۱۳۹۸ شهریور ۲۲, جمعه

سحر خدایاری:

نماد عشق بآزادی!




 تنها آنهایی، انسان را به مقام والاتری، والاتر از آنچه تاکنون بدان اندیشه شده است، ارتقا دهند که در عشق به "آزادی" همچون شمعی بسوزند و جاودانه پیرامون خود را روشنایی بخشند. سحر خدایاری که به دختر "آبی" شهرت یافته است، یکی از آن انسانهای استثنایی بود که نه خود را بلکه بندهایی را به آتش کشید که او و همنوع او را باسارت و بندگی در آورده بودند، بندهای شریعت اسلامی، قواعد و مقرراتی نه در خور شان انسان.
سحر خدایاری، سرشار از زندگی بود. عشق او به ورزش و رقابت های ورزشی، نمیتواند بیانگر چیز دیگری باشد بجز شور زندگی. او از هواداران سرسخت تیم استقلال بود، زندگی را دوست داشت و بدان عشق میورزید. سحر خدایاری بندهایی را به آتش کشید که بال و پر او را بسته، در قفسی محبوس و به تسلیم و اطاعت کشانده بودند، حال آنکه تار و پود او، رهایی و آزادی، برخاسته از فطرت انسانی را می طلبید. او شجاعانه دست به پاره ساختن بندهایی زد که جدایی جنسیت را تقدس میبخشید، همچون یکی از احکام الهی، 

احکام مطلق و بدون و چون و چرا، احکامی که چهل سال است بر کشور ما حاکم است.
چهل سال است که ورود زنان باستادیوم های ورزشی ممنوع بوده است. یعنی در چهل سالی که زنان در سراسر دنیا بیشتر به حق و حقوق خود دست یافته اند، در همانحال زنان ایرانی حق و حقوق بیشتری را بطور بی سابقه ای از دست دادند. اول صدا، توانایی تولید موسیقی از حنجره، از زن مصادر گردید. آوای دلنشین او دیگر نباید بگوش میرسید. چرا؟ مردان را به گمراهی و انحراف از اندیشه الهی میکشاند و چه نوع ضررو زیانهایی را در منظر عقل اجتهاد ، ببار میاورد، موضوع این مطلب نیست. همین بس که آنچه معرض است، آن است که نوای دلنشین زن اگر گوش فقهای مقدس را آزار نمیداد، آنرا خاموش نمی ساختند و بعنوان یک امر امنیتی سرکوب نمیکرد. پس از چهل سال صدای زن را نه میتوانی در کنسرت و نه از رادیو تلویزیون بشنوی. ناپدید ساختن صدای زن، همراه حجاب اجباری، آغاز محدودیت ها و محرومیت های زن در جامعه گردید، از جمله منع حضور زنان در استادیوم ها به بهانه ها و برهان های کودکانه و سراسر بلاهتبار.

نظام، اما، اساسا با ورزش و رقابتهای ورزشی، دشمنی میورزد بویژه اگر در آن زنان شرکت کنند. تردید مدار، چنانچه میتوانستند فعالیت های ورزشی را نیز حرام و مکروه میساختند. ستیز و خصومت نظام با ورزش بآن دلیل است که ماهیتا میتواند نوعی تفریح و پایکوبی و با جش و سرور همراه باشد که تنها در "آزادی" میتواند بمنصه ظهور در آید، مگر آنکه بشکل حوزه ای باجرا در بیاید. در جامعه شریعتی، انسان متدین باید به بروردگار بیاندیشد، از دنیا و خوشی های ان دل برکند تا راه بهشت، راه زندگی "حقیقی" را هموار نماید.
دشمنی و ستیز نظام با زن و با ورزش، اما، بطور کلی از دشمنی و ستیز عمیقتری با پدیده "ازادی" بر میخیزد. محدودیت ها و محرومیت های شریعتی، در تمامی عرصه های زندگی ، چه در عرصه خصوصی و چه در عرصه عمومی، بازتاب دشمنی پایان ناپذیر نظام فقاهتی است با آزادی. حقیقت آن است که قبل از آنکه زنان از حق ورود به استادیوم، محروم گردند، همچنانکه زودتر بدان اشاره شد، از حقوق بسیاری دیگری، چه در روابط زناشویی و خانوادگی و چه بلحاظ شرکت در مشاغل درآمد زا، محدود و محروم گردیده بودند. در سن بیست و نه سالگی، سحر خدایاری به چنان بلوغی رسیده بود که بتواند بر احساسات و عواطف خود چیره شود. اما، وزن بندهای اسارتبار شریعت، همچون زنجیر و قلاده چنان سخت و سنگین گردیده بود که تنها با به 
آتش کشیدن آنها، سحر خدایاری میتوانست خود را از اسارت و بندگی رها سازد.

اما، کنش سحر خدایاری را، هرچند غم انگیز و اندوهبار، باید یک قیام نمادین خواند علیه حکومت اسلامی، حکومتی که بر اساس قواعد و مقرراتی بنیان گذارده شده است که انسان را به حیوان تقلیل میدهد، حکومتی که انسان را حیوان و حیوان را بانسان تبدیل میکند که یکی از مهمترین کاربردهای شریعت اسلامی است: عقلانیت انسانی را به تعطیلی میکشاند و "تقلید" و "تبعیت،" از احکام و رسم و رسوم ماورایی را جایگزین آن میکند  که خود در کنش "نسلیم" و "اطاعت" و "عبودیت" و "بندگی،" بطور نمادین در فرایند  قیام و قعود و روکوع و سجود  بازتاب مییابد.

جالب توجه آن است که سحر خدایاری در عشق به آزادی خود را در ایامی به آتش کشید که مصادف بود با ایام عاشورا، ایامی که امام حسین، بنا بروایت فقها، بر علیه ظلم و ستم خلیفه بقیام بر میخیزد و شجاعانه شهادت را درآغوش میکشد. اگر ممتعصبین بر آشفته نشوند، کنش سحر خدایاری را میتوان همطراز کنش امام دانست. درست است، سحر خدایاری، امام حسین نیست. او نه سلحشور و جنگنده بود و نه شمشیرزن و نه اهل جنگ و نبرد، او نه دست به جهاد زد و نه قصد شهادت داشت  اما، اگر تعصب کنار بگذاریم می بینیم که اگر سحر، حسین نیست کمتر از او هم نیست. مگر ولایتمداران نمیگویند حسین بر علیه حکومت ظلم و ستم یزید برخاست ، سحرخدایاری نیز به قیام علیه نظامی بر خاست سراسر ظلم و ستم و بی عدالتی بویژه علیه زنان و بطور مضاعف. سحر خواستار رهایی بود، رهایی از بندهایی که او را ار پرواز در آسمان بیکران باز می داشت. و این عشق بآزادی بود که او را بآتش کشاند. هرچند این عشق به آزادی در امر ساده ای، مثل رفتن باستادیوم ورزشی، بازتاب بیابد. این محرومیت از یک امر ساده و یا یک حق ابتدایی ست که جانسوز است. وقتی که فردی از ابتدایی ترین حق و حقوق خود محروم میشود، از کدام حقوق است که بر خوردار میتواند باشد.

این عشق به آزادی، تنها در سینه سحر خدایاری نمی سوخت و نمی سوزد. کمتر زنی را امروز میتوان یافت که در عشق آزادی نسوزد و رویایی رهایی را در سر نپروراند. آیا عشق به آزادی در سینه هزاران هزار زنی که در این چهل سال با نابودی خویش برهایی پیوستند و هویت آنان هرگز آشکار نشده است، نمی سوخت؟ آیا زنان فرهیجته ای که هم اکنون در دوزخ اوین بسر میبرند مثل ، پروین ستوده و نرگس محمدی(برای اختصار فقط بذکر این دو نام اکتقا میکنم) در عشق به آزادی نمیسوزند و رویای رهایی را در سر نمی پرورانند؟ اما، این بدان معنا نیست که آنهایی که در عشق بآزادی میسوزند، خود را بآتش بکشند تا رهایی یابند. بندهای اسارت و بندگی را نمیتوان با شعله ور ساختن جان باتش کشید، بلکه با بیدار ساختن عقل و خرد است که میتوان بندهای شریعت را پاره پاره ساخت و بدور ریخت. این امر زمانی، البته میسر شود که همچون سحر خدایاری اماده باشی که در آتش عشق به آزادی بسوزی. این است راه رهایی، ای هموطن!

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ شهریور ۱۵, جمعه


از امام بیزارم
و یزیدم آرزوست!




تا قبل از انقلاب 1357 روایت میشد که امام حسین نه برای کسب قدرت بلکه ماموریت الهی داشته است که با خون خود درخت نو نهال اسلام را آبیاری نماید. که او در کمال رضا و خشنودی خود را تماما به اراده الله، تسلیم و شربت شیرین شهادت را نوشیده است. در واقع اگر امام حسین مقام ولایی را در میان تمام امامان بخود اختصاص داده است به آن دلیل است که او را نماد تسلیم و اطاعت، در برابر خداوند یکتا و یگانه، الله، ساخته اند، الگویی که همه پیروان امام باید رهنمای راه خود قرار بدهند. برضای تو راضی ام، سخنانی که نقل شده است  امام در آخرین لحظات زندگی در حالیکه در خون خود غلتیده بوده است بزبان رانده است، پیوسته بر فراز منبر مورد ثنا و ستایش قرار میگرفت. یعنی که تسلیم و اطاعت پیوسته از برجسته ترین خصال امام حسین شناسایی میشد. اگرچه، کتاب "شهید جاوید" تالیف نعمت الله صالحی نجفی آبادی، زودتر شهادت طلبی امام حسین را به چالش کشیده  و کسب قدرت را انگیزه اصلی قیام عاشورا خوانده بود، که البته خیلی سریع بزیر قالی پنهان گردید.

روشن است که شهادت طلبی امام حسین در معنای فوق، میتواند در تمام اعصار در خدمت ساختار قدرت قرار گیرد، اما، پس از انقلاب تصویر دیگری، از امام حسین وارد در ادبیات دینی گردید، تصویری که عاشورا را الگوی "سلطه ستیزی" ترسیم میکند، تصویری که از پی تعبیر و تفسیر دکتر علی شریعتی برساخته شده است.
دکتر شریعتی شاید از نخستین کسانی بود که سعی نمود به عاشورا و شهادت حسین، معانی انقلابی، نفی و مقاومت بدهد. اما بنظر میرسد که او بیشتر شیفته  راه شهید بود، شیفته ی شهادت، یعنی فرو نهادن هستی به نفع نیستی، تا هدف و آرمان شهید. بنظر شریعتی، شهادت حسین  بر خلافت خط بطلان میکشد و در امامت جان میدمد و خود جاودانه میگردد. که اسلام از خون حسین است که روییده است. او شهادت را خوب مردن تعریف میکند بآن دلیل که یک انتخاب است و آن برگزیدن نیستی و دل بر کندن از زندگی تنی و مادی ست. برای شریعتی شهادت یک امر آرمانی ست و البته  ارجح است بر بقا و هستی. به نظر شریعتی اگر  مسلمان به منجلاب انحطاط غلتیده است به آن دلیل است که نمیتواند مانند امام حسین جان را نثار چیزی بالاتر از خود کند. دکتر علی شریعتی  شهادت را پر ارج ترین کنش انسانی میداند. آنرا "انتخاب " و "پیام " میخواند، کنشی از سر ایمان و آگاهی، عشق به آزادی و مهربانی. وی شهادت را تنها اسلحه برنده و پیروز در دفاع از اسلام و شریعت اسلامی میخواند.

 همین چندی پیش بود که یک بحث حوزه ای بین ولایت فقیه و کارگزار برگزیده اش، حجت الاسلام حسن روحانی در گرفت که طبق الگوی مبارزه امام حسین با یزید باید به مقابله و یا مذاکره با امریکا برخاست؟  بنا بر دعوی رئیس جمهور، امام حسین برای اجتناب از جنگ به صلح و مذاکره پرداخته است. این، یزید بوده است که جنگ را بر امام حسین تحمیل کرد. پس درست انست که از در تعامل با امریکا در آئیم. در حالیکه حضرت ولایت مقاومت و مقابله را به مذاکره و بده بستان با امریکا ترجیج میدهد همچنانکه امام حسین از در مقابله با خلیفه درآمد.

روشن است که مراسم عاشورا، بویژه زمانیکه بدست ساختار قدرت و بنفع بقا و تداوم سلطه استبداد مضاعف 
دین و قدرت برگزار میشود و در خدمت سلطه افکنی در میآید، نمیتواند در همان حال تبلور سلطه ستیزی هم باشد. هم اکنون ولی فقیه، بر اریکه قدرت نشسته است و تمامی ابزار قهر و خشونت در دست او تمرکز یافته است. آیا او جانشین امام حسین است و یا جانشین خلیفه یزید؟ اگر امام حسین نتوانست لشگر یزید را شکست دهد و خود بر جایگاهش جلوس کند، جانشینان وی، ولایت اول و دوم، خمینی و خامنه ای، نزدیک به چهار دهه است که با قدرت همآغوش گردیده اند، شمشیر بر گرفته و بر هر گردنی که اراده کنند فرود آورده و میاورند. حال به تبعیت از امام حسین، مردم باید در برابر کدام قدرت به مقاومت بر خیزاند و بارگاه ظلم و ستم کدام ظالم و ستمگری را باید ویران سازند، دستگاه خلافت و یا حکومت ولایت را، حکومت برخاسته از شهادت امام حسین را؟

 آیا اگر امام حسین بریزید پیروز میشد، جامعه ای را بنا میساخت در الگوی آرمانشهر ولایت، سراسر تبعیض و نابرابری، غارت و چپاولگری، خشونت و خونریزی، تنبیه و مجازات، قصاص و انتقام ستانی، جامعه ای سراسر فقر فساد و فحشا، شتابان بسوی انحظاط و تباهی؟ آیا، امام پیروز شده بر یزید، آنانی را که حسین وار، بطور فردی و یا جمعی، در برابر بارگاه ظلم و ستم قد برافراشته و به مقاومت می پردازند، پس از زندان و آزار و شکنجه، از طناب شریعت آویزان نمیکند؟ این در حالی ست که یزید، امام سوم را در جنگ کشتار نمود. یعنی که یزید به حسین اجازه داد که شمشیر بر گیرد و بجنگد و تا اخرین قطره خون خویش خون بریزد و خون بسیاری هم ریخت قبل از آنکه در خون خود بغلتد، اگر رویای فرمانروایی را از سر بیرون نکند. شکست و یا پیروزی.، به حسین و تصمیم او بسته بود که وارد جنگی نابرابر بشود و یا نه، جنگی که در آن شکست اجتناب ناپذیربود. یزید نه به  امام حسین توهینی روا داشت و نه تحقیری. نه مشت و لگد نصیب او ساخت و نه به نام الله زنان و مردان را مورد تجاوز قرار داد. حال آنکه حضرت ولایت که تبار خود را به رسالت و امامت نسبت میدهد، شبانه به خانه و کاشانه مخالفین تاج و تخت ولایت حمله برده آنها را از آغوش خانواده با ضرب و شتم و تحقیر توهین جدا نموده و یا آنها را در مسیر کار یا بازگشت به خانه،  می رباید و چه اهانت ها، تحقیر و توهین ها، و چه خشم و خشونتی که بانها روا ندارد، چنانکه حاضراند، سر به طناب شریعت بدهند و بهر جنایتی که هرگز مرتکب نشده اند اعتراف کنند.

حال پس از چهل سال، این سوال مطرح میشود که چه کسی بر ما حکومت میکند، امام یا یزید؟ اگر این سوال را به نظر سنجی بگذاریم، تردید مدار که اکثریت 85 درصدی پاسخ میدهند که از امام بیزارم و یزیدم آرزوست!

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ شهریور ۸, جمعه


نظام رفتنی ست !





همگان آگاهند که نطفه حکومت آخوندی با بحران بسته شده است، با بحران پا بعرصه وجود گذارده و بر 
دروش بحران، ساختار قدرت را بزیر سلطه خود کشیده و بقای حکومت فقیه را تداوم بخشیده است. اما، هیچیک از آن بحران ها، همچون بحرانی که هم اکنون گریبان نظام ولی فقیه را گرفته، بحران "امریکا ستیزی،" چندان حیاتی نبوده اند. چه، "امریکا ستیزی" از همان اغاز، قلب طپنده نظام ولایت گردید و رمز وراز بقای آن. امریکا ستیزی، در چهل سال «مرگ بر امریکا» بازتاب مییابد، در چهل سال مبارزه با "شیطان" بزرگ. که امریکا ستیزی یکی ست با شیطان ستیزی، وظیفه ای هم "شرعی" و هم "سیاسی."

اما، هماکنون،امریکا ستیزی، خود، دچار بحران گشته است، چون همه شواهد حاکی از آن است که تحت فشار حداکثری امریکا به آخر خط نزدیک شده است، فرآیندی که بدون شک و تردید بنفع ملت ، ولی بسی بسیار نگران کننده است برای حکومت اسلامی.

مسلم است که تحریمات امریکا بیش از همیشه و هر روز گزنده تر میشوند. زیان و خساراتی که این تحریمات بر زیرساخت های اقتصادی وارد مینماید و تاثیر ویرانگر آن بر گسترش فقر و فلاکت و فساد و، نیز بر روح و روان ملت، تخمین زدنی نیست. این بدان معناست که در شرایط موجود، شرایطی که مردم ایران از انواع و اقسام کمبودهای مادی و فرهنگی، رنج میبرند و بیش از 80 درصد از آنان با مسائل معیشتی دست و پنجه نرم میکنند، در شرایطی که مردم ایران از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی خود محرومند، دانالد ترامپ، رهبر ایالات متحده امریکا، اعلام داشته است که همه تحریمات را بیدرنگ ملغی خواهد ساخت اگر حکومت آخوندها "رفتار" خود تغییر دهد، رفتاری که تنها میتواند به امریکا سیتزی و صدور آن بکشورهای منطقه تعبیر گردد.

اگر، سیاست امریکا ستیزی که حکومت اخوندی از آغازین لحظات بقدرت رسیدن، در پیش گرفت،  روسای جمهوری پیشین امریکا را چندان ناخشنود نمیکرد، رئیس جمهور کنونی، دانالد ترامپ را سخت آزار میدهد. چون وی یک "ناسیونالیست" و یا "ملی گرا" است. بعضا، فراتر رفته و ترامپ را یک ناسیونالیست "سفید" مینامند، "نژادخواهی" و ملی گرایی. این بدان معناست که ترامپ، گفتار تحقیر آمیز و خوارکننده در باره امریکا را بر نمی تابد. ترامپ بر آن است که امریکا، بزرگی و شکوه خود را از دست داده است و عهد بسته است که عظمت گذشته را به امریکا باز گرداند. این است که نمیتواند بپذیرد که کشور پر قدرتش مورد خشم و نفرت ملتی استبداد زده قرار گیرد و این خشم و نفرت بامریکا را بسراسر منطقه و جهان انتشار دهد.

درست است که ترامپ تاکید را بر جلوگیری حکومت اسلامی از دستیابی به اسلحه کشتار جمعی و موشک های بالیستیک گذارده است، اما، او نمیتواند به هدف خود برسد اگر نتواند بر امریکا ستیزی بعنوان یک "گفتمان" دینی- سیاسی نقطه پایان بگذارد. ترامپ شدیدا بر آن باور است که امریکا منشا تمام خوبی هاست. "شر" و "بدی"  نمیتوانی بآن نسبت دهی. دانالد ترامپ، دوست ندارد که ببیند ملتی مرگ و نابودی امریکا را بخواهد، خواستی که از نفرت و کین خواهی بر میخیزد. دانالد ترامپ در واقع میخواهد به امریکا ستیزی هم در حرف و هم در عمل پایان بخشد. او دشمن آشتی ناپذیر حکومت اسلامی نیست و چندان خصومتی هم با نظام استبدادی ندارد حتی اگر استبداد مضاعف دین و قدرت باشد. او خواهان تغییر رفتاری ست که محور آن امریکا ستیزی ست.

این بدان معناست که دانالد ترامپ با برنامه فشارحد اکثری، حکومت اسلامی را بر سر یک دو راهی قرار داده است، دو راهی عقل و خرد و یا ایمان و ایدئولوژی، ملت و یا "امت،" دوراهی منافع ملی و یا منافع دین، دینی که مظهر آن روحانیت است، پذیرش عرف بین المللی و یا یاغیگری و سرکش، رانده از آغوش جهان بشری.

حضرت ولایت فقیه حق دارد که مذاکره را "سم" بخواند. چون میداند که توقف امریکا ستیزی در حرف و عمل، محور مذاکره خواهد بود. تن دادن باین خواست، در منظر نظام چیزی نیست مگر دست زدن به نابودی خویش. این بدان معناست هرآنقدر که شعار مرگ بر امریکا گوشهای دانالد ترامپ را آزار میدهد، توقف امریکا ستیزی نیز، اوضاع وحشت انگیزی را در منظر ولایت ترسیم کند، اوضاعی که دیر یا زود به فروپاشی نظام می انجامد.

استمرار طلبان، باتقاق، بر آنند که نظام راه عقلانیت و واقع بینی را پیموده است اگر در شرایط فشار، تن به مذاکره ندهد، گویی نظام ولایت است که چماق را در دست دارد و بر سر امریکا نگاهداشته است، که مصداق گفتار رهبر معظم، آخوند خامنه ای مبنی بر "نه جنگ نه مذاکره" نیز هست، چنانکه گویی اوست که تعیین میکند. ممکن است که رهبر معظم درست حدس زده باشد که دانالد ترامپ اهل جنگ نیست، اما، همااکنون سایه جنگ را بر کشور گسترانده است. گویا ولی فقیه، آگاه از همه چیز، از حضور ناوهای جنگی در خلیج فارس چندان اطلاعی ندارد. از این که بگذریم حضرت ولایت بر این تصور است در صورت عدم جنگ میتواند تن به مذاکره ندهد. آری، چنین میتواند، در حالیکه باید شاهد بر گسترش فقر و فلاکت بیشتری باشد. که در چنین صورتی نمیتوان آخر و عاقبت خوشی را برای حکومت آخوندی پیش بینی کرد. البته رئیس جمهور نظام ولایت، حسن روحانی سعی کرد راه عقلانیت و منافع ملت را بر گزیند تا از آن راه نظام را حفظ نماید. اما، چیزی طول نکشید که معلوم شد اراده ولایت بر ادامه امریکا ستیزی معطوف و موجب آن کردید که رئیس جمهو از راه انحرافی باز گردد.
حقیقت، اما، آن است که حکومت آخوندی چه راه عقل را برگزیند  و با امریکا ترک مخاصمات نموده و از در دوستی درآید و چه رفتار خود را تغییر ندهد و به امریکا ستیزی ادامه دهد، نظام رفتنی ست. دوران حکومت آخوندی بسر آمده است، چون عفونت تمامی اجزا نظام را فراگرفته است. مردم نیز رای خود را در خیزشهای دی ماه 96 صادر کردند وقتی که در بیش از صد شهر کشور فریاد برآوردند «توپ و تانک و فشفشه آخوید باید گم بشه.»

حکومت اسلامی، ممکن است که چند صباحی دیگر بماند. اما، باید زندانهایش را از "پانزدهمین" ها و یا "چهارده نفرها، پرکند، از آنان که دهان باعتراض میگشایند و حقیقت را بیان میکنند،از زنان مبارز،  از دگر اندیشان، از مدافعین حقوق بشر، از نویسنده و شاعر و از کرد و بلوچ، از کارگر و کارمند و معلم، از دهقان و کامیوندار و بازنشسته و بسیار دیگر از مردم ناراضی و عصبانی و هر روز نیز تعداد بیشتری از بی گناهان را بدار شریعت آویزان کند.

برغم هشدار یکی از فرماندهان سپاه که مبادا زانوی دیپلماتهای نظام ولایت در میدان مذاکره بلرزه در آید، همه نشانه ها حکایت از آن دارند که نظام رفتنی ست . نظامی که هماکنون در وادی فروپاشی سرگردان  است، دیر یا زود رفتنی ست.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ شهریور ۱, جمعه


فساد
 از دین فروشی بر میخیزد!


چه بسا بودند بسیاری که فکر میکردند با روی کار آمدن "روحانیت،" کسانی که زهد و تقوا پیشه شان است و چشم بر روی زر و زیور دنیای فانی و مادی بسته، بر خواهشها و تمناهای وسوسه بر انگیز خویش فائق آمده و واراسته گشته از تمامی کژی ها و کاستی ها، جامعه به گلستانی تبدیل شود که از آن چیزی جز بوی عطر بمشام نرسد، جامعه ای که در ان نه سفره ای تهی ماند نه دستی تنگ، نه مریضی بی طبیب ، نه دهانی دوخته و نه قلمی شکسته گردد. که رزق و روزی بدست خدایی ست یکتا و یگانه، خدایی که بزرگترین است و بخشنده و مهربان. که سعادتمندی آورد در این جهان و رستگاری در آخرت، خدایی که جلوه آن "ولایت" است.

پس از گذشت چهل سال، این جامعه الگو که قرار بود غرب و شرق را در نوردد، در حال غرق شدن در منجلاب "فساد" است. هر روز بر گشایش پرونده های اختلاس و غارت و چپاولگری افزوده میشود. این روزها اول رئیس و مدیر مسئول را بر کنار و سپس بازداشت میکنند. اگرچه بیانیه 8 ماده ای رهبرمعظم انقلاب مبنی بر ضرورت مبارزه با فساد، در سال 86 صادر گردیده است، در این 12 سال گذشته، بگیرو ببند چندانی اتقاق نثفتاد. اما، از زمانیکه تحریمات امریکا عرصه را بر حاکمان تنگ ساخته  است، پرونده های کژیها و کاستی ها بشکل پرونده های غارت و چپاولگری، بمبالع هنگفت چندین هزار میلیاردی، بیشتر رو میشود. چرا که نظام بیرحمانه نیازمند مسئول است و قربانی تا همه ضرر و زیانها را به پایش بنویسند و کاسه و کوزه ها را برسرش بشکنند.

تاکنون ، این فساد نه از ردیف روحانیت که از بخش دولتی و یا "خصولتی" برخاسته است. از آنان که لباس مقدس پیامبری به تن ندارند. اخیرا، اما، کاشف بعمل آمد فساد از کسانی برخاسته که از دست و دل و چشم پاکان بوده ند، از آنان که لباس مقدس پیامبری بر تن دارند: دو روحانی، آیت الله محمد یزدی و آیت الله صادق لاریجانی آملی، هر دو از نور چشمی های حضرت ولایت و هردو از منصوبین وی بریاست قوه قضائیه، قوه ای که قرار است جامعه را از مفاسد گوناگون پاک و منزه نگاهدارد.

 درگیری ای که بین دو رئیس قوه قضائیه پیشین بوقوع پیوسته است، نشان میدهد که تا چه حدودی دامن این پاک دینان به فسق و فساد آلوده است. البته، آخوند دیگری، مرجع تقلید، آیت الله مکارم شیرازی که از پاکدستی به سلطان شکر معروف گردیده است، خود را بوسط درگیری انداخته و بهر دو توصیه میکند که فراموش نکنند که آبروی روحانیت در کار است که درست میگوید و حکایت از دور اندیشی وی کند،  اندیشه به آنروزی که دامن مقدس آلوده خویش بر ملا گردد.

بعضا، این درگیریها را بازتاب جناح بندی های درونی و یا رقابت بر سر جانشینی رهبر میدانند که بعید نیست هر دو نظریه درست باشد. اما، مسئله فساد و عمق ان است، فسادی که منشا ان نا شناخت و نامعلوم میماند. مثل فساد در عرصه امنیتی ست که سر چه بی گناهانی را که بدار نیاویختند، کسانیکه بخوبی میدانستند که اعتراف به جاسوسی بنفع دشمن، یعنی آویخته شدن از طناب شریعت. با این وجود به آنچه بازجو میخواهد تن میدهند. یعنی که مرگ را بر تحمل شکنجه ترجیح میدهند. نظامی که چنین وقیحانه ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی را زیر پا میگذارد، از بیخ و بن فاسد است. مازیار ابراهیمی که پس از اعتراف به جاسوسی به اسرائیل و شرکت در قتل دانشمندان هسته ای، جان سالم بدر برده است در مصاحبه هایش نه تنها از بیرحمی بی مثل و مثال بازجویان میگوید، همچون تحمل درد بیش از 700 ضربه کابل بر استخوان شکسته ی پا بلکه از فساد مامورین شکنجه گر امنیتی نیز گزارش میدهد. مازیار ابراهمیی نقل میکند که از پدرش مبلغ پنجاهزار دلار اخاذی شده است که او را بدار نیاویزند. یعنی که  دامنه فساد امنیتی به فساد مالی هم میکشد.

روشن است، هر روز که از عمر این نظام میگذرد فساد هرچه وسیعتر دامن روحانیت را فرا میگیرد. چرا که فساد در ذات نظامی نهفته است که از همخوابگی دین و قدرت بوجود آمده است. چه، از این همخوابگی ست که دین بیک کالای پر ارزش تبدیل میشود و دارنده خریدار و فروشنده بسیار. کالای دین از آنروی دارای ارزش است که بازتابنده قدرت است. در نظام ولایت، ساختار قدرت، دین را ارجح بر هر چیزی میداند. معلوم است که بعنوان مثال، کارشناسی و تخصص در برابر کالای دین دارای چندان ارزشی نیست. به جرات میتوان گفت که تمامی آنانی که به مقام های بالا و یا به ثروت و سرمایه رسیده اند، از بابت فروش کالای دین بوده است که در سلسله مراتب دین و قدرت ارتقا یافته اند.

البته که دین فروشی پدیده تازه ای نیست، اما، هرگز بازارش باین داغی نبوده است. پیش از این، دین فروشی یک حرفه تخصصی بشمار میرفت و در انحصار قشر روحانیت بود. روحانیت هرگز کالای دیگری را بجز کالای دین تولید و یا بهتر است بگوییم بازتولید نکرده است و هرگز دست خود را با کارتولید نیالوده است. اما، با رسیدن دین به قدرت، دین فروشی نیز رواج بسیار یافت و از دست روحانیت خارج گردید، چنانکه دین فروشی حلال هر مشکلی و کلید گشایش هر معضلی گردید؛ و این طبیعی ست چون دین است حاکم.

 این نکته شایان یاد آوری ست که دین فروشی کنشی است نمادین و خود را نیز به خریدار بطور نمادین عرضه مینماید. مثلا، پیشانی پینه بسته، ریش اگر نه، ته ریش، انگشتر عقیق بانگشت و تسبیه بدست، میتوانند دلالت بر نیتی کنند که از دین فروشی بر میخیزد. نیز، دین فروشی میتواند در کنش های نمادین بیان گردد، کنش هایی که از "تسلیم" و "اطاعت،" از عبودیت و بندگی بر میخیزد. که میتوان آنرا یا بزبان ایراد کرد، با ابزار حمد و ثنا و ستایش یا از راه تملق و چاپلوسی، نمایش خویش بعنوان یک فروتن و "خاکی،" حتی خوار و حقیر و که در رفتار، مثل تعظیم و تکریم، دست بوسی و پا بوسی، نیز ژنده پوشی و چرک نمایی، بمنصه ظهور رسد.

بعبارت دیگر، روابطی که باید در تبعیت از قوانین و مقرراتی موافق عقل و خرد انسانی و حفظ حق و حقوق بشری تنظیم گردد، در نظام بر اساس عبودیت و بندگی و یا خشنودی و رضای مقام  بالاتر شکل بخود میگیرد، نظامی ست، فساد زا. زیرا که بر اساس نه انچه بهتیرین و ولاترین نزد انسان بلکه بر آنچه زشت و ذلتبار است بنیان گذاری شده است. نظامی که به توانایی ها و دانستنی ها، ظرفیتها، تخصص و کارشناسی، در برابر اطاعت و فرمانبری، اهمیتی ندهد و به شرافت و غرور انسان ارج ننهد، محکوم به گسترش فساد به تمامی اجزا و ارکان نظام بوده و که سبب ویرانی آن از درون خواهد گشت.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۸ مرداد ۲۵, جمعه

رها از خدعه و فریب!

رها از خدعه و فریب!


=
اگر تاریکی، سایه شومش را همچنان بر سر ملت گسترده است؛ اگر چهل سال پس رفته و بسوی مردگان روانیم؛ اگر شان انسان تا حد حیوان نزول کرده و از ابتدایی ترین حق و حقوق خود محروم گردیده است و همچون حیوانی انگاشته میشود که به تعالی و کمال رسد در "تسلیم " و "اطاعت" و در تعطیلی نیروی عقلانیت؛ اگر چنان خوار و ذلیل گشته ایم و تن بقواعد و مقررات پوچ ضد بشری شریعت اسلامی داده ایم؛ اگر نمیتوانیم بآزادی برگزینیم و بآزادی بزبان برانیم انچه را که دوست میداریم، بآزادی بپوشیم و بنوشیم آنچه را که میخواهیم؛ اگر فقر و بینوایی دامن بیش از هشتاد درصد مردم را فرا گرفته و فساد و فحشا تا زیرین ترین لایه ها رخنه کرده و تارپود جامعه را موریانه وار خورده و بسوی انحطاط و تباهی اخلاقی سوق میدهد؛ اگر چهل سال جدایی جنسیتها و تجاوز بحقوق زنان را پذیرفته ایم و هم اکنون، بسوی تیره بختی و سیه روزی بیشتری رهسپاریم، یک دلیل بیشتر وجود ندارد، با شتاب و اشتیاق و با رضای خاطر باستقبال حکومت دین رفتن، حکومتی که جلوه آن آیت الله ای بود برخاسته از نهاد دیرینه "فقاهت"  آیت الله خمینی که بزودی به مرتبه "امام" ارتقا یافت و به "معصومین" و"مطلومین."پیوست.
بزبان ساده، ما چوب دین را میخوریم، چوب باورها و اعتقاداتی را میخوریم که بلحاظ تاریخی برساخته دست، علما و فقها، متولیان دین بوده و هستند، باورها و اعتقاداتی که بارث بما انتقال یافته و بارث برای آیندگان بجا میگذاریم. دستگاه فقاهت، در دامن این جامعه پرورش یافته و وابسته به دولت (در دورانی کاملا) و "وجوه" دریافتی از طبقات و اقشار مختلف بوده است. در میان جوامع مسلمان تنها در جامعه ماست که در آن قشری وجود دارد که بر خود نام "روحانیت" نهاده و و با پوشاکی ظاهرا ابتدایی خود را از دیگران متمایز مینمایند، قشری که قشر "مفتخوار" جامعه شناخته شده است. افراد این قشر است در حوزه های علمیه، بهزینه جامعه، عمر گران صرف آموزش "علوم" فقهی، بر گرفته از کلام الله، نمایند، علومی که هدفی ندارد مگر مدیریت و به بند کشیدن رفتار و گفتار آدمی. هم  اینان بوده اند که در مقاطع مختلف تاریخ، ظاهرا، در برابر خودکامی ساختار قدرت به مقاومت بر خاسته و بر منبر روضه و موعظه بنقد دستگاه پادشاهی میپرداختند، بویژه در سالهای پایانی شاهنشاهی، زبان منبر نشینان هر روز زهر آگین تر میگشت و هر چه بیشتر عامه مردم را بجوش و خروش وا میداشتند. البته، لشگر منبر شنیان، دیگر به روضه صحرای کربلا و هلاکت امام سوم بدست یزید بن معاویه، اکتفا نمیکردند، از عدالتخواهی و برابری سخن میگفتند، از جامعه ای با ارزشهای ولای انسانی، تهی از فساد و فحشا، رها از اعتیاد و آلودگی جوانان،  همچنین از "استقلال" و گاهی نیز از "آزدی،" چنانکه گویی این مفاهیم از دین اسلام بر خاسته و یا هیج خصومتی اسلام به آنها نمیورزد. فریب و خدعه ای که چهل سال است جامعه تاوان آنرا با پسروی و تحمل درد نا آزادیها می پردازد، با گسترش فقر و عقب ماندگی، درد ورشکستگی اقتصادی و کاهش روزانه ارزش پول ملی، پولی که بازتاب ارزش کار انسانی ست.
اما، چهل سال از آن زمان گذشته است، از آن وعده های تو خالی و فریبنده. کارنامه حکومت قشر مفتخواران پیش روی کسانی ست که در دامن نظام پرورش یافته اند، نسلی که با همه تبعیض ها، از جمله تبعیض های جنسیتی، عقیدتی، دینی، منطقه ای و محلی، با همه سختگیریها، محدودیت ها محرومیت ها و بطور کلی با انواع و اقسام "نا آزادیها" ساخته اند. با این وجود، همین نسل است که در اواخر 96 دست رد بر سینه حکومت دین، حکومت آخوند ها و یاحکومت اسلامی نهاد و فریاد برآوردند که «حکومت اسلامی نمیخواهیم، نمیخواهیم.» این نسل مارکسیست لنینیست های انقلابی، چریک و مجاهد و توده ای نیست که عهد مودت با سیاهترین ارتجاع، با حکومت روحانیت برهبری امام مقدس، امام خمینی، به بندند به آن امید که پای سفره قدرت بنشینند.
نسلی که در دامن نظام پرورش یافته، خود را با حکومت قشری از جامعه روی در روی می بینند که از اسلام پله ای ساخته که مردم را بذلت بکشاند. در واقع آنچه در خیزش های مردمی در اواخر 96 در بیش از صد شهر، اکثرا روستاهایی که در طی چهل سال گذشته به شهر تبدیل شده اند، بظهور رسیده است، خود نشانی ست بر آغاز دوران تقدس زدائی و رهایی از خدعه و فریب متولیان دین. از سر تجربه است که خیزشگران، فریاد برآوردند، «دشمن همین جاست-» برخلاف چهل سال در گیری ولایتبا  دشمن خارجی، بویژه با امریکا- که در آغاز مورد تایید و تاکید انقلابیون چپ هم قرار گرفته بود و بخود میبالیدند که نظام را به چپ رانده اند- «دروغ میگن امریکاست.» اما، کدام است آن دشمن، دشمنی که در میان ما همین جاست؟ آیا کسی میتواند باشد بجز آنانکه بر سراسر جامعه سلطه افکنده اند، بجز آنانکه قشر مفتخوار جامعه محسوب میشوند، قشر روحانیت؟
این بدان معناست که در آنچه در شهرهای کشور در 96 بوقوع پیوست درواقع سمت و سویی که جنبش مردمی باید بخود بگیرد روشن ساخته است. که باید با دشمن درونی بمبارزه بر خاست دشمنی که دیر زمانی ست، ملت را فریفته و همه هر انچه که داشته است مورد تاراج قرار داده است، از میراث فرهنگی گرفته تا ثروت ملی. این دشمن نمیتواند قشر دیگری باشد جز قشر روحانیت برهبری ولایت. آنجه خیزشگران بزبان راندند تردیدی بجای نگذاشتند که از حکومت روحانیت است که همه مصیبت ها و نکبتها بر میخیزد. و این دستگاه روحانیت است که باید بندهایش، از درون، از هم گسیخته گردد و دچار اضمحلال و فروپاشی شود، دستگاهی که پیوسته دشمن آشتی ناپذیر آزادی بوده است و مهمترین بازدارنده جامعه از حرکت بسوی تجدد و نوین خواهی در طول تاریخ. خیزشگران 96  راه آینده را بر ما نمایان ساخته اند: که براندازی نظام ولایت از بیخ و بن بر کندن ریشه این قشر مفتخوار، قشر روحانیت است که میگذرد. تا زمانیکه جامعه از خدعه و فریب این قشر رهایی نیابد، بسوی آزادی و سرافرازی هرگز به پیش نراند.
 فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ مرداد ۱۸, جمعه

ضعف نظام
و بروز همبستگی!


واقعیت آن است که رژیمی که در قعر فساد، انحطاط و تباهی فرو رفته و در آن بزودی به نیستی می پیوندد، رژیم دین است، رژیم مقدسات است، رژیمی ست که بر اساس "اخلاق" و آنچه اخلاقی ست بنیان گذاری شده است، بر اساس ارزشها و اصل و اصول دین اسلام. رژیم ولایت فقیه، رژیمی که بدست کسانی طراحی و معماری شده است که کمترین خطایی در رعایت مراسم "وضو،" "طهارت" و "غسل" و عبادت و نمازگزاری مرتکب نشوند،، چه شبها که چشم بر هم ننهند از ترس باریتعالی.  اما، از هیچ خشونت و بیرحمی، هیچ تنبیه و مجازاتی روی بر نتابند. امام مقدس، امام خمینی هنوز بر مسند قدرت جلوس نیافته، کشتار سرداران نظام شاهنشاهی را که به انها امان داده بود به جوخه های اعدام سپرد و بدین ترتیب مهر تقدس را بر خشونت کوبید و از آن پس تنها رمز گشایش تمام مشکلات گردید، چنانکه گویی خشونت هرچه بیشتر و سختر، تنبیه و مجازات هرچه شدیدتر، تکرار جرم و جنایت و تمایل با "اباحیگری" نا محتمل تر.
از آنزمان تا کنون چه سرها که به طناب شریعت آویخته نگردید، چه تازیانه هایی که بر گرده "گنهکاران،" از جمله می فروشان و باده گساران، فرود نیامد، چه کشتارها و قتل عام ها که بوقوع نپیوست. چه جوانها، چه روشنفکران و اندیشمندانی، دگر اندیشان و دگرباورانی که بدست وضودار متولیان دین، به خون کشانده نشدند.
حال باید پرسید جامعه ایکه در آن مردان دین و تقدس، نماد تقوا و پرهیزکاری و پاک زیستی، دست شان به خون و خشونت آلوده است، چگونه جامعه ایست؟ جامعه ایکه در آن هر آنچه که بد و زشت و نا پسند و نا روا ست، از "تقدس" برخیزد چگونه جامعه ایست؟
این جامعه، همانی ست که در پیش روی ماست، جامعه اسلامی، جامعه ایکه دین و متولیان آن، قشر "روحانیت" برهبری ولی فقیه، بر آن حکومت میکند، قشر پاک دینان، قشری که در حوزه ها به طلبه گری اشتغال داشتند. با کم و ناچیز میساختند تا عمر گران صرف کسب علم و دانش الهی نموده  و بقله "اجتهاد،" باوج تعقل و دانایی، تزکیه نفس و پاک دامنی برسند. چه کسی انتظار داشت که یک فقیه وارسته، جلوه زهد و تقدس، همخوابه قدرت شود و خشونت و بیرحمی، "سفاکی" و "فتاکی" را در اندک مدتی باوج خود برساند؟
جامعه اسلامی، جامعه ایست که در آن منبر موعظه و پند و اندرز به منبر قدرت، منبر فرمانروایی و فرمانبری تبدیل میشود، مرز بین دین وقدرت غیرقابل تشخیص از یکدیگر و در هم فرو ریزند و بر ذهن و عین سلطه افکند. در چنین شرایطی، قوانین ماتریالیسم تاریخی و ارزیابی رشد و تکامل نیروهای تولیدی، چندان بکار نیاید، نیز خصومت های طبقاتی.  چرا که جامعه ایکه در آن دین و قدرت یکی ویگانه میشوند، پدیده های روبنایی اند تعین کننده ماهیت جامعه. چه، با روی کار آمدن دین آنچه بیدرنگ دچار تغیر و تحول گردید نه نظام تولیدی که نظام فرهنگی، نظام باورها و ارزشها بود، نظامی که هدایت کننده رفتار و گفتار در جامعه بود. با بقدرت رسیدن دین   مرز تمامی ارزشها و هنجار ها در هم فرو ریختند. آشتی طبقاتی جایگزین خصومتهای طبقاتی گردید.
وقتی طلبه ها از حوزه های علمیه خروج یافتند و نهادها، سازمانهای دولتی، بویژه نهادهای امنیتی و قضایی را بانقیاد خود در آوردند؛ وقتی آخوند به فرمانروایی ، به ریاست و وزارت، به مدیریت و قضاوت برسد، تخصص و کارشناسی ارزش خود را از دست میدهند. مثلا یکی از وزارتخانه هایی که خود و نام وزیرش اینروزها بر سر زبانها ست، وزارت امور خارجه است، وزارتخانه ایکه معلوم شده است که سایه اقتدار رهبری آنرا در انجام وظایف خود، ناکام گذارده و میگذارد. یعنی که در ساختار دین و قدرت، هیچ وزارتخانه، سازمان و یا نهادی نیست که بتواند بوظیفه تخصصی خود عمل نماید، چرا که نهایتا باید وزارتخانه و یا هر نهاد و یا سازمانی را با منافع نظام ولایت همسو نمود. این بدان معنا ست که مرزی بین وزارتخانه ها، نهادها و سازمانهای دولتی، بواسطه اقتدار دین، وجود ندارد. وقتی وزیران و روسا و مدیران نظام را در نظر بگیریم، بدرستی روشن نیست که با یک دینمدار روی در روی هستی و یا یک کارشناس، با یک طلبه و یک تکنوکرات؟ طلبه ای که از حوزه علمیه بر میخیزد و بر راس وزارت اطلاعات قرار میگیرد، بی تردید درس حاسوسی و خبر چینی را از قرائت آیه های کلام مقدس، کلام الله آموخته است. یعنی هر طلبه ای از راس تا ذیل، دارای چنان ظرفیتی ست که شایستگی آنرا داراست که مدیریت هر سازمان و یا نهادی را بعهده بگیرد.
این بدان معناست که وقتی مرز دین و قدرت در هم فرو میریزد، همه مرزها در هم فرو میریزند، ارزشهایی که یکدیگر را نقی و یا سر سازگای با هم نداشته و در تضاد و خصومت با یگدیگرند، در هم تحلیل رفته باهم یکی میشوند.
بعنوان مثال، هماکنون پستی و رذالت، روی دیگر تقوا و پرهیزکاری ست، روحانیت نیز روی دیگر خشونت است و انتقام ستانی.  تسلیم و اطاعت، آزادی است و استقلال. بندگی و عبودیت، سرافرازی است و افتخار. بازگشت به گذشته، بازگشت بدوران رسالت و خلافت و امامت، مستلزم ترقی است و پیشرفت در آینده. جنگ و خونریزی یک برکت است، برکتی بی نظیر، برکت الهی. رویای دست یابی به اسلحه نهایی و یا کشتار جمعی، اگرچه فعلا در عمل ناکام مانده است، نشانی ست بر آشتی پذیری اسلام با علم بشری. جهاد و شهادت و یا خونریزی تا آخرین قطره خون خود بمنظور تحصیل رضای خدای یکتا و یگانه، الله، عالیترین معیار قهرمانی ست و سزاوار بالاترین پاداشهای الهی، هم در این دنیا و هم در آن سرای نابودی، سرای حوری های باکره و زندگی ابدی. شکست در جنگ، پیروزی شگفت انگیز است. تحریم های اقتصادی، پیشرفت است و استقلال و "اعتماد به نفس ملی" و ساختار یک اقتصاد خودکفا و "مقاومتی." دریوزگی و توطئه در خفا ، نشانی است بر سلحشوری و شجاعت اسلامی و نیز "نرمش قهرمانانه." لاف و گزاف و دروغ پردازی مشروع است و بخشی ست از جهاد علیه کفر و جهل و نادانی، چون در سوی پیمودن راه پیامبر است و تحکیم حکومت الله بولایت فقیه بر روی زمین. "تقیه" رمز هماغوشی با قدرت است و ثروت. حجاب میشود نماد یکسانی، برابری و یکرنگی ،  نماد"وحدت" کثرت و نماد جدایی ظاهر از باطن و نیز زنان است از مردان.  
درهم فروریختن مرز ارزشها، مرز انچه خیر و خوب، پاک و پسندیده با آنچه شر و بد، آلوده و ناپسند، حلال و حرام، مستحب  و مکروه، بشمار میرود هویت آدمها را تحت تاثیر خود قرار میدهد و آنها را بورطه بی باوری میکشاند. دیگر نه مطمئن هستند که کی هستند و چه کسی میخواهند باشند. اگرچه اخیرا شاهد بر انیم که پس از گذشت چهل سال اول یک گوره چهارده نفره از مردان، اعلام کردند که چه میخواهند و چه میخواهند باشند و به آنان نیز اخیرا یک گروه 14 نفره از زنان پیوستند و آنها نیز اعلام داشتند که دارای خواستی مشترک هستند. با این وجود شرایطی که شرح آن امد، البته که بروز همبستگی در میان مردم را هرچه سخت و دشوار میکند. آیا حماسه این دو گروه چهارده نفره تا کنون بگوش مردم رسیده است؟ آیا شنیده اند؟ پس سکوت و خاموشی ناشی از چیست. اینجا سخن از پیوستن همگان است، همه انهایی که دارای همان خواسته های هستند که گروه 14 نفره اول و دوم اعلام کرده اند.
تردید مدار خیلی محتاطانه، 80 درصد مردم با آن دو گروه 14 نفره هستند. البته که عامل ترس را نمیتوان از معادله خارج نمود، که هنوز سایه اش را بر سر جامعه مستدام داشته است. اما، نباید نبود آزادی را از نظر دور داشت. همه جنبشها تا کنون در فضایی شکل گرفته اند که موقتا نا آزادیها و محدودیت ها، به مصلحت قدرت، معلق گشته اند. فضای باز سیاسی، بسرنگونی نظام شاهنشاهی انجامید و فضای باز انتخاباتی در 88 به ظهور جنبش "سبز." انتظار میرود که دیر یا زود تحریمات حداکثری، نظام را به ضعف بکشاند. با اولین نشانه های ضعف در نظام، فضا برای معلق ساختن نا آزادیها و محدودیت آماده، زمینه همبستگی را  در بعدی بسیار وسیعی بوجود میآورد.  
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ مرداد ۱۱, جمعه

روحانیت و چهل سال مسئولیت!

روحانیت
و چهل سال مسئولیت!



هیچ کس مطمئن نیست که فردا چه خواهد شد چنانکه گویی با خود می اندیشند که  آیا شاهد بر آغاز پایان نظام استبداد مضاعف دین و قدرت اند؟ فردای فروپاشی، آیا هرج و مرج و ناامنی، کشتار و تخریب و ویرانی سراسر کشور را فرا میگیرد؟ آیا مردم یکدیگر را بداندان نمیکشند، آیا نا امنی همه جا را فرا نمیگیرد، آیا ارتکاب بجرایم بزرگ افزایش نمی یابد؟

همه گونه خطری، بویژه خطر جنگ کشور ما را تهدید میکند. چهل سال حکومت روحانیت به ورشکستگی  در تمامی عرصه ها کشیده شده است، از کم آبی و بیابان زائی و خشکزاری گرفته تا ورشکستگی در اقتصاد و تجارت و صنعت. گسترش فساد وغارتگری، جامعه را بدو طبقه غنی و فقیر تقسیم نموده است. در حالیکه رسما مرز فقر بیش از 5 میلیون تومن گزارش شده است، چگونه میتوان از طبقات متوسط و میانحال سخن بمیان آورد. در این اثنا این مزد بگیران و حقوق بگیران هستند که قربانی حکومت دین اند، قربانی حکومت اسلامی، حکومتی که قرار بود حکومت پا برهنگان، ضعیفان و بینوایان باشد. اما، چه زود ماهیت خود را بروز داد، و حکومت دین، حکومت پابرهنگان، به حکومت دروغگویان و فریبکاران، به حکومت دزدان وغارتگران تبدیل شد. اگر بگوییم در حکومت مقدس اسلامی، تقدس بگند کشیده شده است، سخنی بگزاف نگفته ایم. همین بس که بعمامه آخوند خداوند خامنه ای که هر روز گنده تر و بلندترمیگردد بنگری، یا بسخنان، فرمانروای سرزمین خراسان، حجت لاسلام، علم الهدا و یا به وارونه ساختن حقایق از دهان حجت الاسلام، رئیس جمهوری، حسن روحانی و یا بهتر از همه به خطبه های تحمیق کننده امامها جمعه ها گوش فرا دهی.

این بدان معناست، که تمامی تغییرات و تحولاتی که در این چهل ساله بوقوع پیوسته است، چه در زمینه روبنایی، فرهنگ و راه و روش زندگی و چه در زمینه زیر بنایی، علم و صنعت و تکنولوژی، همه بذری است که بدست حکومتی کاشته شده است که دینی است، دینی که متولیان آن فرومایه ترین اقشار جامعه اند، قشر "روحانیت،" قشری گریزان از کار و زحمت که بهزینه مردم در حوزه های علمیه به تحصیل "اجتهاد" بر میخیزند تا بتوانند در پیروی از پیامبر اسلام و جانشینان او، بستگان خونی وی، امامان، مردم را بسوی حمق و خرافات پرستی سوق دهند.

برغم سلطه بدون چون و چرای روحانیت بر جامعه، و مسئولیت او در ویرانسازی کشور و ضررو زیان هنگفتی که به ملت وارد ساخته، بنا بر روال همیشگی تبلیغات فرا افکنی را دیر زمانی ست براه انداخته و هم اکنون صدا و سیما با ساختن یک سریال تلویزیونی بنام "گاندو " آنرا باوج خود رسانده است. گویا در این سریال هرکس که در استخدام دولت و مقامی کارشناسانه را در سلسله مراتب دولت اشغال کرده است وبیشتر کلاهی و از قشر تکنوکرات و بروکرات جامعه هستند، خائن و و طن فروش و جاسوس از آب در میایند، از جمله محمد جواد ظریف و مذاکره کنندگانی که قرارداد "ننگین" برجام را بر نظام تحمیل کرده اند.

البته هم اکنون که دوران حسابرسی فرار رسیده است که اگر این است، این ویرانه بزرگ، ویرانه ای که بنا بر بعضی تخمین ها از 50 تا 80 در صد مردم آن در زیر خط قرمز فقر زندگی میکنند، آنهم در کشوری با ثروت هنگفت، مسئول آن کیست؟ چهل سال ثروت این ملت بکجا رفته است و چه کسی آنرا از ملت ربوده و مردم را بفقر و بدبختی کشانده است؟ آیا غنی سازی هسته ای بهر قیمتی و صرف میلیاردها دلار برای دست یابی بدان و برانگیختن قدرتهای جهانی و تحمل تحریمات خانه برانداز، از مغز کیست که برخاسته است و به نفع کیست؟ آیا همه نا بسامانیهای اقتصادی، رکود بازار، گرانی و بیکاری روز افزون، ناشی از برنامه غنی سازی هسته ای بهر قیمیتی نیست؟ کیست که تصمیم میگیرد که از برای دفاع از حرم زینب کبرا، از تبار تازیهای بیابانگرد، دست به لشگر کشی بزند و در پس آن بقصاب دمشق، بشارالاسد امداد برساند، حزب الله لبنان را فربه کند و حوثی های یمنی را مسلح نموده که به جنگ و تخریب و ویرانی بیشتر تا آنجا که ممکن است ادامه بدهند، آنهم به هزینه ملت. یعنی از دهان طفل ایرانی ربودن وصرف خشونت و خونریزی بیشتر کردن. آیا این تصمیمات حیاتی را کسی دیگر بجز ولی فقیه میتواند اتخاذ کند و کسی بجز او و همقطاران او میتوانند آنرا باجرا در بیاورند؟ کمتر نهاد و یا سازمانهای دولتی هست که در تحت نظارت نماینده ولی فقیه نباشد. امام جمعه ها در شهرهای بزرگ و کوچک خود، در واقع "فرمانروایی" میکنند و دارای بسی اقتدارند.

 نفوذ و شرکت روحانیت در جامعه بسیار فراتر از این رود که در این مقال میگنجد. برغم، غرق شدن در این دنیای مادی، در جامعه ایکه فساد، تقدس را هم بگند کشانده، کمتر اتفاق میافتد که یک روحانی مرتکب خطایی شود و از مقام و اقتدار خویش برای ثروت خواری استفاده کند، چنانکه گویی دامن روحانیت پاک است و مقدس. این در حالی است که هیچ غارت بزرگ و اختلاس میلیاردی صورت نگیرد بدون آنکه دست یک آخوند و نزدیکان او در آن دیده نشود. با این وجود، آخوند هرگز مورد اتهام قرار نمی گیرد و بدادگاه کشانده نمیشوند. بلکه این کارشنان و متخصصین دانشگاهی اند که تا گلو در فساد فرو میروند و باید در برابر آخوند که بر مسند تخصصی قاضی شرع نشسته است از خود دفاع کنند.

دادگاه های معمولی و انقلابی تنها آنهایی را به جرم فساد و اختلاس میلیاردها به محاکمه میکشانند که بنظر میرسد در مقام اعتلای اقتصادی جامعه، در مقام مدیریت بانکها و بنگاه های مالی قرار گرفته بوده اند. ظاهرا دولت تحت نظارت مستقیم ولایت فقیه نیست. اما، ولی فقیه همیشه از آن همچون سپری برای مصون ماندن از گزند سود برده است. اگر بسخنان آخوند های خطبه گو، از جمله سخنان آخوند خدا خامنه گوش فرادهی ملاحظه کنی که بگونه ای سخن گویند، چنانکه گویی خود دارای مقام و شوکتی نبوده و در مرتبه ای هم نیستند که تصمیم اتخاذ کنند. همیشه "مسئولین" را مورد خطاب قرار میدهند. آنها هستند که دچار قصور و خطا میشوند. آنها حتی به جنایت هم دست میزنند و همسر خود را بقتل میرسانند. آنها را باید سر زنش کرد.

این در حالی ست که همگان بخوبی آگاهند، ریاست جمهوری و کابینه او دارای چندان اقتداری نیستند و تنش و تندی نیز بین ریاست و ولایت، پدیده تازه ای نیست. البته که وجود دولت سبب شده است که خطبه گویان بر منبر قدرت، به نقش سنتی منبر نشین منتقد ساختار قدرت بازگردند.  رئیس جمهور پیشین محمود احمدی نژاد همیشه از عدم توازن بار مسئولیت و درجه اقتدار شکایت میکرد. رئیس جمهور باید ماشین دولت را راه اندازی  نموده تا بتواند امور مردم را مدیریت نماید. اما، این ولی فقیه است که چوب لای چرخهای آن مینهد. نه در حال حاضر بلکه از دوران بنی صدر، ولایت چندان میانه خوبی با ریاست نداشته است، بویژه اگر شرایط موجود روی به تیرگی نهد.

اما، بعداز چهل سال، بدشواری میتوان دستهای آلوده و گناهبار روحانیت را پنهان نگاهداشت. وقایع روزمرده بویژه در ارتباط با دیپلماسی جهانی که ظاهرا بدست آدمی مدیریت میشود که بسیار شبیه بآدمهایی هست که حرفه شان دیپلماسی ست و یا بهتر است که بگوییم که "نرمال" اند. همیشه لبخند بلب و خوش سخن و بسی بسیار فریبنده. حال انکه اگر نیک به چهره وزیر امور خارجه و یا هر مقام دیگری بنگری، باید به تبلور و جلوه ولایت در پشت آن چهره توجه نمایی. درست است، تحت رهبری ولایت جامعه در لبه پرتگاه فروپاشی قرار گرفته است. این بواقعیت در نیاید اگر مقدمتا دستگاه روحانیت را مسئول اصلی پس روی و تنزل شناسایی و دچار فروپاشی نسازیم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi