۱۳۹۳ مهر ۱۸, جمعه


اسلام هراسی:
خدمت و یا خیانت





سخنگویی به نفی و یا به نقد در پیرامون هر موضوعی در جهان، یکطرف، در باره اسلام هم دریک طرف دیگر. در جوامع دمکراتیک غربی، در باره هر مشکل و مسئله ای، ازجمله، دین میتوان فیلم و یا موزیک ساخت و یا نقاشی و کاریکاتور کشید و یا طنز و شوخی و مزاح نمود، اما در باره اسلام، هر یک از این فعالیتها اگر بوقوع بپیوندد، چنان غوغایی در اطراف و اکناف جهان بر پا میشود، چنانکه گویی آسمان و زمین بهم دوخته شده اند.

مثلا تا کنون فیلمها، تصاویر، مقاله ها و آهنگها و موسیقی های بسیاری در باره موسی و عیسی و دیگر پیامبران، ساخته شده و به نظم درآمده اند، اما یک فیلم راجع به  پیامبر اسلام، پیامبری که آخرین است و نزدیک به دو میلیارد از نسل بشر بدان معتقدند، هرگز ساخته نشده است. هر زمان که داستانی گفته و یا نوشته شود  و یا تصویری ترسیم گردد که پیامبر اسلام در آن چیزی کمتر از یک فرشته آسمانی، ظاهر شود، جهان اسلام آشفته میشود، در کشورها و شهرهای مختلف دینا کفن پوشان بیرون میریزند، عصیان و طغیان به اوج خود میرسد و چند نفر کشته و زخمی بجای میگذارد. معلوم است که سر خود بر باد دهی اگر دهان بر علیه اسلام بگشایی. همین چندین روز پیش بود که امیر محسن اصلانی بجرم خوانش ودرک متفاوتی از کتاب آسمانی، قران، بدار مجازات آویخته شد، که مبادا دهان دیگری به نقد مقدسات جامعه گشوده گردد، کنش خشونت باری که پیامبر اسلام بدان تقدس بخشید. کشتار مخالفین در اسلام با پیامبری محمد آغاز گردید.
آقای بن افلک هنرپیشه و کارگردان هالیود سازنده فیلم "کارگو" که داستان فرار6 گروگان آمریکایی که در سفارت کانادا پنهان شده بودند به نمایش در آورده  و جایزه اسکار گرفت، در یک برنامه تلویزونی  کسانی که اسلام را بطور کلی، دینی آلوده به قدرت، سختگیر و خشک، دین بیرحمی و خشونت و انتقام سانی میخوانند سخت مورد انتقاد قرار داد و آنها را به اسلام هراسی و  "نژاد پرستی" و برتری خواهی غربی متهم نمود و بدفاغ از اکثریت مسلمانانی پرداخت که از خشونت و انتقام ستانی بیزارند. که اکثریت مسلمانان جهان خواهان جنگ و خونریزی و تخریب و ویرانی نیستند و اعمال خشونت باری که داعشی ها به نمایش میگذارند محکوم میکنند.

مقاله نویس نیویورک تایمز، نیکلس کریستوفر که در همان برنامه تلویزیونی حضور داشت به دنباله اتهامات افلک، در مقاله اخیر خود (چهارشنبه 9 اکتبر) بار دیگر به دفاع از اکثریت مردم مسلمان بعنوان انسانی هایی مسالمت جو میپردازد و دو مطلب را نیز یاد آوری میکند که "خشونت " یک پدیده اسلامی نیست که غربی ها در آن تاریخ خون آلودی دارند. و از همه مهمتر مسلمانان در نقاط مختلف جهان، متفاوت از یکدیگر به مسائل می اندیشند. اسلام بسی متنوع و گوناگون است.

این آقایان، همراه بسیاری از هموطنان، دین اسلام را قربانی توطئه ها، دست اندازیهای استعماری و امپریالیستی و نوعی برتری طلبی میبینند، نه دینی ذاتا در ستیز و خصومت با انسان و آزادی انسان، دینی که در آن نه از آزادی سخنی رفته است و نه از انسان. دینی که انسان را کور و نا بینا بار میآورد، متعصب و مطلق گرا و جزم اندیش. دینی که افسانه ها و اسطوره ها، حقایق مطلق اند و چون و چرا ناپذیر. مثل لا الله الا الله، باوری که خط بطلان بر زمان میکشد و در واقع پایان زمان را اعلام میدارد. چرا که همه هرچه که هست در برابر حقیفقت مطلق و غایی پوچ و بیهوده میشود. زندگی وقتی معنا پیدا میکند که در راه یکتایی و یگانگی الله فدا شود.
درست است، تردیدی هم نیست ای مسلمانان، سرخ و آتشین در اطراف و اکناف جهان اقلیتی کوچک اند و همه مسلمانان خشک و متعصب نبوده، اهل تعامل و خردورزند. با این وجود  بسیاری آب طهارت بر سر دین میریزند و آنرا و  دستگاه قهر و قدرت را جدا از دین میبینند. این در حالی ست که دست اسلام از دیز زمان به خون آلودبوده است. در توجیه  اصل و اصول اسلام، میگویند که  آنچه در حکومت آیت الله ها میگذرد و یا جنایاتی که بدست طالبان و داعشی ها و النصره ها صورت میگیرد و داغ شرم را بر پیشانی بشریت مینهد، نباید بازتابی از اسلام و ارزش های اسلامی، دانست. آنها از دین سوء استفاده نموده و همچون ابزاری برای کسب و بقای قدرت و انباشت ثروت، بکار میبرند.

 اما، آن اکثریت مسلمان که نرم و انعطاف پذیرند، در کجا هستند، آنانکه  ظرفیت و تحمل دیگری را که همچون آنان نمی اندیشد و نمی زیید، دارا می باشند؟ تا حالا کسی صدای آنها را شنیده است؟ مثلا در سراسر جهان در کدام کشور مسلمانان در اعتراض به صدور فتوای آیت الله خمینی در فوریه 1989  که در طی آن سلمان رشدی "مولف " کتاب "آیه های شیطانی " را محکوم به مرگ کرد، به خیابانها ریختند و به  تظاهرات پرداختند؟ در حالیکه کفن پوشان در واکنش به کتاب سلمان رشدی، خوانده یا نخوانده، حرفش را فهمیده یا نفهمیده- مانند خمینی- چندین روز دست به تظاهرات و اغتشاش زدند، تظاهراتی که همیشه بدون چند تن کشته پایان نمیگیرد.

و یا وقتی تسلیمه شرین، نویسنده بنگلادشی، در 1375 پس از سه ماه زندگی در اختفا، سرانجام پس از تظاهرات پی در پی خیابانی، در دادگاه داکا به جرم بی احترامی به مقدسات اسلام به تبعید از کشور محکوم گردید. البته فقط بنیانگرایان و علما و فقها نبودند که خواهان تنبیه و مجازات تسلیمه نسرین بودند و بر سر او قمیت گذارده بودند، فعالین حقوق زنان نیز شدیدا از او به انتقاد پرداخته و او را عامل بیگانه و بی اعتنا به روند حقوق زن شناختند. یغتی که تسلیمه، یک مولف باید می پذیرفت ممنوعیت ها را و تن به اطاعت میداد و خیلی محتاطانه سخن میگفت. حتی از آنها که خریدار آثار او بودند و با آنچه نسرین درباره کهنه و پوسیده بودن احکام اسلام بیان نموده و با دیدگاه های وی موافق بودند، هرگز صدایی بگوش نرسید.

و یا و قتی نجیب محفوظ، نویسنده معروف مصری، برنده جایزه نوبل در ادبیات در سال 1988، مورد حمله مسلمانان سرخ قرار گرفت و بریدن گلوی او را ناتمام گذارده و پا بگریز، گذاشتند. بر سرکوب خرد انتقادی در کشورهای اسلامی، صدها نمونه دیگر میتوان افزود، اما نمیتوان در اینجا به همه آنها پرداخت. همین بس که به قشقرقی که در جهان اسلام بر سر کاریکاتوری که از پیامبر اسلام در یک نشریه دانمارکی انتشار یافت، اشاره ای کنیم که کاریکاتوریست را مجبور ساخت که بیدرنگ برای حفظ جان خود در گوشه ای از کشور به اختفا رود. بیان چنین وقایعی البته که باید از "اسلام هراسی " بر خیزد، از آن دیدگاه تنگ و کوتاهی که اسلام مولانا را نمیبیند و نمیفهمد، از دیدگاهی که دانسته و یا نا دانسته در خدمت استعمار و امپریالیسم نو است.

نه اینکه وقتی علما و فقها و آیت الله ها و حجت الاسلام ها برهبری ولی فقیه  به قدرت رسیدند، شمشیر بر کشیدند و سرها بر زمین افکندند و دهان ها را بستند، اسلام را بدنام نمودند. بعضا، حتی وقتی در حوزه های علمیه سر در احکام الهی فرو برده و به طلبه های جوان راه و روش کسب اجتهاد را میآموختند، فتوای قتل احمد کسروی، تاریخ نگار، پژوهشگر و منتقد مذهب "شیعیگری" را صادر نمودند، قتل کسی که بگفته خود با پیرایه ها و موهوماتی که به اسلام بسته بودند، بمبارزه  برخاسته بو، د نه اسلام. شناسایی کسروی بر فراز منبر   بعنوان یک "ملعون" نواب صفوی، طلبه نوجوان 21 ساله را به فکر قتل کسروی انداخت. 
همچنانکه کمی زودتر اشاره شد، حتی در کشورهایی که سیاست از دین جدا ست مثل مصر در دوران حسنی مبارک و یا در بنگاله دش و پاکستان، دین اسلام نیازی ندارد که حتی شمشیر برگیرد. در یک کشور مسلمان، ممنوعیت ها و مرزهای غیر قابل دین پابر جا هستند. دادگاه داکا اگر چه به سبک نظام انگلیسی تنظیم گردیده است، تسلیمه شرین را به جرم بی احترامی به موازین اسلام مورد محاکمه قرار میدهند. احمد کسروی در واقع بجرم "ارتداد" به دادگاه سکولار شاهی احضار شده بود و در آنجا بود که بدست نواب صفوی و چند تن دیگر، بقتل رسید. درست است، اگر تسلیمه بدست آیت الله ها و یا طالبان و یا داعشی ها میافتاد یا طناب شریعت بر گردنش میافتاد و یا همچون شتری قربانی سرش از تن با چاقوی اسلام جدا میگردید.

زمان آن فرا رسیده است که مسلمانان ساده دل و مسالمت جو بدانند که آنچه امروز در کشورهای اسلامی بوقوع میپوندد، کشتار و تجاوز و غارت و گردن زدن، همه در دوران رسالت محمد، پیامبر اسلام اتفاق افتاده است. محمد تمامی دشمنان خود از شاعرانی که هجوش میکردند تا کسانی که از باور به اسلام سرپیچی میکردند، به قتل میرساند. اسیران جنگی را یا در قبال در یافت هزاران درهم آزاد میکرد و یا گردن آنها را میزد. چه باک اگر بیان حقایق تاریخی و نقد کلام الله، اسلام هراسی نامیده شود. نه تنها از اسلام ناب محمدی، از اسلام طالبانی و اسلام القاعده ای و داعشی باید هراس داشت از اسلام بطور کلی باید هراسان بود، از دینی که بجز تسلیم و اطاعت و بندگی عبودیت چیزی دیگری از انسان نخواهد. چه باک اگر نقد دین را به اسلام هراسی متهم ساخت. چه باک اگر حقیقت را آشکار سازیم که مطلق گرایی و جزم اندیشی، بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی ازباور مشترک به لا الله الا الله و بعد محمد رسول الله بر میخیزد. اگر بیان حقیقت، اسلام هراسی و خیانت است، این نگارنده به گناه خود اعتراف میکند.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر