۱۴۰۱ تیر ۱۰, جمعه

شیپور بیداری!




زمان دمیدن در شیپور بیداری فرا رسیده است. آری، باید، باری دیگر در شییپور بیداری دمید. اگر در نخستین بار دمیدن در شیپور بیداری به برچیدن بساط استبداد در آغاز قرن بیستم انجامید، در مرتبه ثانی باید به هدفی مضاعف برسد، مثل، برچیدن بساط استبداد مضاعف دین و قدرت.

چه عادی شده است که به حکومت اسلامی، همچون یک نهاد سیاسی بنگری و انواع و اقسام مهر محکومیت را بواسطه فهم کوتاهش از پدیده قدرت بر آن بر نهی. برای سیاست پیشه، هرگز بصرفه نبوده است که نظام را از بعد دینی اش مورد بررسی قرار دهد. این است تقریبا در نیم قرن گذشته، مبارزین و مخالفین، بطور کلی با سایه نظام به جنگ و مشت زنی پرداخته اند نه با نظام. با سیاست دست و پنچه نرم کرده اند نه با دین.

این در حالی ست که حکومت آخوندی، اول یک حکومت دینی است و در مرحله بعدی ست که سیاسی ست. چون، اینجا قدرت از دین برمیخیزد و نه بعکس. مثلا، آخوند خامنه ای و یا هر آخوند دیگری، کار خود را با نام الله، خداوند یکتا و یگانه آغاز میکند، هر کاری را. در زمینه گسترده تری، این بدان معناست که در حکومت دین، حرف آخر را دین میزند. در حکومت اسلامی هم، آخوند خامنه ای است که حرف دین و یا حرف آخر را میزند. در حکومت دین، نه تنها بافتهای سیاسی ساختار نظام از مایه دین ساخته شده است، بلکه دین بر ساختار تمامی جامعه سلطه افکنده است هم از راس تا ذیل و هم بر آنچه که بر روی و یا زیر بنای نظام قرار گرفته است.

اما، برغم این واقعیت، دینی بودن ساختار حکومت آخوندی، چه بسیارند از تحلیلگران و نخبگان و هم چنین بسیاری از احزاب و سازمانهای سیاسی و رسانه های اینترنتی که به ساختار حکومت دین، همچون ساختاری سیاسی مینگرند و آنرا همچون پدیده ای برخاسته از قدرت مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهند، چنانکه گویی نظام برای بقا و نگاهداشت دین، بمنظور دیگری هم سری را بر زمین افکنده است؟ از آغاز آخوندهای حوزه های علمیه، سوار بر اعتقادات و باورهای دینی جامعه، اکثریت ملت را شیفته و فریفته بهشت بر روی زمین نمودند. نیز سوار بر بانک الله اکبر مردم، برآمده از پنچره ها و بر پشت بامها بود که قشر آخوند، قشر مفتخوار جامعه بقدرت رسید.

البته که از آغازهیچ دسته و گروه و حزب و سازمان سیاسی نبود که بتواند در برابر اقتدار آخوند خمینی، اقتداری تماما برخاسته از منزلت دینی، پرچم مخالفت برافرازد و یا بمقاومت بپا خیزد. برخی بآغوش آخوندها پناه بردند و بخدمت آنان در آمدند، بعضی دیگر رویای رسیدن بوحدت بزرگ با آخوندها را در سر میپروراندند. این در حالی ست که تنها بخش دینی جنبش پس از انقلاب، مجاهدین بودند که خود را بلخاظ تقوا و زهد و ایمان انقلابی، برتر از آخوندهایی میدانستند که از حوزه هایی علمیه برخاسته بودند. آخوندهای حاکم نیزآنها را منافق خواندند و سر انجام تار و مارشان ساختند.

اگر، پس از گذشت چهل و چند سال، آخوند هنوز اراده معطوف به واپسگرایی خود را بر ملت تحمیل نموده است و در بازگرداندن جامعه بگذشته، بآنچه کهنه و فرسوده است و بر خاسته است از جهل و نادانی بشر در دوران بیابانگردی، باید باین واقعیت اعتراف کرد که دین یکه تاز میدان بوده و هنوز هم هست. هرکس که حرف دین را بزند حاکم است و هر آنکس که علیه دین سخن گوید محکوم است. در چنین شرایطی چه کسی میتواند دین را بزیر سوال بکشد. بزبان دیگری، بیخودی نیست که مبارزین و مخالفین با سایه نظام بجنگ و یا مشت زنی مپردازند. چندان هم بیخودی نیست که حکومت دین نزدیک به نیم قرن دوام آورده است. در این دوران، از کدام ضربه کاری میتوان یاد کرد که به ساختار دین وارد آمده است؟ کیست که نداند چه عقوبتی در انتظار دین ستیز است؟

چه بسیارند نخبگان و تحلیلگرانی که نظام و رهبرانش را در رسانه های اجتماعی، زیر ذره بین میگذارند، بویژه در تلویزیونهایی که جناب سعید بهبهانی، گرداننده میهن تی وی، تلویزیونهای رنگی مینامد. گاهی تا آنجا به پیش میروند که از توطئه ها و برنامه ها و پروژه های مخفی و جنایتکارانه درون نظام پرده بر میگیرند و کارگزاران بزرگ و کوچک نظام از جمله رهبر معظم آنقلاب، آخوند خامنه ای را هم مورد نقد و بر رسی قرار میدهند. اما، بگونه ای که گویی این رهبران از زیر بته بیرون آمده اند. نه از دین بویی برده اند، نه در حوزه های علمیه درس دین خوانده و به آخوندی رسیده اند و نه روضه فریبکاری آموخته اند که ساده دلان را بچاپند و پریشان نگاهدارند. گویی، دین و اصل و اصول دینی در ساختار شخصیتی و در سیاستهای درونی و بیرونی آنها چندان تاثیری نداشته است. گویی که اگر آخوندها خصم آشتی ناپذیر آزادی بشر، بویژه آزادی زنان اند، اگر دزد و خیز، دروغگو و فریبکاراند، آدمکش و جنایتکاراند، هرزه و شکمباره و نیز بیرحم و انتقام ستانند، ارتباطی با اعتقادات، باورها، تحصیلات و دانش و بینش دینی آنها ندارند. هم اکنون سران مهمترین سازمانها و تشکیلات کشوری و لشگری، امنیتی و جاسوسی، همه از فارغ التحسیلان حوزه های علمیه اند. مثل آخوندهایی همچون حیدر مصلحی و یا حسین طائب، و امثالهم که درس فرماندهی، جاسوسی و نظامیگری را از لابلای علوم فقهی خارج و تبدیل به دانش و حرفه ای ویژه نموده اند.

این، بدان معناست که تمرکز بر بعد سیاسی نهادی که ذاتا دینی ست، همچون حکومت اسلامی، ممکن است مفید باشد، اما، هرگز کافی و لروما بازتاب واقعیت نیست. چه آخوند خامنه ای، از زبان دین سخن میگوید و باین دلیل است که قدرت در او تمرکز یافته است، در فقیهی که تا ظهور امام غایب بجانشینی وی حکومت میکند. بعبارت دیگر، نمیتوانی ساختار قدرت را بنقد بکشی بدون آنکه بپرسی چه کسی قدرت را در دست خود متمرکز نموده و چه هدف و مطلوبی را میخواهد بدست آورد؟

بعضا، در تحلیلگری، خود را ناچار باشاره ای هم به بعد دینی نظام می بینند. در چنین حالتی، اعتقادات و باورهای آخوندهای حاکم، از جمله رهبر معظم آخوند خامنه ای را نه تحت عنوان دین بلکه ایدئولوژی بنقد میکشند. اینان، البته خوب میدانند که آنچه دین و ایدئولوژی را از یکدیگر جدا میکند یکی ارثی است و دیگری کسبی. مثلا، ایدئولوژی مارکسیسم- لنینیسم، در بهترین شرایط، در شوروی چیزی حدود ده میلیون از جمعیت ممکن بود که بدان باور کنند و کمتر کسی مارکسیست-لنینیست بدنیا میآمد. این در حالی ست که اصل و اصولی که حکومت آخوندی بدان باور میکنند، همان است که تقریبا کل جامعه بدان باور دارند. بدون تردید مقایسه و تحلیل ایدئولوژی دین، نیازمند بحثی جداگانه است.

برخی، بیهوده سعی میکنند که نقد دین را با نقد ایدئولوژی روپوشانی سازند. شاید، این تحلیلگران هنوز بر آن تصوراند که دین و قشری که با آن شناخته میشود، قشر آخوند، از همان حرمتی برخورداراند که در گذشته بوده اند. ممکن است که مردم هنوز آغوش خود را بروی دین ستیز نگشایند، اما، او را از خود نرانند. بگذریم که هر روزی که از حکومت آخوندی میگذرد، بر بیگانگی جمع با دین افزوده میشود که خود نهایتا زمینه را برای عبور جامعه از دین آماده میکند.

اما، بعضی دیگر با تمام قصد و نیت پاکی که دارند، دو چیز متضاد را در آن واحد به دیگران مخابره میکنند که در عین اینکه دیندار اند و به احکام و هنجارهای اسلامی اعتقاد دارند، پرچم مخالفت و مقاومت را در برابر نظام، نیز، میافرازند و بدون هیچگونه ترس و واهمه ای، رهبر معظم را مستقیما مورد خطاب قرار میدهند و او را به چه خطاها و گناهانی که متهم نمیکنند. بازتابنده این نوع نقد نظام، خانمی ست که اینروزها، نوای بی نوایان گشته است و صدای بی صدایان، خانم فاطمه سپهری. اما، واقعیت آن است که این نگارنده نمیتواند، حجاب خانم سپهری، آنهم بشیوه سنتی را با نفی آخوند و نظام آخوندی، آشتی بر قرار نماید. مطمئن هستم که کار خانم سپهری نه تاکتیک است و نه از سر انحراف که از سر باور خالص است. اما نمیتوانیم رفتاری بیانگر اسارت و بندگی را با آرمان رهایی و آزادی و انسانخواهی سازگار نماییم. در غیر این صورت چگونه میتوانیم در شیپور بیداری بدمیم؟

آنچه، اینجا سوال برانگیز است این است چگونه ما میتوانیم یک نظام سیاسی را نفی کنیم ولی اعتقادات و باورهایی که حکومت بر آن بنیاد گذارده شده است دست نخورده بگذاریم؟ آیا این بدان معناست که پس از فروپاشی نظام، هنوز حوزه علمیه ای، منبر و آخوند و روضه خوانی هم هست، نیز، بانک الله اکبری ، وضویی و نمازی؟ آیا، این بدان معناست که نزدیک به نیم قرن حکومت دین اسلام تحت رهبری کسانیکه عمر خود را در کسب علم الهی گذرانده اند، در خلق نظام اسارت و بندگی و تولید اینهمه مصیبت و نکبت، نقشی بازی نکرده است؟ البته که رهبر معظم بر آن است که سلطه دین بر همه جا گسترده نشده است. در سخنرانی اخیرش یکبار دیگر از اینکه نتوانسته است فضای مجازی را زیر کنترل خود بکشد، دهان بشکایت گشود.

گویا رهبر معظم تا دیروز یقه خود را در دست روزنامه ها میدیده است و امروز در دست اینترنتی ها. بنابر قول رهبر معظم، وضع بد نیست اینترنت است که وضع را تیره و تار میکند، شایعه ها و رورگوئیهاست که در اینترنت ادامه مییابد. رهبر معظم، حفظ و صیانت از اینترنت را به قوه قضائیه سپرد و توصیه کرد مبادا که غیبت قانون مناسب، مانعی تلقی شود برای برقراری نظم در اینترنت، قانونهای لازم را سریع بر نوشته و باجرا بگذارند. البته که رهبر معظم از این دنیا چندان هم پرت نیست. خوب میداند که نمیتواند برفضای مجازی سلطه افکند. اما، بر آن تصور است که ایجاد موانع بر سر راه دسترسی به فضای مجازی، معضل نظام را حل میکند. رهبر معظم، مثل همه خودکامه های تاریخ، گوشش توانائی شنیدن شیپور بیداری را ندارد و همچون آنان نمیتواند فروپاشی خود را پیش بینی کند.

با این وجود، باید باور آوریم هرگز بجایی نرسیم اگر در شیپور بیداری ندمیم، اگر آخوند را بدور نرریزیم و از ریختن آنچه بدان باور و اعتقاد دارد بزباله دان تاریخ امتناع ورزیم. البته که این ساده نخواهد بود اگر نتوانیم جهت و سوی خود را بسوی رهایی و آزادی نشان دهیم.

فیروز نجوم

Firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

  

۱۴۰۱ تیر ۳, جمعه

پنهان سازی حقیقت تا کی؟


براستی، تا کی باید حقیقت را پنهان سازیم و روپوشانی کنیم. که تمامی سیه روزیها و تیره بختیها و حقارت و خواری ما از  باور و اعتقاد بخدا و دینی بر میخیزد که در 1400 سال پیش از این بضرب شمشیر بر نیکان ما تحمیل گردیده است. اگر امروز چنین پریشان حان و نگرانیم، تردید مدار از باور بخدایی بر میخیزد که بر خود نام الله نهاده و بزبان بندگان خویش، بزبان انسان، سخن میگوید. یعنی که افسانه و یا دروغی بزرک.، خود در بر گیرنده  افسانه ای بزرگتر که تنها خدا، الله است و بجز او هیچ خدای دیگری نیست. که الله، خداوند یکتا و یگانه، فرستنده پیغام است و برگزیده پیغامبر، فرستنده پیغامها و احکام مطلق و تغییر ناپذیر براساس تسلیم و اطاعت و فرمانبری.

افزوده بر این تا کی باید این حقیقت را همچنان بزیر قالی جارو کنیم که که دین اسلام، کیشی بوده است بیگانه، کیش تازیان بیابانگرد که با زور شمشیر بر نیاکان ما تحمیل و در نابودی فرهنگ و تاریخ و هویت ایرانی کوشیده اند. آیا آگاهی از این حقیقت تاریخی، میتوانست از صعود دین بیگانه بر مسند قدرت جلوگیری نماید؟ سوالی ست که پاسخ بدان مثبت است. که نه تنها در آن زمان، در 1400 پیش از این، رهایی بخش بود بلکه هم اکنون در زمان حال هم آگاهی بحقیقت دینی برساخته از توهمات و افسانه ها و روایات بادیه نشینان صحرا گرد، بنیاد ساختار دین و قدرت را بلرزه در میآورد و با خود رهایی از احکام پوچ و بیهوده و فریبنده بارمغان آورد. دینی که بیگانه آورده و همچنان بیگانه مانده است. چون پیوسته مصون بوده است از هر گونه نقد و سبک و سنگینی در طول یک تاریخی طولانی. نه بدلیل محتوی که اگر هم دارای معنا و مفهومی هم بوده و هست، احکام و قواعد و مقررات شریعت اسلامی،هرگز ارتباطی با زمان نداشتته است. با این وجود، میتوان گفت، تمام ادبات فقهی، الهی و فلسفی در تعبیر و تفسیر کلامی نگاشته شده است که گفته میشود، کلامی ست که الله خود از طریق وحی، برسول خویش، محمد مخابره کرده است.

یعنی که نهایتا آخوند تبحرو دانشی را کسب میکند که ذاتا با زمان در خصومت است و دشمنی ابدی، خود یکی از برجسته ترین ویژهگیهای دین اسلام. از آغاز، نیز، دین اسلام بر نگاهداشت آنچه گذشته و کهنه و پوسیده گردیده و مطلق پئداشتنه است ، بنیاد یافت، امری که زمینه را برای رشد و ظهور قشری در جامعه را بوجود آورد، که بگونه ای حرفه ای آنچه را که مرده است و جان از کف داده است همچنان زنده نگاه دارد. قشری که در کیش ما، برغم داشتن نامهای گوناگون، مثل فقیه و یا روحانی میتوان همه آنها را آخوند، خواند، قشری که در طول تاریخ، همچون انگل در جامعه زندگی کرده است. از دسترنج دیگران ارتزاق نموده، در برابر خدمت به زنده نگاهداشتن، ارزشها و باورهای مرده و بیجان. آخوند، قشر مفتخوار جامعه، نه تنها در رفاه مادی بسر برده و میبرد، از حرمت بسزایی هم در نزد جامعه بر خوردار بوده و هستند. اگرچه آخوند، در تاریخ، از بدست گرفتن قدرت اجتناب ورزیده است. بویژه در کیش شیعه که تا ظهور امام دوازدهم، روحانیون شیعه خود را معاف از شرکت در ساختار قدرت نموده بودند

پس، معذوریت فقیه از حکومت تا دوران ظهور امام عج، در نزدیک به نیم قرن پیش از این با ظهور آخوند خمینی بپایان رسید. غافل از آنکه در 43 سال پیش، این تاریخ بود که یکبار دبگردر حال تکرار بود. که کشور ما، پس از گذشت 1400 سال، یکبار دیگر مورد تجاوز تازیان قرار گرفته بود، با این تفاوت که این بار بدست تازیان بومی که در حوزه های علمیه در سراسر کشور، بهزینه جامعه، به تحصیل دانش و توانائیهای پرداخته و میپردازند بازدارنده جامعه و ذاتا دشمن آشتی ناپذیر زمان و انسان و آزادی.

در تجاوز نخست، حداقل دو قرن بطول انجامید که تازیان جاهل، کیش خود را بر جامعه ما تحمیل کنند، آنهم با امداد و همکاری ایرانیان بومی که بعضا جان خود را بعنوان خائن از دست دادند. این در حالی ست که تجاوز تازیان بومی در این 43 ساله با مقاومت چندانی روبرو نگشته اند. بخودی خود روشن است که تازیان بومی براساس باور و اعتقاداتی حکومت میکنند که اکثریت مردم نیز بدان باور دارند. یعنی که آخوندها، اول برهبری آخوند خمینی و سپس آخوند خامنه ای، دین بیگانگان را یکبار دیگر بر کشور حاکم نمودند، وهمچون تازیان بیانان گرد بیکانه، اجنبی، بیرحم و خونخوار دست بقتل و غارت زدند و جامعه را بچنین ذلت و خواری کشاندند، باسارت و بندگی.

درست است که این نظام با تکیه بر لشگر دین وابزار قهر و خشونت و انتقام ستانی ست که توانسته است نزدیک به نیم قرن، حکومت آخوندی، حکومت مطلق پیشه و واپسگرا را بقا و دداوم بخشد. اما، آخوند بزرگ، آخوند خامنه ای، و تمام کسانی که در ارتباط با او در ساختار دین و قدرت به مقام و منصبی رسیده اند، همه از آنانی هستند که در تعهد و التزامشان به دینی که ظاهرا با بقیه جامعه مشترکا باور دارند، شک و تردیدی وجود ندارد..

حال آنکه پس از گذشت 43 سال، وضع موجود، استبداد و تشنگی و گرسنگی، بحکومت دین نسبت داده میشود. یعنی که دین و نهادهای دینی، برغم جایگاهشان بر مسند قدرت، دیگر نمیتوانند مصون از نقد و چند و چون بمانند. چرا که دین اسلام بیش از همیشه باصل خود باز گشته است. در یک دست کتاب مقدس و در دست دیگر شمشیر برنده.

بی دلیل نیست که گریز و بیگانگی با دین پیوسته در حال افزایش است و به اسلام همچون دینی بیگانه مینگرند. همچنانکه ایرانیانن به سلطه گران تازی در تجاوز نخست مینگریستند..باور و التزام به قواعد و مقررات شریعت اسلامی، نیز، ضعیف و ضعیفتر گشته و میگردد. با این وجود، پس از گذشت 43 سال حکومت آخوندی، خطبه گویان جمعه، بر فراز منبر دین و قدرت هنوز از رواج بدحجابی  و سختگیریهای بیشتر برای جلوگیری و توسعه بدحجابی سخن میگویند. خطبه گویان، چنان سخن میگویند، گویی که شنوندگانشان، بیش از چهار دهه حکومت آخوندی را تجربه نکرده اند، توسعه و گسترش فقر و بدبختی، تباهی و انحطاط و اعتیاد و خود فروشی و گرسنگی و بی خانمانی را تجربه نکرده اند.

خط و نشانها و تهدیدهای رهبر معظم در خطبه خوانی اخیرش که مبادا سخنی بزبان آری بازتاب دهنده یاس و نومیدی، راه بجایی نمی برد. اما، آخوند باراده و رضایت خود از میدان خارج نمیشود. او خود را سوار بر اسب جهان میپندارد. حال آنکه حقیقت آن است که آخوند خامنه ای هم خود، دروغ میگوید و هم میخواهد، که همه دیگران هم دروغ بگویند. بنابراین، باید آخوند را از میدان بیرون آنداخت. باید نشان داد، هرچه بیشتر، که آخوند مفتخوار است و باید بساط حوزه های علمیه را برچید و الغا دین رسمی را اعلام نمود.

بعبارت دیگر، نهایتا جنبشهای اعتراضی وقتی ادامه خواهند یافت که هدفی ماورای، منافع کوتاه مدت، گروهی، حزبی، حرفه ای و صنفی و هر سود فردی، همچون برچیدن حوزه های علمیه بعنوان نهادی غیر ضووری، وارد به جنبشهای اعتراضی شده و بآنها جهت دهد، جهت رهایی و آزادی که زمانی میتوانیم بآنسوی بحرکت در آئیم که خصم و دشمن آشتی ناپذیر رهایی و آزادی و نهادهای تحت سلطه آنها را از بیخ و بن برکنیم و بر تولید و بازتولید آخوند، نقظه پایان را برنهیم.

فیروز نجومی

Firoz nodjomi

 https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

  

۱۴۰۱ خرداد ۲۷, جمعه

 آب، نان، آزادی!




آنچه در شرایط کنونی بر ما حاکم است، ادامه نظام اسارت است و بندگی برخاسته از اصل و اصول دینی که خود ما نزدیک به نیم قرن پیش، بنیان حکومت آنرا بر نهادیم. با چشمانی بسته خویشتن را در گوالی عمیق و تاریک چنان پرتاب نمودیم که رهایی از آن، پس از گذشت نیم قرن، هنوز نا ممکن بنظر میرسد.

بدون تردین، این نگونبختی هرگز واقع نمیشد، اگر با مفهوم انسان آزاد، بیگانه و با آزادی غریبه نبودیم. آیا میتوان تصور نمود که با داشتن شناخت از انسان آزاد و غریبه نبودن با آزادی، به شرایطی تن داد که با خود چیزی جز اسارت و بندگی ببار نیاورد؟ چگونه ممکن است که باین واقعیت که آینده به انسان آزاد تعلق دارد، باور داشته باشیم، آنگاه برهبری آخوندی برخاسته از تاریکخانه های حوزه های علیمه تولید کننده قشر مفتخوار جامعه، برضایت تن بدهیم؟

ترسم که با انسان آزاد، که کیست و چیست و دارای چه مشخصاتی ست و با آزادی هنوز بیگانه ایم. چه آگر درکی، هر چند ناچیز، از انسان آزاد و آزادی در آگاهی جمعی وجود داشت، نظام اسارت و بندگی لحظه ای دوام نمییافت.

هماکنون شاهد هستیم که چگونه حکومت اسلامی، موسس نظام اسارت و بندگی، دستخوش چه طوفانهای پی در پی ای است، هریک سهمناکتر از دیگری. اما، بیش از 43 سال است که طوفانهای گوناگون حکومت آخوندی را از بیخ و بن بلرزه در آورده است. اگر نظام مانده است و دوام آورده است و برغم تمامی جزمگرائی و کهنه پرستی مانده است، آنرا نیز باید ناشی از بیگانگی جامعه با مفهوم انسان آزاد و آزادی بعنوان بنیان وجود و هستی بشر در این جهان دانست.

از آغاز، نیز، تمامی مشکلات مادی، حرفه ای و صنفی، از اقتصادی گرفته تا سیاسی و فرهنگی و بین الملی، همه معلول بیگانگی ما با انسان آزاد بوده است و غریبگی با آزادی و هنوز هم جامعه ما امروز با آن روی در روی است. چرا که چیستی و کیستی م،ا ریشه در نظام اسارت و بندگی دارد، در باورها، ارزشها و اعتقادات دینی که بارث در ما لانه کرده و ریشه در فرهنگی دارد برساخته شده از ستایش مفاهیم استبدادی و پرورش اخلاق تسلیم و اطاعت و فرمانبری.

اما، برغم منافع گوناگون مادی حرفه ای و صنفی، زمینه وحدت، و امکان یکتایی و یگانگی در جامعه وجود دارد. زیرا که منافع جمعی، نهایتا، از آزادی برمیخیزد و در آزادی ست که بازتاب مییابد. یعنی که آزادی ارجح است بر منافع فردی و یا خصوصی و حرفه ای و ضنفی، واقعیتی که بازتاب آنرا در جنبشهای اعتراضی کمتر میتوان مشاهده نمود. هنوز نمیتوان بر شعاری انگشت گذارد، بیانگر عشق و تعهد و نیاز جامعه بآزادی، تنها پدیده ای خالص انسانی، پدیده ایکه بدون آن انسان مفهومی ست پوچ و بی معنی.

.حکومت اخوندی، حکومت قشر مفتخوار و انگل جامعه، حکومتی خصم آشتی ناپذیر آزادی، خود حاصل بیگانگی جامعه ما با انسان آزاد بوده و غریبگی با آزادی. در شرایط دیکتاتوری با تاریخ و فرهنگی دراز و طولانی، نمیتوان انتظار پرورش اندیشه آزاد و برآمدن انسان آزاد را داشت. البته که از آزادی میگریختیم چون بزرگان، آرادی را همچون مرضی واگیر برآمده از غرب محکوم میکردند، که جامعه پاک و مقدس ما را بفساد ذلت و خواری بنفع غرب خواهد کشاند. آزادی را هرجا که میتوانستند مورد لعن و نفرین قرار میدادند و با مظاهر آن دایم در جنگ بودند. در واقع، این است تاریخ روحانیت، خصومت و نفی آزادی. چنانچه قشر آخوندی، از دیر باز، نزدک به 50 سال زودتر، ساختار قدرت را میتوانست بزیر سلطه خود درآورد، امروز در عهد "حجر" در دوران تاریکی زندگی میکردیم، کما اینکه هماکنون اگر در عصر حجر زندگی نمیکنیم، از سلطه تاریکی و سیاهی رنج بسیار برده و میبرییم.

البته که آخوند حاکم، وقتی ساختار قدرت را بچنگ آورد، اگرچه از همان آغاز غل و زنجیر اسارت و بندگی را بکار گرفت و تبعیت از احکام شریعت را اجباری نمود. با این وجود، برغم ترس و وحشتی که حکومت دین بر جامعه تحمیل کرده است، میتوان گفت که در تحلیل نهائیی جنبش های اعتراصی چه در شرق و عرب کشور صورت بگیرد و چه در شمال و جنوب، با هر هدف و منافعی، زائیده یک پدیده است، پدیده نا آزادیها، محدودیت ها و احکام دست و پاگیر دینی. برغم ظاهر، جنبش های اعتراضی، جنبشی هایی هستند  پیوسته، منسجم و متحد که نهایتا از منافعی مشترک بر میخیزتد، از نیاز بآغوش کشیدن آزادی. چگونه میتوانی بخواست و طلب خود برسی در اسارت و بندگی با تقلید و تبعیت؟ چگونه انسانی خواهی بود اگر در چنین شرایطی بآنچه که میخواهی هم برسی؟ آزاد خواهی بود و یا اسیر و در بند؟  

آگاهی جمعی از این بیگانگی، بیگانگی جامعه ما با آزادی و ظهور آن است که بتدریج جنبشهای اعتراضی را بسوی آزادسازی جامعه به پیش خواهند برد.اگر به جنبشهایی که در نفی و واژگونسازی نظام اسارت و بندکی، ار جنبش دانشجویی در 1375 گرفته تا جنبش سبز و در پی آن خیزشهای اسفند 96 و آبان 98 و هماکنون در جنبش اعتراضی معلمان، بازنشستگان، کارگران و بسیاری از حرفه ها و اصناف دیگر بنگریم، در حیرت خواهم بود اگر اعتراض کنندگان ندانند تا خود رها نساخته و نظام اسارت و بندگی را ویران نسازند بآنچه که میخواهند، به آزادی، بعنوان پیش شرط رسیدن بهمه خواستهای خود، دست نخواهند یافت. شاید بتوان شعاری را بنا ساخت بازتابنده وحدت سه خواست اساسی، بازنابنده وحدت منافع خصوصی و جمعی و مادیی و معنوی و یا بهتر است بگوئیم آرمانی. مثل نان، آب، آزادی. که بدون آزادی نه نانی بکف آوری و نه آبی، مگر در اسارت و بندگی.

البته که ظهور و بقای حکومت آخوندی نردیک به نیم قرن جای بسی نومیدی است. اگر امروز جامعه دست بگریبان مصیبت و نکبت، فقر و بدبختی و براستی در حقارت و خواری بسر میبرد، اگر ارزش نیروی کار ما روزانه کاهش مییابد و بدشواری میتواند پاسخگوی نیازهای ابتدایی فرد و خانواده ای باشد. اگر معلم و کارگر و بازنشسته نمیتواند شکم خود و افراد فامیل را سیر کند، خیلی تعجب نکنید اگر بگوئیم ریشه در نظام اسارت و بندگی و یا در عدم آزادی دارد.

 در این جهت و سوی است که جنبش های اعتراضی بر اساس منافع حرفه ای و صنفی باید حرکت کنند، در سوی رسیدن به هدف با مفهومی ولا، همچون آزادی، ارحح بر هر منافع فردی و یا گروهی. نکبتی که امروز ملت ما با آن روزانه دست بگریبان است، مگر میتواند چیزی جز تقلیل انسان از یک موجود ازاد به یک بشر در بند، خوار و حقیر چیز دیگری هم تعریف شود؟

مسئله این این است که 43 سال است که این تقلیل بطرر مستمر در کلیه امور زندگی، در خانه و بیرون از خانه، امور اداری، انتظامی، دیوانی، کشوری، فرهنگی، هنری، اقتصادی، علوم طبیعی و فضائی و غیره، تاثیر خود را گذارده است و ما را بیک انسان نا آزاد تبدیل کرده است. وگرنه قبل از آنکه در اندیشه آلترناتیونظام سیاسی باشیم باید در اندیشه عرضه انسان آزاد باشیم بعنوان آلترناتیو یک انسان معتقد و مومن و دربند، انسانی شهید دوست و شهید پرور، انسانی بر ساخته دست جوجه آخوندهایی مثل علی اکبر رافعی پور و حسن عباسی. جوجه آخوند هایی که دردفاع از الگوی مقدس و مومن انسان، اما، خوار و در بند،  چه خطها که بر مفهوم انسان آزاد نکشند و به منجلاب هستی ننشنانند.اینان با توسل باسطوره های دینی ست که تصویر آرمانی از انسان مومن و معتقد و یا در واقع اسیر و در بند را ترسیم میکنند. انسانی که در فرهنگ دینی ارائه میشود، بر نفی انسان و آزادی  بنیاد گذارده شده است. یعنی که نظام آخوندی که اینان خطبه گویانش هستند، خصم آشتی ناپذیر انسان است و آزادی.

بنابراین، اگر بتوانیم انسان و آزادی را همچون یک آرمان درآغوش بکشیم، در همانحال به نفی بنیان انسان مومن و در بند، دست میزنیم. بدین ترتیب، میتوان انتظار داشت که کثرت، برغم گوناگونیی منافع، مقام و منصب، مشترکا انسان را ستایش نموده و آزادی را ارجح بر هرچیزی نهد. شاید بتوان تصور نمود که شعار آب، نان، آزادی بازتابنده میثاقی بشد اجتماعی که ساختار استبداد دین و قدرت را در هم فرو کوبد.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

۱۴۰۱ خرداد ۲۰, جمعه

  

آخوند خامنه ای:

دروغپردازی

همراه با خیالپردازی!

 

شرم و حیا، نه گنده گوئی و دروغبافی های آزاردهنده، آزار دهنده یک ملت ستمدیده، ثم و بک و محکوم نگاه داشته شده، فضیلتی ست اخلاقی که ولی فقیه، آخوند خامنه ای تا کنون ثابت کرده است که فاقد آنست، از جمله در خطبه خوانی اخیر خود بمناسبت سی و سومین سال پیوستن امام بجرگه خون آشامان تاریخ. "رهبر معظم" بجای آنکه از بارگاه ولایت فرو آید و به خلا رود، آنجاییکه درس و مشق فقاهت و اجتهاد خوانده است، به نفی و انکار واقعیت و تحریف و تقلیل تاریخ میپردازد. که خانه امن است و در رفاه و آسایش که همه چیز شکوفا ست و شکوهمند. که کشور هرگز چنین پر عظمت و درخشان در جهان جلوه گر نبوده است. که خود برخاسته است از انقلابی آسمانی برهبری امامی فرستاده خداوند یکتا و یگانه، الله. البته که او همه چیز را برای الله میخواست، همه چیز را فدای او میکرد. امام بنام الله بود که بجنگ میرفت و خون میریخت و دمار از روزگار دگرکیشان و گردنکشان در میآورد و بچه راحتی سرها از تن جدا میساخت، اگر از تسلیم و اطاعت، از پیروی و فرمانبری سربازمیزدند.

آخوند خامنه ای در ادامه خطبه اش، خیالپردازانه بسی بسیار دقیق و موشکافانه، آنقلابی که در بیش از 43 سلا پیش ار این برهبری امام مقدس به پیروزی رسید وهماکنون شاهد هستیم که جهان را چگونه بشگفتی وا داشته است، انقلاب اسلامی را با دو انقلاب بزرگ تاریخ، انقلاب کبیر فرانسه و انقلاب شوروی بمقایسه گذارد، چنانکه گوئی در شناخت این انقلابات نیز باجتهاد رسیده است. هر دو انقلاب را منحرف خواند، بآندلیل که نه تنها "معنویات" را "مففول" گذاردند که خیلی زود پشت بمردمی نمودند که آنها را حمایت و پشتیبانی کرده بودند. هر دو انقلاب را در واقع خیانتکار بمردم دانست.

البته که آوازه ظهور دین اسلام و اعجاز ان در زمینه سعادت و خوشزیستی اجتماعی نمیتوانست بسرعت امروز جهانگیر شود و جلوی چشم حهانیان قرار گیرد. حال آنکه، امروز کار بجایی رسیده است که دیگر امکان پنهان ساختن راز و رمزی نیست، بویژه وقتی پای دین و قدرت، دست بآغوش هم بمیان میآید، آنهم قدرتی که خود را مقدس میداند و ماورائی و الهی. یعنی که قددرتی مطلق، نهایی و ماورای هر چون و چرایی. یعنی که قدرتی که از دروغ و دروغپردازی بر میخیزد. دروغی که در دوران اینترنت پنهان شدنی نیست. با این وجود، آخوند خامنه ای بر حسب عادت حرفه ای چنان، از حصال برجسته و اخلاقیات  یکتا و یگانه، همچون صداقت و راستگویی امام خمینن سخنن میگوید چنانکه گویی، امامت امام خمینی پدیده ای ست تجربه نشده و کسی نمیداند که وقتی امام خمینی آمد با چه دروغهای بزرگی آمد. البته که او نمیگفت که وقتی از عظمت و شکوه سخن میگوید منظوری ندارد جز حقارت و خواری. مگر امام خمینی همه چیز را برای الله نمیخواست. مگر میتوانست چیزی بخواهد بجز آنکه الله اراده کند، بجز تسلیم و اطاعت و فرمانبرداری، پدیده ای که نمیتواند بعظمت برسد مگر در دروغ و عالم خیالپردازی. وگرنه چیزی ببار نیاورد مگر ذلت و پسروی.

از این عالم است که رهبر معظم انقلاب، اخوند خامنه ای سخن میگوید. نه اینکه او نمیداند که دست اندر کار دروغ پردازی ست، او بسیار آگاه هم هست که دست بچگونه کنشی میزند، کنش دروغپردازانه حرفه او و در نهاد او جای دارد. اما، از انجائی که بر مسند قدرت نشسته است و در جایگاه خداوند یکتا و یگانه، الله سخن میگوید، مگر میتواند مورد چند و چون قرار بگیرد، غیر از آنکه حقیقت پنداشته شود. مقاومت در برابر حقیقت نهایتا یا باید بسکوت و خاموشی برسد و یا مرگ و نابودی.

ساده گرایی ست که اگر باور بیاوریم که آخوند خامنه ای، به مصیبت و نکبتی که ببار آورده است نا آگاه است و یا اطلاعات کافی و یا درست باو نمیرسانند و کاملا  در اوهام غرق است. که از واقعیات تلخ زندگی، فقر و بدبختی، گرانی و بیکاری، و تاثیر مخرب تحریمات امریکا و اروپا بر زندگی اقتصادی بی خبر است. او بسی بسیار آگاه تر از آن است که بسیاری فکر میکنند. اما، او روی معنویات، باورها و اعتقادات مردم به امام و امامت و اصل و اصول دین اسلام سرمایه گزاری کرده است. چه، اگر ولی فقیه جانشین امام است و باز تابنده اراده الله، همگان، دارا و ندار، فقیر و ثروتمند، سیر و گرسنه، از زیر تا بالا، همه عاشق و مخلص امام اند، به امام سلام میدهند. آخوند خامنه ای نمایش تماشائی و سرود بسیار جالب و شنیدنی، "سلام فرمانده،" نشانی بر ارادت ملت به نفع ولایت امامت تعبیر و تفسیر میکند، گوئی که نمایشی خود جوش بوده، نه پولی پشتش بوده است و نه پولبانی.

 اما، ادعای آخوند خامنه ای مبنی بر ارادت امامپرستان را نباید نادیده انگاشت. این بدان معناست، که آخوند خامنه ای سرمایه اصلی خود را افزوده بر سلطه بر ساختار قدرت، ابزار قهر و خشونت و انتقام ستانی، همچنانکه زودتر اشاره شد بر باوره و اعتقادات مردم به امام و امامت نهاده است. بعید بنظر میرسد که آخوند خامنه ای به نتایج سیاست بر بنیان دین و قدرت، چندان آگاه باشد. چه او باید با چشم خود ببیند و با گوش خود بشنود ناسزاها که نثار امامان شود و بارگاه مقدسات فرو ریزد. آخوند خامنه ای، هرگز باورنکند که حکومت ش فرا رسیدن آنروز را نوید میدهد که افسانه امام، از فرهنک و باور جامعه رخت بر بسته، مساجد و تکایا از بنیان ویران گشته و بساط حوزه های علمیه یکبار و برای همیشه برچیده شود و روح رضا شاه هم بشادی پیوند خورد. این اگر سرنوشت محتوم یکتایی و یگانگی دین و قدرت نباشد. تردید مدار که این دو را دیگر هماغوش یکدییگر نمی بینم.

فیروز نجومی

Firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

 

۱۴۰۱ خرداد ۱۳, جمعه

 

جنبش مردمی

و ظهور بیگانگی

با ساختار دین و قدرت!


 



جنبش دادخواهی، بیش از دوهفته است که ادامه یافته و از آبادان بشهرهای دیگر خوزستان، از جمله خرمشهر و ماهشهر و و ایذه و چندین شهر دیگر، بغرب کشور هم رسیده است. در شرایطی جنبش دادخواهی محور همبستگی محلی و منطقه ای شکل میگردد که جنبش معیشتی که از شهر کرد و چهار محال و بختیاری آغاز گردیده بود هنوز خاموش نشده بود.

جنبشی که با فرو ریزی ساختار متروپل در آبادان آغاز گردیده است، نیز، بعید بنظر میرسد شعله های آن هرگز فرو نشیند. افزوده بر این، جنبش دادخواهی آبادان، دامنه جنبش مردمی را در سراسر کشور گسترش میدهد، جنبشی که هرروز وسعت بیشتر یافته و در اشکال متفاوتی بازتاب می یابد. آیا میتوان جنبش معلمان، اعتصاب و اعتراض آنها را و یا خیزش بازنشستگان و کارگران و اعتراضات صنفی و حرفه ای آنها، از جمله کارکنان شرکت واحد را بخشی از یک جنبش وسیعتری دانست که در حال شکل گیری ست؟ جنبشی که برغم کثرت خواست ها و منافع متفاوت، بتواند بر اساس محوری مشترک، بیکدیگر پیوسته و همچون یک پیکر پر جان و زنده در برابر نظام خونخوار ولایت بپا خواسته و مرگ آنرا اعلام کند؟ هماکنون، یافتن آن محور مشترک، مشکلی ست پیش روی تمامی آنانی که آرزومند مرگ و نابودی نظام اند.

اگرچه میتوان گفت که بیگانگی بین جامعه و ساختار قدرت دیر زمانی ست که بوجود آمده است اما تا چه حدی باید آنرا صادق بر ساختار دین دانست، چندان روشن نیست. برغم شواهد بسیاری مبنی بر رشد دین گریزی، هنوز نمیتوان گفت که باورمند به بررسی و بازبینی باورها و ارزشهای خود نشسته است، نه اینکه دین را بوسیده و کناری گذاشته باشد.

 اما، راهی که نظام در ارتباط با مخالفین و منتقدین و برخورد با تظاهر کنندگان و معترضین در پیش گرفته است، مردم را وادار به بیگانگی با خود و آنچه بدان باور و اعتقاد داشته اند میکند. واقعیتی چنان وحشتناک و نگران کننده که نظام را وا میدارد تا بر طبل وقاحت بکوبد و "سلام فرمانده" را سر دهد.

چرا که نظام نمیخواهد باین واقعیت وقوف یابد که تقابل ها و در گیریها بین تظاهر کنندگان و قمه کشان و چماقدران نظام، سرکوب و دستگیریها و یا برقراری حکومت نظامی بشکل غیر رسمی، اقشار گسترده مردم را بسوی بیگانگی با ساختار دین سوق داده و بارتقا سطح آگاهی جمعی امداد میرساند. آن آگاهی که در دراز مدت ببار نشیند و نهایتا هر آنچه مقدس است از بیخ و بن برکند. هم اکنون ما شاهد حمله به چندین ساختار مقدس، مثل حوزه علمیه در شهرهای کوچکتر در موج اعتراضاتی که از شهر کرد آغاز گردید، بوده ایم.

البته که سرکردگان نظام از جمله وزیر ارشاد، محمد مهدی اسماعیلی، برون رفت از بحران را در بازگشت به مساجد و تکایا و حوزه ها شناسائی میکنند و ناخواسته و نا دانسته حوزه ها و مساجد و تکایا را هدف خشم و اعتراض مردم ستمدیده، قرار میدهند. واقعه ای که امکان دارد به نقطه عطفی در تاریخ تبدیل شود قابل مقایسه با شکست لشگر رستم فرخزاد در قادسیه بدست تازیان مهاجم و تحمیل دینی بیگانه بر سرزمین ایران.

چراکه حکومت دین بهر قیمتی، با شمشیر و شریعت و نعلین، مقدس را به موهن تبدیل نموده و زمینه را برای حمله و ویران ساختن مساجد و حوزه هایی علمیه آماده ساخته است. یعنی که راهی که نظام در پیش گرفته است تنها بسرنگونی ساختار قدرت و تغییر سیاسی نظام نمی انجامد، سرنگونی حکومت ولی فقیه نمیتواند همراه نشود با ویرانسازی حوزه های علمیه، مراکز تولید قشر مفتخوار جامعه، قشر آخوند، مظهر فساد و ریاکاری، خرافه اندیشی و مطلقگرایی. براندازی نظام اگر ببراندازی دین "حاکم" نیانجامد، براندازی نمیتواند هرگز به هدف نهایی خود که چیزی نیست مگر رهایی و آزادی برسد.

مگر نه اینکه مساجد، بندگی میآموزند و تسلیم و اطاعت، نیز، خواری و حقارت؟ بنای مساجد و تکایا از آغاز تحمیلی بوده اند و هنوز هم. چه برای نیایش خدا و پیامبرش نه نیازی به بارگاهی ست و یا ساختمان و سازمانی. در خلوت خویش، بهرآنچه عشق و علاقه داری، باورآور و به باور خود نیز عمل کن، اگر چنین خواستی. آزادی، بعنوان یک انسان، برگزینی آنچه را که میخواهی ازجمله در گزینش دین و باور.

بعضا، بر آن باورند که نقد حکومت آخوندی تحت عنوان "ایدئولوژی،" میتوانند ساختار قدرت آخوندی را بنقد بکشند بدون آنکه خود را در برابر باورهای مردم قرار دهند. بعبارت دیگر، پای دین که بمیان میآید، مسئله "ملاحظه" و "احتیاط" و "مماشات" هم بمیان میآید.

 اما، تا کی باید از بیان حقیقت خود داری کنیم مبادا که بقبای کسی بر بخورد. این در حالی ست که تاب و تحمل مردم ممکن است بسیی بسیار بالاتر از آنچیزی باشد که فعالان سیاسی تصور میکنند و دست بخود سانسوری و سانسور دیگران میزنند. مردم باید بدانند، دینی که متولی آن، اصل و اصولش را در حوزه های علمیه میآموزد و و بر فراز منبر در مساجد به تبلیغ و ترویج آن میپردازد، تا کنون جز مصیبت و نکبت، جز خواری و حقارت، چیز دیگری، پس از نزدیک به نیم قرن حکومت، برای ملت ببار نیاورده است و زمان آن فرا رسیده است، دین و متولی آنرا از مسند قدرت و حرمت بزیر کشیده، رهایی و آزادی را در آغوش کشیم.

فیروز نجومی

Firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

  

۱۴۰۱ خرداد ۶, جمعه


متروپل آبادان،

ساختاری که کلنگش بنام الله

بزمین خورده است!

 

در حکومت اسلامی وقتی کلنگ بنائی بنام الله بزمین میخورد، باید هم انتظار تخریب و ویرانی، مرگ و نابودی را داشت. ساختار زیبا و شگفت انگیز متروپل هم بدان دلیل فرو ریخت که کلنگش بنام الله بزمین خورده است. تعجب نکن. بیا لحظه ای کوتا با هم بیاندیشیم، آیا کسی میداند کلنگی که بنام الله بزمین میخورد، در چه چیزهایی فرو میرود و بچه چیزهایی اصابت میکند؟ آیا میشود باور کرد در دوران حکومت اسلامی کلنگ ساختمانی عظیم و با شکوهی همچون متروپل آبادان بزمین بخورد، نه بنام الله بلکه بنام کسی دیگری؟

درست است در هرجایی ساختمانی میتواند بزمین بریزد. مگر در شهرهای امریکا و اروپا چنین اتفاقاتی رخ نداده است و یا نمیدهد. بدون تردید. مسلم است که هریک از آنها بدلیلی و علتی که دقیقا بررسی میشود و نتایج آن باگاهی مردم رسانده میشود. اما، با اطمینان میتتوان گفت که کلنگ هیچیک از آنان بنام الله بزمین نخورده اند. بر عکس برجهائی که در کشورهای غربیی ساخته شده اند، متروپل آبادان یکی از آن ساختمانهایی بوده است که کلنگش بنام الله بزمین خورده است.

اینکه در این موارد گناه و تقصیر متوجه چه کسی است، عدالت اجرا میشود یا نه، موضوع این بحث نیست. بلکه بحث بر سر علت و علل فرو ریزی ساختمان متروپل در آبادان است که در اینجا به آغازیدن با نام الله نسبت داده میشود.

البته که آغازیدن با نام الله و یا کلنگ ساختمانی را بنام الله بزمین زدن را میتوان رفتار و گفتاری دانست نهادین در زندگی روزمره. که خود میتواند بیانگر امید بآینده، تعبیر شود. امیدوار که بیاری و امداد خداوند یکتا و یگانه، الله، موفق شده، از موانع و دشواریها عبور نموده بآنجا و بانچه که ارزو کند فرد بان برسد. اما، کلنگی که بنام الله در حکومت اسلامی بزمین میخورد، از یک باور و رفتاری ساده بر نمی خیزد، بلکه دارای بار سیاسی ست، برخوردار از چنان قدرتی که بتواند از تمامی موانع برجهد و به مقصد برسد. گسیل نیروهای امنیتی به آبادان، بجای نیروهای امدادی و طبی و بهداشتی، تنها میتواند نشان دهد که چرا فرو ریزی یک ساختمان، در حکومت اسلامی بدرستی بیک پدبده سیاسی تبدیل میشود. همچنانکه زودتر اشاره شد، کلنگی که بنام الله بزمین میخورد معلوم نیست درچه عالم تاریک و گاهی ترسناکی فرو میرود. 

آنان که باین باور عام، رسیدن بهدف با نام الله، اعتقادی ندارند، به تخریب و ویرانی که آغازیدن بنام الله با خود میاورد وقعی هم نمی نهند. نقش الله را در وقوع این نوع مصیت ها، مثل فرو ریزی ساختار متروپل خیلی جدی نمینگرند. مگر تا کنون کسی خدا را تو انسته است مسنول، کوچکترین چیزی بداند. او خالق جهان است بدون آنکه هرگز خودر مسنول آنچه که بر آن میگذرد بداند. یا می پرسند که این، بآن چه ربطی دارد، باین معنا که فرو ریزی متروپل به الله یا آغازیدن با نام الله چه رابطه ای دارد؟ اگر کلکنگ متروپل بنام الله بزمین نمیخورد، فرو نمی ریخت؟

 بیدرنگ پاسخ باین سوال مثبت است، اگر باورداشتی، آغازیدن با نام الله، میتواند براستی معجزه افرین باشد، در عمل و واقعیت، در معاملات و عهد قراردادها، در برخورد با موانغ و مشکلات اداری و فنی و مهندسی و... لیست طولانی ست. در اینجا، بگذار، کمی مفهوم آغازیدن با نام الله را عمیقتر بشکافیم.

در حکومت اسلامی، تردید مدار، که آغازیدن با نام الله، بیش از بجا آوردن یک رسم است و امری عادی. آغازیدن با نام الله یعنی "رابطه،" نه هر رابطه ای بلکه رابطه، نه لزوما مستقیم با آنکه بجانشینی الله حکومت میکند، آخوند خامنه ای بلکه رابط با شبکه ای که نهایتا بوی و یا بیت وی متصل است. این بدان معناست که در نظامی که آخوند خامنه ای در جایگاه خدایگان جلوس یافته است، بنام الله ست که میتوانی از هر نوع مانعی، از جمله آنهایی که غیر قابل عبور است حتی با پرداخت باج هنگفت، میتوانی عبور کنی. این ابزار معجزه آسا در حکومت اسلامی، در "رابطه" تبلور میابد، رابطه با نهادهای دین و قدرت. وقتی کلنگ ساختمانی، همچون متروپل بزمین میخورد، در همان حال تخم را بطه هم در زمین دین و قدرت کاشته میشود.

بنا بر اطلاعاتی که تا کنون در رسانه های اجتماعی گزارش شده است، گویا بنای ساختمان متروپل از آغاز با ایرادات تکنیکی و مهندسی و معماری و ایمنی با نظر منفی متخصصین محلی روبرو گردیده است. یک متخصص سازه های ساختمانی، مهندس ایرانی از کانادا، گفت مطالعه گزارش متخصصین ایرانی در باره لزوم اصلاح ساختمانی، نشان میدهد که حد اقل از ده نکته اعلام شده در گزارش، دو نکته آن کافی بود که پرچم قرمز بالا رود و کار ساخت و ساز تا اطلاع ثانوی تعطیل شود.

گزارشهای بیشمار مبنی بر تخلافات سازنده متروپل و برجهای دیگر، همه حکایت کنند که ساخت و ساز متروپل از آغاز با موانع مهندسی بسیار روبرو بوده است، موانعی که احتمالا عبور آز آنها در شرایط عادی چندان ساده نیست. اما، گویا مالک وسازنده متروپل در "ارتباط" بوده است، هرچند تو در تو و پیچیده. بازتاب این ارتباط را در نحوه انتشار سرنوشت مالک ساختار متروپل، حسین عبدلباقی، براحتی میتوان مشاهده نمود. معلوم است که زنده بودن و دستگیری او ساختار روابط در نظام را در معرض افشا و رونمائی قرار میدهد. با بنمایش در آوردن جسد عبدلباقی، باچهره ای غیر قابل شناسائی، نظام در واقع ساختار روابطی که او بنیان گذارده بود، بخاک سپرد.

رخصت که اندکی بر ساختار این "رابطه" نور افکنیم. همه میدانیم که در جوامعی مثل جامعه ما، باج دادن و باج گرفتن برای عبور از موانع اداری و انواع مشکلات قانونی و فراقانونی، رفتاریست قابل تحمل و عادی. خیلی زشت و ناپسند دیده نمیشوند.

با این وجود، باج دادن همیشه چاره کار نیست. چرا که در نظامی که فساد بر لایحه های فوقانی آن سلطه افکنده است، باج دادن برای عبور از موانع قانونی برای انجام برنامه ای عظیم با سرمایه ای هنگفت، هرگز بتنهائی، کارگرنیافتد. افزوده بر پرداخت باج، باید بتوانی از حمایت و پشتیبانی کسی بهره ور و یا با شخصی در "ارتباط" باشی سراسر اقتدار و اعتبار. اینجاست که مهم نیست که چه داری و یا کی هستی، بنا بر باورجمعی، مهم این است که "پارتی" گردنکلفت" داری یا نه. یعنی که آنکس که بعنوان معرف خود بکارگیری، دارای اقتدار و نفوذی هست که بتواند از این موانع بروکراتیک و اداری عبور نماید یانه؟ یعنی که در نظام اسلامی، رابطه اگر بالاتر از سرمایه نباشد دارای شان کمتری هم نیست. سرمایه در نظام مقدس اسلامی ناکام میماند اما رابطه نمیماند.

اما، چه رابطه ای برتر از ارتباط با شبکه ای که نها یتا به الله میرسد، الله ای که در وجود رهبر تبلور مییابد. آیا پر اقتدارتر، پر جذبه تر از رهبر، جانشین بر حق الله، حاکم نهائی، گوینده حرف اول و آخر، از آخوند خامنه ای میتوانی بیابی؟ مگر کسی دیگری هم هست بجز او و یا تا کنون کسی شنیده است پاسخ او را بسوالی یا پذیرفتن مسئولیتی را؟ 

 آخوند خامنه ای دیر زمانیست که بر جایگاه الله ظهور یافته است. شاید تکرار این نکته چندان ضرر بار نباشد که در حکومت اسلامی، الله، زندگی در کتاب قران را ترگ گفته است و بر مسند جلال و شکوه و اقتدار مطلق بواقعیت پیوسته و در عبا و عمامه، در لباس یک آخوند، تجلی یافته است، بنام سید علی خامنه ای. آخوندی مبتدی و ناتمام گذارده درس و مشق اجتهاد، اگر چه توانا بسخنان و خطبه خوانی های شلاقی و شور انگیز، از موانعی همچون نوشتن توضیح المسائل، ضروری برای ارتقا بمقام مرجع تقلید، برجهیده و ازخطبه خوانی در حکومت اسلامی، بخدایی رسید و تجلی الله گردیده است. آخوند خامنه ای، خود، بنام الله، از تمام موانعی در پیش راهش بسوی صعود به قله اقتدار و اعتبار، از جمله سرکوب و خونریزی، خشونت و انتقام سانی عبور کرده است.

اما، ساخت و سازساختارهائی همچون منروپل، در جامعه ی اخوندی، که بر تعدادشان هر روز افزوده میشود، نیازمند سرمایه هایی بسی بسیار فراتر از هنگفت. یعنی که سرمایه هایی میتوانند بسرعت رشد نموده و انباشته گشته و بسرعت بر اقتصاد محل سلطه افکنند که در ارتباط با نیازهای نظام، بویژه در ارتباط با ارائه ی چهره از نظام اسلامی، بعنوان یک نظام مدرن و پشرفته، بکار روند. همچون ساختار متروپل که همچون نشان و نماد شکوه و عظمت حکومت اسلامی درآمده بود، حکومتی تحت سلطه تام و تمام قشر روحانیت، قشر مفتخوار جامعه برهبری آخوند خامنه ای. حسین الباقی، امپراطور، مانده زیر آوار یا فراری، خود بر ساخته این نظام است. امپراطوری با 40 سال سن، از اجیل فروشی یکشبه به شهر و شهرک سازی و مالکیت صدها مجتمع تجاری و اقتصادی رسیده است که همزمان، در خدمت به حکومت الله، زندان ها، پاسگاه ها و نهاد هایی امنیتی هم بنا نهاده است. چندین بارهم مورد تشویق مدیران و مسئولان اداری قرار گرفته و مدال هم در یافت کرده است. چه سندی از این معتبر تردال بر تاثیر و نفوذ و قدرت رابطه.

البته که نظام دوست دارد که فرستنده این پیام به جامعه باشد که سرمایه داری، همچون، حسین عبدلباقی، برخوردار از چنان استعداد و نبوغی خداد دادی در دامن نظام پرورش یافته که توانسته است در اندک مدتی به ملک و املاکی چنین عظیم و گسترده دست یابد، گویی امری ست بسیار عادی. همچنانکه رهبر معظم از طلبگی با خدائی رسیده است، جوانی هم همچون عبدلباقی میتواند از اجیل فروشی بیک ابر سرمایه دار یا بیک الیگارک، بسبک الییگارکهای روسی درآید.

این بدان معناست که اگر در نظام اقتصاد رانتی که مظهر آن حکومت آخوندیست، شاهد بر جهش فردی هستیم که از آجیل فروشی به سرمایه داری بزرگ و مالک بر بسیاری از ابزار تولید و ساخت و ساز ساختمانهای عظیم از جمله، ساخت برج‌های مسکونی و اداری، انبوه‌ سازی و شهرک‌ سازی میگردد، علت آنرا باید نه در انباشت سرمایه بلکه ناشی ار ارتباط با ساختاردین و قدرت دانست.

مثل همه آدمهای معمولی ناآگاه از دانش مهندسی و تکنولوژی، این نگارنده برآنست که ریزش ساختار متروپل، نهایتا بیک چیزمیرسد، باینکه کلنگ این ساختمان بنام چه کسی بزمین خورده است، ساختمانی که آجرهای آن ساختار بنام آن فرد بروی یکدیگر گذارده میشوند. آری، عرض آنستکه بگوئیم که آنچه ساختار متروپل را ویران نمود، این واقعیت است که کلنگ آن بنام الله بزمین خورده است. فرور ریزی متروپل بیانگر این واقعیت است که تحت حکومت آخوندی، کلنگ زدن بنام الله، کلنگ زدن در تاریکی ها و زشتی و پلیدیها ست، دروعگوییی و فریب و ریکاریهاست و راه یافتن بشبکه های ارتباطاتی. ساختمانی هایئ که کلنگشان بنام الله بر زمین خورده اند و هنوز بر سر پای خود ایستاده اند، مطمئن باش، رابطه در ساختارشان، نقش اول و بنیانی را بازی نکرده است چنانکه بتواند از تمامی موانع برجهد.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

۱۴۰۱ اردیبهشت ۳۰, جمعه

 

زنده باد آزادی!






چه نیازی بگفتن است و یا بازگویی آنچه بچشم ما عیان است. کیست که نداند، اگر خود را بنادانی نزند، اوضاع حاکم بر جامعه ما بسی بسیار وخیم است و وخیمتر از این هم خواهد شد، چون نان و دین و قدرت در هم آمیخته اند. آیا میتوان وضع کنونی را از این وخیمتر هم یافت؟ شرایطی که بسرنگونی نظام شاهنشاهی انجامید، هرگز چنین تیره و تار نبود. از چیزی که سخنی در میان نبود، سخن نان بود و هر آنچه به تولید و مصرف آن ارتباط داشت، مثل شغل و کار و نرخ بهای عرضه نه تنها نان بلکه سایر کالاهای مصرفی، از جمله نرخ بهای سوخت و انرژی. چرا که بهایی که مصرف کننده برای نان میپردازد، در بهای دیگر کالاهای مصرفی تاثیر میگذارد و لاجرم به صعود نرخ گرانی و بیکاری و 


تعطیلی فعالیتهای اقصادی و یا یک بحران تمام عیار را در پی خواهد آورد. 

در نظام های اقتصادی که بر آنان بازار حاکم است، تولید و مصرف در تبعیت از قواعد و قوانین بازار بوقوع می پیوندند. برنامه و برآوردها های اقتصادی در ارتباط با انچه در بازار میگذرد، مدیریت میشوند. ساختار قدرت نقش مهمی در اقتصادی که بازار بر آن حاکم است بازی نمیکند. در نظامهایی که قانون اساسی فرمانروای نهایی ست، قانون، قدرت را از دخالت در بازار اگر منع نکند بسی بسیار محدود تعریف میکند. چرا که بهای کالای مصرفی را رقابت آزد در بازار باید تعیین کند نه ساختار 

.قدرت


در چنین جوامعی، حداقل در هشتاد سال گذشته، تولید و مصرف نان  بیک مشکل حیاتی جامعه تبدیل نشده است. نه اینکه بحرانهای اقتصادی بوقوع نیامده اند. البته که نظام سرمایه داری در غرب بارها با بحرانهای اقتصادی دست بکریبان بوده اند. اما، هر بار نیرومندتر و تندرستر از آن خروج یافته و به پیش راندند. چرا که نیروهای اقتصادی آزاد بودند که خود را تغییر دهند و از کهنه دست بشویند، به تحقیق و جستجو بپردازند تا داناتر و توانا شده نو را ببازار آورند.

حتی رهبران حزب کمونیست هم در یافتند که به بند کشیدن نیروهای اقتصادی، چیزی جز فقر و بدبختی، حقارت و خواری ببار نیاورد. بنگر که فروپاشی اقتصاد سوسیالیستی شوروی، روسیه را بکجا کشانده است، از اقتصادی که در تبعیت از اراده رهبر حزب و یا حتی در تبعیت از منافع حزبی بگردش در میآید، اقتصاد الیگارشی بوجود میآید که خود محصول وحدت ساختار قدرت است با ساختار اقتصادی. روسیه اگر نفت و گاز نداشت و کشورهای غربی محتاج آن نبودند، روسیه بسطح کشورهای فقیر تنزل میافت.

پوتین برغم ثروت هنگفتی که بهم زده است، بضعف خود در عرصه اقتصادی آگاه ست و نمیتواند با ابزار اقتصادی، همچون غرب در کشورهای دیگر نفوذ نموده و در عرصه اقتصادی حضور یابد. جبران احساس این حقارت است که پوتین را وا میدارد  زور بازوی خود را بجهانیان بنمایاند و نیروهای ارتش بازمانده از جنگ دوم جهانی را بکار گیرد که بکشوری تجاوز کند که توانست خود را از نظام استبدادی رها ساخته بسوی آزادی و استقلال پیش رود، واقعه ای که بمذاق گردنکلفتی نه فقط مثل پوتین بلکه همچون شی جین پینگ و  آخوند        خامنه ای، همه خود یک مگا اولیگارک، هرگز خوش ننشیند.

واقیت آنستکه جوامعی که در تبعیت از اراده حاکمی تمامیت خواه، بزندگی خود ادامه میدهند، تولید و عرضه نان همواره نهایتا یک پدیده سیاسی ست. چرا که ساختار قدرت است که مدیریت تولید و عرضه نان را از خرید گندم از دهقانان تا تبدیل آن بآرد و توزیع و پخت آن نقش بازی میکند. روشن است، در تظاهرات و اعتراضاتی که هم اکنون شاهد آن هستیم، تولید و عرضه نان بیک بحران سیاسی تبدیل شود.

البته که تجاوز ولادیمیر پوتین، امپراتور جدید روسیه به اکراین که سبد نان جهان نامیده میشود، نان را بیک مشکل جهانی، تبدیل کرده است، پدیده ای که عمدتا  در کشورهای فقیر و استبدادی، بشکل سیاسی تظاهر می یابد و کشور ما نیز از این قاعده مستثنی نیست. در این کشورها، از جمله کشورما، برای جلب رضایت مردم، ساختار قدرت پیوسته بهای آراد را بطور مصنوعی پائین نگاه میدارد. یعنی که در مقام تولید کننده، ساختار قدرت بهای آراد را زیر بهای تولید آن به نانوایی ها عرضه میکند. بددین ترتیب 

اگر مردم از هرچه که شکوه کنند، نمیتوانند از نبود، نان و شکم گرسنه شکایت کنند.

در شرایط حاکم، تولید و توزیع و مصرف نان، این ضروری ترین سیرکننده شکمهای گرسنه  ، دچار بحران گردیده است. با این وجود، واکنش جمعی به بحران نان را نمیتوان تنها یک پدیده اقتصادی و یا حتی سیاسی دانست بلکه باید پذیرفت، مصافا داری یک جنبه دینی هم هست. چرا که طبیعی ست، وقتی که ساختار قدرت تحت سلطه دین وظایف خود را باجرا در میاورد، جنبش اعتراضی کنونی تنها بر علیه ساختار قدرت نیست که سامان یافته است بلکه ضرورتا بر علیه ساختار دین نیز تظاهر مییابد. واقعیتی که در شعار " توپ و تانگ و فشفشه، آخوند باید گم شه" بازتاب مییابد، شعاری اگرچه بر گرفته از تظاهرات گذشته، اما، بازتابنده ظهور آگاهی جمعی ست باین واقعیت که ساختار قدرت، نهایتا از اراده ای برخاسته است، معطوف به سلطه دین، سلطه دین اسلام که مظهر آن آخوند سید علی خامنه ای است، آخوندی بر خاسته از حوزه های علمیه و یا مراکز تولید قشر آخوندی، قشری مفتخوار در جامعه. همین بس که نگاهی کوتا بوضع موجود بر افکنیم تا در یابیم بچه دلیل برای اولین بار نهادهای دینی همچون حوزه های علمیه و بسیج مورد خشم اعتراض کنندگان قرار گرفته است.

در واقع، آنچه جنبش اعتراضی اخیر را از گذشته خود در 96 و 98 مجزا میسازد، در هم شکستن اقتدار و تقدس نهادهای دینی ست، واقعیتی که در شعار "خامنه ای قاتل است حکومتش باطل است" بازتاب مییابد، همچنین گفتار فائزه هاشمی مبنی بر مطلومیت امام حسین در مقایسه با مظلومت امیر انتظام، نمیتواند اصلا مظلوم شناخته شود. روشن استپ کسی که در میدان جنگ میکشد تا کشته شود، نمیتواند مظلوم بشمار آید. چنین اسطوره شکنی خود البته ناشی از ضعفی است در ساختار استبداد دین و قدرت بوجود آمده استکه  خود جای بسی امیدواریست. اگرچه بعضا، بر آن باورند که این نیز بجایی نبرد. از یکی از رسانه های اینتنرتی شنیدم که برگزار کننده برنامه میگفت از آنچه هماکنون در جامعه بوقوع می پیوندد بوی خون بمشام میرسد. بدرستی نمیدانم منظور گوینده چه بود. شاید منظورش آن بود که انتظار میرود که نهایتا نظام دست خود را بکشتار بسی بسیار خوفناکتر از آبان 98 آلوده کند؟ که چندان هم بعید نیست.

برغم وجود چنین احتمال وحشتباری،میتوان امیدوار بود که جنبش اخیر بازتابنده ظهور یک آگاهی جمعی باشد توانا و دانا به پاسخ این سوال که کیست در جامعه که میتواند دست بخون ریزی بزند، مسلم است نه آنکه مشت گره دارد بلکه آنست که شمشیر بدست دارد و یا توپ و تانگ و فشفشه. که شمشیر که نماد خشونت و خونریزی است در دست شریعت است، شریعت اسلامی، شریعتی که مظهر ان آخوند است، آخوندی همچون، سیدعلی خامنه ای، اجتهاد را نا تمام گذارده بخدایی رسیده است، خدایی که همچون الله، یکتا است و یگانه. خدایی که آخرین حرف را میزند، حرفی که چون و چرا ناپذیر است. بدیهی ست که وقتی آخوند خامنه ای ورود واکسن های کرونا ساخت دو شرکت دارویی غرب، فایزر و جانسون جانسون را  ممنوع نمود، اراده خدایی خود را بمنظه ظهور درآورد. نشان داد که اوست صادر کننده فرمان نهایی ، بی نیاز از بحث و مشاوره باین دلیل ساده که آخوند خامنه ای عقل تمام است. او عالم بر تمامی عرصه های زمینی و آسمانی ست.

بعضا، برآنند که نباید آخوند خامنه ای را در جایگاه الله، نشاند و تظاهرات علیه آخوند خامنه ای را یکی دانستن با نفی الله، بعنوان خدای یکتا و یگانه، جنبش مردمی را بسوی نا کجا ابادی تند روی و تندخویی، رهنمون میسازد.


این البته، بدان معناست که بیان حقیقت را باید فدای مصلحت اندیشی نمود. از دین و ایمان مردم دست کشید و به سیاست، به براندازی و چگونگی براه اندازی ان و ارائه الترناتیو پرداخت. این خود، ما را به بحث قدیمی جدا سازی دین و قدرت از یکدیگر میکشاند، امری، بباور این نگارنده در قاموس دین اسلام، غیر ممکن. چرا که اسلام با خشونت و شمشیر پا بعرصه وجود نهاد و با شمشیر توسعه یافت. هم اکنون نیز شریعت با گلوله های ساچمه ای بدن معترضین را سوراخ سوراخ میکند. اما، اگر برای لحظه از این بحث فراتر برویم، یاد آوری این نکته لازم است که آگاهی جمعی به وحدت دین و قدرت، اگرهمراه نشود با آگاهی بخواست آزادی، بعنوان اصلی ترین خواست جمعی، نمیتوان باین زودیها انتظار وضع مطلوبی را در جامعه داشت.


برای دست یابی بوضع "مطلوب،" رها از استبداد دین و قدرت زیستن در آزادی باید باور به آزادی را بعنوان یک بدیل و یا آلترناتیو بکار گرفت، باوری که ذاتا نافی نظام تسلیم و اطاعت است و اخلاق بندگی و عبودیت ، بهر شکل و شمایلی که باز تاب یابد. تا زمانیکه حوزه های علمیه به تولید قشر مفتخوار آخوند در جامعه ادامه میدهد، نمیتوان باین زودیها به وضع مطلوب رسید. این بدان معناست که اگر هم اکنون دچار چنین اوضاع مصیبت باری شده ایم، از زمانی آغاز گردید که آزادی، هنوز شش ماه هم از فررو پاشی نظام شاهی نگذشته بود، مورد لعن و نفرین آخوند حاکم قرار گرفت و دشمن اصلی خوانده شد و با قهر و خشونت سرکوب گردید. اگر امروز، نان و دین و قدرت در هم میآمیزند و جامعه را باسارت و بندگی میکشاند، تنها بآن دلیل است که آزاد نبوده ایم و چندان هم درگیر اندیشه آزادی نبوده ایم. هنوز برای دفاع از آزادی بپا نخواسته ایم و انرا آرمان یک جنبش اجتماعی نساخته ایم. البته که چه باک اگر آزادیخواهی، پر شر و شرور، سراسر هرج و مرج و کفر گرایی و هرزهگرایی و یا آنچه فقهای حاکم "اباحیگری " میخوانند، شناسایی شود.


واقعیت آن استکه تنها در آزادی ست که میتوان مرزهای جدیدی در پیش برد تمدن انسان ترسیم نمود. تنها در آزادی ست که انسان میتواند به نیروها، توانائیها و استعدادی های نهفته در ذاتش آگاه شود و آنها را بنفع همنوع و هموطنان خود بکار گیرد. آزادی یک نیاز جمعی ست. مهم نیست که در چه مرتبه اجتماعی قرار گرفته ای همگان بآزادی نیازمئدند. همین بس که بنگریم که در این 43 سال بکجا رسیده ایم، اسیر درچنگال نان و دین و قدرت. برای رهایی هم که بر خیزیم گلوله های ساچمه ای جسم تظاهر کنندگان را سوراخ سوراخ میکنند و گاهی هم مزدوران نظام با گلوله های واقعی انان را بخاک و خون میکشانند. تردید مدار که هر ساچمه که بدنی را سوراخ میکند و یا گلوله ای جان انسانی را میستاند، سوراخی ست بر پیکر آزادی و کشنده روح آزادی. از این روی، سز است که پیوسته بیاد بیاوریم، زنده باد آزادی و این شعارمان باشد از اینجا تا ابدیت.


فیروز نجومی

Firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com