، ولی فقیه، وظیفه ای بر دوش قوه قضائیه مینهد، گویی که وظیفه ایست تازه افزوده بر مبارزه با فساد که پیوسته آنرا فاسدتر و ناکارآمدتر ساخته است. و آن نیز همساز و همآهنگ ساختن قواعد و مقررات قانونی است با شریعت اسلامی، وظیفه ای که قوه قضائیه از آغاز با آغوش باز پذیرفت. تغییر و تحولی که نهایتا به تبدیل انسان به حیوان انجامیده است. چون آنجا که دین و قدرت با هم یکی میشوند، انسان باید همچون گوسفند، چشم بر زمین دوخته، دهان فروبسته براه خود ادامه دهد، چون آه و ناله بر آورد سر بر باد دهد. باید باشی آنچه که دین میخواهد نه آنچه میخواهی که باشی. بنگر و با چشمان خود مشاهده کن که در ده ماه گذشته چه تعدادی از بهترین جوانان این کشور چشمهای خود را از دست داده و یا در خون خود فرو غلتیده اند. بر اساس امار رسمی بیش از 600 نفر از جوانان این خاک و بوم بدست تفنگداران حکومت آخوندی کشته شده اند. چه چیزی میتواند این خشونت و بیرحمی را توجیه نماید بجز بقای حکومت آخوندی.

بهمین ترتیب، وقتی رهبر معظم، آخوند خامنه ای، از حقوق عامه و امنیت روانی سخن بمیان میاورد، منظورش آن جوانانی نیست که بدست جلادان نظام در خاک و خون خود غلتیده اند. اگر بخواهد بوجود معترضی هم اشاره ای کند، از آنها بعنوان "اراذل" و "اوباش" و یا "اغتشاشگران" نام میبرد.

البته که کشتار و ریختن خون معترضین بحکومت فقیه، جایگزین حکومت الله بر روی زمین، مشروع و مباح است. آنچه رفتار و گقتمان آخوند خامنه ای و یا بطور کلی هر فقیه و طلبه ای را تعین و تعریف میکند دین است. اینان با دین چشم از خواب شیرین برگشایند و با دین بخسبند و هر نفسی که از درون بیرون آورند و هر نفسی که از بیرون بدرون ، همراه است با دین و آغشته به مقدسات دینی.

با کمی دقت متوجه شوی که پس از تقریبا گذشت نیم قرن هنوز بدرستی معلوم نیست که خصم ملت ایران ساختار دین است، دینی که متولی آن آخوند مفتخوار واپسگرا است و یا ساختار قدرت و یا هر دو با هم. اگر در گذشته در باور به خدا و مقدسات و دین و قران، آزاد بودی، امروز اگر هم باور نکنی باید وانمود کنی که سخت باورمندی. باین معنا که تسلیم و اطاعت دیگر نه یک کنش دینی که یک کنش سیاسی هم هست. یا همچون حجاب، برخاسته از عرصه دین(بدرستی و نادرستی آن کاری نداریم) بیک کنش خطرناک سیاسی تبدیل گردیده است، کنشی که ساختار قدرت را بلرزه درآورده است.

وقتی رهبر معظم از پیاده سازی شریعت اسلامی و اجرای آن سخن میگوید، معلوم است که از اجباری ساختن حجاب با انواع و اقسام ابزار خشم و خشونت و توهین و تحقیر سخن میگوید. در رسیدن به هدف چه دستگاها و سازمانها، مثل، ارشاد و صارالله و غیره و غیره و با چه بوجه های هنگفتی بکار نگرفته و نگیرد تا حجاب را همچنان بر سر زنان نگاهدارد، مبادا که تار موی زنی بنیان حکومت آخوندی را بتکان آورد.

بعبارت دیگر، اگر نظام را بمثابه استبداد مضاعف دین و قدرت بنگریم زمانی میتوانیم سلطه آنرا بچالش بکشیم که بر علیه آن به مبارزه دو بعدی دست بزنیم. چه مبارزه با حکومت آخوند نمیتواند جدا از مبارزه با دینی باشد که آخوند قرنها متولی آن بوده است. این فراخوانی ست بسوی ویرانسازی ساختار دین و قدرت نه بسوی بی دینی. که فرا خوانی ست بسوی در آغوش کشیدن دینی تازه: دین هرکس بدین خویش. این باید باشد دین تازه ما: هرکس بدین خویش. نه نیازی به آخوند داریم و فقیه و طلبه و نه نهادی که قشر مفتخوار برای جامعه تولید کند. زمان آن فرا رسیده است که حوزه های علمیه را به مال های و نهادی های تجاری مدرن تبدیل نمائیم و مساجد را به جایگاه طرب و شادی. آرمانی که زمانی بواقعیت می پیوندد که دین کهنه را بدور افکنیم و دین تازه را بپذیریم. دین هر کس بدین خویش، در آزادی مطلق رها از هر گونه قید و بندی. در خلوت خویش آزادی که بپرستی هر خدایی را که دوست داری و بفرمان او گردن نهی اگر چنین آرزومندی.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

  

۱۴۰۲ تیر ۲, جمعه

 

 

بحال این ملت

باید خون گریست!




آیا جای حیرت و تعجب نیست که 44 سال از حکومت یکی از واپسگرا ترین اقشار جامعه، قشر مفتخوار جامعه، قشر فقیه و اخوند و طلبه، بر  جامعه ما میگذرد؟ آنچه عیان است چه حاجت به بیان است؟ با این وجود، هنوز میتوان این سوال را مطرح کرد که چگونه؟ چرا؟ نه مقاومتی؟ نه دلاوری؟  نه رستمی و نه آرش کمانگیری؟

پای بر حق نباید گذارد. آخوند خامنه ای، رهبرمعظم انقلاب، اولین و آخرین کلامی که از حقیقت بزبان راند هنگام برگزیدنش بعنوان ولایت فقیه بود که اعتراف کرد بحال ملتی که او رهبرش بشود باید گریست. کلامی بس بسیار دقیق و آشنا، پرمعنی و چه درست و راست، بیان صریح حقیقت. اما، چه حقیقت تلخ و نا گواری، چه کابوس دهشتناکی، کابوسی که نه زمان پایانش معلوم است، نه چگونگی وقوع آن.

 هماکنون، بازتاب این پیشگویی پیامبرانه آخوند خامنه ای را بطور انکار ناپذیری میتوان در سراسر جامعه مشاهده نمود. بدرستی که بحالت این ملت باید گریست. همین بس که بعمق و گسترش فقر مادی و معنوی، مصیبت و نکبت و، از همه بدتر، بذلت و خواری ای که گریبان ملت را میفشرد بنگری، به تخریب و ویرانی محیط زیست و زندگانی، تا شاید بتوانی شدت فاجعه ای که در پیش روی است در ذهن خویش تجسم نمایی.

اما، کیست که بخواهد ناظر بر ظهور این فاجعه شود و مانعی بر سر وقوع آن بنا نکند؟ بدین منظور، نخست به چیستی این فاجعه ای که باید مانع وقوع آن بشویم پی ببریم؟ تردید مدار که چون از هویت این فاجعه آگاه شوی، روی ترش و اخم در هم کنی. چرا که این مصیبت و نکبتی که امروز هموطنان ما را بسوی زوال، بسوی انحطاط و تباهی میکشاند، اول و اخر، تنها از یک چیز بر میخیزد، از دین اسلام، دینی که اکثریت ملت باتفاق با احساس و با ابزار دل- و نه عقل و برهان و منطق- پذیرفته و در هنگام رشد از کودکی تا بلوغ و پس از آن، در ذات ملت نهفته میشود، دوره ای از دگرگونه شدن که نه مشاهده شود و نه تجربه و نه حتی در دوران جوانی بوجود آنچه در کودکی در درونت کاشته شده است آگاه شوی.

این بدان معناست، که حکومت آخوندی زمانی بپایان خود خواهد رسید که بتوانیم ابزار حکومت و حکمرانی را از دست آخوند ستانده و تاج قدرت از سرش بر گیریم. این ابزار چه میتواند باشد بجز دین. بیرون از قهر و خشونت، نقد دین، شاید تنها راهی باشد برای بیرون کشیدن دین از دست آخوند. چه با ابزار نقد است که میتوان بحقیقت دین آگاهی یافت. با ابزار درون شکافی باورهای دینی ست که خرافه گرائی نهفته در ذاتش را میتوان آشکار کنی. ساختار قدرت را نمیتوانی براندازی نمود، بدون آنکه بتوانی با ابزار نقد از دین عبور نمایی.

اما، نقد دین، بویژه دینی که بر منبر قدرت صعود نموده است ، مثل دین اسلام، اسلام امامتی، دین رسمی ما، دینی که اگر نقد آن غیر ممکن نباشد، بدون خطر جانی هم نیست. چون دین اسلام، ماهیتا، دینی نیست انتقاد پذیر. دینی که بر وجود خدایی بنیان گذارده شده است یکتا و یگانه، خدایی که بجز آن، الله، خدای دیگری نیست. این اصلی ست مطلق و چون و چرا نا پذیر و کامل و ختم همه دینها چنانکه در پیکرش کوچکترین نقصی نیابی، چنین دینی خصم آشتی ناپذیر هرگونه اندیشه انتقادی در باره افسانه دین است.

در طول تاریخ، پس از اسلام هر اندیشه، هر باور و تفکری را میتوانستی بیان کنی اگر سازگار با اصل و اصول دین میبود. اما، وای اگر کلامی را از کلام الله، کلام قران، کلامی که بدرستی روشن نیست که چگونه جمع آوری شده و نام قران را بر آن نهاده اند- بنقد خرد بکشانی و درون آن آشکار سازی. نقد دین اسلام، از آغاز قهرمانانی همچون ذکریای رازی، ابن المقفع و بعدا احمد کسروی و سعیدی سیرجانی و سلمان رشدی و بسیاری دیگر در جهان اسلام، پا بعرصه وجود گذارده اند که جاودانه همچون ستارگان در آسمانها تا ابد خواهند درخشید.

اما، واقعیت آن است که هر چند هم پر شاخ و برگ، درخت نقد دین هرگز چندان تنومند و بارور و غیر قابل انکار نگردیده است. البته که نقد دین نمیتواند در شرایطی رشد و نمو نموده و بغنا برسد، که از جنبه سیاسی نا معقول و اصلا خود کشی بشمار میرود. آیا، اگر سیاستمداری، درون خرافی دین را بگشاید و نشان بدهد چگونه، دین ما غرق در خرافه اندیشیها، تاریک نگریها و پسروی هاست، میتواند انتظار حمایت از مردم را داشته باشد؟

 پاسخ باین سوال اگر تا کنون بلحاظ سیاسی منفی ارزیابی شده است، از این پس باید مثبت و پیشرونده بررسی شود. تحلیلگران رسانه های خبری، جنبه دینی ساختار قدرت را بفراموشی می سپارند، چنانکه گویی خطبه گوئیهای سیاسی رهبر معظم، آخوند خامنه ای، نگرش او به کشور و جهان، تصمیمگیریها و برنامه ریزیهای او ارتباطی با ایمان فناناپذیر او بدین اسلام و اصل و اصول آن ندارد. شاید اتفاقی نباشد که سکوت و اجتناب از نقد دینی که بر مسند قدرت صعود نموده و بر تمامیت جامعه سلطه افکنده و زندگی روزانه را به تیرگی و تباهی کشانده است به بقا و تداوم حکومت دین بواسطه آخوند امداد میرساند.

بدون تردین، دوام و مطلق گرایی نظام را پس از گذشت نیم قرن باید، حد اقل بخشا، ناشی از اجتناب نقد حکومت آخوندی بمثابه یک ساختار دینی دانست، در حالیکه آنرا، بویژه در رسانه های خبری اینترنتی، صرفا همچون یک ساختار سیاسی مورد تحلیل قرار میدهند، چنانکه گویی سیاستها، برنامه ها و تصمیم گیرها، نه بر اساس اصل و اصول دین اسلام، نه بر اساس کلام الله، روایات و احادیث و یا تفسیری آز آنها اتخاذ میشوند بلکه بر پایه محاسبه سود و زیانی که به ملت میرسد و میران فراهم آوردن رفاه و آسایش و یک زندگی معمولی برای اکثریت جامعه، نگرشی نه چندان سازگار با بینش آخوند و فهم او از اصل و اصول اسلامی مبنی بر تسلیم و اطاعت و فرمانبرداری.  

البته که در ظاهر حکومت آخوندی مثل هر حکومتی دیگری دارای ساختاریست سیاسی، دارای سه قوای مجریه،  قانونگذاری  و قضائیه است، نیز، دارای یک قانون اساسی و شورای نگهبان و مجلس خبرگان، کم و بیش بسیار شبیه به نظامهای سیاسی در اطراف جهان.. اما، این وجوه مشترک از یک ظاهر فریبنده فراتر نرود. چرا که ساختار دین و قدرت ساختاریست عمودی که در راس آن آخوندی قرار گرفته است، چنان فرمانروایی میکند گویی جانشین الله بر روی زمین است و در جایگاه اوست که فرمان صادر میکند. چرا که بیش از 34 سال است که فرمانروایی میکند و چرخ تمامی نهادهای حکومت اسلامی بر محوراراده و خواست رهبر معظم بگردش در میآیند. خطبه گویان روزهای جمعه در سراسر کشوروظیفه مقدس الهی خود میشمرند که نشان دهند چگونه اراده رهبر معظم معطوف است بسعادت و رفاه امت اسلامی. با این وجود، برغم تمرکز قدرت در وجود ولایت فقیه، کوچکترین اثری نبینی از وجود مسئولیت.

این بدان معناست که برغم ظاهرش و نهادهائی که از نظامهای سیاسی مدرن مصادره کرده است، حکومت آخوندی یک حکومت دینی ست، حکومتی ست که بدست آخوندها مدیریت میشود، مدیریتی بر خاسته از حوزه های علمیه، نهادی وسیع در خدمت حفظ و تدوام باورها و ارزشهای دینی، نهادی که پس از گذشت بیش از 300 سال تغییر چندانی نه تنها در مواد درسی و کسب علوم فقه نکرده است، بلکه بلحاظ ساختار و مراتب علمی و اقتدار زهد و تقوا همچنان بلا تغییر مانده است.

حال شاید زمینه برای پاسخگویی باین سوال که چگونه حکومت آخوندی، حکومتی که نشان داده است، برغم کوشش برای دست یابی به بمب هسته ای بهر قیمتی، هنوز در دوران خلفای راشدین زندگی میکند و در قرن بیست و یکم تاب تحمل زنان بدون حجاب را ندارد و بی حجابی زنان ستونهای فناناپذیر دین اسلام را تا بیخ و بن بلرزه در میآورد، 44 سال است که بر راس قدرت پا برجا مانده است و همچنان برجامعه، بر ملتی بزرک در تاریخ، چنین تمام و کمال سلطه افکنده است. زمانی نقد دین برهایی میانجامد که از ستایش  و نیایش و مراسم عبادتگزاری که آخوند حاکم میاموزاند خود داری نماییم و جامعه چشمان خود بگشاید مبادا که بار دیگر در چاهی عمیق تز فرو بغلتد. ابزار حکومت، دین را زمانی از دست آخوند بیرون میکشیم که از شناسائی با خدا و مقدسات و آئین و رسوم او خود داری کنیم.

اکنون بر خلاف گذشته شاید بلحاظ سیاسی سکوت در باره دین یک تاکتیک و استراتژی برنده نباشد. از آنچه در این شش ماه گذشته بگوش میرسد و دیده شده است، بیش از هر زمانی نسبت بنقد دین اقبال نشان داده میشود. نفی دین در رفتار و گفتمان روزمره هم اکنون قابل مشاهده است و برغم تمامی تهدیدها و بگیر و ببندها، کشف حجاب، اختلاط جنسیتها، برگزاری مراسم رقص و طرب و شادی و نوشیدنیهای شادیبخش همچنان در حال گسترش است. شاید روزی برسد که آخوند هنوز بر مسند قدرت نشسته باشد، اما، هیچگونه خبری از حضور دین در جامعه بگوش نرسد حتی صدای آذان از بلندیهای گلدسته های مساجد.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fminjem@gmail.com.