۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۰, چهارشنبه


  بر قراری امنیت روانی در جامعه    
 و تاخت و تاز غارتگران  

چه نشسته اید که آخر زمان نزدیک است و امام زمان در حال خروج از غیبت است و بر افق هستی سایه افکنده است. در حالیکه پشت خمیده مردم زیر بار تورم و گرانی، بی کاری و فقر و محنت و بی مسکنی، خمیده تر گردیده است. در دوران پر پولی، یعنی زمانیکه ارزش ثروت و منابع طبیعی ملت روزانه در حال صعود است، نیازمندی های ابتدایی و بی پولی سبب بسیاری از انحرافات و آسیب های اجتماعی گردیده است. در زمانیکه مافیای اقتصادی و غارت گران ثروت و منابع ملتُ سر از درون هیئت حاکمه و آیت الله ها و حجت الا سلام های حوزه علمیه در آورده اند، پاسداران دین و سینه چاکان امر به معروف و نهی از منکر به جهاد امنیت اخلاقی در جامعه دست زده  و با بد حجابی و مد گرایی به مبارزه مرگ و زندگی پرداخته اند. اما نتیجه چیزی جز  افزایش فحشا و زو گیری، تجاوز به عنف و جرائم جنسی نبوده است. در این بحبوحه است که مجلس اسلامی بفکر برقراری امنیت روانی در جامعه افتاده است. آنهم با فوریت و سرعت هر چه بیشتر. این است که در روز چهارشنبه دوازدهم تیرماه سال جاری طرح تشدید مجازات جرایم اخلال در امنیت روانی جامعه، با قید یک فوریت در مجلس اسلامی به تصویب رسید.  براساس این طرح متهمانی که در دادگاه به عنوان مخل امنیت روانی جامعه شناخته شوند، اعدام خواهند شد. راهزنی و سرقت مسلحانه، تجاوز به عنف، تشکیل باندهای فساد و فحشا، تاسیس و دایر کردن وبلاگ و سایتی که مروج فساد و فحشا و الحاد شناخته شود، قاچاق انسان به منظور استفاده جنسی، شرارت، آدم ربایی به قصد تجاوز و اخاذی از جمله مصادیق جرائمی معرفی شده اند که سبب اخلال در امنیت روانی جامعه میگردند. متهمین باین اعمال در ستاد های جرایم خاص که در سطح کشوری، استانی و شهری ساماندهی شده، محکوم و محارب و مفسد فی الارض شناخته و بنا بر قانون مجازات اسلامی اعدام خواهند شد.

آنچه حائز اهمیت است این است که این جرائم دیگر جرائمی جنایی محسوب نمی گردند، یعنی  نه جرائمی علیه مردم و جامعه بلکه جرائمی بشمار آیند که دستگاه ولایت بوقوع پیوسته است.   بهمین دلیل  تناسب جنایات و مکافات ضرورت خود را از دست میدهند. فردی که ممکن است برای رفع نیازمندیهای مادی و سیر ساختن شکم زن و فرزندانش دست بدزدی زده باشد، محکوم به اعدام میشود.  آن فردی هم که در برابر ستم و ستمگری دین بر خاسته و ناگفته های  راز انگیز قدرت را بزبان آورده،  یا نگاشته است و یا به تجسم هنری در آورده و یا نفی و نقد کرده باشد تحت عنوان اخلال در امنیت روانی جامعه اعدام میشود. یا براه اندازی سایتهای اینترنتی بمنظور مقاومت در برابر دین و یا به منظور ترویج کالاهای جنسی ، محاربه محسوب شده و به اعدام محکوم میشوند. تفاوتی بین این جرایم و جرمهایی مثل سرقت مسلحانه و تجاوز به عنف و یا جرم تشکیل باندهای فساد و فحشا وجود ندارد. در صورت محکومیت مفسد فی الارض شناخته شده و به اعدام محکوم میشوند. جرایم صرفنظر از شرایطی که در آن اتفاق افتاده اند و بدون توجه به علت و ریشه آنها مستحق مجازات اعدام شناخته می شوند. این بدان معناست که کوچکترین تفاوتی بین جرم های جنایی و سیاسی و مرتبه و درجه اهمیت جرم وجود ندارد. هم چنانکه تجاوز به عنف و زورگیری جرم سیاسی محسوب میشود، براه اندازی سایت الحادی و یا سایت نقد و نفی حکومت دین جرم شناخته شده و اخلال در امنیت روانی و شورش علیه قدرت بشمار میرود و در نتیجه شامل مجازات اعدام میگردند. این البته درست در زمانی است که مبارزه قدرت در درون هیئت حاکمه به افشای مافیای اقتصادی انجامیده و نام بیش از 50 نفر از آیت الله ها و حجت الا سلام ها و مقامات نزدیک به خداوند خامنه ای در لیست غارت گران و چپاول گران ملت قرار گرفته اند. مضاف بر آن نیز بالا گرفتن تنش در روابط خارجی و اصرار بر غنی سازی اورانیوم علیرغم تحریمات اقتصادی، چشم انداز در گیری با قدرتهای بزرگ را محتمل نموده و دست یابی جهاد پرستان نیست انگار را به آرزوی قلبی شان که نوشیدن شربت شهادت  است به واقعیت نزدیکتر ساخته است.

بعبارت دیگر، طرح تشدید مجازات اخلال در امنیت روانی درست در زمانی در مجلس اسلامی به تصویب میرسد که ملت در شرف خروج از فریب  و تخدیر دین است و غارتگری ها و چپاول گری های قدرتمداران، یعنی آیت الله ها و حجت الا سلام هایی که ادعای پیروی از امامان معصوم را دارند و سراسر خود را روحانی و زاهد و پرهیزکاری معرفی میکنند، آگاهی یافته اند. سی سال تجربه حکومت دین به مردم مقلد و پیرو، درس های گران بهایی را آموخته است. تا دیروز غارت گران چپاول گر، خاندان سلطنت و جیره خواران آن خان بوده اند.  امروز بارگاه خداوند خامنه ای است و آنها که قرار است الگوی وارستگی و بی نیازی باشند، الگوی قناعت و کم خواهی، معنویات و الهیات باشند به غارت و چپاول ثروت و منابع کشور دست میزنند و خیانت و جنایت کاران اصلی در جامعه هستند.

اگر زمینه های سیاسی و اجتماعی تصویب این طرح را در نظر بگیریم، بدون کمترین تردیدی  طرح امنیت روانی را باید طرح انحراف اذهان عمومی، طرح ایجاد ترس و وحشت، طرح جلوگیری از بیان اعتراض و مقاومت و طرح استحکام و تداوم حکومت آیت الله ها و حجت الا سلام ها و کارگزاران دیندار آنها دانست. بدون تردید رهبران حکومت دین چون ذاتاً مبتلا به مرض وا پس گرایی هستند، برای حل مشکلات اجتماعی که خود سبب ایجاد آنها بوده اند روی بدوران بدوی بشریت نموده و تعامل خشم و خشونت و قهر و قدرت را داروی نجات بخش، مریض بشمار میآورند. چنین طرحی نیز شاهدی ست بر اثبات این واقعیت که مجلس اسلامی را باید یک حزب سیاسی خواند و طرح و لایحه ای که به تصویب میرساند سیاسی و در خدمت تحکیم و تداوم نظام قهر و قدرت صورت میگیرد. مجلس اسلامی هرگز عامل و مدافع منافع ملت نبوده است و در آن نیز هرگز نمایندگان مردم حضور نیافته اند. بنا براین از این مجلس که اخیرا بوسیله آقای لاریجانی مدیریت میشود نمیتوان انتظار داشت در تعقیب و دستگیری غارت گران چپاولگر و بر قراری امنیت اقتصادی باشد، چون او مدیریت تنها حزب حاکم بر جامعه را بعهده دارد.

فیروز نجومی
Firouz Nojoumi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۹, سه‌شنبه

از ظهور آزادی تا فروپاشی نظم و اخلاق دینی

اگر چه رژیم دین پیوسته اصالت جنبش آزادی بخش مردم  را سعی کرده است مخدوش و آلوده سازد و آنرا طراحی و دسیسه و توطئه بیگانه جلوه دهد، خروش مردم در روز قدس علیه رژیمی که خود را از تبار رسالت و امامت میداند، بیانگر این واقعیت است که رژیم دین، شرایط را برای نفی ارزش هایی که بر اساس آن سی سال حکومت کرده است، بوجود آورده است.

در واقع، از زمانیکه رژیم دین به نهادین ساختن ارزشهای تسلیم و اطاعت، تبعیت و پیروی، پرداخت و جامعه را به بازگشت به دوران اسطوره ای رسالت و امامت فرا خواند و آنرا اساسی ترین فضیلت ها و ارزشهای اخلاقی معرفی نمود، خود را آبستن ضد ارزش ساخته و لاجرم  دین ستیزی و یا حرکت بسوی آزادی را در درون خود پرورش داد.  یعنی که با گذشت زمان مردم با ارزشهای سنتی، هنجارها و امنیت اخلاقی بر اساس گشت های ارشادی، بیگانه و غریبه شدند و رفته، رفته با مظاهر استبداد به اشکال مختلف به ستیز بر خواستند. دین، بندهای اسارت را بر سراسر زندگی، پیچیده بود. زمانی تحت ارزشهای جهاد و شهادت، پرده بر خشم و خشونت و انتقامجویی خود، میکشید تا مانع رشد و نمو آزادی شود. زمانی دیگر تحت بر قراری امنیت اخلاقی و مبارزه با هنجار شکنی به سرکوب آزادی مبادرت مینمود. هر کس به آزادی سخنی گفت، باید با مشت آهنین رژیم دین روبرو میگردید. در هر زمینه ای از زندگی اجتماعی از هنر و موسیقی گرفته تا علم و صنعت و تکنولوژی و ارتباطات رسانه ای، دین سلطه خود را گسترده و آنان را به تبعیت از معیارهای همساز با خود، وا دار ساخت.  هر فعالیتی مجاز بود تا زمانی که از مرزهای قرمز دین عبور نکرده باشد. آنهم مرزها و معیار هایی که نه در تبعیت از عقل و خرد بلکه بر اساس پیاده سازی یک ایدئولوژی واپسگرایانه، تعریف و تبیین میگردید.  دین هم در خانه و کاشانه حضور یافت و هم در کوچه و خیابان و معابر عمومی، هم در اداره ها و حوزه مدیریت قد علم کرد و هم در کارخانه ها و حوزه های سیاسی و قضایی و اقتصادی و همه جا البته با تکیه بر ابزار خشم و خشونت. از همان ابتدا وقتی دین بساط منبر و خطبه خوانی را در زمین دانشگاه تهران گسترده نمود، بطور نمادین دژ آزادی و آزادیخواهی، مرکز ابداع و نو آوری، کانون نو اندیشی و دگر اندیشی  را به تسخیر خود در آورد.

لذا از همان آغازین لحظات این وصلت نا گوار، یعنی به حجله ی زفاف رفتن دین با قدرت، در برابر نفوذ و گسترش دین در حوزه های فردی و جمعی مقاومت بوجود آمد. این مقاومت پیوسته حرکتی بوده است بسوی  آزاد سازی خویش از یو غ ارزش های، سنتی و دینی .  کانون این ارزش ستیزی ها را اول باید زنان و سپس دانشجویان و دانش آموزان و جوانانی که در دامن رژیم دین پرورش یافته اند دانست. مقاومت در برابر ارزشهای اسارت بار دینی در زندگی روزمره است که مردم را علیرغم تهدید و ارعاب، تنبیه و مجازات و زندان و شکنجه به خیابانها میکشاند که روز قدس را از یهودی ستیزی، که در خطبه های احمدی نژاد و گفتمان اسلامی بازتاب مییابد، به روز مقاومت و حق طلبی و انسان خواهی تبدیل سازند. و بار دیگر دگم «مرگ بر آمریکا» و «مرگ بر اسرائیل» را که سی سال همچون پتکی سنگین استبداد بر پیکر آزادی فرود آمده است، درهم شکند و به زباله دان تاریخ بریزد.

درست است که هم اکنون رهبری جنبش را بخش دیگری از دینداران در اختیار دارند و خیزش و خروش مردم را بخشی دیگری از آیت الله ها و حجت الاسلام ها در حوزه های علمیه، حمایت میکنند. اما این بدان معنا نیست که جنبشی که در حال قوام گرفتن است، در سوی تایید و تصدیق ارزشهای دینی حرکت میکند و نه بسوی آزادی. بعید بنظر میرسد که پس از سی سال تجربه حکومت دین، یکبار دیگر میتوان به آزادی رنگ و لعاب دینی زد. این بدان معنا نیست که آزادی، با ظهور ش دین را نفی و نابود میسازد، بلکه این بدان معنا ست که آزادی، دین را هم از بند اسارت در دست قدرت رها خواهد ساخت، یعنی که دین رسمی را که مظهر استبداد است از میان بر میدارد و دین باوری را آزاد میسازد که در میدان رقابت با عقل و خرد انسانی به غنا و شکوفایی رسد.

در روزهای اخیر حکومت آیت الله و حجت الاسلام ها، برهبری ولایت فقیه سخت تلاش کرده اند که بدفاع از آزادی بر خیزند و بوق و کرنای آزادی مخالف را در بلند گوهای خود بدمند. البته درست در زمانی که چه رسوایی ها در بازداشت و محاکمه ی معترضین بوجود نیاورده اند.   رژیم دین، مخالفین و دگر اندیشان و معترضین را بدوزخ پشیمانی و اعتراف، و حقارت و خواری میفرستد و از طرف دیگر به آنها آزادی میدهد. به خاطر این عنایت و عطوفت است که دین هیچ چیز جز ابراز امتنان و رضایت را هرگز نپذیرد. اما بر آن تصور که مردم توانا بدرک این واقعیت نیستند که آزادی ای که رژیم دین از آن به دفاع بر میخیزد، چیزی جز اسارت و بندگی نیست و یا عدالتی که از آن سخن میراند در واقع حقارت است و خواری و ترویج پذیرش محنت و انگل زیستی. چرا که آزادی و عدالت تنها میتواند در چار چوب اسلام، التزام به ولایت فقیه و وصیّت نامه ی امام خمینی( نگاه کنید به خطبه ی اول ولی فقیه، علی خامنه ای در 21 شهریور)، به منصه عملیاتی درآید. در چنین فضایی نفس کشیدن هم میسر نیست، چه رسد به ابراز رای منفی و مخالف.  خامنه ای خود صریحا اعلام میکند:

«اگر کسی و جریانی دنبال خشونت نرود، برای برهم زدن امنیت و آسایش جامعه تلاش نکند، با مبانی نظام معارضه نکند و دنبال دروغ پراکنی و شایعه سازی نباشد، در فعالیت ها و ابراز عقاید خود، آزاد است و هیچ کسی با او کاری نخواهد داشت» (خطبه اول خامنه ای در جمعه 21 شهریور).

ولی فقیه بخوبی آگاه است که خصم او چیزی جز آزادی نیست. به منظور سرکوب آزادی ست که ولی فقیه آنرا با خشونت و هرج و مرج شناسایی میکند. و بیان آزاد را با دروغ پراکنی و شایعه سازی. یعنی از پیشا پیش فرمان تسلیم و اطاعت را صادر میکند که به  بیان چه چیز آزادی و یا آزاد نیستی. یعنی که بعنوان مثال اجازه نداری که چیزی در باره مشروعیت ولایت فقیه و یا تقلبات در انتخابات ریاست جمهوری بزبان آوری. چه در آن صورت دست به خشونت زده ای و دروغ و شایعه پراکنده ای. چه خوب میداند ولایت فقیه که اگر تهدید و ارعاب نکند، اگر خشم و خشونت بکار نگیرد، اگر روضه جهاد و شهادت نخواند، باید تاج و تخت ولایت را رها ساخته و دست های آلوده بخون خود را از آستین برون آورد.

در ستیز با آزادی است که آقای رئیس جمهور، یهودی ستیزی را باوج خود میرساند. بامید این فکر خام و رذیلانه که شاید بار دیگر احساسات انتقامجویانه را در مردم برانگیزاند و خشم آنها را متوجه دشمنی پوشالی کند. این یادآوری شاید لازم باشد که احمدی نژاد اولین نفری نبوده است که سعی کرده است با شعله ور ساختن آتش انتقامجویی علیه اسرائیل به تحکیم و تداوم حکومت خود امداد رساند. 50 سال است که حکومت های عربی از وجود اسرائیل  برای دائمی نمودن نظام دیکتاتوری خود، سود برده اند.

در روز قدس امام جمعه موقت تهران، آیت الله احمد خاتمی در تبعیت و تایید و تصدیق خصومت و دشمنی ولایت فقیه با آزادی (در خطبه های امامت جمعه گذشته)، بار دیگر به  ستایش و ثنا ی تسلیم و اطاعت بعنوان اساسی ترین فضیلت اخلاقی در اسلام پرداخت و اعلام کرد که مبادا در دانشگاه ها و حوزه ها از ترویج «اخلاق» و «تهذیب نفس» غافل بمانیم چرا که، وی اظهار داشت: «آموزش منهای اخلاق و تهذیب نفس، مانند دادن تیغ به دست زنگی مست است.» یعنی که کسب علم و دانش، اگر همراه نباشد با تایید و تصدیق امر ولایت فقیه، در گفتمان دین و قدرت با «تیغ بدست زنگی» شناسایی میشود. چرا که رهایی یافته است از عقل و خرد لایتناهی ولایت فقیه. که رهایی یعنی سرکشی و سرپیچی، یا نفی و مقاومت، درشتی و گستاخی- که همه عبارتند از خصایل برجسته ی شیطانی. حال آنکه تیغ در دست دین و قدرت از سر هدایت براه مستقیم و از سر رحمت و رحمان  است که بر گردن سرکش و معترض فرود میآید. تیغ در دست دین، ثبات نظام است و سبب امنیت و آسایش و در دست آزادی، هرج و مرج است و بی بند و باری. آقای امام جمعه تهران هشدار میدهد که وای اگر تیغ را از گردن آزادی بر گیری، خود به تیغی برنده تبدیل شود که اخلاق عبودیت و بندگی را درهم فرو ریزد. 

 آقای خاتمی در ادامه خطبه خود در روز قدس، بمردم ایران اطمینان داد که مخالفت در چارچوب نظام قابل تحمل خواهد بود و نظام دینی مخالفتی با طرح آراء مخالف نداشته و در نظام اسلامی دگراندیشی به هیچ عنوان جرم نیست. این براندازی است که غیر قابل تحمل است. اما وی سپس افزود:

«وحدت باید در چار چوب نظام اسلامی و حول محور قانون اساسی که یکی از برجسته ترین اصولش اسلام و ولایت فقیه، باشد...وحدت حول محور راه نورانی و سیاست های کلی نظام مورد قبول است نه اینکه هر کس بنابر سلیقه خود آنرا تعریف کند.»

وی کمی بعد تاکید مینماید که:

« تنها راه حل اختلافاتی که گاهی در جامعه مطرح میشود تمکین به قانون و التزام عملی به ولایت فقیه است» (خبر گزاری فارس،27 شهریور 88).

روشن است که گفتمان امام جمعه تهران،چیزی جز  فراخوانی بسوی تسلیم و اطاعت و یا اسارت و بندگی نمیتواند باشد و تنها میتواند در ستیز و خصومت با آزادی بیان شود. بنا براین فراخوان، ولی فقیه آغاز و پایان همه ی گفتمان ها و گفتگوها ست. اما رژیم نبرد دین با آزادی را آشکار نمی ساخت اگر احساس خطر نمیکرد. آقای خاتمی درست در زمانی که بر فراز منبر، خطبه ی تسلیم و اطاعت را در بلندگو های رژیم، فریاد میکشید،  اسطوره شکنان سبز، مظاهر استبداد را به چالش میکشیدند. در پاسخ به مرگ بر آمریکا و اسرائیل، مرگ بر روسیه را سر میداند. و آمده بودند که بگویند که تظلم خواهی قدرت عین ظلم است و ستم. که خود اشغال گری، چگونه ادعای در افتادن با اشغالگر را میکنی. اسرائیل ها کسانی را به هلاکت میرسانند که قصد هلاک آنها را دارند. اسرائیل ها از نسل یهود هستند و با مسلمانان چه کینه های تاریخی که بسر ندارند. حال آنکه رژیم آیت الله ها و حجت الاسلام ها جامعه ی هم کیشان خود را به اشغال خود در آورده اند و مردم خود را در بازداشتگاه ها و شکنجه گاه ها به حقارت و خواری میکشانند. برپا داشتن بساط منبر خطبه و خطابه در دانشگاه تهران- که روزی دژ تسخیر ناپذیر آزادی تلقی میشد- چیست اگر اشغال گری نیست. که حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها که جامعه ایران را به فلسطینی بزرگتر و عظیم تر تبدیل کرده اند، خود عاری از وجدان و سراسر کینه و نفرت اند نسبت به بشر و حق و حقوق بشری. خروش و غرش مردم در روز قدس، خبر از زنده ماندن آزادی میداد و طلوع روشنایی در عصر تحجر و تاریکی. که دوران فریب و ریاکاری، و یا حقارت و خواری در پوشش عزت و غرور ملی، و یا دوران خشم و خشونت تحت جهاد و شهادت، دوران سلطه دین و مطلق گرایی ، دوران حرام و حلال و نهی از منکر و امر به معروف به پایان رسیده است.

فیروز نجومی
Firouz Nojoumi
fmonjem@gmail.com





۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۸, دوشنبه

 
حکومت دین: جامعه ی سرمایه دارن و یا ولایتمداران؟

بعید بنظر میرسد که جنبشی بتواند در رسیدن به اهداف ش موفق شود بی آنکه جنس و ماهیت نظام و یا رژیم حاکم را مورد فهم قرار دهد. چرا که تنها از طریق فهم چیستی و هستی نظام است که میتوان به ویژگی ها و خصایل برجسته خود آگاه شود. جنبشی که فاقد خود آگاهی ست، ممکن است نارسیده، خاموش گردد.  این نیز زمانی میسر است که خود را از تعصبات نا خود آگاهانه دینی و خوی بومی گری و بیگانه ستیزی رها سازیم.

 بنابراین، اگر از جزم نگری در تحلیل شرایط اجتماعی خود را رها سازیم و از پیاده سازی مکانیکی رشد و تکامل نیروهای تولیدی و مبارزات طبقاتی و نیز از اهدای نقش اصلی در عقب ماندگی های علمی و فرهنگی به  بیگانگان، اجتناب ورزیم، دریابیم که نظام حاکم، یک نظام دینی ست، یعنی که بر اصل و اساس دین حرکت میکند و همچون مارکسیست ها که میخواهند یک جامعه سوسیالیستی بوجود آورند، فقهای انقلابی خواهان یک جامعه ی اسلامی هستند. اگر قواعد و قانونمندی های مارکس و لنین چراغ راه کمونیست های انقلابی بوده است و هست، در نظام دینی، تحلیلات قرآنی، احادیث و روایات است که رفتار و گفتار فقهای حاکم- نه فقهای درون حوزه های علمیه- را تبیین و تعریف میکند. بنا براین تنها آنهایی میتوانند در رده فوقانی نظام حاکم قرار بگیرند که به مرحله ی اجتهاد رسیده باشند.  در این نظام آیت الله ها و حجت الاسلامها، علما و فقها را میتوانیم، به منزله طبقه ای بنگریم که بر تمام طبقات دیگر سلطه افکنده، آنان را به انقیاد خود در آورده و در تبعیت از ارزشهای دینی  حکومت مطلق الله را بنیان گذارده اند. بر راس این حکومت، ولی فقیه قرار گرفته است که ماموریت الهی دارد که اندیشه و احکام الله را بر جامعه حاکم گرداند. یعنی که جامعه باید بگونه ای بگردش در آید که همآهنگ و سازگار با اراده و امیال الله باشد. یعنی که تمام نهاد های سیاسی و اقتصادی، فرهنگی و نطامی باید بگونه  ای به گردش در آیند که الله مقرر داشته است. که در خصومت و ستیز با آنچه الله در کتاب قرآن  گفته است، نباشد. روابط اجتماعی باید متاثر از اخلاق اسلامی باشد. حکومت ولایت فقیه تبلور اراده ی الله است و مشروعیت خود را از الله کسب میکند. ولایت فقیه، جانشین الله است بر روی زمین. تنها ولایت فقیه است که مستقل است. تمام افراد، طبقات و گروه ها و نهاد های اجرایی، قانونی، و قضایی همه وابسته به حکومت ولایت میباشند. دیدگاه ولایت فقیه است که نهادی های جامعه را شکل میبخشد و بفرمان او به حرکت در میآیند.

نمازهای جماعت جمعه، الگوی میناتور ی جامعه ای ست که وابسته به ولایت فقیه میباشد. در اقامه نمازهای جمعه، همه ی طبقات از غنی و فقیر و از کارگر و دهقان گرفته، تا تاجر و صاحبان سرمایه های صنعتی و تجاری، و نیز زنان جدا از مردان، رهبران و فرماندهان نیروهای نظامی و امنیتی، در پشت سر امام قرار گرفته اند.  در نماز جماعت، نماز گزاران مجبور نیستند که خود شخصا به حمد و ستایش الله بپردازند. امامی که به اقامه نماز پرداخته است برای تمام نماز گزاران، کلماتی که الله برای ستایش و حمد خود مقرر داشته است به زبان میراند.  در تبعیت و پیروی از امام جمعه، پشت خود را خمیده میسازند و سر حقارت و خواری در برابر خدا فرود میآورند. امام جمعه مستقیما با الله در ارتباط می باشد و تمام افراد صرفنظر از جایگاه طبقاتی و منزلت اجتماعی شان بواسطه ی امام با الله ارتباط می یابند.  ساختار و سازمان نمازهای جمعه نمونه ای است از جامعه ای که شکل  آنرا میتوان مثلثی فرض نمود که دارای اضلاع متساوی با یکدیگرند. یعنی که دارای راس کوچکی است و قاعده ای بسیار وسیع که در برگیرنده ی هم غنی است و هم فقیر، هم سرمایه دار و هم کارگر، هم قوی و هم ضعیف. در چنین جامعه ای باید از همزیستی طبقات سخن راند نه از ستیز و خصومت آنها با یک دیگر. چرا که طبقات اجتماعی بجای آنکه به یکدیگر وابسته باشند، همه وابسته به راس مثلث هستند. ولایت فقیه و تمام نهادهایی که در اداره و برقراری نظم، نقش دارند در راس مثلث قرار گرفته اند  و در قاعده ی آن ملت و مردم، از فوق گرفته تا متوسط  و اقشار تحتانی. چنین ساختاری بی شباهت به ساختار نظام های دیکتاتوری نیست، از جمله دیکتاتوری شاهی (باین موضوع کمی دیرتر باز خواهیم گشت).

در واقع در حکومت ولایت فقیه، جامعه وجود ندارد، امت است که به سبک دوران رسالت بوجود میآید. امت، چیزی ست، عاری از کژی و کاستی، پستی و بلندی. دارای نه زبری هست و نه زیری. همچون ساحری ماهر که ورد ی میخواند و شئ را مجازی میسازد و سپس از عالم غیب باز میخواند، دین نیز همه ی نا هموار ی ها را هموار میکند و از نظر ها پنهان نگاه میدارد. همه خصومت ها و تضادها، نابرابری ها و اختلاف منافع ناپدید، و جماعت را به یک واحد تبدیل میسازد.  بنابراین در امت اسلامی نمیتوان از طبقات مختلف بورژوازی ، مثل بورژوازی صنعتی و تجاری و بورژوازی نو ظهور نظامی،  سخنی بمیان آورد. زیرا بورژوازی  جامعه ایکه بنام خود بنا میگذارد، فاقد هرگونه تشابه ای ست با بورژوازی در امت اسلامی. درست است که طبقه حاکم در نظام اسلامی دارای مال و مکنت و ثروت هنگفتی هست. ولی ثروت آنها محصول غارت و چپاول ثروت ملی است، نه پروسه ی انباشت سرمایه و تولید ارزش افزوده.  آنها بر عکس بورژوازی کوچکترین نقشی در تولید ثروت بازی نکرده اند و نمیکنند.

 اگر فقهای حاکم و در راس آنها ولایت فقیه و تمام نهادها و طبقات وابسته به آن مثل تکنوکرات ها و بور کرات ها به مال و ثروتی رسیده اند و در حفظ منافع مادی و مالی خود از ابزار قدرت نیز سود میبرند، بآن معنا نیست که میتوان آنها را معادل طبقه ای دانست که مارکس آن را طبقه سرمایه داری و یا بورژوازی خوانده است. چرا که برای مارکس، بورژوازی از درون یک تغییر و تحول تاریخی زائیده شده است. خود محصول دگرگونی در روابط تولید اجتماعی ست و در تبعیت از قانونمندی های دیالکتیک پا به عرصه وجود گذاشته است. زمانی جوانه ای بوده است در نهاد دانه ای در حال زوال و پوسیدگی. نبوده است و بود شده است و ضرورتا بدلیل تضادهای درونی باید روزی نابود شود. روندی که در جامعه ی ایران اصلا مصداقی نداشته است و ندارد. جامعه ی ایران هرگز در آن مسیری که جوامع اروپایی ره پیموده اند، رهنمون نگشته است.

به نظر مارکس، بورژوازی یک طبقه انقلابی ست. زیرا که نه تنها مناسبات تولیدی تازه ای را بوجود میآورد بلکه ارزش های نوینی را نیز بنیانگذاری میکند. مارکس و انگلس در جزوه ی مشهور خود، بیانیه کمونیسم، در ثنا و ستایش بورژوازی میگویند که با ظهور ش بر صحنه تاریخ، هر آنچه  که سخت و جامد بوده است ذوب میگردد و همچون دود در فضا ناپدید میشوند. هرچه بت بوده است و مقدس، شکست خورده و تبدیل به موهن شود  و هر آنچه حقیقت بوده است و غائی، کذب و دروغ گردد و زودگذر و فانی. که عقل و خرد بشر نیز پا بعرصه وجود گذارد و بر عقل و خرد الهی فائق  آمده و خدا به گور سپرده میشود.  حکومت کلیسا در هم فرو میریزد و حاکمیت بشر بر اساس علم بشری نهادین و افراد در برابر قانون با یکدیگر برابر میگردند.  بنا بر گفتار مارکس و انگلس، بورژوازی تمدنی بوجود میآورد که تمدن بشر را در تمامیتش تا آن زمان پشت سر میگذارد. بورژوازی در تولید ثروت هیچ مرز و حدودی را نمی شناسد. از اصلاح و انقلاب در ابزار تولید لحظه ای نمی آرا مد.
تجربه تاریخی نشان داده است که علم و تکنولوژی در دست بورژوازی داری عمری کوتاه و زودگذر میشود که خود به افزایش ثروت منجر و غنی سازی همه طبقات، بویژه طبقه متوسطه و حتی طبقه ی کارگر، میانجامد. طبقه ی کارگران در جوامع بورژوازی، پس از یک دوران شدید استثمار ی، خود را بخش لاینفک جامعه ای میدانند که بر آن استثمار گران حاکم اند. مسلم است که اگر احساس نیک بختی نمیکردند، کارگران باید به قیام علیه بورژوازی حاکم  بر میخواستند. کمتر عالم جامعه شناسی امروز از خیزش کارگران علیه استثمار گران خود در جامعه بورژوازی خبر دهند. این بدان معنا ست که ایدئولوژی بورژوازی مبنی بر آزادی در کسب ثروت و جاه و مقام ، حتی کارگر انی که بنا بر جایگاه شان در نظام تولیدی انتظار میرفت که بر خیزند و نظام سرمایه داری را سرنگون سازند، با جان و دل پذیرفته اند. حق گزینش در جامعه بورژوازی نه تنها بعنوان یک حق طبیعی و انسانی شناخته میشود بلکه همه نهاد های قانونی بر اساس حفظ و استعلای آن پی ریزی شده اند.

آنچه مارکس بورژوازی میخواند، تشابهی با طبقات حاکمه و یا غنی جامعه ایران وجود ندارد. ممکن است که آیت الله ها  و حجت الاسلامها و رده های فوقانی نهاد های دولتی و سپاه پاسداران را بخاطر ارتباطی که با مالکیت و کنترل ثروت، دارند، بورژوازی بنامیم ولی آنها فاقد مهمترین خصال برجسته بورژوازی، هستند، تحرک و پویایی در زمینه های تولید مادی و روابط اجتماعی و  مهمتر از همه آزاد سازی جامعه از یو غ سنت و خرافه پرستی. تمام طبقاتی که به ثروتی رسیده اند- از جمله طبقه ممتاز فقها و علما، طبقاتی هستند که بر خلاف بورژوازی که مستقل و آزاد اندیش است، همچون انگل از منابع طبیعی و ثروت باد آورده ی سر زمین ایران ارتزاق میکنند. هم چنانکه کمی زودتر اشاره شد،آنها هرگز مولد ثروت نبوده و نیستند.

انقلاب اسلامی برهبری آیت الله ها و حجت الاسلامها در واقع در جهت عکس بورژوازی حرکت نموده اند. آنها در پی جامد و سخت سازی بت هایی بوده و هستند که در حال فرو ریزی و زوال بوده اند. با ظهور بر صحنه ی قدرت بی درنگ روی به بازگشت به گذشته و دوران افسانه ای رسالت و امامت گذاردند. بجای آنکه نو و تازه را بجویند، به نبش قبر پرداختند و کهنه و پوسیده را بیرون کشیده و احکام الهی- از جمله سنت و شریعت را بر جامعه حاکم گردانید ند. بجای آزاد سازی جامعه، آنرا از بالا تا پائین باسارت و انقیاد خود در آوردند و حق و حقوق الله را بر حق و حقوق افراد و مردم ارجحیت دادند. تحت حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها، الله از آسمانها بر زمین نزول یافت و در زندگی روز مره مردم حضور یافت، و نیز در خیابان ها در کوچه و بازار، در اداره جات و موسسات دولتی و خصوصی. همه ی جرائم چه سیاسی و چه جنایی و مدنی و اخلاقی، مثل بد حجابی، جرائمی شدند علیه ذات الهی. هر جرمی به نوعی محاربه با الله محسوب گردید.

بر خلاف جامعه بورژوازی که به فرد فرصت داده میشود که بشود آنچه که میتواند و تمام موانع  را از سر راهش برگیرد تا بر فراز قله های رفیع علم و دانش و کشف و نو آوری صعود کند، جامعه ی اسلامی، فرد را میکوبد و از ابتدایی ترین حق و حقوق خود، یعنی حق گزینش محرومش میسازد. رژیم دین حق و حقوق الله را بر جامعه حاکم ساخته است تا حق و حقوق بشر را پایمال نماید. چگونه میتوان پاسداران و رده های فوقانی نیروهای امنیتی و انتظامی را بورژوازی نظامی خواند، در حالیکه سازمان یافته اند که با آرمانها بورژوازی به جهاد بر خیزند. آنها تمام ثروت جامعه را در کنترل انحصاری خود در آورنده که بدفاع از حق و حقوق الله و نماینده او ولایت فقیه بپردازند. جامعه اسلامی مسلم است که با پیشرفت و ترقی علم و صنعت، بویژه اگر فن آوری هسته ای باشد هیچ تعارضی ندارد. البته تا آنجا که در خدمت دینی ساختن جامعه و گسترش دین قرار گیرد. دست یابی به اسلحه نهایی به هر قیمتی در واقع در سوی تشدید و تداوم بر قراری نظام تسلیم و اطاعت است، نظامی که تنها یک نفر به حق، قدرت دارد که آخرین حرف را بزند و نهایی ترین فرمان را صادر کند و همگان مسئول هستند که از او تبعیت و پیروی نموده و در برابرش سر تعظیم و فرمانبرداری فرود آورند.

جامعه ی بورژوازی ثروت را می ستاید و تولید آنرا تشویق و ترویج مینماید. حال آنکه جامعه ی بدون طبقه اسلامی، ستایشگر فقر است و ژنده گرایی، ساده زیستی و اشراف ستیزی. البته به لحاظ ایدئولوژی و باور و ایمان، نه در رفتار و کردار. نه از تورم هراسی دارد و نه از بیکاری. نه از کمبود و نه از محنت و تنگدستی.  جامعه بورژوازی، فرد را تشویق میکند که بکوشد سخت و بسازد و نو را به بازار آورد و خود را غنی سازد. جامعه اسلامی بعکس قناعت و خود داری از مصرف، و اجتناب از سعادت خواهی را یکی از مهمترین فضیلت های اخلاق اسلامی بشمار آورد. بورژوازی راه برون رفت از بحران را در بدعت و اختراع و نوآوری می بیند، حال آنکه جامعه فقاهتی گریز را در جهاد و شهادت میجوید و در سوگوار ی و خود زنی. بهمین دلیل در طی سی سال گذشته حکومت ولایت، عبودیت در برابر ذات الهی را ترویج داده و با رفاه و آسایش و سعادت خواهی، تحت نام حرص و افزون طلبی  به مبارزه بر خواسته است. نظام عدالت اجتماعی و یکسان سازی جامعه را بر قرار میسازد نه با غنی سازی جامعه بلکه با تقسیم فقر و گسترش اهرمهای کنترل.، حجاب بر سر زنان کشیده و جدایی آنان از مردان را به نماد برابری در برابر الله و نماینده اش بر روی زمین، ولایت فقیه، تبدیل نماید. در جوامع بورژوازی فرد آزاد گذارده میشود که به خدایی برسد، حال آنکه در امت اسلامی همه افراد، صرفنظر از اختلاف و تفاوت و رنگ وا رنگی، یک سان باید به اسارت و بندگی تن دهند تا الله را خشنود و راضی سازند. باور یا عدم باور شرط نیست. رفتارهای اجتماعی همه باید تابع نظم حجاب و جدایی زن از مرد و یا احکام و ضروریات رمضان و روزه داری باشند. در چنین جامعه ای ریش و پشم و پینه مهر بر پیشانی و انگشتر عقیق به انگشت و تسبیهی بدست، مصونیت و امنیت نسبی فرد را در برابر تجاوزات قدرت در پی میآورد.

بعبارت دیگر، آیت الله ها و حجت الاسلامها برهبری امام، قدرت را در انحصار خود در آوردند که جامعه ای بر اساس شریعت و سنت بنا سازند، نه آنکه یک طبقه ی اجتماعی را به زباله دان تاریخ رهسپار نمایند و طبقه ای جوان و نو خاسته را حاکم گردانند. آنها در کنار نهادهای جامعه مدنی که رتق و فتق امور اداری و اقتصادی را راه اندازی میکردند، نهاد هایی بوجود آورد، قرون وسطی ای که در خدمت تفتیش عقاید و تحکیم و تداوم حکومت دین در آیند. وزارتی بنام وزارت ارشاد پایه گذاری میشود که تولید و نشر و انتشار ادبیات و ظهور فرهنگی عاری و مستقل از شریعت و احکام الهی، را مورد سرکوب قرار داده و در نطفه خاموش سازد. حکومت دین به محض ظهور بر مسند قدرت عزم خود را جزم کرد که یک جامعه ی اخلاقی بر قرار سازد و گفتار و رفتار مردم را تابع قوانین الهی نماید. بمنظور کنترل و سلطه بر غرایز و نفس انسانی که آنرا خیره سر و سرکش، می پنداشت و هنوز هم،  حجاب را اجباری ساخت. در هنرها از موسیقی و تاتر گرفته تا نقاشی و سینما نفوذ و رخنه نمود. بخش عمده ای از هنرها و هنرمند را  جیره خوار خان خود نمود و رشد و توسعه بخش دیگر را محدود و در شکل بخشیدن بدان ها نقش اساسی بازی نمود. خوش زیستی را ممنوع و تمام نهادهای تفریح و شادی آفرین را به اعماق زمین فرستاد. مهمتر از همه، رژیم دین بساط منبر را در مرکز علم و آزادی، دانشگاه تهران بر پا داشت که کسب و نیز تولید علم و دانش را در قد و قواره ارزشهای اسلامی پی ریزی نماید. که هم اکنون در یافته است که به عبث کوشیده است.  هرگونه آزادی را تحت بیعاری و بی بند و باری و مظاهر تمدن غرب سرکوب نمود. کمیته ها و گشت های ارشادی از جمله سازمانهای امر به معرف و نهی از منکر را برای برقراری اخلاق و نظم اسلامی، سازماندهی کرد. در کنار دادگاه های دادگستری، دادگاه های انقلاب اسلامی را برپا گرداند که وظیفه اصلی شان در واقع دادگاه های تفتیش عقاید، بوده است. نهاد های امام جمعه بسرعت در اقصا نقاط کشور بر قرار گردید، که ناظر بر تمام امور اداری و امنیت استانداری ها، شهرداری ها، بخشدار ی ها و قصبه ها، بمثابه چشم و گوش ولایت فقیه انجام وظیفه نمایند. رژیم دین نفوذ   خود را در همه محله ها و کوچه پس کوچه ها از طریق مساجد و هیئت ها و تکیه ها و حسینیه ها گسترش داد. در کنار ارتش نیز نیروی نظامی خود را تحت عنوان سپاه پاسداران بوجود آورد که در خدمت و حفظ سروری و پایداری رژیم دین درآید. تمام رهبران سپاه دین، همچون سر لشگر جعفری و فیروز آبادی از جوانی در دامن و در تبعیت و پیروی از آیت الله ها و حجت الاسلام ها، پرورش یافته اند. آنها در اجتهاد، بویژه جهاد و شهادت، بسیاری از حجت الاسلامها و مجتهدین را پشت سر میگذارند. اینان خود را نماد جهاد و شهادت میدانند و آماده اند در رکاب امام عج و یا نماینده اش خون بریزند. بعبارت دیگر، اگر چه سپاه پاسداران هم اکنون به یک قدرت نظامی عظیمی، بر خور دار از مهارت و مهمات بر اساس صنعت و تکنولوژی جدید، تبدیل شده است. با این وجود آنرا نیرویی مستقل و خود مختار نمیتوان بشمار آورد. آنها که اعتقاد دارند که ظهور سپاه پاسداران بر راس هرم قدرت، وجود آیت الله ها و حجت الاسلام ها را غیر ضروری برای حکمرانی میسازد، از ریشه های عمیقی که اهرم های کنترل آیت الله ها و حجت الاسلامها در بافت و ساختار جامعه دوانده اند، بی خبرند. حتی اگر چنین شود. یعنی که نظامیان پاسدار در اتحاد با بورکراتها و تکنوکرات هایی شبیه احمدی نژاد بتوانند قدرت را در دست خود متمرکز سازند، بدان معنا نیست که بر سلطه دین خدشه ای وارد خواهد گردید، چرا که آنها خود را نماینده راستین دین میدانند. اگر تمایلی در قشر آیت الله ها و حجت الاسلامها بسوی زندگی اشرافی و فساد مالی وجود دارد، این سرداران و جان بازان دین، همه ساده زیست و ژنده پوش، و پاک و  صدیق، هستند. یعنی که بلحاظ ایمان ایدئولوژیک، خالص و شفافند. آنها خود را شهید زنده می پندارند.

ساختار حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها اگرچه دارای شباهت هایی به نظام دیکتاتوری شاهی ست ولی به نظام های دیکتاتوری تک حزب شباهت های بیشتری دارا است.

در مقایسه با نظام دیکتاتوری شاهی، دیکتاتوری فقیه گذشته نگر است و نظامی ست اساسا ایدئولوژیک. حال آنکه دیکتاتوری شاهی، در زمان حال میزیست و فارغ از ایدئولوژی بود. فقیه در پی ساختاز یک جامعه دینی ست. نه تنها تمام نهاد های قهر و قدرت و خشم و خشونت را جامه دینی پوشانده و آنها را بر اصل و اصول دینی سامان داده است، بلکه دین را بر رفتار و گفتار، و فرهنگ و اندیشه نیز حاکم ساخته است. دیکتاتوری فقیه، هم در پی سلطه بر ظاهر است و هم بر باطن. شاه فرد را تنها از حق و حقوق سیاسی محروم می ساخت. از آزادی های سیاسی، تشکیل احزاب و انجمنها و گردهمآیی ها، هراسان بود. همه ی احزاب را منحل و جامعه را از بالا یک حزبی ساخت. عضویت در حزب نه آموزشی داشت و نه تعهدی به یک منظومه از مفاهیم و معانی. یعنی که عضویت در حزب رستاخیز اجباری بود و تهی از هر امتیازی. بر خلاف احزاب کمونیستی. اما در جامعه ی اسلامی محرومیت همه جانبه است. در جامعه اسلامی بهترین افراد آنها هستند که  در ظاهر سراپا زهد و تقوا هستند، و پاک و مقدس. چنانکه خود را هرچه بیشتر وقف عبادت و روزه و نماز کنند. اگر 24 ساعت در روز و 365 روز در سال در برابر الله به حقارت و خواری خود اعتراف کنند بازهم باندازه کافی نکرده اند. میتوان از آقای حسین شریعتمداری، گرداننده ی  تریبون ولایت فقیه، روزنامه کیهان، بعنوانه یک فرد مومن و زاهد و با تقوا، نام برد و یا اشخاصی مثل سخنگوی دولت، حسین الهام و یا سر لشگر جعفری و اکثر افرادی که در رده های فوقانی نظام اداری و انتظامی قرار گرفته اند. ولی فقیه در یکی از خطبه های دینی- سیاسی اش به اعضای کابینه دولت نهم توصیه مینماید که هر روز قبل از آنکه رسما خدمت خود را آغاز کنند، باید یک سوره از قرآن را قرائت کرده باشند. در جامعه ی اسلامی آغاز با نام الله، یک امر اجباری ست، هیچ قرار داد و نامه ای نوشته نشود و صیغه و عقدی خوانده نشود، و هیچ کتاب و یا سندی نوشته نشود اگر با بسمه تعالی آغاز نگردد. در حکومت اسلامی بهترین بشر آنست که تسلیم باشد و اطاعت کند از احکام الهی و همانگونه بزی ید که الله مقرر داشته است در کتاب آسمانی. یعنی که بشر در جامعه اسلامی وقتی به کمال بشریت دست پیدا میکند که همچون گوسفند، پیوسته به چرا اشتغال داشته باشد و بع بعی کنان و ساکت و بی آزار راه خود گیرد.

اما حکومت دین شباهتی بیشتری با حکومت های تک حزبی بویژه حکومت های کمونیستی دارد. در راس حزب، رهبر و بیت رهبری قرار دارد. پلیت بروی حزب را شورای نکهبان و چندین فقیه نزدیک به بیت رهبری اشغال میکنند. مجلس شورای اسلامی را نیز که از طریق پلیت برو تایید میشود باید دارای وظیفه ای دانست مثل وظیفه کمیته مرکزی حزب کمونیست، که تصدیق و تصویب سیاست ها و چشم اندازهای رهبر را بعهده دارد. حزب دین نیز مانند حزب کمونیست چین دارای شاخه های مختلف دولتی- اداری، امنیتی از جمله نظامی است. سپاه پاسداران همانقدر میتوانند مستقل از رهبر عمل کنند که ارتش چین میتوانست مستقل و بگونه ای خود سر در سرکوب جنبش دموکراسی خواهی میدان تیان آن من، عمل کند. در روند حکومتی، حزب دین مانند احزاب کمونیستی به اکثریت و اقلیت و یا اصولگرایان و اصلاح طلبان تقسیم شده که در نبرد قدرت اولی بر دومی پیوسته پیروز گردیده است.

این مرزبندی های ساختاری و سازمانی در احزاب کمونیستی بر اساس اصل و اصول عقلانی نهادین میشوند. حال آنکه در حزب دین بر اساس رسم و رسوم و عادات و سنتهای دیرینه است و تقلید و تبعیت که ریشه در اعتقادات دینی دارند، سازمان یافته اند. نظام ولایتی نیز دچار همان تضاد ها و معضلاتی در ساختار خود میشود که همه نظام های دیکتاتوری، دیر یا زود با آنها  روبرو میشوند.  تمرکز شدید قدرت در راس، همه ی منافذ را بر روی نقد و مقاومت، برای شناسائی مسائل و معضلات ناشی از تغییر و تحول دائمی، می بندد و قابلیت انعطاف و تطابق را در نظام به حد اقل میرساند و هر انعظاف و نرمشی را شرم آور تلقی مینماید. بهمین دلیل به آن نهانی  تن دهد. خود گردانی و خود مختاری روی بکاهش مینهد و امر تصمیم گیری هرچه بیشتر در راس انباشت مییابد. رضایت و خشنودی راس، میشود شرط موفقیت و صعود به رده های فوقانی قدرت. یعنی که تملق و چاپلوسی، حمد و ثنا، خود میشوند مدال تبختر و افتخار- بقول سر لشگر جعفری، فرمانده کل سپاه پاسداران دین، " رهبر معظم کجا و ما کجا ." یعنی که رهبر همه چیز و ما هیچ او بلند و بالا ما خس و خاشاک. بدلیل فاصله روز افزون راس مثلث از قاعده ی آن، و توجه شدید بدشمن خارجی، نظام دیکتاتوری ولایت، از زیر و از درون دچار پوسیدگی و پوکی میشود. اتکاء روز افزون بر خشم و خشونت برای برقراری احکام امنیت اخلاقی و سرکوب هنجار شکنی، بعنوان مسائل مبرم جامعه ی دینی، مضاف بر امراض مزمن اقتصادی، مثل تورم و بیکاری، افزایش روز افزون فقر و عقب ماندگی، و فساد و تباهی، شیوع رانت خواری و رشوه گیری ، سیر صعودی و سر سام آور جرایم جنایی مثل قتل و سرقت، تجاوز بعنف، اعتیاد و قاچاق مواد مخدر و کاهش سن روسپیگری، دلالت بر اشتغال اصلی نظام ولایت به حفظ و تداوم قدرت میکند و بی اعتنا به انحطاط فرهنگی و اخلاقی که در سراسر جامعه ریشه دوانده است . رژیم دین بجای آنکه با معضلات و خسران اجتماعی روبرو گردد و برون رفت آنرا در راهکار های عقلانی بجوید، سرکوب و خفقان را شدیدتر میسازد. در نتیجه حلقه حمایت و مشروعیت حکومت نظام ولایت در درون جماعت بطور روز افزونی تنگ و محدود میگردد. این مسیری ست که نظام دیکتاتوری ولایت سی سال است که پیموده است. سال خوردگی و غبار پیری بر رخسار ش نشسته است. پوسیدگی در ساختار رژیم دین از سی سال پیش از این آغاز گشته است، زمانی که در طی آن حمایت جماعت 90 درصدی به کمتر از 15 درصد ، بنابر شواهد عینی، تبدیل گردیده است. که خود دال محکمی است بر آغاز افول حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها، و ناکام ماندن رویای شیرین امپراتوری اسلامی.

جنبشی که در جریانات انتخاباتی ریاست جمهوری دهم پا بعرصه وجود گذارد ریشه در سی سال حکومت دین دارد، که ضرورتا بشکل خود جوش و توده ای سر بر کشیده است. درست بآن دلیل، که دیکتاتوری ولایت، راه تنفس را بر جماعت بسته و توانسته بوده است که زمینه های هر گونه همبستگی را از میان بردارد.  کارگردانی انتخابات 22 خرداد از بالا و افشا ی فریب و ریاکاری حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها سبب گردید که رژیم دچار انفجار از درون بشود.  جماعت گرد هم آمده بودند که بر ریاست جمهوری احمدی نژاد نقطه ی پایان را بگذارند. اما چیزی طول نکشید که مثل روز روشن شد که رای جماعت قرار گرفته است در برابر رای فقیه.

رژیم دین که پاک غافلگیر شده بود آتش خشم و خشونت را شعله ور ساخت. اما بجای آن که غرش و خروش مردم را خاموش سازد اعتراض و مقاومت جماعت را در برابر رژیم، استحکام بیشتر بخشید. دیکتاتوری ولایت فقیه چنان خود را در تنگنا دید که سراسیمه به جان دوستداران نظام افتاد، و دوستانی هم چون میر حسین موسوی، مهدی کروبی و محمد خاتمی را به خصم خود تبدیل نمود. در غیاب یک دشمن حزبی و یا سازمانی به پاک سازی احزاب برادران اصلاح طلب پرداخت و آنها و قدرت های جهانی را مسئول طرح ریزی و درهم فرو شکستن زنجیری های اسارت و بندگی از دست و پای جماعت خواندند.

خیز و خروش مردم را در جریانات انتخاب ریاست جمهوری نهایتا باید اعتراض به رای فقیه خواند که بزودی به یک حرکت وسیع حق طلبانه تبدیل شد و ساختار رژیم دین را بدو نیم ساخت. امام جدا از امت گردید و با آن غریبه و بیگانه گشت. امت در تبعیت و پیروی از امام نه دیگر تن به حمد الله دهد و نه به حقارت و بندگی خود در برابر الله روزانه اعتراف کند. این امت دیگر آن امت خاموش سی سال گذشته نیست. درست است که مردم به مطالبه رای خود بر خواسته اند و بر کسب آن اصرار ورزیده اند، اما در جا نزده اند و سرنگونی دیکتاتوری را مطالبه میکنند. جنبش زمانی در این مسیر به پیشروی ادامه میدهد و به هدف میرسد که بتواند به پاد زهر دیکتاتوری ولایت دست یابد.  بعبارت دیگر، نیازمند بگفتن نیست که دیکتاتوری ولایت، ریشه در دین دارد و بر اساس ارزشها و باورهای دینی بنیان گذارده شده است، دینی که بنا بر اصل قانون ولایت فقیه دین رسمی کشور تعریف و تبیین و باین ترتیب یکی از اساسی ترین حق و حقوق بشر را محدود و سرکوب مینماید. بزبان دیگر، رژیم دین با محدود ساختن و سرکوب آزادی پرستش است که تمام حق و حقوق بشری از جمله حق نه گویی محروم میسازد. کم نیستند آنانی که از کنار آزادی پرستش با بی اعتنایی میگذرند و یا عمدا به آن وقعی نمی نهند. اما سوال آنجاست که چگونه ممکن است جنبشی خواهان فروپاشی نظام دیکتاتوری فقیه باشد و در عین حال به همان ارزش ها و قواعد و رسم و رسومی باور داشته باشد که فقیه خود را مسئول بر قراری آنها میداند و در جهت سلطه شان دروازه های دوزخ را بر روی مخالفان خود میگشاید؟ واقعیت آن است که رژیم دین به مخالفان خود، به مردم معترض همچون کافر و مشرک مینگرد. رژیم دین و حامیان آن خود را بر حق میدانند و دیندار، اما مخالفین خود را باطل و مرتد محسوب میدارند. احمدی نژاد را باید بخاطر آورید که پیوسته در حضور امام عج به مدیریت می پردازد. او بر سر سفره ای که امام حضور ندارد، نمی  نشیند. پاد زهر دیکتاتوری ولایت، نفی و نابودی ارزشها و باورهای مشترک او با مردم نیست، بلکه مطالبه اساسی ترین حق و حقوق بشری ست. اگر بشر آزاد نباشد بپرستد آنچه که میخواهد، آنچه را که آرزو میکند، به چه چیزی میتواند آزاد باشد. آنکه آزاد در پرستش نیست، آزاد نیست در بکارگیری و عقل و خرد انسانی خویش. چنین انسانی محروم است از خود مختاری و خود فرمانروایی و چیرگی بر خویش. جنبش نمیتواند به رشد و بلوغ برسد اگر نفی و نابودی را با وجود و هستی نیامیزد. دیکتاتوری زمانی میتواند به نابودی بیانجامد که خود مختاری، خواست معطوف به رهایی، رهایی از آنچه از نیاکان مان به ارث برده ایم، پا بعرصه ی وجود بگذارد. در چنین شرایط مهم نیست که چه شخصی بر مسند قدرت جلوس خواهد کرد، چرا که هر کس که باشد، باید تضمین کننده ی حق خود فرمانروایی باشد که آغاز میشود با آزادی در پرستش و بر انداختن دین رسمی.

مسلم است که رژیم دین با چنگ و دندان هم که شده است کمر به نابودی و خاموشی جنبش بسته است. اما شواهد حاکی از آن است که سرانجام در این امر شکست خواهد خورد چرا که جنبش ضد دیکتاتوری در حزب و گروه و دسته، و سازمان  تداوم نمی یابد. تا کنون نه مکانی را اشغال کرده است و نه دارای مرکزی ست. جنبش وجود خارجی ندارد. چون در درون مردم است که میزید. هر عابر پیاده و یا حتی سواره ای، ممکن است در هر آن به اعتراض کننده ای تبدیل شود. جنبش، از پیوستن مردم به یکدیگر، برغم اختلافاتی که با یکدیگر ممکن است داشته باشند، بوجود آمده است. تداوم جنبش بیانگر این واقعیت است که مردم همبستگی و بهم پیوستن علیه نیروی سرکوب گر استبداد را تجربه کرده اند و در آن رهایی را یافته اند. شعار «ما بیشماریم،» هشداری ست به نظام دیکتاتوری ولایت، که جماعت رها  و به قدرت خویش آگاه گشته است و از حق و حقوق انسانی خود، یعنی حق خود مختاری فرد نمیگذرد. این جماعت سرکش شده است، قربانی داده است و با مقاومت در برابر خشم و خشونت ولایت حماسه ها آفریده است. این است که در بخش وسیعی از مردم نهادین میشود و بشارت از به گور سپردن دیکتاتوری ولایت و رهایی و آزادی میدهد.
    
فیروز نجومی
Firouz Nojoumi
fmonjem@gmail.com




۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۷, یکشنبه


دادگاه دینی و یا دادگاه سیاسی !


نظر پردازان و تحلیلگران شرایط حاکم در ایران، دادگاهی را که برای محاکمه متهمین به انقلاب مخملی در دهم مرداد (88)، تنها چند روز پیش از تنفیذ و تحلیف احمدی نژاد در مقام ریاست جمهوری بر قرار گردید، به درستی دادگاهی نمایشی و غیر قانونی خوانده و آنرا بمناسبت جنایت بار بودنش محکوم نموده اند. آنرا فاقد هرگونه وجاهت قانونی و اساسا یک دادگاه سیاسی دانسته اند.  اما بنظر میرسد که تاکید بر جنبه سیاسی دادگاه سبب شده است، درون مایه اصلی آن در بوته فراموشی قرار بگیرد. و آن نیز دینی و یا مذهبی بودن دادگاه است. باین معنا که دادگاه قبل از آنکه بتوان آنرا دادگاهی سیاسی خواند اساسا یک دادگاه دینی ست و بمنظور تفتیش عقاید و مبارزه با نشو و نمو  تمایلات عرفی تشکیل یافته است که اهداف دینی آن از اهداف سیاسی ش جدا نا پذیرند. وقتی این دادگاه را دادگاه کودتاچیان مینامیم، بنظر میرسد که چیزی را حذف کرده ایم و یا نا دیده گزارده ایم که شایسته توجه بسیار است.

دادگاه نمایشی متهمین به انقلاب مخملی، قبل از آنکه یک پدیده سیاسی باشد، یک پدیده ی دینی است. به آن دلیل که بوسیله آیت الله ها و حجت الاسلامها سازمان یافته و رهبری میگردد.
 این دادگاه از شکم قانون ولایت فقیه و یک حکومت دینی پا به عرصه وجود گذاشته است. از حق و حقوق ولایت فقیه دفاع میکند، نه از حق و حقوق مردم. با خداوند است که ولایت فقیه قرار داد بسته است. خدمت بخدا همیشه پیشی میگیرد بر خدمت به مردم و جامعه. در این حکومت آنچه ولایت میگوید و میخواهد قانون است و بر قانونی که بشکل مدون وجود دارد مقدم است. اگر  ولایت از یک چنین قدرت نا محدودی بر خور دار است بدلیل رابطه ای نیست که با مردم دارد. او منتخب مردم نیست و عهد و قراردادی هم با مردم نبسته است که به مفاد آن پایبند باشد. قدرت او ناشی میشود از باور و ایمان به رسالت و امامت و یا حکومت الهی که با محمد، پیامبر اسلام، آغاز گردید و فرضا قرار بود که در امامت کما کان ادامه یابد تا قیامت.

اما بدلیل غیبت کبرای امام دوازدهم، حکومت الهی و یا امامت، تداوم مییابد در حکومت ولایت. هیچ کس  شایسته تر از فقیه عاقل و عادل نیست که بر جای امام بنشیند و حکومت را تا ظهور ش ادامه دهد. بنابراین، حکومت ولایت، حکومتی است که تنها تبعیت پذیرد از قوانین الهی. او هرگز از قانونی که بشر در وضع و تدوین او شرکت داشته است پیروی نکرده است و نمیکند. بر عکس او وظیفه خود میداند که تمام نهادهای جامعه را از خرد گرفته تا کلان، از اقتصاد گرفته تا فرهنگ و نظام در انقیاد دین در آورده و در قواره دین بازسازی نماید. قضا و قانون هم بر اساس و در تبعیت از اصل و اصول دینی شکل گرفته است. درست است. از سر ضرورت بعضی از عناصر و اجزای قضا و قانون مدرن را که بر اساس عقل و خرد بشر تدوین یافته است بعاریه گرفته است. اما در اصل از سنت و قوانین قرآنی تبعیت میکند. بعنوان مثال قوانین قصاص بطور کلی منشعب شده است از قوانین الهی. کیفر دهی همانگونه و بر اساس همان فرضیه ها باجرا در میآیند که بشر در دوران طفولیت و دوران باستانی بکار گرفته است. باین مضمون  که اگر کسی مرتکب شکستن عهد و قرار داد ی گردید، بهترین راه برای جلوگیری از تکرار ش، آنست که عامل آنرا منهدم سازی. بریدن دست دزد از آن نمونه است. دست را منهدم میکنی که سرقت دیگر تکرار نشود. و یا اگر مرتکب جنایت شده و جان کسی را گرفته باشی، بستگان مقتول حق بر جان و زندگی جانی دارند و میتوانند آنرا از او بستانند و عطش خونخواهی خود را فرو نشانند.

وقتی دادگاه تفتیش عقاید را که به سبک قرون وسطی و در دفاع از هژمونی دین تشکیل شده است، دادگاه کودتاچیان مینامیم، ماهیت دینی دادگاه را پنهان ساخته ایم و به اهداف دینی آن کم بها داده ایم. متهمین این دادگاه قبل از آنکه متهم به بر هم زدن نظم سیاسی شوند، مرتکب یک جرم دینی شده اند که مادر همه جرایم از جمله جرایم سیاسی ست. در حکومت ولایت، مخالفت با حکومت، محاربه است با خدا. معترض ممکن است که از حق قانونی خود استفاده کند و در خیابانها در اعتراض بانتخابات قلابی به تظاهرات بپردازد. اما چون معترض از حق قانونی خود استفاده سوء کرده است و به مخالفت با منویات فقیه بر خاسته است، بجرم محاربه با خدا بدار مجازات آویخته شود. همه میگویند حق اعتراض و تظاهرات را قانون برسمیت شناخته است، اما یکبار دیگر فراموش میکنند که همان قانون، ارجح شمرده است قول فقیهی را که بجانشینی امام برگزیده و حکومت ش  ادامه حکومت پیامبر شناخته شده است.

انتخابات اخیر شاهد زنده ای ست بر این واقعیت که آنچه ولایت میخواهد قانون است و نهایی. بر کسی پوشیده نیست که احمدی نژاد برگزیده ولایت است نه برگزیده ی مردم. بدیهی ست که نامشروع دانستن نهاد ریاست جمهوری که قلمرو سیاسی و اجرایی را نمایندگی میکند، بچالش کشیدن سلطه و غلبه دین است بر سیاست. یعنی که رای ولی فقیه هرگز تابع رای مردم نیست. انتخابات خرداد 22 (88) این حقیقت را بر میتابد که رای ولی فقیه ارجحیت دارد بر رای مردم. تنها یکی از چهار کاندید ریاست جمهور، آمادگی داشته است که رای مردم را در تمام زمینه های اجتماعی تمام و کمال به تبعیت رای ولی فقیه در آورد. و آنهم احمدی نژاد بوده است. این است که ولایت فقیه او را بر دیگر رقبای  انتخاباتی ترجیح داده است. هیچ یک از کاندیدا های دیگر هرگز با اصل حکومت ولایت از در مخالفت بر نخواسته اند. آنچه آنان را یاغی ساخته است، نپذیرفتن سلطه ی  تام و تمام  ولی فقیه، از جمله سیاست است. لذا اگربگوییم که انتخابات ریاست جمهوری تقلب بوده است، رای فقیه را از اعتبار خارج ساخته ایم و از خط قرمز قانون گذشته و رای مردم را بر رای ولایت فقیه ارجح داده ایم، که جرمی ست مثل جرم برخاستن بجنگ علیه خدا. این در واقع اتهامی ست که به متهمین به براندازی وارد آمده است. اگر تاکنون خانه و کاشانه موسوی و کروبی مورد تاخت و تاز قرار نگرفته است و آنها را شبانه دستگیر نکرده اند و در سیاه چال های مخوف اوین زندانی نساخته و رابطه شان را با بیرون کاملا قطع نکرده اند، بدلیل آنست که از خشم مردم در دل خوف دارند. تمام نزدیکان این کاندید ها را که هم اکنون بعنوان سران جنبش «سبز» شهرت یافته اند، دستگیر نموده اند. اما در حال حاضر به موسوی و کروبی امان داده اند و در انتظار فرا رسیدن زمان و ساعت موعودند.

 امامپرستان ولایت پیشه که هم اکنون برهبری خامنه ای بر جامعه سلطه افکنده اند، بر آنند که حفظ  و تداوم یک جامعه ی دین سالار، نیازمند آن است که سیاست که بوسیله جمهوریت نمایندگی میشود در تبعیت و تابع تام و تمام رای ولی فقیه باشد. تنها از این طریق است که ثبات و امنیت جامعه تامین خواهد گردید. شرایطی که در آن دین به دفاع از سروری و سالاری خود بر میخیزد، مخالفت، اعتراض و نه گویی، قبل از آنکه یک جرم سیاسی باشد یک جرم دینی ست. مخالفت، شوریدن نه بر سیاست که بر ولایت است و امامت و رسالت.

اگر در کیفر خواست دادستان علیه متهمین به انقلاب مخملی، هرگز به اعمال و رفتاری که موجب شکستن بند و ماده ای از قانون اساسی شده باشد، رجوعی نمیشود بآن دلیل است که دادستان جرم متهمین  را جرمی دینی تعیین و تعریف میکند. دادستان در کیفر خواست خود، متهمین را به «مکر» متهم میکند و آنرا در آغازین جملات خود بیان مینماید. اما بزبانی بیان میشود که رمز و رموز فهم آن دور از دسترس اندیشه و جهان بینی عرفی قرار گرفته است و باین لحاظ هم بآن توجهی نمیشود. دادستان، کیفر خواست خود را با این جمله از قرآن آغاز میکند:

وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً مِّن بَعْدِ ضَرَّاء مَسَّتْهُمْ إِذَا لَهُم مَّكْرٌ فِي آياتِنَا قُلِ اللّهُ أَسْرَعُ مَكْرًا إِنَّ رُسُلَنَا يكْتُبُونَ مَا تَمْكُرُونَ( يونس 21).

ترجمه این آیه نیز بلافاصله چنین بیان میشود:

«ما هر گاه بر آدمي بعد از آنكه او را رنج و زياني  رسيد، رحمت مي فرستيم، در اين صورت براي محو آيات و رسولان حق مكر و سياست به كار برند. بگو مكر و سياست الهي كامل تر و سريع تر است كه رسولان ما مكر ها ي شما را خواهند نوشت» (خبرنامه آفتاب، 10 مرداد 88).

در این جا، شنونده و یا خوانند کیفر خواست نه تنها از جمله عربی نمیتواند چیزی را مورد فهم قرار بدهد، بلکه بدشوار ی میتواند از ترجمه فارسی آن نیز چیزی بفهمد. ابهام آن ناشی میشود از ماهیت آسمانی زبان الهی. اگر زبان خدا به آن اندازه صاف و شفاف باشد که هر انسان معمولی بفهمد، دیگر چه نیازی است به عالم و دانشمند و فقیه. جمله بالا، جمله ایست که چارچوب اصلی کیفر خواست را تعین و تعریف میکند. اگر متهمی همچون ابطحی را می بینی، چنان هراسناک و مضطرب و نگران به آن دلیل است که با زبان خدا بخوبی آشنایی دارد و میداند که این زبان، زبان خوف است و ترس. میداند که مکر علیه خدا دارای چه عقوبتی است. آنچه او را نگران ساخته است، اتهام محاربه با خدا ست. اگر بیش از هر متهم دیگری ملتهب بود و در اعتراف به اشتباهات خود اشتیاق بیشتری نشان میداد، کوششی بود برای نجات از مرگ حتمی که در جلسات مفتشی باو تفهیم شده بوده است.

برای آنکه بتوانیم با آقای ابطحی و دیگر یاران زندانی او کمی همدردی کنیم، باید بتوانیم به ساختار این آیه نگاهی دقیق تر بیاندازیم. و آنرا رمز زدایی کنیم.  تنها در آنزمان است که میتوانیم سرنوشت قانون و قضا را بطور کلی و بالاخص سرنوشت زندانیان حاضر و آینده ی جنبش سبز را باین جمله که از قرآن نقل شده است پیوند زنیم. در این جمله « مکر » سه بار و بیش از هر کلمه ی دیگری تکرار شده است. بار آن بسیار سنگین ست. بنابراین بدون فهم آن، آیه و یا تجمه فارسی آن قابل فهم نیست.

مکر، در فرهنگ لغات به معنی فریب و خدعه و نیرنگ و تزویر و ریا آمده است. ولی در این متن، "مکر " کمی بیش از این معنی میدهد. برای آنکه از ظاهر جمله بگذریم و به اصل و باطن آن برسیم ضرورتا باید که به معتبرترین منبع دانش الهی رجوع کنیم. آیت الله محمد حسین علامه طباطبایی، در تفسیرالمیزان که در آن حرف و سخن خدا را باصل و باطن خود، نه از روی میل و سلیقه بلکه با رجوع به متن قرآن، باز میگرداند، پس از صغری و کبری چیدن مفصل، در باره این آیه میگوید:

«معنی آیه اینست  که ما اعمال مکر آمیز شما را از اندرون ذات تان بیرون میکشیم و در خارج میگذاریم و با اینحال چگونه ممکن است این مطلب بر ما مخفی بماند که شما با کارهای خود میخواهید بما مکر و حیله بزنید. مگر «مکر» جز این است که دیگری را با حیله و پرده پوشی از کاری که قصد دارد انجام دهد باز دارند؟ پس در حقیقت آنچه شما مکر بما میپندارید مکر به شما ست، زیرا ما شما را در حالتی قرار میدهیم که خیال میکنید فلان کار مکر است و اقدام به مکر با ما میکنید و خود این خیال گمراهی شماست  و ما با همین خیال شما را بکیفر کارهای بدی که کرده اید گمراه ساخته ایم...» (تفسیر المیران جلد 11، ص56).

روشن است که گوینده این سخنان کسی بجز خدا نیست که اعراب بدوی در وجود و وحدانی ش شک و تردید داشتند. در این جا بحث بر سر اینکه سخن گو کیست و چرا چنین تهدید آمیز سخن میگوید ما را از بحث اصلی بدور میبرد. اما بر طبق تعبیر و تفسیر استاد علامه، اگر بگوییم که مکر موضوع اصلی کیفر خواست است چیزی به گزاف نگفته ایم.  اگر در زمان نزول آیه، مکر رد و چالش نشانه های خدا خوانده میشد، در شرایط کنونی سرپیچی از رای فقیه است در زیر چتر قانون گرایی. در آوردن درونیات به بیرون نیز یک حکم الهی ست، و در این زمان تنها میتواند در پروسه های طولانی تفتیش عقاید در حبس های مجرد و طولانی بدون در نظر گرفتن هیچ قانون و عرف بشری، بعمل درآید. آیت الله ها و حجت الاسلام ها و دست نشاند گان کت شلواری شان یا این آیه را در تناسب با شرایط موجود یافته اند و یا به تغبیر و تعریف شرایط پرادخته اند بر اساس مفاد این آیه که چندان تفاوتی بحال قضیه نمیکند. بنا بر تاویل این آیه، اگر متهمین به براندازی، مرتکب مکر شده اند از آن روی بوده است که از سرعت مکر خدا و یا در مضمون حاضر، از سرعت و قهر بی درنگ مکر ولایتی بی اطلاع، جاهل و غافل بوده اند. آنها، بر طبق کیفر خواست، از زمانیکه تخم تقلب در انتخابات را در دل مردم کاشتند تا زمان دستگیری، دچار مکر بودند. اما نمیدانستند که «مکر خدا» بنا بر قول استاد علامه:

«سریعتر از آنهاست و پیش از آنکه مکر مشرکین دامنگیر آیات خدا شود، مکر خدا دامنگیر آنان میشود زیرا همین مکری هم که اینان نسبت به آیات خدا روا میدارند در حقیقت همین مکر خداست نسبت بخودشان» (همانجا ض55).

بنا براین، حکومت ولایت بر اساس نص صریح قرآن دست بعمل زده است و مشرکینی را که مکر دامنگیر شان شده است، با زبر دستی و تیز هوشی الهی دستگیر و به زندان انتقال داده است. و در پیروی از اراده الهی متهمین را در زندانها مورد تفتیش قرار داده اند تا مکر را از «اندرون» ذات شان به بیرون کشیده و سپس در معرض دید همگان قرار دهد. که همه ببینند و بدانند که مکر کار مشرک است و مشرک محارب با خدا ست. نا گفته نیز روشن است که چیست کیفر محاربه با خدا.
تطابق کنش ها و واکنش های رژیم ولایت با اصل و اصول قرآنی را بسادگی انکار و آنرا سیاسی خواندن، تعبیر و تفسیری ست که از نقد دین و رژیم دینی هراسناک است. تنها با اتکا به آیات قرآن است که میتوان به جنایت بار ترین اعمال، علیه مخالفین دست زد. زیرا که حکومت دین در پی خشنود و رضای خدا است و دین خدا هرگز از انتقام و خونخواهی مشرکین مکار هرگز چشم پوشی نمیکند.

آیت الله سید عبدالحسین دستغیب در رساله خود مکر را یکی از صفات بارز الهی میخواند که چنانچه خود را از آن در امان بدانی، مرتکب گناه کبیره شده ای. وی میگوید:

«چهارم از گناهان کبیره امن از مکر الهی است باینکه انسان از انتقام پنهانی و ناگهانی و قهر خفی خدا ایمن و راحت نشیند و از سرعت در انتقام ناگهانی او نیندیشد و در دل از اینکه بواسطه صدور گناه دچار عذاب گردد، ترسی نداشته باشد» ( گناهان کبیره، ص95).

آنچه از این حکم فقاهتی میتوان استنتاج نمود، اینست که مکر یک گناه غیر قابل بخشش است، و وقتی بوقوع می پیوندد که از مکر الهی خود را در امان بیابی. یعنی که به آگاه بودن خدا از درونیات خود بی اعتنا و  بی توجه باشی. با خیال آسوده و بدون ترس از عقوبت الهی از سر درشتی و گستاخی بر خیزی و «انتقام ناگهانی» خدا را از نظر دور بداری. خطر اتهام مکر و یا گناه کبیره بوده است که به متهمین دادگاه براندازی در طول پنجاه روز تفتیش، تفهیم شده بوده است. بی جهت نیست که متهمین پاک حیران و ویران بنظر میرسیدند. چرا که بازجویان خدا پرست و مومن، آنها را متوجه مکر خداوند برای تنبیه و مجازات از کافران و مشرکان ساخته بودند. روشن است که در دادگاه تفتیش عقاید، نه وکیلی هست و نه دفاعی و نه قانونی که جلو اطفاء عطش خونخواهی و انتقامجویی دین را بگیرد. در دادگاه تفتیش عقاید تنها اعتراف است و اعلام پشیمانی و گنه کاری. بازجو خوب و مهربان و عزیز میشود. زندان مجرد، بی نظیر و بی همتا میشود، هتلی که خدمتکاران ش همه ملائکه و فرشتگان هستند که خدا برای پذیرایی مشرکین و کافرین مکار، بر زمین گسیل داشته است. زندان، چشمان بسته و آزمند متهمین را به چه واقعیات ها که روشن نساخته است. از کوری و تاریکی نجات یافته اند و به روشنایی و بینایی رسیده اند. غافل و جاهل بوده اند و هم اکنون عاقل و دانا شده اند که به چه مکر ها، توطئه ها و فریب ها که دست نزده اند. حال میتوانند بفهمند که تا چه حد فریفته ی شیطان شده بودند. چه سعادتی که از شیطان زدگی رهایی یافته اند. به رغم این اعترافات و تسلیم محض، هیچ ضامنتی البته که وجود ندارد که متهم در دادگاه تفتیش عقاید، محکوم به محاربه با الله نشود.

بعبارت دیگر رژیم دین، مخالف خود را دشمن، کافر و مشرک تعریف و در پی خونخواهی و انتقام جویی است از آنکه از تسلیم و اطاعت سر باز زده است. حکومت دین کودتا نمیکند، مکر الهی را بکار میگیرد که مکر مخالفین خود را خنثی سازد. بدون شناخت این واقعیت، یعنی دینی بودن رفتار و گفتار رژیم حاکم، بعید بنظر میرسد که بتوان انتظار رهایی و آزادی را داشت. نیز هرگز نمیتوان دین را از مسند حکومت و قدرت فرو راند و به درون حوزه های علمیه و مساجد روانه ساخت.

فیروز نجومی
Firouz Nodjoumi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ اردیبهشت ۱۶, شنبه

حقیقت از دین ستیزی بر میخیزد

جدایی دین از قدرت و یا مذهب از سیاست، خواستی ست مشترک میان مخالفان و دگر اندیشان، صرفنظر از اختلافات عقیدتی و سیاسی و خصومت ها و کینه هایی که نسبت به یکدیگر دارند. یعنی که همگان بدون اینکه در کنگره ای بزرگ و ملی شرکت کنند و رسما به توافقی برسند، خواهان آنند که آیت الله ها و حجت الاسلام ها از مسند قدرت فرود آیند.  تفنگی که در هنگام خطبه خوانی بر فراز منبر در روز های جمعه، در مشت خود  می فشارند،  رها نمایند. خود را از دایره سیاست ها، از دیپلماسی گرفته تا مدیریت وزارتخانه ها و سازمان های دولتی، خروج یابند. متخصصین و نخبه ها و فرهیختگان را بحال خود وا گذارده ، کمتر امر و نهی کنند. از بلندی های زهد و تقدس  به کار تخصصی خود، پند و اندرز و موعظه بپردازند. مثلا  جدایی طلبان بدرستی این سوال را مطرح میکنند که چه چیزی حجت الاسلام حیدر مصلحی را- وزیر اطلاعاتی که عزل و نصب او در سال گذشته اختلاف ولایت را با ریاست جمهوری آشکار ساخت،- برای مدیریت یک سازمان جاسوسی و خبر چینی، واجد شرایط ساخته است؟ آیا در حوزه های علمیه درس جاسوسی هم میآموزند؟ بزعم جدایی طلبان آیا بهتر نیست که آقای مصلحی و همردیفان وی به حوزه های علمیه باز گردند و کار مطالعه ی متون دینی و تحقیق و تفحص  در باره وحی و تفسیر و تاویل کلام الهی را از سر گیرند؟ البته هنوز میتوانند که همچون گذشته از داخل حوزه ها بر بیرون نظارت کنند و همان نقشی را بازی کنند  که خمینی فکر میکرد در خور روحانیت است: هدایت دولت و مردم به "راه مستقیم، " نقشی که زمانی خود در نظر داشت اجرا نماید، به قم رفته و مردم را به زهد و تقوا و عبودیت و بندگی در برابر الله فرا میخواند، بدون تردید نقشی که  از احترام و اعتبار فراوانی نیز بر خور دار بود. هم خود را خوش نام میساخت هم جامعه را از تحمیل زیان و خسرانی عظیم باز میداشت.

چگونه و از چه راهی میتوان به این هدف رسید، موجب اصلی پراکندگی و تفرق گروه ها، احزاب و سازمانهای سیاسی، بحث و گفتگو بسیار است. اما به جرات میتوان گفت که کم و بیش آرزومندند جدایی مذهب از سیاست مشترکا امیدوارند که این جدایی به گونه ای مسالمت آمیز انجام شده و آیت الله و حجت الاسلام به رضایت از کار سیاست کناره گیری کنند. که گذار از یکتایی و یگانگی دین و قدرت به جدایی و دوگانگی آنان، بهتر است گذاری باشد نرم و ملایم، نه چیزی از جا بجا و تخریب شود و نه چیزی فرو ریزد از هم بپاشد. که نه دندانی بشکند و نه بینی ای خونین شود. بدون اینکه گسستی در روال زندگی عادی  بوجود آید. که در آرامش و خونسردی قرارداد اجتماعی و میثاق نوینی تدوین شود به گونه ای که حق و حقوق هیچ دسته ای ضایع نشود.  بمنظور رسیدن باین هدف تاکنون نیز راهکارها و پیشنهاد های بسیاری ارائه شده است. رفراندوم، انتخابات آزاد و یا انحلال نظام ازجمله ی آنان اند..

در اینکه جدا ساختن دین و قدرت از یکدیگر و شفافیت بخشیدن به مرز بین آن دو،هدفی ارزنده و والا ست، حرفی نیست. متاسفانه، باید گفت که همراه است با کمی ساده اندیشی. نخست آنکه قدرت را نمیتوان از ذات دین اسلام خارج نمود. ارائه اسناد در حوصله این مقال را ندارد. همین قدر بس که یاد آوری کنیم که تاریخ ایران نشان میدهد که فقها و علما پیوسته به مراکز قدرت اتصال داشته اند و از حامیان شاهانی بوده اند که در راه اسلام، دینی که خود مظهر ش بودند شمشیر زده اند. در 28 مرداد 32 در واقع این روحانیت بود که شاه را به تخت شاهی باز گرداند. اغراق در نقش سیا در براه انداز کودتا، پوششی ست بر فتوای روحانیت مبنی بر واژگونی حکومت مصدق. روحانیت شاهنشاهی را بر انواع دیگر حکومت ها ترجیح میدادد چرا که از گسترش کمونیسم سخت هراسناک بودند. روحانیت ایران همیشه دولت سایه بوده است و هیچگاه برکنار از قدرت نبوده است. شاه، طیب رئیس مافیای سبزه میدان، یکی از نقش آفرینان در کودتای 28 مرداد و متحدین خود را  بجرم قیام در 15 خرداد به جوخه ی اعدام سپرد. اما خمینی را به تبعید فرستاد، تصمیمی که بیانگر ضعف قدرت بود در برابر دین. و ما هم اکنون وارث عواقب آن تصمیم شاهنشاه دور اندیش هستیم.

.اما دشواری دیگر آنست که بنظر میرسد که فراموش کرده ایم که خود ملت و رهبران آنان، از چپ و دمکرات گرفته تا ملی و مذهبی به ازدواج دین و قدرت خوشامد گفته و جشن و سرور بپا کرده اند چنانکه گویی زورق نجات فرا رسیده است، تحت اصل و اصول دین اسلام، ملت سر فراز و سر بلند خواهد شد و شکوه و عظمت بار دیگر به ایران باز بر میگردد. شاید از همه خام تر چپ های بومی بودند که فریب روبه هان  پیرو سالخورده، رهبران حزب توده، سگ های زنجیری بیگانگان را خوردند و به "شکوفایی " جمهوری اسلامی دل بستند. برخی دیگر از چپ های بومی در توجیه مشی سیاسی خود "وحدت بزرگ " را برای تایید و تصدیق حکومت دین بکار گرفتند. این بدان معنا است که بخش وسیعی از اپوزسیون بویژه چپ های انقلابی اگر مدافع حکومت دین نباشند درگیری با آنرا سازگار با یک مشی مارکسیستی نمیدانند. آنها اگر خود را در ستیز با روحانیت می بینند به آن دلیل است که هم اکنون آنها را از  سرمایه داران میدانند، نه به آن دلیل که دین را خصم آشتی ناپذیر آزادی تصور کنند. زیرا که خود نیز چندان وقعی به آزادی نمی نهند. آزادی یک مقوله بورژوازی ست.آنها بفکر شکم گرسنه ی کارگران هستند. این نه دین و سلطه ی عمیق آن بوده است که سبب فرو روی و عقب ماندگی جامعه بوده است بلکه استعمار و امپریالیست های حریص بوده اند. یعنی جدایی طلبان ازجمله چپ های انقلابی در حالیکه دین چنگال خود را در گلوی ملت فرو برده است، در حال جنگیدن با اشباح هستند. یعنی که حقیقت را انکار میکنند.

این بازگشت سریع به تاریخ نه چندان دور،  بیانگر این واقعیت است که پس از چهار دهه حکومت دین، هنوز در هژمونی شریعت اسلام شک و تردید بخود راه میدهیم. بر آن تصور خام که دین میتواند از این معرکه ای که بپا کرده است نجات یابد بدون اینکه کوچکترین زخمی بردارد. آنچه کار تغییر و تحول اساسی را دشوار ساخته است آنست که بدون اینکه تحولی در دین و شیوه ی دینداری ایجاد گردد، بعید بنظر میرسد که هرگز به مرزهای  یک جامعه ی آزاد و دمکراتیک نزدیک شویم. جامعه ی ایران با دیکتاتوری بیرحم و سفاکی همچون  بشار اسد و حزب بعث، روی در روی نیست.  حاکم بر جامعه ما، کسی است که جلوه ی الله است. روایت است که نشیمنگاه حضرت ولایت به زیارتگاه تبدیل شده است. اگر این اغراق را جدی نگیریم، واقعیت این است که حکومت دین بر اساس باور ها و ارزشهایی بنا گردیده است که در وجود ما نهادین بوده است، ارزشهای دینی. قواعد و اصل و اصول شریعت اسلام، برای ما ارزشهای بیگانه ای نبوده است که آنرا ندانسته و نفهمیده به زباله دان ارزشها افکنیم. آنها را در آغوش کشیدیم. امنیت و رفاه و آسایش و آزادی و استقلال را فکر میکردیم که در دامن دین اسلام خواهیم یافت. حال آیا ملت آماده است که با حقیقت روی در روی قرار گیرد و ارزشها و باورهایی را که به آن باور داشته مسئول شرایط موجود دانسته و تمامی سیه بختی و تیره روزی خود را به حکومت دین نسبت دهد و آنرا از اریکه ی قدرت بزیر آورد؟

مسلم است این آمادگی زمانی بوجود میآید که دین و نقش تاریخی دین را دور از ترس و تعصب مورد باز نگری قرار دهیم، آنگاه در خواهیم یافت که راه رهایی و آزادی از دین ستیزی و براندازی دین میگذرد. بمنظور رسیدن باین هدف نیازی نیست که اسلحه بر گیریم. قهر و خشونت داروی درد ما نیست. روشنایی و بینایی ست که ما را به هدف نزدیک میسازد. بدون تغییر و تحول در باورها و ارزشهایی که از یک نسل به نسل دیگر بما  انتقال یافته و در سرشت ما کاشته شده است، ارزشها و باورهایی که تاج امامت را بر سر خمینی گذارد، نمیتوانم هژمونی و یا سلطه ی مطلق دین در زندگی را به چالش بکشیم و براندازی آنرا هموار سازیم. آنچه باید تغییر دهیم آموزشهای دینی ست، آموزش هایی که در ما نهادین گشته است. بهمین دلیل هرگز آنها را زیر سوال نمیبریم. دین  بما میآموزد که نپرسیم و نجوییم مگر خدای یکتا و یگانه را. مبادا که به یکتایی الله، به قرآن، کلام الله، به رسالت و امامت، بخود کوچکترین شک و تردیدی راه دهیم. مشرک میشویم و مرتکب گناهی نا بخشودنی، گناه "کبیره." از سنین کودکی مفاهیم حلال و حرام و احکام عبادت را میاموزیم، و خوی خواری و حقارت ، تسلیم و اطاعت، خوی فرمانبری و فرمان برداری را در سرشت مان مینهند، چنانکه گویی کار طبیعت است. بعبارت دیگر،  ما به ارزشهایی خو میگیریم که ماهیتا استبداد پرور است. متاسفانه با تلخی بسیار ست که باید بخاطر بیاوریم که حتی در جنبش اعتراضی 88، در جنبشی که اساسا رای مردم را در مقابل رای ولایت فقیه گذارد بار دیگر دست بدامن الله شدیم و بر فراز پشت بام ها فریاد برآوردیم "الله اکبر،" "یا حسین " اما همین گوینده به محض اینکه فراخوان «ولایت باطل» بگوش ش رسید، میدان را ترک گفت.

مسلما هم اکنون بسیاری به اصلاح ناپذیر بودن نظام و برانداختن ولایت گرایش و تمایل پیدا کرده اند. با این وجود، باطل گرایی ولایت اگر با دین ستیزی همراه نباشد به مقصد دلخواه نخواهد رسید. بزبان دیگر در شرایط موجود، جنبش ی که خواهان تغییر در ساختار سیاسی بر اساس جدا سازی دین از قدرت است، جنبشی ست سیاسی. بهمین دلیل  عقیم مانده و میماند. جنبش نیست که بتواند ملت را بر انگیزد، همچنانکه جنبش کارگری مناسبت خود را با زمان از دست داده است، بویژه کارگران ایران که تا کنون بوجود خود هنوز آگاهی پیدا نکرده است و همچنان کودک یتیم و صغیر نظام ولایت بشمار میآید، طبقه ی کارگری که برغم رنج و دشواری ای که در شرایط موجود متحمل میشود، از شرکت در جنبش "سبز " خود داری نمود.

نیروی پویا و بالنده کشور را جوانان تشکیل میدهند. آنها هستند که به مرض مهلک دین دچار نشوند. تنها آن چیزی میتواند جوانان کشور را بسوی خود جلب کند که در آن رهایی ست، رهایی از قید و بند زائد و خفه کننده ی شریعت، قواعد و مقرراتی که نه تنها بر طهارت و نظافت انسان نظارت دارد بلکه آمیزش های جنسی را هم تابع نظم و ترتیبی ساخته است که رعایت آن داری صواب بوده و خشنودی و رضای الله را فراهم آورد. که خبر از آینده ای دهد که بتواند به انسانیت خود در آزادی دست یابد. این میسر، طی شدنی نیست، اگر براندازی حکومت دین را هدف خود قرار ندهیم. جامعه آبستن یک جنبش فرهنگی ست، جنبشی که ارزشهای فرمانروایی را که بر بنیان مطلق گرایی و جزم اندیشی برقرار شده است در هم فرو ریزد و بر ویرانه های پرچم آزادی را بر افرازد. حکومت دین، حکومت بشار اسد نیست که او را از اریکه ی قدرت بزیر فرو کشی، حکومت دین را تنها میتوان با دین ستیزی از میان برداشت، با بی اعتبار ساختن ارزشهای دینی. بعبارت دیگر، نه به آزادی رسی و نه هرگز روی دمکراسی بینی اگر به ستیز با دین اسلام، بعنوان دین قدرت، دین فرمانروایی و فرمانبرداری، نپردازی. دوران احترام به دین و مقدسات دینی بسر آمده است. دینی که آیت الله جنتی مظهر آن است باید به زباله دان ارزشها ریخت.

درست است صدها ایراد میتوان بر دین ستیزی وارد نمود. به سرنوشت خونبار احمد کسروی، سلمان رشدی، تیو وانگو و کاریکاتوریست دانمارکی اشاره کرد. واکنش ها و احساسات مردم عامه را سد بزرگی بر سر راه بر چندن بساط دین. .تصاویر کفن پوشان در خیابانها، هنوز در ذهن زنده اند. اما کیست که از خطرات دین ستیزی آگاه نباشد.  هم اکنون باید تصمیم بگیریم که آنچه در باره دین خود احساس میکنیم میاندیشیم، از ضمیر خود بیرون آوریم و با یک دیگر شریک شویم. آیا نباید حقیقت دین خود را به ملت خود نشان دهیم. آیا نباید بگوئیم که این دین چه نقش پایه ای در استمرار و تداوم فرهنگ و ارزشهای استبدادی بازی کرده است. حقیقت دین را همیشه با کمک شمشیر بوده است که پنهان ساخته اند. اما، نه، این دوران بسر آمده است. دین هرگز دارای امنیت دیرینه اش نخواهد بود.

چرا که دین ستیزی، دین را به اصل خود باز گرداند، به ملجا و پناه گاه تمام نیازمندان عبادت و پرستش موجودی ماورایی و یا خدای یگانه. مگر نه این که دین امید نا امید ان است. مگر نه اینکه دین معنا میدهد به زندگی. اما جایگاه این دین، دل و درون است، نه بر فراز منبر، تفنگ بدست. نه در سپاه دین و گشت های ارشادی. دین ستیز به آن امام جماعت نهیب میزند شرم آور است، تفنگ خود را بر زمین بگذار. از خشم و خشونت و انتقام جویی دست بردار، برازنده مرد خدا، زهد ورز و ریاضت کش نیست. دین ستیز چیزی جز حقیقت بزبان نمیآورد.

 هیچ دین ستیزی نیست که با پرستش خدا و ایمان به دین به خصومت بر خیزد. استاد مشیری در یکی از ویدیو های خود بهمین موضوع اشاره میکند و میگوید، یکی دلش میخواهد موش بپرستد، کسی باو کاری ندارد. این بدان معنا است تنها فرد است که میتواند تصمیم بگیرد که چه چیزی را بپرستد. چرا که  دین درونی ست نه بیرونی. این حق انسان است که خود بر گزیند آنچه را میپرستد.  اگر هنوز کسی باور میکند که امام حسین مظلوم بود و معصوم و بی گناه و هر سال میخواهد خود ش را بزند و خونین کند، کسی او را از این کار باز نمیدارد و نباید باز داشت. اما متقابلا آنکس که برای امام حسین حرمتی قائل نیست نیز،حق زندگی دارد.

 در شرایط کنونی دین هر روز سلطه ی خود را عمیق و نهادین میسازد، بهترین راهکار برای تداوم ولایت تا قیامت. ضمن اینکه بحران زایی به عادتی نهادین تبدیل شده است، اخیر رژیم دین تصمیمی گرفته است که دعواها و بگیر و ببند درون حلقه ی حاکمه را نیز نهادین سازد تا خود را از خشکی و انعطاف ناپذیری و شکنندگی نجات دهد و  به سرنوشت نظام های دیکتاتوری دچار نشوند. بنابراین  زد و خورد ها درون حلقه حاکمه چنان بازتاب مییابد چنانکه گویی واقعی ست. در بالا چنان دعوا بالا میگیرد  که این احساس را دامن میزند که عنقریب قایق حکومت دین از درون متلاشی و در آبها متلاطم و طوفانی غرق میشود. رقابت بین ولایت و ریاست و بین ریاست و مجلس و قوه ی قضائیه، مچی گیری و بگیر و ببند و فرا افکنی در درون دستگاه حاکمه، دارای یک انگیزه بیشتر  نیست، تقلید دمکراسی بین نیروهای ضد دمکراسی برای حفظ و نگاهداری استبداد دین و قدرت.

بنابراین، حکومت دین با فریب و ریا و سحر و جادو از خود تصویری میسازد  نه مطلق گرا و استبدادی بلکه حکومتی ست چند صدایی. ریاست جمهوری حتی میتواند با رهبر در اختلاف باشد. در دستگاه حاکمه روزی نیست که دعوایی بر پا نشود، بسیار شبیه آنچه در کشورهای دمکراسی غربی بچشم میخورد. کاندید های ریاست جمهوری و یا پارلمان و کنگره بدترین اتهامات را بهم وارد میکنند. تلخ ترین زبانها را بکار میبرند. این کشورها همیشه در حال اصلاحات هستند تا جامعه بتواند در تناسب با نیازهای روز به گردش در آید. اما در حکومت دین هیچ آبی از آب تکان نمیخورد. بزرگترین غارت ها در بانک های کشور اتفاق افتاده است، حضرت ولایت به رسانه ها و مطبوعات توپ و تشر میزند که کشش ندهید. یک جنایتکار را از یک پست بر میدارند و به مقام بالاتری منصوب میکنند. آنهم بوسیله ی ریاست جمهوری که امروز گفتمان ایرانی و انسانیت و آزادی را به نفع پا برجا ساختن ولایت مصادره نموده است.

اما شرایط به نفع دین ستیزی در حال تغییر است. ما از جامعه ای سخن میگوییم که نزدیک به 4 میلیون دانشجو و بیش از 15 میلیون دانش آموز به تحصیل اشتغال دارند و بر آن باید بیش از 15 میلیون تحصیل کرده های نسل های گذشته را افزود. آنها نه امید به دین بسته اند و نه بیم از دین دارند، اینان آزادی میخواند و تنها زمانی آنرا بدست میآورند که با دین قدرت، دین اسلام، دین فرمانروایی و فرمانبرداری به ستیز بر خیزند. تنها با ستیز با دین است که میتوان آزادی بویژه آزادی  در پرستش را صرفنظر از ماهیت آن، بعنوان یکی از اساسی ترین حقوق بشر کسب نهادینه سازیم. اگر دیروز مفهوم آزادی مجرد بود و انتزاعی، امروز خود را در ستیز با دین و آزاد سازی پرستش بیان میکند. چراکه حقیقت است که از دین ستیزی بر میخیزد. بیایید حقیقت را بگوش مردم برسانیم.

فیروز نجومی
fmonjem@gmail.com
Firouz Nojoumi