۱۳۹۱ فروردین ۳۱, پنجشنبه

شریعت، شمشیر است
شمشیر، شریعت

امروز کمتر کسی هست که رابطه ی شریعت  با شمشیر را تجربه نکند. یعنی با نا آزادی ها، محدویت ها، ستم و سرکوب، و ترس و وحشت در زندگی روزانه روی در رو قرار نگرفته و آنرا به نوعی احساس نکرده باشد. اما تحمل کرده است. آنرا پذیرفته است. تحمیل وحدت کلمه، برقراری حجاب و جدایی زنان از مردان، گریه و مویه و عزاداری را جانشین شادی و طرب و لذت ساختند، خشونت و سرکوب، جنگ و کشتار و خونریزی را، مردم پذیرفته اند، شاید هم براحتی. اگر چنین نبود، پدیده هایی همچون خمینی و خامنه ای و نیز احمدی نژاد موجودیت نیافته بودند. اگر بپرسیم که چرا تحمل سرکوب و خشونت در جامعه ما همیشه در سطح وسیعی پذیرفته شده است، پاسخ آنرا باید در باور به شریعت جستجو نمود، در باور به قواعد و مقررات، نظم و انضباط شریعت. چرا که باورمند لزوما به این واقعیت آگاهی ندارد که باور به شریعت در عین حال با باور به شمشیر، یعنی تنبه و مجازات، کیفر و کین خواهی در آمیخته است. بر آن تصور است که شریعت عبادت است و نماز روزانه و با نام الله آغازیدن، نه شلاق و باتوم، نه بریدن اعضای بدن مجرم، نه سنگسار، نه استبداد و نه دیکتاتوری. با این وجود از این امر آگاه نیست که باور به شریعت با باور به شمشیر یکی است. که شریعت، شمشیر است و شمشیر، شریعت. چرا که باورمند دچار این فریب است که الله رحمان است. الله بخشنده و رحیم است. حال آنکه از این الله رحمان، است که هراسی عمیق در دل دارد. چرا که الله وظایف و تکالیف ی، قواعد و مقرراتی برای هدایت بشر فرستاده است که بدان باید عمل شود. بهمین دلیل برای آن پاداش و جزا تعیین و تعریف نموده است. مثلا اگر از اجرای عبادات، نمازهای روزانه، رعایت طهارت و نجاست، غسل و وضو، استبرا و استخاره، سرباز زنی، ممکن است که در این دنیا به عقوبتی دچار نشوی، اما در آن دنیا باید پاسخگوی بی اعتنایی های خود به شریعت باشی. بی جهت نیست که الله بهشت و دوزخ را آفریده است. اما الله مشرک و کافر، دزد و جنایت کار را هم در این دنیا بعنوان "محارب " محکوم به اعدام میکند و هم در آخرت و آن دنیای دیگر.

بعضا، خود را به ظاهر از بند هراس از آخرت رها ساخته اند. اما این بدان معنا نیست که شریعت را مردود دانسته به فریب الله رحمان و رحیم آگاه گردیده اند. یعنی که باورمند، چه آنان که به تکالیف شرعی خود عمل میکنند و چه رها یافته گان، هر دو به الله هی باور دارند، که کیفر دهنده است و کین خواه. قرائت رحمانی قرآن بر آن است که خشم و خشونت نهفته در شریعت را باید به نظام فقاهتی نسبت داد نه به الله که خود را رحیم و رحمان خوانده است. این فقهای حریص و قدرت طلب اند که در زمان غیبت امام به عملی ساختن تنبیه و مجازات فتوا داده اند. حال آنکه خشم و خشونت، کیفر و کین خواهی  در ذات الله نهفته است که خود واعظ شریعت است. قرائت رحمانی قرآن تبلیغ میکند که از اسلام فقاهتی ببر تا به اسلام رحمت برسی که خود چیزی نیست مگر نگاه داری و تداوم یک فریب دیگر. چون الله رحمت و رحمان خود را نه تنها  شامل حال مشرکان و کافران، مخالفان و سر کشان نمیکند، بلکه بخشنده ی هیچ خطا و یا خطا کاری نیست. مثلا هرگز یک سارق را نمی بخشد. شدید ترین و بیرحمانه ترین مجازات را سزاوار او در این دنیا میداند، و امر به بریدن یک دست و یک پا از طرف عکس بدن مجرم میکند. الله بر سارق چنان انتقامی را روا میدارد که ترس و وحشت را در دل بشر عمیق تر سازد نه در جهت توقف وقوع جرم بلکه در سوی تسلیم و اطاعت به اراده ی او که نهایی است و غائی. الله در کتاب معروف خود از تنبیه و مجازاتی برای بشر سرکش سخن میراند که مو را بر بدن آدمی سیخ میکند. الله، آفریننده ی درد و رنج است. چرا که بشر در بیرحم ترین و سفاک ترین وجه خود توانسته است بقول میشل فوکو، یک مرگ را به هزار مرگ تبدیل سازد( انتظامات و مجازات). هزار مرگ در نتیجه شدیدترین و بدیعترین مجازاتی که بعقل و خرد بشر برسد، به یک مرگ ختم میشود. اما الله یک مرگ را به هزار مرگ تا ابد مکرر میسازد. بشر خطا کار را میسوزاند تا خاکستر شود. بار دیگر در او جان میدمد که در درد و رنج مطلق از او زندگی را پس بستاند.  

بنابراین، ترس از الله چیزی نیست که بتوانی انکار کنی. قرائت قرآن، بویژه اگر بوسیله ی قاری های متخصص اجرا شود، فراخوانی ست به سوی ترس و هراس. که آخرت در پیش است. نظم و انضباط شریعت را بپذیر،  اندیشه ی آن را از خود نران، که الله بر همه چیز آگاه است. تهدید و اخطار که مباد که از احکام الله سرپیچی و آن کنی که نباید کنی. بعبارت دیگر، ترس از الله اصل و اساس آئین اسلام است. کتاب قرآن، آنجا که الله خود سخن میگوید، سراسر حکایت از اقتدار و قدرت و دانش بی انتهای او در کیفر دهی و انتقامجویی الله است. او میتواند هم زندگی ابدی در آسایش و آرامش اهدا نماید و هم  در تنبیه و مجازات. وجود الله همیشه با ترس آمیخته است. چون تنها او ست که وجود دارد و بجز او هیچکس نیست. آیا این یک واقعیت وحشت بار نیست که بشر باید بپذیرد؟ آیا هیچ نبودن بشر در برابر الله میتواند ترس انگیز نباشد؟


واقعیت اما این است که بشر به لحاظ سن و سال بسیار کهن تر است از الله. یعنی که طبیعت مقدم بر الله است. تا 1400 سال پیش از این از الله خبری در جهان بشری نبوده است. اولین بشری که بر روی زمین پیدا شده است طبق آخرین اکتشافات انتروپالوژی دو میلیون سال عمر دارد و در طی این زمان  بشر از اسارت در بند طبیعت رهایی یافته است و بر نیروهای آن سلطه افکنده و تحت کنترل خود در آورده است. اگر طبیعت ترس را در سرشت بشر نهاده بود، بشر هرگز جهان موجود را بوجود نیاورده بود. بشر جهان پیرامون خود را تغییر داده است به آن دلیل که طبیعت در نهاد ش نه ترس بلکه جرات نهاده است. بقول نیچه از مظاهر جرات، قدرت است، قدرت به معنای آفرینش و خواست دست یابی به حقایق تازه است. اما الله ترس را در الله پرستان از جمله ایرانیان جانشین جرات ساخته است. ترس است که الله پرست را امیدوار نموده  و وا میدارد که به احکام شریعت تن دهد چرا که شمشیر در ذات شریعت نهفته است. در چنین شرایطی نه سر دادن به شمشیر بلکه رها ساختن خویش از شریعت است که جرات میخواهد. این یک واقعیت است تا زمانیکه ایرانی در بند شریعت است راه به نیک بختی و آزادی نخواهد برد.

فیروز نجومی
Firouz nodjomi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org


  






  


۱۳۹۱ فروردین ۲۹, سه‌شنبه



سپاه، شمشیر شریعت و ولایت

سپاه پاسداران جمهوری اسلامی به هیولا یی چند سر با دست و پای بیشماری تبدیل شده است و هر روز نیز بر اقتدار نظامی- سیاسی، صنعتی و اقتصادی آن نیز افزوده میشود. تحریمات اخیر سازمان بین الملل، اتحادیه اروپا، آمریکا و کانادا، سپاه را مشخصا هدف قرار داده اند. زیرا که بر آنند که سپاه مستقیما در صنایع هسته ای و ساختن اسلحه اتمی نقش اصلی را بازی میکند. البته از زمانیکه احمدی نژاد به ریاست کار گزاران ولایت برگزیده شده است، منابع و ثروت ملت ایران را همچون حاتم طایی به سپاه پاسداران بخشیده است، از جمله است شرکت عظیم مخابرات ایران و اخیرا نیز شرکت نفت پارس جنوب. در صورت ادامه ی این روند سپاه پاسداران مالک انحصاری تمام صنایع استراتژیک و شرکت های تولید، مالی  و تجارتی خواهد گردید اگر تاکنون نگردیده باشد.

در همین راستا، هفته گذشته آقای کروبی خبر ساز رسانه های اینترنتی بود. او اعلام کرد که "کشور بدست سپاه است." آنچه آقای کروبی را باین نتیجه رسانده است آن است که سپاه نه تنها یک نیروی نظامی و امنیتی است و در سیاست دخالت نموده و به نفع احمدی نژاد وارد میدان گردیده بلکه شریان اقتصادی کشور را در اختیار گرفته و به غارت و تطاول ثروت و منابع ملت پرداخته است. چندی پیش نیز هیلری کلینتون تا آنجا پیشرفت که اعلام نمود که جمهوری اسلامی بسوی دیکتاتوری نظامی به پیش میرود.

اینکه سپاه پاسداران به بزرگترین نیروی امنیتی، نظامی، صنعتی و اقتصادی در ایران بلکه در منطقه بشمار میرود، تردیدی در آن نیست. اما نباید آنرا سازمانی دانست مستقل با منافع خاص و خصوصی خود در رقابت و یا جدا از منافع نظام  ولایت. چرا که سپاه پاسداران را باید سازمانی پنداشت که بر اصل و اساس و آرمان های دینی پی ریزی شده است. پاسداران با ظهور حکومت اسلامی پا بعرصه وجود گذاشته و از آغازین روز تولد به شمشیر شریعت در دست ولایت تبدیل گردیده است. سپاه پاسداران یکی از ارگان های حساس نظام ولایت است که عملا همچون یک حزب سراسری و تمامیت خواه به گردش در میآید، حزبی که اجزا آنرا یک آرمان و یا یک ایدئولوژی به هم پیوند میزند. ایدئولوژی سپاه، ایدئولوژی ولایت است بمثابه ادامه ی امامت و رسالت. یعنی که سپاه خود را بخشی از حزبی  میداند که فرا زمینی است، جزیی از حزب الله که هم اکنون تغییر نام داده است و بنا بر قول احمدی نژاد به «حزب ولایت» تبدیل شده است. احمدی نژاد اولین نفری بوده است که نام این حزب را بزبان رانده است. اگرچه رسما وجود ندارد عملا  در حال گردش است. بعبارت دیگر سپاه پاسداران بخشی از یک دستگاه و یا ماشین حزبی است که آئین نامه آن دین ست و احکام الله: تسلیم و اطاعت، تقلید و تبعیت. تمامی افراد سپاه از راس تا ذیل به لحاظ وفا داری بحکومت الله که جلوه آن ولایت است توجیه میشوند.

البته که آرمانها و یا ارزشهای دینی با  سپاهیان بیگانه نیست، همچنانکه مثلا مارکسیسم است. افراد سپاه به ویژه رده های فوقانی آن نیازی به پذیرش ارزشها ی نوینی بر اساس یک جهان بینی ویژه دوران جدید ندارند. آنچه در این سازمان نظامی اتفاق افتاده است. آنست که آنچه درونی بوده است و قدیمی مثل ایمان به توحید و نبوت و امامت تبدیل شده است به یک آئین نامه بیرونی که اهداف و تکالیف و وظایف سازمان را تعریف و تعیین میکند. یعنی بدنه ی این نهاد مثل تمام نهاد های دیگر نظام ولایت از افرادی تشکیل شده است که مسلمان بدنیا آمده اند و آئین اسلامی، تسلیم و اطاعت، تقلید و تبعیت در آنها نهاده شده است. بنا براین توجیه و پرورش آنان برای دفاع از حکومت الله که جلوه آن ولایت است، امر بسیار دشوار و پیچیده ای نیست. این وظیفه را نماینده ولایت به عهده دارد. او ست که سپاه پاسداران را به لشگر اسلام تبدیل میکند.

چندی پیس نماینده ولی فقیه  در مراسم انتصاب سر لشگر جعفری بعنوان فرمانده ی کل سپاه پاسداران، ضمن ستایش ایمان و اعتقاد دینی سپاه پاسداران، اظهار داشت بزرگترین تحولی که در سپاه مشاهده نموده است این بوده است که افراد سازمان در نیمه شب از خواب نازنین برخاسته و مراسم نماز شب را بر پا میکنند (از نصف شب تا فجر صادق  وقت نماز شب است، طبق سایت پایگاه حوزه). در همان مراسم فرمانده ای که پست خود را پس از ده سال ترک میکرد، سردار سر لشگر رحیم صفوی، در وداع با ولایت و فرماندهان و سر داران خاطر نشان ساخت که افسوس میخورد که شربت شهادت را در این دهسال گذشته ننوشیده است و شدیدا ابراز شرمساری میکرد. با این وجود به حضار خاطر جمعی داد که در هر کجا و هر مقامی که باشد تشنه ی نوشیدن آن شربت شیرین است تا هرچه زودتر به همقطاران شهید خود بپوندد.

بعبارت دیگر برای دینی ساختن یک سازمان نظامی، کافی ست که فرائض دینی را اجرایی و عملی سازی. یعنی برگزاری مراسم  وضو و نماز و روزه، عزا داری و وفا داری به امامت و ولایت را رجحان بر هر آموزش نظامی دهی، حلال ها و حرام ها را به آنها بیاموزی و برای جهاد و شهادت و جنگ با کفار آماده سازی. بر خلاف ارتش سابق شاهنشاهی که نظامیان باید همه رق و شق و واکس زده، نظیف و اتو کشیده و عمود سازمان می یافتند، ریش و پشم، محاسن اسلامی وجه برجسته ی ظاهر سپاهیان  پاسدار است. البته هرچه به رده های فوقانی که نزدیکتر میشوی پینه های وسط پیشانی غلیظ تر و ضخیم تر میشود که حکایت از سجده های طولانی آنان در برابر الله میکند. این بدان معنا است که سپاهیان در واقع خود را سربازان اسلام میدانند. سرداران و فرماندهان فوقانی خود را از انصار ولایت میخوانند. این است که آنها را در صف اول جماعتی می بینیم که در پشت سر امام جمعه به دعا و مناجات پرداخته اند، بویژه که اگر ولی فقیه نماز جماعت جمعه را بر قرار کند. در صف اول نماز جماعت است که نمایندگان بخش های مختلف حزب ولایت دیده میشوند، جنتی و رفسنجانی، لاریجانی و احمدی نژاد و بعضی از اعضای هیئت دولت و فرماندهان نظامی و غیره و غیره. وقتی به حضور ولی فقیه شرفیاب میشوند، فرماندهان نیروهای نظامی از جمله سپاه پاسداران دو زانو بر روی زمین می نشینند و کلاه زرین شان را در برابر خود می نهند. آنها بگونه ای سازمان داده شده اند که نماد تسلیم باشند و عبودیت. آنها خود را عاشق و فدائی ولایت میدانند چرا که همان راهی را میپیماید که امام حسین میپیمود اگر بر یزید ملعون پیروز میگشت. آنها آماده اند در رکاب امام عج شمشیر زده و تا زانویش خون بریزند. در دفاع از رای ولایت در 22 خرداد  88، سپاه نشان داد، در ریختن خون در پای مقدس ولایت از هیچ دریغ نخواهد کرد.

در واقع سپاه پاسداران قبل از آنکه یک نهاد نظامی باشد اول یک نظام دینی است. بطور دقیق شاید نتوان تعداد طلبه هایی که لباس نظامیگری برتن کرده اند و به سپاهیان پیوسته اند، تخمین زد. اما به حضور طلبه ها در صفوف سپاهیان شک و تردیدی وجود ندارد. امروز طلبه ها همه جا بعنوان نماد دین و قدرت حضور دارند که نظام اطاعت و عبودیت را تحکیم و تداوم بخشند. با این وجود با نگاهی دقیق تر میتوان گفت که رده های فوقانی سپاهیان و نیروهای مسلح، امنیتی و نظامی همه خود را در اجتهاد کمتر از هیچ مجتهدی نمیدانند. مسلم است که زیردستان خود را نیز همچون طلبه پرورش میدهند. اینجا شاید لازم به یاد آوری باشد که طلبه گری وجه برجسته ی همه ی بخش های مختلف "حزب ولایت" می باشد. از شورای نگهبان که بگذریم، آیا میتوان به طلبه گری آقای لاریجانی، ریاست مجلس و یا اجتهاد آقای رئیس جمهور و سخنگوی سابقش آقای الهام و یا وزیر خارجه اش آقای متکی، شک و تردیدی داشت؟ رده های فوقانی نظام ولایت را چه عمامه بسر داشته باشند و چه کلاها ی زرین نظامی و یا چه عبا و قبا به تن داشته باشند و پیراهن یقه بریده و کت و شلوار، همه در اجتهاد مهارت دارند  و عبودیت و بندگی خود را در حزب ولایت به ثبت رسانده اند. سپاه پاسداران ممکن است به غارت و تطاول ثروت و مال و مکنت ملت به پردازد ولی این بدان معنا نیست، که بر اساس عبودیت و بندگی سازمان نیافته است. آنچه به سپاه تعلق دارد به ولایت نیز تعلق دارد و بالعکس. فراگیر شدن قدرت سپاه را باید گسترش بازوهای سرکوب گر ولایت دانست.  از نهادهای قانونی و اجرایی و قضایی گرفته تا نهاد های نظامی و امنیتی و انتظامی همه بخشهای مختلف یک دستگاه عظیم ولایت است که هرچه بیشتر همچون یک حزب سراسری تمامیت خواه که تحت یک مرکزیت واحد، ولایت که جلوه ی الله است، هدایت و مدیریت میشود.

روشن است که وقتی آقای کروبی اعلام میکند که کشور دست سپاه است، برغم شجاعت و کرامت ش، کمی دور از حقیقت سخن میراند. چرا که حقیقت آن است که کشور دست ولایت و بیت رهبری. اگر سپاه کشور را در دست گرفته است به خواست و اراده رهبری معطوف است که سپاه در دفاع از «فصل الخطاب» بودن وی هر  سری را با شمشیر برنده اش بر زمین افکنده است و خواهد افکند. بزرگ ساختن نقش سپاهیان، کمرنگ ساختن رنگ دین در سازماندهی نهادهای سرکوب گر سپاهی و بسیجی و امنیتی و ناچیز شمردن نقش ولایت و علما و فقها، طلبه ها و حوزه های علمیه در تیره ساختن آسمان زندگی مردم ایران است. آیت الله ها و حجت الاسلام ها چه با عبا و عمامه، چه با کشت و شلور و چه باریش و پشم و ینیفرم های نظامی، همه اعضای  دستگاه عظیم  حزب ولایت اند.

اگر به اسناد بیشتری برای اثبات دینی بودن سپاه پاسداران نیازی باشد کافی است به نام هایی بنگریم که بر لشگر و یا مانورهایی که سپاه انجام میدهند گذارده اند. از جمله است «سپاه قدس،» «سپاه انصار المهدی،» «سپاه ولی امر،»  «قرارگاه خاتم الانبیا،» «سپاه سیدالشهداء استان تهران،» «سپاه محمد رسول‌الله تهران بزرگ،» «قرارگاه ثارالله سپاه پاسداران،» «قرارگاه سازندگی خاتم‌الانبیا،» و «دانشگاه امام حسین.» اگر به فهرست عملیات نظامی در جنگ عراق نظری افکنیم از جمله به این عملیات برخورد میکنیم، «دفاع مقدس،» «عملیات نصر،»  «توکل،» و « ثامن الائمه.» مانورهایی که سپاه و نیروهای مسلح انجام میدهد تحت «رزمایش پیامبر اعظم» شماره گذاری شده اند. اولین شناوری که در صنایع دریایی سپاه، طبق اخبار به تولید انباشت رسیده است(  مونتاژ گردیده است) با نام "یا مهدی (عج)" بدست ولی فقیه به آب انداخته شد. در مراسم به آب اندازی همین شناور هوشمند بوده است که ولی امر از گذشتن زمان نماز گذاری در ظهر اظهار ناراحتی میکنند و همه ی مراسم  نظامی، بوق و شیپور و دهل متوقف میشوند و همه فرماندهان و کارکنان از آشپز و جارو کش گرفته تا دریا دار به تقلید و تبعیت از ولی فقیه به عبادت بر ایستاده اند. صاحب این قلم این نام گذاری ها را جدی تلقی میکند. آنها را تنها قالبی عوام فریبانه نمیداند بلکه آنها را دارای بار و محتوای آرمانی و ایدئولوژی میداند.

بعضا آن روزی را پیش بینی میکنند که سپاه پاسداران، آیت الله ها و حجت الاسلام ها را روانه حوزه های علمیه نموده و خود بر راس هرم قدرت قرار خواهد گرفت. مسلم است که اینان به نقش دین در شکل بخشیدن به آگاهی و ایمان  و آرمان سپاهیان و ساختار آن توجهی ندارند. به این دلیل سپاهیان را نهادی می پندارند مستقل و با منافع خاص خود، نه بخشی از نظام ولایت که در تابعیت از مرکز و در ارتباط با نهادی و بخشهای دیگر به گردش در میآید. نیروهای مسلح برهبری سپاه پاسداران زیر نظر مستقیم رهبری و بیت رهبری است که سازمان می یابد. گسترش اقتصادی، تکنولوژی و صنعتی سپاه بدون تایید و تصدیق ولایت هرگز به اجرا در نمیآید. منافع سپاه جدا از منافع ولایت تصور ناپذیر است. دست سپاه اگر با دست ولایت یکی نبود، سپاه نمیتوانست دست بر روی ثروت و منابع ملی بکشد و همه چیز را در مالکیت انحصاری خود در آورد. سپاه را باید مخلوق ولایت و یا شمشیر در دست شریعت خواند.

فیروز نجومی

Firous Noujomi
fnrostam_10505@yahoo.com
rowshanai.org

وضع موجود و حکومت ولایت

وضع موجود برای مردم ایران بسیار سخت و دشوار است. اما تمام شواهد حاکی از آنست که رو بوخامت نهاده است و حتی بیش از این سخت و دشوارتر نیز خواهد گردید. بار گرانی و بیکاری، هزینه های روزمره زندگی و اجاره خانه های کمر شکن، بر دوش مردم هرچه بشتر سنکینی میکند. تاثیر ویران کننده ی  تحریمات جهانی بر نظام اقتصادی و شرایط کار و زندگی روز بروز نمایان تر میشود. مدیران و کارگزاران ولایت همه گیج و حیرانند که ادامه ی فریب و ریاکاری صلاح است و یا بیان حقیقت. یکروز اعلام میشود که در تولید بنزین خود کفا گردیده اند و روز دیگر کشف بعمل میآید که نه تنها واردات نفتی 135 درصد نسبت به 5 ماه گذشته افزایش یافته است بلکه با بیش از 147 درصد هزینه اضافی خریدار شده است(کلمه 18 شهریور 89). انتشار آمارهای دروغین و ساختگی حتی سبب اعتراض یکی از مراجع تقلید، آیت الله مکارم شیرازی که پیوسته نگران پدیده ی بد حجابی بوده است در خطبه های نماز عید فطر خطاب به کار گزاران ولایت اظهار میدارد که: "اگر شما آمار غلط راجع به تورم به مردم بدهيد، مردم به واقعيات بدبين نمي‌شوند، بلكه به آمار شما بدبين مي‌شوند."

اما آنچه مهم است انستکه  وضعیت موجود را رژیم دین خود معماری کرده است. برای پیش آوردن چنین اوضاعی، ولی فقیه و کارگزارانش، وزرا و مدیران، مجلس شورای ولایت، از تمامی آموزش های سیاسی و اخلاقی الله سود بر گرفته تا همچون ناخدایان، کشتی اقتصاد نظام اسلامی را در آبهای طوفانی داد و ستد و تجارت و تولید، بسوی ساختار مدینه فاضله ی ولایت هدایت نمایند. نظام اقتصادی ولایت بر اصل مصرف و مدیریت ثروت حاصله از فروش مواد نفتی به چرخش درآمده است  نه در جهت تولید ثروت وسود و انباشت سرمایه. خبرگان علم اقتصاد، تنها چیزی کمتر از 20 درصد درآمد ملی را به تولید داخلی نسبت میدهند و معتقدند که بیش از 80 درصد آن را درآمد های نفتی تشکیل میدهد. یعنی که مدینه فاضله ی ولایت، جامعه ایست که آنچه طبیعت به آن ارزانی داشته است، در بازار کالا به فروش میرساند و در آمد آنرا بگونه ای توزیع و مصرف میکند که با آنچه ولی فقیه "اوجب واجبات" و یا حفظ نظام نامیده است، همآهنگ و همساز باشد. سیاست ها و برنامه های مدیریت سرمایه ملی در اصلی  بنام اصل 44 قانون اساسی ولایت، پیش بینی شده است که خود سبب گردیده است قشری غنی و ثروتمند و با نفوذ در جامعه ظهور یابد.

برخی از پیروان صدیق مارکس و لنین بر این تصور کودکانه هستند که نظام سرمایه داری و طبقه سرمایه داران در همه جا و همه ی زمانها به یک قد و قواره، برش خورده و قالب گیری شده اند. فکر میکنند که  "سرمایه داران" ی که در نظام ولایت چرخهای دستگاه اقتصادی را بگردش در میآورند همآنند  سرمایه داران و یا طبقه ی بورژوازی در جوامع غربی، تنها به سود و انباشت سرمایه از طریق استثمار و افزایش بهروه وری از راه تحول و اختراع و بدعت در ابزار تولیدی، همانگونه که مارکس آنها را توصیف نموده است، می اندیشند. حال آنکه  قشر غنی و ثروتمند را در مدینه ی فاضله ولایت، سود افزوده ، تولید ثروت و تحول در شیوه ی تولید، بر نمی انگیزد . حفظ نظام اسلامی ست که انگیزه اصلی است. سرمایه داران جامعه ی اسلامی نه در پیروی از قوانین دیالکتیک ماتریالیسم بلکه در پیروی از احکام الله و در ارتباط با مدیریت درآمد حاصل از فروش مواد نفتی، پا به عرصه ی وجود گذارده اند.

مسلم است که رهبران و مدیران رژیم دین، دست یابی به صنعت و تکنولوژی هسته ای را بر تولید ثروت و بهبود شرایط مادی مردم ترجیح داده اند. این دقیقا بدان معنا ست که رژیم دین اساسا به پیش میرود که بگذشته باز گردد. مدینه ی فاضله ی ولایت ریشه در گذشته دارد و ادامه رسالت و امامت است. کسب تکنولوژی هسته ای و موشکی و نیز انباشت ابزار قهر و قدرت ارتباطی با بهبود زندگی روزمره مردم ندارد و هیچ امدادی به رهایی جامعه از ابتدایی و پایه ای ترین نیازی های مادی نمیرساند. بزبان ساده تری، تکنولوژی هسته ای، غنی سازی و دست یابی به اسلحه ی نهایی، نان و گوشت، آب و برق، شغل و خانه نمیشود. مدینه فاضله ولایت وقتی ساخته میشود که بمب اتم و موشک های قاره پیمای خود را بر دوش بارکش های قول آسا در خیابانها بگردش در آورد. که به جهانیان ثابت کند که دین اسلام وقتی به مسند قدرت بنشیند، نسل بشر را وادار به اطاعت و عبودیت در برابر الله میکند.

 بهمین دلیل رژیم ولایت هرگز در پی همزیستی و همکاری با قدرت های جهانی و یا آرامش و ثبات نبوده است بلکه بر عکس در پی افزایش تنش و خصومت زایی بوده است. کین خواهی محور اساسی   حکومت دین است. خونخواهی و انتقامجویی را همچون ابزاری برای یکسان سازی و بوجود آوردن پیوند و میثاق اجتماعی، بکار گرفته که "امت اسلامی،" را بنیان نهد. امت، کل جامعه است صرفنظر از اختلافات طبقاتی، گوناگونی منافع و سلیقه ها و نظریات. امت بازتابی از یکتایی و یگانگی الله است و آماده است که   در راه پیامبران گام برداشته و جهاد و شهادت را پیشه خود سازد. نه بپرسد و نه بجوید.  تسلیم عقل ولایت و اجتهاد شده، مبارزه ی بی امان با شیطان را که در لباس آمریکا-انگلیس- اسرائیل ظاهر شده است، تا قیامت ادامه دهد. بهمین دلیل خواست غنی سازی هسته با ستیز و خصومت با قدرتهای جهانی گره خورده و مطلق میگردید.  روشن است که هرگونه شک و تردیدی در این دیدگاه مطلق، خیانت شمرده میشود. تاکنون هر اعتراضی را رژیم ولایت با شمشیر شریعت نابود ساخته است.

آیا احدی و یا آدم زاده ای در سراسر امت اسلامی پا بعرصه وجود گذارده است که نه به تکنولوژی هسته ای بگوید؟ حال آنکه بسیاری هستند در امت ولایت که بخوبی از فریب و ریاکاری ای که در نهاد  سیاست «همه چیز در خدمت کسب فن آوری غنی سازی،» نهفته است، آگاهی دارند. اما مدینه فاضله اسلامی بر اساس سکوت و خاموشی برقرار گردیده است و نیازمند آن است که زبانها در حلقومها فرو روند. بهمین دلیل تنها طنین خوشآمدگویی های رژیم ولایت به حمله نظامی آمریکا و اسرائیل است که بگوش میرسد. بدرستی معلوم نیست که کدام یک خطای گذشته را تکرار میکند. آیا رژیم ولایت قدم در جای قدمهای صدام حسین مینهد و یا آمریکا به سبک عراق، ایران را نیز مورد تحاجم خود قرار میدهد؟ اما تا کنون چنین بنظر میرسد که نظام ولایت انتظار دارد که آمریکا همان اشتباهی که در عراق مرتکب شده است بار دیگر تکرار کند. بهمین دلیل است که سرداران نظامی رژیم ولایت هم اکنون بیش از 300000 قبر در مرزها و نقاط مختلف ایران برای سربازان آمریکایی آماده ساخته اند. یعنی که لشگر ولایت برای جنگی آماده میشود که ساخته و پرداخته دستگاه های تبلیغاتی رژیم دین است. چون بخوبی آگاهند که احتمال جنگ وجود دارد ولی پای یک سرباز آمریکایی به مرزهای کشور ولایت هرگز نخواهد رسید. چرا که آمریکا اگر دست خود را بار دیگر بجنگ آلوده کند، از هوا میجنگد و از دریا.

حال اگر نگاهی به گذشته ای نه چندان دور بیافکنیم در خواهیم یافت رژیم دین وضع موجود را در چشم انداز خود قرار داده بوده است و در بوجود آوردن آن نیز سخت کوشیده است. در اولین روزهای ریاست جمهوری احمدی نژاد، گفتمان رژیم ولایت به گفتمان هسته ای تبدیل شد. کسب فن آوری غنی سازی با فراخواندن جهانیان به بازگشت بسوی پیامبران همراه گردید. احمدی نژاد در بوق و کرنای سفرهای استانی خود میدمید که اگر قدرت های جهانی و جوامع غربی  در منجلاب انحطاط و تباهی غرق گردیده اند، به آن دلیل بوده است که مرگ خدا را باور داشته اند. حکومت اسلام ثابت خواهد کرد که جهان غرب در اشتباهی بزرگ بسر میبرد. نمیداند که این امام است که جهان را مدیریت میکند. احمدی نژاد در سفر های استانی خود از یک طرف در باره پیشرفت برنامه ی هسته ای و ماجرای افول و فروپاشی غرب و طلوع شرق برهبری اسلام، داد سخن میداد، و از دیگر طرف پیاده شدن یک برنامه ی عمرانی را هم بمردم مژده میداد، پلی اینجا و سدی آنجا. او پیوسته به مردم همچون سگهایی گرسنه ای مینگریست/ مینگرد که با دیدن تکه استخوانی دم خود را بعلامت سپاس و قدر دانی تکان میدهند. اگر احمدی نژاد را نسخه ی خام گوبلز، خدمتگزار هیتلر و معمار گفتمان ابر بشری آلمانها ها و شایستگی آنها برای مدیریت بر جهان بدانیم هرگز به بیراهه نرفته ایم.

احمدی نژاد در حالی در صحنه ی قدرت ظاهر گردید که یک کوله بار سنگین اخلاق را هم بگرده میکشید. شورای نگهبان رژیم ولایت، در سال 84، آقای احمدی نژاد را بعنوان نماد «ژنده پوشی» و «ساده زیستی» به این منظور به مردم ایران برای گزینش عرضه نمود که آنرا بپذیرند و بآن خو بگیرند.  ژنده پوشی و ساده زیستی را پیشه ی خود کنند تا بنای مدینه ی فاضله ولایت با سرعت بیشتری به کمال و تکوین برسد. حضرت ولایت نیز در خطبه های انتخاباتی 88 پیوسته مردم را توصیه میکرد که ساده زیستی و ایثار گری را برگزینند. کابش آقای احمدی نژاد را مگر میتوان چیزی دیگر جز ترویج و تبلیغ این اخلاق اسلامی دانست؟ آقای احمدی نژاد، مقام ریاست جمهوری را به حد یک رفتگر تنزل میدهد تا به مردم این پیام را الغا نماید که فقر و محنت نه تنها زشت نیست بلکه زیبا نیز هست، بویژه اگر برای مقام کارگزاری ولایت رای اکثریت امت را نیز برای خود جمع آوری کرده باشد. اما احمدی نژاد که گفتمان هسته ای را به گفتمان عدالت نیز آمیخته بود، بر دوش ژنده پوشی و ساده زیستی بود که عدالت را عملی میساخت. وقتی رئیس جمهور یک کشور غنی همچون ایران ، فردی ست که به یک کابشن ساده و سبک راضی و خشنود است و میتواند کفشهای خود را بر زیر سر گذارده بر روی زمین لخت به خواب عمیق فرورود،  آیا میتوان گفت که عدالت بر قرار نشده است؟

مسلم است که این بدان معنی نیست که مال و ثروت در مدینه ی اسلامی بد است و سران و مدیران رژیم از آن رویگردانند. پیامبر اسلام خود بـه آن دلیل به جهاد و ایثارگری در راه الله علاقمند بود که منشاء ثروت و درآمد هنگفت بود. اما در مدینه فاضله ی ولایت، انتظار میرود که ثروت در خدمت ترویج اخلاق امتناع از مصرف قرار گیرد. از مصرف آشکار ثروت و نمایش آن همچنانکه در جوامع سرمایه داری رسم است و سبب افتخارو مباهات شخصی، اجتناب نموده، به تقلید و تبعیت از احمدی نژاد یک لا کاپش به تن کنند و سر سفره آبگوشتخوران با تریت شکم خود سیر نمایند. آن کارگزار و یا سرمایه داری که از این قاعده عدول میکنند هرگز نه با مدیریت ثروت ملی ارتباط می یابد و نه غنی و ثروتمند و یا سرمایه دار میشود.

بعبارت، دیگر، عدالت در جامعه ی اسلامی به معنای پنهان ساختن ثروت است، دور ساختن آن از چشمان امت است. مردم وقتی از آن زیر به بالا و به راس مینگرند، فردی را میبیند که خیلی شباهت به آقای همسایه و یا بقال سرکوچه دارد، نمیتوانند چندان شکوه و شکایتی کنند. با ژنده پوشی و تبلیغ زندگی ساده است که تفاوتها و اختلافات طبقاتی و گوناگونی منافع ناپدید و غیب میگردد. یعنی هم از عین و هم از ذهن. مضاف بر این، روزها و ماه های مقدسی در تاریخ دین شیعه وجود دارد که مروج عدالت از طریق ژنده خواهی و ساده زیستی است و پنهان ساختن ثروت و مکنت. مثلا ماه رمضان، ماهی ست که راس و ذیل امت باهم یکی میشوند. همه باید به شکم خود گرسنگی و تشنگی بدهند تا فقر و گرستگی را تجربه نمایند. از نوشیدن و خوردن توجه خود برگیرند و متوجه ی الله کنند. از این دنیا و زیبایی های آن دل بر گیرند و درون از طهام تهی بدارند تا نور الله را در آن بیابند. در ماهی که گذشت رژیم ولایت، دین را همچون یوغ اسارت و بندگی بگردن امت اندخت. در بیرون از خانه هر دهانی به خوردن و یا نوشیدن گشوده میشد دستگیر و مورد تنبیه و مجازات قرار میگرفت. برای یک ماه هم که شده است، همگان، یگانه میشوند و کثرت به وحدت می پیوندد. امت به این یگانگی اجباری تن میدهد بدون آنکه سنگیینی غل و زنجیر اسارت و بندگی را احساس کند. چرا که رمضان قواعد و مقرراتی است که در نتیجه ی قرنها تکرار، با وجود مسلمانان آغشته گردیده است. این است که اگر اکثریت امت در واقع روزه خوار هم باشند، به احترام به مسلمانان دیگر و حرمتی که برای تقدس زمان قائل هستند، دهان خود را میبندند که همرنگ و همآهنگ با بندگان صدیق الله شوند، حتی اگر شمشیر شریعت را بر گردن خود احساس نکنند.

در واقع ولی فقیه را باید معمار اصلی وضع موجود دانست. چرا که هشت سال اصلاح طلبی، نظام ولایت را به رکود و رخوت کشانده بود. گفتمان هسته ای، گفتمانی بود که بار دیگر گفتمان کین خواهی، خونخواهی و انتقامجویی را احیا میکرد و جان تازه ای در آن میدمید. یعنی که به مثابه ادامه ی رسالت و امامت، خصومت و ستیز را با قدرتهای شیطانی تا قیامت ادامه میداد. باین لحاظ از اواسط سالهای 80 ، آقای خامنه ای  به سنت گزاری در موارد ی خاص از جمله درعید نوروز، دست زد. سنت نام دادن به سالی که نو میشود یکی از آن سنتها ست که در پس آن این خواست قرار داشت که در نتیجه تکرار، حتی پس از رحلت وی، ادامه خواهد  یافت و رفتار و افکار امت را شکل و جهتی از جنس آرمانهای ولایت میدهد. مثلا سال 85 «پیامبر اعظم» نامیده شد. باین معنا که در هر نقطه و زمانی کلامی علیه پیامبر از دهانی خارج شود، بی درنگ محکوم به مرگ است و درجا باید به هلاکت برسد. ولی فقیه سال 85 را با کین خواهی از دشمنان پیامبر آغاز نمود که چیزی جز صف آرایی در برابر قدرتهای جهانی نبود. سال بعد از آن را ولی فقیه سال «استقلال ملی، عزت ملی و رفاه عمومی» نامید، که در ارتباط تنکا تنگ با گفتمان هسته ای و عدالت بود که احمدی نژاد وظیفه تکرار آنرا بعهده داشت. تردیدی نیست که بدون دست یابی به اسلحه نهایی  نمیتوان سربلند و سر افراز بود. مگر میتوان از موضع ضعف  به رجز خوانی پرداخت، نظم جهان را به چالش کشید و برای عموم بهزیستی و خوشبختی و رفاه عمومی فراهم آورد؟ بویژه آن نوع رفاهی که آقای رئیس جمهور نماد آن بوده و هست: کابشنی ژنده به تن کردن، بر سر سفره ی آبگوشت خوری  نشستن، کفشها بر زیر سر گذاردن و بخواب شیرین فرو رفتن. سال بعدی را که سال 87 باشد، مقام ولایت، سال «نو آوری و شکوفایی» مینامد، چرا که در این سال پیشرفتها در فن آوری هسته ای سرعت بیشتری یافته بود. در این معنا تضاد ماهوی ساختار مدینه ی فاضله ولایت با گفتمان نو آوری و شکوفایی، دود میشود و بهوا میرود. آقای خامنه ای که خود نماینده نهادی دیرینه است که حداقل 300 سال بلاتغییر مانده است و خود چیزی جز کهنگی و پوسیدگی را نمی نماید و جز آن نیز چیزی نخواهد و نجوید. چه گرفتی، اما  اگر ولی فقیه از نوآوری و شکوفایی، سخن براند. گویی که در شریعت اسلامی بارها تکرار و پیش بینی شده است.  مگر می توان یافت در امت اسلامی احدی را که بر خیزد و بگوید، بجز حرف ولایت حرفی نیست مگر انکار هستی به نفع نیستی، انکار زندگی بسود مرگ و نابودی؟ هم چنانکه هرگز آن لحظه در امت اسلامی واقع نخواهد شد که کسی بجای آنکه بگوید نیست مگر او، فریاد برآورد که همه هستند بجز او.

اما تا سال بعد معلوم میشود که میمون رقصانی های احمدی نژاد و تیم مذاکرات هسته ای در صحنه ی دیپلماسی جهانی، کار بجایی نبرده است. لذا ولی فقیه سال 88 را سال «اصلاح الگوی مصرف» مینامد.. طبق گفتمان اصلاح الگوی مصرف، این اصراف و افزون خواهی که یک فرآورده ی اخلاق غربی ست، اساس تعلل در چرخهای اقتصادی ست. این اصراف در مصرف و زیاده خواهی امت است که سبب تورم و بیکاری شده است. راه اصلاح آن جیره خواری و جیره بندی ست. در این راستا بود که تدابیر مدیران ولی فقیه  پس از صرف میلیارد ها تومن سر انجام توانسته بودند که کارت های هوشمند را برای توزیع برابر بنزین به امت اسلامی عرضه نمایند.  اما ژنده پوشی و ساده زیستی، ایثار و از خود گذشتگی رهنمودی بود که از راس مدینه فاضله به سراسر بدنه آن مخابره شده و گفتمان غالب بر قوای سه گانه نظام جمهوری اسلامی و حوزه های علمیه و نیز خطبه های نمازهای جماعت جمعه میشود، گفتمانی که درون مایه ی آن آماده سازی مردم برای تحمل درد و رنج و دشواریهای بیشتر بوده است. بعبارت دیگر، دستگاه تبلیغاتی رژیم ولایت دائم در سوی پائین آوردن انتظارات مردم از نظام و بالا بردن انتظارات نظام از مردم بوده است. یعنی که رژیم دین یک لحظه از دمیدن در شیپور اطاعت و عبودیت باز نایستاده است. سرکوب جنبش سبزبخوبی نشان میدهد که نهادین ساختن اطاعت و عبودیت برای  تکوین و تکامل مدینه ی فاضله ولایت، امری ست بسیار جدی. پیروزی بر جنبش سبز، ولی امر مسلمین جهان را سخت بخود غره ساخت و سال 89 را در امتداد الگوی اصلاح مصرف، سال «همت مضاعف کار مضاعف،» نامید. برای چه هدف و بچه منظوری، ناگفته روشن است که در جهت خدمت به اسلام و سرافرازی نظام ولایت، نظامی بی بدیل از بالا تا پائین یکدست و یکجور و یکرنگ.

بنابراین علیرغم، اغتشاشات درون حاکمیت، نظام ولایت توانسته است امت اسلامی را به انفعال و تسلیم با ابزار دوگانه شمشیر و شریعت، بکشاند. بعضا هرگونه جنجالی که از درون نظام بر میخیزد، بی درنگ جار میزنند که رژیم دین در حال فروپاشی ست، همین امروز و فردا. حال آنکه سی سال است که توانسته است، نظم و انضباط شریعت را بر جامعه حاکم گرداند. چه دلیلی وجود دارد که سی و یا شصت سال دیگر هم ادامه نیابد؟ آنان که به جنبش سبز امید بسته اند فراموش کرده اند، که رژیم دین خود شرایط وقوع آنرا فراهم آورده بوده است. در واقع جنبش سبز به فرصتی برای رژیم دین تبدیل گردید که خود را بیازماید. آزمود و باید گفت از آن نیز پیروز بیرون آمد. اینجا شاید لازم باشد که بخاطر بیارویم که جوش و خروشی بمراتب کوچکتر و ناچیز تر نسبت به جنبش سبز، حکومت شاهنشاهی را متزلزل ساخت و سرانجام و یران نمود. حال آنکه جنبش سبز با تمام عظمت و شکوه بیکرانش نهایتا سبب تدوام و استحکام نظام ولایت را فراهم آورد. البته رژیم ولایت جوش و خروشی را خاموش ساخت که در آن شعار "مرگ بر ولایت" نسیمی بود که قبل از وزیدن فروغلتید و ناپدید گشت. بنابراین، رژیم دین از جنبش سبز چندان هراسی بدل راه ندهد، چون گفتمان سبز چندان تفاوتی با گفتمان سیاه ولایت ندارد. زیرا که هر دو گفتمان بر اساس «امام میزان است»و «لله، اکبر» بنا گردیده اند. بهمین دلیل جنبش سبز نمیتوانست با خود خطر براندازی را بمیدان آورد.

با سرکوب جنبش سبز، رژیم نشان داد که حتی تحمل گفتمان اصلاحات را هم ندارد. اگر حزب کمونیست شوروی برای نگاهداشت کعبه ی پرولتاریا و غالب ساختن گفتمان کمونیستی و تبدیل آن به یک باور و فرهنگ توده ای علیرغم بر پا داشتن اردوگاه های عظیم درد و شکنجه و سلطه ی سکوت و خاموشی در سراسر جامعه ی کارگری، شکست خورده و از هم فرو پاشید، رژیم ولایت براساس گفتمانی حکومت میکند که بخشی از سیرت و هستی مردم است. گفتمان شریعت هرچند خشن و خشونت بار، در فطرت مسلمانان آغشته است. بسیاری بر آن تصورند، رسالت و امامتی که بدان باور و ایمان دارند، چیزی ست جدا از گفتمان قدرت و شریعت. هرگز فکر نمیکنند که عمل به وظایف شرعی از نماز و روزه گرفته تا زیارت و نذر و قربانی در جامعه ی اسلامی اساسا سیاسی و نهایتا در امتداد حفظ و نگاهداشت رژیم دین است. واقعیت آن است که گفتمان هسته ای و عدالت بر اساس باور به شریعت دین اسلام، گفتمانی ست که هر گفتمان دیگری را که از آن نسیم نفی و مقاومت بر میخیزد، بویژه گفتمان سکولاریسم و آزادیخواهی را در چار دیواری زندگی خصوصی محبوس ساخته است. هستند بسیاری که در خفا راه و روش سکولاریسم را برگزیده اند. اما در بیرون به نظم و انضباط شریعت تن میدهند، البته بدون آنکه احساس کنند که نظم و عقیده ی بیگانه ای در آنها رخنه کرده است، احساسی که هرگز در مردم اتحاد جماهیر شوری نسبت به گفتمان کمونیستی بوجود نیامد با آن بیگانه مانده، هرگز آنرا نیز به درون خود راه نداده و به آن باور نداشتند. حال آنکه مردم ایران به گفتمان الله اکبر، رسالت ، امامت و شریعت دین اسلام باور دارند. بعبارت دیگر، ارتباط ملت با حکومت یک ارتباط ساختاری ست. یعنی که مردم علیرغم میل و اراده به لحاظ باور های مشترک به یک نظام ارزشی در کنار رژیم دین قرار میگیرند.

بنابراین، وضع موجود هرچند سخت و دشوار، هرچند آمیخته با محنت و تنگدستی، پدیده ی نوی در زندگی ملت نیست. پس از گذشت بیش از سی سال روشن است که مردم به آن خو گرفته اند. هر چه شرایط زندگی سخت و دشوار گردد مظاهر ثروت و مصرف نامریی تر شوند، ژنده پوشی و ساده زیستی رواج بیشتر یافته و گفتمان هسته ای و عدالت، هرچه بیشتر و منظم تر در در بوق و کرنای رژیم دمیده میشود. ماه های رمضان و محرم و صفر هرچه بیشتر به ضیافت ارباب و ولایت و سکواری رعیت و ملت، تبدیل میشود. امام حسین را چنان بخاک و خون میکشانند که عرق شرم را بر جبین ملت نشانند. نمایشهای خود زنی و خون و خونخواهی و قمه زنی چنان شدت میگیرد، که دل سنگ را هم بگریه و مویه اندازد. برای خنثی سازی فقر و محنت رژیم دین نه تنها از اهرام های قدرت استفاده میکند بلکه از اهرمهای شریعت همچنانکه در بالا اشاره شد، بهره بر میگیرد. بی جهت نیست که گفته اند "دین افیون توده هاست."

مخالفان و منتقدین رژیم دین، شمشیر ولایت را میبینند اما از شریعت که در روان  آدمی رخنه کرده و آنرا آلوده نموده است، غافلند. رژیم دین زمانی به پایان خود نزدیک میشود که مقدس، موهن شود و امام، ملعون. ولایت، ذلت شود و شریعت، نکبت. تا ویروس دین از روان ملت بیرن کشیده نشود، نمیتوان چشم به انتظار یک تحول و دگر گونی در آینده ای نزدیک را داشت. شکم گرسنه و فقر و عقب ماندگی نه آگاهی انقلابی را بوجود میآورد و نه خیزش و خروش تولید کند. شرایط موجود، هرچه رو به وخامت نهد، به عاشورای حسینی نزدیکتر شود، یعنی به مرزهای کربلا میرسد، مرز مرگ و نابودی، هستی و نیستی، و نیز غم و اندوه. تا زمانیکه این تراژدی تکرار میشود، رژیم ولایت نیز میماند.

فیروز نجومی
Firous Nodjomi
Fnrostam_10505@yahoo.com
Rowshanai.org


۱۳۹۱ فروردین ۲۴, پنجشنبه



حجاب در ستیز و خصومت با عفاف

علما، فقها، آیت اله ها، مجتهدین و حجت الا سلام ها و یا دینداران حرفه ای از همه گونه ابزار تحقیق و تفحص بهره برده اند که حجاب را تعبیر و تفسیر، توصیف و توجیه کنند. اما هیچیک از توجیهات موجود به لحاظ عمق، معنا و مفهوم نتواند با تشبیه زن و حجاب به مرواری و صدف به رقابت برخیزد، که ظاهرا  توجیهی است ظریف و  زیبا و شاعرانه، از آن توجیهاتی که فقها و مجتهدین را به تحسین وا میدارد  و   بر غرور شان میافزاید.

بر طبق این تشبیه حجاب را باید همچون صدفی دانست که زن را درون خود جای داده، از آن حفاظت و نگاهداری کند. صدف حصار دفاعی مروارید است. چنان تحت پوشش خود قرار ش دهد که درنده ترین و هیولائی ترین طعمه گیر دریائی هم نتواند که مروارید را شکار نموده و ببلعد و بدرون خویش فرو برد. این تشبیه نیز این معنا را القاء کند که زن نیز همچون مروارید گوهری ست زیبا و دلفریب ، درخشنده و خیره کننده. حجاب، بمانند صدف محیطی امن و امان بوجود میآورد که زن در آن بدرخشد بدون آنکه نگاه جنبنده ای را جلب خود نماید. حجاب نیز برای زن همان کند که  صدف برای مروارید کند: شاهکار هنر و بدعت و ظرافت آفرینش را در درون خود پنهان ساخته مبادا که زیبائی درخشنده اش چشم و یا چشمانی را شیفته و فریفته خود نموده هوس بلعیدن را در شان  بیدار سازد.

مسلم است که از نگاه دینداران، نمیتوان نقص و ایرادی باین توجیه از حجاب وارد ساخت. چرا که رابطه ی زن و حجاب همآنقدر طبیعی ست که رابطه مروارید با صدف. همچنانکه مروارید و صدف کار خلقت است، زن و حجاب نیز از حکمت خالق برخیزد. راز و رمز حکمت الهی در آنست که وجود مروارید را وابسته نموده است به صدف، و وجود زن را به حجاب. حجاب،  زن را از نگاههای شهوی و حیوانی، آلوده به غرایز نفسانی و لذایذ مادی، حفاظت نموده، موجب حجب و عفاف و پاکدامنی گردیده، و  زن را  از نمایش وجود خویش باز دارد. که نه چشمان مردان را بخود خیره ساخته  و به طمع و هوس اندازد و  نه خود،  به مردی بچشم خواهش و تمنا  بنگرد. بعبارت دیگر، حجاب شیطان را از زن  دور میسازد. مانند صدف، حجاب  یک  پوشش طبیعی ست که غرایز پست و حیوانی ، آلوده به لذا ت و وسائس شیطانی را که در نهاد مرد می زیید، خفته و خاموش نگاه دارد.  چون آن گوهر زیبا، پوشیده و پنهان است، مرد با روانی آسوده ، بی آنکه از درون مورد اذیت و آزار غرایز نفسانی قرار گیرد، زندگی گذراند. با دیدن حجاب بر سر زن احساس شرم و حیا کند. به "راه مستقیم" ادامه دهد. احساسات ش بجوش نیاید و تحریک و  منحرف نشود. بیمار و پریشان حال نیز نگردد. در نتیجه حجاب ثبات و آرامش را در جنس مرد و جامعه مردانه، موجب گردد و از بروز آسیبهائی همچون فحشا و فساد و تباهی جلوگیری کند و رقابت و حسادت و جنایت را نیز کاهش دهد. این است لزوم و ضرورت حجاب، در بهترین وجه ممکن ش.

اما در نگاهی دیگر، تشبیه زن بیک گوهر گرانبها و نادر همچون مروارید و حجاب به صدف،  بعنوان عامل اصلی هستی ، علیرغم ظاهر فریبنده اش یک واقعیت تلخ را در درون خود پنهان میسازد:  محدودیت و محرومیت زن و مرد، نه زن به تنهایی، و نیز خسران و زیانی که بر جامعه تحمیل میکند.

تشبیه زن به مرواریدی در دل صدف، ترسیم انسانی است که در زیبائی و خلفتش نقصی نیست، اما بعنوان یک شی تزئینی که ارزشش در ظاهر است و بیرون خیره کننده اش.  درون و ماهیت مروارید و یا زن  را کسی اعتنایی نیست.  مروارید همان است که بنظر آید: صورت زیبا و فریبنده، که تمایلی دارد غریزی برای انحراف از راه مستقیم، برای ارتکاب به گناه و هنجار شکنی. در روایات آمده است که  «زن دام شیطان» است چرا که شیطان تنها از طریق حوا میتوانست آدم را بفریبد (بنقل از تاریخ انبیا، سید هاشم رسولی محلاتی،دفتر نشر فرهنگ اسلامی 1375).  به دیگر زبان، افسونی در زیبایی است که مورد بهره برداری شیطان قرار میگیرد  که باید مهار و کنترل گردد. این شی تزئینی، این گوهر گرانبها،  نه دارای اندیشه است نه تعقل. الله این گوهر زیبا را آفریده است  برای خشنودی مرد. اما احکامی در استقاده از، و مالکیت بر آن  صادر کرده است. آن  مرد که توانمند است و غنی، مجاز است که مزین سازد خانه و کاشانه خویش را  نه با یک بلکه چند ین گوهر زیبنده: تا چهار عدد  مالکیت دائمی و تا چهل عدد موقتی در هر مقطع زمانی. بعبارت دیگر، آنکه حجاب را همچون صدف توصیف کند و زن را مرواری درون آن، ضرورتا  زن را باید که کمتر از مرد بداند و انسانی با توانائی ها و ظرفیت های محدود که خود در تضاد است با قائل شدن مقامی شامخ برای زن.

اما معنای حجاب علیرغم شباهت ش به صدف و مروارید، همانگونه که در واقعیت است و روزانه اتفاق میافتد، به کمتر دانستن زن از مرد و از انسانی که می اندیشد و تعقل میکند، ختم نمیشود. تمثیل و تشبیه حجاب به صدفی که زن را همچون مروارید در درون خود محافظت میکند، بازتاب جامعه ای میشود که سخت شیفته «عفاف» است. حجاب را بکار گیرد که عفاف را ترویج دهد. حجاب میشود نشان و باز تابنده ی عفاف. شیفتگان حجاب هرگز نپذیرند که فاصله زمین تا آسمان است جدائی حجاب از عفاف. بعبارت دیگر، مدافعین حجاب نمیتوانند خود را لزوما مدافعین عفاف نیز بدانند.  زیرا که حجاب نه تنها موجب عفاف در جامعه نمیشود بلکه شرایط مساعدی را بوجود آورد برای  پرورش خلق و خویی تعصب آمیز و غیرت پرستی. حجاب بیان محرومیت میشود و ممنوعیت در روابط بین زن و مرد از نوع انسانی.

فرهنگ دهخدا میگوید عفاف یعنی "باز ایستادن از حرام و پارسایی نمودن و خودداری از آنچه جایز و نیکو نباشد، خواه در گفتار باشد و خواه در کردار." بنا براین تعریف ،
 پارسایی و وارستگی نتیجه تعقل و گزینش درونی ست. حال آنکه عامل حجاب در بیرون از انسان که مبتنی است بر سنت و قرار دادهای کهن و رسم و رسوم و آداب و عادات و آداب فرهنگی. در این معنا حجاب را نتوان همسان عفاف دانست. چرا که عفاف دارای احکامی نیست که تخلف از آن جرم شناخته شود. باز ایستایی و پارسایی مرحله ایست از رشد و تکامل انسانی، و آن زمانی ست که انسان از بد و شر و ناشایست و شرم آور پرهیز کند،  نه از ترس و وحشت از تنبیه و مجازات، بلکه بدلیل عقل و اندیشه و احساس و عاطفه انسانی. عفاف و یا باز ایستایی و یا اجتناب از بد و زشت و ناشایست در کردار و گفتار، آموزشی ست که کسب گردد، همچنانکه  از شیرخوارگی به بلوغ و شباب و کهولت رسد نسل انسانی. عفاف تایید خود مختاری ست که نهفته در ذات انسانی. عفاف تایید استقلال و آزادی انسان است، حال آنکه حجاب نفی اصل خود مختاری ست؛ که ناشی میشود از تسلیم و اطاعت در برابر احکام الهی، سنت و قرار دادهای مطلق و کهن  دوران بدوی. عفاف خود جوش است و نتیجه کنکاش ها و کلنجار های درونی . حجاب قانون است و دارای ضمانت های اجرایی.   چرا که حجاب چیزی نیست منتج از سنجش و ارزیابیهای غریزی و عقلانی. حجاب یک فرمان است چون و چرا نا پذیر. حجاب، عفاف نیست بلکه یک نظم اجتماعی ست که بنیان گذارده شده است بر اساس فرمانروایی و فرمانبرداری. حجاب نتیجه تقلید و تبعیت است زیرا که  یک حکم فقاهتی ست. حال آنکه عفاف چیزی ست که برای کسب آن فرمانروا و فرمانبردار باهم  یکی میشوند و در درون انسان میزیند، نه در بیرون از انسان مثل قانون و مقررات، پلیس و نیروهای انتظامی. بر طبق معنای عفاف مرد باید چنان آموخته باشد که زن نیز موجودی ست مخلوق طبیعت، اگر زیبا و افسونگر، اگر دلفریب و وسوسه گر، مرد هرگز نباید که عنان اختیار از دست بدهد وبا چشمانی آلوده و نیتی  ناپاک بزن بنگرد. عفاف در وارستگی است و چیرگی بر غرایز سرکش و لذت جو که زن و مرد را  یکسان در برگیرد. عفاف باز ایستایی و پارسایی ست که حاصل نظارت بر درون است و چیره شدن بر خویشتن خویش.  حال آنکه حجاب ظاهر سازی ست. امری ست اجباری. ضروری نظم و انضباطی ست برخاسته از خصلت قدرت و دینمداری.

 نظم و انضباط و احکام و مقررات حجاب بر اساس جدائی زن از مرد قرار گرفته است. احکام حجاب، زن را از  مرد جدا نماید بآن دلیل که اختلاط و تماس دو جنس مخالف، در هم فرو ریزد شئون دین و دینداری و نظم و انضباط اجتماعی. بدین لحاظ حجاب، روابط و معاشرت زن و مرد را محدود و مشروط میسازد. حجاب مانند صدف که مروارید  را در درون خود پنهان و محبوس میکند. زن را در درون خود  نامرئی میسازد. محبوس ساختن زن در حصار حجاب در واقع نفی زندگی مادی ست، انکار و نفی وجود  لذت و خواهش است و تمنای جسمانی .  جدایی زن و مرد از یکدیگر گریز از هستی است و حرکت بسوی نیستی.  

طبیعت انسانها را علیرغم اختلاف در جنس، جدا و بیگانه از یکدیگر نی آفریده است.  زن و مرد در طبیعت مکمل ، وابسته و نیازمند یکدیگرند، بدون اینکه یکی کمتر و یا بیشتر از دیگری باشد. یکی بدون دیگری وجود ندارد.  صد ها قرن قبل از آنکه ادیان پا بعرصه وجود گذارند و روابط زن و مرد را بنظم در آورند، قرنها در آغوش یکدیگر خفته اند. بعبارت دیگر، جدا ساختن آنها از یکد یگر ناسازگار است با طبیعت انسانی.

حجاب را حاکم و زن را پنهان ساز از نگاه مرد، ولی آیا میتوانی آن غرایز انسانی که مکمل یکدیگرند انکار و سرکوب نمایی؟ نیروهای انتظامی را در خدمت گیری که زن را جدا و بیگانه از مرد نگاهداری. یعنی نفی بلوغ و فهم و شعور انسان کنی. گوئی که اگر حجاب را از سر زن بر گیری فساد و فحشا ناگهان دامن گیر جامعه و سبب افول و غروب ارزشهای اخلاقی گردد. به محض کنار رفتن حجاب مردان تحریک و احساسات شان  را بر انگیزد. موجب شود که حجب و حیا از زندگی اجتماعی محو و ناپدید گردد. مردان و زنان لجام اختیار از دست داده، افسار گسیخته، محرم و نا محرم، حلال و حرام، خوب و بد و پست و عالی را یکی ساخته  و جامعه را به فساد و انحطاط و تباهی کشاند.

رجوع به تجربه و عمل، بی اساس بودن این تئوری را براحتی نشان دهد.  جوامعی که حق گزینش را از جمله حق گزینش پوشش مناسب را حق بلامنازع فرد می شناسند، جوامعی هستند با نظم و قانونمند. اما  نظم و انضباط اجتماعی قبل از آنکه بدست نیروهای امنیتی بر قرار گردد، در درون و شعور افراد نهادین گردیده است. از مردم انتظار رود و مردم از خود نیز انتظار دارند که مرزهای ممنوعه را نه آنها که در کتاب قانون نوشته شده بلکه آنها که در کتاب درون و یا در شعور و شخصیت نگاشته شده است، آگاه باشند. در چنین جوامعی گوئی اعتماد و تاکید بیشتری ، بر بلوغ و عقل و اندیشه مرد و زن وجود دارد. موی افشان و مانتوهای تنگ و کوتاه و اندام برجسته زن، که از مصادیق بد حجابی است، اگر هم سبب تحریک و بر انگیختن احساسات شوند، باید موجب آن نشود که مردان لجام اختیار از دست داده و زنان را طعمه خویش سازند. تجربه نشان میدهد که مرد و زن در درون ابزار لازم را برای تطابق و هماهنگی با جامعه و ارزشهای مرسوم آن  دارا میباشند.

شناسائی بی حجابی و یا حتی بد حجابی بازتاب جامعه ایست، ظاهر پرست. مهم نیست که در درون چه نهفته داری، مهم این است که در بیرون چه هستی. چه دارای عفاف باشی  و پارسایی کنی و یا برعکس فاقد آن باشی.  تفاوتی نیست وقتی که حجاب بر سر داری. حجاب بازتاب این آموزه است که همه چیز درست و قابل پذیرش و تحمل است تا زمانیکه آنرا پنهان کنی و در خفا نگاهداری. بعبارت دیگر، آنچه را که حجاب در رفتار و کردار نهادین میکند ظاهرسازی ست و پنهان کاری و یا دو روئی و ريا کاری. رواج بازار سیاه است و سیاهکاری. چرا که تخلف و تمرد از احکام حجاب روبروست با عواقب وخیم ، حد و جزا، حقارت و خواری.  ترس و هراس است بنیاد رفتارهای نهادین: خشم و خشونت. در این معنا حجاب  نه عفاف است و نه پارسایی، بلکه یک امری ست ظاهری که تبعیت و پیروی از آن اجباری ست. حجاب چشمان انسان را از اهرم کنترل اجتماعی، تبدیل کند  به اهرمی در خدمت شهوت و هوا و هوس انسانی. حجاب انسان را از سازنده واقعیت به عاملی منفعل در برابر آن تبدیل نموده و توجه وی را متمرکز سازد هر چه بیشتر بر آن چیزی که از آن محروم است. جنس و چگونگی جنس و یا لذت و هوای شهوانی.

حجاب و جدائی اجتماعی زن از مرد، بر کنجکاوی آنها نسبت به یکدیگر میافزاید و حرص و ولع حیوانی را تشدید میکند که همراه میشود با تنزل درک و فهم زن و مرد از یکدیگر. طبیعی ست که در چنین شرایطی مردان و زنان نتوانند با نگاهی آشنا، دوستانه، مثبت و احترام آمیز به یکدیگر بنگرند، بلکه  همچنانکه مقرارت و انضباط حجاب سخت تر و خشن تر گردد و مجازات جرائم هنجار شکنی، سنگین تر شوند، نگاه های زنان و مردان به یکدیگر را خصومت آمیز تر و کینه توزانه تر کند. این جدایی بین دو جنس مخالف در مردان بشکل  رفتاری زمخت و خشن- مثل تنه زدن بزنان و تماس به عنف با بدن آنها در معابر عمومی ، به تظاهر در آید. و همچنین بشکل زبانی رکیک و حقارت انگیز(مثال متلک گویی)؛ که بازتاب سرکوب غرایز طبیعی است  و محرومیت و بیگانگی زنان و مردان از یکدیگر. روشن است که زنان نیز نتوانند نگاهی جز منفی و سوء ظن آمیز نسبت به مردان داشته باشند: موجودی خود خواه که چیزی نجوید و نخواهد جز ارضای تن.

 یکی از پی آمدهای این عدم تفاهم و بیگانگی بین زن و مرد، قبیح انگاشتن عشق و روابط عاشقانه است، بدلیل حیوانی بودن و مادی بودن آن. عشق زمینی لذتی است زود گذر و فانی. باید گذاشت و گذشت و به عشق "واقعی " پیوست، عشق غیرمادی و لاهوتی و یا عرفانی که در واقع چیزی نیست جز بریدن از زندگی و هستی و پیوستن به نابودی و نیستی. چنین گرایشی نمیتواند همراهی نشود با یاس و نومیدی، آمادگی درونی برای بیرحمی و شقاوت و تخریب و ویرانی. مثل گرامی داشتن قصاص، سرزدن و سنگسار، شهادت و جهاد و انتحار به معنای ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خویش  بدون  آنکه  در نظر گیری گناه،  و یا برائت و بی گناهی، مرد و زن و یا پیر و جوان، به امید در آغوش کشیدن زندگی ابدی در نابودی و نیستی.

البته غیبت زن در جامعه تحت سلطه حجاب تنها منجر به عدم تفاهم و درک متقابل و روابط مسالمت آمیز و احترام انگیز بین زنان و مردان نمیشود، بلکه تعصب، غیرت و غیرت پرستی را تشویق و ترویج میکند. زنان تبدیل به «ناموس» مردان میشوند. نه نگاه نا محرمی بر تابیده شود و نه رابطه ای خارج از مرزهای احکام حجاب تحمل شود.  حفظ حرمت و آبرو و انکار جذبه و کشش بین دو جنس مخالف، تبدیل میشود به عرق و غرور مردی و مردانگی. وای بر آن لحظه که نگاهی آلوده بر ناموسی افکنده شود، غیرت بجوش آید و آتش انتقام جویی  شعله ور گردد. مردی که خون خواهر و همسر و یا فرزند مونث را میریزد تا حرمت و آبرو را باز بدست آرد، میشود سنتی نیکو و پسندیده. مردانی که بدفاع از ناموس خود بر خیزند و دست خود بخون دیگری آلوده کنند، حتی اگر فرزند دختر و یا همشیره و همسر و یا حتی مادر باشد، قهرمان تلقی شوند. حال آنکه تعصب و غیرت در واقعیت چیزی نیست جز پوششی بر ضعف و حقارت درونی مردان بدلیل محرومیت و جدائی از زنان( رجوع شود به مطلب "ازدینداری تا غیرتمداری" در همین سایت). سرکوب خواهشها و تمنا ها، جذبه ها و کشش های درونی نسبت به جنس مخالف  بشکل  تخریب و ویرانی، قهر و خشونت و انتقام جویی جلوه گر میشود.

آری تشبیه حجاب وزن به صد ف و مروارید، ظاهری زیبا و زیبنده دارد، اما در واقعیت پنهان گر ستیز و خصومت حجاب است با عفاف .  ابزاری ست سیاسی در خدمت  تحکیم و تداوم حکومت دین و یا نظام فرمانروایی و فرمانبرداری بر اساس محرومیت زنان و مردان و جدایی  آنها از یکدیگر و  بیگانگی.

فیروز نجومی
Firouz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org

۱۳۹۱ فروردین ۲۳, چهارشنبه

     
چند و چون در حکم حجاب

اگر بگوئیم حجاب اسلامی ترین نماد نظام ولایت است، درست است که چیزی به گزاف نگفته ایم، اما هرگز بقدر لازم و کافی نگفته ایم. زیرا که حجاب نه تنها نماد نظام است بلکه پایه و بنیان آنست. حجاب را  بر گیر، رژیم دین فرو خواهد ریخت.

راستی حجاب چیست که چنان نقشی دقیق و تعبن کننده ای در رژیم اسلامی بازی میکند؟ براستی پندار و بینش علما و فقها مظهر دین اسلام از حجاب چیست که یک نظام اجتماعی را بر آن اساس پی ریزی کرده ان؟

این سوالها را پاسخی ساده نیست. اگر چه حجاب خود معنائی ساده و تهی از پیچیدگی ست. چرا که ظاهرا حجاب چیزی جز یک پوشش نیست. اما وقتی ستون یک نظام ایدئولوژیک و زیربنای یک جامعه شد، باید ضرورتا آنرا بیشر از یک پوشش دانست.

حجاب قبل از هر چیز یک حکم است، حکمی که در آن نه چند و چون است و نه چون و چرا زیرا که حکم حجاب یک حکم مطلق قرآنی است. بهمین دلیل ماورای قانون است و قانون ناپذیر. در بینش اجتهاد، حجاب چیزی ست که نه تنها نباید از آن گریخت بلکه آنرا باید همچون خیر در آغوش کشید. حجاب زیبا و مظهر عفاف است و پاکدامنی. کرداری است بزرگ و پر پاداش.

در این معنا حجاب یک پوشش ساده نیست. حجاب پوششی است ویژه زن. پوششی است که رخ و موی و جسم زن را پنهان دارد از چشمهای ناپاک و هرزه مرد. حجاب چون زن را زیر پوشش خود پنهان سازد مرد را از وسوسه های شهوانی و شیطانی رها نماید و سبب شود که از یاد و ذکر ذات الهی غافل نماند. از "راه مستقیم " منحرف نشود، بیراهه نرود و در نتیجه مرتکب گناه نشود. بعبارت دیگر، در بینش فقاهت، حجاب بخودی خود حائز اهمیت نیست بلکه آن چیزی که حجاب زیر پوشش خود میبرد دارای اهمیت است: زن. این زن است که باید خود را در دنیای تاریک حجاب پنهان سازد. زیرا که زن در بینش فقاهت چیزی جز هوس و لذت و شهوت نیست. ماهیتا شر است و شرزا، غفلت است و بی خبری. زن سرچشمه گناه است.

به حکم حجاب، فقیه زن را وظیفه دار و مسئول حفظ مرد از وسوسه های شیطانی و شهوانی و جسمانی میکند. زن بدون حجاب در چشم فقیه چیزی جز شی ای فریبنده و گمراه کننده نمیتواند باشد. آنچه و جود حجاب را برای زن ضروری و واجب میسازد آنستکه وی  عامل معاصی و گمراهی است . با پوشاندن زن در حجاب فقیه در آن اندیشه است که با بدکاری و گنهکاری بمبارزه برخیزد و زن را همچون "مروارید در صدف "- چنانکه فقیه به تمثیل گوید-  حفاظت کند. بنا براین فرضیه هرچه پنهان تر هوس و لذت و شهوت یا زن، عفاف و پاکدامنی زن بیشتر، حجب و عفت فراوان تر. هرچه زن وابسته، مطیع و فرمانبردار بهتر. فقیه زن را زیر حجاب پنهان میکند تا تقوی و پرهیزکاری بر جامعه حاکم شود. حجاب وسیله ایست در دست آیت الله ها و حجت الاسلام های حاکم در خدمت کنترل عوامل شرزا، هوی و هوس، لذت و شهوت. باین ترتیب، یعنی با پنهان ساختن رخ و موی و جسم زن زیر دنیای تاریک حجاب شر را بخیر تبدیل میکنند، امری که در اندیشه علما و فقها بعنوان هدف نهائی تارخ بشریت است. اگر فقیه حکم حجاب را مطلق میکند بآن دلیل است که خود را عامل برقراری خیر میبیند. چون خیرخواه است. چون در پی  برقراری تقوی و پرهیزکاری و رستگاری ست. این وقتی به سر انجام خواهد رسید که عوامل شر، بویژه زن، در کنترل تام و تمام قرارگیرد اینست وجوب حکم حجاب.

اگر در حکم حجا ب چند و جون بیشتر آوریم، خواهیم دید که حکم حجاب دارای نقص بزرگتری ست بلحاظ علم الهی. حکم حجاب، بیانگر این حقیقت است که وجود و هستی زن بخودی خود هدفی ندارد. موجودیت ش در سوی رستگاری مرد است، نه رستگاری خویش.  هدف خلقت مرد است نه زن. هستی زن به لحاظ هستی مرد است که اهمیت دارد. گوئی که اراده بر آن بوده است که زن پنهان باشد و ملک خصوصی مرد.  خدمتگزار باشد و پنهان و  نا موجود. گوئی که عقل و خرد نهائی، شر(زن) را خلق کرده است که خیر آفریند. رستگاری امکان پذیر است اگر زن بمثابه ترکیبی از احساسات تند و آتشین و عواطف پرشور و سرکش، مهار شود.  بعبارت  دیگر، زن همچون حیوانی باید اهلی شود تا بتوان از آن بمنظور رستگاری و بر قراری خیر، سود جست.

در این معنا گذشته از آنکه حجاب بیانگر نابرابری زنان و مردان بلحاظ خلقت ا ند،  بلکه حکمی است شکننده قصد و غرض الهی در آغاز خلقت. اول هستی را بزن میبخشد بعد به نقص کار خود آگاه میشود. لذا با حجاب برآن پرده میکشد و کنترل آنرا باین طریق واجب میشمرد. همراه زن، حجاب را  نیز میآفریند که بوسیله آن مرد بتواند زن را اهلی سازد. در چنین صورتی آیا میتوان بآن اراده الهی و نهائی، عقل و خرد نیز نسبت داد؟ چرا که حجاب در واقع نقی هستی است. حجاب هستی زن را ناپدید نموده به نیستی تبدیل ش میکند. حجاب بیان نیستی زن است، نه هستی او. اگر زن دارای هستی است چرا و بچه دلیل باید پنهان باشد. تنها دلیل آن میتواند مرد و رستگاری او باشد. زن را در جمع زنان نیازمند حجاب نیست. در برابر مرد است که باید خود را پنهان سازد. زیرا که همه بدیها و نابسامانیهای اجتماعی از بی حجابی و بد حجابی برخیزد.

البته فقهای عالم، برآنند که حجاب هرگز مانعی بر تعالی مقام زن در جامعه نیست و با آن تضاد و تصادمی ندارد. حجاب هرگز راه ترقی و پیشرفت را بر زن نمی بندد و عقل و خرد را از او سلب نمیکند. که حجاب تنها پوششی است بر عفت زن. از او حق و حقوقی را نمیگیرد و بدین لحاظ نقشی در تعیین جایگاه اجتماعی زن ندارد.

با حکم حجاب، فقیه زن را از یکطرف تحلیل میبرد و ناچیز میکند و او را تا حد یک شی قابل استفاده جنسی تقلیل میدهد .  به بهانه حفظ پاکدامنی او را ببند میکشد و حجاب را بر او تحمیل میکند، از طرف دیگر بر او همه راههای ترقی و پیشرفت را میگشاید. از یکطرف بوسیله حجاب، هستی اش را نفی میکند؛ عقل و خردش را بآن اندازه ناچیز بشمارد که حق گزینش پوشش مناسب را از او سلب میکند و از طرف دیگر او را آزاد میگذارد که با مردان برای اشغال جایگاهی بهتر در جامعه به رقابت بپردازد. فقاهت مسئولیت پاکدامنی را بر دوش زن میگذارد، درست بآن دلیل که زن را موجودی یک بعدی میبیند: هوی و لذت و شهوت. اگر چنین نیست ، اگر در بینش فقاهت زن چیزی بیشتر از هوس و لذت و شهوت است، اگر در  نهاد ش عقل و خردی همچون عقل و خرد مرد بکار گرفته شده است، چه نیازی ست به زندانی کردن زن در دنیای تاریک حجاب؟ حجاب فقاهتی نشان بی خردی ست.

پاکدامنی ظاهری بواسطه حجاب اگرچه فاقد ارزش است اما در بینش فقاهت بالاترین ارزشها ست. اینست که هرآنچه این ارزش را زیر سوال برد و در نفی آن بکوشد در دستگاه عدل و عدالت ولایت مجرم و گناهکار شناخته میشود.  اما مجرمین زنان ا ند نه مردان که به حرا می بزن نگریسته اند. آلودگی در نگاه مرد است، اما فقیه حکم به دستگیری و مجازات و شکنجه؛ تنبیه و تادیب زن میدهد. فقیه وقتی زن را دستگیر میکند، او را به جرمی دستگیر میکند که خود در ارتکاب بدان بی گناه است. جرم زن وجود و هستی اش است. و جودی که بدید فقیه اگر پوشیده نشود، فساد انگیز است و سبب نادرستی و فحشا ست. زن بودن هستی زن است. در این، اراده از او نیست،  بلکه از نیروی هستی بخش است. زن یعنی  چیزی غیر مرد، چیزی ظریفتر و لطیف تر، چیزی دقیقتر و با بارد هی بیشتر. چیزی به کما ل نزدیکتر. اگر رخ و موی و جسم ش زیباست و سزاوار ستایش چرا گناه از او ست. آن دانای کامل و هستی بخش را نتوان چنین کوته خرد و کوته نگر، تصور نمود که هستی انسانی بزن دهد اما در نهاد ش بجای عقل و خرد، زشتی و شر بکارد و آنگاه او را مجرم و گناهکار و سزاوار تنبیه و مجازات بشمارد.

اما حجاب تنها بیانگر پستی و فرو زیستی زن نیست. حجاب نشان حقارت و خواری مرد نیز هست. درست است که فقیه بوسیله حجاب برتری مرد را بر زن تثبیت و پا برجا میکند، اما او را نیز ناچیز و خوار بشمارد. از یک طرف فقیه حافظ منافع مرد علیه زن است. او را  مجاز در تعدد همسر کند و زن را بلحاظ حقوقی و قانونی وابسته بمرد ، ولی از طرف دیگر او را موجودی تابع امیال و شهوت خود پندارد و ضعیف و ناتوان در عقل و خرد. با رویت زن از خود بی خود و مرتکب زشتی و معاصی شوند.  بدلیل این سستی و تزلزل است که مردان نیز باید مهار و محروم و کنترل شده  و به عقل و خرد نظام اسلامی تسلیم شوند. ولی فقیه زنان را زندانی کرده و هرگونه کوششی را برای رهائی از بند حجاب سرکوب نموده و مردان را بزندان بانی آنان گمارده است. حجاب تنها وسیله کنترل و سلطه بر زن نیست، بلکه وسیله تسلیم و اطاعت مرد نیز هست، تسلیمی که هم اخلاقی و مذهبی ست و هم سیاسی، اینست که تسلیم به فقیه تسلیمی است تمام و کامل.

بنابراین، اگر از حکم حجاب بمثابه یک حکم فقهی بگذریم، در شرایط کنونی، حکمی است سیاسی در خدمت حفظ و برقراری حکومت مطلق گرای اسلامی.  وسیله ایست برای سرکوب و کنترل اجتماعی. نظام ولایت نمیتواند از یکطرف انسان را آزاد فرض کند، از طرف دیگر احکامی را همچون حکم فقاهتی حجاب که در آن هزاران هزار چند و چون رواست، مطلق سازد. اجرای بدون چون و چرای حکم حجاب در جهت ثبات و تداوم نظامی ست متحجر،  مستبد و مطلق گرا. بمنظور گسترش کنترل و سلطه خود، حکومت ولایت در هر لحظه و شرایطی خود را آزاد میبیند که تحت نام حجاب بگیرد و ببندد و  تنبیه و مجازات کند. بنابراین نظامی که بر اساس حجاب بنا گردیده و سلطه تمام و کامل خود را بآن وسیله  بر جامعه تحمیل کرده است با برداشت حجاب نیز فرو خواهد ریخت.
فیروز نجومی
Firoz  Nodjomi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.com

برخی از احکام قرآن در ارتباط با حجاب:

قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ وَ یَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذلِکَ أَزْکى لَهُمْ؛ ای رسول ما مردان مومن را بگو تا چشم ها از نگاه ناروا بپوشند و فروج و اندامشان را محفوظ دارند، که این بر پاکیزگی جسم و جان ایشان اصلح است


قُلْ لِلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصارِهِمْ (نور؛30) ای رسول ما به مردان مؤمن بگو تا چشم ها .از نگاه ناروا بپوشند
قُلْ لِلْمُؤْمِناتِ یَغْضُضْنَ مِنْ أَبْصارِهِنَّ(نور؛31) ای رسول به زنان مؤمن بگو تا چشمها را از نگاه ناروا بپوشند

. فَلا تَخْضَعْنَ بِالْقَوْلِ فَیَطْمَعَ الَّذِی فِی قَلْبِهِ مَرَضٌ(احزاب؛32) پس زنهار نازک و نرم با مردان سخن نگویید؛ مبادا آن که دلش بیمار (هوا و هوس) است به طمع افتد.

وَ لا یَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیُعْلَمَ ما یُخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ(نور؛31) و آن طور پای به زمین نزنند که خلخال و زیور پنهان پاهایشان معلوم شود.
.


































































۱۳۹۱ فروردین ۲۲, سه‌شنبه

مدینه فاضله ولایت

22 بهمن 88، نشان داد که مدینه ی فاصله ی ولایت در لجنزار تباهی و انحطاط غرق گردیده است. زندانیان و اسیران خود را در حالیکه غل و زنجیر فریب را بر وجود خود میکشیدند، فراخوانده بود که سی و یکمین سال حکومت شریعت و شمشیر را جشن گرفته و به پایکوبی بر خیزند. از ملت و غرور ملی، از ایران و ایرانی ، از پیشرفت در علم و صنعت و تکنولوژی، بویژه فنآوری هسته ای و فضایی، از مدیریت جهان و سلطه بر آن، از خوشبختی و سعادت، از بهزیستی و رفاه مادی و معنوی که بدست آورده، از عدالت و برابری و از جایگاه رفیع نظام اسلامی در تاریخ بشریت، چه سخنان یا وه که نسرو ند و در بوق و کرنای رژیم دین، ندمیدند.

از گفتمان اسلامی خبری نبود. گفتمان، ایرانی شده بود. ترفند شریعت پس از سی سال کهنه و پوسیده گردیده بود. در 50 میلیون نفری که از سراسر ایران به تهران انتقال داده و در 40 کیلو متر گستر انده بودند( البته به تخمین بسیار محافظه کار انه رسانه های رژیم)، نه شوری وجود داشت و نه هیجانی و نه گوش شنوایی. چرا که آنها به تکلیف شرعی خود عمل نموده ، وجود خود را همچون رعیتی اجاره داده و برای دریافت دستمزد ی ناچیز و یا لقمه ی نانی و یک نوشیدنی، و یا از ترس انتقام رئیس و کار فرمای دولتی به بندگی خود گردن نهاده بودند. آیا این مردم از محرومیت خود، محرومیت از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی خود آگاه بودند؟ آیا میتوان آن مردمی را که سر خود بزیر افکنده، کنند و گویند، و کور کورانه اطاعت نموده و فرمان برند، آگاه به حقارت و خواری خود دانست؟. آیا آنها را میتوانی چیزی بیشتر از رعیت با حق و حقوقی محدود و جابرانه  پنداشت؟ آیا آنها میدانند که از آنچه انسان را از حیوان جدا میسازد- یعنی آزادی و آگاهی بدان- محرومند؟ هرچه که هستند، همان انسان هایی هستند که مدینه فاضله ولایت به آنها می بالد. انسان آزاد و مستقل در ستیز و خصومت است با شریعت و نمیتواند در دوران ولایت پرورش یابد. مدینه ولایت به رعیت نیازمند است ،به کسی که در بند است و وابسته و نا آگاه باسارت خویشتن. نه انسانی مختار و متعقل. نمایش توده ی رعیت ها بود که به قول ولی فقیه جهان را در 22 بهمن 88، "مبهوت " ساخته بود.

مدینه ی فاضله ای که رژیم دین در تولد آن جشن و سرور بپا میکند، نظام ارباب- رعیتی  ست که تحت شریعت و شمشیر برهبری کسی، امام، موجودی مقدس و فرازمینی، زاهد و پاک و با تقوا، ظلم ستیز و بت شکن، معصوم و خطا ناپذیر، برپا نمود. امام نماد شریعت  بود و شمشیر. تحت فرمانروایی الهی امام خمینی، همه ی زهد ور زان و مومنین از حوزه های علمیه ، خروج یافتند که درختان سبز شریعت را در سراسر جامعه بکارند، رفتار و گفتار تمامی جامعه را تابع نظم و نظام شریعت در آورند و همگان را به رعیت یک ارباب با قدرت مطلق، مبدل سازند.

آیت الله ها و حجت الاسلام ها، علما و فقها، بی درنگ به تغییر و دگرگونه سازی تمام نهادهایی پرداختند که مارکسیست ها آنرا عرصه ی رو بنایی جامعه نامیده اند،  ازجمله باورها، ارزشها، عادات و رسم و رسوم و سنت، نهاد های سیاسی و یا قانونی و غیره. بدین منظور، نظام کیفر خواهی و انتقامجویی بر اساس شریعت بر قرار و " محارب " وارد نظام قضا گردید و بعد ها قصاص و سنگسار، شلاق و تازیانه، بازجویی و تجاوز و شکنجه بدان افزوده گردید، و بلحاظ ، خشونت و بیرحمی، ترس و وحشت آفرید، حتی در دوران کوتاه "بهار آزادی." بزودی سکوت و خاموشی بر قرار گردید.

 در 22 بهمن 57 در واقع برای اولین بار شمشیر شریعت از غلاف بیرون کشیده شد، آماده که برق آسا بر هر گردنی فرود آید. این بدان معنا بود که مردم باید شیوه زندگی خود را بر اساس قواعد شریعت تغییر دهند. بخودی خود روشن بود که مدینه فاضله نه بر اساس ارزشهایی نوین سازگار با طبع و نفس و عزت و آزادسازی بشر، بنا میگردد.  بلکه بر اساس ارزشهایی پی ریزی میشود که در ستیز و خصومت است با خصلت بشری: تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت. یعنی زندگی گوسفندوار ی.

پس در آغازین لحظات پیروزی، شمشیر شریعت بر گردن "محاربان، " یعنی دشمنان حکومت الله فرود آمد و تصاویر وحشت بار آنان با چشمهایی منجمد در حدقه و طاق سر، دندانهای فشرده بهم جهید ه به بیرون از صورت، با حفره هایی خون آلود در پیشانی و یا در قفسه ی سینه، در مطبوعات کشور به چاپ رسید. یعنی که ساختار مدینه فاضله با ریختن خون محارب آغاز گردید. با وجود شریعت چه نیازی به قانون بود و پیمودن مراحل قانونی و اثبات جرم و در همان راستا تعییین میزان کیفر. در دفاع از شریعت الهی ریختن هر خونی مباح و حلال شد.

در همان هنگام حجاب یکی دیگر از ستونهای فولاد ین مدینه فاضله ولایت گردید. از اینرو حجاب را نیز بدون کوچکترین وقفه ای، اجباری ساختند تا زنان از نمایش وجود خود پرهیز نموده مردان را از وسوسه غریزه و انحراف از راه مستقیم الهی محفوظ بدارند. حجاب اساس جدایی زنان از مردان، گردید. حجاب شد نشان وحدت، نشانه آرمان الهی: جماعت همه یک رنگ و هم آهنگ، نه اختلافی نه تفاوتی، نه زیر و نه بالا، نه غنی و نه فقیر، نه قوی و نه ضعیف. یعنی که حجاب تنها نماد انقیاد زن نبود بلکه در واقع جامعه را در کل به انقیاد شریعت کشانده بود. حجاب، ابزاری بود برای یکسان سازی و انکار و نفی کثرت و اختلافات و تفاوتها  و نیز تضاد و ستیز منافع و جایگاه  های مختلف طبقاتی در جامعه. همگان از بالا تا پائین موظف و مکلف به رعایت مقررات و قواعد حجاب شدند. حجاب، عین شریعت بود و ماورا چند و چون.

 احزاب، سازمانها و گروه های  مخالف از جمله چریک های "فدائی خلق " که در برابر به پا ساختن مدینه فاضله ولایت به مقاومت بر خاسته بودند، اجباری ساختن حجاب را آنقدر کم اهمیت میدیدند که بحث در باره آنرا به آینده موکول میساختند. آنها مسائل عمده و بسیار جدی تری در پیش رو داشتند. در پی کسب قدرت بودند، نه دفاع از ابتدایی ترین حق و حقوق بشری. مردان انقلابی و دموکرات و لیبرال، سرنوشت زنان، تحقیر و محرومیت آنان را به سرنوشت خود پیوند نمیزدند. حال آنکه حجاب همراه با جرم محاربه، اساس سلطه ی شریعت و نظم و انضباط اجتماعی در مدینه ی فاضله ی ولایت گردیده بود.  نه تنها در کوچه و بازار، حجاب اجباری بود بلکه تمام نهاد های درون جامعه، از کوچکترین تا بزرگترین، خصوصی و یا دولتی، مجبور به تابعیت از مقررات حجاب گردیدند. چه شعار ها در ستایش حجاب بر دیوارها که نوشته نشد. حتی در کمر کوه ها و بر سر راه کوه نور دان، تابلوی "رعایت حجاب " را نصب نمودند. حجاب نماد سلطه ی اسلام بر جامعه گردید.

بنابراین، حجاب همراه بسیاری از باید ها و نباید های دیگر براحتی پذیرفته شد. زیرا که شریعت نظم و انضباط، و یا  قوانین و دستوراتی نوین و یا نا آشنا و بیگانه ای برای مدیریت زندگی اجتماعی عرضه نمیکرد. بلکه قواعد ی را بر جامعه حاکم میساخت که در سرشت ایرانی بدلیل انتقال از یک نسل به نسل دیگر نهادین گردیده بود. لذا آنچه تا کنون در باورهای ما وجود داشت و به رسم سنت در زندگی روز مره از آن پیروی مینمود یم، تحت نظام ولایت، اجباری و تحمیلی گردید. در نتیجه سلطه شریعت نمیتوانست با هیچگونه دشواری و مقاومتی از جانب عاملان آن و یا دین باوران، بر خورد نماید. باینترتیب، قواعد و نظم و انضباط شریعت سلطه خود را هر روز گسترش میداد، بدون آنکه ستیز و خصومت ش با حقوق بشری، جدی تلقی شود و مقاومت برانگیزد. چرا که از دیدن شمشیر در دست شریعت یا ناتوان بودیم و یا به وحدت و یگانگی شان  به رضا تن داده بودیم. اگر چه در روزهای جمعه بر فراز منبر، وحدت شریعت و شمشیر بطور نمادین به نمایش گذارده میشد. بر ان جایگاه مقدس امام جمعه را مشاهده میکردی که در حالیکه خطبه خوانی میکرد لوله تفنگی را دائما در دستش می فشرد. این بزرگترین تغییر و تحولی بود که در 22 بهمن 57 بوقوع پیوست. تا پیش از آن تاریخ، تصور آیت الله و یا حجت الاسلامی بر فراز منبر مسلح به سلاح گرم، هرگز به مغز هم خطور نمیکرد. اما واقعیت آن است که وحدت شریعت و شمشیر، اصلی ست که از دوران رسالت محمد بارث برده ایم. این شمشیر محمد بود که باور به اسطوره جبرئیل و نزول وحی الهی را وسعت بخشید. ادبیات ما آکنده است از حمد و ستایش خونریزی هایی که پیامبر اسلام  بنام دفاع از لا الله الا الله، بدان دست زده است. محمد 10 سال حکومت کرد و بیش از 60 بار به جنگ کفار رفت.  
.
در تثبیت سلطه ی حجاب، انواع و اقسام گشت های مبارزه با بد حجابی، هنجار شکنی و امنیت اخلاقی، بر گماشتند. چرا که بد حجابی فساد ببار میآورد و تباهی- یکسان بود و هست با بی عفتی و آلودگی. حجاب علیرغم اهمیت آن تعریف مشخص و هم طراز ی نداشت. تحت عنوان بد حجابی، هر زنی میتوانست مورد اذیت و آزار و تفتیش ماموران گشت های ارشاد قرار بگیرد و نیز میگرفت. اما، برغم سخت گیریها و بگیر و ببند ها، این زنان بودند که حجاب را تعریف و تفسیر میکردند و آنرا بر طبق نیازهای خویش تغییر میدادند. البته این یاد آوری لازم است که زنان به آن حجابی که شریعت اسلامی طلب میکرد یعنی چادر و چاقچور از آغاز  تن ندادند. اما به رو سری  و مانتو چرا، یعنی حجابی که موی زنان و برآمدگی و نقاط عریان مثل قوزک پا را بپوشاند. حجاب اما پیوسته در دست زنان دستخوش تغییر و تحول بود. رو سری ها هر چه بیشتر قیطانی و موها بیشتر نمایان شدند. مانتو ها کوتاهتر، و شلوارها تنگتر. آرایش ها هرچه بیشتر پر رنگ و غلیظ تر شدند. به این دلیل مبارزه با بد حجابی نیز یکی از بزرگترین مشغله رژیم گردیده بود. چرا که بد حجابی طبیعتا به هنجار شکنی منجر میشد که امنیت اخلاقی را در جامعه مورد تهدید قرار میداد و بنیان مدینه فاضله ولایت را به لرزه در میآورد.

در مدینه فاضله ولایت، کنترل زن اصلی است که مطلقا یک امر ضروری و شرعی ست. زن بدون حجاب بنیان شریعت را متزلزل میسازد. زن جایگاهی دارد در الگوی فاطمه، دخت پیامبر که فرزندانی مثل حسن و حسین به بشریت ارائه میکند. جایگاه او تسلیم و اطاعت است نه تنها نسبت بخداوند که یک تکلیف شرعی ست بلکه تسلیم به مرد و اطاعت از قوانین و مقرراتی که مردان به نفع خود وضع میکنند. بر اساس شریعت بود که صدای زن در زندگی اجتماعی بطور کلی ممنوع  گردید. خسارت و زیان این محدودیت را با هیچ خط کشی نمیتوان اندازه گرفت. چه استعدادها  خاموش و چه ستاره ها که هرگز بر آسمان زندگی به درخشیدن نرسیدند. آیا هرگز میتوان تصور نمود که خوانندگانی مثل قمرالملوک ، هایده ، مهستی و یا سوسن که با صدا و هنر خوانندگی خود به زندگی غنا می بخشیدند و آنرا عطر آگین میساختند، در مدینه فاضله ولایت، قدم به عرضه وجود بگذارند؟  مسلم است که  اندام و آوای زن طومار مدینه ولایت را در هم میکوبید. بهمین دلیل از آغازین ترین لحظه بنای مدینه فاضله ولایت، بر سرکوب و کنترل زنان نهاده شد. سلطه بر زنان، سلطه بر تمامی جامعه بود. بی جهت نیست که زنان در صف اول جنبش اعتراضی با مدافعان شریعت به نبرد می پردازند.

  مارکس، فیلسوف و انقلابی قرن 19 بر آن اعتقاد بود که: « بشر سازنده تاریخ خود می باشد، اما آن را به دلخواه خود خلق نمیکند. آنرا تحت شرایطی که خود بر گزیده اند بوجود نمیآورند بلکه آنرا در مواجهه با شرایطی که داده شده و از گذشته انتقال یافته است، میسازند. سنت تمام نسل های مردگان همچون کابوسی وحشتناک بر مغز زندگان سنگینی میکند (برو مر 18،1869).»

شریعت اسلام نیز کابوس وحشتناکی است که از مردگان به زندگان انتقال یافته و بر آگاهی و  شعور ایرانی قرنها است که سنگینی کرده است. مدینه فاضله ولایت بر اساس این کابوس بنا گردید. یعنی ما ایرانیان تاریخ خود را در حالی ساخته ایم که در بند و اسارت شریعت بوده ایم. امام خمینی نیآمده بود که ما را از بند های نظام ارباب-رعیتی رهایی بخشد. بلکه ماموریت الهی داشت که تمامی زندگی را به تبعیت از شریعت  در آورد. انقلاب 57 را باید تجلی این کابوس وحشتناک دانست. ما شیفته و شوریده به استقبال رهبری شتا فتیم که از دوران بدوی، دوران بادیه نشینی، دورانی که در تاریخ اعراب به دوران جاهلیت، به دوران ساحری و کاهن ی معروف است، آمده بود .او از دوران بعثت و رسالت، از موزه ی تاریخ ، سر بر کشیده بود. یعنی که تحت رهبری امام بدوران گذشته باز گشتیم.

بنابراین با ظهور شریعت بر صحنه اجتماعی، شیوه زندگی و رفتار و گفتار  بسرعت تغییر یافت و عرصه حق و حقوق بشری  هر روز محدود تر و تنگ تر گردید. در حالیکه انقلابیون سرگرم بازی سیاسی و وحدت تاکتیکی با آیت الله ها و حجت الاسلام ها، بودند. از همان آغازین لحظه ی بنای مدینه فاضله ی ولایت، تمامی فعالیت های شبانه، تفریحات و سرگرمی، می نوشی و می سازی، میخانه و میکده را از روی زمین برداشتند و در زیر زمین پنهان ساختند. بر طبق شریعت گناهانی همچون می گسار ی، نواختن و رقصیدن، شادی و پایکوبی، جشن و سرور، نرد عشق باختن و عاشقی، شنیدن موزیک و دیدن ویدیو،  به جرم تبدیل شدند و برای یافتن مجرم و مجازات گناهکار بر سر هر چهار راهی، گشت های تفتیشی و ارشادی گماردند تا وظایف شرعی خود را بجا آوردند. دهان ها را به بویند، بد حجاب ان، هنجار شکنان، می گساران و عشاق را دستگیر نموده تا قاضی شرع حکم شریعت و حد و مجازات آنان را تعیین کند. اتومبیل ها را مورد تفتیش قرار میدادند تا موز یکی و یا خوردنی و نوشیدنی حرام بدست آوردند. در تمام حوزه های زندگی، شریعت نفوذ خود را از درون به بیرون گستر اند. هیچ هنری نبود که از نفوذ و سلطه شریعت مصون ماند. از هنرهای تجسمی، نقاشی و مجسمه سازی، تا تولید موسیقی و تاتر و سینما، از نویسندگی و شعر گویی گرفته تا انتشار مجله و روزنامه نگاری و نیز راد یو و تلویزیون، تابع نظم و انضباط شریعت گردیدند. در تمام نهادها ی اجتماعی، چه خصوصی، چه دولتی، رعایت حجاب اجباری گردید- همانگونه که در کوچه و بازار بدون حجاب هیچ زنی هرگز نمیتوانست ظاهر شود.

در مدینه ولایت، آموزش شریعت در تمام دبستانها، دبیرستان ها، و دانشگاه ها اجباری گردید. در نتیجه جوانان دوران ولایت بر خلاف جوانان دوران شاهنشاهی، شریعت را به اجبار پذیرفتند، نه به دلخواه ی و یا در دامن خانواده. خیزش جوانان را باید واکنشی نسبت به آموزش اجباری شریعت دانست. آنها باید مفاد آنرا حفظ نموده و در امتحانات نمره قبولی تحصیل میکردند. مدینه ولایت ضرورتا و با اکراه بسیار به اختلاط دانشجویان زن و مرد در دانشگاه های ایران، تن داد اما هرگز آنرا با شریعت سازگار نمی دید. لذا پیوسته در صدد یافتن راهی بوده است که آنرا ملغی سازد. نظام ولایت خیزش اخیر دانشجویی را و نقش فعال آنانرا در جنبش اعتراضی 88،  به اختلاط جنس ها نسبت داده و باین دلیل  تک جنسی ساختن دانشگاه مدتها ست که تحت بر رسی  جدی ست. چرا که تک جنسی ساختن دانشگاه  برای حفظ امنیت و آرامش مدینه ی ولایت امری ضروری پنداشته میشود. حضور شجاعآنه و قهرمانانه ی زنان را باید قیام علیه جایگاه و مقام و منزلتی دانست که شریعت برای آنان تعیین و تعریف کرده است.
  
چیزی بطول نی انجامید که کیفیت زندگی اجتماعی و خصوصی، دگر گون گردید. خنده و شادی از زندگی خروج یافت و جای خود را به خوشآمد گویی به مرگ و نیستی و یا جهاد و شهادت داد. مگر میتوان مدینه فاضله ولایت را بنا گذارد بی اند با کفر و باطل برای رضا و خشنودی الله شمشیر بر کشی و منافق و کافر را بخاک و خون کشی؟ بهمین دلیل معماران مدینه فاصله ولایت، اول به جنگ با شیطان بزرگ شتافتند. اعلام نمودند که دشمن اصلی شریعت و مدینه فاضله ولایت، آمریکا و همدستان او ست. همه شر و خباثت، فساد و تباهی از آن ابر قدرت برخیزد. 444 روز 52 نفر آمریکایی را به گروگان گرفته و به خلع سلاح ایدئولوژیک انقلابیون چپ و ضد امپریا لیست و بیرون راندن آنها از میدان رقابت بر سر قدرت پرداختند. سپس 8 سال جهاد حق علیه کفر و باطل را آغاز نمودند. در این جهاد مقدس در پی تسخیر قدس از راه کربلا بود که کلید طلایی بهشت را به گردن جوانان کشور آویزان مینمودند و آنان را به میدانهای مین گذاری شده رهسپار میساختند.

اما جهاد بر علیه کفر و باطل باید که در داخل مرزها و بویژه زندانهای کشور سرشار از انقلابیون چپ و مجاهد، دموکرات و لیبرال و دگر اندیش نیز، به کمال میرسید. که این خود به قتل عام در زندان ها در سالهای 66-67 که تعداد آنان تا 4800 نفر تخمین زده شده است، منجر گردید. جهاد و شهادت بکار گرفته شد که خلق و خوی مردم را بطور عمیقی دگرگون سازند، به گونه ای که بتواند مسائل اجتماعی ناشی از تمدن غرب و سرمایه داری، شفا بخشد. انتظار بر این بود که مردم  جنگ را  بعنوان یک برکت الهی بپذیرند و با طیب خاطر فرزندان شان را به میدان جنگ رهسپار سازند. در چنین دورانی به زندگی و به رفاه و آسایش و فراورده های لذت بخش مادی، باید که کمتر توجه می نمودی و بیشتر به جلب رضا و خشنودی خدا اندیشه میکردی. پرهیز از مصرف، نه افزایش تولید پیوسته یکی از ضروریات مدینه فاضله ولایت بوده است. قناعت، کم خواهی و کو خ نشینی راه اجتناب از تورم و بحرانهای اقتصادی، تصور میشد. دوران جنگ دوران غم و اندوه بود. دوران تخریب و ویرانی، دورانی که تاریکی حاکم شده بود. در عین حال فرود آمدن شمشیر شریعت بر گردن دگر اندیشان ادامه یافت. قتل های زنجیره ای در زمانی اتفاق افتاد که اصلاح طلبان بفکر اصلاح مدینه فاضله ولایت افتاده بودند و دولت را در اختیار خود داشتند.    

بدین ترتیب مدینه فاضله ولایت، به یک زندان بزرگ تبدیل گردید، مکانی که کنترل و نظارت دائمی ست. ذره ای سرپیچی عقوبتی گران در پی دارد: تنبیه و مجازات. اطاعت و تسلیم اجباری ست، اجرای فرمان بی چون و چرا است. در جامعه ای که شریعت الهی جاری ست، از ابتدائی ترین حق و حقوق خود محرومی، مثل یک زندانی. حق گفتن نه، شنیدن نه، نوشتن نه را در جامعه اسلامی نداری. باید همرنگ و هماهنگ، و همقدم باشی، با آنان که بیگانه و نا آشنایی. وحدت اجباری ست. هویت یکی ست: اسلامی. مجرمی و حرمت نهائی ست اگر نه گوئی و نفی دین و شریعت کنی. بیرون شوی از این جهان بی نام و نشان و در گمنامی. نفی و مقاومت در برابر قدرت یکی ست با نفی و مقاومت در برابر ولایت و یا خداوند یگانه. اخلال در نظم اسلامی است و محاربه با ذات الهی. یک حرف، یک اندیشه، یک نگرش بیش وجود ندارد. آنهم حرف شریعت اسلامی ست، حرف ولایت، حرف نهایی.

اما بر دیوارهای عظیم و بلند این زندان، شکافی عمیق ظاهر گردیده است. بوی و طعم آزادی با جنبش اعتراضی به درون این زندان راه یافته است. از نظم ولایت و یا شمشیر و شریعت، تنها شمشیر است که مانده است. مسلم است که آماده است که در دفاع از شریعت سرهای بسیاری را بر خاک افکند. اما همچنانکه بساط شریعت بر چیده میشود شمشیر فولاد ین نیز همچون شیشه بشکند.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org