۱۳۹۲ بهمن ۱۲, شنبه


الله:
مهربان و بخشنده
و یا کین خواه و کیفر دهنده؟






اگر بخواهیم به بخشند گی و مهربانی خداوند یکتا و یگانه، الله با دقت بیشتری بنگریم و در آن چند و چون آوریم، خواهیم دید که الرحمان و الرحیم صفاتی بیش نیستند که الله در آغازین سطر قرآن بر ای توصیف و تعریف خود بکار گرفته است. اما اگر به متن قرآن، یعنی آنجا که  الله بزبان خود سخن میگوید، رجوع کنیم، خدا و یا الله هی را خواهیم یافت، که کین خواه است و انتقام جو. که تبلور خشم و خشونت است و  قهر و قدرت. که
الله، خدایی ست که ما را بزند گی باز میخواند تا بحساب نیکی ها و بدی های ما در قیامت رسیدگی نموده، بندگان نا فرمان را به ته دوز خ انداخته تا ابد در آتش بسوزند. آیا میتوان در سرشت چنین خدایی مهربانی و بخشند گی، عفو و گذشت یافت؟ اگر بتوانیم نشان دهیم که پاسخ منفی ست، سوال مهمتری که مطرح خواهد بود آنست که اگر خشم و خشونت و کین خواهی در ذات الله نهفته است، آیا میتوان از پیروان فرمانبردار او چیزی دیگری جز خشم و خشونت، تنبیه و مجازات و سرکوب و بیرحمی، انتظار داشت؟

استاد علامه محمد حسین طباطبایی، مولف تفسیرالمیزان،  در تاویل بسم الله الرحمان رحیم، صفت بودن الرحمان و الرحیم را تایید نموده و میگوید که هر دو دارای یک ریشه لغوی هستند و از کلمه «رحمت» مشتق میشوند. وی توضیح میدهد که:

«الرحمان الرحیم» - این دو وصف از ماده «رحمت» گرفته شده اند و رحمت در اصل بمعنی حالت نفسانی خاصی است که موقع مشاهد منظره نیازمندان و بیچارگان، بانسان دست میدهد و او را وادار میکند که برای رفع نواقص و تامین احتیاجات آنان بکوشد. و این معنی بعد از تحلیل به« بخشش و دهش برای رفع نیازمندیها» باز میگردد، و البته هر گاه در مورد خداوند استعمال شود، منظور همین معنی است نه آن حالت نفسانی»( تفسیرالمیزان، جلد اول،ص 19).

استاد علامه در این تاویل ریشه کلام الهی را در زبان و فرهنگ بشری می جوید و  بر آن است که رحمت در قاموس انسانی عملی است که در نتیجه متاثر شدن احساسات به فعل در میاید. و به بخشش و دهش منجر میشود. اما، وی خاطر نشان میسازد که رحمت الله وقوع می یابد بدون آنکه الله تحت تاثیر عوامل بیرونی دچار احساسات خود شود. الله موجودی است نه مثل انسان بلکه موجودی ست عاری از احساسات و عواطف انسانی. با این وجود، خود را به مرتبه انسانی تنزل میدهد و  به عملی دست می زند که ذاتا انسانی ست.

استاد در ادامه تاویل خود میافزاید که:
«از طرفی رحمان چون صیغه مبالغه است بر فزونی و کثرت دلالت دارد و بهمین مناسبت است که گفته میشود رحمان دلالت بر رحمت عامه دارد که شامل تمام انسانها اعم از مومن و کافر میشود و در قرآن هم غالبا بهمین معنی استعمال میشود» (همانجا).

بنا بر تاویل استاد علامه، رحمت الله هم مصداق خصوصی دارد و هم عام. از اینرو بوده است که صفات رحمان و رحیم را برای توصیف  خود بکار گرفته است که رحمت خود را هم جنبه عام بدهد و هم جنبه خاص. وی میگوید، الله وقتی میخواهد رحمت خود را شامل عام سازد و همه انسانها اعم از مومن و کافر را در بر گیرد از صیغه مبالغه رحمان استفاده میکند. و وقتی می خواهد رحمت خود را بشکل خاص بکار گیرد الله از صفت مشبهه رحیم استفاده میکند که مخصوص مومنان دانسته اند که دارای استمرار و دائمی ست(20).

 این تاویل از نیت الله، هرگز بدان معنا نیست که الله بخشنده گناه است و گناهکار و یا عفو کننده  خطا است و خطا کار. او دهنده رحمت است، نه بخشنده گناه، به معنی عطوفت و مهربانی، یعنی گذشت و خود داری از تنبیه و مجازات متهم به گناه و گناهکاری. چرا که الله بر کنار است از هر گونه حالات نفسانی و احساسات و عواطف انسانی، همچنانکه استاد علامه کمی زودتر بدان اشاره کرد. در هیچ کجای قرآن ذکری از گذشت و چشم پوشی  الله از خطا و گناه، نشده است. بویژه اگر آن گناه از شرک و یا کفر برخاسته باشد. حتی زمانیکه صیغه مبالغه رحمان بکار گرفته میشود که نشان دهد رحمت خدا جنبه عام دارد، به دشواری میتوان باین نتیجه رسید که الله گناهکاران، خطا کاران و یا کافران و منافقان را مورد عفو و آمرزش خود قرار میدهد. الله پیوسته از عدالت و خصلت کیفر ده خود سخن میراند.

روش استاد علامه طباطبایی در تاویل کلام الهی بر این اساس قرار گرفته است که تنها از عقل و خرد الله در تفسیر آیه های قرآنی  استمداد گیرد و عقل و خرد خود را معوق نگاه دارد، مبادا که اصالت سخنان الله به قصد و نیت بشری آلوده شود. باین منظور برای تاویل و فهم هر آیه ای به متن قرآن رجوع نموده و در تفسیر و تاویل  یک آیه به آیه های دیگر استناد میکند.

 استاد علامه برای تاویل صفات الرحمان و الرحیم الله به دو آیه 5 و 75 از سوره مریم  استناد میکند تا نیت الله را مبنی بر بخشایش عام، اعم از مومن و کافر، به ثبت برساند. اولی میگوید: «الرحمن علی العرش استوی» (طه-5)  و یا به ترجمه استاد «خداوند بخشنده بر عرش تسلط کامل دارد». وی در تاویل از این آیه میافزاید که «عمومیت رحمت در اینجا از عمومیت عرش فهمیده میشود». و سپس آیه 75 را شاهد میآورد که میگوید: « قل من کان فی الضلاله فلیمدد له الرحمن مدا» ( مریم 75). و یا «بگو خداوند بخشنده مدتی افراد گمراه را مهلت میدهد». که استاد علامه در تاویل آن خاطر نشان میسازد که« چون موضوع سخن افراد گمراه است عمومیت رحمت فهمیده میشود».

استاد علامه به الله چیزی نسبت میدهد که هرگز نمیتوان الله را با آن شناسایی نمود. چرا که در این دو آیه نیز بخشند گی، صفت الله است و توصیفگر آنچه الله هست، به فعل و به آنچه الله عمل میکند و به فعل در میآورد  ربطی ندارد . اگر از  کلمه «عرش»، معنای عمومیت فهمیده شود، ضمن اینکه یک معنای تحمیلی ست، تعریف کننده فعل سلطه داشتن است. این سلطه الله است که عمومیت دارد، نه بخشند گی او. در آیه بعدی نیز فعل «مهلت دادن» است که عمومیت دارد. الله به گمراهان مهلت میدهد که تسلیم شده و سر اطاعت فرو آورند، آنها را مورد بخشایش قرار نمیدهد. صفت عادل که مخصوص الله است و در سرشت او ست، با عفو و آمرزش مجرم و گناهکار علیرغم تمرد و سر پیچی، سازگار نیست.

کمی پرسه در قرآن، این واقعیت را آشکار سازد که  بخشایش و مهربانی و عفو و عطوفت الله شمول عام ندارد و تنها شامل حال خواص و یا مومنین میشود. الله ای که در قرآن زندگی میکند از گناه و خطای هیچ بنده ای نمیگذرد. الله در قرآن مکرر باین موضوع اشاره دارد که الله کیفر دهنده است و  به هیچ قیمتی حاضر به مصالحه و مذاکره نیست، حتی رشوه و هدیه هم سبب نمیشود در کیفر گناهکاران و مجرمین، کوچکترین تجدید نظری کند. دو آیه در سوره بقره این موضوع را صریح و شفاف بدون هیچ ابهامی بیان میدارد:

در سوره بقره آمده است( آیه 48-123)  «از آن روز بترسید که هیچکس بجای دیگری مجازات نمیشود و وساطت و توصیه کسی  پذیرفته و هدیه و رشوه و جریمه و عوض از کسی گرفته نمیشود و در حق کسی کمکی بعمل نمیآید» (  طبقات آیات، خلیل صبری، ص 838).

و در همان سوره(آیه 281) «از روزی بترسید که همه در آن روز بسوی خدا بازگشت میکنید و هر کس به نتیجه اعمال خود بی کم و کاست خواهد رسید و بکسی اندک ظلمی نمیشود و تبعیضی وجود ندارد» (همانجا ض 389).

الله، همه را با یک نظر می بیند. هیچ بنده ای را در برابر بنده دیگر، امتیازی نیست. هر کس در هر مقام و منصبی، اگر نیکویی کرده باشد، یعنی از ظواهر دنیا رسته، فریب دنیا را نخورده، و هرگز از اندیشه به بزرگی و عظمت الله و خواری و حقارت خود غافل نمانده بوده باشد، مسلم است، پاداش او بهشت است. اما وای اگر بنده ای گناهکار و خطا کار شناخته شود باید که راه دوزخ را در پیش گیری و تنبیه و مجازاتی دهشت آور از جمله سوختن در آتش را تا ابد پذیرا باشد، یعنی زنده شود تا  بار دیگر بسوزد تا بی نهایت، یعنی که نه یکبار سوختن در آتش و خاکستر شدن بلکه هزاران بار مکرر. میزان تنبیه و مجازات الله بسیار سخت و شدید و بیرحمانه است، ماورای میزان و تصور بشری ست. چون الله عادل است و کیفر دهنده. فرمانروایی که در روی زمین زندگی میکند،  نابود  میسازد نابود میسازد گناهکار را تنها یکبار. اما الله، گناهکار را میسوزاند تا ابد.  الله در آیه ای از سوره ابراهیم توضیح میدهد که در روز قیامت مثلا کسی که متهم به     « لجاجت» شده است یعنی کسی که در شک و تردید نسبت به وجود و هستی الله، اصرار ورزیده است،  باید در انتظار عقوبتی عظیم و عذابی الیم باشد.

«وقتی روز قیامت باب محاسبه را باز میکنند هر فرد سر کش لجوج در آنجا سر افکنده و خوار میشود در پشت سرش آتش دوزخ شعله میکشد و آبی که می آشامد کثیف و لجن است. آن آب پلید را مرتبا می نوشد و لی بهیچ وجه تشنگی او را رفع نمیکند- از هر طرف علایم مرگ او را احاطه کرده اما برای آنکه همیشه عذاب بکشد نمی میرد باین ترتیب تا ابد درد و رنج اطراف او را فراگرفته است»(همانجا ص859)

به عبارت دیگر خشم و خشونت الله پایان ناپذیر است. قهر او چنان سهمگین است که ترس و هراس را بر سراسر وجود آدمی مستولی و اندیشه مقاومت را در ذهن مخلوق فرمانبر نابود میسازد. در حالیکه الله در تنبیه و مجازات کسی که بر  لجاجت اصرار ورزیده است کوچکترین گذشت و نرمشی از خود نشان نمیدهد، آنها را که ایمان آورده و خود را تام و تمام به امیال وی تسلیم نموده اند - یعنی مومنان را  پاداش میدهد و رهسپار بهشت میسازد. زندگی ابدی را به آنان می بخشد. در این بهشت است که حوریان باکره پاداش آن مومنان خواهند بود که در راه و بخاطر تحصیل رضایش به جهاد و شهادت پرداخته اند. الله در سوره نساء در حالیکه وعده آرمیدن در بهشت در کنار زنهای زیبا را به مومنان میدهد بر  خشم و خشونتی که در انتظار گناهکاران، یعنی کافران است، تاکید میکند:

«آنان که بآیات ما کفر ورزیدند بزودی آنها را در آتش دوزخ سرنگون میسازیم هرچه پوست بدن آنها بسوزد بجای آن پوست دیگری ایجاد میکنیم تا سختی عذاب را کاملا بچشد- خداوند قادر و دارای حکمت است اما آنها که ایمان آوردند و رفتار نیکو پیشه کردند آنها را وارد در بهشت هایی میکنیم که جوی های آب در آن جاری است والی الابد در آن میمانند و دارای زنهای زیبا و پاکیزه ای هستند و در سایه ممتد مرحمت خدا میآرمند» نساء 56- 57( همانجا، ص842).

الله را در واقع باید اول مالک دوزخ دانست، بعد مالک بهشت. در مقام "رب العالمین " و یا ارباب بهشت و دوزخ است که الله در قیامت دفتر اعمال هر جنبنده ای را میگشاید و با دقت بسیار بحساب هر یک رسیدگی نموده و عقوبت و پاداش همه افراد را صادر میکند. قیامت روز خواندن نامه ی اعمال است. چگونه ممکن است که الله از گناه و خطای کسی بگذرد؟ شک و تردید نسبت به خصلت کیفر ده الله، شک و تردید است به اصل معاد و قدرت الله در باز خواندن بشر به زندگی و روز حساب رسی. اگر قرار بود که الله گناهان و خطاهای مخلوق را ببخشاید، الله چه نیازی برای نگاهداری نامه اعمال بندگان خود داشت. در آن صورت نیز نیازی به روز حسابرسی و یا قیامت نبود. چرا که تفاوت و تمایز بین خوب و بد ناپدید میشد، زشتی ها و پستی ها و پلیدی ها همه از میان میرفتند، تنها خوبی میماند و زیبایی. نه خشمی میماند و نه خشونتی.

به عبارت دیگر، بخشند گی الله، معاد و یا بازگشت مردگان بزند کی برای حسابرسی نهایی را،  تهی از معنا و مفهوم و باطل می سازد. اگر بخشایش الله دارای عمومیت باشد و همانطور که کمی زود تر استاد علامه طباطبایی خاطر نشان ساخت که صفت رحمان عام است و رحمت الله به یکسان مومن و کافر را در بر میگیرد، مالکیت الله بر دوزخ را هم بیهوده و غیر ضروری میسازد. اما الله هی که در قرآن زندگی میکند، بخشنده همه و هر چیزی هست، مگر بخشنده گناه و خطا. قدرت الله را باید ناشی از قدرت کیفر خواهی او دانست. او دهنده کیفر است. آنچه مالکیت الله بر بهشت و دوزخ را توجیه میسازد، قدرت کیفر خواهی ست که در ذات الله نهفته است، نه بخشند گی و مهربانی.

قرآن سرشار از آیه هائی ست مبنی بر اخطار به مشرکین و کافرین و منافقین. آنها را مکرر بدترین و زشت ترین جانوران روی زمین توصیف، نموده ،ستمکار، ظالم  دروغگو و تهمت و افترا زن قلمداد میکند. الله پیوسته خبر از عقوبتی هولناک ی میدهد که در انتظار کافران و مشرکان است .

قرآن میگوید که مشرکان نه تنها سر تسلیم فرود نمی آورند بلکه مردم را به سر پیچی نیز تشویق میکنند. از همین روی ست که آنها تا ابدالدهر در دوزخ خواهند سوخت.

خداوند کافران و ظالمان را هرگز نمی بخشد و به راهی نمی برد جز راه جهنم که الی الابد در آن خواهند بود و این برای خدا خیلی آسان است- نساء 167-169 (همانجا، ص 290 ).

هیچ چیز مثل شرک هر گز نمیتواند الله را آنقدر خشمگین و عصبانی سازد. او فرمان صادر میکند که: 

هرگز برای خدا شریکی فرض نکن و گرنه به عقوبت و خذلان ابدی دچار خواهی شد- خدای تو حکم فرموده که بجز او دیگری را پرستش نکنید-اسراء – 22و 23(همانجا، ص305).

الله مخلوق خود را هرگز در پرستش آزاد نمیگذارد و حق گزینش را از  او  صلب میکند. الله از داشتن شریک آنقدر بیزار است و تنفر دارد که اگر به اندیشه هر کس که خطور کند انتقام الهی شامل حالش خواهد شد. آنچه به شرک میانجامد، علاقه و سر سپردگی ست به دنیای مادی،  شیفته زرق و برق بودن است و تجملات و تشریفات ، غرق شدن در لهو و لعب است و طرب و شادی. این ها همه اعمالی است مبنی بر فراموشی وجود و حضور  الله در اندیشه و در رفتار، مبنی بر نفی و مقاومت در برابر نظم و فرمان الهی.

الله به مخلوق خود در بهترین وجه اش همچون یک رعیت مینگرد که نمیتواند و جودی مستقل از مالک داشته باشد. چنین رعیتی البته اعتبار و منزلتی بالاتر از یک برده ندارد. مقاومت و نفی  اسارت و بندگی است که شرک خوانده میشود. عدم اعتقاد  به معاد، یعنی نفی قدرت لایزال الله در بازگرداندن مردگان به زندگی. الله بنده مخلوق خود را بر زمین گسیل داده است و همه نعمات و منابع طبیعی را برای او فراهم آورده است- رحمت خود را شامل حالشان ساخته است، تا به راهی که الله تعیین و تعریف کرده است زندگی خود را سپری کنند نه در راهی قدم بگذارند که سبب دوری و غفلت از وجود و قدرت لایزال الله شود. آنکس که نتواند زندگی خود را وقف اندیشه به الله کند و از وابستگی وجود خود به و جود الله سر باز زند، مهم نیست در کدام رتبه و مرتبه در دنیا قرار گرفته است، مجازات خواهد شد. کیفر الله فقط فرعون و فرعونیان را در بر نمیگیرد، بلکه هزاران هزار  رعیتی که زندگی را دوست دارند و به زندگی عشق میورزند و شیفته زندگی و لذایذ و زیبایی های زندگی هستند نیز در بر میگیرد. الله همین موضوع را در نظر دارد وقتی میگوید:

«بعضی از مردم شرکاء و نظایر ی برای خدا قائل میشوند  و آنها را مانند خدا دوست میدارند در صورتیکه محبت اهل ایمان بخدا از این محبت ها شدیدتر است اما آن مردم ستمکار اگر درست نگاه کنند می بینند که قوه و قدرت در کائنات مخصوص خدا ست و انتقام خدا از مشرکین بسیار سخت است»-بقره-165،( طبقات آیات، ص 280).

سخن الله صریح و شفاف است و خصلت خود را که عبارت است از کین و کیفر و انتقام جویی، آشکار میسازد. این خشم و خشونت پایان ناپذیر است که الله به ستمکاران، یعنی آنان که از دیدن قدرتی که تنها میتواند در  فترت و ویژه الله باشد سر باز میزنند، ارزانی میدارد. روشن است که الله نه فرمانروایی را نفی میکند و  نه آنرا زشت و پلید بشمار میآورد. الله خود در پی فرمانروایی ست، و برقراری نظام تسلیم و اطاعت که ذاتا در خصومت و ستیز است با گزینش و خود فرمانی انسانی. در این جا ستمکار را نباید حاکم ظالم و مستبد دانست بلکه هر گونه چرخشی بسوی آزادی است که ظلم و ستم محسوب میشود در قاموس قرآنی.

الله در جایی دیگر با "باطل اندیشان " که آنها نیز از نوع ستمکاران هستند، اتمام حجت میکند که به خطای خود زمانی  آگاه میشوند که دیگر کار از کار گذشته است و امیدی برای نجات نیست:

در روز قیامت پیشوایان باطل از پیروان خود دوری میجویند و در آن روز عذاب خدا را هم عابد و هم معبود باطل با چشم خود می بینند و تمام وسایل نجات از آنها قطع میشود- بقره-166(همانجا، ص281).

 الله با انسانی که شرک را بر میگزیند، یعنی انسانی که را ه خود رود و از ورود به را ه مستقیم که الله در پیش پایش گذارده است، سر باز میزند، هرگز سر آشتی ندارد. اگر شرک گناهی ست نا بخشودنی و سزاوار چنان عقوبتی نا گفتنی ، چگونه میتوان الله را رحمان دانست و رحمت او را عام تعریف نمود. چگونه ممکن است که الله شرک و کفر را  بزرگترین گناهان بشمار آرد، ولی برای آن کیفری  تعیین نکند و مورد عفو و بخشایش قرار دهد؟  الله همه جا مشرکین و کافر ین را دشمنان اصلی خود شناسایی میکند. الله بجای آنکه خود را از کین خواهی و انتقام جویی برهاند خون آنان را که به یکتایی او شک و تردید دارند، مباح ساخته است و مخلوق خود را موظف نموده است که در نابود ساختن آنها به جهاد دست زنند.

بعبارت دیگر در منظر الله شرک و کفر گناهانی هستند که بالاتر از آن گناهی هرگز نیست، گناهی ست "کبیره ". بر خلاف هر جرمی که ممکن است شامل بخشایش شود، شرک و کفر، هم گناه هستند وهم  جرائمی نابخشودنی.  نمیتوانی تسلیم نموده خود را به چیزی یا کسی مگر ذات الهی، یعنی که باید بنده خدا باشی. الله دوست ندارد که به کسی دیگری بیش از او عشق به ورزی و یا کسی یا چیزی را بجز او مورد پرستش قرار دهی. الله تسلیم و اطاعت مطلق را دوست دارد. یعنی آنها که خود را باو میسپارند و لحظه ای از اندیشه بوی غافل نمی شوند. آنها که پیوسته و مکرر طلب مغفرت کنند، به وظایف خود عمل نموده و احکام الهی را بانجام رسانند. آنها که خود را در روز 17 بار در نهایت عجز و ذلت به پایش اندازند و حمد الله را گویند.

اگر الله رحیم است به آن دلیل است که مومنان راه او را برگزیده اند و طبق میل او رفتار نموده اند.  رحمت و پاداش به آنها، به هیچ وجه  الله را بخشنده و مهربان نمیکند. اگر الله از جرم و خطا، گناه و انحراف، که کفر و شرک هم از بزرگترین آنها هست، گذشت، وصف الله نیز به فعل در خواهد آمد، نه تنها الله الرحمان و الرحیم و یا بخشنده و مهربان هست، بلکه رحمان و رحیم هم میشود. الله اما، همچنانکه در رجوع به متن قرآن در یافتیم، هرگز سر آشتی با گناهکار و خطا کار و منحرف،کافر و مشرک و منافق را ندارد. هیچ رحم و مروتی به آنها نشان نمی دهد. شفافیت و صراحت کلام الهی ماورا هر گونه شک و تردید یست. الله نه تنها از آنان در آن دنیا نمی گذرد و آنها را محکوم به سوختن در آتش سوزان دوزخ تا ابد میکند و از آنان انتقام میگیرد. در این جهان نیز هرگز امری بر بخشایش و آمرزش گناه گناهکاران و جرم مجرمین در قرآن صادر نکرده است. در این دنیا نیز قصاص است و حد و تیغ و تازیانه، سنگسار است و گردن زدن با شمشیر، بویژه اگر مجرم، کافر و یا مشرک باشد. هدف الله البته تنها تنبیه و مجازات مجرم و گناهکار و جلوگیری از وقوع  جرم در آینده نیست، بلکه بر قراری نظامی است بر اساس فرمانروایی و فرمان بری، چنین نظامی تنها میتواند بر اساس جزا و پاداش  از یکطرف و قهر و خشونت از دیگر طرف، بر قرار گردد. رحمت و بخشش از یکطرف بیرحمی و کین خواهی از طرف دیگر.

فرمانروایی الله تنها از طریق خشم و خشونت و بیرحمی ست که اعمال میگردد. الله برای مجازات مجرم در این دنیا نه تنها به ابزاری متوسل میشود که عمیق ترین درد و صدمه را به جسم مجرم وارد کند بلکه به روح و جانش نیز صدمه زده و شخصیت او را به خواری و حقارت و تخریب میکشاند. حکم بریدن دست و پا به جرم دزدی و یا سنگسار بجرم زنا، نمیتواند بر فرضیه ای جز بر شرور بودن سرشت  انسان و عدم امید به بازگشت وی به درستی و صلح جویی و رستگاری، بنیان گذارده شده باشد. انسان متمرد و گناهکار را تا ابد نفرین و محکوم میکند. نیاز الله به تنبیه و مجازات، مثل نیاز فرمانروایی ست که نه در آسمانها بلکه بر روی زمین میزید. خدایی که شرارت در سرشتش نهاده شده نمیتواند بخشنده و مهربان باشد.

در چنین صورتی آیا میتوان از پیروان و جانشین ان الله که اریکه فرمانروایی را در انحصار خود در آورده اند، چیزی جز خشم و خشونت و قهر و سرکوب انتظار داشت؟ آیت الله ها و حجت الا سلام های حاکم را باید پیروان صدیق الله دانست. آنها هستند که اسلام راستین، اسلام ناب محمدی را در این دنیا بنیان گذارده اند. بی جهت نیست که آیت الله ها آماده اند که هر هزینه و هر گونه ناملایماتی را تحمل کند تا به اسلحه نهایی در تخریب و ویرانی دست یابند. چرا که مسالمت و صلح جویی و یا عفو و گذشت و چشم پوشی، ناسازگار است با سرشت کیفر دهنده ذات الهی.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com












۱۳۹۲ بهمن ۴, جمعه

حال باید پرسید...




اجازه دهید که فرض را بر این بگذاریم  که در پایان مذاکرات هسته ای، جهان حق غنی سازی حکومت اسلامی را به رسمیت  شناخته و در ساختن هزار ان هزار سانترفیوژ دیگر هم  مختار نموده است بگونه ای که بتواند هر سالی یک یا دوتا بمب اتم هم بسازد. در چنین صورتی باید پرسید که نظام ولایت به کدامین قله صعود کرده است، به قله قدرت، علم و دانش و ثروت و یا بر عکس، فرو غلتیده است در منجلاب رسوایی؟

حال که سانترفیوژ های حکومت اسلامی در حال چرخش اند باید پرسید آیا حضرت ولایت میتواند بازو ان پر عضله و ماهیچه های پیچیده در هم خود را به همسایه های هم کیش که رهبران شان در ثروت و مکنت غرق گردیده اند، بنمایاند تا بدانند کیست بازیگر اصلی منطقه و یا عربده کش و قداره بند محله؟ آیا باید بزودی منتظر محو اسرائیل از روی زمین بود؟  فرض که حکومت اسلامی  بتواند شهری مثل شهر نیویورک، بزرگترین مرکز تجارت در جهان را مورد حمله اتمی قرار بدهد، آیا آمریکا را از بمب باران تاسیسات آتمی از هوا و  زمین و و دریا باز خواهد داشت؟ نیز، آیا آمریکا را وا خواهد داشت که در حمایت از فرزند نا مشروع خویش وارد کار زار نشود و روی خود را به دیگر سو بگرداند تا سپاه اسلام کار اسرائیل را به پایان برساند؟

خال که غنی سازی هسته ای، حق مسلم حکومت اسلامی برسمیت شناخته شده است، باید پرسید که آیا جامعه  به خود کفایی و استقلال رسیده است؟ آیا، اقتصاد "مقاومتی " بعنوان راهکار مقابله با تحریمات جهانی برهبری آمریکا و اروپا، به اهداف خود رسیده است؟ دست اجنبی از منابع و ذخایر طبیعی رو زمینی و زیر زمینی کشور کوتاه گردیده است؟ پوزه استعمار غرب را به خاک مالیده و از  آنها در تمام عرصه های علم و تکنولوژی، سبقت گرفته است؟ آیا خود کفایی باین معنا ست که جامعه مقدس اسلامی محتاج و وابسته به نظام اقتصادی دیگری نیست؟ آنهم در زمانیکه همه کشورها هرچه بیشتر به هم وابسته و نیازمند یکدیگرند؟ آیا خود کفایی در زمانیکه 80 درصد درآمد کشور از فروش نفت خام به کشورهای، عمدتا صنعتی، تامین میشود، یک شگرد عوامفریبانه نیست؟ آیا دست استعمار گران داخلی را  نیز کوتاه و آنها را از چپاول و غارت ثروت ملت باز داشته است؟ آیا آنها که روزانه در ملا عام با طناب شریعت بدار آویخته میشوند از غارت گران بزرگ اند و یا از زور گیران گرسنه، اقشار ی که در دامن حکومت اسلامی پرورش یافته اند؟ بدون تردید، ولی فقیه درس خود را آموخته است و با "نرمش قهرمانانه " نقش امام حسن و امام حسین را یکجا بازی کند.

حال باید پرسید، آیا حکومت اسلامی بواسطه کسب فن آوری هسته ای، ثابت کرده است آن چیزی را که می خواسته  است ثابت کند؟ که اسلام تا چه حدی طرفدار تغییر و تحول اجتماعی و تجدد خواهی ست و شیفته علم و دانش و نو آوری؟  آیا شرمنده و رسوا ساخته است آن شرق شناس ان کوته اندیش نژاد پرست را که اسلام را دینی خرافی و تقلبی و استبداد پرور می پنداشتند؟  آیا، حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها، "امت اسلام " را بر ساخته و جانشین ملت ایران نموده است؟ آیا نشان داده است که مارکس چقدر در اشتباه بوده است که فکر میکرده است "دین تریاک توده ها ست؟"  که اسلام، دین "سلطه ستیزی " ست، نه دین سلطه افکنی، دین عدالت خواهی، نه فقط دین عبادت و رستگاری و یا فریب و ریاکاری؟ که اسلام دین جهاد است و شهادت، دین جنگ است و سلحشوری.  البته نه برای آرمانهای دون بشری، حقیقت و آزادی بلکه برای رضا و خشنودی خدایی که بجز او هیچکس دیگری نیست، برای تسلیم و اطاعت و عبودیت و بندگی، برای آرمانهای اسلامی. نیز، باید پرسید، آیا بواسطه دست یابی به فن آوری هسته ای، حکومت اسلامی توانسته است برتری تمدن اسلامی را بر تمدن غربی و شرقی به نمایش بگذارد؟ آیا توانسته است اسلام را بعنوان الگویی خدا محور، برای در آمیختن معنویات با پیشرفت و رفاه مادی در برابر نظام های استثمار کننده سرمایه داری غرب و  سوسیالیسم  سرکوب گر در شرق، به جهانیان ارائه دهد؟ آیا کشورهای غربی آماده اند که "مردم سالاری دینی " بر خاسته از شریعت اسلامی را جانشین نظام های دمکراسی، بر ساخته قانون بشری، نمایند؟

حال آیا باید انتظار داشت که مردم جهان از این دو نظام شر بر انگیز غرب و شرق گریخته و برای نجات به دامن پاک اسلام پناه آورند؟  و یا خود بپا خیزند و به یاری و حمایت لشگر اسلام، حکومت های خدا ناشناس را واژگون نموده و "روحانیون " را به مسند قدرت باز گردانند؟ همین بس که نظام ولایت دروازه های مدینه فاضله هسته ای را بگشاید، تا پاسخ به این سوال را دریافت نماید. زیرا که  تردید نباید داشت که آنان که پای گریز دارند پا به گریز میگذارند و درماندگان  نیز دل به دریا میزنند و هزیمت اختیار کنند. کدام تشنه لب است که در پی جرعه ای  آب، جان ندهد؟ کدام اسیر است که رویای رهایی و پاره ساختن بند های اسارت را از دست و پای خویش در سر نپروراند؟ وای بآن روزی که بندگان زنجیر اسارت از گردن خود بر گیرند.

براستی، دستآورد این مبارزه "بزرگ، " مبارزه برای بدست آوردن حق غنی سازی هستی، چیست؟  کیست که بتواند به ارزیابی سود و زیان پروژه غنی سازی هسته ای بپردازد؟ کیست که بتواند عقلانی بودن برنامه هسته ای را مورد بر رسی قرار بدهد؟ حال باید پرسید، آیا حقیقت در حکومت اسلامی، هرگز از زیر ابرهای تیره بیرون خواهد آمد؟ مسلم است که تا زمانی که ولایت حاکم است، پاسخ منفی ست.

چرا که امروز ما شاهدی چیزی بیش از بند بازی دین و قدرت در پنهان ساختن حقیقت نیستیم. رسوایی، عقب نشینی و شکست نظام ولایت در پروژه هسته ای، پروژه ای سراسر پوچ و بیهوده به لحاظ عقلانی، حقیقتی ست که در پنهان ساختن آن هم حضرت ولایت شرکت دارد و هم رئیس جمهور و وزیر امور خارجه اش و هم نزدیکان و منصوبان رهبری. یعنی که دین و قدرت و یا ولایت و ریاست دارای منافعی مشترک اند در پنهان ساختن حقیقت. همه نامه ها و گزارش های رسمی چیزی نیست مگر لفافه گویی و لفاظی مثال نامه هایی که ولی فقیه و رئیس جمهور به یکدیگر مینویسند، نامه هایی محتوی "هیچ. " حضرت ولایت در پاسخ به نامه رئیس جمهور در مورد مذاکرات هسته ای در گام نخست، به تقدیر چیزی میپردازد که معلوم نیست چیست. رئیس جمهور نیز  از پیروزی ها و پیشروی هایی سخن میگوید که بدرستی معلوم نیست که اتفاق افتاده اند و یا در آینده بوقوع خواهند پیوست. حضرت ولایت، زبان فرو کشیده، سکوت برگزیده و اجازه میدهد که یاران و نزدیکان او از عدم رضایت و ناخشنودی وی از نحوه مذاکرات و گذر از خط کشی های قرمز، سخن بگویند، چنانکه گویی که حضرت ولایت در بستر بیماری ست و زنبور زبانش را نیش زده است.

روشن است که تا زمانیکه قدرت در دست دین که مظهر آن ولایت است، تمرکز یافته است، حقیقت آن است که خفت و خواری، افتخار است و استقلال، پس روی و عقب ماندگی، پیشرفت است و نو آوری، تسلیم و اطاعت فضیلت است و بر خاسته از خزد انسانی، اسارت و بندگی عین رهایی است و آزادی.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com







۱۳۹۲ دی ۲۷, جمعه

از سلطه افکنی تا سلطه ستیزی






این روزها همگان شاهد اند که چگونه کارگزاران ولی فقیه، فرمانروایی، برگزیده الله، تحت رهبری حسن روحانی- جواد ظریف، رئیس جمهور و وزیر امورخارجه بر سر میز مذاکره با قدرت های جهانی دست و پنجه نرم میکنند. مذاکرات ژنو 2  و آنچه در آنجا میگذرد، واقعه ای است که بعد از اخبار جنگ و ویرانی در سوریه،  توجه رسانه ها و شبکه های ارتباطاتی در سراسر جهان را بخود جلب کرده است. اگرچه هر جا که از سوریه نامی برده شود، بعید است از ایران نیز سخنی نرود. چه، از افتخارات بزرگ حکومت اسلامی ست که در رقابت با قدرتهای جهانی، اقتدار خود را تا سوریه توسعه داده و جوجه دیکتاتور هم کیش را زیر بال حمایت خود گرفته است. بدون امداد های مالی و نظامی برادر بزرگتر، "رهبر معظم انقلاب،" بشار اسد اگر به سرنوشت قدافی در لیبی دچار نمیشد باید همچون بن علی زین العابدین، رئیس جمهور پیشین تونس، پا به گریز میگذاشت و به خانه پاپا دیکتاتور دیگری، پناهنده میشد.

البته، باید بخاطر داشته باشیم توافقنامه ژنو 2  حاصل بیش از ده سال مذاکره قدرت های جهانی با حکومت اسلامی ست، ده سالی که در طی آن سانترفیوژ های در حال چرخش در کشور از 200، بنا بر گزارش های رسمی، به 19000 رسیده اند، چرخه غنی سازی هسته ای تکمیل و قله 20 درصدی هم تسخیر گردیده است که از آن پس تا دستیابی به یک بمب اتمی، فاصله بسی کوتاه ست و سهل العبور. اگرچه طبق مفاد توافقنامه، اورانیوم غنی شده 20 درصدی باید به 5 درصد تقلیل یابد و از چرخه غنی سازی خار چ و تعدادی از سانترفیوژ ها نیز از گردش باز ایستند و مضافن حکومت اسلامی باید امتیاز های شرم آور تری هم بدهد تا بتواند حق و حقوقی که در جامعه جهانی از دست داده است باز پس گیرد. آری، به تازگی فهمیده اند که تا چه حدی "اقتصاد اسلامی " و یا "ولایی " وابسته است به کشورهایی که با آنها دشمنی میورزد و دایم با شبح آن در زد و خورد است. نظام ولایت نمیتواند حتی مواد خامی که در بازار جهانی به فروش رسانده است، دریافت نماید. بگذریم که بسیاری از مشتری های نفت ایران یا بال و پر گرفته اند و یا خرید خود را به کمتر از ت50 درصد رسانده است.

با این وجود، چنانچه حکومت اسلامی خود را در این فاز از مبارزه با شیطان بزرگ و    همدستان ش برنده بخواند، چندان گزافه نگفته است، چون نظام، حقی که "حق مسلم " خود میداند، بدست آورده است. اگرچه حق غنی سازی تا 5 درصد محدود گردیده است. حقی که احتمالا میتوانست از طریق و تعامل و نشان دادن خوش نیتی، بدون تحمل تحریمات اقتصادی و ضرر و زیانهای نجومی به هزینه ملت ایران، بدست آورد. تا کنون یک کارشناس در ایران پیدا نشده است که اعلام بدارد که به نظر تخصصی وی غنی سازی هسته ای توجیه ای اقتصادی و یا عقلانی ندارد. چون برنامه ریزی اتمی، نه از پاسخ به نیازهای مادی مردم بر میخیزد و نه لزوما از محاسبه سود و زیان. چه اگر نظام ولایت به حفظ منافع ملت، می اندیشید، هرگز یک شاهی در امر غنی سازی هزینه نمیکرد. وقتی کشوری مثل فرانسه که داری بیش از 70 رآکتور اتمی مبیاشد، سوخت آنها را به قیمت ارزان تری از کشورهای دیگر خریداری میکند. آیا مسخره آمیز نیست که سرمایه ای بس هنگفتی را صرف تولید انرژی هسته ای  در کشوری کنیم  که از همه گونه انرژی های، آفتابی و بادی و آبی و معادن فراوان نفت و گاز بر خور دار است؟ برغم  واهی بودن استفاده صلح آمیز از انرژی هسته ای و غنی سازی، حکومت اسلامی ، در راهی  پر مخاطره و پر ضرر و خسران، راه غنی سازی هسته ای گام نهاد؟ کارشناسان هسته ای بر آنند که ساختن رآکتور هسته ای و ضرر بار تر از آن غنی سازی هسته ای چیز نیست مگر پول ریختن به صندوق شرکت های بزرگ هسته ای. چه چیزی میتواند توضیح دهنده این کنش باشد؟

.واقعیت آن است که غنی سازی هسته ای، هرگز یک تدبیر اقتصادی نبوده است، که تصمیمی بوده است دینی و سیاسی، سیاستی، برحسب روال حکومت آیت الله ها و حجت الاسلامها در جهت به پا کردن معرکه ای دیگر و غبار آلود ساختن فضا در جهت نهادین ساختن حکومت مطلقه ولایت فقیه.

از سر گیری غنی سازی هسته ای پس از روی کار آمدن احمدی نژاد، متوجه خاموش سازی جنبش اصلاح طلبی بود که از درون قشر آیت الله ها و حجت الاسلام ها بر خاسته بود، بدون آنکه لزوما نفی ولایت را در نظر داشته باشد رویای قانونمند سازی نظامی را در سر می پرور اند که بر اساس شریعت اسلامی طراحی شده بود. اگرچه روی کار آمدن محمد خاتمی با رای مردم به رژیم کشتار، به حکومت ولایت، که در منظر جهانی یک محکوم جنایی شناخته شده بود، اعتبار بخشید. با این وجود، حضرت ولایت اقتدار بیت رهبری را گسترش داد. موج جدید مطبوعات آزاد که با آغاز دوران اصلاح طلبی، ظهور یافته بود، هنوز نفس بر نیاورده بود که بدست دادستان قاتل، سعید مرتضوی نقش بر زمین گردید.اصلاح طلبان راستین در مجلس یا در محافل دانشگاهی راهی زندان شدند. قتل های زنجیره ای آغاز گردید با قتل و دستگیری اندیشمند و نویسنده شهیر، سعیدی سیرجانی و با سلاخی فروهرها به اوج خود رسید. بهترین اندیشمندان این دوران را از ملت ایران ربوده و آنها را زیر درد و رنج شکنجه خاموش ساختند. خیزش دانشجویی را در 18 تیز سرکوب نمودند. استادان دانشگاه مجبور به بازنشستگی شدند. دانشجویان ستاره دار و از تحصیل محروم گردیدند.  با از سر گرفتن فعالیتهای هسته ای و زیر پا گذاردن موافقتنامه ای که دولت خاتمی برهبری حسن روحانیت رئیس تیم مذاکره کنند گان به امضا رسیده بود، احمدی نژاد موفق شده بود که نقطه پایان را بر جنبش اصلاح طلبی بگذارد. غافل از اینکه، اصلاح طلبی در درون اصول گرایان هم نفوذ کرده بود و اینبار از میان آنان بود که سر به بیرون میآورد.

میر حسین موسوی و مهدی کروبی از بلند مقام ان نظام ولایت بوده و خود را پیرو صدیق امام خمینی میدانستند. بعضا در زحمت بودند که آنها را اصلاح طلب بخوانند- بویژه  چون آنها سخت خود را پایبند آموزش های امام خمینی میدانستند. اینان در انتخابات دور دهم، خاری شدند در چشم ولایت، چون در پاسخ به خواست ملت در برابر رای ولایت فقیه به مقاومت بر خاستند. پس از انتخابات 88 است که تنش و تشنج با کشورهای غرب برهبری آمریکا با لا گرفت. پرونده هسته ای ایران از آژانس بین المللی انرژی اتمی به شورای امنیت انتقال یافت که چهار قطعنامه مبنی بر تشدید تحریمات اقتصادی صادر نمود که به همه آنها خوشامد گویی بسیار گفته شد و رئیس جمهور آنها را "کاغذ پاره ای " بیش نجواند.

پس از انتخابات 88، بر طبل "فتنه " کوبیدن گرفت. گفتند که میلیونها مردم به حرف رسانه های خارج گوش فرا داده اند. به خیابان ها ریخته اند و حرف آنها را میزنند. گفتند که نظام در گیر جنگ نرم است چون ابر قدرت ها را در جنگ سخت شکست داده است. گفتند رسانه های آمریکایی و اروپایی از حوادثی که در جمهوری اسلامی در زمان انتخابات رخ میداد، قبلا با اطلاع بودند و فتنه گران را هدایت میکردند. در این دوران بود که احمدی نژاد پرچم  مبارزه با سلطه افکنان جهانی و بازگشت به سلطه ستیزی، خصیصه اسلام انقلابی، بر دوش گرفت. هنوز جریان فتنه تمام نشده بود که غنی سازی هسته ای تبدیل شد به یک جنبش ملی، جنبشی هم طراز جنبش ملی شدن نفت. یعنی که خواست غنی سازی هسته ای، خواست مردم است و بیانگر نیروی خلاق اسلام. نظام ولایت بخوبی آگاه بود که اصرار و تاکید بر کسب فن آوری هسته ای تنش و تشنج بین جمهوری اسلام و قدرت های اروپایی و آمریکایی را شدت می بخشد. سلطه ستیزی، اقتصاد مقاومتی و شکوفایی حکومت اسلامی بدون وابستگی به نیروهای خارجی، گفتمانی بود که تمامی مشکلات درونی نظام از خشک شدن دریای ارومیه و زاینده رود گرفته تا اختلاس های میلیارد دلاری، از گرانی و بیکاری تا افزایش فقر و در ماندگی، پنهان میگشت.

نباید تصور کرد که شرایط موجود، برای رژیم  شرایطی کمتر از مطلوب است. تحت سیاست تشنج و تنش آفرینی، بین کشور ما و دشمنان خارجی ولایت، مردم را به فضای امنیتی عادت دادند جاسوسان و خبر چین های بسیجی  و گارد های ضد شورشی معابر عمومی را تخت کنترل خود  قرار دادند چنانکه گویی آماده اند بجنگ آمریکا یروند. یعنی که منفذ ی برای جنبیدن و نفس کشیدن نمانده است. از همه مهمتر، نظم شریعتی براساس تسلیم و اطاعت در جامعه نهادین گردید. با برپا ساختن دار مجازات در معابر عمومی، نظام، پیوسته این پیام را به مردم مخابره میکند که این است جزای عدم اطاعت و نافرمانی.

همچنانکه کمی زودتر اشاره شد، معرکه و گرد و غبار به پا کردن بگونه ای که چشم، چشم را نبیند، غوغا براه انداختن، حرفه اصلی آیت الله ها و حجت الاسلام ها ست، روندی ست که خود را در رفتار و گفتار حکومت اسلامی نشان داده است. یعنی که نظام همچنانکه از معرکه  گروگان گیری و ادامه 8 سال جنگ تا مرز ورشکستگی، به سود بقای نظام بهره بر گرفت و توانست نظام اسلامی را با بخاک و خون کشاندن مخالفان و دگر اندیشان، تداوم و استحکام ببخشد، ترک مناقشات هسته ای را ممکن است در کوتاه مدت به سود خود نبیند ولی در دراز مدت،  بعید بنظر میرسد هرگز به مرحله نهایی خود برسد و ببار بنشیند. زیرا که مناقشات هسته ای نقش مهمی در بقای نظام ولایت بازی کرده است و میکند و در واقع  توافقنامه هسته ای را باید  معرکه ای دیگر خواند، معرکه ای که مردم را سحر میکند و خاموش، میسازد معرکه ای که حواس را میگیرد و جیب بر، بکار خود مشغول میشود. یعنی که نظام به خدعه و نیرنگ خود ادامه میدهد و سلطه تمام عیار خود را بر جامعه در پس سلطه ستیزی پنهان میسازد. مگر نظم ولایت چیزی بجز یک فریب بزرگ هم هست؟ در سوی این سلطه ستیزی است که نظام ولایت شدیدا در معرکه سوریه نقش بازی میکند. جامعه متلاشی شده سوریه را مثل آینه در برابر مردم ایران قرارمیدهد و میگوید این است عاقبت دمکراسی خواهی، جنگ و ویرانی و بی خانمان ی. پس ایمان آور ای هموطن که خداوندگار خامنه ای، یکی است و یگانه و نیست هیچکس دیگری جز او.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۲ دی ۲۰, جمعه

 قرآن، دین، قدرت، ما و آنها ؟

1
دینی که بدان ایمان داریم و بر ما نیز حکومت میکند، دین کتابی ست، کتابی مقدس، مطهر و معجزه آسا، حاوی سخنان، دستورها، فرامین و احکامی که خداوند یکتا و یگانه، الله، به رسول خود محمد مخابره کرده است، کتاب  قرآن مجید. قرآن کتابی ست سراسر تقدس زیرا که  الله در آن زندگی میکند. ما خود را بنده قران میدانیم. آنرا بر سر میگیریم و روی قلب خود نگاه میداریم. بآن سخت امید میبندیم و در دل از آن بیم داریم. دین ما، اما، فقط کتاب مقدس نیست. پیامبر هم  هست که آورنده کتاب است. او بود که گفت من حقیقت نهایی را آورده ام که خداوند یکتا و یگانه، الله است. که «او هست و بجز او هیچکس دیگری نیست،» حقیقتی که پیامبر اسلام در می یابد، تنها میتواند با شمشیر بدل بنشاند. اعراب آنزمان هم، ادعای  محمد را مبنی بر یکتایی الله،  غیر قابل باور می پنداشتند. شمشیر کشی ها، کشتار و خونریزی های  پیامبر اسلام را همه میستایم چون "رسالت " داشته است این حقیقت را که الله یکی است و بجز او کسی دیگری نیست به مردم بی باور بقبولاند. بیش از 200 سال بطول آنجامید تا تازیان توانستند، کیش نو ظهور شان را بر مردم ایران تحمیل نمایند.
2
قرآن همان کتاب مقدسی ست که قبل از آنکه از بیرون بواسطه ولی فقیه بر ما حاکم گردد از درون به فرمانروایی ش تن داده و بندگی و عبودیت آنرا پذیرفته بوده ایم، چیزی که هم اکنون به واقعیت در آمده است، نظام فرمانروایی و فرمانبری.
3
شاید تعداد قلیلی بیش، داستان ولایت را باور نکنند. اما، اگر از شمشیر ولایت که آماده فرود  بر هر گردنی ست، بگذریم، خداوند خامنه ای، حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها را با رجوع به قرآن توجیه میکند و چنان فرمانروایی میکند گویی که در صدر اسلام می زی ید.. هیچ برنامه ای و یا سیاستی در هر عرصه ای از زندگی اجتماعی، از علم و صنعت گرفته تا نظام تادیب و تنبیه و مجازات طراحی نشود و هرگز به منصه عمل در نیاید، بدون آنکه مصداق آنرا در قرآن و یا گفتار و رفتار بنیان گذاران آن یافت. جنگ با کفار، جهاد و شهادت، مبارزه با کفر و باطل در راه خشنود سازی خداوند یکتا و یگانه، الله، تسلیم و اطاعت مطلق، همه سیاست های قرآنی ست.، بیانگر اراده ای معطوف به قدرت و سلطه افکنی. سنگسار و قصاص، خشونت و کین خواهی و نیز قطع اعضای مجرم، نمودی ست از عدالت قرآنی. آیا امام خمینی میتوانست بدون رجوع به قرآن، فرمان کشتار سران رژیم گذشته را بدون محاکمه صادر کند؟ آیا میتوان گفت که کسی که بر جایگاه امام تکیه زده است بدون مشاوره با قرآن کریم، فرمان قتل عام زندانیان جوانی که بجرم مخالفت و مقاومت در برابر رژیم دین دوران محکومیت خود را میگذراندند، برای اجرا به زیر دستان خود ابلاغ کند؟ هرگز. پاسداران دین، نه از سر اطفای شهوت بلکه بر اساسا نص صریح قرآن و فتوای  مجتهدین حاکم بود که  دختران جوان انقلابی  را شب قبل از اعدام مورد تجاوز قرار میدادند، مبادا که مبارزین آزادی، زنان جوان، پاک و باکره به حضور الله برسند و از آنجا که الله رحیم و رحمان است، ناچار شوذ، زنان محارب را به بهشت بفرستد. بدین منظور دختران زندانی را بر اساس احکام شریعت به ازدواج زندانبان در میآوردند یا در واقع مورد تجاوز قرار میدادند تا پس از آویخته شدن از دار مجازات یکسر، بدون درنگ راهی دوزخ شوند.

سودابه اردوان، زندانى  سياسى سابق و بازمانده قتل‌عام‌ زندانيان سياسى سال ۱۳۶۷، که هشت سال را در زندان‌های اوین و قزل حصار به سر برده است، پس از شرح شرایط جهنمی زندان اوین و انواع شکنجه های وحشت بار، در مصاحبه با رادیو فردا میگوید:

«یکی از متداول‌ترین چیزها این است که زندانیان سیاسی زن، بخصوص در آن سال‌هایی که ما زندان بودیم، اکثراً ۱۷ یا ۱۸ ساله بودند. بچه‌های جوانی بودند ازدواج نکرده. اینها را قبل از اینکه اعدام کنند، فکر می‌کردند حتماً به اینها تجاوز کنند که اینها بهشت نروند. این سیستماتیک بود. اینها توجیه مذهبی پشت آن داشتند.»
4
کیست که حاضر است بگوید اگر پای قرآن در کار نبود چنین به گذشته، به دوران صحرای کربلا کشانده نمی شدیم؟ امروز بیش از هر روز دیگری برای عاشورا احترام و اعتبار احساس میکنیم. اگر، پخت 70 تن آش رشته نذری در روز عاشورا، آشی که 350000 را غذا میدهد، تایید این مدعا نیست، تایید چیست؟ خونی پر "برکت؟"

5    
این باور در ذات ما، ایرانیان، نهاده شده است که با مرگ پیامبر اسلام، دوران  رسالت و یا حکومت الله به پایان نمیرسد. چرا که بستگان خونی او، آنها که مثل پیامبر جنس شان از "نور " ساخته شده است، شایسته و بر حق اند و امامت دارند که رسالت را و یا "هدایت " بشر را بر طبق اراده الله، به "راه مستقیم " تا قیامت ادامه دهند. بر خلاف اعراب که بر آن باورند که با مرگ پیامبر، رسالت به پایان رسیده است و دوران خلافت آغاز میشود و هیچ گونه امتیازی هم برای بستگان پیامبر قائل نمیشوند حتی اگر از جنس تور ساخته شده باشند.
6
ما عشق و علاقه شدیدی به امامان خود داریم. آنها را از عالم غیب میدانیم، معصوم و مظلوم. چون فرمانروایی، حق خاندان پیامبر بوده است. حق حکومت را قربشی ها باز پس گرفتند، بعد از مرگ پیامبر. از میان امامان، ما شیفته امام علی و امام حسین هستیم، چون هر دو از قتل خود و جزئیات آن از پیش آگاه بوده اند. با این وجود ترجیح دادند که بسوی، خداوند یکتا، خدایی که آنها را خود از نور ساخته بوده اند بشتابند. برای این دو امام، دین پیشگان، چه روضه ها که نمی خوانند و ما چه اشکها که نمیریزیم. وای به روز عاشورا، دهم محرم، خود را برای مقاتله امام حسین، سومین امام، به گل و لای آلوده میسازیم، خاک بر سر میریزیم؛ ضجه ها و مویه های بسیار میکنیم. مردان خود را میزنند، با زنجیر، با دستهای سنگین بسر و سینه خود میکوبند. جسور تر ها به سر و جان خود تیغ میکشند. در کشور ما، کمتر کسی هست که با صحرای کربلا مانوس نباشد. بگذریم که امروز خاطره اش را با شام و نهار مجانی نگاه میدارند. کافی ست که چندین برابر شدن مصرف گوشت و برنج در روز عاشورا، نظری بیافکنیم.
7
عاشورا البته تنها یک نهاد است در میان منظومه ای از نهاد های دین. چه دین نماز هم هست؛ عبادت روزانه در چندین مقطع زمانی مستلزم جهید ن از خواب شیرین در صبح سحرگاهی و به قیام و قعود ایستادن در غروب شامگاهی. دین روزه هم هست، بر خود سخت گرفتن، خود را گرسنه و تشنه نگاه داشتن هم هست -تا درد بینوایان را احساس کنیم. برای ثروتمندان حج و اجرای مراسم سخت و ملال آور حج هم هست. دین حجاب هم هست، جدایی جنسیت هم هست؛ امر به معروف و نهی از منکر، پرداخت مالیات دینی و سهم امام هم هست و صدها رسم و رسوم دیگری هم هست. نذر و زیارت و "سفره " اندازی هم هست. دین ما را تحت کنترل خود دارد بدون آنکه بدان آگاه باشیم. دایم فرمان میدهد که این باید و آن نباید کنی. از حرام پرهیز و به حلال دست بزن. بدین ترتیب ما میآموزیم اخلاق فرمانبری را از بدو تولد و سپس به نسل دیگر انتقال دهیم. پس تعجب چیست اگر این سر زمین، سر زمینی ست دایم آبستن فرمانروا است و فرمانبردار؟
8
یعنی دینی که ما بدان ایمان داریم، نهایتا چیزی از ما نخواهد مگر "تسلیم " و "اطاعت. " الله، خدایی نیست که ما را رها کرده که از غرایز و احساسات و عواطف نفسانی و یا حتی عقل خود، فرمان بریم؟ نه هرگز. الل،ه خدایی ست که "هدایت " میکند. به ما میآموزد که چگونه باید باشیم تا مورد پسند او قرار بگیریم تا او ما را مجازات نکند و تا ابد در آتش جهنم نسوزاند. یعنی که باید فرمان او را اطاعت کنیم، که چه بخوریم و بنوشیم و بپوشیم و چگونه خود را پاکیزه نگاه داریم و با یکدیگر آمیزش کنیم. هم از نظر جنسی و زناشویی و هم در عقد و قرار داد.
9
نظامی که براساس شریعت اسلامی، بر اساس قران، کلام مطلق الله، خداوندی که بجز او هیچکس دیگری نیست، طرح ریزی شده است، نمیتواند سر سازگاری با انسانیت و آزادی داشته باشد.
10
آیا حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام برهبری ولایت فقیه را میتوان از اقتدار کتاب مقدس، قرآن جدا ساخت؟ در حالیکه هیچ حرف، کلام یا خطبه ای آغاز نمیشود مگر با کلامی از قرآن.
11
اگر مردم ایران، همچنان بر آن باورند که سبب سیه روزی و تیره بختی آنان عمدتا چیزی دیگری ست بجز دینی که بدان باور دارند، هنوز دچار فریب اند. حتی آنان که همواره در آرزوی انقلاب کارگری و براندازی سرمایه داری و امپریالیسم بدست خلق های ستم دیده بسر میبرند. چرا که دینی که ما بدان باور داریم، دینی که بدان تعصب میورزیم و ارزشهای ش را، دستکم، محترم میشماریم و دستورها و فرامین و احکام آنرا سعی میکنیم بجا آوریم، بر ما حکومت میکند. یعنی آنچه که امروز ما را به خواری و حقارت، به درماندگی و تنگدستی کشانده است، ثروت و دارایی های ملت را به باد غارت میدهد و دایم در آتش انتقام میسوزد، دینی ست که مظهر آن ولایت است و قشری بنام "روحانیت. "
12
برای رهایی از حکومتی که از درون ما بر میخیزد ولی  از بیرون بر ما سلطه افکنده و به اسارت و بندگی کشانده است، لازمه اش آن است که اول به پاک زدایی درون خود بپردازیم و از فریب دین خروج یابیم، تا بتوانیم به سلطه دین از بیرون پایان دهیم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



۱۳۹۲ دی ۱۳, جمعه

تأملی چند در باره حکومت اسلامی و رهایی از آن


1
بعد از گذشت 35 سال باید با این حقیقت روی در رو شویم که این، نه شاه، که ولی فقیه، مظهر دین و برخاسته از حوزه های علمیه است که شریعت اسلامی را بضرب شمشیر حاکم ساخته است. تا زمانیکه حوزه های علمیه همچنان به تولید و باز تولید طلبه می پردازند و به مخروبه ای تبدیل نگشته است، نه حقیقتی و جود خواهد داشت و نه رهایی.
2
برای دینداری، برای عبادت و پرستش بت و یا خالقی ماورایی، چه نیازی ست به صدور حکم و دستور و فرمان که باید این و نباید آن کنی؟ نه چندی، نه چونی نه چرایی؟ چشم بسته و دهان بسته باید تسلیم شوی اطاعت نمایی که حقیقت چیزی نیست مگر شریعت اسلامی. خدا هیچ بشری را فرمانبر خلق نکرده است. در انسان عقل نهاده است که فرمانروای خویش شود. این بشر آزاد و خرد ورز است که نظام ولایت از ظهور آن هراسی عمیق در دل دارد، بشری که پایان حکومت اسلامی را اعلام میدارد.
3
رفتار و گفتمان کسانی که بر ما حکومت میکنند برخاسته از اصل و اصول دین اسلام است. سخنان خود را با قرائت آیه هایی از قران و حمد و ستایش الله و سلام و صلوات به پیامبر و امامان آغاز میکنند و به پایان میرسانند. بنابراین، براندازی حاکمان بدون راندن دین از مسند قدرت، ادامه اسارت است و بندگی.
4
 راه نجات ما ایرانیان در رها ساختن خود از عادات، رسم و رسوم و سنتی نهفته است که بازدارنده اند  و واپسگرا. نه اینکه ساده است، رسیدن به چنین هدفی. اما، خوش خیالی هم نیست.
5
اینجا حرف از جنگ و خونریزی نیست، اگرچه تا کنون، حقیقت و آزادی تنها بدینگونه تحصیل گردیده است. انقلاب فرانسه و جنگ داخلی در آمریکا ز آن جمله اند. آیا میتوان از راهی دیگر به این بلندی ها برسیم؟ در این راستا میتوان به جنبش مهاتما گاندی در هندوستان و  به جنبش حقوق مدنی سیاهپوستان به رهبری مارتین لوتر کینگ در آمریکا، نگریست. یعنی که مجبور نیستیم علیه حکومت اسلامی، حکومتی سراسر خود و زره، تا دندان مسلح، آماده که دریده و تیکه و پاره کند هر جنبنده ای را، اسلحه بر کشیم همچون کودکی که با طپانچه پلاستیکی هراس در دل بزرگترها میاندازد. اشتباهات گذشته را که نمیتوان بار دیگر تکرار کرد. کوله بار بدوش و رهسپار کوه و جنگل شدن، و یا بر قراری خانه های  تیمی و زندگی مخفیانه در شهرها، دیدیم که راهی بجایی نبرد. دشواری، تنها این نیست که گزینش خشونت در برابر خشونتی عظیم تر محکوم به شکست است، مسئله آن است که خشونت وقتی برنده هم میشود بازنده است، بویژه در جوامع استبداد زده.  
6
راه سومی هم، اما، هست و آن نیز تبعیت از شاه امامان، امام حسین، است: شمشیر بر کشیم و بکشیم و خون بریزیم تا کشته شویم و خون مان ریخته شود. یعنی که دست به جهاد زده و شربت شهادت را بنوشیم، اما نه همچون امام حسین، در راه رضا و خشنودی الله، خداوند بی همتا، بلکه برای رهایی از بند اسارت شریعت، برای نجات از فرمانبری و اطاعت. شاید هم بدون شتاب بسوی جان نثاری در راه رهایی، هرگز به آزادی نرسیم، کنشی که تنها میتواند از شیفتگان آزادی، از جانهای آزاد برخیزد.
7
مسلم است که پاشیدن دانه های آزادی در زمینی خشک و بایر، بیش از هر چیز نیازمند دور نگری ست. رهایی یک رخداد نیست که در زمانی نه چندان دور بوقوع خواهد پیوست، بلکه روندی ست که آغاز میگردد با حفر جویبار ی بسیار تنگ و باریک،  جویبار ی که در آن آب شفاف و  شیشه ای به جریان افتد تا انتظار داشت زمانی به رودخانه ای عظیم تبدیل گردد و آن سر زمین خشک و بایر را بارور سازد.
8
آنچه باید تخریب و ویران شود، نه ساختار قدرت بلکه ساختار دین، ساختاری که مظهر آن دستگاه فقاهت است. با فروپاشی ساختار دین ساختار قدرت نیز فرو میریزد.
9
نه حرف از خشم است و نه از خشونت. اما، اگر خواهان ساختار یک جامعه ی آزاد و انسانی هستیم، بر حسب ضرورت، نظام روحانیت برهبری فقاهت را باید از  بیخ و بن بر کنیم.
10
در1357 پس از فروپاشی شاهنشاهی، کسانی به قدرت رسیدند که حرفه شان فریبکاری بوده و هست.
11
 اما، این باور  که آنچه باید ویران گردد، نهادها و سازمان هایی ست که دین و آئین تازیان را نگهبانی نموده و بقای آنرا امکان پذیر ساخته است، یعنی "روحانیت، " ریشه دوانده و در حال رویش است. فریب انتخابات، به پایان آمدن  "معجزه هزاره سوم " و "دولت عدالت محور " و به قدرت رسیدن خط "اعتدال " و  "تعامل "  بعید بنظر میرسد که بتواند دین و مظهر آن ولایت و فقاهت را از بحران کنونی نجات بدهد.
12
ما ایرانیان به دین و مذهب خود خیلی وابسته و سخت بدان دل بسته ایم. با این وجود بعضا دین را از خود میرانند و آلودگی را از وجود خود پاک میسازند.
13
یکبار فریب کار همیشه فریب کار. یعنی که فریبکار در یک امر خاص و یا در یک مورد استثنایی دست به فریب نمیزند بلکه بهر کاری که دست میزند، همراه است با فریبکاری.
14
اگر بعد از گذشت 35 سال حکومت اسلامی، حکومتی سخت گیر و سر کوب گر، خشن و انتقام جو، جبهه مخالفین و دگر اندیشان نتوانسته اند چیزی به مردم ایران عرضه کنند که بیارزد برای رسیدن  بآن جان سپاری نمایند، بآن دلیل است که از سه عارضه ی مزمن رنج میبرند، افق محدود، وظایف فوری و تنگی چشم انداز. یعنی که سخن از رهایی، سخنی ست ایده الی نا متناسب با واقعیت کنونی.
15
از مردم نمیتوان انتظار داشت به روزمرگی خو نگیرند، مثلا به درد گرانی و  بیکاری، به رنج محنت و تنگدستی، زدن از این هزینه و از آن، کم خوری و صرفه جویی و سر انجام پذیرش وضع موجود. چاره ی دیگری هم نیست، مگر تسلیم و اطاعت. چه، زبانت را از حلقوم بیرون کشند، اگر نه بگویی به نظام ولایت و یا بر آن نقدی وارد کنی.
16
کمتر کسی را امروز میتوان یافت که اوضاع حاکم بر کشور را وخیم و بحرانی ترسیم نکند. اگر طغیان و عصیانی در چشم انداز نیست، چیزی فرو نیفتد و نشکند، بآن دلیل است که بحران خود نیز همچون تسلیم و اطاعت در جامعه نهادین گردیده است.
17
این روزها بحث های سیاسی بسیار داغ شده است. کنفرانس برپا میشود، بازیگران پرده ی اول نقش های حساس را در پرده ی دوم نیز به عهده میگیرند و توجه خاص و عام را بخود جلب میکنند. بحث بر سر نظام سیاسی آینده ی ایران است در حالیکه با دین است که باید تکلیف خود را روشن کنیم. آینده با دین و یا دین "رسمی " ادامه گذشته است. رهایی زمانی میسر میگردد که دین رسمی را بر اندازیم و طرحی نو در افکنیم. بدینگونه است  که میتوانیم انسان را بجوییم و به خلق و اختراع خود بنشینم، همچون یک هنرمند ورزیده.  
18
نزدیک به چهار دهه از عمر حکومت اسلامی، اسلام نه یک کلمه بیش و نه کم.، میگذرد. در این چهار دهه هرچه که بوده ایم، هر چه که داشته ایم، هرچه که هستیم و یا میخواهیم باشیم، همه را اسلام تعریف و تعیین کرده است. دستگاه سیاسی و اداری و نظامی و فرهنگی همه اسلامی اند. وزارتخانه هایی تاسیس شدند بنام "ارشاد اسلامی." لشگر و سپاه و بسیج یا لشگر رسول الله هستند و یا سپاه امامان، چنانکه گویی به دوران بدر و خیبر بازگشت نموده اند. سازمان هایی هم بوجود آمدند که رفتار و کردار مان را منطبق و سازگار سازند با قواعد و مقرارت شریعت اسلامی که باید این و نباید آن کنی، مثل سازمان "نهی از منکرات،" که قرار بود به وزارتخانه هم  تبدیل شود. با این وجود مراجع تقلید از اوضاع کنونی نا راضی و نا خشنودند، بویژه از وضعیت " بد حجابی " در خطبه ها و درسهای حوزه ای دهان به شکوه و شکایت میگشایند که مقامات مسئول در اجرای احکام شریعت جدیت بخرج نمیدهند. کارهای فرهنگی را بهانه قرار میدهند. برغم این ناله های مظلومانه، در اسلامی بودن جامعه ی ولایت نباید شک و تردیدی بخود راه داد. پس از 35 سال، کوششی به عبث خواهد بود اگر بخواهیم به انکار این واقعیت بپردازیم. وضع موجود، یکی از تاریک ترین دوران در تاریخ، ناشی از حکومت اسلام است. این ساختار و یا جهان بینی سیاسی نیست که در بوته آزمایش قرار گرفته است بلکه دین مبین اسلام است.
19
درست است. "جامعه ی اسلامی " در منطق دیالکتیک ماتریالیستی محلی از اعراب ندارد.  چرا که دیالکتیک ماتریالیسم هرگز مرحله ای از تکامل جامعه را به اسلام بعنوان یک دوران تاریخی در غنای نیروهای تولیدی، اختصاص نداده است. اما این سبب نشود که مارکسیست ها بر تقدم زندگی مادی بر نظام باورها و ارزش ها، اصرار نورزند و جامعه ی اسلامی را اساسا یک جامعه ی سرمایه داری نخوانند و منافع مادی را انگیزه ی اصلی حفظ و نگاهداری حکومت اسلامی، ندانند. اندیشمندان برجسته ای، مثل ماکسیم رادینسون سخت کوشیده اند که نشان دهند آئین اسلام  با  روابط سرمایه داری خصومتی ندارد و مالکیت و بهره ور ی از آنرا مورد تایید و تصدیق قرار داده است. و در نتیجه، خصومت و ستیز بین رو بنای کهنه و پوسیده، ایستا و واپسگرا  با نظامی پویا در تغییر و پویایی دایم و همیشگی، انکار میکند. روایت رادینسون البته زمانی میتواند مصداق داشته باشد که دین کمند قدرت را در دست نگرفته و تنها یکی از عناصر سازنده فرهنگ و راه روش زندگی جامعه بشمار رود. اما، زمانی که دین بر مسند قدرت جلوس مینماید، سلطه بر افکند و تضاد ها و تفاوت های طبقاتی را در درون "امت " تحلیل میبرد و غنی و فقیر، سرمایه دار و کارگر را با هم آشتی میدهد. چون، احکام قرآنی مثل تسلیم و اطاعت، و یا حجاب و جدایی جنسیت ها،  فقیر و غنی نمی شناسد. احکام اسلامی در پی یکسان سازی و همرنگ نمودن جامعه است. اگر حکمرانان خود بزرگترین سرمایه دار اند، بدان معنا نیست که جامعه سرمایه داری ست. چون سرمایه داری تنها یک نظام تولیدی نیست، سرمایه داری فرهنگ هم هست، ارائه دهنده شناختی از انسان بعنوان یک موجود خرد ورز و آزاد نیز هست.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



۱۳۹۲ دی ۶, جمعه

بمناسبت اربعین:
امامت یا خلافت؟ کدام حاکم است بر ما؟





اربعین چهلمین روز مقاتله امام حسین، امام سوم، در صحرای کربلا است  که نسل پس از نسل هر سال به زندگی باز گشت داده میشود که  بار دیگر در همان بیابان داغ و بیرحم، تشنه لبان، همراه با 72 نفر از افراد خانواده و یارانش به دست لشگر بیشمار خلیفه یزید به وضعی فجیعی  بقتل برسد. در این روز غم و اندوه همه جا را فرا میگیرد. همه چیز برنگ سیاه در میآید. جامه سیاه به تن کنند و همه چیز را با غبار عزا آغشته نمایند، چنانکه گویی در لحظه ای پیش امام حسین در خاک و خون غلتیده است. چه روضه های جانسوز و چه نوحه های درد انگیز که خوانده نشود، چه اشکها که نریزند و چه ناله ها که سر ندهند و چه خود زنی ها که نکنند ، همانگونه که چهل روز پیش از این نیز انجام داده بودند. یعنی که در ایام اربعین؛ همچون ایام عاشورا، روال زندگی عادی معلق میماند.

روزهایی مثل عاشورا و اربعین، تنها زندگی شیفتگان امام را تحت تاثیر خود قرار نمیدهد. در واقع، کمتر کسی هست که تحت تاثیر شیون و زاری و خود زنی ها قرار نگیرد. چه خود زنی هایی، با چه شور و شوقی با دست های عریان و با زنجیر و تیغ و قمه، سرها و تن های زخمین و خونین در دسته های عظیم و پر شکوه، همآهنگ و همرنگ با چهره هایی سخت افسرده. شبیه سازی ها بر پا شود و داستان غلتیدن حسین در خون خود را به نمایش در آورند، نمایشی که در مرز معرکه گیری و بازیگری در صحن تاتر قرار گرفته است. بعضا آنرا "تاتر سنتی "هم خوانده اند. چرا که اگرچه بواسطه بازیگران به نمایش گذارده میشود، اما نیازمند مهارت بازیگری نیست. بازی با کلمات و ادای آنها است که جانشین بازیگری شده است و بینندگان را تحت تاثیر قرار میدهند.

یاد آوری این نکته  لازم است که مراسم عاشورا و اربعین، در گذشته، در دوران پادشاهی نیز برگذار میگردید.اما با یک تفاوت کلی. در دوران شاهی سازماندهی دسته های  سینه زنی از پائین و در محله ها و حمایت بازاریان و جاهلان محله سازمان می یافتند. دستگاه امنیتی شاه به مراسم عزا داری با سوء ظن مینگریست و آنها را تحت نظارت داشت که از مرزهای دین خارج نشده و سوی سیاسی بخود نگیرند. بهمین دلیل بیشتر تمایل به تضعیف و حتی منسوخ نمودن عزاداری های محرم و سفر را در سر میپروراند، تا تداوم آنها. چون برگزاری مراسم عزا داری حسینی مورد تایید و تصدیق علما و فقها، بویژه مراجع تقلید بود، رژیم شاه خود را مجبور به مماشات با  ارباب ان دین می پنداشت، حرکتی از سر ضعف و حفظ قدرت.   

حال آنکه در شرایط کنونی، مراسم عزا داری  تحت نظارت و کنترل از بالا و هرچه وسیعتر و با شکوه تر بر گزار میشود، چنانکه گویی ولایت یکی است و یگانه با ملت. عاشورا و اربعین دیگر تنها روزهای عزاداری و شیون و زاری نیست بلکه بعنوان روزهای پر "برکت " و "فراوانی " نیز بر ساخته میشوند. برنج و گوشت و روغن مجانی از طرف نهاد های مربوط به دولت و بیت رهبری در بین افراد شناخته شده در سطح محله ها توزیع میشود تا شکم ملت عزا دار را  سیر کنند. اگر زمانی تنها فرو دستان بودند که در روز عاشورا شکم خود را سیر میکردند. اما امروز، غذای عاشورا به پدیده ای فراگیر تبدیل شده است. با کمی دوندگی، هرکس میتواند تا چند روز طعام خود را  بدست آورند. بدون تردید مضاف بر بودجه ای که دولت برای تامین هزینه های عزاداری، منظور میشود، بخشی از ثروت عظیم بیت رهبری نیز در این راه به مصرف میرسد. واقعا هم، چه روزهای پزرگی ست روز عاشورا و اربعین،  روزی که از صدقه خون امام حسین شکم های گرسنه سیر میشوند.

اگر در دوران پادشاهی، مراسم عزاداری ها، ساختار قدرت را نگران و هراسناک می ساختند، در این دوران، نظام ولایت خود را صاحب عزا میداند- اگر چه همانند یزید بر مسند قدرت جلوس یافته اند.  در عاشورای سال 1342، آیت الله خمینی بر فراز منبر روضه ای خواند که در آن اعلام کرد که مانند حسین حاضر است که برای شهادت عازم صحرای کربلا گردد. آیت الله خمینی در آن زمان مانند حسین بخاک و خون خود نغلتید و بدار مجازات آویخته نشد. چندان سعادتمند نبود که شربت شیرین شهادت را بنوشد. شاهنشاه از سر مماشات با علما و فقها، او را به تبعید بسر زمین امام خیز عراق فرستاد، خطایی که موجب باختن تاج و تخت شاهنشاهی گردید. پس از چندی، بار دیگر امام خمینی بجای آنکه مردم کوفه از او روی برگیرند و در در صحرای کربلا به شهادت برسد، به آغوش گرم و گشوده ملت امام پرور بازگشت و بر خلاف امام حسین که بدست یزید مقتول گردید، بر شاه پیروز گشت و بر اریکه قدرت جلوس یافت، همان جایگاهی که در اشغال یزید بود زمانیکه دست خود را بخون حسین آلوده ساخته بود.

آری، امام، یزید شده بود و خود نمیدانست. امام خمینی ساده تر از آن بود که بفهمد قدرت امام را یزید میکند و یزید را امام. اگر یزید، امام حسین و 72 تن همراه او را در میدان جنگ به هلاکت رساند، امام خمینی صدها بلکه هزاران نفر از مخالفین خود را بخاک و خون کشاند، آنهم نه در میدان جنگ، بلکه با دست ها و چشم های بسته، در بند و زنجیر اسارت. یزید به امام حسین فرصت اهدا نمود که بین جنگ و صلح یکی را بر گزیند. امام خمینی به هیچیک از مخالفین خود مهلت دفاع هم نداد، حتی به سران رژیم شاه که بجای ستیز و مقاومت از او امان خواسته و خود را تسلیم کرده بودند، همه را فجیع تر از امام حسین بقتل رساند.

نزدیک به 35 سال است که از روی کار آمدن امامت و ولایت میگذرد، سرزمین ما به صحرای کربلایی تبدیل شده است که روزی نیست که حسینی در خاک خون خود نغلتد. کیست که بتواند بگوید کشتار بختیار ها، فروهر ها، فرخزاد ها، رهبران کرد در اروپا و قتل عام زندانیان، قربانیان قتل های زنجیره ای و نیز سلاّ خخانه کهریزک از کشتار حسین و همراهان ش بدست یزید در صحرای کربلا فجیع تر نیست؟  آیا این بدان معنا نیست که اگر امام حسین بر خلیفه یزید پیروز میشد، چنین دست خود را بخون مخالفین خود آلوده میساخت؟ تردید نباید داشت. چرا که آرمان امامت توجیه گر همه جنایات و خونریزی ها میشود. اما، نه، خون حسین، خونی بود برنگ و جنسی دیگر، خون فرشتگان بود که در جسم او جاری بود. روایات بسیاری وجود دارد مبنی برخواست الله که حسین را آفریده بود که در صحرای کربلا به هلاکت برسد.  روایات نیز بسیار فراوان است که نه تنها حسین از سرنوشت محتوم خویش آگاه بود، حتی پیامبر اسلام حسین را پس از تولد در آغوش میگیرد و سخت اشک میریزد. چرا که او نیز از واقعه دلخراش کربلا اطلاع داشت.. 

آیا زمان آن فرا نرسیده است که از خود بپرسیم که این امام است یا یزید که بر ما حکومت میکند؟  که بپرسیم آیا قرنها ما ایرانیان در ایام عاشورا و اربعین به شیون و زاری و خودزنی برای امامی پرداخته ایم که وقتی بر مسند قدرت بنشیند، شمشیر بدست گیرد، همچون جد خود پیامبر اسلام، سرها بر زمین افکند و نظام فرمانروایی و فرمانبری را بر قرار سازد؟ آیا امامی که صد ها بلکه هزاران بار شرور تر از یزید میگردد، به آن نیست که در صحرای کربلا مدفون گردد؟ آگر امام حسین میتوانست در مسند قدرت از خود رحم و مروت، مهر و عطوفت نسبت به دشمنان خود نشان دهد، چگونه است که نمیتوان کوچکترین بارقه ای از آن احساسات و عواطف انسانی را در پیروان صدیق او امام خمینی و خامنه ای مشاهده نمود؟

آیا امام خمینی و جانشین وی علی خامنه ای، چیزی جز خشونت و بیرحمی و کین خواهی از خود بروز داده اند؟ مگر ممکن است که آنها دست بکاری بزنند بدون تایید و تصدیق امام؟ نه، هرگز.
آیا ما هنوز برای امامی باید به عزا بنشینیم و اشک بریزیم که دشمن آشتی ناپذیر خود فرمانی و     آزاد ی ست، امامی که هیچ نخواهد و نجوید مگر تسلیم و اطاعت؟ ما چگونه میتوانیم برای مرگ امام برخود سخت بگیریم و خود را آزار دهیم که اگر به شهادت نمیرسید، تمامی دگر اندیشان از دم تیغ میگذراند و به شهادت میرساند؟ این امام نه شایسته مهر ورزی ست و نه حتی احترام. آیا، به ، آن نیست که در پی امامی دیگر بگردیم، امامی که شمشیر ش بخون بی گناهان آلوده نباشد؟

چه خوب بود دوستان اندیشمند به دفاع از حسین بر نخیزند که این خمینی و خامنه ای هستند که اینگونه شقّی و خشن،  بیرحم و بی مروت،  ظالم و جبار اند نه امام حسین. که خشونت و کین خواهی در قاموس اسلام نیست. چرا انکار حقیقت که "اسلام ناب محمدی،" اسلام راستین است- اگرچه به پای اسلام پاک دینان طالبانی نرسد، اما باید آنرا معتبرترین نسخه اسلام خواند. نظام ولایت اسلام را "بهانه " قرار نمیدهند بلکه احکام آنرا به اجرا در میآورد. معلوم نیست که چه سودی میتوان تصور نمود از انکار این حقیقت که دین اسلام، دینی ست که نه انسان در ان جایی دارد و نه آزادی. بندگی و عبودیت، تسلیم و اطاعت، جهاد و شهادت، خشونت و کین خواهی از متن قرآن استخراج میشوند. آیا زمان آن نرسیده است که دل به دریا بزنیم و حقیقت را بر زبان آوریم که همه سیه روزی ها و تیره بختی هایی که امروز بدان دچار گشته ایم ناشی از باور به دین اسلام است، دینی که مظهر آن ولایت است و فقاهت. آری باید اعتراف نمود که درد ما درد دین است. آیا بهتر نیست در فکر دینی باشیم سازگار با انسان و آزادی؟

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com