۱۳۹۹ تیر ۲۰, جمعه

تنها بنام الله...!



زمانی بود که آن هنگام که آدمی زیر بار ظلم و ستم فرو میریخت، درمانده و عاجز میماند، مایوس و نا امید میگشت، به خالق یکتا و یگانه، الله، پناه میبرد. از او میخواست و امیدوار بود که داد او را بستاند، حق را به حق دار بدهد و سرانجام عدالت را بر قرار گرداند. هم اکنون که الله خود حاکم گردیده است، به کیست که آدمی میتواند پناهنده شود؟ به پیشگاه کدام خدا است که باید شکایت خود را ببرد؟

  چه پوچ و نا امید کننده است اگر در چهره ی این واقعیت بنگریم. که اجرای قواعد و مفررات شریعت، یا قوانین الله است که به بی عدالتی انجامیده است، به انباشت ثروت و قدرت در دست قشری از جامعه که خود را متولی دین میدانند، از یک طرف، و گسترش بی سابقه فقر و فساد و فحشا از طرف دیگر. که شریعت و سنت الله و ارزشهای  اسلامی ست که هم اکنون برسر نوشت جامعه حاکم گردیده است و ملت را به بند و اسارت کشانده است.

چه بسیارند آنانکه امروز با خود می اندیشند که کجاست آن الله که من با نام او آغاز کنم و او را بخشنده و مهربان خوانم؟ این کدام الله است که اجازه میدهد، که متولیانش ملتی را دچار چنین نکبت و مصیبتی خوار کننده نمایند. به کدام الله باید امید بست، به الله هی که پر ز عطوفت است و یا الله هی که سراسر خشونت است و پر زکینه. آن کدام الله است که بهترین، شجاع ترین و پاک ترین فرزندان این خاک و بوم را بجرم "نه گویی" در سیاهچالها بزنجیر میکشد و تحت شکنجه و اذیت و آزار قرار میدهد. آن کدام الله است که نه گویان را به جرم محاربه با خدا، بدار مجازات میآویزد؟ آن کدام الله است که از نظاره ی بدار آویختن انسان ها، تنبیه و مجازات، شکنجه و ضرب و شتم آنها، راضی و خشنود میشود؟

نیازی بگفتن نیست که استبداد سیاسی حق و حقوق فرد را محدود میکند. اما استبداد دینی حق و حقوق انسانی را نابود و حق و حقوق الله را بر قرار مینماید. نظام اسلامی در دفاع از ملت و قانون نیست که بدار میزند و دست خود را بخون آغشته میسازد بلکه در دفاع از حق و حقوق الله است که جوانان این کشور را بخاک و خون میکشد.

اگر استبداد سیاسی مرتکب خشونت میشود، استبداد دینی مضاف بر خشونت، دچار خشم و بیرحمی و کین خواهی نیز میشود. آنچه از سپاهیان دین، از جمله بسیجیان و گارد های ویژه و نیروهای انتظامی بچشم میخورد، خشم است و بیرحمی. بسیجی به قربانی خود رحم نمیکند. با توم بر فرق و بدن مردم معترض می کوبد اما، همراه خشم و نفرتی عمیقتر. او میزند که مقاومت قربانی خود را در هم شکند و او را به تسلیم و اطاعت وا دارد. که معترض را از کرده خود پشیمان سازد. سرباز دین میزند که انتقام نافرمانی را بستاند. تردیدی ندارد که خشم و خشونت و بیرحمی او را الله تایید و تصدیق میکند. تنها بنام الله است که میتوانی شمشیر خود را بر هر گردنی فرو آوری، بویژه بر گردن های برافراشته، گردن هایی که در برابر هیچ خدایی حتی الله، هرگز خم نشوند.

آری، بسیار غم انگیز است که ملجاء و پناه ملت خود منشاء ظلم و ستم است، منشاء تاریکی و سیاهی ست. وقتی الله، خود حاکم است، دست به دامن چه کسی میتوان شد؟ بازماندگان کشتار های  سالهای 60، قتل عام در زندانها در سال های 67-66، قتل های زنجیره ای وجانباختگان جنبش های دانشجویی و جنبش سبز و جنبش های اعتراضی 96 و 98 و خانواده هایی که باید ناظر خاموشی فرزندان شان باشند به کیست که میتوانند شکایت کنند؟ منوچهر بختیاری، پدر پویا که با تیر سربازان اسلام به خاک و خون خود غلتید، بدامن کدام الله میتواند پناه ببرد؟ غم و اندوه پدران و مادرانی که فرزندانشان را نظام به دیار نیستی رهسپارکرده است کدام الله تسکین میدهد؟ آیا الله آه و ناله های درد انگیز آنها را میشنود؟  مگر الله  توجیه گر نظم و انضباط و اخلاق اسلامی نیست؟ مگر قصاص و سنگسار، شلاق و تازیانه، از احکام جاری نیستند؟ مگر جهاد و شهادت، جنگ و خونریزی و ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خود، تکلیف و وظیفه ای نیست که الله مقرر داشته است؟ چگونه میتوان به این الله امید بست و از او انتظار دادخواهی داشت؟

حال بگذار کوته اندیشان، همچنان آب طهارت را بر سر دین اسلام ریخته و آنرا قربانی دست قدرت پرستان دروغگو و ثروت اندوزان پست پندارند و یا محصول تعبیرو خوانشی مغلوط و منحرف و تعصب آمیز، چنانکه گویی میتوان اسلامی را یافت که قدرت در ذاتش نهفته نباشد.

 تباهی و انحطاط در این نیست که امروز خشم و خشونت بر جامعه حاکم است بلکه در آن است که خشم خشونت، توجیه الهی دارد، که از زهد و تقدس و الله ست که همه خشونت ها بر میخیزد. تنها به نام الله است که میتوان بیش از چهل سال ملتی را به حقارت و خواری بکشانی و آنها را دچار نکبت و مصیبتی تمام ناشدنی نمایی.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۹ تیر ۱۳, جمعه

دوران حکومت الله

بسر رسیده است!




مردم ایران پیوسته مردمی بدهکار بوده اند، بدهکار به نظام استبدادی. این بدهکاری با فروپاشی نظام شاهی به پایان رسید، اما، فقط برای لحظاتی کوتاه. چیزی طول نکشید که بدهکاری مضاعف گردید. بدهکاری به استبداد دین بر بدهکاری به استبداد سیاسی نیز افزوده شد. مردم ایران دیگر تنها به دیکتاتور، در حال حاظر به ولی فقیه، آخوند خامنه ای، بدهکاری ندارند، بلکه به الله، خداوند یکتا و یگانه، نیز بدهکاراند. طلبکار اصلی الله است. دیکتاتوری که بر ما حکومت میکند، خود را جلوه و مظهر اراده الله میخواند و همچون الله هیچ نجوید و نخواهد مگر تسلیم و اطاعت، مگر عبودیت و بندگی و یا در یک کلمه "تعبد." پس این الله است که مسئول است. که ملت ایران نه با ولایت فقیه و خاندان فقها، که با الله است که روی در روی قرار گرفته است. چه جای روی دربایستی است. حقیقت آن است که تردید مدار که براندازی نظام ولایت از براندازی الله میگذرد.

بیش از چهل سال است که هیچکس بجز خدای بی همتا، الله بر این جامعه حکومت نکرده است. هیچ چیز نیست که با نام الله آغاز نشود و پایان نگیرد. هیچ عقد و قراردادی، هیچ تصمیمی اتخاذ نگردد و هیچ برنامه ای ریخته نشود مگر بنام الله، هیچکس به تخت شلاق بسته نشود، بزندان نرود، شکنجه نشود و بدار مجازات آویخته نشود مگر بنام الله. در تتیجه چه کسی را میتوان مسئول مصیبت و نکبتی که گریبان ملت را گرفته است دانست؟ کیست مسئول این همه نگونبختی و سیه روزی: فساد تا زیرین ترین لایه های جامعه گسترش پیدا کرده و فقرو فلاکت باوج خود رسیده است، توسعه فحشا و اعتیاد جامعه را در سراشیب زوال و ذلت قرار داده است. ثروت ملت بطور روزانه مورد غارت و چپاول کسانی قرار میگیرد که در پیشانی خود نشانی از سجده های طولانی، از عبودیت و بندگی به الله دارند. البته همه بآن دلیل که الله به ولی خود، ولایت بخشیده است که بر علیه کفر و با طل بر خیزد و تا ابد شیطان بزرگ، آمریکا را بجنگ بطلبد.

درچنین صورتی چگونه میتوان آخوند خامنه ای و همردیفان حوزه ای او را مسنول وضع موجود دانست.  در حالیکه هر سری که بر زمین افکنده است و هر خونی را که ریخته و بهرجنایت و غارتی که دست زده است، معطوف نه به اراده خود بلکه معطوف به اراده الله بوده است، چگونه میتوان او را مسئول دانست؟ مگر فقها در تحصیل اجتهاد چیزی دیگری جز اصل و اصول عبودیت و بندگی و تسلیم و اطاعت میآموزند؟ آنها در اسارت به کمال رسیده اند. چگونه میتوان آنها را مسئول دانست. آنها نه به آزادی بلکه در اسارت و بندگی زندگی گذرانده اند. هرچه که انجام داده اند با هر نتیجه ای، چه خوب چه بد، معطوف بخواست الله، خداوند یکتا بوده است. موضوع خیلی ساده است: الله مسئول است. همه مسئولیتها نهایتا به الله ختم میشود، به آن الله که از بیخ آسمانها بر فراز منبر قدرت جلوس یافته است.

آخوند خامنه ای و همقطاران حوزه ایش، البته که عاری از هرگونه مسئولیت اند، به آن دلیل که مسنولیت تنها میتواند از آزادی برخیزد نه از عبودیت و بندگی. چگونه میتوان از یک "اسیر،" از یک بنده از یک رعیت، انتظار مسئولیت داشت؟ اسیر و زندانی، در بند اند، در بند قواعد و مقررارت شریعت. آیت الله های حاکم با صرف عمر خود در کسب "اجتهاد" ، در واقع دست و پا و ذهن خود و پیروان خود را به بند و رنجیر میکشند و در ستیز با آزادی به نهادین ساختن "بندگی" میپردازند و بر آن ارج بسیار مینهند. همچنانکه کمی زودتر اشاره شد، محور تحصیل اجتهاد نه آزادی بلکه عبودیت و بندگی ست. نه پذیرش مسئولیت بلکه گریز است از مسئولیت.  "علم " فقه در واقع چیزی نیست مگر علم به قانونمندی های اطاعت و فرمانبری و تقلید و تبعیت، مفاهیمی که رساله های مجتهدین، بدون استثنا، با بحث در باره آنها آغاز میگردند. فقاهت از آزادی می هراسد بآن دلیل که از مسئولیت پذیری اجتناب میورزد.

این بدان معنا، که براندازی نظام ولایی ممکن است که دیر یا زود بواقعیت بپیوندد، اما، میتوان انتظار داشت باور به الله به یکتایی و کلام و پیامبر و امامان ا،و پایان بگیرد؟ آیا نگرش الله به انسان بعنوان بنده، عاری از عقل و خرد و نیروی آفریننده، مطیع و فرمانبر نیز پایان میگیرد؟ آیا حقیقت کلام الهی، کلامی که از آن انتظار همه گونه معجزه میرود، آشکار خواهد شد که چیزی نیست مگر کلام عبودیت و بندگی، تسلیم و اطاعت و فرمانبری؟ که این آموزش الله است، زمینه ساز و تحکیم نظام استبدادی. آیا انسان میتواند به یکتایی الله شک و تردید کند بدون آنکه محکوم بمرگ شناخته شود بجرم "کفر،" شرک" و یا "نفاق؟." چگونه انسان میتواند تعبد و بندگی را نفی کند در حالیکه تنها چیزیست که الله از انسان میخواهد. آیا بر توصیه الله مبنی بر دفاع از وحت الله با ابزار جهاد و شهادت، باور به قتل فی السبیل الله، یعنی که بر خشونت کین خواهی نهفته 
در ذات آموزشهای الله خط بطلان خواهیم کشید؟

خانم فائزه هاشیمی، دخت یکی از معماران حکومت الله، حجت الاسلام هاشمی رفسنجانی، در مصاحبه اخیرش با استاد عباس میلانی، اظهار داشت که قرآن دست باورمندان را در فهم کلام الهی باز گذارده است و از تجربه شخصی نقل کرد که پس از مرگ پدر، برادران بجای آنکه بر اساس توصیه قرآن دوبرابر زنان ارث ببرند، مساوی با زنان سهم گرفتند. در ادامه نیز به کشورها با فرهنگ و ساختارهای سیاسی متفاوت اشاره کرده که اسلام را بر اساس فهم خود پذیرفته اند. وی فراموش کرد که بگوید که در جمهوری اسلامی، این دین و متولیان دین اند که بر جامعه حکومت میکنند، ساختار سیاسی ای که در هیچ کشور دیگری وجود ندارد. که در جامعه ما اکنون قدرت در دست دین است و با زبان دین، یعنی که با زبان الله سخن میگوید و بنام الله ست که ولی فقیه حکومت میکند. بگذریم که در کشورهای مسلمان دیگر، الله را خدایی می پندارند که بخشنده و مهربان است، نه خواستار جهاد و شهادت، نه خواستار تسلیم و اطاعت و فرمانبری.

چنین بنظر میرسد تا زمانیکه مردم به آن خدایی باورد دارند که آخوند ها بنام او خطبه میخواند و بنام او شمسیر بر کشند، و سرها بر زمین افکنند، نمیتوان به رهایی و آزادی به برپا داری یک جامعه انسانی امیدوار بود. اما، تردید نباید داشت که دیر یا زود مردم به راز کلام الهی آگاه شده و بر آنچه که در خوار داشت انسان در آن بیان شده است خط بطلان برکشیده و از الله خدایی بر سازند دوستدار انسان نه دشمن آشتی ناپریر انسان و ازادیها و حق و حقوق انسانی. آری، بیش از آنکه به حکومتی نو نیازمند باشیم، سخت محتاج خدایی نوین هستیم. دوران حکومت الله بسر آمده است.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۹ خرداد ۳۰, جمعه

یک شیشکی جادویی!



فقها، علما و مراجع تقلید، صدها سال حکومت غیر مستقیم را بر حکومت مستقیم ترجیح داده و چهره فریبکار خود را در پشت شاهان پنهان نگاه داشته اند. اما، در سودای کسب قدرت هرگز آسوده نخفتند. زیرا که تنها خود را بر حق و شایسته حکمرانی میدانستند. بر آن بوده اند که عدل و عدالت و داد و داد گری بدست مطهر فقها و علما، برخاسته از حوزه های علمیه است که بر قرار میگردد. بدست فقیهی که "ولایت" الهی دارد، بشریت از ظلم و ستم، از بیعدالتی و نابرابری، از جهل و خرافه رهایی می یابد.

 حقیقتی که بسیاری از انقلابیون و روشنفکران و آزادیخواهان از آن غافل بودند، آنست که فقاهت رویای جلوس بر مسند قدرت را از زمانهای دیرتر در سر پرورانده بودند، بسی بسیار زودتر از زمانیکه انقلابیون بفکر جنگهای چریکی بیافتند. حتی بویی هم بمشام انقلابیون نرسیده بود که فقاهت ثروت بازاریها را در خدمت گرفته بود که "پیامبران" دوران جدید را در مدرسه "حقانی " پرورش دهد. حلقه فوقانی قدرت، در واقع، از دانش آموختگان این مدرسه بوده و هستند.

 بنابراین، از سر خام اندیشی بود که مخالفین انقلابی فکر میکردند که فقها، از جمله رهبر انقلاب، چیزی طول نخواهد کشید که در خواهند یافت که قدرتمداری دون شان مقدس فقها و علماست و بزودی صحنه سیاست را ترک نموده و قلمروی قدرت را به مخالفان خود واگذار می نمایند، رویای شیرینی که با فاجعه خاتمه یافت، به بازگشت استبداد، آنهم از مخوفترین نوع آن، استبداد مضاعف دین و قدرت

سر انجام، فقاهت این فرصت تاریخی را در نیمه دوم قرن بیستم به چنگ آورد با خدعه و نیرنگ، و با ابزار فریب و ریاکاری، حکومت اسلامی را برپاساخت. هماکنون بیش از چهار دهه است که فقاهت برهبری ولایت، اندیشه و تدبیر خود، برگرفته از کتاب مقدس و آموزشهای الله را در عمل آزموده است. نتایج آن در پیش روی ملت است: نابودی ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، سرکوب حق گزینش و آزادی، سرکوب حق نفی و مقاومت و نه گویی، بر قراری نظام تسلیم و اطاعت و فرمانبری، ترویج فرهنگ حمد و ثنا، اخلاق ستایش و سپاس گویی، امریکا ستیزی و خوشامدگویی به تحریمات اقتصادی بقیمت بر باد دادن ثروت ملی، تورم افسار گسیخته و بیکاری، کاهش ارزش پول ملی و افزایش حاشیه نشینی، گسترش فقر و محنت و نا برابری، غارت های بزرگ و چپاولگری، فرو غلتیدن جامعه در دامن اعتیاد و توسعه  بی سابقه روسپیگری.

حضرت ولایت، آخوند خامنه ای، دیرزمانی ست که قول داده است که تا چند سال آینده کشور را بقله شرف و افتخار میرساند و از خود یک "رکورد" تاریخی بجای خواهد گذارد.

تنها واکنش اخلاقی به این پیشگویی های پیامبرانه چیزی نیست مگر یک شیشکی جادویی.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi




۱۳۹۹ خرداد ۲۳, جمعه


ترامپ دوستان وطنی!



چه پنهان که مواضع بعضی از هموطنان هوادار رئیس جمهور امریکا، دانالد ترامپ، چیزی کمتر از تهوع آور نیست، بویژه مواضع آنانکه در فضای مجازی دکانی برای خود گشوده و بخود اجازه میدهند که در باره هرچیزی هم اظهار نظر کنند. این هموطنان، همگان از منتقدان نظام اسلامی، همچون هواداران ترامپ در داخل امریکا، چشم خود را بر روی رفتار و گفتار ترامپ بر خواسته از تمایلات و گرایشهای خودکامگی با رنگ و بوی نژادپرستی و ملی- مذهبی می بندند، رفتار و گفتاری که در قانونگریزی و سلطه افکنی بر قوه مقننه و قوه قضائیه و بی اعتبار ساختن نهادی های موظف به نگاه داشتن توازن بین سه قوه و استقلال انها، بازتاب می یابد. ترامپ، بارها نشان داده است که بر نظارت قوه مقننه بر رفتار و گفتار خود وقعی نمی نهد و از بروز تمایلات اقتدارگرایانه از هیچ دریغ ندارد که بعضا، تحلیلگران آنرا بازتاب خود شیفتگی شدید ترامپ ارزیابی میکنند.

  این ترامپ دوستان وطنی، حتی به توجیه فراخوان ترامپ مبنی بر اعزام نیروهای ارتشی برای سرکوب تظاهر کنندگان، بر میخیزند که حرکتی ست لازم در دفاع از حفظ نظام دمکراسی و بر علیه آنارشیست ها و چپهای رادیکال و سازمان تروریستی "انتیفا،" سازمانی که وجود خارجی ندارد، سخنانی که بسیاری از سران بازنشسته نیروهای ارتش امریکا به واکنش وا داشت از جمله ژنرال ماتیس، اولین وزیر دفاع ترامپ، اعلام کرد که هرگز چنین رئیس جمهور تفرقه افکنی بعمر خود ندیده است.

 هواداران وطنی که لحظه ای در بوق کردن سکولاریسم از هیچ دریغ ندارند، در مورد ظهور ترامپ در مقابل کلیسا و نمایش بایبل بر سر دست- البته پس از بکارگیری خشونت در سرکوب تظاهر کنندگانی که بر سر راه او قرار داشتند- دوست دارند که سکوت برگزینند، گویی که اصلا مسئله ای نیست اگر ساختار قدرت در حفظ نظام دمکراسی از دین مدد طلبد و خشونت و تقدس را در هم آمیخته و همچون هر دیکتاتور دیگری به فریفتن عوام بپردازد. توحیه رفتار و گفتار اقتدار طلبانه از آنجهت انزجار برانگیز است که  نه تنها به پایداری دمکراسی نمی انجامد بلکه راه را برای  عادی سازی بروز تملایلات خودگامگی آمیخته با گرایش های نژاد پرستانه و ملی و مذهبی در یک نظام دمکراتیک هموار میسازد.

 دانالد ترامپ بعنوان یک رئیس جمهور "نامتعارف،" بیش از سه سال است که انظار جهانی را بخود جلب کرده است. از همان آغاز، وی نشان داد چندان علاقه ای ندازد که راه و روش جورج واشینگتن و توماس جفرسن و دیگر بنیان گزاران نظام دموکراسی را، نخستین در جهان، برگزیند و نامی نیکو از خود بجای بگذارد. حال انکه دانسته یا نا دانسته راه و روش چهره های سیاسی ای را برگزید که داری نامی چندان نیکو در تاریخ سیاسی امریکا نیستند، شخصیت هایی همچون جورج والاس، فرماندار ایالات آلاباما، نژاد پرست معروفی که در راه یافتن به کاخ سفید ناکام ماند و بعدا از تمایلات نژاد پرستانه عذر خواهی نمود و ریچارد نیکسون، رئیس جمهوری که بدلیل سوء استفاده از قدرت، مجبور باستعفا گردید. دیر زمانی نیز بنظر میرسید که دانالد ترامپ هم بسرنوشت نیکسون دچار خواهد گردید که چنین نیز شد، دو سال به اتهام سوء استفاده از قدرت تحت بازرسی قرار داشت و سپس به اتهام جرمی مشابه در کنگره محاکمه گردید. اما، بجای انکه ترامپ را مجبور به استعفا نمایند، او را هر چه بیشتر در قانونگریزی بی پروا و حسورتر ساخت.

البته که برای هموطنان ترامپ دوست، چندان مهم نیست که الهام بخش ترامپ، نه بنیانگزاران نخستین نطام دمکراتیک در جهان بلکه رهبران خودکامه ای هستند همچون پوتین و شی جین پینگ و اردوغان و حتی رهبر جوان کره شمالی، جان اون. ترامپ آنها را بدان جهت که رها از هر قید و بند قانونی، میتوانند هر تصمیمی را بگیرند و هر برنامه ای را باجرا در آورند بدون آنکه پاسخگو باشند،  مورد تحسین و ستایش قرار میدهد و سخت میکوشد مانند آنها وقعی به رعایت قانون ننهد. در پیروی از دیکتاتورهای اقتدار طلب ترامپ جمهوری خواهان را متحد نموده دستگاه قضایی فدرال و سازمانهای اطلاعاتی را در اختیار گرفته و بگونه ای آشکار دست به قانونگریزی میزند، اگرچه پیوسته با مقاومت از سوی قوه مقننه و حزب مخالف و بخش بزرگی از مطبوعات روی در روی گردیده است.

گویا بر بروز تمایلات خودکامگی و قانونگریزی، باید چشم را بست، چون بر خلاف اوبامای "خیانتکار" ترامپ به امداد مردم ایران شتافته و شرایط را برای فروپاشی نظام فراهم اورد. حال آنکه ترامپ بارها نشان داده است که مشتاق یک دیدار، هرچند سطحی با سران جمهوری اسلامی بوده است. او خصومتی با استبداد دینی ندارد همین بس که نظام دست اندازی و آتش افروزی در منطقه را متوقف سازد، که ممکن است نظام را تضعیف کند، اما بقای آنرا بخطر نیاندازد.همچنانکه پس از سه سال و نیم تحریمات، بویژه محروم شدن از درآمد هنگفت حاصل از فروش نفت، اقتصاد نظام را به رکودی عمیق دچار ساخته است، جامعه فقیر و بحران زده را فقیرتر و بحران زده تر کرده است، شرایطی که برخلاف باور بسیاری نه تنها نظام استبدادی را به فروپاشی نکشاند بلکه سبب انسجام و استحکام آن گردیده است.

 بعضا، خیزش و هجوم "لشگر گرسنگان" را در آینده ای نه چندان دور انتظار دارند. که در چنین صورتی بانتظار خود دیر زمانی باید ادامه دهند. چرا که تاریخ نشان داده است که گرسنگی نه تنها فعال کننده افعال انسانی نیست بلکه بازدارنده و منفعل کننده نیز میباشد. انتظار فروپاشی نظامی که بنیادش بر قهر و خشونت نهاده شده است و از هر کشتار و قتل و عامی ابایی ندارد، نظامی که میتواند در کمتر از 3 روز بیش از 1500 انسان را بخاک و خون بکشاند، نه از گسترش فقر و گرسنگی هراسی دارد و نه از خونریزی و تخریب و ویرانی. چرا که رژیم آخوندی خشونت و بیرحمی را تقدس بخشیده است چون در "جهاد" و "شهادت" بازتاب مییابد. براندازی رژیم آخوندی با ابزار تحریمات اقتصادی تنها میتواند از خام اندیشی برخیزد.

ترامپ دوستان وطنی، خصومت ترامپ با مطبوعات آزاد و "دشمن" نامیدن مطبوعات منتقد را نفی باور خود به آزادی مطبوعات نمی بینند و نسبت دادن هر نقد و  انتقادی را به توطئه دمکراتها و دسیسه های دیپ استیت، پذیرفته اند. که ترامپ، بر عکس سیاستمداران حرفه ای و نخبه، "حقیفت" را بر زبان میراند، هر چند ساده لوحانه و بلاهت آمیز. یکی از این دکانداران اینترنتی میگفت دمکراتها به سیاهان امریکا حقیقت را نمیگویند که این ابراهام لینکلن بوده است که سیاهان را از بردگی نجات داده است. این گوینده گویا آگاه نیست که آنچه خود بر زبان میراند، بازتابنده یک باور نژاد گرایانه است. چرا که این ادعا براین فرض قرار گرفته است که سیاهان امریکا از تاریخ و سرنوشت خود بی خبر و نا آگاهند. او میداند، اما، آنان که داغ بردگی را 400 سال بر گرده تجربه کرده اند، نمیدانند.

چه چیزی سبب شود که کسانی که از یک جامعه استبداد زده برخاسته و تاب و توان استبداد مضاعف دین و 
قدرت را نداشته، تن به ترک وطن داده و برغم زندگی در جوامع دمکراتیک غربی، چشم خود را بسته نگاه میدارند بر مظاهر استبداد، از جمله عوامفریبی، قانونگریزی، روابط را جانشین ضوابط کردن، خواستار وقاداری و التزام مطلق به "رهبر،" کذب خواندن حقایق و اکاذیب را عین حقیقت خواندن، از همه مهمتر "دشمن" خواندن هرآنکس که سخنی انتقاد آمیزبزبان آرد، خصومت و ستیز با مطبوعات آزاد و خصوصیات بسیاری دیکر که در این مختصر نمیگنجد.حال سوال این است با وجود چنین گرایشهایی، گرایش بسوی رفتار و گفتار اقتدارگرایانه در ایرانیانی که در جوامع دمکراتیک زندگی میکنند، آیا میتوان انتظار داشت زمانی را که ساختار استبداد در جامعه ایران فرو ریزد و بر ویرانه های آن ساختار یک حامعه آزاد و دمکراتیک را بپا داریم؟

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۹ خرداد ۱۶, جمعه


از اراده معطوف به آزادی
تا خواست معطوف به "تعبد!"



بدون تردید، مرگ یک مرد سیاه پوست در زیر زانوی یک پلیس سفید پوست، حکایت از تمایلاتی نژادپرستانه ای میکند که در جامعه امریکا نهادین است. اما، نه این تمایلات و نه بیان آنها هرگز پدیده ای پنهانی در جامعه آمریکا نبوده است، آنگونه که آخوند خامنه ای در سخنرانی خود بمناسبت رحلت امام خمینی بدان اشاره میکند که همچون لجن ته حوز پنهان مانده است، آنهم جامعه ای که در آن کمتر چیزی مخفی میماند. مطبوعات آزاد، ضامن و مسنول این شفافیت است.

اما، برغم این تمایلات نژادپرستانه، مبارزه سیاهپوستان برای کسب حق و حقوق در برابر قانون، ادامه یافته و تاریخ امریکا  پیوسته شاهد بر آن بوده است، مبارزه ای که گاهن بشکل فاجعه ای تاسف بار، عمدتا نتیجه رفتار بیرحمانه پلیس، بمنصه ظهور رسیده است. تمایلات نژادپرستانه که در رفتار و گفتار بعضی از سفید پوستان بویژه پلیس، بازتاب مییابد نه تنها انکار نشده است بلکه بوجود آن نیز اعتراف شده است و غالبا مجرم بدادگاه کشانده میشود، حتی اگر مامور پلیس هم باشد. درنتیجه تداوم مبارزه است که سیاهپوستان به پیشرفتهای و پیروزیهایی مهمی دست یافته اند. انتخاب رئیس جمهور سیاه را نمیتوان چیزی کمتر از ثمره این مبارزات دانست.

آنچه جالب است این است که مرگ جورج فلوید در امریکا نظر ولی فقیه، رهبرمعظم جمهوری اسلامی را بخود بخود جلب میکند، و در سخنرانی خود نیز بدان اشاره میکند، حال انکه، کوچکترین اشاره ای هم به مرگ جان باختگان در دست پاسداران نظام در آبان ماه گذشته نمیکند، به کشتار آنانی که در اعتراض بافزایش 300 درصدی قیمت بنزین، برحسب حکم حکومتی، دست به تظاهرات زده بودند. این در حالی ست که نظام پس از گذشت بیش از شش ماه، به کشتار حداقل 250 نفر که ظاهر درصد کوچکیی از آنان هدف گلوله های "سازمانی" قرار گرفته اند اعتراف نموده و امار آنها را منتشر ساخته است.

اما، کشتار بیش از 1500 نفر تظاهرکننده در آبان ماه، نه اولین کشتار نظام است و نه آخرین. بنیان نظام ولایت فقیه بر خون نهاده شده است همچنانکه اسلام بر لبه تیز شمشیر بنیان گذارده شده است. یعنی که تاریخ حکومت اسلامی نشان میدهد، که بر خلاف جوامع غربی ارزشی برای "انسان" قائل نیست، بویژه در معنای موجودی آزاد و مستقل بذات. آنچه در جامعه امریکا بوقوع پیوسته است خود سندی ست بر ارزش انسان در جامعه که برغم پوستشان و بنابر طبق قانون اساسی برابر خلق شده اند و دارای حق و حقوقی اند برابر و تفکیک ناپذیر از ذات انسانی. جان دادن یک انسان در زیر زانوی انسانی دیگر تنها به مرک یک فرد منجر نشده است بلکه او بر ارزش انسان ضربه و ارد ساخته است، این خوار ساختن انسان است که مردم امریکا و سراسر دنیا را باعتراض و جوش و خروش وادشته است. برغم بعضی خرابکاریها و قهر و خشونت، نه کشتاری تا کنون بوقوع پیوسته است و نه قتل عامی صورت گرفته است.

این در حالی ست که در جمهوری اسلامی، انسان وقتی حق حیات دارد که مطیع باشد و سر بزیر، هر باری را بر گرده خود تحمل کند و جیک هم نزند، چنانکه گویی انسان یک حیوان است. نافرمانی در حکومت اسلامی، شورش علیه الله محسوب میگردد، بر علیه خدایی که آخوند خامنه ای جلوه آن است و همچون او بجامعه انسانی مینگرد، همه یکسان، یکجور، یک رنگ، بازتابنده یکتایی و یگانگی الله. یعنی که تنها چیزی که الله از انسان طلب میکند چیزی نیست مکر "تعبد."  که بدان نیز ولی فقیه در سخنرانی اش اشاره ای کوتاه و و سریع دارد، که امام خمینی با وجود تمایلات نوگرایی بر تعبد بود که اصرار میورزید:

پافشاری بر تعبد در عین نگاه نوگرانه به مسائل یکی دیگر از تحول‌آفرینی‌های ایشان بود. ایشان یک فقیه نوگرا بود و در عین حال کاملاً پایبند به تعبد بود.

"پا فشاری بر تعبد درعین نگاه نو گرایانه"، مفهومی هم وزن خدایی نیست مگر خدا دیگر یک مفهوم دینی نیست بلکه مفهومی ست که دلالت دارد بر سیاست و قدرت، حکایت کند از سلطه افکنی و سلطه پذیری. این بدان معناست که از آغاز در حکومت اسلامی، هر اعتراض و مقاومت و مخالفتی، سرپیچی و نافرامانی و دور شدن از تعبد محسوب میشد، کنشی که افراد را به دشمنی با الله متهم و سزاور عذاب الیم مینماید. اراده معطوف به تعبد خواهی ست که حکومت اسلامی را به یک حکومت ضد بشری تبدیل کرده است، حکومتی که پشیزی برای جان مردمش قائل نیست. این خواست معطوف به تعبد است که سبب خواری انسان و زوال انسانیت در حکومت اسلامی کردیده است. در حالیکه اراده معطوف به آزادی بوده است رمز پیشرفت و موفقیت جوامع غربی از جمله امریکا. تظاهرات و جنبش اعتراضی نه تنها سبب تضعیف نظام دمکراسی در امریکا نمیشود بلکه بر بنیان ان استحکام و انسجام بیشتتری می بخشد.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۹ خرداد ۹, جمعه

مطلق گرایی

از جهل برخیزد و ستیز با آزادی!





همه علائم حکایت از خطر فروپاشی جمهوری اسلامی میکنند و از هم گسیختگی آن از درون. این فروپاشی بکجا میانجامد، تنها میتوان به گمانه زنی پرداخت. اما، با خاطر جمعنی باید گفت که با فروپاشی نظام، بعید بنظر میرسد که نظام استبداد مضاعف دین و قدرت باین سادگیها سایه شوم خود را از سر ملت برکشد. چرا که بدون آنکه با ارزشهای استبدادی نهفته در بطن دینی که در دامنش پرورش یافته ایم، دین اسلام، خود را رو برو سازیم، بدون این تقابل، بدون آنکه ارزشهای نوینی را بجنگ ارزشهای استبدادی اعزام کنیم، نمیتوان انتظار داشت که تاریخ یکبار دیگر تکرار نشود و استبداد باز نگردد. بنابراین، نبرد برزگی در پیش روی داریم، نبرد با ارزشهایی دینی که همچون ویروس در درون ما زندگی نموده و ما را به زوال و تباهی کشانده است، ارزشهایی که پدری را وامیدارتا در اوج شقاوت و بیرحمی سر فرزند خود را از تن جدا سازد، همان ارزشهایی که متولیان آن آخوندهای حاکم اند. مسلم است که اگر به ارزشهای دینی باوری نداشتیم هرگز به حکومت آخوندی نیز تن نمیدادیم و از رسیدن بدروازه های بزرگ تمدان انصراف نمیدادیم. 
بنابراین، تنها زمانی میتوانیم ارزشهای فرهنگ استبداد دین وقدرت را از ریشه برکنیم که در چهره دین خود که مظهر ان آخوند و روحانی است، بنگریم. که دریابیم که لا الله الا الله بوده و هسست دلیل اصلی به قدرت رسیدن آخوند و بقای حکومت آخوندی. چرا که باور به لا الله الا الله در ما باور به مطلق را درونی و بخشی از سرشت انسانی ما میکند. این در حالی ست که آخوند میگوید که باور به مطلق و یگانگی و یکتایی خدا، انسان را وامیدارد که به موجود دیگری بجز خداوند یکتا و یگانه، الله، تسلیم نشود و سر اطاعت فرو نیاورد، این است دلیل سلطه ستیزی ولی فقیه، در حالیکه از سلطه افکنی فقیه و سلطه پذیری نهفته در ذات ملت ما سخنی بمیان نمیآورند.
 تاریخ جامعه ما بویژه تاریخ چهل سال اخیر، شاهد سلطه پذیری ملتی است با باور راسخ به یکتایی و یگانگی الله. چه باور به وحدت دینی، بسادگی میتواند مورد پذیریش وحدت در سیاست نیز بشود. یعنی که شاهان بویژه پس از اسلام خود را سایه الله میدانستند، خدایی بی همتا که ملت بدان باور داشتند. اما، پس از فروپاشی نظام شاهی، حکومت شد حکومت الهی، حکومت الله، خدای بی همتا، خدایی که مظهر آن شد ولایت فقیه که اعلام کردند همان ولایتی ست که الله به رسولله اهدا نموده است. حتی خدا ناشناسان نیز "وحدت کلمه" را مورد شک و تردید قرار ندادند. تا وقتی امام خمینی بر فراز منبر قدرت قرار داشت هیچکس نبود بجز امام. تنها سخنگو او بود و هیشه سخن آخر را او میگفت. همه چیز بدستور و فرمان او اجرا میشد. تنها او بود که جنگ دوست داشت و جنگ تا قیامت را میخواست. و تنها او بود که جنگ را خاتمه داد. همچنانکه بخواست و فرمان امام خمینی بود که کارکنان یک سفارت خارجی بیش از 18 ماه بگروگران گرفته شدن و سیاست امریکا ستیزی بنیاد گزاری شد. که بفرمان او بود سران رژیم شاهی بر پشتبان نشیمنگاهش به جوخه های اعدام سپرده شدند وهلهله ملت را نیز بر انگیخت، بویژیه انقلابیون از چپ و از راست که جنایکار را چه نیازیست به محاکمه. امام خمینی نمیتوانست خدای به همتا بشود و مورد ستایش یکتاپرستان قرار گیرد اگر دست بکشتار و قلع و قمع مخالفان خود نمیزد.
این بدان معناست که سیاست های نظام، اعم از داخلی و خارجی بازتابی ست از مطلق گرایی نهفته در بطن لا الله الا الله. همچنانکه پیامبر رسالت خودر را با فراخون بسوی باور به لاالله الا الله آعاز نمود، ولایت فقیه نیز بر آن باور است که رسالت او نیز آن است که جهان و در راس آن امریکا بپذیرند و باور آورند که لا الله الا الله که خدایی نیست مگر خدا. مثل، تنها امریکا ستیزی ست راه سرفراز و سروری کشور و مسلمانان جهان. در تحت این مطلق گرایی ست که کشور چنین درمانده و مستاصل مانده است و در سراشیب سقوط قرار گرفته است.
مختصر آنکه، تا زمانیکه لا الله الا الله را با تمایلات مطلق گرایی و زیربنای سلطه پذیری و سلطه افکنی شناسایی نکنیم، نمیتوان انتظار داشت که از فاصله خود با تمدن بشری بکاهیم. چگونه میتوان از از ازادی و انسان سخن بمیان آورد وقتی در شک و تردید، انسان آزاد نیست. از چه کسانی میتوان نام برد که در طول تاریخ طولانی ما از شک و تردید خود نسبت بوحدت الله بیان داشته اند. الله است که دشمن آشتی ناپذیر شک و تردید است و خصم آنها که مطمئن نیستند که اصلا خدایی نیست بجز خدا. چگونه میتوان باین سخن باور کرد؟ الله ازکجا میداند که بجز او خدای دیگری نیست. با این وجود الله آنهایی را که بخود شک و تردید راه میدهند و بدتر ازآن  وحدت را نفی میکنند، خوب می شناسد آنها "منافقان" هستند و "کافران." بیخود نیست که منافقان و کافران مسحق عذاب الیم اند. که الله سخترین و شدیدترین مجازات را برای آنها در نظر گرفته است: سوختن در آتش دوزخ نه یکبار بلکه تا بی نهایت، خاکستر شوی بار دیگر به حیات بازگردی که بسوزی در همان آتش دوباره تا ابد. گفته میشود وقتی قتل عام زندانیان سیاسی دست زدند، از زندانیان منافق یک سوال پرسیده میشد که ایا سر موضع هستی یا نه، پاسخ مثبت یا منفی، تفاوت بین مرگ بود و زندگی.
بعبارت دیگر، اگر در سیاست های داخلی و خارجی نظام با دقت بیشتری بنگریم، می بینیم که بازتابی است از مطلق گرائی برخاسته از باور به لا الله الا الله. هم اکنون مگر خدای دیگری هم هست بجز خداوند آخوند خامنه ای؟ همه چیز بنام او آغاز مییابد و همه چیز بنام او پایان مییابد. مجلس یازدهم رسما اعلام کرد که دربس در خدمت جامه عمل پوشاندن به منویات ولایت فقیه است. ولی فقیه بسیار از قانون سخن گوید در حالیکه او خود تبلور قانون است هم در قانون اساسی و هم در شرع. بدون اجازه ولی فقیه مگر کسی میتواند از ذخیره های ارزی، اساسا متعلق به ملت، مبلغی را برداشت و هزینه مردم آفت زده کند؟ مگر کسی میتواند بپرسد منظور از "روز نهایی" چیست؟
البته که مطلق گرایی در همه عرصه های زندگی اجتماعی و خصوص و در رفتار و گفتار ما، در حاکم بودن مرد بر زن و پدر بر فرزند، در حجاب و قواعد و مقررات جدایی جنسیت ها، تعصب و غیرت و جزم اندیشی بازتاب می یابد. یک تحلیلگر چپ گرا بر آن است که پندار نیگ گفتار نیگ کردار نیک سر "آغاز همه ناراستی و نادانیها و "آزادی برای من و نا آزادی برای دیگری،" بوده است، نه باور به مطلق لا الله الا الله. آیا قتل فجیع رومینای 14 ساله بدست پدر اگر بازتاب باور مطلق به یکتایی و یگانگی الله و احکام مطلق شریعت نیست، بازتاب باور به پندار و کردار نیک است؟ بدان پدری که سر دختر خود را همچون حیوانی از تن جدا میکند، یقین و ایمان دارد که الله در کنار او قرار دارد و کنش او را تایید میکند، همچنانکه امام خمینی و داعشی ها که در دفاع از وحدت الله ریختن هر خونی و جدا کردن سر هر ناباوری، اجرو پاداش الهی در پی دارد.
بنابراین، بهوش که جوش و خروش مردم حتی اگر بر ساختار قدرت فایق آید و پیروز گردد، ممکن است که هرگز به آنچه که میخواهد که نهایتا آزادی ست، نرسد. جنبشی که در حال شکل گیری ست، جنبشی که به آخوند ستیزی تمایل نشان داده است و اعلام داشته است که"... آخوند باید گم بشه" خود باید بازتابنده گریز از مطلق گرایی باشد.
این بدان معناست که رشد و نمو جنبش مردمی، در گرو ستیز با روحانیت، و یا آخوند، بعنوان نماد مطلق گرایی ست. چه در فرآیند این ستیز است که میتوانیم خود و جامعه را از استبداد مضاعف دین وقدرت رها و ازاد سازیم.  در فرآیند مطلق ستیزی ست که شستشوی درون خود از توهمات و تعصبات و ناشی از یکتاپرستی امکان پذیر میشود. همین بس که بپرسیم اگر بدگرگونی ارزشهای خود، به شک و تردید آزاد نباشیم، بچه چیز میتوانیم آزاد باشیم؟ آیا تنها آزاد هستیم که تسلیم شده و اطاعت کنیم، چشم بسته و دهان بسته بزندگی حیوانی خود ادامه دهیم؟  بفرض که نظام دیکتاتوری را بر اندازیم، اما ارزشهای استبدادی، فرهنگ یکتاپرستی که به نیاکان ما زورچپان کرده اند، فرهنگ حمد و ستایش، فرهنگ تعظیم و تکریم، فرهنگ دستبوسی و پا بوسی، فرهنگ تملق و چاپلوسی، دو رویی و ظاهرسازی، فرهنگ خرافه پرستی و رجعت بگذشته و گریز از مسئولیت و قانون را همانگونه که بارث برده ایم، باز تولید نموده مورد دفاع و حفاظت خود قرار داده و به نسل دیگر انتقال دهیم؟ در چنین صورتی، تجربه نشان میدهد که از گودالی به بیرون جهیده و درگودال دیگری فرو میرویم و مطلق گرایی را دو باره از سر گیریم. نتیجه آنکه نه هرگز میتوانیم اندیشه رهایی را گسترش داده و ماندگار سازیم و نه میتوانیم باز یافت انسانیت و آزادی را به یک "منش" و "گفتمانی" موثر  در برابر مطلق گرایی زمینه ساز نظام استبدادی، تبدیل نمائیم.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۹ خرداد ۲, جمعه


آخوند پناهیان:
و درک توحش غرب!



واقعیت آن است که در نطام ولایت فقیه جدا سازی دین از قدرت و سیاست، آب را در هاوان کوبیدن است. اهمیت فهم این واقعیت در آن نهفته است که نقد قدرت ویا نقد سیاست، در تمامی عرصه ای اجتماعی از نقد دین میگذرد، از نقد شریعت اسلام. چرا که در این نظام نه برنامه ای ریخته شود و نه تصممی اتخاذ گردد، اگرریشه از دین، از شریعت اسلامی بر نگرفته باشد. نقد قدرت در واقع میتواند سپر بلای ولایت گردد. مثلا نقد رئیس جمهور، نقد از ولایت را امکان ناپذیر میسازد که در این میان ریاست دولت، نماد قدرت و سیاست، مسئول انگاشته میشود و ولایت، نماد دین مصون از نقد و مسئولیت میماند که مانده است.

در حالیکه ولایت تبلور هم دین است و هم قدرت. بعید بنظر میرسد که اگر آخوند خامنه ای خرقه دین را از تن بر میکند و به آلایش و پالایش چهره خویش می پرداخت، هنوز میتوانست بر فراز منبر قدرت ظهور یافته و خطبه دینی و سیاسی بخواند، چنانکه گویی پیامبر زمان است؟ اگر چه ولی فقیه و همه آنانیکه خرقه تقدس پیامبری بتن دارند، غرق در این توهم هستند که خود پیامبر زمان اند و بگونه ای سخن میگویند که همین چند لحظه پیش در منظر الله بوده اند و آنها، بویژه ولی فقیه را از اخبار ماورایی با خبر ساخته است.

پیوند ناگسستنی دین و قدرت، ادعایی از سر تعصب و عدم علاقه به دین نیست. گفتمان روحانیت حاکم بازتابی ست از وحدت و یکتایی و یگانگی دین و قدرت، از جمله گفتمان حجت الاسلام پناهیانّ، شاگرد یکی از نظریه پردازان حوزه های علمیه، آخوند آیت الله مصباح یزدی. وی در بامداد یکشنبه، 28 مرداد خطبه ای به مناسبت لیالتی قدر در مصلای تهران بر فراز منبر قدرت ایراد نمود که بر ماهیت سیاسی دین اسلام از جمله "مبعث" تاکید میورزد تا بلکه به دغدغه  تاخیر خروج امام عج از غیبت در شرایط بحرانی امروز، در شرایط بلای آسمانی بصورت ویروس کرونا و آفت زمینی، بشکل تحریمات آمریکا پایان ببخشد و توجیه و توضیحی نیر برای ای سوال فراهم آورد که اگر امام عج در این شرایط فقر و فلاکت و نابرابرها و ظلم و بی عدالتیها، از غیبت خروج نمی نماید، پس کی زمان نجات فرا میرسد؟ سوالی که هماکنون در ذهن بسیاری نقش بسته است.

 وی اعلام میدارد که بر آن باور است تا زمانی که مردم فکر کنند که غرب، جامعه خوب و صالحی است، امام زمانّ ظهور خود را بتعویق میاندازد. وی میگوید که مشکل اساسی جامعه ما آنست که:

 در ذهن مردم و برخی روشنفکران حوزه و دانشگاه جوامع غربی جامعه خوبی است، تاوقتی که این تصور در جامعه ما قوی باشد که جوامع غربی خوب هستند ظهور واقع نمی شود،

بعبارت دیگر، حجت الاسلام پناهیان ظهور امام زمان را از یک باورفردی و دینی به یک باور سیاسی و اجتماعی تبدیل نموده و  خروج آمام زمان از غیبت را یک کنش و اقدام سیاسی جلوه میدهد. در ادامه میافزاید که:
  
انسان نمی‌تواند منتظر فرج باشد و توحش غرب را درک نکرده باشد

برای اینکه انتظار فرج داشته باشیم، حجت الاسلام توصیه میکند که :

سیاستمداران ما باید به صورت سیاستمدارن غربی بزنند و بگویند شما وحشی هستید.

اما حجت السلام باین سادگی هم باینجا نمیرسد. صغرا کبرای هایی را ردیف میکند تا مخاطب را بانفعال بکشاند. بدین منظور اول به چالش دین بمثابه یک باور فردی میپردازد و میگوید ظالمان دین را فردی معرفی می‌کنند. اینان البته که به تحریف مبعث پرداخته و آنرا روز اخلاق میخوانند در حالیکه، حجت الاسلام پناهی بر آن باور است که مبعث را باید روز سیاست خواند. و در ادامه میافزاید که:

 ما اخلاق را نفی نمی‌کنیم اما هدف بعثت احیا جامعه و نه اخلاق فردی است.
بعبارت دیگر، دین قدرت است سیاست است نه بر عکس، برای کسب قدرت آمده است، برای احیای جامعه آمده است و نه رستگاری فرد و یا  برای مدارا و رواداری، برای برقراری نظام فرمانروایی و فرمانبری آمده است، نظامی که در آن نه آزادی معنایی دارد و نه انسان. حق کاملا با حجت الاسلام است که غرب وحشی ست. اما نمیگوید چرا غربیها انسانهای وحشی هستند و الله باوران انسانهای اهلی.

 روشن است که در منظر دینی که سیاست است و نه اخلاق، انسان در اطاعت و فرمانبری ست که به تعالی و کمال میرسد، انسانی که در بند شریعت و در اسارت دگم چون چرا ناپذیر اشهد است که در این جهان سعادتمند و در آن جهان دیگر رستگار گردد. اما، انسان غربی، انسانی است وحشی، درمنظر دین اسلام، دین سیاست وقدرت، انسان غربی، انسانی ست رها از قید و بند و بایدها و نبایدها، حلال ها و حرامها، مستقل است و قائم بذات و دارنده عقل و خرد. تاریخ نشان میدهد که انسان هرچند وحشی، اما، آزادی در نهادش نهفته است.

 آری انسان وحشی در تاریخ چه بسیار که به بند کشیده نشده است اما پیوسته بسوی آزادی حرکت کرده است. برخی گامهای بلند و بسیار اموزنده بسوی بعینت در آوردن فطرت انسانی بر داشته اند و بعضی آزادی را دون شان انسان پندارند. چه در منظرر عالم اسلامی، حیوان چون از قواعد و مقررارتی تبیعت نمیکند آزاد است که وحشی بماند. یعنی که انسان وقتی بانسانیت خود میرسد که باحکام خدایی تن دهد. حال حجت الاسلام از این ادم اهلی میخواهد که برود بیخ گوش انسان وحشی غرب بنوازد و باو هر انچه که اسلام بدان افتخار میکند بیاموزد، قهر و قدرت، خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی. همین بس که بیاد بیاوریم که پایه این دین سیاسی، دین حاکم، در خون و خشونت بنیان گذارده شده است. ترسم که در نهایت برای براندازی ساختار قدرت اول باید تکلیف خود با دینی که سیاست و قدرت است صاف و روشن نمایی.

Firoz Nodjomi