۱۳۹۳ تیر ۱۳, جمعه

ما داعشی ها را خوب می شناسیم!



این روزها "داعش" نامی ست که بر سر زبانهاست، گروهی با اصل و تبار اسلامی که تا چندی پیس خود را "دولت اسلامی سوریه و عراق " میخواند. هم اکنون رهبر خود ابوبکرالبغدادی را "خلیفه مسلمین" نامیده است. یعنی که پس از گذشت 35 سال از احیای "امامت " در ایران، داعش در عراق اعلام میکند که "خلافت " را به زندگی باز گردانده است.
داعش شهرت خود را مدیون اجرای قواعد و قوانین شریعت اسلامی با بکار گیری حدا اکثر قهر و خشونت و بیرحمی ست، بویژه در مورد حجاب زنان، منع مواد مخدر، مشروبات الکلی و سیگار ، پدیده ای که ما ایرانیان بخوبی با آن آشنا هستیم و 35 سال است که آنرا تجربه کرده ایم. بسی بسیار زیرک تر شده ایم در پنهان کاری و خدعه و نیرنگ، فریب میدهیم و فریب میخوریم.
تصاویر و ویدیوهایی که داعش از خود در فضای مجازی منتشر ساخته است هر گونه تعبیر و تفسیری را در باره خونخواری های خود، مورد تایید و تصدیق قرار میدهد. نصویر ها بیان گر هجوم است و تسخیر و تخزیب ، بیرحمی و انتقام ستانی،  سراسر خون است و تن های پاره پاره، بازتاب خشم و خشونتی ناگفتنی، چنانکه گویی برخاسته است از ناخشنودی و نارضایی خالق یکتا و یگانه، الله، از آن جهت که نیست شمشیر اسلام حاکم بر جهان. در ویدیوها مردانی را میبینیم بسی ورزیده و قوی هیکل، مسلسل های سنگین و خمپاره اندازها بدست با چهره های پوشیده، تنها چشم ها و بینی و دهان پیدا. این مردان پوشیده چهره ، بر دوشن کامیونها سوار با پرچمهای سیاهی بر افراشته در ورای آنها که بر آن شعاری دیدیده میشود بسی مانوس و آشنا، شعاری که بر سر زبانها است. در تمام کشورهای اسلامی از صبح سحر بگوش میرسد تا فرا رسیدن شب:  «لا الله الا الله،» یکی از سحر انگیز ترین شعاری که تا کنون بگوش آدمی رسیده است، شعاری که که در امیخنه است در بافت ها و سلول های هر مسلمانی .
یعنی که آنها پرچمی را در جنگ با علویان در سوریه و عراق بر افراشته اند که تازیان مهاجم در 1400 سال پیش و تازیان بومی بار دیگر در  35 سال گذشته بر سرزمین ایران  بر افراشته اند، پرچم اسلام.
در یکی از ویدیو هایی که داعش خود منتشر ساخته است. "جهادگران " داعشی را میبینم مسلح و تعدادی دیگری از مردان که گفته میشود هفده نفربوده اند، از جمله پیرمردی همراه یک کودک ، نشسته برزمین، دستها بسته از پشت، سرها فرو افتاده در سینه، لحظه ای بعد یک جهاد گر تنومند ظاهر میشود و با شلیک یک گلوله مغز هر یک از آنها را متلاشی میسازد، در کمال خون سردی، بدون شک از سر عشق و علاقه و لذت جویی. چون ریختن هیچ خونی حلال و در نتیجه لذت بخش نیست مگر در راه رضایت الله ریخته شود.  داعشی ها خود را بدرستی "جهادگر" میخوانند و از تبار ابوبکر اولین جانشین پیامبر اسلام، نماد ختم دوران رسالت و آغاز خلافت.  داعشی ها نیز مثل پاکدینان امام تبار در کشور ما خود را مجری امیال و اراده الله میدانند نه امیال و اراده خویش. درنتیجه با یقین، اعتماد و نیرویی بیشتر شمشیر میزنند و سر بر زمین می افکند. اینست که قسی و بیرحمی را باوج خود میرساند، چه تنها از این طریق است که میتوانی پرچم اسلام را بر افرازی با آفرینش ترس و وحشت.
در مطبوعات و رسانه های رسمی و غیر رسمی از "داعش" چنان سخن میرانند گویی که پدیده ای است غریب و سخت ترسناک، به ناگهان ار زمین بر جوشیده و بر ما ظاهر گردیده است. نه به توسعه شیعه گری در منطقه ربطی دارد، نه به دیکتاتوری المالکی در عراق و نه کشتار سنی مذهبان بدست علویان در شوریه با حمایت پشتیبانی لشگر ولایت.
داعش را نیز یکی از گروه های تروریستی ای میخوانند که آمریکا برای فروپاشی نظم منطقه بوجود اورده است.. قربانی، تحلیلگر روزنامه مردم سالاری می نویسد:
آنچه که این روزها در عراق و سوریه اتفاق می‌افتد شاید حیرت بسیاری را بر انگیزاند و این سوال را در اذهان بسیاری از انسان‌ها در کشورهای دیگر ایجاد کند که آیا انسان در قرن ۲۱ هم می‌تواند تا این حد بی‌رحم و سفاک باشد؟
البته که پاسخ منفی ست مگر اینکه قسی مسلمان مومن و اصیل باشد، پرچم دار اسلام ناب محمدی.
بنظر میرسد اندیشه ورزانی همچون آقای قربانی فارغ از حافظه تاریخی اند. نمیتوانند بیاد بیاورند که قسی و بیرحم تر از خلافت گرایان، کسی نیست مگر ولایتمداران که در حاکم ساختن قوانین شریعت اسلام چه در دوران باستان و چه در دوران اخیر به جنایاتی دست زدند که قهر و خشونت داعشی ها در برابر آن رنگ می بازد. گویا قصابی فروهرها و شاپور بختیار و کشتار رهبران کرد را در آلمان بدست داعشی های بومی بیاد نمیآورند. مگر نه اینکه داعشی ها با نقاب سیاه سراسری قمه اسلام را بر گلوی شیعه میگذارند و سر او را از تن جدا میسازند؟  در چنین صورتی ما هر روز ماموران داعش را می بینیم که در مراسم اعدام در ملا عام، طناب شریعت را بگردن محاربین میاندازند- البته از سر لطف و عطوفت اسلامی.
 آیا کسی میتواند جنایاتی که بدست حجت الاسلام خلخالی، قاضی انقلابی برگزیده امام مقدس در سنندج در 1358 صورت گرفت، فراموش کند؟ آیا کسی میتواند تصویر رضا تقی را که از یکی  از اعدام های دسته جمعی برداشته است از ذهن خود پاک نماید، تصویری که در همان زمان در سراسر جهان پخش گردید .در آن تصویر  ده جوان برومند  در برابر جوخه اعدام چشم بسته ردیف شده اند. پیدا ست که یکی از آنان در نبرد زخم خورده است و  قادر نبوده است برپای خود ایستاده و گلوله های آتشین را در سینه خود جای دهد. بر روی برنکارد در حال خوابیده باید گلوله باران میشد. تنها یک جوان را قائم می بینیم در حالیکه دست شکسته به گردن آویخته است، دیگران یا در خون خود غلتیده اند و یا در حال غلتیدن اند.
 آری، تصاویر وحشتناک داعشی ها که فضای مجازی را آلوده ساخته است یاد آور خاطره تلخ هجوم تازیان بومی، مظهر دین اسلام، برهبری امام خمینی ست.
تحلیلگرانی که از قساوت و بیرحمی داعشی ها مینالند، آیا بخاطر دارند جوخه های اعدامی که بر پشت بام نشیمنگاه امام خمینی برپا شده بود. آیا بخاطر میآورند تصاویر سرها و سینه های سوراخ شده و چشم های از حدقه در آمده سران رژیم شاه را که در روزنامه های صبح انتشار مییافتند؟ اگر داعشی ها قساوت و بیرحمی خلافت اسلامی را عرضه میکنند، ما بیش از 35 سال است که تحت تجاوز و سرکوب امامت و ولایت اسلامی هستیم. هنوز داعشی ها به آنجا نرسیده اند که دست خود را بقتل عام بیش از 4000 هزار زندانی قهرمان ج آلوده نموده و آنها را در قبرهای جمعی بخاک بسپارند و یا قتل های زنجیره ای براه بیاندازند و نسل هرچه مخالف و دگر اندیش را نابود سازند. گویا ناظران داخلی حتی جنایاتی که در 88 بفرمان حضرت ولایت بوقوع پیوست از خاطر برده اند. نه در خون غلتیدن ندا را بخاطر دارند و نه تجاوز و شکنجه و کشتار در کهریزک را بیاد میآوردند.
آیا میتوان از تف لیسان ولایت، چه اصول گرا و چه اصلاح طلب انتظار داشت که حقیقت را بیان کنند، آنها قساوت و بیرحمی داعشی ها را به نقد میکشند چنانکه گویی اسلام با شمشیر و قهر و خشونت بیگانه است. درست است، داعشی ها، بسی بسیار خونخوارند، اما قساوت و بیرحمی هایی که از خود نشان میدهند هرگز به سطح آنچه از پیامبر اسلام نقل شده است، نمیرسد. محمد که پیامبری خود را عملا از غارت کاروان قریشی ها در بدر آغاز نمود، بقول امام خمینی برای پیشبرد رسالت، سر بیش از هفصد تن را در یک روز از تن جدا میکند. حرف خمینی آن بود که ما نیز باید از پیامبر تبعیت نمائیم و همچون او با قاطعیت عمل کنیم. داعشی ها نیز در بازگرداندن خلافت به زندگی ز در مکتب همان آموزگار، همان فرمانروای بزرگ پرورش یافته اند. قساوت و بیرحمی، خشونت و انتقام ستانی، جهاد و شهادت و یا رختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خویش، رمز پیروزی اسلام بوده و هست. هم ولایت را به پیش میراند و هم خلافت را.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۳ تیر ۷, شنبه

حکومت اسلامی واژگون گردد

اگر زن حجاب از سر برگیرد





آنهائیکه بر قلعه های بلند علم و تکنولوژی، از جمله غنی سازی هسته ای، پرچم دین را بر افراشته اند، امروز نه دغدغه  گرانی و بیکاری و  فقرو محنت و تندگدستی، در جامعه را به سر دارند، نه نگران فساد و چپاولگریها و غارت های بزرگ ثروت ملت اند. نه در اندشه ی نجات دریاچه ها و رودخانه های ای هستند که بخشکی نشانده اند و نه حتی به فکر سالم سازی هوایی هستند که خود مسموم نموده اند، کنشی ناشی از رسیدن به "اقتصاد مقاومتی"  از طریق دور زدن تحریمات اقتصادی: تبدیل مواد سوخت برای خود روها- آنهم با آن "زرنگی،" خاصی که الله، بویژه به پاک دینان اهدا نمودده است. مسئله حل شد. نه کسری سوخت هست نه افرایش قیمتها. پس سلامت مردم چه؟ مردمی که این هوای آلوده را تنفس میکنند ممکن است به هزار مرض ناشناخته  گرفتار بشوند؟ آیا از کوته اندیشان میتوان انتظار آینده نگری داشت؟
 امروز حکومت اسلامی در اصل به هیچ نمی اندیشد مگر تداوم و بقای نظامی که بر اصل تبعض جنسیتی بنا گذارده شده است، بر حسب قواعد و مقرارت شریعت اسلامی، بگونه ای که یک جنسیت، مرد  مالک و ارباب  و فرمانروا شود و دیکری برده و رعیت و بنده، حکومتیی بس بسیار شبیه به حکومت نژاد پرستان، حکومتی که در آمریکا، ممنوعیت ها، محدودیت ها و محرومیت سیاهان را قانونی و به هنجارهای اجتماعی تبدیل نموده بود.
جامعه اسلامی نیز قبل از هر چیز بر پایه و اساس تبعیض علیه زنان بنیان گذاری گردید. بیدرنگ با اجباری ساختن حجاب، نیمی از ملت را از ابتدایی ترین حقوق انسانی شان محروم نموده چنانکه گویی زنان فاقد عقل و خرد اند و ناتوان از گزینش پوشش مناسب برای خویشتن اند. اگر حجاب بدون بر خورد با مقاومتی، بر جامعه سلطه افکند، بآن دلیل بود که حجاب در فرهنگ ما، شی ء و یا مفهومی بیگانه نبوده است. حتی سالها پس از "کشف حجاب،" یکی از تحولاتی که میتوانست، ریشه عقب ماندگی را ازبیخ بر کند، زنان سالخورده و سنتی هنوز از حجاب استفاده میکردند. بعضا، زنها برغم عادی شدن بی حجابی، بدلخواه خود  با حجاب ظاهر میشدند. مهمتر از آن تمام زنانی که به فرائض دینی خود عمل میکنند، وقتی نماز میخوانند و روزه میگیرند و عبادت میکنند، حجاب به سر میکشند، از بی حجابی در برابر الله، خدای یکتا و یگانه، احساس شرم میکتند. یعنی که حجاب هرگز بزشتی یوغی که برده برگردن و قل و زنجیری که بدست و پا دارد، بنظر نمیرسد. در حالیکه حجاب نیز همان کار برد را دار است.  حجاب اسلامی، "حجاب برتر " چه بهتر، ابزار تبعیض است علیه یک جنس. حجاب زن را مجبور میکند که نه بر اساس میل و ارده خود بلکه بر اساس اراده الله خود را پوشش دهد.  بدینترتیب حجاب، نماد تسلیم است و اطاعت. حتی در این معنا حجاب در نزد بسیاری نه مایه حقارت و خواری بلکه  حتی مقدس هم شمرده میشود. چون الله خود در باره حجاب بسی آیه ها به رسول خود مخابره کرده و در قران ثبت گردیده است.
زنان حجاب را پذیرفتند آما سنگینی آنرا  همچون بردگان سیاه آمریکایی، یوغ بردگی را بگردن خود احساس نمیکردند. آنها که باین حقیقت واقف بودند، که حجاب نیز یوغی ست همچون یوغ بردگی، نشانی ست بر محرومیت و کمتر بودن، نشان حقارت است و خواری. برده داری نزدیک به 300 سال ادامه یافت بآن دلیل بود که اکثر جمعیت سفید آمریکا اگرچه خود برده دار نبودند- تنها 3 درصد از سفیدان برداه دار بودند، اما قواعد و قوانین بردگی و نظام تبعیض نژادی را پذیرفته بودند.  برتری نژاد در باور و ارزشها سفیدان نهادین گردیده و در رفتار و کردارشان بازتاب می یافت. این سفیدان بودند که از ورود یک سیاه به رستوران، عصیان زده میشدند. سیاهان همیشه و در همه حال خود را باید در خدمت سفیدان میدیدند. مثلا اگر سفید حق خواندن کتاب و به کتابخانه رفتن و حمل کتاب را امری عادی میدانست، سیاه نه میتوانست به کتابخانه برود و نه اجازه کتاب خواندن داشت. سواد آموزی یکی از فعالیت های مخفی سیاهان در هنگام بردگی بود. زمانی حتی اروپائیان را نیز تنبیه میکردند اگر به سیاهی خواندن و نوشتن می آموختند. که خود در عادی ساختن و طبیعی جلوه دادن تبعیضات نژادی نقش مهمی در تداوم نظام برده داری بازی کرد.
 در مقام مقایسه، در حکومت اسلامی مردان، نه تنها حجاب زنان را همچون یوغ بردگی، نماد تبعیض و سلطه یک جنس بر جنس دیگری نمیدیدند و هنوز هم، بلکه آنرا عادی پنداشته و یا بسادگی با آن کنار میآیند. یعنی حتی اگر تحمیل حجاب را تجاوز به حقوق زنان را بشمار آورند، جای شک و تردید است که آنراتجاوز به حقوق خود نیز ببیند. بدون حجاب، زن از همه چیز محروم است. مثل سیاهان در آمریکا، راه گریز و رهایی برایشان وجود ندارد، سیاهی که از جنوب به شرق آمریکا میگریخت بدون نشان دادن سند مبنی بر رضایت برده دار به صاحب خود باز گردانده میشدند و چنان تنبیه و مجازاتی را باید تحمل میکردند که اندیشه گریز بسر برده ی دیگری نیفتد. زن نیز بدون حجاب نمیتواند حتی پا بگریز بگذارد، او را درسی میآموزند که هرگز اندیشه رهایی از مغزش خطور نکند. مردان نه تنها پذیرفتن حجاب را دون شان خود  نمیدانند، بلکه بعضا اگر بدان مفتخر نباشند، خود را خنثی و یا حجاب را کم اهمیت میدانند. در بهار آزادی چپ های انقلابی مبارزه زنان و حجاب اجباری را به پس از پیروزی خلق بر امپریالیسم جهانی موکول میساختند.
حال آنکه آنچه سلطه حکومت اسلامی را بر تمامی جامعه امکان پذیر ساخته است، حجاب اجباری ست. با اجباری ساختن حجاب نه تنها زنان بلکه کنترل تمامی جامعه را اسلامیست های ولایت پرست بدستگرفتند. بی جهت نیست که پس از 35 سال، حجاب زنان هنوز یکی از معضلات  نظام ولایت است. امروز تحکیم نظام تبعیض علیه زنان خود را در مخالفت با "ساپورت پوشی" و تنبیه و مجازات قانونی برای یپشگیری از بارداردی، بیان میکند. چه جورابهای تنگ و چسبان، در حالیکه میپوشانند، اندام زنان را برجسته تر و در واقع زیبا تر نشان میدهد. علی مطهری، خود، یکی از پاکدینان مستقل مجلس شورای ولایت، همراه 195 نفری که در تقریبا ده روز پیش از این بیانه ای صادر کرده بودند مبنی بر هشدار به رئیس جمهور در باره گشترش بدحجابی، در چهار شنبه گذشته  وزیر کشور را به مجلس فراخواندند که از او بخواهند توضیح دهد که چگونه ممکن است در یک جامعه اسلامی زنانی پیدا میشوند که ساپورت میپوشند. در این هنگام نیز ویدیوی زنان ساپورت پوش نمایش داده میشود.
 پس معلوم میشود وزیر کشور مسئول حفظ حجاب زنان و یا حفظ نظام تبعیض جنسیتی بر طبق تعریف علی مطهری نیز هست و اگر در مدیریت حجاب زنان غفلت کند، مورد مواخذه قرار میگیرد. وزیر کشور هم در پاسخ گفت که ساپورت پوشان معدودند و قلیل که نیازمند اقدامات انتظامی نیست. آقایان نمایندگان باید زیاد نگران نباشند. این گفتگو بین دو نماینده قوه مقننه و مجریه، یاد آور بازی معروف بازجوی خوب و بازجوی بد است، تا اسیر را بتوانند بفریبند و او را به تسلیم و اطاعت وا دارند. اما، چه این مقایسه را بپذیریم و چه نه، زیاد تفاوتی نمیکند. زیرا که اصلاح طلب دو آتشه هم، حجاب را همچون نماد اسارت زن و جامعه نمی بیند. اما هردو بخوبی آگاهند و در عین حال دلواپس آنروزی اند که بی حجابی بر حجاب اسلامی غلبه کند و نظامی که بر اساس تبعیض جنسی بر پا گردیده است، براندازی گردد. این است که باین فکر افتاده اند که اگر تا کنون، بعداز 35 سال حجاب زنان را خانه نشین نکرده اند، چا باک اگر آنرا به ماشین های جوجه کشی انسانی تبدیل نمود.  فرمان ولایت فقیه است که جمعیت ایران باید به دو برابر افزایش یابد. زهی خیال باطل. چرا که حکومت اسلامی بخوبی واقف است که به یکباره از هم فرو خواهد پاشید اگر زن حجاب از سر بر گیرد.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۳ خرداد ۳۰, جمعه

بهشت با شلاق ؟



بحث بکار گیری "شلاق " در رهسپار ساختن مردم به "بهشت،" که اخیرا در میان سردمداران کشور بالا گرفت، بحثی ست بدون تردید جالب و شنیدنی، چون بحث بر سر توهمات است، و گریز از واقعیات، پدیده ای نه  چندان تازه در حکومت اسلامی. اما، این بحث بین کسانی در گرفته است که هم از راه بهشت و ملزومات و ضروریات آن باخبرند، هم شلاق در دست دارند. برغم نقش اساسی و تعین کننده ای که بحث بهشت با شلاق در جامعه و شیوه زندگی، بازی میکند، بحثی ست اختصاصی که خارج از حلقه ساختار دین و قدرت نمیتواند صورت بگیرد. چرا که آنجا که توهم به حقیقت تبدیل میشود، جایی برای چون و چرا نمیگذارد، مفهوم "بهشت " حقیقتی است که در آن شک و تردیدی و جود ندارد. چه اگر نشان دهی که حقیقت آن است که بهشت، توهمی بیشت نیست، آنگاه "محارب " شناخته و بدار مجازتی آویخته میشوی که بر توهم بنا گردیده است. .

شاید بتوان آغاز بحث بهشت با شلاق را به دستگیری نقش آفرینان ویدیوی "هپی " که در فضای مجازی، انتشار یافته بود نسبت داد. در حمایت و دفاع از آزادی در اینترنت و مخالفت با فیلترینگ، رئیس جمهور، حسن روحانی، گفتمان حاکم و یا گفتمان ولایتمداران تف لیس را به نقد میکشد و این جمله معروف را بزبان میراند که "نمیتوان مردم را با زور شلاق به بهشت فرستاد." که بعضی "متوهم " اند و بیهوده دلوا پس دین و آخرت مردم اند. که بهتر است مردم را به حال خود و گذارند و در زندگی شان اینقدر دخالت نکنند. که اینان نه میدانند دین چه هست و نه آخرت. که دین را باید به علما و فقها ی حوزه های علمیه، مراجع تقلید و فرهیختگان و صاحبنظران واگذار نمود و حوزه مدیریت جامعه را به دولتی سپرد که دینی است. که از دولتی کردن دین باید اجتناب نمود.

 بدرستی روشن نیست که آیا جو مرتبه (ریاست) است که گریبان رئیس جمهور را گرفته  و او را چنین متحول و "لیبرال " و "دمکرات " ساخته است، چنانکه گویی از حزب جمهوری خواهان آمریکا برخواسته است و یا در 35 سال گذشته دست به "تقیه " زده و تمایلات سکولاری و لیبرالی خود را پنهان داشته است؟ رئیس جمهور منتقدین حوزه ای خود را "بیکار " و "متوهم " و مقاومت آنانرا در برابر "نوسازی" بسی بسیار دیرینه میخواند. وی با هزل و طنز از واکنش تحجر آمیز حوزه ای ها نسبت به بستن خزینه ها، و جانشین ساختن انها با بنای دوش با آبهای تمیز و تصفیه شده در سالهای 40 و تغییر ساعت اشاره میکند که نشان دهد منتقدین حوزه ای او چقدر از غافله تمدن پس افتاده بودند، حوزه ای که خود در آن پرورش یافته بوده است. در اینجا لازم به یا آوری ست که خزینه ها، گند آب هایی بودند که بر طبق مقرارت شریعت در آن مومنین "غسل " میکردند تا آثار لذت را از تن بشویند که بتوانند با بدنی پاک برابر خدای یکتا و یگانه، الله به حقارت و خواری خود اعتراف نموده، سر عبودیت و بندگی بآستانش بسایند. گویا آب لوله کشی و تغییر ساعت بر حسب صرفه جویی در انرژی، سخت اختلال در توهمات شان ایجاد کرده بود و طبق روایت روحانی چنان واکنشی از خود نشان داده بودند گویی که نیمی از دین از دستشان گریخته بود.

نقد رئیس جمهور، خشم امامان جمعه، از جمله امام جمعه تهران و مشهد، آخوندا حمد خاتمی و آخوند علم الهدی را بر می انگیزد. آنان نیز بر فراز منبر،  رئیس جمهور را مورد شماطت قرار میدهند که چه میگویی، وظیفه دولت هموار کردن جاده بهشت است نه جهنم. به زور شلاق هم که شده است باید راه بهشت را پیمود. احمد خاتمی خطاب به رئیس جمهور میگوید:

این که مردم را آزاد بگذاریم هر کاری خواستند بکنند در عرصه اخلاقی، اقتصاد و فرهنگ آزاد باشند امر به معروف و نهی از منکر نداشته باشیم، به صراحت می‌گویم این معنی مورد تایید هیچکس نیست و معنای نادرستی است

امامان جمعه بخوبی آگاه اند که راه بهشت ادامه دارد هم شلاق است و هم شمشیر. اما، بحث آن بگونه ای صورت میگیرد، چنانکه گویی یک بحث حوزه ای ست، چنانکه گویی در 35 سال گذشته شلاق توهم بر گرده ملت فرو نیامده است و مردم بجای آنکه به بهشت برسند وارد دوزخ نگردیده اند. از همان لحظات آغازین به قدرت رسیدن دین که در وجود آیت الله خمینی که سراسر زندگی خود را در  در توهم گذارانده بود، تبلور می یافت، راه بهشت نیز آغاز گردید، راهی که وابسته شد به "حجاب " زنان و از آن مهمتر توقف مصرف هرگونه نوشیدنی که از آن بوی الکل به مشام میرسید، به جدایی جنسیت ها، به نثبیت کنترل تام برآنچه دیدینی و شنیدنی ست، ازجمله استفاده از رسانه های ماهواره ای، و یا اینترنتی و تحمیل صدها ممنوعیت و محدودیت و محرومیت های  دیگر بر جامعه، بویژه بر زنان بزور شلاق و شمشیر.

از آن لحظه که ملت توهم زده برهبری ولی فقیه، در راه بهشت گام نهادند، شلاق توهم نیز بر گرده شان فرود آمد ه است  و هنوز هم مبادا از راه بهشت به انحراف روند. چگونه میتوان انتظار داشت، زنی با موهای افشان، با چهره ای پالایش یافته و درخشان، با برجستگی های اندام نمایان، در راه بهشت گام نهد؟ شهوت، این نیروی شیطانی را در مردان بر انگیزد و همگان را از راه بهشت منحرف، مینماید. مسلم است که اگر شلاق نبود، اگر ترس از تنبیه و مجازات، هراس از گشت های ارشادی و انتظامی نبود و نباشد، زنان با بد حجابی و عریان ساختن خود، جامعه را آلوده و مردم را  به گناه میکشانند. بدون شلاق، این آفت اجتماعی، بد حجابی، سبب انحطاط اخلاقی و بهشت گریزی میشود. بی جحت نیست که در حکومت اسلامی حجاب همه چیز است مهمتر از آنچیزی شد که میپوشاند، چیزی بیش از آنچه که هست: نماد عفاف و عفت و پاکدامنی، آنچه برای زن ضروری و مرد را نیازی بدان نیست. حتی بسی بسیار مهمتر از این، چه اگر زن حجاب از سر بر گیرد هرچه اسلامی ست از هم فرو خواهد پاشید.  با ابزار حجاب و تکیه بر شلاق است که نظام ولایت توانسته است نیمی از جمعیت را به اسارت بکشاند و رهنمون راه بهشت سازد، راهی که نیست مگر زاییده توهم.

اما راه بهشت به  "جهاد " و "شهادت،" به نبرد با کفر و باطل، نابود ساختن تمامی مخالفین، با هر رنگ و رویی و یا بوی و طعمی و نیز کسب اسلحه نهایی سخت نیازمند بوده است. مگر در راه بهشت نبود که بر روی "کافر " و "منافق،" چپ و راست،  لیبرال و دمکرات، کرد و بلوچ و عرب و سنی و درویش گنابادی،  شمشیر بر کشیدند و هزاران جوان پرشور و انقلابی را در نقاط مختلف، در بیرون و در درون  زندانها بخاک و خون کشیدند؟ مگر راه اندازی  قتل های زنجیریه ای، قصابی کردن رهبران سیاسی در داخل و در خارج  و هزاران توطئه و فتنه از جمله آخیرترین آنها "فتنه " معروف سال 88 در راه بهشت بوقوع نپیوسته اند؟

مسلم است، چنین راهی هرگز به مقصد نرسد اگر شلاق و شمشیر نباشد. چه اگر بهشت یک مفهوم انتزاعی و ماورایی ست و زاییده توهم است، شلاق یک شی واقعی است و دارای وجود عینی، شلاق نماد خشونت و بیرحمی ست، ابزار درد است و شکنجه، بدون شلاق؛ بدون تنبیه و مجازات، بدون نمایش خشونت و بیرحمی چگونه میتوانی همگان را، کل مردم یک جامعه را رهسپار راهی نمود که تمام پستی و بلندی های آن از پیش روشن گردیده است. چنین جیزی امکان پذیر نیست، مگر افراد آن جامعه را با شلاق و شمشیر به گله ای از گاو و گوسفند تبدیل نمود. همچنانکه شلاق برای به چرا بردن حیوانات لازم است، در حکومت اسلامی نیز سخت بدان نیازمند است تا انسان را به حیوان تبدیل نموده و به بهشت رهنمون نمایند.

 اما، بدون رو در بایستی باید گفت از سخنان رئیس جمهور بویی بر نمیخیزد مگر بوی فریبکاری. چرا که بحث بهشت با شلاق را یک بحث انتزاعی می بیند، نه یک واقعیت تاریخی با نتایج هولناک. چرا که او خود یکی از معماران هموار ساختن راه بهشت بوده است. گویا تنها در مسند ریاست جمهوری است که میتوان نقش مخالف و منتقد دین را بازی کرد و با جدا ساختن دولت از ولایت  بطور مصنوعی، بقای نظام را تداوم بخشید. رئیس جمهور به قدرت محدود خود آگاه است. درست است که همردیفان خود را "متوهم " می نامد ولی او خود بیش از هرکس دیگر ی دجار توهم بوده و هست. وی حتی حقایق تاریخی را بنفع توهم تحریف میکند و در همان سخنرانی مدعی میشود که رسول الله هرگز شلاق بر گرده کسی فرو نیاورده است که آئین اسلام را بپذیرند. روحانی از پیامبر اسلام، فردی که حرفه پیامبری را با راهزنی در بدر و گردن زدن اسیران آغاز کرده است، چنان سخن میگوید گویی که محمد، کسی که جهاد و شهادت و قواعد و مقررات قصاص و سنگسار و بیرحمی و انتقام ستانی را با خود به آرمغان آورده است، عیسی مسیح بوده  است که گردن به شمشیر داده تا نوع بشر را به رستگاری برساند، که او نه فرمانروا و شمشیر کش بلکه "نزیز" و "بشیر" بوده است. آیا میتوان به کسی که بیش از 35 سال شلاق بدست صاف کن راه بهشت بوده است، امروز برحسب شرایط حرف خود را تغییر میدهد، اعتماد نمود؟


فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

۱۳۹۳ خرداد ۲۳, جمعه

از خاک سپاری مردگان در انقلاب مصر تا

بازگشت آنان بزندگی در حکومت اسلامی



هم اکنون میتوانیم با یقینی بیشتری بگوییم که "بهار عربی " در مصر بکدام سوی به پیش میراند. در برابر
 وزش بادهای سرد زمستانی،  ظهور حکومت دین، حکومت شریعت اسلامی، مردم مصر به مقاومت پرداختند و سر انجام به برگ ریزان پائیزی تن در دادند. اگرچه از احیای مردگان و احکام آنان برای آیندگان، امتناع کردند، اما، از برداشتن گامی بزرگ بسوی رهایی و آزادی بشر، بسوی تمدنی برساخته دست نه بورژوازی و یا کارگر  بلکه بدست جوانان و مردم سکوار اندیش، هراسان گردیدند، در پی امنیت و آسایش به گذشته نه چندان دور، به زندگی گله وار خود در تحت مهمیز نظام دیکتاتوری،باز گشتند.
از این روی میتوان گفت که سرنوشتی که مردم مصر بدان دچار شدند به سر نوشتی که در بیش از 35 سال پیش از این در کشور ما رقم خورد، بی شباهت نیست. اما این شباهت در هم اینجا خاتمه می یابد. چرا که مصریها اگرچه بدوران نه چندان دور، دوران دیکتاتوری حسنی مبارک، بازگشتند، اما نشان دادند که نیروی سکولاری در مصر وجود دارد که هرگز زیر بار حکومت شریعت نرود  و بر آن مهر باطل میزند. در حالیکه در کشور ما اگر نیروی سکولاری هم وجود داشت در دل نیروهای دینی فرو رفتند، در دستگاه دین برهبری مردی برخاسته از کوخ های حوزه های علمیه، ذوب گردیدند. همه اقشار مردم، مشتاقانه همچون فرزندانی یتیم و بی پدر خود را در آغوش آیت الله خمینی، مظهر دین و هرچه که مقدس بود رها کردند، نه بآن دلیل که در پاریس، از آزادی برای تمام اقشار جامعه حتی کمونیست ها و تعامل با جهان و از قصد خود به بازگشت به قم و از سر گرفتن آموختن و آموزاندن حقایق این جهان و جهان آینده، سخن رانده بود. حال اگر از اینجا به آنزمان بنگریم، مشاهده میکنیم که مردم ما بر نخاستند برای رهایی و آزادی، بلکه از سر عشق به توهمانی، سینه بر گلوله های آتشین شاهی گشوده بود که برای شان حقیقت بود، حقیقت نهایی، بازگشت به نظم فرمانروایی و فرمانبری.
مارکس در باره بازگشت دیکتاتوری بناپارت در 1848 و چرایی آنها به نقش سنت ها، ارزشها و باورهای دیرینه بشر اشاره میکند و میگوید:
که انسان سازنده تاریخ است، اما، آنرا بر نمیسازد به دلخواه خود، در شرایطی که خود برگزیده باشند، بلکه در شرایطی که تعریف و تعیین شده، شرایطی که از گذشته باو انتقال یافته است، تاریخ خود را می نگارد. که چیزی نیست مگر سنت  و روش نسل های مرده و پوسیده که همچون کابوسی بر روح و ذهن آنها سلطه افکنده است.
مارکس کمی بعدا اشاره میکند که در چنین شرایط حساسی است که انسانها به آنچه مرده است و پوسیده است چنگ میاندازد و آینده را بر خشت هایی بنا میکند که تحمل بار آزادی و رهایی، تحمل بار آزاد سازی بشریت از توهمات را ندارد. در مقایسه دو  انقلاب مصر و ایران، نیز نقش از پیش داده شده ها، نقش مردگان، نقش امامان و امامزاده ها، نقش باور به تقدس و توهمات، سنت و راه و روش مردم و مضاف بر این نقش تعین کننده شریطی که گفتمان رفتاری و کرداری در ان رخ میدهد- نقشی که در این نوشته اول بدان میپردازیم- نادیده گرفته و یا بدان توجهی نشده است.
 هستند بسیاری، از جمله محسن جلالی، پژوهشگر سیاسی ،  بر آنند که آنچه تحولایت مصر و ایران را شبیه یکدیگر میسازد آن است که در هر دو مورد، رهبرانی به قدرت رسیدند که  در دو رویی و فریبکاری  ید طولایی داشته اند، شکافی عمق وچود داشت بین رفتار و گفتارشان، که در عمل به اقداماتی دست زدند ناقض آنچه بزبان رانده بودند.
جلالی در سایت بی بی سی منویسد زمانیکه السیسی در پنسیلوانیای آمریکا در حال دیدن یک دوره نظامی بوده است، مقاله ای نگاشته است که نشان میدهد وی به دمکراسی در می اندیشیده است، به موانع و مشکلات بر قراری آن در کشوری  مثل مصر بخوبی آگاه بوده است و به ساختارنوعی از دمکراسی در مصر، باور داشته است. حال آنکه  پس از بقدرت رسیدن ناظر بر بروز رفتاری از وی هستیم  ناقض آن اندیشه ها در باره امکان پذیر بودن دمکراسی در مصر.  همچنانکه آیت الله خمینی نیز زمانیکه در فرانسه نشسته بود از آزادی بیان، آزادی فعالیت های سیاسی ، از صلح و دوستی و تعامل با جهان، سخن گفته بود. اما همینکه بر مسند قدرت جلوس می یابد، مانند السیسی دست به رفتاری متناقض با گفتارش میزند. السیسی تا کنون ده هزار را دستگیری و زندانی نموده، ریشه احزب با دیرینه ای تاریخی و طولانی بر میکند صدها نفر را باعدام محکوم و حق اعتراض و تظاهرات، مهمترین دستآورد آنقلاب را ملعی میسازد.
 همچنانکه آیت الله خمینی بر خلاف عشق و علاقه ای که نسبت به آزادی و دمکراسی و حقوق بشر در پاریس از خود بروز داده بود، شمشیر بر کشید و بر هرگردنی فرود آورد که بوی نفی و نه از آنان  بمشام میرسید. لاجرم، پژوهشگر جلالی، خاطر نشان میسازد که  رهبران را نه بر اساس آنچه میگویند بلکه در عمل باید مورد قضاوت قرار داد. این دو رهبر بجای آنکه به تعهدات خود به دمکراتیزه کردن جامعه بپردازند، یعنی بجای انکه به آن سخنان زیبایی که در باره احترام به حق و حقوق و ازادیهای مردم هنگامیکه هنوز به قدرت نرسیده بودند، ایرد کرده بودند عمل بکنند و به آزاد سازی جامعه بپردازند،  به قیومت مردم برخاستند و به آنان همچون رعایای خود مینگریستند.  نگاهشان به مردم، نگاهی پدرانه بود به کودکانی نیازمند مدیریت و راهنمایی و سرپرستی، همانگونه که برده داران آمریکا به برده های سیاه پوست و استعمارگران انگلیس به مستعمره های خود از جمله هندوستان مینگریستند، مردمی محتاج به سرپرستی. بنابراین اگر تیره بختی سیه روزی کنونی را اگر به  گفتار و کردار این رهبران بدانیم، چندان دور از عقل سلیم نیست.
واقعیت آن است، دورویی  و فریبکاری قدرت، پدیده تازه ای نیست. اراده معطوف به قدرت همیشه همراه است با اراده معطوف به فریب و ریاکاری. حتی دو رویی و فریبکاری دین هم چیز تازه ای نیست، بویژه در دین اسلام، در کل، صرفنظر از  تکثر خوانش و پیروان آن. چرا که قدرت در ذات دین اسلام است. دین اسلام بدون قدرت میشود، "بشارت، " میشود فرا خوانی به مشاهده و باور به حقیقت، حقیقتی که ساخته شده است از توهمات. همچنانکه شریعت اسلامی بدون شمشیر، پند و اندرزی بیش نیست.
بنظر این نگارنده  اشتباهی بزرگ خواهد بود اگر بقدرت رسیدن فرمانده ارتش مصر، جنرال السیسی  و آیت الله خمینی را ناشی از گفتاری بدانیم مبنی بر بفریب مردم، گفتاری عامدانه و محاسبه شده. از آزادی و دمکراسی سخن راندند در حالیکه به برپا نمودن نظام استبدادی میاندیشیدند. این چیزی نیست مگر ساده اندیشی چرا که گفتمان آنها چندان اختیاری نیست، زیرا که بازتابنده شرایطی ست تاریخی ، شرایطی که مردم بپا خواسته اند و به رژیم دیکتاتوری نه گفته اند. به قدرت رسیدن عبدلفتاح السیسی را مبارزه مردم علیه حکومتی که رویای  ساختار یک جامعه اسلامی را بر اساس قواعد و قوانین شریعت در سر میپروراند، امکان پذیر ساخت. السیسی رائیده آن شرایط حساسی ست که سکولارهای مصر اگرچه از بازگشت به گذشته دور خود داری میکتند و زیر بار محدود کننده شریعت اسلامی نمیروند اما در مبارزه با آن بعلت کم ریشگی، بدامن، استبدادی پناه میبرند که به آن خونی دیرینه داشتند.
در گیری اخوان المسلمین و  بخش سکولار جامعه برهبری جوانان، سبب گسترش نا امنی و جنایت و تجاوز و دزدی گردیده و جامعه را تا مرز هرج و مرج پیش رانده بود، شرایطی مناسب برای ورود نیروهای نظامی به صحنه. السیسی اگر گرایشی هم بسوی دمکراسی داشته و به مشکلات آن می اندیشیده است، در شرایط ی میزیسته است بسی بسیار متفاوت آز آنکه در مصر با آان روبرو میگردد. وی در حالی به دمکراسی و آزادی می اندیشد که در پنسیلوانیا یکی از قدیمی ترین ایالات  شرق آمریکا، زندگی میکرده است. السیسی نمیتوانست در آنزمان طرح یک نظام دیکتاتوری را در مخیله خود بریزد. او تنها میتوانست به آن چیزی بیاندیشد که تحت تاثیر آن بود. در آنزمان هرگز اندیشه ریاست جمهور و بر قراری دیکتاتوری جدیدی را در سر نمی پروراند. برنامه اسلامی ساختن جامعه بوسیله اخوان المسلمین برهبر رئیس جمهور، محمد مرسی، برگزیده اولین انتخابات رقابتی در مصر،  السیسی را به میدان آورد. شاید تنها چیزی که میتواند رمز شکاف بین گفتار و رفتار را توضیح دهد، فهم شرایطی ست که  کنش گفتمانی و رفتاری در آن اتفاق میافتد.
همچنانکه آنچه خمینی بر زبان رانده است در زمانیکه در خاک فرانسه سکنی گریده بود، شرایطی بود متناقض و متفاوت از آنچه او در دخمه های حوزه های علمیه در قم و نجف در عراق تجربه کرده بود. در آن فضای محدود و بسته  همچون فیلسوفی رها از وابستگی ها و علائق دنیوی، در بیقوله ای نشسته بر تشکی، فرصت داشت که به طرحی بیانیشد براساس دانسته ها و تعبیر و تفسیر های خویش و یا توهماتی که به حقیقت نهایی برای او تبدیل شده بود. در حالی که در فرانسه وارد در فضایی باز و گسترده ای میشود، آنجایی که میتواند آنچه که میخواهد میتواند  بگوید، اما نه تنها بعنوان یک مرجع تقلید، خود مرتبه ای بلند و مقدس، بلکه بعنوان یک رهبر سیاسی. در کشوری که مهد تمدن غرب بود، کشوری که مطبوعات آزاد در شفاف ساختن و اطلاع رسانی و  رمز گشایی رخدادها در تمام عرصه های زندگی نقش حساسی را بازی میکند. خمینی، انسانی متعلق به گذشته و همنشین مردگان،  ناگهان مرکز توجه مطبوعات و رسانه های جهان قرار میگیرد.  مطبوعات از سراسر جهان، خبرنگاران و فیلمبردارن و عکاسان همه تمام وقت در محل اقامت خمینی، سکنی گزیده بودند. با صدام حسین جلاد نبود که خمینی  سخن میگفت، که اگر میگفت صدام زبان را از حلقوم ش بیرون میکشید. در فرانسه، مخاب سخن او جهانی بود که خود را بیش از یک قرن است که از سلطه مردگان و سلطه راه و روش شان در زندگی اجتماعی، رها ساخته بود. بنابراین، طبیعی ست که از آزادی سخن بگوید. ولی کمتر کسی میدانست که خمینی از کدام آزادی سخن میراند. او در واقع از آزادی ای سخن میراند داده شده از پیش، همان آزادی ای که مردم نیز از گذشته و از نیکان خود بارث برده بودند: آزادی در تسلیم و اطاعت.
برخی از فریبکاری خمینی چنان سخن میگویند گویی که او همه چیز را از پیش محاسبه کرده بوده است. در حالیکه او اصلا اهل محاسبه نبود. نه او و نه پیروانش هرگز فکر نمیکند توهمات را حقیقت پنداشتن فریب است و متوسل شدن بدامن مردگان در شرایط بحرانی، نه رهایی و آزادی، بلکه استبداد مضاعف ببار آورد، چون برای آنان نهایتا عبودیت و بندگی ولاترین نوع آزادی ست.
مردم ایران بخوبی این صحنه را بیاد میآورند که هنگامیکه هواپیمای حامل رهبر آینده ایران  در فرودگاه مهرآباد بزمین مینشست، خبرنگاری  از او سوال میکند که چه احساسی نسبت به بازگشت بخاک ایران دارد؟  وی در پاسخ  چیزی جز حقیقت بر زبان نراند. گفت "هیچ " احساسی ندارد، سخنی که در گوش کسی طنین افکند نگردید، شاید هم بر عکس بر اقتدار و اعتبار او افزود، چون نشانی فرش بر وارستگی و زهد و ریاضت و عدم وابستگی به دنیای مادی تعبیر میشد. چه او زندگی را در همنشینی با مردگان گذرانده بود.
خمینی، حتی روحش هم خبر نداشت که هفت میلیون شیفته و شوریده به پیشوازش آمده بودند. از فرودگاه مهرآباد تا بهشت زهرا سراسر پوشیده بود از اموج مردم. برای رویت چهره اش و یا خودرو حامل او.  مردم  بر پشت بام ساختمانها، بر سر شاخه های درخت و بر تیرهای چراغ برق صعود کرده بودند. او زمانی با خواری و حقارت و تحت نظارت نیروهای امنیتی کشور را ترک  کرده بود و هم اکنون با چنان شکوه و عظمتی روبرو شده بود که چیزی کمتر از معجزه نمیتوانست بشمار آید. این استقبال شگفت انگیز به جهت دروغهایی نبود که در باره آزادی های فردی و اجتماعی در پاریس بیان داشته بود، بلکه چنگ انداختن مردم بدامان مردگان، گریز و هراس از رهایی و آزادی، بازگشت به سنت وراه روش و توهماتی که به حقیقت های چون چرا ناپذیر  تبدیل شده بوند، خمینی را بسرزمین ایران باز گردانده بود.
برخلاف مردم مصر، مردم ایران خود را در دامن دین رها کردند، حتی سکولارها نیز به مماشات و تسلیم به دین برخاستند. هنوز پای خمینی به خاک ایران نرسیده بود که شور و هیجان مردم قبل از آنکه تاج اقتدار را بر سر وی بنهند، در هاله ای از تقدس پیچیده بودند چنانکه گویی از تبار همان امامانی است که قرنها در تولدشان مردم نقل و نبات توزیع میکردند و در مرگشان چه شیون و زاری ها که بر پا نمیکردند. این خمینی، دیگر آن طلبه ای ساده زیست و آموزگار "اصول کافی " نبود، او در دست مردم به امامان مقدس، به امامان معصوم و مظلوم پیوسته بود. چرا که تقدس چیزی نیست ذاتی بلکه ناشی از توهم و یا توهمانی ست که به حقیقت تبدیل میشوند. خمینی تبلور این حقیقت بود. بهمین دلیل در پاسخ به خواست مردم به احیای مردگان پرداخت، در تبعیت از رسول الله شمشیر را برکشید سر آنان را که از تسلیم و اطاعت سر باز میزدند بر زمین افکند که هنوز ادامه دارد.
این بدان معناست که در مصر مقاومت نیروهای سکولا در برابر تند روی های محمد مرسی در تثبیت هژمونی اسلام بر جامعه ، السیسی را تولید میکند، که به نوسازی دستگاه دیکتاتوری سکولار دست میزند حال آنکه سرکوب تمامی احراب سیاسی و نوسازی جامعه سنتی در دوران شاهی، شرایط را برای گریز از آزادی و پناه بردن بدامن مردگان را فراهم آورده بود. درست است که  خمینی از آزادی و دمکراسی سخن رانده  بود.اما، در منظر او والاترین ازادی، آزادی است در  تسلیم و اطاعت. او ایمان دارد که الله، خدای یکتا و یگانه انسان را خلق کرده است برای تسلیم به اراده  و اطاعت از فرامین او، باوری داده شده از گذشته و نهادین در سنت ها و شیوه ی زندگی. الله انسان را بوجود نیاورده است که راه خود برود بلکه بدان منظور که رهرو "راه مستقیم " باشد. وقتی خمینی در پاریس اطراق کرده بود از کدام آزادی بود که سخن میراند؟ او بخوبی آگاه بوده است که باور باین آزادی، آزادی بشر در گزینیش راه مستقیم، راهی که پیچ و خم و پستی و بلندی های آن از پیش تعریف شده و قرنها است که از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته است، تبلور اراده مردم است. خمینی از احساسات مردمی که او را بر تخت امامت نشانده بود آگاه بود. از انسانهایی که به آزادی، بگونه ای روزمرده،  وجود خود را به الله تسلیم میکند و در برابر او به تکریم و تعظیم و حمد و ثنا میپردازد، نباید انتظار داشت که از خمینی بخواهند که به آزادسازی جامعه دست بزند. اگر مصری ها با السیسی بگذشته ای نه چندان دور بازگشتند،  مردم ایران با خمینی به استبدادی تن در دادند، مضاعف، استبدادی بر اساس آنچه مرده و پوسیده است، استبدادی که فرو ریزی آن با دفن مردگان و ترک آداب و رسومی توهم بار که بدان خوی گرفته اند، خویی که از نیاکان خود به ارث برده ند امکان پذیر میگردد. خود داری از این خوی دیرینه به نسل آینده است، سلطه روح مردگان را بر زندگان پایان میبخشد. تنها با ترک این خوی دیرینه است، خوی به تسلیم و اطاعت ، خویی که در ما نهادین و با کردش طبیعت یکی گردیده است، میتوان به رهایی و آزادی امید بست. رژیم دین بر ساخته دست مردم ایران است و فقط بدست مردم ایران میتواند واژگون کردد و میگردد.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۳ خرداد ۱۶, جمعه


سردار سرلشگر جعفری،
سردار اسلام



همچنانکه نظام ولایت دوران میانه سالی را پشت سر میگذارد و وارد دوران کهولت میشود که بخوبی در  چهره مظهر آن، ولی فقیه بازتاب مییابد، معنا و مفهوم "دمکراسی دینی" و یا "مردم سالاری دینی" شفافیت بیشتری پیدا میکند. همین بس که به سخنان فرمانده کل سپاه پاسداران، سردار سر لشگر، محمد علی جعفری گوش فرا دهی. ویدیوی این سخنرانی را محمد نوری زاد در فیس بوک خود انتشار داده است و گرد و غبار زیادی هم  در فضای مجازی برپا نمود. 

سردار سر لشگر جعفری در برابر سران نظام، از جمله نماینده ولی فقیه، حجت الاسلام، عل سعیدی، پس از ابقا قدرت در دست ولایتمداران در سال 88،  سخن میگوید. وی در طی این سخنرانی در واقع گزارش میدهد چگونه "دغدغه "  پیروزی"دوم خردادی ها" او را وا داشته بوده است که فعالانه وارد تغییر نتیجه انتخابات شود. بهمین دلیل، نهاد های "امنیتی،" نیروهای بسیج و سپاهی را از پیش آماده ساخته که با تبعات و پی آمد های آن برخورد نماید. این نیروها، وی خاطر نشان مینماید، پس از خطبه های "تاریخی " حضرت ولایت در جمعه 29 خرداد 88، سرکوب قاطعانه تظاهر کنندگان را آغاز نمودند. اگرچه دستگیری ها، بگیر و ببند ها از جانب دیگر نهادهای امنیتی زود تر شروع شده بود.

خطبه هایی که در آن خداوندگار خامنه ای با معترضین و رقبای انتخاباتی، میر حسین موسوی و  مهدی کروبی، اتمام حجت را تمام کرده آنها را مسئول عواقب ادامه تظاهرات خیابانی خواند، گویا نقطه عطف ماجرا بوده است که زنگ فرمان حمله و تار مار ساختن اعتراض کنندگان را بصدا در میآورد.  چون پس از شنیدن آن خطبه ها و  خواست مردم، سردار سپاهی میگوید که "طبیعی " بود که سپاه باید با تمام قوا وارد میدان میشد و بسرعت آتش "فتنه " را قبل از آنکه شعله ور شود فرونشاند، فتنه ای که خود یکی از طراحان اصلی آن بود. سخنان سر لشگر جعفر این واقعیت تاریخی را مورد تایید قرا میدهد که فتنه همیشه از بالا بر میخیزد نه از پائین.  وی از دستگیری های گسترده بویژه در "لایه های " رهبری، آنها که مقاومت را تشویق و ترغیب و سازمان دهی میکردند، اختلال در مخابره پیامک ها و رسانه های اینترنتی و بکار گیری قهر و خشونت خبر داد، چنانکه معترضین تاب و توان تحمل آنرا نداشتند، لنگ انداختند و میدان را ترک نمودند. البته بآن دلیل که از "بالا شهری ها " بودند، سردار سپاهی یاد آوری میکند. سخنان سرلشگر جعفری باید گزارشی خواند بسی بسیار فروتنانه که در نهایت آرامش و خون سردی، بیان میشود.

شاید، آقای نوری زاد که زمانی خود از نزدیکان و کارگزاران خاص رهبر انقلاب، خداوندگار خامنه ای بوده است، و میشود گفت تنها کسی است که یک تنه پرچم مقاومت را در برابر رژیم دین بر افراشته و از تسلیم و اطاعت سر باز زده است، دست به انتشار سخنرانی سردار سرلشگر حعفری زده است بآن دلیل که نشان دهد مسئول بپا کردن سرکوب جنبش اعتراضی در سال 88 چه کسانی بوده اند، اگرچه این انگیزه را نمیتوان رمز گشای علنی ساختن سخنانی که مخفی بوده است، دانست.

انتشار این سخنرانی برغم سر و صدایی که به پا کرد، ارائه کننده چیز تازه ای نیست. چرا که کمتر کسی هست که نداند "عاشورای تهران" (1388) پس از انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری، بدست چه کس و یا چه کسانی طراحی و بدست چه نیروهایی راه اندازی گردیده است. گاردهای شورشی و لشگر بسیجی و لباس سخصی ها و قمه کشان و چماقداران، بخوبی شناخته شده بودند، اما، نه بعنوان لشگر دین، نه بعنوان لشگر اسلام، اسلامی که مظهر آن ولایت است. که جعفری سردار و فرمانده لشگر اسلام است و خود را مرید و تابع نظامی میداند که ادامه دهنده رسالت پیامبر است و امامت. اما نه سوار بر شتر و با خود و زره، سردار اسلام ، اگرچه خود یک جوجه مجتهد است، با این وجود  از تمامی تسلیحات مدرن سود میبرد که لشگری را سازماندهی نماید بر اساس معیارهای نوین.  در دست یابی به تکنولوژی هسته ای چه هزینه ها که نپرداخته اند، اما تنها به یک منظور : نگاهداری و حفاظت آنچه کهنه و پوسیده است، در دفاع از افسانه ها و توهماتی که به حقیقت تبدیل شده اند. نه اینکه لشگر دین در پی انباشت ثروت و توسعه آن نیست. سپاه دین بفرماندهی سر لشگر جعفری، شکی نیست که در تمام زوایای اقتصادی حضور یافته است، و صاحب سرمایه هنگفتی  گردیده است، اما آنرا مدیون حکومت  آیت الله ها و حجت الاسلام ها میداند. دستگاه عریض و طویل سپاه دین، دستگاهی است وابسته بوجود ولایت، چون هستی خود را در این نظام بدست آورده است و بر اساس ارزش های اسلامی نیز بنیاد گذارده شده است.همین چندی پیش بود که خداوندگار خامنه ای یاد آوری نمود که اسلام تنها معیار برگزیدن نخبگان و فرهیختگان برای مدیریت است و بس.

در ساختار لشگر دین هیچ فردی لباس پاسداری بر تن نکند اگر به اصل و اصول ارشهای دینی پایبند نباشد و به فرائض آن عمل نکند. این بدان معنا است که سردار جعفری از سرکوب خشونت بار و قهر آمیز هموطنان خود بگونه ای سخن میگوید گویی که در رکاب پیامبر اسلام شمشیر زده است و سرهای بیشماری را بزمین افکنده است در راه رضای الله. به چنگ آوردن تظاهر کنندگان زیر مشت و لگد و باتوم و سپردن آنان بدست بازجویان دوزخ خداوندگار خامنه ای، نه تنها شرمساری بر انگیز نیست برای فرمانده لشگر دین، بلکه  وظیفه ای "طبیعی" و لاجرم مقدس بشمار میرود. وی دقیقا توصیح میدهد که در چه لحظه ای آتش را بر سر تظاهر کنندگان گشود - البته بزبان ترجمه- و آن زمانی بود که ولی فقیه از معترضین و بازندگان انتخابات خواست که تسلیم شده و سر اطاعت فرو آورند. "بالطبع " وظیفه ی او مشخص شده بود: آنهایی را که  از تسلیم و اطاعت از اراده و میل ولایت و "مردم"  سر باز زده و رای خود را مطالبه میکردند به تسلیم و اطاعت وا دارد و نظام مردم سالاری دینی را تحکیم و تداوم بخشد.

  نظام ولایت از منظر سردار سپاهی یک نظام مردمی ست. از دیدگاه او وقتی ولی فقیه سخن میگوید، اراده مردم را بیان میکند. یعنی که ولایت و ملت یکی هستند و جدا ناپذیر که خود زیر بنای مردم سالاری دینی ست. اگر ارتش مدرن شاهنشاهی، بدون هیچگونه مقاومتی تسلیم شد و پرچم سفید را بر افراشت، بآن دلیل بود که یک نخ آرمانی و یا عقیدتی اجزای ساختار ارتش را بهم ندوخته بود. سربازان شاهی اکثرا روستایی بودند و ناتوان از خواندن و نوشتن. حال آنکه هیچ پاسداری پروانه ورود به لشگر دین را بدست نیاورد اگر  مدرسه رفته نباشد. چه برای شستشو دادن مغز و نهادن یک شیوه ای از شعور و بینش، سطح متوسطی از سواد لازم و ضروری ست. تعهد و میزان اطاعت از اراده ولایت که جلوه الله است تعیین کننده پاسدار و شرط ارتقا در ساختار سپاه است. سردار سپاهی حعفری از فرمانبری مطلق و بدون قید و شرط بوده است که بفرماندهی رسیده است. سخنرانی سرلشگر جعفری تنها باین دلیل جالب و شنیدنی است، چیزی که معمولا بدان توجه نمیشود، که سر لشگر جعفری با شمشیر شریعت سر مخالفین را بر زمین میافکنند.  بدون باور به آرمانی که حق است و پاسدار را در کنار خداوند یکتا و یگانه قرار میدهد کشتار و خونریزی بسی سخت و دشوار است.

برای فرماتده کل قوای دین مهم نیست که بخش عظیمی از مردم چه میگویند و یا چه میخواهند، آنها جزء ملت نیستند چون از تسلیم و اطاعت نسبت به اراده ولایت سر باز زده اند، پس از نظر فرمانده کل سپاه مستحق هرگونه ضرب و شتم و هرگونه تحقیر و خواری هم هستند. چه نماینده ی اصلی مردم، ولی فقیه است، که خدای یکتا و یگانه، الله خود برای حکومت بر مردم برگزیده است، همچنانکه رسول الله، پیامبر اسلام را بر گزیده است. بنابراین اگر او شمشیر بر کشیده است و سر صدها جوان را بر زمین افکنده است در دفاع از شریعت اسلام، ولایت و مردم، بوده است، یعنی به وظیفه اخلاقی دینی و مهمتر از همه "طبیعی " خود عمل کرده است.

 آری، سردار سپاهی سر لشگر جعفری، وقتی از طرح سرکوب جنبش "رای من کجاست" سخن میراند در واقع از عاشورایی، سخن میراند که در آن امام، یزید شده بوده است و امامت، خلافت، عاشورایی که در آن نه امام حسین، نوه پیامبر اسلام، بخاک خون خود میغلتد، بلکه وی عاشورایی را توصیف میکند که در آن نماد آزادی و زیبایی، ندا آقا سلطان و صدهاتن دیگر همچون وی بخاک خون خود غلتیدند. چه جوانها که مقتول و مفقود نشدند و چه خانواده که داغ دار نگردیدند. گویا حضرت ولایت و سردار سپاهی فراموش کرده بودند که بنام خدایی دست به کشتار و خونریزی  میزنند که او را "رحمان " و "رحیم" میخوانند، کشتار کسانی که گناه بزرگ شان مقاومت در برابر اراده ولایت بوده است، چنانکه گویی که ولی فقیه، خدای یکتا و یگانه، الله ست که هیچ چیز همچون کشتار و کشته شدن، یعنی جهاد و  شهادت، او را راضی و خشنود نمیسازد. کسی چه میداند شاید اگر امام حسین هم بر یزید، خلیفه مسلمین پیروز میشد، فراموش میکرد که الله، رحمان و رحیم است و خود نیز زمانی در برابر قدرت به مقاومت برخاسته بوده است.

سخنان سرلشگر جعفری، را باید یاد آوری این واقعیت خواند که این شمشیر شریعت است که برگردن مخالفین فرود میآید و ملت را به اسارت میکشد. که این لشگر، دین، پاسداران و بسیجی و مزدوران قمه کش و چماقداران، سربازان اسلام اند که هر گونه مقاومتی را با بکار گیر حداکثر قهر و خشونت و بیرحمی سرکوب میکنند. این هم کیشی با این نیروئی جهنمی ست که ملت را به عقب نشینی وا میدارد. تنها زمانی رهایی و آزادی فرا میرسد که ملت تکلیف خود را نه با شمشیر بلکه با شریعت روشن کند.  

فیروز نجومی

Firoz  Nodjomi

۱۳۹۳ خرداد ۹, جمعه

نبود آزادی
و وحدت جنایت و عدالت  در حکومت اسلامی



هرجا که آزادی نیست، حقیقت هم نیست. نه میتوانی بپرسی و نه میتوانی بجویی و حقیقت را آفتابی نمایی. آنجا که آزادی نیست، خشونت و بیرحمی، تنبیه و مجازات، قصاص و جنایت میشوند عین عدالت اسلامی. یعنی که جنایت بشکل عدالت جلوه گر میشود، بهمین دلیل جنایت، مقدس میشود و یک حقیقت الهی. 

بنگر به تاریخ کوتاه حکومت اسلامی: با جنایت و خون ریزی آغاز گردید، با جنگ و کشتار دسته جمعی، چه در بیرون و چه در درون زندان ها ادامه یافته و با پرپا داشتن مراسم اعدام روزانه در برابر چشمان ذل زده تماشاگران پایدار مانده است. تنها بآن دلیل که اسلام دین عدالت پرور است، عدالتی که با جنایت واقعیت می یابد، نه با بازگرداندن ثروت مردم به مردم، نه با برانداختن نظام استثمار و بهره کشی و نه با تقسیم ثروت.  این حقیقت ، یعنی وحدت جنایت و عدالت را حضرت ولایت در اخیرترین سخنان خود خطاب به نمایند مجلس شورای اسلامی بصورت وارونه اش بیان میکند و میگوید ما (ایت الله ها و حجت اسلامها) با "مبارزه " به قدرت رسیدیم، با مبارزه 35 سال است که برغم تمام توطئه های دشمن، دوام یافته ایم و با مبارزه است که بقا خواهیم یافت. البته اینجا حضرت ولایت فقط حقایق تاریخی را وارونه نمیکند و جنایت و خونریزی را مبارزه نمیخواند بلکه چنان سخن میگوید گویی که زبان مردم است چون الله، خدای بر ساخته دست تازیان، او را برگزیده است.

آنجا که آزادی نیست وحدت جنایت و عدالت، عادی و نهادین میشود. روزی نیست که در گوشه ای از کشور مراسم اعدام بر پا نگردد. چنانکه گویی هرچه جنایت بیشتر عدالت اجتماعی نیز عمیق تر و محکمتر و گسترده تر. مثلا ، وقتی بگونه ای ناگهانی طناب شریعت بگردن مه آفرید امیر خسروی، یکی از بزرگترین سرمایه داران بومی، صاحب میلیارد ها سرمایه تولیدی، کار آفرین و کار فرمای بیش از 17 هزار کارگر،  بجرم اختلاس سه هزار میلیارد تومنی، میافتاد، اگر نشانی بر عدالت اسلامی نیست، نشان بر چیست؟ اعدام نماد عدالت اسلامی ست چون پوششی بر حفیقت است بهمین دلیل چیزی نیست مگر جنایت. زیرا  که اعدام نقطه پایان است. اعدام به زندگی متهم پایان میدهد و با او حقیقت را بگور می سپارد. آیا عدالتی هست در جهان با لاتر از  عدالت اسلامی؟ از همین روی، اعدام میشود یک مراسم قدسی، تلاوت نا مفهوم  کلمات قران با آوایی حزن انگیز، مراسم جنایتی که در آستانه وقوع است در هاله ای از تقدس فرو میرود، چنانکه گویی حقیقت، در یک دادگاه مستقل کشف شده است و گناه و جرم متهم  بدون هیچ شک و تردیدی ثابت گردیده است.

آنجا که آزادی نیست، پایان دادن به زندگی یک انسان، ناشی از یافتن حقیقت و معرض شدن جرم و گناه متهم نیست، بلکه بدان دلیل صورت میگیرد که بپوشاندن و پنهان کنند حقیقت را. اعدام بطور کلی و بطور اخص اعدام جوانی برخاسته از طبقه ی  میانه حالان که در کوتاه زمانی ثروت هنگفتی انباشته است، پایان داستانی است که یا نیمه تمام گفته شده است و یا اصلا  گفته نشده است. حکومت اسلامی از محکوم انتقام می ستاند و او را بدار مجازات میاویزد در حالیکه نه میزان خسران وارده معلوم است و نه روشن است که متهم به چه کسی بدهکار بوده است که تنها با صلب حق زندگی از او، محروم ساختن او از حیاط، نه تبعید و نه زندان طولانی مدت، باید دین و بدهکاری خود را پرداخت میکرده است. البته اگر عدالت را ریشه برگرفته بدانیم از تنبه و مجازات بدهکاری که طلب خود را به طلبکار نپرداخته است و یا زیر تعهد و قول و قرار دادش زده است. 

در اینجا، همواره این سوال مطرح است، نه تنها در مورداعدام مه آفرید امیر خسروی، بلکه در مورد  تمامی اعدام هایی د که همچون یک امر عادی و روزمره درحکومت اسلامی باجرا در میآید، که کدام جرم، کدام گناه، کدام محاکمه، در کدام دادگاه، در پیشگاه کدام هیئت منصفه، متهم، محکوم به مرگ گردیده است؟ اعدامها جنایت بارند به آن دلیل که اسرار آمیزند و سراسر ابهام و تاریکی. چرا که تنها در این صورت است که حقیقت پنهان میماند و جنایت بشکل عدالت جلوه گر میشود.

آیا مه آفرید خسروی بدلیل همان اختلاسی بدار مجازات آویخته نمیشود که چندی پیش جضرت ولایت به سرزنش روزنامه گران و مطبوعات پرداخته بود که بی جهت تحقیق و تفحص و گفتمان در بار آنرا "کش" میدهند؟ یعنی که تاکید که همه سکوت کنند تا مسنولان بکار خود ادامه دهند و هرگونه که دلخواهشان بود حقیقت غارت بزرگ را آشکار سازند. آیا این بدان معنا نیست که او خود از چند و چون اختلاس سه هزار میلیاردتومنی، ازغارتی باین عظمت  با خبر بوده است؟ حضرت ولایت بجای آنکه اقتدار خود را بکار بگیرد تا هرچه زودتر ته و توی قضیه را بیرون کشند، غارتگران رابجویند و شناسایی کنند و به مجازات برسانند، علنا مانعی بر سر دست یافتن به حقیقت میشود.  از کجا معلوم که حضرت ولایت، خود رئیس راهزنان ها و غارتگران نبوده باشد؟ مگر نه اینکه خدای یکتا و یگانه راهزنی رسول خود را در بدر و سپس در بسیاری از غارتهای بزرگ مورد تایید و تصدیق قرار نداده است؟ غارت و راهزنی و کشتار اگر در راه  استحکام دین و رضای الله صورت بگیرد نه تنها در در قرآن، کتاب مقدس منع نشده است  بلکهه مورد تشویق هم قرار گرفته است. از کجا معلوم، مه آفرید، از برگزیدگان رئیس راهزنان، ولی فقیه و یا همردیفان و یاران  مقدس و مومن او نبوده باشند؟ چگونه ممکن است در حکومت اسلامی، آنجا که شریعت، و بقول آخوند احمد خاتمی، یکی از تف لیسان مهم ولایت "قانون خدا" حاکم است، قانونی که محور آن عدالت است، جوانی میتواند به چنان ثروت هنگفتی دست یابد؟ تنها در آنجا که آزادی نیست حقیقت را میتوان با ابزار جنایت در اختقا نگاهداشت و آنرا عدالت نامید.

کمتر کسی هست که از چند و چون و زیر و بم اعدام مه آفرید خسروی، همچون اعدام های بیشمار دیگر؛ با خبر باشند. گویا محکوم محاکمه شده بوده است، اما، کی، ، کجا، چه وقت، قاضی و بازرس چه کسانی و هیئت منصفه کجا بودند، کسی چیزی نمیداند.  آیا مراحل قانونی، بدرستی و بدقت انجام شده است؟ چندان اطلاعاتی در دست نیست. او به جرم اختلاس و غارتگری به اشد مجازات رسیده است نه به آن دلیل که حقایق آشکار شده است و معلوم گردیده است که چگونه چنین غارتگر بزرگی در دامنن پاک حکومت عدالت محوری چون حکومت الهی  پرورش یافته است. در حکومت اسلامی اعدام ابزار سرکوب و پنهان داشتن حقیقت است نه ابزار عدالت. برغم افزایش روزانه اعدام است که بی عدالتی چنین عمیق و گسترده در جامعه نبوده است. که بیش از هر زمان دیگری شاهد انباشت ثروت در دست معدودی و فقر و محنت بسیاری هستیم. اگر جنایت به عدالت ختم میشد، حکومت اسلامی باید یکی از عادل ترین حکومت ها در جهان بشمار میآمد. حال آنکه سازمان های بین المللی آنرا یکی از "فاسد " ترین کشورها در جهان شناسایی کرده اند.

ممکن است دعوی شود که پوشاندن حقیقت، اختفای غارت های بزرگ،  ناشی از کسب و حفظ قدرت باشد، نه برخاسته از اصل و اصول شریعت اسلامی، چنانکه گویی قدرت و دین در اسلام دو عرصه جداگانه اند. در شرایطی که دین حاکم است، این دعوی مصداقی ندارد. چون قدرت، خشم و خشونت، جهاد و شهادت، تنبیه و مجازات، انتقام ستانی و کین خواهی سختگیری و مرزبندی های فولادین در ذات اسلام نهفته است. حضرت ولایت درسخنرانی خود خطاب به نمایندگان مجلس که سالیانه به حضور وی شرفیاب میشوند برای دریافت رهنمودهای لازم در راستای اسلامیزه کردن قانونگزاری ، گفت ما در پی خشونت نیستیم، اما وقتی دزدان دریایی در گوشه و کنار کمین کرده اند باید توانایی دفاع از خود را داشت باشیم. ما جنگ طلب نیستیم. حال آنکه "جهاد" و "شهادت " در راه خشنودی الله بر لبه تیز شمشیر شریعت اسلامی نگاشته شده است.

پس از 35 سال تجربه حکومت شریعت اسلامی، یعنی تجربه خشونت و خونریزی،  بیرحمی و انتقام ستانی  از آغازین لحظات بقدرت رسیدن دین، هنوز هستند بسایری که  بر آنند که اگر عدالت و جنایت با هم یکی گردیده اند، آنرا نباید بحساب اسلام نوشت. و یا وقتی از تبعیض و بویژه تبعیض جنسیتی سخن  بمیان میآید، میگویند آنرا ناشی از احکامی قرآنی نباید دانست. اینان همه جا با ابزار تاویل و تفسیر سعی میکنند که آب  تطهیر را بر سر دستگاه دین بریزند. چنانکه گویی در آئین اسلام عدالت بدون جنایت، بدون خشونت و انتقامجویی امکان پذیر است. اما مردمی که بفرمان الله روزانه گوش فرا میدهند و نام او را بعنوان رحمان رحیم بزبان میآورند، نمیتوانند، رسول او را که فرامین الله را بکار می بست، راهزن و جنایتکاری تصورکنند که به پیامبری و به فرمانروایی رسیده است. حتی وقتی این حقیقت را از زبان آیت الله خمینی که از طلبگی به امامت رسید، میشنویم که پیامبر اسلام جنایتکاری قهار بوده است، بجای آنکه از او روی برگیریم، هرچه بیشتر به ستایش او بر میخیزیم؟ امام خمینی در اوایل انقلاب در سخنانی که بعدها انتشار یافت وقتی از قاطعیت انقلابی سخن میراند، تا سرکوب و کشتار دگر اندیشان را بدون کوچکترین رحم و مروتی ترویج و تشویق نماید، نقل میکند که رسول الله، صل الله ...در یکروز گردن بیش از هفصد یهودی کافر را با شمشیر بر زمین میافکند. اما این واقعیت تاریخی و واقعیتهای بسیاری نظیر آن را که حاکی از بیرحمی و خشونتی کم سابقه ست، خدشه ای به آن هاله تقدس که در اطراف دین کشیده اند وارد نمیکند. چرا که وحدت جنایت و عدالت در کیش تازیان نهادین است.

آری آنجا که آزادی نیست، چیزی نیست مگر "مکر" و خدعه و نیرنگ، چیزی نیست مگر قهر و و بیرحمی، انتقام ستانی و کین خواهی. چرا که حکومت اسلامی دشمن آشتی ناپذیر حقیقت است.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi




۱۳۹۳ اردیبهشت ۲۷, شنبه

زوگیری در فضای مجازی



حکومت اسلامی تنها شهروندان دانا و بینا، آنها که بوی نفی و نقد قدرت از دهان شان به مشام میرسد، و یا آنچه بطور کلی "دگر اندیشان" نامیده میشوند در جهان واقعی "زورگیر" نمیکند. در فضای  مجازی نیز، قمه کشان مزدور نظام ولایت، عربده مستانه میکشند و  در پی نفس کش میگردند، بویژه در پی دین ستیزان بهر سوراخ سمبه ای سرک میکشند تا دین ستیزی را بچنگ آورند و بدندان بکشند، بخصوص اگر همچون این نگارنده بی نام و نشان باشد.  زورگیر کنند او را در فضای مجاز بی آنکه احدی با خبر شود.  چرا که حکومت اسلامی با هرچه که سر آشتی داشته باشد با "دین ستیزی" سر سازگاری ندارد. چرا که امروز حقیقت از دین ستیزی بر میخیزد و بس. یعنی که تا  زمانیکه مظهر دین اسلام در کشور ما، آیت الله ها و حجت الاسلام ها تاج قدرت بر سر نهاده و شمشیر شریع بدست گرفته اند تا دین را در موزه مردگان، حوزه های علمیه، زنده نگاهدارند و نگهبانی کنند، نه حقیقت آشکار شود  و  نه ملت هرگز به رهای و آزادی رسند.
درست است که هم اکنون مظهر اسلام راستین، ولی فقه، عاشقانه علم و پیشرفت های مادی را سخت درآغوش کشیده است و خود را پدر مشروع تجدد خواهی میداند.  از سر عشق به علم است، بویژه علم هسته ای ست که رژیم ولایت مردم ایران را بخاک سیاه نشانده و خوار و حقیر ساخته است.  این دین حوزه ای بوده است که در طول تاریخی از آن  بویی به جز بوی گند، بوی گند پس روی و مطلق گرایی، خرافات و بت پرستی، بویی دیگری به مشام نرسیده است. یعنی که این آئین اسلام بوده است و هنوز هم،  منشا تمام سیه روزی ها، تیره بختی ها، فقر  و عقب ماندگی جامعه ما بوده است. که استبداد دیرینه و تاریخی از اصل و اصول و ارزش های اسلامی  بر خاسته است.
امروز نه سرمایه دار و بورژوازی بر ما حکومت میکند نه دیکتاتوری پادشاهی،  حاکم بر ما دینی است که مظهر آن ولی فقیه و قشری ست به نام "روحانیت. حقیقت این است که  با  براندازی دینی که تاج قدرت را بر سر نهاده است میتوان حکومت اسلامی را از مسند قدرت به زیر فرو کشید. دین ستیزی در این معنای کلی حقیقتی است که تنها در فضای مجازی، در فضای اینترنتی  میتواند بروید و رشد نموده و به پدیده ای فراگیر، پدیده ای رهایی بخش تبدیل گردد. که انقلابی که در راه است بر دوش دین ستیزی به منزی رسد. که این دین است که گور خود را کنده و  زمینه مساعد را برای ظهور دین ستیزی بوجود آورده است. چرا که دین در زمانی به حکومت رسیده است  که در کنار جهان واقعی، جهانی که ما در آن تحت مقرارت و نظام و انصباط شریعت اسلای باسارت کشانده شده ایم، جهانی بوجود آمده است مجازی. جهانی که میتوانی در  آن حقیقت را انتشار دهی، چیزی که بقای دین و قدرت را تهدید میکند. هرچند حکومت اسلامی لشگری بسی بزرگ برای نظارت بر این جهان بوجود آورده است که انتشار حقیقت را سرکوب نماید بهمین دلیل است که  در داخل کشور بر فضای مجازی سلطه انداخته و از گسترش آن جلوگیری کرده است. نظام ولایت کشته مرده علم هسته ای و پیشرفت است اما دشمنی آشتی ناپذیر علمی است که دنیای مجازی را آفریده است، دینایی که حقیقت در آن پنهان نمی ماند. 
حکومت اسلامی همچنانکه در جهان واقعی حقیقت را بر نمیتابد در فضای مجازی نیز حتی سخت تر در پی سرکوب انتشار حقیقت اند؛ سرکوب دین ستیزی اند ستیزی که از اندیشه انتقادی ونقد و نفی دین برمیخیزد. حکومت دین، میکوشد که سلطه خود را بر فضای مجازی نیز بگستراند،  فضایی که میتوان حقیقت را از زیر ابرهای تیره بیرون کشید. به منظور سر کوب حقیقت در دنیای واقعی، ماموران  امنیتی ولایت مجبور اند که به کانون خانواده ای  شبیخون بزنند، زن و  بچه،  پیر و جوان را وحشت زده و هراسناک و پریشان و گریان سازند و دگر اندیش را از آغوش خانواده جدا سازند.  یا آنکه  دگراندیشان را در پس تاریکی یا حتی در  روز روشن زورگیر نموده و پس از مدتی جسد بی جانشان را در کنار جوی آب رها کنند.
اما در فضای مجازی، مزدوران امنیتی ولایت نیز مجازی اند، چنانکه گویی موجودیت خارجی ندارند، اما همچون مزدوران امنیتی در جهان واقعی، در پی یک چیز هستند، بستن دهانها، جلوگیری از  انتشار حقیقت و خفه نمودن  دین ستیز در نطفه خفه. همانگونه که در جهان واقعی در طول تاریخ اسلام بضرب شمشیر، از رویش دین ستیزی و پرورش ادبیات و گفمان و اندیشه انتقادی، جلوگیری کرده است. درست به همین  دلیل است که دگر اندیشان را در داخل ایران زورگیر میکنند و به اسارتگاه میکشانند. در فضای مجازی نیز هکرها و یا چماق بدستان ولایت در فضای مجازی با ابزار هک از جمله با ویروس به دگراندیشان حمله میکنند و آنها را همانگونه که  بر سر صندلی و پشت میز کارشان نشسته اند زورگیر میکنند و ابزاری که آنان را به فضای مجازی،  وصل میکند، ابزار الکترونیکی مصادره میکنند، ابزاری  که  زندگی دگر اندیش و دین ستیز را در جهان مجازی امکان پذیر میسازد. با مصادره مجازی این ابزار الکترونیکی است که هکر های ولایتی به پاک سازی دگر اندیش و دین ستیز از جهان مجازی، دست میزنند، ابزاری که بایگانی  تمامی اطلاعات است از شخصی و غیر شخصی، از شیوه ها تفحس و جستجو گرفته تا عادات روزانه تا اندیشه های انتقادی و دین ستیزی.
در  دنیای واقعی نیز در حکومت اسلامی وقتی به خانه دگر اندیش و یا مخالقی یورش میبرند که  دگراندیش و مخالف را زورگیر کنند، اولین چیزی را که مصادره میکنند ابزار الکترو نیکی است. با مصادره این  ابزار دگراندیشان است که  فکر میکنند میتوانند از انتشار حقیقت و ظهور اینبار جنبشی رنگ وا رنگ جلوگیری نمایند. این بدان معنا نیست که رژیم دین، شخص دین ستیز را در دینای مجازی  زورگیر نمیکند و جان او را زیر شکنجه نمی ستانند و یا لت و پار نمیکنند،  مثل ستار بهشتی ها و یا فروهر ها و بختیار و فرخزاد ها. ساکنان دنیای مجازی باید خشنود باشند که میتوانند زندگی خود را در دنیای مجازی از سر بگیرند.
این نگارنده باید اعتراف کند که اخیرا بدست چماق بدستان ولایت در فضای مجازی، زورگیر شده و ابزار زندگی اش در فضای مجازی مصادره نمودند که خود حاکی از آن است که صدای این دین ستیز از اعماق جهان مجازی بگوشش رسیده است. مسلم است که بسیاری مورد حمله هکر های رژیم قرار گرفته اند و با ضرر و زیانی که میرسانند آگاهی دارند، با این وجود ممکن است که زورگیر، نشده باشند. چون در این  زورگیر، هکرها حتی از دنیای مجازی خارج شدند تا مطمئن شوند تمام محتوی ابزاری الکترونیکی مصادره و خود ابزار را نیز نابود ساخته اند.
گرچه  آخر و عاقبت دگراندیشی که در جهان واقعی بوسیله مزدوران فضایی زورگیر  و به اسارتگاه کشانده شده، تحت اذیت و آزار و شکنجه بازجویی و مورد تحقیر و توهین قرار میگیرد، هر گز قابل مقایسه نیست. اما ضایعات و زخمهایی که به دگراندیش وارد میکنند بزودی التیام پذیر نیست. 
اول  آنکه وقتی بطور مجازی زورگیر میشوی، هیچ کس از آن خبر دار نمیشود. بعضا از جمله این نگارنده وقتی خبر دار میشوند که کار از کارگذشته و زورگیر شده اند، بدون آنکه بتوانند مدرک و سندی ارائه دهند که این زورگیری انگیزه نابود سازی اندیشه انتقادی و یا اندیشه دین ستیزی را داشته است، نه لزوما انگیزه های دستبرد به حساب های بانکی و  کارتهای اعتباری . ظاهرا در نظر این دوست نظر بلند در جهانی زیر سلطه اطلاعات، تنها اطلاعاتی دارای ارزش اند که پول محور اند. این دوست عزیز در شمار  روشنفکرانی است ضد روشنفکر و بلند اندیشی، درست مثل همان استاد دانشگاهی که هنوز برای عشق و علاقه اش به حقوق بشر و بر تابیدن دگر اندیش و دگر مذهب از امام علی، شمشیر زنی که در دو نیم ساختن  آنانکه که تن به تسلیم و اطاعت نمیداند شهرت خاصی در تاریخ دارد،  به عربی نقل قول میکند، استاد دانشگاهی  بیگانه با اندیشه انتقادی و یا اندیشه رهایی و آزادی، اندیشه دین ستیزی ست.
مثل همان دگر اندیشی که در جهان واقعی بدست ماموران امنیتی زورگیر شده و باسارت کشیده میشود،   قربانی زورگیری در فضای مجازی، احساس میکند به او نیز تجاوز شده است چنانکه گویی بدست رهزنان لخت و عریان، سپس در بیابانی برهوت، رها گشته است. سر در گم  و گیج و حیران میشود. نه خانه ای، نه خانمانی. همچنانکه  تنفس در  قفس، در اسارتگاه در دنیای واقعی  رنجبار و زهر آگین میشود. شبیه این احسااس نیز به کسی که در فضای مجازی زورگیر شده است، دست میدهد. دچار نفس تنگی میگردد چون دگر اندیش دین ستیز تنها در  فضای مجازی نفس میکشد و زندگی میکند. چون تنها در فضای مجازی ست که میتوان حقیقت را بزبان آورد. وقتی زورگیر میشود و  ابزاری که او را به فضای مجازی متصل میکند، مصادره میکنند، احساس میکند که اسیر شده است، دهان بسته و چشم و دست بسته گردیده است. چرا که تمام راه های دسترسی به فضای مجازی بسته شده است. حتی اگر برای کوتاه مدتی باشد. بدون شک برای چند صباحی احساس بی خانمانی و بی کسی میکند. از چنین  احساسی هم  دچار شرمندگی میشود، در برابر  آنچه بردگراندیشان و بشر دوستانی رود که به  دست بازجویان مومن و نماز خوان زورگیر میشوند. که در چه فضای تحقیر انگیز و مسمومی باید نفس بکشند.
با این وجود، برای چند صباحی نیز خود را میجوی و سر زنش میکنی. که باید این و نباید آن را انجام میدادی. چقدر ناشی، تا  چه حد ناپخته باید بود که بدام  هکر های فضای مجازی در افتی. براستی چه شرم آور است نادانی. از طرف دیگر ، اما، هکر ها با چهره های مشروع و در لباس کسانی ظاهر میشوند که حرفه شان جنگیدن با متجاوین و مهاجمین فضای مجازی اند، اگر چه در نظر بعدی با کمی دقت میشد پی برد که علائم و     نشانه های ی یک سامانه  مشروع اینترنتی با ناشی گری طراحی شده است، چنانکه گویی میتواند توجیه نادانی و سادگی شود.
طبیعی ست که نتوانی آبی که رفته است به جوی باز گردانی و همه چیز را بحالت اصلی بازگشت دهی. اما ذهی خیال باطل، رژیم دین با این گونه زورگیری نشان داد که صدای حقیقت، آوای این دین ستیز را هر جقدر گمنام و بی نام نشان باشد میشنود و به خاموشی آن به هر وسیله ای متوسل میشود. ذهی خیال باطل. رژیم دین باید بداند که این نگاارنده خاموش نشود مگر طناب شریعت را بر گردنش افکنند.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi