۱۳۹۱ اردیبهشت ۵, سه‌شنبه


آغاز انحطاط اجتماعی:
بی تفاوتی یا
ضعف و خواری



چندی پیش تجزیه و تحلیلی از جامعه ایران بوسیله آقای دکتر محمد پورنجاتی که سابقا  مناصب و مقامات مهمی را در رده های بالای حاکیمت در اشغال خود داشته است، انتشار یافت که بسیار جالب و شنیدنی است. خلاصه ای از کارنامه وی  بنقل از اعتماد ملی بشرح زیر است:

از ابتداي انقلا‌ب تا پيش از پيروزي يكدست اصولگرايان پست‌هاي كليدي مديريتي گوناگوني را در كارنامه فعاليت خود تجربه كرده است. او كه زماني به همراه محمد ري‌‌شهري وزير اسبق اطلا‌عات و افرادي چون روح‌ا... حسينيان و شريعتمداري(وزير بازرگاني در دولت اصلاحات) تشكلي را تحت عنوان
<جمعيت دفاع از ارزش‌ها> تاسيس كرد، بعدها به
چهره‌اي مطرح در ميان اصلا‌ح‌طلبان مبدل شد.  

همچنانکه ملاحظه میشود آقای پور نجاتی سابقه ای طولانی در فرمانراوائی داشته است و ظاهرا دگرگونی و تحول یافته و به منتقد جامعه ای که خود در شکل دادن بآن نقش موثری را ایفا کرده است تبدیل گردیده است. در آنچه در زیر میآید نه قصد اتهام داریم و نه کین خواهی، بلکه میخواهیم بدانیم فردی که  روزی در مسند فرمانروائی نشسته بوده است، امروز چگونه به جامعه مینگرد و چه گوید و چه چیزها را نا گفته گذارد.

آقای پور نجاتی در گفتگوی خود با < تابناک> صریحا اعلام میکند که جامعه به یک جامعه آیینی تبدیل گردیده است و دچار بی تفاوتی که نقطه آغاز انحطاط اجتماعی است. این خود ریشه حسی و حرکتی دارد. بدان معنا که ملت حساسیتهای خودش را از دست داده است، گوئی آمپول سری به بدنه اش تزریق شده است و چیزی را احساس نمیکند. اعتنائی بآنچه سرنوشت و آینده اش را تعیین میکند ندارد. با این وجود به یک چیز خیلی حساس است و ان چیزیست که جنبه فردی و شخصی دارد. این بی اعتنائی به سرنوشت ملت و دلبستگی شدید به منافع فردی و شخصی را آقای پور نجاتی بدحسی می نامد. وی سپس  می افزاید که این بدحسی به تولید دو نوع واکنش منجر میشود: یکی بی واکنشی و یا بچیزی کار نداشتن و یا آهسته بیا و آهسته برو. چشم و گوش خود را ببند؛ دیگری بدکنشی ست که در آنصورت راندمان جامعه افت میکند. نیروی مولده اش به تنبلی و کم کاری میافتد و بر منافع فردی تمرکز پیدا میکند. بدکنشی نیز بدوصورت ممکن است بمنصه ظهور درآید: ناهنجاری یا خود را به ندانستن زدن که آنرا منفعلانه مینامد و یا بشکل  مقاومت گرانهتظاهرمیکند که نتیجه ی  نبود مشروعیت است. وی سرانجام باین نتیجه میرسد که جامعه نرم نرمک دچار بدحسی و بدکنشی شده است.

آقای پور نجاتی سپس به عوامل پدیده بی تفاوتی می پردازد. وی سه عامل اساسی را شناسائی میکند: 1) شک آرمانی و یا عمیق شدن شکاف بین انتظارات و واقعیات موجود که سبب رویگردانی از شعارهای انقلابی و آرمانی شود. او در مصاحبه خود با بدرالسادت مفیدی اظهار میدارد که شعار اصلی انقلاب آزادی، عدالت، جمهوری اسلامی تبدیل شده است بهشعار استغنا، عدالت، جمهوری اسلامی

2) خفگی سیاسی ویا افراط در استفاده سیاسی از مردم. 3) بی صداقتی در لایه های حاکمیت. 4) بالا بودن هزینه کنش سیاسی. کنشی که در نظامهای دموکراتیک نه تنها دارای هزینه ای نیست بلکه با ارزش نیز هستد. اما در نظامهای مطلق گرای استبدادی هزینه بر است.

اینکه آقای دکتر پور نجاتی خود را تا چه حدی بعنوان یکی از قدرتمداران نظام مسئول بوجود آوردن چنین شرایطی میداند مسلما در اینجا مطرح نیست. اما علیرغم شناسائی مرض مزمن بی تفاوتی که جامعه بدان دچار شده است و عوارض بدحسی و بدکنشی ای که بدنبال میآورد و نیز حتی شناسائی عوامل چهار گانه آن، بنظر میرسد وی خواسته و یا ناخواسته، دانسته و یا نا دانسته چیزی را ناگفته میگذارد. آنچه درگفتارش پنهان میماند تبارو ریشه این مرض بی تفاوتی است که جامعه را پیوسته بسوی انحطاط سوق داده است. مسلم است که گفتار آقای پور نجاتی میتواند در جوامعی که زیر سلطه استبداد و اختناق بسر می برند مصداق پیدا کند. حال آنکه جامعه ما دارای ویژگیها ئی ست که آنرا از جوامعی که صرفا دیکتاتوری  هستند مشخص میسازد که بدان آقای پور نجاتی بدان توجهی نشان نمیدهد.

بعبارت دیگر، آنچه آقای پورنجاتی ناگفته میگذارد نقش و سلطه هژمونیک دین بر جامعه ماست. چیزی که جامعه ما را در قرن بیست و یکم از از جوامع دیگر جدا و متمایز میسازد سلطه دین است و دینداران حرفه ای، سلطه ی آیت الله ها و حجت الاسلامها ست و نهاد های دین مثل حوزه ها و مساجد، حسینه ها و اسطوره ها و افسانه های دینی. آقای پورنجاتی گویا فراموش کرده اند که در جامعه ما تخت و تاج شاهی یکی گردیده است با عمامه و منبر و خطابه ها و موعظه های دینی. در چنین جامعه ای گناه و ارتکاب گناه، بد اخلاقی و هنجار شکنی است که جرم شناخته میشود و اقدام و کنشی علیه امنیت اجتماعی. بعنوان مثال بی حجابی و یا بد حجابی نظم و انضباط اجتماعی را در هم فرو میریزد. ماموران و سپاهیان دین با تجهیزات مفصل با خودرو و مینی بوسها بر سر چهار راهها، عیاب و ذهاب زنان و مردان را زیر نظر میگیرند که آنهائی  را که به مقررات بدحجابی، چه  دختر و چه پسر، بی اعتنا بوده اند، بعنوان مجرم دستگیر نمایند. در چنین جامعه ای فرد از حقوق اساسی، ابتدائی و طبیعی خود محروم است. درست است که این جامعه دارای نهادهای مدنی مثل قانون اساسی، قوای سه گانه مقننه، قضائیه و مجریه است. اما همه در برابر امر و فرمان ولایت فقیه، نهادهائی هستند بی اعتبار و خنثی، نهاد هایی در خدمت امامت و ولایت. در این جامعه سازمانهای امنیتی و نظامی همه تحت سلطه و کنترل مستقیم ولایت وفقیه و نمایندگانش آیت الله ها و حجت و الاسلام ها هستند. بدون اشاره و یا در نظر گرفتن این خصائل ممتاز و برجسته جامعه از امراض آیین پیشگی، بی تفاوتی و عوارض ناشی از آن بدحسی و بدکنشی تهی از معنا و مفهوم است و پنهان ساختن حقیقت.

چرا و بچه دلیل جامعه ی ما به یک جامعه آیینی تبدیل شده است، همچنانکه آقای پور نجاتی در آغاز گفتارش بدان اشاره نمود، در پرده ابهام میماند. او از بیان و تو ضیح منظور خود از جامعه آیینی سر باز میزند. مسلم است که منظور آقای پورنجاتی از جامعه آیینی نمیتواند چیزی مثبت باشد. چرا که جامعه آیینی جامعه ایست که به مجموعه ای از رفتار و کردار، خو گرفته است که انجام آنها معطوف بمعنا و مفهوم آنها نیست. از سر همرنگی و یکسان شدن با جمع است. مثل آیین وضوگیری و نمازگزاری، تسبیح گردانی و ورد خوانی، مثل مسجد رفتن، شرکت در روضه خوانی و شیون زاری، سوگواری و خودزنی. جامعه آیینی، جامعه ایست دارای دو لایه بیرونی و درونی. بیرون کذب است و ساختگی ابزاری برای پوشش آنچه هست درونی و نهانی. جامعه ایکه تحت سلطه کلیسا بود جامعه ای بود آیینی، تحت سیطره رسم و رسوم، سراسر تشریفات و تجملات دینی که سرانجام نفی و منتفی گردید با ظهور جنبش پروتستانیزم. آری جامعه ماهم، جامعه ایست آیینی ا جامعه دوازده امام است، جامعه رمضان و محرم و سفر است. یک روز عید است و تولد و جشن و سرور و روز دیگرشیون است و زاری. یکروز روز قدس است و روزی دیگر 22 بهمن که براین روزهای بیشمار دیگری نیز افزوده گردیده است، همچون روز برپاداری جشن هسته ای. که این روزها در واقع تبدیل شده است به روز گریز از شهر و پناه گیری در گوشه ای دنج، آسوده از قیل و قال و آیین دینی. جامعه دینی بعبارت دیگر، جامعه ایست که تظاهر میکند بدینداری و تن میدهد به نظم و انضباط بر اساس احکام فقاهتی. آنچه آقای پورنجاتی ناگفته میگذارد اینست که در یک جامعه دینی، فروع دین بر آن حاکم گردیده است و تعین و تعریف کند رفتار و کردار اجتماعی.

بنابراین، آقای پور نجاتی به پدیده بی تفاوتی و عوارض بدحسی و بدکنشی آن در خلاء مینگرد نه در زمینه اجتماعی دین آیین. بی تفاوتی را قبل از هرچیز باید نتیجه نگرش دین اسلام بانسان دانست و افراد انسانی. دینی که بر جامعه ما حاکم است ارزشی نه برای انسان قائل است و نه ارزشهای انسانی. انسان وفتی دارای عقل و خرد و ارزش است که گردن نهد بر احکام الهی. خدای اسلامی انسانی را دوست دارد که بنده باشد مطیع و فرمانبرو فرمانبردار. بامیال او تسلیم شود و از فرامین او اطاعت کند. پیوسته طلب عفو و پوزش و مغفرت کند. ترس و هراس او را در دل خود جا دهد و در همه لحظات در برابر او سر بندگی بخاک بساید و در سجده های طولانی از بار گناهانش که بر پشت او سنگینی کند، بکاهد. بی تفاوتی و عوارض آنرا باید  نتیجه نگرش و بینشی  دانست که انسان را به کودکی نادان و صغییر  تقلییل داده  و از حق گزینش، یعنی آنچه او را انسان ی متمایز از حیوان، محروم میکند. چگونه میتوان از انسانی که بقیومت ولایت فقیه و شورای نگهبان و احکام توضیح المسائل آیت الله ها نیازمندند، انتظار داشت بشرایطی که در ان همه چیز از قبل تعین و تعریف شده است، حساسیت و واکنش نشان دهد. انسانی که از حق گزینش محروم شده است، تمام نیروهای خلاق آفرینش و آفرینندگی در او کشته میشود، که خود ضرورت یک جامعه دین آیین است که نمیتواند وجود انسان آفرییننده را بر تابد. چرا که انسان آفرییننده، سنتها و آیینهای کهنه و پوسیده را در هم فرو خواهد ریخت. روشن است که رشد و تکامل انسان خود مختار، انسانی که جهان را میافریند، سلاطین دین را به هراس و وحشت وادارد. چرا که در آنصورت ممکن است که انسان با خداوند یکتا برقابت برخیزد و او را در این رقابت بهلاکت برساند. انسانی که بنده شد نمیتواند به چیزی جز منافع فردی و شخصی خود بیاندیشد. انسانی که بنده شد حس خود مختاری در او میمیرد و بگوسفندی تبدیل میشود که بع بع کنان بدنبال رمه روان میشود. انسانی که با سرشت انسانی خود بیگانه است چگونه میتواند نگران سرنوشت مملکت و جامعه خویش باشد. بنده تنها میتواند به بقای خویش بیاندیشد. اگر بقول آقای پورنجاتی او خود را به ندانستن میزند باین دلیل است که  که او خود را بنده خداوند میداند و مسئول بدو، نه به هم وطن خویش اندیشه کند و نه وظیفه ای در برابر همنوع خویش قائل است. او زندگی خود را وابسته بزندگی هم نوع خود نمی بیند. او خود را می بیند و خدا را. غافل از آنکه هستی و چیستی او نتیجه روابط او با انسانهای دیگر است. این سلطه دین آیینی است و نبود خود مختاری و آزادیست که منجر به بروز بی تفاوتی و عوارض تاشی از آن بدحسی و بدکنشی میشود.

عوامل چهار گانه بی تفاوتی که آقای پور نجاتی از آنها قدری زودتر بشرح آنها پرداخت: شک آرمانی، خفگی سیاسی و هزینه سیاسی را نیز نمیتوان جدا از حفظ و تدوام جامعه دین آئین تحت سلطه دینداران حرفه ای، حکومت آیت الله ها و حجت الاسلامها و نهادها و اسطوره های دینی دانست. دراینجا باید از آقای پورنجاتی که بنظر فردی شریف و منصف میآید باید پرسید چگونه میتوان از آیت الله و مجتهدی که در حوزه ها، کلام الهی و تاویل و تفسیر آنرا در انحصار خود درآورده اند آنرا همساز و همراه آزادی و خود مختاری انسانهائی سازند که مقلدینی بیش نیستند. تمام رساله های آیت الله ها بدون استثنا با احکام تقلید و تبعیت آغاز میشوند. مگر آیت الله ها، حجت الاسلامها، مجتهدین و از جمله آقای آیت الله خمینی بر آن باور نیستند که احکام قرآنی فنا ناپذیر، و قابل اجرا در هر عصر و مصری ست و پاسخگوی نیازهای انسان است از بدو تولد تا مرگ و پس از آن.

 آنچه سبب بی تفاوتی مردم گردیده است شک آرمانی نیست بلکه آگاهی آنها به ناسازگاری دین و اجتهاد با خود مختاری و آزادی انسانی ست که تحت نظام سرکوبگر آیت الله ها بدست آمدنی نیست. روشن است که هر کنشی در جهت کسب خود فرمانی و خود گردانی و آزادی به منصه ظهور درآید با شدید ترین تنبیه و مجازات در هم کوبیده شود. آری هزینه کنش سیاسی، یعنی رهائی از حکومت دین برهبری آیت الله ها و حجت الاسلامها نیازمند گذاردن جان در کف است. پس باید به مقلد حق داد که خود را به ندانستن زند سر خود پائین نگاهدارد، آهسته برود و آهسته بیاید و از گفتن و شنیدن پرهیزکند. آیا میتوان از آیت الله ها و حجت الاسلامهائی که قدرت را در انحصار خود در آورده اند و برای حفظ آن عظیم ترین نیروهای اطلاعات و جاسوسی و نظامی از جمله سپاه پاسداران و بسیج و صد ها نیروی مسلح دیگررا سازمان داده اند، انتظار صداقت داشت؟ سی سال است که از حکومت دین میگذرد، هرگونه  شکست و ناکامی را پیروزی شگفت انگیز میخوانند. وجود گرانی و تورم را انکار میکنند. افزایش بیکاری، بی مسکنی، گدائی و فقر و محنت را آقای ولایت فقیه پیشروی در همه ی عرصه های جامعه اعلام میکند. کشور را بدون هیج دلیل موجهی با خطر جنگ و ویرانی روبرو میسازند و سبب تحریمات اقتصادی کشورشده و جامعه را هرچه بیشتر محنت زده و مفلوک میسازند. احدی نیز نمیتواند این گزافه گوئیها، این رجز خوانیها را بنام جهاد و شهادت مورد سوال قرار دهد. آقای پورنجاتی این بی تفاوتی نیست که جامعه دچار آن شده است بلکه این ضعف و نا توانی در برابر قدرت مطلق و سرکوبگر آیت الله ها و کارگزاران کلاهی و بورکرات و تکنوکراتهای آنهاست که آنها را بی اعتنا و بی تفاوت ساخته است و جامعه را بسوی انحطاط میراند
فیروز نجومی
Firouz Nojoumi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org.







۱۳۹۱ اردیبهشت ۴, دوشنبه

حاکمان جبار و زندگی گله ای

حاکمان جبار، بیمارانی هستند دست به گریبان یک درد علاج ناپذیر، دردی که از آن رنج بسیار می برند.. مثل همه ی بیماران کسی یا چیز دیگری را به جز خود مسئول بیماری خویش میدانند. عبوس میشوند و احساس  سوء ظن میکنند. به تندرست ان و توانمندان رشک میبرند. اما نفرت از آنها را بروز نمیدهند. هر کس و هر چیز را سرزنش و متهم میکنند. کینه توز میشوند و در آتش انتقام سخت شعله به آسمان میکشند. هرچه که توان و نیرو دارند  و قهر و قدرت به میدان میآورند. میزنند. میکوبند. تخریب میکند. دیوانه وار فریاد بر آورند و به غل و زنجیر میبندند. چه تن ها زخمین و چه سرها که بر زمین نمی افکنند. اما بیهوده. دردشان علاج پذیر نیست. مگر آنکه از بارگاه جلال و شکوه در غلتیده و در قعر تاریکی ها در ژرف ترین سیاهی زمین فرو روند.

تاکنون چند تایی از این حاکمان بیمار تلف شده اند و به آنجایی رفتند که دیگر حاکمان مثل خود شان در آنجا ، در ناکجا آباد نکبت و رسوایی، سکونت گزیده اند. اولی، بن علی نام داشت. اهل تونس بود. 24 سال حکومت کرد. یکی دیگر از اهالی مصر بود بنام حسنی مبارک. ریاست جمهوری را در خود موروثی ساخته بود. بنظر میرسد که از پی آنان، دلقک بندباز، کلنل معمر قذافی، رهبر انقلاب "سبز " لیبی، و نیز رئیس جمهور دائمی یمن، علی عبدالله صالح، پس از سالهای طولانی حکمرانی، روان هستند  همچنانکه کمی بعد از نگارش این مقاله، دلقک بندباز سقوط کرد و قلدر یمن پا به گریز گزارد. اما یکی از آنها خود را ببند ولایت بسته و با چنگ و دندان به قدرت آویخته است.

اما فرمانروای بیمار دیگری هست که از جنس دیگری ست. سازنده ی مدینه فاضله اسلامی ست. دیر زمانی ست که رهسپار قعر تاریکی ها ست. اما مست از قدرت است و مدهوش. تصور میکند که سوار بر بالهای زرین براق* در حال معراج است. او نه رئیس جمهور است و نه سیاست پیشه. او "ولی فقیه " است، جلوه ی الله. "ولایت " دارد که ادامه دهد رسالت را و نیز امامت را تا قیامت.

بدلیل جنس خاص ولایت است که نمیتوان آنرا باین سادگی به آنجایی رهسپار نمود که تعلق دارد، در قعر تاریکی ها و سیاهی ها، آنجا که همه ی فرمانروایان بیمار سکونت دارند. چرا که حرفه اصلی ولایت جادو گری است. ولایت نه مثل حکومت مبارک در مصر است و یا بن علی در تونس و یا هیچ حکومت دیگری. حکومت ولایت، حکومتی است فرا زمینی. حکومت الله است که از برای رتق و فتق امورش جمهوریت را نیز آفریده است.

ولایت بر خلاف آن حکمرانان طماع و حریص شکمباره و دنیا پرست، وارسته و افتاده و فروتن به میدان میآید، دل کنده از زندگی و از لذت و هوی و هوس شهوانی رها گشته از غرایز حیوانی.  بر بالین ات ظاهر میشود با داروی دین. بر زخمت مرحم مینهد. دردت را تسکین میدهد. به تن ات افیونی نیرومند تذریق میکند و به ماورای این جهان زود گذر و فانی، سراسر درد و رنج، تهی از مفهوم و بیگانه  رجعت ت میدهد و به سوی آخرتی پر از خیر و برکت رهسپارت میکند، به سوی سرای حقیقت، آنجا که زندگی حقیقی است، رها از زنجیر و فقر و محنت و تنگدستی و لبریز از لذت و سعادت تمام نا شدنی و ابدی.

اما جادوگر، مزد و اجرت میخواهد. رایگان رهسپار سرای آخرت ت نمیکند. اجرت او تسلیم است و اطاعت. یعنی که «نه» به زبان نیاوری. گوش فرا دهی. سر به زیر افکنده، گوسفند وار همراه گله، همراه جماعت ره بسپاری. چه در گله است که نه تنها از  آسیب مصونی بلکه  دارای رفاه و امنیتی. که محکم و مقاوم و مستقل باشی. قدرت در گله است. در گله است که قوی و نیرومندی. چون باز تابنده ی وحدت هستی  و یگانگی که در الله و یا جلوه آن ولایت تبلور می یابد.  «نه» گفتن همان و جدا شدن از گله همان. گیر گرگان درنده در افتی، تکه، تکه و پاره، پاره ات کنند. جنگ و هرج و مر ج در گیرد و زندگی گوسفندی و بی دردی پایان گیرد. چه بدبختی! چه مصیبت بزرگی! چه اندیشمندانی که چنین تنگ و کوته نیاندیشند.

بنابراین ولایت یک حکومتی ست ویژه، ترکیب نیرومندی ست از دین و قدرت. یعنی برای فرمانروایی مطلق و بدون چون چرا کاری ترین ابزار را در ید اختیار دارد. بهمین دلیل متشکل از لایه های توی در توی مخوف دستگاه دین و ساختار قدرت است. با این وجود با تمام ویژه گی های مختص بخود، ولایت نیز مثل دیگر حاکمان دچار یک بیماری علاج ناپذیر است. همانند آنان هر کس و هر چیزی را از جمله دست های ستمکاران و غارتگر ان استعمار و امپریالیسم را مسئول بیماری خود میداند، بجز خود، بجز فساد و گندیدگی و خود بینی و خدا پنداری که دین و قدرت موجب آن میشوند. ولایت از درد "فتنه " رنج میبرد. فتنه برای تضعیف نظام ولایت است، نظامی که پرچم  عدالت را بر دوش گرفته نوید رفاه و خوشبختی میدهد در این جهان و نجات و رستگاری در آن سرای دیگر.


اما ولایت بیش از سه دهه است که ابرهای شوم سیه فام را فرا خوانده است. افسون ولایت دیگر نه کسی را بفریبد و نه کسی را به جهان خلسه فرو برد. دلداری و تسکین درد، موعظه و پند و اندرز همه به فرا خوانی به تسلیم و اطاعت، عبودیت و بندگی تبدیل شده اند. گله بیدار شده است. از گله گی خود بیزار است. ولایت هنوز خود را به این واقعیت آشتی نداده است که ملت دیگر نمیخواهد گله باشد. ولایت به محاسبه می پردازد که از گله که هرگز آسیب نرسد. بر آن تصور که افسون ش هنوز افسانه ساز است. سحر میکند و بخواب میبرد.

 وقایعی که در پی انتخابات 88 آمد، بنیاد ولایت را به لرزه در آورد. ولایت را با واقعیتی تاریخ ساز، خروج از گله و خواست معطوف به رهایی از بند و احکام شرعی، از جمله حجاب، و هنجارهای تحمیلی شرع و سنت، آگاه گردانید. ولایت را دیگر تاب و توان در گیری با خواست معطوف به آزادی را دارا نمی باشد، خواست معطوف به بودن آنچه که هستی، آنچه که میخواهی باشی چه گاو پرست و چه الله پرست. پرستیدن و نپرستیدن، از ابتداییترین حقوق اساسی ست، حقوقی که مردم ایران از آن محروم گشته اند. نپیوستن به کله، حق انسان است. در نظام ولایت تنها الله است که حق است. انسان در برابر الله دارای هیچگونه حق و حقوقی نیست. چون حق ندارد، مگر در آزادی در تسلیم و اطاعت، بندگی و عبودیت. حال مردم میخواهند از بند شریعت رها ساخته و بر گزینند به آزادی،  دو دشمن آشتی ناپذیر، شریعت و آئین اسلامی، رهایی و آزادی.

 این است که ولایت خشمگین گردیده است و دروازه ی دوزخ را بروی مبارزین راه آزادی گشوده است و آنان را به جرم امتناع از تسلیم و اطاعت و بی باوری به "فصل الخطاب " بودن ولایت، بدار مجازات میآویزد. اما بیماری ای که ولایت با آن دست بگریبان است داروی علاج پذیری نیست. چون او جلوه ی الله است. یکتا و یگانه. او هست و بجز او کسی دیگری نیست. حسنی مبارک در آخرین لحظات سفر به قعر نیستی، هنوز در آن اندیشه بود که پس از او دیگر مصری بر چهره ی زمین بقا نخواهد یافت. تفرعن و تکبر، حسنی مبارک را پوسانده و فرسوده ساخته بود. اما ولایت حقیقت است و نهایت. کثرت در او تحلیل رفته است و تبدیل شده است به وحدت. این است که ولایت از بلندترین قله است که سقوط میکند، از قله دین و قدرت. اگر مصری ها در دفاع از "شان " انسانیت حکومت حسنی مبارک را واژگون ساخته اند، تاریخ این فرصت تاریخ را در کف ما ایرانیان نهاده است که هم قلاده ی شریعت از گردن بر گیریم و هم  یو غ قدرت را. تاریخ این فرصت را برای ما فراهم آورده است که فرهنگ گله را با نظام ولایت بخاک بسپاریم. روشن است که براندازی ولایت، چیزی بیشتر از براندازی ساختار قدرت است. بعید به نظر میرسد که دین در جریان براندازی، زخمی بر ندارد. چرا که اراده معطوف به رهایی با تن دادن به احکام شریعت، نمیتوانند با هم یکجا حضور داشته باشند. یا خود مختاری و خود گردانی ست و یا اسارت و بندگی. آنها که اندیشه وضع موجود را بر خود گردانی و خود مختاری ترجیح میدهند از آزادی و رهایی ست که هراس بدل دارند، که همیشه بهانهی خوبی بوده است برای تداوم بخشیدن به نظام استبدادی به مثابه ابزاری در سوی چپاول و غارتگری.

بعضا اما، جنبش انقلابی مردم ایران را تا مبتذل ترین و حقیر ترین نقطه خود انتقال میدهند. اینان نیز جنسی دارند از جنس ولایت. بجز رهبری، بجز هدایت، بجز راه نشان دادن چیزی دیگر نمیدانند. البته مهم نیست که یک بار ملت ایران را طعمه ی شعله های سوزان "شکوفایی اسلامی " کرده اند. امروز هم رهنمود میدهند که تنها و تنها راه نجات ملت با پیروی و پیوستن به میر حسین موسوی و مهدی کروبی ست. تنها از این طریق است که میتوانیم به "انتخابات آزاد " برسیم. این خواست و خواست هایی نظیر آن چنان حقیرانه است که باعث شرم است و شرمندگی.  طلب انتخابات آزاد در نظام ولایت یک گدایی ست. دائمی ساختن نظام گله ای است. از این واقعیت  حکایت میکند که از اندیشه به براندازی ولایت ناتوانند به آن دلیل که آرمانی ندارند جانشین آرمان اسلامی نمایند، آرمان عبودیت و عدالت. آرمانهای سوسیالیستی و کمونیستی شان در دوران شکوفایی اسلامی که به گل نشست. کمونیسم ایرانی را حتی نمیتوان، همچون زینتی باستانی به دیوار آویزان نمایی.

حال آنکه جنبش براندازی ولایت، جنبشی است دین ستیز و بنیاد شکن، بنیاد ولایت و بنیاد گله زیستی. اما این امری ست بسی بسیار بزرگ. برای بسر انجام رساندن چنین امری اول لازم است که به تدریج همه ایرانیان جدایی خود را از گله عملی سازند. از یکتایی و یگانگی، و یا از وحدت خروج یافته به چندگانگی و دگر بودن و یا به کثرت، بپیوندیم و بپذیریم یکدیگر را بخاطر آنچه که هستیم. بعبارت دیگر، باید واقع بین باشیم و یک حقیقت را بپذیریم که تا زمانیکه جنبش براندازی نتوانسته است آرمانی را جانشین آرمان اسلامی کند، نمیتواند انتظار داشته باشد که بتواند براندازی را عملی سازد. اما چه آرمانی برتر به باور به انسان و اراده ی آزاد انسانی. چرا که تنها در آزادی ست که ایرانی میتواند انسانیت خود را، ظرفیت و توانایی ها و دانایی و بینایی خود را بمنصه ظهور برساند. سی دو سال است که ولایت مانع ریشه گرفتن این آرمان شده است. این آرمان اراده معطوف به خود مختاری و خود گردانی و آزادی ست که ولایت را براندازی میکند.

*  نام مرکبی آسمانی است که محمد پیامبر آیین اسلام در سفر شبانه خود معراج، مسیر بین مسجدالحرام در مکه تا مسجدالاقصی را با آن پیمود.

فیروز نجومی
Firouz Nojoumi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org

۱۳۹۱ اردیبهشت ۱, جمعه

جنگ نرم و دین ستیزی

جنگ در آئین اسلام، مقدس است، چون امر الله است. در کتاب قرآن نیز، جنگ محور گفتمان الله است. «قتل فی سبیل الله» و یا جنگ در راه الله یکی از مهمترین احکام الهی ست. اگر بگوییم جنگ و به تبع انتقام جویی در ذات دین اسلام نهفته است، سخنی به گزاف نگفته ایم. الله هرگز انسانها را بسوی صلح و آزادی فرا نمیخواند. بندگان خود را پیوسته بسوی جهاد و شهادت، دعوت میکند. محمد، پیامبر اعراب، ده سال حکومت کرد و در آن ده سال بیش از 60 بار دست به لشگر کشی زد و با دیگر قبایل و بادیه نشین های اطراف جنگید. اما این بدان معنا نیست که در کتاب الله از رحمت و رحمان و رحیم سخنی نرفته است. در این باب اگر در کتاب قرآن خوب غور کنی شاید بیشتر از صد آیه نجویی که خود نیز بیانگر این حقیقت است که رحمت الله مصداق عام ندارد و تنها شامل آن هایی میشود که به یگانگی الله تسلیم و از امیال و احکام او اطاعت کنند، یعنی به نظم و انضباط شریعت تحت شمشیر، تن بدهند. جنگ الله با دشمنان خود، کافرین و مشرکین، یک جنگ ابدی ست.

نظام ولایت نیز سی سال است که در پیروی و تبعیت از الله،  لاینقطع در حال جنگ بوده است. از همان آغاز پایه های ش در خون بنیاد نهاده شد. جوخه های اعدام را شبانه برپا ساختند و سران و سرداران رژیم شاهی را به جوخه های اعدام سپردند. سپس آتش جنگ را  بر نیروهای مخالف از مارکسیست و مجاهد و دمکرات گرفته تا کرد و ترک و ترکمن، گشود و به قلع و قم آنها پرداخت. پاسداران دین یا بر سر دشمنان خود بمب ریختند، یا آنها را جلوی جوخه های اعدام گذاردند و یا بدار مجازات آویختند و در زندانها، قتل عام نموند. در همین اثنا بود که شعبده بازی گروگانگیری را بر پا و جنگ با شیطان بزرگ را آغاز نمودند. غرق در رویای تسخیر قدس از راه کربلا ، جنگ خونینی را نیز به رهبری امام خمینی که زنده به مقام شهادت رسید، ادامه داد و بدون آنکه وجبی از خاک دشمن را تسخیر کند اعلام "پیروزی شگفت انگیز" نمودند.

از آنجاییکه حکومت اسلامی آموزشها و احکام الله را بکار می بندد، زمانی با جنگ "سخت،" نرد عشق می باخت و آنرا موهبت و "برکت الهی" میخواند. جهاد، جنگ و خونریزی را مقدس و شهادت، ریختن خون دیگری تا آخرین قطره ی خون خود را بعنوان آغاز زندگی ابدی تبلیغ و ترویج مینمود. جنگ سخت بدلایل هزینه های هنگفت، تلفات سنگین و خطر فرو ریزی قدرت، از سر ضرورت به پایان رسید. اما نظام اسلامی پیوسته بر طبل جنگ کوبیده است. آن چنانکه همه ی صدا ها را مقهور و محدود و معدوم ساخته است. حتی در آنزمان که آقای محمد خاتمی با رای اکثریت مردم، در مسند ریاست جمهوری تلاش میکرد که نسخه رحمانی اسلام را، اسلام اصلاح شده را به جهانیان عرضه کند. هر گاه که دهان خود را در بسط رحمت الله، گشود، مشت محکم و خوار کننده ای از ولایت تحویل گرفت.

این بدین معنا ست که نظام اسلامی هرگز لحظه ای از کوبیدن بر طبل جنگ باز نایستاده است و در واقع.با ظهور احمدی نژاد در مقام ریاست جمهوری هرچه بیشتر شدت یافت. احمدی نژاد با تمرکز بر دست یابی به فن آوری هسته ای و نابود سازی اسرائیل، در شیپور جنگ هرچه توانایی داشت دمید. جهانیان را در برابر اسلام که از طریق نظام ولایت نمایندگی میشود، به تسلیم و اطاعت " و "راه مستقیم،" فراخواند. روابط دوستانه با کشورهای دیگر نیز بر محور جنگ و بخشی از یاری گیری و آمادگی برای جنگ بکار گرفته شد. اما با خروش و اعتراض مردمی در وقایع پس از انتخابات رئیس جمهوری (خرداد 88)، گفتمان جنگ به اوج خود رسید. پس از آنکه زدند و کوبیدند و مضروب و زخمی ساخته و در زندانها مورد شکنجه و تجاوز قرار دادند، بر فراز منبر های مقدس جار زدند که درگیر جنگی بنام "جنگ نرم" گردیده اند. که دشمن در جنگ "سخت" شکست خورده ، وارد در جنگ نرم شده است. جنگی که در آن نه تیری شلیک میشود و نه خونی میریزد. نه خمپاره ای پرتاب میشود و نه بنایی ویران میگردد. جنگ نرم بنا بر تعریف جنگی است که قابل رویت نیست. در آن سرها بجای آنکه با شمشیر بر زمین افکنده شوند، با پنبه از تن جدا میشوند، نه دردی، نه خونی. در این جنگ بنا بر قول ولایت " هدف دشمن ایجاد تردید، اختلاف و بدبینی میان آحاد مردم" است. البته هدف دشمن به اینجا ختم نمیشود. تخریب و فرو پاشی خانواده ها،  ترویج بی‌تقوایی، وسوسه‌های شیطانی، بی‌حجابی، فریب جوانان از طریق ماهواره ها که "مرکز جنگ نرم دشمن برای توطئه" است. تلاش در آلوده ساختن جوامع شرقی و دینی به انواع ویروس ها و میکروب های اجتماعی و فرهنگی، از جمله اهداف دشمن هستند. البته که جنگ نرم آسیت های اجتماعی را هم در بر میگیرد. خبرگزاری فارس گزارش میدهد که: معاون اجتماعی نیروی انتظامی گفته است: آسیب‌های اجتماعی هم جزء جنگ نرم هستند و ما باید به ‌درستی این آسیب‌ها را شناسایی و برای حل آن اقدامات عملیاتی انجام دهیم.

ماموران حفط نظام، بویژه رده فوقانی سازمانها دولتی، انتظامی و امنیتی با یکدیگر توافق کامل دارند که راهکار مقابله با جنگ نرم  در افزایش بصیرت مردم است. خبرگزاری فارس کزارش میدهد که: "مددیر اداره آموزش و پرورش پاکدشت با اشاره به توطئه‌های دشمن نظام گفته است که: روشنگری قشرهای مختلف در مورد تهدیدات جنگ نرم ضروری است." و نیز عضو بسیج جامعه پزشکی کشور صدای خود را به جمع نظر پردازان افزوده که: برای مقابله با جنگ نرم باید فضای بصیرت را تقویت و هوشمندانه دنبال کنیم.همچنین از خبرگزاری فارس است که مسئول سیاسی سپاه انصارالحسین (ع) استان همدان گفته است: تحکیم اعتقادات دینی، بارور کردن روحیه اعتقادی و اخلاقی جوانان و ترویج ارزش‌ها نخستین راه مقابله با جنگ نرم است.اما یکی دیگر از سران رژیم دین، جنگ نرم را چنین شرح میدهد که - امروز جبهه عظیمی در مقابل اسلام گسترده شده است؛ چرا نبینیم؟ چرا بعضی این جبهه عظیم را نمی بینند؟ مثل جنگ احزاب است. فرق مختلف ضداسلامی، ضد معنویت.

بعبارت دیگر، جنگ نرم یک جنگ بسیار جدی و واقعی ست. نه وهم است نه توهم. دارای سازمانی است و سامانی، سرداری دارد و افسر و لشگری. اما این لشگر وسیع و عظیم نه در بیرون که در درون است که به میدان نبرد میرود. جنگ نرم یعنی جنگ با تنوع و تکثر، اختلافات و تضادهای طبقاتی، غنی و فقیر ،کار فرما و کارگر، فرامانروا و فرامانبر. جنگ نرم یعنی انکار آنچه واقعیت دارد و حقیقت است، با ابزار سخت، با ایجاد رعب و وحشت از زندان و شکنجه و دار مجازات. جنگ نرم پوششی است بر حنگ سختی  که رژیم دین علیه ولایت ستیزی و دین ستیزی، آغاز نموده است.

بعبارت دیگر، این فرو ریزی دین است که حکومت اسلامی را سخت نگران ساخته است. جنگ نرم هدفی ندارد مگر تحکیم دین و ارزشهای دینی. چرا که تضعیف دین یعنی تضعف قدرت و بالعکس. چرا که فرو ریزی ارزشهای توحیدی همراه است با جوانه زدن اراده آزاد انسانی. اما از آنجا که نگرش نظام ولایت به انسان برخاسته است از از بینش و دانایی الله، به انسان امروز همچون بنده و رعیت مینگرد، تهی از عقل و خرد. از آنها جز تسلیم و اطاعت چیزی دیگری انتظار ندارد. همگان یک جور و یکسان، مثل یک رمه ی بیکران. سخن یکی، اندیشه یکی و کردار و رفتار یکی. بعبارت دیگر، جنگ نرم، در خدمت ترمیم دیوارهای زندانی ست بنام مدینه فاضله ی ولایت. 
فیروز نجومی
Firouz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org


۱۳۹۱ فروردین ۳۱, پنجشنبه

شریعت، شمشیر است
شمشیر، شریعت

امروز کمتر کسی هست که رابطه ی شریعت  با شمشیر را تجربه نکند. یعنی با نا آزادی ها، محدویت ها، ستم و سرکوب، و ترس و وحشت در زندگی روزانه روی در رو قرار نگرفته و آنرا به نوعی احساس نکرده باشد. اما تحمل کرده است. آنرا پذیرفته است. تحمیل وحدت کلمه، برقراری حجاب و جدایی زنان از مردان، گریه و مویه و عزاداری را جانشین شادی و طرب و لذت ساختند، خشونت و سرکوب، جنگ و کشتار و خونریزی را، مردم پذیرفته اند، شاید هم براحتی. اگر چنین نبود، پدیده هایی همچون خمینی و خامنه ای و نیز احمدی نژاد موجودیت نیافته بودند. اگر بپرسیم که چرا تحمل سرکوب و خشونت در جامعه ما همیشه در سطح وسیعی پذیرفته شده است، پاسخ آنرا باید در باور به شریعت جستجو نمود، در باور به قواعد و مقررات، نظم و انضباط شریعت. چرا که باورمند لزوما به این واقعیت آگاهی ندارد که باور به شریعت در عین حال با باور به شمشیر، یعنی تنبه و مجازات، کیفر و کین خواهی در آمیخته است. بر آن تصور است که شریعت عبادت است و نماز روزانه و با نام الله آغازیدن، نه شلاق و باتوم، نه بریدن اعضای بدن مجرم، نه سنگسار، نه استبداد و نه دیکتاتوری. با این وجود از این امر آگاه نیست که باور به شریعت با باور به شمشیر یکی است. که شریعت، شمشیر است و شمشیر، شریعت. چرا که باورمند دچار این فریب است که الله رحمان است. الله بخشنده و رحیم است. حال آنکه از این الله رحمان، است که هراسی عمیق در دل دارد. چرا که الله وظایف و تکالیف ی، قواعد و مقرراتی برای هدایت بشر فرستاده است که بدان باید عمل شود. بهمین دلیل برای آن پاداش و جزا تعیین و تعریف نموده است. مثلا اگر از اجرای عبادات، نمازهای روزانه، رعایت طهارت و نجاست، غسل و وضو، استبرا و استخاره، سرباز زنی، ممکن است که در این دنیا به عقوبتی دچار نشوی، اما در آن دنیا باید پاسخگوی بی اعتنایی های خود به شریعت باشی. بی جهت نیست که الله بهشت و دوزخ را آفریده است. اما الله مشرک و کافر، دزد و جنایت کار را هم در این دنیا بعنوان "محارب " محکوم به اعدام میکند و هم در آخرت و آن دنیای دیگر.

بعضا، خود را به ظاهر از بند هراس از آخرت رها ساخته اند. اما این بدان معنا نیست که شریعت را مردود دانسته به فریب الله رحمان و رحیم آگاه گردیده اند. یعنی که باورمند، چه آنان که به تکالیف شرعی خود عمل میکنند و چه رها یافته گان، هر دو به الله هی باور دارند، که کیفر دهنده است و کین خواه. قرائت رحمانی قرآن بر آن است که خشم و خشونت نهفته در شریعت را باید به نظام فقاهتی نسبت داد نه به الله که خود را رحیم و رحمان خوانده است. این فقهای حریص و قدرت طلب اند که در زمان غیبت امام به عملی ساختن تنبیه و مجازات فتوا داده اند. حال آنکه خشم و خشونت، کیفر و کین خواهی  در ذات الله نهفته است که خود واعظ شریعت است. قرائت رحمانی قرآن تبلیغ میکند که از اسلام فقاهتی ببر تا به اسلام رحمت برسی که خود چیزی نیست مگر نگاه داری و تداوم یک فریب دیگر. چون الله رحمت و رحمان خود را نه تنها  شامل حال مشرکان و کافران، مخالفان و سر کشان نمیکند، بلکه بخشنده ی هیچ خطا و یا خطا کاری نیست. مثلا هرگز یک سارق را نمی بخشد. شدید ترین و بیرحمانه ترین مجازات را سزاوار او در این دنیا میداند، و امر به بریدن یک دست و یک پا از طرف عکس بدن مجرم میکند. الله بر سارق چنان انتقامی را روا میدارد که ترس و وحشت را در دل بشر عمیق تر سازد نه در جهت توقف وقوع جرم بلکه در سوی تسلیم و اطاعت به اراده ی او که نهایی است و غائی. الله در کتاب معروف خود از تنبیه و مجازاتی برای بشر سرکش سخن میراند که مو را بر بدن آدمی سیخ میکند. الله، آفریننده ی درد و رنج است. چرا که بشر در بیرحم ترین و سفاک ترین وجه خود توانسته است بقول میشل فوکو، یک مرگ را به هزار مرگ تبدیل سازد( انتظامات و مجازات). هزار مرگ در نتیجه شدیدترین و بدیعترین مجازاتی که بعقل و خرد بشر برسد، به یک مرگ ختم میشود. اما الله یک مرگ را به هزار مرگ تا ابد مکرر میسازد. بشر خطا کار را میسوزاند تا خاکستر شود. بار دیگر در او جان میدمد که در درد و رنج مطلق از او زندگی را پس بستاند.  

بنابراین، ترس از الله چیزی نیست که بتوانی انکار کنی. قرائت قرآن، بویژه اگر بوسیله ی قاری های متخصص اجرا شود، فراخوانی ست به سوی ترس و هراس. که آخرت در پیش است. نظم و انضباط شریعت را بپذیر،  اندیشه ی آن را از خود نران، که الله بر همه چیز آگاه است. تهدید و اخطار که مباد که از احکام الله سرپیچی و آن کنی که نباید کنی. بعبارت دیگر، ترس از الله اصل و اساس آئین اسلام است. کتاب قرآن، آنجا که الله خود سخن میگوید، سراسر حکایت از اقتدار و قدرت و دانش بی انتهای او در کیفر دهی و انتقامجویی الله است. او میتواند هم زندگی ابدی در آسایش و آرامش اهدا نماید و هم  در تنبیه و مجازات. وجود الله همیشه با ترس آمیخته است. چون تنها او ست که وجود دارد و بجز او هیچکس نیست. آیا این یک واقعیت وحشت بار نیست که بشر باید بپذیرد؟ آیا هیچ نبودن بشر در برابر الله میتواند ترس انگیز نباشد؟


واقعیت اما این است که بشر به لحاظ سن و سال بسیار کهن تر است از الله. یعنی که طبیعت مقدم بر الله است. تا 1400 سال پیش از این از الله خبری در جهان بشری نبوده است. اولین بشری که بر روی زمین پیدا شده است طبق آخرین اکتشافات انتروپالوژی دو میلیون سال عمر دارد و در طی این زمان  بشر از اسارت در بند طبیعت رهایی یافته است و بر نیروهای آن سلطه افکنده و تحت کنترل خود در آورده است. اگر طبیعت ترس را در سرشت بشر نهاده بود، بشر هرگز جهان موجود را بوجود نیاورده بود. بشر جهان پیرامون خود را تغییر داده است به آن دلیل که طبیعت در نهاد ش نه ترس بلکه جرات نهاده است. بقول نیچه از مظاهر جرات، قدرت است، قدرت به معنای آفرینش و خواست دست یابی به حقایق تازه است. اما الله ترس را در الله پرستان از جمله ایرانیان جانشین جرات ساخته است. ترس است که الله پرست را امیدوار نموده  و وا میدارد که به احکام شریعت تن دهد چرا که شمشیر در ذات شریعت نهفته است. در چنین شرایطی نه سر دادن به شمشیر بلکه رها ساختن خویش از شریعت است که جرات میخواهد. این یک واقعیت است تا زمانیکه ایرانی در بند شریعت است راه به نیک بختی و آزادی نخواهد برد.

فیروز نجومی
Firouz nodjomi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org


  






  


۱۳۹۱ فروردین ۲۹, سه‌شنبه



سپاه، شمشیر شریعت و ولایت

سپاه پاسداران جمهوری اسلامی به هیولا یی چند سر با دست و پای بیشماری تبدیل شده است و هر روز نیز بر اقتدار نظامی- سیاسی، صنعتی و اقتصادی آن نیز افزوده میشود. تحریمات اخیر سازمان بین الملل، اتحادیه اروپا، آمریکا و کانادا، سپاه را مشخصا هدف قرار داده اند. زیرا که بر آنند که سپاه مستقیما در صنایع هسته ای و ساختن اسلحه اتمی نقش اصلی را بازی میکند. البته از زمانیکه احمدی نژاد به ریاست کار گزاران ولایت برگزیده شده است، منابع و ثروت ملت ایران را همچون حاتم طایی به سپاه پاسداران بخشیده است، از جمله است شرکت عظیم مخابرات ایران و اخیرا نیز شرکت نفت پارس جنوب. در صورت ادامه ی این روند سپاه پاسداران مالک انحصاری تمام صنایع استراتژیک و شرکت های تولید، مالی  و تجارتی خواهد گردید اگر تاکنون نگردیده باشد.

در همین راستا، هفته گذشته آقای کروبی خبر ساز رسانه های اینترنتی بود. او اعلام کرد که "کشور بدست سپاه است." آنچه آقای کروبی را باین نتیجه رسانده است آن است که سپاه نه تنها یک نیروی نظامی و امنیتی است و در سیاست دخالت نموده و به نفع احمدی نژاد وارد میدان گردیده بلکه شریان اقتصادی کشور را در اختیار گرفته و به غارت و تطاول ثروت و منابع ملت پرداخته است. چندی پیش نیز هیلری کلینتون تا آنجا پیشرفت که اعلام نمود که جمهوری اسلامی بسوی دیکتاتوری نظامی به پیش میرود.

اینکه سپاه پاسداران به بزرگترین نیروی امنیتی، نظامی، صنعتی و اقتصادی در ایران بلکه در منطقه بشمار میرود، تردیدی در آن نیست. اما نباید آنرا سازمانی دانست مستقل با منافع خاص و خصوصی خود در رقابت و یا جدا از منافع نظام  ولایت. چرا که سپاه پاسداران را باید سازمانی پنداشت که بر اصل و اساس و آرمان های دینی پی ریزی شده است. پاسداران با ظهور حکومت اسلامی پا بعرصه وجود گذاشته و از آغازین روز تولد به شمشیر شریعت در دست ولایت تبدیل گردیده است. سپاه پاسداران یکی از ارگان های حساس نظام ولایت است که عملا همچون یک حزب سراسری و تمامیت خواه به گردش در میآید، حزبی که اجزا آنرا یک آرمان و یا یک ایدئولوژی به هم پیوند میزند. ایدئولوژی سپاه، ایدئولوژی ولایت است بمثابه ادامه ی امامت و رسالت. یعنی که سپاه خود را بخشی از حزبی  میداند که فرا زمینی است، جزیی از حزب الله که هم اکنون تغییر نام داده است و بنا بر قول احمدی نژاد به «حزب ولایت» تبدیل شده است. احمدی نژاد اولین نفری بوده است که نام این حزب را بزبان رانده است. اگرچه رسما وجود ندارد عملا  در حال گردش است. بعبارت دیگر سپاه پاسداران بخشی از یک دستگاه و یا ماشین حزبی است که آئین نامه آن دین ست و احکام الله: تسلیم و اطاعت، تقلید و تبعیت. تمامی افراد سپاه از راس تا ذیل به لحاظ وفا داری بحکومت الله که جلوه آن ولایت است توجیه میشوند.

البته که آرمانها و یا ارزشهای دینی با  سپاهیان بیگانه نیست، همچنانکه مثلا مارکسیسم است. افراد سپاه به ویژه رده های فوقانی آن نیازی به پذیرش ارزشها ی نوینی بر اساس یک جهان بینی ویژه دوران جدید ندارند. آنچه در این سازمان نظامی اتفاق افتاده است. آنست که آنچه درونی بوده است و قدیمی مثل ایمان به توحید و نبوت و امامت تبدیل شده است به یک آئین نامه بیرونی که اهداف و تکالیف و وظایف سازمان را تعریف و تعیین میکند. یعنی بدنه ی این نهاد مثل تمام نهاد های دیگر نظام ولایت از افرادی تشکیل شده است که مسلمان بدنیا آمده اند و آئین اسلامی، تسلیم و اطاعت، تقلید و تبعیت در آنها نهاده شده است. بنا براین توجیه و پرورش آنان برای دفاع از حکومت الله که جلوه آن ولایت است، امر بسیار دشوار و پیچیده ای نیست. این وظیفه را نماینده ولایت به عهده دارد. او ست که سپاه پاسداران را به لشگر اسلام تبدیل میکند.

چندی پیس نماینده ولی فقیه  در مراسم انتصاب سر لشگر جعفری بعنوان فرمانده ی کل سپاه پاسداران، ضمن ستایش ایمان و اعتقاد دینی سپاه پاسداران، اظهار داشت بزرگترین تحولی که در سپاه مشاهده نموده است این بوده است که افراد سازمان در نیمه شب از خواب نازنین برخاسته و مراسم نماز شب را بر پا میکنند (از نصف شب تا فجر صادق  وقت نماز شب است، طبق سایت پایگاه حوزه). در همان مراسم فرمانده ای که پست خود را پس از ده سال ترک میکرد، سردار سر لشگر رحیم صفوی، در وداع با ولایت و فرماندهان و سر داران خاطر نشان ساخت که افسوس میخورد که شربت شهادت را در این دهسال گذشته ننوشیده است و شدیدا ابراز شرمساری میکرد. با این وجود به حضار خاطر جمعی داد که در هر کجا و هر مقامی که باشد تشنه ی نوشیدن آن شربت شیرین است تا هرچه زودتر به همقطاران شهید خود بپوندد.

بعبارت دیگر برای دینی ساختن یک سازمان نظامی، کافی ست که فرائض دینی را اجرایی و عملی سازی. یعنی برگزاری مراسم  وضو و نماز و روزه، عزا داری و وفا داری به امامت و ولایت را رجحان بر هر آموزش نظامی دهی، حلال ها و حرام ها را به آنها بیاموزی و برای جهاد و شهادت و جنگ با کفار آماده سازی. بر خلاف ارتش سابق شاهنشاهی که نظامیان باید همه رق و شق و واکس زده، نظیف و اتو کشیده و عمود سازمان می یافتند، ریش و پشم، محاسن اسلامی وجه برجسته ی ظاهر سپاهیان  پاسدار است. البته هرچه به رده های فوقانی که نزدیکتر میشوی پینه های وسط پیشانی غلیظ تر و ضخیم تر میشود که حکایت از سجده های طولانی آنان در برابر الله میکند. این بدان معنا است که سپاهیان در واقع خود را سربازان اسلام میدانند. سرداران و فرماندهان فوقانی خود را از انصار ولایت میخوانند. این است که آنها را در صف اول جماعتی می بینیم که در پشت سر امام جمعه به دعا و مناجات پرداخته اند، بویژه که اگر ولی فقیه نماز جماعت جمعه را بر قرار کند. در صف اول نماز جماعت است که نمایندگان بخش های مختلف حزب ولایت دیده میشوند، جنتی و رفسنجانی، لاریجانی و احمدی نژاد و بعضی از اعضای هیئت دولت و فرماندهان نظامی و غیره و غیره. وقتی به حضور ولی فقیه شرفیاب میشوند، فرماندهان نیروهای نظامی از جمله سپاه پاسداران دو زانو بر روی زمین می نشینند و کلاه زرین شان را در برابر خود می نهند. آنها بگونه ای سازمان داده شده اند که نماد تسلیم باشند و عبودیت. آنها خود را عاشق و فدائی ولایت میدانند چرا که همان راهی را میپیماید که امام حسین میپیمود اگر بر یزید ملعون پیروز میگشت. آنها آماده اند در رکاب امام عج شمشیر زده و تا زانویش خون بریزند. در دفاع از رای ولایت در 22 خرداد  88، سپاه نشان داد، در ریختن خون در پای مقدس ولایت از هیچ دریغ نخواهد کرد.

در واقع سپاه پاسداران قبل از آنکه یک نهاد نظامی باشد اول یک نظام دینی است. بطور دقیق شاید نتوان تعداد طلبه هایی که لباس نظامیگری برتن کرده اند و به سپاهیان پیوسته اند، تخمین زد. اما به حضور طلبه ها در صفوف سپاهیان شک و تردیدی وجود ندارد. امروز طلبه ها همه جا بعنوان نماد دین و قدرت حضور دارند که نظام اطاعت و عبودیت را تحکیم و تداوم بخشند. با این وجود با نگاهی دقیق تر میتوان گفت که رده های فوقانی سپاهیان و نیروهای مسلح، امنیتی و نظامی همه خود را در اجتهاد کمتر از هیچ مجتهدی نمیدانند. مسلم است که زیردستان خود را نیز همچون طلبه پرورش میدهند. اینجا شاید لازم به یاد آوری باشد که طلبه گری وجه برجسته ی همه ی بخش های مختلف "حزب ولایت" می باشد. از شورای نگهبان که بگذریم، آیا میتوان به طلبه گری آقای لاریجانی، ریاست مجلس و یا اجتهاد آقای رئیس جمهور و سخنگوی سابقش آقای الهام و یا وزیر خارجه اش آقای متکی، شک و تردیدی داشت؟ رده های فوقانی نظام ولایت را چه عمامه بسر داشته باشند و چه کلاها ی زرین نظامی و یا چه عبا و قبا به تن داشته باشند و پیراهن یقه بریده و کت و شلوار، همه در اجتهاد مهارت دارند  و عبودیت و بندگی خود را در حزب ولایت به ثبت رسانده اند. سپاه پاسداران ممکن است به غارت و تطاول ثروت و مال و مکنت ملت به پردازد ولی این بدان معنا نیست، که بر اساس عبودیت و بندگی سازمان نیافته است. آنچه به سپاه تعلق دارد به ولایت نیز تعلق دارد و بالعکس. فراگیر شدن قدرت سپاه را باید گسترش بازوهای سرکوب گر ولایت دانست.  از نهادهای قانونی و اجرایی و قضایی گرفته تا نهاد های نظامی و امنیتی و انتظامی همه بخشهای مختلف یک دستگاه عظیم ولایت است که هرچه بیشتر همچون یک حزب سراسری تمامیت خواه که تحت یک مرکزیت واحد، ولایت که جلوه ی الله است، هدایت و مدیریت میشود.

روشن است که وقتی آقای کروبی اعلام میکند که کشور دست سپاه است، برغم شجاعت و کرامت ش، کمی دور از حقیقت سخن میراند. چرا که حقیقت آن است که کشور دست ولایت و بیت رهبری. اگر سپاه کشور را در دست گرفته است به خواست و اراده رهبری معطوف است که سپاه در دفاع از «فصل الخطاب» بودن وی هر  سری را با شمشیر برنده اش بر زمین افکنده است و خواهد افکند. بزرگ ساختن نقش سپاهیان، کمرنگ ساختن رنگ دین در سازماندهی نهادهای سرکوب گر سپاهی و بسیجی و امنیتی و ناچیز شمردن نقش ولایت و علما و فقها، طلبه ها و حوزه های علمیه در تیره ساختن آسمان زندگی مردم ایران است. آیت الله ها و حجت الاسلام ها چه با عبا و عمامه، چه با کشت و شلور و چه باریش و پشم و ینیفرم های نظامی، همه اعضای  دستگاه عظیم  حزب ولایت اند.

اگر به اسناد بیشتری برای اثبات دینی بودن سپاه پاسداران نیازی باشد کافی است به نام هایی بنگریم که بر لشگر و یا مانورهایی که سپاه انجام میدهند گذارده اند. از جمله است «سپاه قدس،» «سپاه انصار المهدی،» «سپاه ولی امر،»  «قرارگاه خاتم الانبیا،» «سپاه سیدالشهداء استان تهران،» «سپاه محمد رسول‌الله تهران بزرگ،» «قرارگاه ثارالله سپاه پاسداران،» «قرارگاه سازندگی خاتم‌الانبیا،» و «دانشگاه امام حسین.» اگر به فهرست عملیات نظامی در جنگ عراق نظری افکنیم از جمله به این عملیات برخورد میکنیم، «دفاع مقدس،» «عملیات نصر،»  «توکل،» و « ثامن الائمه.» مانورهایی که سپاه و نیروهای مسلح انجام میدهد تحت «رزمایش پیامبر اعظم» شماره گذاری شده اند. اولین شناوری که در صنایع دریایی سپاه، طبق اخبار به تولید انباشت رسیده است(  مونتاژ گردیده است) با نام "یا مهدی (عج)" بدست ولی فقیه به آب انداخته شد. در مراسم به آب اندازی همین شناور هوشمند بوده است که ولی امر از گذشتن زمان نماز گذاری در ظهر اظهار ناراحتی میکنند و همه ی مراسم  نظامی، بوق و شیپور و دهل متوقف میشوند و همه فرماندهان و کارکنان از آشپز و جارو کش گرفته تا دریا دار به تقلید و تبعیت از ولی فقیه به عبادت بر ایستاده اند. صاحب این قلم این نام گذاری ها را جدی تلقی میکند. آنها را تنها قالبی عوام فریبانه نمیداند بلکه آنها را دارای بار و محتوای آرمانی و ایدئولوژی میداند.

بعضا آن روزی را پیش بینی میکنند که سپاه پاسداران، آیت الله ها و حجت الاسلام ها را روانه حوزه های علمیه نموده و خود بر راس هرم قدرت قرار خواهد گرفت. مسلم است که اینان به نقش دین در شکل بخشیدن به آگاهی و ایمان  و آرمان سپاهیان و ساختار آن توجهی ندارند. به این دلیل سپاهیان را نهادی می پندارند مستقل و با منافع خاص خود، نه بخشی از نظام ولایت که در تابعیت از مرکز و در ارتباط با نهادی و بخشهای دیگر به گردش در میآید. نیروهای مسلح برهبری سپاه پاسداران زیر نظر مستقیم رهبری و بیت رهبری است که سازمان می یابد. گسترش اقتصادی، تکنولوژی و صنعتی سپاه بدون تایید و تصدیق ولایت هرگز به اجرا در نمیآید. منافع سپاه جدا از منافع ولایت تصور ناپذیر است. دست سپاه اگر با دست ولایت یکی نبود، سپاه نمیتوانست دست بر روی ثروت و منابع ملی بکشد و همه چیز را در مالکیت انحصاری خود در آورد. سپاه را باید مخلوق ولایت و یا شمشیر در دست شریعت خواند.

فیروز نجومی

Firous Noujomi
fnrostam_10505@yahoo.com
rowshanai.org

وضع موجود و حکومت ولایت

وضع موجود برای مردم ایران بسیار سخت و دشوار است. اما تمام شواهد حاکی از آنست که رو بوخامت نهاده است و حتی بیش از این سخت و دشوارتر نیز خواهد گردید. بار گرانی و بیکاری، هزینه های روزمره زندگی و اجاره خانه های کمر شکن، بر دوش مردم هرچه بشتر سنکینی میکند. تاثیر ویران کننده ی  تحریمات جهانی بر نظام اقتصادی و شرایط کار و زندگی روز بروز نمایان تر میشود. مدیران و کارگزاران ولایت همه گیج و حیرانند که ادامه ی فریب و ریاکاری صلاح است و یا بیان حقیقت. یکروز اعلام میشود که در تولید بنزین خود کفا گردیده اند و روز دیگر کشف بعمل میآید که نه تنها واردات نفتی 135 درصد نسبت به 5 ماه گذشته افزایش یافته است بلکه با بیش از 147 درصد هزینه اضافی خریدار شده است(کلمه 18 شهریور 89). انتشار آمارهای دروغین و ساختگی حتی سبب اعتراض یکی از مراجع تقلید، آیت الله مکارم شیرازی که پیوسته نگران پدیده ی بد حجابی بوده است در خطبه های نماز عید فطر خطاب به کار گزاران ولایت اظهار میدارد که: "اگر شما آمار غلط راجع به تورم به مردم بدهيد، مردم به واقعيات بدبين نمي‌شوند، بلكه به آمار شما بدبين مي‌شوند."

اما آنچه مهم است انستکه  وضعیت موجود را رژیم دین خود معماری کرده است. برای پیش آوردن چنین اوضاعی، ولی فقیه و کارگزارانش، وزرا و مدیران، مجلس شورای ولایت، از تمامی آموزش های سیاسی و اخلاقی الله سود بر گرفته تا همچون ناخدایان، کشتی اقتصاد نظام اسلامی را در آبهای طوفانی داد و ستد و تجارت و تولید، بسوی ساختار مدینه فاضله ی ولایت هدایت نمایند. نظام اقتصادی ولایت بر اصل مصرف و مدیریت ثروت حاصله از فروش مواد نفتی به چرخش درآمده است  نه در جهت تولید ثروت وسود و انباشت سرمایه. خبرگان علم اقتصاد، تنها چیزی کمتر از 20 درصد درآمد ملی را به تولید داخلی نسبت میدهند و معتقدند که بیش از 80 درصد آن را درآمد های نفتی تشکیل میدهد. یعنی که مدینه فاضله ی ولایت، جامعه ایست که آنچه طبیعت به آن ارزانی داشته است، در بازار کالا به فروش میرساند و در آمد آنرا بگونه ای توزیع و مصرف میکند که با آنچه ولی فقیه "اوجب واجبات" و یا حفظ نظام نامیده است، همآهنگ و همساز باشد. سیاست ها و برنامه های مدیریت سرمایه ملی در اصلی  بنام اصل 44 قانون اساسی ولایت، پیش بینی شده است که خود سبب گردیده است قشری غنی و ثروتمند و با نفوذ در جامعه ظهور یابد.

برخی از پیروان صدیق مارکس و لنین بر این تصور کودکانه هستند که نظام سرمایه داری و طبقه سرمایه داران در همه جا و همه ی زمانها به یک قد و قواره، برش خورده و قالب گیری شده اند. فکر میکنند که  "سرمایه داران" ی که در نظام ولایت چرخهای دستگاه اقتصادی را بگردش در میآورند همآنند  سرمایه داران و یا طبقه ی بورژوازی در جوامع غربی، تنها به سود و انباشت سرمایه از طریق استثمار و افزایش بهروه وری از راه تحول و اختراع و بدعت در ابزار تولیدی، همانگونه که مارکس آنها را توصیف نموده است، می اندیشند. حال آنکه  قشر غنی و ثروتمند را در مدینه ی فاضله ولایت، سود افزوده ، تولید ثروت و تحول در شیوه ی تولید، بر نمی انگیزد . حفظ نظام اسلامی ست که انگیزه اصلی است. سرمایه داران جامعه ی اسلامی نه در پیروی از قوانین دیالکتیک ماتریالیسم بلکه در پیروی از احکام الله و در ارتباط با مدیریت درآمد حاصل از فروش مواد نفتی، پا به عرصه ی وجود گذارده اند.

مسلم است که رهبران و مدیران رژیم دین، دست یابی به صنعت و تکنولوژی هسته ای را بر تولید ثروت و بهبود شرایط مادی مردم ترجیح داده اند. این دقیقا بدان معنا ست که رژیم دین اساسا به پیش میرود که بگذشته باز گردد. مدینه ی فاضله ی ولایت ریشه در گذشته دارد و ادامه رسالت و امامت است. کسب تکنولوژی هسته ای و موشکی و نیز انباشت ابزار قهر و قدرت ارتباطی با بهبود زندگی روزمره مردم ندارد و هیچ امدادی به رهایی جامعه از ابتدایی و پایه ای ترین نیازی های مادی نمیرساند. بزبان ساده تری، تکنولوژی هسته ای، غنی سازی و دست یابی به اسلحه ی نهایی، نان و گوشت، آب و برق، شغل و خانه نمیشود. مدینه فاضله ولایت وقتی ساخته میشود که بمب اتم و موشک های قاره پیمای خود را بر دوش بارکش های قول آسا در خیابانها بگردش در آورد. که به جهانیان ثابت کند که دین اسلام وقتی به مسند قدرت بنشیند، نسل بشر را وادار به اطاعت و عبودیت در برابر الله میکند.

 بهمین دلیل رژیم ولایت هرگز در پی همزیستی و همکاری با قدرت های جهانی و یا آرامش و ثبات نبوده است بلکه بر عکس در پی افزایش تنش و خصومت زایی بوده است. کین خواهی محور اساسی   حکومت دین است. خونخواهی و انتقامجویی را همچون ابزاری برای یکسان سازی و بوجود آوردن پیوند و میثاق اجتماعی، بکار گرفته که "امت اسلامی،" را بنیان نهد. امت، کل جامعه است صرفنظر از اختلافات طبقاتی، گوناگونی منافع و سلیقه ها و نظریات. امت بازتابی از یکتایی و یگانگی الله است و آماده است که   در راه پیامبران گام برداشته و جهاد و شهادت را پیشه خود سازد. نه بپرسد و نه بجوید.  تسلیم عقل ولایت و اجتهاد شده، مبارزه ی بی امان با شیطان را که در لباس آمریکا-انگلیس- اسرائیل ظاهر شده است، تا قیامت ادامه دهد. بهمین دلیل خواست غنی سازی هسته با ستیز و خصومت با قدرتهای جهانی گره خورده و مطلق میگردید.  روشن است که هرگونه شک و تردیدی در این دیدگاه مطلق، خیانت شمرده میشود. تاکنون هر اعتراضی را رژیم ولایت با شمشیر شریعت نابود ساخته است.

آیا احدی و یا آدم زاده ای در سراسر امت اسلامی پا بعرصه وجود گذارده است که نه به تکنولوژی هسته ای بگوید؟ حال آنکه بسیاری هستند در امت ولایت که بخوبی از فریب و ریاکاری ای که در نهاد  سیاست «همه چیز در خدمت کسب فن آوری غنی سازی،» نهفته است، آگاهی دارند. اما مدینه فاضله اسلامی بر اساس سکوت و خاموشی برقرار گردیده است و نیازمند آن است که زبانها در حلقومها فرو روند. بهمین دلیل تنها طنین خوشآمدگویی های رژیم ولایت به حمله نظامی آمریکا و اسرائیل است که بگوش میرسد. بدرستی معلوم نیست که کدام یک خطای گذشته را تکرار میکند. آیا رژیم ولایت قدم در جای قدمهای صدام حسین مینهد و یا آمریکا به سبک عراق، ایران را نیز مورد تحاجم خود قرار میدهد؟ اما تا کنون چنین بنظر میرسد که نظام ولایت انتظار دارد که آمریکا همان اشتباهی که در عراق مرتکب شده است بار دیگر تکرار کند. بهمین دلیل است که سرداران نظامی رژیم ولایت هم اکنون بیش از 300000 قبر در مرزها و نقاط مختلف ایران برای سربازان آمریکایی آماده ساخته اند. یعنی که لشگر ولایت برای جنگی آماده میشود که ساخته و پرداخته دستگاه های تبلیغاتی رژیم دین است. چون بخوبی آگاهند که احتمال جنگ وجود دارد ولی پای یک سرباز آمریکایی به مرزهای کشور ولایت هرگز نخواهد رسید. چرا که آمریکا اگر دست خود را بار دیگر بجنگ آلوده کند، از هوا میجنگد و از دریا.

حال اگر نگاهی به گذشته ای نه چندان دور بیافکنیم در خواهیم یافت رژیم دین وضع موجود را در چشم انداز خود قرار داده بوده است و در بوجود آوردن آن نیز سخت کوشیده است. در اولین روزهای ریاست جمهوری احمدی نژاد، گفتمان رژیم ولایت به گفتمان هسته ای تبدیل شد. کسب فن آوری غنی سازی با فراخواندن جهانیان به بازگشت بسوی پیامبران همراه گردید. احمدی نژاد در بوق و کرنای سفرهای استانی خود میدمید که اگر قدرت های جهانی و جوامع غربی  در منجلاب انحطاط و تباهی غرق گردیده اند، به آن دلیل بوده است که مرگ خدا را باور داشته اند. حکومت اسلام ثابت خواهد کرد که جهان غرب در اشتباهی بزرگ بسر میبرد. نمیداند که این امام است که جهان را مدیریت میکند. احمدی نژاد در سفر های استانی خود از یک طرف در باره پیشرفت برنامه ی هسته ای و ماجرای افول و فروپاشی غرب و طلوع شرق برهبری اسلام، داد سخن میداد، و از دیگر طرف پیاده شدن یک برنامه ی عمرانی را هم بمردم مژده میداد، پلی اینجا و سدی آنجا. او پیوسته به مردم همچون سگهایی گرسنه ای مینگریست/ مینگرد که با دیدن تکه استخوانی دم خود را بعلامت سپاس و قدر دانی تکان میدهند. اگر احمدی نژاد را نسخه ی خام گوبلز، خدمتگزار هیتلر و معمار گفتمان ابر بشری آلمانها ها و شایستگی آنها برای مدیریت بر جهان بدانیم هرگز به بیراهه نرفته ایم.

احمدی نژاد در حالی در صحنه ی قدرت ظاهر گردید که یک کوله بار سنگین اخلاق را هم بگرده میکشید. شورای نگهبان رژیم ولایت، در سال 84، آقای احمدی نژاد را بعنوان نماد «ژنده پوشی» و «ساده زیستی» به این منظور به مردم ایران برای گزینش عرضه نمود که آنرا بپذیرند و بآن خو بگیرند.  ژنده پوشی و ساده زیستی را پیشه ی خود کنند تا بنای مدینه ی فاضله ولایت با سرعت بیشتری به کمال و تکوین برسد. حضرت ولایت نیز در خطبه های انتخاباتی 88 پیوسته مردم را توصیه میکرد که ساده زیستی و ایثار گری را برگزینند. کابش آقای احمدی نژاد را مگر میتوان چیزی دیگر جز ترویج و تبلیغ این اخلاق اسلامی دانست؟ آقای احمدی نژاد، مقام ریاست جمهوری را به حد یک رفتگر تنزل میدهد تا به مردم این پیام را الغا نماید که فقر و محنت نه تنها زشت نیست بلکه زیبا نیز هست، بویژه اگر برای مقام کارگزاری ولایت رای اکثریت امت را نیز برای خود جمع آوری کرده باشد. اما احمدی نژاد که گفتمان هسته ای را به گفتمان عدالت نیز آمیخته بود، بر دوش ژنده پوشی و ساده زیستی بود که عدالت را عملی میساخت. وقتی رئیس جمهور یک کشور غنی همچون ایران ، فردی ست که به یک کابشن ساده و سبک راضی و خشنود است و میتواند کفشهای خود را بر زیر سر گذارده بر روی زمین لخت به خواب عمیق فرورود،  آیا میتوان گفت که عدالت بر قرار نشده است؟

مسلم است که این بدان معنی نیست که مال و ثروت در مدینه ی اسلامی بد است و سران و مدیران رژیم از آن رویگردانند. پیامبر اسلام خود بـه آن دلیل به جهاد و ایثارگری در راه الله علاقمند بود که منشاء ثروت و درآمد هنگفت بود. اما در مدینه فاضله ی ولایت، انتظار میرود که ثروت در خدمت ترویج اخلاق امتناع از مصرف قرار گیرد. از مصرف آشکار ثروت و نمایش آن همچنانکه در جوامع سرمایه داری رسم است و سبب افتخارو مباهات شخصی، اجتناب نموده، به تقلید و تبعیت از احمدی نژاد یک لا کاپش به تن کنند و سر سفره آبگوشتخوران با تریت شکم خود سیر نمایند. آن کارگزار و یا سرمایه داری که از این قاعده عدول میکنند هرگز نه با مدیریت ثروت ملی ارتباط می یابد و نه غنی و ثروتمند و یا سرمایه دار میشود.

بعبارت، دیگر، عدالت در جامعه ی اسلامی به معنای پنهان ساختن ثروت است، دور ساختن آن از چشمان امت است. مردم وقتی از آن زیر به بالا و به راس مینگرند، فردی را میبیند که خیلی شباهت به آقای همسایه و یا بقال سرکوچه دارد، نمیتوانند چندان شکوه و شکایتی کنند. با ژنده پوشی و تبلیغ زندگی ساده است که تفاوتها و اختلافات طبقاتی و گوناگونی منافع ناپدید و غیب میگردد. یعنی هم از عین و هم از ذهن. مضاف بر این، روزها و ماه های مقدسی در تاریخ دین شیعه وجود دارد که مروج عدالت از طریق ژنده خواهی و ساده زیستی است و پنهان ساختن ثروت و مکنت. مثلا ماه رمضان، ماهی ست که راس و ذیل امت باهم یکی میشوند. همه باید به شکم خود گرسنگی و تشنگی بدهند تا فقر و گرستگی را تجربه نمایند. از نوشیدن و خوردن توجه خود برگیرند و متوجه ی الله کنند. از این دنیا و زیبایی های آن دل بر گیرند و درون از طهام تهی بدارند تا نور الله را در آن بیابند. در ماهی که گذشت رژیم ولایت، دین را همچون یوغ اسارت و بندگی بگردن امت اندخت. در بیرون از خانه هر دهانی به خوردن و یا نوشیدن گشوده میشد دستگیر و مورد تنبیه و مجازات قرار میگرفت. برای یک ماه هم که شده است، همگان، یگانه میشوند و کثرت به وحدت می پیوندد. امت به این یگانگی اجباری تن میدهد بدون آنکه سنگیینی غل و زنجیر اسارت و بندگی را احساس کند. چرا که رمضان قواعد و مقرراتی است که در نتیجه ی قرنها تکرار، با وجود مسلمانان آغشته گردیده است. این است که اگر اکثریت امت در واقع روزه خوار هم باشند، به احترام به مسلمانان دیگر و حرمتی که برای تقدس زمان قائل هستند، دهان خود را میبندند که همرنگ و همآهنگ با بندگان صدیق الله شوند، حتی اگر شمشیر شریعت را بر گردن خود احساس نکنند.

در واقع ولی فقیه را باید معمار اصلی وضع موجود دانست. چرا که هشت سال اصلاح طلبی، نظام ولایت را به رکود و رخوت کشانده بود. گفتمان هسته ای، گفتمانی بود که بار دیگر گفتمان کین خواهی، خونخواهی و انتقامجویی را احیا میکرد و جان تازه ای در آن میدمید. یعنی که به مثابه ادامه ی رسالت و امامت، خصومت و ستیز را با قدرتهای شیطانی تا قیامت ادامه میداد. باین لحاظ از اواسط سالهای 80 ، آقای خامنه ای  به سنت گزاری در موارد ی خاص از جمله درعید نوروز، دست زد. سنت نام دادن به سالی که نو میشود یکی از آن سنتها ست که در پس آن این خواست قرار داشت که در نتیجه تکرار، حتی پس از رحلت وی، ادامه خواهد  یافت و رفتار و افکار امت را شکل و جهتی از جنس آرمانهای ولایت میدهد. مثلا سال 85 «پیامبر اعظم» نامیده شد. باین معنا که در هر نقطه و زمانی کلامی علیه پیامبر از دهانی خارج شود، بی درنگ محکوم به مرگ است و درجا باید به هلاکت برسد. ولی فقیه سال 85 را با کین خواهی از دشمنان پیامبر آغاز نمود که چیزی جز صف آرایی در برابر قدرتهای جهانی نبود. سال بعد از آن را ولی فقیه سال «استقلال ملی، عزت ملی و رفاه عمومی» نامید، که در ارتباط تنکا تنگ با گفتمان هسته ای و عدالت بود که احمدی نژاد وظیفه تکرار آنرا بعهده داشت. تردیدی نیست که بدون دست یابی به اسلحه نهایی  نمیتوان سربلند و سر افراز بود. مگر میتوان از موضع ضعف  به رجز خوانی پرداخت، نظم جهان را به چالش کشید و برای عموم بهزیستی و خوشبختی و رفاه عمومی فراهم آورد؟ بویژه آن نوع رفاهی که آقای رئیس جمهور نماد آن بوده و هست: کابشنی ژنده به تن کردن، بر سر سفره ی آبگوشت خوری  نشستن، کفشها بر زیر سر گذاردن و بخواب شیرین فرو رفتن. سال بعدی را که سال 87 باشد، مقام ولایت، سال «نو آوری و شکوفایی» مینامد، چرا که در این سال پیشرفتها در فن آوری هسته ای سرعت بیشتری یافته بود. در این معنا تضاد ماهوی ساختار مدینه ی فاضله ولایت با گفتمان نو آوری و شکوفایی، دود میشود و بهوا میرود. آقای خامنه ای که خود نماینده نهادی دیرینه است که حداقل 300 سال بلاتغییر مانده است و خود چیزی جز کهنگی و پوسیدگی را نمی نماید و جز آن نیز چیزی نخواهد و نجوید. چه گرفتی، اما  اگر ولی فقیه از نوآوری و شکوفایی، سخن براند. گویی که در شریعت اسلامی بارها تکرار و پیش بینی شده است.  مگر می توان یافت در امت اسلامی احدی را که بر خیزد و بگوید، بجز حرف ولایت حرفی نیست مگر انکار هستی به نفع نیستی، انکار زندگی بسود مرگ و نابودی؟ هم چنانکه هرگز آن لحظه در امت اسلامی واقع نخواهد شد که کسی بجای آنکه بگوید نیست مگر او، فریاد برآورد که همه هستند بجز او.

اما تا سال بعد معلوم میشود که میمون رقصانی های احمدی نژاد و تیم مذاکرات هسته ای در صحنه ی دیپلماسی جهانی، کار بجایی نبرده است. لذا ولی فقیه سال 88 را سال «اصلاح الگوی مصرف» مینامد.. طبق گفتمان اصلاح الگوی مصرف، این اصراف و افزون خواهی که یک فرآورده ی اخلاق غربی ست، اساس تعلل در چرخهای اقتصادی ست. این اصراف در مصرف و زیاده خواهی امت است که سبب تورم و بیکاری شده است. راه اصلاح آن جیره خواری و جیره بندی ست. در این راستا بود که تدابیر مدیران ولی فقیه  پس از صرف میلیارد ها تومن سر انجام توانسته بودند که کارت های هوشمند را برای توزیع برابر بنزین به امت اسلامی عرضه نمایند.  اما ژنده پوشی و ساده زیستی، ایثار و از خود گذشتگی رهنمودی بود که از راس مدینه فاضله به سراسر بدنه آن مخابره شده و گفتمان غالب بر قوای سه گانه نظام جمهوری اسلامی و حوزه های علمیه و نیز خطبه های نمازهای جماعت جمعه میشود، گفتمانی که درون مایه ی آن آماده سازی مردم برای تحمل درد و رنج و دشواریهای بیشتر بوده است. بعبارت دیگر، دستگاه تبلیغاتی رژیم ولایت دائم در سوی پائین آوردن انتظارات مردم از نظام و بالا بردن انتظارات نظام از مردم بوده است. یعنی که رژیم دین یک لحظه از دمیدن در شیپور اطاعت و عبودیت باز نایستاده است. سرکوب جنبش سبزبخوبی نشان میدهد که نهادین ساختن اطاعت و عبودیت برای  تکوین و تکامل مدینه ی فاضله ولایت، امری ست بسیار جدی. پیروزی بر جنبش سبز، ولی امر مسلمین جهان را سخت بخود غره ساخت و سال 89 را در امتداد الگوی اصلاح مصرف، سال «همت مضاعف کار مضاعف،» نامید. برای چه هدف و بچه منظوری، ناگفته روشن است که در جهت خدمت به اسلام و سرافرازی نظام ولایت، نظامی بی بدیل از بالا تا پائین یکدست و یکجور و یکرنگ.

بنابراین علیرغم، اغتشاشات درون حاکمیت، نظام ولایت توانسته است امت اسلامی را به انفعال و تسلیم با ابزار دوگانه شمشیر و شریعت، بکشاند. بعضا هرگونه جنجالی که از درون نظام بر میخیزد، بی درنگ جار میزنند که رژیم دین در حال فروپاشی ست، همین امروز و فردا. حال آنکه سی سال است که توانسته است، نظم و انضباط شریعت را بر جامعه حاکم گرداند. چه دلیلی وجود دارد که سی و یا شصت سال دیگر هم ادامه نیابد؟ آنان که به جنبش سبز امید بسته اند فراموش کرده اند، که رژیم دین خود شرایط وقوع آنرا فراهم آورده بوده است. در واقع جنبش سبز به فرصتی برای رژیم دین تبدیل گردید که خود را بیازماید. آزمود و باید گفت از آن نیز پیروز بیرون آمد. اینجا شاید لازم باشد که بخاطر بیارویم که جوش و خروشی بمراتب کوچکتر و ناچیز تر نسبت به جنبش سبز، حکومت شاهنشاهی را متزلزل ساخت و سرانجام و یران نمود. حال آنکه جنبش سبز با تمام عظمت و شکوه بیکرانش نهایتا سبب تدوام و استحکام نظام ولایت را فراهم آورد. البته رژیم ولایت جوش و خروشی را خاموش ساخت که در آن شعار "مرگ بر ولایت" نسیمی بود که قبل از وزیدن فروغلتید و ناپدید گشت. بنابراین، رژیم دین از جنبش سبز چندان هراسی بدل راه ندهد، چون گفتمان سبز چندان تفاوتی با گفتمان سیاه ولایت ندارد. زیرا که هر دو گفتمان بر اساس «امام میزان است»و «لله، اکبر» بنا گردیده اند. بهمین دلیل جنبش سبز نمیتوانست با خود خطر براندازی را بمیدان آورد.

با سرکوب جنبش سبز، رژیم نشان داد که حتی تحمل گفتمان اصلاحات را هم ندارد. اگر حزب کمونیست شوروی برای نگاهداشت کعبه ی پرولتاریا و غالب ساختن گفتمان کمونیستی و تبدیل آن به یک باور و فرهنگ توده ای علیرغم بر پا داشتن اردوگاه های عظیم درد و شکنجه و سلطه ی سکوت و خاموشی در سراسر جامعه ی کارگری، شکست خورده و از هم فرو پاشید، رژیم ولایت براساس گفتمانی حکومت میکند که بخشی از سیرت و هستی مردم است. گفتمان شریعت هرچند خشن و خشونت بار، در فطرت مسلمانان آغشته است. بسیاری بر آن تصورند، رسالت و امامتی که بدان باور و ایمان دارند، چیزی ست جدا از گفتمان قدرت و شریعت. هرگز فکر نمیکنند که عمل به وظایف شرعی از نماز و روزه گرفته تا زیارت و نذر و قربانی در جامعه ی اسلامی اساسا سیاسی و نهایتا در امتداد حفظ و نگاهداشت رژیم دین است. واقعیت آن است که گفتمان هسته ای و عدالت بر اساس باور به شریعت دین اسلام، گفتمانی ست که هر گفتمان دیگری را که از آن نسیم نفی و مقاومت بر میخیزد، بویژه گفتمان سکولاریسم و آزادیخواهی را در چار دیواری زندگی خصوصی محبوس ساخته است. هستند بسیاری که در خفا راه و روش سکولاریسم را برگزیده اند. اما در بیرون به نظم و انضباط شریعت تن میدهند، البته بدون آنکه احساس کنند که نظم و عقیده ی بیگانه ای در آنها رخنه کرده است، احساسی که هرگز در مردم اتحاد جماهیر شوری نسبت به گفتمان کمونیستی بوجود نیامد با آن بیگانه مانده، هرگز آنرا نیز به درون خود راه نداده و به آن باور نداشتند. حال آنکه مردم ایران به گفتمان الله اکبر، رسالت ، امامت و شریعت دین اسلام باور دارند. بعبارت دیگر، ارتباط ملت با حکومت یک ارتباط ساختاری ست. یعنی که مردم علیرغم میل و اراده به لحاظ باور های مشترک به یک نظام ارزشی در کنار رژیم دین قرار میگیرند.

بنابراین، وضع موجود هرچند سخت و دشوار، هرچند آمیخته با محنت و تنگدستی، پدیده ی نوی در زندگی ملت نیست. پس از گذشت بیش از سی سال روشن است که مردم به آن خو گرفته اند. هر چه شرایط زندگی سخت و دشوار گردد مظاهر ثروت و مصرف نامریی تر شوند، ژنده پوشی و ساده زیستی رواج بیشتر یافته و گفتمان هسته ای و عدالت، هرچه بیشتر و منظم تر در در بوق و کرنای رژیم دمیده میشود. ماه های رمضان و محرم و صفر هرچه بیشتر به ضیافت ارباب و ولایت و سکواری رعیت و ملت، تبدیل میشود. امام حسین را چنان بخاک و خون میکشانند که عرق شرم را بر جبین ملت نشانند. نمایشهای خود زنی و خون و خونخواهی و قمه زنی چنان شدت میگیرد، که دل سنگ را هم بگریه و مویه اندازد. برای خنثی سازی فقر و محنت رژیم دین نه تنها از اهرام های قدرت استفاده میکند بلکه از اهرمهای شریعت همچنانکه در بالا اشاره شد، بهره بر میگیرد. بی جهت نیست که گفته اند "دین افیون توده هاست."

مخالفان و منتقدین رژیم دین، شمشیر ولایت را میبینند اما از شریعت که در روان  آدمی رخنه کرده و آنرا آلوده نموده است، غافلند. رژیم دین زمانی به پایان خود نزدیک میشود که مقدس، موهن شود و امام، ملعون. ولایت، ذلت شود و شریعت، نکبت. تا ویروس دین از روان ملت بیرن کشیده نشود، نمیتوان چشم به انتظار یک تحول و دگر گونی در آینده ای نزدیک را داشت. شکم گرسنه و فقر و عقب ماندگی نه آگاهی انقلابی را بوجود میآورد و نه خیزش و خروش تولید کند. شرایط موجود، هرچه رو به وخامت نهد، به عاشورای حسینی نزدیکتر شود، یعنی به مرزهای کربلا میرسد، مرز مرگ و نابودی، هستی و نیستی، و نیز غم و اندوه. تا زمانیکه این تراژدی تکرار میشود، رژیم ولایت نیز میماند.

فیروز نجومی
Firous Nodjomi
Fnrostam_10505@yahoo.com
Rowshanai.org


۱۳۹۱ فروردین ۲۴, پنجشنبه



حجاب در ستیز و خصومت با عفاف

علما، فقها، آیت اله ها، مجتهدین و حجت الا سلام ها و یا دینداران حرفه ای از همه گونه ابزار تحقیق و تفحص بهره برده اند که حجاب را تعبیر و تفسیر، توصیف و توجیه کنند. اما هیچیک از توجیهات موجود به لحاظ عمق، معنا و مفهوم نتواند با تشبیه زن و حجاب به مرواری و صدف به رقابت برخیزد، که ظاهرا  توجیهی است ظریف و  زیبا و شاعرانه، از آن توجیهاتی که فقها و مجتهدین را به تحسین وا میدارد  و   بر غرور شان میافزاید.

بر طبق این تشبیه حجاب را باید همچون صدفی دانست که زن را درون خود جای داده، از آن حفاظت و نگاهداری کند. صدف حصار دفاعی مروارید است. چنان تحت پوشش خود قرار ش دهد که درنده ترین و هیولائی ترین طعمه گیر دریائی هم نتواند که مروارید را شکار نموده و ببلعد و بدرون خویش فرو برد. این تشبیه نیز این معنا را القاء کند که زن نیز همچون مروارید گوهری ست زیبا و دلفریب ، درخشنده و خیره کننده. حجاب، بمانند صدف محیطی امن و امان بوجود میآورد که زن در آن بدرخشد بدون آنکه نگاه جنبنده ای را جلب خود نماید. حجاب نیز برای زن همان کند که  صدف برای مروارید کند: شاهکار هنر و بدعت و ظرافت آفرینش را در درون خود پنهان ساخته مبادا که زیبائی درخشنده اش چشم و یا چشمانی را شیفته و فریفته خود نموده هوس بلعیدن را در شان  بیدار سازد.

مسلم است که از نگاه دینداران، نمیتوان نقص و ایرادی باین توجیه از حجاب وارد ساخت. چرا که رابطه ی زن و حجاب همآنقدر طبیعی ست که رابطه مروارید با صدف. همچنانکه مروارید و صدف کار خلقت است، زن و حجاب نیز از حکمت خالق برخیزد. راز و رمز حکمت الهی در آنست که وجود مروارید را وابسته نموده است به صدف، و وجود زن را به حجاب. حجاب،  زن را از نگاههای شهوی و حیوانی، آلوده به غرایز نفسانی و لذایذ مادی، حفاظت نموده، موجب حجب و عفاف و پاکدامنی گردیده، و  زن را  از نمایش وجود خویش باز دارد. که نه چشمان مردان را بخود خیره ساخته  و به طمع و هوس اندازد و  نه خود،  به مردی بچشم خواهش و تمنا  بنگرد. بعبارت دیگر، حجاب شیطان را از زن  دور میسازد. مانند صدف، حجاب  یک  پوشش طبیعی ست که غرایز پست و حیوانی ، آلوده به لذا ت و وسائس شیطانی را که در نهاد مرد می زیید، خفته و خاموش نگاه دارد.  چون آن گوهر زیبا، پوشیده و پنهان است، مرد با روانی آسوده ، بی آنکه از درون مورد اذیت و آزار غرایز نفسانی قرار گیرد، زندگی گذراند. با دیدن حجاب بر سر زن احساس شرم و حیا کند. به "راه مستقیم" ادامه دهد. احساسات ش بجوش نیاید و تحریک و  منحرف نشود. بیمار و پریشان حال نیز نگردد. در نتیجه حجاب ثبات و آرامش را در جنس مرد و جامعه مردانه، موجب گردد و از بروز آسیبهائی همچون فحشا و فساد و تباهی جلوگیری کند و رقابت و حسادت و جنایت را نیز کاهش دهد. این است لزوم و ضرورت حجاب، در بهترین وجه ممکن ش.

اما در نگاهی دیگر، تشبیه زن بیک گوهر گرانبها و نادر همچون مروارید و حجاب به صدف،  بعنوان عامل اصلی هستی ، علیرغم ظاهر فریبنده اش یک واقعیت تلخ را در درون خود پنهان میسازد:  محدودیت و محرومیت زن و مرد، نه زن به تنهایی، و نیز خسران و زیانی که بر جامعه تحمیل میکند.

تشبیه زن به مرواریدی در دل صدف، ترسیم انسانی است که در زیبائی و خلفتش نقصی نیست، اما بعنوان یک شی تزئینی که ارزشش در ظاهر است و بیرون خیره کننده اش.  درون و ماهیت مروارید و یا زن  را کسی اعتنایی نیست.  مروارید همان است که بنظر آید: صورت زیبا و فریبنده، که تمایلی دارد غریزی برای انحراف از راه مستقیم، برای ارتکاب به گناه و هنجار شکنی. در روایات آمده است که  «زن دام شیطان» است چرا که شیطان تنها از طریق حوا میتوانست آدم را بفریبد (بنقل از تاریخ انبیا، سید هاشم رسولی محلاتی،دفتر نشر فرهنگ اسلامی 1375).  به دیگر زبان، افسونی در زیبایی است که مورد بهره برداری شیطان قرار میگیرد  که باید مهار و کنترل گردد. این شی تزئینی، این گوهر گرانبها،  نه دارای اندیشه است نه تعقل. الله این گوهر زیبا را آفریده است  برای خشنودی مرد. اما احکامی در استقاده از، و مالکیت بر آن  صادر کرده است. آن  مرد که توانمند است و غنی، مجاز است که مزین سازد خانه و کاشانه خویش را  نه با یک بلکه چند ین گوهر زیبنده: تا چهار عدد  مالکیت دائمی و تا چهل عدد موقتی در هر مقطع زمانی. بعبارت دیگر، آنکه حجاب را همچون صدف توصیف کند و زن را مرواری درون آن، ضرورتا  زن را باید که کمتر از مرد بداند و انسانی با توانائی ها و ظرفیت های محدود که خود در تضاد است با قائل شدن مقامی شامخ برای زن.

اما معنای حجاب علیرغم شباهت ش به صدف و مروارید، همانگونه که در واقعیت است و روزانه اتفاق میافتد، به کمتر دانستن زن از مرد و از انسانی که می اندیشد و تعقل میکند، ختم نمیشود. تمثیل و تشبیه حجاب به صدفی که زن را همچون مروارید در درون خود محافظت میکند، بازتاب جامعه ای میشود که سخت شیفته «عفاف» است. حجاب را بکار گیرد که عفاف را ترویج دهد. حجاب میشود نشان و باز تابنده ی عفاف. شیفتگان حجاب هرگز نپذیرند که فاصله زمین تا آسمان است جدائی حجاب از عفاف. بعبارت دیگر، مدافعین حجاب نمیتوانند خود را لزوما مدافعین عفاف نیز بدانند.  زیرا که حجاب نه تنها موجب عفاف در جامعه نمیشود بلکه شرایط مساعدی را بوجود آورد برای  پرورش خلق و خویی تعصب آمیز و غیرت پرستی. حجاب بیان محرومیت میشود و ممنوعیت در روابط بین زن و مرد از نوع انسانی.

فرهنگ دهخدا میگوید عفاف یعنی "باز ایستادن از حرام و پارسایی نمودن و خودداری از آنچه جایز و نیکو نباشد، خواه در گفتار باشد و خواه در کردار." بنا براین تعریف ،
 پارسایی و وارستگی نتیجه تعقل و گزینش درونی ست. حال آنکه عامل حجاب در بیرون از انسان که مبتنی است بر سنت و قرار دادهای کهن و رسم و رسوم و آداب و عادات و آداب فرهنگی. در این معنا حجاب را نتوان همسان عفاف دانست. چرا که عفاف دارای احکامی نیست که تخلف از آن جرم شناخته شود. باز ایستایی و پارسایی مرحله ایست از رشد و تکامل انسانی، و آن زمانی ست که انسان از بد و شر و ناشایست و شرم آور پرهیز کند،  نه از ترس و وحشت از تنبیه و مجازات، بلکه بدلیل عقل و اندیشه و احساس و عاطفه انسانی. عفاف و یا باز ایستایی و یا اجتناب از بد و زشت و ناشایست در کردار و گفتار، آموزشی ست که کسب گردد، همچنانکه  از شیرخوارگی به بلوغ و شباب و کهولت رسد نسل انسانی. عفاف تایید خود مختاری ست که نهفته در ذات انسانی. عفاف تایید استقلال و آزادی انسان است، حال آنکه حجاب نفی اصل خود مختاری ست؛ که ناشی میشود از تسلیم و اطاعت در برابر احکام الهی، سنت و قرار دادهای مطلق و کهن  دوران بدوی. عفاف خود جوش است و نتیجه کنکاش ها و کلنجار های درونی . حجاب قانون است و دارای ضمانت های اجرایی.   چرا که حجاب چیزی نیست منتج از سنجش و ارزیابیهای غریزی و عقلانی. حجاب یک فرمان است چون و چرا نا پذیر. حجاب، عفاف نیست بلکه یک نظم اجتماعی ست که بنیان گذارده شده است بر اساس فرمانروایی و فرمانبرداری. حجاب نتیجه تقلید و تبعیت است زیرا که  یک حکم فقاهتی ست. حال آنکه عفاف چیزی ست که برای کسب آن فرمانروا و فرمانبردار باهم  یکی میشوند و در درون انسان میزیند، نه در بیرون از انسان مثل قانون و مقررات، پلیس و نیروهای انتظامی. بر طبق معنای عفاف مرد باید چنان آموخته باشد که زن نیز موجودی ست مخلوق طبیعت، اگر زیبا و افسونگر، اگر دلفریب و وسوسه گر، مرد هرگز نباید که عنان اختیار از دست بدهد وبا چشمانی آلوده و نیتی  ناپاک بزن بنگرد. عفاف در وارستگی است و چیرگی بر غرایز سرکش و لذت جو که زن و مرد را  یکسان در برگیرد. عفاف باز ایستایی و پارسایی ست که حاصل نظارت بر درون است و چیره شدن بر خویشتن خویش.  حال آنکه حجاب ظاهر سازی ست. امری ست اجباری. ضروری نظم و انضباطی ست برخاسته از خصلت قدرت و دینمداری.

 نظم و انضباط و احکام و مقررات حجاب بر اساس جدائی زن از مرد قرار گرفته است. احکام حجاب، زن را از  مرد جدا نماید بآن دلیل که اختلاط و تماس دو جنس مخالف، در هم فرو ریزد شئون دین و دینداری و نظم و انضباط اجتماعی. بدین لحاظ حجاب، روابط و معاشرت زن و مرد را محدود و مشروط میسازد. حجاب مانند صدف که مروارید  را در درون خود پنهان و محبوس میکند. زن را در درون خود  نامرئی میسازد. محبوس ساختن زن در حصار حجاب در واقع نفی زندگی مادی ست، انکار و نفی وجود  لذت و خواهش است و تمنای جسمانی .  جدایی زن و مرد از یکدیگر گریز از هستی است و حرکت بسوی نیستی.  

طبیعت انسانها را علیرغم اختلاف در جنس، جدا و بیگانه از یکدیگر نی آفریده است.  زن و مرد در طبیعت مکمل ، وابسته و نیازمند یکدیگرند، بدون اینکه یکی کمتر و یا بیشتر از دیگری باشد. یکی بدون دیگری وجود ندارد.  صد ها قرن قبل از آنکه ادیان پا بعرصه وجود گذارند و روابط زن و مرد را بنظم در آورند، قرنها در آغوش یکدیگر خفته اند. بعبارت دیگر، جدا ساختن آنها از یکد یگر ناسازگار است با طبیعت انسانی.

حجاب را حاکم و زن را پنهان ساز از نگاه مرد، ولی آیا میتوانی آن غرایز انسانی که مکمل یکدیگرند انکار و سرکوب نمایی؟ نیروهای انتظامی را در خدمت گیری که زن را جدا و بیگانه از مرد نگاهداری. یعنی نفی بلوغ و فهم و شعور انسان کنی. گوئی که اگر حجاب را از سر زن بر گیری فساد و فحشا ناگهان دامن گیر جامعه و سبب افول و غروب ارزشهای اخلاقی گردد. به محض کنار رفتن حجاب مردان تحریک و احساسات شان  را بر انگیزد. موجب شود که حجب و حیا از زندگی اجتماعی محو و ناپدید گردد. مردان و زنان لجام اختیار از دست داده، افسار گسیخته، محرم و نا محرم، حلال و حرام، خوب و بد و پست و عالی را یکی ساخته  و جامعه را به فساد و انحطاط و تباهی کشاند.

رجوع به تجربه و عمل، بی اساس بودن این تئوری را براحتی نشان دهد.  جوامعی که حق گزینش را از جمله حق گزینش پوشش مناسب را حق بلامنازع فرد می شناسند، جوامعی هستند با نظم و قانونمند. اما  نظم و انضباط اجتماعی قبل از آنکه بدست نیروهای امنیتی بر قرار گردد، در درون و شعور افراد نهادین گردیده است. از مردم انتظار رود و مردم از خود نیز انتظار دارند که مرزهای ممنوعه را نه آنها که در کتاب قانون نوشته شده بلکه آنها که در کتاب درون و یا در شعور و شخصیت نگاشته شده است، آگاه باشند. در چنین جوامعی گوئی اعتماد و تاکید بیشتری ، بر بلوغ و عقل و اندیشه مرد و زن وجود دارد. موی افشان و مانتوهای تنگ و کوتاه و اندام برجسته زن، که از مصادیق بد حجابی است، اگر هم سبب تحریک و بر انگیختن احساسات شوند، باید موجب آن نشود که مردان لجام اختیار از دست داده و زنان را طعمه خویش سازند. تجربه نشان میدهد که مرد و زن در درون ابزار لازم را برای تطابق و هماهنگی با جامعه و ارزشهای مرسوم آن  دارا میباشند.

شناسائی بی حجابی و یا حتی بد حجابی بازتاب جامعه ایست، ظاهر پرست. مهم نیست که در درون چه نهفته داری، مهم این است که در بیرون چه هستی. چه دارای عفاف باشی  و پارسایی کنی و یا برعکس فاقد آن باشی.  تفاوتی نیست وقتی که حجاب بر سر داری. حجاب بازتاب این آموزه است که همه چیز درست و قابل پذیرش و تحمل است تا زمانیکه آنرا پنهان کنی و در خفا نگاهداری. بعبارت دیگر، آنچه را که حجاب در رفتار و کردار نهادین میکند ظاهرسازی ست و پنهان کاری و یا دو روئی و ريا کاری. رواج بازار سیاه است و سیاهکاری. چرا که تخلف و تمرد از احکام حجاب روبروست با عواقب وخیم ، حد و جزا، حقارت و خواری.  ترس و هراس است بنیاد رفتارهای نهادین: خشم و خشونت. در این معنا حجاب  نه عفاف است و نه پارسایی، بلکه یک امری ست ظاهری که تبعیت و پیروی از آن اجباری ست. حجاب چشمان انسان را از اهرم کنترل اجتماعی، تبدیل کند  به اهرمی در خدمت شهوت و هوا و هوس انسانی. حجاب انسان را از سازنده واقعیت به عاملی منفعل در برابر آن تبدیل نموده و توجه وی را متمرکز سازد هر چه بیشتر بر آن چیزی که از آن محروم است. جنس و چگونگی جنس و یا لذت و هوای شهوانی.

حجاب و جدائی اجتماعی زن از مرد، بر کنجکاوی آنها نسبت به یکدیگر میافزاید و حرص و ولع حیوانی را تشدید میکند که همراه میشود با تنزل درک و فهم زن و مرد از یکدیگر. طبیعی ست که در چنین شرایطی مردان و زنان نتوانند با نگاهی آشنا، دوستانه، مثبت و احترام آمیز به یکدیگر بنگرند، بلکه  همچنانکه مقرارت و انضباط حجاب سخت تر و خشن تر گردد و مجازات جرائم هنجار شکنی، سنگین تر شوند، نگاه های زنان و مردان به یکدیگر را خصومت آمیز تر و کینه توزانه تر کند. این جدایی بین دو جنس مخالف در مردان بشکل  رفتاری زمخت و خشن- مثل تنه زدن بزنان و تماس به عنف با بدن آنها در معابر عمومی ، به تظاهر در آید. و همچنین بشکل زبانی رکیک و حقارت انگیز(مثال متلک گویی)؛ که بازتاب سرکوب غرایز طبیعی است  و محرومیت و بیگانگی زنان و مردان از یکدیگر. روشن است که زنان نیز نتوانند نگاهی جز منفی و سوء ظن آمیز نسبت به مردان داشته باشند: موجودی خود خواه که چیزی نجوید و نخواهد جز ارضای تن.

 یکی از پی آمدهای این عدم تفاهم و بیگانگی بین زن و مرد، قبیح انگاشتن عشق و روابط عاشقانه است، بدلیل حیوانی بودن و مادی بودن آن. عشق زمینی لذتی است زود گذر و فانی. باید گذاشت و گذشت و به عشق "واقعی " پیوست، عشق غیرمادی و لاهوتی و یا عرفانی که در واقع چیزی نیست جز بریدن از زندگی و هستی و پیوستن به نابودی و نیستی. چنین گرایشی نمیتواند همراهی نشود با یاس و نومیدی، آمادگی درونی برای بیرحمی و شقاوت و تخریب و ویرانی. مثل گرامی داشتن قصاص، سرزدن و سنگسار، شهادت و جهاد و انتحار به معنای ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خویش  بدون  آنکه  در نظر گیری گناه،  و یا برائت و بی گناهی، مرد و زن و یا پیر و جوان، به امید در آغوش کشیدن زندگی ابدی در نابودی و نیستی.

البته غیبت زن در جامعه تحت سلطه حجاب تنها منجر به عدم تفاهم و درک متقابل و روابط مسالمت آمیز و احترام انگیز بین زنان و مردان نمیشود، بلکه تعصب، غیرت و غیرت پرستی را تشویق و ترویج میکند. زنان تبدیل به «ناموس» مردان میشوند. نه نگاه نا محرمی بر تابیده شود و نه رابطه ای خارج از مرزهای احکام حجاب تحمل شود.  حفظ حرمت و آبرو و انکار جذبه و کشش بین دو جنس مخالف، تبدیل میشود به عرق و غرور مردی و مردانگی. وای بر آن لحظه که نگاهی آلوده بر ناموسی افکنده شود، غیرت بجوش آید و آتش انتقام جویی  شعله ور گردد. مردی که خون خواهر و همسر و یا فرزند مونث را میریزد تا حرمت و آبرو را باز بدست آرد، میشود سنتی نیکو و پسندیده. مردانی که بدفاع از ناموس خود بر خیزند و دست خود بخون دیگری آلوده کنند، حتی اگر فرزند دختر و یا همشیره و همسر و یا حتی مادر باشد، قهرمان تلقی شوند. حال آنکه تعصب و غیرت در واقعیت چیزی نیست جز پوششی بر ضعف و حقارت درونی مردان بدلیل محرومیت و جدائی از زنان( رجوع شود به مطلب "ازدینداری تا غیرتمداری" در همین سایت). سرکوب خواهشها و تمنا ها، جذبه ها و کشش های درونی نسبت به جنس مخالف  بشکل  تخریب و ویرانی، قهر و خشونت و انتقام جویی جلوه گر میشود.

آری تشبیه حجاب وزن به صد ف و مروارید، ظاهری زیبا و زیبنده دارد، اما در واقعیت پنهان گر ستیز و خصومت حجاب است با عفاف .  ابزاری ست سیاسی در خدمت  تحکیم و تداوم حکومت دین و یا نظام فرمانروایی و فرمانبرداری بر اساس محرومیت زنان و مردان و جدایی  آنها از یکدیگر و  بیگانگی.

فیروز نجومی
Firouz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org