۱۴۰۴ شهریور ۷, جمعه

 ازکدام دین سخن

 میرانید؟




 

. بسیاری، چه بسا اکثریت جامعه بر آنند، اگرچه جامعه ما یک جامعه دینی است و براساس احکام الهی سازمان یافته است، با این وجود، بر آن باورند که نمیتوان الله، خداوند یکتا و یگانه، خالق دو "عالم" را مسئول، تداوم ظلم و ستم و فقرو نابرابری دانست. که این، نه الله که آخوند و فقیه و طلبه هستند که "نه گویان" و مخالفین نظام اسلامی را باتهام "محاربه" یا بجوخه های اعدام سپیرده و یا طناب دار را به گردنشان میاندازند. که مست و شیدا، عاشق و دلداده، اندیشمند و هنرمند را به حکم خود و نه شریعت اسلاممی به شلاق می بندد و یا پنهانی خاموش میسازند. مگر، فرمان قصاص و سنگسار و قطع اعضای بدن مجرم، حجاب اجباری و جدایی جنسیتها، فرمان الهی نیست. آیا به اجرا در آوردن آنها، به تنزل شان انسان نمی انجامد؟ آیا این بدان معناست که نمیتوان آخوند سیدعلی خامنه ای، حضرت ولایت فقیه را تجسم الله دانست؟ شاید به آن دلیل که مقدس را نباید با موهن، ما ورائی و آسمانی را نمیتوان با خاکی و زمینی در آمیخت. پاک و مطهر را نباید به نجاست آلوده نمود. کشاندن الله به زمین، بی احترامی ست نه به آخوند خامنه ای- که بحق شایسته ی آن است- بلکه توهینی ست به اعتقادات  و عقاید توده های مردم. چه مصیبتی؟ چه گناهی نابخشودنی؟

 

معترضین و یا منتقدین دین ستییزی، میافزایند که چه ارتباطی میتواند وجود داشته باشد بین الله و حوادث و انفاقات زمینی؟ باید مواظب بود که نقد دین را با دین ستیزی به اشتباه نگیریم. چرا که دین ستیزی محو و نابودی دین را میخواهد که خود نوعی "تند روی" ست که ضرورتا سبب تولید واکنش های تند روانه در جامعه میشود. همچنانکه، در تاریخ ماهم رخ داده است یعنی که، اگر، احمد کسروی از نقد و هجمه دین خود داری میکرد، فداییان اسلام هم ظهور نمی یافتند و دیندار تندروی هم، مثل نواب صفوی پیدا نمیشد. دین ستیزی تند روی ست و تند روی تولید میکند، رویکردی که بیشتر برای ارضای روان شخصی صورت میگیرد و از احساسات و عواطف بر میخیزد نه عقل و خرد انسانی. که اولی را باید عملی مخرب و ویرانگر بشمار آورد در بر انگیختن توده های مردم به دفاع از ارزش ها و باورهای خود. یاضافه از نقد دین است که دین ستیزی برمیخیزد. البته هستند بسیاری که نقد دی مورد تایید  و تصدیق قرار میدهند اما دین ستیزی، خیر، محکوم است. چرا که  گویی که سودی عاید کسی نمیکند. بجای آنکه مردم را آگاه سازد آنان را بشورش و طغیان کشانده بر غیرت و تعصب آنها شدت بیشتری می بخشد. دین ستیزان را هشدار دهند که هرگز نباید بازگشت دین را در شوروی و اقمار آن در اروپای شرقی و بخشی از آسیا، از نظر دور بدارند. که دین ستیزی خود نوعی جزم گرایی ست چون خود را مالک حقیقت میداند. آگاه است که چه چیزی برای مردم خوب است و از آنهم عدول نمیکند. که این چه سخنی ست که دمکراسی و آزادیخواهی از براندازی دین میگذرد. بنگرید به جوامع پیشرفته غربی که مردمی بسیار دینی دارند.

 

 تحلیلگرانی که نقد دین و دین ستیزی را دو فعالیت جدا از یکدیگر میدانند.  خاطر آسوده که نقد مفاهیم نمیتواند بدون ستیز و کلنجار رفتن با مفاهیم و سنجیدن وزن ا نظم و ترتیب اجزای آنها، نمیتوان بدرک و کشف مفاهیم درونی گفتمانی نائل شویم. نگارنده قبل از آنکه خود را یک دین ستیز بداند یک ناقد دین میداند، تمامی این اتهامات را بگردن میگیرد و آماده است که بر سر دار مجازات الله، تن به "شهادت" بدهد. چه باک اگر، حقیقت خشم مردم را بر انگیزد. چه باک اگر مردم آگاه شوند که دروغ و افسانه بوده است و هست اساس باور و ایمان و ارزشهای آنها. چه باک که از شنیدن حقیقت بر خیزند و جامه ی خود بدرند و چند تنی را بخاک و خون بکشند. که چیزی نیست مگر کنشی باز تابنده ی آموزش های اسلامی. که عقل و خرد انسانی را به تعطیلی میکشاند و حمق و بلاهت را بجای آن می نشاند. بنگر به عقب ماندگی جهان اسلام که ریشه در اصل و اصول دین دارد، صدها سال پیش از آنکه در چنگال استعمار گرفتار شوند.

 

آنچه نقد دین ستیزی را کم رنگ و بی اعتبار میسازد آن است که در شرایط کنونی، دین ستیزی یک پدیده ی اجتماعی ست زائیده شرایط خاص تاریخی، شرایطی که دین با قدرت یکی و یگانه میشوند. که دین اسلام را دستگاه فقاهت، به اصل خود باز گردانده است: فرمانروایی و فرمانبری. دین نه در مسجد است، نه در حوزه های علمیه و نه در خانه های مردم. دین امروز عبادات و قیام و قعود نیست. دین لوله ی تفنگی ست که امام جمعه ها بر فراز منبر قدرت هنگام خطبه گویی در مشت خود میفشارند. چیست معنای این کنش نمادین؟ آیا میتواند بیانگر چیزی جز آمادگی باشد برای خشونت، برای خون ریزی، برای انتقام ستانی؟ آیا تفنگ میتواند نمود صلح و دوستی باشد؟ امام جمعه اگر الله را نمایندگی نمیکند، به چه دلیل بر فراز منبر خطبه میخواند؟

 

یعنی که دین دیگر وعظ و موعظه نیست، همچنانکه منبرنیست. دین تفنگ است. دین قهر است و قدرت و خشونت. امروز دین گلوله آتشین پاسدار و بسیجی است که قلب دگر اندیش و مخالف را منفجر و چشمها را کور میسازد. دین، امروز بازجویی ست که از شکنجه و اذیت و آزار و تجاوز به «نه گویان» در دوزخ اوین، دوزخ حضرت ولایت که لذت میبرد و بدان افتخار میکند. دین تیغی ست که دست و پای محکوم به سرقت را از تن جدا میکند که باز دارد سارق را از سرقت. دین مشت و لگد و باتوم گاردهای ضد شورشی است، چوب و چماق لباس شخصی ها و کاردها و قمه های بسیجی ها ست. دین مراسم سنگسار است، پرتاب سنگ های کشنده و درد انگیزی  ست که بر سر یک انسان فرود میآیند. دین امروز انتقام است و کین خواهی، مراسم شرم آور قصاص است و خونخواهی، سراسر خشم است و خشونت.

 

 دین حجابی است که زنان باید به اجبار بسر بکشند تا زشتی ها و پلیدی های حکومت اسلامی را بپوشانند. دین جدایی جنسیت ها و سرکوب غرایز انسانی ست. دین زن را یک انسان همطراز مرد نمی بیند. دین فرو ریزی ارزش کار انسانی  است. دین، تومن(نه ریال با ارزش پوچ) ست که ارزشش نسبت به ارزش دلار ، در نردیک به نیم قرن حکومت آخوندی،از هفت تک تومنی به بالاتر از نود  دو هزار تومن در روزهای اخیر و در ساعاتی کنونی گویا قیمت یک دلار از مرزیکصد هزار تومن هو گذشته است. دین، گرانی است و بیکاری، افزایش فقر و محنت است و تنگ دستی. دین غارت و چپاول ثروت و منابع هنگفت ملی ست، چنانکه هیچ استعمارگری هرگز چنین بی رحم و شقی نبوده است در دزدیدن مال مستعمره خویش.  دین افزایش روز افزون اعتیاد است و لواط و روسپیگری. دین وزارت ارشاد است و وزارت علوم، دین دولت است و دستگاه های دولتی. دین تلویزیون است و رادیو. دین قانون است و قضا. دین، غنی سازی هسته ای است که یک کشور را برای دستیابی بدان، بنابودی میکشاند. دین مبارزه با کفر است و باطل، با آمریکا و قدرت های جهانی. هیچ سوراخ تاریکی را نیابی، اگر، خوب جستجو کنی که دین در آن کمین نکرده باشد. یعنی که دین سلطه ی تمام است و مطلق، نه چون و نه چرائی.

 

بدرستی روشن نیست که آنان که دین ستیزی و درگیری با دین را امری بیهوده و نافرجام میخوانند، از کدام دین سخن میرانند؟ این نگارنده از دینی سخن میراند که با قدرت یکی ست و یگانه، دینی که بر سراسر زندگی سلطه انداخته است، نه دینی که تسلی خاطر است، در خلوت و قلمرو خصوصی و مرحمی بر درد روح و روان بلکه دینی که حاکم است و جز تسلیم و اطاعت و فرمانبری، چیزی دیگری نخواهد. از دینی سخن میرانیم که به انسان بعنوان بنده و رعیت مینگرد و او را از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی محروم میسازد، دین اسلام. ما از دینی سخن میرانیم که تمامی امور زندگی روز مره را به  زیر نظارت و کنترل خود در آورده است. فضایی برای جنبیدن، برای نفس کشیدن به آزادی بجای نمیگذارد. دین ستیزی نفی خدا پرستی و عبادت و مناجات نیست، نفی دینی ست که خدای آن از رسم و رسوم بشر آموخته و خود را الله نامیده است. خدایی که بر خود نام می نهد، خدا نیست، فرمانروا ست، فرمانروای همه چیز دان. که بجز عبودیت و بندگی چیز دیگری هم نمیخواهد.

 

بازگشت دین به روسیه را پس از هفتاد سال سرکوب، نمیتوان دالی بر مضر و بیهوده بودن دین ستیزی در شرایط موجود ایران دانست. کمونیست ها در شوروی، دین را از بارگاه قدرت بزیر فرو نکشیدند. برغم بکار گیری دین همچون ابزاری برای تحکیم قدرت، دین، کم و بیش، پدیده ای بود درونی که عامل ان کلیسا بود. نه اینکه دین بری از آلودگی بود، هرچه که در آن زمان بود میتوانیم بگوییم دین حاکم نبود. هیچیک از تزار ها از تبار روحانیت نبوده اند. البته که این دین در دوران خفقان و بگیر و ببند زمان استالینی به زندگی در زیر زمین و تاریکی ها به زیست  خود ادامه میداد. 

 

اما، در ایران تنها ساده لوحان هستند که دین و قدرت را از یک دیگر جدا میسازند. از نقد قدرت سخن میگویند بدون اینکه کوچکترین اشاره ای هم به سلطه مطلق دین بر قدرت بکنند.  گویی که ولایت نه شمشیر بر گردنی فرود آورده و نه انسانی را بدار مجازات آویخته است. چه دفاع ابلهانه ای از ولایت؟ درست بدلیل تمرکز قدرت نا محدود و نا متناهی در دست دین که مظهر آن ولایت است، سید علی خامنه ای را تجسم الله میخوانیم، چون خواست ولی فقیه با خواست الله یکی است، خواست معطوف به سلطه ی مطلق است و تسلیم و اطاعت بدون چون و چرا. بفرمان و خواست کیست که بار 30 سال تحریمات اقتصادی را بمنظور دستیابی به بمب اتمی بر اکثریت ملت تحمیل نموده است. بر طبق تخمیین متخصصین کشور در دوران حکومت اسلامی در حدود سه تریلیون و یا سه هزار میلیارد دلار از دست داده است.

 

 حوزه های علمیه را دیگر نمیتوان نهادی برای آموزش زهد و تقوا دانست بلکه باید آنها را یک حزب سیاسی خواند با جناح های مختلفی در درون ساختار آن که بمنظور کسب قدرت به رقابت با یکدیگر بر میخیزند. حزب سیاسی دین است که بر تمامی زندگی سلطه افکنده است. حال چه باک اگر بیان این حقیقت توده های مردم را برانگیزاند. بچه دلیل باید تا ابد بر اساس کذب و دروغ های بزرگ زندگی کرد. سکوت تا کی؟ تا کی باید از خشم مردم دهان فرو بندیم و خاموش بمانیم مبادا که به باورهای آنها اهانتی شود، هرچند آن باورها سبب اصلی  نهادین شدن استبداد و واپسگرایی بوده اند در طول تاریخ. میدانیم اما باید ساکت بمانیم. که الله، هرگز، موجودی ماورایی نبوده است، که خدایی است مثل خدایان دیگر ساخته و پرداخته فکر و اندیشه ی بشر. این الله نیست که سخن میگوید، بلکه محمد است که سخن میگوید و آنچه گفته است جز آموزش فرمانروایی و فرمانبرداری چیز دیگری نگفته است. کتاب قرآن یک آئین نامه سیاسی ست، گسترش سیطره و سلطه است با ابزار هراس آور خشم و خشونت و بیرحمی.

 

تاریخ نشان میدهد که دین اسلام پیوسته بستری بوده است برای تداوم و دایمی ساختن نظام استبدادی و چیزی جز استبداد و مطلق گرایی در دامن خود پرورش نداده است. با این وجود بعضا، بر آنند که همچنانکه ادیان دیگر با آزادی و دمکراسی کنار آمده اند، دین اسلام هم میتواند آزادی و دمکراسی را زیر بال و پر خود بگیرد. تنها زمانی چنین رویایی میتواند به واقعیت بپیوندد که الله از مسند فرمانروای بزرگ فرود آمده فرمانبر را فرمانروای خود سازد. تا فرمانبر بر خود چیره و فرمانفرما نشود، نمیتوانیم به انسانیت خود در آزادی دست یابیم. در شرایطی که با استبداد مضاعف دین و قدرت، روی در رو قرار گرفته ایم برپا داری یک جامعه ی آزاد از براندازی دین و برپا داشتن جنبش زن زندگی آزادی عبور میکند.

 

فیروز نجومی

firoz Nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

 

  

۱۴۰۴ شهریور ۳, دوشنبه

 

 

لا الله الا الله،

شعاری دینی یا سیاسی؟


 

شعار لا الله الا الله، همچنانکه بدان در مقالات دیگر اشاره شده است، فرا خوانی ست به سوی "تسلیم" و "اطاعت."  بهمین دلیل باید آنرا سریشمی دانست که فرمانروا، فرماندهان و فرمانبران را بهم می چسباند. چون خصیصه مشترک میان آنان تسلیم است و اطاعت به موجودی بدرستی روشن نیست زمینی ست و یا آسمانی. نه زمینی ست و نه میرنده. آما، سخن میگوید مثل زمینیان و بزبان میرندگان، یعنی عربی زبانان. یعنی که این شعار دارای نیروی ساماندهی ست، اجزای یک نظام مرتبه ای را بهم پیوند میدهد و بین بالا و پایین و میانه، همبستگی بوجود میآورد. این شعار را در اصل، محمد، شبانی جوان از بادیه نشین ها و قبایل تازیان و یا بزبان امروزی "اعراب " با خود آورده بود که سران قریش را به تسلیم وا دارد که از پرستش بت های بزرگ کعبه دست بشویند، یعنی از دنیوی و مادی، از دروغ دوری بجویند و به حقیقت به پیوندند که لا الله الا الله، نیست خدایی مگر خدا.  اما، چون شاهد این حقیقت فقط خود او بود و خود را رسول الله میدانست بجز انگشت شماری از جمله همسرش خدیجه و بروایت سنی ها ابوبکر و علی بوده اند که روایت محمد را پذیرفتند، که او برگزیده الله است.  سیزده سال فراخوان او کسی را بخود جلب نکرد. سران قبیله سعی کردند او را انصراف دهند. با این وجود او نه به طمع افتاد و نه به وسوسه، مگر یکبار که فریب شیطان را خورده و سخن او را با الله یکی گرفته بود. هراس از دشمنانی که قصد جان او را داشتند، محمد را وا داشت که  به مدینه بگریزد

  زمانیکه به مدینه رسید، پیامبر اسلام درمانده بود و فرو دست. فراخوان او در مدینه نه به تسلیم و اطاعت، بلکه به غارت کاروان قریشی ها در بدر آغاز گردید. دست محمد به کاروان قریشی ها نرسید. چرا که ابو سفیان از نقشه محمد اطلاع یافته مسیر کاروان را تغییر داد و از قریشها خواسته بود که برای حفاظت اموال خود و گوشمالی محمد لشگر بزرگی را به بدر گسیل بدارند. محمد وقتی فهمید که نه با کاروان بلکه با لشگر بزرگ قریشی هاست که باید روبرو شود، سخت هراسناک شد و دست از دامن الله بر نمیداشت تا اینکه الله او را خاطر جمع نمود که بامدادش خواهد رسید

 محمد درمادندگان و فرو دستان را بگرد خود  جمع  آورد. و به بستن راه بر قریشی ها که از شام به مکه باز میگشند و ثروت قابل ملاحظه ای را همراه داشتند، ترغیب نمود و به آنها گفت که الله فرموده است که غنیمت به غنیمتگیران تعلق دارد. لشگر محمد، لشگر فرو دستان هم اموال قریشیان را به غارت بردند و هم آنها را باسارت در آوردند. هر اسیری را به خانواده اش تحویل میدادند در برابر تحویل 4000 درهم وگرنه شمشیر بر گردن اسیر فرود میآمد. اما، پیروزی میسر نبود اگر امداد الله نبود. چه روایت تاریخی حاکی از آن است که محمد به الله هشدار میدهد که اگر در این جنگ پیروز نشویم دیگر کسی به بکتایی و یگانگی او باور نخواهد کرد و از تسلیم و اطاعت به امیال و اراده او سر باز خواهند زد.           

 محمد در بدر نتوانست کاروان قریشی ها را بغارت بگیرد، چون رهبر کاروان ابوسفیان از نقشه محمد اطلاع خبردار شده و به قریشی ها هشدار میدهد که چنانچه ثروت خود را میخواهند حفظ کنند باید با محمد دو بار روبرو شوند و خود از بیراهه راهی مکه گردید. اما شکست لشگر قریشی ها بسی بسیار غنائم بجای گذاشت، از جمله صدها شتر و زره و ابزار جنگی که در میان درماندگان و فرو دستان مدینه تقسیم شد. غنایم جنگی سبب شد که محمد نه تنها از فقر نجات یابد بلکه اعتبار و احترامی بسزا نیز بدست آورد. از آن پس نیز منزلت کسانی که خود را از سربازان رسول الله میخواند، به آسمانها صعود کردند و سبب آن گردید که به فرا خوان او تن داده و خود را به الله تسلیم و از او اطاعت کنند که تنها اوست و بجز او هیچکس دیگری هم نیست. حالا همه پذیرفته بودند که این لشگر امدادی الله بود که لشگر قریشی ها را شکست داده بود. که الله هرچه بخواهد میتواند. در واقع این خواست الله بود که جنگ بدر را براه انداخته بود. محمد از آن هراس داشت که شکست بخورد و پاک بی اعتبار گردد. اما خدا به گفته خود عمل کرده بود و به محمد اطمینان بخشیده بود که او رسول اوست و باید فراخوان تسلیم و اطاعت به الله را گسترش دهد.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

۱۴۰۴ مرداد ۳۱, جمعه

 

تداوم غنی سازی هسته ای

کلید رمز در آغوش کشیدن

سعادت ابدی!



پس از "جنگ 12" روزه، بین حکومت اسلامی و اسرائیل، جنگی که در چندین لحظه آغازین، مهمترین سرداران تف لیس حضرت ولایت فقیه، آخوند خامنه ای، قبل از آنکه چشمها را از خواب بگشایند، به آرزوی دیرینه خود رسیدند و بدیگر شهدای دین در آغوش حوریهای همیشه باکره بهشتی پیوستند. از آن لحظه، به بعد، بسیاری از سرداران نظام، در ضعف و زبونی، بدست اسرائیلیها کشته شدند. باقیماندگان رهبران و فرماندهان یا با تغییر قیافه ظاهر میشوند و یا در خفا بسر میبرند. وقتی رهبر معظم انقلاب، در زیر زمین پناه گرفته است، چه انتظاری میرود از واکنش لایه های زیرین نظام؟

تقریبا تمامی سیستم پدافندی کشور، سکوهای پرتاپ موشک و کم بیش هر کارگاه و کارخانه ای که در ارتباط تولید ابزار جنگی اشتغال داشتند مورد حمله قرار گرفتند. بعضا، نابود گردیدند، برخی دیگر تا لبه نابودی پرتاب شده ادد. مهمتر از اینها، تاسیسات هسته ای در فوردو، نطنز و اصفهان ویران گردیدند  و بسیاری از کارخانه ها و کارگاه ها و انبارهای نظامی نیز باتش کشیده شدند. گفته میشود، جنگنده های اسرائیل در یکروز، بیش از 1500 پرواز در آسمان ایران داشته اند. مطبوعات داخلی از نزدیک به یکهزار نفر کشته خبر میدهند، در حالیکه نیروهای اسرائیلی یک کشته هم در این جنگ 12 روزه بجای نگذارده اند.

هم اکنون سخن از ادامه جنگ بین حکومت آسلامی و اسرائیل و یا نظامی که رهبران جمهوری اسلامی، حکومت یهودیان بشمار میآورند، میرود.  جنگی بسیار سهمگین تر با ویرانیها و کشتار وسیعتر. این بدان معناست که جنگ دوازده روزه نه تنها آتش جنگ را بین اسرائیل و جمهوری اسلامی و احتمالا در منطقه فرو ننشانده است بلکه غیر رسمی ادامه یافته اس.ت

 با نزدیک شدن مکانیزم ماشه، در شورای امنیت، احتمال آغاز  جنگی دیگر با عاقبتی غیر قابل پیش بینی،  بنا برتخمین تحلیلگران، بسی بسیار خونین تر، کشتار و تخریب بیشتر، افزایش یافته است. آنچه وقوع جنگ را بین نیروهای اسرائیلی بهمراهی نیروهای امریکائی با نیروهای جمهوری اسلامی اجتناب ناپذیر میکند آنست که یک طرف ماجرا، حکومت اسلامگرایان است، باورمندان "اسلام ناب محمدی،" اسلامی خالص،  پاک با ایمان بقدرت لایزال الله: که در راه الله شمشیر برگیرد و بجنگ رود و سر برزمین افکند تا زمانی که سرش از تن جدا گشته  و به مقام والای شهادت بررسد. که الله پاداش دهد شهید را زندگی در بهشت در کنار حوریان همیشه باکره و لذتمندی تا اب..

آری، حکومت آخوندی به نقطه ای رسیده است، بسی بسیار خطرناک برای ملت و آینده کشور ایران، مقهومی بیگانه در فرهنگ آخوندی. اگر چه اخیرا از امت و اسلام  و شهادت، اخوند ها بر فرازمنبر قدرت چیزی بزبان نمیرانند و بجای آنان، هرچند با بی میلی، از واژه های ملت، ملی و ایران، سخن میگویند. البته، در همانحال، کارگزاران نظام، در کربلا بمناسبت چهلمین روز شهادت امام حسین، بیش از 52 میلیون غذای روزانه، صبحانه، نهار، شام، زیارتگران را پذیرائی میکردند. این تنها نمونه کوچکی ست از هزینه هنگفتی که حکومت آخوندی صرف برپا داشتن اینگونه مراسم دینی میکند. گفته میشود، در مراسم امسال بیش از 3 و نیم میلیون نفر، از نقاط مختلف کشور در برپا داشتن شهادت امام حسین، سازمان داده بودند که در مقایسه با سال گذشته بیش از یک و نیم میلیون نفر کمتر شرکت کرده بودند.

 بنطر میرسد که چندان مهم بنظر نرسد که کشوردر چه شرایط  دشوار و خطرناکی قرار گرفته است، خطر جنگ و خونریزی، تخریب و ویرانی، همه بجای خود، اما، بر پا داشتن سوکواری اربعین امام حسین باید بر قرار شود در تحت هر شرایطی که امسال همین اخیرا پایان یافت. البته که چنین مراسمی تحت هرگونه شرایطی باید هم برگزار گردد چرا که بر دوش برپا داشتن این گونه مراسم بوده است که قشر اخوند و فقیه و طلبه بر فراز منبر قدرت صعود نمودند. همچنانکه اشاره شد کاهش یک و نیم میلیون نفری در یکسال، کم نیست آنهم در دوران تنگدستی اقتصادی که بسیاری برای بدست اوردن ناچیزی تن بهرکاری میدهند.

شاید ملت ایران هم میخواهد راه شهادت را در پی بگیرد و به امام حسین بپیوندد؟ در غیر اینصورت ضروری ست که بداند و آگاه گردد که چه شد که باین نقطه سر نوشت ساز رسیده ایم. بنقطعه ای که بیگانگی ملت با حکومت باوج خود برسد و لرزه ای برزمین وارد نشود. در حال حاضر در صد آنان که شرایط موجود را غیر قابل  تحمل میدانند، به بیش از 75 درصد جمعیت تخمین میزنند.  کسی را نیابی رها از نگرانی و اضطراب، بر آشفته از کمبود آب و برق، گرانی و بیکاری و رنج بی پولی و بی چیزی. بیشمار دیگری از جامعه، قادر به تامین مایحتاج  روزانه زندگی نیستند، نه در سطح رفاه و آسایش بلکه فقط توانایی رفع ابتدائی ترین نیازمندیها، لازم فقط برای زنده ماندن.

در سطح بین المللی، حکومت آخوندی یکی از منزوی ترین کشورها در جهان است، در ردیف سومالی و یمن و کره شمالی. متهم بانواع جاسوسی و قاچاق اسلحه و تهیه کامپیوترها و دوربین های دانا و خبرچین. اما، در حال حاضر از نیروی سرکوبگر سهمناکی برخورداراست. بهمین دلیل است که حکومت آخوندی، حتی در سوراخی در عمق زمین، نشسته با خیال ی راحت و در آرامش، فرمانروائی میکند. بدرستی روشن نیست که آگر ولایت فقیه و اکثریت جامعه همنوا در روز عاشورای حسینی بسر و سینه خود نمیکوبیدند، چه اتفاقی میافتاد. بعید بنطر میرسید که حکومت آخوندی داری عمری باین درازا میبود.

اما، گویا نظام میخواهد بجامعه بقبولاند که چه جای نگرانی ست با دست یافتن به غنی سازی هسته ای، برهبری معظم انقلاب، آخوند خامنه ای، نسل پس از نسل بسعادت و خوشبختی حواهیم رسید. بی دلیل نیست که بیش از 30 استکه ولی فقیه تلاش کرده است  بهرقیمت که شده، از جمله  بیش از 20 سال تحریمات اقتصادی و تحمیل درد و رنج بر تمامی جامعه، نیز،هماکنون انزوای دیپلماتیک در سطح بین امللی، را تحمل میکند، تنها، بمنظور ادامه غنی سازی هسته ای برغم مخالفت تقریبا همه کشورها. چون بر اساس الهامات الهی ولی فقیه آخوند خامنه ای، غنی سازی هسته راهی ست به سوی بهشت، راهی بسوی نیستی و نابودی. همگان شاهدند که چگونه ملت سراسر، لبریز از خوشی و لذت و سعادتند، در نتیجه  اراده آهنین رهبر انقلاب و مقاومت او در برابرقدرتهای بزرگ در تداوم غنی سازی هسته ای کلید رمز رسیدن بسعدت ابدی..

 

فیروز نجومی

Firoz  nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjme@gmail.com






۱۴۰۴ مرداد ۲۴, جمعه

 


زن زندگی آزادی

جنبشی وحدت بخش کثرت

و گرایشهای گوناگون!

 


چگونه باینجا رسیدیم و اینگونه دست بگریبان نکبت و ذلت شدیم، نه برق نه آب، نه گاز، خشگزاری رو بتوسعه و گسترش، رودخانه ها خشک، دریاچه، تقریبا، همه، خشک، بیش از 90 درصد از تالابها خشک، گرانی و بیکاری روز افزون. جمهوری اسلامی در میان حکومتهای جهان شاید تنها حکومتی باشد، تمامی جامعه را رسما به تعطیلی میکشاند، بدلیل کمبود آب و برق و گاز. افزوده بر این هوای آلوده، جاده های معروف بجاده های مرگ، گرانی و بیکاری، فساد و فحشا و گسترش اعتیاد، توسعه فقر و گرسنگی و بی خانمانی. این است وضع موجود، ثمره نبوغ و آینده نگری بسیار درخشان و آفتخار امیز، نزدیک به نیم قرن حکومت آخوندی که در مختصرین شکل ممکن بیان گردید. یعنی که بدبختی هابی که گریبان ملت را گرفته اند، بی شمارند، چنانکه اشاره کوچکی هم بان بدبختی های بیشمار، از حوصله این مختصر خارج است.

اما، آنچه تعجب بسیاری از ناظران و تحلیلگران را برانگیخته است، عدم واکنش مردم بوده است به بدترشدن شرایط زندگی، شرایطی که باختصار در بالا بدان اشاره شد. افزوده بر این، سکوت در برابر شکست نظام در جنگ داوزه روزه با اسرائیل را نیز، سوال بر انگیز میدانند. بعید نیست، اما، نه تعجب آور که باورمندان عاقل و باهوش از خود بپرسند که با رفتن در خیابانها، بگذریم چندین نفر میپیوندند، بچه بهانه و علت .و طلبی، مهمتر از همه، شکوه و شکایت به کی ببریم؟ آیا مسئولی هم میتوان در این نظام بافت؟ استدلالی برای بر کنار داشتن خود از شرکت دریک کنش اعتراض امیز جمعی.

 این نظام است که مسئولیت پذیر نیست، جون خود را مسئول اراده الله میداند. اگرچه، پذیرفتن محرومیت از کالاهای ضروری زندگی، همچون آب و برق و گاز، چندان ساده نیست، اما، نظام، در تلاش است که بهمگان بیاموزد که چاره ای نیست مگر بیاموزید که با کم بسازید. زندگی با کم، قناعت، احتیاط در مصرف یک اخلاق اسلامی ست که گویا در تحت حکومت اسلامی، در 46 سال گذشته چندان تاثیری نداشته است. چه اگر تاثیری داشت، هرکز کمبود کالائی بوجود نمیامد.

شاید، هنوز، خیلی زود است برای واکنش جمعی به بحران در تمامی عرصه های اجتماعی، برای خیزش و خروش عمومی و واکنش باوضاعی بحرانی. چرا که در وضع موجود، شرایط بهم پیوستن و همبستگی برای رشد وتوسعه آن آماده نیست. زیرا، استبداد آخوندی تمامی سوراخ سنبه های یهم پیوستن و همبستگی را بین افراد در جامعه بسته اند. چنانکه ادامه زندگی روزمره را برای مردم معمولی دشوار ساخته اند. حتی در بحرانی تر شددن وضع موجود نمیتوان از مردم انتظار واکنش اعتراض آمیزداشت. چون، هر فرد و یا خانواری با خود می اندیشد، بفرض که به خیابانها رفتیم و چندین نفر هم بما پیوستند، آیا این کافی ست برای مقابله به نیروهای سرکوب نظام؟ استدلالی درونی، منفعل کننده شرکت در هر فعل و کنش جمعی.

فرصتها و سوراخ سنبه ها برای بهم پوستن و همبستگی، زمانی آغاز بظهور میکنند که دستگاه سرکوب نظام استبداد آخوندی، ویا هر دستگاه سرکوبگری دیگری، از خود نشانه هایی از ضعف در سرکوب خیزش و خروش مردمی، از خود بروز دهد. معلوم است که هرچه ساختار قدرت سرکوب ضعیفتر میگردد، فرصتهای بسیاری برای بهم پیوستگی و همبستگی تعداد بیشتری را بوجو میآورد. اگر شعار آزادی، برابری و برادری، آنقلاب فرانسه را به پیروزی رساند، تردید مدار که شعار زن زنگی آزادی، شعاریست که مردم جهان خود را با آن شناسائی میکنند.

درعین حال، نباید فراموش کنیم که نظام در ادامه وضع موجود، نه جنگ نه مذاکره، سهم بسزایی دارد. بهمین دلیل در پییشگیری از هر گونه خیزش و خروش اعتراضی، در کمال آرامش نیروهای سرکوبگر و رعب انگیز خودر را بر سر چهار راها و خیابانها در حال رژه رفتن، به نمایش در میآورد. یعنی که نیروهای مسلح نظام ولایت فقیه نمیتوانستند قتل رهبران و فرماندهان نظام را پیش بینی کنند، اما، خیزش و خروش اعتراض امیز مردمی را پیشبینی میکنند و برای مقابله و سرکوب آن آماده میشوند.

افزوده بر این، ساختار عمودی قدرت، در حکومت آخوندی، ممکن است بنظر صدمه ناپذیر حلوه گر شود، اما، همین بس نشانی از ضعف در آن پدیدار شود، فروپاشی ساختار قدرت فقط بزمان بستگی دارد. ساختار قدرت ولایت فقیه، برغم حمایت الله، خداوند یکتا و یانه، نیز، محکوم بفنا ست. با فروپاشی نظام، ساختار عمودی دین و قدرت، بسرعت فرو میریزد.

حال، فرص که ساختار خشک و انعطاف ناپذیردین و قدرت، فرو نریرد. آما، آیا، میتوان به وجود فقیه دیگری در سلسله مراتب فقهای واجد شرایط برای حکمرانی بنام الله، اشاره نمود؟ از فرزند آخوند خامنه ای، سید مجتبی، سخن بسیار گفته اند. اخیرا هم، خود ویدئوی انتشار داد که بدرستی معلوم نبود انتقال چه پیامی را بچه کسانی درنظر داشت. تا کنون آنچه بر همگان روشن است، اینست که بعید بنظر میرسد که آخوند خامنه ای، هنوز امادگی پذیرش این واقعیت را ندارد که لحظه ای میرسد که باید از راس ساختار قدرت، به پائین فرود آید، آگر نه برضایت با تنبیه و مجازات..

تاکنون، از رنجبران جامعه از زیر تا میانه و بالاتر از آن، همچنانکه در بالا اشاره شد، واکنش قابل توجهی بچشم نخورده است. بدون تردید سخنان نتانیاهو، نمیتواند توجه گردانندگان حکومت آخوندی و همچنین مخالفان نظام، از هرنوعی، را بخود جلب نکند و موجب اضطراب در درون نظام نگردد و سبب دلگرمی درمیان مردم نشود.

عدم آلترناتیو قابل قبول، ساختاری که بتواند نظم حاکم بر جامعه را تحکیم نموده و ادامه دهد و از بروز هرج و مرج در کشور و منطقه جلوگیری کنند، سبب شده است که حمایتگران بین المللی در حمایت از جنبش زن زندگی آزادی که پرچم آنرا شاهزاده پهلوی برافراشته، دچار تردید و نگرانی گردند. حال آنکه اگر ناظران و تحلیلگران با دقت بیشتری بنگرند، نمیتوانند جنبش زن زندگی آزادی را که در اعتراض به قتل مهسا امینی بوجود امد نادید بیانگارند. زیرا که جنبش زن زندگی آزادی بازتابنده نزدیک به نیم قرن مبارزه زنان برای زندگی و آزادی ست. جنبش زن زندگی آزادی،ارائه دهنده زیربنائی تزلزل ناپذیر است برای وحدت بخشیدن به کثرت و انواع گرایش و ایده و عقیده ای. آیا میتوان انسانی را(نه مریضان روانی) یافت که نقش زن را در خلق جامعه انسانی ستایش نکند. اگر صبر و تحمل، شجاعت و خلاقیت زن در یافتن ناشناخته ها بوقوع نمی پیوست، ممکن بود که تمدن بشر هرگز موجودیت نمیافت. درست است، هنوز، چه بسیارند جوامعی که در آنان، زنان از ابتدائی ترین حق و حقوق انسانی محرومند. پس، اگر بگوئیم زن، واژه ایست با دریائی از معانی و مفاهیم تاریخی، سحنی بگزاف بزبان نرانده ایم. انقلاب زن زندگی آزادی، انقلابی ست متعهد به آنچه بزندگی شیرینی، معنا و مفهومی میبخشد، بیانگر خوبی و زیبائی ست. واژه آزادی، واژه ایست که ابعاد آن ناشناختنی ست. اما، همین بس که در باره اهمیت آزادی بگوئیم که درست است که جان ژاک رسو، گفته است که انسان آزاد باین دنیا میاید، اما، خود را همه جا در زنجیر می بیند، واقعیتی که انقلاب زن زندگی آزادی، حلقه های آن زنجیر های اسارتبار را پاره نموده و با حلقه های آزادی بهم پیوند میزند.

                                                                                                                  فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

۱۴۰۴ مرداد ۲۲, چهارشنبه



دیگری!

  

از کدامین سرزمین، اینان، این خون آشامان آمده اند؟ آنانکه پرچم الله را بر دوش میکشند، از سعودیها گرفته تا "روحانیت در ایران تا طالبان و داعشی ها از القاعد ها تا بوکوحرامها و بسیار دیگری از جنبش های اسلامی

از کجا آموخته اند، این همه بیرحمی، این همه سنگدلی؟ چه چیزی اینان را چنین درنده و سبع، عاری از ترس و هراس وا میدارد که بهر گونه اجحاف و تجاوزی به انسانها دیگر دست خود را آلوده کنند؟ از کجا آموخته اند که چنین باشند: درنده خو و خونخوار؟ اینان همه آن کسانی

 هستند که کوچکترین شک و تردیدی نسبت به یکتایی و یگانگی الله بخود راه نمیدهند. که الله هست و بجز او هیچ کسی دیگری نیست. اینان همان هایی هستند که در خیابانهای کشور وحشت میآفرینند. میزنند، میکوبند، پاره، پاره میکنند و بدندان میکشند، انسانهایی را که برخاسته و فریاد بر آورده اند که ما انسانیم، ما آزاد هستیم و تن به تسلیم و اطاعت ندهیم. اینان پاسداران نظام اسلامی هستند، که با خود و زره، مسلح به اسلحه گرم و سرد، سوار و پیاده با پوشش رسمی و شخصی، بجان مردمی بی گناه و بی دفاع افتاده اند. اینان باز پرسان و بازجویان، زندانبانان و نگهبانان نظام اسلامی هستند که دندانهای تیز خود را در هستی آنهایی که به چنگال گرفته اند فرو میبرند و شیره زندگی را از وجود شان بیرون میکشند. 

از چیست که اینان ساخته شده اند که چنین بیرحمانه انسان دیگری را مجروح و زخمین میسازند و بر تن و جان شان لطمه های التیام ناپذیر وارد کنند؟ چه گناهی و چه خطایی را دیده اند که چنین تنبیه و مجازات کنند. مگر اینان خود انسان نیستند؟ مگر اینان خود دارای احساسات و عواطف انسانی نیستند؟ مگر ممکن است با انسانهای دیگری روابط احساسی و عاطفی نداشته باشند؟ مگر فرزند پدر و مادری نیستند ؟ مگر دارای برادری و خواهری و یا خود پدر فرزندی نمی باشند؟  آیا درد و رنج را هرگز حس کرده اند؟ آیا هرگز درد و رنج شکستن دندان و دنده، سر و سینه را با مشت و لگد، با چوب و چماق و کشیدن ناخن های دست و پا را با گاز انبر، تجربه کرده اند؟ آیا اسارت در چنگال دژخیمان در ناکجا آباد های تاریک را هرگز حس کرده اند؟ چه چیز سبب آن گردیده است که اینان، انسان های دیگر را حیوان پندارند و با آنها همچون حیوان رفتار کنند؟ به چنگ آوردن طعمه، به بند و زنجیر کشیدن و سپس همچون گله ای در طویله ای به اسارت و بندگی محبوس نمودن و آنگاه محروم و معدوم ساختن.

آنچه از آغاز تاسیس حکومت اسلامی ، شاهد بر آن بوده ایم چیزی نبوده است مگر "خشونت"  و "نفرت" و "انتقام ستانی." البته بعدا دیگر جنبشهای اسلامی، از جمله طالبان و القاعده، داعشی ها و بوکوحرامها و بسیاری دیگر که لیست انها در این مجال نگنجد، نشان داد که خشونت لزوما منحصر به حکومت اسلامی مستقر در ایران نیست، بلکه وجه مشترک جنبشهایی اسلامی به پیشکسوتی، نهاد روحانیت است

این کنش، این خشم و خشونت از چیست که بر میخیزد؟ این کنش تنها میتواند بر خیزد از نفرت، از بیزاری و هراس از دیگری. از آن چیزی  که او نیست: شجاع و بی پروا، دانا و خود مختار، مطمئن و معتمد بخویش، رها یافته و آزاد. نفرت از دیگری ست درون مایه خشم و خشونت، بیرحمی و سنگدلی. این نفرت از دیگر ی ست که دل و جان پاسدار و بسیجی،  بازجو و بازپرس و فرمانروای کل، ولایت فقیه را لبریز ساخته است. چرا که دیگری، شر است و شریر و شیطانی. دارای ارزشها و باورها یی ست که رهایی آورد از احکام دینی. حق و حقوق انسانی طلب کند و نداند که حق و حقوق از آن الله است و الله باوری، نه آنان که میخواهند بر گزینند به آزادی. 

نفرت از ضعف برخیزد و سستی، از عدم اعتماد به نفس و دانایی، از حقارت و بندگی. خشم و خشونت بکار گیرد که بپوشاند این ضایعه ی درونی. نفرت، بیان وحشت است از دیگری. یعنی این کنش ناشی میشود از کوری و تاریکی، از حقارت و سرکوبگری خواسته ها، نیازها و آرزومندی های نهانی. تنها چیزی که نفرتگر  را راضی و خشنود میسازد، خشم و خشونت است و بیرحمی. غرق در لذت از درد و رنج و تنبیه و مجازات دیگری. 

نفرت از دیگری، چیزی نیست که نهاده شده باشد در نهاد و سرشت انسانی. نفرت ورزیدن چیزی ست آموختنی. آموخته شود در خانه و مکتب و مدرسه. یعنی که نفرت ضرورتا باید برخیزد از باور و ایمان به ارزشی و اصلی و یا آمال و آرمانی و یا بزبان دیگری، از گفتمانی. گفتمان ما ایرانیان و همچنین مسلمانان جهان پیوسته سلطه پذیرفته است از گفتمان دینی. یعنی الله باوری که بنا گزارده شده است بر اساس گفتمان بجز من هیچکس دیگری، نه هست و نه میتواند باشد. یعنی گفتمان لا الله الا الله. در دامن این گفتمان است که نفرت به دیگری پرورش یافته است. تنها الله است که انسان باید بشناسد و بپرستد. الله را که بشناسی همه چیز را شناخته ای، هم هستی و هم نیستی را. هم خود و هم جهان را. شناخت خدا، شرط شناخت از خود است و آگاهی به آفریننده. الله باوری، تنها یک اصل درونی نیست بلکه عمل بدان ضروری ست. باید بنام ش برخیز ی و بخسبی و هر امری را با نام او آغاز کنی و از صبح سحر تا نیمه ی شب ذکر او گویی. یعنی که الله پرستی کافی ست برای زندگی. چون همه چیز بدست توانای او ست. هم دنیا و هم آخرت. الله باور را نیازی بدیگری نیست. چون بر آن باور است که بجز الله کسی دیگری نیست. آنکه چیز دیگری را بجز الله بپرستد. کافر است و زندگی او سراسر کفر است و باطل. چه ارزشی وجود دیگری دارد برای هستی. او باید ملحق شود به نیستی. یا باید تسلیم شود و اطاعت کند و یا بجرم محاربه با الله به دار مجازات آویخته شود.

لا الله الا الله، خدایی نیست مگر الله، زمینه ساز نفرت ورزیدن به "دیگری" ست. چرا که دیگری نه خدا را شناسد نه خود را. دیگری خود را رها ساخته است از قید و بند عقل و خرد و عبودیت و فضیلت های اخلاقی و نیز نظم و انضباط شرعی. دیگری انحراف یافته است از راه الهی. دیگری تهدید است و خطرناک و منشاء تخریب است و ویرانی. بنابراین، این خطر را باید نابود ساخت. اگر نابود ش نکنی نابود ت کند. نفرت، یکی از ضروریات نابودی دیگری ست. اگر نترسی و نهراسی چه نیازی داری که نفرت ورزی بدیگری و از او انتقام گیری؟ یعنی که دست بخشونت زنی و بریزی خون دیگری؟

الله باور به دلیل مستحیل شدن در الله با ابزار عبادات روزانه و شبانه، در رکوع و سجده های طولانی، با وجدانی پاک و آسوده، میزند، میکوبد و سر را از گوش تا گوش از تن جدا میکند. رابطه نزدیکی  که الله باور با الله بر قرار کرده است، نه تنها پروانه مشروعیت خشم و خشونت را بدست آورده است بلکه ارتکاب به تمام آن رفتاری که در ستیز است با خوی و سرشت انسانی، مشروع میگردد. وقتی هدف، الله باشد و رضا و خشنودی الله،  هر کنش زشت و پلیدی، زیبا میگردد و بسیار پسندیده، از جمله دزدی، دروغ پردازی، ریاکاری، پرونده سازی، اتهام و افترا زنی، همه، از خصوصیات برجسته، الله باوران است از فقیه و مجتهد گرفته تا پاسدار و لباس شخصی. یعنی الله باوران حاکم. آنها به دستهای خونی شان افتخار میکنند و برای ریختن خون دیگری مدال جان نثاری دریافت میکنند. پیش و پس از نماز و عبادت های روزانه است که شکنجه گر و بازپرس و بازجو، به تنبیه و مجازات دیگری می پردازند. پس از ریختن خون دیگری ست که الله باور باید سیمای خود را مطهر نموده وضو گرفته شکر الله را بجا بیاورد به آن امید که هزینه لازم را برای کسب مکانی کوچک در بهشت، پرداخته است. بیرحمی و سفاکی، ناشی از رابطه ی نزدیکی ست که الله باور با الله دارد. بنا براین هر چه باور و اعتقاد به الله عمیقتر، سختی و سنگدلی بیشتر. خشم و خشونت بی امان تر. دیگری نه دشمن الله باور که دشمن الله است. این است که محارب است دیگری. این است که باید هر چه محکم تر و بیرحمانه تر بر او کوبد، تا جان بجان آفرین تسلیم کند.

شاید ذکر نمونه ای به روشن شدن مطلب امداد رساند. جوانی که به تازگی از بازداشتگاه کهریزک که به لطف و رحمت ولایت فقیه به دلیل غیر " استاندارد" بودنش بسته شد، جان سالم  برده بود، گوشه ای از ببرحمی الله باور(مسلمان) را چنین نقل میکند:

« صادق که انگار ارشد شون بود جنازه اون کسی رو که مرده بود رو برداشت و تکیه جنازه رو داد به دیوار چراغ قوه  رو انداخت رو صورتش گفت ما حکم کشتن شما رو داریم . پس شانس بیارید و مثل این مادر … ( به مرده ) نمیرید . هیچ صداتون رو در نمیارید . تا صبحگاه زنده  موندید موندید .اگه نمردید که...

گفت شما محارب هستید . میدونید محارب یعنی چی . یه نفر از اون جلو که پسری بود حدود 16 . 17 سال سن داشت گردنش رو گرفت به اینا بگو محاربه یعنی چی ! گفت نمیدونم . گفت غلط کردی ندونی ! شروع کرد به زدنش گفت بگو . بگو بگو .. اونقدر زد ش که از حال رفت . میگفت یعنی شیطان . یعنی خطا کار . اون قدر زد ش که چند نفر شدیدا اعتراض کردن . که اونها هم در حد مرگ کتک خوردن.» .

 الله باوری البته به خودی خود تبدیل به نفرت و کنش خشم و خشونت نشود، تا آنزمان که بعنوان یک اصل برای سازماندهی و کسب قدرت بکار گرفته نشده باشد. تنها الله باوری هم نیست که بدیگری نفرت میورزد و در پی نابودی او ست. نه استالین الله باور بود و نه هیتلر، ولی آنها نیز تاب و تحمل دیگری را نداشتند. نسبت به آنان سراپا نفرت بودند و خشم و خشونت. برای استالین، دیگری خواهان سرمایه داری بود و جاسوس بورژوازی. دیگری دشمن سوسیالیسم بود و حکومت کارگری. برای هیتلر، دیگری، یهود بود، موجودی حقیر و منفور کمتر از یک موش. استالین را باید یکی از مخترعین بر پا داشتن اعترافات نمایشی از دیگری به خیانت و جاسوسی، دانست و نیز زندانهای مخوف و طولانی. هیتلر یهود را سبب فساد و تخریب روح آلمانی میدانست و منشاء شر و زشتی. این است که در  صدد بر آمد که نسل یهود را بطور کلی از میان بردار، در کوره های آدم سوزی. باینترتیب هالوکاست را براه انداخت و 6 میلیون دیگری را به خاکستر تبدیل نمود. انکار هالوکاست که پرچم آنرا احمدی نژاد بر دوش میکشید و بآن لحاظ شهرت جهانی کسب کرد، معنای انکار نفرت بدیگری و بازخواست و بازجویی و تنبیه و مجازات و شکنجه او ست.

سرکوب گران رژیم اسلامی برهبری آخوند خداوند خامنه ای ، چنین سخت میزنند و میکوبند و میدرند، زندان و شکنجه و مجازات کنند و، تخریب و ویران و نابود، بآن دلیل که از خیزش موج مردمی به هراس و وحشت گرفتار آمده اند. هرموجی که پدیدار گشت، چه حقوق بشری، هنرنمایی و روشنفکری، چه مجاهد و چه چریک، چه "سبز" میر حسینی همه در یک زمانی دیگری بوده اند و هستند. این است که  این پدیده ها را دیگری می پندارند، بآنان نفرت ورزند و به نابودی شان. همین بس که بخاطر بیاورید قتل عام بیش از چهار هزاری زندانیان سیاسی را، قتل های زنجیریه ای را و همچنین سقوط اتوبوسی که بیش از بیست نفر از بهترین نویسندگان این آب و خاک را میخواستند خاموش نموده و به نیستی فرستند. در  کمر بسته اند. البته پیش از آنکه دیگرانی که از انان یاد کریم، با شیطان عهد مودت ببندد و لاجرم محکوم به کیفر شوند، سرخ و سیاه بودند و هر رنگی میان آندو، موضوع نفرت و بیزاری حکومت اسلامی (اگر اولی را بعبارت مادی گرایان مارکسیست بگیریم، دومی را مجاهدین اسلامی، و بین آن دو را انواع و اقسام لیبرال و دمکرات و ملی). به جرات میتوان گفت که نسل دیگری را در داخل کشور با قتل عامی که در سالهای مختلف در کشور براه انداختند، خاموش نموده  و گفتمان لا الله الا الله را تحکیم و تداوم بخشیدند. ابزار خشم و خشونت، قهر و قدرت را بکار گرفتند که همگان را یک جور و یک رنگ سازند: تابع و فرمانبر. بدین منظور بر طبق فرمان الله، پرهیز از حرام و تبرا از گناه را اجباری ساختند و تخلف از آنها را جرم و قانون شکنی. حجاب هم یکی از همین ابزار بود که بکار گرفته شد که وجود دیگری را نابود سازند. حجاب شد نشان وحدت، نشان برابری و یکرنگی. چرا که همگان را حجاب یک سان سازد علیرغم اختلافات و وجود گونا گونی و درونی. جامعه در تبعیت از مقررات و انضباط حجاب در آورده گردید. ظهور بدون حجاب، محاربه شد با الله. بد حجابی شد جرم و هنجار شکنی. سلطه ی تام و تمام بر زن از  آغازین لحظات ظهور رژیم دین، برنامه ای بود استراتژیک برای برقراری گفتمان لا الله الا الله و  یا نظام وحدت، بدون وجود دیگری. یعنی که با ظهور دین بر مسند قدرت، زن بی درنگ تبدیل شد به آن موجود دیگری، البته پیش از آنکه هیچ دسته و گروهی، مقام و جایگاه دیگری را اشغال کند. زن بعنوان دیگری شناسایی شده بود. دیگری مقامی بود که انقلاب اسلامی برای زن بارمغان آورد. گشت های گوناگون، از جمله گشت های ارشادی برای کنترل زنان بود که به خیابانها گسیل داشتند. مباد که زنی موی افشان کند و خود را از بند و اسارت حجاب آزاد سازد. 

اما نباید فراموش کرد که از همان آغاز، زن گفتمان لا الله الا الله را به چالش کشیده است که من هستم و منم آن دیگری که از هم میگسلد زنجیر اسارت و بندگی. از این روی حجاب را بر حسب میل خود تغییر داده و تعریف کرده است. موی خود افشان نموده است و چهره خود آراسته، کوتاه و تنگ پوشیده است و اندام زیبای خود را نمایان ساخته است. باینترتیب زن، شد نماد دیگری. نماد انحراف و هنجار شکنی، یعنی نماد شهوت و بر انگیختن غرایز حیوانی. بی جهت نیست که پیوسته خشم و خشونت رژیم دین متوجه زن بوده است. بی جهت نیست که قلب ندا را نشانه رفتند. چون او بود نماد زیبایی، نماد هستی و زندگی و بر انگیخته بود نفرت حکومت اسلامی. باین دلیل او باید نابود میگردید تا نباشد دیگری.    

 گفتمان لا الله الا الله یعنی نفی وجود دیگری. میآموزد باید نیست و نابود سازی آن جنبنده را که خود داری نماید از اعتراف به این حقیقت که الله هست و بجز و او نیست دیگری. ولایت فقیه خود صریحا اعلام کرده است که مهم نیست که اگر معترضین، یعنی دیگری همان شعاری را میدهند که خود ما میدهیم. یعنی حتی زمانی که میگویند، الله، اکبر است. چون خود بیان وجود دیگری ست. یعنی که آنها، بجز ما هستند. آنها دیگری هستند، یعنی که "اغتشاش گرند." بدست بیگانه مدیریت شوند. مخل آسایش اند و امنیت. بنابراین فرمان صادر میکند که نباید اجازه داد که دیگری پا بعرصه وجود گذارد. باید از حضور ش در زندگی جلوگیری کرد. دیگری بد است و زشت و پلید. دیگری فسق است و فساد و فجور. این است که باید نیست گردد و نابود. این است گفتمان الله باوری. 

اما امروز، دیگری نه زن است، نه سرخ است و نه سیاه و یا هر چه که قرار گرفته است ما بین آندو. بلکه همه اینها و حتی چیزی بیشتر است که تبدیل شده است بدیگری. این دیگری نه دسته ای است و گروهی، نه حزب است و نه تشکیلاتی. این دیگری از همه آنانی بوجود آمده است که در پی کسب انسانیت خود هستند و رهایی از اسارت و بندگی. بر گزینند آنچه خواهند و نجویند چیزی مگر آزادی، رمز هستی و زندگی انسانی نه تنها برای الله که برای همه ی زندگان. دیگری همچون دریایی است طوفانی که امواج خشمگین آن کشتی حکومت دین را به زیر برد و زبر. ناخدا ی آن هراسناک سکان را از سویی بسوی دیگری میگرداند در این دریای متلاطم و خشمگین. بهر سوی که روی کند با امواج سهمگین تری برخورد کند. این است که وحشت بر او مستولی گشته است و هراس برش داشته است. باین دلیل است که سگ های وحشی و درنده ی خود را از بند و زنجیر رها ساخته که امنیت و آسایش را بنام برقراری نظم و انضباط قانونی درهم ریزند. ترس و وحشت آفرینند، بزنند و بگیرند و ببندند و دادگاه های نمایشی برای اغفال مردم براه اندازند. اما به عبث است که میکوشند چون این دیگری آن چنان وسیع و عمیق است که روزی سپاهیان دین را وادار به شکست و هزیمت کند. 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

 

 

۱۴۰۴ مرداد ۲۱, سه‌شنبه

 

جنگ و ستیز دین

با غرایز انسانی!



از زمانیکه " ازدواج موقت " بعنوان یک راهکار اسلامی در پاسخگوئی به نیازها و غرایز جوانان از جانب وزیر کشور پیشین، حجت الا سلام پور محمدی مطرح گردیده است،  منتقدین و متخصصین در باره سود و زیان و ایرادات اجرائی اش به بحث پرداخته اند و بعضی  آنرا غیر عقلانی و نا عادلانه و تقویت و تحکیم سلطه مرد بر زن دانسته اند.  اینجا قصد آن نداریم که به تکرار آن ایرادها و نقادی ها بپردازیم.  بلکه غرض آنست که نشان دهیم که طرح مسئله نیازها و غرایز جوانان و راهکار آن ازدواج موقت بر چه بنیش و نگرشی بنیان گذاشته شده است. پس از این بررسی است که میتوان دشمنی و ستیز دین را با غرایز طبیعی انسان بوضوح بیشتری مشاهده نمود.

 

وقتی دین هم خوابه قدرت میشود، جامعه ضرورتا روی به زمانها دور و گذشته می کند. گذشته  میشود چراغ راهنمای حال و آینده. احکام دین را در حل مشکلات در دورانی که "مابعد مدرن " نامیده شده است، بکار گرفته که مستقل از زمان و مکان است  و جاری در هر " عصر و مصری " یعنی احکامی که مطلق اند و تغییر ناپذیر.  بدون تردید حکومت دین تن به ضرورتهای مادی دنیای مدرن میدهد و بالاجبار با دنیای مدرن بلحاظ مادی خود را تطابق میدهد. چرا که حکومت هم به طیّاره محتاج است هم به بمب و تانک و موشک، هم به کامپیوتر و صنعت و تکنولوژی. حکومت دین در استفاده از ابزار و آلات مدرن هیچ شک و تردیدی بخود راه نمیدهد. اما وقتی به افراد بشر و حق و حقوق و آزادیهای انسان میرسد بدوران بدوی باز میگردد و بانسان همچون یک بنده فرمانبر و یا کودک گناهکاری می نگرد که باید پیوسته طلب مغفرت کند و براه مستقیم از بیرون هدایت شود. در بینش امامپرستان، بشر نیازی به اندیشه و بدعت ندارد، در این زمینه نمیتواند با علم الهی رقابت کند.  دین همه نیازهای بشر را شناخته و بآن پاسخ گفته است. طبق گزارش شرق، حجت الا سلام پور محمدی، وزیر کشور

 

در نخستین همایش هم انديشي حجاب، مسئولیت ها و اختیارات دولت اسلامی، ترویج ازدواج موقت را يکي از راه های رفع مشکل اجتماعی جوانان در زمینه ازدواج دانست و گفت؛ اسلام، دین جامع و کاملی است و براي  تمامی رفتارها و نیازها راهکار دارد که ازدواج موقت، يکي از راهکارهای پاسخگويي به نیاز جوانان است. به گزارش فارس وزیر کشور گفت؛ ما نباید از ترویج ازدواج موقت جوانان در جامعه که حکم خدا است، پروا داشته باشیم و این مساله باید با جسارت در کشور ترویج شود

 

در همان همایش وزیر کشور با تعجب می گوید:  مگر امکان دارد که اسلام نسبت به جوان 15 ساله اي که خداوند شهوت را در وجود او قرار داده، بي تفاوت باشد؟

 

چرا چنین امکانی نمیتواند وجود داشته باشد؟ پاسخ آن روشن است: "دین اسلام جامع و کامل " است.  آنچه را که بجویی، در اسلام خواهی یافت. هرچه بشر میداند و آنچه که نمیداند اسلام میداند. اگر اسلام از دردی که جوان 15 ساله از آن رنج میبرد، غافل نمانده است و نسخه درمان ش را (ازدواج موقت) در بیش از یک هزار و چهارصد سال پیش نیز ارائه داده است، پس بدان که اسلام نه تنها به بود و نبود و هستی و نیستی آگاهی دارد بلکه برای بودن و زیستن احکام نهائی صادر کرده است از جمله حکم " ازدواج موقت ". بنا بقول آقای حجت الا سلام پور محمدی، "این امر خدا است و از اجرای امر خدا نباید که پروا داشت ".

 

چنین بنظر رسد که  امروز نیازها و غرایز طبیعی انسانها از جمله  لذت جویی جوانان حکومت دین را سخت هراسان ساخته است. هیچ چیز همچون غرایز طبیعی انسان، دین را آشفته و مضطرب نمیسازد. آنجا که غرایز طبیعی انسان حضور دارد، دین ضعیف است و فروتن، با پند و اندرز، موعظه و خطابه سعی میکند در وجود باورمند رخنه کند و از آن طریق غرایزش را نفی و یا تابع احکام دینی سازد. به این البته دین  مجبور نیست که  اکتفا کند وقتی بر مسند قهر و قدرت نشیند.  دار مجازات را برپا و نظام تسلیم و اطاعت را برقرار سازد که غرایز طبیعی انسان را در کنترل خود در آرد. بعبارت دیگر، جنگ و ستیز دین با غرایز انسانی، در نهاد دین نهفته است. رسالت دین بر اساس نفی و کنترل غرایز انسانی قرار گرفته است. دین انسان را از لذت جویی برحذر میدارد. حتی هدف آمیزشهای جنسی باید تولید مثل باشد نه در سوی ارضای شهوت. چه اگر انسان گوش بفرمان غرایزش فرا دهد، از دین و انضباط دینی میگریزد. یا بعکس اگر دین باوری،  باید که نیازهای غریزی خود را یا نفی نموده و یا مطیع و فرمانبردار دین سازی. بعنوان مثال لذت جویی و شادی و طرب، رقص و پایکوبی، نمایش زیبائی ها، ابراز عشق و مهربانی، هرگونه تماسی بین زن و مرد، مذموم و قبیح است در دین امام پرستان. بهمن دلیل به محض ظهور بر مسند قدرت دین تیغ و تازیانه برکشید که غرایز طبیعی انسان را تحت کنترل و سلطه خود در آورد.

 

 بی درنگ حجاب را اجباری ساخت  که مبادا موی سر زن و یا عریانی قوزک پایش و یا برجستگی اندامش، احساسات مرد را تحریک و بر انگیخته کند. حجاب را برقرار ساخت و ارتباط بین زن و مرد را جرم شناخت. در همه ی اماکن عمومی مرد و زن را از یکدیگر جدا نمود. در واقع یکی از ستونهای حکومت دین بر جدائی زن از مرد بنیان گذارده شده است. آنچه این جدائی را ضروری سازد نیاز دین به انقیاد کشیدن غرایز طبیعی انسانی ست. از اینرو دین در بدو جلوس  بر مسند قدرت، غیرتمداران دیندار،  فاحشه خانه های رسمی را بآتش کشیدند، بآن امید که غریزه جنسی را نفی و آن را تابع احکام و انضباط دینی سازند. مصرف و تولید الکل یکی از جرائم کبیره گردید در آن تصور که غریزه خوش زیستی را در زندگی منهدم کنند. بطور خلاصه هر نوع فعالیتی که به نحوی در ارتباط با ارضای غرایز طبیعی انسان قرار میگرفت یا محدود گردید و یا از بیخ و بن بر کنده شد. بساط موسیقی پاپ برچیده شد و تنوع و خلاقیت در آن محدود گردید.  صدای زن برای همیشه خاموش گردید. چرا که صدای زن برخلاف صدای مرد، احساسات و عواطف را تحت تاثیر قرار میدهد. در تاتر و سینما  قواعد و مقررات جدید بوجود آورد، و وزارتی بنام وزارت " ارشاد " بنا گذشت و نهادهایی همچون " نهی از منکر و امر به معروف "  را در سطح جامعه فعال ساخت.  کاباره ها، مشروب فروشی ها و رستورانها را تعطیل نمود.  بعبارت دیگر،. دین وقتی استوار و پا بر جا ست که بتواند غرایز انسانی را در کنترل خود گرفته و آنرا در جهت سود خویش شکل و صورت بخشد.

 

کنترل غریزه انسانی است که حجت الا سلام را بر آن داشته است که درب صندوق جادویی اسلام را بگشاید و راهکار پاسخگوئی به نیاز جنسی انسان را بیرون کشد. او نمیگوید که اسلام انضباط میخواهد و دوست دارد بر همه شئون زندگی انسانی سلطه افکنده و او را تابع و فرمانبردار و مطیع سازد.  که در پی آنست که ارضای شهوت جوان را تابع احکام الهی و آداب ازدواج موقت کند. ازدواج موقت برای وزیر کشور  وسیله ای موثر است برای رام و مهار نمودن غرایز سرکش جوانان، وسیله ایکه شور و عصیان را در جوان با لحظه ای هماغوشی فرو می نشاند و جوانانی مفید، مطیع و سر بزیر بوجود آورد. واقعیت آن است که  ازدواج موقت در اصل یک راهکار امنیتی و سیاسی است.  سیاستگزاران حکومت دین امیدوارند که اطفاء شهوت جوانان، به آرامش و ثبات جامعه میانجامد.

 

آقای حجت الا سلام بعید بنظر میرسد که آماده پذیرائی این واقعیت باشد که حکومت دین در اجرای برنامه کنترل غرایز طبیعی انسانی شکست خورده است. شک و تردیدی نیست که مردم به انضباط حجاب و مقررات جدائی زن از مرد و یا امتناع از مصرف نوشابه های الکلی تن دهند. اما، پاسخگوئی به غریزه لذت جویی هرگز باز نایستاده اند. آموخته اند  که  هر فعالیتی که حکومت دین قبیح و جرم شناخته است،  پنهان ساخته و در خفا از آن بهره گیرند. حجاب ها، دور از چشم قدرت بر گرفته شده و زیبائی های تحسین آفرین بنمایش گزارده و مرزهای حرامی و حلالی در هم ریخته میشود. دخترها و پسرها از روزنه هم که شده است  یکدیگر را زیر نظر دارند و با یکدیگر روابط صمیمانه برقرار میکنند. مجالس شادی و طرب برقرار میشود بدون رعایت انضباط حجاب و جدائی زن از مرد. مشروبات الکلی هم تولید میشود و هم از خارج وارد میشود و هم به فراوانی مصرف میگردد. در اینجا میتوان به جرات گفت که آنکه تحت حکومت دین میزیید دارای یک زیست دوگانه است. در بیرون تن به انضباط دهد نقش فرمانبرداری را به سهولت اجرا کند و در پنهان به ارضای غرایز طبیعی و انسانی خود میپردازد.

 

بیانات حجت الا سلام بلحاظ دیگری هم دارای اهمیت است و آنهم نگرشی ست که به آن جوان 15 ساله دارد. از آن جوان به گونه ای یاد میکند که هم اکنون در آتش شهوت در حال سوختن است، که هرچه زودتر باید خاموش گردد و گرنه " تخلفات و تبعات " بزرگتری را سبب گردد. این نگاه محدود و خشک بانسان است که در اینجا مورد نظر است. حجت الا سلام این جوان را یک انسان ساده و یک وجهی می بیند. نه انسانی با انگیزه و اندیشه های پیچیده و غامض. و یا انسانی با شعور و آگاهی به عقل و درایتی که غرایز لذت جوی خود را همساز و هم آهنگ سازد با واقعیت و شرایط بیرونی. با این انسان، یعنی انسانی که خود برگزیند و خود ارزش آفریند، آقای حجت الا سلام، وزیر کشور بیگانه است. این غریزه جنسی نیست که جوان 15 ساله از آن رنج میبرد، بلکه از  خواری و حقارتی رنج میبرد که نتیجه نفی حق گزینش او ست بعنوان یک انسان آزاد.

 

آقای وزیر کشور این محرومیت از حق گزینش است که جوان را رنج میدهد. شما ارتباط  و آمیزش،  معاشرت و دوستی بین دختر و پسر  را یک جرم شناخته اید. نیاز باین رابطه انسانی و طبیعی ست. جذبه و کششی که در این رابطه وجود دارد صرفا شهوی نیست که با نسخه ازدواج موقت ارضاء شود. آقای وزیر کشور، در حکومت دین عشق و عاشقی جرم و جنایت است. حجاب را بر قرار کرده اید که زیبائی ها را پنهان سازید و مرد را از نگاه و تحسین زن محروم ساخته اید، اما باو اجازه میدهید که تحت مقررات ازدواج موقت به اطفاء شهوت خود بپردازد. جوان 15 ساله  جنس مخالف. میخواهد آزاد باشد و خود برگزیند بی آنکه مورد   برقراری

تعقیب قرار گیرد. حکومت دین، از یکطرف غیرت و تعصب را برای کنترل غرایز طبیعی انسانی، تبلیغ و ترویج میکند اما با ازدواج موقت کلاه شرعی میسازد که بر ویرانه های فاحشه خانه هائی که خود   بآتش کشیده است، فاحشه خانه های جدیدی را بنا کند.

 

آری حکومت دین نمیتواند به جوان 15 ساله اعتماد داشته باشد، به عقل و درایت او، به ظرفیت و توانائی او در کنترل و همساز و هماهنگ ساختن غرایز سرکش خود، با واقعیت و شرایط بیرونی. حکومت دین، آزادی گزینش را نشان ضعف و افول خویش می پندارد. حجت الا سلام وقتی میگوید "اسلام دین جامع و کامل " است، در اصل  حق گزینش را نفی میکند. آنچه اسلام برگزیده است، بر حق است، الهی است و هرگز به انحراف نرود. اما جوان نیازمند کشف خویش است. احکام از پیش ساخته او را از این امر محروم و ظرفیت خلاقیت و آفرینش را در او محدود  نماید، اگر بطور کلی نابود نسازد.  جوان ایرانی می خواهد آزاد باشد در بیان خویش، در نمایش چیستی خویش، بدون ترس و واهمه از پاسدار دین و تنبیه و مجازات. اما آقای وزیر کشور حق دارند که نگران شهوت این جوان باشد. چون این جوان تشنه آزادی ست، نه نیازمند ازدواج موقت.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com