۱۳۹۵ خرداد ۲۱, جمعه



آزادیخواهی
و باز تولید منش دیکتاتوری!



در ادبیات سیاسی متداول است که مردم ایران را افزوده بر بسیاری از پسوندهایی مثل شریف، 
بزرگوار و شهید پرور مردمی "آزادیخواه " و یا "آزادی طلب"  نیز بخوانیم. البته نه چندان بی دلیل و برهان. چرا که برای کسب آزادی بیش از یکصد سال است که مبارزه نموده و دست بدو انقلاب بزرگ زده ایم. با این وجود، پیوسته نا کام و تشنه لب جرعه ای آز آزادی مانده ایم.
  
فرض بر این است که در لحظات پیروزی بر استبداد در 1357، مردم، از راس تا ذیل، مورد افسون ساحر ماهری، همچون خمینی و سپس خامنه ای قرار گرفته، فریب وعده و وعیدها را خورده  و بار دیگر در چنگال استبداد گرفتار گردیده ایم. در نتیجه بدرستی روشن نیست که وقتی مردم ایران را مردمی آزادیخواه میخوانیم، آیا از یک واقعیت سخن میرانیم و یا آنرا همچون  یک بیان شعاری بکار میگیریم، همچنانکه، در 1357 با دشمنان آشتی ناپذیر آزادی همراه شدیم و بامید کام گیری از آغوشش باسلام، به دین تازیان بومی، دینی که رستم فرخزاد، سردار ایرانی در 14 قرن پیش از این "کیش اهریمنی خوانده است، دل بستیم؟ براستی "آزادی طلبی" و یا آزادیخواهی  مردم ایران بر چه کسی ثابت گردیده است؟ آیا سندی در دست هست که بر چنین واقعیتی شهادت بدهد؟ در صد سال اخیر کدام یک از احزاب، سازمانها و یا گروهای سیاسی برای کسب آزادی دست به میارزه زده اند، حزب توده؟ حبهه ملی؟ ملی- مذهبی؟ نهصت آزادی؟ سازمان چریکهای فدایی خلق و یا مجاهدین؟ یا "روحانیون" و مراجع تقلید؟ بسیاری از احزاب و سازمانهای انقلابی چپ مبارزه با "امپریالیسم" با "سرمایه داری جهانی" را مقدم بر هر مبارزه دیگری میدانستند، از جمله مبارزه برای آزادی. اول پاسخ به نیازهای مادی، شکم سیرو رفاه و آسایش، بعد آزادی. شرم آور بود اگر از تقدم مبارزه برای کسب آزادی سخن میراندی که نشانی بود از "لیبرالیسم" واژه ای نفرین شده نزد همگان از چپ تا راست و میانه، روندی که نیروی چپ انقلابی برهبری حزب توده را با ارتجاعی ترین اقشار جامعه برهبری آیت الله های مقدس بوحدت رساند.

براستی آخرین جنبشی که در سال 88 بدان دست زدیم، جنبشی که به جنبش "سبز" معروف گردید، چه؟ آیا در پی آزادی بود و یا با توسل به حربه دشمنان آزادی، الله اکبر، در جستجوی رای خود بود؟

"مردم آزادیخواه ایران،" "مردم آزادی طلب،" و "جنبش آزادیخواهی مردم " و یا ترکیبات دیگری از مردم و آزادی، عبارات و یا مفاهیمی هستند که آنها را میتوان از نوع "یقین های بی واسطه،" مفهومی واضح و روشن بی نیاز از هر شرح و توضیحی و یا "مصادیق نسنجیده،" و یا باورهایی خواند غیر قابل اثبات. چرا که در واقعیت آزادیخواه بودن مردم ایران، مفهومی ست سراسر ابهام. زیرا که بدرستی روشن نیست که منظور از مردم چه کسانی هستند و چه مفومی  از آزادی را در نظر داریم ؟ آیا تمامی مردمی که در سرزمین و در درون مرزهای ایران زندگی میکنند در نظر داریم، بدون توجه به  گوناگونی زبان و دین و ملیت و دیگر تفاوت های محلی، و یا مجموعه ی خاص تری را، مثل طبقات مختلف اجتماعی و  یا منطقه ای؟ آزادی نیز مفهومی ست خاکستری، مه آلود و ابری، اما بعضا آنرا سیاه و یا سفید، بطور کلی با معنا و یا بی معنی میپندارند. آیا آزادی بی بند و باری ست، هرج و مرج و بی نطمی ست، یعنی همان تعریفی که علما و فقها در نظر دارند و آنرا "اباحیگری"  نیز میخوانند؟ آیا آزادی با شرط و شروط هم آزادی ست؟ یا همانطور که ژان پل ساتر، فیلسوف مشهور فرانسوی اعتقاد داشت آزادی یعنی مسئولیت؟ بدین معنا که بدون آزادی مسئولیت تهی از معنی و مفهوم است. اگرچه مفهوم آزادی در غرب به شفافیت بیشتری رسیده است، با این وجود مرز و حدودش و تضاد و سازگاریش با آنچه که هست و یا باید باشد تعریف و تجدید نظر و مورد بحث و مجادله قرار میگیرد. شاید تنها در آزادی ست که میتوان در باره آزادی به بحث پرداخت؟

اما، آنچه اثبات آن ساده است آن استکه مردم آزادیخواه چیزی را از خود در امتداد تاریخ به برون تراویده است و یا تولید و باز تولید کرده است که در تضاد با آزادی و آزادیخواهی  بوده وهست: استبداد، دیکتاتوری و خودکامگی نه تنها بعنوان یک نظام سیاسی بلکه منشی اجتماعی که ذات ما با آن سرشته شده است، بهمین دلیل مظاهر آنرا نمیتوانیم مورد شناسایی قرار بدهیم. حتی وقتی که بعضا هموطنان، پس از سالیان دراز زندگی در کشورهای دمکراتیک، منش دیکتاتوری را با خود بجامعه جدید انتقال میدهند و همچون ولایتمداران دو آتشه بنام دفاع آزادی بیان به سرکوب آزادی میپردازند.

رخصت که در اینجا شاهدی از تجربه شخصی ارائه دهم. آنچه در جوامع غربی وجودش مسلم فرض میشود ، آزادی تفکر و اندیشه و بیان و انتشار آن است بویژه در فضای مجازی. اما، این لزوما در باره نویسندگان  ایرانی مصداقی ندارد خصوصا اگر آلوده به تفکر "دین ستیزی " باشند. چندی پیش یکی از سایتهای سیاسی آزادیخواه و ضد رژیم که هرازگاهی بدلخواه خود مقاله این نگارنده را انتشار میداد، در پاسخ به نوشتار اینجانب تحت عنوان: "امریکا ستیزی یا اسلام ستیزی،"* ایمیلی در یافت کردم به مضمون زیر:

آقای نجومی گرامی
سایت ... نمیتواند دین ستیز باشد. برعکس طبق اعلامیه جهانی حقوق بشر خواهان آزادی و تساوی ادیان و مذاهب در کشور است.
دین ستیزی همانقدر خطاست که آمریکا ستیزی. در تاریخ کم نیستند جنایاتی که به علت مخالفت با دین و مذهب صورت گرفته است.
استثنائا به اطلاع میرساند که چون شما در نوشته تان دین ستیزی بجای آمریکا ستیزی را تجویز میکنید از انتشار آن معذوریم.
شاد و پیروز باشید
سایت...

چه پاسخ دادم و چه پاسخی گرفتم، که خود داستان بسیار جالب و غم انگیز فرصت دیگری را میطلبد. غرض از نقل این داستان، تصفیه حساب نیست بلکه آن است که سندی ارائه داده باشم مبنی بر نهادین بودن منش دیکتاتوری که حتی در شرایط آزادی ما را رها نمیکند. مسلم است که نویسنده و یا نویسندگان ( نام سایت را پای ایمیل گذاشته اند) همچنانکه مشاهده میشود، چنین صراحتا دین ستیزی را سانسور محکوم، متهم، محروم و نهایتا ارشاد میکنند خود را  باورمند به اعلامیه جهانی حقوق بشر میدانند. یعنی که خود را دمکرات و آزادیخواه میداند، اما بدون کوچکترین شرمی برای آزادی شمشیر میکشند. این اولین سایتی نیست که هراس از دین ستیزی و دفاع از دین و اعتقادات مردم دست به سانسور و سرکوب ازادی بیان میزنند. بسیارند از سایت های سیاسی که بوی دین ستیزی مشامشان را سخت آزرده میسازد، اما، کمتر اند آنانی که حمق خود را چنین عیان بیان کنند. خیلی ساده از انتشار این اندیشه مضر خود داری میکنند. نه اینکه آزادی بیان را سرکوب کنند از زهر پراکنی، از مسموم نمودن مردم جلوگیری میکنند. این سخنان البته که از دهان مردم ساده دل بیرون نمیآید، بلکه از دهانی بیرون میآید که قصد دارند دستگاه ارشاد اسلامی را براندازی کنند و پرچم آزادیخواهی را هم بدوش میکشند.

شاید امروز لازم باشد شناخت واقع بینانه تری نسبت به جامعه و مردم خود داشته باشیم و از تعصب و خود بینی، خویش را رها سازیم. چه، اگر مردم را بر اساس آنچه با یکدیگر در اشتراک دارند مورد شناخت قرار بدهیم مشاهده میکنیم که آن رشته ای که اکثریت مردم را به یکدیگر پیوند میزند، اسلام است نه تنها بعنوان دین بلکه بعنوان یک فرهنگ و یا راه و شیوه زندگی. یعنی که ما مشترکا بارزشهایی باور داریم که زمینه ساز استبداد و خودکامگی ست. از کجا معلوم که ما استبداد خواهی را با آزادی خواهی اشتباهی نگرفته ایم. تاریخ و تجربه نیز شهادت میدهند که در هیچیک از جوامع مسلمان آزادی نروییده و در دامن اسلام هرگز جوانه نزده است. پس چگونه است که مردم ایران را آزادیخواه میخوانیم. شاید مردم به آزادی میاندیشند ولی در عمل استبداد را میپسندند.   

کسی نمیتواند با دقت علمی بگوید چند درصد از مردم در غم نبود آزادی به سوک نشسته اند. اما آنچه آزادیخواه بودن مردم ایران را بزیر سوال میبرد آن است که به درستی روشن نیست که به چه دلیل از این آزادیخواهی همیشه استبداد بر خواسته است؟ چگونه است که ما مردم آزادیخواه همیشه نظامی را تولید کرده ایم سراسر استبداد و خودکامگی؟ این مصداق درخت گیلاس ی است که میوه اش کدویی ست تلخ و کشنده.. از این معضل نمیتوان به سادگی گذشت. از مردم آزادیخواه نمیتوان انتظار داشت که پیوسته و در طول تاریخ استبداد را بیافرینند. چگونه میتوانیم برای آزادی سینه بزنیم اما استبداد را پرورش دهیم؟ مسلم است که تا زمانیکه از دین ستیزی در دل هراس داریم، از پاسخ باین معضل نیز سر باز میزنیم.


فیروز نجومی

Firoz Nodjomi









هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر