۱۳۹۵ خرداد ۲۱, جمعه



آزادیخواهی
و باز تولید منش دیکتاتوری!



در ادبیات سیاسی متداول است که مردم ایران را افزوده بر بسیاری از پسوندهایی مثل شریف، 
بزرگوار و شهید پرور مردمی "آزادیخواه " و یا "آزادی طلب"  نیز بخوانیم. البته نه چندان بی دلیل و برهان. چرا که برای کسب آزادی بیش از یکصد سال است که مبارزه نموده و دست بدو انقلاب بزرگ زده ایم. با این وجود، پیوسته نا کام و تشنه لب جرعه ای آز آزادی مانده ایم.
  
فرض بر این است که در لحظات پیروزی بر استبداد در 1357، مردم، از راس تا ذیل، مورد افسون ساحر ماهری، همچون خمینی و سپس خامنه ای قرار گرفته، فریب وعده و وعیدها را خورده  و بار دیگر در چنگال استبداد گرفتار گردیده ایم. در نتیجه بدرستی روشن نیست که وقتی مردم ایران را مردمی آزادیخواه میخوانیم، آیا از یک واقعیت سخن میرانیم و یا آنرا همچون  یک بیان شعاری بکار میگیریم، همچنانکه، در 1357 با دشمنان آشتی ناپذیر آزادی همراه شدیم و بامید کام گیری از آغوشش باسلام، به دین تازیان بومی، دینی که رستم فرخزاد، سردار ایرانی در 14 قرن پیش از این "کیش اهریمنی خوانده است، دل بستیم؟ براستی "آزادی طلبی" و یا آزادیخواهی  مردم ایران بر چه کسی ثابت گردیده است؟ آیا سندی در دست هست که بر چنین واقعیتی شهادت بدهد؟ در صد سال اخیر کدام یک از احزاب، سازمانها و یا گروهای سیاسی برای کسب آزادی دست به میارزه زده اند، حزب توده؟ حبهه ملی؟ ملی- مذهبی؟ نهصت آزادی؟ سازمان چریکهای فدایی خلق و یا مجاهدین؟ یا "روحانیون" و مراجع تقلید؟ بسیاری از احزاب و سازمانهای انقلابی چپ مبارزه با "امپریالیسم" با "سرمایه داری جهانی" را مقدم بر هر مبارزه دیگری میدانستند، از جمله مبارزه برای آزادی. اول پاسخ به نیازهای مادی، شکم سیرو رفاه و آسایش، بعد آزادی. شرم آور بود اگر از تقدم مبارزه برای کسب آزادی سخن میراندی که نشانی بود از "لیبرالیسم" واژه ای نفرین شده نزد همگان از چپ تا راست و میانه، روندی که نیروی چپ انقلابی برهبری حزب توده را با ارتجاعی ترین اقشار جامعه برهبری آیت الله های مقدس بوحدت رساند.

براستی آخرین جنبشی که در سال 88 بدان دست زدیم، جنبشی که به جنبش "سبز" معروف گردید، چه؟ آیا در پی آزادی بود و یا با توسل به حربه دشمنان آزادی، الله اکبر، در جستجوی رای خود بود؟

"مردم آزادیخواه ایران،" "مردم آزادی طلب،" و "جنبش آزادیخواهی مردم " و یا ترکیبات دیگری از مردم و آزادی، عبارات و یا مفاهیمی هستند که آنها را میتوان از نوع "یقین های بی واسطه،" مفهومی واضح و روشن بی نیاز از هر شرح و توضیحی و یا "مصادیق نسنجیده،" و یا باورهایی خواند غیر قابل اثبات. چرا که در واقعیت آزادیخواه بودن مردم ایران، مفهومی ست سراسر ابهام. زیرا که بدرستی روشن نیست که منظور از مردم چه کسانی هستند و چه مفومی  از آزادی را در نظر داریم ؟ آیا تمامی مردمی که در سرزمین و در درون مرزهای ایران زندگی میکنند در نظر داریم، بدون توجه به  گوناگونی زبان و دین و ملیت و دیگر تفاوت های محلی، و یا مجموعه ی خاص تری را، مثل طبقات مختلف اجتماعی و  یا منطقه ای؟ آزادی نیز مفهومی ست خاکستری، مه آلود و ابری، اما بعضا آنرا سیاه و یا سفید، بطور کلی با معنا و یا بی معنی میپندارند. آیا آزادی بی بند و باری ست، هرج و مرج و بی نطمی ست، یعنی همان تعریفی که علما و فقها در نظر دارند و آنرا "اباحیگری"  نیز میخوانند؟ آیا آزادی با شرط و شروط هم آزادی ست؟ یا همانطور که ژان پل ساتر، فیلسوف مشهور فرانسوی اعتقاد داشت آزادی یعنی مسئولیت؟ بدین معنا که بدون آزادی مسئولیت تهی از معنی و مفهوم است. اگرچه مفهوم آزادی در غرب به شفافیت بیشتری رسیده است، با این وجود مرز و حدودش و تضاد و سازگاریش با آنچه که هست و یا باید باشد تعریف و تجدید نظر و مورد بحث و مجادله قرار میگیرد. شاید تنها در آزادی ست که میتوان در باره آزادی به بحث پرداخت؟

اما، آنچه اثبات آن ساده است آن استکه مردم آزادیخواه چیزی را از خود در امتداد تاریخ به برون تراویده است و یا تولید و باز تولید کرده است که در تضاد با آزادی و آزادیخواهی  بوده وهست: استبداد، دیکتاتوری و خودکامگی نه تنها بعنوان یک نظام سیاسی بلکه منشی اجتماعی که ذات ما با آن سرشته شده است، بهمین دلیل مظاهر آنرا نمیتوانیم مورد شناسایی قرار بدهیم. حتی وقتی که بعضا هموطنان، پس از سالیان دراز زندگی در کشورهای دمکراتیک، منش دیکتاتوری را با خود بجامعه جدید انتقال میدهند و همچون ولایتمداران دو آتشه بنام دفاع آزادی بیان به سرکوب آزادی میپردازند.

رخصت که در اینجا شاهدی از تجربه شخصی ارائه دهم. آنچه در جوامع غربی وجودش مسلم فرض میشود ، آزادی تفکر و اندیشه و بیان و انتشار آن است بویژه در فضای مجازی. اما، این لزوما در باره نویسندگان  ایرانی مصداقی ندارد خصوصا اگر آلوده به تفکر "دین ستیزی " باشند. چندی پیش یکی از سایتهای سیاسی آزادیخواه و ضد رژیم که هرازگاهی بدلخواه خود مقاله این نگارنده را انتشار میداد، در پاسخ به نوشتار اینجانب تحت عنوان: "امریکا ستیزی یا اسلام ستیزی،"* ایمیلی در یافت کردم به مضمون زیر:

آقای نجومی گرامی
سایت ... نمیتواند دین ستیز باشد. برعکس طبق اعلامیه جهانی حقوق بشر خواهان آزادی و تساوی ادیان و مذاهب در کشور است.
دین ستیزی همانقدر خطاست که آمریکا ستیزی. در تاریخ کم نیستند جنایاتی که به علت مخالفت با دین و مذهب صورت گرفته است.
استثنائا به اطلاع میرساند که چون شما در نوشته تان دین ستیزی بجای آمریکا ستیزی را تجویز میکنید از انتشار آن معذوریم.
شاد و پیروز باشید
سایت...

چه پاسخ دادم و چه پاسخی گرفتم، که خود داستان بسیار جالب و غم انگیز فرصت دیگری را میطلبد. غرض از نقل این داستان، تصفیه حساب نیست بلکه آن است که سندی ارائه داده باشم مبنی بر نهادین بودن منش دیکتاتوری که حتی در شرایط آزادی ما را رها نمیکند. مسلم است که نویسنده و یا نویسندگان ( نام سایت را پای ایمیل گذاشته اند) همچنانکه مشاهده میشود، چنین صراحتا دین ستیزی را سانسور محکوم، متهم، محروم و نهایتا ارشاد میکنند خود را  باورمند به اعلامیه جهانی حقوق بشر میدانند. یعنی که خود را دمکرات و آزادیخواه میداند، اما بدون کوچکترین شرمی برای آزادی شمشیر میکشند. این اولین سایتی نیست که هراس از دین ستیزی و دفاع از دین و اعتقادات مردم دست به سانسور و سرکوب ازادی بیان میزنند. بسیارند از سایت های سیاسی که بوی دین ستیزی مشامشان را سخت آزرده میسازد، اما، کمتر اند آنانی که حمق خود را چنین عیان بیان کنند. خیلی ساده از انتشار این اندیشه مضر خود داری میکنند. نه اینکه آزادی بیان را سرکوب کنند از زهر پراکنی، از مسموم نمودن مردم جلوگیری میکنند. این سخنان البته که از دهان مردم ساده دل بیرون نمیآید، بلکه از دهانی بیرون میآید که قصد دارند دستگاه ارشاد اسلامی را براندازی کنند و پرچم آزادیخواهی را هم بدوش میکشند.

شاید امروز لازم باشد شناخت واقع بینانه تری نسبت به جامعه و مردم خود داشته باشیم و از تعصب و خود بینی، خویش را رها سازیم. چه، اگر مردم را بر اساس آنچه با یکدیگر در اشتراک دارند مورد شناخت قرار بدهیم مشاهده میکنیم که آن رشته ای که اکثریت مردم را به یکدیگر پیوند میزند، اسلام است نه تنها بعنوان دین بلکه بعنوان یک فرهنگ و یا راه و شیوه زندگی. یعنی که ما مشترکا بارزشهایی باور داریم که زمینه ساز استبداد و خودکامگی ست. از کجا معلوم که ما استبداد خواهی را با آزادی خواهی اشتباهی نگرفته ایم. تاریخ و تجربه نیز شهادت میدهند که در هیچیک از جوامع مسلمان آزادی نروییده و در دامن اسلام هرگز جوانه نزده است. پس چگونه است که مردم ایران را آزادیخواه میخوانیم. شاید مردم به آزادی میاندیشند ولی در عمل استبداد را میپسندند.   

کسی نمیتواند با دقت علمی بگوید چند درصد از مردم در غم نبود آزادی به سوک نشسته اند. اما آنچه آزادیخواه بودن مردم ایران را بزیر سوال میبرد آن است که به درستی روشن نیست که به چه دلیل از این آزادیخواهی همیشه استبداد بر خواسته است؟ چگونه است که ما مردم آزادیخواه همیشه نظامی را تولید کرده ایم سراسر استبداد و خودکامگی؟ این مصداق درخت گیلاس ی است که میوه اش کدویی ست تلخ و کشنده.. از این معضل نمیتوان به سادگی گذشت. از مردم آزادیخواه نمیتوان انتظار داشت که پیوسته و در طول تاریخ استبداد را بیافرینند. چگونه میتوانیم برای آزادی سینه بزنیم اما استبداد را پرورش دهیم؟ مسلم است که تا زمانیکه از دین ستیزی در دل هراس داریم، از پاسخ باین معضل نیز سر باز میزنیم.


فیروز نجومی

Firoz Nodjomi









۱۳۹۵ خرداد ۱۴, جمعه


اسلام در پیشگاه تاریخ




 براستی تاریخ چگونه به قضاوت حکومت اسلامی، خواهد نشست؟.شک و تردیدی نباید داشت که روزی فرا خواهد رسید که سلطه دین در کشور ما نیز به پایان رسد، همچنانکه، تاریخ بر سرنگونی حکومت دین در اروپا پس از قرنها، شهادت دهد   این یک پیش بینی پیامبرانه نیست بلکه یک ضرورت تاریخی ست. ما در  اواخر قرن 20 شاهد فرو ریزی حکومتهای ایدئولوژیک در اروپای شرقی یکی پس از دیگری بوده ایم، رخدادی که از مغز کمتر کسی خطور کرده بود.  چرا که ساختار احزاب کمونیست خشک و انعطاف ناپذیر بود. خود را نمیتوانست با شرایطی که در دست تحول و دگرگونی بود، دگرگون سازد. حزب کمونیست مالک انحصاری حقیقت بود و جماعت نیز باید باین حقیقت خود را تسلیم نموده و از نظام کمونیستی پیروی مینمودند.  کشور چین بقای خود را از طریق دور شدن از ایدئولوژی و تطبیق با نظام داد و ستد جهانی و برقراری ارتباط پویا با آن، تضمین نمود. با این وجود درست است که چین به یکی از بزرگترین اقتصاد های جهان تبدیل شده است. اما بلحاظ سیاسی هنوز با آزادی خصومت میورزد و آنرا سخت سرکوب میکند و آن ماندنی نیست مگر خود را تغییر دهد.

آنچه که سرانجام نقطه پایان را بر حکومت دین در کشور ما میگذارد، روشنایی و بینایی جمع است. چرا که ورشکستگی اقتصادی اگر تا حالا به تغییر و تحول سیاسی میانجامید، نه تنها در کشور ما بلکه در بسیاری از کشورهای فقیر شاهد انقلاب های بزرگ می بودیمک  زمانیکه دین بعنوان ملجاء و پناهگاه انسان از دین بعنوان قدرت سلطه جو در ذهن جامعه از یکدیگر متمایز شوند و این فهم نیز که جایگاه دین خانه و کاشانه است نه بارگاه قدرت، تاریکی پایان و بینایی و دانایی چیره خواهند یافت. جمع از خرافات و خرافه پرستی دست شوید.  ایمان به اصل و اصول را بر اجرای فروع ترجیح دهد. چه، اولی بآزاد سازی انجامد و دومی به اسارت و بندگی.

شک نیست که تغییرات از این نوع طولانی ست بلحاظ زمانی. کار امروز و فردا نیست. اما، دو چیز این سرنوشت محتوم حکومت اسلام و جنبش های اسلامی را را بمثابه ایدئولوژی سیاسی، تسریع خواهد کرد. هر چه حکومت دین طولانی تر شود تجربه آن تلخ تر گردد. اگر دیروز شلاق، تنیبه تبهکاران، محکومین به شیدایی و مستی و دیگر تبه کاران  بود، امروز99 ضربه شلاق تنبیه و مجازات 35 نفرجوانی ست که در قزوین بمناسبت فارغ التحصیلی به شادی و پایکوبی پرداخته اند، فعالیتی که نباید بکسی ارتباطی داشته باشد ولی گویا شریعت اسلام را رنجانده است. اگرچه شلاق برگرده بسیاری که در دادگاه های اسلامی محکوم شده اند فرود آمده است، اما، تا کنون بر گرده یک گروه 17 نفری کارگری بجرم درخواست کار و مزدی که زندگی خود و اعضای خانواده شان بدان بسته است، فرو نیامده است. تردید مدار که حکومت اسلامی روزی تاوان تحقیر و خوارداشت انسان را خواهد پرداخت.

جمع دیگر مجبور نیست از طریق استدلال های انتزاعی از خلسه دین بهوش آید. امروز بیش از همیشه، اسلام ماهیت شر زا و ستم پیشه خود را روشن ساخته است. بنگر هر جا که اسلام بر خاسته است خون است و خونریزی. قهر است و خشونت، تخریب است و  ویرانی. قهر و خشونت دینی، دوست و دشمن، کوچک و بزرگ، پیرو جوان و یا زن و مرد نمی شناسد. همین بس به کارنامه خونبار آیت الله های مقدس در ایران و طالبان در افغانستان و سعودی ها در عربستان و علوی ها در سوریه و داعشی ها در عراق و سوریه و بوکوحرامها در افریقا بنگریم، همه غرق در خشونت هستند و بیرحمی.

اسلامیست خون ریزد تا آخرین قطره خون خویش. یعنی اسلامیست میکشد تا کشته شود که نهایتا مفهوم " شهادت " است و "جهاد." کشتار "کافرین" و "مشرکین، باوری مشترک است در همه گروه های اسلامیست، صرفنظر از اختلاف  فرقه ای. اما زمانیکه جمع از رخوت دین بهوش آید بر علیه خشونت و بیرحمی و شقاوت اسلامی، بر علیه تخریب و ویرانی  بر خواهد خاست.

 دین وقتی قدرت میشود، یعنی که اسلام زمانی که به اصل خود باز میگردد، فرد را تحت اختیار خود میگیرد. اراده آزاد را از فرد میرباید و در انقیاد خود در آورد. وقتی دین، سیاست میشود و قدرت، همه چیز تبدیل و تقلیل می یابد  بیک چیز.  هویت میشود دین. فرهنگ میشود دین. علم و صنعت و تکنولوژی میشود دین. در نتیجه انسان هائی که در تحت سلطه دین زندگی میکنند به انسانهای یک بعدی تبدیل میشوند. اجتناب از دیدن و شنیدن آنچه درست و راست است، میشود جزء سرشت انسانی، تنها تایید و حمد و ثنا است که از  او انتظار میرود و باین ترتیب توانائی نفی و مقاومت در او کشته میشود. شکی نیست که چنین موجودی نزدیکتر به حیوان است تا به انسان.

چه تعجب که در هیچ یک از کشورهای اسلامی هرگز جمعی بر علیه کشتار و سلاخی مسلمانان بدست مسلمانان بر نخواسته اند و عملیات انتحاری را محکوم نکرده اند. روشن است که هنوز به واقعیت شهادت و پوچی آن بینا نشده اند.  بهمین دلیل نیز هنوز بر آن باورند که اجرای فروع و احکام فقاهتی لازمه ی رستگاری ست. اما زمانی که جمع بینا شود به عدم نیاز خداوند به سجده و رکوع و ذکر دائمی، آگاه گردد.  ستایش کند نه خدائی را که نیازمند حمد است و تسلیم و اطاعت و فرمانبری بلکه خدائی را سپاس گوید که صلح و آشتی جوید نه جهاد و شهادت و خونریزی. آنزمان شتاب است بسوی آزادی و برقراری یک حکومت انسانی، حکومتی بنام انسان برای انسان. حکومت، دون شان دین است و ذات الهی.  در برابر حکومت تاریکی، همیشه جنبشی روشنگری بمنصه ظهور رسیده است، جنبشی بر اساس نفی دین و قدرت، نفی مرگ و تاریکی، جنبشی که خوشآمد گوید به زندگی بعنوان چیزی خوب و دوست داشتنی.

فیروز نجومی
Firoz  Nodjomi












۱۳۹۵ خرداد ۷, جمعه


بیگانگی ما از خود



ما در شرایطی زندگی میکنیم که مرزهای اخلاقی درهم فرو ریخته است. پستی و رذالت، صداقت و پرهیزکاری است، تسلیم و اطاعت ، آزادی و استقلال، بندگی و اسارت، سرافرازی و افتخار. بازگشت به گذشته مستلزم ترقی و پیشرفت در آینده است. جنگ و خونریزی یک برکت است، برکتی بی نظیر، برکت الهی . "غنی سازی هسته ای بهر قیمتی" (دست یابی به اسلحه نهایی و یا کشتار جمعی) نشانی ست بر آشتی پذیری دین الهی با علم بشری. جهاد و شهادت و یا خونریزی تا آخرین قطره خون خود بمنظور تحصیل رضای خدا، عالیترین معیار قهرمانی ست و سزاوار بالاترین پاداش است هم در این دنیا و هم در آن سرای نابودی. شکست در جنگ، پیروزی شگفت انگیز است. تحریم های اقتصادی، پیشرفت است و استقلال و "اعتماد به نفس ملی. " دریوزه گی و توطئه در خفا ، تقدس است و تقوا. لاف و گزاف و دروغ پردازی، وارو ساختن حقایق، مشروع است و بخشی از جهاد اسلامی. یعنی که اگر در سوی پیمودن راه انبیا باشد و تسلیم به اراده الهی . هدف توجیه گر وسیله، همانقدر یک اصل اساسی ست در ایدئولوژیهای "کفر" محور که در ایدئولوژی فقاهتی، ایدئولوژی خدا محور.

تحت حکومت دین، ارزش هرچه انسانی و معنوی بوده است پوچ و نا چیز شده است. اگر سقوط ارزش پول و میزان تولید به ورشکستگی اقتصادی کشور انجامیده است، سقوط ارزشهای انسانی  به انحطاط و تباهی اخلاقی منجر شده است و فساد روحی، سراسر بغض و کینه و پراز خشونت و انتقام ستانی. زهد و تقوا بهانه ایست برای زورمندی و زور گویی، برای غنی سازی و فراخ زیستی. تظاهر به دینداری  شرط اساسی و اصلی زندگی ست. حلال هر حرامی و تطهیر کننده هر نجسی. هیچگونه کاری نیست که انجام گیرد بدون ارتشاء و اخاذی و یا رانت خواری. بر تعداد دزدها و باج بگیر ان رسمی و غیر رسمی هر روز افزوده میشد تا در دوران محرومیت و ظهور باند دور زدن تحریمها باوج خود رسید و  به عارت های بزرگ و چپاولگریهای بی سابقه و بباد رفتن بخش اعظمی از ثروت ملت. بی دلیل نیست که فاصله بین غنی و فقیر، زورمند و ضعیف، کارگر و سرمایه دار و کارمند و کار فرما، عمیق تر گردیده است.

کمتر اند آنان که با ارتشاء و اخاذی غریبه باشند. مستقیم و یا غیر مستقیم تجربه اش میکنند. یا دهنده هستند و یا گیرنده و یا هر دو باهم. اما چاره چیست؟ زندگی هزینه دارد و کمبود، فراوان است. باری ست بر دوش که بر وزن آن روزانه افزوده میشود. فرد زنده، روزانه به غذا و پوشاک و مسکن نیاز دارد. درآمدها بائین هزینه ها بالا. ارتشاء و اخاذی ابزاری ست مناسب برای پُر سازی این شکاف عمیق  و یا خود پرواری و خود غنی سازی و یا حل مشکلات اداری و بانکی و حقوقی، اقتصادی و فرهنگی. ارتشاء حلال همه  مشکلات است. گریبانت را از دست شیخ و سید بازرس و بازپرس، پاسدار و پاسبان رها سازد. اگر جشن است و پایکوبی و یا عقد است و عروسی، اول باید چند هزاری در جیب کمیته چپان بریزی  پنهانی. اگر برای جمع آوری ماهواره ها، حریم خانه ات مورد تجاوز قرار گرفته است باید گوشه  اسکناس را به مهاجمان بنمایی. اگر موفق نشوی در این مرحله، باید که در مرحله بعدی خسارت عظیم تری بپردازی. اگر فرزند ت به جرم بد حجابی (دختر یا پسر فرقی ندارد) به چنگ پاسداران دین افتاده است بهتر است با جیب پر به مراجع انتظامی و یا دادگاهها روان شوی. اگر بجرم خلاف رانندگی  مجبور به توقف شده ای با اسکناسی در لای تصدیق رانندگی مامور را نرم و خود را خلاص سازی. کلاه برداری و حقه بازی به یک امر عادی و جزیی از زندگی روزمره تبدیل شده است. حمد و ستایش، تحت استبداد دینی بر تملق و چاپلوسی، رفتار های نهادین نظام استبدادی، افزوده گردیده است. 

تحت چنین شرایطی ایرانی نمیتواند احساسی جز احساس زبونی و گرفتاری در بن بستی تنک و تاریک داشته باشد. این احساس با دادن شعار و مشت گره از بین نمیرود. روحش را ضعیف و حیران ساخته است. دیگر مطمئن نیست که کیست و چیست. نه بخود اعتماد میکند و نه به دیگری. در پی شناسایی خود بهر سوراخی سر میکشد. نمیداند که ایرانی مسلمان است یا مسلمانی ست ایرانی. یکی از آنها و یا هیچیک از آنان. هرچه بیشتر می جوید کمتر می یابد . نمیداند که هویتش هرگز از هویت حاکم جبار و زور گو جدا نبوده است. هر چقدر حاکم جذاب تر و مقتدر تر بی رحم تر و خونخوار تر، هویت ایرانی ضعیف تر و نا چیز تر. هنوز نمیداند شخصیت پرستی و سینه زنی پای علم  امامها، آیت اله ها و شخصیتها و رهبران سیاسی، مانع رشد و تکامل هویتش شده است. این است که حیران و سرگردان است. در شعور و آگاهی ش مرز راستی و درستی با دو رویی و ریا کاری در هم آمیخته است. به سادگی نمیتواند خوب را از بد و اخلاق را از غیر اخلاق تشخیص دهد. هنوز از دین خود دلگیر نشده است. هنوز از ارتباط شرایط موجود و باور های دینی خود غافل است و شهامت ستیز و خصومت با آن را در خود نمی یابد. 


در چنین شرایطی  نمیتواند خود را چیزی جز اسیر و در بند و گرفتار در بن بستی تنک و تاریک  نبیند ایرانی.  بهمان میزان آزاد است که سربازی در یک پادگان نظامی. برای آن سرباز امیدی هست که روز از خدمت اجباری در پادگان رهایی یابد. اما ایرانی نا امید،  مایوس و بی تفاوت است. احساس میکند، محکوم است که در پادگان فقاهتی عمر را سپری کند. ایرانی بخوبی آگاه است که همه چیز آزاد است ، جز  آزادی ، اعتراض، مقاومت، سرپیچی و نه گویی. تسلیم میشود و تن میدهد به ظلم و بیداد و ستمگری. چاره ی دیگری نیست برای ایرانی. باید ادامه یابد زندگی.

فیروز نجومی
Firoz  Nodjomi

۱۳۹۵ اردیبهشت ۳۱, جمعه


امریکا ستیزی
 یا اسلام ستیزی؟

امریکا، امریکا، امریکا، اول امریکا، آخر امریکا، امریکا علت، امریکا معلول، امریکا قدرت، امریکا قلدر و گردن کلفت، آمریکا استکبار و استثمار، امریکا ظلم و ستم، امریکا جنگ و کشتار، امریکا ویرانگی و آوارگی، امریکا بیعاری و بی بند و باری، آمریکا لهو و لعب و لذت جویی، امریکا کفر و ماده پرستی. آمریکا، آری آمریکا، محور اصلی خطبه خوانی ها و سخنرانی های آیت الله ها و امام جمعه بویژه خطبه خوانیها و سخنرانیهای ولی فقیه است که یاد آور "پرده خوانی" ها ست زنده هنوز در بعضی از روستاهای کشور. پرده داران، بعضا نقال ها، درویشان و روضه خوانها بودند که در گذرهای پر رفت و آمد و یا در دروازه  بازارها پرده ای بدیواری میکوییدند داستانی را که بر روی پرده نقش بسته بود بشیوه نقالی، همراه با بازیگری  باز میخواندند. روضه خوانان نیز زمانی پرده های عاشورا و مقاتله امام سوم در صحرای کربلا را در کنار منبر میآویختند و روضه شهادت حسین و یارانش را با رجوع بوقایعی که بر پرده نقاشی شده بود، بازخوانی میکردند. بدین ترتیب، پرده داران نمایشی سرگرم کننده به عامه مردم ارائه میدادند.
گرچه ولی فقیه پرده ای را بر دیواری کوی و برزنی  نیاویخته است، اما، در پرده خوانی دارای چنان مهارتی ست که میتواند امریکایی را ترسیم نماید بسی بسیار ترسناک با چنگالهای عظیم و کشنده، دندانهای بلند و تیز برنده، همچون دایاناسوری مهیب، اما، بسی بسیار باهوش، که همه چیر را بر سر راه خود میبلعد و یا زیر دست و پای خود له و لورده میسازد. آری، آمریکا این جانور وحشی ست که دشمن اسلام و " امت اسلام است، محور اصلی داستان پردازی پرده داران، آیت الله ها و امام جمعه ها بوده و هست. تاکنون حضرت ولایت هیچ سخنی بر زبان نرانده و هیچ خطبه ای نخوانده است که از  خبث، شرارت، بد ذاتی، سلطه جویی، متقلب و مذور بودن امریکا، فتنه انگیزی ها، زهرپراکنی ها "تزریق افکار انحرافی" در نخبگان و نهایتا مسموم ساختن کل جامعه داستانهای پرشور و شیطانی نقل نکرده باشد.
 اما، این تنها خود او، حضرت ولایت بوده است که برغم اعمال فشارها و تحریم ها توانسته است به مقاومت برخیزد و اقتدار قدرتهای جهانی را برهبری امریکا بچالش کشیده، نقشه امریکا مبنی بر ایجاد "خاورمیانه بزرگ" را نقش بر آب نماید.  چه تنها در ستیز و چالش قدرت عظیم جهانی، همچون آمریکا است که "پرده " معاصر را ولی فقیه میتواند بگونه ای تفسیر و توضیح دهد چنانکه گویی اکنون صحرای کربلاست، همچنانکه امام حسین در برابر لشگر خون آشام یزید قرار گرفته بود، حضرت ولایت نیز در برابر نیرویی اهریمنی قرار دارد که قصد تخریب آخرین دژ اسلام "ناب محمدی" را در سر میپروراند و هنوز موفق نشده است.
 رهبر معظم انقلاب در دیدار با طلاب حوزه تهران، ضمن تبین وظایف و مسئولیت طلاب در "دینی" نگاه داشتن جامعه، بار دیگر امریکا را دشمن انقلاب اسلامی خواند و بنا بر گزارش پایگاه اطلاع رسانی دفتر رهبری خاطر نشان نمود که:
 آمریکایی‌ها از اول انقلاب نیز مانند امروز در صدد حذف روحانیت از حرکت عمومی ملت ایران بوده‌اند تا در مرحله بعد، حضور مردم در صحنه از بین برود و سپس انقلاب به شکست بینجامد اما تاکنون موفق به تحقق این هدف نشده اند و به فضل الهی نخواهند شد.
واقعیت آنستکه حضرت ولایت شلاق را بر پیکر اسبی میزند که دیرزمانی ست که جان از آن گریخته است. پس از  37 سال گفتمان آمریکا ستیزی، گفتمانی خسته کننده و بی اعتبار شده است. چرا که در پس گفتمان آمریکا ستیزی، از یکطرف، پیوسته در یوزگی بوده است و مماشات و تن دادن به قراردادی که بر ملا شدن مفاد آن چیزی جز شرم و ننگ ببار نیاورد، همچنانکه "برجام" نشان میدهد. از طرف دیگر "فرهنگسازی" و نهادین ساختن ارزشها، قواعد و قوانین شریعت در تمامی عرصه های زندگی اجتماعی، نهفته است. آمریکا ستیزی نقابی ست بر چهره رهبری که دیر زمانی ست در پیچ و خم تاریخ در گل فرو رفته است و با خود کشور را نیز در گل غوطه ور ساخته است. تنها در کشور ماست که رهبر میتواند به میزانی ناگفتنی کوته اندیش و واپسگرا و یا در یک کلمه "ابله " باشد.
در جامعه دینی، جامعه ای که در آن مظهر اسلام، آیت الله های مقدس حاکم اند، هیچ گفتمانی نیست که به اسلام و شریعت اسلامی آلوده نباشد، یعنی که با فریب و ریاکاری همراه و دارنده ظاهر و باطنی نباشد. گفتمان آمریکا ستیزی، مشمئزکننده است چون دروازه ای بس بسیار فراخ بروی حکومت ولایت برای گریز از مسئولیت گشوده است و میگشاید، چنانکه گویی  آمریکا است سبب همه سیه روزیها و تیره بختی ما ، علت اصلی تورم و بیکاری مزمن و افزازش  فقر و عقب ماندگی، و نیز گسترش فساد و فحشا و اعتیاد.  آمریکا ست که دست بغارت های بزرگ میلیارد دلاری زده است. مدت زیادی از واکنش معروف ولی فقیه، فرمانروای نهایی نسبت به برملا شدن غارت بزرگ و بی سابقه 3 میلیارد دلاری نگذشته است که خطاب به مطبوعات که سعی میکردند از چند و چون و چگونگی غارت مذکور  سر در آورند، نهیب بر آورد که "کشش " ندهید.
ترسم که بار گفتمان امریکا ستیزی، میوه ای ترش و نرس بر سر درخت حکومت اسلامی بماند و هرگز به میوه تبدیل نشود، حتی بر خلاف انتظارات رویا انگیز ولایت به گفتمان اسلام ستیزی تبدیل شود که شده است. چرا که کسب رهایی و آزادی، نه از امریکا ستیزی بلکه از اسلام ستیزی عبور میکند.   
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
firoznodjomi.blogpost.com
rowshanai.org

۱۳۹۵ اردیبهشت ۲۴, جمعه


دشمن

و دو قطبی شدن جامعه


نظامی که قرار بود "کامل،" بی نقص و عیب باشد و مبری از بلایای غرب و شرق، الگویی برای بشریت تا قیامت،هنوزبه نیم قرن نرسیده از خود فرسودگی و شکنندگی نشان میدهد، گویی که گرد و غبار کهولت بر جسم و جانش نشسته است بزحمت نفسی برآرد. این کهولت زود رس و احتمالا کشنده ناشی از یک نقص ذاتی ست در ساختار نظام. چرا که حکومت اسلامی با دو عنصر آشتی ناپذیر در نهادش، دو عنصری که یکدیگر را دفع میکنند پا بعرصه وجود گذارده است: رای و اراده خداوند یکتا و یگانه، الله، از یکسو و رای و اراده بشر از سوی دیگر، یکی میخواهد بشر را بر اساس خواست وسلیقه خود بسازد و با ابزار شریعت باسارت در آورد. حال آنکه بشر ذاتا گریزان از اسارت است و آزادی را می طلبد. چه بشر، تنها در آزادی ست که میتواند حقایق نوینی را در باره خویش کشف کند.
 افروده بر این، ولایت، مظهر اراده الله، هستی را در تسلیم و اطاعت میبیند، در بندگی و عبودیت، حال آنکه اراده ملت که در "جمهوری" بمنصه ظهور میرسد، زندگی را در رهایی و آزادی، میجوید، در خود فرمانی، نه فرمانبری. یکی ریشه در دوران طفولیت بشر دارد، در دوران بادیه نشینی، دورانی که بشر هنوز از ابتدایی ترین ابزار تولید بهره ور نگردیده بود. مردم بدشواری میتوانستند پاسخگوی اساسی ترین نیازهای مادی خود باشند. معاش آنها هنوز وابسته به طبیعت بود نه به نیروی تولید  بشر. دیگری، یعنی رهایی و آزادی، ریشه بر گرفته از فرآیند تکاملی بشر: از اسارت تا آزادی، عبور از  دوران تاریکی، دورانی که خدا همه چیز و من هیچ، او دانا و توانا، من ضعیف و نادان، و ورود  در قلمرو روشنایی و کشف خویشتن خویش و دگرگون ساختن و خود و پیرامون خویشتن .بر مبنای این باور که عقل و خرد بشر سازنده این جهان است. سازنده تاریخ و تمدن بشر است. اگر هست جهانی دیگر، سازنده ان میتواند خدا باشد.
بعبارت دیگر، خبرگان خام اندیش، آیت الله ها و حجت الاسلام های عالم و دانا بر آنچه هست و باید باشد، بر این تصور بودند که میتوانند نظامی را بنا نهند بر اساس وحدت رای و اراده الله که بازتابد در ولایت فقیه و رای و اراده ملت که در نهاد سیاسی  "جمهوری" بمنصه ظهور میرسد، نظامی که در ستیز و خصومت است با خودکامگی و قدرت استبدادی، نهادی که اجزای تشکیل دهنده آن بگونه ای طراحی شده است که بریک دیگر نظارت داشته و در توازن با یکدیگر باشند. بطور کلی جمهور نظامی ست سلطه ستیز نه انیکه نمیتواند سلطه افکن هم نباشد.
از آنجائیکه فقاهت در خود آن جربزه را نمی دید و نمیبیند هنوز که پا در جهان نوین بگذارد و از خرافه نگری و جزم اندیشی و مطلق گرایی بیرون بیاید هم خود را نوسازی نماید و هم توده های مردمی که بانان گوش فرامیدهند. همچنان از روش برای فهم جهان استفاده میکنند که اساسا از فریبکار بر میخیزد. چرا که "علم" فقه توجه به "ظاهر" دارد، نه به باطن، معماران حکومت اسلامی تنها بآن دلیل جمهوری را  پذیرفتد تا مهر نوخواهی و انعطاف پذیری را در پیشانی اسلام بکوبند. که بجهانیان نشان بدهند، که ظاهرا آغوش اسلام برای نوخواهی باز است. اسلام بدون آنکه خدا را بخاک بسپارد، آنرا محور زندگی اجتماعی قرار میدهد، بویژه در عرصه سیاست و قدرت. در نتیجه معماران حکومت اسلامی نهادهایی را بفرزندی پذیرفتند، ذاتا غربی وبازتابنده اراده ملت که در خدمت نظامی قرار بگیرد که بازتابنده اراده الله، خداوند یکتا و یگانه باشد.
بدین منظور برتری مطلق ولایت بر تمامی نهادهای جمهوری نیز در قانون ولایت فقیه به ثبت رسید. بهمین دلیل قانون اساسی، قانون ولایت فقیه است نه قانونی برای چگونگی کارکرد جمهوری، قانونی ست که هژمونی ولایت را بر نهاد های انتخاباتی، نهاد هایی که مظهر اراده مردم اند، بویژه اعضای قوه مقننه و ریاست جمهوری، حفظ و تداوم بخشد. حتی معماران حکومت اسلامی مراسمی هم طراحی کرده اند که بطور نمادین نیز تبعیت و وابستگی رئیس جمهور احراز صلاحیت شده ی برگزیده ی مردم را به معرض نمایش میگذارند. و آن نیز برگزاری مراسم "تنفیذ" است، مراسمی که  در حضور بزرگان قوم به اجرا در میآید و رئیس جمهوری که اگثریت رای مردم  را کسب نموده باید به دست بوسی ولایت شرفیاب شده و حکم ریاست جمهوری را از دست ولایت دریافت نماید. یعنی که رای مردم یکطرف و رای ولی فقیه در طرف دیگر، نه اینکه بطور مساوی و هموزن، بلکه یکی همیشه در جایگاه فرمانروا و دیگری در جایگاه فرمانبر. دریافت فرمان رئیس جمهور از دست ولایت باین معنا ست که نهایتا رئیس جمهور نه به ملت بلکه به ولایت است که التزام دارد، چنانکه گویی دو چیز آشتی ناپذیر باهم با یکدیگر در وحدتند و یکتا و یگانه. به بیان دیگر مراسم تنفیذ، مراسمی ست که خواری ملت نسبت به ولایت به نمایش گذارده میشود.
در شرایطی که نظام ولایت با هیچ جنبش مقاومتی در درون روبرو نیست و حزب و سازمانمی در خور نام مخالف وجود ندارد، تضاد ساختاری نظام پر رنگتر میگردد. یعنی که ولایت و ریاست سر ناسازگاری با یکدیگر میگذارند. بنیانگزاران نظام ولایت آنقدر ها دور اندیش نبوده اند که راهکاری پیشبینی کرده باشند برای شرایطی که منتخب مردم، مست و شیدا از باده قدرت نوشیده از دست مردم،  با وجود احراز صلاحیت و التزام  بولایت، پاسخگویی به مطالبات مردم را جانشین التزام بولایت نماید؟ اگرچه نهایتا ولی فقیه میتواند ریاست را عزل نماید همچنانکه امام خمینی، به ریاست جمهوری بنی صدر با کسب بیش از 14 میلیون رای با صورر یک رای حکومتی، یعنی رای قانون شکن، پایان بخشید و از آن پس، بجز دوره ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی که حق ولینعمتی بگردن خامنه ای روضه خوان داشت، ولایت پیوسته با ریاست جمهوری ها، خود را در رقابت و اختلاف و تنش و تضاد دیده است. در دوران ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی ولی فقیه هنوز چندان فربه و پر زور نشده بود که با خوار ساختن رفسنجانی برگرده او سوار شود. پس از رفسنجانی  تصاد و تنش، رقابت های علنی و پنهانی دایم بین  ولایت و ریاست و حتی در دوران احمدی نژاد وجود داشته و هم اکنون شاهد ارتقا و کم و زیاد و نوسان آن در انظا عموم هستیم.
این بدان معناست که نظام ولایت در عمر کوتاهش پیوسته با یک تضاد اساسی و درونی روی در رو بوده است که  جامعه را بسوی دو قطبی شدن سوق میدهد و تا کنون نیز داده است. حضرت ولایت نیز خود نیز عامل این دو قطبی شدن جامعه است. اما، از انجا که آمریکا ستیزی تا حد زیادی سبب تحریف واقعیت، میگردد، حضرت ولایت مسئولیت این دوقطبی شدن را   نه ناشی از تضاد آشتی ناپذیر بین رای الهی که مظهر آن ولی فقیه  ست و رای ملت که مظهر آن رئیس جمهور، تصادی نهادین در ساختار سیاسی نظام ولایت بلکه آنرا به  فتنه سازی دشمن درجه یک، امریکا نسبت میدهد.  در دیدار با فرماند هان و نیروهای انتظامی در یکشنبه 19اردیبهشت، حضرت ولایت، اعلام کرد که
"امنیت؛ اولویت و موضوع درجه یک کشور است." وی در ادمه سخنانش همچنین اظهارداشت که "دشمن به دنبال ایجاد دو قطبی در جامعه است؛ همه مراقب باشند( پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری."
پس بی دلیل نیست که ولی فقیه بدون آنکه لباس پر زرق و برق فرمانده کل قوا را به تن کند با همان ردای زهد و تقدس با فرماندهان نیروهای انتظامی دیدار میکند و رهنمودهای امنیتی برای آنها صادر میکند، باین معنا که او نیروهای امنیتی را آماده میسازد که از این کار دشمن، دو قطبی سازی جامعه جلوگیری کند. در حالیکه کمی زودتر به این واقعیت که دو قطبی شدن جامعه ناشی از تضاد رای ولالت است با رای مردم، تضادی که از ساختار جامعه اسلامی بر میخیزد. قطب فرمانروایان و فرمانبران، قطب "خودیها" در برابر "ناخودی ها." این تضادها از آمریکا وارد ساختار سیاسی ولایت فقیه نشده است. نظام فرمانروایی و فرمانبری ست که دو قطبی میشود، نظامی که از آئین اسلام بر میخیزد. ولی فقیه نیز وقتی بعنوان فرمانروا برای فرماندهان و مدیران نیروی انتظامی سخن میگوید از امنیت نظامی سخن میگوید که از دو قطب فرمانروایان و فرمانبران تشکیل شده است. در نتیجه چیزی که از منظر ولی فقیه به امنیت، بویژه "امنیت اخلاقی" "اولویت" میبخشد، سرکوب "هنجار شکنی" و یا "نافرمانبری " ست. حضرت ولایت نیروهای امنیتی را برای سرکوب فراگیر شدن نافرمانی آماده میسازد. امنیت از نظر ولایت وقتی بر قرار میشود که اطاعت و فرمانبری در ذهن مردم نهادین گردد. یعنی که حضرت ولایت به فرماندهان خود میآموزد که چگونه امنیت اخلاقی را بر قرار کنند و از چه راهکارهایی باید استفاده کنند.
  دفتر اطلاع رسانی رهبر، تنها منبع رسمی تخلیص سخنان ولی فقیه،  گزارش میدهد که ولی فقیه در دیدار با فرماندهان نیروهای انتظامی گفته است...
 با تأکید بر نظارت کامل و جدی مسئولان نیروی انتظامی بر «سلامت فکر و عمل و اخلاق کارکنان» و «تأمین امنیت اجتماعی و اخلاقی»، افزودند: برنامه‌ها را بر «عقل و منطق»، «عزم و اقتدار» و «قانونگرایی و عطوفت» استوار کنید تا تصویری کاملاً مطلوب از ناجا در ذهن مردم قدرشناس ترسیم شود.  

حضرت ولایت، بهتر از این نمیتوانست از دو قطبی شدن جامعه و سلطه یکی بر دیگر سخن بگوید. چرا رهبر معظم بر "نظارت کامل جدی مسنولان نیروی انتظامی بر سلامت فکر و عمل و اخلاق کارکنان" اصرار میورزد؟ بآن دلیل که نیروی سرکوبگر امنیتی را باید مغز شویی کرد تا خود را با فرمانروایان شناسایی کنند، تا سلامت فکر...پیداکنند. چرا که "برنامه" ای را که باید عملی سازند باید بر اساس پیشبرد ارزشهای فرمانروایی و فرمانبری باشد، بکارگیری "عقل و منطق " اما در عین حال "عزم و اقتدار" که اگر منظور،تکیه بر شمشیر شریعت نیست، با این وجود نمیتوان گفت از آن بوی توصیه استفاده از "خشونت " بمشام نمیرسد. و یا آموختن خشونت با ارشاد را توصیه نمیکند. "قانونگرایی و عطوفت " را برای ماموران امنیتی، لازم و ضروری میداند از آنجهت که بتوانند از خود تصویری "مطلوب " در "ذهن مردم " بجا بگذارند و در نتیجه قانع شوند که دست به هنجار شکنی  نزنند. زیرا که بنا بر قول فرمانروای بزرگ، ولی فقیه "امنیت اخلاقی از دغدغه های مهم مردم است. حضرت ولایت از نیروهای انتظامی برای برگزاری انتخابات آرام و بدون حادثه انتخابات ریاست جمهوری و مجلس شورای اسلامی، تشکر نمود- البته بعداز سرکوب و کشتار جنبش اعتراضی انتخابات ریاست جمهوری  88. ولی فقیه فرماندهان امنیتی را میآموزاند که نیروهای امنیتی را چگونه پرورش دهند تا "یار مهربان و مقتدر" در ذهن مردم ترسیم شوند. حضرت ولایت خصوصیات ماموران امنیتی را اینگونه توصیف میکند:
اقتدار و قاطعیت بدون بی رحمی»، «سلامت درونی»، «حضور بهنگام و سریع»، «عطوفت و کمک به مردم»، و «قانون گرایی» عواملی هستند که موجب ارائه تصویری مثبت از نیروی انتظامی خواهد شد.
یعنی همانگونه که جنبش "رای من کجاست" را سرکوب و خاموش کردند، باتوم و مشت و لگد، بگیر و بزن و ببر در ناکجا آباد کهریزک و چند جوان هم زیر مشت و لگد و باتوم به خاک و خون کشیدن "قاطعیت " هست اما "بی رحمی" نیست.  واقعیت این است که تصویری که رهبر معظم از مامور امنیتی بدست میدهد یا آور ماموران، اس اس وی گشتابوی هیتلر اند.
آری، ولی فقیه نگران امنیت اخلاقی و هنجار شکنی و یا بعبارت بهتری گسترش نا فرمانی است نه نگران افزیش روزانه قتل و جنایت و پدیده فراگیر زورگیری مالی و جنسیتی، آدم ربایی و سرقت و کلاهبرداری ، غارت های بزرگ و چپاول ثروت ملت. اگر ثروت ملت برای برنامه ای که از نظر کارشناسان اقتصادی در سراسر ایران وجهان، تهی از کوچکترین سود اقتصادی شناسایی میشود، امنیت، مالی و جانی ملت را بخطر نمیاندازد فساد و ارتشایی که تحریمات اقتصاد در جامع گستراند، امنیت اخلاقی را تهدید نکرد.
آری، این امنیت جانی و مالی نیست که حضرت ولایت را نگران کرده است، دو قطبی شدن جامعه است که او را سخت نگران کرده است، قطبی که هنجار شکن است و قطبی که هنجار پذیراست. او هنجار شکنی رامیخواهد از بیخ و بن بر کند نه جنایت و قتل و سرفت و زورگیری و قاچاق و فساد وفحشا، چون خود اینها در بقا، ثبات و تداوم نظام سرکوبگر ولایت نقش سودمندی را  بازی میکنند، وگرنه باید تا کنون اگر ریشه کن نمیگردیدند، کاهش میافتند.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۵ اردیبهشت ۱۷, جمعه


از درگیریهای کلامی

تا امریکا ستیزی و فریبکاری


بگو مگوهای درون حکومت آیت الله ها، ظاهرا  بجاهای باریک کشانده شده است، چنانکه خشم حضرت ولایت، رهبر مقدس نظام  را بر انگیخته و سبب گردیده است که زبان به تهدید و تهمت برگشاید، چنانکه از چشم کسی پوشیده نمانده است. ولی فقیه، خداوندگار خامنه ای، سال نو را درجوار امام هشتم با کلام و سخنی آغاز نمود تلخ و سراسر ستیز و لبریز از کین خواهی. هدف یورش های کلامی وی، رئیس جمهور، حسن روحانی بود که خود را پیروز مذاکرات هسته ای خوانده بود و برجام را فرجام آن. در ضمن پا را از گلیم خو کمی درازتر و برجام 2 را نیز برای حل مشکلات درونی و با ابزار تعامل و نرمخویی، پیشنهاد کرده بود، پیشنهادی سخت بو دار.
بسیاری برجام، بویژه  چیزی بنام برجام 2 را علت اصلی خشم و برانگیختگی خداوندگار خامنه ای ارزیابی میکردند و میکنند، چنانکه گویی که حضرت ولایت از خوار داشت خدمتگزاران خود هرگز واهمه ای از خویش بروز داده است و یا پرخاش و تهدید در کلام ولایت پدیده ای ست نو ظهور. همین بس که بخاطر بیاوریم که رهبر مقدس، حتی از ذلیل نمودن پادوی ویژه خود، رئیس جمهور سابق، احمد محمودی نژاد، برغم ستایش ساده زیستی و نزدیکی بینش خود با وی، از هیچ دریغ نداشت.  وقتی احمدی نژاد بر اساس اقتدار قانونی خود وزیر اطلاعات را عزل نمود، حضرت ولایت وزیر عزل شده را به مسند وزارت باز گرداند. احمدی نژاد از شرمندگی، یازده روز کنج عزلت برگزید و در کنار پای امام عج دعا خوانی نمود. وقتی پس از یازده روز بر مسند ریاست باز نشست، سپاس ولایت گفت و بامر ریاست پرداخت.
 این اولین باری نبود که حضرت ولایت تو دهنی به پادوی خود میزد و احمدی نژاد نیز اولین رئیس جمهوری نبود و نیست که از ولی فقیه تو دهنی دریافت میکرد، بیچاره حجت الاسلام محمد خاتمی، رئیس جمهور اصلاح طلب، معمار گفتمان تمدنها، هشت سال تمام تو دهنی های بسیاری از حضرت ولایت دریافت نمود و هنوزهم، حال که سالهاست مسند ریاست را ترک کرده است بیش از همیشه تو دهنی دریافت میکند چنانکه هم اکنون  تصویر و صدای وی برتابیده نمیشود. جای یاد آوریست که سنت تو دهنی زدن میراث امام شجاع و سلحشور، امام خمینی ست که به ولی فقیه دوم رسیده است. خداوندگار خامنه ای خود زمانی دریافت کننده تو دهنی از امام بوده است.
واقعیت، اما، آن است که تا کنون حضرت ولی فقیه نتوانسته است تو دهنی حواله رئیس جمهور "اعتدال " و "امید" کند بر عکس خداوندگار خامنه ای باید مواظب باشد که یکی از رئیس جمهور دریافت نکند. طرفین نیز چندان رغبتی به کمرنگ کردن این بگو مگوها نشان نمیدهند. چرا که در گیریهایی در باره مفاهیم "علوم" انسانی، جایگاه زنان در جامعه و اخیرا یادگیری زبان انگیسی، باید درگیریهای "مفید " تلقی شوند از نوع درگیریها کلامی که در حوزه های علمیه ممارست میشد. در واقع یکی از ویژگیهای حوزه های علمیه تا قبل از 1357 چند صدایی و تعدد مراکز اقتدار دینی در آن بود.
چه ضرر و زیانی حاصل میشود اگر ولایت و ریاست منتقد یکدیگر شوند. نه تنها زیانی در بر ندارد بلکه راه گریز از مسئولیت را بر روی یکدیگر میگشایند. خداوند خامنه ای هنوز از موضع روضه خان ها به نقد قدرت و مصائب و نا بسابانیهای کشور میپردازد نه بعنوان یک رهبر سیاسی. روضه خوان را نه خود و نه کسی دیگر مسئول وضع موجود میداند. مرتضی کاضمیان در مقاله اخیر خود «رهبر نظام یا رهبر اپوزیسیون،» نشان میدهد که "شخص نخست نظام،" پر قدرترین فردی که بر راس جامعه قرار دارد که محرمانه ترین  دانستنیها و اطلاعات و اخبار باو ختم میشود و خود منشا تمام آنها ست، بر حال نزار اقتصاد کشور مرثیه میخواند و از مصرف میلیاردی لوازم آرایش، اقتصاد قاچاق، ورود اتومبیلهای اشرافی گرانقیمت و از فسادی که در جامعه رواج یافته است شکوه نموده گویی که خود در تمامی این دوران تنها به روضه خوانی اشتغال داشته است. کاظمیان میگوید که:
 آیت‌الله خامنه‌ای بدون آن‌ که دایرهٔ وسیع اختیارات و وظایف خود را بپذیرد، از بسیاری نابسامانی‌های اقتصادی و اجتماعی انتقاد کرد، و از یاد برد که افزون بر ربع قرن است که او در رأس هرم نظام سیاسی قرار دارد (دگر باوران 12 اردیبهشت).
واقعیت آنست که مسئولیت گریزی یکی از ویژگیهای نظام مقدس اسلامی است. چرا که مسئولیت در برابر الله، خدای یکتا و یگانه، هر مسئولیتی را از شانه فرمانروا بر میدارد و بر شانه های لرزان فرمانبران مینهند. حضرت ولایت خود را فرمانراوی نهایی مظهر تقدس و اراده الله می بیند. اگر الله را میتوان مسئول طوفان ها و زلزله های ویران کننده دانست، میتوان فرمانراوایی که مظهر الله است نیزمسئول نظام شناخت. نسبت مسنولیت بولایت عین کفر است. چون برملاکردن فریبکاری ست، فریبی که در نهاد فقاهت نهفته است.
اگرچه این درگیریهای کلامی را نباید مقدمه ای بر گسیختن شیرازه رژیم بر شمرد، اما، این بدان معنا نیست که تضاد ساختاری ولایت و ریاست، در حکومت اسلامی، ناپدید میشود. تنش بین ولایت و ریاست در واقع بازتابنده تنش بین اراده و اقتدار خدایی ست که مظهر آن ولی فقیه ست و اراده و اقتداری که بازتابنده اراده مردم است که در ریاست جمهوری جلوه می یابد. اگر تا کنون رئیس جمهوری با تکیه بر اقتدار مردم، اقتدار ولی فقیه را بچالش نکشیده است، باین معنا نخواهد بود که در آینده چنین نشود. بگذریم که بعد از خداوندگاز خامنه ای، پایان ولایت نیز آغاز میگردد.
اگر برای چنین نگرشی بآینده هیچ دلیل وجود نداشته باشد، همین بس که به ستیز و خصومت نظام ولایت با زمان، اشاره کنیم که از طول عمر نظام ولایت بشدت میکاهد . حضرت ولایت اگر زمانی در تب غنی سازی هسته ای میسوخت، نه از سر علم خواهی و آینده نگری و ملت پرستی بود بلکه از رویای نهادینه ساختن اخلاق، ارزشها و باورهای اسلامی، بر میخاست، از ارزشهای پسرونده و ضد زمان . که در گذشته زیستن را به از زندگی در کفر و ماده پرستی.  ولی فقیه فکر میکرد که اگر برمردم سخت بگذرد، اگر با محنت و تنگدستی روبرو شوند، از رخوت- مانده از استعمار- بیرون آیند اقتصادی را بوجود آورند که بلحاظ پیشرفتها و جهش های علمی پوزه آمریکا را بزمین میمالد. این است که با چه شور وشوقی باستقبال تحریمات رفت و همچنانکه حسین باستانی تحلیلگر بی بی سی بدان اشاره میکند از آمریکا بخاطر تنگتر کردن حلقه تحریمات "تشکر" میکند، که این بیشتر به خیانت بملت شباهت دارد تا خدمت؟
باستانی دگردیسی رهبر معظم انقلاب را از "انکار" تاثیر تحریمات تا "اعتراف" به تاثیر آنها در اظهار نظر های خداوندگار خامنه ای مستند ساخته است، البته بدون آنکه بچرایی این دگردیسی بپردازد. چه هم اکنون بیش از همیشه روشن شده است که جنجال هسته ای برنامه ای بوده است در خدمت شعله ور ساختن آمریکا ستیزی که در پس آن نهادینه ساختن "فرهنگسازی " اسلامی، نهادینه سازی ارزشها و باورهای اسلام، از جمله پوشش اسلامی، امتناع از مصرف و زیاده خواهی، تحمل گرسنگی و ساده زیستی و ژنده پوشی. همچنانکه کشتی هشت سال جنگ پوچ و بیهوده به گل نشست، هم اکنون بار دیگر کشتی غنی سازی هسته ای است که بگل نشسته است، برنامه ای خسارت بار که اقتصاد و فرهنگ کشور را بویرانی کشانده و سبب اصلی زوال رفتار و گفتمان اجتماعی گردیده است.  
این بدان معناست که بگو مگوها، تودهنی زدنها و تو دهنی دریافت کردنها و ستیز و خصومت بین جناح ها و رقابت بر سر قدرت و ثروت، یکی از خصائص حکومت اسلامی ست. در گیریهای درون قدرت تاکنون نه تنها ثبات نظام را بخطر نیانداخته است بلکه بجرات میتوان گفت نقش مثبتی را در تحکیم ثبات نظام ایفا کرده است. بازی دین و قدرت، کمتر از بازیهای دیگر هیجان بر انگیز نیست. یعنی که مثل همه بازی ها، حمله دارد و دفاع، بازنده ای و برنده ای، تفریح ساز است و سرگرم کننده و ضرورتا تماشاگران را به فراموشی وانفعال میکشاند که همه ی شواهد حاکی از آن است که کشانده است
البته همین بس که ولی فقیه، مظهر تقدس و طهارت اسلامی، ندایی دهد و ناله ای بر آورد، آنگاه بیا و ببین که لشگر تف لیسان ولایت، بویژه در عرصه مطبوعات و رسانه ها و نیز نیروهای نظامی و امنیتی، زبان همچون شمشیر انتقام برکشیده و بمانند داعشی ها بر گلوی حسن روحانی، رئیس جمهور مینهند. بعضا بر آن باورند که تنش بین ولایت و ریاست چنان تشدید شده است که نه تنها رسیدن روحانی بدور دوم ریاست جمهوریرا مورد تردید قرار میدهند بلکه بر آنند که روحانی ابتدا بمنظور انجام وظیفه ای مشخص برگزیده شده است که پایان دادن به تحریمات بوده است و با برجام، رسالت روحانی نیز بسر آمده است. حال آنکه ولی فقیه به وجود ریاست جمهوری پیوسته نیازمند بوده و هست. چرا که ریاست را میتواند سپر بلا نماید. در پس او پنهان شود و با خوار داشت او، بر جلال و شکوه خود بیافزاید.
شاید بواسطه مفید بودن این درگیری های کلامی برای بقای نظام است که بنظر میرسد طرفین از همگانی کردن نقطه نظرهای خود چندان ناخشنود نیستند. چه باک اگر جامعه بین "خودی ها" دو قطبی شود و با هم به رقابتها صلح آمیز بپردازند. همچنانکه ضد برجامیان هنوز در رویای باز گشت بدوران تحریمات و "شکوفایی" اقتصاد مقاومتی بسر میبرند. آنها برجامی را مورد حمله قرار میدهند که ولی نعمت آنان، مورد تایید و تصدیق قرار داده است، واقعیتی که ضد برجامیان برهبری رئیس تف لیسان ولایت، حسین شریعتمداری از آن آگاهند، اما چون بنام رئیس جمهور و وزیر امورجارجه اش سکه خورده است، بهانه خوبی بوده است که بتوانند مکنونات ضمیر رهبر معظم را مبنی بر ناخشنودی از برجام بمنصه ظهور برسانند. بعبارت دیگر، حمله مداوم به برجام و آنرا مایه شرم خواندن و نیز تهدید و تحریک امریکا و خوار داشت نیروهای نظامی آن بوسیله فرماندهان سپاه پاسداران را باید برپا کردن گرد و غبار خواند تا چشم، چشم را نبیند، از جمله نقش اساسی ای که ولی فقیه در انعقاد برجام بازی کرده است همچنان در پرده ابهام بماند، چنانکه گویی حسن روحانی و جواد ظریف حضرت ولایت را فریفته اند وگرنه برجامی نبود. ضمن اینکه این رجز خوانیها طراحی شده است برای بوجود آوردن نا امنی تا مردم قدر امنیت را بفهمند. بنابر شواهد موجود بگو مگوها و کشمکشهای جناحی ادامه خواهد یافت و حسن روحانی بدور دوم ریاست جمهوری نیز خواهد رسید.
فیروز  نجومی
Firoz Nodjomi