۱۳۹۷ اسفند ۲۴, جمعه


چگونه به اینجا رسیدیم!




 اینجایی که دوزخی ست برای "حقیقت،" برای راستی و درستی، برای عفاف و نجابت، اینجائی که "معصوم" و"مظلوم،" فریبکارترین اند و سفاکترین و بیرحمترین؟ اینجایی که امام، یزید میشود و یزید، امام؟
چگونه باینجا رسیدیم، اینجائی که بایدها و نبایدها، حرام ها و حلال ها، هم دینی اند و هم سیاسی، یکی بیانگر رابطه بین خداوند بی همتا، الله است و "بنده،" دیگری بازتابنده رابطه فرمانروا است و فرمانبر و نیز رابطه حاکم و محکوم. اما، هردو مشترکا، دین و قدرت، هیچ نجویند مگر "تسلیم" و "اطاعت" و فرمانبری.
براستی چگونه باینجا رسیدیم، باینجایی که جامعه ما تا بیخ و بن گندیده، ظلم و ستم، فساد و فحشا، فقر وتنگدستی، سراسر آنرا فرا گرفته و ناقوس خروج امام عج از غیبت را بصدا درآورده است.
به یقین از آن زمان که تسلیم و اطاعت در عبادت و عبودیت در برابر الله، خداوند یکتا، برضایت خاطر، تبدیل شد به تسلیم و اطاعت، بضرب تیغ و تازیانه، بضرب شمشیر و شلاق، بضرب زندان و شکنجه، بضرب اعدام و حد زنی در ملا عام، بضرب قتل عام ها چه در بیرون و چه در درون زندانها.
افزوده براین،"فرا فکنی" و "مسئولیت گریزی،" یکی از برجسته ترین ویژگیهای حکومت "مقدس" اسلامی، را باید یکی  از دلایل مهم رسیدن به تاریکی و ظلمت کنونی دانست که از راس، از جایگاه ولی فقیه و بیت رهبری آغاز و در تمامی دستگاها، سازمانهای دولتی، و زیرین ترین لایه های اجتماعی نفوذ کرده است. رهبر معظم انقلاب بارها یاد آوری کرده است که چه زودتر از اینها، پیش از آنکه باین ناکجا آباد دینی برسیم، در باره "فساد" اخطار کرده است و اگر "مسئولین" دستورات اورا باجرا در میآوردند، فساد اینچنین گسترش نمی یافت. بهمین سادگی ست که او از بدوش گرفتن مسئولیت میگریزد. آری، همه افساد بپایان میرسید اگر که مسئولین بفرامین او گردن مینهادند. واقعیت، اما، آن است که شمشیر ولایت نه تنها بر گردن مسئولین نامسئول فرود نمیآید، بلکه ارتقا می یابند که سرها را بر دار شریعت بر آویزند، زبانها را از حلقوم بیرون کشند و دهشت آفرینند. بنگر که چگونه طلبه ای، همچون ابراهیم رئیسی، با دستهایی خونین از گدایی بشاهی میرسد.
مسئله این است که حاج آقا، خدا خامنه ای با ایمانی که به خدای خود دارد، خام اندیش تر از آن است که بفهمد که فساد از فرا فکنی و مسئولیت گریزی آغاز میگردد، یعنی با شخص وی. اگر مسئولیت گریزی در دوران شاه از قدرت بر میخاست، از قدرت استتبدادی، یعنی قدرتی که پاسخگو نیست، در حکومت مقدس اسلامی، حکومت اخلاق و خدا محوری، فساد افزوده بر ریشه گرفتن از قدرت استبدادی به مراتب اولی از "دین،" از حکومت "شریعت" بر میخیزد، از قواعد و قوانین الهی که مظهر آن ولی فقیه است و نهاد "فقاهت." این بدان معناست که از استبداد مضاعف دین و قدرت، فساد مضاعف بر میخیزد. چرا که شریعت اسلامی ست که زمینه ساز همه افساد است، زمینه سازاصلی فرا افکنی و مسئولیت گریزی.
چرا که با ابزار "فتوا" و برساختن آنچه "کلاه" شرعی نامیده میشود،هیچ حرامی نیست که حلال نشود و هیچ حلالی نیست که حرام نشود. نیز هیچ تکلیف شرعی نیست که غفلت از آن جبران پذیر نباشد. همچنانکه درآمدی که ناشی از "ربا خوری" تولید شده است میتواند به درامدی حلال تبدیل شود. همین بس که بخشی از آن درآمد، طبق فتوای مجتهد، بعنوان "صدقه" در اختیار مراجع تقلید و یا نهادهای دینی قرار بگیرد. حتی اگر کسی در انجام تکالیف شرعی خود در هنگام زندگی غفلت ورزیده است، بستگان او میتوانند یا خود کمر بجبران غفلت او بپردازند و یا در برابر پرداخت وجوهی، ملایی را استخدام کرده که چندین سال در جبران مافات، نماز قضا بخواند و روزه ی قضا بگیرد. نقل میشود که برای اینکه آیت الله خمینی خوردن ماهی ازون برون را برای مسلمانان حلال کند، فلسی را بر نوک دم ماهی یافتند که شرعا بهانه ای شود برای صدور فتوای حلال شدن ازون برون. آری، انسان در برابر الله مسئول است نه در برابر انسانی دیگر.
بنابراین، چه باک از دروغ گفتن و پنهان ساختن و یا وارونه نمودن حقایق. چه باک از مال ربایی و رانت خواری و رشوه گیری. یکی را "تقیه" میخواند و دیگری را "غنیمت" الهی. چه در قاموس اسلام، مسئولیت در برابر خدای یکتا و یگانه ارجح است بر هرگونه مسئولیت دنیوی و مسئولیت در برابر جامعه بشری.
تا زمانیکه باورمند، خود را نسبت بخداوند خویش مسئول محسوب نماید، میتواند هر تعهد و قرارداری را بپذیرد و یا فسخ کند، بدون آنکه هیچ مسئولیتی را بپذیرد. چه باورمند، بویژه اگر از حوزه های علمیه، از نهاد فقاهت برخاسته، عمامه تقدس بسر و عبای تقوا به تن کرده باشد، همیشه و در همه حالتی بر حق است، حتی زمانیکه دست خود را بخون دیگری آغشته نموده و اموال دیگری را برباید. بعضا، اگر هم مورد سوال قرار بگیرند با ابزار رانت و رشوه از پاسخگویی میگریزند. در اینجا وجدان هیچ یک، نه رشوه دهنده و نه رشوه گیرنده، دچار شرم نمیگردد، چرا که آنها خود را در برابر خدا مسئول میدانند نه در برابر انسان همنوع. پس چه جای تعجب اگر  حکومت دین و اخلاق، در منجلاب فساد دغرق و نابود شود.
طبیعی ست که وقتی خیزش مردمی، بیش از یکصد شهر بزرگ و کوچک را فرا میگیرد، باید با چراغ دستی در پی مسئول بگردی، چنانکه گویی رفاه و آسایش و فراوانی ضروریات زندگی مادی و از همه مهمتر "آزادی" بوده است مسئول و یا همچنانکه مقتدرترین شخص کشور که بر راس نظام قرار گرفته است، بر طبق معمول، "دشمن" و یا "دشمنان" نظام را مسئول میخواند، دشمنان "فرصت شناسی" که هم سیاست دارند، هم ثروت و هم قدرت. این دشمنان نظام هستند مسئول تمامی تیره بختی ها و سیه روزی ها، مسئول اقتصاد ورشکسته، غارتهای میلیاردی و ویرانی محیط زیست و زوال انسان و پسروی اجتماعی، دشمنانی که هر بذری که نظام ولایت کاشته است از بیخ و بن بر کنده اند.
آری، این دشمنان نظام اند مسئول تمام بی کفایتی ها و ورشکستگی ها در تمام عرصه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، نه سرکوب و منکوب کردن آزادی های فردی و اجتماعی نه نظام تبعیض جنسیتی و ستیز و خصومت با جهان بیرونی. اگر فحشا و روسبیگری، اعتیاد و مصرف مواد مخدره، گسترش یافته و اگر  خشم و خشونت، درغگویی و دو روئی، فردیت منقی و جاه پرستی و رقابت و برتری طلبی، زرق و برق و زینت گرایی، غیرتمداری و تعصب گرایی و نابینایی نهادین گردیده است، همه از دسیسه های دشمن برمیخیزد نه از حکومتی که بر دین و اخلاق بینان نهاده شده است.
فرمانروای خطه خراسان، حجت الاسلام، علم الهدا، فضای مجازی را مسئول وضع نابسامان کنونی و تظاهرات پی در پی مردم بشمار میاورد. حجت الاسلام پاک دهان بر آن است که فضای مجازی دروازه ای ست برای ورود "شیطان." در فضای مجازی، شیطان میتواند از "شگرد" های خود استفاده کرده با ابزار "آرایش " و "تزئین" دست بفریب جوانان بزند. خطبه گوی خراسان، هشدار میدهد که شیطان در صدد راه بندان است و اجازه نمی‌دهد انسان صراط مستقیم را انتخاب کند.
این بلاهت است که ما را باین روزسیه نشانده است. بلاهتی که از عقل "اجتهاد" بر میخیزد، عقلی که بر حلال و حرام، پاک و نجس، مستحب و مکروه،  تکیه میکند، عقلی که بریدن از خواسته های تن و پیوستن به نیازهای معنوی و روحی را تشویق و ترویج مینماید. حکومت دین و قدرت از بکارگیری عقل محاسبه گر ناتوان است. چرا که عقل محاسبه گر، ذاتا مادی اندیش است. حال آنکه عقل اجتهاد، نگران سود و زیان نه در این جهان بلکه در دنیای دیگر است. حسابرسی واقعی آنجا ست نه اینجا. آنجا باید جوابگو باشیم در پیشگاه پروردگار. این فریبکاری متولیان دین، برخاسته از بلاهت است که ما را در عصری چنین تاریک فرو برده است.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi




۱۳۹۷ اسفند ۱۷, جمعه

زن ایرانی نماد دیگری،
نفی نظام اسلامی!




تعبیر صریح و شفاف گفتمان لا الله الا الله، و یا گفتمان توحیدی، بویژه وقتیکه شکل آرمانی بخود میگیرد،  
چیزی نیست مگر نفی وجود "دیگری." گفتمان توحیدی بما میآموزد  که باید نیست و نابود سازی آن جنبنده را که خود داری نماید از اعتراف به این حقیقت نهایی که الله هست و بجز او نیست دیگری. لا الله الا الله اول و آخر جهان است، سخنی مطلق است و چون و چرا ناپذیر. هر انسانی از پذیرش این حقیقت سر باز زند و یا نسبت بدان شک و تردید نماید "دیگری" محسوب میشود و بدین لحاظ مورد خشم و کین خواهی باید قرار گیرد. همین بس که بیاد بیاورید که خمینی، نماد "تقدس" و "تقوا" چگونه دست بانتقام ستانی از کسانی زد که او از زمره "دیگران" تلفی میکرد. بعبارت دیگر، گزاره لا الله الا الله ظاهرا ساده و رها از زینتهای لفظی ست چنانکه  براحتی بر سر زبانها جاری میگردد. حال انکه، در واقع، میتواند بسیاری از کنشهای خشونتبار و تصمیم سازی های رهبران نظام را توضیح دهد، تصمیمها و کنش هایی که بعمل در آمده و نتایجی بس مصیبت بار ببار آورده است، کنشهای سیاسی.

از این مختصر، میتوان چنین نتیجه گرفت که باورهای دینی در واقع میتوانند بیانگر بسیاری از کنشهای کنشگران باشد بویژه آنان که بر مسند قدرت قرار گرفته اند. هم چنانکه ماکس وبر، جامعه شناس آلمانی خاطر نشان ساخته است که با فهم معانی و مفاهیمی که کنشگر را به کنش وا میدارد، میتوان فهمید چرا کنشگر باین و یا آن کنش دست زده است. یعنی با فهمیدن آنچه در ذهن کنشگر میگذرد میتوان کنش فرد کنشگر را مورد فهم قرار داده و کنش عقلانی را از کنش های دیگر متمایز ساخت. بعنوان مثال، اگر خمینی  به لا الله الا الله باور نمیداشت هرگز بانتقام ستانی از کسانی که بزعم او خداناشناسان کافران و منافقین بودند، دست نمیزد. دیگری البته به کافران و منافقین، هرگز محدود نبوده است. چرا که دیگری در حکومت ولایت، فرد و یا افرادی محسوب میشوند که "التزام " بولایت نداشته باشند. چون باورمندی به لا الله الا الله بخودی خود به نفی و نابودی آنچه بیگانه با باور اوست می انجامد. او وجود دیگری را دشمن موجودیت خود میدان، خصم آشتی ناپذیر کلمه می پندارد.

همگان، هم اکنون آگاهند که "وحدت کلمه" بچه مصیبت و نکبتی کشیده شده است. «وحدت کلمه" مگر میتوانست ویا میتواند بازتابنده چیزی باشد مگر لا الله الا الله، مگر بازتاب یکتایی و یگانگی خداوند؟  بنا براین، روشن است که در حکومت اسلامی نه جایی برای سرخ است و نه سیاه و نه حتی «سبز». بلکه همه اینها و حتی چیزی بیشتر است که تبدیل شده است بدیگری.

این دیگری نه دسته ای است و نه گروهی، نه حزبی است و نه تشکیلاتی. این دیگری از همه آنانی بوجود آمده است که در پی کسب انسانیت خود هستند و رهایی از اسارت و بندگی. بر گزینند آنچه خواهند و نجویند چیزی مگر آزادی، رمز هستی و زندگی انسانی نه تنها برای الله که برای همه ی زندگان. دیگری، همچون دریایی است طوفانی که امواج خشمگین آن کشتی حکومت دین را به زیر برد و به زبر. ناخدا ی آن هراسناک سکان را از سویی بسوی دیگری میگرداند در این دریای متلاطم و خشمگین. بهر سوی که روی کند با امواج سهمگین تری برخورد کند. این است که وحشت بر او مستولی گشته است و هراس برش داشته است از ظهور دیگری.

نظام ولایت پیوسته کوشیده است که جامعه را بگونه این بنیان گذارد که بازتابی باشد از وحدت و تبلور لا الله الا الله، پروژه ای که هم اکنون شکست خورده است. البته که نه با نرمخویی و بشیوه رحمانی بلکه با بکار گیری ابزار خشم و خشونت و قهر و قدرت که همگان را یک جور و یک رنگ سازند، مطیع و فرمانبر. بدین منظور، بر طبق فرمان الله، پرهیز از "حرام" و تبرا از "گناه" را اجباری ساختند و تخلف از آنها را جرم و قانون شکنی سزاوار تنبه و مجازات اعلام نمودند، بعنوان مثال جدایی جنسیتها و حجاب اجباری تنها یکی از جرائم محسوب میشود.

بدین منظور رژیم دین، از همان آغاز تاکید را بر تحمیل« حجاب» بر زنان گذارد. چه حجاب بهترین ابزاری بود برای نابود سازی دیگری و نمایش  نماد وحدت و یکسانی همگان در جامعه ای بزرگ و پهناور، برغم اختلافات طبقاتی و جنسیتی، برغم اختلافات غنی و فقیر، کارگر و کارفرما، برغم انواع نابرابریها و رنگ وارنگی، تا جامعه بازتاب خداوندی شود که تنها ست و بجز او هیچ خدای دیگری نیست. چرا که حجاب یک سان سازد و یک رنک جامعه ی متکثر را  با نفی وجود دیگری. بدینترتیب مقررات و انضباط حجاب بر جامعه سلطه افکن گردید تا "امت" اسلامی پا بعرصه وجود گذارد.

خروج از حریم خصوصی بدون حجاب، بچنان تابویی تبدیل گردید که ضربه بدان هنوز همطراز "محاربه" با الله شناخته میشود . پس  بد حجابی شد جرم و هنجار شکنی. سلطه ی تام و تمام بر زن از آغازین لحظات ظهور رژیم دین، برنامه ای بود استراتژیک برای برقراری گفتمان لا الله الا الله و  یا نظام وحدت، بدون کثرت و وجود دیگری. یعنی که با ظهور دین بر مسند قدرت زن بی درنگ تبدیل شد به آن موجود دیگری، البته پیش از آنکه هیچ دسته و گروهی، مقام و جایگاه دیگری و یا جایگاه زن را بعنوان نفی کننده وحدت کلمه اشغال کند.

زن، در رژیم دین، بعنوان دیگری شناسایی شده است و میشود. دیگری مقامی بود که انقلاب اسلامی برای زن ایرانی بارمغان آورد. از اینروی گشت های گوناگون، از جمله گشت های ارشادی برای کنترل زنان به خیابانها گسیل داشتند. مباد که زنی موی افشان کند و خود را از بند و اسارت حجاب رها ساخته و بنیان نظام اسلامی را از بیخ و بن بلرزه درآورد.

بهمین دلیل از همان آغاز، زن گفتمان لا الله الا الله را به چالش کشیده است که من هستم و منم آن دیگری که از هم میگسلد زنجیر اسارت و بندگی. از این روی حجاب را بر حسب میل خود تغییر داده و تعریف کرده است. موی خود افشان نموده است و چهره خود آراسته، کوتاه و تنگ پوشیده است و اندام زیبای خود را نمایان ساخته است. بی جهت نیست که  زن، رها از حجاب، شده است، نماد انحراف و هنجار شکنی، یعنی نماد شهوت و بر انگیختن غرایز حیوانی. بی جهت نیست که پیوسته خشم و خشونت رژیم دین متوجه زن بوده است. بی جهت نیست که قلب ندا را نشانه رفتند. چون او بود نماد زیبایی، نماد هستی و زندگی و بر انگیخته بود نفرت حکومت اسلامی. باین دلیل او باید نابود میگردید تا نباشد دیگری. اما، دیگری نیست که نظام نابود ساخته است بلکه بعکس این دیگری، بویژه وجود زن است که پیوسته نظام را با خطر نابودی روبرو ساخته است. چه، همین بس که زن حجاب از سر برگیرد، موی افشان نموده و چهره زیبا نمایان سازد، آنگاه از اسلام نه نشانی ماند و نه شمشیری که فرود آید بر گردن بیگناهی. پس رهایی در حکومت وحدت کلمه از رهایی زن است که آغاز میگردد.

 فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۷ اسفند ۱۰, جمعه


نشاط،
معضلی در جامعه اسلامی!




ساختار نظام ولایت بر دو پایه  دین و قدرت  بنا گردیده است. در این نظام درآمیختن دین و قدرت، مرزهای 
تعریف شده را تقریبا در تمام عرصه های نظری و عملی مخدوش ساخته است، از جمله مرزهای "رحمت" و "رحمان،" با قهر و خشونت، معصوم و مظلوم با دزد و جنایتکار، جهاد و شهادت با جنگ و خونریزی، مسئولیت و آزادی با اطاعت و فرمانبری. هرگز با یقین نمیتوان گفت که حضرت ولایت، ریاست جمهوری، مراجع تقلید و یا امام جمعه ها به چه زبانی سخن میگویند، بزبان دین و یا قدرت ویا یا هردو را باهم ادغام میکنند و بزبان جدیدی سخن میگویند، همچنانکه بدرستی روشن نیست که وقتی که بر منبر روضه و وعظ و خطابه نشسته اند، از زبان دین سخن میگویند و یا بر منبر "امامت" نشسته و از زبان قدرت داد سخن گویند. بظاهر آنها که بنگری، ممکن نیست که در هویت و حرفه آنها به شک و تردید افتی. آنها عبای "زهد" به تن دارند و عمامه "تقدس" بسر و از میان طلبه های حوزه های علمیه کشور برخاسته اند، آنجا که بهزینه جامعه به آموختن و اموزش علوم الهی میپردازند و در نهایت به "اجتهاد" میرسند، همچنانکه وقتی بظاهر یک سرباز و یا سرهنگ و سرلشگر، مینگریم نه تنها در باره هویت آنها تردیدی احساس نمیکنیم بلکه میتوانیم مقام و مرتبه و حرفه آنها را شناسایی کنیم. البته که مقام و مرتبه طلبه ها را، از راس تا ذیل، نمیتوان با رجوع بدرجه و نشانهایی که نظامیان بر خود، نصب میکنند، شناسایی، نمود. چه از نقطه نظر ظاهر همه آخوندها، فقها، علما و طلبه های دون پایه، تفاوتی چندانی نمیتوان مشاهده نمود. اگر تفاوتی بین عبا و عمامه هست، در رنگ و جنس 
است.

هم اکنون، اما، بسادکی نمیتوان هویت آخوند های حاکم را شناسایی نمود. مثلا، نمیتوان یک طلبه جوان را با 
یک سرباز نظامی اشتباه گرفت. همچنانکه وقتی به ولی فقیه مینگریم، نمیتوانیم شاه را با تمام جلال و جبروتش در او مشاهده کنیم. حال آنکه ولی فقیه، برغم ظاهرش، حرفه و شغل اصلی او فقاهت نیست بلکه حکومت است و حکمرانی. اگرچه او بعنوان "آیت الله" "فتوا" صادر مینماید، ولی بر مقامی جلوس یافته است که از آن جایگاه فرمانروایی نموده، فرمان نموده و حکومت میکند. شاید، اگر نتوانیم حلول شاه را در مظهر تقدس، در مظهر دین، در خدا آخوند خامنه ای ببینیم، نیز نتوانیم فرمان نهفته در فتوا را دریابیم. یعنی که شکل وشمایل ظاهری فقها و علما ما را میفریبند. نمیتوانیم آیت الله های حاکم، حجت الاسلامها و یا امام جمعه ها را همانگونه که هستند مشاهده نماییم، کسانی که شمشیر برکف دارند و بر هرگردنی فرود آورند که عمود بماند و خم نشود.
پس شاید تعجب آور نباشد که در چنین نظامی، فرمانروای شمشیر بکف، مظهر قهر و خشونت، آخوند خامنه ای، بر جایگه فقیه بر نشسته همچون یک فقیه عالم و پر ز دانش، درس "اخلاق" بگوید. زمانی بود که فقها و علما درس اخلاق بگوش شاهان میخواندند. اما، هماکنون فقیه بر جایگاه شاه نشسته و درس اخلاق بگوش مسنولین میخواند. آیا میتوان گفت آخوند خامنه ای بزبان کدام یک سخن میگوید بزبان فقیه و یا بزبان شاه؟
در اخیرترین (5 اسفند 97) درس اخلاق خود، ولی فقیه، آخوند خامنه ای، در تفسیر حدیثی از امام صادق، مسئولین کشور را به "عاقبت اندیشی،" بدور ساختن "کم حوصلگی" و "نا امیدی" فرا میخواند، و بر ضرورت داشتن "نشاط" برای پیشبرد همه امور تاکید نمود و در ادامه میگوید

اگر میخواهید کار جمعی بکنید، با جماعت حرکت کنید، مسابقه بدهید، پیش بیفتید، باید بانشاط باشید؛ اینکه ما مرتّب میگوییم نشاط و در صحبتها و گفته‌ها مکرّر بنده تکرار میکنم نشاط، بعضی‌ها خیال میکنند که نشاط یعنی رقّاصی، که فلان برنامه‌ی موسیقی را یا فلان برنامه را فلان جا بگذاریم، در تئاتر بگذاریم، در تلویزیون بگذاریم تا مردم نشاط پیدا کنند! معنای نشاط این نیست؛ نشاط یعنی حوصله‌ی کار، نشاط کار، تحرّک، که دل انسان آماده باشد برای حرکت کردن، کار کردن، فعّالیّت‌ کردن؛ خسته و ملول و افسرده و مانند اینها نباشد؛ این معنای نشاط است. اگر این [جور] شد، آن وقت انسان، همکار هم پیدا میکند، دیگران هم می‌آیند دُور شما جمع میشوند، کار را پیش میبرید. بخصوص شما جوانها خیلی به این احتیاج دارید
.
ظاهرا، آخوند خامنه ای از زبان دین سخن میگوید، از زبان اخلاق، از زبان پند و اندرز، ازبان توصیه و 
سفارش، از زبان تشخیص خوب از بد، از زبانی که از حدیث امام معصوم و مظلوم، امام صادق، ریشه بر گرفته است. اما، بمنظور اینکه شبهه ای بوجود نیاید، به تبین "نشاط" میپردازد مبادا با مفاهیم دیگری از نشاط که بوسیله مسنولین، از جمله رئیس جمهور، حسن روحانی ارائه شده اشتبباه شود. وی وقتی به تعریف و تبین "نشاط" میپردازد و آنرا چیزی سوای "رقاصی" میخواند از حوزه دین و اخلاق خارج میشود و بزبان "سیاست" سخن میگوید. این سخن البته که از دهان یک روضه خوان ساده بیرون نمیآید بلکه از دهان کسی بیرون میآید که حرفش "فصل الخطاب" است. که حرف او، حرف اخر و نهایی ست. یعنی که درس اخلاق ولی فقیه در واقع ارائه یک برنامه سیاسی ست، سیاستی که نشاط برخاسته از رقاصی، از موسیقی و انتشار آنها در رادیو و تلویزون را محکوم میکند و آنها را گر مضر نخواند مغایر با نشاطی میداند که او در مد نظردارد، نشاطی که از "حوصله کار،" "نشاط کار... " بر میخیزد. طبیعی ست که نشاطی که از رقاصی و از موسیقی بر خیزد و در رادیو تلویزون انتشار یابد، در منظر فقیه از مقوله "لهو و لعب" است و کنشی است گناه آلود. 
نبودنش بهتر از بودنش است.

در پیروی از درس اخلاق ولی فقیه است که هنوز پس از گذشت چهل سال رادیو و تلویزیون ملی کشور از نمایش یک ارکستر موسیقی و یا یک ابزار موسیقی با نوازنده ش و پخش صدای دلنواز زنان خواننده، خوداری میکنند. در تبعیت از گفتار ولی فقیه استکه  ماموران انتظامی مبادرت به جلوگیری از اجرای کنسرتها، لغو یا بهم ریختن آنها و دستگیری کسانی که رقص خود را به نمایش در آورند مبادرت میکنند. اگر ولی فقیه در درس اخلاق خود به ستایش رقص و موسیقی بعنوان هنرهای متعالی برخاسته از زیباترین و زلاترین احساسات و عواطف بشری، میپرداخت، آیا هنوز ماموران نظام بدستگیری رقصنده ها و خواننده های زن ادامه داده و از برقراری کنسرتها جلوگیری میکردند.

از آغاز "رقص" و موسقی و رادیو تلویزیون و سینما، برغم مخالفت تاریخی و میل و اراده  فقها و علما و مراجع تقلید و "حرام" شمردن آنها، پا بعرصه وجود گذارده، رشد نموده و به پیش رانده است. یعنی که مخالفت روحانیت با این نوع فعالیتهای هنری چیز تازه ای نیست. و در این چهل سال نیز اگر این هنرها بشکوفایی رسیده اند، برغم سختگیریها و محدودیت و بر علیه خواست و اراده فقهای حاکم بوده است. در منظر متولیان دین،  مهم نیست که رقص و رقاصی، موسیقی و تاتر در چه مرتبه هنری قرار گرفته اند و چه غنا، مفهوم و معنایی بزندگی اجتماعی داده و چه نقشی در فرهنگسازی باز میکنند، ولی فقیه، بر شان و ارزش این هنرها هجوم میبرد و آنها را با "رقاصی" بعنوان یکه کنش منفی و دون پایه و شهوت برانگیز یکی جلوه میدهد  را از که آنها را از شکوفایی باز دارد.

تردید مدار که حضرت ولایت به رقص و یا موسیقی، بعنوان هنرهایی متعالی و حرفه هایی تخصصیی 
نمینگرد، هنرهایی که تبحر و بدعت، یا عینی نمودن آنچه ذهنی ست و یا بمنصه ظهور در آوردن احساسات و عواطف درونی، میسر نشود مگر با ممارست و تمرین مدام و خسته ناپذیر، استعداد و مهارتی که  در بحرکت در آوردن اعضای بدن و یا کشیدن آرشه بر تارهای ویلن، زخمه های تار و تلنگر انگشتان بر پوست تنبکب بازتاب میابد. چرا که نظام ولایت فقیه، نظامی که مظهر دین اسلام دوازده امامی ست، از تاریکی برخواسته است و بسوی سیاهی روان است. زیرا که به انسان همانگونه مینگرند که الله مینگرد، بعنوان یک "بنده" دارای توانائیها و ظرفیتهای محدود که باید کنترل شده و براه "مستقیم" هدایت شود. ولی فقیه بر آن پندار است که الله انسان را برای اطاعت و فرمانبری از امیال و اراده اش آفریده است. که انسان موجودی ست اساسا نیازمند "هدایت" ، و گرنه پیامبران از جمله پیامبر اسلام را بزمین گسیل نمیداشت. انسان نه میتواند بر خود چیره شود و نه برخود فرمانفرمایی کند. ولی فقیه از این نوع انسانها هراس در دل دارد. چرا که انسان تنها در آزادی ست که میتواند با نشاط باشد، آزادی در رقصیدن و نواختن و آوازه سر دادن است که نشاط میآورد، توانائیها و استعدادهای که صرفا انسانی ست و با هیچ فتوا و فرمانی نتوانی آن را ناپدید ساخت.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۷ اسفند ۳, جمعه


دین حاکم و دین محکوم،
پدیده هایی ناهمگون!



حقیقت آن است که گفتار و کردار نظام اسلامی و اسلامیست های سلحشور، بسیار نزدیک تر است به دوران رسالت و فرمانروایی پیامبر اسلام تا دینی که مردم بدان اعتقاد دارند. دین مردم را باید از دین "حاکمان" جدا ساخت. اسلام دوازده امامی، دین رسمی، دینی که مردم بدان باور دارند از علم و آگاهی به کلام الله و بعثت رسول الله و ادبیاتی که در پی آن بوجود آمده است، بر نمیخیزد. دین مردم، دینی ست ارثی که در سرشت نهاده شود از دوران نا آگاهی و طفولیت تا دوران بلوغ و باروری عقلانی. مردم دین را با چشمان بسته و از راه احساسات و عواطف و نیز از راه تقلید و تبعیت پذیرفته اند و همانگونه آنرا بازتولید مینمایند که در یافته اند. بنابراین اگر بگوییم دین مردم، دین "محکومین" است سخنی بگزاف نگفته ایم.
حال آنکه دین "حاکمان،" دین فقها و علما، دین آیت الله ها و حجت اسلامهای ولایتمدار، دینی ست که در آن "سیاست" ارجح است بر "عبادت." که مهمترین احکام دین اسلام، احکام سیاسی است نه احکام عبادی، همچنانکه آیت الله خمینی در مصاحبه هایش قبل از فروپاشی نظام شاهی، تاکید میکرد که اسلام ذاتا یک دین سیاسی ست. باین معنا که مقصود و منظور از دین و فرستادن آن چیزی جز حکومت نبوده است.
دین حاکم، برغم تمام شباهتها و باورهای مشترک با دین محکوم، همان دینی نیست که مردم بدان باور دارند. دین مردم، نه اسلام از نوع سیاسی آن بلکه اسلام "عبادی" است که همچنانکه اشاره رفت از اجداد خود بارث گرفته و بفرزاندان خود انتقال داده اند. اسلام عبادی، دینی ست که ملجا و پناه بی پناهان است، مرحمی ست بر رنج دردمندان و التیام بخش روانها نا آرام، نیازهایی که ممکن است با نیایش و ستایش آفریننده هستی و نیستی، برضایت روحی و دمیدن امید بزندگی و تحمل پذیر نمودن آن بیانجامد. تردید مدار که باین افیون، ساده دلان در اقصا نقاط جهان، نیازمندند. حال آنکه دین حاکم، دین قدرت است. بدین لحاظ دین حاکم، دین قهر است و خشونت، دینی ست که شلاق و شمشیر بدست دارد. در دین حاکم "تسلیم" و "اطاعت" باراده و احکام الهی، یک امر دلبخواهی نیست. سرپیچی و نافرمانی از احکام الهی دیگر "گناه " محسوب نشود که خداوند در آن جهان بحسابش رسیدگی کند، بلکه یک "جرم" است سزاور تنبیه و مجزات جسمی و جرایم نقدی. "بد حجابی" و اختلاط جنسیتی و میگساری، گناه محسوب نمیشوند که جزا و پاداش آنها را بسرای دیگر موکول کرد. بد حجابی و اختلاط جنسیتی و میگساری مصداق قانون شکنی ست، قانونی که از "شریعت" اسلام بر میخیزد، از دین حاکم.
دین عبادی از آنجا که بر رابطه "بنده" و خدا، تمرکز مییابد، بی نیاز از ابزار قهر و خشونت، است. در حالیکه دین حاکم برای بقا راهی ندارد مگر  آنکه دست به قهر و خشونت بزند. دین عبادی از قدرت گریزان است و شیفته "ایمان" است. حال آنکه دین حاکم، آتش افروزد و گسترش طلبد با ابزار "جهاد" و "شهادت،" و یا ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خویش.
آنچه متمایز ساختن دین حاکم از دین محکوم، بویژه در زمانیکه ظاهرا هردو با هم در وحدتند، دشورار میسازد آنست که   محکوم نیز ممکن است دچار احساسی شود مشترک با حاکم، مثل احساس حکومت.  وقتی که محکوم دچار این توهم شود که این دین اوست که حکومت میکند، محکوم به ستون اصلی ساختار دین حاکم تبدیل شود، ستونی که نمیتوان آنرا بسادگی برانداخت.  چه تعجب اگر محکوم نیز احساس حاکمیت کند، صرفنظر از فقر و فلاکت و خواری و محنتی که با آن دست بگریبان است. بهمین دلیل تا زمانیکه مردم ایران بیدار نشوند و نقش دین و مظهر آن روحانیت را در ببار آوردن مصیبت و نکبتی که گریبان جامعه را گرفته در نیابند، نباید به "رهایی" امید بست. آیا 40 سال سقوط و زوال، مادی و معنوی، در دست متولیان دین، برخاسته از حوزه های علمیه، بسنده نیست که این واقعیت را خیلی واضح و روشن به مردم مخابره کند؟ برغم شعله ور شدن خشم مردم از دی ماه سال گذشته و شعارهای رهایی بخش، نمیتوان پاسخ روشنی باین سوال داد.
در پاین این نکته شایان یادآوری ست که تقسیم دین به دین حاکم و م محکوم ممکن است که راه را بر نقد حکومت بلحاظ دین، هموار نموده و ابزاری شود برای چیره شدن بر احساساتی برخاسته از  رودربایستی و مماشات با دین حاکم. 
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۷ بهمن ۲۶, جمعه

کدام دین؟



بمناسبت چهلمین سال فروپاشی نظام شاهنشاهی، ویدیوهایی از مصاحبه های آیت اله خمینی در 
زمانیکه در شهر کوچک نوفل لو شاتو در فرانسه اطراق کرده بود در فضای مجازی انتشار یافته است. بعضا، بسی بسیار آموزنده و رمزگشای جلوس روحانیت برهبری خمینی بر مسند قدرت اند. بخش کوچکی از یکی از این مصاحبه ها نظر این نگارنده را بخود جلب کرد که آنرا در اینجا بمضمون نقل میکنیم و خوانندگان میتوانند اصل مصاحبه را در لینک پایان مطلب مشاهده نمایند.

مصاحبه کننده، آیت الله خمینی را که چار زانو بر زمین نشسته و چشم بزیر دوخته است مخاطب قرار میدهد و میپرسد که شما یک مرد روحانی و مذهبی هستید و کار خود را با مذهب شروع کرده اید، چه شده است که ناگهان از سیاست سر در آورده اید. آیا دیگر مذهبی نیستید و یک مقام سیاسی هستید؟

خمینی در پاسخ میگوید: مذهب اسلام غیر مذهب مسیحیت است. شما اطلاعی از مذهب اسلام ندارید. اسلام یک مذهب خشک مربوط به رابطه بنده و خدا نیست. اسلام یک مذهب سیاسی ست. که سیاستش و عبادتش با هم مخلوط اند. همچنانکه حکومتها احکام سیاسی دارند اسلام هم دارد. من الان هم دارم بمذهب عمل میکنم. نه اینکه از مذهب خارج شده ام. در چند وقت پیش من در یک بعد مذهب واقع بودم و عمل میکردم و حالا در بعد دیگرش و همه اینها مذهب است. و اینکه گفتید خارج شدید از مذهب، الان هم از جهت مذهب حرکت میکنم.

اگر آیت الله خمینی در هر مصاحبه و یا در هرجایی دست به "تقیه " زده و یا بقول خودش "خدعه" کرده است، در این بخش از مصاحبه اش در نوفل لو شاتو، مرتکب چنین زیرکی و زرنگی ای نشده است. او تاکید بسیار دارد که اسلام ذاتا یک دین سیاسی ست و اگر هم عبادی است، بزبان خمینی، عباداتش هم  در خدمت سیاستش است. در اینجا خمینی چیزی کمتر از حقیقت را بر زبان نمیراند. اما، کمتر کسی باین حقیقت، وحدت دین و قدرت و پی آمدهای آن توجه نشان داده است. بگذریم که آن دوران، دوران اندیشه و تفکر به آنچه از زبان دین بگوش میرسید، نبود. که احساسات بر انگیخه با سخنانی که از خمینی، مظهر دین، بگوش میرسید، پرده ای بر چشمان همگان کشیده و عقل و خرد را به تعطیلی کشانده بود.

در واقع، خمینی نوید ظهور دین تازه ای را میداد که نه تنها "عوام" از آن شناختی نداشتند بلکه  "خواص" هم، از جمله سیاست ورزان و روشنفکران و مارکسیستها و لیبرالها، همچنانکه خمینی بدان اشاره میکند، چیزی نمیدانستند و شاید هم نمیخواستند بدانند. هنوز هم در برابر نقد نفی دینی که خمینی از آن سخن میراند، اسلام سیاسی، یعنی اسلامی که شمشیر برکف دارد و بر کشور ما حاکم است تعصب و غیرت بجوش میاید.

آیت الله خمینی در مصاحبه هایس در نوفل لو شاتو، پیوسته شاه را مسئول "فساد،"  "ظللم،" "فحشا" و  "بی عدالتی،" و عقب ماندگی در زمینه های مادی و معنوی شناسایی میکرد و اظهار میداشت که دین اسلام، حکومتی که براساس قواعد و مقررات آن و رای مردم بر پا میشود، این مصائب اجتماعی را که ناشی از حکومت فاسد شاه است، از میان بر میدارد. بگذریم که در آنزمان، اصلا مهم نبود که حضرت آیت الله چه میگوید، بیدرنگ و بدون واسطه وارد شعور و آگاهی آدمها میشد، چنانکه گویی سخنان آیت الله، نه دارای عمقی است و نه طول و عرضی. بعضا، این را شیفتگی ای میدانند برخاسته از جذب شدن به شخصیتی پر ابهت و صلابت، بازتابنده اقتداری اسرار آمیز و یا آنچه ماکس وبرجامعه شناس آلمانی، "کریزما" مینامد. یعنی که خمینی از خود رفتار و گفتاری را بروز میداد، باور شدنی، چنانکه گویی که اگر چشم بر زیر میدوزد و بر زمین می نشیند، پوشاکی ساده تهی از هر گونه زرق و برقی بر تن دارد و باصدایی نرم و شمرده سخن میگوید، هرگز نمیتواند مرتکب خطایی شود، این در حالی بود که خمینی از حقیقت سخن میراند که او دین عبادی را بخش ناچیزی از اسلام سیاسی محسوب میکرد.

 اگر نادانی به ماهیبت مصیبتبار سخنان خمینی در آنزمان قابل توجیه ست، هم اکنون پس از گذشت چهل سال بذری که خمینی کاشته وبیک درخت تنومند ببار آورده است، نفی و ستیز با دینی که خمینی از آن سخن میراند، توجیه پذیر نیست.  مگر از مصیبت و نکبت میتوان از چیز دیگری سخن راند و قتی بحث از حکومت دین شود؟ بگذار، ولی فقیه همچنان دست بفریبکاری بزند و انکار کند که مردم را اگر از چاله ای بیرون کشیدند آنها را در چاله بس بسیار عمیقتری فرو انداخته اند. که ملت ما در تحت اسارت دین، هستی خود را بباد داده اند تا آنجا که بهر خواری ای تن میدهند تا لقمه نانی بدست بیاورند. با ناخرسندی تمام است که بگوییم، شرایط همینگونه نمی ماند و بسوی تیرگی بیشتر در حرکت است.

پس از چهل سال شاید زمان آن فرا رسیده است که بدون قصد بی اعتنایی باعتقادت و باورهای مردم، بگوییم  که از کدام دین سخن میگوئیم و با ستیز با کدام دین است که باید برخیزیم. چه نمیتوان ساختار قدرت را بچالش کشید بدون آنکه به ستیز و نفی دینی برخیزی که خمینی از آن سخن گوید، ازدینی که بقول خود وی ربطی به عبادات ندارد، ازدینی که با قدرت یکی ست و یگانه. امروز باید از دینی سخن راند که ار لوله تفنگی برخیزد که خطبه خوان جماعت های جمعه بر فراز منبر "قدرت" در دست میفشرد.  امروز باید از دینی سخن راند که برهمه عرصه های زندگی، چه عمومی و چه خصوصی سلطه افکنده و همه چیز را برنگ و بوی خود آلوده کرده است. امروز هیچ سیاستی نیست، هیچ گفتمانی نیست، از هنری و ادبی گرفته تا حقوقی و قضائی، وکیفری و... که شریعت در آن حضور نداشته باشد. باز تاب سلطه شریعت را میتوان در حجاب اجباری و جدایی جنسیتها و قواعد و مقررات پوشیدن و نوشیدن و رقصیدن و شادی و طرب، بخوبی مشاهده نمود. 

آیت الله خمینی خود در مصاحبه هایش در نوفل لو شاتو  تاکید میکند که اسلام دیگر و عظ و موعظه، پند و اندرز، درس اخلاق و تزکیه نفس نیست. که اسلام یک دین حوزه ای نیست بلکه دینی ست که با تبعیت از پیامبر اسلام، باید بر فراز مسند فرمانروایی قرار گیرد. چهل سال است که از فرمانروایی دین که مظهر آن روحانیت است میگذرد، چهل سال از حکومت دینی میگذرد که بقول خمینی سر اسازگاری با فساد و فحشا و ظلم و بی عدالتی ندارد. بنگر که همه بدیها همه زشتیهایی و همه نابرابری ها که بحکومت شاه نسبت میداند، نه  مضاعف بلکه باوج خود رسیده اند. فساد نه از کمبود برخیزد نه از روانی متخلف و یا طماع، فساد نه از زیر که از راس است که انتشار مییابد. چرا که فساد از دین فروشی است که ریشه میگیرد، که منشا آن ولی فقیه است و قشر روحانیت.

خمینی در واقع دین تازه خود، اسلام سیاسی را بمردم فروخت با قیمتی بس گزاف، معامله ای که ملت را به فقر و فلاکت کشانده است. بیجهت نیست که ملت بخاک ساه نشسته است.  خمینی شاه را بارها به رواج فحشا و اعتیاد جوانان به هروئین، متهم میکرد. بنگر میلیونها جوانی که از سر یاس و نا امید بدامن نیستی می شتابند، بنگر بزنان مزدوج و دختران کمتر از سیزده ساله ای که برای گذران زندگی باید  تن بروسبیگری بدهند. خمینی نمیدانست که چگونه دین میتواند جامعه را از بیخ و بن فاسد نموده و ظلم و بی عدالتی را باوج خود برساند. او نمیدانست که وقتی که دین با قدرت به حجله زفاف برود و بکارت خود را ازد دست بدهد، جامعه را به فساد و فحشا و  انحطاط و تباهی میکشاند. شرایطی که هم اکنون ناظر بر آن هستیم. تحت حکومت اسلام است که هم اکنون مردم یکصدا ناله برآورند که "فریاد از این همه بیداد،" بیدادی که از حکومت دین برخیزد. برغم این واقعیت است که بعضا بر آن تصورند که میتوانند بدون ستیز با دین از حکومتی دینی عبور کنند.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi





۱۳۹۷ بهمن ۱۹, جمعه

جنگ فریبکاران و
توهم چند صدایی!



نظام استبداد مضاعف دین و قدرت، نظامی ست که کمتر شبیه آن یافت میشود. در جهان امروز نمیتوان از نظامی سخن راند که "روحانیون" بر آن حکومت کنند، آنهم بشیوه مطلق. شاید بتوان شبیه بآن را در قرون وسطی، دوران حکمرانی دستگاه کلیسا در اروپا جستجو نمود. ساختار استبداد مضاعف دین و قدرت، بسی پیچیده و بغرنج است. غامض تر هم میشود اگر در نظر بگیریم که نهادی را در درون خود بنیاد گذارده است که در هر شرایط دیگری دلالت بر نفی استبداد و خود کامگی فردی میکند، نهادی که "جمهوری" نامیده میشود و 
از مبارزات اروپائیان در راه رهایی و ازادی از نظام استبداد پادشاهی، ریشه برگرفته است.

بی نیاز از گفتن است که جمهوری ای که نظام ولایت بفرزندی پذیرفته است، طراحی نشده است که به وظیفه و مسئولیت خود عمل نماید. که اراده مردم را بازتاباند و راه را بر بازگشت استبداد و خودکامگی قدرت بر بندد بلکه بآن دلیل از دل نظام استبداد دین و قدرت سر برآورد که، حد اقل بلحاظ تئوری، رای خداوند یکتا و یگانه، رای و اراده الله را که مظهر آن ولی فقیه است با رای و اراده مردم که در ریاست جمهوری تبلور مییابد آشتی دهد، بدون آنکه هرگز هم شان و برابر با یکدیگر قرار گیرند. که حکومت اسلامی برهبری ولی فقیه، بستری ست برای پیشرفت مادی و آزادی های فردی و اجتماعی. که بر خلاف تصور منتقدین داخلی و خارجی، اسلام نه تنها با نوآوری و تجددخواهی خصومتی ندارد بلکه خواهان آن است، فریبی خانمانسوز که نه تنها ساده دلان را بدرون خود فرو بلعید بلکه انقلابیون و روشنفکران چپ و لیبرال و ملی و مذهبی ها را هم در خود غرق نمود. چه دست کم گرفته بودند این قشر فریبکار و فرومایه را، قشر "مفتخوار" و انگل جامعه را. که باور کرده بودند این سخن رهبر روحانیون را که به قم خواهد رفت و قصد حکومت در سر ندارد. که حکومت آخوندی چند صباحی بیش نپاید.

همزیستی نظام استبدادی ولایت فقیه، نظامی برخاسته از واپسین دوران تاریخ با نظامی نوین برخاسته از رای مردم، از آغاز دچار "بحران" گردید و ناسازگاری و تناقض این دو نظام را آشکار ساخت، بحرانی که ناشی از تقابل ولی الله بود با ریاست جمهوری، نخستنین برگزیده مردم. بحران با گریختن رئیس جمهور، از برای حفظ جان و بسود اقتدار و اعتبار ولایت خاتمه یافت. اما، ناسازگاری و نا همخوانی، حتی رقابت و ستیز بین دو نظام، ولایت و ریاست، ادامه یافت، البته گاهی خفیف و گاهی شدیدتر که برخی در جدالهای لفظی بازتاب  یافته و می یابد و بعضی در سیاستگزاری و مدیریت دستگاه دولتی بروز میکند. همین بس که بیاد بیاوریم که ولی فقیه پس از تجربه 8 سال ریاست جمهوری محمد خاتمی، که رویای "اصلاح" نظام ولایت را در سر میپروراند،، محمود احمدی نژاد را خود برگزیده بود که با او بگفته خویش دیدگاه های مشترکی، داشت. در دوره اول ریاست جمهوری احمدی نژاد، ظاهرا اختلافات و رقابت بین ولایت و ریاست نزدیک بصفر رسید، چنانکه گویی ریاست "پادو" و یا "گماشته" ولایت بود. ولی فقیه، پیوسته دولت احمدی نژاد را بعنوان دولتی"دست پاک" و "پرکار" مورد ستایش قرار میداد. اما، رابطه ولایت و ریاست در دوره دوم زمامداری احمدی نژاد، رفته رفته تیره گردید تا آنجا که احمدی نژاد از سر ناخشنودی از نصب دوباره وزیر اطلاعات بفرمان ولی فقیه، وزیری که او عزل نموده بود، یازده روز گوشه عزلت برگزید و در خانه به قهر نشست و در بازگشت بر مسند ریاست بار دیگر زبان به ستایش تدبیر و اراده ولایت گشود.

تردید نباید داشت که اگر حجت الاسلام روحانی، مورد تایید ولایت قرار نمیگرفت هرگز به ریاست نمیرسید. با 
این وجود، برغم همآهنگی ولایت و ریاست بر سر "نرمش قهرمانانه" شاهد بوده ایم که چه جنگ و جدالی بین ولایتمداران و دولت بر سر برجام در گرفت و هنوزهم ادامه دارد. البته هم اکنون زمینه های ناسازگاری بین ولایت و ریاست بیش از همیشه وجود دارد و ظاهرا بسی بسیار تنش آلود. روحانی و همه وزیرانی که برگزیده است، بخوبی آگاهند که قدرت آنها محدود است بمرز ولایت، مرزی نامعلوم و نا تعین شده چون شریعت اسلام عبارت از احکامی ست نوشته بر شن صحرا. مثلا رئیس جمهور بر 27 در صد از بودجه کنترل دارد. در امور امنیتی و نظامی کشور ریاست جمهوری نقشی ندارد، رئیس کل قوا ولی فقیه ست. فرماندهان نظامی علنا اعلام میکنند، تصمیم موشک سازی و موشک پرانی خارج از حیطه تصمیمگیری دولت است. در امور برون مرزی همگان میدانند که ماهیت رابطه با قدرت های بزرگ جهانی را ولی فقیه تعریف و تعین میکند. درنتیجه رئیس جمهور نیز همچون روسای دو قوای مقننه و قضایی، نهایتا کارگزار ولایت فقیه است، برغم جنگ و جدالهای لفظی، اختلافات سیاسی و ایدئولوژیک. ولی فقیه همچنانکه حجت الاسلام خاتمی را که بر مسند ریاست به شاه سلطان حسین مبدل ساخت و محمود احمدی نژاد ژنده پوش و ساده زیست را به پادوی خود در آورد، شیخ حسن روحانی را نیز به روضه خوانی و اندرزگویی واداشته است.

دوگانگی نظام ولایت و ریاست، نظام استبداد دین و قدرت، دوگانگی ناشی از ناسازگاری ذاتی رای الله که در اراده ولی فقیه باز تاب مییابد و و رای مردم که در ریاست جمهوری جلوه گر میشود، این توهم را بوجود میآورد که نظام ولایت، نظامی ست چند صدایی. البته اگر بر درگیریهای ولایت و ریاست در زمینه های مختلف، صدای مراجع تقلید و امامان جماعت جمعه را هم بیافزاییم. این چند صدایی، چه کاذب و چه واقعی، بر نیاز جامعه به مقاومت ومخالفت با دستگاه دین و قدرت سرپوش میگذارد و فرصت تنفس، رشد و نمو آنرا را مسدود نموده و جامعه را بانفعال میکشاند. چرا که نظام ولایت مخالف را خود تولید و باز تولید میکند، مخالفی که بیانگر خواست مردم است. بی جهت نیست که تاکنون هیچ صدای مخالفی ریشه بر نگرفته و جوانه نزده است.

زمانیکه رئیس جمهور   بدفاع از "نوگرایی" و "خود آئینی،" بدفاع از "آزادی" در "انتخاب،" "کرامت انسانی" و "آزادی ارتباطات،" برخاسته و تا آنجا به پیش میراند که حجاب اجباری را مورد شک و تردید قرار میدهد، مخالف نظام چگونه میتواند پرچم آزادیخواهی و نوگرایی را بر افرازد و مردم را بسوی رهایی و براندازی نظام ولایت فراخواند؟ رئیس جمهور  در اخیرترین سخنان خویش، بنظر میرسد که ولی فقیه و همقطاران حوزه ای خود را بسوی پاسخگویی به خواست مردم و تاسیس دولت "الکترونیکی" فرا میخواند و ظاهرا خطاب بآنان میگوید "مقاومت در برابر فناوری ها و تحولات نوین، رویکردی قدیمی است." در چنین شرایطی، آنچه نظام، "مردم سالاری دینی" میخواند، در واقع کار را بر مخالفان و ناظران و تحلیلگران، دشوار ساخته است. چرا که گفتمان مخالفت در درون نظام بمنظور فرا افکنی و مسئولیت گریزی بوقوع می پیوندد. در حکومت اسلامی، حتی رهبر معظم خود گاهی نقش بزرگترین مخالفان دولت را بازی میکند و باین ترتیب از پاسخگویی میگریزد، همچنین امامان جمعه و مراجع تقلید بر فراز منبر قدرت یا شکوه از دولت کنند و یا "مسئولین" را مورد خطاب قرار میدهند، چنانکه خود گویی به حضور امام هشتم شتافته و آب ظهارت و مصونیت از مسئولیت بر سر ریخته اند. رئیس جمهور نیز بنوبه خود هرجا که میرود روضه مخالفت را سر میدهد گویی که بر فراز منبردین نه بر فراز منبر قدرت، روضه میخواند و بعنوان روضه خوان مبرا از هر مسئولیتی ست. بی دلیل نیست که به رئیس جمهور "درغگو" شهرت یافته است. توهم چند صدایی در واقع، مسئولیت را راز انگیز نموده و آنرا در پرده ای از ابهام نگاه میدارد. همه دستها در پشت پرده مشغول بکارند. ناپیدان بودن مسئولیت و مسئولین، جامعه را به یک جامعه "مافیایی" تبدیل مینماید.  

بنابراین، در زمانیکه تمامی نهاد ها، مفاهیم و آرمانهای سیاسی و اجتماعی و انسانی مورد دستبرد و مصادره روحانیت حاکم برجامعه قرار میگیرد، و مخالف را در درون تولید و باز تولید میکند، باید چاره ای دیگری اندیشید، چاره ای که ما را از این چاله که چهل سال است در آن فرو غلتیده ایم، بیرون بکشد. در کمال ناخشنودی ست که این نگارنده باید اعتراف کند که تا سیتز با قدرت به ستیز با دین نکشد، در پیچ و خم تاریخ سر در گم خواهیم ماند.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۷ بهمن ۱۲, جمعه

رهایی از یوغ قدرت
و یا از بند دین؟


در چهل سال پبش از این، بزرگترین اتقاقی که در جامعه ما بوقوع پیوست، جلوس "دین" ، اسلام داوازده امامی، بر مسند قدرت بود. پس از فروپاشی نظام شاهنشاهی، بنظر میرسید که شرایط حاکم بر جامعه  و هر آنچه که در آن بوقوع می پیوست، ظاهرا از "سیاست" و از مبارزه بر سر قدرت، کسب و تحکیم آن بر می خاست نه از دینی که بر منبر قدرت ظهور یافته بود. اگر کسانی در برابر جوخه های اعدام قرار میگرفتند، گلوله های قدرت بود که سینه آنها را متلاشی میساخت، نه گلوله های دین. اگر کسی را بجرم شیدایی به تخت شلاق می بستند، دست و پای سارقی را قطع میکردند و یا زنی بجرم زنا سنگسار میشد، پایمال ساختن کرامت انسانی بدست قدرت بشمار میآمد نه به دست توانای دین. اعتقاد براین بود که خشونت و جنایت از قدرت، از سیاست بر میخیزد، نه از دین، نه از فقیه و فقاهت.

این در حالی بود که "شریعت" اسلام، قواعد و مقرارت آن، بندهای اسارت را بر سراسر زندگی می پیچاند و جامعه را به "بندگی" میکشاند، تحول شگرفی که کمتر کسی بدان وقوف داشت. یعنی که جامعه بسوی تاریکی و سیه روزی روان بود، بدون آنکه کسی با افروختن شمعی راه پر پیچ و خمی که در پیش بود کمی روشن سازد.  

بعنوان مثال، تهران، شهری که شبهای آن رویایی بود و نورانی و سراسر شادی و طرب و تفریح و تفرج، شهری که در آن سینماها، تاترها، رستورانها و کاباره ها تا پاسی از شب در خدمت مردمی بودند برخاسته ازهمه اقشار و لایه های اجتماعی، یکشبه در سکوت و در تاریکی فرو رفت. تمامی فعالیتها و کسب و کارهایی که در پیوند با آن شبهای درخشان، بوجود آمده بودند، متوقف و به تعطیلی کشانده شدند. اگر از جنبه مادی این فعالیت ها، گردش سود و سرمایه و اشتغالزایی بگذریم، بسی بسیار ضروری اند برای تخلیه تمایلات سرخورده و بغضهای درونی در جامعه ای که بسوی تجدد و نوخواهی در حال پیشروی ست. از ضرر و زیان چنین سختگیریهای پوچ و بیهوده کسی نمیتوانست سخنی بمیان آورد. کمتر کسی میتوانست با قواعد و مقررات دینی بمبارزه بپردازد. چه کسی میتوانست بدفاع از تولید و مصرف "می" و یا ادامه کار کاباره ها و پیک فروشان محلی بپا خیزد؟ چه کسی میتوانست بگوید که بوییدن دهان، دور از شان ماموران انقلابی ست. چه کسی میتوانست بگوید با آتش کشیدن فاحشه خانه های رسمی، تمامی جامعه به فاحشه خانه تبدیل شود. بعبارت دیگر، از همان آغاز مردم دانسته و یا نادانسته به مماشات با سلطه روز افزون دین و متولیان دین پرداختند.

شاید بتوان بخشی از این مماشات را به اخت مردم با مقرارت دینی از دیر باز، نسل پس از نسل، نسبت داد. این بدان معناست که نهادین بودن مقررات و قواعد دینی، جامعه را در کل در برابر هجوم تازیان بومی، مظهر و متولیان دین اسلام، بانفعال میکشاند. اگر زنگ اخطاری بصدا درآمد که از حکومت دین جزمصیبت و نکبت چیزی دیگر بر نخیزد، آنقدر ضعیف بود که بگوش کسی نرسید.

زنان البته که اولین قشری از جامعه بودند که در برابر حکم "حجاب" و حکومت دین، پرچم مقاومت را برافراشتند اما، از آنجا که مورد حمایت سیاست ورزان انقلابی، قرار نگرفتند، زنان با اکراه و از سر اجتناب از تنبه و مجازات و جریمه و دستگیری بدست گشت های گوناگون ارشادی بدان تن دادند. از آن پس نیز اکراه خود را از حجاب اجباری هرگز پنهان نکرده و پیوسته حجاب را بر طبق ذوق و سلیقه خود تغییر داده و پیوسته مبارزه  با گشت های گوناگون انتظامی را ادامه داده اند.

هم اکنون پس از چهل سال، نشانه هایی مشاهده میشود که حکایت از بسر رسیدن مماشات مردم با دین و متولیان دین میکند. چرا که هم اکنون نقد دین از درون قشر روحانیون بگوش میرسد، آنهم از زبان رئیس جمهور کشور، خود یک روحانی و از معماران حکومت اسلامی، شیخ الاسلام، دکتر حسن روحانی که در جمع مدیران وزارت ارتباطات، اخطار میدهد که دین را نباید تحمیل کرد که دین یک امر قلبی ست. وی همچنین اظهار میدارد که:

خداوند به پیغمبرش می‌گوید: «وَ ما أَنْتَ عَلَیْهِمْ بِوَکِیلٍ، تو وکیل مردم نیستی، تو چکار به کار مردم داری؟ «و َمَا عَلَیْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ»؛ تو باید پیام برسانی، حالا مردم یا گوش می‌کنند و هدایت می‌شوند یا گوش نمی‌دهند... مردم باید انتخاب کنند، اگر انتخاب نکنند که دین نمی‌شود، با تحمیل که نمی‌شود دین درست کرد. «لا اکراه فی‌الدین». اساس دین باید با فهم و درک و پذیرش باشد. بقیه مسائل هم همینطور است.

روشن است که این گفتار چیزی نیست مگر اعتراف به این واقعیت که دیگر نمیتوان شریعت را با زور شمشیر بر دل مردم فرو نشاند. در اینجا بنظر میرسد که رئیس جمهور از زبان قدرت به تبین دین میپردازد، از زبان ریاست دولت، بهمین دلیل، برغم عقلانی بودن سخنانش، نمیتوان بصداقت او اعتماد داشت. چرا که دین که مظهر آن ولی فقیه است، حاکم نهایی ست و او هنوز بر اساس شمشیر، اسارت و شکنجه و دار مجازات است که حکومت دین را بقا و تداوم می بخشد. این واقعیت را باید از زبان دین نیز  شنید که در پاسخ حسین شریعتمداری، تف لیس و سخنپرداز ولایت، آخوند خداوند خامنه ای به رئیس جمهوری بازتاب می یابد. وی تصدیق میکند که الله گفته است «لا اکراه فی الدین» و چند و چونی بر آن نمی آورد. اما یاد آوری میکند که:

 اما این نکته که بدیهی نیز هست از مسئولیت مسئولان در قبال دین مردم نمی‌کاهد چرا که ابلاغ دین در آیه شریفه «وَمَا عَلَیْنَا إِلَّا الْبَلَاغُ» تنها ابلاغ زبانی و بیان مبانی دینی نیست بلکه مقابله با موانعی که از فهم دین و رسیدن پیام اسلام به مردم جلوگیری می‌کند نیز بخشی از همان ابلاغ دین است.

چنانکه گویی چهل سال، سرکوب آزادی، چهل سال خشونت و انتقام ستانی، چهل سال تنبیه و مجازات و بر پاداشتن، بطور روزانه، مراسم شلاق زنی و اعدام در ملا عام، کار بجایی نبرده است. تف لیسان ولایت از جمله حسین شریعتمداری، که همچون دادستان کل کشور، محمد جعفر منتظری می اندیشد که اگر تا کنون از انتقاد مجامع بین المللی واهمه ای بخود راه نمیدادیم و  احکام مجازات اسلامی را اجرا و به بریدن دست و پای سارقان ادامه داده بودیم، اکنون دچار این فساد خانمانسوز نمیشدیم. بنگر که دچار چه جانورانی شده ایم!

حال آنکه واقعیت آن است که از زمانیکه "دین" در کشورما بر منبر قدرت جلوس یافت، و بر تمام سطوح جامعه سلطه افکن گردید؛ آبستن ضد ارزش نیز گردید و بذر "آزادی" را در درون خود پرورش داد.  یعنی که از همان آغازین لحظات وصلت نا گوار دین و قدرت، نطفه اراده معطوف بآزادی نیز بسته گردید. رژیم دین چهل سال است که تمام ابزار خشونت و بیرحمی را بکار گرفته است تا این اراده را در نطفه خفه و نابود سازد، اراده ای که معطوف به آزاد سازی خویش و جامعه از یوغ ارزشهای دینی ست.

 هم اکنون مردم آگاه شده اند که ندای دین از لوله ی تفنگی برمیخیزد که امامان جمعه بر فراز منبر قدرت در حال خطبه خوانی در دست خود میفشرند. اگر امروز کشور ما بجای پیشروی دچار پسروی گشته است و در حال غرق شدن در منجلاب فساد و دزدی و درغکویی ست، اگر کشور ما با بحرانهای عمیق اقتصادی، بیکاری و گرانی مهار ناشدنی و با پدیده کم آبی و طوفانها خاکی و تخریب محیط زیست روی در روز گردیده است، اگر یخصومت با جهان برخاسته است، بآن دلیل است که مردم ایران در چهل سال پیش از این خصم آشتی ناپذیر آزادی، یعنی دین اسلام و متولیان آن روحانیون را بر مسند قدرت نشاندند. حال دوران رهایی فرا رسیده است، رهایی از یوغ حکومت دین، نه از بند قدرت.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi