۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه

         
جدا سازی دین از سیاست

خواست جدا سازی دین از سیاست، بنظر میرسد که خواستی ست مشترک در تمام دگر اندیشان و جبهه مخالفان رژیم دین. مسلم است که این یک خواست منطقی و عقلانی ست که آیت الله ها و حجت الاسلام ها به حوزه های علمیه باز گردند و آموزش و تدریس تفسیر قرآن و  حدیث و روایات، و احکام شریعت از جمله قانونمندی های مطهرات و نجاسات، غسل و وضو سازی و عبادات، حلال ها  و حرام ها را  بار دیگر از سر گیرند. کسب اجتهاد نموده و مردم را هدایت نمایند. دعا بنویسند و دعا بگویند. روضه بخوانند و وعظ و موعظه کنند. سیاستمداران و مدیران متخصص نیز، که درس و حرفه سیاست و مدیریت را آموخته اند، بکار رتق و فتق امور بپردازند، و تمام نهادهای اجرایی، قضایی و قانونی را در کنترل خود در آورند.

اما به درستی روشن نیست که چرا باید انتظار داشت که این امر در جامعه ایران واقع شود؟
و یا میتوان دین را از سیاست با تصویب قانون و بخشنامه و یا به مثابه یک برنامه ی سیاسی، عملی ساخت. تحصیل جنین هدفی در شرایط ایران، اگر ساده انگاری نباشد، ناشی از خوشبینی شدید است. چرا که دین و قدرت را در اسلام بویژه در دورانی که ولایت به حکومت رسیده است هرگز نمیتوان از یکدیگر جدا ساخت، بویژه با مطالبه و مذاکره و معامله و قرار داد، مگر اینکه در پیروی از الگوی اروپایی و جنبش روشنگری نشان دهیم که دین ما اساسا با عقل و استقلال، ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی و آزادی بشری در ستیز و تضاد است. که سیه روزی ها، فقر و محنت و عقب ماندگی، همه ناشی از شریعت و سلطه اش بر فرهنگ و راه روش زندگی است. که شریعت همیشه در خدمت شمشیر شاهان در محروم ساختن جامعه از ابتدایی ترین حق و حقوق بشری، شرکت داشته و پیوسته دست در گردن قدرت در نادانی و نا بینایی ملت نقش اساسی بازی کرده است. بعضا برآنند که دین ابزاری ست برای کسب قدرت. گویی که دین نه ارزش است ، نه باور و نه فرهنگ و خلق و خوی انسانی.

 در کشور ایران، قرنها حوزه های علمیه، تنها مراکز علم و دانش و سواد آموزی بوده اند. تا دوران شاهنشاهی محمد رضا پهلوی بیش از 85 درصد مردم از توانایی خواندن و نوشتن محروم بودند. هم اکنون پس از سی سال حکومت ولایت و بدوش کشیدن پرچم علم و دانش و تسخیر دانشگاه ها، طبق آمار رسمی بیش از 50 درصد مردم بیسواد باقی مانده اند. اجتهاد هرگز علمی نبوده است در ترفیع درک و فهم انسان از انسان و از جهانی که بوجود آورده است. اجتهاد، یعنی درک شریعت و  احکام و مقررات الهی که در هرگونه شرایطی بتواند انسان را به اسارت و بندگی بکشاند. که اجتهاد، علم تقلید و تبعیت است، نظم و انضباط و عبودیت، مبحثی که سر آغاز "علم " فقه است و "اصول کافی. "

 300 سال سلطه ی اجتهاد بر جامعه، یعنی 300 سال تولید مجتهد و مقلد. یکی دانا به قواعد و مقررات شرعی، دیگر نادان و نابینا، نیازمند به هدایت و راهنمایی. 300 تعمیق باور به افسانه ها و اسطوره ها  که الله، اکبر است و بجز او هیچکس نیست. که قرآن کتاب آسمانی است و حاوی سخنان الله، سخنانی که تا ابد باید به آن گوش فرا دهی و براهی که هدایت میکند، یعنی "راه مستقیم" با چشمان بسته راه بپیمایی. در مقایسه با خساراتی که شاهان در جامعه ایران بوجود آورده اند، خسارات دین جبران ناپذیر است. همین بس که بدانیم شاه هان همه آمده اند و رفته اند، اما دین مانده است. بی جهت نیست که پس از اسلام همه شاهان ایران در دفاع از اسلام و حفظ شریعت اسلامی، شمشیر میزدند. زیرا که آنها در دامن شریعت پرورش یافته بودند. شریعت آئیننامه تسلیم است و اطاعت. در دامن خودش تنها میتواند ارباب و رعیت، فرمانروا و فرمانبر پرورش دهد. برای اربابی به شمشیر نیازمندی و برای فرمانروایی به شریعت محتاجی.

 به عبارت دیگر جدایی دین از سیاست، لزوما رهیافتی برای استقلال و آزادی و خود مختاری دینی، نمیتواند باشد. بنابراین، تنها رهایی از دین است، نه جدایی دین از سیاست که  تاریخ را می سازد و جهانی نو بوجود میآورد. ما ایرانیان باید به ساختن چنین جهانی بیاندیشیم، و گرنه به سلطه تاریکی و خاموشی، محنت و عقب ماندگی تن داده ایم. دست یابی به فن آوری هسته ای و نانو تکنولوژی که سنگ آنرا "رهبر معظم " بر سینه میکوبد، افتخار نیست در رمه گوسفندان. در جامعه ای که ار ابتدایی تری حق انسانی محرومی، همه و هرگونه پیشرفتی در زمینه علم بویژه علم هستی ای، نماد عبودیت و بندگی است. بعضی از مارکسیست هایی که هنوز در فضای بین الملل دوم پوست میاندازند، به دین اسلام همچون ابزاری برای کسب قدرت مثل همه  ادیان دیگر می نگرند، خبر ندارند که اسلام، در کشور ما، بواسطه فقها و علما و حوزه های علمیه همیشه برخوردار از حق و حقوق و نفوذ بسیار در ساختار قدرت بوده است. اقتدار علما و فقهای گاهی اگر از شاهان بیشتر نبود، کمتر هم نبود. محمد رضا شاه کافی بود که به سخنان آیت الله خمینی گوش فرا میداد. حجاب را اجباری می ساخت، سینما ها و تاتر ها را تخته میکرد. موزیک را قدغن میساخت و مالکیت اراضی را همچنان به فئودال ها  و روسای قبایل رها میساخت. در زمانیکه استبداد حق بیان را گرفته بود. آیت الله خمینی از چنان اقتداری برخوردار بود که میتوانست بگوید و شاه را به چالش بکشد. روشن است که، حکومت ولایت، چیزی بیش از نماد قدرت است.   

آنچه در اروپا، دین را وادار ساخت که صحنه ی سیاست را ترک کند، ظهور بشر در برابر خدا و عقل و خرد بشری در برابر عقل و خرد الهی بود. در ده ها سالی که به  انقلاب کبیر فرانسه(1789) منجر گردید، همه جا و در همه زمینه ها دین به چالش کشیده شد. از یک طرف، دین خود را با کپرنیک ها و نیوتن ها و گالیله ها، رو در روی میدید از طرف دیگر با دکارت و کانت و مارکس و نیچه. آخرین، در نیمه دوم قرن نوزدهم اعلام کرد که "خدا مرده " است و سخن از زرتشت و ظهور ابر انسان و ماورای خیر و نیک، راند.

البته باید اعتراف نمود که ما در شرایطی کمی بغرنج تر و پیچیده تر زندگی میکنیم، اگر حد اقل را بگیریم. در شرایطی که  دین، نه تنها با قدرت هم آغوش ی میکند، بلکه با علم، و تکنولوژی نیز نرد عشق میبازد و خود پرچم علم را بر دوش میکشد. ولی فقیه، خود شخصا سخت دلباخته ی کشفیات علمی و تکنولوژی ست. در روز دوشنبه گذشته بود که وی به نقل از  رجا نیوز:

«  با حضور در یكی از مراكز بزرگ صنعتی از نزدیك در جریان بخشی از توانمندیهای صنعتی كشور به ویژه در حوزه صنعت خودرو سازی و تولید موتور ملی قرار گرفتند( رجا نیوز، 9 فروردین 89).»

به زبانی ساده تر، کپرنیک ها، نیوتن ها و گالیله های زمان ما از درون دین ظهور مییابند و قرآن، کلام الله را منشا همه ی علوم میخوانند. علم الله، آغاز و پایان همه علوم است. مدافعان دین بر آنند که تنها مغرضان و بی دینان هستند که  دین را مخالف تجدد و تمدن مادی معرفی میکنند. عدم تناسب دین با شرایط و نیازهای انسان این جهانی، اتهام دشمنان و بخشی از تبلیغات استعماری ست که مسلمانان را ناتوان و کم عقل پرورش دهند تا ثروت و منابع طبیعی شان را به تطاول ببرند.  بنابر قول ولی فقیه، دین اسلام دنیا را مزرعه آخرت  به حساب میآورد. دین اسلام، هم دین دنیا ست و هم دین آخرت (رجا نیوز، 2 فروردین 89). دانشمندان و متخصصین و مدیران  و  نیز بخشی از روشنفکران و دانشجویان ما سخت شیفته الله و راز و رمز کلام الله هستند و پیوند دین را به سیاست امری ضروری و طبیعی می پندارند.  البته حکومت ولایت از میان علوم تنها با علوم انسانی ست که سر آشتی ندارد. چرا که از آن بوی کفر و الحاد به مشام میرسد. بوی نافرمانی و سرپیچی. یعنی از آن بوی رهایی از دین، بر میخیزد. این است که هراس آنرا در دل دارد. 

افزون براین مشکل، یعنی  تداخل دین و قدرت و علم و تکنولوژی ، همچنانکه کمی زودتر به آن اشاره شد تداخل دین در سرشت و نهاد، و خلق و خوی ملت، است. باید بخود یاد آوری کنیم که در شرایطی از جدایی دین و دولت و یا شریعت و شمشیر سخن میگوییم که زمانیکه برخاسته و  دهان به اعتراض علیه رژیم دین میگشاییم، فریاد بر میآوریم که "الله، اکبر " است و حسین، فریاد رس. یعنی که بر علیه حکومت دین همان افسانه و اسطوره ای را مورد تایید و تصدیق، قرار میدهیم که اصل و اساس دین است. وقتی رهبران جنبش سبز آقای میر حسین موسوی، محمد خاتمی و مهدی کروبی می باشند، چگونه میتوان از جدا ساختن دین از دولت سخن به میان آورد، آنهم به عنوان یک پروژه سیاسی و یا قانونی.

 این بدان معنا ست که با در نظر گرفتن شرایط موجود، تنها راهی که پیش روی ما برای جدا سازی دین از سیاست، بجا میماند همانا راه پیچیده و بغرنج و طولانی ست، یعنی راه رهایی، که آغاز مییابد با جنبش روشنایی و دین زدایی و دین ستیزی، هم در ذهن و آگاهی و هم در زندگی روز مره و مادی. در شرایط کنونی هر حرکتی بسوی رهایی، جرمی دینی شناخته میشود: "منافق " و "کافر " و محارب با خدا. در اینجا راه رهایی، برائت از جرم و گناه نیست، بلکه اعتراف است به انزجار و تنفر از خدایی که شمشیر را در خدمت شریعت میگیرد و خشنودی و رضای خود را در بندگی و خواری و حقارت بشر و  جهاد و شهادت، بدست میآورد.

درست است که رهایی دین در اروپا بیش از سه قرن بطول انجامیده است، ما، اما، در افق و زمانی دیگری زندگی میکنیم. رسانه های ارتباطاتی خود میتوانند به بزرگترین ابزار رهایی تبدیل شوند. که کم و بیش در حال بازی کردن همین نقش هم هستند. دین نمیتواند اینترنت را شکست بدهد. افزون بر این سی سال حکومت دین، حرمت دین را شکسته است. از احترام بدان  زدوده است. امروز مساجد را دیگر نمیتوان مقدس و مکانی پاک پنداشت. مساجد هم اکنون به بازداشت گاه ها و شکنجه گاه ها تبدیل شده اند. هم اکنون مساجد، مکانی هستند امن برای بازجویی و تجاوز به انسانها . غزا داران حسین، قمه داران و گارد های شورشی هستند. کی ست که نداند که ارشاد و هدایت یعنی تیغ و تازیانه. بخش بزرگی از جوانان امروز را باید سربازان جنبش رهایی بخش از دین خواند. این درک بوجود آمده است که برای زندگی اخلاقی نیازی به شریعت نیست. شریعت آئیننامه اسارت است و بد اخلاقی، مروج نادانی  است و نابینایی. شریعت خشم و خشونت ست و شلاق و تازیانه، سنگسار و تجاوز و شکنجه. شرایط رهایی از دین بغرنج است اما زمان آن از 300 به چیزی کمتر از یک دهم آن تقلیل یافته است. این درک هم اکنون در حال رشد و نمو است که آزادی، هرج و مرج، نیست، که خود مختاری دینی انحراف از اصول اخلاقی نیست. که گفتار و کردار و پندار نیک معطوف با عالیترین اخلاق انسانی ست.

فیروز نجومی
Firouz Nojoumi
fmonjem@gmail.com






۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۳, شنبه

کیست که میگوید
خدا مرده است؟

در جهان امروز تابوها و جزم های بشری، آنها که سد ی برسر راه رهایی  و آزادی بشر بوده اند، یکی پس از دیگری ویران و نابود گشته اند. عقل و خرد، یرغم ابزاری شدنش در جهان مدرن، بشر را از قعر سیاه بردگی و اسارت بیرون کشیده و او را بر سرنوشت خویش حاکم ساخته است. در دنیائی که بسیاری از مرزهای مادی و فرهنگی در هم تنیده شده است و بقول مارکس همه هر چه سخت و خشک و منجمد بوده است ذوب شده، دود گردیده و به هوا میرود، در جامعه ی ما یک چیز بسیار سخت و محکم از دوران گذشته بجا مانده است، چیزی پیر و سالخورده که قرار بود مومیایی شده به  موزه تاریخ سپرده شود تنومندانه سر به بیرون کشیده است. نزدیک به چهار دهه پیش، با غرّش و خروش  بر صحنه جهان ظهور یافت و مدعی گردید که آنچه بشر و علم و عقل ش نتوانسته است بفهمد و چاره سازی کند، چاره نماید و هر معضل و مشکل اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و اخلاقی را  پاسخگو است. بشر را از تاریکی و تباهی نجات خواهد داد، و برایش سعادت و رستگاری به ارمغان آورد: "اسلام ناب محمدی،" اسلامی که بسیار نزدیک است به آن اسلام اصیل، اسلام دوران رسالت، دورانی که محمد از الله وحی دریافت میکرد و به ضرب شمشیر اسلام را گسترش میداد.  خدا را ممکن است بکشند، اما الله مردنی نیست. جلوه اش بار دیگر در کشور ما در مردی مقدس و زاهد در 1357 ظاهر گردید و هر آنچه که در دشمنی با زمان در حال نابودی بود، به زندگی باز گرداند.

پس از برقراری نظام تسلیم و اطاعت با ابزار خشم و خشونت و بیرحمی، حکومت دین مست و مدهوش از باده ی قدرت بدنبال نفس کش به  گشت پرداخت: عربده ی مستانه بر کشید که چه کسی گفته است خدا مرده است. خدا سالم و زنده است و بر آنچه در درون و بیرون ما میگذرد ناظر است. که این مرگ خدا ست که ذلت و خواری تمدن غرب را سبب گردیده است. عقل و خرد بشر  در برابر ذات الهی، ارباب و مالک دو جهان و یا "رب العالمین " کوتاه و ذاتاً انحرافی و گمراه کننده است. نه اعتبار دارد و نه میتوان بآن اعتماد کرد. که حقیقت، غایت هستی و نیستی بواسطه کتاب قران، آشکار گردیده است. الله تکلیف بشر را روشن ساخته است. او را از حیرانی و سرگردانی بیرون کشیده است. راه مستقیم را نشان داده است و بسوی آن  هدایت نموده و آنچه را که  برای بشر لازم و ضروری ست از تولد تا مرگ و در زندگی روزمره، تبین و تعریف و احکام آنرا صادر کرده است. 

حکومت دین، تمدن غرب را بباد انتقاد میگیرد که از راه انبیا برگشته است. شهروندان غربی خود را از احکام دینی رها ساخته، از غرایز حیوانی تبعیت نموده، افسار گسیخته، به هوای نفس سرکش تن داده  و خود را به گناه آلوده میسازند. نه از حجاب خبری است و نه از عفاف. زنان در عر یا نی با یکدیگر رقابت کنند.  برجسته گی های هوس آلود و وسوسه انگیز خود را به معرض نمایش میگذارند، زینت های جسمانی، اهدایی الله،  باید در زیر حجاب از نگاه های آلوده پنهان بماند.  مد و مد گرایی و هنجار شکنی، امنیت اخلاقی جهان را تهدید به نابودی نموده و جامعه را به انحراف کشانده است.  افزون خواهی و حرص و آز و طمع  بر همه جا سایه افکنده است. شیوع قتل و جنایت، امنیت جانی را نیز از بین برده است. غرب  این فرهنگی بی بند و باری را در کشور ما نیز شایع کرده است تا حکومت دین را بر اندازد.

بعضا، در دفاع از تدبیر و درایت الله، از عقل و خرد بیکرانی که  در قرآن تبلور مییابد، با منقدین تمدن غرب هم صدایی کنند  که تمدن غرب این حقیقت تلخ را آشکار می سازد که عقل و خرد بشر در درگیری با نا بسا ما نی ها، درد و رنج و محنت اجتماعی، فقر و جنگ، تخریب و  ویرانی دچار شکست و ناکامی گردیده است(پست مدرنیستها). در بهترین وجه، عقل و خرد انسان به ابزاری برای عملی ساختن مقاصد قهر و قدرت تبدیل شده است. اما بسیار زیرکانه و مذبوحانه و زیر پوشش انسان دوستی. هنوز جان از جانی می ستاند اما نه با طناب دار و گیوتین و یا چهار پاره ساختن اعضای بدن متهم در حضور عام، بلکه در خفا و بدون درد با تزریق داروهای خلسه آور(میشل قوکو، نظم و مجازات).

اما واقعیت آنست که نقد حکومت دین از تمدن غرب، نمیتواند نقد قدرت باشد.  چرا که دین و قدرت در کیش الله در وحدت و یگانگی با یکدیگرند. بدین لحاظ هرگز نتواند به نقد خود بنشیند، نظاره گر اعمال و رفتار خویش باشد. نمیتواند شکست عقل و خرد بشر را اعلام دارد. چرا که عقل و خرد الهی خود هم اکنون بر اریکه قدرت نشسته است. ولایت فقیه، جلوه ی الله است. او نیز از جنس پیامبر اسلام و امامان است، بمانند امام معصوم است، انسان است اما خطا ناپذیر، انسان است اما  نور چشم الله است، موجودی ماورایی.   

اگر در تمدن غرب رابطه عقل و خرد با قدرت، رابطه ایست پیچیده و پیوسته تحت ارزیابی و بازشناسی و یا دیرینه شناسی ست، در حکومت دین، عقل و خرد الهی با قهر و قدرت در وحدت کامل اند. به دشواری بتوان یکی را از دیگری تشخیص داد. کمتر کسی میتواند ولایت فقیه را که بر منبر خطابه قرار میگیرد، با فرمانده کل قوا و کسی که قدرت نهائی، قدرت قهریه در او تمرکز یافته است، شناسائی کند. وقتی امامان جماعت جمعه، مردانی که تقوا و زهد حرفه شان است تفنگ بدست بر فراز منبر خطابه قرار میگیرد نمود گویایی بر یکی بودن دین و قدرت است. که این، آن است و این، آن. اما ولی فقیه و یا آیت الله ها و حجت الاسلام ها، نه جامه ی پر زرق و برق قدرت به تن دارند نه چکمه های سهمگین و درخشنده. حاکمان امروز خود را تبلور دین میدانند نه جلوه ی قدرت. بواسطه ی تعهد و التزامی که به دین اسلام دارند، مبرا از آلودگی های قدرت اند. اما گوینده حرف آخر هستند و صادر کننده فرمان نهایی. هم چنانکه گفتمان  خطابه گویی  و روضه، گفتمان قدرت و فرمانروایی را پوشش دهد. عبا و عمامه نیز شمشیر برنده فقیه را پنهان سازد.

 در حکومت دین، گویا فراموش شده است که کیست فرمانروا. واقعیت آنست که کسانی فرمانروایی و حکمرانی میکنند که در حوزه های علمیه پرورش یافته و حقایق مطلق مبنی بر شناخت هستی و نیستی، بود و نبود و غایت و ابدیت، آشکار شده در کتاب قرآن را آموخته اند . آنها همه چیز را میدانند. میدانند که امر و حکم خدا چگونه در سازگاری با شرایط امروز و یا عهد جدید،  پیاده میشود. اینان دینداران حرفه ای، آیت الله ها، حجت الا سلام ها، واعظین  و روضه خوان ها، هستند. در راس اینان ولایت فقیه قرار گرفته است که بیشتر از همه به دانش الهی آگاهی دارد. حرف او، حرف آخر و حرف نهایی است. حرف او قانون است و چون و چرا ناپذیر. او هم فرمانده آیت الله ها و حجت الا سلام ها ست و هم رهبر امام جمعه ها در هر شهر و بخش و قصبه ای. مهمتر و بالاتر از همه، ولایت فقیه فرمانده کل قوا است. از پاسداران گرفته تا ارتش و نیروهای دریائی و زمینی. جنگ و صلح به تصمیم او ست. املاک و مستغلات و ثروت و منابع کشور همه تحت اختیار او ست. همه از قوای به اصطلاح سه گانه گرفته تا احاد ملت نسبت باو مسئول هستند اما او در برابر هیچکس و هیچ نیرویی مسئول نیست. نهاد های ریاست جمهوری و مجلس به فرمان او ست که به چرخش در آیند. وظیفه این نهادها بزک کردن، آلایش و پالایش و جلوه مدرن دادن به نهادی ست که ریشه در دوران طفولیت و بدوی بشر دارد. بی جهت نیست که ولی فقیه جلوه ی الله است.

اما واقعیت آن است که نظامی که عَلم علم و دانش را بدوش میکشد و از پیشرفتهای حیرت انگیز و دستیابی به چرخه سوخت هسته ای چنان افتخار کند که گوئی مخترع آن بوده است، در واقع نظامی ست که بر اساس مطلق گرائی و تحجّر  و تعصب و تصلب بنا گردیده است و تا کنون از خود جز خشم و خشونت و بیرحمی،  فریب و حیله و ریاکاری، باری بر شاخه اش ننشسته است. حکومت دین، حکومتی ست که در دل مردم خوف برانگیخته است، خوف سرپیچی، خوف تمرد. خوف ممکن است که باز نگاه دارنده جنایتکار نباشد، اما باز دارنده ی کسانی ست که زندگی را دوست دارند. شکسته شدن، تحقیر و خوار شدن در درست بازجویان حکومت دین، هزینه ای ست بسی سترگ که نتوان از هر کسی انتظار داشت. بی دلیل نیست آنان که به تحمل نه تنها این هزینه بلکه تا پای جان، «نه» میگویند، نادر اند  و همچون ستاره ای در آسمان تاریک تاریخ مان جاودانه میدرخشند. آنها شهید نیستند، قهرمانان ملت اند.

اما شاید جایز بلکه حق باشد که جویا شویم که اگر تمدن غرب در حال سقوط و زوال است، حکومت دین، بشر را به کدام سوی هستی میخواهد سوق دهد؟  وقتی ولایت فقیه و کارگزاران ش به مدیریت رئیس جمهور و همردیفان انقلابی، بشر را بسوی راه انبیا فرا میخوانند آیا یک سخن (گفتمان) شاعرانه است یا دعوت فرمانروایی است بسوی رستگاری نهائی؟ آیا فرمانبران آگاهند به چگونگی راه انبیا و یا راه امامان معصوم و مظلوم؟ آیا این راه میتواند راهی به جز تسلیم و اطاعت، حقارت و خواری و یا بندگی باشد و اسارت؟ حال حکومت دین میتواند از بر قراری نظام داد و عدالت، سلطه ستیزی و حرمت به آزادی و کمال انسانی، سخنفرسایی کند تا که نفس در سینه دارد. اما برای صداقت نیت آنها کافی ست که به تعداد اعدام هایی که رسما بدست رژیم دین صورت گرفته است بنگریم، آنهم به شنیع ترین وضع ممکن در انظار عموم و به تصدیق کلام الهی که قرات میشود با نوایی که تار و پود را بلرزه در آورد، آوایی که تهدید میکند و هشدار دهد از انتقام و سختگیری الله.

بعبارت دیگر، تمام جنایاتی که بر علیه بشر بدست حکومت دین صورت میگیرد بر اساس شریعت دین اسلام است که به اجرا در آید.. سنگسار یک حکم دینی است، یعنی قرآنی ست. سنگسار، مجازاتی ست تنفر بر انگیز در انسان، مهم نیست که از کدام نقطه ی کره ی زمین برخیزد. کشور های متمدن از دین برگشته، خنجر در دل خدا فرو برده اما مجازات اعدام را در شان بشر ندانسته اند و آنرا لغو کرده اند. حال آنکه در حکومت دین اعدام، تنبیه و مجازات، شلاق و تازیانه در معابر عمومی، شکنجه دور از انظار مردم، در شکنجه گاه ها، نماد عدالت است و داد اسلامی، سریع و خدشه ناپذیر. مجازات، "فی نفسه، " مهم است نه اثبات گناهکاری یا بی گناهی. حسابرس اصلی، الله است، در صورت بی گناهی، معدوم  به بهشت راه یابد، چه جای نگرانی ست. آیا میتوان توجیهی بهتر از این برای جنایت علیه بشریت یافت؟ این منطق شریعت و شمشیر است و یا دین و قدرت، منطقی که البته در انحصار اسلام نیست. تمایل به شر قبل از هر چیز از دین بر خاسته است. آیا هست کسی که بخواهد در دنیایی زندگی کند که اصولگرایان سه دین بزرگ بشریت، یهودی و مسیحی و اسلامی بر آن حکومت کند؟

جهاد و شهادت نیز فرمان الله است. مسلمان را موظف و مکلف در جنگ در را ه الله و گسترش کیش او کرده است. این وظیفه شرعی، یعنی حکم قرانی، چیزی نیست مگر فراخوانی به سوی تخریب و ویرانی، تا آخرین قطره ی خون خود، بریزی خون دیگری، چه اگر بمانی غنی شوی از غنایم جنگی و اگر هم جان دهی و شهید شوی، از الله بهترین پاداش را دریافت داری: باکره های بهشتی و زندگی ابدی.

مضاف براین حکومت دین، به فرمان الله است که نظام قصاص و یا کین خواهی را بر قرار میسازد. این بدان معنا ست که دین آنچه زشت و شنیع، بد و شر در انسان است به منصه ی ظهور در آورد. بی دلیل نیست که  بغض و کینه گریبان مردم را گرفته است. مردم ایران هرگز چنین خشمگین و عصبی، چنین آزرده و ضعیف احساس نکرده است، روحیه ای که در جنبشهای اجتماعی از جمله جنبش «اطلال ولایت،» به هم بستگی و هم رزمی تبدیل میگردد. دین اسلام، دین تنفر است، بویژه تنفر از دشمن که وقتی به پایان میرسد که دشمن به خواری و حقارت خود در برابر الله اعتراف کند و سر تسلیم و اطاعت بر زمین نهد.

نزدیک به چهار دهه است که حکومت دین، جز بغض و کینه چیزی دیگر کشت نکرده است. بغض و کینه دستآورد اصلی انقلاب اسلامی ست.  از آغاز گفتمان رزم و جنگ و جهاد محور گفتمان حکومت دین بوده است و هنوز هم هست. عقب ماندگی ها و فقر و بدبختی و بیسوادی را به حرص و طمع سرمایه داران و استعمار گران نسبت میدهد و تنفر از آنان را دامن میزند که دست آلوده ی دین را در ترویج بیسوادی و خرافات و حرام حلال ها، ممنوعیت ها  و محرومیت هایی که آئین شریعت اسلامی ببار میآورد، آب تطهیر ریخته خیانت و جنایت دین را پرده پوشی نماید. مذاکره، مصالحه، همزیستی، نه، هرگز. تنفر، تنفر نسبت به دشمن که قدرت برتر، قدرت یزید ی ست، خود میشود یکی از بزرگترین افتخارات مقدس. که حکومت دین نشان خواهد داد، چگونه بی مهابا با مخاطرات روبرو شده و از دریای پر تلاطمی  که از سر دشمنی پیش راهش گذارده اند، سر افراز بیرون خواهد آمد.

این بدان معناست که بغض و کینه نه از حکومت دین بلکه از قدرت های جهانی بر میخیزد که دست به تحریمات زده اند تا نظام اسلامی را به زانو در آورند،  توجیهی ریاکارانه برای ادامه ی بغض و کینه، نیرویی که بکار اندازد حکومت دین بگونه ای خلاق در جهت بقای خویش  و به پیش میراند در همه آبهای دنیا. تا سه کیلو متری نیویورک، نیز پیش خواهد رفت: مستقل، خود کفا، بر دوش تعلیمات اسلامی قله های علم و دانش و تکنولوژی را فتح خواهد کرد. اما، واقعیت آن است که آن پیشرفت و پیشروی که به قیمت سرکوب آزادی و نهادین ساختن بغض و کینه تمام شود، نهایت پلید ی است و پلشتی . بغض و کینه افیون دین است. در دل الله باور لانه میکند و به سختی خروج یابد.. انسان را فرمانبر و مطیع میسازد. چون دچار تعصب است و تصلب.  وقتی حکومت دین، خود را "سلطه ستیز " میخواند، در واقع خوراک روزانه ای بوجود میآورد برای رشد و نمو بغض و کینه. چون به مسند قدرت رسید دین، به این گفته ی معروف را که "دین افیون توده ها  است " به باد سخره گرفته شد. گویی که افیون توده ها نمیتواند در نقش سلطه ستیز ظاهر شود.

از نگاهی دیگر، نظم و نظام حجاب و اجباری ساختن آن بستر دیگری ست برا ی پرورش تنفر و آن نیز تنفر نسبت به جنس مخالف،  بعنوان یکی از فرآیند های حجاب. چرا که حجاب چیزی ببار نیاورد مگر غریبی و بیگانگی، محرومیت انسان از مصاحبت و معاشرت با یکدیگر. دور نگاهداشتن جنسیت ها از یکدیگر زمینه ای بوجود میآورد نه برای بیان بهترین غرایز انسانی، مهر و محبت و عشق ورزی بلکه به منظور نهادین ساختن بغض و کینه و کین خواهی. زیرا که  هر دو جنس محرومند و نیازمند و وابسته به یکدیگرند، طبیعتی غیر قابل انکار. مکر عارف باشی و مرتاض و ریاضت کش. فقها و علما که به نیات الله هم آگاهی دارند در تفسیر و تاویل خود نقل میکنند که الله گفته است اگر اختلافی بین زن و مرد ایجاد نکرده بودم دیگر نیازی به جدایی نبود که جنسیت ها از یک دیگر دوری جویند تا نظم اجتماعی بر قرار بماند. برخی از مردان الله که از زمانی که در رحم مادر زندگی میکرده اند اسلام آورده اند، اعتقاد دارند که اختلاط جنسی در دانشگاه ها ضرورتا همراه است با آزادی های جنسی. چه تنزلی؟ چقدر خواری  و ذلتی اگر آنچه در زیر و در خفا رخ میدهد، پرده برداری شود و شفاف گردد.حکومت دین فرو خواهد ریختت. تکفیر بر تو باد. هیچ چیز بیش از پیوستن زنان و مردان بیکدیگر خوف در دل نظام نمی افکند.

  آیا ولایت فقیه در حالیکه از درون به ضعف میگراید، از تشدید ستیز و خصومت با غرب اجتناب میکند؟ از خطبه های بغض و کینه  و تنفر بر فراز منبر ها، باز خواهد ایستاد؟ صلح و دوستی پیشه کند؟ آیا این عمل کفر آمیز نخواهد بود؟ آیا این شریک قائل شدن برای الله نیست؟ آیا ولایت فقیه که در روز عاشورا ی حسین سخت اشک میریزد و به سختی بر سر و سینه خود میکوبد، میتواند الگوی شهادت امام را در راه الله فراموش کند؟ او و تمام فرماندهان و سپاهیان ش همه آماده جان نثار ی در راه الله هستند  و به خاک سائیدن پوزه دشمن. البته ممکن است که اگر جهاد و شهادت دچار بحران گردد، بار دیگر وحی الهی صادر گردد که صلح و مذاکره نیز خود یک نوع پیروزی ست. کیست که میگوید خدا مرده است.

فیروز نجومی
Firouz Nojoumi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۱, پنجشنبه

  
پیش بسوی آزادی

محرومیت از آزادی برای ما ایرانیان به یک بیماری علاج ناپذیر تبدیل شده است. دردی شده است که درمانی تاکنون برای آن نیافته ایم. از کمبود آن رنج زیاد میکشیم. اما زندگی را به پیش میبریم. بیماری محرومیت از آزادی، مثل سرطان کشنده نیست. از درون منفجر نمیشود که زندگی را متلاشی و نابود سازد. از آن نوع بیماری ها ست که با آن خو میگیریم. نا آزادی به امری عادی تبدیل میشود. درد ش را احساس نمیکنیم. هر از گاهی وقتی شرایط را مناسب حال مییابیم، بر میخیزیم. به غرش و خروش میپردازیم. مشت ها را گره میکنیم و دهان به اعتراض میگشاییم. مشت محکم تری بر سرمان فرود میآید. اسیر شده و به زندان کشانده میشویم. تحقیر و توهین، بازجویی و باز پرسی، شلاق و شکنجه ادامه می یابد تا بشکنیم و توبه نامه امضا کنیم.

اما از کجا معلوم که ما مسلمانان ایرانی از بیماری محرومیت از آزادی رنج میبریم؟ اگر مدعی هستیم که دیکتاتوری پهلوی را بر ما تحمیل کرده اند و دست خارجی آنان را بر تخت پادشاهی نشانده است- بگذریم که کودتای 28 مرداد با فتوای آیت الله بهبهانی شکل گرفت- نمیتوانیم بگوئیم که دیکتاتوری دین، برنامه ای ساخته و پرداخته ی دست استعمار و امپریالیسم بوده است. توده های مردم بجای خود، انقلابیون چپ، مارکسیست های خدا نا شناس، امام خمینی را رهبری مستقل و ضد امپریالیسم بشمار میآوردند و لاجرم وحدت با وی و حمایت از او قابل توجیه بود علیرغم اصل و اصول و باور به ارزشهای متضاد و متخاصم. دانشجویان دانشگاه ها پیش از بوقوع پیوستن انقلاب 57 ، به ورود دین در مبارزات ضد شاهی  خوشآمد گفته و دروازه دانشگاه را بروی دینمدار ان دانشگاهی و حوزه ای از جمله دکتر شریعتی و آیت الله مطهری ، گشوده بودند. خوشآمد گویی دانشجویان به دین، برپا داشتن بساط منبر و مهر آب را در قلب دژ مستحکم مقاومت در برابر استبداد و خود کامگی فراهم آورد. منبر خطبه و موعظه  نماد و تجسم پیروزی دین بر علم و دانش و یا سلطه ی تاریکی بر روشنایی و بینایی، گردید. از این قلعه ی رفیع است که هر جمعه ولایت اعلام میکند که  ادامه ی امامت است و رسالت و شعبه ای از حکومت الله. که ولایت، تاریخ را به مسیر اصلی، یعنی "راه مستقیم " و بسوی الله باز میگرداند.

بعبارت دیگر، آنچه در سی سال گذشته در جامعه ایران بوقوع پیوسته است شاهد گریز ما ایرانیان از آزادی بوده است ئه عشق و دلبستگی ما به آن. آیا میتوان به سوی آزادی شتافت اما استبداد را در آغوش کشید؟ چگونه چنین اشتباهی رخ داده است؟ مسلم است که تحقق آزادی در صدر برنامه های هیچ یک از گروهای مخالف قرار نداشت. کسب آزادی در برابر مسائل مبرم سیاسی، بویژه مبارزه ضد امپریالیستی اصلا مسئله ای نبود. آزادی در نظر چپ یک مفهوم بورژوازی است و مسئله ی نظام سرمایه داری، مبادله ی کالا، رقابت و بهره ور ی در بازار است. که انقلابیون در مرحله ی اول وظیفه داشتند که به سلطه ی نیروی خارجی و نفوذ آن پایان ببخشند، نه ایرانیان را از یو غ احکام الهی آزاد گرداند. این گفتمان انقلابی البته بزودی در انحصار حکومت دین درآمد. چه چیز ی بهتر از گفتمانی که توجه را از استعمار درونی برگیرد و پوششی برای ستیز و خصومت دین با عقل و خرد انسانی، استقلال و اراده ی آزاد، فراهم آورد؟

  چه خوب نیز پنجه در پنجه ی امپریالیسم افکندیم. بیرون راندن انقلابیون ضد امپریالیست و نیروهای لیبرال و دموکرات از میدان مبارزه، با گروگان گیری آمریکایی ها آغاز گردید. بعد در زیر پوشش هشت سال جنگ، چه کشتارها  و قتل عام ها که در زندان ها که از انقلابیون چپ و مجاهدین پر شده بودند، براه نی انداختند. در همین  رابطه  مردم ایران بطور روز افزونی از ابتدائی ترین آزادی های انسانی خود، از جمله آزادی گزینش، محروم گردیدند و آنرا پذیرفتند.  پرچم مبارزه ضد امپریالیستی ای را که رژیم دین از انقلابیون ربوده بوده هنوز همچنان بر افراشته نگاه داشته است. چندی ست که در واقع دور جدیدی از در گیری با قدرتهای جهانی را آغاز نموده است. یعنی که رژیم دین  هنوز برای سرکوب و تداوم تاریکی در درون، به تنش با بیرون میافزاید. طبیعی ست که غرش و خروش مردم را پس از انتخابات 22 خرداد 88، رژیم دین «فتنه» ای قلمداد کند که بدست آمریکا و انگلیس و صیهونیست ها برنامه ریزی شده بوده است. یکی از دست آورده های مهم جنبش سبز آن بوده است که نشان داد که رژیمی که در برابر قدرتهای جهانی قد بر افراشته است و عزم آن دارد که گریبان خلق های ستم کش را از دست ستمگران و مستکبر ان رهایی بخشد، سلطه ی تاریکی و خفقان و خاموشی را در درون گسترده است و کوچکترین تره ای هم برای آزادی و حق و حقوق انسانی خورد نمیکند.

با این وجود پس از گذشت بیش از سی سال از سلطه ی حکومت دین، گفتمانهای جمهوریت و مشروطیت و اصلاح طلبی و سکولاریسم، گفتمان غالب است نه گفتمان آزادی. چرا که گفتمان آزادی، تنها میتواند گفتمانی باشد دین ستیز. چرا که دین خصم آشتی ناپذیر آزادی ست حتی صدها مرتبه شدیدتر از هر نیروی امپریالیستی. هم اکنون هیچ جامعه ی استعمار زده ای را نمیتوان سیه روز تر و تیره بخت تر از کشور ایران در جهان یافت. حکومت اسلامی البته که خود را یکی از آزادترین جوامع بر روی زمین میداند. و برآن است که بهترین نوع آزادی را به مردم ایران اهدا نموده است. چرا که دین اسلام تنها میتواند آنچه بهترین است برای بشر،ارائه دهد. آزادی در اطاعت و عبودیت البته که ارمغان حکومت دین است. این نوع آزادی است که بر سراسر زندگی ما ایرانیان سلطه افکنده است. ما زمانی میتوانیم بر خود نام بشر و انسان بگذاریم که تنها از این نوع آزادی بهره بر گیریم. چرا که اسلام ما را از هرگونه نیازی به آزادی رها ساخته است. زیرا که حقایق نهایی و غائی را از جمله «بجز الله هیچکس نیست» بر ما آشکار ساخته است. الله  همه دانستنی ها، هر آنچه که بشر در آینده های دور خواهد دانست، رمز و راز همه معضلات و معماهای هستی و نیستی را از طریق فرشته ی پر عظمت ش، جبرئیل بر محمد نازل و در کتابی بنام قرآن مدون نموده است. اگر چه الله همه چیز را هر آنچه که برای بشر از آغاز تا پایان لازم است، آشکار ساخته است. با این وجود بشر را آزاد گذارده و به او عقل و خرد اهدا نموده است که الله  را بجویند، عظمت و شکوه، حکمت و تدبیر، عقل و خرد او را شناسایی کنند و بفهمند. علوم فقهی و فلسفی و ادبیات ما سراسر بیانگر این جستجو است. یعنی که آئینه آزادی در اطاعت است و عبودیت. این نوع آزادی را ایزایا برلین، اندیشمند و منتقد نظام کمونیستی و فاشیستی،" آزادی مثبت " می نامد.

بدرستی روشن نیست که جنبش های مختلف از جمهوریت خواهی گرفته تا جنبش سبز و اصلاح طلبی در برابر آزادی اطاعت و عبودیت و یا آزادی مثبت که اساسا و عمیقا از یک گفتمان دینی بر میخیزد، چه نوع آزادی ارائه میدهند؟ چگونه میخواهند مردم ایران را از اسارت و بندگی نجات دهند؟ چگونه میخواهند نظام آزادی مثبت بر اساس اطاعت و عبودیت را بر اندازند و آنچه برلین "آزادی منفی " مینامد بر جای آن بنشانند. در سی سالی که گذشته است ما خود بزرگترین موانع را بر مسیر تحقق آزادی بمعنای منفی آن و یا آزادی نقد و نفی، آزادی اراده و آزادی گزینش، برپا ساخته و به برقراری و تحکیم گفتمان اطاعت و عبودیت امداد رسانده ایم. زیرا برغم آگاهی به ماهیت دینی آن، نفی و نقد آنرا برای کسب قدرت سیاسی خطرناک و ماجرا جویانه بر رسی نموده ایم. باین دلیل از کنار نماد اطاعت و عبودیت، همچون نمازهای جماعت جمعه که در سراسر کشور بر قرار میگردد، میگذریم بدون آنکه آنرا مسئول اسارت خود بدانیم.  یا اینکه به حجاب که یکی دیگر از نمادهای نظام اطاعت و عبودیت است، تن میدهیم بدون آنکه احساس کنیم از انسانیت ما کاهیده شده است.

مسلم است که نمیتوان غل و زنجیر آزادی در اطاعت و عبودیت را از دست و پا و گردن خویش بر گیریم، در حالیکه خود هنوز اسیر تعصب و غیرت هستیم و حدیث و سنّت. در بند کتاب مقدس هستیم و رسالت و امامت. در بیشتر مواقع خود مظهر آنیم و خود خواهان اطاعت و عبودیت. این عنصری است که در ما نهاده شده است و خود از آن بیخبریم. روشن است تا خود را آزاد نسازیم، نمیتوانیم آزادی را ارج نهیم. ما مسلمانان در واقع از آزادی بیم و هراس  در دل داریم. چرا که همیشه باین معنا ست که هر کس، هرچه خواهد و هرچه تواند. که خود سبب انحطاط است و تباهی. از آزادی فساد بر میخیزد. افسار نفس را از قید و بند های اخلاقی می گسلد. بی بند و باری و لذت طلبی ببار میآورد. هراس ما از آزادی از تعصب نسبت به آئینی سر چشمه میگیرد که در درون  ما هنگامیکه نا آگاه از خود و پیرامون خود بوده ایم، نهاده شده است. از آن میگریزیم بآن دلیل که آزادی را با گریز از مسئولیت یکی میدانیم. حال آنکه تنها آن کس که آزاد است، مسئول است. بی دلیل نیست که در رژیم دین هیچ کس مسئول نیست. آیا تا کنون شنیده اید که اشتباهی در اداره امور سیاسی، اقتصادی، دیپلماسی  بوقوع پیوسته باشد و مسئولان آن را شناسایی نمایند؟ آیا تا کنون کسی مسئولیت قتل عام های مکرر را از بدو حکومت دین بعهده گرفته است؟ هنوز آقای موسوی، نخست وزیر کشور در زمان قتل عام زندانیان در سالهای 66-67، اظهار بی اطلاعی میکند. نه خود را مسئول میداند و نه مقام و منصب دیگری را. مسئول، تمام آنهایی هستند که سرشان بر دار رفته است و میرود و در زندانهای مجرد و زیر شلاق و شکنجه اعتراف به خیانت و جنایت میکنند. و آنهایی که آزادند و دست به هر جنایت و خیانتی میزنند هرگز مسئول نیستند. آزادی در اطاعت و عبودیت، فرهنگ خدعه و نیرنگ، فریب و ریاکاری، تملق گویی و چاپلوسی، رشوه دهی و رشوه گیری را پرورش میدهد. چرا که سود و منفعت در آن است که خود را چیزی نشان دهی که نیستی. تنها در آزادی است که میتوانی باشی آنچه هستی. پس پیش بسوی آزادی.

فیروز نجومی
Firouz Nojoumi
fmonjem@gmail.com

۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۰, چهارشنبه


  بر قراری امنیت روانی در جامعه    
 و تاخت و تاز غارتگران  

چه نشسته اید که آخر زمان نزدیک است و امام زمان در حال خروج از غیبت است و بر افق هستی سایه افکنده است. در حالیکه پشت خمیده مردم زیر بار تورم و گرانی، بی کاری و فقر و محنت و بی مسکنی، خمیده تر گردیده است. در دوران پر پولی، یعنی زمانیکه ارزش ثروت و منابع طبیعی ملت روزانه در حال صعود است، نیازمندی های ابتدایی و بی پولی سبب بسیاری از انحرافات و آسیب های اجتماعی گردیده است. در زمانیکه مافیای اقتصادی و غارت گران ثروت و منابع ملتُ سر از درون هیئت حاکمه و آیت الله ها و حجت الا سلام های حوزه علمیه در آورده اند، پاسداران دین و سینه چاکان امر به معروف و نهی از منکر به جهاد امنیت اخلاقی در جامعه دست زده  و با بد حجابی و مد گرایی به مبارزه مرگ و زندگی پرداخته اند. اما نتیجه چیزی جز  افزایش فحشا و زو گیری، تجاوز به عنف و جرائم جنسی نبوده است. در این بحبوحه است که مجلس اسلامی بفکر برقراری امنیت روانی در جامعه افتاده است. آنهم با فوریت و سرعت هر چه بیشتر. این است که در روز چهارشنبه دوازدهم تیرماه سال جاری طرح تشدید مجازات جرایم اخلال در امنیت روانی جامعه، با قید یک فوریت در مجلس اسلامی به تصویب رسید.  براساس این طرح متهمانی که در دادگاه به عنوان مخل امنیت روانی جامعه شناخته شوند، اعدام خواهند شد. راهزنی و سرقت مسلحانه، تجاوز به عنف، تشکیل باندهای فساد و فحشا، تاسیس و دایر کردن وبلاگ و سایتی که مروج فساد و فحشا و الحاد شناخته شود، قاچاق انسان به منظور استفاده جنسی، شرارت، آدم ربایی به قصد تجاوز و اخاذی از جمله مصادیق جرائمی معرفی شده اند که سبب اخلال در امنیت روانی جامعه میگردند. متهمین باین اعمال در ستاد های جرایم خاص که در سطح کشوری، استانی و شهری ساماندهی شده، محکوم و محارب و مفسد فی الارض شناخته و بنا بر قانون مجازات اسلامی اعدام خواهند شد.

آنچه حائز اهمیت است این است که این جرائم دیگر جرائمی جنایی محسوب نمی گردند، یعنی  نه جرائمی علیه مردم و جامعه بلکه جرائمی بشمار آیند که دستگاه ولایت بوقوع پیوسته است.   بهمین دلیل  تناسب جنایات و مکافات ضرورت خود را از دست میدهند. فردی که ممکن است برای رفع نیازمندیهای مادی و سیر ساختن شکم زن و فرزندانش دست بدزدی زده باشد، محکوم به اعدام میشود.  آن فردی هم که در برابر ستم و ستمگری دین بر خاسته و ناگفته های  راز انگیز قدرت را بزبان آورده،  یا نگاشته است و یا به تجسم هنری در آورده و یا نفی و نقد کرده باشد تحت عنوان اخلال در امنیت روانی جامعه اعدام میشود. یا براه اندازی سایتهای اینترنتی بمنظور مقاومت در برابر دین و یا به منظور ترویج کالاهای جنسی ، محاربه محسوب شده و به اعدام محکوم میشوند. تفاوتی بین این جرایم و جرمهایی مثل سرقت مسلحانه و تجاوز به عنف و یا جرم تشکیل باندهای فساد و فحشا وجود ندارد. در صورت محکومیت مفسد فی الارض شناخته شده و به اعدام محکوم میشوند. جرایم صرفنظر از شرایطی که در آن اتفاق افتاده اند و بدون توجه به علت و ریشه آنها مستحق مجازات اعدام شناخته می شوند. این بدان معناست که کوچکترین تفاوتی بین جرم های جنایی و سیاسی و مرتبه و درجه اهمیت جرم وجود ندارد. هم چنانکه تجاوز به عنف و زورگیری جرم سیاسی محسوب میشود، براه اندازی سایت الحادی و یا سایت نقد و نفی حکومت دین جرم شناخته شده و اخلال در امنیت روانی و شورش علیه قدرت بشمار میرود و در نتیجه شامل مجازات اعدام میگردند. این البته درست در زمانی است که مبارزه قدرت در درون هیئت حاکمه به افشای مافیای اقتصادی انجامیده و نام بیش از 50 نفر از آیت الله ها و حجت الا سلام ها و مقامات نزدیک به خداوند خامنه ای در لیست غارت گران و چپاول گران ملت قرار گرفته اند. مضاف بر آن نیز بالا گرفتن تنش در روابط خارجی و اصرار بر غنی سازی اورانیوم علیرغم تحریمات اقتصادی، چشم انداز در گیری با قدرتهای بزرگ را محتمل نموده و دست یابی جهاد پرستان نیست انگار را به آرزوی قلبی شان که نوشیدن شربت شهادت  است به واقعیت نزدیکتر ساخته است.

بعبارت دیگر، طرح تشدید مجازات اخلال در امنیت روانی درست در زمانی در مجلس اسلامی به تصویب میرسد که ملت در شرف خروج از فریب  و تخدیر دین است و غارتگری ها و چپاول گری های قدرتمداران، یعنی آیت الله ها و حجت الا سلام هایی که ادعای پیروی از امامان معصوم را دارند و سراسر خود را روحانی و زاهد و پرهیزکاری معرفی میکنند، آگاهی یافته اند. سی سال تجربه حکومت دین به مردم مقلد و پیرو، درس های گران بهایی را آموخته است. تا دیروز غارت گران چپاول گر، خاندان سلطنت و جیره خواران آن خان بوده اند.  امروز بارگاه خداوند خامنه ای است و آنها که قرار است الگوی وارستگی و بی نیازی باشند، الگوی قناعت و کم خواهی، معنویات و الهیات باشند به غارت و چپاول ثروت و منابع کشور دست میزنند و خیانت و جنایت کاران اصلی در جامعه هستند.

اگر زمینه های سیاسی و اجتماعی تصویب این طرح را در نظر بگیریم، بدون کمترین تردیدی  طرح امنیت روانی را باید طرح انحراف اذهان عمومی، طرح ایجاد ترس و وحشت، طرح جلوگیری از بیان اعتراض و مقاومت و طرح استحکام و تداوم حکومت آیت الله ها و حجت الا سلام ها و کارگزاران دیندار آنها دانست. بدون تردید رهبران حکومت دین چون ذاتاً مبتلا به مرض وا پس گرایی هستند، برای حل مشکلات اجتماعی که خود سبب ایجاد آنها بوده اند روی بدوران بدوی بشریت نموده و تعامل خشم و خشونت و قهر و قدرت را داروی نجات بخش، مریض بشمار میآورند. چنین طرحی نیز شاهدی ست بر اثبات این واقعیت که مجلس اسلامی را باید یک حزب سیاسی خواند و طرح و لایحه ای که به تصویب میرساند سیاسی و در خدمت تحکیم و تداوم نظام قهر و قدرت صورت میگیرد. مجلس اسلامی هرگز عامل و مدافع منافع ملت نبوده است و در آن نیز هرگز نمایندگان مردم حضور نیافته اند. بنا براین از این مجلس که اخیرا بوسیله آقای لاریجانی مدیریت میشود نمیتوان انتظار داشت در تعقیب و دستگیری غارت گران چپاولگر و بر قراری امنیت اقتصادی باشد، چون او مدیریت تنها حزب حاکم بر جامعه را بعهده دارد.

فیروز نجومی
Firouz Nojoumi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۹, سه‌شنبه

از ظهور آزادی تا فروپاشی نظم و اخلاق دینی

اگر چه رژیم دین پیوسته اصالت جنبش آزادی بخش مردم  را سعی کرده است مخدوش و آلوده سازد و آنرا طراحی و دسیسه و توطئه بیگانه جلوه دهد، خروش مردم در روز قدس علیه رژیمی که خود را از تبار رسالت و امامت میداند، بیانگر این واقعیت است که رژیم دین، شرایط را برای نفی ارزش هایی که بر اساس آن سی سال حکومت کرده است، بوجود آورده است.

در واقع، از زمانیکه رژیم دین به نهادین ساختن ارزشهای تسلیم و اطاعت، تبعیت و پیروی، پرداخت و جامعه را به بازگشت به دوران اسطوره ای رسالت و امامت فرا خواند و آنرا اساسی ترین فضیلت ها و ارزشهای اخلاقی معرفی نمود، خود را آبستن ضد ارزش ساخته و لاجرم  دین ستیزی و یا حرکت بسوی آزادی را در درون خود پرورش داد.  یعنی که با گذشت زمان مردم با ارزشهای سنتی، هنجارها و امنیت اخلاقی بر اساس گشت های ارشادی، بیگانه و غریبه شدند و رفته، رفته با مظاهر استبداد به اشکال مختلف به ستیز بر خواستند. دین، بندهای اسارت را بر سراسر زندگی، پیچیده بود. زمانی تحت ارزشهای جهاد و شهادت، پرده بر خشم و خشونت و انتقامجویی خود، میکشید تا مانع رشد و نمو آزادی شود. زمانی دیگر تحت بر قراری امنیت اخلاقی و مبارزه با هنجار شکنی به سرکوب آزادی مبادرت مینمود. هر کس به آزادی سخنی گفت، باید با مشت آهنین رژیم دین روبرو میگردید. در هر زمینه ای از زندگی اجتماعی از هنر و موسیقی گرفته تا علم و صنعت و تکنولوژی و ارتباطات رسانه ای، دین سلطه خود را گسترده و آنان را به تبعیت از معیارهای همساز با خود، وا دار ساخت.  هر فعالیتی مجاز بود تا زمانی که از مرزهای قرمز دین عبور نکرده باشد. آنهم مرزها و معیار هایی که نه در تبعیت از عقل و خرد بلکه بر اساس پیاده سازی یک ایدئولوژی واپسگرایانه، تعریف و تبیین میگردید.  دین هم در خانه و کاشانه حضور یافت و هم در کوچه و خیابان و معابر عمومی، هم در اداره ها و حوزه مدیریت قد علم کرد و هم در کارخانه ها و حوزه های سیاسی و قضایی و اقتصادی و همه جا البته با تکیه بر ابزار خشم و خشونت. از همان ابتدا وقتی دین بساط منبر و خطبه خوانی را در زمین دانشگاه تهران گسترده نمود، بطور نمادین دژ آزادی و آزادیخواهی، مرکز ابداع و نو آوری، کانون نو اندیشی و دگر اندیشی  را به تسخیر خود در آورد.

لذا از همان آغازین لحظات این وصلت نا گوار، یعنی به حجله ی زفاف رفتن دین با قدرت، در برابر نفوذ و گسترش دین در حوزه های فردی و جمعی مقاومت بوجود آمد. این مقاومت پیوسته حرکتی بوده است بسوی  آزاد سازی خویش از یو غ ارزش های، سنتی و دینی .  کانون این ارزش ستیزی ها را اول باید زنان و سپس دانشجویان و دانش آموزان و جوانانی که در دامن رژیم دین پرورش یافته اند دانست. مقاومت در برابر ارزشهای اسارت بار دینی در زندگی روزمره است که مردم را علیرغم تهدید و ارعاب، تنبیه و مجازات و زندان و شکنجه به خیابانها میکشاند که روز قدس را از یهودی ستیزی، که در خطبه های احمدی نژاد و گفتمان اسلامی بازتاب مییابد، به روز مقاومت و حق طلبی و انسان خواهی تبدیل سازند. و بار دیگر دگم «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» را که سی سال همچون پتکی سنگین استبداد بر پیکر آزادی فرود آمده است، درهم شکند و به زباله دان تاریخ بریزد.

درست است که هم اکنون رهبری جنبش را بخش دیگری از دینداران در اختیار دارند و خیزش و خروش مردم را بخشی دیگری از آیت الله ها و حجت الاسلام ها در حوزه های علمیه، حمایت میکنند. اما این بدان معنا نیست که جنبشی که در حال قوام گرفتن است، در سوی تایید و تصدیق ارزشهای دینی حرکت میکند و نه بسوی آزادی. بعید بنظر میرسد که پس از سی سال تجربه حکومت دین، یکبار دیگر میتوان به آزادی رنگ و لعاب دینی زد. این بدان معنا نیست که آزادی، با ظهور ش دین را نفی و نابود میسازد، بلکه این بدان معنا ست که آزادی، دین را هم از بند اسارت در دست قدرت رها خواهد ساخت، یعنی که دین رسمی را که مظهر استبداد است از میان بر میدارد و دین باوری را آزاد میسازد که در میدان رقابت با عقل و خرد انسانی به غنا و شکوفایی رسد.

در روزهای اخیر حکومت آیت الله و حجت الاسلام ها، برهبری ولایت فقیه سخت تلاش کرده اند که بدفاع از آزادی بر خیزند و بوق و کرنای آزادی مخالف را در بلند گوهای خود بدمند. البته درست در زمانی که چه رسوایی ها در بازداشت و محاکمه ی معترضین بوجود نیاورده اند.   رژیم دین، مخالفین و دگر اندیشان و معترضین را بدوزخ پشیمانی و اعتراف، و حقارت و خواری میفرستد و از طرف دیگر به آنها آزادی میدهد. به خاطر این عنایت و عطوفت است که دین هیچ چیز جز ابراز امتنان و رضایت را هرگز نپذیرد. اما بر آن تصور که مردم توانا بدرک این واقعیت نیستند که آزادی ای که رژیم دین از آن به دفاع بر میخیزد، چیزی جز اسارت و بندگی نیست و یا عدالتی که از آن سخن میراند در واقع حقارت است و خواری و ترویج پذیرش محنت و انگل زیستی. چرا که آزادی و عدالت تنها میتواند در چار چوب اسلام، التزام به ولایت فقیه و وصیّت نامه ی امام خمینی( نگاه کنید به خطبه ی اول ولی فقیه، علی خامنه ای در 21 شهریور)، به منصه عملیاتی درآید. در چنین فضایی نفس کشیدن هم میسر نیست، چه رسد به ابراز رای منفی و مخالف.  خامنه ای خود صریحا اعلام میکند:

«اگر کسی و جریانی دنبال خشونت نرود، برای برهم زدن امنیت و آسایش جامعه تلاش نکند، با مبانی نظام معارضه نکند و دنبال دروغ پراکنی و شایعه سازی نباشد، در فعالیت ها و ابراز عقاید خود، آزاد است و هیچ کسی با او کاری نخواهد داشت» (خطبه اول خامنه ای در جمعه 21 شهریور).

ولی فقیه بخوبی آگاه است که خصم او چیزی جز آزادی نیست. به منظور سرکوب آزادی ست که ولی فقیه آنرا با خشونت و هرج و مرج شناسایی میکند. و بیان آزاد را با دروغ پراکنی و شایعه سازی. یعنی از پیشا پیش فرمان تسلیم و اطاعت را صادر میکند که به  بیان چه چیز آزادی و یا آزاد نیستی. یعنی که بعنوان مثال اجازه نداری که چیزی در باره مشروعیت ولایت فقیه و یا تقلبات در انتخابات ریاست جمهوری بزبان آوری. چه در آن صورت دست به خشونت زده ای و دروغ و شایعه پراکنده ای. چه خوب میداند ولایت فقیه که اگر تهدید و ارعاب نکند، اگر خشم و خشونت بکار نگیرد، اگر روضه جهاد و شهادت نخواند، باید تاج و تخت ولایت را رها ساخته و دست های آلوده بخون خود را از آستین برون آورد.

در ستیز با آزادی است که آقای رئیس جمهور، یهودی ستیزی را باوج خود میرساند. بامید این فکر خام و رذیلانه که شاید بار دیگر احساسات انتقامجویانه را در مردم برانگیزاند و خشم آنها را متوجه دشمنی پوشالی کند. این یادآوری شاید لازم باشد که احمدی نژاد اولین نفری نبوده است که سعی کرده است با شعله ور ساختن آتش انتقامجویی علیه اسرائیل به تحکیم و تداوم حکومت خود امداد رساند. 50 سال است که حکومت های عربی از وجود اسرائیل  برای دائمی نمودن نظام دیکتاتوری خود، سود برده اند.

در روز قدس امام جمعه موقت تهران، آیت الله احمد خاتمی در تبعیت و تایید و تصدیق خصومت و دشمنی ولایت فقیه با آزادی (در خطبه های امامت جمعه گذشته)، بار دیگر به  ستایش و ثنا ی تسلیم و اطاعت بعنوان اساسی ترین فضیلت اخلاقی در اسلام پرداخت و اعلام کرد که مبادا در دانشگاه ها و حوزه ها از ترویج «اخلاق» و «تهذیب نفس» غافل بمانیم چرا که، وی اظهار داشت: «آموزش منهای اخلاق و تهذیب نفس، مانند دادن تیغ به دست زنگی مست است.» یعنی که کسب علم و دانش، اگر همراه نباشد با تایید و تصدیق امر ولایت فقیه، در گفتمان دین و قدرت با «تیغ بدست زنگی» شناسایی میشود. چرا که رهایی یافته است از عقل و خرد لایتناهی ولایت فقیه. که رهایی یعنی سرکشی و سرپیچی، یا نفی و مقاومت، درشتی و گستاخی- که همه عبارتند از خصایل برجسته ی شیطانی. حال آنکه تیغ در دست دین و قدرت از سر هدایت براه مستقیم و از سر رحمت و رحمان  است که بر گردن سرکش و معترض فرود میآید. تیغ در دست دین، ثبات نظام است و سبب امنیت و آسایش و در دست آزادی، هرج و مرج است و بی بند و باری. آقای امام جمعه تهران هشدار میدهد که وای اگر تیغ را از گردن آزادی بر گیری، خود به تیغی برنده تبدیل شود که اخلاق عبودیت و بندگی را درهم فرو ریزد. 

 آقای خاتمی در ادامه خطبه خود در روز قدس، بمردم ایران اطمینان داد که مخالفت در چارچوب نظام قابل تحمل خواهد بود و نظام دینی مخالفتی با طرح آراء مخالف نداشته و در نظام اسلامی دگراندیشی به هیچ عنوان جرم نیست. این براندازی است که غیر قابل تحمل است. اما وی سپس افزود:

«وحدت باید در چار چوب نظام اسلامی و حول محور قانون اساسی که یکی از برجسته ترین اصولش اسلام و ولایت فقیه، باشد...وحدت حول محور راه نورانی و سیاست های کلی نظام مورد قبول است نه اینکه هر کس بنابر سلیقه خود آنرا تعریف کند.»

وی کمی بعد تاکید مینماید که:

« تنها راه حل اختلافاتی که گاهی در جامعه مطرح میشود تمکین به قانون و التزام عملی به ولایت فقیه است» (خبر گزاری فارس،27 شهریور 88).

روشن است که گفتمان امام جمعه تهران،چیزی جز  فراخوانی بسوی تسلیم و اطاعت و یا اسارت و بندگی نمیتواند باشد و تنها میتواند در ستیز و خصومت با آزادی بیان شود. بنا براین فراخوان، ولی فقیه آغاز و پایان همه ی گفتمان ها و گفتگوها ست. اما رژیم نبرد دین با آزادی را آشکار نمی ساخت اگر احساس خطر نمیکرد. آقای خاتمی درست در زمانی که بر فراز منبر، خطبه ی تسلیم و اطاعت را در بلندگو های رژیم، فریاد میکشید،  اسطوره شکنان سبز، مظاهر استبداد را به چالش میکشیدند. در پاسخ به مرگ بر آمریکا و اسرائیل، مرگ بر روسیه را سر میداند. و آمده بودند که بگویند که تظلم خواهی قدرت عین ظلم است و ستم. که خود اشغال گری، چگونه ادعای در افتادن با اشغالگر را میکنی. اسرائیل ها کسانی را به هلاکت میرسانند که قصد هلاک آنها را دارند. اسرائیل ها از نسل یهود هستند و با مسلمانان چه کینه های تاریخی که بسر ندارند. حال آنکه رژیم آیت الله ها و حجت الاسلام ها جامعه ی هم کیشان خود را به اشغال خود در آورده اند و مردم خود را در بازداشتگاه ها و شکنجه گاه ها به حقارت و خواری میکشانند. برپا داشتن بساط منبر خطبه و خطابه در دانشگاه تهران- که روزی دژ تسخیر ناپذیر آزادی تلقی میشد- چیست اگر اشغال گری نیست. که حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها که جامعه ایران را به فلسطینی بزرگتر و عظیم تر تبدیل کرده اند، خود عاری از وجدان و سراسر کینه و نفرت اند نسبت به بشر و حق و حقوق بشری. خروش و غرش مردم در روز قدس، خبر از زنده ماندن آزادی میداد و طلوع روشنایی در عصر تحجر و تاریکی. که دوران فریب و ریاکاری، و یا حقارت و خواری در پوشش عزت و غرور ملی، و یا دوران خشم و خشونت تحت جهاد و شهادت، دوران سلطه دین و مطلق گرایی ، دوران حرام و حلال و نهی از منکر و امر به معروف به پایان رسیده است.

فیروز نجومی
Firouz Nojoumi
fmonjem@gmail.com





۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۸, دوشنبه

 
حکومت دین: جامعه ی سرمایه دارن و یا ولایتمداران؟

بعید بنظر میرسد که جنبشی بتواند در رسیدن به اهداف ش موفق شود بی آنکه جنس و ماهیت نظام و یا رژیم حاکم را مورد فهم قرار دهد. چرا که تنها از طریق فهم چیستی و هستی نظام است که میتوان به ویژگی ها و خصایل برجسته خود آگاه شود. جنبشی که فاقد خود آگاهی ست، ممکن است نارسیده، خاموش گردد.  این نیز زمانی میسر است که خود را از تعصبات نا خود آگاهانه دینی و خوی بومی گری و بیگانه ستیزی رها سازیم.

 بنابراین، اگر از جزم نگری در تحلیل شرایط اجتماعی خود را رها سازیم و از پیاده سازی مکانیکی رشد و تکامل نیروهای تولیدی و مبارزات طبقاتی و نیز از اهدای نقش اصلی در عقب ماندگی های علمی و فرهنگی به  بیگانگان، اجتناب ورزیم، دریابیم که نظام حاکم، یک نظام دینی ست، یعنی که بر اصل و اساس دین حرکت میکند و همچون مارکسیست ها که میخواهند یک جامعه سوسیالیستی بوجود آورند، فقهای انقلابی خواهان یک جامعه ی اسلامی هستند. اگر قواعد و قانونمندی های مارکس و لنین چراغ راه کمونیست های انقلابی بوده است و هست، در نظام دینی، تحلیلات قرآنی، احادیث و روایات است که رفتار و گفتار فقهای حاکم- نه فقهای درون حوزه های علمیه- را تبیین و تعریف میکند. بنا براین تنها آنهایی میتوانند در رده فوقانی نظام حاکم قرار بگیرند که به مرحله ی اجتهاد رسیده باشند.  در این نظام آیت الله ها و حجت الاسلامها، علما و فقها را میتوانیم، به منزله طبقه ای بنگریم که بر تمام طبقات دیگر سلطه افکنده، آنان را به انقیاد خود در آورده و در تبعیت از ارزشهای دینی  حکومت مطلق الله را بنیان گذارده اند. بر راس این حکومت، ولی فقیه قرار گرفته است که ماموریت الهی دارد که اندیشه و احکام الله را بر جامعه حاکم گرداند. یعنی که جامعه باید بگونه ای بگردش در آید که همآهنگ و سازگار با اراده و امیال الله باشد. یعنی که تمام نهاد های سیاسی و اقتصادی، فرهنگی و نطامی باید بگونه  ای به گردش در آیند که الله مقرر داشته است. که در خصومت و ستیز با آنچه الله در کتاب قرآن  گفته است، نباشد. روابط اجتماعی باید متاثر از اخلاق اسلامی باشد. حکومت ولایت فقیه تبلور اراده ی الله است و مشروعیت خود را از الله کسب میکند. ولایت فقیه، جانشین الله است بر روی زمین. تنها ولایت فقیه است که مستقل است. تمام افراد، طبقات و گروه ها و نهاد های اجرایی، قانونی، و قضایی همه وابسته به حکومت ولایت میباشند. دیدگاه ولایت فقیه است که نهادی های جامعه را شکل میبخشد و بفرمان او به حرکت در میآیند.

نمازهای جماعت جمعه، الگوی میناتور ی جامعه ای ست که وابسته به ولایت فقیه میباشد. در اقامه نمازهای جمعه، همه ی طبقات از غنی و فقیر و از کارگر و دهقان گرفته، تا تاجر و صاحبان سرمایه های صنعتی و تجاری، و نیز زنان جدا از مردان، رهبران و فرماندهان نیروهای نظامی و امنیتی، در پشت سر امام قرار گرفته اند.  در نماز جماعت، نماز گزاران مجبور نیستند که خود شخصا به حمد و ستایش الله بپردازند. امامی که به اقامه نماز پرداخته است برای تمام نماز گزاران، کلماتی که الله برای ستایش و حمد خود مقرر داشته است به زبان میراند.  در تبعیت و پیروی از امام جمعه، پشت خود را خمیده میسازند و سر حقارت و خواری در برابر خدا فرود میآورند. امام جمعه مستقیما با الله در ارتباط می باشد و تمام افراد صرفنظر از جایگاه طبقاتی و منزلت اجتماعی شان بواسطه ی امام با الله ارتباط می یابند.  ساختار و سازمان نمازهای جمعه نمونه ای است از جامعه ای که شکل  آنرا میتوان مثلثی فرض نمود که دارای اضلاع متساوی با یکدیگرند. یعنی که دارای راس کوچکی است و قاعده ای بسیار وسیع که در برگیرنده ی هم غنی است و هم فقیر، هم سرمایه دار و هم کارگر، هم قوی و هم ضعیف. در چنین جامعه ای باید از همزیستی طبقات سخن راند نه از ستیز و خصومت آنها با یک دیگر. چرا که طبقات اجتماعی بجای آنکه به یکدیگر وابسته باشند، همه وابسته به راس مثلث هستند. ولایت فقیه و تمام نهادهایی که در اداره و برقراری نظم، نقش دارند در راس مثلث قرار گرفته اند  و در قاعده ی آن ملت و مردم، از فوق گرفته تا متوسط  و اقشار تحتانی. چنین ساختاری بی شباهت به ساختار نظام های دیکتاتوری نیست، از جمله دیکتاتوری شاهی (باین موضوع کمی دیرتر باز خواهیم گشت).

در واقع در حکومت ولایت فقیه، جامعه وجود ندارد، امت است که به سبک دوران رسالت بوجود میآید. امت، چیزی ست، عاری از کژی و کاستی، پستی و بلندی. دارای نه زبری هست و نه زیری. همچون ساحری ماهر که ورد ی میخواند و شئ را مجازی میسازد و سپس از عالم غیب باز میخواند، دین نیز همه ی نا هموار ی ها را هموار میکند و از نظر ها پنهان نگاه میدارد. همه خصومت ها و تضادها، نابرابری ها و اختلاف منافع ناپدید، و جماعت را به یک واحد تبدیل میسازد.  بنابراین در امت اسلامی نمیتوان از طبقات مختلف بورژوازی ، مثل بورژوازی صنعتی و تجاری و بورژوازی نو ظهور نظامی،  سخنی بمیان آورد. زیرا بورژوازی  جامعه ایکه بنام خود بنا میگذارد، فاقد هرگونه تشابه ای ست با بورژوازی در امت اسلامی. درست است که طبقه حاکم در نظام اسلامی دارای مال و مکنت و ثروت هنگفتی هست. ولی ثروت آنها محصول غارت و چپاول ثروت ملی است، نه پروسه ی انباشت سرمایه و تولید ارزش افزوده.  آنها بر عکس بورژوازی کوچکترین نقشی در تولید ثروت بازی نکرده اند و نمیکنند.

 اگر فقهای حاکم و در راس آنها ولایت فقیه و تمام نهادها و طبقات وابسته به آن مثل تکنوکرات ها و بور کرات ها به مال و ثروتی رسیده اند و در حفظ منافع مادی و مالی خود از ابزار قدرت نیز سود میبرند، بآن معنا نیست که میتوان آنها را معادل طبقه ای دانست که مارکس آن را طبقه سرمایه داری و یا بورژوازی خوانده است. چرا که برای مارکس، بورژوازی از درون یک تغییر و تحول تاریخی زائیده شده است. خود محصول دگرگونی در روابط تولید اجتماعی ست و در تبعیت از قانونمندی های دیالکتیک پا به عرصه وجود گذاشته است. زمانی جوانه ای بوده است در نهاد دانه ای در حال زوال و پوسیدگی. نبوده است و بود شده است و ضرورتا بدلیل تضادهای درونی باید روزی نابود شود. روندی که در جامعه ی ایران اصلا مصداقی نداشته است و ندارد. جامعه ی ایران هرگز در آن مسیری که جوامع اروپایی ره پیموده اند، رهنمون نگشته است.

به نظر مارکس، بورژوازی یک طبقه انقلابی ست. زیرا که نه تنها مناسبات تولیدی تازه ای را بوجود میآورد بلکه ارزش های نوینی را نیز بنیانگذاری میکند. مارکس و انگلس در جزوه ی مشهور خود، بیانیه کمونیسم، در ثنا و ستایش بورژوازی میگویند که با ظهور ش بر صحنه تاریخ، هر آنچه  که سخت و جامد بوده است ذوب میگردد و همچون دود در فضا ناپدید میشوند. هرچه بت بوده است و مقدس، شکست خورده و تبدیل به موهن شود  و هر آنچه حقیقت بوده است و غائی، کذب و دروغ گردد و زودگذر و فانی. که عقل و خرد بشر نیز پا بعرصه وجود گذارد و بر عقل و خرد الهی فائق  آمده و خدا به گور سپرده میشود.  حکومت کلیسا در هم فرو میریزد و حاکمیت بشر بر اساس علم بشری نهادین و افراد در برابر قانون با یکدیگر برابر میگردند.  بنا بر گفتار مارکس و انگلس، بورژوازی تمدنی بوجود میآورد که تمدن بشر را در تمامیتش تا آن زمان پشت سر میگذارد. بورژوازی در تولید ثروت هیچ مرز و حدودی را نمی شناسد. از اصلاح و انقلاب در ابزار تولید لحظه ای نمی آرا مد.
تجربه تاریخی نشان داده است که علم و تکنولوژی در دست بورژوازی داری عمری کوتاه و زودگذر میشود که خود به افزایش ثروت منجر و غنی سازی همه طبقات، بویژه طبقه متوسطه و حتی طبقه ی کارگر، میانجامد. طبقه ی کارگران در جوامع بورژوازی، پس از یک دوران شدید استثمار ی، خود را بخش لاینفک جامعه ای میدانند که بر آن استثمار گران حاکم اند. مسلم است که اگر احساس نیک بختی نمیکردند، کارگران باید به قیام علیه بورژوازی حاکم  بر میخواستند. کمتر عالم جامعه شناسی امروز از خیزش کارگران علیه استثمار گران خود در جامعه بورژوازی خبر دهند. این بدان معنا ست که ایدئولوژی بورژوازی مبنی بر آزادی در کسب ثروت و جاه و مقام ، حتی کارگر انی که بنا بر جایگاه شان در نظام تولیدی انتظار میرفت که بر خیزند و نظام سرمایه داری را سرنگون سازند، با جان و دل پذیرفته اند. حق گزینش در جامعه بورژوازی نه تنها بعنوان یک حق طبیعی و انسانی شناخته میشود بلکه همه نهاد های قانونی بر اساس حفظ و استعلای آن پی ریزی شده اند.

آنچه مارکس بورژوازی میخواند، تشابهی با طبقات حاکمه و یا غنی جامعه ایران وجود ندارد. ممکن است که آیت الله ها  و حجت الاسلامها و رده های فوقانی نهاد های دولتی و سپاه پاسداران را بخاطر ارتباطی که با مالکیت و کنترل ثروت، دارند، بورژوازی بنامیم ولی آنها فاقد مهمترین خصال برجسته بورژوازی، هستند، تحرک و پویایی در زمینه های تولید مادی و روابط اجتماعی و  مهمتر از همه آزاد سازی جامعه از یو غ سنت و خرافه پرستی. تمام طبقاتی که به ثروتی رسیده اند- از جمله طبقه ممتاز فقها و علما، طبقاتی هستند که بر خلاف بورژوازی که مستقل و آزاد اندیش است، همچون انگل از منابع طبیعی و ثروت باد آورده ی سر زمین ایران ارتزاق میکنند. هم چنانکه کمی زودتر اشاره شد،آنها هرگز مولد ثروت نبوده و نیستند.

انقلاب اسلامی برهبری آیت الله ها و حجت الاسلامها در واقع در جهت عکس بورژوازی حرکت نموده اند. آنها در پی جامد و سخت سازی بت هایی بوده و هستند که در حال فرو ریزی و زوال بوده اند. با ظهور بر صحنه ی قدرت بی درنگ روی به بازگشت به گذشته و دوران افسانه ای رسالت و امامت گذاردند. بجای آنکه نو و تازه را بجویند، به نبش قبر پرداختند و کهنه و پوسیده را بیرون کشیده و احکام الهی- از جمله سنت و شریعت را بر جامعه حاکم گردانید ند. بجای آزاد سازی جامعه، آنرا از بالا تا پائین باسارت و انقیاد خود در آوردند و حق و حقوق الله را بر حق و حقوق افراد و مردم ارجحیت دادند. تحت حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها، الله از آسمانها بر زمین نزول یافت و در زندگی روز مره مردم حضور یافت، و نیز در خیابان ها در کوچه و بازار، در اداره جات و موسسات دولتی و خصوصی. همه ی جرائم چه سیاسی و چه جنایی و مدنی و اخلاقی، مثل بد حجابی، جرائمی شدند علیه ذات الهی. هر جرمی به نوعی محاربه با الله محسوب گردید.

بر خلاف جامعه بورژوازی که به فرد فرصت داده میشود که بشود آنچه که میتواند و تمام موانع  را از سر راهش برگیرد تا بر فراز قله های رفیع علم و دانش و کشف و نو آوری صعود کند، جامعه ی اسلامی، فرد را میکوبد و از ابتدایی ترین حق و حقوق خود، یعنی حق گزینش محرومش میسازد. رژیم دین حق و حقوق الله را بر جامعه حاکم ساخته است تا حق و حقوق بشر را پایمال نماید. چگونه میتوان پاسداران و رده های فوقانی نیروهای امنیتی و انتظامی را بورژوازی نظامی خواند، در حالیکه سازمان یافته اند که با آرمانها بورژوازی به جهاد بر خیزند. آنها تمام ثروت جامعه را در کنترل انحصاری خود در آورنده که بدفاع از حق و حقوق الله و نماینده او ولایت فقیه بپردازند. جامعه اسلامی مسلم است که با پیشرفت و ترقی علم و صنعت، بویژه اگر فن آوری هسته ای باشد هیچ تعارضی ندارد. البته تا آنجا که در خدمت دینی ساختن جامعه و گسترش دین قرار گیرد. دست یابی به اسلحه نهایی به هر قیمتی در واقع در سوی تشدید و تداوم بر قراری نظام تسلیم و اطاعت است، نظامی که تنها یک نفر به حق، قدرت دارد که آخرین حرف را بزند و نهایی ترین فرمان را صادر کند و همگان مسئول هستند که از او تبعیت و پیروی نموده و در برابرش سر تعظیم و فرمانبرداری فرود آورند.

جامعه ی بورژوازی ثروت را می ستاید و تولید آنرا تشویق و ترویج مینماید. حال آنکه جامعه ی بدون طبقه اسلامی، ستایشگر فقر است و ژنده گرایی، ساده زیستی و اشراف ستیزی. البته به لحاظ ایدئولوژی و باور و ایمان، نه در رفتار و کردار. نه از تورم هراسی دارد و نه از بیکاری. نه از کمبود و نه از محنت و تنگدستی.  جامعه بورژوازی، فرد را تشویق میکند که بکوشد سخت و بسازد و نو را به بازار آورد و خود را غنی سازد. جامعه اسلامی بعکس قناعت و خود داری از مصرف، و اجتناب از سعادت خواهی را یکی از مهمترین فضیلت های اخلاق اسلامی بشمار آورد. بورژوازی راه برون رفت از بحران را در بدعت و اختراع و نوآوری می بیند، حال آنکه جامعه فقاهتی گریز را در جهاد و شهادت میجوید و در سوگوار ی و خود زنی. بهمین دلیل در طی سی سال گذشته حکومت ولایت، عبودیت در برابر ذات الهی را ترویج داده و با رفاه و آسایش و سعادت خواهی، تحت نام حرص و افزون طلبی  به مبارزه بر خواسته است. نظام عدالت اجتماعی و یکسان سازی جامعه را بر قرار میسازد نه با غنی سازی جامعه بلکه با تقسیم فقر و گسترش اهرمهای کنترل.، حجاب بر سر زنان کشیده و جدایی آنان از مردان را به نماد برابری در برابر الله و نماینده اش بر روی زمین، ولایت فقیه، تبدیل نماید. در جوامع بورژوازی فرد آزاد گذارده میشود که به خدایی برسد، حال آنکه در امت اسلامی همه افراد، صرفنظر از اختلاف و تفاوت و رنگ وا رنگی، یک سان باید به اسارت و بندگی تن دهند تا الله را خشنود و راضی سازند. باور یا عدم باور شرط نیست. رفتارهای اجتماعی همه باید تابع نظم حجاب و جدایی زن از مرد و یا احکام و ضروریات رمضان و روزه داری باشند. در چنین جامعه ای ریش و پشم و پینه مهر بر پیشانی و انگشتر عقیق به انگشت و تسبیهی بدست، مصونیت و امنیت نسبی فرد را در برابر تجاوزات قدرت در پی میآورد.

بعبارت دیگر، آیت الله ها و حجت الاسلامها برهبری امام، قدرت را در انحصار خود در آوردند که جامعه ای بر اساس شریعت و سنت بنا سازند، نه آنکه یک طبقه ی اجتماعی را به زباله دان تاریخ رهسپار نمایند و طبقه ای جوان و نو خاسته را حاکم گردانند. آنها در کنار نهادهای جامعه مدنی که رتق و فتق امور اداری و اقتصادی را راه اندازی میکردند، نهاد هایی بوجود آورد، قرون وسطی ای که در خدمت تفتیش عقاید و تحکیم و تداوم حکومت دین در آیند. وزارتی بنام وزارت ارشاد پایه گذاری میشود که تولید و نشر و انتشار ادبیات و ظهور فرهنگی عاری و مستقل از شریعت و احکام الهی، را مورد سرکوب قرار داده و در نطفه خاموش سازد. حکومت دین به محض ظهور بر مسند قدرت عزم خود را جزم کرد که یک جامعه ی اخلاقی بر قرار سازد و گفتار و رفتار مردم را تابع قوانین الهی نماید. بمنظور کنترل و سلطه بر غرایز و نفس انسانی که آنرا خیره سر و سرکش، می پنداشت و هنوز هم،  حجاب را اجباری ساخت. در هنرها از موسیقی و تاتر گرفته تا نقاشی و سینما نفوذ و رخنه نمود. بخش عمده ای از هنرها و هنرمند را  جیره خوار خان خود نمود و رشد و توسعه بخش دیگر را محدود و در شکل بخشیدن بدان ها نقش اساسی بازی نمود. خوش زیستی را ممنوع و تمام نهادهای تفریح و شادی آفرین را به اعماق زمین فرستاد. مهمتر از همه، رژیم دین بساط منبر را در مرکز علم و آزادی، دانشگاه تهران بر پا داشت که کسب و نیز تولید علم و دانش را در قد و قواره ارزشهای اسلامی پی ریزی نماید. که هم اکنون در یافته است که به عبث کوشیده است.  هرگونه آزادی را تحت بیعاری و بی بند و باری و مظاهر تمدن غرب سرکوب نمود. کمیته ها و گشت های ارشادی از جمله سازمانهای امر به معرف و نهی از منکر را برای برقراری اخلاق و نظم اسلامی، سازماندهی کرد. در کنار دادگاه های دادگستری، دادگاه های انقلاب اسلامی را برپا گرداند که وظیفه اصلی شان در واقع دادگاه های تفتیش عقاید، بوده است. نهاد های امام جمعه بسرعت در اقصا نقاط کشور بر قرار گردید، که ناظر بر تمام امور اداری و امنیت استانداری ها، شهرداری ها، بخشدار ی ها و قصبه ها، بمثابه چشم و گوش ولایت فقیه انجام وظیفه نمایند. رژیم دین نفوذ   خود را در همه محله ها و کوچه پس کوچه ها از طریق مساجد و هیئت ها و تکیه ها و حسینیه ها گسترش داد. در کنار ارتش نیز نیروی نظامی خود را تحت عنوان سپاه پاسداران بوجود آورد که در خدمت و حفظ سروری و پایداری رژیم دین درآید. تمام رهبران سپاه دین، همچون سر لشگر جعفری و فیروز آبادی از جوانی در دامن و در تبعیت و پیروی از آیت الله ها و حجت الاسلام ها، پرورش یافته اند. آنها در اجتهاد، بویژه جهاد و شهادت، بسیاری از حجت الاسلامها و مجتهدین را پشت سر میگذارند. اینان خود را نماد جهاد و شهادت میدانند و آماده اند در رکاب امام عج و یا نماینده اش خون بریزند. بعبارت دیگر، اگر چه سپاه پاسداران هم اکنون به یک قدرت نظامی عظیمی، بر خور دار از مهارت و مهمات بر اساس صنعت و تکنولوژی جدید، تبدیل شده است. با این وجود آنرا نیرویی مستقل و خود مختار نمیتوان بشمار آورد. آنها که اعتقاد دارند که ظهور سپاه پاسداران بر راس هرم قدرت، وجود آیت الله ها و حجت الاسلام ها را غیر ضروری برای حکمرانی میسازد، از ریشه های عمیقی که اهرم های کنترل آیت الله ها و حجت الاسلامها در بافت و ساختار جامعه دوانده اند، بی خبرند. حتی اگر چنین شود. یعنی که نظامیان پاسدار در اتحاد با بورکراتها و تکنوکرات هایی شبیه احمدی نژاد بتوانند قدرت را در دست خود متمرکز سازند، بدان معنا نیست که بر سلطه دین خدشه ای وارد خواهد گردید، چرا که آنها خود را نماینده راستین دین میدانند. اگر تمایلی در قشر آیت الله ها و حجت الاسلامها بسوی زندگی اشرافی و فساد مالی وجود دارد، این سرداران و جان بازان دین، همه ساده زیست و ژنده پوش، و پاک و  صدیق، هستند. یعنی که بلحاظ ایمان ایدئولوژیک، خالص و شفافند. آنها خود را شهید زنده می پندارند.

ساختار حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها اگرچه دارای شباهت هایی به نظام دیکتاتوری شاهی ست ولی به نظام های دیکتاتوری تک حزب شباهت های بیشتری دارا است.

در مقایسه با نظام دیکتاتوری شاهی، دیکتاتوری فقیه گذشته نگر است و نظامی ست اساسا ایدئولوژیک. حال آنکه دیکتاتوری شاهی، در زمان حال میزیست و فارغ از ایدئولوژی بود. فقیه در پی ساختاز یک جامعه دینی ست. نه تنها تمام نهاد های قهر و قدرت و خشم و خشونت را جامه دینی پوشانده و آنها را بر اصل و اصول دینی سامان داده است، بلکه دین را بر رفتار و گفتار، و فرهنگ و اندیشه نیز حاکم ساخته است. دیکتاتوری فقیه، هم در پی سلطه بر ظاهر است و هم بر باطن. شاه فرد را تنها از حق و حقوق سیاسی محروم می ساخت. از آزادی های سیاسی، تشکیل احزاب و انجمنها و گردهمآیی ها، هراسان بود. همه ی احزاب را منحل و جامعه را از بالا یک حزبی ساخت. عضویت در حزب نه آموزشی داشت و نه تعهدی به یک منظومه از مفاهیم و معانی. یعنی که عضویت در حزب رستاخیز اجباری بود و تهی از هر امتیازی. بر خلاف احزاب کمونیستی. اما در جامعه ی اسلامی محرومیت همه جانبه است. در جامعه اسلامی بهترین افراد آنها هستند که  در ظاهر سراپا زهد و تقوا هستند، و پاک و مقدس. چنانکه خود را هرچه بیشتر وقف عبادت و روزه و نماز کنند. اگر 24 ساعت در روز و 365 روز در سال در برابر الله به حقارت و خواری خود اعتراف کنند بازهم باندازه کافی نکرده اند. میتوان از آقای حسین شریعتمداری، گرداننده ی  تریبون ولایت فقیه، روزنامه کیهان، بعنوانه یک فرد مومن و زاهد و با تقوا، نام برد و یا اشخاصی مثل سخنگوی دولت، حسین الهام و یا سر لشگر جعفری و اکثر افرادی که در رده های فوقانی نظام اداری و انتظامی قرار گرفته اند. ولی فقیه در یکی از خطبه های دینی- سیاسی اش به اعضای کابینه دولت نهم توصیه مینماید که هر روز قبل از آنکه رسما خدمت خود را آغاز کنند، باید یک سوره از قرآن را قرائت کرده باشند. در جامعه ی اسلامی آغاز با نام الله، یک امر اجباری ست، هیچ قرار داد و نامه ای نوشته نشود و صیغه و عقدی خوانده نشود، و هیچ کتاب و یا سندی نوشته نشود اگر با بسمه تعالی آغاز نگردد. در حکومت اسلامی بهترین بشر آنست که تسلیم باشد و اطاعت کند از احکام الهی و همانگونه بزی ید که الله مقرر داشته است در کتاب آسمانی. یعنی که بشر در جامعه اسلامی وقتی به کمال بشریت دست پیدا میکند که همچون گوسفند، پیوسته به چرا اشتغال داشته باشد و بع بعی کنان و ساکت و بی آزار راه خود گیرد.

اما حکومت دین شباهتی بیشتری با حکومت های تک حزبی بویژه حکومت های کمونیستی دارد. در راس حزب، رهبر و بیت رهبری قرار دارد. پلیت بروی حزب را شورای نکهبان و چندین فقیه نزدیک به بیت رهبری اشغال میکنند. مجلس شورای اسلامی را نیز که از طریق پلیت برو تایید میشود باید دارای وظیفه ای دانست مثل وظیفه کمیته مرکزی حزب کمونیست، که تصدیق و تصویب سیاست ها و چشم اندازهای رهبر را بعهده دارد. حزب دین نیز مانند حزب کمونیست چین دارای شاخه های مختلف دولتی- اداری، امنیتی از جمله نظامی است. سپاه پاسداران همانقدر میتوانند مستقل از رهبر عمل کنند که ارتش چین میتوانست مستقل و بگونه ای خود سر در سرکوب جنبش دموکراسی خواهی میدان تیان آن من، عمل کند. در روند حکومتی، حزب دین مانند احزاب کمونیستی به اکثریت و اقلیت و یا اصولگرایان و اصلاح طلبان تقسیم شده که در نبرد قدرت اولی بر دومی پیوسته پیروز گردیده است.

این مرزبندی های ساختاری و سازمانی در احزاب کمونیستی بر اساس اصل و اصول عقلانی نهادین میشوند. حال آنکه در حزب دین بر اساس رسم و رسوم و عادات و سنتهای دیرینه است و تقلید و تبعیت که ریشه در اعتقادات دینی دارند، سازمان یافته اند. نظام ولایتی نیز دچار همان تضاد ها و معضلاتی در ساختار خود میشود که همه نظام های دیکتاتوری، دیر یا زود با آنها  روبرو میشوند.  تمرکز شدید قدرت در راس، همه ی منافذ را بر روی نقد و مقاومت، برای شناسائی مسائل و معضلات ناشی از تغییر و تحول دائمی، می بندد و قابلیت انعطاف و تطابق را در نظام به حد اقل میرساند و هر انعظاف و نرمشی را شرم آور تلقی مینماید. بهمین دلیل به آن نهانی  تن دهد. خود گردانی و خود مختاری روی بکاهش مینهد و امر تصمیم گیری هرچه بیشتر در راس انباشت مییابد. رضایت و خشنودی راس، میشود شرط موفقیت و صعود به رده های فوقانی قدرت. یعنی که تملق و چاپلوسی، حمد و ثنا، خود میشوند مدال تبختر و افتخار- بقول سر لشگر جعفری، فرمانده کل سپاه پاسداران دین، " رهبر معظم کجا و ما کجا ." یعنی که رهبر همه چیز و ما هیچ او بلند و بالا ما خس و خاشاک. بدلیل فاصله روز افزون راس مثلث از قاعده ی آن، و توجه شدید بدشمن خارجی، نظام دیکتاتوری ولایت، از زیر و از درون دچار پوسیدگی و پوکی میشود. اتکاء روز افزون بر خشم و خشونت برای برقراری احکام امنیت اخلاقی و سرکوب هنجار شکنی، بعنوان مسائل مبرم جامعه ی دینی، مضاف بر امراض مزمن اقتصادی، مثل تورم و بیکاری، افزایش روز افزون فقر و عقب ماندگی، و فساد و تباهی، شیوع رانت خواری و رشوه گیری ، سیر صعودی و سر سام آور جرایم جنایی مثل قتل و سرقت، تجاوز بعنف، اعتیاد و قاچاق مواد مخدر و کاهش سن روسپیگری، دلالت بر اشتغال اصلی نظام ولایت به حفظ و تداوم قدرت میکند و بی اعتنا به انحطاط فرهنگی و اخلاقی که در سراسر جامعه ریشه دوانده است . رژیم دین بجای آنکه با معضلات و خسران اجتماعی روبرو گردد و برون رفت آنرا در راهکار های عقلانی بجوید، سرکوب و خفقان را شدیدتر میسازد. در نتیجه حلقه حمایت و مشروعیت حکومت نظام ولایت در درون جماعت بطور روز افزونی تنگ و محدود میگردد. این مسیری ست که نظام دیکتاتوری ولایت سی سال است که پیموده است. سال خوردگی و غبار پیری بر رخسار ش نشسته است. پوسیدگی در ساختار رژیم دین از سی سال پیش از این آغاز گشته است، زمانی که در طی آن حمایت جماعت 90 درصدی به کمتر از 15 درصد ، بنابر شواهد عینی، تبدیل گردیده است. که خود دال محکمی است بر آغاز افول حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها، و ناکام ماندن رویای شیرین امپراتوری اسلامی.

جنبشی که در جریانات انتخاباتی ریاست جمهوری دهم پا بعرصه وجود گذارد ریشه در سی سال حکومت دین دارد، که ضرورتا بشکل خود جوش و توده ای سر بر کشیده است. درست بآن دلیل، که دیکتاتوری ولایت، راه تنفس را بر جماعت بسته و توانسته بوده است که زمینه های هر گونه همبستگی را از میان بردارد.  کارگردانی انتخابات 22 خرداد از بالا و افشا ی فریب و ریاکاری حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها سبب گردید که رژیم دچار انفجار از درون بشود.  جماعت گرد هم آمده بودند که بر ریاست جمهوری احمدی نژاد نقطه ی پایان را بگذارند. اما چیزی طول نکشید که مثل روز روشن شد که رای جماعت قرار گرفته است در برابر رای فقیه.

رژیم دین که پاک غافلگیر شده بود آتش خشم و خشونت را شعله ور ساخت. اما بجای آن که غرش و خروش مردم را خاموش سازد اعتراض و مقاومت جماعت را در برابر رژیم، استحکام بیشتر بخشید. دیکتاتوری ولایت فقیه چنان خود را در تنگنا دید که سراسیمه به جان دوستداران نظام افتاد، و دوستانی هم چون میر حسین موسوی، مهدی کروبی و محمد خاتمی را به خصم خود تبدیل نمود. در غیاب یک دشمن حزبی و یا سازمانی به پاک سازی احزاب برادران اصلاح طلب پرداخت و آنها و قدرت های جهانی را مسئول طرح ریزی و درهم فرو شکستن زنجیری های اسارت و بندگی از دست و پای جماعت خواندند.

خیز و خروش مردم را در جریانات انتخاب ریاست جمهوری نهایتا باید اعتراض به رای فقیه خواند که بزودی به یک حرکت وسیع حق طلبانه تبدیل شد و ساختار رژیم دین را بدو نیم ساخت. امام جدا از امت گردید و با آن غریبه و بیگانه گشت. امت در تبعیت و پیروی از امام نه دیگر تن به حمد الله دهد و نه به حقارت و بندگی خود در برابر الله روزانه اعتراف کند. این امت دیگر آن امت خاموش سی سال گذشته نیست. درست است که مردم به مطالبه رای خود بر خواسته اند و بر کسب آن اصرار ورزیده اند، اما در جا نزده اند و سرنگونی دیکتاتوری را مطالبه میکنند. جنبش زمانی در این مسیر به پیشروی ادامه میدهد و به هدف میرسد که بتواند به پاد زهر دیکتاتوری ولایت دست یابد.  بعبارت دیگر، نیازمند بگفتن نیست که دیکتاتوری ولایت، ریشه در دین دارد و بر اساس ارزشها و باورهای دینی بنیان گذارده شده است، دینی که بنا بر اصل قانون ولایت فقیه دین رسمی کشور تعریف و تبیین و باین ترتیب یکی از اساسی ترین حق و حقوق بشر را محدود و سرکوب مینماید. بزبان دیگر، رژیم دین با محدود ساختن و سرکوب آزادی پرستش است که تمام حق و حقوق بشری از جمله حق نه گویی محروم میسازد. کم نیستند آنانی که از کنار آزادی پرستش با بی اعتنایی میگذرند و یا عمدا به آن وقعی نمی نهند. اما سوال آنجاست که چگونه ممکن است جنبشی خواهان فروپاشی نظام دیکتاتوری فقیه باشد و در عین حال به همان ارزش ها و قواعد و رسم و رسومی باور داشته باشد که فقیه خود را مسئول بر قراری آنها میداند و در جهت سلطه شان دروازه های دوزخ را بر روی مخالفان خود میگشاید؟ واقعیت آن است که رژیم دین به مخالفان خود، به مردم معترض همچون کافر و مشرک مینگرد. رژیم دین و حامیان آن خود را بر حق میدانند و دیندار، اما مخالفین خود را باطل و مرتد محسوب میدارند. احمدی نژاد را باید بخاطر آورید که پیوسته در حضور امام عج به مدیریت می پردازد. او بر سر سفره ای که امام حضور ندارد، نمی  نشیند. پاد زهر دیکتاتوری ولایت، نفی و نابودی ارزشها و باورهای مشترک او با مردم نیست، بلکه مطالبه اساسی ترین حق و حقوق بشری ست. اگر بشر آزاد نباشد بپرستد آنچه که میخواهد، آنچه را که آرزو میکند، به چه چیزی میتواند آزاد باشد. آنکه آزاد در پرستش نیست، آزاد نیست در بکارگیری و عقل و خرد انسانی خویش. چنین انسانی محروم است از خود مختاری و خود فرمانروایی و چیرگی بر خویش. جنبش نمیتواند به رشد و بلوغ برسد اگر نفی و نابودی را با وجود و هستی نیامیزد. دیکتاتوری زمانی میتواند به نابودی بیانجامد که خود مختاری، خواست معطوف به رهایی، رهایی از آنچه از نیاکان مان به ارث برده ایم، پا بعرصه ی وجود بگذارد. در چنین شرایط مهم نیست که چه شخصی بر مسند قدرت جلوس خواهد کرد، چرا که هر کس که باشد، باید تضمین کننده ی حق خود فرمانروایی باشد که آغاز میشود با آزادی در پرستش و بر انداختن دین رسمی.

مسلم است که رژیم دین با چنگ و دندان هم که شده است کمر به نابودی و خاموشی جنبش بسته است. اما شواهد حاکی از آن است که سرانجام در این امر شکست خواهد خورد چرا که جنبش ضد دیکتاتوری در حزب و گروه و دسته، و سازمان  تداوم نمی یابد. تا کنون نه مکانی را اشغال کرده است و نه دارای مرکزی ست. جنبش وجود خارجی ندارد. چون در درون مردم است که میزید. هر عابر پیاده و یا حتی سواره ای، ممکن است در هر آن به اعتراض کننده ای تبدیل شود. جنبش، از پیوستن مردم به یکدیگر، برغم اختلافاتی که با یکدیگر ممکن است داشته باشند، بوجود آمده است. تداوم جنبش بیانگر این واقعیت است که مردم همبستگی و بهم پیوستن علیه نیروی سرکوب گر استبداد را تجربه کرده اند و در آن رهایی را یافته اند. شعار «ما بیشماریم،» هشداری ست به نظام دیکتاتوری ولایت، که جماعت رها  و به قدرت خویش آگاه گشته است و از حق و حقوق انسانی خود، یعنی حق خود مختاری فرد نمیگذرد. این جماعت سرکش شده است، قربانی داده است و با مقاومت در برابر خشم و خشونت ولایت حماسه ها آفریده است. این است که در بخش وسیعی از مردم نهادین میشود و بشارت از به گور سپردن دیکتاتوری ولایت و رهایی و آزادی میدهد.
    
فیروز نجومی
Firouz Nojoumi
fmonjem@gmail.com