مطلق گرایی
از جهل برخیزد و ستیز با آزادی!
همه علائم حکایت از خطر فروپاشی جمهوری اسلامی
میکنند و از هم گسیختگی آن از درون. این فروپاشی بکجا میانجامد، تنها میتوان به
گمانه زنی پرداخت. اما، با خاطر جمعنی باید گفت که با فروپاشی نظام، بعید بنظر
میرسد که نظام استبداد
مضاعف دین و قدرت باین سادگیها سایه شوم خود را از سر ملت برکشد. چرا که بدون آنکه
با ارزشهای استبدادی نهفته در بطن دینی که در دامنش پرورش یافته ایم، دین اسلام، خود را رو برو سازیم، بدون این تقابل، بدون آنکه ارزشهای نوینی
را بجنگ ارزشهای استبدادی اعزام کنیم، نمیتوان انتظار داشت که تاریخ یکبار دیگر
تکرار نشود و استبداد باز نگردد. بنابراین، نبرد برزگی در پیش روی داریم، نبرد با
ارزشهایی دینی که همچون ویروس در درون ما زندگی نموده و ما را به زوال و تباهی
کشانده است، ارزشهایی که پدری را وامیدارتا در اوج شقاوت و بیرحمی سر فرزند خود را
از تن جدا سازد، همان ارزشهایی که متولیان آن آخوندهای حاکم اند. مسلم است که اگر
به ارزشهای دینی باوری نداشتیم هرگز به حکومت آخوندی نیز تن نمیدادیم و از رسیدن
بدروازه های بزرگ تمدان انصراف نمیدادیم.
بنابراین، تنها زمانی میتوانیم ارزشهای فرهنگ استبداد دین وقدرت را از
ریشه برکنیم که در چهره دین خود
که مظهر ان آخوند و
روحانی است، بنگریم. که دریابیم که لا الله الا الله بوده و هسست دلیل اصلی
به قدرت رسیدن آخوند و بقای حکومت آخوندی. چرا که باور به لا الله الا الله در ما
باور به مطلق را درونی و بخشی از سرشت انسانی ما میکند. این در حالی ست که آخوند
میگوید که باور به مطلق و یگانگی و یکتایی خدا، انسان را وامیدارد که به موجود
دیگری بجز خداوند یکتا و یگانه، الله، تسلیم نشود و سر اطاعت فرو نیاورد، این است
دلیل سلطه ستیزی ولی فقیه، در حالیکه از سلطه افکنی فقیه و سلطه پذیری نهفته در
ذات ملت ما سخنی بمیان نمیآورند.
تاریخ جامعه ما بویژه تاریخ
چهل سال اخیر، شاهد سلطه پذیری ملتی است با باور راسخ به یکتایی و یگانگی الله. چه
باور به وحدت دینی، بسادگی میتواند مورد پذیریش وحدت در سیاست نیز بشود. یعنی که
شاهان بویژه پس از اسلام خود را سایه الله میدانستند، خدایی بی همتا که ملت بدان
باور داشتند. اما، پس از فروپاشی نظام شاهی، حکومت شد حکومت الهی، حکومت الله،
خدای بی همتا، خدایی که مظهر آن شد ولایت فقیه که اعلام کردند همان ولایتی ست که الله
به رسولله اهدا نموده است. حتی خدا ناشناسان نیز "وحدت کلمه" را مورد شک
و تردید قرار ندادند. تا وقتی امام خمینی بر فراز منبر قدرت قرار داشت هیچکس نبود
بجز امام. تنها سخنگو او بود و هیشه سخن آخر را او میگفت. همه چیز بدستور و فرمان
او اجرا میشد. تنها او بود که جنگ دوست داشت و جنگ تا قیامت را میخواست. و تنها او
بود که جنگ را خاتمه داد. همچنانکه بخواست و فرمان امام خمینی بود که کارکنان یک
سفارت خارجی بیش از 18 ماه بگروگران گرفته شدن و سیاست امریکا ستیزی بنیاد گزاری
شد. که بفرمان او بود سران رژیم شاهی بر پشتبان نشیمنگاهش به جوخه های اعدام سپرده
شدند وهلهله ملت را نیز بر انگیخت، بویژیه انقلابیون از چپ و از راست که جنایکار
را چه نیازیست به محاکمه. امام خمینی نمیتوانست خدای به همتا بشود و مورد ستایش
یکتاپرستان قرار گیرد اگر دست بکشتار و قلع و قمع مخالفان خود نمیزد.
این بدان معناست که سیاست های نظام، اعم از داخلی و خارجی بازتابی ست
از مطلق گرایی نهفته در بطن لا الله الا الله. همچنانکه پیامبر رسالت خودر را با
فراخون بسوی باور به لاالله الا الله آعاز نمود، ولایت فقیه نیز بر آن باور است که
رسالت او نیز آن است که جهان و در راس آن امریکا بپذیرند و باور آورند که لا الله
الا الله که خدایی نیست مگر خدا. مثل، تنها امریکا ستیزی ست راه سرفراز و سروری
کشور و مسلمانان جهان. در تحت این مطلق گرایی ست که کشور چنین درمانده و مستاصل
مانده است و در سراشیب سقوط قرار گرفته است.
مختصر آنکه، تا زمانیکه لا الله الا الله را با تمایلات مطلق گرایی و
زیربنای سلطه پذیری و سلطه افکنی شناسایی نکنیم، نمیتوان انتظار داشت که از فاصله
خود با تمدن بشری بکاهیم. چگونه میتوان از از ازادی و انسان سخن بمیان آورد وقتی
در شک و تردید، انسان آزاد نیست. از چه کسانی میتوان نام برد که در طول تاریخ
طولانی ما از شک و تردید خود نسبت بوحدت الله بیان داشته اند. الله است که دشمن
آشتی ناپذیر شک و تردید است و خصم آنها که مطمئن نیستند که اصلا خدایی نیست بجز
خدا. چگونه میتوان باین سخن باور کرد؟ الله ازکجا میداند که بجز او خدای دیگری
نیست. با این وجود الله آنهایی را که بخود شک و تردید راه میدهند و بدتر ازآن وحدت را نفی میکنند، خوب می شناسد آنها
"منافقان" هستند و "کافران." بیخود نیست که منافقان و کافران
مسحق عذاب الیم اند. که الله سخترین و شدیدترین مجازات را برای آنها در نظر گرفته
است: سوختن در آتش دوزخ نه یکبار بلکه تا بی نهایت، خاکستر شوی بار دیگر به حیات
بازگردی که بسوزی در همان آتش دوباره تا ابد. گفته میشود وقتی قتل عام زندانیان
سیاسی دست زدند، از زندانیان منافق یک سوال پرسیده میشد که ایا سر موضع هستی یا
نه، پاسخ مثبت یا منفی، تفاوت بین مرگ بود و زندگی.
بعبارت دیگر، اگر در سیاست های داخلی و خارجی
نظام با دقت بیشتری بنگریم، می بینیم که بازتابی است از مطلق گرائی برخاسته از
باور به لا الله الا الله. هم اکنون مگر خدای دیگری هم هست بجز خداوند آخوند خامنه
ای؟ همه چیز بنام او آغاز مییابد و همه چیز بنام او پایان مییابد. مجلس یازدهم
رسما اعلام کرد که دربس در خدمت جامه عمل پوشاندن به منویات ولایت فقیه است. ولی
فقیه بسیار از قانون سخن گوید در حالیکه او خود تبلور قانون است هم در قانون اساسی
و هم در شرع. بدون اجازه ولی فقیه مگر کسی میتواند از ذخیره های ارزی، اساسا متعلق
به ملت، مبلغی را برداشت و هزینه مردم آفت زده کند؟ مگر کسی میتواند بپرسد منظور
از "روز نهایی" چیست؟
البته که مطلق گرایی در همه عرصه های زندگی اجتماعی و خصوص و در رفتار
و گفتار ما، در حاکم بودن مرد بر زن و پدر بر فرزند، در حجاب و قواعد و مقررات
جدایی جنسیت ها، تعصب و غیرت و جزم اندیشی بازتاب می یابد. یک تحلیلگر چپ گرا بر
آن است که پندار نیگ گفتار نیگ کردار نیک سر "آغاز همه ناراستی و نادانیها و "آزادی برای من و نا آزادی برای دیگری،" بوده است، نه
باور به مطلق لا الله الا الله. آیا قتل فجیع رومینای 14 ساله بدست پدر اگر بازتاب
باور مطلق به یکتایی و یگانگی الله و احکام مطلق شریعت نیست، بازتاب باور به پندار
و کردار نیک است؟ بدان پدری که سر دختر خود را همچون حیوانی از تن جدا میکند، یقین و ایمان دارد که الله در کنار او قرار
دارد و کنش او را تایید میکند، همچنانکه امام خمینی و داعشی ها که در دفاع از وحدت
الله ریختن هر خونی و جدا کردن سر هر ناباوری، اجرو پاداش الهی در پی دارد.
بنابراین، بهوش که جوش و خروش مردم حتی اگر بر ساختار قدرت فایق آید و
پیروز گردد، ممکن است که هرگز به آنچه که میخواهد که نهایتا آزادی ست، نرسد. جنبشی
که در حال شکل گیری ست، جنبشی که به آخوند ستیزی تمایل نشان داده است و اعلام
داشته است که"... آخوند باید گم بشه" خود باید بازتابنده گریز از مطلق
گرایی باشد.
این بدان معناست که رشد و نمو جنبش مردمی، در گرو ستیز با روحانیت، و یا آخوند، بعنوان
نماد مطلق گرایی ست. چه در فرآیند این ستیز است که میتوانیم خود و جامعه را از
استبداد مضاعف دین وقدرت رها و ازاد سازیم.
در فرآیند مطلق ستیزی ست که شستشوی درون خود از توهمات و تعصبات و ناشی از
یکتاپرستی امکان پذیر میشود. همین بس که بپرسیم اگر بدگرگونی ارزشهای خود، به شک و
تردید آزاد نباشیم، بچه چیز میتوانیم آزاد باشیم؟ آیا تنها آزاد هستیم که تسلیم
شده و اطاعت کنیم، چشم بسته و دهان بسته بزندگی حیوانی خود ادامه دهیم؟ بفرض که نظام دیکتاتوری را بر اندازیم، اما
ارزشهای استبدادی، فرهنگ یکتاپرستی که به نیاکان ما زورچپان کرده اند، فرهنگ حمد و
ستایش، فرهنگ تعظیم و تکریم، فرهنگ دستبوسی و پا بوسی، فرهنگ تملق و چاپلوسی، دو
رویی و ظاهرسازی، فرهنگ خرافه پرستی و رجعت بگذشته و گریز از مسئولیت و قانون را
همانگونه که بارث برده ایم، باز تولید نموده مورد دفاع و حفاظت خود قرار داده و به
نسل دیگر انتقال دهیم؟ در چنین صورتی، تجربه نشان میدهد که از گودالی به بیرون جهیده
و درگودال دیگری فرو میرویم و مطلق گرایی را دو باره از سر گیریم. نتیجه آنکه نه
هرگز میتوانیم اندیشه رهایی را گسترش داده و ماندگار سازیم و نه میتوانیم باز یافت
انسانیت و آزادی را به یک "منش" و "گفتمانی" موثر در برابر مطلق گرایی زمینه ساز نظام استبدادی،
تبدیل نمائیم.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر