۱۳۹۸ خرداد ۲۴, جمعه




 حفظ "ناموس" انقلاب!




دیریست که آخوند خامنه ای  به جایگاه خدایی تکیه زده است. این نگارند نیز از دیر باز هرگز نام اخوند سید علی خامنه ای را بدون پیشوند "خداوند،" یا "خداوندگار" و یا " خدا" بکار نبرده است. یعنی که مهم نیست که ولی فقیه، چه تصمیمی در کدام عرصه و بچه منظوری، اتخاذ میکند. مهم نیست که تصمیمات او بشکست برسد و یا اصلا به نتیجه و بهره برداری نرسیده باشد، در تحلیل نهایی او خود را مسئول نمیداند و همچون خدا مسئولیتی باو نمی چسبد. مثلا بارها ولی فقیه مسئولین را بمبارزه با فساد فرا خوانده است. حال اگر فساد مثل موریانه بافتهای جامعه را میخورد، دامن ولایت البته که به مسئولیت آلوده نیست. باین دلیل هم هرگز نه مورد سوال قرار گرفته است و نه به سوالی تا کنون پاسخ داده است نه در این مورد بلکه در تمام موارد. یعنی که ولی فقیه بعنوان تنها کسی که حرف آخر را میزند،  تنها کسی است که چگونگی و کیفیت رابطه نظام را با آمریکا تعین و تعریف کرده و میکند، در حالیکه او به خواست و اراده ملت اعتنایی ندارد چون او تنها ندای خداوند یکتا و یگانه، الله را میشنود و خود را بدو مسئول میداند ونه خواست و اراده ملت. بنا براین، چه باک اگر رابطه با جهان، بویژه با امریکا همچنان تنش آلود ادامه پیدا کند. هزینه روابط خصومت بار را با امریکا چهل سال است 
که ملت پرداخته است و دلیلی ندارد که چهل سال دیگر نیز زیر بار ضررو زیان تاب و تحمل نیاورد
.
حال قدرت جهانی امریکا، نه قدرت نظامی، بلکه قدرت نرم، قدرت اقتصادی امریکا بواسطه، تحریمات نفت و گاز و محصولات پترو شیمی و بسیاری از محضولات ضروری دیگر در سطح جهانی، اقتصاد جمهوری اسلامی را با خطر فروپاشی روبرو ساخته است. هیچ کشوری نیست، چه دوست و چه دشمن معاملات تجاری و مالی خود را با اقتصاد اول جهان، امریکا، بخاطر معاملات اقتصادی با جمهوری اسلامی بخطر بیاندازد. البته در کنار این تحریمات، امریکا بلحاظ نظامی نیز جمهوری اسلامی را در خلیج فارس تحت کنترل خود د قرار داه است و همه ی جابجایی مهمات و لشگر جمهوری اسلامی را زیر نظر دارند. بعبارت دیگر، امریکا در حالی پیشنهاد مذاکره میکند که نظام بلحاظ اقتصادی ورشکسته گردیده و بلحاظ نظامی نیز لقمه کوچکی بیش نیست برای نیروهای نظامی امریکا در خلیج فارس، چنانکه بنا بر نظر کارشناسان نظامی، نیروهای امریکا میتواند در کوتاه مدتی نظام جمهوری اسلامی را بزانو در آورد.

در چنین شرایط حساسی، شرایطی که بر سرنوشت 80 میلیون ایرانی تاثیر میگذارد، ولی فقیه در مقابله با تحریمات کمرشکن امریکا، "نه جنگ نه مذاکره، مقاومت" را بر گزیده است، راهکار که هرچه که نتیجه اش باشد، بویژه اگر شکست در جنگ و تسلیم در پشت میز مذاکره، باشد، کوچکترین مسئولیتی هرگز متوجه ولی فقیه نمشود. چگونه ممکن است خطا از کسی سر بزند که خطا ناپذیر و از تبار "معصومین" و "مظلومین" است.

مسلم است که گزینه « نه جنگ نه مذاکره، مقاومت» بر حسب عقل محاسبگر اتخاذ نشده است بلکه در پیروی از عقل اجتهاد، عقلی که ریشه از ادبیات الهی و فقهی بر گرفته. اگر نه جنگ و نه مذاکره رابتوان عملیاتی نمود و یا از شعار بعمل درآورد، بدرستی، اما، معلوم نیست که  مقاومت بر چه کنشها و تصمیمگیری هایی مبتنی ست. بهمین دلیل اگر سودی در این تدبیر نهفته باشد بیشتر به سود دین و تثبیت و مشروعیت حکومت متولیان دین و روحانیت حاکم است. این در حالی ست  که سیاست نه جنگ و نه مذاکره، هم اکنون بیش از 50 درصدمردم را بزیر فقر کشانده است که در صورت ادامه، 30 درصد دیگر به جمعیت زیر فقر باید افزوده شود  که از مرز 80 درصد هم گذر خواهد کرد.

البته که نه به جنگ بسیار بجاست، کیست که انسان باشد و خواهان کشتار و تخریب و خونریزی باشد. طبیعی ست که جنگ منفی ست. اما، چرا نه به مذاکره. حضرت ولایت ضمن اینکه مذاکره را "سم" خوانده است، آنرا ضرر بار هم توصیف کرده است و به ضم وی امریکاییها  قابل اعتماد نیستند و زیر هر قراردادی میزنند.
افزوده براین از منظرولی فقیه، مظهر تقدس، از مذاکره نیز باید پرهیز کرد، زیرا که میخواهند سلاح های دفاعی را از ما بگیرند که وقتی بما حمله کردند ما نتوانیم در صدد تلافی نظامی برائیم و آنها را هدف قرار دهیم. که البته این نیز چیزی نیست مگر وارونه ساختن حقیقت. چون این نه سلاحهای دفاعی که سلاحها تهاجمی و موشکهای دور زن است که سبب نگرانی اروپا و امریکا گردیده است. در خطبه دیگری، ولی فقیه در حالیکه درب را تماما بر روی مذاکره نمی بندد، با این وجود اعلام میکند که بر سر "ناموس" انقلاب مذاکره نمیکند. اینجا نیز بدرستی روشن نیست که از منظر ولی فقیه چه چیزی ممکن است چنان ارزشمند باشد که آنرا 
ناموس بنامد، چیزیکه برای حفظ ان هر آدمی حاظر است جان شیرین را فدا سازد.

ولی فقیه و پیروانش بخوبی آگاهند که مذاکره  در زیر فشارهای نظامی و دیپلماتیک، تنها میتواند به "تسلیم" بیانجامد، آنهم نه پشت درب های بسته بلکه در پیش چشمان جهانیان و فشردن دست رئیس جمهور امریکا دانالد ترامپ. این تسلیم و دراز کردن دست دوستی بسوی دانالد ترامپ در انظار جهانیان، و یا حداقل عادی سازی روابط بین دو کشور ، آنچیزیست که آخوند خدا خامنه ای ناموس انقلاب میخواند، چیزیکه امکان آن بسی بسیار ناچیز است. دانالد ترامپ و مشاورانش باید بدانند که خداوند آخوند خامنه ای، مثل رهبر کره شمالی، کیم جان اون نیست که باستقبل فشردن دست رئیس جمهور امریکا بشتابد و سبب سرافرازیش در کشورش گردد. بعکس ولی فقیه اقتدار و ابهت شخصی و جهانی خود را در گذاشتن دست رد بر سینه دانالد ترامپ می پندارد. اما این، بدان معنا نیست که مذاکرت پنهانی ادامه نیابد. اگر مذاکراتی در پنهانی در کار نبود هم اکنون تنش بین دو کشور بسطح انفجار میرسید. هر زد و بند و ساخت و پاختی با روحانیت حاکم در خفا و دور از چشمها ممکن بلکه محتمل هم هست. اما، وای بر مذاکره روباز، در آنزمان است که ناموس ولایت ممکن است مورد مصالحه قرار بگیرد.

واقعیت آن است که حاصل «نه جنگ نه مذاکره، مقاومت» هر چه که باشد هرگز پاسخی نیست بازتابنده 
خواست و اراده ملت و نخواهد بود. هم اکنون 14 نفر از فرهیختگان کشور برخاسته، سر برکف، درخواست استعقای خدا اخوند علی خامنه ای و لغو قانون اساسی را اعلام داشته اند. بیائید، این هموطنان، شهامت و شجاعت این هم وطنان را جشن بگیریم و بآنها به پیوندیم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۸ خرداد ۱۷, جمعه

سیمای آلوده
بخون و خدعه تقدس!




سی سال از مرگ مردی میگذرد که از سیمای مقدسش خون و خدعه، نفرت و کین خواهی مییبارید و هنوز هم، مردی که بجز مصیبت و نکبت، فقر و تنگدستی، حقارت و خواری چیز دیگری از خود بجای نگذاشت. همین بس که به آغازین روزهای حکومت این مرد مقدس سراسر زهد و تقوا بنگریم که در اوج تقدس بر فراز منبر قدرت جلوس نمود، همان روزهایی که فرمان اعدام نظامیانی را صادر کرد که به آنها امان داده بود که مجازات نشوند، اگر اسلحه بر زمین نهند و از اقدام بخشونت خودداری کنند. حتی یزید "ملعون" هم دست بچنین "خدعه" ای نزد. سران ارتش شاهنشاهی چه زود پاداش خوشبینی و خوش باوری خود را دریافت کردند و در برابر جوخه های اعدام بخون خود غلتیدند. این آغاز آلوده شدن سیمای تقدس بود بخون و خدعه، به نفرت و انتقام ستانی که بعدا در گروگانگیری، در تارو مار ساختن مخالفان و دگراندیشان، هشت سال جنگ و خونریزی و قتل عام بیش از 4000 تن از زندانیان سیاسی (1367) که دوران محکومیت خودر را میگذراندند، باوج خود رسید.

هیچ نشانی از پایان این دوران بچشم نمی خورد. هنوز، پس از گذشت سی سال از مرگ، کسی که از طلبه گری بامامت و از گدایی، بشاهی رسید، هنوز سیمای آلوده بخون و خدعه  تقدس، آلوده بخشونت و جنایت و انباشت ثروت و مادیگرایی، مشاهده شدنی نیست. هنوز خونی که می چکد از مرفق ولایت فقیه، مظهر تقدس و "طهارت" و پیروان وی، رویت نشده است، همچنانکه در آغاز هم کمتر چشمی بود که سیمای آلوده تقدس را مشاهده نموده و از آن آلودگی سخنی بزبان آرد. نه اینکه نبود چشمانی مشاهده گر این واقعیت، بودند چه بسیار هم بودند. اما، چون زبان از حلقوم بازگو کنندگان "حقیقت" بیرون کشیده شد، سکوت و خاموشی برقرار و 
تاریکی و کوری سلطه افکن گردید.

سی سال است که جامعه ما در این تاریکی و کوری بسر میبرد.  چرا که هنوز برغم تمامی مصیبتها و خواری و حقارتهای ناشی از تهی دستی و فرو افتی زندگی مادی و معنوی و زوال آنچه خوب و زیبا بوده است در نزد ایرانیان، هنوز به الودگی تقدس به آفت علاج ناپذیر قدرت، مادر همه آلودگی ها، وقوف نیافته ایم. مگر عمر انسان طول و عرضش تا کجاست که چهل سال آنرا در کوری و خاموشی بگذرانیم، در حالیکه میتوانستیم در اذا، بینا باشییم و بجای پسروی به پیش رویم و بآن درجه از آزادگی برسیم که بتوانیم بدون ترس از تنبیه و مجازات،  بزبان آریم آنچه را که "حقیقت" پنداریم.

این بدان معناست که سی سال پس از مرگ امام مقدس، حقیقت در پس ابری تیره هنوز پنهان مانده است.این حقیقت که استبداد، بمثابه یک شیوه زندگی، حاکم بر رفتار و گفتار فرد و جمع، از دین بر میخیزد، از دین اسلام، یعنی از باور بخداواندی که یکتا و یگانه است و بجز او خدای دیگر نیست، باوری که در آن اگر بخود کوچکترین شک و تردید راه دهی، سزاوار عذاب "الیم" و تنبیه و مجازات ابدی هستی. که استبداد از دینی بر میخیزد که جز "تسلیم" و "اطاعت" چیزی دیگری نجوید و نخواهد که در تمامی احکام و رهنمودها، در فرائض و تکالیف آن، از برگزاری مراسم عبادت و نمازگزاری گرفته تا حقوق قضایی و سیاسی، بازتاب می یابد. بگذریم که تاریخ نشان میدهد که شک و تردید بوده است رمز علم و آگاهی بشری و تسلیم و اطاعت، کنشی ست بر خاسته از آنچه حیوانیست در آدمیزاد.

اما، آخوند خمینی بدون حمایت حوزه های علمیه و طلبه ها، آیت الله ها و حجت الاسلام ها و یا قشر آخوند  که در اقصا نقاط کشور بعنوان متولیان دین، به فرا خواندن مردم به تسلیم و اطاعت از دیر باز اشتغال داشتند،  هرگز نمیتوانست عروس قدرت را در آغوش بکشد. باید بخاطر داشته باشیم که فقاهت، نهادی ست دیرینه و بیش از سیصد سال است که در دامن مردم این مرز و بوم ب پرورش یافته است. متولیان دین نیز بنوبه خود باورها و ارزشهایی را در فرهنگ نهادینه میساختند که در خدمت حفظ وظع موجود و بقای موقعیت آنان در جامعه بود، باورها و ارزشهایی تحمیق کننده و شدیدا نیز بازدارنده چرا که روحانیت همیشه خواسته است آنچه در گذشته بوقوع پیوسته است بزمان حال انتقال دهد. از این روی هم در ستیز با زمان، باید حرقه خود را بقا می بخشید و هم در خصومت با آزادی. چه اگر زمان بر احکام ماورایی و حقایق مطلق مهر باطل میکوببد،  آزادی با خود رهایی میاورد از خرافه گرایی و بند اسارت در احکام شریعت اسلامی، قواعد و مقرارتی که از دیرباز زیرساخت فرهنگ استبدادی بوده است. نقش بازدارنده روحانیت، واقعیتی است تاریخی و چه اسناد و مدارک فراوانی که بر این امر شاهدت ندهند. معلوم است که ارائه این مدارک در این مقال نمیگنجد.

اما، تنها انبوه عظیم  مردم ساده دل نبودند که سیمای آلوده بخون و خدعه نقدس را نمی دیدند و نمی توانستند در 
پس"امامت،" ظلمت و سیاهی را مشاهده کنند. اکثرا نخبگان جامعه، روشنفکران و شاعران و نویسندگان، هنرمندان، نقش پردازان، فیلمسازان و موسیقی دانان، در نفی  نظام دیکتاتوری، سالها زودتر به تبلیغ و ترویج ارزشهای دینی، بعنوان ارزشهایی اصیل و بومی پرداخته بودند. آنها در نقد استبداد، دانسته یا نا دانسته بدامن دین پناه برده بودند و در واکنش به تغییر زمان، و تغییر مناسبات مادی و اجتماعی ناشی از حرکت بسوی نوآوری و تجدد خواهی، نجات را در بازگشت به ارزشهای سنتی می دیدند، در سفری به مشهد مقدس و رسیدن بخدمت امام و آب طهارت بسر ریختن و خود را بستن بزره امام هشتم، بامید شفای مریضی علاج ناپذیر، بامید ترک شرارت و بیعاری و گردنکشی. همین بس که بخدمتش شرفیاب میشدی. کار تمام بود. همه بداخلاقی ها ناپذید میشدند. بازگشت به سنت و ستایش ارزشهای دینی در آثار بسیاری از شاعران و نویسندگان و نقاشان و فیلمسازان؛، با ابزار و روشهای گوناکون، بازتاب می یافت که بر وزنه دین در جامعه بسی بسیار میافزود.
بگذیریم که در نزد شاعر انقلابی، خسرو گلسرخی، امام علی، نخستین "سوسیالیتی" بود که در تاریخ پا بعرصه وجود گذاشته بود. نه اینکه نخبگان جامعه باین امر وقوف داشتند که ترویج و توسعه ارزشهای دینی و بکارگیری آنها در حرفه های گوناگون هنری، لزوما زمینه های اجتماعی را برای ظهور استبدادی بسی بسیار مخوفتر از استبداد شاهی فراهم میکند. این نگارنده شک و تردید دارد که زمانیکه جلال آل احمد، نظام شاهنشاهی را از دیدگاه دین، بنقد میکشید، آگاه بود که در واقع زمینه را برای نه از بیخ و بن برکندن دیکتاتوری بلکه ظهور استبداد مصاعف دین و قدرت فراهم میکند. نیز این نگارنده برآن است که دکتر علی شریعتی هم نمیدانست که "تشیع سرخ" نه نجات که ادامه اسارت و بندگی یک جامعه است در دست نظامی دشمن آشتی ناپذیر زمان و آزادی.

در جایی دیگر به این گفتار مارکس، یکی از خداناشناسان انقلابی، رجوع کرده ام که میگوید مردم سازنده تاریخ هستند ولی آنرا نمی سازند آنگونه که میخواهند، آنگونه که انها را راضی و خشنود میسازد بلکه تاریخ را میسازند براساس آن باورها و ارزشهایی که از نسل های پیشین بارث برده اند.* اگر امام در باور ما در ذهن و شعور ما حضور نداشت، آیا این امکان وجود داشت که مردم یک طلبه که عمر را به مفتخواری گذرانده است بر مسند امامت بنشانند. حضور امام در ذهن و آگاهی وشعور مردم بود که دل به خمینی بستند. چون در شیفتگی تمام، امام را مظهر تقدس، زهد و تقوا، مظهر دین اسلام می پنداشتند و چشمان خود را بر خون و خدعه ای که از سیمای وی میبارید بربسنه بودند.

برغم ظهور شعارهایی که بیانگر شعور و آگاهی به این حقیقت است که هرچه مصیبت و نکبت است، از دینی بر می خیزد که مظهر آن ولی فقیه، آخوند علی خامنه ای ست، با این وجود، هنوز نمیتوان امیدوار بود اقتدار و اعتبار ارزشها دینی کاهش یافته باشند. زیرا که تا زمانیکه مردم به معجزه چمکران و امام هشتم و امامان و امامزاده های بیشمار دیگری دل بسته اند، تا زماینکه مردم سفره نذر و نیاز پهن میکنند و دخیل می بندند، تا زمانیکه مردم بمراسم پوچ و بیهوده عبادت، از جمله اجرای مراسم مو به موی غسل و طهارت و وضو، و رکوع و سجود، نن دهند، حرکت بسوی براندازی نظام چون از تغییر در راه و روش و بینش جامعه میگذرد، حرکتی که با بیرون کشیدن حقیقت از زیر ابرهای تیره  و گشودن چشمان بسته، منجر شود، حرکتی خواهد بود لاک پشتی. چرا که مشاهده آلودگی تقدس به خون و خدعه، به نفرت و انتقام ستانی مستلزم چیره شدن بر تعصبات است و خرافه گرایی و جزم اندیشی.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ خرداد ۱۰, جمعه


امریکا ستیزی
یا ستیز با آزادی؟



آیت الله های مقدس عهد بسته بودند که بندهای وابستگی کشور ما را از کشورهای غربی برهبری آمریکا پاره پاره سازند. که "امریکا ستیزی" درمان تمام دردهای جامعه است، دردهایی برخاسته از فقرو عقب ماندگی، بی عدالتی و نا برابری. که امریکا ستیزی ما را خود کفا و مستقل میسازد، فساد و فحشا، بیعاری و بی بندو باری، مصرف مواد تخدیرکننده و اعتیاد، همه عارضه های جهان غرب را یکجا از میان بر میدارد.

حال بنگر که امریکا ستیزی، جامعه ما را بکجا کشانده است نه تنها درد ها را تسکین نداده است بلکه پس از گذشت چهل سال دردها چنان تشدید شده اند که مریض را زمینگیر کرده است، چنانکه گویی نظام روی بقبله گردیده است و بزودی نفسهای اخر را برآورد.

بعبارت دیگر، برغم چهل سال امریکا ستیزی، کشور ما هرچه بیشتر به امریکا و آنچه امریکایی ست وابسته شده است. لرزه ای نیست که بر بدنه جامعه امریکا وارد شود و تکان های آنرا در حکومت اسلامی احساس نکنیم. همین پس لرزه ها در ساختار سیاسی امریکا است که نظام ولایت را به بن بست کشانده است. چرا که نزدیک به سه سال است که کسی بر مسند ریاست جمهوری امریکا جلوس یافته است که بر مماشات با نظام ولایت، نقطه پایان را نهاده است. در نتیجه نظام ولایت را بر سر یک دو راهی قرار داده است، ادامه امریکا ستیزی، یعنی که رد شروط داوزده گانه وزارت امورخارجه امریکا و فروغلتیدن در سراشیب بحران اقتصادی و فرو پاشی سیاسی و یا توقف آتش افروزی در منطقه و پایان بخشیدن به برنامه امریکا ستیزی.

اقای امیر طاهری، روزنامه نگار معروف، مولف کتابها و مقالات بسیاری در باره مسائل خاورمیانه، در گفتگو با جمشید چالنگر، مجری برنامه تفسیر خبر تلویزیون ایران فردا، خاطر نشان نمود که جمهوری اسلامی در واقعیت به مفاد دوازده گانه مایک پمپیو، وزیر امور خارجه امریکا عمل کرده است و یا در حال عمل کردن است. اگر شرطی هم هست که تا کنون بعمل در نیاورده است، شرطی ست که چگونگی عمل بدان در مذاکرات است که تعین و تعریف میشود. یعنی که اگر جام زهر را آخوند خامنه ای ننوشیده است، شربت "تسلیم" را سر کشیده است.*

تاریخ چهل ساله نظام اسلامی نشان میدهد که این اولین بار نیست که جمهوری اسلامی تسلیم دشمن میشود و در همان هنگام هم در شیپور پیروزی میدمد. واقعیت آنستکه روحانیت حاکم همیشه تن به مذاکره داده اند و همیشه هم  تحت فشار و تا آنجا که نه راه به  پس داشته اند و نه به پیش، اما، بسی بسیار دیر و با تحمل خسارات هنگفت و جبران ناپذیر و همیشه نیز بازنده.

همین بس که بیاد بیاورید که چگونه گروگانهای امریکا را پس از یکسال و نیم پذیرایی، آزاد کردند و بچه قیمتی و بهزینه چه کسانی و با تقبل چه خواری و حقارتی؟ نیز بخاطر بیاورید که چگونه امام مقدس، امام خمینی جام زهر را نوشید و پای قرارداد صلحی را امضا کرد که در فرآیند یک مذاکره بدست آمده بود. البته که آخوند خامنه ای در پی ادامه راه امام با بکار گیری "نرمش قهرمانانه" به شهیدان زنده پیوست و قرارداد، بنظر بسیاری، ننگین برجام را پذیرفت، اگرچه بتازگی نقش خود را در برجام اخیرا انکار کرده است.

هماکنون برهمه روشن شده است که نظام پیوسته در حالیکه در شیپور امریکا ستیزی میدمیده است در عین حال نیز دست اندر کار مذاکره مستقیم و غیر مستیقم با امریکا بوده است و رهبران نظام بخوبی از هزینه ماجراجویی های خود آگاه بوده اند، هزینه هایی که بعقل محاسبه گر قابل توجیه نیست. آیا میتوان هزینه های سه ماجرای تاریخی گروگان گیری و هشت سال جنگ پوچ و بیهوده و برنامه "غنی سازی هسته ای بهر قیمتی" را تخمین زد؟ هرچه که باشد بهای سوزاندن حدا اقل یک نسل است و به آتش کشیدن تمامی فرصتها برای تکامل و تعالی نسلهای آینده.

برغم رجز خوانی های آخوند خامنه ای که در باره "مسائل ناموسی انقلابی" با امریکا مذاکره نمیکنیم بخصوص تحت قشار. که مذاکره بد است و ضرر بار، مذاکره کنندگانی ولی فقیه زیر آبی میروند و به تکاپو افتاده اند که یکبار دیگر دروازه های تسلیم را بگشایند بدون آنکه کسی متوجه شود. اما، مسئله ناموسی انقلاب آنگونه که آخوند خامنه ای میگوید  بر سر ابزار"دفاع" نیست بلکه بر سر ابزار "تهاجم" است، تهاجمی که در امریکا ستیزی بازتاب می یابد. تردید مدار ولی فقیه حاضر به مذاکره بر سر هر موشکی هست، اما بعید بنظر میرسد که بر سر امریکا ستیزی به مذاکره بنشیند. چرا که در آنصورت چگونه میتواند قوانین بدوی شرعی را بر جامعه تحمیل نموده، مردم را از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی خود محروم و به سرکوب آزادیهای فردی و اجتماعی ادامه داده و تمامی جامعه را باسارت خود در آورد. البته که با ابزار امریکا ستیزی بود که ولایتمداران رقیبان خود از چپ گرفته تا راست و میانه، مخالف و دگر اندیش را تارو مار و معماری یک جامعه شریعتی را آغاز نمود. 


آنچه ستیز پایان ناپذیر نظام را با امریکا بیان میکند آن است که فقهای عالی مقام، امریکا را نماد "آزادی" می پندارد نه به معنای مثبت آن بلکه به معنای آنچه در منظرش منفی ست، آزادی بمعنای بی بند و باری لابیگری، بیعاری، بی حجابی و عریانی، اختلاط جنیست، لذتجویی، لهو و لعب و شهوترانی، فحشا و اعتیاد و عفت سوزانی، خشونت و کفر و خدا ناشناسی و غیره... البته که این ها همه مصیتی ست نه ناشی از آزادی و نظامی که بر اساس آزادی بنا گردیده است بلکه زائیده استبداد است بویژه استبداد مضاعف دین و قدرت و بمیران وسیعتری در جامعه اسلامی مشاهده میشود تا جامعه امریکایی. اگر هم در جامعه امریکایی مشاهده شدنی ست ناشی از باز بودن جامعه و مسئولیتهای فردی ست. آیا فقر و فساد و فحشا، عادی شدن خشونت و تجاوز و بد اخلاقی که بطور فرا گیری گریبان نظام را گرفته است ناشی از آزادی ست و یا سرکوب بهترین غرایز طبیعی و محرومیت از آزادی؟
 بترس ای فقیه از آنروزی که غرایز خفته بیدار شوند.

اصل مصاحبه را در لینک زیر ملاحظه فرمائید *


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۸ خرداد ۳, جمعه

تا گلو در لجنزار!



وضع موجود، لجنزاریست که حکومت دین، حکومت اسلام "ناب محمدی" تا گلو در آن فرو رفته است. ترسم که نظام در این لجنزار غرق نشود تا کشور را نیز با خود در آن فرو نبرد. چه سر نوشت غم انگیزی؟
 .پس از چهل سال امریکا ستیزی، مشت کوبیدن در هوا و شعار «مرگ بر امریکا» سر دادن ، پس از چهل سال بر طبل جنگ کوبیدن و نابود سازی اسرائیل از چهره زمین، حکومت دین در تله گرفتار گردیده است. نه راه به پس دارد و نه به پیش. برغم لاف و گزاف های ولایت و ریاست و سرداران و فرماندهان سپاه پاسداران و یا لشگر دین،  نه توان جنگ با ابر قدرت جهان، امریکا را دارد و نه جربزه مذاکره را داراست، مذاکر بمنظور جلوگیری از وقوع یک فاجعه تاریخی، یک ویرانی بزرگ و کشتار و آوارگی هزاران هزار مردم بی تقصیر و بی گناه.

بدرستی روشن نیست که وقتی رهبر معظم، خداوند آخوند خامنه ای در دیدار با دانشجویان در یک پیشگوئی پیامبرانه  "زوال" دشمن (امریکا) و پیروزی نظام اسلامی را نوید میدهد، منظور او چیست؟ آیا این بدان معناست که رویکر نه جنگ نه مذاکره، رویکردی ست که قلب دشمن را از طپش باز میدارد؟ آیا زوال دشمن بخودی خود اتفاق میافتاد و یا دست غیبی در کار خواهد بود؟  اما، چه جای پرس و جوست. آنچه از زبان ولی فقیه خروج یابد، هرچند مهمل و پوچ و بی معنی، ماورا هرگونه نقدی است و چون چرا. زیرا که او دارای مصونیت مضاعف است در پاسخگویی، و پذیرش مسئولیت، مصونیت ناشی از دین و قدرت. که ولایت مظهر هر دوی آنهاست.

گویا زمان "نرمش قهرمانانه" نیز سپری گشته است و در شرایط کنونی کاربردی ندارد، طرحی که  اگرچه 
ولی فقیه، خود معمار اصلی او بوده و تحت رهبری او به توافقنامه اقدام مشترک و یا برجام انجامید، هم اکنون اعلام میکند که از آغاز نسبت به نتایج مذاکره با قدرت های جهانی بد بین بوده است و متاسفانه ایرادات و نظریات او لحاظ نشده است. بنابراین، در شرایط موجود حتی نمیتوان از شیوه نرمش قهرمانانه در مذاکره با امریکا سخنی بمیان آورد.

اما، رهبر معظم، خداوند آخوند خامنه ای بر آن تصور است که چون خود را از تبار امامان و برگزیده الله میداند، طبیعتا هم دارای حق انحصاری ست که به نمایندگی از مردم نیز، برگزیند و از جانب ملت سخن بگوید. در برابر گزینه های جنگ و یا مذاکره، ولی فقیه، همچنانکه اشاره شد، هیچ یک را بر نمی گزیند و  و گزینه سومی را انتخاب میکند، گزینه مقاومت که میگوید گزینه قطعی ملت ایران است و آن نیز مقاومت در مقابل امریکاست، چنانکه گویی ولی فقیه نبض مردم را در دست دارد و طپش قلب آنها را میشنود. برغم گوش شنوا، گویا هنوز فریاد مردم که «دشمن همینجاست الکی میگن امریکا ست» بسمعش نرسیده است. ولی فقیه همچنان بر آن است که چون نظام ولایت میتواند انبوه مردم را در مناسبت های سیاسی- دینی به کف خیابانها بیاورد، مشروعیت و اعتبار نظام و حیثیت و حرمت روحانیت در اوج خود قرار داشته  و خدشه ناپذیر است. البته از سر اقتدار و شمشیر برنده ولایت است، از سر چهل سال سرکوب و خفقان است اگر صدای نفی و انکار آنچه ولی فقیه گزینه قطعی مردم میخواند، بگوش نمیرسد. تحت حکومت فقیه باید سر بر کف نهی تا بتوانی نه بزبان آری و سخنی به نفی و نقد ولایت. بگذریم از اینکه جامعه شریعتی برساخته دست روحانیت از تمامی ضعف هایی که بنا بر قول آخوند خامنه ای گریبان ابرقدرت امریکار را گرفته است، آزاد و رهاست.
معضل، اما، آنجاست که آخوند خامنه ای، خود را "قیم" ملت میداند. ملت را همچون کودکی پندارد که نه قادر به تعقل است و نه تفکر. که ناتوان از تشخیص خوب و بد است.که  نمیتواند سود و زیان خود را محاسبه کند، این تنها در توان نا محدود ولایت فقیه است که بدون بدست آوردن  رای یک شهروند، از جانب ملت سخن میگوید  همچنانکه رهبر معظم انقلاب در سخنان اخیرش که در آن مذاکره با امریکا را سم خواند و سیاستگزاران امریکا را غیر قابل اعتماد، "عقلای" قوم را همراه خود دانست و نسبت به واکنش مردم اظهار داشت که:

آحاد ملّت هم که خب معلوم است؛ [حالا] بعضی گوشه کنار گاهی یک سر و صدایی میکنند.
ا
ین بدان معناست که تنها چیزیکه اراده رهبر معظم انقلاب، خداوند آخوند خامنه ای را مبنی بر نه جنگ و نه مذاکره با امریکا تحت تاثیر خود قرار نداده است، اراده و خواست "احاد ملت" است، اگر چه اینجا و آنجا "سر وصدایی" هم بپا کنند. اینکه ولی فقیه فکر میکند که "قیم " ملت است و ملت کم فهم و کم شعور است، تردیدی در آن نیست. اینکه ملت چه میگوید و چه میخواهد نیز در منظر ولایت به پشیزی هم نمیارزد. حضرت ولایت حق هم دارد که چنین بیاندیشد، چون صدایی بجز صدای خود او بگوش نمیرسد، دیگر مهم نیست که چقدر رزیلانه، جاهلانه و با چه بلاهتی سخن بگوید. چرا که گفتار و کردار ولی فقیه، آنچه میگوید و میکند، تصمیمات و تدابیری که اتخاذ میکند مصون از هر گونه نقد و ارزیابی ست. یعنی که ولی فقیه، همچون خداوند یکتا و یگانه، نه میل به پاسخگویی دارد و نه تمایلی به پذیرش مسئولیت. البته که این مصونیت مضاعف، مصون از پاسخگویی و مصون از مسئولیت، برخاسته است از موازین "شرعی،" و "قانونی" و یکی از عواملی ست که هم اکنون، حکومت علما و فقها را تا گلو در لجنزار فرو برده است.

این نکته شایسته یاد آوری ست، لجنزاری که حکومت اسلامی در آن دست و پا میزند لزونا ناشی از تحریمات 
امریکا نیست. تحریمات  ممکن است که بر تعفن و غلظت لجنزار افزوده باشد، اما سبب آن نبوده است. این لجنزار بدست توانای علما، فقها، آیت الله ها و حجت الاسلامها برهبری ولی فقیه برخاسته از حوزه های علمیه معماری شده است. تا زمانیکه مردم در پای منبر نشسته و به افاضات ولی فقیه در معنا و مفهوم "تقوا" گوش فرا میدهند و تا زمانیکه سلطه شریعت اسلامی بر جامعه ادامه یابد، "مقاومت" تنها دارای یک مفهوم است و بس، ادامه زندگی در لجنزار.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۸ اردیبهشت ۲۷, جمعه

ملی گرایی و دین گرایی:
دو روی یک سکه!



"ملیگرائی*" و"دینگرایی،" دو پدیده دوران کنونی، دو روی یک سکه هستند. چرا که هر دو از تنگی نظر و کوتاهی اندیشه رنج میبرند. هر دو در ستیز و خصومت دایمی اند با آنچه  "دیگری" و یا آنانکه از جنس ناجورند،اند، مثل آنها نمی اندیشند و همچون آنها باورمند نیستند، انانکه که غریبه و بیگانه و نهایتا  "دشمن" دین و ملت اند. یکی ملت خود را برتر و بر حق میشمرد، دیگری دین خود را. یعنی که ملت و دین در هر دو گرایش، محک سره است از ناسره، معیار درستی است و راستی که در این راستا رواج یابد اخلاق توجیه ابزار با توسل به هدف و آرمان. از منظر هر دو، ظاهرا، "ملت" و "دین" آرمان های نهایی و غایی اند. هر دو به "جان فدای ملت" و "جان فدای دین" باور دارند. ذات هر دو به ریا و فریب آغشته است. چرا که "حقیقت" را در پس سنگر دین و ملت، برساخته دست قدرت، پنهان نگاه میدارند و بزرگترین دشمن حقیقت اند. از هر ابزاری، قانونی و یا غیر قانونی، امنیتی و انتظامی بهره برگیرند که تمام صداها را در حلقوم خفه نموده تا تنها یک صدا بگوش برسد، ففط صدای ملیگرا و یا دینگرا. از اینروی  هر دو نیازمند به وارونه سازی حقایق اند. در نزد هر دو دروغگویی اتفاق نمیافتد و یا فقط از سر ضرورت و یا مصلحت بوقوع نمی پیوندد، بلکه دروغگویی یک کنش عادی، طبیعی و نهادینه  است، چون از باور و ایمان به ملت و به دین بر میخیزد. دروغگویی نه زشت بحساب آید و نه شرم آور است. دروغ را چنان بیان می کنند گویی که عین "حقیقت " را می گویند و حقیقت را در انحصار خود دارند. آنها در دروغگویی و در نتیجه دو رویی، استادانی هستند زبر دست و لاجرم ذاتا عوام فریبند و ریاکار.

مضافا، ملی گرا و دین گرا، تمایل شدیدی به اقتدار گرایی وخود بزرگ بینی دارد. تصادفی نیست که بزرگترین ملیگرایان تاریخ، سفاکترین اقتدارگرایان تاریخ هم بوده اند. از اینروی، ملیگرا و دینگرا ذاتا مسئولیت گریزاند و چندان اعتنایی به قانون ندارند. چون قانون، مسئولیت زاست و محدودیت آور.هیچیک از ملیگرایان تاریخ، از هیتلر و استالین گرفته تا صدام حسین و معمر قذافی، وقعی بقانون نگذاشته اند .اگر بقانون احترام می نهادند هرگز بر مسند قدرت صعود نمیکردند. دینگرا نیز تره هم برای قانون خرد نمیکند، حتی اگر آن  قانون را خود معماری کرده باشند، چون او خود را متولی قانون ماورایی و یا شریعت الهی می پندارد. ملیگرایان و دینگرایان هر دو، احساسات ساده دلان را بر می انگیزند تا راحت تر آنها را بلحاظ عاطفی به تسلیم و اطاعت بکشانند. آنان خود را مبرا از هرگونه خطایی می بینند و هرگز اشتباهی مرتکب نشوند، در حالیکه خود را بالاتر و برتر و پیوسته طلبکار می پندارند. پیوسته اشک شهادت میریزند و روضه شهید میخوانند که چه جفاها که بر آنها نرفته است و یا نمیرود. جالبتر آنکه هر دو قصد بازگشت بگذشته را دارند چون شکوه و عظمت در گذشته نهفته است. آنها هر دو خودی ها را از غیر خودیها و یا دیگری، جدا میسازند و غیرخودی ها را مسبب تمامی ناملایمات، تمامی کژی ها و کاستی ها می انگارند. مفاهیمی همچون "حقوق بشر" و آزادی، بویژه آزادی بیان از مفاهیم غریب و بیگانه اند، مفاهیمی دهان پرکن غیر ضروری، در منظر ملیگرا و دینگرا.
رئیس جمهور امریکا، دانالد ترامپ و رهبر معظم انقلاب، آخوند، خداوند خامنه ای، دو روی یکه سکه اند و همان ویژگیها را به منصه ظهور میرسانند که ملیگرا و دینگرا از خود بروز دهند، همانگونه که وصفش زودتر آمد. یعنی که سیاستها، منش و بینش دانالد ترامپ و خامنه ای بازتابنده خواستگاه ملیکرایانه و دینگرایانه آنهاست. مثلا اگر ترامپ بر خلاف پیشینانش وقعی به منافع امپریالیستی امریکا و جهانی نمودن ملیت ها و فرهنگها در فرایند پیشرفت تکنولوژی، نمی نهد، تا منافع ملت خود را تامین کند. همچنین اگر از بسیاری از قرار دادهای بین المللی و منطقه ای، از جمله نفتا، خروج مییابد و با چین وارد جنگ تجاری میشود تا آن کشور را وادارد که دروازه های بازار خود را بروی کالاهای امریکایی بگشاید، همه بدلیل حفظ منافع ملت و رونق بازار  کار و سرمایه در کشور خویش است؛ حال انکه  آخوند خامنه ای در پی تامین منافع دین است، منافع دین اسلام دوازده امامی، "اسلام ناب محمدی." یعنی که آخوند خامنه ای، ملت را به فلاکت و فقر مطلق میکشاند و ثروت هنگفت ملت را هزینه توسعه نفوذ جمهوری اسلام در منطقه و بر قراری "امت" بزرگ اسلامی 
.درسراسر جهان میکند
.
خروج از برجام و برقراری دوباره تحریمها در جهت بزانو در آوردن جمهوری اسلام نیز تنها یکی از کنشهای ملی گرایانه ترامپ را بمنصه ظهور میرساند. ترامپ پیوسته بر آن اعتقاد بوده است که امریکا از برجام سودی نبرده است. پینج کشور مذاکره کننده برنده بوده اند. برجام نه تنها جمهوری اسلامی را برای همیشه از دست یابی به اسلحه کشتار جمعی باز نمیدارد بلکه دست انرا در تولید موشکهای دور زن و توسعه و نفوذ در منطقه مطلقا باز گذارده است. در پاسخ، رهبر معظم انقلاب بار دیگر به تحریمات خوشامدگویی نموده و آنرا "برکت " میخواند، برکتی که سبب برانگیختن نخبگان کشور و پیشرفت اقتصادی خواهد شد. که جنگ، جنگ اقتصادی ست و ما در این جنگ پیروز خواهیم شد چرا که از لطف خداوند برخورداریم و امریکائیها نیستند. درنتیجه خاطر نشان میسازد که جنگی در کار نیست، اما، در انتظار مذاکره هم نباید بود. چون مذاکره "سم" است
.
در بعد سیاستهای داخلی هم دانالد ترامپ و رهبر معظم انقلاب دو روی یک سکه هستند. اگر دانالد ترامپ در اقتدار گرایی تازه کا راست و سعی کرده است قوه قضائی و نیروهای امنیتی را در خدمت خود گیرد و اقتدار و اعتبار نهاد های قانونی از جمله اقتدار و اعتبار کنگره امریکا و بازرسان مستقل را به چالش بکشد، تا اراده خود را بر آنها و بر جامعه تحمیل نماید و خود را در ماورا قانون قرار دهد، آخوند خامنه ای، یکه تاز میدان است، نه تنها سه نیروی جداگانه جمهوریت، قوه مقننه و قضائیه و مجریه تابع بدون قید و شرط اراده ولایت فقیه اند بلکه اقتدار او ماورا چندو چون است. یعنی که حرف ولایت فقیه، حرف آخر و "فصل الخطاب" است. اگر ترامپ مطبوعات را "دشمن" ملت میخواند و سعی میکند با حمله به مطبوعات انتقادی، جامعه امریکا را بیک جامعه تک صدا تبدیل نماید، چهل سال است که تنها صدای آخوند خامنه ای و پیروان و نمایندگان اوست که بگوش میرسد. اگر ترامپ در دوسال و نیم حکومت، مرتکب خطا و اشتباهی نگردیده است و تا کنون از بدوش گرفتن بار هر مسئولیتی، هرچند ناچیز خود داری نموده و تمایلات قانونگریزی را از اغاز به معرض نمایش گذارده است، آخوند خامنه ای چون از تبار امامان معصوم و مظلوم است، خطا ناپذیر و مبرا از هر گناهی ست. اگر ترامپ هنوز نتوانسته است از پاسخگویی سر باز زند، آخوند خامنه ای بیش از سی سال است که بر راس ساختار دین و قدرت نشسته اس و تا کنون پاسخی هرگز از زبان او بگوش کسی نرسیده است. اگر ترامپ، خود را قربانی توطئه و دسیسه حزب مخالف و نظام بروکراسی دولتی می پندارد و از بازرسی های متعدد و مکرر نظام فریاد برآورد که بستوه آمده است، آخوند خامنه ای خود را پیروزمند بر توطئه و دسیسه 
های میداند که بدست بیگانگان و در خارج از کشور طراحی شده است، بدست "شیطان" بزرگ.

نابراین، وضع موجود، ناظر بر رویا رویی دو ایدئولوژی ملیگرایی و دینگرایی ست، وگرنه تنش و تشنج و 
حتی درگیری بین امریکا و جمهوری اسلامی، پدیده تازه ای نیست. اما، روابط بین دو کشور هرگز چنین هیجان انگیز و خطرناک نبوده است. اگر تاریخ چنین رقم میخورد بآن دلیل است که برای اولین بار رئیس جمهوری به کاخ سفید راه یافته است با یک کوله بار ایدئولوژی بر پشت که در شعار  «نخست امریکا» بازتاب می یابد که او را مستقیما در برابر ایدئولوژی ای قرار میدهد که بر اساس ستیز، اگر نه نفی و نابودی،امریکا 
بنیان گذارده شده است
ستیز و خصومت چهل سال است که در شعار "مرگ بر امریکا" تبلور یافته است. این شعار هرگز بمذاق یک 
ملیگرا خوش نیاید و هرگز کینه معمار آنرا از درون خود نزداید. دانالد ترامپ، مرگ جمهوری اسلامی را نمی طلبد، او میخواهد نظام اسلامی دینگرایی را ترک و به جرگه ملیگرایان که در پیروی از وی بر تعداد آنها در نقاط مختلف دنیا، از جمله در مجارستان و لهستان و برزیل و حتی انگلستان، بعنوان نمونه، افزوده میشود، به پیوندد. باین معنا که بفکر و رفاه و آسایش ملت خود باشد و از آتش افروزی در منطقه باز ایستد. البته که در این رویا رویی نظام ولایت از ارزش ها و نماد های ملی بهره برگیرد تا بتواند خشم ملت را بر نشاند و آنها را به پذیرش شرایط موجود بدون سر و صدا و اعتراض وادار سازد. اگر از جرقه کوچکی ویا حادثه ناگواری که به یک تقابل خشونتبار بین نیروهای ملیگرا و دینگرا  در منطقه، تبدیل شود بگذریم، پیشگویی پیامبرانه آخوند خامنه ای مبنی بر عدم احتمال جنگ را باید مورد تایید قرار داد. اما، او در همان حال باب هرمذاکره ای هم بسته است و بدرستی نیز آنرا "سم" میخواند. چه رهبر معظم انقلاب به تجربه آموخته است که همان بس که یک گام بعقب بردارد، آنگاه بسرنوشت شاه دچار شود و یا جنبشی مثل جنبش سبزرا سبب گردد. مقاومتی که آخوند خامنه ای از آن سخن میگوید، سازش با شرایط نکتبار و خوارکننده، بدون ناله و مویه و سرکوب تمایلات د رونی ست. تا زمانیکه نیروی مخالفی در صحن جامعه بوجود نیاید، رژیم دین میتواند رها از هرگونه احساس مسئولیتی اراده خود را بر ملت همچنان تحمیل نماید. مسئله نظام ولایت، خاموشی و سکوت ملت است. دست 
بهر امری میزند و هر ابزاری را بکار میگیرد که ملت را همچنان ساکت و خاموش نگاهدارد.

* اینجا از ملیگرایی ای سخن میرانیم که در طی دوسال و نیم گذشته از کاخ سفید بگوش میرسد. دانالد درامپ با شعار «نخست امریکا» به کاخ سفید راه یافت و از همان آغاز نشان داد که قصد ندارد راه پیشینیان خود در کاخ سفید ادامه داده و بدفاع از منافع "امپریالیستی" و پروژه جهانسازی امریکا دفاع کند. ملی گرایی ترامپ، بر خلاف جنبجش های ملی گرایی سنتی که از خواست معطوف  به بیرون راندن نیروهای استثمارگر امپریالیستی ناشی میشد، از خواست معطوف به پرهیز و خود داری از تحمیل هزینه سنگیین ناشی از ادامه حفط و تداوم خصلت امپریالیستی و جهانسازی، به نفع ملت بر می خیزد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ اردیبهشت ۲۰, جمعه


«پیام تازه»




استاد دکتر عبدالحسین زرین کوب در کتاب معروف خود "دو قرن سکوت،" پس از شرح فروپاشی سلسله ساسانیان و هزیمت یزدگرد و تار و مار شدن سردار فرهیخته سپهبد رستم فرخ زاد در قادسیه و خونریزیها و تخریب و ویرانی که سپاهیان اسلام ببار آورده اند، ناگهان به شرح داستان بسیار غریبی می پردازد که دست کم صداقت علمی استاد زرین کوب را زیر سوال میبرد. وی در صفحه 112 کتاب خود تحت عنوان "پیام تازه " 
می نویسد:

زبان تازی پیش از آن، زبان مردم نیمه وحشی محسوب میشد و لطف و ظرافتی نداشت. با این همه، وقتی بانگ قرآن و اذان در فضای ملک ایران پیچید ، زبان پهلوی در برابر آن فرو ماند و به خاموشی گرایید. آنچه زبان ایرانیان را بند آورد، سادگی و عظمت «پیام تازه» بود. و این پیام تازه، قرآن بود که  سخنوران عرب را از اعجاز بیان و عمق معنی خویش به سکوت افکنده بود. پس چه عجب که این پیام  شگفت انگیز تازه در 
ایران نیز زبان سخنوران را فرو بندد و خرد ها را به حیرت اندازد(ص 115).

البته استاد هرگز بخود زحمت نمیدهد که توضیح دهد که شگفتی این پیام تازه براستی در چه بوده است که 
سخنوران عجم و عرب را به سکوت وا داشته است. آیا در "بانگ قرآن و اذان " چه سحر و جادویی نهفته بود که برای دو قرن ایرانیان را خاموش و زبانشان را الکن ساخته بود. اما در آنچه در ادامه سخنان استاد میآید، پی میبریم که حداقل این پیام تازه برای یک دسته از ایرانیان(احتمالا اکثریت) نه تنها داری شگفتی نبوده است بلکه توام با هراس و وحشت بوده است،همچنانکه استاد میافزاید که ایرانیان:

نمی توانستند لب به سخن بگشایند و شکایتی یا اعتراضی کنند از این روست که در طی دو قرن، سکوتی سخت و ممتد و هراس انگیز بر سراسر تاریخ و زبان ایران سایه افکنده است و در تمام آن مدت جز فریادهای کوتاه وحشت آلود اما بریده و بی دوام، از هیچ لبی بیرون نتراویده است.(ص115).

حال کدام یک از قول های استاد را باید پذیرفت؟ شگفتی پیام تازه را که "فضای ملک ایران " را در می نوردد و یا "هراس وحشت انگیزی" که "لب ها را دوخته" بوده است؟ درست در آنجایی که استاد باید پرده ی اسرار را بر کنار بزند، به مجیز گویی دین اعراب میپردازد،  به قرآن تقدس میبخشد و از توضیح در باره علت و علل هراس و وحشتی که ایرانیان در دل خود احساس میکردند همچنان سکوت اختیار میکند و خاموش میماند.
آیت الله مرتضی مطهری، خود فرزند پاک و صدیق اسلام، در مقدمه ای که بر کتاب استاد زرین کوب می نویسد  «دو قرن سکوت» را جشن میگیرد و آنرا  «دو قرن خروش و نشاط و جنبش و نغمه و سخن » میخواند. وی دو قرن سکوت ایرانیان را تایید این خواست الهی میداند که اسلام را در واقع در تناسب و قواره ی ایرانیان بریده بوده است. یعنی که این ایرانیان و نه اعراب بودند که میتوانستند عمق و عرض و طول معانی و مفاهیم سحر انگیز پیام تازه و یا قران را مورد فهم قرار بدهند. بعنوان سند نیز، استاد از اندیشمندان و دانشمندانی نام میبرد که استعداد شان در همان زمان به اوج شکوفایی میرسد و  شاهکارهای خود را به زبان عربی خلق میکنند و سبب افتخار ایرانیان میشوند. آیت الله مطهری خاطر نشان میکند که:

در این دو قرن بود که ایرانیان با یک ایدئولوژی جهانی و انسانی فوق نژادی آشنا شدند، حقایق ش را به عنوان حقایقی آسمانی و مافوق  زمان و مکان پذیرفتند و زبانش را به عنوان ربانی بین المللی، اسلامی، که به هیچ قوم خاص تعلق ندارد و تنها زبان یک مسلک است ، از آن خود دانسته و بر زبان قومی و نژادی خویش مقدم شمردند (ص 13).

این البته چیزی نیست مگر افسانه بافی و اسطوره سازی. این سخنان را تنها در وارونگی شان میتوان فهمید. در وارونگی شان است که حقیقت این سخنان آشکار میشود. چراکه پیام تازه محمد، پیامبری که خود را خاتم دوران رسالت میخواند، نتوانست  اعراب بت پرست آن دوران، دوران "جهالت" را قانع کند که الله یکی ست و یگانه. که او از خداوند یکتا و یگانه که در آسمانها میزیید، فرمان میگیرد. 13 سال تمام تبلیغ و ترویج، پیام تازه بسختی توانست کسانی بجز تعداد معدودی از خویشاوندان پیامبررا بخود جلب نماید. اکثریت مردم، داستان پیامبری  محمد را داستانی زاییده مغزی مالیخولیایی و هذیان گو می پنداشتند. آنها به بت های ساخته دست بشر  بیشتر احترام میگذاردند. ماورایی نمودن الله، یکی از سه بت بزرگ مکه، و تمامی قدرت را باو نسبت دادن غیر قابل پذیرش بود.

در واقع، آیت الله مطهری، مشخصات زبانی را بر میشمرد که به قلمرو قدرت، تعلق دارد، قدرتی که تنها میتوانست بضرب شمشیر کسب گردد. پیام تازه محمد، آن قدرت جادویی را که آیت الله مطهری بدان نسبت میدهد، با غارت کاروان قریشیان در بدر بدست آورد، جنگی که سر اغاز حکومت پیامبر اسلام گردید. محمد نیز در عمر کوتاه خود، نزدیک به دهسال، بیش از 60 بار به لشگر کشی و غارت و چپاول دست زد و در بیش از نیمی از آنها شخصا شرکت داشته است.

 پیام تازه، البته که بازتاب قدرتی بود فراگیر. چرا که زبان پیام تازه، زبان قدرت بود و زبان فرمانروایی و فرمانبری. زبان قرآن و یا زبان عربی، اگر به زبان علمی و ادبی هم تبدیل گردید به آن دلیل بود که زبان قدرت بوده است، زبان دستگاه خلیفه. تنبیه و مجازات، حد زنی و کشتار مگر میتواند هدفی جز برقراری نظام تسلیم و اطاعت داشته باشد.  اقتدار و اعتبار آیت الله ها و مراجع تقلید را باید ناشی از  فرا گیری و تعبیر و تفسیر زبان الله دانست. 1400 سال است که از ظهور اسلام میگذارد، آیا چیزی بجز نظام فرمانروایی و فرمانبری از خود بجای گذارده است، آیا چیزی دیگری جز تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت به الله پرستان آموخته است؟ تاسیس حکومت اسلامی در ایران تایید ی ست بر ماهیت پیام تازه، بمثابه دین قدرت و یا دین فرمانروایی و فرمانبری، دینی که بیگانه است با انسان و خصم آشتی ناپذیر آزادی.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi