شناسایی دشمن مشترک،
رمز وحدت
نیروهای برانداز!
نزدیک به نیم قرن است که از
تشکیل حکومت آخوندی میگذرد. اما، همچنانکه دستگاه حکومت دین بر تمامی جامعه سلطه
افکنده است در مقایسه، نیروهای اپوزیسیون نتوانسته اند، هرگز، بانسجام و همبستگی
ای برسند که بتوانند سلطه مطلق نظام آخوندی را بچالش بکشند. هنوز هم نیروهای آپوزیسیون
دچار همان درد مزمن اند، عدم توانایی شناسایی دشمن مشترک و همبستگی برای پیروزی بر
دشمن.
عدم شناسائی دشمن مشترک را میتوان در آغاز باین
واقعیت نسبت داد که نیروهای اپوزیسیون، برداشت و شناختی درستی از حرفه و سازماندهی،
آموختن علم ودانش طلبه گری و تولید آخوند در سطوح مختلف جامعه نداشتند. در نتیجه
در بررسی شرایط و برگزیدن خط مشی سیاسی و پیروی از سیاست های ماجراجویانه آیت الله
ها و حجت الاسلام های "انقلابی" برهبری آخوند خمینی، نشان دادند که دارای
دوراندیشی و تجربه لازم نبودند که بتوانند، تاثیری در روندی که آخوندهای حاکم برای
جامعه تعیین کرده بودند بگذارند.
نیروهای اپوزیسیون از چپ تا
راست و میانه، از سر ضعف به دنباله روی و توافق با سیاستهای بر امده از جهان بینی
و دانش اخوند و فقیه و طلبه پرداختند، در ان اندیشه که دانش و تحصیلات برتر انها،
آخوندها را بحوزه علمیه باز خواهد گرداند و دست آنان را از سیاست کوتاه خواهند کرد.
اما، چیزی بطول نیانجامید
که نیروهای مخالف، از جمله نیروهای "اصلاح طلبان" که از درون نظام
برخاسته بودند، تارو مار شدند یا بر فراز دار بقتل رسیدند و یا محکوم به حبس و
تحمل ذلت و خواری شده و یا آوره کشورهای خارجی گردیدند. این در حالی ست که جامعه،
در کل، بویژه زنان، اولین قشری از جامعه بودند که به اعتراض و تظاهرات بر علیمه
سیاستهای زن ستیزانه آخوندهای حاکم دست زدند. زنان چاره دیگری در برابر خود ندیدند
مگر برگزیدن خود بخودی سیاستی دوگانه، سازش و تطابق با شریعت اسلامی در برابر
ماموران ارشادی، از یکطرف، و چالش نیروهای سرکوبگر نظام، آنجا که حضور برجسته ای
نداشتند. این است که مبارزه زنان با نظام آخوندی، پستی و بلندی های بسیاری داشته است ولی تا بامروز هرگز دچار وقفه نشده
است که رهبری جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی را بدست گرفتند.
البته، نیروهای اپوزیسیون،
برغم آینده ای درخشان در پیش روی، هنوز نتوانسته اند بر سر یک کلمه هم بوحدت
برسند. اگرچه این عبارت خاطرات تلخی را ممکن است بذهن راه بدهد. با این حال، اگر
شعاری مثل زن زندگی آزادی که نهایتا نفی دیدگاه دینی و تایید آنچیزیست ک حکومت
اسلامی برهبری قشر اخوند انکار میکند، تایید زندگی و آزادی، نیروهای اپوزیسیون را
بهم پیوند ندهد، سبب بسی نومیدی ست. مسلم است که نمیتوان انتظار داشت حکومت آخوندی
بخودی خود از زندگی اجتماعی رخت بر بندد و بحوزه های علمیه بازگشته و آموختن و
آموزش علوم فقهی بپردازد، فرصتی که قشر آخوند با زور چپان کردن دین بمردم از دست
داده اند. پس از گذشت 44 سال حکومت قشر مفتخوار بر جامعه، جای بسی تاسف است که
نیروهای مخالف، دشمن مشترک را نتوانسته اند شناسائی کنند. چنانکه گویی هنوز
نمیدانند چه کسانی اعدام مخالفین را بر بام نشیمنگاه امام مقدس آغاز نمودند و
کشتار و سرکوب نیروهای مخالف را بیرحمانه ادامه دادند که با قتل عام بیش از چهار
هزار تن از زندانیان سیاسی در 67، باوج
خود رسید. هر کشتار و توطئه و سرکوبی در تمامی سطوح جامعه، امروز نهایتا بفرمان
آخوندها باجرا در میآید.
این مقدمه باین منظور بیان
گردید که از خود بپرسیم براستی چرا نیروهای ابوزیسیون، برغم تجربه و دانش و تخصص
در علوم اجتماعی و سیاسی نتوانستند، و همچنانکه میداننیم هننوز نمیتوانند، نیرویی
سازمان یافته، منسجم و مجهز به تاکتیک و استراتژی عبور از یک جامعه دین زده و
ویران شده، بوجود آورند و ساماندهی کنند، برغم شرایط مناسب و مساعدی که برای
براندازی نظام جبار اسلامی فراهم آمده است.
شاید، بتوان در میان علتها
و عواملی که در این تفریبا نیم قرن گذشته، مانع تولد، رشد و توسعه یک نیروی
اپوزیسیون مورد پذیرش و تقبل اکثریت جامعه، در برابر نظام استبداد مضاعف دین
وقدرت، شده اند باید اول از همه ازعدم شناسائی و جود یک "دشمن،" مشترک نام
برد. چه، بدون دشمن مشترک، نیروهای مخالف ناچاراند با نیروهای متعددی درگیر شوند و
دانسته و یا نادانسته به بقا و تداوم نظام آخوندی امداد میرسانند. در حالیکه وجود
دشمن مشترک، نیروهای مخالف را هرچند دارای منافع و دیدگاههای مختلف، میتواند
بیکدیگر نزدیک نموده، بحث و مشاجره بر سر جزئیات ر به پس از پیروزی بر دشمن مشترک
موکول نمود.
حال بمنظور پاسخ به سوال
بالا که چگونه نتوانسیم بر شناسایی دشمن مشترک بوحدت برسیم، باید سوال دیگری را
مطرح کرد و آن اینستکه باید پرسید که چرا توانستیم تحت رهبری اخوند خمینی بوحدت کلمه
برسیم؟ آیا اگر شاه و نظام شاهنشاهی برهبری سپهبدها و سرلشگرهای سراسر مدالهای پر
زرق و برق، بعنوان دشمن مشترک شناخته نشده بودند آیا، نیروهای دینی برهبری آخوند خمینی
میتوانستند با آن سرعت بدون آنکه نقاب از چهره برگیرند به پیروزی برسند و بجای
آزادی، نظام تسلیم و اطاعت و فرمانبری را بر پا نمایند؟
اما، چرا نتوانستیم چنین
نیرویی، نیرویی خصم آشتی ناپذیر آزادی و بیزار از زن و زندگی و آزادی، بعنوان دشمن
مشترک شناسایی کنیم؟ از دیدگاه این نگارنده، مانع اصلی، ظهور پدیده ای بود برساخته
از یکتایی و یگانگی دین و قدرت که تا آن زمان دارای دو ساختار متفاوت و جدا از
یکدیگر بودند و در نزد جامعه دو جایگاه متفاوت را اشغال کرده بودند. اما، با رفتن
شاه، آیت الله ای بر مسند فرمانروایی صعود نمود که نماد تقدس بود، نماد زهد و
تقوا، سراسر پاکی و درستی، دارای چنان وجهه و جذبه ای بود که میلیونها مردم را از
اقشار مختلف جامعه بخود جذب کرده بود. در آن دوران شمشیری که در کنار آخوند خمینی،
تبلور تقدس و معصومیت، قرار داشت دیده نمیشد. ذوب شدگان در ولایت فقیه نمیدانستند
که مراسم دینی از عبادت روزانه گرفته تا نذر و نیاز و رسم و رسوم برخاسته از باور
و ایمان دینی، امروز برفتار تبدیل شده اند سیاسی، رفتاری که چنانچه تکرار شوند،
قبل از آنکه برستگاری بیانجامد به تداوم و بقای حکومت جبار آخوندی امداد میرساند.
البته که در دوران حکومت
آخوندی، یکتایی ویگانه شدن ساختار دین و قدرت چندان پر اهمیت تلقی نمیگردید. در
نتیجه، برامدها و دستاوردهای اختلاط این دوعرصه و تاثیر آن در تمامیت جامعه مورد
فهم و بحث و جدل قرار نگرفت. چون آن زمان تمامی نیروهای انقلابی در پیروی از رهبر
انقلاب، خود حتی با احساساتی آتشین تر، دشمن مشترک را امپریالیسم جهانخوار شناسایی
کرده بودند. حتی نیروهای روشنفکر و متخصصین علوم اجتماعی متوجه نتایج ناخواسته و
یا پیش بینی ناشده یکی شدن ساختار دین و قدرت و تاثیر آن در شیوه زندگی و حرکت
جامعه بسوی آینده، نبودند.
حال فرض که فهمیدیم جه
نتایح خطرناکی ممکن است اختلاط دین وقدرت بوجود آورد، از جمله نظام استبداد مضاعف،
استبداد دین و قدرت، آنگاه بر علیه کدامیک موضعگیری منماییم، بر علیه ساختار دین و
یا قدرت؟ معلوم است که در پیروی از استدلال عقلانی، فعلا، نقد دین را بآینده موکول
میکنیم و سر انجام باین نتیجه میرسیم که نمیتوان بدون شناسایی دیین بمثابه منشا
تمامی نگونبختی ها، و حقارتها و خواریهای ملی، هرگز بتوانیم حمایت مردم را بخود
جلب کنیم. حرمت دین البته که هنجاری پسندیده است و همه وظیفه خود میدانند که بدان
عمل کنند. بنابراین، طبیعی ست که سیاست پیشه از نگاه منفی به دین و نقد ارزشهای آن
اجتناب ورزد، مبادا که، بعضا، مردم را از خود بیگانه نمایند..
بعبارت دیگر، یکی از بزرکترین
موانع بر سر راه شناسائی دشمن مشترک، حضور دین بر مسند قدرت است. هنوز، حکومت
آخوندی را که دارای قانون اساسی و سه قوه جداگانه مجریه، قانونگذاری و قضائیه است،
دستگاهی میخوانند اساسا سیاسی و بر اساس اصل و اصول سیاست، دیگر کشورها با کارگزاران
دولت اسلامی، به گفتگو میپردازند، مذاکرات و معاملات میکنند و قرارداد میبندد. حال
آنکه این نهادها، در اصل نهادهایی هستند ماهیتا دینی و اهدافی که سعی در پیشبرد آن
دارند همه در پیروی از اراده رهبر معطوف به بقا و توسعه حکومت اسلامی در سراسر
جهان است.
تا همین چندی پیش یعنی تا
پایان زندگی مهسا و آغاز جنبش زن زندگی آزادی، و البته تا بامروز، هیچ نهادی در
هیچ عرصه ای از جامعه نبوده است که مصون از حضور دین اسلام مانده باشد. یعنی که
هیچ عهد وقراردادی، از هر نوعی، تصویب هر قانون برنامه ای و اتخاذ هر تصمیمی، هرگز
به نثبت نرسد و واقعیت نیابد اگر سازگار با شریعت اسلامی نباشد.
چرا راه دور برویم. اجازه
که این سوال ساده را بپرسیم که وقتی آخوند خامننه ای و رئیس جمهوردانشمند، آخوند
رئیسی، سخن میگویند بکدام زبان سخن میگویند، بزبان دین و یا بزبان قدرت؟ آیا اراده
آنها معطوف بشریعت اسلامی ست و یا قانونی که در تبعیت بآن بنگارش در آمده است.
یعنی که مسئله این است که کدامیک را باید دشمن شناسایی نمود، آخوند خامنه ای را که
بر جایگاه سیاسی بعنوان یک رهبر سیاسی و یا یک قائد دینی، دینی که در باور به اصل
و اساس ان با او مشترکیم. معلوم است که عقل سلیم میگوید، از نقد دین و رهبر مقدس
دین باید چشم پوشید.
اما، آنچه اینجا مسئله بر
آنگیز است، آنستکه شناسائی ساختار قدرت بعنوان دشمن مشترک، چون ارائه کننده تمامی حقیقت
نیست، در جامعه بدان با نظری مشکوک و عدم اعتماد بدان مینگرند.
غرض آنکه، پس از گذشت 44
سال تعلل در شناسایی دشمن مشترک، زمان آن فرا رسیده که بشناسائی آن بپردازیم. چه،
بدون شناسایی دشمن مشترک، بعید بنظر میرسد که بتوانیم نیروی لازم برای برانداز
نظام سامان دهیم. بدون وجود دشمن مشترک چه عاملی میتواند اقشار مختلف را بیکدیگر
متصل سازد.البته که زمان بسی بسیار تغییر کرده است، چندان دشوار و یا تعجب آور
نیست اگر منشا تمامی نگون بختی ها، زوال و حقارت و پسروی ها را به دین و باورهای
خرافی نسبت بدهیم. امروز، چه بسا بسیاری باستقبال چنین نقدی بشتابند.
در یک معنا، هم اکنون،
میتوانیم بگوینم ما در آغاز انقلابی هستیم که با نفی حجاب بمثابه نماد، بندگی و
اسارت زن در جامعه اسلامی آغاز گردیده است، انقلابی که در واقع، نیازی نیست که در
انتظار وقوع آن باشیم، انقلابی که هم اکنون، بوقوع پیوسته است، اینجاست و عبارت از
مبارزه ایست که پس از 44 سال، برهبری زنان در حال رشد و نمو است. همین بس که به
تعدا انگشت شماری از مردمی که بمساجد و یا باستقبال مراسم دینی میروند و دست به
نذر و نیازها میزنند بیافکنیم. نظام در حال حاضر سرگرم بهوا کردن فیل عید غدیر
است، بنگر که تعداد شرکت کنندگان با گذشته ای نه چندان دور قابل مقایسه نیست.
تردید مدار که حرمت دین، در نزد مردم، در حال
سقوط است. هرچه آگاهی به رابطه دین و قدرت و نتایج مصیبت باری که ببار میاورد
عمومیت بیشتری بیابد، زمینه را برای شناسایی دین وقدرت بعنوان دشمن مشترک بوجود
میاورد. که البته نه فراخوانی بسوی بی دینی بلکه فراخوانی ست بسوی خصوصی سازی دین
و الغا دین رسمی. بعید بنظر میرسد که صداقت نیرو و یا سازمانی مورد شک و تردید قرار نگیرد
اگر در باره دین و نقش و جایگاه آن در جامعه، موضع خود را بطور شفاف بیان نکند.
آیا زمان آن فرانرسیده که مردم را بگریز از دین
فرمانروایی و فرمانبری، دین قهرو خشونت، کین خواهی و انتقام ستانی فرا بخوانیم و
بسوی دینی دعوت نمائیم بانی عشق و دوستی، مهربانی و همدردی، بسوی دینی رها از
قواعد و مقررات اسارتبار و خوار کننده شریعت اسلامی. آری، دشمن اصلی ما ساختار دین
و قدرت است بعنوان یک واحد تجزیه ناپذیر، واحدی که هرچه زودتر باید روانه زباله
دان تاریخ بشود
فیروز نجومی
firoz nodjomi
https://firoznodjomi.blogspot.com/
fmonjem@gmail.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر