۱۳۹۵ خرداد ۷, جمعه


بیگانگی ما از خود



ما در شرایطی زندگی میکنیم که مرزهای اخلاقی درهم فرو ریخته است. پستی و رذالت، صداقت و پرهیزکاری است، تسلیم و اطاعت ، آزادی و استقلال، بندگی و اسارت، سرافرازی و افتخار. بازگشت به گذشته مستلزم ترقی و پیشرفت در آینده است. جنگ و خونریزی یک برکت است، برکتی بی نظیر، برکت الهی . "غنی سازی هسته ای بهر قیمتی" (دست یابی به اسلحه نهایی و یا کشتار جمعی) نشانی ست بر آشتی پذیری دین الهی با علم بشری. جهاد و شهادت و یا خونریزی تا آخرین قطره خون خود بمنظور تحصیل رضای خدا، عالیترین معیار قهرمانی ست و سزاوار بالاترین پاداش است هم در این دنیا و هم در آن سرای نابودی. شکست در جنگ، پیروزی شگفت انگیز است. تحریم های اقتصادی، پیشرفت است و استقلال و "اعتماد به نفس ملی. " دریوزه گی و توطئه در خفا ، تقدس است و تقوا. لاف و گزاف و دروغ پردازی، وارو ساختن حقایق، مشروع است و بخشی از جهاد اسلامی. یعنی که اگر در سوی پیمودن راه انبیا باشد و تسلیم به اراده الهی . هدف توجیه گر وسیله، همانقدر یک اصل اساسی ست در ایدئولوژیهای "کفر" محور که در ایدئولوژی فقاهتی، ایدئولوژی خدا محور.

تحت حکومت دین، ارزش هرچه انسانی و معنوی بوده است پوچ و نا چیز شده است. اگر سقوط ارزش پول و میزان تولید به ورشکستگی اقتصادی کشور انجامیده است، سقوط ارزشهای انسانی  به انحطاط و تباهی اخلاقی منجر شده است و فساد روحی، سراسر بغض و کینه و پراز خشونت و انتقام ستانی. زهد و تقوا بهانه ایست برای زورمندی و زور گویی، برای غنی سازی و فراخ زیستی. تظاهر به دینداری  شرط اساسی و اصلی زندگی ست. حلال هر حرامی و تطهیر کننده هر نجسی. هیچگونه کاری نیست که انجام گیرد بدون ارتشاء و اخاذی و یا رانت خواری. بر تعداد دزدها و باج بگیر ان رسمی و غیر رسمی هر روز افزوده میشد تا در دوران محرومیت و ظهور باند دور زدن تحریمها باوج خود رسید و  به عارت های بزرگ و چپاولگریهای بی سابقه و بباد رفتن بخش اعظمی از ثروت ملت. بی دلیل نیست که فاصله بین غنی و فقیر، زورمند و ضعیف، کارگر و سرمایه دار و کارمند و کار فرما، عمیق تر گردیده است.

کمتر اند آنان که با ارتشاء و اخاذی غریبه باشند. مستقیم و یا غیر مستقیم تجربه اش میکنند. یا دهنده هستند و یا گیرنده و یا هر دو باهم. اما چاره چیست؟ زندگی هزینه دارد و کمبود، فراوان است. باری ست بر دوش که بر وزن آن روزانه افزوده میشود. فرد زنده، روزانه به غذا و پوشاک و مسکن نیاز دارد. درآمدها بائین هزینه ها بالا. ارتشاء و اخاذی ابزاری ست مناسب برای پُر سازی این شکاف عمیق  و یا خود پرواری و خود غنی سازی و یا حل مشکلات اداری و بانکی و حقوقی، اقتصادی و فرهنگی. ارتشاء حلال همه  مشکلات است. گریبانت را از دست شیخ و سید بازرس و بازپرس، پاسدار و پاسبان رها سازد. اگر جشن است و پایکوبی و یا عقد است و عروسی، اول باید چند هزاری در جیب کمیته چپان بریزی  پنهانی. اگر برای جمع آوری ماهواره ها، حریم خانه ات مورد تجاوز قرار گرفته است باید گوشه  اسکناس را به مهاجمان بنمایی. اگر موفق نشوی در این مرحله، باید که در مرحله بعدی خسارت عظیم تری بپردازی. اگر فرزند ت به جرم بد حجابی (دختر یا پسر فرقی ندارد) به چنگ پاسداران دین افتاده است بهتر است با جیب پر به مراجع انتظامی و یا دادگاهها روان شوی. اگر بجرم خلاف رانندگی  مجبور به توقف شده ای با اسکناسی در لای تصدیق رانندگی مامور را نرم و خود را خلاص سازی. کلاه برداری و حقه بازی به یک امر عادی و جزیی از زندگی روزمره تبدیل شده است. حمد و ستایش، تحت استبداد دینی بر تملق و چاپلوسی، رفتار های نهادین نظام استبدادی، افزوده گردیده است. 

تحت چنین شرایطی ایرانی نمیتواند احساسی جز احساس زبونی و گرفتاری در بن بستی تنک و تاریک داشته باشد. این احساس با دادن شعار و مشت گره از بین نمیرود. روحش را ضعیف و حیران ساخته است. دیگر مطمئن نیست که کیست و چیست. نه بخود اعتماد میکند و نه به دیگری. در پی شناسایی خود بهر سوراخی سر میکشد. نمیداند که ایرانی مسلمان است یا مسلمانی ست ایرانی. یکی از آنها و یا هیچیک از آنان. هرچه بیشتر می جوید کمتر می یابد . نمیداند که هویتش هرگز از هویت حاکم جبار و زور گو جدا نبوده است. هر چقدر حاکم جذاب تر و مقتدر تر بی رحم تر و خونخوار تر، هویت ایرانی ضعیف تر و نا چیز تر. هنوز نمیداند شخصیت پرستی و سینه زنی پای علم  امامها، آیت اله ها و شخصیتها و رهبران سیاسی، مانع رشد و تکامل هویتش شده است. این است که حیران و سرگردان است. در شعور و آگاهی ش مرز راستی و درستی با دو رویی و ریا کاری در هم آمیخته است. به سادگی نمیتواند خوب را از بد و اخلاق را از غیر اخلاق تشخیص دهد. هنوز از دین خود دلگیر نشده است. هنوز از ارتباط شرایط موجود و باور های دینی خود غافل است و شهامت ستیز و خصومت با آن را در خود نمی یابد. 


در چنین شرایطی  نمیتواند خود را چیزی جز اسیر و در بند و گرفتار در بن بستی تنک و تاریک  نبیند ایرانی.  بهمان میزان آزاد است که سربازی در یک پادگان نظامی. برای آن سرباز امیدی هست که روز از خدمت اجباری در پادگان رهایی یابد. اما ایرانی نا امید،  مایوس و بی تفاوت است. احساس میکند، محکوم است که در پادگان فقاهتی عمر را سپری کند. ایرانی بخوبی آگاه است که همه چیز آزاد است ، جز  آزادی ، اعتراض، مقاومت، سرپیچی و نه گویی. تسلیم میشود و تن میدهد به ظلم و بیداد و ستمگری. چاره ی دیگری نیست برای ایرانی. باید ادامه یابد زندگی.

فیروز نجومی
Firoz  Nodjomi

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر