۱۳۹۱ خرداد ۱, دوشنبه

می فروشی و می خواری: دین ستیزی و یا دین گریزی؟

هفته ی گذشته گزارش وزارت بهداشت مبنی بر مصرف و خرید و فروش و رواج الکل و اعتیاد روز افزون بدان، در رسانه های اینترنتی خبر ساز بود. مدیران و روسای نهاد های بهداشتی و فرماندهان انتظامی در باره مصرف بالای الکل در جامعه سخن رانده ابراز نگرانی نموده، هشدار داده و راهکار هایی برای مبارزه با آن ارائه دادند.*

اما، افزایش تولید و مصرف و بازار پر رونق مشروبات الکلی، نه یک خبر بلکه داستانی ست بس قدیمی. چرا که انقلاب اسلامی بجای آنکه بند های نظام استبدادی را از دست و پای ملت بر گیرد و رهایی بخشد، بی درنگ بندهای سخت و محکم تری بر آن افزود. دامنه باید ها و نباید ها و ممنوعیت ها در زندگی روزمره گسترش بی سابقه ای یافت. اما هر کنش و فعالیتی که منع و ممنوع، جرم و گناه شناخته شد، زندگی خود را در زیر زمین از سر گرفتند. تولید و مصرف الکل یکی از آغازین صنایعی بود که در حکومت دین به زیر زمین فرو رفت. در تاریکی رشد و نمو نمود و شاخه ها و زیر شاخه های پیچیده ای از آن رویید و تنومند گردید و صنعتی پر مخاطره، اما بسی سود آور را، بوجود آورد. کارخانه و کارگاه عرق گیری در زیر زمین خانه ها تاسیس یافت. چه مواد آلوده و کشنده ای  که تولید نگردید و چه انسانی هایی که جان خود را از دست داده و یا نابینا و ناقص شدند. چنان سفت و سخت بود مبارزه با تولید و مصرف الکل که سپاهیان دین، نقاط بازرسی بر پا کرده بودند و همچون گشتاپو در پی می خوار گان میگشتند.  دهان ها را می بوییدند. خود رو ها را جستجو میکردند. و چه راه ها نیز برای ناپدید ساختن بوی الکل که اختراع نگردید. به حریم خصوصی، مردم به مهمانی ها و گرد هم آیی ها یورش  میبردند و هنوز میبرند. وای به آنروزی که در چنگال پاسداران دین گرفتار میشدی و یا بشوی، با چه تحقیر ها و خواری ها که روی در روی نشوی. چه تجربه تلخی! اما، ترک، هرگز. خواست و نیاز به مصرف الکل، خواستی و نیازی بود در همان لحظات آغازین صعود دین بر مسند قدرت، سرکوب گردید.. حکومت دین بجز در موارد طبی هر گز سر آشتی با مشروبات الکلی، مشروبات ی که سود و زیان آن شناخته شده، مصرف و تولید آن قانونمند گردیده و در اکثر کشور های جهان پدیده ای ست با مقبولیت اجتماعی. برغم آسیب ها و مضرات آن، تولید و مصرف الکل  به میل و اراده ی آزاد افراد وا گذار شده  است، به عقل و خرد محاسبه گر انسان که برای خود بر گزیند.

اگر در دوران شاهنشاهی، تولید و مصرف الکل قانونمند گردیده بود، در زیر زمین، از تبعیت هر قانونی آزادی میشود. لذا در دالان های پر پیچ و خم و تاریک،  گسترش یافت، آنجا که دست های مرموز و نیروهای نامرئی غنی میشوند و سوده های کلان به جیب میزنند. بسیار شنیده شده است که "دست خود شان در کار است." یعنی که تولید و توزیع مشروبات الکل در کنترل سپاه پاسداران قرار. در حکومت دین واقعیت آن چیزی نیست که میتوان که ابزار تحقیق و تفحص مورد جستجو قرار میگیرد، بلکه آن چیزی ست که دهان به دهان میگردد. در آمریکا نیز دورانی تولید و مصرف الکل ممنوع گردید که بدوران شکوفایی قتل و جنایت و فساد و تباهی در تاریخ ثبت گردیده است. بهمین دلیل، خیر را در قانونمند ساختن آن و واگذاری تولید و مصرف آن در کف فرد، یافت.

تولید و مصرف الکل پس از گذشت نزدیک به چهار دهه، برغم خطرات جانی و مالی، تنبیه و مجازات و حقارت و خواری ، امروز باید کنشی خواند که هم دین ستیز است و هم قدرت ستیز. یعنی که تمام آنانی که به نحوی هر چند کوچک و ناچیز با تولید و مصرف الکل ارتباط دارند، دست به کنشی میزنند که با دین و قدرت در ستیز است. مهم نیست که فروشنده و یا خریدار به ماهیت دین ستیز کنش خود آگاهی داشته باشند. چرا که این آئین شریعت است که بقای او را در مخاطره انداخته و موجودیت ش را انکار میکند. تولید و مصرف الکل را دین منع کرده است. یعنی که به فرمان الله است که شرب خمر حرام شده است. می خواری را نمیتوان چیزی جز عدول از فرمان الله نامید، کنشی ست که اقتدار و تقدس الله را از اعتبار ساقط میکند. بی دلیل نیست که الله آنرا حرام و برای آن
نیز مجازات و یا تنبیه و حد شرعی تعیین کرده است. در حکومت دین، این تازیانه ی الله است که بر گرده ی می خوار ان و می پیشگان فرود میآید.

به عبارت دیگر، آنکه مرتکب جرم تولید و فروش و یا مصرف الکل گردیده است، جرم او علیه الله است. سر پیچی از  فرمان الله است. خواسته یا ناخواسته مجرم است و به ستیز با مبانی دین پرداخته است. آنانی که مخفیانه در تولید توزیع و خرید و فروش الکل، بهر شکل و نحوی، شرکت میکند، همه کنشگر هایی هستند دین ستیز. پاسخگوی خواست ها و تمنا و خواهش های درونی اند، بجای آنکه سر به فرمان الله نهند و از خرید و فروش و مصرف الکل خود داری کنند.

دین گریزی
ایدئولوگ های رژیم دین بر آنند که هنوز نمیتوان از دین ستیزی سخنی بمیان آورد. یعنی که هنوز خصومت و دشمنی نسبت بدین بوجود نیآمده است، اما، به  وجود پدیده ی "دین گریزی " و افزایش و فرا گیر شدن آن  اعتراف میکنند و برای فهم آن ابزار عقل اجتهاد بکار گیرند. دلایل درونی و بیرونی آنرا بر رسی مینمایند و دین گریزی را پدیده ای میخوانند که ناشی از عوامل بسیاری از جمله نا سازگاری قواعد و قوانین دینی با شرایط مدرن و یا سختگیری ها و نظم و انضباط دین، شناسایی میکنند. اما، آنها بر آنند که از آنجا که دین اسلام بر عکس دینهای یهود و مسیحیت، دین "کامل " است، آیه هایی از کتاب آسمانی ردیف میکنند که حاکی از اراده ی الله بر آسان گیری بوده است. دین اسلام، دینی ست ساده و بی آلایش، نه سختگیر. مضاف بر این، نوع ديگري از سخت‌گيري هست که موجب دین گریزی میشود، اما، برخاسته از ماهيت دين نيست بلكه مربوط به عملكرد دين‌داران و متوليان امور ديني است. در اين باره نيز قرآن به پيامبر(ص) كه اولين متولّي دين و مجري آن بود دستور مي‌دهد كه با نرمي و عطوفت و اخلاق خوش با مردم مدارا نماید. مگر ممکن است در انسان نیازی وجود داشته باشد و از نظر الله پوشیده بماند.  

 اما واقعیت این است که سی و سه سال گریز از دین، زمینه ظهور  دین ستیزی  در درون جامعه بوجود آورده است، کنشی که رهایی از بندها و قواعد و قوانین خوار کننده را در پی دارد.  البته دستگاه ولایت، پدیده دین گریزی را شناسایی نموده  که با تبلیغ و ترویج از بروز و گسترش دین ستیزی جلو گیری نمایند. چرا که دین ستیزی، آنتی تز حکومت دین است.یک پدیده ی دیالکتیکی ست.  یعنی که دین گریزی دانسته یا نا دانسته کنشی ست که از ستیز با دین بر میخیزد، چرا که دین خصم آشتی ناپذیر آزادی و زمان است. دین ستیزی زاییده ی شرایطی است که حکومت دین در خلق و تولید آن نقش رهبری را بعهده داشته است.

به معنای دیگر، این رژیم دین است که دین ستیز ی را بوجود میآورد. دینی که مدافعان سینه چاک آن دین "کامل " میخوانند، دینی که بر خلاف دین های یهودی و مسیحی پاسخگوی همه مسائل و مشکلات بشر است، فروشنده و خریدار می (الکل) و یا نوشابه های شادی بخش را وادار به دین ستیز با دین میکند. منسوخ نمودن تولید و مصرف الکل بجای آنکه به گزینش فرد واگذار شود تا خود را مسئول کنش خود بداند، عقل و خرد، استقلال و آزادی انسان را نفی مینماید. دین اسلام، چون شرب خمر را مضر و زیان بار بشمار میآورد، انسان را فرمان میدهد که اطاعت کند و فرمانبر باشد و از مصرف و تولید الکل خود داری کند. در غیر اینصورت تنبیه است و مجازات. که ترس و وحشت آفریند و باز دارد، مجرم را از ارتکاب جرم، می فروشی و می خواری. تنبیه مجازات برای اطاعت و فرمانبرداری از فرمان الله، بدان معناست که الله خدایی نیست که انسان را آزاد بگذارد که بر گزیند، بین آنچه حرام است و یا آنچه حلال. چرا که دین اسلام انسان را چیزی جز بنده و فرمانبر نمی بیند. می فروش و می خوار  را رها نمیکند که به آزادی بر گزینند زیرا که اسلام، دین کامل، به عقل و خرد و استقلال انسان اعتنایی ندارد.

ایدئولوگ های دین میگویند این چه حرف باطلی ست که تا آزاری نرساند به غیر، بشر آزاد است.  در اثبات کامل بودن دین اسلام تا آنجا پیش میروند که انکار کنند این واقعیت قرآنی را که بشر آزاد است که اطاعت کند و خود را به فرمان الله تسلیم نماید. که عکس آن صادق است الله آزادی تمرد و سر پیچی را هم به بشر اهدا نموده است. میگویند که قرآن در آيات بسياري به اطاعت و عدم سرپيچي از دستورات ديني امر مي کند و حتي به عدّه‌اي دستور مي‌دهد در صورت عدم رعايت حدود تعيين شده براي آزادي ديگران با آن‌ها برخورد كرده و به بعضي از مؤمنين در مقابل بعضي ديگر ولايت مي‌دهد.

ایدئولوگ های دین برهبری معمار اصلی نظام اسلامی، آیت الله مطهری خرده بر کلیسا در قرون وسطی میگیرند که بواسطه مفاهیم نارسای مذهبی سبب دین گریزی گردیدند. اما اسلام، دین کامل، دینی که پس از 1400 سال بقول مطهری دولت ها و طبقات آمده اند و رفته اند، اما اسلام مانده است برغم تمام تغییرات در سراسر جهان هستی. پس چه تعجب که الله از سر انعطاف و سازگاری ذاتی  خود تمرد و سرپیجی را توصیه کند. چه آیه ها از کتاب آسمانی در تایید و تصدیق تفسیر و تاویل خود از کتاب اسمانی مبنی بر کامل بودن دین اسلام، نیز ارائه ندهند. این البته در حالی ست که تمامی نیروهای انتظامی کشور تبدیل به پاسداران دین سده اند. مبادا از دهان انسانی بوی می به مشام برسد، یا خانمی موهای خود افشان نموده، مانتو تنگ و کوتاه پوشیده و به غلظت، رخ خود آلایش داده باشد. و یا صدای طرب و پایکوبی از نقطه ای بگوش سپاهیان دین برسد. انگشت شماری از کنش ها که هرگز تهدید کننده ی آسایش و امنیت نیست. در هیچ جای دنیا شرب خمر و یا بی حجابی، رقص و آواز و رستوران و کاباره، جامعه را با خطر نا امنی روی در روی نساخته است. اما، خیر اینگونه نیست، مدافعان دین کامل فریاد بر آورند که  کنش هایی همچون میخواری، بی حجابی، طرب و پایکوبی، کنش هایی هستند از سر "هوا و هوس نفسانی." در این موارد و بسیاری دیگری از موارد دین نمیتواند "تساهل " کند، در موارد دیگر اسلام دین مدارا است نه در مواردی که کنش از شهوت و هوا و هوس انسان بر خیزد. یکی از آنان که سنگ اسلام کامل اسلامی  که دست فتنه آنرا آلوده نخواسته است، آنانی را که توصیه به آسانگیری و سست نمودن زنجیر اسارت بار دین میکند، خطاب قرار میدهد که مگر دین میتواند با هر نوع کنش و بینش و گویش و منش ی که از خواسته های درونی و  نیاز های شهوت انگیز و اغوا گر و کج اندیشی در صلح و آشتی باشد.  احکام الله در باره کنش هایی برخاسته از امیال انسانی اگر از خود انعطاف نشان دهد، شیرازه اخلاق جامعه فرو میریزد.

گویی که حکومت دین، توانسته است بر امیال و نیاز انسان به بهره بری از سرگرمی ها و لذت های معنوی و روانی و جسمانی، فایق آمده است. اکثر به اتفاق مردم هم اکنون بر آن باورند  که فساد و تباهی هرگز در جامعه چنین فراگیر و گسترده نبوده است. مهم نیست که سختگیری و عدم تساهل نه تنها کنش های برخاسته از غرایز و نیازهای طبیعنی انسان را خاموش نساخته بلکه آنها را  در زیر زمین بارور و بالنده ساخته است.در اعماق تاریکیها  رشده نموده و هم اکنون بدرختی تنومند تبدیل گردیده اند و هژمونی دین کامل، دین اسلام را به چالش و ستیز میکشد. دین ستیزی از پاسخگویی به هوی و هوس نفسانی، از نیازهای طبیعی انسان، انسان این جهانی، از نیاز به آزادی در بیان در زمینه های مختلف هنری و هنر ورزی، از آنچه ممنوع و منع گردیده است، از به بی حجابی و طرب و شادی و پایکوبی، حتی روسپیگری بر میخیزد. دین ستیز از نیاز به خلاقیت و بیرون ریختن احساسات درونی بویژه احساساتی که سرکوب شده اند، تغذیه میکند. امروز دین ستیزی از امام نقی بر میخیزد و بدون هیج تردیدی فردا از امام عسگری و امام زنن العابدین و از امام امامها، امام علی. یعنی که دین ستیزی از اراده ی معطوف بقدرت، نه به معنای معمول آن بلکه به معنای تغییر و تحول و دگرگونی و شدن آنچه انسان باید باشد، اراده ی معطوف به دگرگونه ساختن ارزشها، سرچشمه میگیرد. با این حساب حکومت دین باید بداند که پایگاه اجتماعی دین ستیزی بسیار وسیع و گسترده است. همچنانکه دین مرزهای طبقاتی و گروهی و قشر های اجتماعی را در مینوردد، دین ستیزی نیز همه جا و در تمام سطوح جامعه وجود دارد.  هم چنانکه تولید و مصرف الکل دین ستیزیست، رو سری قیطانی و مانتوهای تنگ و کوتاه، آلایش و پالایش زنان، موسیقی سازان و فیلمسازان و نویسندگان و اندیشمندان زیر زمینی و بسیاری از دیگر اندیشان را باید بخشی از جنبش دین ستیزی ، بشمار آورد.
*جزئیات این گزارش را علاقمندان میتوانند در مقاله بهروز صمدبیگی در روز آنلاین دوشنبه ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۱
فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com





















۱۳۹۱ اردیبهشت ۳۱, یکشنبه

نیاز اصلی جامعه، عبودیت، فضیلت های اخلاقی و انضباط قانونی

بنا بر باور پیروان دین امامت- ولایت، کمتر کسی میتواند در امر حکومت و حکمرانی بتواند، با رهبر اعظم، علی خامنه ای شانه به شانه زند. او کجا و دیگر حکمرانان جهان کجا. بدین لحاظ او یکه است و یگانه. قول او قانون است و سخن او فصل الخطاب. حکومت خامنه ای، ادامه ی حکومت رسالت است و امامت، تنها حکومتی که بر اساس رضا و خشنودی مردم حکم رانده است و مبرا از هر خطایی بوده است و نیز از هرگونه ظلم و ستمی. خامنه ای، درس حکومت را در بارگاه رسالت آموخته است از محمد، پیامبر اسلام. کسی که علم و دانش ش تا بیکران، نهایی ست و غائی. پیامبری که زندگان را هدایت نموده است به آنچه کامل است و کمال، یعنی «راه مستقیم الهی.»

آقای خامنه ای به پاره ای از آنچه از پیامبر اسلام در باب حکومت بارث برده است بمناسبت عید مبعث  (29 تیر، 88) با مردم ایران بخصوص خطاب به « نخبگان» در میان گذاشت. وی اظهار داشت که  «امروز اصلی ترین نیاز جامعه اسلامی به پیام بعثت است» که عبارت است از: اول «ملاک قرار دادن عقل و خرد.» دوم « حاکم شدن فضیلت های اخلاقی.» سوم «مبنا گرفتن انضباط قانونی در جامعه.»

 بنا بر قول ولی فقیه، عقل و خرد، گذشته از تمام خیر و نیکی  که در بر دارد از آن جهت لازم است و ضروری که «مهار کننده نفس و زمینه ساز عبودیت انسانی ست.» البته ولی فقیه دیگر بخود زحمت آنرا نمیدهد که قدری بر معنی و مفهوم« نفس» و «عبودیت» نور بپاشد. منظور وی را میتوان اینگونه فهمید که نفس، سرکش است و افسار گسیخته، غریزی است و حیوانی. لاجرم شر است و شیطانی. این است که باید مهار گردد تا تخریب و ویرانی ببار نیاورد و موجب سیاهی و تباهی نشود. تنها زمانی عقل و خرد به عبودیت انجامد که نفس را افسار زند و او را به بندگی و اسارت در آورد. پس عبودیت خیر است و نیک و تحصیل آن با بکارگیری عقل و خرد است که میسر میشود.

  تنها مویی که میتوان از درز این استدلال الهی استوار بر منطق پیامبر اسلامی رد نمود، آن است که خداوند خامنه ای، نیاز حکومت ولایت را با نیاز جامعه یکی فرض میکند. نه نیاز حکومت از جامعه را از یک دیگر جدا میداند و نه بین آنان تمایزی میگذارد.  تنها خدا است که نیاز خود را از نیاز جامعه جدا نمیکند. چون خدا اگر نیازی به عبودیت نداشت، یعنی اگر به« مناجات و قیام و قعود از ثری تا به ثریا» نیازی نداشت، خدا نمیشد. در ادبیات سیاسی این بدان معناست که وقتی جامعه به سوی کسب عقل و خرد به پیش میرود، زمان و انرژی خود را به مناجات و عبادات میگذراند تا نفس سرکش را مهار و آرام نموده و راه عبودیت و بندگی را هموار سازد. یعنی که آرامش و ثبات جامعه وابسته است به مهار نمودن نفس انسانی. این البته که رهنمود مفید و سودمندی است برای حاکم و حکومت، نه برای محکوم و مغلوب. نه برای این دوران. نه در دورانی که نفس کشی زشت و شر شمرده میشود. نه برای دورانی که نفس انسانی در آزادی خلاصه میشود و رهایی از قید و بند و قراردادهای کهنه و پوسیده. خامنه ای از آنجا که در گذشته میزیید و در دوران افسانه ها و اسطوره ها سیر میکند، هنوز بر آن تصور است که نفس بد است چون در جستجوی رهایی و آزادی ست. خامنه ای در واقع نا آرامی ها، جوشش و خروش و اعتراض مردم را به نفسی نسبت میدهد که عقل و خرد در مهار کردنش شکست خورده است. این است که عقل و خرد یکی از نیازهای اصلی جامعه است.

 خامنه ای درست میگوید که بکار گیری عقل و خرد بمنظور سرکوب نفس وحشی برای رسیدن به عبودیت یک آموزه اسلامی و پیام بعثت است. درست بهمین دلیل است که جهان اسلام هرگز نتوانسته است آغوش خود را بروی آزادی انسان بگشاید. چون نفس انسان را سرکش و شرور و شیطانی بشمار میآورد. این آموزه بعثت، زنجیر به دست و پای انسان می بندد و نفس انسانی را تحت عنوان سرکشی و افسار گسیختگی سرکوب نموده و مهار کردن آن را تبلیغ و ترویج میکند. خصومت و ستیز آقای خامنه ای در واقع ناسازگاری و دشمنی است با آزادی که خود یک اصل دینی ست که در طول تاریخ گفتار و رفتار باورمند ان به پیام بعثت را تحت تاثیر گذارده است و ضرورتا نقش مهمی را در باز داشتن جوامع اسلامی از رشد و تکامل فرهنگی، علمی و صنعتی، بازی کرده است.

علیرغم این واقعیت است که خامنه ای و امامپرستان سرخ، استعمار خارجی را ریشه ی همه عقب ماندگی ها و تباهی ها و سیاهی ها تلقی میکند. آقای خامنه ای را در واقع باید نماینده استعمار داخلی خواند که بمراتب زیان بارتر از استعمار خارجی ست. حداقل استعمار خارجی در پی اهدافی ست صریح و روشن: سود و غنی سازی مادی. استثمار منابع طبیعی و کار انسانی. لاجرم اینجا و آنجا نیز همراه است با کمی آبادانی. اما استعمار داخلی آن چیزی را باسارت و بندگی در میآورد، که خلاق است و توانا، یعنی نفس انسانی که منشاء تمام دانایی ها ست و بینایی ها. یعنی تمام آن چیزهایی که بارور شوند در آزادی. غرب به سرقت ثروت های طبیعی میپردازد. پیام بعثت، بنا بر قول خامنه ای، نفس انسان باورمند را میکشد، به آن منظور که عبودیت یعنی که آسایش و آرامش جامعه را تامین کند و باین ترتیب فقری را دامن می بخشد که بسیار زیان بار تر است از فقر مادی: فقر ادبیات و فرهنگ. بر فقر مادی میتوان غلبه نمود اما بر فقر ادبیات و فرهنگ به دشواری میتوان امید غلبه بر آنرا داشت.

 غرب زمانی به شکوفایی رسید که سر انجام به این باور نائل آمد که انسان دارای نفس است  که جوهر آن از جنس آزادی یست. هرچه که نفس میخواهد باشد، از جان و روح گرفته تا نیرویی و  انرژی خاصی و یا میل و اراده انسانی. هرچه که هست از جنس آزادی ساخته شده است. انسان این جهان را بوجود آورده است به آن دلیل که دارای نفس است. هم خیر است و هم نیک به آن دلیل که انسانی ست. بی جهت نیست که خامنه ای با جوش و خروشی که هم اکنون در جامعه ی اسلامی بر پا ست، سر سازش ندارد. چرا که آنرا زائیده نفس سرکش انسانی میداند و محرک آن را نه نیاز به رهایی و آزادی نفس از اسارت و بندگی بلکه آنرا نسبت میدهد به نفوذ و رخنه عامل خارجی و حرکتی که به دست خارجی «مدیریت» میشود. او نمیخواهد باور کند که پیام بعثت، نقش اساسی بازی کرده است در پایدار ساختن حکومت های استبدادی. که ترویج و تشویق کرده است حقارت و ذلت، نه رهایی و آزادی. چون تنها انسان با نفس آزاد است که میتواند سرفراز باشد. انسانی که نفس خود را سرکوب میکند در پاسخ به نیاز حکومت، ضرورتا انسانی ست که به حقارت و بندگی خو میگیرد. اگر  پیام بعثت مبنی بر بکار گیری عقل و خرد برای سرکوب نفس انسانی زمانی در حکومت اسلامی کارآیی داشته است هم اکنون آنرا از دست داده است به آن دلیل که جامعه بر آن شوریده است. مردم به این رسایی فریاد بر میآورند که ما را صبر و تحمل بسر آمده است. که ما را دیگر تاب و توان اسارت و بندگی نیست. با این وجود خامنه ای چون مست و مدهوش از باده قدرت است اصرار میورزد که نیاز به «عبودیت» است که جامعه از آن رنج میبرد. باین ترتیب خامنه ای نه تنها حکومت را بلکه دین را هم در معرض خطر فروپاشی قرار میدهد.

دومین پیام بعثت را نیز نمیتوان بدون یاری از فن تاویل مورد مطالعه و بر رسی قرار داد. در این خصوص خامنه ای اظهار میدارد که:

« رواج فضیلت های اخلاقی در جامعه همچون هوای لطیفی است که زمینه زندگی سالم را فراهم می آورد و انسان را از حرص ها، جهالت ها، دنیا طلبی ها، بغض های شخصی و سوء ظن به یکدیگر وا میدارد و به همین دلیل است که در اسلام تزکیه و رشد اخلاقی بر تعلیم مقدم است.»

بعبارت دیگر، فضیلت اخلاقی یعنی پرهیز از آن چیزی ست که خامنه ای برابر میداند با ذلّت و پستی و فرو مایه گی از جمله حرص و جهالت، دنیا طلبی و بغض و کینه شخصی، چیزی که پسند مکتب ریاضت است و ترک زندگی. که اقناع و قناعت را زیبا و یا بقول خامنه ای «هوای لطیفی» پندارد، ضروری برای «زندگی اسلامی.»  در واقع فضیلت اخلاقی به معنای منع و قبح کوشش و خواست شدید است برای تصاحب چیزی که حرص نامیده میشود، چه مادی چه غیر مادی. جهالت و نادانی خود در ارتباط است با حرص که حس و اراده را متمرکز میکند بر آن چیزی که محدود است و متناهی، باین دنیای زودگذر مادی، یعنی دنیا طلبی. چون خواست و کوشش بمنظور کسب چیزی، متغیر است و از فردی به فرد دیگر به درجات مختلف ظهور یابد، سبب نا برابری شود و بی عدالتی و لاجرم بغض و سوء ظن شخصی. پس اگر قانع باشی و قناعت کنی، به آنچه داری راضی و خشنود باشی، از معشوق، که دنیا است و مادی، که زیبا است و فریبنده ببری و حس و اراده و نیرو و جان را متوجه معبود سازی، نه جایی برای حرص و آز میماند و نه بغض و کینه جویی. همه برابرند و همه عادل. در نتیجه جامعه در آرامش خواهد بود و آسایش. نه جوششی و نه خروشی. حاکم، حکومت کند و محکوم بندگی. این را خامنه ای «تزکیه و رشد اخلاقی» مینامد که بقول وی در اسلام ارجحیت دارد به «تعلیم» یا علم و دانایی، بینایی و روشنایی.

آنچه خداوند خامنه ای فضیلت اخلاقی مینامد، نفی زندگی و هستی است به نفع ترک جهان و نیستی. نفی سعی و کوشش است، به نفع عزلت و گوشه نشینی و جدایی از دنیا و دنیا طلبی. مسلم است که ایرادی بر این آموزش اخلاقی نیست تنها آن زمان که نفس را رها سازی که بر گزیند بین زندگی و هستی و یا ترک دنیا و نیستی. اما بنظر میرسد که این فضیلت اخلاقی تنها مفید است بحال محکوم و مغلوب. نه تنها برای حاکم و حکومت مصداقی ندارد بلکه عکس آنست که صادق است. خداوند خامنه ای نه تنها به سی سال ولایت قانع نیست، بلکه آنرا میخواهد ادامه بدهد تا قیامت. مصداقی ندارد در باره حاکم، قناعت و تزکیه نفس و ریاضت. وی به سلطه تام و تمام و استعمار و استثمار سر زمین ایران قانع نیست، خود را تا دندان مسلح نموده و در پی کسب اسلحه نهایی ست برای توسعه و گسترش سلطه خود در منطقه.  آماده است که هر هزینه ای را از جمله تنگ کردن عرصه زندگی به مردم، بدین منظور نیز بپردازد، . خامنه ای رویای سلطه ی مطلق را در سر می پرور اند، اما از مردم میخواهد که در خلسه فرو روند و ترک دنیا کنند. نه از تورم و بیکاری شکایت کنند و نه از فقر و محنت و تنگدستی و نه از محرومیت از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی. از آرای خود بگذرند و از رای ولایت تبعیت و پیروی کنند. لب تنها به مناجات بگشایند و تن بدهند باسارت و بندگی. این است که جامعه هم اکنون شوریده است بر این فضیلت اخلاقی. 
  
اگر پرسشگری ترویج میشد بجای اسارت و بندگی، خامنه ای باید پاسخگوی این سوال بود که چگونه است  که هنوز پس از سی سال حکومت اسلامی با کمبود فضیلت های اخلاقی روبرو هستیم؟ واقعیت آنست که جامعه ی اسلامی نه تنها آنرا رواج نداده است بلکه نبود آنرا بشدت تشدید کرده است. چرا که این نوع موعظه ها از زبان کسانی بگوش میرسد، از جمله شخص ولایت فقیه که خود تبلور حرص اند و دنیا طلبی و بغض و کین خواهی. در جامعه اسلامی از بدو ظهور ش روزی نبوده است که زنده ای بدار مجازات آویخته نشود. روزی نیست که مردم تحقیر و تعقیب نشوند و مورد تجاوز قرار نگیرند به بهانه ی برقراری امنیت اخلاقی و روانی و هنجار شکنی. در چنین شرایطی ولایت فقیه بر فراز منبر از هوای لطیف فضیلت های اخلاقی که زمینه ساز زندگی سالم است داد سخن میدهد. ولایت فقیه رای خود را با خدا یکسان میداند،حرف خود را نهایی و عقل و خرد خود را نا محدود و نا متناهی. او انتظار دارد که همه در برابر او به قیام و قعود بپردازند چون خود را همسان خدا میداند. اگر حرص مرض است، ولایت فقیه خود سخت مریض است و از ابتلای بدان آگاه نیست. ولایت فقیه هم اکنون سبع ترین، خشن ترین و حیوانی ترین نیروها را روانه ی خیابانهای کشور کرده است که هر نوع جمع و جماعتی را زیر چکمه های آهنین خود، همچون مورچه ای ناچیز له و منهدم سازند و در عین حال انتظار دارد که مردم عاری از بغض و کینه باشند. آقای خامنه ای اگر نمیداند، میتواند از کار گزار صدیق خود، احمد ی نژاد جویا شود تا بداند که حریص ترین و طماع ترین و دنیا طلب ترین افراد، رده فوقانی حکومت اسلامی را اشغال کرده اند و خود از همین فضیلت های اخلاقی چه داستانها که بر فراز منبر ها نمی سرایند. اما بنظر نمیرسد که وقتی آقای خامنه ای از فضیلت های اخلاقی و مناسبت آن با «زندگی سالم» سخن میراند، همردیفان و همقطاران خود و سرکرده های رژیم را در نظر داشته باشد. بلکه تمنای رفاه و آسایش، شغل و درآمد، تملک خانه و کاشانه و تشکیل یک زندگی شرافتمندانه بر اساس آزادی را مسئله زا و در ستیز با فضیلت های اخلاقی میداند. او بر این تصور است که اعتراض به گرانی و بیکاری و فقر و عقب ماندگی و نیز نبود آزادی و وجود اسارت و بندگی، به معنای حرص است و دنیا طلبی و بغض و کینه و سوء ظن بدیگری. خامنه ای خود عرصه زندگی ر بر زندگان، بویژه زندگی شرافتمندانه را بر اساس ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی ، یعنی حق گزینش، تنگ نموده است و جامعه را از بر خورداری از آن با توسل به ابزار خشم و خشونت، محروم ساخته است، آنگاه از رابطه فضیلت های اخلاقی و زندگی سالم چه لطیف و نازک و شاعرانه  که سخن نگوید.

سومین پیام بعثت بنا بر خطبه ی خامنه ای مبنی است بر نیاز جامعه به انضباط قانونی. در این زمینه خامنه ای گویا به مواردی اشاره میکند که پیامبر به موعظه های اخلاقی خویش عمل میکرده است. خبرگزاری فارس که متن خطبه ی خامنه ای را در سایت خود منتشر کرده است اشاره ای به آن  موارد نمیکند تنها گزارش میدهد که:

 «رهبر انقلاب اسلامی، تربیت و انضباط قانونی را سومین بخش از پیام بعثت خواندند و با شاره به پیشقدم بودن پیامبر اسلام در عمل به احکام و دستورات اسلام افزودند: همه این موارد برای جامعه اسلامی شاخص و معیار است و میدان زندگی نیز صحنه آزمایش انسان ها ست.»

خواننده باید رمز و اسطرلاب بیاندازد که منظور خداوند خامنه ای را مورد فهم قرار دهد. ولی مخاطب او در اینجا  مردمی که در تحت حکومت اسلامی قرار گرفته اند، نیست، بلکه مخاطب وی آنهایی هستند که خود حاکم اند و مسئول بر قراری نظم و انضباط بر اساس احکام و دستورات دین. هم چنانکه پیامبر خود بدان عمل میکرده است. به معنای روشن تری، نمیتوان انتظار داشت که عقل و خرد بخودی خود، نفس را مهار نموده تا از حرص و جهالت و دنیا طلبی و بغض و کینه جویی پرهیز کند و جامعه اسلامی را بارور سازد بلکه نفس را از بیرون باید مهار ساخت  تا بتوان آنرا به تبعیت از نظم و انضباط، وا داشت.  البته همانگونه که قانون مقرر داشته است. یعنی که برای کسب عبودیت که مستلزم نظم و انضباط اجتماعی ست نمیتوان به عقل و خرد اطمینان داشت بلکه در تبعیت از پیامبر اسلام آنرا باید به عمل از احکام دین وادار نمود. یعنی که نظم و انضباط مقوله ایست که در حیطه ی قهر قرار دارد و قدرت. هم چنانکه پیامبر خود به احکام دین گردن می نهاد و نفس خود را مهار میکرد و آن گردنی را که از احکام سرپیچی میکرد از تن جدا و باین ترتیب نفس سرکش را سرکوب و نظم و انضباط را بر قرار میساخت. نظم و انضباط قانونی یعنی باسارت کشیدن نفس از بیرون از راه سلطه ی انحصاری بر ابزار خشم و خشونت.

بعبارت دیگر نظم و انضباط قانونی یعنی کیفر دهی و انتقام جویی. چه آنکه به خواهش ها و تمنا های نفس پاسخ گوید، غل و زنجیر اسارت و بندگی را از هم میگسلد، فضیلت های اخلاقی را زیر پا میگذارد، از قتاعت و کم جویی گریزان و دنیا پرست و از پی آزادی سر به شورش بر میدارد. چنین رفتاری باید که تنبیه شود و مجازات. باید آنهاییکه اعتراض میکنند و از تسلیم و اطاعت سرپیچی، به کیفر خود برسند. زندگی برای آن نیرو هایی که مامور بر قراری نظم و انضباط قرار گرفته اند، صحنه ی آزمایش است چرا که در مصاف با نفسی قرار گرفته اند که آزادی میجوید و حق و حقوق میخواهد. که بر گزیند آنچه که میخواهد. که بیاندیشد و بپوشد و بنوشد و بیامیزد و پرستش کند، هر چه را که آرزو کند. دنیا را می چسبد و آخرت را به فراموشی میسپرد. از خارج حمایت طلبد و تن به مدیریت اجنبی دهد. آزمایش زندگی، یعنی داشتن شجاعت و شرافت در درگیری و جنگ تمام با این دشمن روئین تن. یعنی که لازم است در به زنجیر کشیدن نفس سرکش و افسار گسیخته که نظم جامعه را به فرو پاشی تهدید میکند، انتقام گرفت بهر وسیله ای، از تیغ و تازیانه گرفته تا زندان و شکنجه. آزمایش زندگی این است یا نفس سرکش پیروز میشود و یا عبودیت و فضیلت های اخلاقی و انضباط قانونی.     

در پی بر قراری نظم و انضباط است که آقای خامنه ای در بخش دوم خطبه خود بمناسبت بعثت پیامبر، نخبگان را به انضباط و انسجام فرا خواند که مبادا از "راه مستقیم " منحرف شوند و با نفس سرکش همراهی کنند. وی نخبگان مورد خطاب قرار داد و تاکید نمود که باید مواظب باشند که چه میگویند و چه چیزی را ناگفته میگذارند:

« زیرا که نگفتن مسائلی که باید گفت، عمل نکردن به وظیفه است. گفتن مسائلی که نباید گفت، عمل کردن بر خلاف وظیفه است.»

اما از آنجائیکه خامنه ای در بعضی از نخبگان، بویژه آیت الله معروف به مرد شماره 2، آقای رفسنجانی  بروز شک و تردید را نسبت به نیاز جامعه به عبودیت، فضیلت های اخلاقی و انضباط قانونی احساس کرده است به شیوه ای تهدید آمیز هشدار میدهد که:

« در امتحان عظیمی قرار گرفته اند و موفق نشدن در این امتحان، تنها مردود شدن نیست بلکه موجب سقوط آنان خواهد شد.»

البته خامنه ای نسبت باین نخبگان که در آنها سستی مشاهد کرده است، بغض و کینه ای احساس نمیکند. تنها به آنها یادآوری میکند که چه سر نوشت تیره و تاری در انتظار نخبه گانی خواهد بود که از باید ها و نباید ها دانسته و یا ندانسته فاصله گیرند و خدای نخواسته تمرد جویند. که «سقوط» خواهد بود کیفر آنها.

روشن است که سخنان آقای خامنه ای در عین فصاحت و بلاغت پر از ابهام است و رمز و رموز. شاید بهمین دلیل ابهام و گنگی است که پنداری که او خدا است که سخن میگوید. براستی نخبگان کیانند که سست شده اند و در آزمایش زندگی امکان دارد که دچار سقوط شوند؟  چگونه ممکن است کسی یا شخصی نخبه باشد و با این حال نداند که چه چیزهایی را باید بگوید و از گفتن چه چیزهایی ست که باید خود داری کند؟ آن چه امتحان عظیمی است که در صورت مردودی به سقوط ختم خواهد شد. سقوط  اگر پرتاب شدن و یا غلتیدن از بالا به پائین است، بالا و پائین کجا هستند. آیا بالا بر فراز منبر است و پائین زندان و شکنجه؟ آیا خداوند خامنه ای تهدید میکند یا دلجوئی؟

اما از طرف دیگر، آقای خامنه ای به آنچه میگوید عمل نیز میکند. «نخبه گان،»  «امتحان عظیم،»  «سقوط» در زمره آن مسائلی هستند که در باره آنها چیزی نباید گفت و چیزی هم نمیگوید. اما به عوض تملق و چاپلوسی مردم را گفتن، از «موفقیت ها و دستآورد های بزرگی» که خداوند «برای ملت ایران قرار داده است،» از گذشت و فداکاری آنها، و از توطئه ی دشمنان و نقش آنان در آشوب و تحریک «گروهای غافل و نادان اغتشاش گر» و دستور العمل  گرفتن چگونگی ایجاد نا امنی و تخریب و درگیری  از رسانه های دشمن ، همه از جمله مسایلی هستند که باید گفت شرح و توضیح داد. باین مفاد البته باید بر قراری «امنیت و آرامش» و نقش آن در« سعادت دنیا و آخرت جامعه » نیز افزود. چرا که امنیت و آرامش بهانه ی خوبی ست برای بکار گیری خشم و خشونت و اجرای اشد مجازات، از جمله کشتار. بعبارت دیگر، خامنه ای در پیام بعثت، گفت آنچه را باید بگوید. که:

 « آنجایی که ملت احساس می کنند، مسئله دشمنی با نظام در میان است و دستی ، حرکتی را برای ضربه زدن به نظام مدیریت میکند، فاصله میگیرند، حتی اگر همان شعاری را بدهد که ملت به آن معتقد است.»

 یعنی حتی اگر «اغتشاش گران» فریاد الله و اکبر و یا حسین برآرند. چون تحت مدیریت خارج است با ید سرکوب و نابود شود اگر بخواهیم به حکومت اسلامی تداوم بخشیم. که نباید تحت تاثیر شعار آنان حتی اگر با شعارهای اسلامی یکی باشند، قرار گرفت. بعبارت دیگر، او به تقویت نیروهای انتظامی بویژه نیروهای پاسدار و بسیجی می پردازد و به آنها توصیه میکند که از هیچ گونه خشونتی در بر قراری نظم و انضباط اسلامی دریغ ندارند که پاداش در این دنیا دارند و اجر در آخرت. باینترتیب خداوند خامنه ای برای توجیه سرکوب و فرونشاندن جوشش و خروش جامعه به پیام بعثت متوسل میشود تا بتواند نیروهای نظم و انضباط را بسیج و تجهیز نماید. نیروهای انتظامی را برای سرکوب آماده میسازد و دستگاه های دولتی و غیر دولتی ، رادیو و تلویزیون و روزنامه ها و امام های جمعه در تمام نقاط کشور را سازماندهی میکند که پیام بعثت را بگوش مردم برسانند  و تبلیغ و ترویج دهند آنچه را خداوند بزبان آورده است، نیاز جامعه، به عبودیت ، فضیلت های اخلاقی و انضباط قانونی و خود داری کنند از گفتن آنچه او نگفتن آنرا عمل به وظیفه خوانده است تا مردم آرام گیرند و امنیت و آسایش بر قرار شود.

*کلیه نقل و قول ها بر گرفته شده است از متن سخنرانی خامنه که خبر گزاری فارس در سایت خود در29-04-88 منتشر ساخته است.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۹, جمعه


حکومت، دین را براندازی میکند

بعضا براندازی دین را گذشته از اینکه امری محال میدانند، طرح آنرا نیز جنجال آمیز و تحریک کننده تلقی میکنند. گویی که وقتی از براندازی دین سخن میرانیم از پدیده ای نوظهور و بسیار غریبی سخن رانده ایم. آیا دین اجداد ما ایرانیان، الله پرستی بوده است؟ ما ایرانیان، پیامبری داشته ایم از جنس انسان و دارای پیامی بود در خور بشریت تا ابدیت: سه نیک، پندار، گفتار و کردار نیک. الله آمد با شمشیر و شریعت. گفت یا من و یا هیچکس. ما ایرانیان تسلیم شدیم و هراس از تنبیه و مجازات را بدل گرفتیم. به اطاعت از احکام الله گردن نهادیم. مسلمان شدیم. به حقارت و خواری در برابر الله تن دادیم. یعنی که بندگی را پذیرفتیم و زدن هر گردنی و ریختن خون هر انسانی  را  که شک و تردید نسبت به یکتایی و یگانگی الله، به درون خود راه دهد، در راه تحصیل رضای الله، کمال شمردیم و زندگی ابدی در بهشت را بر انجام سه نیک در این جهان ترجیح دادیم. سه نیک تبدیل شد، به یک نیک، عبودیت و بندگی. که از آن پس، شد ابهت و عظمت و سروری. اطاعت از احکام شریعت و آئین الهی. بر انداخته شد دین زرتشت. بجای آن نشست آئین تازی، آئین خشم و خشونت و جنگ و خونریزی، آئین جهاد و شها در آغوش کشیدن نیستی. گرفت جای سه نیک را هرچه بود زشتی، تحجر و تعصب، جزم و غیرت، ایمان به اسطوره و افسانه و یا رسالت و امامت برخواسته از زبان و رسم و رسوم بیگانه. پارسی بودیم و مسلمان شدیم.

این حکومت دین است که دین را براندازی میکند. در واقع از آغازین لحظه صعود بر اریکه قدرت، دین خود را در معرض براندازی قرار داده است. چرا که دین الله و قدرت از اعضای یک واحدند. آنها را نه میتوان از یکدیگر جدا ساخت و یا از یکدیگر تشخیص داد. یعنی که براندازی قدرت، براندازی دین است و بالعکس. بعنوان مثل، وقتی ولایت فقیه سخن میگوید و ما را به تسلیم و اطاعت در برابر الله فرا میخواند، از زبان دین سخن میگوید و یا از زبان قدرت؟ وقتی جهاد و شهادت و ایثار گری را توصیه میکند، به نفع دین سخن میگوید و یا قدرت. آیا جلاد ی را که در درون ولایت فقیه میزید میتوان رویت نمود؟ حال آنکه آقای خامنه ای، جلوه الله است، بیانگر بی همتایی، یکتایی و یگانگی او ست. همچنانکه الله بر بود و نبود کنترل دارد، ولایت فقیه نیز توانا ست به همه چیز. هر آن که اراده کند میتواند دروازه های دوزخ خود را بگشاید و دگر اندیشان و مخالفان را بدست بازجویان و شکنجه گران با تقوا و مومن بسپارد. کمتر کسی است که قطره های خونی که از آستین ولایت فقیه بر زمین میریزد مشاهده نکرده باشد، اما قطره های خونی که از لابلای کتاب قرآن میچکد، قابل رویت نیست. حال آنکه ولایت فقیه هیچ گردنی را بدون اذن و خواست و حکم الله بر زمین نمی افکند.

در نظام های ایدئولوژیک، تنها ساختار قدرت نیست که رو به افول میگذارند، بلکه همراه با فرو ریزی ساختار قدرت، نظام ارزشی نیز از هم فرو میپاشد. در اتحاد جماهیر شوروی و اقمار آن تنها احزاب کمونیست نبودند که از اریکه ی قدرت بزیر کشیده شدند. مارکسیسم- لنینیسم هم بعنوان دین احزاب کمونیسم در هم فرو ریخت. حتی آنچه خوب و انسانی در مارکسیسم بود بی اعتبار و مفتضح گردید. ایده ی جامعه ای آزاد از استثمار و رها از سلطه ی دولت و طبقه که به گردش در آید بر اساس برنامه ای مرکزی- پاسخگوی نیازهای اجتماعی، خارج از هیاهو و هرج و مر ج بازار- به ایده ای در ستیز و خصومت با خصلت و نیازهای انسانی تبدیل گردید. کاپیتالیسم شد راه رهایی و نجات بشری.  نیز زمانی که لشگر ویرانگر هیتلر به گل نشست ارزشهای ناسیونال- سوسیالیسم و نژاد برتر هم واژگون گردید. با نابودی هیتلر ایده ی نژاد هم به لجنزار تاریخ پیوست.

اما در شرایطی که دین و قدرت جدایی ناپذیر از یکدیگرند و دین ارجح بر قدرت و بر دوش آن سوار است، فرو ریزی از دین و ارزشهای دینی و تنزل نظام ارزشی امامت و ولایت آغاز میشود. معصومیت و مظلومیت تبدیل میشوند به جنایت و خیانت در "راه مستقیم،" راه انبیا. حجاب میشود نماد پنهان سازی، پوششی بر همه زشتی ها و پلیدی ها که تحت نظم و انضباط شریعت- نظمی که حاکم است بر نهاد هایی همچون زندانها و پادگان ها- بوقوع می پیوندند. بجای آنکه حجاب حفاظی باشد بر عفت ، نماد بیگانگی میشود و خفت. احکام طهارت و نجاست میشوند بیانگر کودکی و صغارت، قواعد و مقررات اسارت و حقارت.  روزه داری و نمازگزاری در برابر الله میشود سبب خجلت و شرمندگی. جهاد و شهادت نیز در راه الله میشود کنشی برخاسته از حیوانی ترین خصلت انسانی. مساجد میشوند نه جایگاه عبادت بلکه آب ریز گاهی مقدس. ارزشهای اسلامی، بی ارزش میشوند و درون سیاه و تیره خود را به نمایش میگذارند. یگانگی و یکتایی شمشیر و شریعت، دین و قدرت، پاسدار و پاسبان و طلبه است که زمینه ی بی ارزش شدن ارزشها و براندازی دین را فراهم میآورد.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه

جنبش زردم آرزوست 

اگر آقای محمد خاتمی، رئیس جمهور سابق ایران، یکی از رهبران جنبش سبز است، این نگارنده را جنبش زردش آروزست. آقای خاتمی در خطبه ای که به گزارش ایلنا در دیدار با شورای مرگزی مجمع نمایندگان ادوار مجلس، ایراد نمود، نشان داد که خود یکی از بازیگران برجسته ی نظام حاکم است. مهارت او را در فریب و ریا و نیز جادوگری، نباید کمتر از امام خامنه ای و رئیس کار گزارانش، احمدی نژاد، ارزیابی نمود. وی همآنند دیگر فرمانروایان حکومت دین سخت پای بند گفتمان ریا کاری ست.

حجت الاسلام خاتمی سی سال است که در نقش مخالف و یا "اصلاح طلب" به دفاع از نظام ولایت فقیه برخاسته و خود را یکی از پیروان صدیق و وفادار راه امام خوانده است. وی نه تنها در کنار دست امام خمینی شاهد جنایاتی بوده است که در زمان حکومت امام بوقوع پیوسته است، بلکه هولناکترین قتل ها، معروف به "قتل های زنجیره ای"  و سرکوب ها هنگام زمامداری وی اتفاق افتاده است. و زمانی که مسند قدرت را ترک نمود، جانوری زهر آگین و کریه پیکر، همچون احمدی نژاد را تحویل مردم ایران داده است.  هم اکنون بعنوان خیر خواه نظام و یکی از رهبران جنبش سبز به میدان میآید و ضمن برائت از «تند روی» و «ساختار شکنی،» وفاداری و سر سپردگی خود را به ولایت فقیه و جمهوری اسلامی اعلام نموده و خاطر نشان میکند که: 

«شعار اصلی ما هم اين بوده هست و خواهد بود که "استقلال ،آزادی و جمهوری اسلامی هيچ چيز ديگر هم شعار ما و اکثريت قاطع مردم نيست» و « هر شعار ديگری شعار انحرافی است.» در ادامه این سخنان میافزید که آنچه این شعار را ماندنی کرده است، آن است که دارای همه لوازم میباشد: «يعنی ضديت با استبداد؛ضديت با بيگانه و نيز طرفداری از عدالت و اخلاق در جامعه؛ يعنی هم حاکميت مردم بر سرنوشتشان و هم حاکميت معيارها و ارزشهای اسلامی.»

جالب است که این کلمات از دهان کسی خارج میشود که سی سال گماشته ی نظام استبدادی بوده است، البته نه استبداد غیر قانونی، بلکه استبدادی که قانونی ست و ریشه برگرفته از شریعت دینی. ایران تا کنونی استبدادی چنین سبع بخود ندیده است. چرا که به هیج معیاری پای بند نیست. در تبعیت از الگویی که الله در کتاب قرآن ارایه داده است سازمان یافته است. معیاری های آن مطلق. خشک و انعطاف ناپذیر، مستقل از زمان و مکان هستند.  در پیاده سازی احکام الهی، بکار گیری هر گونه ابزاری مشروع و اخلاقی است، از جمله خشم و خشونت و کشتار و انتقامجویی به جرم محاربه با الله. حال آنکه  استبداد باستانی، نه دینی بوده است و نه قانونی. استبدادی بوده است سنتی. یعنی که شاه خود را تابع قواعدی میدانست که از نسلی به نسلی دیگر انتقال یافته بوده و مستقل از نهاد دین بوده است. یعنی که در مقایسه با استبداد ولایت فقیه، هرگز چنین افسار گسیخته نبوده است. استبدادی که در سی سال پیش از این بر دوش مردم دین باور بر قرار گردید، استبدادی ست دینی، نظامی که آقای خاتمی خود یکی از اعضای گرداننده آن بوده است. نه تنها استبداد قانونی ولایت فقیه را هرگز به چالش نکشیده است ، بلکه آنرا هرچه بیشتر تقویت نیز کرده است. ولایت فقیه، استبدادی ست که بر اساس ارزشهای دین بر قرار گردیده است. ولایت فقیه نهادی ست دینی. نه تنها جایگاهی قانونی دارد بلکه در ماورا آن نیز قرار گرفته است. مگر میتوان گفت که امام خمینی چیزی کمتر از تبلور دین است و یا آقای خامنه ای را میتوان چیزی کمتر از خدا دانست؟ مگر از دهان آقای خمینی و یا آقای خامنه ای چیزی دیگری هم جز حرف خدا میتواند بیرون بیاید؟ ضدیت با استبداد شعاری ست بسیار زیبا و حتی فریبنده و شاید باین منظور است که جنبش سبز باید گوش به آقای خاتمی فرا دهد و شعار دیگری را هرگز بزبان جاری نسازد، چون هر شعار دیگری، از جمله "مرگ بر دیکتاتور" نیز بزعم آقای خاتمی "انحرافی " ست چون عاری از فریب و ریا کاری ست. شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی را باید تکرار کرد که شاید سی سال دیگر بجای استقلال و آزادی، انقیاد و قیومت، اسارت و بندگی، و حقارت و خواری برای مردم ایران ببار آورد. مهم نیست که از این شعار در سی سالی که تنها شعار حاکم بوده است، چه چیزی  برخاسته است و ریشه های استبداد را هرچه عمیق تر در نهاد جامعه رانده است. با این وجود، آقای خاتمی حکم صادر
میکند که تنها یک شعار است که جنبش سبز مجاز به آن است. شعاری که تا کنون از مردمی که در برابر سپاهیان دین سینه سپر کرده اند، هرگز شنیده نشده است. آقای خاتمی نمیداند که هیچ مجیز گویی هرگز بر جایگاه رهبری صعود نخواهد کرد، و جامه رهبری به تن آنان که روی بگذشته دارند، بیش از اندازه گشاد است.

آقای خاتمی بعنوان یکی از رهبران جنبش سبز آماده ی پذیرش این واقعیت نیست که شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی از اعتبار ساقط شده است. آنچه این شعار را امروز بی اعتبار ساخته است ، تجربه سی سال استبداد قانونی ولایت فقیه است. آیا در طی این سی سال کسی شنیده است که ولی فقیه مسئول چیزی شناخته شده باشد؟ ولی فقیه مدیریت کل جامعه را از بالا تا زیر بعهده دارد. اما در برابر هیچ فرد و یا نهادی هرگز مسئولیتی نداشته است. آقای خاتمی باید خوب بداند که ولی فقیه همیشه حرف آخر و حرف نهایی را زده است. آیا آقای خاتمی فراموش کرده است که چه تو دهنی هایی از ولی فقیه هنگام زمامداریش نوش جان کرده است؟ آیا آقای خاتمی هنوز نمیداند که حرف ولی فقیه، حرف قانون است. وقتی آقای خاتمی در همان جا با تبختر فراوان اعلام میکند که هم «اصل ولایت فقیه مورد قبول ما ست،» و «هم اصول مربوط به حقوق ملت،» آیا تایید نظام ولایت فقیه میتواند موید اصلی دیگری جز اصل استبداد باشد؟ استبدادی که سی سال است بر زندگی مردم سلطه افکنده است. وی با افزودن "اصل" حقوق ملت به اصل ولایت فقیه، نشان میدهد که دودوزه باز بسیار ماهری ست. استبداد را لابلای زر ورق "حقوق ملت" می پیچد و تحویل مردم میدهد. گویی که میتوان از راه سحر و جادو استبداد را با حقوق ملت آشتی داد. سی سال تجربه حکومت اسلامی نشان میدهد که شان ملت در نظام ولایت فقیه همسان شان  رعیت  بلکه به زیر آن نزول یافته است. طبق امار مستند در 22 خرداد 88، 63 درصد مردم از سر مخالفت با رای ولایت فقیه برخاستند و مهر رد بر سینه رای وی نهادند، نتیجه اش چیست؟ آیا آقای خاتمی چیزی جز خشم و خشونت و بیرحمی، زندان و شکنجه، تنبیه و تجاوز دیده و یا شنیده است؟ مگر آنچه حداقل در این شش ماه گذشته اتفاق افتاده است میتواند چیز دیگری جز تایید جمهوری اسلامی به مثابه نظام ارباب- رعیتی و یا فرمانروایی و فرمانبرداری باشد؟ ملت از آن حقوقی هم که در دوران شاهنشاهی بهره ای داشت، آنرا هم در تحت جمهوری اسلامی از دست داده است؟ آیا جدایی زنان از مردان در عرصه های مختلف اجتماعی، انعکاسی است از اراده ی ملت؟ هیچ رعیتی هم باین حد محروم از حقوق طبیع خود نبوده است.

آقای خاتمی با استبداد برخلاف شعارش ضدیت نمیکند بلکه در یوزگی میکند. او خطاب به فرمانروایان به تضرع اظهار میدارد که:

« حالا بر فرض کسی و جريانی و گروه کوچکی، غلطی کرده و خلافی گفته و ساختارشکنی کرده، آيا منصفانه است بهترين دوستداران اسلام، انقلاب و مردم و امام متهم شوند که اينها ضد اسلام و ضد نظامند؟»

بیش از شش ماه است که مردم بر رای ولی فقیه شوریده اند و از آن پس تابوهایی را همچون مصون بودن ولی فقیه از نفی و نقد، مرگ بر آمریکا، به آتش کشیدن تصویر امام خمینی، فرو ریخته اند، اما گویا آقای خاتمی چشم خود را مانند دیگر فرمانروایان نظام اسلامی بر واقعیات بسته است و هنوز فکر میکند، مردم برای دین و اسطوره های دینی تره خورد نموده و پیوسته در برابر آنان سر تسلیم و اطاعت فرو آورند. که آنها چنان در جهل فرو رفته اند که در نیافته اند دینی که دولتی شد، تحمیل است و اجباری و برای رهایی از آن باید کوشید. یعنی مردمی که در برابر سپاهیان دین، سرو سینه به گلوله داده و خون میدهند بی آنکه خونی بریزند، برای بقا ی ولایت فقیه و جمهوری اسلامی است و برای رهایی از آن نیست؟ با انکار این واقعیت است که آقای خاتمی در کنار ولایت فقیه قرار میگیرد نه در مقابل و به ضد آن. آقای خاتمی است که در واقع دست به انحراف جنبش زده است شعارهای ضد استبدادی را "غلطی" و "خلافی" میخواند که "جریان" و یا "گروه کوچکی" مرتکب آن شده است. آقای خاتمی باید بداند که شعارهای مرگ بر دیکتاتور و باطل بودن ولایت و جمهوری ایرانی، شعارهای رهایی ست. شعارهای رهایی از شریعت است و سنت. باین دلیل است که بمیدان آمده است که آنرا منحرف ساخته و در برابر ولایت فقیه به پوزش و عذر خواهی میپردازد.

 باید اعتراف کرد که بخش ضدیت با بیگانه ی شعار، شدیدا بعرصه عمل در آمده است. رژیم دین از همان آغاز چنگ در چنگ قدرتهای جهانی انداخت. اما نه به آن منظور که به ملت استقلال بخشد. بلکه به آن دلیل که ملت را تا قیامت به رعیتی بکشاند. تنها در لباس ضدیت با بیگانه بوده است که رژیم دین توانسته است که هر گونه نقد و نفی و مقاومتی که از جانب ملت برخاسته است، سرکوب و نابود سازد. مگر هم اکنون هر مخالفتی از درون به فتنه و دسیسه ای از بیرون نسبت داده نمیشود؟ سی سال تجربه ضدیت با بیگانه، از غائله گروگان گیری گرفته تا جنگ و خونریزی هشت ساله و تجارت و دیپلماسی بوده است که به سیه روزی ملت انجامیده است. ضدیت با بیگانه بوده است که بزرگترین خسارات را بر ملت وارد ساخته و بیشترین سود را به تحکیم و تداوم استبداد دینی رسانده است. 

آقای خاتمی عدالت و اخلاق را نیز یکی از لوازمی میداند که شعار استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی را همچنان کافی و وافی نموده است. معلوم نیست که آقای حجت الاسلام از کدامین عدالت و اخلاق سخن میراند. از آنکه در مدینه ی فاضله پیدا میشود و یا از عدالت و اخلاق از جنس اسلامی آن در نظام ولایت فقیه؟ اگر اخیر منظور است، تجربه و شواهد نشان میدهد که جامعه ایرانی هرگز آنقدر نا برابر و فاسد نبوده است. از توزیع نابرابر ثروت و درآمد گرفته تا گسترش فحشا و اعتیاد در پناه حجاب، از درغگویی و رشوه خواری و دزدی گرفته تا قتل و جنایت و خیانت، رونق و رواج به سابقه در جمهوری اسلامی داشته است. علیرغم این واقعییات است که آقای خاتمی بعنوان یکی از رهبران جنبش سبز وفاداری و سر سپردگی خود را به نظام ولایت فقیه و شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی، اعلام میکند. وی سپس در تکمیل دفاع از شعار جمهوری اسلامی خاطر نشان میکئد که آنچه او در نظر دارد : «هم حاکميت مردم بر سرنوشتشان و هم حاکميت معيارها و ارزشهای اسلامی.» گویی که سی سال تجربه ثابت نکرده است که این دو با یکدیگر سازش ندارند. چرا که حاکمیت و ارزشها هرگز مستقل از تعریف و تعبیر و تفسیر قدرت نبوده اند. آقای خاتمی تنها وقتی میتواند ادعای صداقت کند که بجای قلب حقیقت آنرا آشکار سازد و اعتراف کند قدرت است حقیقت و آن چیزی نیست مگر دین.

شاید نباید خورده ای بر آقای خاتمی گرفت، چون وی در باره واقعیت، اینجا و هم اکنون داد سخن نمیدهد. در باره جمهوری اسلامی که سی سال است تجربه شده است، بحث و نقدی ندارد، بلکه از آن جمهوری اسلامی ای سخن میراند که در حال حاضر وجود ندار بلکه باید آن گونه بنا گزارده شود که امام خمینی اراده کرده است. به گزارش ایلنا در همان خطبه وی تصریح میکند که 

« البته ما معتقديم به آن صورتيکه امام خمينی (ره)بيان کرد که اسلام را طوری مطرح کنيم که بتواند مشکلات امروز را حل کند.به خصوص اينکه در عرصه حکومت دو عامل اصلی عدالت و اخلاق نهادينه شود.»
او نمیگوید که جمهوری اسلامی پس از سی سال نه تنها مشکلات امروز را حل نکرده است بلکه مردم را بدوران واپسین نیز کشانده است. او نمیگوید که از عدالت و اخلاق پس از سی سال در جمهوری اسلامی خبری نیست. او از نهادینه شدن آنها خبر میدهد و نیازی هم نمی بیند که اگر در سی سال حکومت دین دامنه عدالت و اخلاق هرچه بیشتر به بی عدالتی و بی اخلاقی کشیده شده،  بر چه اساسی میتوانیم امیدوار باشیم که در سی سال آینده، عدالت و اخلاق نهادینه خواهند شد. مضاف بر این، بدرستی روشن نیست که منظور ایشان از عدالت و اخلاق چیست. گویی عدالت و اخلاق، مفاهیمی هستند مطلق و مورد توافق همگانی و بی نیاز از بحث و گفتگو هستند و بدون آن میتوانند هرگز نهادینه شوند. آیا منظور از عدالت سرکوب و خفقان، تیغ و تازیانه، زندان و شکنجه، مجازات و بازجویی، تجاوز و اعدام است.؟ بجز این مگر جمهوری اسلامی میوه ی دیگری هم ببار آورده است؟ او در باره مظاهر عدالت در شرایط کنونی خطبه ای نمیخواند. او از زیبایی گفتمان عدالت و اخلاق سود میبرد که مردم را همچنان، بمانند همردیفان خود بفریبد و از آزدی که هرگز بر سر زبانش عمدا جاری نمیشود، بر حذر دارد.   

اشکال کار در این است که آقای خاتمی هنوز به تعریف و تفسیر جمهوری اسلامی می پردازد، گویی چیزی ست تجربه ناشده و یا ناشناخته مانده. وی در روشن ساختن نظرش، چنین اظهار میدارد که 

«وقتی می‌گوييم جمهوری اسلامی يعنی مردم محور و مدارند، اصلا نفس جمهوريت و مردم سالاری يعنی پذيرش "غير" در استبداد مدار و محور "من" است و "غير از من" يا بايد تسليم شود و يا حذف،اين محتوای معنوی استبداد در طول تاريخ است.»

در اینجا آنچه ناگفته گذارده میشود آن است که آیا رژیم فعلی واجد چنین شرایطی هست و یا نیست. او پیوسته از زمان حال و اکنون میگریزد. او نمیگوید چرا جمهوری اسلامی در سی سال حکومت از پذیرش "غیر" سر باز زده است. آقای خاتمی قصه تاریخ استبداد را در واقع بازگو میکند. گویی که سه دهه تجربه جمهوری اسلامی بخشی از آن تاریخ نیست.  اما او از این فراتر رفته و طبق گزارش ایلنا  توضح میدهد که 

«شرط و گام اول مردم سالاری، « پذيرش غير»، است، «غيری که با من تفاوت و اختلاف نظر دارد و او را به رسميت شناختن و با هم کار کردن؛ نه اينکه ديگری را دفع کردن! و اين امر يک فرهنگ می‌خواهد و نيازمند فرهنگ‌سازی است. 

کمتر کسی است که این عبارت را ریاکارانه و نوعی فریبکاری خواند. چون کیست که بتواند با منطق آقای خاتمی به مخالفت برخیزد که پذیرش غیر و آنهم غیری که در ستیز و خصومت است نیازمند یک فرهنگ است. اما گویا آقای خاتمی فراموش کرده است که فرهنگی که پذیرش غیر را ناممکن ساخته است چیزی نبوده است مگر فرهنگ اسلامی. یعنی اگر ایرانی از پذیرش غیر سر باز زده است به آن دلیل بوده است که شعار لا الله الا الله، و یا شعار مطلق گرایی، شعار جزم اندیشی در نهاد او کاشته شده است،  و از شریعت و سنتی شکل گرفته است که اساس آن تسلیم است و اطاعت. البته آقای خاتمی هرگز روشن نمیکند که از چه زمانی به این کشف نائل آمده است که پذیرش غیر نیازمند فرهنگسازی است و چگونه باید آنرا ساخت. و آیا چنین فرهنگی بدون ساختار شکنی، ممکن هست یانه؟ مسلم است که ناگفته گذاردن گفتنی ها، و گریز از زمان حال و طفره از واقعیت، دریوزگی و دودوزه بازی اصل و اساس گفتمان ریاکاری و یا گفتمان فقاهتی است.

اما حجت الاسلام فراموش میکند که خود نیز تبلور فرهنگی ست که از پذیرش غیر سر باز میزند بی آنکه از آن آگاه باشد. یعنی نا آگاهانه باصل خود که استبداد و استبداد پروری ست باز میگردد و میگوید:

« افراط‌گرايی و ساختارشکنی برای همه بد است؛ همه بايد آن‌را محکوم کنند حتی اگر چند نفر شعار ساختارشکنانه بدهند اين بايد محکوم شود.»

گویا آقای خاتمی که خود را مظهر مردم سالاری و فرهنگ پذیرش غیر معرفی میکند، فراموش کرده است لحظه ی پیش چه فتوایی در باره پذیرش غیر صادره نموده است.مگر افراط گرا و ساختار شکن که حکم محکومیت و احتمالا نابودی آنها را   اعلام میکند، میتواند چیزی بجز غیر از آن چه آقای خاتمی میخواهد، باشد؟ چرا بجای محکوم کردن، به پذیرش و مسالمت و دلجوی و گفتگو با آنها را توصیه نمیکند؟ آیا به این شیوه است که فرهنگ پذیرش غیر ساخته میشود؟

 آقای خاتمی زمانی به نفی و محکومیت غیر می پردازد که به همان نفس در پذیرش و تحمل غیر، داد سخن میدهد. اگر آقای خاتمی، که هم اکنون خارج از گود قدرت فتوای محکومی افراط گرا و ساختار شکن را صادر میکند، چه فتوایی صادر خواهد کرد اگر زمام امور را بدست بگیرد؟ تنها میتوان در باره آن حدس زد. بی دلیل نیست که آقای خاتمی تاکنون در باره قتل عام ها و قتل های زنجیره ای و عاملین آن سکوت برگزیده اند، زیر که آقای خاتمی نیز یکی از بازیگران برجسته نظام ولایت فقیه است، و چیزی جز حفظ و تداوم و استحکام آن، اما وجه نرم مسالمت جوی آن چیزی دیگری را در نظر ندارد. حال آنکه رهایی از چنین نظامی ست که مردم را به اعتراض و نفی و مقاومت در برابر رژیم دین وامیدارد.

فیروز نجومی
Firouz Nojoumi

fmonjem@gmail.com


file://localhost/C:/Documents%20and%20Settings/Administrator/My%20Documents/iran
/خبرگزاری%20ایلنا.محمد%20خاتمی.mht








۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۷, چهارشنبه

سخنانی که هیچگاه پخش نشد

اخیرا (آبان 88) سخنانی از امام خمینی در رسانه های اینترنتی انتشار یافته است که گفته میشود "هیچگاه پخش " نشده است. شاید هم که زیاد تصادفی نباشد که این سخنان در چنین شرایطی منتشر میشود.  چرا که رژیم اسلامی در همان نقطه ی عطفی قرار گرفته است که این سخنرانی ایراد شده است: در زمانی که بحران، گریبان رژیم  تازه تاسیس رژیم دین را گرفته بود،  بحران دین و قدرت بود، بحرانی که درون مایه دین را بمنصه ظهور میرساند، در حالیکه بر اریکه ی قدرت جلوس یافته است. یعنی در شرایط ی که دین و قدرت در یکدیگر اقدام گردیده است. دین که مظهر آن امام خمینی بود، دیگر، تحصیل زهد و اجتهاد و شریعت، دور از آلودگی های قدرت نبود. مجبور نبود شمشیر بر کشد و سر مخالفین بر زمین افکند. اما کدام یک به صلاح است، خشم و خشونت و یا حرف صلح و همزیستی، تصمیمی که جهت و سوی رژیم دین را باز تاب میداد.

  از آنجایی که حکومت دین، واپسگرا ست، برای حل بحران بگذشته مینگرد و به مبانی ایمان و  و اصل و اصولی که  در 1400 سال پیش بنیان گذارده شده است.  سخنانی که هیچگاه پخش نشد، بیان این حقیقت است که در رو در رویی با بحران سیاسی، امام خمینی به گذشته باز میگردد و راه خروج از بحران را در برگی از فصل رسالت می یابد. امام در پایان سخنرانی خود صریحا اعلام میکند که اگر چه اسلام، دین «تربیت» است، اما،  آنکه تربیت پذیر نیست، باید که گردنش را زد. هم چنانکه رسول الله خود در یک روز گردن 700 تن از یهودیان تربیت ناپذیر را زده است، کاری که باید در همان آغازین ترین لحظات انجام میشد. افسوس که چه کوتاهی ها که نکرده است. چه قصور ی که از او سر نزده است.

بعید است که کسی «سخنانی که هیچگاه پخش نشد،» بشنود و دچار خوف و وحشت نشود. این سخنان فرا خوانی ست به سوی کین خواهی  و بیرحمی و یا عمل با قاطعیت و باور انقلابی در انهدام و نابودی مخالفین نظام اسلامی. شاید بهمین دلیل بوده است که این سخنرانی تاکنون مخفی نگاهداشته شده است. مبادا که سندی بشود بر ماهیت خشونت و خونبار امام و اصل و اصول اسلامی. این سخنرانی را باید نقطه عطفی در تاریخ ظهور رژیم اسلامی دانست. شرایط کنونی نیز یاد آور همان شرایط ست، ادامه کشتار و یا مسالمت.. پس چه باک که یکبار دیگر امام را از گور بیرون کشیده و او را زنده ساخته و از وی طلب امداد کنند.

بدون تردید خشم و خشونت و بیرحمی در مقیاسی که امام خمینی بدان رجوع  و بکار گیری آنرا در برون رفت از بحران موجود، پیشنهاد میکند، میتواند به استحکام و تداوم رژیم بیانجامد و درد و رنج حاصل از بحران را تسکین دهد. اما آنرا ریشه کن نمیسازد، چون نظام تسلیم و اطاعت، اساسا نظامی ست لرزان نا پایدار.ماندنی نیست. لذا، ضرورتا بار دیگر با آن روبرو میشود، یعنی با سرپیچی و عدم اطاعت. اما، هر بار، عمیقتر و بسیار خطرناک تر و کشنده تر. خمینی دلیل بروز بحران را در سخنانی که تا کنون شنیده نشده بود، نتیجه خطا هایی میداند که  ناشی از بی تجربه گی بوده است، تجربه در بکار گیری شمشیر در خدمت شریعت. او میگوید: «ما دو دسته بوده ایم یکی از مدرسه آمده بودیم و یک دسته از خارج آمده بودیم. ما نه آن تجربه انقلابی را داشتیم و نه آنها انقلابی بودند.» یعنی که وقتی که بر مسند قدرت جلوس یافته بودند بی خبر از بازی و نرد قدرت بودند. یعنی که نه لشگر و  سپاهی داشتند و نه تیغ و تازیانه ای. تا کنون دست خود را به خون و آلودگیهای قدرت آلوده نکرده و سری را بر زمین نیفکنده بودند. نمیدانستند که برای حفظ  قدرت در دست دین، نباید در کین خواهی و خونریزی تعللی از خود نشان میدادند.

 اما، هم اکنون با وجود  سی سال تجربه انقلابی و کسب دانش و مهارت در قدرتمداری، یعنی  که با بر قراری نظام خوف و وحشت، نظام تسلیم و اطاعت بر اساس خشم و خشونت، رژیم دین بار دیگر با بحرانی روبرو شده صدها بار وسیع تر از دوران خمینی. سی سال سرکوب و خفقان، زندان و شکنجه و اعدام های روزانه، فردی یا گروهی، در حضور تماشاچیان در پیروی از خطی که امام در«سخنانی که هیچگاه پخش نشد،» ارائه داد ، نه تنها تداوم رژیم را تضمین نساخته است بلکه بنیان آنرا بلرزه انداخته است.

اگر در آن زمان خط امام برای حل بحران مبنی بر بکارگیری خشم و خشونت و بیرحمی که در اسلام و شخص رسول الله نهفته است، موثر واقع گردید، به آن دلیل بوده است که ملت هنوز دین سالاری را تجربه نکرده بودند. از رفتار و گفتار دین، در زمانیکه تاج قدرت را بر سر نهاده است چیزی نیاموخته بودند. نمیدانستند که دینِ منبری چیزی ست بسیار متفاوت از دین، بر مسند قدرتمداری. درست است که ابزار خشم و خشونت، وسعت و سامان یافته، اسیران زخمی و نیمه جان را بدون بازرسی و محاکمه بر برا نکارد ها تیر باران نمیکنند. با طراحی  و با زره و کلاه خود، به میدان میآیند. اما شیر خواره ی آنزمان جوانی ست برومند که فهمیده است که حکومت دین سالار مساوی است با تحقیر و خواری و یا اسارت و بندگی. علیرغم این تغییرات ساختاری ست که رژیم خامنه ای در مسیر خطی قرار گرفته است که سخت ورشکسته گردیده است: خط امام.

در اینجا سزا ست که به متن سخن رانی رجوع کنیم به آن امید که بر رابطه ی سخنرانی امام که با تقریب میتوان گفت در حدود 28 سال پیش از این ایراد شده است، با شرایط کنونی، کمی نور بپاشیم.  

امام در« سخنانی که هیچگاه پخش» نشد ه است، از لغات و واژه هایی استفاده میکند که از بحرانی بودن اوضاع خبر میدهد. امام پیوسته از «گرفتاری ها» و «ضایعات» ی که با آن دست به گریبان شده است، سخن میراند. از آنها، همه دلی پر از خون دارد. بهمین دلیل امام در این سخنان، خطبه  سیاسی و روضه شهادت را با هم با زبر دستی  مخلوط میسازد و مرزهای دین و قدرت را در هم فرو میریزد. امام بحرانی بودن شرایط را چنین تعریف میکند:

"مدتها ست یا عزای عمومی اعلام میکنیم یا تشیع جنازه میکنیم یا اینها قتل عام میشوند. ما انقلاب را راه نبردیم. کار ما این شده است که پاسدار ها ی ما اینطور کشته میشوند.»

اگرچه امام معصوم است و خطا ناپذیر، با این وجود امام خمینی با آه و افسوس بسیار به خطاهای خود اعتراف میکند و اظهار میدارد که ما باید اشتباهات گذشته را جبران کنیم. که اگر این خطاها را نکرده بودیم دچار این گرفتاریها نمیشدیم. امام همچنین به سرزنش خود میپردازد و میگوید:

«ملت انقلابی عمل میکند و ما نکردیم. ما مقصریم یا قاصر- در پیشگاه ملت جواب باید بدهیم...مردم ریختند... لانه فساد را بیرون کردند به پیروزی رسیدند. وقتی امر بدست ما افتاد انقلابی عمل نکردیم.»

بنابراین، مهمترین خطایی که امام خود را برای ارتکاب بدان سرزنش میکند، آنست که «انقلابی» و «قاطعانه» عمل نکرده است. اما تنها در متن سخنرانی است که در می یابیم که منظور او از انقلابی و قاطعانه عمل کردن، چیزی جز بکار گیری ابزار خشم و خشونت و بیرحمی نیست - که بعدا به یکی از ویژگی های برجسته خط امام تبدیل میشود.  

امام اظهار میدارد(نقل به مضمون) که یکی از آن خطاهای جبران ناپذیر، گوش فرا دادن به «مصلحت اندیشان» بوده است -که حرف های غربیها را میزده اند و تقاضای آنها مبنی بر عفو مخالفانی که دست شان بخون آلوده نبوده است. او این عفو و بزرگواری و بخشایش را یکی از آن خطاهایی بشمار میآورد که سبب بوجود آمدن بحران و گرفتاریها و ضایعاتی سنگین گردیده است . زیرا که، امام خاطر نشان میسازد، هم اینان اند که «ریخته و توطئه» میکنند.  کمی بعد امام اعتراف میکند که:

 «اگر از همان آغاز پیروزی انقلاب مثل انقلابات دیگر جهان عمل کرده بودیم و درها را بسته بودیم...تمام رفت و آمدها را منقطع کرده بودیم و تمام این گروه ها را خفه کرده و منحل کرده بودیم و با شدت عمل میکردیم این گرفتاریها برای ما پیش نمیآمد.»

گویا امام از بکار گیری طبع ملایم و خوی نرم خود، سخت پشیمان است و احساس ضعف میکند و افسوس میخودر که چرا تیغ و تازیانه را از همان آغاز بکار نگرفته است و یا در بکار گیری خشم و خشونت و بیرحمی، تردید نشان داده است. آیا این همان راه و روش نیست که رژیم دین برهبری خامنه ای- احمدی نژاد، پیروی ت میکند: قاطع و انقلابی: بگیر و ببند و بزن و بکش و بعد انکار نموده، پرچم عدالت و برابری را بدوش بکش. اگر امام برای تحکیم و تداوم نظام دست به کشتار احزاب و گروه هایی زد که در دین باوری آنها شک و تردید بسیاری وجود داشت. رژیم کنونی کسانی را به زنجیر و شکنجه میکشد که خود روزی از یاران نزدیک و یا در شمار سپاهیان امام بوده اند. همه دیندار و مومن و با تقوا و پرهیز کار بوده اند. رژیم دین گلوله های آتشین خود را بر قلب و شقیقه کسانی می نشاند که دهان خود را به آوای الله اکبر گشوده اند. این تنها میتواند بر ورشکستگی رژیم دین و خط امام، دلالت کند.

اما، دل امام را یک خطا بیش از هر خطای دیگری پرخون ساخته بوده است و آن تشکیل دولت موقت  بوده است که پیوسته با پشیمانی و ندامت از آن یاد میکند. وی در این راستا اظهار میکند که از آغاز باید یک دولت قاطع و جوان را که بتواند مملکت را اداره کند، بکار میگماردیم.  ولی اینطور نشد و خطا واقع شد. امام از انتخابات نیز بسیار نا خرسند و نا خشنود بوده است. زیرا که نتوانسته است فرد دلخواه را بر گزیند. لذا میگوید: فردی «انتخاب شد و خطا شد.» از همین روی به مجلس سفارش میکند که « باید یک دولت متد ین صد در صد اسلامی و قاطع» را بر گزیند.

آیا میتوان تردیدی داشت که گزینش احمدی نژاد برای ریاست جمهوری در سال 84 در پیروی محض از این فتوای امام بوده است؟ احمدی نژاد با مقایسه با رقیب نهایی خود هاشمی رفسنجانی در سال 84 و دولتهای پیشین، دارای تمام آن خصوصیاتی بود و هست که امام بدان اشاره میکند: جوان، انقلابی، قاطع، متد ین و صد در صد اسلامی. آیا میتوان شخصی را در سراسر ایران و شاید جهان یافت که اعتقاد ش از احمدی نژاد به مرجعیت، به قداست ولایت فقیه، به مدیریت جهانی امام عج، عمیق تر و راسخ تر باشد؟ سراسر تسلیم و اطاعت  باشد؟ حکومت آیت الله ها  و حجت الاسلامها در پیروی از فتوای امام، شخصی را برگزیده اند که به نماد دین تبدیل شده است. ساده زیست است و اشرافی ستیز. با تقوا است و پرهیزکار. ژنده پوش است و رسته از مال و ثروت دنیا. در شیفتگی به امامت و رسالت، بر روی دست تمام علما، فقها و طلاب حوزه های علمیه بلند شده است. او لبریز از شجاعت و شهامت  انقلابی ست و در پیروی از پیامبر و امام میتواند  گردن نه 700 نفر از«تربیت ناپذیر ان»، بلکه تعداد بیشماری از آنان را بزند و خون بسیاری را بریزد و سپس وضو گرفته و با طهارت تمام در سجده های طولانی، پوزه خود را در برابر الله بزمین بساید.

وقایع اخیر نشان داده است که پیروی از خط امام، که رئوس آن در «سخنانی که هیچگاه پخش نشد،» ارائه گردیده است، بجای اینکه به بیرون رفت از بحران بیانجامد، منجر به ورشکستگی  رژیم دین و تشدید بحران شده است. اما نکته ای که شایان توجه است این است که اگر بپذیریم که رابطه ای وجود دارد بین فتوای امام خمینی و شرایط کنونی، جوش و خروش مردم معنا و مفهومی عمیق و سرنوشت سازی پیدا میکند. چون رد احمدی نژاد، رد یک فردی که از راه توطئه و ریاکاری، مسند قدرت را به اشغال خود در آورده است، نیست بلکه رد فردی ست که نماد دین و نماد انقلابی بودن و قاطعیت است.

سخنانی که هیچگاه پخش نشد
http://www.youtube.com/watch?v=BEXdUz-CUWk 

فیروز نجومی
Firouz Nojoumi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه

         
جدا سازی دین از سیاست

خواست جدا سازی دین از سیاست، بنظر میرسد که خواستی ست مشترک در تمام دگر اندیشان و جبهه مخالفان رژیم دین. مسلم است که این یک خواست منطقی و عقلانی ست که آیت الله ها و حجت الاسلام ها به حوزه های علمیه باز گردند و آموزش و تدریس تفسیر قرآن و  حدیث و روایات، و احکام شریعت از جمله قانونمندی های مطهرات و نجاسات، غسل و وضو سازی و عبادات، حلال ها  و حرام ها را  بار دیگر از سر گیرند. کسب اجتهاد نموده و مردم را هدایت نمایند. دعا بنویسند و دعا بگویند. روضه بخوانند و وعظ و موعظه کنند. سیاستمداران و مدیران متخصص نیز، که درس و حرفه سیاست و مدیریت را آموخته اند، بکار رتق و فتق امور بپردازند، و تمام نهادهای اجرایی، قضایی و قانونی را در کنترل خود در آورند.

اما به درستی روشن نیست که چرا باید انتظار داشت که این امر در جامعه ایران واقع شود؟
و یا میتوان دین را از سیاست با تصویب قانون و بخشنامه و یا به مثابه یک برنامه ی سیاسی، عملی ساخت. تحصیل جنین هدفی در شرایط ایران، اگر ساده انگاری نباشد، ناشی از خوشبینی شدید است. چرا که دین و قدرت را در اسلام بویژه در دورانی که ولایت به حکومت رسیده است هرگز نمیتوان از یکدیگر جدا ساخت، بویژه با مطالبه و مذاکره و معامله و قرار داد، مگر اینکه در پیروی از الگوی اروپایی و جنبش روشنگری نشان دهیم که دین ما اساسا با عقل و استقلال، ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی و آزادی بشری در ستیز و تضاد است. که سیه روزی ها، فقر و محنت و عقب ماندگی، همه ناشی از شریعت و سلطه اش بر فرهنگ و راه روش زندگی است. که شریعت همیشه در خدمت شمشیر شاهان در محروم ساختن جامعه از ابتدایی ترین حق و حقوق بشری، شرکت داشته و پیوسته دست در گردن قدرت در نادانی و نا بینایی ملت نقش اساسی بازی کرده است. بعضا برآنند که دین ابزاری ست برای کسب قدرت. گویی که دین نه ارزش است ، نه باور و نه فرهنگ و خلق و خوی انسانی.

 در کشور ایران، قرنها حوزه های علمیه، تنها مراکز علم و دانش و سواد آموزی بوده اند. تا دوران شاهنشاهی محمد رضا پهلوی بیش از 85 درصد مردم از توانایی خواندن و نوشتن محروم بودند. هم اکنون پس از سی سال حکومت ولایت و بدوش کشیدن پرچم علم و دانش و تسخیر دانشگاه ها، طبق آمار رسمی بیش از 50 درصد مردم بیسواد باقی مانده اند. اجتهاد هرگز علمی نبوده است در ترفیع درک و فهم انسان از انسان و از جهانی که بوجود آورده است. اجتهاد، یعنی درک شریعت و  احکام و مقررات الهی که در هرگونه شرایطی بتواند انسان را به اسارت و بندگی بکشاند. که اجتهاد، علم تقلید و تبعیت است، نظم و انضباط و عبودیت، مبحثی که سر آغاز "علم " فقه است و "اصول کافی. "

 300 سال سلطه ی اجتهاد بر جامعه، یعنی 300 سال تولید مجتهد و مقلد. یکی دانا به قواعد و مقررات شرعی، دیگر نادان و نابینا، نیازمند به هدایت و راهنمایی. 300 تعمیق باور به افسانه ها و اسطوره ها  که الله، اکبر است و بجز او هیچکس نیست. که قرآن کتاب آسمانی است و حاوی سخنان الله، سخنانی که تا ابد باید به آن گوش فرا دهی و براهی که هدایت میکند، یعنی "راه مستقیم" با چشمان بسته راه بپیمایی. در مقایسه با خساراتی که شاهان در جامعه ایران بوجود آورده اند، خسارات دین جبران ناپذیر است. همین بس که بدانیم شاه هان همه آمده اند و رفته اند، اما دین مانده است. بی جهت نیست که پس از اسلام همه شاهان ایران در دفاع از اسلام و حفظ شریعت اسلامی، شمشیر میزدند. زیرا که آنها در دامن شریعت پرورش یافته بودند. شریعت آئیننامه تسلیم است و اطاعت. در دامن خودش تنها میتواند ارباب و رعیت، فرمانروا و فرمانبر پرورش دهد. برای اربابی به شمشیر نیازمندی و برای فرمانروایی به شریعت محتاجی.

 به عبارت دیگر جدایی دین از سیاست، لزوما رهیافتی برای استقلال و آزادی و خود مختاری دینی، نمیتواند باشد. بنابراین، تنها رهایی از دین است، نه جدایی دین از سیاست که  تاریخ را می سازد و جهانی نو بوجود میآورد. ما ایرانیان باید به ساختن چنین جهانی بیاندیشیم، و گرنه به سلطه تاریکی و خاموشی، محنت و عقب ماندگی تن داده ایم. دست یابی به فن آوری هسته ای و نانو تکنولوژی که سنگ آنرا "رهبر معظم " بر سینه میکوبد، افتخار نیست در رمه گوسفندان. در جامعه ای که ار ابتدایی تری حق انسانی محرومی، همه و هرگونه پیشرفتی در زمینه علم بویژه علم هستی ای، نماد عبودیت و بندگی است. بعضی از مارکسیست هایی که هنوز در فضای بین الملل دوم پوست میاندازند، به دین اسلام همچون ابزاری برای کسب قدرت مثل همه  ادیان دیگر می نگرند، خبر ندارند که اسلام، در کشور ما، بواسطه فقها و علما و حوزه های علمیه همیشه برخوردار از حق و حقوق و نفوذ بسیار در ساختار قدرت بوده است. اقتدار علما و فقهای گاهی اگر از شاهان بیشتر نبود، کمتر هم نبود. محمد رضا شاه کافی بود که به سخنان آیت الله خمینی گوش فرا میداد. حجاب را اجباری می ساخت، سینما ها و تاتر ها را تخته میکرد. موزیک را قدغن میساخت و مالکیت اراضی را همچنان به فئودال ها  و روسای قبایل رها میساخت. در زمانیکه استبداد حق بیان را گرفته بود. آیت الله خمینی از چنان اقتداری برخوردار بود که میتوانست بگوید و شاه را به چالش بکشد. روشن است که، حکومت ولایت، چیزی بیش از نماد قدرت است.   

آنچه در اروپا، دین را وادار ساخت که صحنه ی سیاست را ترک کند، ظهور بشر در برابر خدا و عقل و خرد بشری در برابر عقل و خرد الهی بود. در ده ها سالی که به  انقلاب کبیر فرانسه(1789) منجر گردید، همه جا و در همه زمینه ها دین به چالش کشیده شد. از یک طرف، دین خود را با کپرنیک ها و نیوتن ها و گالیله ها، رو در روی میدید از طرف دیگر با دکارت و کانت و مارکس و نیچه. آخرین، در نیمه دوم قرن نوزدهم اعلام کرد که "خدا مرده " است و سخن از زرتشت و ظهور ابر انسان و ماورای خیر و نیک، راند.

البته باید اعتراف نمود که ما در شرایطی کمی بغرنج تر و پیچیده تر زندگی میکنیم، اگر حد اقل را بگیریم. در شرایطی که  دین، نه تنها با قدرت هم آغوش ی میکند، بلکه با علم، و تکنولوژی نیز نرد عشق میبازد و خود پرچم علم را بر دوش میکشد. ولی فقیه، خود شخصا سخت دلباخته ی کشفیات علمی و تکنولوژی ست. در روز دوشنبه گذشته بود که وی به نقل از  رجا نیوز:

«  با حضور در یكی از مراكز بزرگ صنعتی از نزدیك در جریان بخشی از توانمندیهای صنعتی كشور به ویژه در حوزه صنعت خودرو سازی و تولید موتور ملی قرار گرفتند( رجا نیوز، 9 فروردین 89).»

به زبانی ساده تر، کپرنیک ها، نیوتن ها و گالیله های زمان ما از درون دین ظهور مییابند و قرآن، کلام الله را منشا همه ی علوم میخوانند. علم الله، آغاز و پایان همه علوم است. مدافعان دین بر آنند که تنها مغرضان و بی دینان هستند که  دین را مخالف تجدد و تمدن مادی معرفی میکنند. عدم تناسب دین با شرایط و نیازهای انسان این جهانی، اتهام دشمنان و بخشی از تبلیغات استعماری ست که مسلمانان را ناتوان و کم عقل پرورش دهند تا ثروت و منابع طبیعی شان را به تطاول ببرند.  بنابر قول ولی فقیه، دین اسلام دنیا را مزرعه آخرت  به حساب میآورد. دین اسلام، هم دین دنیا ست و هم دین آخرت (رجا نیوز، 2 فروردین 89). دانشمندان و متخصصین و مدیران  و  نیز بخشی از روشنفکران و دانشجویان ما سخت شیفته الله و راز و رمز کلام الله هستند و پیوند دین را به سیاست امری ضروری و طبیعی می پندارند.  البته حکومت ولایت از میان علوم تنها با علوم انسانی ست که سر آشتی ندارد. چرا که از آن بوی کفر و الحاد به مشام میرسد. بوی نافرمانی و سرپیچی. یعنی از آن بوی رهایی از دین، بر میخیزد. این است که هراس آنرا در دل دارد. 

افزون براین مشکل، یعنی  تداخل دین و قدرت و علم و تکنولوژی ، همچنانکه کمی زودتر به آن اشاره شد تداخل دین در سرشت و نهاد، و خلق و خوی ملت، است. باید بخود یاد آوری کنیم که در شرایطی از جدایی دین و دولت و یا شریعت و شمشیر سخن میگوییم که زمانیکه برخاسته و  دهان به اعتراض علیه رژیم دین میگشاییم، فریاد بر میآوریم که "الله، اکبر " است و حسین، فریاد رس. یعنی که بر علیه حکومت دین همان افسانه و اسطوره ای را مورد تایید و تصدیق، قرار میدهیم که اصل و اساس دین است. وقتی رهبران جنبش سبز آقای میر حسین موسوی، محمد خاتمی و مهدی کروبی می باشند، چگونه میتوان از جدا ساختن دین از دولت سخن به میان آورد، آنهم به عنوان یک پروژه سیاسی و یا قانونی.

 این بدان معنا ست که با در نظر گرفتن شرایط موجود، تنها راهی که پیش روی ما برای جدا سازی دین از سیاست، بجا میماند همانا راه پیچیده و بغرنج و طولانی ست، یعنی راه رهایی، که آغاز مییابد با جنبش روشنایی و دین زدایی و دین ستیزی، هم در ذهن و آگاهی و هم در زندگی روز مره و مادی. در شرایط کنونی هر حرکتی بسوی رهایی، جرمی دینی شناخته میشود: "منافق " و "کافر " و محارب با خدا. در اینجا راه رهایی، برائت از جرم و گناه نیست، بلکه اعتراف است به انزجار و تنفر از خدایی که شمشیر را در خدمت شریعت میگیرد و خشنودی و رضای خود را در بندگی و خواری و حقارت بشر و  جهاد و شهادت، بدست میآورد.

درست است که رهایی دین در اروپا بیش از سه قرن بطول انجامیده است، ما، اما، در افق و زمانی دیگری زندگی میکنیم. رسانه های ارتباطاتی خود میتوانند به بزرگترین ابزار رهایی تبدیل شوند. که کم و بیش در حال بازی کردن همین نقش هم هستند. دین نمیتواند اینترنت را شکست بدهد. افزون بر این سی سال حکومت دین، حرمت دین را شکسته است. از احترام بدان  زدوده است. امروز مساجد را دیگر نمیتوان مقدس و مکانی پاک پنداشت. مساجد هم اکنون به بازداشت گاه ها و شکنجه گاه ها تبدیل شده اند. هم اکنون مساجد، مکانی هستند امن برای بازجویی و تجاوز به انسانها . غزا داران حسین، قمه داران و گارد های شورشی هستند. کی ست که نداند که ارشاد و هدایت یعنی تیغ و تازیانه. بخش بزرگی از جوانان امروز را باید سربازان جنبش رهایی بخش از دین خواند. این درک بوجود آمده است که برای زندگی اخلاقی نیازی به شریعت نیست. شریعت آئیننامه اسارت است و بد اخلاقی، مروج نادانی  است و نابینایی. شریعت خشم و خشونت ست و شلاق و تازیانه، سنگسار و تجاوز و شکنجه. شرایط رهایی از دین بغرنج است اما زمان آن از 300 به چیزی کمتر از یک دهم آن تقلیل یافته است. این درک هم اکنون در حال رشد و نمو است که آزادی، هرج و مرج، نیست، که خود مختاری دینی انحراف از اصول اخلاقی نیست. که گفتار و کردار و پندار نیک معطوف با عالیترین اخلاق انسانی ست.

فیروز نجومی
Firouz Nojoumi
fmonjem@gmail.com