۱۳۹۳ آبان ۲, جمعه

«امر به معروف با اسید نمیشه»


رژیم آیت الله ها بخوبی آگاه ست که نمیتواند دستهای خود را که آلوده به جنایت "اسید پاشی"است، بسادگی بشوید. چه انکار را سودی نیست: اسید پاشی  در ارتباط با "بد حجابی" و عملی ساختن یک وظیفه الهی "امر به معروف و نهی از منکر،" بوقوع پیوسته است. که یک کنش دینی – سیاسی ست، یعنی یک کنشر اسلامی ست. زیرا که در 35 سال گذشته حکومت اسلامی توانسته است مخالفین و دگر اندیشان را به سکوت و خاموشی بکشاند، رام و مطیع سازد و همچون چوپانی به گله چرانی بپردازد. اما، نظام ولایت با تمام اقتدار بیکرانی که در نتیجه خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی بدست آورده است، در مهار ساختن زنان، بویژه "زن امروز،" دانا و توانا، مستقل و خود گردان، شکست خورده است. 35 بگیر و ببند، تنبیه و مجازات، توهین و خوار سازی، گشت های ارشادی، بکارگیری نیروهای انتظامی و بسیجی، نتوانسته است حجابی که مطابق معیارهای "اسلام ناب محمدی " باشد، بر زنان امروز، تحمیل کنند. یعنی حجابی که بتواند اندام زن را از سر تا پا بپوشاند، همچون آنچه خود "حجاب برتر " میدانند، چادری سیاه و گسترده. البته که نمونه هایی از این زنان، زنانی که چادر سیاه را سفت و سخت روی سر خود نگه میدارند به مراتب فوقانی قدرت هم رسیده اند. مثل خانم افخمی، سخنگوی دولت، سراسر غرور و تبختر، در حالیکه پیچه را محکم چسبیده به سوالات خبرنگاران پاسخ میدهد. و نمونه بارز خانمی که بطور کامل خود را تسلیم قواعد و قوانین شریعت نموده و بواسطه اطاعت و فرمانبری به مراتب فوقانی قدرت هم رسیده است. صلاحیت شغلی در اینجا اصلا مطرح نیست. چرا که ظهور خانم افخمی در مرتبه ای بلند، خود نشانی ست بر بر نرمخویی حکومت اسلامی و احترام و شان شامخی که اسلام فقاهتی برای زن قائل است.
این بدان معناست، که حکومت اسلامی به هر ترفندی دست زده است که از زنان ایران، زنانی بسازد در الگوی خانم افخمی و دیگر خانم هایی در همین ردیف که حتی به وزارت هم رسیده اند، سخت شکست خورده است. از آغازین ترین لحظات صعود به مسند قدرت، نظام ولایت با زن امروز دشمنی ورزیده است. ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، حق گزینش پوشش را از آنان صلب کرده است. پیوسته زنانی که نتوانسته اند و یا نخواسته اند حجاب شان را در تطابق با حجابی که فقها و علما می پسندند، در آور ند بر آنها برچسب زنان "بد حجاب " زده اند.
در نتیجه، 35 سال است که نظام ولایت زنان بد حجاب را مانع بزرگی در اسلامیزه کرده جامعه دیده اند. زنان بدحجاب، عامل رواج فرهنگ غربی نیز شمرده میشوند. الگوی آنها نه خانم افخمی بلکه زنان غربی، البته نه زنانی مثل مارگرت تاچر، یا هلیری کلینتون و یا پاور، نماینده آمریکا در سازمان بین المل، که نه چهره میپوشانند و نه از آرایش و پالایش اجتناب میورزند و نه برآمدگیها و برجستگی تن خود را پوشانده اند، بلکه تمام زنهای دیگر غربی که خود تنها مسئول  برگزیدن پوشش خود هستند. حال بعضا خود را زیبا می بینند و لزومی در پنهان ساختن آن نمیبیند. اما، بی حجابی زنان نه تنها نظم جامعه غربی و یا شرقی، اروپایی و یا آسیایی و آفریقایی را  را بهم نریخته است و مردان را بعصیان و هرج و مرج نکشانده است، بلکه بسلامت و همبستگی جامعه پیوسته خدمت کرده است. یکی از دلایل مهم پیشرفت تمدن غربی شرکت روز افزون زنان در جامعه و مبارزه ی طولانی و ادامه داری است که زنان بدان دست زده اند. آری غربیها زیبایی ها را پنهان نمیکنند بلکه همواره در پی کشف زیبایی آنند، پدیده ای که در منظر فقها به کفر و گناه منجر میشود. حضرت ولایت فقیه و بعدا تمامی آیت الله ها و فقهای، چه عمامه ای چه کلاهی، پیوسته خواسته اند که زنان ایرانی به زنان غربی نگاه نکنند. در آن دیار، در نظرآنان، از زنان برای فرو نشاندن شهوت جنسی و بهره وری استفاده میشود. چنانکه گویی پیامبر اسلام زن را برای چیز دیگری جز اطفای آتش شهوت جنسی خود خواسته است. حکومت اسلامی میخواهد که زنان ایرانی از فاطمه زهرا، همسر امام علی و فرزند پیامبر الگو بگیرند. یعنی توی خانه بنشینند و فرزندانی همچون حسن و حسین در دامان خود پرورش دهند. البته که هنوز وظیفه اطفای شهوت همسرانشان، حتی در کنار همسران دیگر مرد، از وظایف اصلی زنان بشمار میرود. هیچ زن امروزی به چنین اسارتی تن نمیدهند.
نه اینکه زنان زیر بار حجاب نرفته اند،. مقاومت جمعی آنان در برابر حجاب اجباری در آغاز آنقلاب خیلی سریع در هم شکسته شد. حجاب اجباری شد و چون و چرا ناپذیر و زیربنای نظم و انضباط شریعت اسلام در جامعه گردید. اما زنان حجاب  را به میل خود تعریف و تعین کردند. در ساخت و ساز آن بیشتر دست بردند و آنرا بطور روز افزونی دین زدایی نموده و بوسیله ای تبدیل نمودند در خدمت زیبا سازی. تصاویری که از ندا آقا سلطان، که بجرم زیبایی از پا درآمد، بجا مانده  با حجاب اسلامی که حاکی از استفاده حجاب بنفع برجسته ساختن اجزای زیبای چهره است، بی جهت نیست که او در خون خود غلتید.  چون جمهوری اسلامی نه تنها دشمن آشتی ناپذیر آزادی ست بلکه با زیبایی نیز به هیچوجه سر آشتی ندارد. زیبایی در اسلام یعنی سیاهی، تاریکی، تیرگی، ترک دنیای مادی و گریز از زیبایی زمینی. تمام آنچه مادی  ست باید تخریب و به ویرانی کشید، بویژه "زیبایی" که میدرخشد و چشم پاک مقدسین را آلوده میکند. اسید پاشی را باید کوششی دانست در پاک نگاهداشت چشم مومنین، در خفته نگاهداشتن غرایز انسانی که چشم دیدن زیبایی را ندارد. از آن می هراسد و میگریزد. لذا دست به تخریب آن میزند. اسید پاشی فراخوان زنان است به تسلیم و اطاعت به دست بردشتن از بدحجابی و هنجار شکنی از جمله رانندگی.
ترس و وحشت از زیبایی بیش از هر کس دیگری در فرد مقدس و مومن ظاهر میشود. چون زیبایی احساس لذت را در انسان بر میانگیزد، وسوسه ای که باید از آن پرهیز کرد و در خود خاموش ساخت. البته پیامبر اسلام را باید از این امر مستثنی ساخت. او رسول الله بود و همه ی پدیده های زیبا و شیرین بر او حلال شده بود و او نیز خود را از این نعمت سیراب مینمود. با این وجود علما و فقهای بزرگ بعید به نظر میرسد که به چهره همسرشان نگاه کرده باشند هنگام عقد و نکاح. آنها با همسرانشان همآغوش نمیشوند که تن را از رنج نجات دهند و با لذت بخشیدن بدان روح و روان را به آرامش بنشانند. مجتهد برای رضای و خشنودی و بنا بر اراده الله با زن خود همآغوش میشود. زن را برای خاموش نگاهداستن غریزه لذت جویی، نه برای لذت، میخواهد. همآغوشی با همسر  البته یک وظیفه شرعی ست. در حالیکه در مسیحت کاتولیکی خدمت به خدا لازمه اش چشم بستن بر روی لذت جنسی است حتی از طریق مشروع و ازدواج.
 زنان، اما، حجاب اسلامی را بنا بر نیازی های زیبایی تغییر داند، مانتوها پیوسته تنگ و کوتاه تر و روسری ها قیطانی تر گردید. یعنی رخ ها با آلایش و پالایش بیشر از زیر حجاب همچون ماه از زیر ابر های تیره درخشیدن گرفت. قوزک پا و برآمدیگیها و برجستگی های بدنها، بیشتر آشکار شئ، تا آنجا که کار به "ساپورت پوشی " کشید، کنشی که تمام مرزهای حجاب وعفاف و هنجارهای اخلاقی را در منظر دشمنان زیبایی، جامعه مجتهدین و روحانیون، متلاشی میساخت. چرا که عنوان میکردند که ساپورت پوشی حتی تحریک آمیز تر است از بدن عریان زن.  نمایندگان مجلس از جمله، علی مطهری، فرزند طراح اصلی حکومت اسلامی، مرتضی مطهری، در مجلس شورای اسلامی فریاد بر آورد که بنگرید به این ویدیو(ویدیویی که از زنان ساپورت پوش تهیه شده بود) و با چشمان خود نظاره کنید که چگونه "ساپورت پوشان " فضای جامعه را آلوده و تحریک کننده ساخته اند. حرف فرزند معمار انقلاب، نماینده مجلس شورای ولایت، آن است که چرا دولت دست به تدبیر شدیدتری نمیزند. مثلا ساپورت پوشان را جلب و تنبیه و مجازات نمیکند. چرا که چشمان علی مطهری ناتوان است از دیدن زیبایی ها و خمیدگی ها و برآمدگی های طبیعی تبلور یافته در تن و جسم انسان بویژه زنان. احتمالا او ترجیح میدهد که بدن ساپورت پوش زیر شلاق  سیاه و کبود و زخمین گردد تا هرگز چشمانش به ساق پای زن ساپورت پوشی نیفتد. آیا بهش از این میتوان به قهقرا غلتید؟ ترس از زیبایی در نتیجه چشمها را نا بینا نموده و در را بروی جنایت میگشاید.
اما دشمنی نظام ولایت با زیبایی و مظهر آن زن، همیشه با تغییر آب و هوای جوی، سیاسی و دیپلماسی در حال نوسان بوده است. در ماه های اخیر، حمله به بد حجابی بیش از همیشه شدت یافته است هر چه بیشتر تشدید یافت. چرا که بدرستی دریافتند که زنان عملا حجاب را اسلام زدایی نموده و آنرا در خدمت برجسته سازی زیبایی های خود گرفته اند. حجاب دارند اما اسلامی نیست، برغم سخت گیریها و بگیر و ببند ها.. راهکار بر اندختن بدحجابی را در حکم قرآنی "امر به معروف و نهی از منکر " یافتند. بی درنگ انصار حزب الله اعلام نمود که 4000 موتور سوار آماده برای ماموریت در اختیار دارد که بزودی به خیابان ها گسیل داده میشوند.
 لازم به یاد آوری ست شکل کفایی و یا عینی امر به معروف و نهی از منکر هنوز موضوعی است مورد بحث و گفتگوی علما و فقها و نطری قاطع در باره آن صادر نشده است، اما، خداوند خامنه ای به بحث حوزه ای در باره شرایط آمر معروف و ناهی منکر، خاتمه داد و آنرا در سخنرانی اخیرش وطیفه همه مسلمانان (امت) دانست. یعنی هرکسی میتواند به بد حجاب نزدیک بشود و او را به صراط مستقیم هدایت کند. معلوم نیست که در صورت امتناع و مقاومت در برابر پذیرفتن معروف چه خواهد شد. در این زمان برای اینکه بتوان بدحجابی را بطور کلی ریشه کن ساخت مجلس شورای ولایت نیز در ناپدید ساختن زیبایی در جامعه وارد عمل گردید و درحمایت از "آمران به معروف و ناهیان از منکر،" لایحه ای به تصویب مجلس رساند، لایحه ای که اساسا زیبایی ستیز و زن ستیزمیباشد.  اگرچه بعدا بدان بک اصلاحیه اضافه گردید که عواقب ناگوار آنرا کمی کاهش دهد با این وجود، حکم خدا را بر جامعه ای جاری ساخت که ضرورتا به زیبایی ارزش مینهد.
 اگر انسان نتواند زیباییهای وجود خود را شناسایی و ستایش کند، چگونه میتواند از زیباییهای دیگر لذت برد. در قاموس اسلام البته زیبا و ستودنی آن است که بتوانی گردن کافر را با یک ضربه از تن جداسازی. جهاد وظیفه است و "شهادت" پر از زیبایی. هرچه که آغشته بخون است زیبایی است. داعشی ها وقتی سر یک انسان را از تن مثل یک گوسفند جدا میسازدند، آنرا زیبا می پندارند. زیبا آنچیزی ست که مورد تایید و تصدیق الله است. بهمین دلیل، جنایت خود را در سانه های اینترنتی منتشر میسازند، تا جهان بداند که کشتار در راه الله زیباترین است.
این بدان معناست که زمینه های اسید پاشی، نه بعنوان تهی ساختن سر خوردگی های شخص، نا کامی در نرد عشق، همچنانکه در زمانها ی مختلف و جوامع دیگر بوقوع پیوسته است، بلکه اسید پاشی بعنوان یک وطیفه دینی، یعنی امر به معروف و نهی از منکر، دیر زمانی ست که در حال ساختن بوده است.  یعنی هم چنانکه یک داعشی برای رضای شخصی گردن کسی را نمیزند، اسید پاش هم بوظیفه الهی خود عمل میکند. اسید پاش خود فاقد بینایی ست تعصب چشمان او را نابینا ساخته است، او را ناتوان از دیدن زیبایی ها کرده است. ترس و هراس از زیبایی، از وسوسه لذت، دست به تخریب آن میزند. او عمل خود را ضروری برای یک جامعه شریعت محور، جامعه ایکه زیبایی ها بزیر زمین فرو روند. بنابراین، اسید پاش به فراخوانی پاسخ میدهد که از منبر مقدس خطبه خوانی امام جمعه اصفهان، یوسف طباطبایی به گوشش رسیده است. وی وضع حجاب را آنقدر ناگوار و خطرناک میبیند که میگوید:
مسئله حجاب دیگر از حد تذکر گذشته است و برای مقابله با بد حجابی باید چوب تر را بالا برد و از نیروی قهریه استفاده کرد.
با وجود چنین فتوای روشن و صریحی، بدرستی روشن نیست که چرا نیروهای انتظامی، پس از سه هفته بی اعتنایی به جنایت "اسید پاشی " که در کنار گوش شان اتفاق میافتاد، پیوسته اصرار داشته و دارند که اسید پاشی در ارتباط با بدحجابی صورت نگرفته است، برغم شهادت قربانیان این جنایت که شنیده اند جنایتکاران اعتراف کرده اند که هدف شان "مقابله با بد حجابی " بوده است. چنانکه نادرند کسانی که تعصب و تصلب نا بینایشان ساخته است. بگونه ای فرماندهان در باره جنایت اسید پاشی سخن میگفتند، بخوبی روشن بود که آنها خود از نابینایان و تف لیس نظام ولایت اند.  آیا اگر فرمان "بالا بردن چوب تر" و استفاده از "نیروی قهریه" فراخوانی بسوی خشونت، بیرحمی و انتقام ستانی نیست، فرا خوانی ست بسوی رحمت و عطوفت اسلامی؟ چه میشد اگر چنین فراخوانی از بی بی سی و یا صدای آمریکا و یا اسرائیل پخش میشد؟   
 حتی رئیس پلیس کشور، اسماعیل احمدی مقدم، مجتهدی که لباس پلیس بر تن کرده است با خونسردی تاکید میکند که  اسید پاشی های اخیر در رابطه با مبارزه با بد حجابی نبوده، است، این روایات کذب و مغرضانه بر ساخته رسانه های دشمن است. بیچاره مردم کشور ما که باید به این حافظان جان شهروندان اعتماد کنند. امامان جمعه و دیگر تف لیسان ولایت بریاست حسین شریعتمداری، بازجوی سعیدی سیرجانی، مدیر ارگان بیت رهبری،روزنامه کیهان، اسید پاشی را کنشی ضد انقلاب، پرورده دست امریکا و اسرائیل میخوانند که قصد مخدوش کردن انقلاب اسلامی و آلوده ساختن چهره رئوف حکومت اسلامی به خشونت و بیرحمی و انتقام سانی را دارند ، چنانکه گویی حکومت اسلامی  در این 35 سال گذشته نماد رحمت و رحمان بوده است، نه مخالفین را به خاک و خون کشیده و قتل عام نموده است و نه در معابر عمومی انسانی را روزانه به دار مجازات آویخته است. بلحاظ خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی، حکومت ولایت را در واقع باید پدر مشروع دولت اسلامی عراق و شام دانست. هم اکنون نیز بلحاظ اجرای احکام شریعت، بویژه حکم قرآنی "امر به معروف و نهی از منکر" قصد سبقت از آنان را دارد. تفاوتی که میتوان بین داعشی های بومی و داعشی های تازی گذارد، این است که آنها قساوت خود را پنهان نمیکنند. چرا باید از کشتار کفار شرمگین بود. آنها نه تنها از تایید الله در خشونت نسبت به کفار مطمئن اند بلکه یقین دارد که وظیفه ای را بانجام رسانده است که الله بر دوش او گذارده است..
 در حالیکه ولایتمدارن تا آنجایی که بتوانند پنهان کاری میکنند و از روی زبونی و حفظ قدرت و ثروت، بیت رهبری و تمام فرمانده هان و سربازان سواره  و پیاده از جمله امامان جمعه همه دست بدست هم داده اند که بر ماهیت زن ستیز حکومت اسلامی و جنایت هول انگیز تخریب زیبایی، بر جنایت شنیع اسید پاشی بصورت زیبا رویان، پرده استتار بکشند، چنانکه گویی قابل باور است وقتی رسانه ها و پلیس  ولایت گزارش بدهند  که خانم های محجب هم قربانی اسید پاشی بوده اند. چه سند محکمی که قانونی ساختن امر به معروف و نهی از منکر میتواند  چیزی دیگری باشد جز فراخوانی بسوی تخریب زیبایی، زیبایی که مظهر آن زن است. آری، تنها زمان است که بما میگوید که "امر به معروف با اسید نمیشه.»
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۳ مهر ۲۵, جمعه


دفاع مقدس
 یا  شکست مفتصحانه؟
پس از گذشت نزدیک به سه دهه از جنگ پوچ و خسارت بار ایران و عراق، جنگ هشت ساله، جنگی که بیش از یک میلیون از دو طرف کشته بجا گذارده  و میلیاردها دلار زیان برای طرفین ببار آورده است، سر دمدارن رژیم دین، تصمیم گرفته اند با رعایت احتیاط از ماجرای چگونگی پایان جنگ  در هفته "دفاع مقدس" که در ماه گذشته برگذار گردید، پرده بر گیرند . بدین منظور میزگردی تحت عنوان "سطرهای ناخوانده جنگ " در تلویزیون ترتیب میدهند که در آن چند تن از فرماندهان سپاه پاسداران از جمله سر لشگر محسن رضایی، فرمانده کل سپاه در دوران جنگ، شرکت نموده تا به سوالات کارشناسان نظامی پاسخ بگویند. البته فرمانده کل سابق سپاه در آغاز خاطر نشان کرد که دیر زمانی بوده است که خواسته است، ما وقع پایان جنگ را فاش سازد. چرا که آنچه در واقع جنگ را بپایان میآورد و به پذیرش قطعنامه صلح 598 سازمان بین الملل و نوشیدن "جام زهر " منجر میشود،  نامه ای بوده است که رضایی با همفکری دیگر فرماندهان سپاهی در پاسخ به درخواست اکبر هاشمی، جانیشین وقت فرمانده کل قوا مبنی بر برآوردی از "امکانات مورد نیاز سپاه پاسداران برای خاتمه دادن به جنگ" نگاشته است.
اگرچه بحث تلویزیونی بدرازا کشید و بر فهم نامه ایکه چنین نقش تعین کننده را در سر نوشت جنگ بازی کرده متمرکز گردید، با این وجود  بدرستی روشن نشد که رضایی  قصد جنگیدن داشته است و یا میخواسته است از ناتوانی در ادامه جنگ، خبر دهد، حقیقت تلخی که  در لابلای زبان توکلت علی الله  و بیان نیازهای اغراق آمیز پنهان گردیده است. این است که از بیان ملزومات خاتمه جنگ بطور کلی امتناع میکند و از آنچه برای پیروزی ضروری ست سخن میراند. چه وظیفه ی دشواریست بیان حقیقت، عقب نشینی و پذیرش شکست. چه او صریحا اعلام میکند که تا پنج سال آینده، سپاه پاسداران هیچ پیروزی ای بدست نخواهند آورد. "سطری " که اینجا همچنان ناخوانده میماند این است که اگر جنگ در خدمت پیروزی و غلبه بر دشمن بوده است، چرا آنرا "دفاع مقدس" میخوانند. آیا از سر پنهان نمودن این حقیقت نبوده است که "اسلام ناب محمدی" در آغازین ترین گام های ش در صدورد انقلاب اسلامی ناکام مانده است؟
در این نامه، رضایی از برداشتن سنگی بس بسیار گرانبار سخن رانده است، که امام خمینی بدرستی فهمیده بود که علامت نزدن است. چرا که، محسن رضای در ارزیابی نیازهایی خود  خبر داده بود که اگر لشگر اسلام هفت برابر نشود و 2500 تانک و 3000 توپ و 300 هواپیمای جنگی و 300 هلیکوپتر، فراهم نشود، جنگ را نمیتوان ادامه داد. البته بعدا افزود که وی انتظار نداشته است که این تجهزات را در بازری خریداری نماید که بر روی آنها بسته است بلکه انتظار داشته است که آنرا به علم و صنعت درونی بسازند، همجنانکه آلمانها در جنگ جهانی دوم انجام دادند.  وی حتی از نیاز به اسلحه های لیزری و هسته ای نیز سخن گفته بود. اگرچه از گوشه ی دیگر دهانش میافزاید   که بدون این افزار جنگی هم هنوز میتوان جنگید، که امام بدان اشاره میکند و بدرستی میگوید:" شعاری" بیش نیست. فرمانده سپاه فکر میکرد میتواند امام را بفریبد. چه خیال باطلی.
 فرمانده سپاه در نامه خود از نیاز به لشگری سخن میراند که حتی پیمان اتلانتیک شمالی هم بلحاظ تسلیحات جنگی به پای آن هم نمیرسید. آری، فرمانده کل سپا حق داشت که از الله انتظار امداد داشته باشد، از همان فرشتگان عمامه سفیدی که در جنگ بدر به داد پیامبر اسلام سیدند و او را بر لشگر کافران پیروز کرده بودند، برای امام خمنینی نیز بزمین گسیل بدارد. و ی در بخشی از نامه اش ضمن بیان کوتاهی دولت در بر اوردن تعهدات خود، بر تسلیم به سرنوشتی که برای سپاه رقم خورده است تاکید میکند، چرا که خداوندی که "صاحب انقلاب " است برای پیروزی به جنگ خود گشایشی می آفریند. خمینی بدرستی فحوای کلام رشایی را فهمیده بود. با این وجود رضایی خاطر نشان میکند که:
 ما هیچ راه برگشتی را نه قبول داریم و نه اساسا به وجود آن مطمئن هستیم و به اجرای تعهدات دولت و مسئولین هم امیدوارم نیستم، ولی تکلیف خودمان می دانیم که بجنگیم و از آنجا که خداوند متعال صاحب انقلاب است به هر حال راهی باز خواهد شد.
آری، فرمانده کل قوا به امداد الهی چشم بسته بود، همان امدادی که پیامبر اسلام بدان دلبسته بود.
 برنامه ایکه برای"سطرهای ناخوانده " جنگ ایران و عراق ترتیب داده شده بود، دروغ هایی که به حقیقت چون چرا ناپذیر تبدیل شده اند مثل " دفاع مقدس" بخشا ناخواسته فاش گردید.  چرا که سپاه پاسداران در خاک دشمن شکست خورده بودند. در فتح قدس از راه کربلا شکست خورده بودند. یعنی که سپاه پاسداران در حمله و هجوم به سرزمین دشمن، در صدور انقلاب و براندختن حکومت بعث در عراق، شکست خورده بوده است نه در دفاع از وطن. چرا که دوران دفاع با بیرون راندن دشمن از خرمشهر در دو سال اول جنگ به پایان رسیده بود. فرمانده کل سپاه پاسداران تجهزات نظامی را برای نابودی صدام و بیرون راندن آمریکا در خلیج فارس، میخواست نه برای دفاع از سر زمین مادری. شاید وقتی دفاع "تقدس " می یابد، میشود پیروزی حق بر کفر و باطل، پیروزی  اسلام بر کفار. 
یکی از مهمترین سطر های ناخوانده جنگ این است که ادامه جنگ برای هشت سال، جنگ تهاجمی بود نه جنگ دفاعی. که جنگ برای حفظ مرز و بوم کشور پس از بیرون راندن دشمن، جنگ حق علیه کفرو باطل اغاز گردید، جنگ در راه "اسلام عزیز" و خشنود سازی الله، دوران جهاد وشهادت و فتح قدس از راه کربلا، آغاز گردیده بود، جنگی که حکومت آیت الله ها برهبری امام خمینی، فکر میکرد که مردم ساده دل ایران برای اسلام جانفشانی و تا آخرین لحظه نظام ولایت را حمایت میکنند. و چنین نیز کردند، بگردن چه جوانانی کلید طلایی بهشت را نیاویختند و آنها را روانه میدانهای مین گذاری شده  نکردند.
مضاف بر این دفاع مقدس، به معنای ریاکارنه پیشروی در خاک دشمن و ادامه جنگ برای هشت سال، بیش از 500000 کشته و صدها مجروحان روحی و جسمی بجا گذاردو میلیاد ها میلیارد تومن خسارت های جبران ناپذیر بر جامعه وارد نمود. چه کسی را میتوان مسئول چنین جنایتی خواند، هزینه آن بر پشت چه کسی سنگینی میکند؟ آیا عقل اجتهاد، چنین جنگ  پوچ و بیهوده ای را تایید میکند؟
 شاید که ادامه جنگ تا فتح قدس، تنها یک هدف ظاهری بوده است، حال آنکه هدف اصلی جنگ نهادین ساختن ارزشهای اسلامی، بویژه بنای یک جامعه جهادگر و شهید پرور بوده است. هدف بیگانه ستیزی و بر اندختن بنیان ارزشهای غربی، مصرف و تجمل و حرص و ولع و افزون خواهی، بی بند و باری و هنجار شکنی و سرکوب آنجه آنها "آزادی " مینامند، بود. جنگ در واقع ابزار پاک سازی و تارو مار ساختن مخالفین و دگراندیشان در داخل بود و بنای جامعه ای بر اساس تسلیم و اطاعت و فرمانروایی و فرمانبری. در دوران جنگ، دورانی که از سر ریاکاری "دفاع مقدس" خوانده شده بود. همه چیز در خدمت جنگ برای "اسلام عزیز" بود. در شهرهای بزرگ بر سر چهار راه های پر جمعیت حجله های مجلل برای شهیدان ناکام جنگ بر پا شده بودند. یعنی که ضرورتا غم را در زمان جنگ بر سر خیبانها ملاقات میکردی. تصاویر شهیدان و جان بازان بر در و دیوار خیبانها و بر فراز ساختمانی های بلند نقش بسته بود. نام خیابانها بنام شهیدان شد. اخیرا خاک سپاری باقیمانده شهیدان جنگ در دانشگاه ها، با اعتراض دانشجویان رو برو گردید.
در همان دوران بود که جنگ را همچون یک "برکت الهی " بر فراز منبرهای جماعت جمعه می ستودند. جنگ، جهاد و شهادت در راه الله بود. اجرای یک وظیفه الهی بود. چرا که جنگی بود برساخته دست ولی فقیه و همقطاران حوزه ایش، که بعنوان دفاع مقدس بر جامعه تحمیل ساختند. این اسلامیست های ولایتمدار بودند که در آتش صدور انقلاب میسوختند. ولی فقیه در پذیرفتن قطعنامه صلح یکسال تمام استخاراه میکند، در یکسالی که سپاه پاسداران بطور پی در پی شکست میخورد نه تنها در حمله به بصره نا کام میماند بلکه در جزیره فاو سپاه پاسداران، تار و مار میگردد. شکست های متوالی چنان مفتصحانه بوده است که خمینی در خواست اعدام فرماندهان سپاه را میکند که با میانجی گری رئیس روبه هان، هاشمی رفسنجانی، بنفع یارگیری سیاسی در آینده، معوق میماند.
اما، زمان آن رسیده است که از چهره ریاکارانه  دفاع مقدس، پرده برگرفته و آنرا همان بنامیم که در اصل بوده است: "شکست مفتصحانه،" شکستی که چندان ساده هم بوقوع نپییوست. چرا که تاوان آنرا باید یکی پرداخت میکرد، گروهی، سازمانی و یانهادی، تنهایی و یا همه باهم. در این میان قرعه بنام زندانیان سیاسی افتاد، بهترین فرزندانی که تا کنون این آب و خاک در خود پرورش داده است، شجاع و بی باک، نماد اعتراض و مقاومت، از سر دانایی، از سر باور به ارزش و اخلاق، نه آنچه نیست و موهوم است، نه خالق دهر که بزبان عربی سخن میگوید و فرشتگانی را بر زمین گسیل میدارد که رسول خود را از میان بشر برگزیند. در اینجا، امام خمینی با دشمنی مثل صدام روبرو نبود، با دشمنی روی در رو بود که اگرچه بی دفاع، دست بسته، چشم بسته، گوش و دهان بسته، در زندانها اسیر بودند، اما خطری بس بزرگ برای نظام بشمار میرفتند، چنان بزرگ که باید آنرا ریشه کن می ساختند بگونه ای که هرگز دیگر جوانه ای نزند. چرا که آنها بودند که از تسلیم و اطاعت سر باز زده بودند و در برابر سلطه نظام به مقاومت بر خاسته بودند. خون اکثر آنها حلال بود. چه در دامن خانواده ای مسلمان پرورش یافته اما به راه خداناشناسی روی کرده و راه  "ارتداد " را پیموده بودند، بویژه  آنانیکه در حمله مجاهدین از طرف غرب ایران به پایکوبی پرداخته بودند باید بدار مجازات آویخته میشدند. چنین بنظر میرسد که پس از شکست در جنگ علیه کافران، آتش خشونت و انتقام را در درون امام خمینی و حلقه نزدیک باو، شعله ور میسازد.  حکومت اسلامی برهبری امام مقدس، بگونه ای نظام مند در کمتر از سه ماه در سال 1367، همان زمانی که قطعنامه صلح پذیرفته میشود، بنا بر روایات بسیاری، از جمله یروان ابراهمیان، تاریخ نگار تا 4700 زندانی سیاسی در دسته های مختلف بقتل میرسند و در گورهای دسته جمعی بخاک سپرده میشوند، که معروفترین آنها خاوران است. در برگزاری هفته "دفاع مقدس" در ماه گذشته، همواره این حقیقت را نا دیده گرفته شد که شکست مفتضحانه در جنگ کفر علیه باطل با قتل عام زندانیان سیاسی گره خورده است. تا کی میتوان حقیقت جنگ را تحریف نمود و قتل عام زندان سیاسی را بعنوان یک کنش شرعی، انکار نمود؟
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۳ مهر ۱۸, جمعه


اسلام هراسی:
خدمت و یا خیانت





سخنگویی به نفی و یا به نقد در پیرامون هر موضوعی در جهان، یکطرف، در باره اسلام هم دریک طرف دیگر. در جوامع دمکراتیک غربی، در باره هر مشکل و مسئله ای، ازجمله، دین میتوان فیلم و یا موزیک ساخت و یا نقاشی و کاریکاتور کشید و یا طنز و شوخی و مزاح نمود، اما در باره اسلام، هر یک از این فعالیتها اگر بوقوع بپیوندد، چنان غوغایی در اطراف و اکناف جهان بر پا میشود، چنانکه گویی آسمان و زمین بهم دوخته شده اند.

مثلا تا کنون فیلمها، تصاویر، مقاله ها و آهنگها و موسیقی های بسیاری در باره موسی و عیسی و دیگر پیامبران، ساخته شده و به نظم درآمده اند، اما یک فیلم راجع به  پیامبر اسلام، پیامبری که آخرین است و نزدیک به دو میلیارد از نسل بشر بدان معتقدند، هرگز ساخته نشده است. هر زمان که داستانی گفته و یا نوشته شود  و یا تصویری ترسیم گردد که پیامبر اسلام در آن چیزی کمتر از یک فرشته آسمانی، ظاهر شود، جهان اسلام آشفته میشود، در کشورها و شهرهای مختلف دینا کفن پوشان بیرون میریزند، عصیان و طغیان به اوج خود میرسد و چند نفر کشته و زخمی بجای میگذارد. معلوم است که سر خود بر باد دهی اگر دهان بر علیه اسلام بگشایی. همین چندین روز پیش بود که امیر محسن اصلانی بجرم خوانش ودرک متفاوتی از کتاب آسمانی، قران، بدار مجازات آویخته شد، که مبادا دهان دیگری به نقد مقدسات جامعه گشوده گردد، کنش خشونت باری که پیامبر اسلام بدان تقدس بخشید. کشتار مخالفین در اسلام با پیامبری محمد آغاز گردید.
آقای بن افلک هنرپیشه و کارگردان هالیود سازنده فیلم "کارگو" که داستان فرار6 گروگان آمریکایی که در سفارت کانادا پنهان شده بودند به نمایش در آورده  و جایزه اسکار گرفت، در یک برنامه تلویزونی  کسانی که اسلام را بطور کلی، دینی آلوده به قدرت، سختگیر و خشک، دین بیرحمی و خشونت و انتقام سانی میخوانند سخت مورد انتقاد قرار داد و آنها را به اسلام هراسی و  "نژاد پرستی" و برتری خواهی غربی متهم نمود و بدفاغ از اکثریت مسلمانانی پرداخت که از خشونت و انتقام ستانی بیزارند. که اکثریت مسلمانان جهان خواهان جنگ و خونریزی و تخریب و ویرانی نیستند و اعمال خشونت باری که داعشی ها به نمایش میگذارند محکوم میکنند.

مقاله نویس نیویورک تایمز، نیکلس کریستوفر که در همان برنامه تلویزیونی حضور داشت به دنباله اتهامات افلک، در مقاله اخیر خود (چهارشنبه 9 اکتبر) بار دیگر به دفاع از اکثریت مردم مسلمان بعنوان انسانی هایی مسالمت جو میپردازد و دو مطلب را نیز یاد آوری میکند که "خشونت " یک پدیده اسلامی نیست که غربی ها در آن تاریخ خون آلودی دارند. و از همه مهمتر مسلمانان در نقاط مختلف جهان، متفاوت از یکدیگر به مسائل می اندیشند. اسلام بسی متنوع و گوناگون است.

این آقایان، همراه بسیاری از هموطنان، دین اسلام را قربانی توطئه ها، دست اندازیهای استعماری و امپریالیستی و نوعی برتری طلبی میبینند، نه دینی ذاتا در ستیز و خصومت با انسان و آزادی انسان، دینی که در آن نه از آزادی سخنی رفته است و نه از انسان. دینی که انسان را کور و نا بینا بار میآورد، متعصب و مطلق گرا و جزم اندیش. دینی که افسانه ها و اسطوره ها، حقایق مطلق اند و چون و چرا ناپذیر. مثل لا الله الا الله، باوری که خط بطلان بر زمان میکشد و در واقع پایان زمان را اعلام میدارد. چرا که همه هرچه که هست در برابر حقیفقت مطلق و غایی پوچ و بیهوده میشود. زندگی وقتی معنا پیدا میکند که در راه یکتایی و یگانگی الله فدا شود.
درست است، تردیدی هم نیست ای مسلمانان، سرخ و آتشین در اطراف و اکناف جهان اقلیتی کوچک اند و همه مسلمانان خشک و متعصب نبوده، اهل تعامل و خردورزند. با این وجود  بسیاری آب طهارت بر سر دین میریزند و آنرا و  دستگاه قهر و قدرت را جدا از دین میبینند. این در حالی ست که دست اسلام از دیز زمان به خون آلودبوده است. در توجیه  اصل و اصول اسلام، میگویند که  آنچه در حکومت آیت الله ها میگذرد و یا جنایاتی که بدست طالبان و داعشی ها و النصره ها صورت میگیرد و داغ شرم را بر پیشانی بشریت مینهد، نباید بازتابی از اسلام و ارزش های اسلامی، دانست. آنها از دین سوء استفاده نموده و همچون ابزاری برای کسب و بقای قدرت و انباشت ثروت، بکار میبرند.

 اما، آن اکثریت مسلمان که نرم و انعطاف پذیرند، در کجا هستند، آنانکه  ظرفیت و تحمل دیگری را که همچون آنان نمی اندیشد و نمی زیید، دارا می باشند؟ تا حالا کسی صدای آنها را شنیده است؟ مثلا در سراسر جهان در کدام کشور مسلمانان در اعتراض به صدور فتوای آیت الله خمینی در فوریه 1989  که در طی آن سلمان رشدی "مولف " کتاب "آیه های شیطانی " را محکوم به مرگ کرد، به خیابانها ریختند و به  تظاهرات پرداختند؟ در حالیکه کفن پوشان در واکنش به کتاب سلمان رشدی، خوانده یا نخوانده، حرفش را فهمیده یا نفهمیده- مانند خمینی- چندین روز دست به تظاهرات و اغتشاش زدند، تظاهراتی که همیشه بدون چند تن کشته پایان نمیگیرد.

و یا وقتی تسلیمه شرین، نویسنده بنگلادشی، در 1375 پس از سه ماه زندگی در اختفا، سرانجام پس از تظاهرات پی در پی خیابانی، در دادگاه داکا به جرم بی احترامی به مقدسات اسلام به تبعید از کشور محکوم گردید. البته فقط بنیانگرایان و علما و فقها نبودند که خواهان تنبیه و مجازات تسلیمه نسرین بودند و بر سر او قمیت گذارده بودند، فعالین حقوق زنان نیز شدیدا از او به انتقاد پرداخته و او را عامل بیگانه و بی اعتنا به روند حقوق زن شناختند. یغتی که تسلیمه، یک مولف باید می پذیرفت ممنوعیت ها را و تن به اطاعت میداد و خیلی محتاطانه سخن میگفت. حتی از آنها که خریدار آثار او بودند و با آنچه نسرین درباره کهنه و پوسیده بودن احکام اسلام بیان نموده و با دیدگاه های وی موافق بودند، هرگز صدایی بگوش نرسید.

و یا و قتی نجیب محفوظ، نویسنده معروف مصری، برنده جایزه نوبل در ادبیات در سال 1988، مورد حمله مسلمانان سرخ قرار گرفت و بریدن گلوی او را ناتمام گذارده و پا بگریز، گذاشتند. بر سرکوب خرد انتقادی در کشورهای اسلامی، صدها نمونه دیگر میتوان افزود، اما نمیتوان در اینجا به همه آنها پرداخت. همین بس که به قشقرقی که در جهان اسلام بر سر کاریکاتوری که از پیامبر اسلام در یک نشریه دانمارکی انتشار یافت، اشاره ای کنیم که کاریکاتوریست را مجبور ساخت که بیدرنگ برای حفظ جان خود در گوشه ای از کشور به اختفا رود. بیان چنین وقایعی البته که باید از "اسلام هراسی " بر خیزد، از آن دیدگاه تنگ و کوتاهی که اسلام مولانا را نمیبیند و نمیفهمد، از دیدگاهی که دانسته و یا نا دانسته در خدمت استعمار و امپریالیسم نو است.

نه اینکه وقتی علما و فقها و آیت الله ها و حجت الاسلام ها برهبری ولی فقیه  به قدرت رسیدند، شمشیر بر کشیدند و سرها بر زمین افکندند و دهان ها را بستند، اسلام را بدنام نمودند. بعضا، حتی وقتی در حوزه های علمیه سر در احکام الهی فرو برده و به طلبه های جوان راه و روش کسب اجتهاد را میآموختند، فتوای قتل احمد کسروی، تاریخ نگار، پژوهشگر و منتقد مذهب "شیعیگری" را صادر نمودند، قتل کسی که بگفته خود با پیرایه ها و موهوماتی که به اسلام بسته بودند، بمبارزه  برخاسته بو، د نه اسلام. شناسایی کسروی بر فراز منبر   بعنوان یک "ملعون" نواب صفوی، طلبه نوجوان 21 ساله را به فکر قتل کسروی انداخت. 
همچنانکه کمی زودتر اشاره شد، حتی در کشورهایی که سیاست از دین جدا ست مثل مصر در دوران حسنی مبارک و یا در بنگاله دش و پاکستان، دین اسلام نیازی ندارد که حتی شمشیر برگیرد. در یک کشور مسلمان، ممنوعیت ها و مرزهای غیر قابل دین پابر جا هستند. دادگاه داکا اگر چه به سبک نظام انگلیسی تنظیم گردیده است، تسلیمه شرین را به جرم بی احترامی به موازین اسلام مورد محاکمه قرار میدهند. احمد کسروی در واقع بجرم "ارتداد" به دادگاه سکولار شاهی احضار شده بود و در آنجا بود که بدست نواب صفوی و چند تن دیگر، بقتل رسید. درست است، اگر تسلیمه بدست آیت الله ها و یا طالبان و یا داعشی ها میافتاد یا طناب شریعت بر گردنش میافتاد و یا همچون شتری قربانی سرش از تن با چاقوی اسلام جدا میگردید.

زمان آن فرا رسیده است که مسلمانان ساده دل و مسالمت جو بدانند که آنچه امروز در کشورهای اسلامی بوقوع میپوندد، کشتار و تجاوز و غارت و گردن زدن، همه در دوران رسالت محمد، پیامبر اسلام اتفاق افتاده است. محمد تمامی دشمنان خود از شاعرانی که هجوش میکردند تا کسانی که از باور به اسلام سرپیچی میکردند، به قتل میرساند. اسیران جنگی را یا در قبال در یافت هزاران درهم آزاد میکرد و یا گردن آنها را میزد. چه باک اگر بیان حقایق تاریخی و نقد کلام الله، اسلام هراسی نامیده شود. نه تنها از اسلام ناب محمدی، از اسلام طالبانی و اسلام القاعده ای و داعشی باید هراس داشت از اسلام بطور کلی باید هراسان بود، از دینی که بجز تسلیم و اطاعت و بندگی عبودیت چیزی دیگری از انسان نخواهد. چه باک اگر نقد دین را به اسلام هراسی متهم ساخت. چه باک اگر حقیقت را آشکار سازیم که مطلق گرایی و جزم اندیشی، بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی ازباور مشترک به لا الله الا الله و بعد محمد رسول الله بر میخیزد. اگر بیان حقیقت، اسلام هراسی و خیانت است، این نگارنده به گناه خود اعتراف میکند.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۳ مهر ۱۱, جمعه


حقیقت نه بمب


ائتلاف جهانی برهبری رئیس جمهوری آمریکا، بارک اوباما، به منظور نابود سازی "خلافت اسلامی " سازمان یافته است، نه بآن علت که یک جنبش "اسلامی" ست بلکه به آن دلیل که"داعشی" ها یک گروه تروریستی اند که از شکم جنبش القاعده بیرون آمده اند. آنها اسلامی نیستند، دشمنان اسلام اند. در بیرحمی، خشونت و انتقام ستانی، حتی از القاعده و النصره  سبقت گرفته اند. به سر زمینهای دیگر هجوم میبرند و به هرجا که میرسند، میکشند، غارت میکنند، زنان را به تصاحب در میآورند به آنها تجاوز میکنند و در بازار بفروش میرسانند، نه به پیر رحم می کنند نه به جوان و کودک. مبادا کسی لحظه ای رفتار داعشتی ها را که برخاسته از درنده خویی، با اسلام شناسایی نماید یا آنرا بازتاب اسلام و تمدن اسلامی بپندارند.
مراجع تقلید، بعضا علمای سنی، نیز همه فتوای "جهاد " علیه خلافت اسلامی داده اند، چنانکه گویی اسلام با گردن زدن و کشتار، شکنجه و تجاوز، غارت و چپاولگری بیگانه است و یا آنرا اکیدا ممنوع ساخته است. برخی اصرار بسیار بر آن دارند که هرگز قرآن برداشتن اسلحه را بجز در زمانی دفاع از خویشتن مجاز ندانسته است. حال آنکه غارت کاروان قریشی ها که به جنگ با لشگر بزرگ قریش که برای حفظ اموالشان به بدر گسیل داشته بودند، بر طبق آیات قرآن بوسیله الله طرح ریزی شده است. چرا که حضور فرشته های امدادی الله در جنگ و شکست لشگر عظیم قریشیان، به تمام کافران ثابت نمود که لا الله الا الله حقیقت است. که تنها الله هست و بجز او کسی دیگری نیست.  اسلام داعشی هارا حتی باید ناب تر از "اسلام ناب محمدی " خمینی دانست.
راجر کهن مقاله نویس نیویورک تایمز ، میگوید طبیعی ست اگر در برابر جنایت های هییتلر و نیز بیرحمی و خشونت داعشی در پی دلایل آن بجستجو بپردازیم، اما، همچنانکه در آنزمان چرایی وجود نداشت امروز هم چرایی وجود ندارد. گویی که اگر در فهم چرایی چنین اعمال غیر انسانی بپردازی در صدد توجیه ان بر آمده ای. مگر اینکه فهم آن منجر بشود به مقاومت در برابر آن، همچنانکه آمریکا و انگلستان دو رقیب و خصم آشتی ناپذیر کمونیسم در برابر هیتلر با استالین عهد اتحاد بستند. اما معلوم نیست بجه دلیل کهن و بسیاری دیگر از تحلیل گران و ناظران فکر میکنند  وقایعی که در منطقه اتفاق میافتد، بدون حضور حکومت آیت الله ها، حل ناشدنی ست. در حالیکه گسترش نفوذ حکومت اسلامی نظم و ثبات منطقه را از هم پاشیده است.
شاید اگر راجر کهن میتوانست به معنا و مفهوم و راز و رمز لا الله الا الله، جمله ایکه بر پرچم داعشی ها و هم چنین بر چم دیگر کشورهای مسلمان ازجمله حکومت آیت الله و عربستان سعود بر نگاشته شده است و اقف میگردید،  میتوانست بپرسد "چرا"  و رفتار غیر قابل درک و غیر انسانی داعشی را مورد فهم قرار دهد. چرا که مهم نیست  چه شرایط اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و یا استثمار و استعمار داخلی و خارجی، سبب ظهور پدیده داعشی ها شده است، اگر لا الله الا الله وجود نداشت، یعنی اگر این پندار که خدایی نیست مگر الله، به حقیقت مطلق و چون و چرا ناپذیر تبدیل نمیشد، هیچیک از جنبشهای اسلامی از اخوان المسلمین از اوائل قرن بیستم گرفته تا ظهور ولایت در ایران و طالبان در افغانستان، از حزب الله و القاعده گرفته تا النصره و خراسان و داعشی هرگز وجود خاری نمی یافتند. آنها همه، هرچه که میگویند و هرچه که میکنند فرآیند باور به  لا الله الا الله، الله، خدای سخنگو.
لا الله الا الله، همجنانکه در جای دیگری این نگارنده بدان پرداخته است، فراخوانی ست بسوی تسلیم و اطاعت. چرا که الله است که در زندگی در این جهان سراسر پوچ و از خود بیگانه غایت و هدف می بخشد. حقیقت غایی و نهایی ست. اشتراک در این باو، تسلیم و اطاعت از اراده و امیال خدایی با دانایی و توانایی نقصان ناپذیر، هرکنش زشت و خشونت باری را میتواند زیبا جلوه گر سازد، چنانجه اگر زنده ای در راه خشنودی الله و دفاع از یکتایی و یگانگی او، خون مشرکان و کافران بریزند تا آخرین قطره خون خود، به بهشت الله راه پیدا میکنند. باور به لا الله الا الله یعنی یافتن هستی ابدی در نیستی.
طبری یکی از تاریخ نویسان اولیه اسلام، از روایتگران نقل میکند که پس از آنکه فراخوان محمد طی 13 سال در مکه کاربجایی نمی برد، بمنظور حفظ جان به مدینه میگریزد. تنگدست و در مانده   با انصار خود طرح بستن راه بر کارون قریشی را میریزد. اما لشگر پیامبر اسلام، همچنانکه بدان زودتر اشاره شد،  با  لشگر عظیمی روی در رو قرار گرفتند، لشگر بزرگی که قریشی ها برای حفظ کاروان و اموال خود و کوتاه کردن دست محمد به بدر گسیل داشته بودند. لشگر 900 نفری قریشی ها، محمد را با لشگری بسی بسیار کوچکتر  به هراس انداخته بود. اما الله با نزول آیه ای محمد را از امداد الهی مطمئن میسازد. لذا محمد  به ترغیب لشگر خود به جنگ میپردازد  و "غنیمت را از آن غنیمتگیر شمرد" و گقت « قسم به خدایی که جان محمد به فرمان اوست هرکه امروز در جنگ به رضای خدا پایمردی کند و پشت به دشمن نکند و کشته شود، به بهشت رود. آنگاه طبری به نفل می نویسد که "عمیربن حمام که مشتی خرما داشت و از آن میخودر گفت: "به ، به، " برای آنکه به بهشت در آیم باید اینان مرا بکشند" و خرما را بینداخت و شمشیر بر گرفت و بجنگید تا کشته شد." خون ژورنالیستهای آمریکایی، خون بهشت است. خون ایزدی هایی، خون کردها و شیعه هایی را که سر بریده اند و یا اعدام نموده اند، خون بهشت است. اگر خلافت اسلامی بسرعت میتواند توسعه یافته و هر روز سرزمینی های بزرگی را بدست آورند و دست به غارت و چپاولگری بزند به آن دلیل است که آنها خود را فدایی الله میدانند و خشنودی او را در نظر دارند. بدین لحاظ داعشی را باید نماد اصیل اسلام دانست.
در همین راستا طبری گزارش میدهد که عوف بن حارث از پیمبر پرسید: "چه چیز خدا را از بنده خرسند میکند؟ " پیمبر گفت: "اینکه بی زره دست به خون دشمن بیالاید." عوف زره خویش را در آورد و بینداخت و شمشیر برگرفت و بجنگید تا کشته شد." (طبری،ص 968).
 بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی ای که داعشی ها در کمال غرور و افتخار در معرض دید جهانیان میگذرد تنها با فهم دیرینه لا الله الا الله میسر میگردد، با رجوع به گذشته ای که الهام بخش جنبشهای اسلامی ست. چرا که برای  جنبشهای اسلامی، رجعت به گذشته، حال است و آینده، گذشته ای که پیامبری محمد آغاز میشود، گذشته ای که پیامبر با دریافت بیش از یک هزار فرشته امداد الهی بر  لشگر قریشیان پیروز میشود، پیروزی ایکه سندی شد بر حقانیت محمد که بجز الله هیچکس دیگری نیست. این حقیقت مطلق، غایی و نهایی ست و او رسول اوست. چه جای مقاومت است، زندگی در آن دنیا البته که ارجح است بر زندگی در این جهان برای کسانی که به فراخوان محمد پاسخ مثبت میدادند. هستی تنها میتوانست در نیستی بوجود آید. یعنی که تنها وقتی میتوانی به بهشت راه یابی که خون بدهی و نیست شوی. بنابراین آنکه هستی را در نیستی میجوید، هرچه که هست معنی خود را از دست میدهد عمیربن حمام و عوف نه تنها زندگی خود را تهی از هرگونه ارزشی میدیدند بلکه بزندگی دشمنان نیز همانگونه منیگریست، بدون اررش. البته در عمل مسلمان به نیروی چنین باوری ایمان آوردند بآن دلیل که سبب پیروزی و غنیمتگیری و بدست آوردن کنیزان در این دنیا میگردید. بگذریم از اینکه که نسخه عرفانی همین موهوم پرستی در ادبیات ما فراوان است.
بعبارت دیگری داعشی ها بازتابی اند  از رجعت بگذشته، اما دیرینه تر و اصیل تر از ولایتمداران و طالبان و حزب الله و غیره. آنها در آن گذشته ای زندگی میکنند که خشونت تقدس پیدا میکند. درست است که لشگر خلافت اسلامی با توپ و تانک می جنگد و غنیمتی مثل نفت بدست میآورد ولی این بدان معنا نیست، در گذشته زندگی نکنند، گذشته ای که گردن زدن سر بریدن عادی بود چرا که ابزار اصلی کشتار شمشیر بود و دشنه. غنیمتگری و یا غارت و چپاول، تجاوز و تخریب، پاداش الهی بود در دفاع از یکتایی و یگانگی او.  حلال ترین حلالها ریختن خون دیگری "بدون زره به  تن" تا آخرین قطره خون خویش در راه خشنودی الله، گمان نمیرود که جایی برای رحمت و ترحم، بگذارد. روشن است زندگی ای  که با گذاردن یک چاقو بر گلو، به پایان میرسد، چیزی نیست مگر پوچ و بیهوده چون هستی در آنجایی آغاز میگردد که به نیستی به پیوندی، چه بسا که بسیاری از کشته شدگان در برابر دادگاه الهی بی گناه شناخته شوند که در آنصورت زندگی حقیقی را بدست آورده اند. در اصل داعشی ها به پوچ کردن هستی و نفی زندگی  بهمان گونه که در دوران رسالت رایج و یا مرسوم بوده است، دست میزنند عیان و شفاف در برابر انظار جهانی.
آری داعشی ها و یا خلافت گرایان به هر جنایت و قساوتی که دست میزنند آنرا بمعرض نگاه جهانیان میگذارند، چنانکه گویی قصد دارند  بیننده را قانع کنند که این نه یک فیلم و یا بازیگری ست که آنچه را که مشاهده میکنند واقعیتی ست غیر قابل تردید. که چه ساده است که چاقوی انتقام سر انسان را از تن همچون یک شتر قربانی  جدا کند، بر خلاف حکومت هایی همچون حکومت آیت الله ها که دیر زمانی ست پرچم الا الله الا الله را بر دوش میکشد و قبل از آنکه داعشی ها پا به عرصه وجود بگذارند، گذشته را به حال و آینده تبدیل کرده اند، بهرگونه جنایتی بمنظور خشنودی الله دست زده اند، چنانکه داعشی ها هرگز به پای آنها نرسند. ولایت پیشه گان انسانها را سر میبرند و قصابی هم میکنند، اما به شیوه ی مافیایی، آدم ربایی میکنند، دست به قتل عام میزنند شکنجه میدهند، تجاوز میکننند، اما در تاریکی و مخفیانه، همچون پرچم رسمی حکومت اسلامی که صرفنظر از رنگهای سبز و سفید و قرمز، بر آن لا الله الا الله در نقشی سحر آمیز پنهان گردیده است که خود بازتابی ست از فریبکاری آیت الله ها.
ائتلاف ملتها، دولت اسلامی عراق و سوریه و یا خلافت اسلامی را ممکن است به لحاظ نظامی شکست دهند و به نابودی تهدید کنند. اما، پرچم لا الله الا الله بار دیگر بوسیله فرد و یا گروهی دیگری بر افراشته میگردد. چرا که وقتی حقیقت مطلق شناخته شد، راهی نست مگر تسلیم و اطاعت. این خواست و اراده خدایی ست که تنها او هست و هیچکس دیگری نیست. بمب های آمریکایی به الله صدمه ای وارد نمیکند تنها بیان حقیقت است که حکومت الله را بخطر میاندازد.
 نجومیفیروز
Firoz Nodjomi
firoznodjomi.com
firoznodjomi.blogpost.com
rowshanai.org

  

۱۳۹۳ مهر ۴, جمعه

         فریبخوردگان
              را اکنون با ید به جنگ با الله برخیزند


بسختی میتوان باور کرد که یک فرد به نام خمینی با قول و قرار "آزادی " بیش از 35 میلیون "مردم آزادیخواه ایران" را فریفته و بجای آنکه یک جامعه دمکراتیک بسازد،  نظام ولایت مطلقه فقیه را بنیان گذاری کند، البته نه در صلح و صفا بلکه با قهر و قدرت، خشم و خشونت، بیرحمی و انتقام جویی، با قلع و قم مخالفان و دگراندیشان.

 چنانکه هم اکنون شفاف تر میتوان وقایع گذشته را مشاهده نمود، دریابیم که مردم ایران درپی رهبری ضعیف تر از شاه نبودند، رهبری کمتر زورگو و  کمتر خودکامه، بلکه شیفته ی رهبری بودند پرقدرت و پر هیبت، پر جذبه. بهمین دلیل به شاهپور بختیار، یکی از رهبران کهنه کار جبهه ملی که توانسته بود شاه را راضی به ترک کشور نموده و خود بعنوان نخست وزیر اداره امور کشور را بدست بگیرد، نه گفتند و او را بختیار "بی اختیار" خواندند و یک فرصت تاریخی را برای فاصله گیری از دیکتاتوری، از دست دادند. چرا که مردم آزادیخواه ایران تمایلی بدان سو نداشتند.  اما، خمینی را در آغوش کشیدند، نه لزوما بدلیل نرمش و خوی مسالمت آمیز، بلکه بآن دلیل که او نه تنها مظهر دین بود، مظهر "زهد " و "تقوا " و وارستگی، بلکه تبلور قدرت هم بود، قدرتی مضاعف، نماد شمشیر و شریعت اسلامی. اگر شاه ظل خدا بود، خمینی، جلوه الله بود. حکومت او، نه یک حکومت بشری بلکه حکومت الله بود، حکومتی ادامه دهنده راه پیامبر اسلام، ادامه رسالت و امامت، فلمرویی بسی بسیار ناشناخته. عدم شناخت این قلمرو را باور و دلبستگی به اسلام بعنوان یک دین در اختفا نگاه میداشت.  

زمانی بحثی در جنبش دانشجویی در گرفته بود که آیا این فرد است که سازنده تاریخ است و یا مردم. البته که اکثریت هوا خواه نظر مارکس و پیروان او همچون لنین و استالین و مائوتسه تنک، بودند. طبق این نظریه خمینی و نظامی که او بنیاد گذارد، باید برساخته اراده مردم دانست. چرا که خمینی زمانیکه بر دوش هواپیمای ارفرنس به وطن باز میگشت اصلا نمیتوانست باور کند که چه چیزی در انتظار ش است. وقتی که قدم بر خاک ایران گذارد، هرگز فکر نمیکرد با چنین شور و هیجان بی نظیر مردم روی در روی گردد، استقبالی بس شگفت انگیز، چنانکه جهانیان را پاک مات و مبهوت ساخته بود.  منتقدین و اندیشه ورزانی که هم از نظام سرمایه داردی شکوه داشتند و هم از جنبش کمونیستی مایوس گردیده بودند، همچون میشل فوکو، صاحب نام و شهرتی جهانگیر در جامعه روشنفکران، از جمله ایران، امید به جنبش مردمی ایران بسته بودند، امید آمیختن "معنویت " با "قدرت. " اگر میشل فوکو زنده بود بدون تردید، سهل نگری خود را مورد نقادی قرار میداد. 

آری مردم به استقبال "امام " می شتافتند چون شاه غریبه شده بود. حال آنکه امام بسی بسیار آشنا بود. نبود کسی که امام را نشناسد. به امام از زمانهای دور دلبسته بودند. امام همه چیز بود. با او اخت بودند. چه سعادتی اگر به زیارت گورشان نائل میشدند. بسیاری به خدمت امام می شتافتند که تا پاک شوند و    "طهارت " یابند که "توبه " کنند. که متوقف کنند آنچه را که نباید بکنند. زیارت امام و امامزادگان هرجا که بودند، بویژه امام هشتم، یک آرزو بود. بر آورده که میشد، جشن و سرور بود، چنانکه گویی همه نیازهای شان بر آورده میشد، همین بس که دست شان به ضریح امام برسد، که "حاجت " خود را از او بخواهند. در مرگ شان چه اشکها که نمی ریختند، چه خود زنیها که نمیکردند. در تولدشان چه نقل و نبات ها که پخش نمیکردند امام معصوم بود و مظلوم و بداد ضعیفان میرسید. خمینی اسطوره ای بود که بواقعیت پیوسته بود.

چه سعادتی بالاتر از این وقتی شاه برود و امام بیاید. امام خمینی از تبار امامان بود، امامان افسانه ای، مثل امام علی و امام حسین، نماد "اخلاق " و "دلاوری ". مردم از امام خمینی انتظار معجزه داشتند، همچنانکه از تمام امامان و امامزادگان دارند. برای نزدیکی باو حاظر بودند که جان بدهند. بوسه هایی که بر دست خمینی خورده است، بر دست هیچ پادشاهی، حتی جمشید هم نخورده است. مردم از خمینی، هرگز طلب آزادی نکردند. اگر در بهترین وجهش به شاه علاقه ای داشتند، امام خمینی را میپرستیدند. دیده نشده است که کسی برای آزادی سینه ای بزند و اشکی بریزد. اگر مردم آزادی میخواستند، خمینی نه امام میشد و نه بچشم بهم زدنی به خدایی میرسید و فرمانروای نهایی میگردید و حرف اخر را میزد. از شریعتمداری، به قدرتمداری میرسید. وشریعت را با شمشیر در میامیخت و اسلام را به اصل خود بازگشت میداد. پس از او خامنه ای آمد، طلبه ای بی نام و نشان تا قبل از انقلاب 57 . هرچه از تقدس کم داشت، سختتر عروس  قدرت در بر کشید و شمشیر را هرجه محکمتر بر سر مخالف فرود آورد. او  نیز بزودی به خدایی رسید. او  سخن نمیگوید، فرمان صادر میکند. او میگوید چه باید بکنیم و از چه چیزهایی باید امتناع بورزیم. چه چیزی برای ملت خوب است و چه چیزی ملت را مریض و منحرف میکند. حرف او به سان فرمان الله، بالاتر از قانون بشری ست، مطلق است و نهایی، بدور از هر چند و چونی. همچون خدا نه میشنود و نه هرگز پاسخ میدهد. تنها خدا است که نمیتواند مسئول آنچه آفریده است، از جمله ظلم و ستم، شناخته شود. آزادی و آزادیخواهی کجا، استبداد و استبداد مقدس کجا. حقیقت این ایست که مردم ما با استبداد اخت بیشتری دارند تا با آزادی.

بنابراین، از همان لحظه ای که خمینی قدم بر خاک ایران نهاد، نه تنها زندگی خمینی دگرگونه گردید بلکه زندگی مردم هم عمیقا تغییر یافت. همچنانکه قبلا اشاره شد، خمینی خدا شد و مردم بنده او. خمینی فرمانروای کل گردید و مردم فرمانبر.  زندگی خمینی بعنوان یک طلبه، مجتهد و آیت الله بپایان رسید و توام شد با قدرت و رهبری سیاسی. برای اولین بار در تاریخ ایران شریعت و شمشیر باهم آمیخته گردید به شیوه پیامبر اسلام و چهار خلیفه بزرگ صدر اسلام. سازنده این تاریخ مردم بودند و بس. هیچ قدرت امپریالیستی قادر نیست که میلیونها مردم را یکجا به خیابانها کشیدند. همچنانکه در 28 مرداد این فتوای یک آیت الله بود که مردم را به استقبال شاه گسیل داشت. نه تنها چندان روشن نیست که چرا مردم بدفاع از نخست وزیر برگزیده خود بر نخواستند، همچنین بدرستی روسن نیست که چرا مصدق، برگزیده مردم از 25 مرداد تا 28 مرداد بنا بر اطلاعاتی که تا کنون انتشار یافته است، کنج غزلت برگزید و به سکوت تن در داد. در کمال تاسف است که باید از این فرصت استفاده نموده و به این حقیقت اشاره کنیم که تنها در قفس بود که مصدق، شیر گردید.

اگر در 1375،  فریبی بود تنها مردم نبودند که دچار آن شدند، فریبکاری خمینی گریبان کسانی را گرفت که هرگز فریب اکبر بودن الله را نخورده بودند و بدان باور نداشتند، دگر اندیشان و احزاب و سازمانها و گروه های سیاسی، حتی پیر سیاست، حزب توده، حزب خدا ناشناسان که همه مارکسیست ها و کمونیست ها را هم در بر میگرفت. گرایشی که خمینی هرگز بدان اعتمادی نداشت و آنها را نیز مجبور ساخت که بهای گزافی برای فرصت طلبی خود بپردازند. سر انجام نیز بساط مخالقین، حتی آنان که از درون برخاسته بودند  از میان برداشت و رویای آنها را برای کسب قدرت به کابوس تبدیل نمود.  

  این باور که خمینی با تظاهر به پای بند بودن به آزادیها توانست مردم را بفریبد و نظام استبدادی را بار دیگر بر جامعه تحمیل کند،  باوری ست اسطوره ای، در خدمت گریز از مسئولیت و پذیرش این حقیقت که اسلام کوری زاست، مرضی علاج ناپذیر.

روشن است که در اینجا سخنی از توطئه های "امپریالیستی " و نقشه ها و برنامه ای که برای ایران داشته اند، به میان نیاوردیم. چرا که در روند تاریخی نقش بیگانگان در کشور ما بطور اغراق آمیزی برجسته شده است، چون هم پوششی است برای نادانی و خامی و هم پرچم استقلال را برافراشتن. در نتیجه نقش مردم باور ها و ارزشها و فرهنگ مردم را در بوجود آوردن شرایط موجود نا دیده میگیرند. حتی جنبشی که در سال 88 بوجود آمد، پس سی و چند سال حکومت ولایت، جنبشی شد نه برنگ "ازادی " بلکه برنگ     "سبز، " رنگی بی نیاز از توضیح بیشتر.

این نگارنده بر آن باور است که خمینی قول آن آزادی هایی را به مردم ایران داده است که از آن  شناخت داشته است نه آن آزادی ها کهسکولار ها،  لیبرالها، دمکرات ها و حتی چپ ها بدان اعتقاد داشته اند. چرا که آقای خمینی  آزادی را در تسلیم و اطاعت می دید، در نظم و انضباط، برخاستن و خسبیدن، خوردن و نوشیدن، طهارت و آمیزش و معاشرت های جنسی بر اساس احکام الهی. در نظر او انسان وقتی آزاد است که اطاعت کند نه از فرمان انسان بلکه از فرمان الله. دون شان انسان است که فرمان انسان دیگری، برد مضاف بر اینکه یک کنش کفر آمیز است. امام خمینی نه دروغ میگفت نه قصد فریب داشت، او آزادی انسان را در اسارت میدید، دیدگاهی برخاسته از شریعت اسلامی. او شیفته آزادی بود، آزادی در تسلیم و اطاعت، این است نصیب ما ایرانیان از آزادی.

واقعیت آن است که مردم قبل از انکه "آزادیخواه " باشند، اسلام دوست بودند و هستند.  آنها نیز تضادی بین "اسلام " و "آزادی " نمی دیدند به آن دلیل که نه از اسلام شناختی داشتند و نه میتوانستند تحت نظام استبدادی در امتداد تاریخ بویی از آزادی ببرند. آنها هرگز به این حقیقت آگاه نشده بودند که اسلام یعنی اسارت، اسلام یعنی عبودیت و بندگی، دروغگویی و ظاهر سازی، غارت و چپاولگری. که منشا تمامی تیره بختی و سیه روزی، نهاد فقاهت بوده است که بر راس آنها علما و فقها و مراجع تقلید، مظهر دین، قرار گرفته اند. اگر چه همگان از این حقیقت به تجربه آگاه گشته اند، اما آنچه نا معلوم است آن است که تا چه میزانی آماده اند که بندهای اسارت را از هم بگسلند و خود را از بند شریعت اسلامی رها سازند. ملت ایران وظیفه ای  بس بسیار گرانبارتر از گذشته بر دوش دارند، زیر که اینبار باید بجنگ با حکومت الله، حکومت خداوند خامنه ای، خداوندی که هیچکس نیست بجز، او برخیزند.*

در خاتمه این گفته مارکس را هم باید بیاد آوریم (نقل به مضمون) که مردم تاریخ را میسازند، اما نه در شرایطی دلخواه، بلکه در شرایطی داده شده از گذشته، شرایطی که سنتها، مردگان و افسانه ها همچون بختک بر زندگان، بر روح و جانشان سلطه افکنده است، چشم اندازی سخت تیره.

*دوست دارم بعنوان نمونه توجه خوانندگان را به سخنانی مجری  مراسم ضيافت افطار اعضاي تشكل‌هاي سياسي دانشجويي و دانشجويان نخبه با رهبر معظم انقلاب كه روز چهارشنبه 9 رمضان، 19 مرداد برگزار شد، یعنی رمضان سه سال پیش ایراد شده است توجه نمایم. این سخنان را "حاشیه نویس " بیت رهبری نقل میکند:

آقاي خامنه‌اي دست ما را به دامن خورشيد خواهد رساند. آقاي خامنه‌اي براي دلهاي خونين ما كه افق گرفته‌ عاشوراست- چراغ نيمه شعبان را خواهد افروخت. آقاي خامنه‌اي خانه‌هاي گلي ما را در كوچه بني هاشم ثبت نام خواهد كرد. آقاي خامنه‌اي سيادت جنگل را بر زخم نمك آلود كوير خواهد پاشيد و يتيمان خميني را به سفره نور و نوازش دعوت خواهد كرد. آقاي خامنه‌اي پلي از خميني تا مهدي است. پلي كه از فرات تشنه‌كامان زمين رد مي‌شود. پلي كه كاروان كربلا را به قلب ما، به خانه‌ي سوزان نفس ما مي‌آورد.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

۱۳۹۳ شهریور ۲۸, جمعه

اسلام:
دین رحمت  و یا خشونت؟

امروز یکی از مهمترین مسائلی که جامعه ما و مسلمانان جهان  با آن روبرو ست رابطه ای است که با دین
 خود دارند. تعجب آور هم نخواهد بود اگر مسلمانی با در نظر گرفتن جنایتی که در 35 سال گذشته بدست آیت الله ها و حجت الاسلام ها در ایران و اخیرا بدست داعشی ها و القاعده و جنبش های دیگر اسلامی، مثل بوکو حرام و الشباب و غیره، دین خود، اسلام را زیر سوال نبرند. چگونه ممکن است داعشی را نفرین کنی و پرچمی که بر آن لا الله الا الله نگاشته شده است، مقدس انگاری؟ آنها که در ایمان شان نسبت به دین اسلام شک و تردیدی ندارند، خواسته و یا ناخواسته نظام و یا جنبشی که خود را از تبار امامت و یا خلافت میداند مورد تایید و تصدیق قرار میدهند. مهم نیست که مومن چه بر زبان میراند، زیراکه در این دوران، بجا آوردن فرائض دینی از نماز و عبادت گرفته تا نذر کردن و سفره ابوالفضل انداختن،  یک کنش سیاسی ست و نه عبادی. بعضا، هیچ تناقضی بین اعتقاد به اسلام و رژیم و یا جنبش اسلامی نمی بینند: "من مسلمانم و هیچ اعتقادی نه به رژیم اسلامی دارم و نه به داعشی ها."

بعبارت دیگر، در حالیکه مردم هیچ ابایی از ابراز تنفر و انزجار از حکومت اسلامی و یا آنچه بدست داعشی ها و بوکوحرامها و طالبان صورت میگیرد، بخود هراسی راه نمیدهند، به همان میزان از بیان دلبستگی خود بدین اسلام از هیچ دریغ نکنند. چنانکه گویی حکومت و یا جنبشهای اسلامی در شرایط کنونی به هیچ عنوان بازتابی از مقدسات دین اسلام نیستند، یعنی که جنگ و خونریزی،  تخریب و ویرانی ، بیرحمی، خشونت و انتقام ستانی ایکه به معرض نمایش گذارده اند با دینی که مردم بدان باور میکنند، ارتباطی ندارد. اسلام مردم، با اسلام "مردمخواران" بسی بسیار متفاوت از یکدیگراند. مسئولیت نه با لا الله الا الله، با دین اسلام نیست. حاکمان هستند که ظالم اند، که ستمکاراند، که دیکتاتوراند . این بازجویان و مامورین هستند رژیم دین و جنگنده های دولت اسلامی عراق و سوریه و القاعده و النصره ها هستند که دست بخشم و خشونت و بیرحمی نسبت به مردم میزنند، تجاوز میکنند، مردم را شکنجه میدهند، شاپور بختیار، اخرین نخست وزیر دوران شاهی را در خارج و فروهرها را در داخل قصابی میکنند و از خونریزی و کشتار لذت میبرند. این داعشی ها هستند که در انظار جهانیان سر انسان دیگری را میبرند، چه ارتباطی بین اینان  و مقدسات دینی، از جمله  کتاب مقدس قرآن است، چنانکه گویی آموزه های دین اسلام رفتار جیره خواران و مزدوران رژیم را بر نمیتابد، قتل عام جوانان انقلابی را در زندانها و یا جنایات داعشی ها، بویژه بریدن سر انسانها، انسان هایی که اذیت و آزار حیوانات را محکوم میکنند، الهامی از کلام الله نگرفته اند.

خنجری که داعشی بر گلوی امدادگر انگلیسی و دو خبرنکار آمریکایی میگذارد، خنجر اسلام است. اگر گردن زنی را الله تصدیق نمیکند، و آنرا منع نموده و بسی وحشیانه محسوب میکند چگونه به رسول خود، محمد، اجازه میدهد که در یک روز، طبق رویات تاریخی، از جمله تاریخ طبری، گردن 700 تا 900 یهودی را در یک روز  بزند. بر صحت این واقعه امام خمینی در سخنرانی معروف خود، "سخنرانی ایکه هرگز پخش نشد،" تاکید نموده و به سرزنش خود میپردازد که از پیامبر اسلام تبعیت نکرده است، در سرکوب مخالفین.

چه بسیاراند کسانی که به اسلام اعتقاد دارند درحالیکه باوری به ولایت فقیه و جمهوری اسلامی و حتی دولتی دینی ندارند. که به دین خود عشق میورزند و نظام ولایت را نظامی غیر اخلاقی، خشن و فاسد میشمرند و تا آنجا پیش میروند که راه نجات را در سپردن  رژیم ولایت به زباله دان تاریخ تنها راه نجات میدانند. با این وجود بر آن باورند که اسلام کجا و اسلام ولایت و خلافت کجا؟ یکی در ملکوت و پاک و معصوم و دیگری در جهانی سراسر فساد و انحطاط و تباهی. یکی رحمت و رحمان، دیگری همه خشم و خشونت و بیرحمی. یعنی که آنچه حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها و یا طالبان ها و داعشی ها ارائه میدهند هیچگونه هم سنخی با دین اسلام ندارد. دینی که مردم  به آن باور دارند، با حکومت و قدرت سر و کاری ندارد، نمیتوان فساد و جنایتی که به حکومت دین نسبت داده میشود، به  دین اخلاق و معنویت که جوهر وجود و ماهیت آن است، نسبت داد. گویی که دین اسلام با قدرت، بیگانه و غریبه است. گویی که اسلام برای "انسان " ارزشی قائل میشود و او را مختار خلق کرده است و یا اسلام میتواند چیزی دیگری جز اراده معطوف به قدرت و سلطه افکنی باشد. ظهور دولت اسلامی عراق و سوریه، بسی بسیار شبیه توسعه و گسترش اسلام در دوران رسالت و خلافت است که در واکنش به گسترش و توسعه امامت که پا به عرصه وجود گذارد، هر دو ثمره یک درخت اند، درخت اسلام.  

برخی، برآنند که تقلیل اسلام به  حکومت اسلامی و یا جنبش های اسلامی، تنزل دین اسلام است، که ناشی از عدم توجه به این موضوع است که دین بعنوان اخلاق و معنویت با قدرت در تعارض و تضاد است. دین وقدرت که به هم در آمیزند، قهر و خشونت، جنایت و تجاوز نیز افزایش مییابد، همچنانکه در حکومت و جنبش های اسلامی قابل مشاهده است، چنانکه گویی در کلام الهی چیزی جز قدرت، خوف و وحشت و قهر و خشونت، تنبیه و مجازات هم نهفته است. ما، وضف وحشتناکترین مجازات را در قرآن مقدس میخوانیم، هم در این جهان و هم در آخرت. آنچه اخلاقی است در اسلام، عبودیت است و بندگی، تسلیم است و اطاعت، که بخوبی در اولین سوره قرآن، سوره الحمد، بازتاب مییابد، اخلاق بندگی، اخلاقی که دون شان انسان است. به بیان دیگر اسلام نه تنها در تعارض با قدرت نیست، بلکه قدرت در نهادش نهفته است.  

این عبارات ضد و نقیض- مبنی بر مخالفت با دین و قدرت که مظهر آن حکومت  از یکطرف و تایید و تصدیق دین از دیگر طرف که از مردم شنیده میشود و مورد حمایت و احترام، بعضا، انقلابیون چپ و لیبرال و دمکرات، و اکثر روشنفکران دگر اندیش، قرار میگیرد، این واقعیت را بیان میکند که مسلمان و یا آنکه به دین و اصل و اصول اسلامی ایمان دارد، آماده نیست که این همانی واقعیت بیرونی و درونی را بپذیرد. آنرا از این جدا میسازد. حکومت دین را یک حکومت فاسد و منحط میخوانند و از اخلاق و معنویات دین اسلام، بدفاع بر میخیزند. که آنچه در بیرون وجود دارد سیاهی است و تباهی، زور است زر و تزویر. آنچه در درون و در باور شان وجود دارد، آئینی ست که به زندگی معنا و مفهوم می بخشد. اسلام چیزی نیست مگر پاسخی به نیازهای روحی و روانی انسان.

بدرستی معلوم نیست، مدافعین دین که رژیم اسلامی را لعن و نفرین میکنند از کدام دین و یا از کدام اخلاق و معنویت سخن میرانند؟ آن دینی که در تصورات خود ساخته اند و از اجداد خود به تقلید آموخته اند و از آنها نسل پس از نسل بارث برده اند و یا دینی  کتاب قرآن مظهر آن است، کتابی که الله خود در آن سخن گفته است و حقیقت و غایت هستی و نیستی را بیان نموده است، کتابی که بزبانی نگاشته شده است که نه تنها برای ایرانیان بلکه برای مسلمانان عرب زبان هم،  بیگانه است. بنابراین، باور مسلمانان از جمله روشنفکر دینی که زبان الله را هم میفهمند، نمیتوان نتیجه معرفت و آگاهی  به شخصیت و ماهیت الله و آموزش های او دانست. یعنی که باور به دین اسلام اصل و اصول اسلام، ناشی از تعصب است و تصلب فکری.  

 چرا که نقد و بررسی و سنجش الله، از مرزهایی بوده است که شمشیر کشیده است. حمد و ستایش و طلب مغفرت کردن آری، دعا و نیایس و کتابهای 20 و چند جلدی در تفسیر و طبقه بندی کلمات الله نوشتن، آری. پاداش هم میگیری.  اما، نقد و نفی عقلانی، لا الله الا الله و آنرا پنداری کودکانه نامیدن، کفر است. چه تعجب اگر در جامعه ما و همچنیان دیگر جوامع اسلامی نقد و نفی عقلانی از رشد و تکامل باز ایستد. چرا که لاالله الا الله پایان اندیشیدن است، چون حقیقتی ست مطلق. بی جهت نیست که اسلام چیزی جز عقب ماندگی، تحجر و جزام گرایی ببار نیاورده است. چرا که جهان در نتیجه شک و تردید تغییر یافته است، حقی که مسلمان از اندیشیدن بدان محروم است. مسلمان حمد و ستایش، اعتراف به خواری و حقارت خود در برابر الله را میآموزد، نه تفکر انتقادی.

 براستی اسلام چه متاعی برای بشریت به ارمغان آورده است؟ عشق به انسانیت و قدرت آفرینش او؟ چگونه میتوان هنوز به اسلامی اعتقاد داشت که دشمن موسیقی و نقاشی و تاتر، رقص و آواز شادی و طرب، بزن و بکوب و پایکوبی باشد، خصم آشتی ناپذیر آزادی، بویژه آزادی های ابتدایی حال اگر از ماهیت کینه خواه و خشونت پرور ش بگذریم. پاسخ ساده است، بیگانگی با آزادی بعنوان اساسی ترین حق انسانی. در این راستا، آخرین خبر آن است که شش نفری که بجرم اجرای ویدیوی هپی که در آن خواندن و رقصیدن هریک به 9 ماه و آنکه ویدیو را در اینترنت آپ لود کرده است به 12 ماه زندان تعلیقی محکوم شده اند و تا سه سال اگر خطایی از آنها سر بزند، باید باسارتگاهی بروند با دیوارهایی بسی بسیار بلند تر از اسارتگاهی که هم اکنون در آن زندگی میکنند.

طبیعی ست شمشیر برنده دین وقدرت پیوسته، در دفاع از سنت و شریعت، در دفاع از فرهنگ و اخلاق تسلیم و اطاعت و تحمیل نظام فرمایروایی و فرمانبری، زبان نقد را از بیخ و بن بر کنده است. مضاف بر این، چه بسا روشنفکران و سیاست ورزان چپ و راست و لیبرال و دمکرات نیز به بهانه ی احترام به ارزش ها و مقدسات دینی مردم از یک طرف و میل به کسب قدرت از طرف دیگر، نقد دین را سرکوب نموده و همیشه آنرا چیزی بیش از یک ماجراجویی بیهوده نخوانده اند. اندیشه رهایی از بند شریعب چیزی نیست مگر خوشخیالی.

صاحب این قلم دوست دارد که بداند چه معنویت و اخلاقی در تسلیم و اطاعت، که اصل اساسی دین اسلام است میتوان یافت؟ آیا حمد و ستایش الله بعنوان ارباب و فرمانروای دوجهان و تقلیل خویش به بنده و رعیت الله، خیلی معنوی و اخلاقی ست؟ آیا این بدان معنا است که اگر زندگی خود را در خلوص نیت، با قلب پاک به الله تسلیم نماییم و از فرامین او یعنی به شریعت او گردن نهیم، کمال انسانیت را پیموده ایم؟ آیا عبودیت که آنرا دین اسلام، بیش از هر چیز دیگری می طلبد، شرط تحصیل کمال انسانی ست؟ آیا انسانیت در بندگی و عبودیت ست؟ در حمد و ستایش الله از سحرگاهان است تا شبانگاهان؟ آیا در جهاد و شهادت و خشم و خشونت و یا ریختن خون دیگری ست تا آخرین قطره ی خون خویشتن است؟ روشن است که این ارزشها، بیگانه با کرامت و عزت و با عقل و خرد و خود آئینی انسان است، اما زاییده قدرت نیستند بلکه از دل دین بیرون میآیند.
واقعیت آن است که روشنفکران و اندیشمندان بخاطر موقعیت هژمونیک دین در جامعه هرگز به تاثیر مخرب و فاسد کننده ی ارزشهای دین در شخصیت و فرهنگ ایرانی، نه تنها توجه کافی مبذول نداشته اند بلکه در سرکوب آن کوشیده اند و در دفاع از آزادی بیان تا آنجا به پیش میروند که به خواست کسب قدرت زیانی وارد نسازد.

آنانکه خواست معطوف بقدرت و خشونت و بیرحمی را سوء استفاده از لا الله اله الله، یعنی دین اسلام بر میشمرند آب طهارت را بر سر دینی میریزد، ذاتا ضد انسان بعنوان یک موجود آزاد و مستقل است.  در عین حال چیزی نیست مگر گریز از مسئولیت، مگر مقاومت در برابرپذیرش ماهیت واپسگرا، ضد اخلاقی و ضد انسانی، دینی ست که در طی قرون بوسیله نسلهای گذشته در ما نهاده شده است و بخش لاینفک شخصیت و فترت ما گشته است. هم اکنون استبداد دین و قدرت بر ما سلطه افکنده است اما خود را مسئول خلق آن نمیدانیم، گویی ارزشهایی که به آن باور داریم چیزی جدا از ارزشهای حکومت ولایت است. گویی که استبداد مضاعف، میتواند بر اساس اصل دیگری بجز اصل، تسلیم و اطاعت و عبودیت و بندگی بنا گردد، ارزشهایی که در پندار و گفتار و رفتار ما نهادین شده اند. ما ایرانیان هرگز نمیتوانیم، نظام استبداد را از جا بر کنیم بدون آنکه با ارزشهای استبدادی نهفته در بطن دین خود  روی در رو قرار گیریم و از سرکوب نقد و بر رسی آن اجتناب کنیم.

تنها ما  زمانی میتوانیم بسوی آزادی، حرکت نماییم و به کسب انسانیت خود نایل شویم، که در چهره دین خود با رجوع به عقل و خرد انتقادی، در بینایی دور از تعصب و غیرت، بنگریم. نمیتوان چندان بآینده خوشبین بود، آینده ای دمکراتیک و آزاد، اگر از تشویق و تبلیغ ارزشهای خود آئینی و خود مختاری، غافل بمانی. بعبارت دیگر، جوش و خروش مردم حتی اگر بر قدرت فایق آید و پیروز گردد، ممکن است که هرگز به آنچه که میخواهد که نهایتا آزادی ست، نرسد اگر نپذیریم که جنبشی که در حال شکل گیری ست، ماهیتا یک جنبش ضد دین حاکم و رسمی ست. نمیتوانیم نظام دیکتاتوری را بر اندازیم اما ارزشهای استبدادی، فرهنگ حمد و ستایش، تملق و چاپلوسی، غیرت و تعصب و تبعیض و خرافه پرستی و رجعت بگذشته را همانگونه که بوده است مورد دفاع و حفاظت خود قرار دهیم. نه جای مصلحت است و نه جای ریاکاری و نه محافظه کاری.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi