اسلام
خصم
آشتی ناپذیر زمان،
و زوال
حکومت آخوندی!
از آغاز، آخوند که
به منبر قدرت صعود نمود، در اندیشه تعییر روابط و ساختار اجتماعی بود، بویژه تغییر
روابط زن و مرد، و شیوه های کنشگری در زندگی اجتماعی بر اساس شریعت اسلامی. آنهم
در اجتماعی که در حال گذار از یک جامعه سنتی باز مانده از قافله تمدن بسوی نوسازی
و دگرگونسازی زیربنای مادی و فرهنگی در حرکت بود. دو رویکردی که با یکدیگر هیچگونه
همخوانی نداشتند. مسلم است در تبعیت و پیروی از فقیهی که بفرمانروایی رسیده بود،
جامعه از تلاش در رسیدن به قافله تمدن، بویژه نسخه غربی آن، بازنگاه داشته شد و
بسوی ساختار یک جامعه سنتی شتاب برگرفت و تمامی شئون زندگی اجتماعی، سیاسی و
اقتصادی، فرهنگی و نظامی را بتبعیت از قواعد و مقرارت شریعت اسلامی در آورد.
آنچه، بیش از هر چیز
دیگری جامعه ایکه بنزدیگی دروازه های تمدن مدرن رسیده بود، دگرگونه ساخت و چهره
آنرا تغییر داد، معرفی قواعد و مقرراتی بودند برگرفته از شریعت اسلامی که همگان
موظف به پذیرش و تن دادن بآنها بودند. مثل، مقررات حجاب اجباری و یا جدایی جنسیت
ها و ممنوعیت تولید و خرید و فروش نوشابه های الکلی. از این نوع مقررات که هدفی جز
محدودیت و محرومیت نداشتند بر تمام عرصه های اجتماعی، بویژه در عرصه فرهنگی سلطه
افکن گردیدند.
آنچه هم اکنون
روزانه در کشور ما اتفاق میافتد، بازتابنده شکست پروژه اسلامی ساختن جامعه است،
جامعه ایکه بگردش در میاید بر اساس قواعد و مقررات شریعت اسلامی، جامعه ای، تشکل
یافته (تا قبل از مرگ مهسا) از انسانهای مطیع و منفعل، آرام و سر بزیر، مثل،
بره فرمانبر مطلق، جامعه ایکه نه تنها قصد
پیشروی، پیروزی و غلبه بر عقب ماندگیها را نداشت بلکه هدف در بازگشت بگذشته نهفته
بود. اگر هم لحظه ای بآینده میاندیشد بآن دلیل است که میخواهد با سرعت بیشتری بعقب
بازگشت نماید.
البته، بودند کسانی
که در برابر این پسرویها قد بر افراشتند و جان شیرین در اوج خشونت و انتقام ستانی،
در زندان و زیر شکنجه، در قتل های زنجیره ای و اعدامهای جمعی از دست دادند. ولی
اکثریت پذیرفتند و دردهای بیرونی را، درد پسروی اجتماعی را بدرون خود ریختند.
این فرو خوردگی همان
دردهایی ست که در 44 سال بر روی هم در درون مردم تلنبار شده است و امروز شاهد
انفجار آنها هستیم. شاید بتوان این دوران انفعال جمعی که بتوسعه و تمرکز قدرت
استبداد آخوندی انجامید، بتوان به باورها و اعتقادات دینی نسبت داد که هم مرحمی
است بر ارواح مضطرب انسان امروز و هم ابزار ظلم و ستم است در دست آخوندهای برخاسته
از حوزه های علمیه، قشر مفتخوار جامعه. شاید، همین رو دربایستی با دین است که هنوز
قشر خاکستری جامعه، قشری که تا کنون سکوت نموده و ساکت نشسته بانفعال میکشاند.
اما، این بدان معنا
نیست که حکومت آخوند با مقاومت و چالشهای درونی روی در رو نبوده است. اولین قشر
اجتماعی که ساختار قدرت آخوندی را بچالش کشید زنان بودند که بدان نیروهای انقلاب
وقعی ننهادند و مشکلی پنداشتند که راهکار آن به آینده موکول گردید.
در چنین شرایطی، چه
کسی میتوانست به نقد مهملات دین که بر مسند قدرت جلوس یافته بود بپردازد و جان
سالم بدر برد. چه کسی میتوانست به مخالفت برخیزد و بگوید قوانینی، مثل قانون قصاص،
بازتابنده دوران طفولیت بشر است. دورانی که نه شناختی از بشر وجود داشت و نه نیرو
و توانایی اندیشه بآینده. نه تنها بیان این واقعیت بلکه اشاره بکوچکترین مهملات در
مجلد مقدس و آسمانی، عواقبی نا گوار و رنجبار در پیش روی قرار داشت.
این بدان معناست که
سلطه دین بر جامعه هر چه گسترده تر گردید، بنابراین فرضیه دیالکتیکی، عامل نفی
خویش را هم در درون خود پرورش میدهد. زن زندگی آزادی را نظام سرکوبگر آخوندی در
درون خود پرورش داده است، عناصری که بیش از 44 سال در نفی و سرکوب آنها از هر
ابزار مشروع و نا مشروعی استفاده کرده است، دوره ای نسبتا طولانی، کافی برای اینکه
نظام "باطن ذات" خود را آشکار سازد و "یک انفجار حاصل شود"(بنقل
از خمینی). بدین دلیل، دیگر شک و تردیدی
نیست که کیست هیز و هرزه. که هیزه و هرزه همان آخوندیست که بر فراز
منبر دیر زمانی، در عین آزادی بفریبکاری ساده دلان و خوشباوران اشتغال داشته و
همچنان به خوار و حقیر پنداشتن زن خطبه خوانی مینمود.
لازم بیاد آوریست که جنبش رهایی بخش زن زندگی
آزادی، زمانی دارای جان و روح میشود که بداند در نفی و مردود شناختن قواعد و
مقرارتی برخاسته که ریشه برگرفته است از شریعت اسلامی. که بمبارزه با حکومتی
برخاسته است که بر اساس قواعد و مقرارتی بنیان گذاری شده که در 1400 سال پیش از
این برای برقراری نظم در روابط اجتماعی آندوران وضع شده است، و فاقد قابلیت
ساماندهی و تنظیم کردار و پندار و گفتار انسان امروز است.
واقعیت آنستکه حکومت
آخوندی ساختار یک جامعه اسلامی را با بانقیاد در آوردن و به بندگی کشیدن زنان آغاز
نمود، تا بتواند از آینطریق تمامی جامعه را ببندگی بکشاند. هم اکنون در سوی رهایی
از این بندگی هستیم که روزانه شاهد انفجار توپ و فشفشه هستیم که مردم در واکنش
بدان، فریاد بر آورند که آخوند باید گم بشه.
تا کنون پیوسته حکومت دین، به غرب اتهام زده است که مخالفت غرب با غنی سازی
هسته ای در جمهوری اسلامی از سر دشمنی و خصومت با دین اسلام است. که این غرب بوده
است که راه پیشرفت و توسعه را به دین اسلام بسته بوده است. حال که دین به حکومت رسیده است نشان داده است که به چه
سادگی میتواند غرب را در پیشرفتهای مادی پشت سر بگذارد.
رهبر معظم انقلاب، و در تبعیت از او تمامی خطبه خوانان مزدور ولایت، روزی نیست
که تکرار نکنند که این نیروهای متخاصم و متجاوز خارجی است که تاب توان دیدن معجزات
پیشرفت اسلام را در کلیه عرصه ها، بخصوص در عرصه هسته ای و فضائی، نظامی و امنیتی
را دار نیستند. بدینترتیب توطئه اعتشاشات را راه انداخته اند که بر جمهوری اسلامی
ضربه وارد آورند. ندانند که چه ضربه ای درپاسخ دریافت میکنند.
روشن است تا زمانیکه
آخوند آماده نباشد که بفهمد انسان امروز، بنده و رعیت نیست. که انسان امروز دارای
اراده است، دارای عقل و خرداست و غریزه، نیز، مستقل و آزاد است، میتواند تصمیم
بگیرد، محاسبه کند، بد را از خوب تشخیص بدهد. توانا به تمیز نگاه داشتن جسم و پاکی
و نظافت خویشتن است. در پوشیدن و نوشیدن و خوردن و بطور کلی در برگزیدن آزاد است،
تا آنجا که قانون اجازه دهد، البته، قانونی بر خاسته از اراده جمعی، آخوند را
بدشواری میتوان ازخشونت و انتقام ستانی باز داشت.
آخوندی، بر فراز منبر قدرت در تعریف آزادی میگفت
آزادی یعنی "آغوش باز." منظور ان آخوند از بیان این لیچار چه میتواند
باشد بجز یکی دانستن آزادی با بیعاری، با هرزگی و حرامگرایی با هرآنچه آخوند منکر
و نجس و مکروه و حرام میخواند، اگرچه همه آن رفتارهایی که زشت و ناپسند تلقی میشوند،
آزادند در چارچوب قانونی برخاسته از ازاده جمعی.
این بدان معناست
که صرفنظر از جنبش اغتراضی، بلخلظ
ساختاری، بلحاظ خصومت آشتی ناپذیر دین با زمان است که جامعه آخوندی را موقتی و
گذرا میسازد و محکوم بفنا مینماید.
فیروز نجومی
firoz nodjomi
https://firoznodjomi.blogspot.com/
fmonjem@gmail.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر