بحال این ملت
باید خون گریست!
آیا جای حیرت و
تعجب نیست که 44 سال از حکومت یکی از واپسگرا ترین اقشار جامعه، قشر مفتخوار
جامعه، قشر فقیه و اخوند و طلبه، بر جامعه
ما میگذرد؟ آنچه عیان است چه حاجت به بیان است؟ با این وجود، هنوز میتوان این سوال
را مطرح کرد که چگونه؟ چرا؟ نه مقاومتی؟ نه دلاوری؟ نه رستمی و نه آرش کمانگیری؟
پای بر حق نباید
گذارد. آخوند خامنه ای، رهبرمعظم انقلاب، اولین و آخرین کلامی که از حقیقت بزبان
راند هنگام برگزیدنش بعنوان ولایت فقیه بود که اعتراف کرد بحال ملتی که او رهبرش بشود
باید گریست. کلامی بس بسیار دقیق و آشنا، پرمعنی و چه درست و راست، بیان صریح
حقیقت. اما، چه حقیقت تلخ و نا گواری، چه کابوس دهشتناکی، کابوسی که نه زمان
پایانش معلوم است، نه چگونگی وقوع آن.
هماکنون، بازتاب این پیشگویی پیامبرانه آخوند
خامنه ای را بطور انکار ناپذیری میتوان در سراسر جامعه مشاهده نمود. بدرستی که
بحالت این ملت باید گریست. همین بس که بعمق و گسترش فقر مادی و معنوی، مصیبت و
نکبت و، از همه بدتر، بذلت و خواری ای که گریبان ملت را میفشرد بنگری، به تخریب و
ویرانی محیط زیست و زندگانی، تا شاید بتوانی شدت فاجعه ای که در پیش روی است در ذهن
خویش تجسم نمایی.
اما، کیست که بخواهد
ناظر بر ظهور این فاجعه شود و مانعی بر سر وقوع آن بنا نکند؟ بدین منظور، نخست به
چیستی این فاجعه ای که باید مانع وقوع آن بشویم پی ببریم؟ تردید مدار که چون از
هویت این فاجعه آگاه شوی، روی ترش و اخم در هم کنی. چرا که این مصیبت و نکبتی که
امروز هموطنان ما را بسوی زوال، بسوی انحطاط و تباهی میکشاند، اول و اخر، تنها از
یک چیز بر میخیزد، از دین اسلام، دینی که اکثریت ملت باتفاق با احساس و با ابزار
دل- و نه عقل و برهان و منطق- پذیرفته و در هنگام رشد از کودکی تا بلوغ و پس از آن،
در ذات ملت نهفته میشود، دوره ای از دگرگونه شدن که نه مشاهده شود و نه تجربه و نه
حتی در دوران جوانی بوجود آنچه در کودکی در درونت کاشته شده است آگاه شوی.
این بدان معناست،
که حکومت آخوندی زمانی بپایان خود خواهد رسید که بتوانیم ابزار حکومت و حکمرانی را
از دست آخوند ستانده و تاج قدرت از سرش بر گیریم. این ابزار چه میتواند باشد بجز
دین. بیرون از قهر و خشونت، نقد دین، شاید تنها راهی باشد برای بیرون کشیدن دین از
دست آخوند. چه با ابزار نقد است که میتوان بحقیقت دین آگاهی یافت. با ابزار درون
شکافی باورهای دینی ست که خرافه گرائی نهفته در ذاتش را میتوان آشکار کنی. ساختار
قدرت را نمیتوانی براندازی نمود، بدون آنکه بتوانی با ابزار نقد از دین عبور
نمایی.
اما، نقد دین،
بویژه دینی که بر منبر قدرت صعود نموده است ، مثل دین اسلام، اسلام امامتی، دین
رسمی ما، دینی که اگر نقد آن غیر ممکن نباشد، بدون خطر جانی هم نیست. چون دین اسلام،
ماهیتا، دینی نیست انتقاد پذیر. دینی که بر وجود خدایی بنیان گذارده شده است یکتا
و یگانه، خدایی که بجز آن، الله، خدای دیگری نیست. این اصلی ست مطلق و چون و چرا
نا پذیر و کامل و ختم همه دینها چنانکه در پیکرش کوچکترین نقصی نیابی، چنین دینی
خصم آشتی ناپذیر هرگونه اندیشه انتقادی در باره افسانه دین است.
در طول تاریخ، پس
از اسلام هر اندیشه، هر باور و تفکری را میتوانستی بیان کنی اگر سازگار با اصل و
اصول دین میبود. اما، وای اگر کلامی را از کلام الله، کلام قران، کلامی که بدرستی
روشن نیست که چگونه جمع آوری شده و نام قران را بر آن نهاده اند- بنقد خرد بکشانی
و درون آن آشکار سازی. نقد دین اسلام، از آغاز قهرمانانی همچون ذکریای رازی، ابن
المقفع و بعدا احمد کسروی و سعیدی سیرجانی و سلمان رشدی و بسیاری دیگر در جهان
اسلام، پا بعرصه وجود گذارده اند که جاودانه همچون ستارگان در آسمانها تا ابد
خواهند درخشید.
اما، واقعیت آن
است که هر چند هم پر شاخ و برگ، درخت نقد دین هرگز چندان تنومند و بارور و غیر
قابل انکار نگردیده است. البته که نقد دین نمیتواند در شرایطی رشد و نمو نموده و
بغنا برسد، که از جنبه سیاسی نا معقول و اصلا خود کشی بشمار میرود. آیا، اگر سیاستمداری،
درون خرافی دین را بگشاید و نشان بدهد چگونه، دین ما غرق در خرافه اندیشیها، تاریک
نگریها و پسروی هاست، میتواند انتظار حمایت از مردم را داشته باشد؟
پاسخ باین سوال اگر تا کنون بلحاظ سیاسی منفی ارزیابی
شده است، از این پس باید مثبت و پیشرونده بررسی شود. تحلیلگران رسانه های خبری، جنبه
دینی ساختار قدرت را بفراموشی می سپارند، چنانکه گویی خطبه گوئیهای سیاسی رهبر
معظم، آخوند خامنه ای، نگرش او به کشور و جهان، تصمیمگیریها و برنامه ریزیهای او
ارتباطی با ایمان فناناپذیر او بدین اسلام و اصل و اصول آن ندارد. شاید اتفاقی
نباشد که سکوت و اجتناب از نقد دینی که بر مسند قدرت صعود نموده و بر تمامیت جامعه
سلطه افکنده و زندگی روزانه را به تیرگی و تباهی کشانده است به بقا و تداوم حکومت
دین بواسطه آخوند امداد میرساند.
بدون تردین، دوام
و مطلق گرایی نظام را پس از گذشت نیم قرن باید، حد اقل بخشا، ناشی از اجتناب نقد
حکومت آخوندی بمثابه یک ساختار دینی دانست، در حالیکه آنرا، بویژه در رسانه های خبری
اینترنتی، صرفا همچون یک ساختار سیاسی مورد تحلیل قرار میدهند، چنانکه گویی
سیاستها، برنامه ها و تصمیم گیرها، نه بر اساس اصل و اصول دین اسلام، نه بر اساس
کلام الله، روایات و احادیث و یا تفسیری آز آنها اتخاذ میشوند بلکه بر پایه محاسبه
سود و زیانی که به ملت میرسد و میران فراهم آوردن رفاه و آسایش و یک زندگی معمولی
برای اکثریت جامعه، نگرشی نه چندان سازگار با بینش آخوند و فهم او از اصل و اصول
اسلامی مبنی بر تسلیم و اطاعت و فرمانبرداری.
البته که در ظاهر
حکومت آخوندی مثل هر حکومتی دیگری دارای ساختاریست سیاسی، دارای سه قوای مجریه، قانونگذاری
و قضائیه است، نیز، دارای یک قانون اساسی و شورای نگهبان و مجلس خبرگان، کم
و بیش بسیار شبیه به نظامهای سیاسی در اطراف جهان.. اما، این وجوه مشترک از یک
ظاهر فریبنده فراتر نرود. چرا که ساختار دین و قدرت ساختاریست عمودی که در راس آن آخوندی
قرار گرفته است، چنان فرمانروایی میکند گویی جانشین الله بر روی زمین است و در
جایگاه اوست که فرمان صادر میکند. چرا که بیش از 34 سال است که فرمانروایی میکند و
چرخ تمامی نهادهای حکومت اسلامی بر محوراراده و خواست رهبر معظم بگردش در میآیند. خطبه
گویان روزهای جمعه در سراسر کشوروظیفه مقدس الهی خود میشمرند که نشان دهند چگونه
اراده رهبر معظم معطوف است بسعادت و رفاه امت اسلامی. با این وجود، برغم تمرکز قدرت
در وجود ولایت فقیه، کوچکترین اثری نبینی از وجود مسئولیت.
این بدان معناست
که برغم ظاهرش و نهادهائی که از نظامهای سیاسی مدرن مصادره کرده است، حکومت آخوندی
یک حکومت دینی ست، حکومتی ست که بدست آخوندها مدیریت میشود، مدیریتی بر خاسته از
حوزه های علمیه، نهادی وسیع در خدمت حفظ و تدوام باورها و ارزشهای دینی، نهادی که
پس از گذشت بیش از 300 سال تغییر چندانی نه تنها در مواد درسی و کسب علوم فقه نکرده
است، بلکه بلحاظ ساختار و مراتب علمی و اقتدار زهد و تقوا همچنان بلا تغییر مانده
است.
حال شاید زمینه
برای پاسخگویی باین سوال که چگونه حکومت آخوندی، حکومتی که نشان داده است، برغم
کوشش برای دست یابی به بمب هسته ای بهر قیمتی، هنوز در دوران خلفای راشدین زندگی
میکند و در قرن بیست و یکم تاب تحمل زنان بدون حجاب را ندارد و بی حجابی زنان
ستونهای فناناپذیر دین اسلام را تا بیخ و بن بلرزه در میآورد، 44 سال است که بر
راس قدرت پا برجا مانده است و همچنان برجامعه، بر ملتی بزرک در تاریخ، چنین تمام و
کمال سلطه افکنده است. زمانی نقد دین برهایی میانجامد که از ستایش و نیایش و مراسم عبادتگزاری که آخوند حاکم میاموزاند
خود داری نماییم و جامعه چشمان خود بگشاید مبادا که بار دیگر در چاهی عمیق تز فرو
بغلتد. ابزار حکومت، دین را زمانی از دست آخوند بیرون میکشیم که از شناسائی با خدا
و مقدسات و آئین و رسوم او خود داری کنیم.
اکنون بر خلاف
گذشته شاید بلحاظ سیاسی سکوت در باره دین یک تاکتیک و استراتژی برنده نباشد. از
آنچه در این شش ماه گذشته بگوش میرسد و دیده شده است، بیش از هر زمانی نسبت بنقد
دین اقبال نشان داده میشود. نفی دین در رفتار و گفتمان روزمره هم اکنون قابل مشاهده
است و برغم تمامی تهدیدها و بگیر و ببندها، کشف حجاب، اختلاط جنسیتها، برگزاری
مراسم رقص و طرب و شادی و نوشیدنیهای شادیبخش همچنان در حال گسترش است. شاید روزی
برسد که آخوند هنوز بر مسند قدرت نشسته باشد، اما، هیچگونه خبری از حضور دین در
جامعه بگوش نرسد حتی صدای آذان از بلندیهای گلدسته های مساجد.
فیروز نجومی
firoz nodjomi
https://firoznodjomi.blogspot.com/
fminjem@gmail.com.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر