۱۳۹۲ فروردین ۱۹, دوشنبه


بازی هسته ای
 و اسطوره جهاد و شهادت



مسلم است که حکومت دین تا کنون نتوانسته است قدرتهای جهانی را قانع سازد که کامل ساختن چرخه سوخت هسته ای دارای هدفی است صلح آمیز، در سوی سعادت و بهزیستی ملت ایران و مسلمانان جهان. چرا که باور و اعتمادی به حکومت دین نیست. زیرا که حکومت دین رهرو راه انبیا است و بیزار از  تدبیر و درایت، قرار داد  و پیمان بشری.  به فرمان و احکام الهی ست که تعهد دارد نه اصل و اصول همزیستی و سازگاری. در حکومتی که خود را حکومت الهی اعلام میدارد و برای نجات ابنای بشر پا به عرصه وجود گذارده است، فرمانروا(ولایت فقیه) مسئولیتی نیست، نه در برابر قانون و نه مردم . آنکه مسئول است، کار گزار است و رئیس جمهور که صادر کننده فرمان نیست. مسئولیت کار گزار، آن است که به رقص آید به سازی که فرمانروا مینوازد.

آگاهی به این واقعیت، یعنی عبث بودن مذاکره با کار گزاران حکومت دین، یعنی مسئولین عاری از قدرت تصمیم گیری،  قدرتهای بزرگ را متقاعد ساخته است  که تا آنجا که ممکن است باید از دست یابی حکومت دین حتی به دانش هستی ای، جلو گیری به عمل آید. زیرا اگر بیاموزد که چگونه  سلاح هسته ای ساخته میشود، نه تنها آنرا می سازد بلکه در بکار بردش برای توسعه دین لحظه ای تردید نخواهد کرد. این  چیزی ست که قدرتهای بزرگ از آن سخت هراسناک اند. این است که وارد شده اند به بازی تحریمات اقتصادی از یکطرف و تهدیدات نظامی از طرف دیگر. در این میان چین و روسیه دو دوزه بازی میکنند. هم میخواهند با غرب روابط حسنه ای  داشته باشند و هم بداد و ستد پر سود و منفعت خود با ایران ادامه دهند. و حتی روابط خود با ایران را بعنوان یک کارت در بازی سیاسی با آمریکا و اروپا بکار گیرند. چین و روسیه بر آنند که حکومت دین حتی اگر هسته ای هم شود و صاحب سلاح هسته ای ، لزوما نمیتواند تهدیدی برای منافع آنها باشد. این غرب بویژه آمریکا ست که سخت احساس خطر میکنند. رئیس جمهور آمریکا تا آنجا پیشرفت که چندی پیش اعلام نمود که دست یابی حکومت دین به دانش و توانائی هسته ای گامی ست بسوی جنگ جهانی سوم.

حکومت دین نیز به نوبه خود حاضر است همه گونه باجی به چین و روسیه تقدیم کند که آنها را در طرف خود نگاه دارد. ولی این سبب نشود که تحریمات و تهدیدات و قطعنامه ها را به شیشکی نبندد. تهدیدات نظامی آمریکا و اروپا را چیزی بیش از یک جنگ روانی نخواند.  هرگونه واقع بینی بر اساس منافع و سر افرازی ملی به معنای انفعال و جدی گرفتن آن تهدیدات است و سازش با «استکبار جهانی». حکومت دین از یک طرف دست به وسوسه میزند و بر سر میز بازی دیپلماسی در باره موضوعی به مذاکره می نشیند که مدعی ست مذاکره پذیر نیست، یعنی غنی سازی هسته ای. از طرف دیگر، تهدید و تحریک میکند و  به استقبال  آرایش نظامی آمریکا و انگلیس همراه با چند کشور اروپایی دیگر در آبهای خلیج فارس و کشورهای همسایه میرود: که باران موشک بر سرشان فرو خواهد ریخت؛ که سپاهان جان نثار دین آماده اند که با ده ها هزار قایق انتحاری ناوگان های دشمن در خلیج فارس را نابود سازند. که یاران جان نثارش در منطقه از جمله در عراق و لبنان و غزه، آماده ضربه زدن به دشمنان هستند.

 سخن گوی وزارت امور خارجه، چندی پیش به قدرتهای بزرگ اخطار کرد که حمله به حکومت دین مثل دست بردن به درون لانه زنبور است. دبیر شورای نگهبان، آیت الله جنتی نیز در یکی از خطبه های عبادی روزهای جمعه، به حضور قدرتهای جهانی در خلیج فارس اشاره نموده  و اظهار میدارد که دشمن هم اکنون در تیر رس حکومت دین قرار گرفته است. دشمن با پای خود به تله آمده است. فرمانده سپاه پاسدار فراتر هم رفت و اعلام نمود که 300000 گور در مرزهای کشور برای دفن سربازان مهاجمین آماده ساخته است. زمانیکه شورای امنیت قطعنامه اول را مبنی بر بعضی از تحریمات اقتصادی- البته محدود و ملایم، علیه حکومت دین صادر نمود، آقای رئیس جمهور احمدی نژاد در یکی از سفرهای استانی اش بر منبر موعظه، خطاب به شورای امنیت گفت که شما تحریم کنید ما به پیش میرویم (نقل به مضمون). وی هم چنین در سخنرانی اش در نشست جامعه بین الملل اعلام نمود که پرونده هستی ای ایران بسته شده است. بدان معنا که غنی سازی حق ماست و در آن سازش و مذاکره ای نیست. این موضوع را بار دیگر بعد از آخرین گزارش البرداعی در آخر سال گذشته تکرار نمود و اظهار داشت قطعنامه های شورای امنیت کاغذ پاره هایی بیش نیستند.

 در واکنش به بازیهای دیپلماسی غرب مبنی بر ایزوله ساختن جمهوری اسلامی بود که، ولادمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه به ایران دعوت گردید. البته که نه تنها از چاپلوسی و تملق گویی هیچ دریغ نکردند بلکه، افزون بر این نشان دادند که آماده اند هر گونه هزینه ای را برای جلب حمایت روسیه در مصاف با غرب  به پردازند، از چشم پوشی منافع ملت در بحر خزر گرفته تا پذیرفتن توضیح ساده لوحانه پوتین که چرا در براه اندازی رآکتور هسته ای که ساخته است هنوز تاخیر دارد. ( که مقصر روسیه نیست بلکه جفت کردن تکنولوژی قدیم، مانده از سی سال پیش با تکنولوژی جدید نقش موثری در تاخیر داشته است. همچنین باید کره جنوبی را نیز مقصر دانست که در تحویل بعضی از ابزار امتناع ورزیده است). جهانیان با چشمان خود نظاره کردند که در استقبال از پوتین، رئیس جمهور ایران از خوشحالی نزدیک بود برقص در آید. دیدند آن لبخند عظیمی که  لبانش را تا بیخ گوش هایش گشوده بود.  

واقعیت آنست که رفتار و کردار رقبای این بازی هسته ای، بویژه اروپا و آمریکا کم و بیش قابل فهم است. حال آنکه فهم و درک کردار حکومت دین و یا آنچه بمنصه عمل در میآورد، چندان ساده نیست. کمتر کسی هست که نداند آمریکا و اروپا از چه منظری به بازی هسته ای با حکومت دین می نگرند. منافع ملی که در اصل با منافع شرکتها و کنسرسیوم های جهانی در وحدتند، نیروی محرکه سیاستهای آمریکا و اروپا است. چرا که کنسرسیوم ها هم اشتغال زا هستند و ملت را بکار آوری گیرند و هم منبع اختراعات و نو آوریها و تولید کننده ثروت اند. آنها اساسا کشورهائی هستند سرمایه داری و تابع قانونمندی های داد و ستد آزاد در بازار جهانی. باین دلیل  درپی آرامش و ثبات هستند. از رقابت در زمینه های تکنولوژی، علم و صنعت ترس و واهمه ای بخود راه نمی دهند. اما از نا امنی و شرایط اضطراب آمیز و تشویش زا بسیار ترس و وحشت دارند. آنها قدرتهای استعماری به سبک قرن نوزدهم نیستند. اهل معامله و مذاکره اند. آمریکا و اروپا، کشور چین را به مستعمره خود تبدیل نکرده اند بلکه با دولت چین وارد معامله و مذاکره شده اند. آنچه چین را تبدیل بیک قدرت جهانی ساخته است، گشودن دروازه هایش برروی شرکتهای غربی و خوشامد گوئی بآنها بوده است. اگر چین راه و روش مائو تسه تنگ را ادامه میداد، احتمالا هنوز در انقلابات فرهنگی  مکرر و یکی پس از دیگری غوطه ور بود و کتاب کوچک قرمز حاوی اندیشه مائو هر چه بیشتر مقدس و آسمانی میگشت و مردمش هر چه عمیق تر در فقر و تنگدستی به پرستش رهبر می پرداختند.

آنچه چین و بویژه آمریکا، این دو خصم دیرینه را به یکدیگر نزدیک ساخت منافع  ملی و مادی و بینش دنیا گرایی بود. هرچند بینش ارزشی و آرمانی، آنها را از یکدیگر جدا می ساخت. آنچه این نزدیکی و همزیستی، معامله و مذاکره - بین چین و اروپا و آمریکا- بار مغان آورده است رشد سیصد میلیونی طبقه متوسط در چین، یعنی اشتغال زایی برای جمعیتی بیشمار و عظیم، تولید کالای های ارزان و فراوان برای ملتها و ثروت هنگفت برای سرمایه گذاران بوده است. سود، دوجانبه بوده است بر اساس اراده آزاد و مستقل و برابر، عهد و قرا داد امضا شده است. نه اینکه حکومت دین پذیرای این واقعیت نیست، بلکه مذاکره و مصالحه و کنار آمدن با شیطان است که ایجاد مشکل میکند. چرا که وجود حکومت دین وابسته است به وجود شیطان. حکومت دین نماد تقدس است و آنچه حقیقت است و آسمانی، آنچه خیر است و خوبی، حکومت های غربی، برهبری شیطان بزرگ، نماد استعمار اند و استثمار و سلطه افکنی، آنچه شر است و زشتی و پلشتی. یعنی که بقا و وجود و هستی یکی بسته به وجود و هستی دیگری. کدام پدیده خدایی ست که میتواند موجودیت یابد بدون وجود پدیده های شیطانی.

 واقع آنست که حکومت دین در دنیای دیگر میزید، در دنیای اسطوره ها و افسانه ها. اسطوره های رسالت و امامت، یا جهاد و شهادت و یا خشم و خون  و خشونت در راه خشنودی خداوند. حکومت دین در آنچه بوده است زندگی میکند. عزم ش جزم است که بازگردد به آنچه در زمانی بوده است، آنزمان که مستقیما تحت فرمان پیامبر بوده است. یعنی زمانی که همتای ش هرگز تکرار نشود در تاریخ بشری. یعنی دوران حکومت الله و تسلیم و اطاعت تام و تمام به میل و اراده و وحی الهی. زمانیکه هرچه بود جهاد بود  و شهادت، جنگ و خشونت و خونریزی. به عبارت دیگر، این اسطوره ها و افسانه ها هستند که الهام بخش حکومت ولایت فقیه بوده است. چرا که خود را ادامه دوران رسالت و امامت می پندارد. فقها، آیت الله ها، حجت الا سلام ها و یا فرمانروایان حکومت دین ترجیح میدهند که در پیروی از پیامبر و امام در راه الله گام نهند و در خشنودی او بکوشند تا پاسخ گویند به نیازهای مادی، رفاه و آسایش و بهزیستی ملی. اما مگر میتوان از حکومت دین انتظار داشت که از راه انبیا انصراف دهد و براه مادی گرایان دنیا پرست به پیوندد و با شیطان بزرگ نشست و بر خاست کند؟

 پیروی از اسطوره رسالت و امامت است که  ولایت فقیه و رئیس کارگزاران ش، احمدی نژاد، مستکبرین خدا ناشناس (بزبان فقه سیاسی)، یعنی رهبران قدرتهای جهانی را سخت هراسناک ساخته است. آقای احمدی نژاد وقتی که دانشمندان و پژوهشگران دنیا را به تعمق در حقایق و احکام اسلامی  و بازگشت براه انبیا دعوت میکند، وظیفه خود را به پیروی از قرآن و پیامبر و امام انجام میدهد. روشن است که مادی پرستان و صاحبان زر و زور، همچون کافران زمان پیامبر از گوش فرا دادن و شنیدن ندای الهی سرباز میزنند. آیا نباید عدم اعتنا به این دعوت الهی را همچون اخطار کفار به جنگ با جانشینان رسالت و امامت و یا حکومت فقها و آیت الله ها و حجت الا سلام ها تعبیر نمود؟ تبلیغ و ترویج و توسعه دین یک وظیفه ی الهی ست. در صورت بی اعتنائی به دعوت الهی، جهاد به معنی قهر و خشونت ضروریست. اگر چه معانی متعددی با ابزار تفسیر به مفهوم جهاد  پیوند زده اند اما در معنی حقیقی و نهائی ش، جهاد چیزی نمیتواند باشد مگر آنچه خدا خواسته است و امر نموده است که آنرا میتوان  در آیه صد و هشتاد و هفتم از سوره بقره یافت: و قاتلوا فی سبیل الله. این آیه معنای دیگری در درون خود پنهان ندارد. صریح است و شفاف. الله امر بجنگ و کشتار در راه خود میدهد. آنها که به وجود یکتای او اعتراف نکنند باید به مجازات برسند. خونشان ریخته شود و مالشان به غارت برده شود.  الله مسلمان را موظف ساخته است که از قهر و خشونت در راهش دریغ نکند.

آقای دکتر خزائلی در کتاب خود احکام قرآن، توضیح میدهد که وقتی کفار و منافقین به دعوت پیامبر بی اعتنائی نمودند خداوند بوی ماموریت داد که بجنگ کفار برود.

در هرحال از سال دوم هجری پیغمبر اسلام مامور به ابلاغ حکم جهاد شده است، زیرا مشرکان و اهل کتاب بهیچوجه حاضر برای گوش کردن واقعیات و تعمق ورزیدن در حقایق و احکام اسلامی نبوده اند و جز آنکه سپاهیان اسلام در مقابل ایشان مجهز شوند و آنان را پیش از جنگ به اسلام بخوانند، امید آن نبود که دعوت اسلام و احکام این دین مبین به گوش کافران برسد و آنان را به تدبر و تفکر در این آیین مقدس وا دارد. جهت ترویج و تبلیغ اسلام در حدود بیست و شش غزوه و سی و شش سریه انجام یافت. جنگ هایی که پیغمبر بزرگوار شخصا در آن شرکت داشته اند اعم از آنکه قتال صورت می گرفته یا بدون کشتار پایان یافته است، غزوه نامیده شده و جنگی که پیغمبر خود در آن حضور نداشته و سپاهیان را تحت فرمان انیری اعزام می فرموده است "سریه" جمع آن "سرایا" نام گرفته است( احکام قران،ص519،چاپ پنجم، 1361).

 در زمینه چنین بینشی است که میتوان اصرار بر دست یابی به فن آوری هسته ای را درک نمود. در مصاف با کفار باید به اسلحه نهائی دست یافت، تنها از این راه است که میتوان به ظلم و ستم قدرتهای بزرگ بر مسلمین جهان و نیز به استثمار و استعمار سرزمین اسلامی نقطه پایان گذاشت. چگونه میتوان بجنگ دشمنی رفت که با تکیه بر اسلحه نهائی از سجده در برابر خدا و اعتراف به حقارت و ناچیزی خود سرباز میزند؟ تنها با دست یابی به اسلحه نهایی ست که میتوان بقای حکومت دین را تضمین نمود.

 با اندیشه نیستی قدرتهای جهانی بخوبی آشنایی دارند و آنرا و نتایج آنرا تجربه کرده اند. بی جهت نیست هراس و وحشت بسیار دارند از آن زمانی که حکومت دین به اسلحه ی نهایی دست یابد؟  شاید بآن دلیل که بر آن باورند که شیفتگان اسطوره جهاد و شهادت آماده اند که زندگی مادی و فانی، نیز منافع ملی را به نفع زندگی روحانی و ابدی بگذارند و بگذرند و شربت شیرین شهادت را بنوشند، چیز یکه مکرر در گفتار و کردار دینداران حرفه ای انعکاس می یابد که اساسا بر این باور بنیان گذارده شده است که زندگی مادی بی ارزش است. زندگی زهد است و تقوا، ژنده پوشی است و کم خوری و کم خواهی، پرهیز از لذت است و خوشی و خوشگذرانی.  و چون زندگی مادی تهی از ارزش است،  فانی است و گذرا، باید آنرا گذاشت و گذشت. در راه خدا باید زیست و به او باید پیوست. او حق است و با باطل باید به مبارزه و مصاف برخاست. باید تن بامر الله داد. اجرای امر الله  ارجح است بر منافع مادی و ملی. از حکومت ولایت فقیه نباید انتظار داشت که مانند کشور چین اصول آرمانی را فدای نیازها و پیشرفتهای مادی و ملی کند. آنچه هراس آور است این عشق و علاقه ای است که جهاد پرستان و رهروان راه پیامبران به نیستی و نابودی نشان میدهند. در منظر آنان زندگی واقعی وقتی آغاز میگردد که نیست شوی بزیر خاک فرو روی. آنها عاشق و کشته مرده الله هستند، نه عاشق انسان، بویژه انسانی که زندگی را دوست دارد و میخواهد در رفاه و آسایش و آزادی زندگی کند. این انسان، به نظر آیت اله ها و  حجت الا سلام های فرمانروا، انسان نیست. شیطان است. حریص و طمّاع، است. افزون طلب و زیاده خواه و شی پرست است. فقهای حاکم غنی سازی اورانیوم را در راه الله و در دفاع از سروری و فرمانروایی او بکار میگیرند. به عبارت دیگری حکومت دین، نیستی را به هستی ترجیح میدهد. بدیهی ست که این عزم جزم برای خون و خشونت بمنظور تحصیل رضای الله هراس آور است، بویژه برای آنان که دنیای مادی برانگیزنده زندگی ست، آنان که در پی سود هستند و ثروت مادی.

بعضا عنوان کنند که شعار و سخن شعاری را باید رفتاری دانست برخاسته از نیاز بظاهر سازی. فقاهت خود قائل به دوگانگی در چیزها است بویژه در سخن و گفتار الهی. ظاهر، فرع است و باطن، اصل.  فراخوانی براه انبیا و مصاف حق علیه باطل، و یا یکتاپرستی ریشه کن ساختن شرک و ماده پرستی، همه را باید سخنانی آرمانی دانست نه سخنانی که در حوزه عمل بتوانند فعال گردند. این سخنان ظاهر سازی ست. حکومت دین، حکومتی است که در آن دینداران حرفه ای نه تنها قدرت را در انحصار خود در آورده اند بلکه به لحاظ اقتصادی نیز به طبقه ی حاکم با منافع مادی تبدیل گردیده اند. باین معنا که دلبستگی شان به زندگی مادی نه تنها کم نیست بلکه شدت هم دارد. تاکنون دیده اید که مجتهد و یا مرجع تقلیدی در محنت و تنگدستی بسر برد؟ بسیاری از آیت الله ها و حجت الا سلام های حجره نشین حوزه ای که زمانی دارای زندگی محقر و مرتاضانه ای بودند به بزرگترین سرمایه داران کشور تبدیل گردیده اند. بعنوان نمونه ثروت و مکنت آقای رفسنجانی و ناطق نوری زبانزد خاص و عام است. وزیر کشور، صادق محصولی نیز در میان چپاولگران ثروت ملت لقب «سردار میلیاردی» گرفته است. دینداران حرفه ای بخوبی آگاهند به ارزش زندگی مادی و از آنهم لذت بسیار برند. در آن راه به هر حرامی هم تن دهند. آنها فرق حجره و کاخ نشینی را بخوبی میدانند. دلیلی ندارد که از زندگی مادی لذت نبرند و در تقلید و تبعیت از امام آماده نوشیدن شربت شهادت باشند.  قطعا به سازش و بند و بست پنهانی هم  دست میزنند. باید باطن را نگریست نه ظاهر را.

اما دوران اسطوره ای صدر اسلام نشان میدهد که ثروت و مکنت لزوما در تضاد با آرمانخواهی نیست، بویژه زمانی که وسیله هدف شود و هدف وسیله. جهاد را میتوان با انگیزه مادی یعنی غنی سازی و ثروت اندوزی از طریق تقسیم غنایم جنگی در آمیخت. با این حال بنیان جهاد بر این اساس نهاده شده است که جهاد گر در صورت نابودی و هلاکت، به زندگی ابدی، به زندگی  رویایی، آرامش و آسایش ابدی در بهشت دست خواهد یافت. جهاد گر اگر پیروز شود غنی میشود و اگر شکست خورد و نیست شود، هستی واقعی یابد و  غنی گردد. آنچه لشگر اسلام را در شصت و دو مصاف –به نقل از دکتر خزائلی همچنانکه در بالا بدان اشاره رفت- با دشمنان خود به پیروزی رساند نهایتا این باور بود که قهر و خون و خشونت در راه خداوند مورد تصدیق و تایید است. هم پاداش در این دنیا دارد وهم در آن دنیای دیگر. کافر کشته شود و در آتش جهنم بسوزد. حال آنکه مومن به زندگی دوباره آنهم در نعمت و فراوانی دست خواهد یافت. در لشگر کشی های پی در پی ضمن توسعه ی دین، بسیاری از جنگنده های اسلام از جمله پیامبر به ثروت و مکنت متنابهی دست یافتند. بهمین دلیل پیروزی در یک مصاف با دشمن کافر، تشویق و قوت قلبی بود برای آغاز مصافی دیگر. چرا که با یک تیر دو هدف را نشانه میرفت. هم دین گسترش می یافت و هم ثروت انباشته میگشت.

واقعیت آنست که  بینش ها و دیدگاهها، ارزشها و باورها در رفتار و کردار آدمی  رخنه میکنند و هدایت گر آن میشوند. قدرتمدارانی چون هیتلر و استالین، مائو تسه تنگ و کاسترو و حتی رهبر مهربان و بزرگ کره شمالی، پدر بزرگوار،  جامعه را بر اساس باورها و آرمانهای خود بنا نهادند، باورهایی که اگر نه  مشترک ولی مسلط بر جامعه بودند. باور و بینش آنها بود که به نهاد ها و سازمان های اقتصادی و سیاسی و فرهنگی شکل و سامان میداد و  همگن  و هماهنگ با خود می ساخت.  به عبارت بهتری نمیتوان اندوختن ثروت و منافع مادی را همه جا و در هر شرایطی نیروی محرکه جامعه دانست.

براه اندازی ماشین جنگ، تجهیز تمام نیروها  و منابع طبیعی و انسانی در خدمت باور و ایمان بآرمان نژاد پرستی و سوسیالیسمِ عادل ترین نظام اجتماعی، یک تجربه تاریخی ست. سرمایه داران آلمانی با رویای سلطه بر جهان  سرمایه خود را در خدمت به هیتلر بکار انداختند. آنها نیست انگار نبودند اما بسوی آن بسرعت در حرکت بودند، بی آنکه خود با خبر باشند. استالین نیز خود را تجسم سوسیالیسمِ میدانست. نظام مخوف و سهمناک تنبیه و مجازات را بنیان گزارده بود که بهشت کارگری را برقرار سازد. بدیهی ست که نمیتوان نفوذ هدایت گر جهاد و شهادت را در رفتار و کردار دینداران حرفه ای در بازی هسته ای نادیده گرفت. جهاد گر، الله را می بیند و از او کسب قدرت میکند.  رفتار و کردار حکومت دین را نمیتوان با رجوع به منافع ملی و یا منافع طبقات سرور و ممتاز جامعه و یا سود و بهره مادی فهمید. در حکومت اسلامی، منافع دین که مظهر آن آیت الله ها و حجت الاسلام ها برهبری ولایت، ارجح است نه منافع ملی. چرا که اولی یکی است با حفظ و تحکیم قدرت. غنی سازی اورانیوم به قیمت جنگ و تخریب و ویرانی، در جهت منافع دین است و دینداری و نیز قدرتمداری. دست یابی به انرژی اتمی، یک بازی انحرافی ست. هدف دست یابی به اسلحه ی نهایی ست. حکومت دین نه معامله میداند و نه مذاکره. ترجیح میدهد که مردم در زندگی روزمره به جهاد و شهادت بیاندیشند تا تورم و بیکاری، یا به بی خا نمانی و دربدری، و یا فقر و محنت و گرسنگی. غنی سازی  اورانیوم و روبرو ساختن ملت با خطر جنگ و ویرانی در سوی برقراری و تجدید و تداوم ارزشها و باورهای دینی ست و نابودی سخن و اندیشه ی آزادی. درگیری با قدرتهای بزرگ نه تنها به نابودی دین نمی انجامد بلکه آنرا استحکام و انسجام بیشتری می بخشد. این است هدف نهایی بازی هسته ای.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail,com

۱۳۹۲ فروردین ۱۷, شنبه



جنگ عدالت با
 آزادی





آیا تاکنون به گوش خود شنیده اید که گویند گان حکومت اسلامی از جمله خداوند خامنه ای و یا ریاست جمهوری، آقای احمدی نژاد، واژه آزادی را بزبان برانند؟ تعجبی ندارد اگر تاکنون نشنیده اید. میتوانید خاطر آسوده دارید که در آینده هم نخواهید شنید. اگر هم بر سر زبانشان نا خود آگاه جاری شود، تردید مدار که صد بار دهان خود را آب کش کنند. خطبه گویان رژیم دین برسر هر منبر ی که صعود کنند تنها از عدالت گویند، از عدالت پروری و عدالت گستری. آنها نمایندگان امام عصر اند. که خود مظهر عدالت است. برترین و بالاترین عدالت، عدالتی ست که نهائی ست، یعنی عدالت اسلامی، سراسر بیرحمی و انتقام جویی.

فرمانروایان، علما و فقها، آیت الله ها و حجت الا سلام ها و مجتهدین دانشگاهی و کار گزاران کلاهی شان از جمله رئیس جمهور،  تنها از عدالت میگویند،و تنها به عدالت اندیشه کنند و چیزی جز عدالت نخواهند. بنا بر قول خداوند خامنه ای، عدالت یکی از اثبات های نظام اسلامی ست. یعنی عدالتی که دارای مجرای الهی است و ریشه در خرد و عقل خداوندی دارد بنام الله. نیازی به تعریف و تئوری و یا چند و چون ندارد. سهام عدالت توزیع میکنند، بنزین را جیره بندی و وعده های ریشه کن ساختن تبعیض و نابرابری را دهند با هدفمند سازی یارانه های نقدی. چه عدالتی؟ پرورش دهد ضعف و گدا پروری از یک سو، و غارت و راهزنی از سوی دیگر.

بی نیاز از گفتن است که ذات الله، خداوند یکتا و یگانه با چالش و چموشی سر سازگاری ندارد. در نظام اسلامی البته که باید شکر گذار بوده، سر تعظیم فرو آورده دم خویش، همچون سگی گرسنه به علامت خشنودی  تکان دهی و  سر در آخور خود نگاه داری. چرا که «نه گویی» و نفی و مقاومت، کفر است و باطل و محاربه با الله.  زندان و غل و زنجیر، آزار و درد و شکنجه را باید به جان بخر ی اگر سخن به آزادی گویی و عدالت اسلامی را زیر سوال ببری و چیزی جز فریب و ریا کاری نخوانی . در این معنا، عدالت البته قدرت است و قدرت عدالت. بر قراری سکوت است و در هم فرو ریختن مقاومت. یعنی که عدالت  اسلامی چیزی نیست مگر کینه توزی و انتقامجویی.

به زبان ساده تر، آنجا که حرف، حرف عدالت است، خبری از حرف آزادی نیست. زیرا، آنجا که عدالت هست نیازی به آزادی نیست. عدالت در حکومت اسلامی نقاب زیبائی است بر چهره ی کریه استبداد مضاعف دین و قدرت، خشم و خشونت، کینه توزی و کین خواهی. در حرف است که زیبا ست و فریبنده عدالت. بهمین دلیل دارای نیرویی ست جادویی و منفعل کننده، نیرویی که تضعیف کند در انسان توانائی نفی و مقاومت.  آیا میتوان کسی را یافت که اظهار مخالفت و انزجار کند و هراسان شود از عدالت؟ آیا میتوان به عدالت نسبت شر و شرارت داد و آنرا شیطانی خواند؟ آیا هست فرد و یا ملتی که تشنه عدالت نباشد؟ اینست که حرف عدالت حرفی است تسلیم کننده و  شعار ی ست انقلابی. حکومت اسلامی از زیبائی و نیروی این واژه بهره گیرد که آزادی را سرکوب کند و جامعه را به تسلیم و اطاعت، فرمان بری و فرمان برداری وا دارد.

 اما، آیا میتوان قله های رفیع عدالت را پیمود در اسارت و بندگی؟ آیا عدالت میتواند وجود داشته باشد بدون آزادی؟ عدالت هرگز بدون آزادی بر صحنه هیچ اجتماعی ظاهر نشده و نخواهد شد. آنکه نفی کند این حقیقت را که عدالت بدون آزادی استبداد است و سرکوب و دیکتاتوری، نه به عدالت باور دارد و نه به آزادی.

در منظر خطبه گویان و منبر نشینان حکومت اسلامی، عدالت وسیله است نه هدف، وسیله ای در خدمت تحمیق مردم و تحکیم قدرت. عدالت بدون آزادی مستلزم تمرکز قهر است و قدرت در دست حاکم و حکومت. خطبه گویان و منبر نشینان حکومت اسلامی با شمشیر عدالت و لشگر خشونت، با برپا داشتن دار مجازات و تخته های شلاق زنی در ملا  عام است که بجنگ آزادی میروند. که ترس و وحشت ایجاد و سکوت را برقرار و نظام تسلیم و اطاعت و یا نظم و انضباط شریعتی را پایدار و پا بر جا سازند. روشن است که در حکومت اسلامی آزادی برابر است با بی عدالتی. چرا که تمام اعمال زشت و ناپسند نتیجه آزادی است.

آنجا که عدالت ظاهر میشود، هیچ خوب و خیر و نیکی، از آزادی بر نخیزد. همه بدیها و زشتیها زائیده آزادی ست. بی حجابی و بی عفتی، فحشا و روسپیگری، آمیزش و معاشرت جنسیت ها با یکدیگر، نوشیدن  و خوردن به حرامی. واضح است که حکومت اسلامی سر آشتی با آزادی ندارد. آزادی شیطان نهائی ست. چرا که تنها در آزادی ست که توانی نفی دین کنی و کفر گوئی بی آنکه بدار مجازات آویخته شوی. در آزادی ست که عقل و خرد خود بکارگیری و بر آن اساس  بر گزینی آنچه خواهی و مسئولیت آنرا نیز بر دوش گیری. تنها در آزادی ست که میتوانی مسئول و متعهد باشی. در نظام اسلامی، آیا هست کسی مسئول؟ آنکه نماد قدرت است، مسئول نیست و آنکه مسئول است، بنده و فرمانبری، بیش نیست.

حکومت دین، از آغاز شمشیر عدالت را از نیام بر کشید که آزادی را از ریشه برکند. چون فرد آزاد هرگز بنده و فرمانبر  نشود. تنها فرد آزاد است دانا و بینا. در آزادی ست که خود را شناسد  بدون هرگونه هراسی، که هست، بی دین و یا با دین، کافر و یا مؤمن. در آزادی ست که استعدادها شکوفا شوند و خلاقیتهای انسانی بمنصه ظهور رسد و انسان به ماهیت انسانی خود دست یابد. نظامی که بر اساس عدالت حکومت میکند دشمن آشتی ناپذیر آزادی ست چون غایت ش عبودیت است و بندگی که این حقیقتی ست الهی. حال آنکه تنها چیزی که حقیقت دارد آزادی ست. تنها در آن صورت است که میتوان به یک قراردارد اجتماعی نائل گردید، تضمین کننده آزادی.  

عدالتی که مقبولیت ش را مدیون یک قرارداد اجتماعی است بسیار متفاوت است با عدالتی که کسب کند مقبولیت خود را از شریعت اسلامی. یکی تغییر کند و انعطاف پذیرد با زمان.  دیگری مطلق است و تغییر ناپذیر و نهائی. بی جهت نیست که عدالت اسلامی همراه است با بیرحمی و خونریزی. مثل قطع اعضای بدن انسان، تعزیر و تازیانه، سنگسار و قصاص. تنبیه و مجازات شرم انگیز اند و نشان پس روی جامعه است و عقب ماندگی، نشان ضعف است و خواری، نه نشان گذشت و بزرگی. دال بر تنزل انسان است تا حد یک حیوان بسته ربان. این عدالتی اسلامی متعلق بدوران بدویت بشری است و نیست شایسته ی بشری که در دوران پسا مدرن میکند زندگی. عدالت اسلامی نه تنها با خشم و خشونت همراه است بلکه  پرورش دهد روح و فرهنگ شقاوت و بیرحمی، کین خواهی و انتقام جویی. چه تعجب اگر داستان رخت بر بستن خوبیها از جامعه و شکوه از بغض و کینه باز تاب یابد در مطبوعات اسلامی. انسان آزاد هرگز روا ندارد به دیگری آنچه را که بخود روا  تذاند. این است عصاره عدالت انسانی.

حکومت اسلامی هراسناک از آزادی ست نه تنها بآن دلیل که بارگاه قدرتش را مواجهه با خطر فروپاشی کند بلکه هراس ش از طلوع روشنایی است و بینایی و دانایی و در نتیجه بروز چالش و چموشی، نفی و مقاومت در برابر امیال الهی و فرو گذاشتن کتاب آسمانی. ترس و وحشت از نقد و بررسی اسطوره ها و افسانه های رسالت و امامت و افشا ساختن ماهیت خرافاتی فقاهت است که حکومت دین با شمشیر عدالت به دفاع از تاج و تخت ولایت پرداخته است  تا نیست و نابود سازد و بریزد خون آزادی. بیدار شو ای هم وطن. عدالت اسلامی، یک شعار پوچ است و تو خالی. حتی اگر امروز آنرا لباس بهار بپوشانی.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۲ فروردین ۱۰, شنبه

سکولاریسم از ستیز با دین گذر میکند




هم اکنون، الله، خداوند یکتا و یگانه که جلوه اش ولایت است، بر ما حکومت میکند. دیگر نمیتوانیم نسبت به او بی اعتنا باشیم، همانگونه نام او را بر زبان برانیم که نسل های پیش از ما بزبان رانده اند، زمانی که الله در دلها جای داشت نه بر فراز منبر قدرت. در شرایط موجود، بدون چالش اندیشه الله و ستیز با آموزشها و احکام که برای هدایت بشر ارائه داده است ، بعید بنظرمیرسد بتوانیم به مرزهای یک جامعه سکولار نزدیک شویم. چرا که جامعه اسلامی بر اساس اراده و امیال الله همچنانکه در کتاب خود قرآن و رسول و امامان او آشکار گردیده است، بنیان گذارده شده است. آیا در یک جامعه اسلامی کتابی آسمانی تر، مقدس تر، بی همتا تر از کتاب قرآن میتوان یافت؟ مگر نظام قضایی جمهوری اسلامی بر اساس احکام قرآنی پی ریزی نشده است؟ مگر شک و تردید به یکتایی و یگانگی الله، گناه کبیره محسوب نمیشود؟ مگر تبعیض بین جنسیت ها قائل نمیشود و سلطه مرد را بر زن بلحاظ حقوقی تضمین نمیکند؟ مگر حکومت فقیه که یکی که با حکومت الله چیزی جز تسلیم و اطاعت هم میخواهد ، چیزی بجز بندگی و عبودیت؟ مگر خشم و خشونت و بیرحمی، اساس احکام قضایی نیست؟ مگر تنبیه و مجازات، تجاوز و شکنجه تاوان سرپیچی از احکام دینی نیست؟ مگر میتوان در برابر نظم و انضباط شریعت مقاومت نمود و مرزهای آنرا در هم فرو ریخت؟

 بیاد آوریم  دشنام ها و نفرین ها که نثار رئیس جمهور نشد زمانیکه باید مقررات شریعت را بخاطر احترام به فرهنگ بیگانه برای لحظه ای نادیده میگرفت و انسان دیگری را با جنسیت مخالف بعنوان همدردی در آغوش میکشید و یا بوسه بر تابوت یار دیکتاتور میزد و بدتر از همه بازگشت او را با امام عج نوید داده بود. یعنی ما در جامعه ای زندگی میکنیم که بالاترین مرجع قدرت، ریاست جمهوری، قبل از هر چیز باید تابع قوانین و مقررات شریعت باشد، قوانین و مقرراتی که الله، رسول و امامان او وضع کرده اند. در یک جامعه دینی، مقوله های سیاسی و اقتصادی و فرهنگی و انواع علوم انسانی را دین تبین و تعریف میکند. در این معنا، دین، قدرت است و چیزی جز تسلیم و اطاعت نمیخواهد، مهم نیست که چه مقام و چه جایگاهی را در جامعه اشغال کرده ای. از این چشم انداز، یعنی  چشم انداز الله، عدالت و برابری اسلامی بر قرار است.

زمانی بود که نزد انقلابیون چپ سرنوشت یک انقلاب اجتماعی در یک جامعه وابسته، با مرحله ی رشد سرمایه داری ملی در دوران سلطه ی امپریالیسم و سرمایه داری جهانی و ترکیب طبقاتی، گره خورده بود؛ و لاجرم آن برآوردها، استراتژی و تاکتیک سیاسی را هم تعیین میکردند. مثلا اکثر انقلابیون چپ اتحاد با دین را یک مرحله ضروری تاریخی تلقی میکردند در ارتباط  نه با بر کندن نهادهای استبدادی و سنتی بلکه برانداختن نظام امپریالیستی جهانی. در آنزمان ما در دوران شاهی زندگی میکردیم. سرنوشت جامعه را تصمیم شاهی تعیین میکرد که در حالیکه خود را به جهان مدرن متعهد و وابسته میدانست و میخواست ایران را در کوتاه مدتی به دروازه های تمدن برساند، بزرگترین مانع بر سر رشد و تکامل نهاد های یک جامعه مدنی بود. هرگونه تشکل سیاسی را از بین برد و زمینه را برای تداوم و استحکام نهادهای حامی سنت و حفظ روابط سنتی جامعه فراهم آورد. او شاهی بود تجدد خواه. او وارد کننده  تمدن غربی بود نه سازنده آن  زیرا که سکولار زاده نشده بود. او مثل دیگران در بند دین زاییده شده بود و در فرهنگی استبداد زا پرورش یافته بود. همگان آگاهند که چگونه دین او را به ضعف و خواری کشاند چنانکه سرانجام او را سرنگون ساخت.

شرایط کنونی بسی بغرنج و پیچیده تر از گذشته است، ما شاهد استبداد مضاعف دین و قدرت هستیم. یعنی که اگر در دوران شاه مخالفین و دگر اندیشان با نهاد قدرت که جلوه آن شاه بود، روی در رو قرار گرفته بودند، امروز با پدیده ولایت رویا روی هستیم، پدیده ای که بر خاسته است از دین، چیزی که  با وجود ما با فرهنگ و آداب و رسم و رسوم مآ آغشته گشته است چنانکه هرگز بخود جرات ندهیم که در یکتایی و یگانگی خدایی که خود را الله نامیده است، شک و تردید داشته باشیم، هرگز هم نخواهیم داشت زیرا که ما نه خدا بلکه الله را نیز بارث برده ایم. یعنی که الله پرستی و یا تسلیم و اطاعت را.

این بدان معنا ست که اگر یک جامعه ی رها از دین میخواهیم و یا بزبانی دیگر، خواهان یک جامعه سکولار هستیم بگونه ای که خدا خانه نشین شده باشد، تنها زمانی میسر میگردد که نخست تکلیف خود را با الله تعیین کنیم، همان الله ای که در ما میزید و به یکتایی و یگانگی او باور داریم و نسل پس از نسل شهادت داده ایم که او هست و بجز او هیچ کس نیست. اندیشه، نمیتواند مطلق گرا و استبداد زا باشد و رفتار و کردار سکولار.  تغییر در رفتار لزوما تحول در اندیشه را بوجود نمیآورد. استفاده از وسایل و تکنولوژی مدرن و شبکه های ماهواره ای و اینترنتی، بیشتر حکایت از ظهور طبقه ای میکند که به لحاظ مصرف و شیوه زندگی مادی، دارایی و درآمد و مصرف، متوسط است، نه به لحاظ نقشی که در خلق یک جامعه آزاد و سکولار در تاریخ بازی کرده است. رسانه های ارتباطاتی بدون شک میتوانند در اطلاع و آگاهی رسانی نقش مهمی بازی کند اگر در خدمت رهایی از دین قرار بگیرد، امر بس دشوار در زمانی که دین سلطه خود را در فضای مجازی را نیز گسترده است.

همین طبقه متوسط در جامعه اسلامی است که مصرف کننده فرآورده های فرهنگ مدرن است، از جمله شبکه های ماهواره ای و رسانه های اینترنتی. اما نذری هم میدهد، گاهی وجوه هم می پردازد، گاه گدار ی هم روزه میگیرد و نماز میخواند، زیارت هم میرود اگر هیچ یک را هم انجام ندهد، کتاب قرآن را پای سفره هفت سین نیز میگذارد و عیدی ها را بامید باروری بیشتر لابلای قرآن میخواباند و یا مسافر خود را از زیر آن رد میکنند. شیوه زندگی متوسط بدان معنی نیست که تعصبات و آداب و رسوم و فرهنگی که زاده دین است، از خاطر ها زدوده شده است. حال از فرو دستان که اکثریت جامعه را تشکیل میدهند سخنی بمیان نمیآوریم، انانکه   بجز دین چیزی دیگری در زندگی ندارند، توده های وسیعی که نسبت به دین سخت تعصب میورزند. ما با ارزشها و ایمان این بخش از جامعه و هم چنین طبقه متوسط در فیلم جدایی، ساخته اصغر فرهادی، برنده جایزه آسکار آشنا میشویم. که واقعیت آن است که   هنوز قسم به قرآن. بزرگترین و محکم ترین قسم محسوب، میشود..

استمرار حکومت دینی نمیتواند نشانی از شکفتن سکولاریسم تلقی شود. ما خواهان جامعه ای سکولار و دموکرات هستیم اما حاضر نیستیم که به همان مبارزه ای دست بزنیم که سکولار ها در غرب دست زده اند. آنها با دین و استبداد توامان به مبارزه پرداختند و نشان دادند که رهایی و آزادی، بنای یک جامعه سکولار از  ستیز با دین و قدرت میگذرد. با براندازی استبداد، یو غ دین را هم از گردن خود بر گرفتند و از جامعه بیرون راندند. آنها اگر به این نتیجه نرسیده بودند که این جهان ساخته ی دست بشر است نه ساخته دست خدا، هرگز نمی توانستند به مرزهای سکولاریسم دست یابند و خرد خدا را تابع عقل انسان بسازند.

 ما نیز نمیتوانیم در یک جامعه ی تحت سلطه دین با مصرف   فرآورد ه های فرهنگ سکولار، هژمونی دین را به چالش بکشیم. حکومتی که خود را حکومت الله میخواند، ما را در برابر نظام سیاسی و یا ساختار قدرت، ساختاری جدا از دین قرار نمیدهد بلکه ضرورتا ما را در برابر الله و حکم و فرمان او قرار میدهد. چرا که الله، خدایی است در میان هزاران هزار خدای دیگر که نام الله را برای خود برگزیده است و بما فرمان میدهد که بنام او آغاز نماییم و چشم خود را ببندیم و به رحمت و رحمان او باور کنیم، در حالیکه او مالک دوزخی ست که نماد خشونت و بیرحمی ست، آنجا که زجر آمیز ترین و درد انگیز ترین تنبیه و مجازات اختراع و در مورد گناهکاران بویژه مشرکین و منافقین اجرا میشود. این حکومت فقیه، یعنی حکومت الله است که درمان همه دردهای جامعه را اعدام و تیغ و تازیانه میداند. در جامعه ای که الله حکومت میکند هیچ کس دیگر مسئول نیست مگر الله. ما با الله رو یا روی هستیم. تا الله حاکم و حی و حاظر است، آیا سکولاریسم میتواند بیش از یک خیال خام باشد؟

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۲ فروردین ۵, دوشنبه


حکومت دین، حکومت حیوان پرور

 حق گزینش با انسان پا بعرصه وجود می نهد. فقط در انسان است که میزید. در سرشت او ست و جدا ناشدنی از طبیعت او. هر کسی حق دارد که باور کند به آنچه که میل دارد و عمل کند به رفتاری که در پسند او ست تا آنجا که به محدود ساختن باور و یا کردار  دیگری نی انجامد. حق گزینش چیزی ست که انسان را  جدا میسازد از حیوانات. روشن است که محرومیت و یا محدود و مشروط ساختن آن، دور شدن از انسان است و پیوستن به حیوان که همان بروز یابد در کردار و رفتارش، نسل پس از نسل، آنچه طبیعت در نهاد ش کاشته است: عدم توانایی برگزیدن به میل و اراده خویش، فرمانبری و فرمانبرداری است، تسلیم و اطاعت، پذیرش سلطه و سلطه افکنی

 برخی از حیوانات درنده اند بی آنکه بدان شعور و آگاهی داشته باشند. درندگی، خوی و طبع شیر و ببر و پلنگ است. هیچیک از این درندگان نپرسند و نجویند که چیست درندگی؟ چرا من باید درنده باشم؟ چرا دندانهای برنده و چنگال های تیز دارم؟ چرا در من مهربانی و عطوفت نیست؟ به چه منظور آفریده شده ام؟ بخوبی و بدی درندگی نیز اعتنایی ندارد. حیوان نه خود را تغییر دهد نه محیطی که در آن می زید. چرا که حق گزینش در سرست او نهاده نشده است. طبیعت او را از این حق محروم ساخته است. مسلم است که اگر انسان هم محروم از حق گزینش، خلقت یافته بود، هرگز توانا به آفرینش دنیای بشری نبود و نیروهای سرکش طبیعت را مهار نمیکرد و بر آنها سلطه نمی افکند.  نه خود را دگرگون می ساخت و نه دنیای پیرامون خویش را. اختراعات بزرگ در زمینه علم و صنعت، در زمینه طب و تکنولوژی در زمینه شناخت طبع انسان و روابط اجتماعی، همه بدست انسان آزاد و در آزادی بوقوع پیوسته است. در طول تاریخ بشر، هیچ بنده و اسیری نبوده است که منشاء دست آورد های دگرگونه کننده بوده باشد. بشری که از بدو تولد در او تسلیم و اطاعت نهاده میشود و به او فرما نبری و فرمانبرداری آموخته میشود، نمیتواند خود را تغییر دهد و جهان پیرامون خود را دگرگون سازد.

پس اگر نتواند  بر گزیند انسان آنچه مناسب حال و شرایط خود میداند، انسان نیست، بلکه حیوانی ست نا آگاه به سرشت انسانی خویش. محرومیت و محدودیت این حق طبیعی و ذاتی بشر، یعنی حق گزینش به آزادی، فراگیر تر و شدید تر است تحت حکومت دین. و آن البته زمانی ست که دین با قدرت یکی شود بآن گونه که  نتوانی یکی را از دیگری جدا سازی، همچون شرایط کنونی که در تحت آن ما ایرانیان باید زندگی کنیم. صورت انسانی داریم اما چون محروم از حق گزینش هستیم باید سر بزیر افکنیم و همچون گوسفند بع بع کنان به چرای خود ادامه دهیم.  چرا که هرگز مجاز نیستیم که «نه» گوییم. باید پیوسته اطاعت کنیم و  تصدیق و تایید، حمد گوییم و ثنا و ستایش فرمانروای  بزرگ اراده میکند و تصمیم میگیرد. حضرت ولایت ارباب است و ما همه رعیت. دین وقتی به قدرت تبدیل میشود، حق گزینش را مورد هجوم قرار میدهد و حق «نه» گویی را از آدمیان سلب میسازد. دین، حکومت خود را مستقر و مستحکم میکند بر اساس سرکوب حق گزینش به آزادی و برقراری نظم و انضباط شریعت اسلامی در سطح اجتماعی.  اگر بخواهی همچون انسان به حجاب و جدایی جنسیت ها و یا به غنی سازی هسته ای و یا خصومت با غرب، نه بگویی، باید که آماده باشی که زندگی خود را هزینه کنی، نه باین سادگی، در زنجیر و زیر پنجه بیرحم بازجو و تحمل درد و شکنجه و تجاوز بی پایان. حکومت دین حکومت حیوان پروری ست.
 
اگر نگاهی کوتاه به رفتار و گفتار حکومت دین اندازیم، حر کتش پیوسته در سوی نفی و  محدود ساختن حق گزینش و در نتیجه ارباب و رعیتی ساختن روابط اجتماعی بوده است. ارباب فرمانروا ست و رعیت، فرمانبردار. حق گزینش متعلق به ارباب است و مباشران و کار گزاران ارباب. ولایت فقیه و شورای فقاهت بر گزینند آنچه مناسب و در خور شرایط رعیت ها و جامعه ارباب- رعیتی است. انسان محروم از حق گزینش، کودکانی هستند نیازمند راهنمایی و حمایت. حکومت دین رعیت را مسئول گزینش خود نمیداند، چون او کودک است و نادان. برای او بر میگزیند مبادا که از  راه مستقیم و  مسیر الهی و یا راهی که پیشا پیش در قرنهای دور و گذشته تعیین و تعریف گشته است، منحرف شود. راه مستقیم راهی ست که تنها ولایت، جلوه الله، رب دو جهان، از آن آگاهی دارد  و میداند که چگونه راهی است. رعیت نمیتواند که راه خود را بیابد. رعیت نه بینا است و نه دانا، موجودی ست نزدیک به حیوان. مسئولیت رعیت آنست که تسلیم شده و اطاعت کند بدون چون و چرا. علما و فقها، آیت الله ها و حجت الا سلام ها، و یا فقاهت به رهبری ولایت، اربابان هستند و برای رعیت های خود بر گزینند آنچه به نفع و صلاح رعیت است و نظام ارباب – رعیتی.

اما کیست که ولایت فقیه، آیت الله ها و حجت الا سلام ها را برای فرمانروایی بر گزیده است. رعیت ها که از حق گزینش محروم بوده اند. رعیت هایی که عاری از ابزار دانایی و بینایی هستند چگونه میتوانند فرمانروایان خود را بر گزینند. اگر رعیت ها حق گزینش داشتند، ارباب بودند و فرمانروا. آنها حاکم بودند و حاکمان، محکوم و مسئول.  ولایت فقیه را خداوند برگزیده است. خداوند او را مامور و مسئول هدایت رعیت های خود نموده است. این فرمان را خداوند در کتاب آسمانی خود قرآن،، صادر کرده است. حکم و فرمان او قانون است و فرمان نهایی. او تبلور اراده الهی ست. آیت الله ها و حجت الا سلام ها نیز همه انصار ولایت فقیه اند و او ست که آنها را به مقام های فرمانروایی بر میگزیند. نهاد های شورای نگهبان(اربابان)، شورای مصلحت نظام(ارباب-رعیتی)، مجلس شورای قانونگذاری (رعیت ها) و شورای  خبر گان (ار بابی)، و حافظ  روابط ارباب رعیتی یا قوه قضائیه،همه منشعب هستند از اراده ولایت فقیه. وی البته دارای       کار گزار انی نیز برای رتق و فتق امور داخلی و خارجی بشکل دولت بریاست رئیس جمهور نیز هست. همه این نهاد ها و کارگزاران در برابر خداوند است که خود را مسئول میدانند، نه در برابر رعیت ها.   
 
 بنابراین، نیازی به گفتن نیست که نمیتوان در حکومت دین برگزید و  گزینش دولت و یا نهادهای دولتی را به مردم واگذار نمود. چرا که   آنها  نمیتوانند تشخیص دهند چه کسی مومن و مسلمان است و چه کسی رذل و پست. ممکن است کسی را بر گزینند که دلش پیش بیگانکان است؛ که ممکن است مردم را بفریبد و خود را آدمی صالح جا بزند و بر راس امور قانونی و یا اجرایی قرار گیرد. چرا که مردم، همه صغیر و عاجزند از تعقل و سنجش. زیرا که مردم همه رعیت اند، گله ای بزرگ. بهمین دلیل ممکن است که نا دانسته جاسوس و کافر را برگزینند. در ازا، شورای نگهبان دفاتری در سراسر کشور تاسیس نموده که بتوانند تفتیشهای عقیدتی را بانجام رسانند و  مسلمانی و دینداری شرکت کنندگان را تعین و تایید کنند. مثلا از میان صدها کاندید ریاست جمهوری، پس از آنکه همه از صافی تفتیش عقاید گذر کردند، چهار و یا پنج نفر برگزیده میشوند. که رعیتها با خاطری آسوده از میان آنان برگزینند. البته تصمیم نهایی متعلق به ولایت فقیه ست که خود اعضای شورای نگهبان را بر میگزیند. ولایت فقیه وظیفه و مسئولیت خود میداند که اداره کشور و سرنوشت رعیت های خود را  بدست هرکس و نا کسی نسپرد. چرا که او خود را قیم رعیت ها میداند و همچون رعیت-  که همیشه نیازمند امداداند و دستگیری- مورد لطف و محبت قرارد دهد. بهمین دلیل نمیتوان به تعقل و یا حتی غریزه رعیتها اعتماد نمود. امنیت رعیتها  وقتی تامین میشود که از حق گزینش خود بگذرند و آنرا واگذار کنند بشورای فقها و آیت الله ها. اما ولایت فقیه هرگز باور نمیکند که سلب حق گزینش از ملت بیانگر خواری و حقارت ملت است نه سرافرازی و سربلندی.
   
محرومیت از حق گزینش و قبول مسئولیت، یعنی آنچه که ما را جدا میسازد از حیوانها، به محرومیت در گزینش نمایند گان مجلس و یا ریاست جمهوری، ختم  نمیشود. بلکه شامل گزینشهای دیگری هم از جمله حق گزینش پوشاک که با اجباری ساختن حجاب و احکام حجابداری، نفی میگردد. حجاب میشود نه تنها نشان عفاف و پاکدامنی، بلکه یکرنگی و یگانگی، چه بخواهی و یا نخواهی. تخلف از آن البته که فحشا ست و فساد، تباهی است و بدحجابی. این فردنیست که بتواند در تناسب با واقعیتهای بیرونی برگزیند آنچه برازنده حال و اندام خود به بیند. چون تنوع در پی آورد و نا همآهنگی، بداعت و نو آوری. پس اگر ظاهر شوی بر اساس رای و گزینش خود، مجرم شناخته شوی و سزاوار تنبیه و مجازات. حجاب واحکام حجابداری واجب میشود نه تنها بدلیل آنکه  فرمان الهی ست، بلکه بآن خاطر که ضامن امنیت اخلاق اجتماعی ست. ضامن نظم و انضباط ارباب – رعیتی ست.
 
چندی پیش نیروهای انتظامی اعلامیه ای صادر نمود  که بمنظور برقراری امنیت اجتماعی و حفظ اعتماد مردم،، بر نیروهای پلیسی درجهت مبارزه با پدیده هنجار شکنی و بدحجابی،  افزوده خواهد شد. در همین مورداعتماد گزارش داد که:
 
در اطلاعيه ناجا به اين موضوع اشاره شده که اين نيرو از يکسو با مطالبات انباشته اجتماعي مبني بر استمرار اين طرح ها و از سوي ديگر احساس برخي هنجارشکنان مبني بر موقتي بودن طرح ها و اقدامات مواجه است که با تست واکنش پليس با اشکال و رفتارهاي ناهنجار در معابر عمومي ظاهر شده و زمينه مزاحمت اجتماعي را بار ديگر فراهم مي کنند، بر اين اساس نيروي انتظامي هشدار داد که درصدد آن است که با تشديد اقدامات پليسي در زمينه امنيت اجتماعي و اخلاقي و توسعه انضباط اجتماعي، رعايت قانون، هنجارها و رفتارهاي متناسب با شئونات ملي، اجتماعي و ديني را نهادينه کند.
 
از این اعلامیه  چنین برآید که سختگیریهای و بگیر و به بندهائیکه در زمان گذشته باجرا در آمده است، ثمر بخش نبوده است و نافرمانیهای رعیتها دو باره از سر گرفته شده  و حتی بر تعداد آنها نیز افزوده گردیده است. اینست که باید بر نیروهای پلیسی و انتظامی افزوده میگردید. نیز اشاره دارد که بمنظور برقراری امنیت اخلاقی لازم است که رعیتها را بیک نوع از رفتار و کردار که موافق و سازگار با هنجارها و شئون دینی ست، عادت داد و در سرشتشان نهاده شود. زیرا که نمیتوان انتظار داشت که رعیت توانایی بکارگیری عقل خود را در سنجش هنجار ها  دارا بوده و یا از آنها انتظار نظارت بر خویشتن را داشت. رعیت فرمانبر است باید اطاعت کند و از تقلید و تبعیت سر باز نزند. بر اساس این باور، ترس و وحشت از دستگیری و تنبیه و مجازات سریعتر بترک رفتارهای هنحار شکن ونهادین ساختن ارزشهای دینی می انجامد و امنیت اخلاقی بر قرار میگردد.

بعبارت دیگر، نفی حق گزینش به سرکوبگری نیروهای انتظامی نیازمند است و تحت عنوان طرح امنیت اجتماعی صورت میگیرد. طرحی که اساس آن سرکوب هرگونه سلیقه شخصی در آرایش و پوشش است از مدهای موی پسرها گرفته تا استفاده از مانتوهای بالای زانو و یا روسر های نازک و قیطانی. تنها در حکومت دین است که موی سر و البسه منقش  مخل آسایش و امنیت اخلاقی محسوب میشود. و باین دلیل باید نیروی قهریه را در خدمت گرفت و رعیت ها را از حق گزینش محروم ساخت. چرا که حق  گزینش احتمال انحراف از راه مستقیم  و پیوستن به شیاطین را افزایش دهد. رعیت که نمیتواند بر خود نظارت کند و بر غرایز و شهواتش چیره شود. او پیوسته مرز جدایی زن و مرد را میشکند. با نگاههای آلوده بزنان مینگرند. زنان نیز تمایل داردند که خود را در معرض نمایش بگذارند فساد و تباهی را ببار آورند. پسران نیز با تبعیت از مد و مدگرایی شالوده جدایی مرد از زن را که اساس انضباط اجتماعی ست در هم میریزند. باین دلیل باید احکام حجاب و هنجار های اخلاقی را با ابزار قهر و خشونت  اجباری نمود تا زنان را وادار ساخت که از افشان نمودن تارهای مویشان جلوگیری کنند ، مبادا که برق از آن ساطع شود و هوس و وسوسه را در مردان بر انگیزد. مانتوهای چسبان و روی زانو، شلوارهای کوتاه، که غوغا به پا کند و سبب نا ایمنی های بسیار و هرج و مرج گردد. این است ضایعات پوشش بر اساس گزینش فردی. مگر میتوان اجازه داد هر کس هر چه میلش خواست بپوشد؟ مگر میتوان از هنجارهای سنتی و دینی فاصله گرفت؟ رعیت که مجاز نیست فردیت و شخصیت خود را بروز دهد، دست به نو آوری و بداعت بزند، و به تغییر خود و محیط خویش به پردازد؟ رعیت فرمانبردار است و فرمانبر، نه آزاد و خود مختار.
 
جامعه ایکه بر اساس هنجارهای دینی بنیان گذارده شود، نظم و انضباط اجتماعی را بر اساس سرکوب و محدود ساختن حق گزینش افراد جامعه قرار میدهد.  احکام  و هنجارهای دینی دیگر نمیتوانند درونی و یا نهادین شوند، زیرا که  سلطه آن نیازمند بسیج و تجهیز دوباره نیروهای انتظامی است و بکار گیری قهر و خشونت. البته این سختگیری و تحریم گزینش فردی نمیتواند چیزی باشد جز نشانی بر نزول و افول اعتبار ارزشهای دینی. روشن است که احکام و هنجارهای دینی  تقدس خود را از دست میدهند وقتی که اجباری شوند و به سلب حق گزینش از فرد منجرگردند.
   
افراط در سرکوب حق گزینش نیز حد و مرزی دارد و سازش و تحمل آن را نیز نمیتوان ابدی ساخت. زمانی رسد که رعایا از فرمانبرداری خسته و بیزار شوند و به واژگون سازی نظام ارباب رعیتی برخیزند. اما اگر حکومت دین بخواهد از ابتلا باین سرنوشت اجتناب ورزد. باید حق گزینش را بملت باز گرداند. بگذارد مردم خود برگزینند که چه کسی بر آنها حکومت کند، چه بپوشند و چه بنوشند، چگونه شادی و پایکوبی کنند و چگونه با یکدیگر آمیزش و ارتباط برقرار سازند و از چه ماهواره ای استفاده کنند. حق گزینش ممکن است به تقلییل قدرت انجامد ولی جامعه نا امن تر و فاسد و تباه تر از اینکه هست نمیشود. جرم و جنایت رواج نخواهد یافت، دروغگوئی و ظاهرسازی، دزدی و رشوه خواری و رانت خواری، اگر کمتر نشوند، افزایش نخواهند یافت. حکومت بر اساس حق گزینش انسان، به برابری و انسانی ساختن جامعه میانجامد، زیرا که تفاوتها، بدعتها، نوآوریها و دگر اندیشها را برتابد و تحمل کند.

درهرجا که حق گزینش از آن انسان بوده است، بهترین برگزیده شده است و نظم و انضباط اجتماعی درونی و نهادین گردیده است و جامعه از آرامش بیشتری سود برده است.  بتگر به حکومت دین پس از گذشت 34 بیش از همیشه دستخوش بحران و بی ثباتی ست، چرا که یک جامعه دینی در ستیز و خصومت است با یک جامعه انسانی.

فیروز نجومی
fmonjem@gmail.com




۱۳۹۲ فروردین ۲, جمعه

   سال نو، دین نو



سال ما ایرانیان، وقتی براستی نو خواهد شد که دین خود را نو کنیم، دین عبودیت و بندگی را، دین خصومت و ستیز با زمان را. طرح دینی نو بر افکنیم و به  جامه ای نو و درخشان بیارآییم. جامه فریب و ریاکاری، خشونت و کین خواهی، جامه جهاد و شهادت و یا جنگ و خونریزی و جنایت و خیانت، جامه قواعد و مقرارت اسارت بار شریعت اسلامی را همراه با جامه های کهنه و مندرس بسیار دیگر از تن دین بر کنیم ، شمشیر شریعت  اسلامی را در نیام فرو بریم و یو غ قدرت از گردنش بر گیریم. در ازا، جامه عشق به آزادی، عشق به بشر، احترام به حق و حقوق انسانی، جامه گذشت و مهربانی، صلح و دوستی را بر تنش کنیم.

سال ما، نو نخواهد شد اگر دین خود نو نکنیم. دین، ما را در قعر تاریک ی ها، در قعر چاه «چمکران»ها فرو برده است. ما را به گل و لای و لجن، آلوده است، تا از این چاه ذلالت، خود را بیرون نکشیم، سال ما نو نخواهد شد. دینی بر ما حکومت میکند که فراخور شرایط بردگی ست، در چنین شرایطی هرگز نتوانیم بمانند نیاکان خود آهنگ زندگی اجتماعی  را با آهنگ طبیعت درآویزیم، از این آمیزش، از این وحدت با طبیعت، لذت بریم و به  آزادی، به شادی و پایکوبی بپردازیم. نه شکوفایی را میتوانیم جشن بگیریم و نه باروری و فراوانی را، آداب و رسومی که عید نوروز و فرا رسیدن بهار با خود میآورد، بر طبق باورهای دیرینه دوران باستانی. بی دلیل نیست که  دین و قدرت از دشمنی با مراسم نو شدن سال، با برگزاری جشن عید نوروز، دست بر دار نبوده است. چه بیهوده کوشیده است که آنرا منسوخ کند. چرا که دین برای حفظ سلطه خویش میخواهد که انسان خود را به الله ، خدای یکتا و یگانه بسپارد، شیفته و حیران او گردد، نه طبیعت. زندگی را وقف شناخت الله کند، تا نشان دهد که انسان هیچ و الله است که همه چیز است. انسان باید در الله ذوب شود نه در شناخت خویشتن. زندگی را باید با آهنگ شریعت در آمیخت نه با  ناقوس پایان فصل سختی و سرما، نه با آوای چلچله ها و بازگشت زندگی و فصل نور و روشنایی و باروری. طبیعت به امر الله است که بگردش در میآید. ستایش و نیایش مختص الله است و نه هیچ چیز دیگری، حتی زیبایی های طبیعی.

سال ما، نو نخواهد شد مگر به دین خود جامه ای بپوشانیم برازنده شان انسانی. شریعت ، رسالت و امامت و ولایت، برازنده انسان آزاد و خود فرمانفرما، انسانی تابع فرمان خویش، نیست. شاید برازنده بادیه نشینان تازیان در 1400 سال پیش در صحرای بی آب و علف و خشک و سوزان بوده است. هم اکنون کهنه و فرسوده گشته است. برغم عشق و علاقه ای که ولایت، مظهر دین، از سر فریبکاری به علم و پیشرفت تکنولوژی، فن آوری غنی سازی ، به تجربه نشان داده است که  دین اسلام نو شدنی نیست. چون شریعت اسلام، انسان نمیخواهد. انسانی را میخواهد که حیوان باشد. نه نگوید. دین، دشمن انسانی ست که آزاد است و مستقل. قواعد و مقررات شریعت چیزی نیست مگر قانونمندی های اسارت و بندگی. بهمین دلیل دارای ماهیتی است ضد انسانی.

بیائید نگاهی کوتاه بیاندازیم به بند هایی که شریعت سخت به دست و پای ما بسته است. مثلا عبادت در درگاه آفریننده. امری ساده و بی غل و غش، اگر فرد انسانی نیاز داشته باشد. بر اساس قانونمندی های شریعت باید مراسمی را مو بمو اجرایی نمایی تا بتوانی در برابر آفریننده ظاهر شوی، باید آداب  نجاسات و طهارت، غسل و وضو از ریز تا درشت بجا آوری و در پاکی خود نباید هرگز شک و تردید راه دهی تا بتوانی در برابر خدایی که خود را الله نامیده است همچون رعیتی به حمد و ستایش ارباب ایستاده و سپس به رکوع و سجده روی، پوزه بر آستان ش نهی و به حقارت و خواری خویش اعتراف نموده و بزرگی و عظمت ارباب دو جهان را بستایی. این نه عبادت، بلکه نهادین ساختن اسارت است و بندگی. این خدا کهنه است. خدای نو، بی نیاز از این مراسم بیهوده و ذلالت بار است. آنرا در شان انسان نداند. به انسان آزادی دهد، بر گزیند آنچه را که می خواهد ستایش کند و یا پرستش. خدای نو، خدایی ست به گزینش بشر اعتماد دارد چرا که در او توانایی اندیشیدن و تعقل نهاده است. خدای نو، خدایی ست که بشر را در گزینش آزاد میگذارد و از نتایج آن ، ارتقا انسان و نزدیک شدن بر بلندی های آزادی ، نیز خشنود خواهد بود. خدای نو، خدایی است که از تسلیم و اطاعت، تنفر دارد و آنرا برازنده حیوان میداند و نه انسان. خدای نو، حجاب را شرم آور و احکام جدایی جنسیت را دالی بر پوشاندن و انکار ضعف و نادانی، بشمار آورد و بی درنگ فرمان الغاء آنرا صادر کند همچنانکه حسن صباح، احکام شریعت را  الغاء و قیام را اعلام نمود. احکام شریعت خواست ها و غرایز طبیعی را سرکوب کند تا از انسان حیوان بسازد، فرمانبر و ساکت و آرام.  چه خام و چه کوته نگر، نداند که آنچه در بیرون رها نشود به درون ریزد، به بغض و کینه انباشته شود و، آماده خشونت و کین خواهی. همچنانکه، هم اکنون شاهد آن هستیم: جامعه شریعتی، در سراشیب انحطاط و تباهی. مگر چیز دیگری هم  در جامعه ولایت میتوان بجز فریب و ریاکاری، ، بجزخشونت و بیرحمی، تنبیه و مجازات و اعدامهای روزانه، غارت های بزرگ و راهزنی، گرانی و بیکاری، فقر و عقب ماندگی؟

سال ما، وقتی نو میشود که جامه قدرت را از تن دین بر کنیم، زمانیکه بتوانیم سرنوشت شریعت را بدست ایرانی (فرد) آزاد و مستقل بسپاریم. ایرانی ای که میتواند بهترین راه را برای عبادت و ستایش خدا بر گزیند.  هرچه که آن خدا باشد، از هر سپهری، چه حیوانی و یا نباتی، چه آسمانی. دین مبرا از قدرت و یا آنچه شیطانی ست، شفا بخش دردهای خصوصی و فردی ست نه شفا بخش تمام مسائل زندگی پویا و در خال تغییر دائمی. سال ما، وقتی نو خواهد شد که خود را از بند شریعت رهانیده باشیم، از بند هایی که باز دارنده رشد و نمو هرگونه نوآوری، بدعت و آفرینش است. اینجا فرصت آن نیست که دشمنی دین با هنرها و یا با علوم انسانی را نشان دهیم. کوتاه، همین بس بگوییم که هنر بیانگر نیروی آفرینش انسانی ست، نیرویی که دین تنها در وجود نا موجود الله می بیند. ایمان به چنین نیرویی در انسان، رقابت با الله ست. اشراک است،  گناه   "کبیره " و نا بخشودنی. سال ما وقتی نو خواهد شد که دین را انسانی کنیم و به خدمت انسان بگماریم بجای آنکه انسان، بنده شود و در خدمت دین درآید.

  چه باک اگر صدها سال بطول انجامد. طول زمان مهم نیست. آنچه مهم است آن است که نو سازی دین را جدی بگیریم. چرا از همین نوروز 92 آغاز نکنیم. بدون آنکه نگران امنیت و آسایش خود باشیم، میتوانیم  بر گیریم کتاب قرآن را از سر سفره هفت سین که برابر با سنت باستانی نه با سین شروع میشود و نه خوردنی ست.  کنشی که هزینه ای در بر ندارد، نه زندان دارد و نه شکنجه. نه به اتش کشانده ای سخنان الله را و نه بدان بی احترامی روا داشته ای. بر گرفتن قران را از سر سفره هفت سین، هر چند ساده و آسان، گامی بزرگ باید بشمار آید در سوی پدید آوردن  اراده معطوف به خواست رهایی و آزادی، آغازی بسوی پاره ساختن بندهای اسارت بار شریعت، گامی بسوی بیداری عقل و خرد و فرو افتی باورهای چون و چرا ناپذیر به افسانه ها و اسطوره هایی که به حقایق نهایی تبدیل شده اند. از داستان فرود جبرئیل، فرشته مقرب و فرمانبر الله، از بیخ آسمانها بر روی زمین گرفته  تا سخن گفتن و گفتمان الله، مبنی بر آشکار سازی حقیقت، نمایاند ن راه خوشبختی و رستگاری، راه مستقیم به بهشت برین و همخوابگی با فرشتگان باکره و دست نخورده بهشتی، یعنی راهی که از تسلیم و اطاعت مطلق عبور میکند. آری برگرفتن قرآن از سر سفره هفت سین نشانی ست از آمادگی برای بدور ریختن آنچه که دشمن آشتی ناپذیر آزادی ست.

زمان ورود  کتاب قرآن بر سر سفره هفت سین را نمیتوان بدرستی تخمین زد. همین بس که بگوییم، که به رضایت و خشنودی راه خود را نیافته است، ده ها بلکه صدها سال مبارزه و مقاومت ایرانیان در برابر تازیان مهاجم،  باید در هم کوبیده میشد تا کتاب قرآن، مظهر کیش بیگانگان پذیرفته شود  نه از سر آگاهی و ایمان بلکه از سر شکست و درماندگی، از سر ترس و هراس شمشیر شریعت اسلامی. در نتیجه کتاب قرآن از نسلی به نسلی دیگری انتقال می یابد بدون آنکه هر نسلی بداند که رمز و راز همه سیه روزی ها و تیره بختی های ایرانیان در قرآن و آموزشهای قرانی نهفته است. یعنی که هر نسلی سفره هفت سین را به ضمیمه قرآن از نسل پیشین دریافت کرده است، عادتی که برای نو شدن سال، باید بدست فراموشی بسپاریم. سفره هفت سینی را باید به نسل آینده تحویل دهیم، رها از نظارت و اقتدار کتاب قرآن، کتابی که مظهر  شکست است و نماد دین و زبان بیگانه.

حضور کتاب قرآن بر سر سفره هفت سین بیانگر این واقعیت است که هر نسلی مثل پیشینیان خود، چشم بسته به قرآن دل بسته است،ه به اقتدار و عظمت و اعجاز و نیروی مرموز آن، امیدوار کشته است. چه کلمات مقدس و آسمانی، کتابی سخت شگفت آور، کتابی که سخنگوی آن خدایی ست که خود را رب دو جهان هستی و نیستی میداند،.از جمله باور هایی بوده است که  از طریق انتقال از یک نسل به نسل دیگر نهادین میشود، چنانکه  با احتیاط و احترام بسیار باید به کتاب قرآن نزدیک شویم، با تعظیم و تکریم. قرآن را نه تنها بر سر سفره هفت سین قرار میدهیم که سال آینده را بارور و پر ثمر نماید بلکه نسخه میناتور ی آنرا با خود همراه میکنیم تا ما را از بلیات روزگار مصون بدارد، در سفر و در حضر، ار برای امنیت و آسایش روحی و جسمی، برای دوری از آسیب و صدمه و تصادفات ناگهانی. چگونه میتوان چنین کتابی را با چنان نیروی مرموزی در چیدمان سفره هفت سین به فراموشی بسپاریم؟ کتابی که آنرا نه میتوانیم بخوانیم و نه توانایی فهمیدن آنرا داریم؟ با این وجود، آن نیروی شگفت انگیز ی که به کتاب قرآن نسبت داده میشود، بیمی عمیق در  وجود ما کاشته است، بیم رنجانیدن خاطر الله، بیم نا فرمانی و سرپیچی از احکام شریعت، بیم تنبیه و مجازات  و محاربه، و بیم سوختن در دوزخ تا ابد. این است که قرآن را بر جایگاهی بالاتر و برتر در سفره هفت سین خود می نشانیم.  اقتدار و عظمت و اعجاز ی  که بدان نسبت میدهیم، نمیتوانیم نا دیده بگیریم.  به امید باروری و فراوانی ست که مردم عیدی هایی که بیکدیگر اهدا میکنند، در درون کتاب قرآن مینهند. بسیار شنیده شده است که بعضا موفقیت سال گذشته خود را به نیروی اعجاز آمیز عیدی ای که سال گذشته دریافت کرده اند نسبت میدهند.

سال ما نو نخواهد شد تا زمانیکه امید به خدایی که در آغازین ترین سوره قرآن خود را الله نامیده است، دل بسته ایم ، کتاب ش را مقدس میشماریم، بر سر سفره هفت سین میگذاریم، و لاجرم- عمدتا از سر عادت، به سلطه اش بی اعتنا میمانیم. تا زمانیکه بیم و هراس از کتاب قرآن را در دل میگیریم و به امید گشایش و آسایش سفره هفت سین خود را بوجود ش آلوده میسازیم، سال ما نو نخواهد شد. بیایید با یک عمل کوچک، گامی بلند و تاریخی بر داریم، قرآن را از سر سفره های هفت سین بر گیریم. سال ما وقتی نو خواهد شد که سلطه دین را بخاک بسپاریم.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

۱۳۹۱ اسفند ۲۶, شنبه



ظهور امام چهاردهم


شايد عجيب و غريب بشمار آيد. امام چهاردهم چه صيغه ایست؟ هنوز در انتظار دوازدهمين هستيم. چنانکه فرسوده ايم از باز نگاهداری آغوش خويش برای ظهور مبارکش.  نادانان بعلم "امام شناسی " چنين اظهار کنند. چرا که بر طبق روايت حضرت ولایت، خداوند خامنه ای، امام دوازدهم زنده است. او آسمانی است، ولیکن در زمين، در بين ما زندگی ميکند. همچنانکه وی در یکی از سخنرانی های خود بمناسبت تولد ولی عصر صریحاً اعلام مینماید که:
حجت تابناك حق، يك انسان واقعي است كه با عمر طولاني كه خدا به ايشان داده در ميان مردم ، زندگي و دردها و مشكلات آنان را حس مي‌كند و همه مسائل مربوط به زندگي نوراني ايشان، روشن و معلوم است ( آفتاب یزد ، دوشنبه,28 مرداد,1387).
پس امام عصر بعد از گذشت صد ها سال هنوز زنده است. اگر قرار بود که امروز ظاهر شود، مردی بود هزار ساله و یا بیشتر. با این وجود سالخورده و فرسود نشده است. زرنگ و چالاک و دارای سیمایی است پر ار هیبت و جذبه. هنوز میتواند شمشیر بر کشد و ظلم و ستم و فساد را از روی زمین بر دارد. همین جاست که میتوان فهمید که زندگی امام جاودانه است. ما میرنده هستیم اما او ماندنی، نه مثل یک انسان هزار ساله- خود امری محال در دنیای واقعیت ها- بلکه همیشه جوان و با طراوت. راز گشای این معضل آن است که امام پیوسته در قالب شخص ثالثی زيسته است و ميزیيد. اما خود را شناسائی نکند. یا بزبان دیگری نقاب از چهره خویش بر ندارد و یا بعبارت فقهی،"تقییه " گزیند. چون در قيامت است که او ظهور نماید. بايد که در انتظار بود، نسل پس از نسل تا قيامت، روزی که بار دیگر به زندگی باز میگردیم- به چه مقطعی از آن به دوران طفولیت، و یا بلوغ و جوانی و یا پیری، زیاد روشن نیست، مهم آن است که قیامت، روز دادخواهی و عدالت گستری، حسابرسیها و محکومیتها و مجازاتها و پاداشها. قیامت روز توان دادن است. تنها کسانی مستقیما به بهشت راه می یابند که زندگی خود را وقف شناخت الله کرده باشند و زندگی خود را در طلبگی گذارانده باشد. از میان همینان هستند که به مقام خدایی میرسند و فتوا صادر میکنند. معروف است که در آن روز موعود، صاحب زمان چنان شمشير زند چنانکه خون بزير رکاب اسب ش رسد. به این ترتیب ظلم و ستم براندازد  و  جهان را از عدل و داد، پر نماید.

تا آنزمان، يعنی فرارسيدن قيامت، امام نشانه هائی از خود بروز دهد و هرازگاهی در قالب يکی از پيروان مؤمن خود در آید که در تقوای و پرهيزکاری بی همتا باشد. در اين عمر کوتاه ما، امام، يکبار خود را در قالب آیت الله خمينی بظهور رسانده است، که خود در بندگی و عبودیت به خدایی رسیده بود. وارسته، زاهد ، عالم وفقیه بود. هم اکنون نیز اعلائمی وجود دارد که حاکی از آن است که امام عج در قالب رئيس جمهور حلول يافته است-اگرچه همچون ماه شب چهارده رخسار زیبا و شگفت انگیز خود را نمایان نساخته است.  پس بحق میتوان گفت که خمینی امام سیزدهم است و احمدی نژاد چهاردهمین.
امانوئل کانت معتقد، فیلسوف آلمانی که عقل انسان را به نقد کشیده است، بر آن است که انسان نمیتواند تنها با رجوع به عقل و خرد به راز همه چیز در کائنات پی برد و علت و معلول را بشناسد. مثلا همچنانکه انسان هرگز به راز پیامبران، بویژه پیامبر اسلام، پی نخواهد برد که چگونه یک "امی  " و گمنام نا گهان ادبیاتی بزبان میراند غیر قابل اقتباس چنانکه  اگر اجنه ها، موجودات ماورایی و انسانها دور هم چمع شوند، چه در آن زمان، چه در این زمان نمیتوانند مثل ش را بسازند. که چگونه و چرا پیامبر اسلام رسالت را پایان میدهد و حقیقت نهایی و غایی را آشکار میسازد. نیز عقل انسان نمیتواند، راز زندگی طولانی امام عصر و حلول وی در انسان های استثنایی را بفهمد، هم چنانکه نمیتواند راز انتخاب احمدی نژاد به ریاست جمهوری را بفهمد، جوانی  گمنام، فرزند یک اهنگر، فقیر و ضعیف.
با این وجود ظهور امام چهاردهم  استدلالی است استوار بر علم و منطق امام شناسی، اگر از صفات برجسته و لاهوتی امام، شناختی داشته باشی . هرکس به لحاظ صفات بامام نزديکترين بود، میتواند به امامت برسد. این یک متد معتبر و علمی ست. از صفات برجسته امام، اول عبارت از آنستکه او معصوم و مظلوم است . نه گناه تحمل پذيرد نه گناهکاری،  نه طافت ظلم دارد وستمکاری . امام قیام کند و شورد بر نظام جور و تبهکاری. اينان صفاتی نيستند موجود در هر شخص عادی. در مقايسه تنها امام خمينی بود در بر دارنده اين صفات الهی . نخست آنکه معصوم بود. آيا هرگز کسی شنيده است از آقای خمينی خطائی سرزده و يا مرتکب گناهی شده باشد؟ دروغی گفته و یا خیانتی کرده باشد؟ او پاک و مطهر بود و  هست و نآلوده بکوچکترين گناهی و خطائی. درست است، دستش قدری آلوده بخون است. ولی اگر او خونی ريخته است در راه تحصيل رضای الله، خدایی ارمغان تازیان، ريخته است. خون در راه گسترش عدالت ريخته است. اين يک امر الهی است تنها در يد توانای امام مقدس و ماورایی.  از خصال بارز امامان است که باقدرتهای شيطانی دنيا پرست در ميافتند، مظلوم شوند و سر انجام به شهادت هم رسند اگر نه با شمشیر و زیر نعل اسب ها، با نوشیدن شربت. خمينی نيز در تمام دوران زندگی اش بر تاج و تخت و بارگاه شاهنشاهی شوريد و پس از آن در راه برپائی نظام اسلامی از جداکردن هيچ سری از بدن دريغ نداشت. پنجه درپنجه ابر قدرت آمريکا انداخت و پنجاه و چند نفر از آنانرا ، بیش از یکسال بگروگان گرفت ، پوزه "استکبار جهانی "  را بخاک مالید و درسی عبرت آمیز بآنان آموخت . مخالفين نظام اسلامی را سرکوب وقلع و قمع کرد و سکوت را برقرار ساخت. هشت سال در راه تسخير قدس از طريق کربلا با صدام شيطان جنگيد. در اين جنگ صدها هزار نفر بخاک و خون نشسته، بهلاکت رسيدند. کيست که توانائی آن دارد که بگويد اينهمه از کسي بجز امام برآيد؟ تنها خمينی بود که قالبی داشت برازنده حلول روح امام. آیا نباید او را امام سیزدهم خواند؟ به "مدینه فاضله ای " بنگر که بر پا ساخته است؟
يکی دیگر از خصال برجسته امام آنستکه او موجودی نيست مردنی و فانی. چون دارای "عصمت آسمانی"ست، میراث پیامبر که در  امامت  ادامه می یابد تا قیامت. اگر چه  همه امامان هرسال بشهادت ميرسند و  شيون و زاری سرزمين اسلامی را فرا گیرد چنانکه تو گوئی که در لحظات کنونی است که خونش بزمین ريخته شده است.  چرا که مرگ در نتیجه ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خود در راه خشنودی الله، در راه گسترش آئین اسلامی، در قاموس امامت، شهادت است و  زندگی ابدی. اينستکه امام خمينی نيز مانند همه امامان ديگر، دارای حياتی ست ابدی. هم ضريح دارد و هم گلدسته و هم منار و گنبد طلایی.
اگر نیک بنگری، در یابی که آقای رئيس جمهور نيز علائمی ازخود بروز داده و میدهد که حاکی از آنستکه امام زمان جسم او را برای حلول مجدد انتخاب کرده است. چرا که احمدی نژاد دارای همان صفات برجسته ی امامان است. بی گناه است و  معصوم. آيا هرگز کسی شنيده است که خطائی از ايشان سرزده باشد؟ نه دست ش بخون کسی آلوده است و نه قمه ای  بدست گرفته است و نه چاقویی و نه از خزانه ملت یک شاهی بحرامی خورده است. بديهی است که امام غایب او را قبل از زايش برگزيده بوده است. او در احمدی نژاد هنگامیکه نطفه اش در رحم مادر بسته میشده است، حلول کرده است. باین دلیل است که معصوم بدنیا آمده است و معصوم زندگی کرده است ، و درد و مشقتی فراوان هم تحمل کرده است.  چهره مطهرش سرشار از مظلومیت است.
اما چرا امام عج در  وجود احمدی نژاد، و نه ولایت فقيه، آيت اله خامنه ای، تجسم یافته است- ممکن است بعضا جوياشوند؟ هم اکنون تف لیسان ولایت، امامت را به علی خامنه ای اهدا نموده اند و او را "اامام خامنه ای " می نامند. اما آنچه خامنه ای را واجد شرایط امامت نمی کند آن است که وی بر اریکه قدرت نشسته است و خلافت میکند نه امامت. بهمين دليل نه ميتواند معصوم باشد و نه مظلوم.  چون قدرت فریبنده است و شیطانی. این است که نشانه هائی از ظلم و ستم و عدم لیاقت و کفایت از خود بروز داده است. البته احمدی نژاد بر ولی فقيه بعنوان حاکم جبار و خونخوار، هنوز سر بشورش بر نداشته و درگير نشده است. چون امامت بتدریج حلول مییابد. با این وجود، برآنستکه نظامی که بدست امام خمینی پایه گذاری شده است بفسادگرائيده است. همچنانکه در دیدارش با دانشجويان دانشگاه «امام صادق» اظهار داشته است که در نظام الهی، عده ای هستند که انحصار طلبند، گروهی ديگر هست که دست اندازی به بیت المال مسلمين ميکند. او بدانشجويان ميگويد که " برادر كوچك شما تا قطع دست همه تجاوزگران و غاصبان به بيت المال تا آخر ايستاده است" وسپس میافزاید که عده ای هستند که تهمت مي‌زنند، دروغ مي‌گويند" که قيمتها رو بافزايش است و بحران زائی ميکنند. بانکها و بانکداران رباخوری کنند و گناه کبيره مرتکب شوند. او ميگوید مسئولین نظام در" لواسان و اوشون و فشم که از بهترين و خوش آب و هواترين مناطق تهران است ده هزار متر دهزار مترويلا ساخته اند و دارند باغداری میکنند" او تاکید میکند که " اول بايد گردن كلفتان داخل حاكميت را ادب كرد. از اين نمونه‌ها كم نيستند."  ستمکاران بدون تردید در درون نظام اسلامی حی و  فعال اند. بدیهی است که "گردنکلفتی درخارج از نظام توانائی هستی ندارد. "

همچنانکه ملاحظه ميشود ادبيات رياست جمهوری ادبيات الهی است. نشان از عصمت امامت دارد. با فاسدان و ستمگران درون نظام اعلام درگیری میکند و از قطع دست و پا و گردن آنها کوچکترين تردیدی بخود راه نمیدهد. نشانه هاهی مظلومیت در چهره پاک و مطهرش را براحتی میتوان مشاهده کرد، چهره ای که زهد و تقوی از آن ساطع است. آن هاله نورانی که دور سرش حلقه زده بود و جهانیان را بحیرت و تعجب واداشت، جائی برای چون وچرا در مقام امامت محمود احمدی نژاد نگذارد. بلحاظ شجاعت تنها او را ميتوان با امام سوم مقایسه نمود.چون او در مقابل بزرگترين قدرت جهانی استوار و محکم ایستاده است و در برابر حق و حقوق مردم حاضر بکوچکترین مصالحه و مذاکره نیست. ولی معلوم نیست در افشاگری های اخیر خود دچار ضعف شده است. اگر چه برخی از امام شناسان برآنند که چالش کشیدن ولایت و بی اعتنایی به قانون، دقیقا همان چیزهایی ست که از امام انتظار میرود. امام خمینی با براه اندازی جنگ و خونریزی علیه صدام صدای هر مخالفی را در حلقوم خفه ساخت و سکوت را برقرار نمود، احمدی نژاد در آغازبا قمه  فن آوری هسته ای بر فرق گردنکلفتان داخل نظام فرود آورد و هم اکنون با ابزار "زنده باد بهار" به مبارزه با دشمنان امام پرداخته است. امامان، همه با هوش و پر دگاوت اند. آنها آموزگار ماکیاولی اند.
احمدی نژاد نیز همچون امام خمینی، رویای پاک سازی قدس از اجنبیان یهود را در سر می پروراند  و گسترش و توسعه نظام اسلامی و برقراری یک امپراتوری الهی. همچون امام خمینی نیز پیشگوئی کرده است که خواه ناخواه دیر یا زود غاصبین یهودی از روی کره زمین ناپدید خواهند شد. بی جهت نیست که او هالوکاست را انکار میکند، که خود بتواند یکی دیگر با عظمت بیشتر بوجود آورد. و این را نيز برجهانیان آشکار ساخته است تا جهان بداند که قیامت در شرف وقوع است و شرایط دارد اماده ظهور میگردد.

با در نظر گرفتن این شباهتها که استوار است بر علم و منطق امام شناسی آیا کسی هست که باور کند که امام زمان در آقای احمدی نژاد حلول نکرده و او را بمقام امام چهاردهم منصوب نکرده است؟ تنها ابلهان هستند که بامامت احمدی نژاد باور ندارند. با وجود آن هاله نورانی (نامریی در حال حاضر) و لرزه هایی که بر ساختار دین وقدرت انداخته است، آیا میتوان از آقای رئیس جمهور احمدی نژاد بعنوان امام چهاردهم نام نبرد؟

لازم است در خاتمه یک نکته مهم را خاطر نشان ساخت و آن این است که امام چهاردهم آخرین امام نیست و امام زمان تا قیامت در قالب مؤمنین دیگر نیز در آید. امام زنده است و جاودانی.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com