۱۴۰۱ دی ۱۶, جمعه

آیا زمان اندیشه به

بدیل دین فرا نرسیده است؟



اینروزها بحث آلترتاتیو و الترناتیوسازی، رهبری و بازی رهبرسازی داغ است. همگان در این باور شریک اند که بدون داشتن آلترناتیو و رهبر، جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی، در راه رسیدن باهداف خود چندان موفق نخواهد بود. نظری که کمتر کسی را میتوان یافت که با آن موفق نباشند. این نگارنده، نیز دیر زمانی با خود اندیشیده است که نرم نرم وارد بحثی که در میان بزرگان در گرفته است بشود، بدون آنکه توجه کسی را بسوی خود جلب نماید.

اما، قبل از ورود باین بحث، بر این باورم که باید باین سوال پاسخ داده شود که چرا پس از گذشت 44  سال نتوانسته ایم طرح آلترناتیوی را ارائه دهیم. چه تا نتوانیم بفهمیم چرا نتوانستیم به یک تصویر کلی از آلترناتیو دست یابیم، آن عوامل و یا موانع بر سر جای خود خواهند ماند و برساخت نهاد آلترناتیو، همچنان دشوار و یافتن رهبرنیز دست نیافتی میماند.

دلیل این دشواری را باید در این واقعیت یافت که حکومت آخوندی، اساسا دارای یک ساختار سیاسی نیست. چنانچه صرفا سیاسی بود، آلترناتیو یابی چندان مشکل نبود، چنانکه آموخته ایم که آلترناتیو مشروعیت، مشروطیت است، دیکتاتوری، دموکراسی و سرمایه داری، کمونیسم (اگر انها را نظام هایی سیاسی فرض کنیم). در اروپا نیز در برابر حکومت خدا، انسان ظهور یافت و در برابر تاریکی، روشنایی زائیده شد، شرایطی که در آن انسان، موجودی خردمند، توانا و دانا به محاسبه سود و زیان، آزاد و مستقل ظهور یافت.

 اما، از آنجا که ساختار حکومت آخوندی ذاتا ساختاریست دینی بر اساس قواعد و مقررات دین اسلام شیعی (هرچند، وقتی به مفهوم قدرت که میرسی تفاوتی بین شیعه و سنی که هردو بیک کتاب باور دارند، چندان موجود نیست) بگردش در میآید و تحت سلطه مطلق قشر آخوند، قشر مفتخوار جامعه قرار گرفته، قشری که بهزینه مردم در حوزه های علمیه از طلبه گری آغاز و بعضا به مرتبه اجتهاد رسند.

وقتی طلبه ها و آخوندها و فقها برهبری آخوند خمینی بقدرت رسیدند، یک حکومت سیاسی را با یک حکومت دینی عوض و بدل نمودند. با این تفاوت که حکومتی را که آخوندها در اختیار گرفتند، قرار بود حکومتی باشد منصف و بسی بسیار مهربان و بخشنده. کمتر کسی میتوانست بفهمد که یک حکومت دینی، یعنی حکومتی که بر اساس قواعد و مقرراتی بنیان گذارده میشود که در بیش 1400 سال پیش از این در خور نیازهای جامعه ای بیابانگرد و بدوی را بازتاب دهد، ناهمگونی ایکه در این دوران هرچه عریانتر بمعرض نمایش درآمد. و نشان داد که تمامی مصیبت ها و پس روی هایی که ملت ما تجربه کرده است ناشی ازاین ناهمگونی بوده است و هست.

این نا همگونی شدید تر شود وقتی حکومت دینی ساختار خود را براساس رجوع، بگذشته و آنچه در گذشته، در دوران رسالت و امامت و یا خلافت بوقوع پیوسته بنیان گذاری میکند. معمولا حکومت پیامبر و چهار خلیفه جانشین او بعنوان الگوی اصیل حکومت اسلامی پذیرفته شده اند، زیرا که مشروعیت خود را از کتاب قرآن حاوی سخنانی که الله، خود به پیامبر برگزیده خویش مخابره کرده است و آنچه پیامبر و امامان جانشین او بزبان رانده اند، احادیث و روایات، کسب میکند.

اگر باین دوران باز گردیم، چگونه پیامبر اسلام را میتوانیم شناسائی کنیم و یا امامان و خلفا را؟ آنها را باید رهبر، دارنده قدرت قهریه بشمریم یا یک معلم اخلاق که پرستش پروردگار و زهد وتقوا میآموزد، خوب و نیک را ستایش کند، به امتناع از بد و زشت فرا خواند و زیبای این جهان و جهان دیگر را بر شمارد. اما، پیامبر محمد در حالیکه سخنان الله را بجامعه آن دوران مخابره میکرد، در همان حال بفرمان الله گردن مینهاد، بفرمان او دست بلشگر کشی و جنگ و کشتار میزد. دفاع از یکتایی و یگانگی الله و اجباری ساختن باور به الله یعنوان خدایی که بجز او خدای دیگری نیست، بخودی خود، پیامبر را بیک رهبر سیاسی هم تبدیل نمود. در غیر اینصورت نه لشکر کشی میکرد و نه بجنگ میرفت و سر اسیرانی که قادر بپرداخت قیمت خون خود نبودند، از تن جدا نمیکرد.

در واقع، دوران رسالت و پس از ان دوران خلافت سراسر قهر است و خشونت و خونریزی. پیامبر اسلام و پیروان وی با شمشیر زنی، باور به یکتایی و یگانگی خداوند، الله را بر فرهنگها و ملتها، از جمله بر ملت ایران تحمیل نمود که بعنوان ملتی شکست خورده حق زندگی وقتی بدست میآورد که بهمان خدایی باور میاورد که فاتح سرزمینش باور میکرد، به الله، وگرنه باید تنبیه و مجازات میشد و جزیه میداد.

آنچه در 44 سال پیش در جامعه ما، بوقوع پیوست آن بود که نظام استبدادی مضاعف گردید. اگر در دوران شاه از حق و حقوق سیلسی خبری نبود، در دوران پس از شاه دچار محدویتها و محرومیت ها در تمامی عرصه های اجتماعی، فرهنگی، علمی و هنری شدیم. آنچه، اینجا داری اهمیت است آن است که تمامی قواعد و مقرراتی که مردم تا دیروز (در دوران شاه) دلبخواهانه بدانها عمل میکردند، بقانون حاکم بر جامعه تبدیل گردیدند. رفتاری که تا دیروز از نظر اخلاقی بد و ناپسند بشمار میامد، تحت حکومت دین به "جرم" تبدیل شد که ارتکاب بدان با تنبیه و مجازات و قهر و خشونت روی در روی میگشت، مثل نوشیدن می و رقصیدن، در میان بسیاری دیگر.

بعبارت دیگر، اینجا از شرایطی سخن میرانیم که دین در ذات و ساختار قدرت سیاسی نهفته است. یعنی که الله، خدایی که خود را مهربان بخشنده معرفی میکند، چیزی نمیخواهد و نجوید مگر تسلیم و اطاعت و فرمانبری. باینترتیب، الله، خداوند یکتا و یگانه چیزی نیست مگر بازتاب قدرت. آخوند خامنه ای و بطور کلی قشر آخوند، نیز، همان چیزی را میخواهند و میجویند که الله در پی آن است: تسلیم، اطاعت و فرمانبری. آخوند خامنه ای و یا هر آخوندی، ظاهرا، بان دلیل، تن به طلبه گری میدهند و در حوزه های علمیه به تحصیل میپردازند که بتوانند آموخته های مقدس خود را در زندگی بکار گیرند و الگویی کامل از زهد و تقوا بجامعه ارائه دهند.

جایگاه طلبه ها و اخوندها، از جمله آیت الله ها و حجت اسلامها، زمانی در حوزه های علمیه بود و برایگان بکسب علوم فقهی اشتغال داشتند. بعضا، بمنبر میرفتند و روضه خوانی میکردند ودر امدی اضافی کسب میکردند. برخی نیز، روضه خوان و خطبه خوان میشدند. در دوران شاهی بسختی میتوانستی آخوندی را در پستهای پر در آمد و پر قدرتی، مثل پست وزارت و ریاست و مدیریت مشاهده کنی. اما، امروز مهمترین وزارتخانه ها و موسسات، بویژه نهادهای اطلاعاتی و امنیتی و نظامی، بدست آخوندها سپرده شده اند، بویژه اگر از "خودی" ها باشد.

حال بفرض که ما در شرایط زندگی میکردیم که دین و متولیان آن، آخوندها بر ان حکومت نمیکردند، آنگاه بر چه جایگاهی دستگاه ولایت فقیه را بر مینهادیم؟ آخوند خامنه ای را چگونه نظاره میکردیم، بدون عبا و قبا و عمامه، یا با کراوات و کت و شلوار و بجای نعلین حتما کفش ورنی بنددار بپا.

بعبارت دیگر، اینجا، از هر الترناتیوی سخن نمیگوئیم بلکه سوال بر سر الترناتیو حکومت دین است، آلترناتیو استبداد مضاعف دین و قدرت. چرا که نمیتوان در ارائه آلترناتیو وجود و حضور دین را نادیده کرفت، امری که خیلی از تحلیلگران بدان خو گرفته اند. در حالیکه، در حکومت ولایت هییچ برنامه، بروژه و یا طرحی، هرگز باجرا در نیاید اگر در تعارض با شریعت اسلامی قرار گیرد.

درچنین شرایطی بدشواری میتوان به جدایی دین از سیاست بعنوان یک الترناتیو دل بست، چون قدرت در ذات دین اسلام، در قواعد و مقرراتش نهفته شده است. دینمداران فقیه، در چند صد سال گذشته پیوسته در سایه قدرت حضور داشته و نقش خود را در سیاست آشکار نمی ساختند. پس از در گذشت آیت الله بروجردی و ظهور خمینی بر منبر قدرت، ورق برگشت. بیدرنگ، دینمداران مقدس بر خاسته از حوزه های علمیه، بچنان بیرحمی و قهر و خشونت و انتقام ستانی دست خود را آلوده ساختند، بی نظیر در طول تاریخ دور دراز ما ایرانیان.

غرض از آنچه آمد این یاد آوریست که بدانیم در برابر چه نوع دستگاهی قرار گرفته ایم و نیازمند چگونه الترناتیوی هسیتم. اگر در برابر یک دستگاه دینی قرار گرفته ایم نمیتوان در برابر آن با یک آلترناتیو سیاسی ظاهر شویم، وقتی همه تیره بختی ها، دردها و مصیبت ها از ساختار دین و اصل و اصول و ارزشهای آن برمیخیزد و بنام الله است که قشر آخوند برهبری ولایت فقیه، آخوند خامنه ای بر جامعه سلطه افکنده است. این بدان معناست که ما باید در پی آلترناتیو آنچیزی باشیم که ما را به سیه روزی انداخته است و دچار مصیبت و نکبت نموده است، چه چیزی میتواند الترناتیو دین باشد که خود موضوعیست که کمتر کسی رغبت شرکت در آنرا دارد.

 حال میتوان فهمید که چرا پیدایش آلترناتیو و رهبررا دشوار و بتعویق افتاده است. چون  پای دین در کار بوده است. مگر میتوان برای دین هم آلترناتیو ساخت؟ این تمایل وجود دارد که از روی در روی قرار گرفتن با دین و پسرویها و مصیبتهایی که تا کنون برای جامعه ما بارمغان آورده است، اجتنناب بورزیم ودر  موضعگیری خصمانه بسوی دین و ارزشهای دینی، باورهایی که در واقعیت منشا تمامی خواریها و حقارتهائیست که ملت با آن روبروست، جانب مصلحت و احتیاط را بگیریم. کیست که بخواهد مورد لعن و نفرین مردم قرار بگیرد و با دین اسلام در افتد.

تاکنون، کمتر دیده شده است که تحلیگران شرایط حاکم بر جامعه، آنچه آخوند خامنه ای و یا هر آخوند و یا آخوند نمایی، بزبان میآورند، نظریاتی که ابراز نموده و تصمیماتی که اتخاذ میکنند به باور آنها باصل و اصول دین اسلام نسبت بدهند. کمتر کسی کنش انتقامجویانه سرنگونی هواپیمای حامل بیش از 170 انسان را یک کنش دینی خوانده است. حال انکه بعید بنظر میرسد که آخوند خامنه ای بدون رجوع بقران مقدس فرمان انتقام خون سردار سلیمانی را صادر کرده باشد. کشتار، تنبیه و مجازات گناهکار یک امر عادیست در اسلام. اما،  چقدر خشونتبار و جنایتکارانه، کنشی، مهم نیست، اگر که بر اساس دفاع از شرع اسلام و بنام الله صورت، بگیرد مشروع است. اگر الله کشتار و خونریزی، بویژه کشتار انسانهایی که دچار خطائی نشده اند سزاور مرگ نمیدانست، آیا میتوان تصور کرد که آخوند خامنه ای از امر الله سر پیچی کند؟ ولی آخوند خامنه ای بفرمان الله ای گردن مینهد که هر گونه شک و تردیدی را نسبت به یکتایی و یگانگی خویش، بنام کافر و مشرک و منافق، محکوم به نیستی و نابودی میکند. همچنانکه خون هر جوانی که در کف خیابانها ریخته میشود، مشروع ست. چون آخوند خامنه ای بنام الله، عمل میکند. یعنی که تا وقتیکه آخوند خامنه ای بنام الله، میگیرد، میزند، زندانی میکند، شکنجه میدهد تجاوز نموده و بر فراز دار مجازات انسانها را بقتل میرساند، بعید بنطر میرسد که راه ثالثی یافت مگر ارائه خدایی که برای انسانها حق و حقوق قائل میشود و آنها را آزاد و مستقل و خود مختار می پندارد. خدایی که انسان را نه بنده و رعیت که آزاد و خود گردان خلق کرده است.

مسئله اینست که چگونه میتوان یک آلترناتیوی سیاسی ارائه داد بدون آنکه تکلیف دین را در شرایط موجود روشن نماید. چرا که برانداختن حکومت آخوندی نمیتواند با براندازی اعتقادات و باورهای آخوندی هم همراه نباشد. بنابراین، آنچه کار الترناتیوسازی را دشوار ساخته است آنست که هم باید سیاسی باشد و هم دینی. چگونه میتوان گفتمان حکومت آخوندی را بنقد کشید بدون نقد باورها و اعتقادات دینی که بدان باورد دارند. آخوند بنام الله شمشیر بر کشیده و بر منبر قدرت صعود نموده است و بنام الله چه سرها که بر زمین نیفکنده است، چه ظلم و ستمها و چه زخمهای التیام ناپذی که بر روح و جسم ملت وارد نساخته است. تردید مدار هر روزیکه انسانی دیگری بنام الله در خون خود بغلتد نفرت از الله در دلهای بسیار بیشتری راه مییابد.

تردید دارم که بتوان در باره الترناتیو سخنی بزبان آورد بدون آنکه حضور و سلطه دین را مورد توجه جدی قرار داد. آلترناتیوی که که ارزشهای دینی را بچالش نکشد و دین را از جامعه خارج نساخته و بخلوت خانه نکشاند. آلترناتیو نیست. تیره بختی و سیه روزی، مصیبت و نکبت، خواری و ذلتی که جامعه ما با آن دست بگریبان است، اگر ناشی از سلطه دین و متولیان آن است. معلوم است که با دین است که روی در روی قرار میگیریم. پس آلترناتیو باید به شفاف سازی رابط دین با انسان بپردازد. مردم هم اکنون بیزاری و نفرت خود را از دین و آئین آخوندهای حاکم اعلام کرده اند. بآن دلیل که از زمانیکه دین بر مسند قدرت صعود کرده است چیزی از خود جز بیرحمی، خشونت و قهر و انتقام ستانی، بمنصه ظهور نرسانده است. آلترناتیو باید الله، خدایی که بیرحم است و بندگان خود را بسوی قتل فی السبیل الله تشویق میکند بخاک بسپارد و بمهر و بخشندگی اش امیدوار نماید.

 این بدان معناست که آلترناتیو با ارائه طرحی برای قهر و خشونت زدائی از الله و شخصی سازی دین باید آغاز گردد. چه کسی به چه دینی باور دارد فقط به شخص باورمند ارتباط دارد و نباید به تبلیغ آن پرداخت. یعنی که واضح است که آلترناتیو باید راه را برای برچیدن بساط دین در سطح جامعه هموار نماید. حوزه ها علمیه و مساجد را باید بموزه تبدیل نمود و بر هر رفتار و گفتاری بازتابنده خواری و حقارت انسان بر اساس ارزشهای دینی، یکبار و برای همیشه باید مهر باطل بر آنها چسباند، کنشی که بانسان فرصت دهد که قد بر افراشته و به رهائی از موهومات و آزادی در گزینش خدایی که بآن باور میکند بخود افتخار نماید.

 در اینجا، دیگر سخن از حوزه های علمیه، آموزش و آموختن رمز و رموز دین، نیست. دین برای خودش و جامعه و مردم هم، رها برای خودشان و انچه بر میگزینند بپایان رسیده است. دامنه دین تقریبا در این نیم قرن چنان توسعه یافت که کمتر کسی بدان توجه داشت. هر رفتار وپنداری از جمله مراسم عبادی، دینی و امور معنوی، به سیاست آلوده شدند، بدون انکه کسی بداند و بتواند تاثیر آن بر روابط اجتماعی را تعیین و تعریف کند. نماز جماعت در روزهای جمعه مراسمی بازتابنده یکتایی و وحدت دین و قدرت.  احکام دینی، همچون حجاب و اختلاط جنسیتها، آزادی در نوشیدنیها و پوشیدنیها، تعین حد و مرز تفریحات و طرب و شادیها، عمیقا کیفیت زندگی را تغییر داد. هیچ رفتار و کرداری نیست که در جامعه تظاهریابد و تحت نظارت دین قرار نگیرد.

با ظهور جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی و آزادی آزادی، آزادی شاید جای نگرانی برای خلق الترناتیو نگذارد، چون عناصری را بمیدان میآورد که در دین اسلام جایی نمیتوان برای آنها تصور نمود. آری، آلترناتیو مرد سالاری دینی چیزی نیست مگر زن سالاری، منبع زندگی و آزادی. آلترناتیو اسارت و بندگی، تسلیم و اطاعت و فرمانبری، چه چیز میتواند باشد بجز زن زندگی آزادی. در آزادی ست که میتوان بمرتبه انسانیت برسی نه در بندگی. چه اشکالی دارد که این حقیقت را آشکار سازیم عشق و ایمان خود را بخدایی که انسان را ازاد و خود مختار خلق کرده است.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com   

  

۱۴۰۱ دی ۱۵, پنجشنبه

سردار حاج قاسم سلیمانی:

عاشق جان باخته شهادت!




از آن زمانیکه، زمزمه ی حمله نظامی به تاسیسات اتمی ایران از روزنه های نامعلومی به بیرون در نمود، رژیم ولایت بیدرنگ در سنگر دفاعی خود خزیدن گرفت، سنگری که دوست دارد همیشه در آن بماند، سنگر معصومیت و مظلومیت، سنگر جهاد و شهادت، سنگر دین اسلام راستین. در پناه همین سنگر است که  سردار حاج قاسم سلیمانی، فرمانده سپاه قدس، سپاهی که دشمنان نظام ولایت را رصد میکند، در حضور 50000 بسیجی در کرمان(3 آذر 90)  در واکنش نسبت به تهدید به ترورش "توسط مقامهای آمریکایی " (اطلاعاتی که از کانالهای مخفی بدست آمده) بگزارش سایت الف :

 گفت: من این امر را تهدید نمی دانم بلکه این مسئله کمکی به شوق چندین ساله است که در راه خدا و دینش شهید شوم و امروز دعا می کنم که خدایا شهادت در راه دینت را نصیبم کن.

در منظر سردار سپاه حاج قاسم سلیمانی از آنجائیکه دشمن سخت پایبند این جهان مادی و فانی و دلبسته ی آن است، قادر به درک مفهوم شهادت نیست. فرهنگ آنها با شهادت سرشته نشده است. نمیتوانند شوق و شوری که در شهادت است بفهمند. نمیدانند که مرگ و نابودی در راه دین، راه و رسم انسان والا ست.

البته بدرستی روشن نیست که تا چه حدی این سخنان در سوی ایجاد ترس و رعب در دل دشمن است. که دشمن آگاه باشد با چه نیروی شجاع و بی باکی روبرو گشته است. که در ذهنش این سوال را نهاده باشد که چگونه می توان رقیبی را شکست داد که آماده است تا آخرین قطره خون خود بجنگد تا سر انجام خونش ریخته شود؟ سردار بدون شک درست ارزیابی میکند، فرهنگ سرمایه داری، فرهنگ بهره ور ی در این جهان است. در جستجوی طولانی ساختن زندگی است و بقول مارکس خصم آشتی ناپذیر ارزشهای کهنه و پوسیده و بازدارنده رشد و بلوغ و کمال انسانی، کمالی که مرزهای ش شناخته نشده و بیکران است. چون نیرویی است سازنده و آینده نگر. حال آنکه سردار سلیمانی، نماد یک سردار اسلام است، آماده ی نوشیدن شربت شیرین شهادت در راه دین اسلام، دینی که شهادت را نه مرگ میداند و نه نیستی بلکه زندگی ابدی و هستی. یعنی که دشمن بهتر است بداند که سردار اسلام  چندان ارزشی برای زندگی قائل نیست. لذا در ادامه ی سخنانش میافزاید که:

من سرباز امام خمینی(ره) هستم و زمانی که ایشان می گویند که جان من فدای ملت ایران اسلامی در این میان جان من که سرباز کوچکی هستم در راه اسلام چه ارزشی دارد؟

آیا از این سخنان بوی پذیرش شکست به مشام میرسد؟ یعنی که سردار سلیمانی در تبعیت از امام حسین، شاه شهیدان، به پیروزی نمی اندیشد به سر نوشتی که برایش رقم زده شده است، به شهادت است که میاندیشد؟ چرا نهایتا این حسین است که زندگی ابدی یافته است و نه دشمنان او. شهادت یعنی پیروزی. در قاموس شیعه، نیستی یعنی هستی واقعی، یعنی زندگی. اما از دیگر سو، بدرستی روشن نیست که سخنان سردار طراحی شده است که دشمنان خارجی، دشمنانی را که هرگز ممکن است با آنها روی در رو نگردد، به انفعال بکشاند و یا مردمی که در تحت نظام ولایت به رعیتی محروم از حق و حقوق ابتدایی تبدیل شده و همچون آتشی سوزان در زیر خاکستر میسوزند؟ اما آنچه در ادامه میگوید، نشان میدهد که تعبیر دومی به حقیقت نزدیک تر است. که او از ملت ایران میخواهد که در تبعیت و پیروی از وی بیاندیشند، به این زندگی ارجی ننهند. آماده باشند که در راه دین و ولایت در کام مرگ فرو روند تا به پیروزی برسند، درسی که باید از شهادت امام حسین آموخت. سردار تاکید میکند که:

امروز تک تک ما باید به فکر حمایت از اسلام و ولایت باشیم و در این راه جان ما ارزشی ندارد.

از آنجائیکه سنگر دین، محکمترین سنگرهاست، سردار بزرگ اسلام را کسی تاب و توان پرسش نیست که چرا؟ و به چه دلیل؟ برای بذر پر باری که اسلام و ولایت در جامعه ی ما کاشته اند؟ برای حاصلی که به ارمغان آورده اند؟ برای نگاهداری استبداد مضاعف دین و قدرت، استوار بر خشم و خشونت و بیرحمی، قصاص و سنگسار، جوخه ی اعدام و طناب دار، زندان و شکنجه و تجاوز و سرکوب؟ با این وجود سردار اسلام از افول و فروپاشی آمریکا و "بیداری اسلامی "خبر میدهد که از مرزهای کشورهای عربی هم گذشته و به وال استریت هم رسیده  است. وی با تمسخر خطاب به غرب میگوید:

شما که این قیامها را تحلیل می کنید نمی بینید که تمام این قیامها از مساجد شروع شده است و ملتها به ندای اسلام روی آورده اند و از ظلم شما روی گردانند.

بگذریم که معلوم نیست که آیا سخنان سردار، سوریه هم در بر میگیرد؟ چرا که جنبش ضد دیکتاتوری سوریه از مسجد ها آغاز گردیده است و در مسجد ها ست که ادامه یافت. این رژیم بشار اسد است که با امداد و همکاری متحدین خود در جمهوری اسلامی، مردم را بخاک و خون میکشد. با این وجود فرمانده سپاه قدس، نماد بارز انسانی ست که در دامن آرمان و ارزشهای آئین اسلام پرورش یافته است و به دلیل ذوب شدن در آن در راس قدرت نیز قرار گرفته است. او بر این باور است که آنچه مردم را در کشورهای عربی بر علیه نظام استبدادی شورانده است اسلام است. یعنی که غرب با خیزش اسلام است که روی در روی است و آنهم اسلامی که از نظام ولایت در ایران الهام گرفته است.

بعبارت دیگر، او به دین اسلام همچون ابزاری برای کسب و نگاهداری قدرت و ثروت نمی نگرد، بلکه اسلام و ولایت را هدف و غایت می پندارد. همچنانکه از عشق به شهادت چنان سخن گوید گویی که والاترین ارزشها ست، خود هدف است نه وسیله.

چنین بنظر میرسد که تنها با باز گرداندن مفاهیمی همچون جهاد و شهادت به ریشه اصلی شان، به آنچه در واقعیت بخود شکل میگیرند، میتوانیم ادبیات سردار اسلام را رمز گشایی کنیم. یعنی که سردار اسلام  در عشق به نیستی است که به هستی تن داده است، عشق شهادت، عشق به نیستی است که او را آماده میسازد که بجنگد و خون دیگری را بریزد تا آخرین قطره ی خون خویش- در تبعیت بدون شک از امام سوم، شاه امام ها، امام حسین. فرمانده سردار سلیمانی در واقع از شوق خود برای جنایت و آدم کشی است که سخن میراند. از این بابت نه تنها به خود مفتخر است بلکه از ملت نیز چیزی طلبکار است.

بعبارت دیگر، سردار سلیمانی جهاد و شهادت را با سخنان خود باصل شان باز میگرداند به آنچه در واقعیت هستند: خشم و خشونت و جنگ و خونریزی. که ارکان اساسی دین اسلام است. اسلام راستین، اسلامی که محمد به بشریت ارئه داده است دین جنگ است و سلحشوری. این شوق بی نظیر برای پیوستن  به مرگ و نیستی ست، نه زندگی و سازندگی که بوسیله ی فرشته ی مقرب ولایت، آخوند جنتی در خطبه خوانی جماعت جمعه مورد تحسین و ستایش قرار میگیرد. زیستن بر اساس احکام نازل شده از دنیای غایب، احکامی ابدی و چون و چرا ناپذیر، نفی زندگی ست، انکار شیرینی و لذت و خلاقیت ی است که در آن نهفته است. حقیقت این است که شهادت، مرگ است و دشمن زندگی. شهادت، جنایت است و ریختن خون دیگری تا زمانی که جان در پیکر داری. بعبارت دیگر، مسئله روحانیت نیست، بلکه ارزشها و باورهایی ست که در جامعه نهادینه ساخته اند. سردار سلیمانی، شمشیر ولایت است. فرماندهی ست فرمانبردار به همین دلیل در راس نگهبانان رژیم ولایت قرار گرفته است. در تعجبم که آیا مردم میدانند که چه کسانی بر آنها حکومت میکنند؟ و آیا میدانند که چرا در ورطه ی پرتگاه قرار گرفته اند؟

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

۱۴۰۱ دی ۹, جمعه

 

اسلام

خصم آشتی ناپذیر زمان،

و زوال حکومت آخوندی!



از آغاز، آخوند که به منبر قدرت صعود نمود، در اندیشه تعییر روابط و ساختار اجتماعی بود، بویژه تغییر روابط زن و مرد، و شیوه های کنشگری در زندگی اجتماعی بر اساس شریعت اسلامی. آنهم در اجتماعی که در حال گذار از یک جامعه سنتی باز مانده از قافله تمدن بسوی نوسازی و دگرگونسازی زیربنای مادی و فرهنگی در حرکت بود. دو رویکردی که با یکدیگر هیچگونه همخوانی نداشتند. مسلم است در تبعیت و پیروی از فقیهی که بفرمانروایی رسیده بود، جامعه از تلاش در رسیدن به قافله تمدن، بویژه نسخه غربی آن، بازنگاه داشته شد و بسوی ساختار یک جامعه سنتی شتاب برگرفت و تمامی شئون زندگی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی، فرهنگی و نظامی را بتبعیت از قواعد و مقرارت شریعت اسلامی در آورد.

آنچه، بیش از هر چیز دیگری جامعه ایکه بنزدیگی دروازه های تمدن مدرن رسیده بود، دگرگونه ساخت و چهره آنرا تغییر داد، معرفی قواعد و مقرراتی بودند برگرفته از شریعت اسلامی که همگان موظف به پذیرش و تن دادن بآنها بودند. مثل، مقررات حجاب اجباری و یا جدایی جنسیت ها و ممنوعیت تولید و خرید و فروش نوشابه های الکلی. از این نوع مقررات که هدفی جز محدودیت و محرومیت نداشتند بر تمام عرصه های اجتماعی، بویژه در عرصه فرهنگی سلطه افکن گردیدند.

آنچه هم اکنون روزانه در کشور ما اتفاق میافتد، بازتابنده شکست پروژه اسلامی ساختن جامعه است، جامعه ایکه بگردش در میاید بر اساس قواعد و مقررات شریعت اسلامی، جامعه ای، تشکل یافته (تا قبل از مرگ مهسا) از انسانهای مطیع و منفعل، آرام و سر بزیر، مثل، بره  فرمانبر مطلق، جامعه ایکه نه تنها قصد پیشروی، پیروزی و غلبه بر عقب ماندگیها را نداشت بلکه هدف در بازگشت بگذشته نهفته بود. اگر هم لحظه ای بآینده میاندیشد بآن دلیل است که میخواهد با سرعت بیشتری بعقب بازگشت نماید.

البته، بودند کسانی که در برابر این پسرویها قد بر افراشتند و جان شیرین در اوج خشونت و انتقام ستانی، در زندان و زیر شکنجه، در قتل های زنجیره ای و اعدامهای جمعی از دست دادند. ولی اکثریت پذیرفتند و دردهای بیرونی را، درد پسروی اجتماعی را بدرون خود ریختند.

این فرو خوردگی همان دردهایی ست که در 44 سال بر روی هم در درون مردم تلنبار شده است و امروز شاهد انفجار آنها هستیم. شاید بتوان این دوران انفعال جمعی که بتوسعه و تمرکز قدرت استبداد آخوندی انجامید، بتوان به باورها و اعتقادات دینی نسبت داد که هم مرحمی است بر ارواح مضطرب انسان امروز و هم ابزار ظلم و ستم است در دست آخوندهای برخاسته از حوزه های علمیه، قشر مفتخوار جامعه. شاید، همین رو دربایستی با دین است که هنوز قشر خاکستری جامعه، قشری که تا کنون سکوت نموده و ساکت نشسته بانفعال میکشاند.

اما، این بدان معنا نیست که حکومت آخوند با مقاومت و چالشهای درونی روی در رو نبوده است. اولین قشر اجتماعی که ساختار قدرت آخوندی را بچالش کشید زنان بودند که بدان نیروهای انقلاب وقعی ننهادند و مشکلی پنداشتند که راهکار آن به آینده موکول گردید.

در چنین شرایطی، چه کسی میتوانست به نقد مهملات دین که بر مسند قدرت جلوس یافته بود بپردازد و جان سالم بدر برد. چه کسی میتوانست به مخالفت برخیزد و بگوید قوانینی، مثل قانون قصاص، بازتابنده دوران طفولیت بشر است. دورانی که نه شناختی از بشر وجود داشت و نه نیرو و توانایی اندیشه بآینده. نه تنها بیان این واقعیت بلکه اشاره بکوچکترین مهملات در مجلد مقدس و آسمانی، عواقبی نا گوار و رنجبار در پیش روی قرار داشت.

این بدان معناست که سلطه دین بر جامعه هر چه گسترده تر گردید، بنابراین فرضیه دیالکتیکی، عامل نفی خویش را هم در درون خود پرورش میدهد. زن زندگی آزادی را نظام سرکوبگر آخوندی در درون خود پرورش داده است، عناصری که بیش از 44 سال در نفی و سرکوب آنها از هر ابزار مشروع و نا مشروعی استفاده کرده است، دوره ای نسبتا طولانی، کافی برای اینکه نظام "باطن ذات" خود را آشکار سازد و "یک انفجار حاصل شود"(بنقل از  خمینی). بدین دلیل، دیگر شک و تردیدی نیست که کیست هیز و هرزه. که هیزه و هرزه همان آخوندیست که بر فراز منبر دیر زمانی، در عین آزادی بفریبکاری ساده دلان و خوشباوران اشتغال داشته و همچنان به خوار و حقیر پنداشتن زن خطبه خوانی مینمود.

 لازم بیاد آوریست که جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی، زمانی دارای جان و روح میشود که بداند در نفی و مردود شناختن قواعد و مقرارتی برخاسته که ریشه برگرفته است از شریعت اسلامی. که بمبارزه با حکومتی برخاسته است که بر اساس قواعد و مقرارتی بنیان گذاری شده که در 1400 سال پیش از این برای برقراری نظم در روابط اجتماعی آندوران وضع شده است، و فاقد قابلیت ساماندهی و تنظیم کردار و پندار و گفتار انسان امروز است.

واقعیت آنستکه حکومت آخوندی ساختار یک جامعه اسلامی را با بانقیاد در آوردن و به بندگی کشیدن زنان آغاز نمود، تا بتواند از آینطریق تمامی جامعه را ببندگی بکشاند. هم اکنون در سوی رهایی از این بندگی هستیم که روزانه شاهد انفجار توپ و فشفشه هستیم که مردم در واکنش بدان، فریاد بر آورند که آخوند باید گم بشه.

تا کنون پیوسته حکومت دین، به غرب اتهام زده است که مخالفت غرب با غنی سازی هسته ای در جمهوری اسلامی از سر دشمنی و خصومت با دین اسلام است. که این غرب بوده است که راه پیشرفت و توسعه را به دین اسلام بسته بوده است. حال که  دین به حکومت رسیده است نشان داده است که به چه سادگی میتواند غرب را در پیشرفتهای مادی پشت سر بگذارد.

رهبر معظم انقلاب، و در تبعیت از او تمامی خطبه خوانان مزدور ولایت، روزی نیست که تکرار نکنند که این نیروهای متخاصم و متجاوز خارجی است که تاب توان دیدن معجزات پیشرفت اسلام را در کلیه عرصه ها، بخصوص در عرصه هسته ای و فضائی، نظامی و امنیتی را دار نیستند. بدینترتیب توطئه اعتشاشات را راه انداخته اند که بر جمهوری اسلامی ضربه وارد آورند. ندانند که چه ضربه ای درپاسخ دریافت میکنند.

روشن است تا زمانیکه آخوند آماده نباشد که بفهمد انسان امروز، بنده و رعیت نیست. که انسان امروز دارای اراده است، دارای عقل و خرداست و غریزه، نیز، مستقل و آزاد است، میتواند تصمیم بگیرد، محاسبه کند، بد را از خوب تشخیص بدهد. توانا به تمیز نگاه داشتن جسم و پاکی و نظافت خویشتن است. در پوشیدن و نوشیدن و خوردن و بطور کلی در برگزیدن آزاد است، تا آنجا که قانون اجازه دهد، البته، قانونی بر خاسته از اراده جمعی، آخوند را بدشواری میتوان ازخشونت و انتقام ستانی باز داشت.

 آخوندی، بر فراز منبر قدرت در تعریف آزادی میگفت آزادی یعنی "آغوش باز." منظور ان آخوند از بیان این لیچار چه میتواند باشد بجز یکی دانستن آزادی با بیعاری، با هرزگی و حرامگرایی با هرآنچه آخوند منکر و نجس و مکروه و حرام میخواند، اگرچه همه آن رفتارهایی که زشت و ناپسند تلقی میشوند، آزادند در چارچوب قانونی برخاسته از ازاده جمعی.

این بدان معناست که  صرفنظر از جنبش اغتراضی، بلخلظ ساختاری، بلحاظ خصومت آشتی ناپذیر دین با زمان است که جامعه آخوندی را موقتی و گذرا میسازد و محکوم بفنا مینماید.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

 https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

  

۱۴۰۱ دی ۲, جمعه

 

از افول تاریکی

تا برآمدن روشنایی!



براستی چگونه باینجا رسیدیم؟ باینجائی که به پیشرفت در جهان مدرن و آنچه تر و تازه بود پشت کردیم، از حرکت بسوی روشنایی باز ایستادیم و بسوی گذشته و آنچه کهنه و فرسوده بود و با زمانی که در آن زندگی میکردیم بسی بسیار بیگانه، روی نمودیم و بتاریکی و سیاهی تسلیم شدیم؟ چگونه سنت ها و انچه مرسوم بوده است در نزد نیاکان ما، به آغوش کشیدیم و تن به ساختار حکومتی دادیم که ما را همچون گوسفندان در واگن های یک قطار دراز و طولانی تلنبار نمود و (جامعه) بدوران رسالت و امامت و خلافت و یا ترکیبی از آنها بازگشت داد؟

در این پسروی و یا حرکت بسوی تاریکی، قشر فقها و آخوندها، قشر مفتخوارن جامعه، برهبری آخوند خمینی، رقیب و مخالف برنامه های اصلاحات شاهنشاهی، چنان ایمانی از خود بنمایش گذاردند، بیانگر این واقعیت که او و پیروانش اماده بودند که از هر ابزاری استفاده کنند از جمله تکنولوژیهای پیشرفته، همچون تکنولوژی هسته ای که میتواند ما را با چشم بهم زدنی بدروازه یک جامعه دینی، مبرا از بدی و شرارت برساند، بدروازه یک جامعه اسلامی، جامعه ای بر کنار از گناه و آلودگیها، رها از ظلم و ستم و نابرابری و بی عدالتیها، جامعه ای رویایی بنیان بر اساس احکام و علم بیکران الله، خداوند یکتا و یگانه، همانگونه که در قران آمده است، کتابی مجموعه احکامی که الله بواسطه فرشته مقربش، جبرئیل، به پیامبر بر گزیده خود مخابره کرده است. آری، حکومت اسلامی، بر اساس شواهد تاریخی، همچون حکومتهای دینی در قرون وسطی، شیفته تاریکی بود سکون و سکوت نه روشنایی و طرب و شادی.

معلوم است که پاسخ به سوالی که در آغاز مطرح گردید، اگر ساده بود و پذیرفتنی، شاید میتوانستیم بسادگی از آن عبور کنیم. حال آنکه پس از گذشت 44 سال، تازه تازه داریم متوجه میشویم که چه فریب بزرگی را، بدون هیچ حساب و کتابی، قورت دادیم، از سر احساسات و تعصب و غیرت، و در تاریکی غرق گردیدیم بدون آنکه بدان آگاه باشیم. فریبخورده ترین قشر، نه پائین ترین قشر در جامعه که قشر دانایان و روشنفکران و گروه ها و احزاب سیاسی و انقلابی بودند، بویژه گروهای چپی و مجاهدین که در فریبکاری خود را رقیب قشر فقها و آخوندها میدانستند. آخوندهایی که خود را مامور بنای یک جامعه بر ساخته از عدل و عدالت اسلامی بشمار میآوردند و چه قول و قرارها برای پاسخگویی به نیازمندیهای روزانه مردم با ابزار توزیع خدمات و کالاهای مجانی که ارائه داده نمیشد.

نیازی بگفتن نیست که اگر این اقشار جامعه(دارنده شعور و آگاهی) نمیدانستند که همکاری و همدلی با حرکت بسوی عدل و عدالت اسلامی، از باور به فریب و فریبکاری آخوند بر میخاست، از باور آخوند به تاریکی و مردگی، بسختی میتوان از اقشار پائینتر جامعه انتظار آگاهی و واقع بینی داشت.

اما، هم اکنون، پس از 44 سال تحمل فریب و زندگی در تاریکی، وارد چهارمین ماه خروج از شرایطی میشویم بر خاسته از آگاهی بزمان و مشاهده بارقه ای از روشنایی، سببی بر توقف در پسروی و آغاز پیشروی، پیشرفت در فهم انسان و ارتقاء شان انسانیت که چه خوب میتواند شعار آزادی آزادی، آزادی و یا زن زندگی آزادی بیانگر آن باشد.

با این وجود در پاسخ باین سوال که چگونه گرفتار فریب آخوند گردیدیم و چشمها بر غلبه تاریکی بستیم، تجربه ای که پیوسته باید از آن بیاموزیم، نباید بعامل طول زمان بی اعتنا بود. چه، خروج از فریب و رسیدن به آگاهی مثل فرو رفتن بخواب و بیداری نیست. چه بسا اگر، خیزش علیه نظام شاهنشاهی، دیرزمانی بدراز کشیده میشد، تاریخ بگونه دیگری رقم میخورد. که بزمانی طولانی تر نیاز بود که جامعه کمی آرام گیرد و بیاموزد که به تناوب برخیزد و بخسبد. با نیروهای سرکوب درگیر شدن نه یک و یا چند روز و سپس غیبت و ناپدید گشتن بلکه برخاستن و زمین و زمان را بلرزه در آوردن و در پی آن سکوتی کوتاه مدت و سپس از سر گیری سرپیچی و نا فرمانی از فرامین آخوندی. این وجه برجسته جنبش انقلابی ای ست که هم اکنون در حال روییدن و گسترش است. کنشی که البته میتواند بدرازا بکشد اما از تعداد تلفات دلاوران آخوند ستیز میکاهد. در چنین شرایطی ست که حقارت و اسارتی که در احکام شریعتی نهفته شده است آشکار میگردد، حجاب بآتش کشانده شود، بر جدایی جنسیت ها خط بطلان برکشیده و با اهریمن تاریکی بمبارزه ادامه داده میشود تا طلوع روشنایی. روندی که به عمیقتر شدن درک و آگاهی به خروج از فریب دین و افزایش توانایی و دانایی برای بنای جامعه ای در خور شان انسان و در خدمت به حرمت بحق و حقوق و آزادیهای انسانی خواهد انجامید.

خیزش انقلابی علیه نظام شاهنشاهی از زمان آغاز تا پیروزی و یا صعود قشر آخوندی بر منبر قدرت، چیزی بیش از یکسال بطول نیانجامید. در این زمان کوتاه جامعه نمیتوانست نتایج صعود آخوند را بر منبر قدرت مورد بر رسی قرار دهد و بطور کلی در باره ثمره حکومت آخوندی و تاثیر آن بر جامعه در آینده اندیشه نماید. ساختار قدرت قبل از آنکه انتظار میرفت میدان مبارزه را ترک گفت و آنچه بر جای آلترناتیو برای آینده جامعه بدست نیاورد.

جلوس بختیار بر تخت قدرت بسی بسیار دیر بود. چون اصلاحات شاهنشاهی همراه با افزایش ناگهانی درآمد نفتی، نیازمند اصلاحانی بود درخور و حساس به تحولاتی که در زندگی مادی صورت میگرفت، اصلاحاتی که باید در سوی تغییراتی در روبنای سیاسی جامعه بوقوع می پیوست، تحولاتی که شاه نه تنها حاضر نبود بآن تن بدهد بلکه بعکس آن عمل کرد و قدرت را بیشتر در فرد خود و یک حزب متمرکز ساخت و از آنهائیکه خود را ناراضی میدیدند خواست که کشور را ترک کنند و یا بمانند و سکوت نمایند.

 این در حالی بود که جامعه ایکه تشنه آزادیهای بیشتر با انسانهایی شایسته و فرهیخته تر بود، بسوی جامعه ای حرکت میکرد با قواعد و مقرراتی دینی برخاسته از شریعت اسلامی که نه تنها در خصومت و آشتی ناپذیر با ابتدائی ترین آزادیهای بشری بود بلکه محدویت ها و محرومیت ها و سختگیریهایی ببار میآورد که بیشتر انسان را غرقه در تاریکی مینمود و به بندگی و اسارت می کشاند، بسوی مفهومی از انسان که در 1400 پیش از این در ذهن چوپان جوانی نقش بسته بود که بیشتر به بره ای زبان بسته، آرام و سربزیر شباهت داشت، تا انسانی آزاد و مستقل. البته، در آغاز با ابزار کلام و سپس قهر و خشونت، بمثابه یک واقعیت چون چرا ناپذیر، مبنی بر ایمان به یکتایی و یگانگی خداوند، الله، خدایی که بجز او خدای دیگری نیست، دینی که در کوتاه مدتی بر محیط اطراف خود سلطه افکند و با شکست امپراتوری ساسانیان، کیش اسلام را در سراسر جهان وسعت بخشید.

 اما، دوران رسالت با مرگ پیامبر بر گزیده الله خاتمه نیافت و در خلافت و کنار گذاردن امامت ادامه یافت.در شرایط موجود، در ولایت است که حکومت اسلامی ادامه می یابد؛ حکومتی که الله چگونگی بنای آنرا به پیامبر خود آموخته بود، بگونه ای که اجازه نمیداد پیامبرش با مشکلی روی در روی گردد و اگر میشد در هر زمینه ای راهکار برون رفت از آنرا بیدرنگ با ارسال آیه ای  برای پیامبر خود مخابره میکرد. حال، ما با جانشین الله، آخوند خامنه ای و اصحاب حوزه ای او روی در روی هستیم. براندازی حکومت الله چندان ساده نیست. چرا که آگاهی بفریب دین آخوند هنوز همگانی نگشته است. برای رشد و نمو درک و آگاهی به فریب دین آخوندی که از نسل پیشین بارث برده ایم، بخشا، بما میگوید که چگونه در این گوال غلتیدیم.

در توضیح رخصت که کمی بعقب بازگردیم. از آنجا که نظام شاهنشاهی نتوانست در برابر قیام ملی دوام آورد، فرصتی برای دست یابی و آگاهی بذات و نهاد دین اسلام، بعنوان دین فرمانروایی و فرمانبری در خصومت با آزادیهای انسانی، بوجود نیامد و خصلت ساختار قدرت جدید، هرگز مورد بحث و گفتگو قرار نگرفت. این بدان معنا نیست که آخوند خمینی بر منبر قدرت صعود نمیکرد و شریعت اسلامی، هژمونی خود را بر جامعه نمی گسترد. غرض از طرح این بحث، بیان این نکته است که نباید انتظار داشت که حکومت آخوندی بسرعت نظام شاهنشاهی فروریزد.

هرگز نگران نباش، اگر هم جنبش رهایی بخش زن زندگی و آزادی طولانی ترشود، این امکان وجود دارد که یک آگاهی جمعی شکل گیرد بر این اساس که جایگاه دین در خلوت خانه است و در تخیلات و توهمات فردی. که مبارزه امروز، مبارزه ایست در خدمت زن و زندگی و آزادی که نه حکومت آخوندی و نه دین اسلام با هیچیک از عناصر آن سر آشتی و سازگاری ندارند. امروز همیشه باید بیادمان باشد براندزی حکومت آخوندی نمیتواند با براندازی دین اسلام بعنوان یک ایدئولوژی سیاسی همراه نباشد وگرنه، نه زن میماند، نه زندگی و نه آزادی.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.com

۱۴۰۱ آذر ۲۵, جمعه

قتلهای حکومتی

و جرایم دینی!




آنچه اینروزها قنلهای حکومتی میخوانند، بویژه، قتل دو جوان، محسن شکاری و مجید رضا رهنما، بر چوبه دار، هرچند دلخراش و درد انگیز، باید بپذیریم که این نوع قتل های رسمی در حکومت اسلامی، دیر زمانی ست که بطور مدام بدست نهادهای قضایی و انتظامی، به جرم  محاربه و افساد فی‌الارض، جرائمی ماهیتا دینی، به مرحله اجرا در آمده اند.

نباید هم انتظار داشت، ناظر بر ادامه این قتل ها و خونریزی ها در مقابل چشم تماشاگران نباشیم و همچنین، نباید به پایانگیری آن در آینده ای نزدیک بنگریم.

واقعیت آنستکه، نطفه حکومت اسلامی برهبری امام مقدس، امام خمینی، با خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی بسته شده است و با تکیه بران تداوم یافته و بدون آن نیز بقا نخواهد یافت. حکومت آخوندی، امروز بیش از هر زمانی دیگری، نیاز دارد که جرقه ثقیل ها را در معابر عمومی در اقصا نقاط کشور، در هر نقطه که از آن بوی سرکشی و اعتراض بمشام رسد برای اجرای مراسم قتل بر سر چوبه دار بر پا دارند و بآویزان سازی جوانان از عرش آنان بپردازند.

آری، جرثقیل ها دیگر نه ترس بلکه خشم میآفرینند، خشمی که دیر یا زود بنیان حکومت آخوندی را بویرانی میکشاند.

حکومت آخوندی، در واقع، تنبیه و مجازات،  را بعنوان یکی از راههای اصلی حل مشکلات و دشواریهای اجتماعی بکار گرفته و هنوز هم میگیرد. بر آن تصور که با ابزار تنبیه و مجازات، احساسات، عواطف، گفتار و پندار و رفتار انسانها را میتواند بمیل خود پرورش دهد، گویی که زندان و شکنجه، سختگیری وخفقان، میتواند انسانها را به بره ای آرام و سر براه تبدیل کند.

این بازتاب خواست الله است که اگر خود را باراده الله تسلیم نمائی و بفرمان او بدون چون و چرا گردن نهی هم در این دنیا و هم در آخرت پادش گیری. وای اگر سرپیچی و مرتکب نافرمانی شوی، در حکومت آخوندی، محارب شناخته و به فسادفی الارض متهم و بدار مجازات آویخته شوی. محروم از حق زندگی تا ابد.

حکومت آخوندی از اجرای اشد مجازات، بویژه برپا داشتن مراسم رسمی آویختن از دار مجازات، البته که برای ارعاب، برای ایجاد ترس و وحشت در جامعه و همچنانکه زودتر اشاره شد برای توقف رفتارهای هنجار شکن بطور مکرر اجرا میکند و هر بار خشونت بارتراز گذشته، بویژه در شرایط کنونی. که شاهد هستیم چگونه نظام بر سرعت بر پاداشتن مراسم جنایت رسمی بر چوبه های دار افزوده است. ناگهان، مدت تشریفات محاکمه متهم به محاربه، مدت تشریفات قتل انسان با آویختن بدارمجازات، از 70 روز به 23 روز تقلیل مییابد، مراسمی که در کشوری ، مثل، امریکا، که حکومت آخوندی "شیطان" بزرگ میخواند، هرگز کمتر از 20 سال بطول نیانجامد.

با قتل جوانان بر سر چوبه دار، این پیام را حکومت آخوندی بسراسر جهان مخابره میکند که اماده است شمشیر خود را بر هر گردنی فرود آورد تا بقای حکومت ولی فقیه، جانشین الله را تحکیم و تداوم بخشد. آیا واضح تر از این میتوان بخصلت خشونتبار و کین خواهانه و انتقامجویانه دین آخوندی پی برد و آگاه گردید؟

البته که هژمونی آخوند بر جامعه تحمیل نمیشد اگر در برابر جنایتها و قتل های رسمی، چشمها و دهانها را نبسته بودیم و بجز پچ پچی در گوشی، سکوت برنگزیده بودیم.

و آنچه ما را باین پچ و پچ در گوشی وا داشت، سبب شد که حکومت آخوندی هرگز اجازه ندهد بنده ای گام در میدان نهد و ساختار دین و قدرت را بچالش بکشد. رقیب هنوز پیدا نشده ناپدید میگردید.

اما، افزوده بر خصلت خشونتبارش، حکومت اخوندی، یک حکومت دینی ست. یعنی که آخوند از آغازین لحظه صعود بر منبر قدرت هر آنچه که بعمل در آورده است و هرچه بزبان رانده است بنام الله عمل کرده و بزبان رانده است. هر سر را که بر زمین افکنده و هر دست و پایی را از اندامها جدا ساخته است بنام الله و بحکم الله عمل کرده است. حکومت و ورود بهمه عرصه های زندگی اجتماعی بنام الله، البته که عاملی ست موثر در منفعل سازی مردم ساده باور، مردم الله باور، توجیهی مشروع در تحمل همه محدودیت ها و محرومیت ها، و همچنین، در برگزیدن سکوت در برابر سیاستهای کشتار و قتل و نابودی مخالفین بدست مقدس آخوندهای برخاسته از حوزه های علمیه.

جای یادآوریست که بسیاری از قتلهای رسمی، بطور مخفیانه و محرمانه بوقوع می پیوست. کدام یک از خبرگزاریها و یا روزنامه ها از کشتار بیش از 4000 زندانی در 67 خبر دادند؟ اینروزها بستگان و پدر ومادر قهرمانان جوانانی که بدست مزدوران حکومت مقدس درخون خود غلتیده اند زیر فشار قرار داده و حتی بزندان میکشند، اگر سکوت نکنند و از قتل جگر گوشه شان با کسی سخنی بگویند.

باید اعتراف کرد، استراتژی حکومت اخوندی در 44 سال گذشته، در سرکوب و برقراری سکوت بهر قیمتی،  برغم پستی و بلندیها موفق بوده است. بدلیل تحمل، 44 سال خشونت و سرکوبگری ست، که قهر و کین خواهی و انتقام ستانی از آنان که اعتراضی بگوش رسیده است، بویژه اگر نخبه و فرهیخته باشند، دانشجو و معلم، هنرمند و وکیل مدافع، روزنامه نگار و نویسنده و ورزشکار باشند، عادی گردیده است. هم اکنون فرهیخته ترین و برجسته ترین افراد جامعه ما در زندانهای حکومت آخوندی بسر میبرند.

نظام مقدس ولایت، مراسم اعدام را بگونه ای باجرا در میآورد گویی که در سه و یا چهار قرن پبش از این بسر میبریم، نه از انسان خبری هست و نه از عقل و خرد او و نه از ابتدایی ترین حق و حقوق او و نه از آزادی در گزینش. نظام بر آن است که حکومت فقیه، حکومت الله است. مطلق است و چون و چرا نا پذیر. باید خود را بدان تسلیم نموده و بامر و احکامش گردن نهی. حکومت اسلامی ، حکومتی نیست گزینشی، حکومتی ست بر خاسته و بنیان نهاده شده است بر اساس اراده و خواست الله. بنام الله است که حکومت آخوندی، دست بهر نوع خشونت و هر حیله و دغلکاری میزند و از هیچ خیانت و جنایتی رویگردان نیست.

حکومت آخوندی سالها پیش، در بهمن ماه 91 دو جوان را بجرم زورگیری بدار آویخت، در حالیکه همه وکلای مستقل برآن بودند که مجازات آنها، بر طبق قانون، نمیتوانست بیش از دو سال زندان باشد. یکی از متهمین، محمدعلی سروری 20 ساله در پای چوبه دار، در گفتگو با خبرنگاران اعلام کرد که: قبول دارم اشتباه کردم، اما نمیدانستم که حکمم اعدام است. آری، قضات دینی، کار آنها را هم از نوع حرب با الله دانستند و بهمین دلیل رای باعدام آنها دادند.

اما، حکومت اخوندی با قتل مهسا امینی و در روزهای اخیر قتل محسن شکاری و مجید رضا رهنما، چهره کریه خود و خدایی که بنام او سرکوب میکند و به بند میکشد و شکنجه میدهد، در سراسر جهان آشکار نموده است.

بعضا، بر آنند که جنبش بدون ارائه آلترناتیو بدشواری به پیش خواهد رفت. درست است که برای براندازی حکومت خشونتبار آخوندی، جنبش رهایی بخش به آلترناتیو نیازمند است.

 اما، بخش اصلی این آلترناتیو، زن زندگی آزادی، هم اکنون متولد شده است و خود را بعنوان آلترناتیو حکومت آخوندی، حکومتی که نه زن در آن دارای مقام انسانی ست، نه زندگی دارای مفهوم با ارزشی ست که بآن عشق ورزید و از همه بدتر نبود آزادی ست که منجر شود به تبدیل انسان به حیوان. بعبارت دیگر، جنبش رهایی بخش هم اکنون آگاه است به آنچه که میخواهد و میجوید. آنچه والاست در پیش روی است و بزودی آنروز خواهد رسید که در فرد و یا شخصی برجسته و استثنایی و یا بزبان جامعه شناسان، کاریزماتیک تبلور خواهد یافت.

رخصت که با کمی خوش بینی بآینده بنگریم. به جنبش بدون سر و فرمان عمومی  باید به نیکی نگریست و زمینه ای مناسب برای همساز و همنوا کردن کثرت با وحدت دانست. زیاد رویا انگیز نخواهد بود اگر از هر سر زمینی رهبری برخیزد که بپوندد برهبران در نواحی دیگر و از میان آنان یکی بر خیزد تبلور کثرت.

در یکی از برنامه های خبری تلویزویون، خانم مجری، از کارشناسی سیاسی ایرانی تبار می پرسید، آیا شما هم نلسن مندلا دارید و اگر ندارید کی خروج خواهد یافت؟ آری، اگر نلسن مندلایی داشتیم کار بسیار ساده تر بود. اما، تا ظهور نلسن مندلای ایرانی، رهایی در آگاهی باین واقعیت نهفته است که هر آنچه که چنین نکبتبار و حقارت آفرین است، بنام الله بوده است که شکل گرفته و بواقعیت پیوسته است. بنام الله است که جوانان وطن را بخاک و خون میکشانند. مردم باید بدانند که با حکومت الله روی در روی هستند نه حکومت آخوندی.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

   fmonjem@gmail.com 

۱۴۰۱ آذر ۲۳, چهارشنبه

 

الله: اسطوره مهربانی

یا

خشونت و انتقام ستانی؟

 


 

این سوال سالها پیش این نگارنده وا داشت تا بنقد برگزیده ای از سخنان الله در قران در ارتباط با موجوداتی که دشمنان خود می پندارد بپردازم. باز خوانی ان مقاله، نگارنده را اقتاع نمود که، موضوع مقاله اگر امروز بیشتر مصداق نداشته باشد کمتر هم ندارد. در واقع آنچه در آن مقاله ارائه میشود الگوی عمل و اندیشه، ولی فقیه، اخوند خامنه ای ست که امروز بیش از همیشه در رفتار و گفتاروی باز تاب مییابد. روشن است که آخوند خامنه ای برای تصمیمگیریها و تعیین سیاست های خود، از مارکس و یا سید جمال الدین اسد آبادی که الگو برداری نمیکند.

 نقد برگزیده ای از سخنانان الله بخوانید و اگر دوست داشتید قضاوت کنید:

 

درست است که الله در آغازین ترین کلام خود در کتاب "مقدس،" خویشتن را «الرحمان الرحیم،» به معنای فارسی بخشنده و مهربان توصیف و تعریف میکند. اما اگر در پی تایید و تصدیق باور خود به کلام الله، یعنی آنجا که  الله بزبان خود سخن میگوید، رجوع کنیم، خدا و یا الله هی را خواهیم یافت، که کین خواه است و انتقام جو. که او حاکم است و باز تابنده تابنده خشم و خشونت است و  قهر و قدرت. او مالک برجهانی ست، بسی بسیار سهمناک، سراسر تنبیه و مجازات، تا ابدیت شکنجه و آزار. بنابراین، خدایی که حاکم است، خدایی ست  دارای قدرت بازخوانی و بازخواستی و بازجویی، یعنی خدایی که ما را بزند گی باز میخواند و بحساب نیکی ها و بدی های ما در قیامت رسیدگی نموده،  کیفر خواست صادر کند و کیفر دهد، خدایی است با قهر و قدرت نامحدود و خشم و خشونت نا متناهی. آیا میتوان در سرشت چنین خدایی مهربانی و بخشند گی، عفو و گذشت یافت؟ اگر بتوانیم نشان دهیم که پاسخ منفی ست، سوال مهمتری که مطرح خواهد بود آنست که اگر خشم و خشونت و کین خواهی در ذات الله نهفته است، آیا میتوان از پیروان فرمانبردار او چیزی دیگری جز خشم و خشونت، تنبیه و مجازات و سرکوب و بیرحمی، انتظار داشت؟

اگر کلام الهی را همانگونه بخوانیم که معنی دهد نه آنگونه که به آن معانی خود را تحمیل کنیم، دریابیم که الرحمان و الرحیم  صفاتی هستند که الله برای وصف و توصیف نام خود بکار میگیرد، نه برای توضیح و تشریح افعال خود. الله چگونه هست خود را بیان میکند، نه چگونه می باشد  خود را.

استاد علامه محمد حسین طباطبایی، مولف تفسیرالمیزان،  در تاویل بسم الله الرحمان رحیم، صفت بودن الرحمان و الرحیم را تایید نموده و میافزاید که   هر دو دارای یک ریشه لغوی هستند و از کلمه «رحمت» مشتق میشوند. رحمت الله هم مصداق خصوصی دارد و هم عام از اینرو بوده است که الله صفات رحمان و رحیم را برای توصیف  خود بکار گرفته است که رحمت خود را هم جنبه عام بدهد و هم جنبه خاص.

 

استاد علامه میگوید، الله وقتی میخواهد رحمت خود را شامل عام سازد و همه انسانها اعم از مومن و کافر را در بر گیرد از صیغه مبالغه رحمان استفاده میکند. و وقتی می خواهد رحمت خود را بشکل خاص بکار گیرد الله از صفت مشبهه رحیم استفاده میکند که مخصوص مومنان دانسته اند که دارای استمرار و دائمی ست(20).

 این تاویل از نیت الله هرگز بدان معنا نیست که الله بخشنده گناه است و گناهکار و یا عفو کننده  خطا است و خطا کار. او دهنده رحمت است، نه بخشنده گناه، به معنی عطوفت و مهربانی، یعنی گذشت و خود داری از تنبیه و مجازات متهم به گناه و گناهکاری. چرا که الله بر کنار است از هر گونه حالات نفسانی و احساسات و عواطف انسانی. در هیچ کجای قرآن ذکری از عفو و چشم پوشی و گذشت الله و نادیده گرفتن خطا و گناه، نشده است. بویژه اگر آن گناه از شرک و یا کفر برخیزد. حتی زمانیکه صیغه مبالغه رحمان بکار گرفته میشود که نشان دهد رحمت خدا جنبه عام دارد، به دشواری میتوان باین نتیجه رسید که الله گناهکاران، خطا کاران از هر نوع و رقمی، بویژه کافران را مورد عفو و آمرزش خود قرار میدهد. چرا که کیفر دهی از خصایل برجسته الله است، در غیر اینصورت چه نیازی به دوزخ داشت. آنکه کیفر دهنده است باید که ضرورتا ابزار قهر و قدرت و خشم و خشونت را نیز در اختیار داشته باشد.

اگر به متن قرآن، یعنی آنجا که الله بزبان خود سخن میگوید، خدا و یا الله هی را خواهیم یافت، که کین خواه است و انتقام جو. او مالک سهمناک ترین جهانی ست سراسر تنبیه و مجازات، تا ابدیت شکنجه و آزار. بنابراین، خدایی که حاکم است و دارای قدرت بازخواندن مردگان برندگی برای باز خواست و بازجویی،تا بحساب نیکی ها و بدی های ما رسیدگی نموده،  کیفر خواست صادر کند و کیفر دهد، خدایی است با قهر و قدرت نامحدود و نا متناهی. آیا چنین خدایی میتواند مهربان و بخشنده باشد.

 البته این بدان معنا نیست که الله مهربان و بخشنده نیست. بلکه نکته آن است که  بخشایش و مهربانی و عفو و عطوفت الله شمول عام ندارد و تنها شامل حال خواص و یا مومنین شود. الله ای که در قرآن زندگی میکند فرمانروای جهان است هرچند محدود و متناهی. تسلیم می طلبد و اطاعت. پرس و جو و چند و چون و سرپیچی را دوست ندارد. او نیکو کاران و مومنین را مورد رحمت خود قرار میدهد و آنها را پادش دهد. اگر نیکویی کرده باشی یعنی از ظواهر دنیا رسته و فریب دنیا را نخورده ، هرگز از اندیشه به بزرگی و عظمت الله و  اعتراف به خواری و حقارت خود در نماز های روزانه و سجده های طولانی، غافل نمانده بوده باشی، الله به بهشت  فرستد ت تا در کنار حوری های باکره از زندگی ابدی لذت برده و سعادتمند شوی.

در حالیکه موضوع مهربانی و بخشند گی الله در قرآن بسیار نادر است، وصف قهر و قدرت، خشم و خشونت الله فراوان است. قرآن مکرر باین موضوع اشاره دارد که الله کیفر دهنده ایست که به هیچ قیمتی حاضر به مصالحه و مذاکره نیست، بسیار سخت گیر است و انعطاف ناپذیر. اخطار میدهد که حتی رشوه و هدیه هم سبب نمیشود در کیفر گناهکاران و مجرمین، کوچکترین تجدید نظری کند. دو آیه در سوره بقره این موضوع را صریح و شفاف بدون هیچ ابهامی بیان میدارد:

در سوره بقره آمده است( آیه 48-123)  «از آن روز بترسید که هیچکس بجای دیگری مجازات نمیشود و وساطت و توصیه کسی  پذیرفته و هدیه و رشوه و جریمه و عوض از کسی گرفته نمیشود و در حق کسی کمکی بعمل نمیآید» (  طبقات آیات، خلیله صبری ص 838).

 

و در همان سوره(آیه 281) «از روزی بترسید که همه در آن روز بسوی خدا بازگشت میکنید و هر کس به نتیجه اعمال خود بی کم و کاست خواهد رسید و بکسی اندک ظلمی نمیشود و تبعیضی وجود ندارد» (همانجا ض 389).

الله همه را با یک نظر می بیند. الله شیفته عدل و انصاف خویش است و از تکرار آن درسراسر قرآن هرگز خسته نمیشود. ترازوی عدالت به دست او ست. نیکی ها و بدی ها را وزن میکند به همآن میزان پاداش و یا جزا دهد. وای اگر که گناهکار و خطا کار شناخته شوی، باید که راه دوزخ را در پیش گیری و تنبیه و مجازاتی دهشت آور از جمله سوختن در آتش را تا ابد پذیرا باشی، یعنی زنده شوی و بار دیگر بسوزی تا بی نهایت، یعنی نه یکبار بلکه هزاران بار مکرر. میزان تنبیه و مجازات الله بسیار سخت و شدید و بیرحمانه است، ماورای میزان و تصور بشری ست. فرمانروایی که در روی زمین زندگی میکند، میسوزاند یکبار و نابود  میسازد، بود را. اما الله، که در آسمانها می زیید، گناهکار و مجرم را میسوزاند تا ابد.  الله در آیه ای از سوره ابراهیم توضیح میدهد که در روز قیامت مثلا کسی که متهم به « لجاجت» شده است یعنی کسی که در شک و تردید نسبت به وجود و هستی الله، اصرار ورزیده است،  باید در انتظار چه عقوبتی بوده و چگونه تا ابد در آتش خواهد سوخت و کفاره اعمال زشت خود را به الله پس بدهد:

«وقتی روز قیامت باب محاسبه را باز میکنند هر فرد سر کش لجوج در آنجا سر افکنده و خوار میشود در پشت سرش آتش دوزخ شعله میکشد و آبی که می آشامد کثیف و لجن است. آن آب پلید را مرتبا می نوشد و لی بهیچ وجه تشنگی او را رفع نمیکند- از هر طرف علایم مرگ او را احاطه کرده اما برای آنکه همیشه عذاب بکشد نمی میرد باین ترتیب تا ابد درد و رنج اطراف او را فراگرفته است»(همانجا ص859)

چنین شکنجه ای را هرگز هیچ بشری قادر به تصور آنهم نیست. چرا که تنها الله است که میتواند، نا ممکن  را ممکن و نبود را بود کند. خشم و خشونت و کین خواهی الله پایان ناپذیر است. قهر او چنان سهمگین است که ترس و هراس را بر سراسر وجود آدمی مستولی نموده. اندیشه مقاومت را در ذهن مخلوق فرمانبر نابود میسازد.  الله در تنبیه و مجازات کسی که بر لجاجت اصرار ورزیده است کوچکترین گذشت و نرمشی از خود نشان نمیدهد، آنها را که ایمان آورده و خود را تام و تمام به امیال وی تسلیم نموده اند - یعنی مومنان را  پاداش میدهد و رهسپار بهشت میسازد، یعنی آنجا که زندگی ابدی در انتظارشان است بویژه اگر در راه و بخاطر تحصیل رضایش به جهاد و شهادت پرداخته بوده باشند. الله در سوره نساء در حالیکه وعده آرمیدن در بهشت در کنار زنهای زیبا را به مومنان میدهد بر  خشم و خشونتی که در انتظار گناهکاران، یعنی کافران است، تاکید میکند:

«آنان که بآیات ما کفر ورزیدند بزودی آنها را در آتش دوزخ سرنگون میسازیم هرچه پوست بدن آنها بسوزد بجای آن پوست دیگری ایجاد میکنیم تا سختی عذاب را کاملا بچشد- خداوند قادر و دارای حکمت است اما آنها که ایمان آوردند و رفتار نیکو پیشه کردند آنها را وارد در بهشت هایی میکنیم که جوی های آب در آن جاری است والی الابد در آن میمانند ودارای زنهای زیبا و پاکیزه ای هستند و در سایه ممتد مرحمت خدا میآرمند» نساء 56- 57( همانجاص،842).

 

اگر الله رحیم است به آن دلیل است که مومنان راه او را برگزیده اند و طبق میل او رفتار نموده اند.  رحمت و پاداش به آنها، به هیچ وجه  الله را بخشنده و مهربان نمیکند. اگر الله از جرم و خطا، گناه و انحراف، که کفر و شرک هم از بزرگترین آنها هست، گذشت، وصف الله نیز به فعل در خواهد آمد، نه تنها الله الرحمان و الرحیم و یا بخشنده و مهربان هست، بلکه رحمان و رحیم هم میشود. الله اما، همچنانکه در رجوع به متن قرآن در یافتیم، هرگز سر آشتی با گناهکار و خطا کار و منحرف،کافر و مشرک و منافق را ندارد. هیچ رحم و مروتی به آنها نشان نمی دهد. شفافیت و صراحت سخنان کلام الهی ماورا هر گونه شک و تردید یست. الله نه تنها از آنان در آن دنیا نمی گذرد و آنها را محکوم به سوختن در آتش سوزان دوزخ تا ابد میکند و از آنان انتقام میگیرد. الله هرگز فرمانی هم مبنی  بر بخشایش و آمرزش گناه گناهکاران و جرم مجرمین ویژه دنیای فانی نیز  در قرآن صادر نکرده است. در این دنیا نیز جرم و گناه را تعریف و  میزان تنبیه و مجازات را تعیین میکند. قصاص است و حد و تیغ و تازیانه، سنگسار است و گردن زدن با شمشیر، بویژه اگر مجرم، کافر و یا مشرک باشد. هدف الله البته تنها تنبیه و مجازات مجرم و گناهکار به منظور بازدارندگی جرم در آینده نیست، بلکه بر قراری نظامی است بر اساس فرمانروایی و فرمانبری، نظامی که تنها میتواند بر اساس رحمت و پاداش از یکطرف و قهر و خشونت از دیگر طرف.بر قرار گردد. مهربانی و بخشش از یکطرف، بیرحمی و کین خواهی از طرف دیگر. فرمانروایی الله تنها از طریق خشم و خشونت و بیرحمی ست که تامین میگردد. الله برای مجازات مجرم در این دنیا نه تنها به ابزاری متوسل میشود که عمیق ترین درد و صدمه را به جسم مجرم وارد کند بلکه به روح و جانش نیز صدمه زده و شخصیت او را به خواری و حقارت و تخریب میکشاند. حکم بریدن دست و پا به جرم دزدی و یا سنگسار بجرم زنا، نمیتواند بر فرضیه ای جز بر شرور بودن سرشت  انسان و عدم امید به بازگشت وی به درستی و صلح جویی و رستگاری، بنیان گذارده شده باشد. انسان متمرد و گناهکار را تا ابد نفرین و محکوم میکند. نیاز الله به تنبیه و مجازات، مثل نیاز فرمانروایی ست که نه در آسمانها بلکه بر روی زمین میزید. خدایی که شرارت در سرشتش نهاده شده نمیتواند بخشنده و مهربان باشد. در دینی که الله بر آن حاکم است، نمیتوان به رستگاری امیدوار بود.

مسلم است که این بحث قبل از آنکه یک بحث دینی باشد، ذاتا بحثی است سیاسی، یعنی بحثی است که ریشه دارد در قهر و قدرت و  انحصار و کنترل آن، بویژه در شرایط کنونی که نظام حاکم خود را به خدمت الله گمارده و مسئولیت اجرای فرامین او را بعهده گرفته است. یعنی بی دلیل نیست که کردار و گفتار فرمانرویان سراسر خشم است و خشونت. چرا که نظام کنونی چون بنا به خواست الله بر اریکه قدرت نشسته است چیزی نمیخواهد و نمی جوید مگر تسلیم و اطاعت مطلق. این نظام میخواهد گناه و گناهکاری را از جامعه ریشه کن سازد. کل و تمام جامعه با بانگ الله و اکبر و اعتراف به عجز و ذلت و خواری برخیزند و بخسبند. الله بشر را خلق کرده است که در راهی که او برایشان برگزیده است قدم نهند، نه اینکه خود مختار و آزاد باشند، آنگونه زندگی کنند که می اندیشند و در صلاح و مصلحت خود می بینند. این گمراهی ست و انحراف، به بی بند و باری و می خواری و بی عفتی، به مادیگری و دنیاپرستی یعنی شرک ختم میشود. نظام اسلامی بر آن است که راه کمال تنها از طریق تسلیم و اطاعت، و تقلید و تبعیت طی میشود. بنابراین خصلت نظام دین را نباید جدا از خصلت الله دانست. بزبان دیگر هر مباززه سیاسی ضرورتا باید مبارزه ای باشد دینی و بالعکس. یعنی که مبرا ساختن الله و دین الله از  خشم و خشونت و تمامیت خواهی حکومت آیت الله ها و حجت الا سلام ها، هر گز راهی به آزادی و ازاد سازی اجتماعی نبرد.    

 

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com