۱۳۹۱ فروردین ۱۹, شنبه

 
تورم، گرانی و بیکاری،
خداوند است مسئول


آنچه برای این نگارنده هنوز نامعلوم و مجهول مانده است نقش دین و تدابیر اسلامی و حوزه ای بر اساس علم "کافی،"  علم " فقه الهی" در اداره امور اقتصادی کشور است. مگر جامعه ما یک جامعه دینی نیست؟ مگر جامعه ما بر اساس اصول دین اداره نمیشود؟ مگر نه اینکه اوامر و احکام لازم  را در باره آنچه بوده است و هست و خواهد بود خداوند بزرگ در کتاب لایزال قرآن صادر نگرده است؟ چرا راهکارهای مبارزه با تورم و گرانی را از آن با ابزار اجتهاد استخراج نمیکنند؟  چرا به رساله های توضیح المسائل آیت الله ها که بر اساس تطابق فرامین الهی با شرایط کنونی  بنگارش در آمده است، برای حل مسائل تورم و گرانی و فقر و درماندگی رجوع نمیشود؟ مگر نه اینکه اسلام برا ی همه مسائل هستی و نیستی پاسخ دارد؟

مگر نه اینکه مسئول جامعه دینی ما ولایت فقیه است. مگر نه اینکه ولایت فقیه ادامه حکومت رسالت و امامت است و حرف او حرف نهائی است و بالاتر از قانون ؟ آیا مطبوعات منتقد باین واقعیت آگاه نیستند که سیاست های داخلی و خارجی اقتصادی و سیاسی، همه باید به تایید و تصدیق ولایت فقیه رهبر معظم و هوشیار و با تدبیر و دور اندیش برسد؟ چرا آقای ولایت فقیه را مورد سوال قرار نمیدهند که چگونه فقر و محنت امت اسلامی را بدست فراموشی سپرده است؟ آیا در زمان شاه، بود فردی که هویدا را مسئول وخامت اوضاع بداند؟  گویا مطبوعات منتقد دچار کمبود حافظه نیز هستند که به یاد آورند که درست بعداز اعلام سیاست جیره بندی بنزین بود که در تیر ماه گذشته، آقای رئیس جمهور برای اخذ تایید و تصدیق و توشیح تدابیر و سیاستهای نجات بخشش بحضور رهبرمعظم، ولایت فقیه، آقای خامنه ای شرفیاب شدند. در آن  شرفیابی بود که  آقای ولایت فقیه نماینده خداوند بر روی زمین، بمردم ما و مردم جهان اعلام نمود که:  امروز كشور در همه عرصه‌ها در حال حركت رو به جلوست ؟ (رجوع شود بهمین بلاگ به مقاله ای تحت همین عنوان)

در همین بیانیه پر شور بود که رهبر معظم توصیه کردند که باید به الویتها توجه نمود. بر اساس فرمان ولایت فقیه مبارزه با گرانی و تورم هرگز جزء الویتها نبوده است، و آقای رئیس جمهور که کارگزار صدیق ولایق ولایت فقیه است پیوسته الویتها را در نظر داشته است. کیست که نداند بر صدر الویتها دست یابی به فن آوری هسته ای  و تبدیل کشور بیک ابر قدرت منطقه ای قرار داشته است. مبارزه با گرانی و تورم در واقع انحراف از الویتها بوده است. الویت نه استفاده از ثروت هنگفت و روز افزون حاصل از در آمد نفت بنفع بالابردن توان و بنیه تولید مادی جامعه و نجات مردم از فقزو محنت، تورم و گرانی، بلکه مسلح شدن باسلحه نهائی بمنظور رهائی بشراز سلطه و ستم فرعونیان و هدایت آنها بسوی راه انبیا، بوده است.

وجود گرانی و تورم، بیکاری و فقر و محنت بعضا نتیچه مستقیم شعار ولایت فقیه یا مرگ یا غنی سازی و هزینه های پیمایش راه انبیا بوده است که مطبوعات منتقد آنرا بطور کلی مورد چشم پوشی قرار میدهند. آنها فراموش کرده اند که به نقش موثرتحریمات اقتصادی و قظعنامه های شورای امنیت در ایجاد اختلال در روند اقتصادی کشور و در نتیجه کاهش سرمایه گذاری  و نهایتا گریز سرمایه ها از کشورو تضعیف روز افزون توان و نیروی تولیدی کشور، اشاره ای کنند. چرا که بنا بر فرمان ولایت فقیه، امت اسلامی بمنظور نجات بشریت باید آماده پذیرش هرگونه هزینه ای باشد. لذا بحث و مناظره در باره آن به سیاهچالها و لابراتوریهای شکنجه و مجازات اوین  ختم میگردید.  مشی اصلی آن بود که تورم و گرانی، کمبود مسکن، افزایش فقر و محنت تنها بخش کوچکی از جهاد و شهادت در راه رسالت انبیا باید تلقی میشد. گویا مطبوعات منتقد فراموش کرده اند که قطعنامه های شورای امنیت در منظر آقای رئیس جمهور کاغذ پاره ای بیش نبوده اند و پیوسته در سفرهای معروف استانی خود بمردم اطمینان داده است که شورای امنیت قطعنامه صادر کند اما ما به پیش میرویم. آیا این پیشروی ست یا فروروی در باطلاق فقر و بدبختی؟ مطبوعات منتقد حتی اشاره ای هم نمیکنند که تورم و گرانی بعضا نتیجه این لاف و گزاف و رجز خوانیهای تعزیه مانند دینی ولایت فقیه و کارگزارنش به رهبری رئیس جمهور بوده است. در حالیکه کشور ما بر گنجینه ای از ثروت نشسته است، مردم ما باید از فقر اقتصادی رنج ببرد. آیا جای آنی نیست که باستعمار خوشامدگویی کنیم؟ مگر نه اینکه پای استعمار و امپریالیزم را حکومت ولایت فقیه، حکومت مظلوم اسلام قطع کرده است؟ پس ثروت این مملکت بجیب کدام استعمارگر است که میرود؟

بیش از دوسال است که آقای رئیس جمهور باستانها سفر میکند که مردم را برای قبول هرگونه هزینه ای بمنظور دست یابی به فن آوری هسته ای آماده سازد. اما غافل از اینکه پولهائیکه بجیب مردم بیکاره و ساده دل و بعضا لومپن و یا لات و لوتها، میریزد که به استقبالش روند و مثل مورو ملخ از خود رو او بالا روند و در سخنرانیهایش هورا بکشند ممکن است تورم زا باشد. در حالیلکه در عمل اخلاق رشوه خواری و مفتخواری را ترویج میکند، در سخنرانیهایش برای گردن کلفتان داخل رژیم، برای رانت  خواران، زمین خواران خط و نشان میکشد و اخلاق افزون طلبی و حرص و طمع سرمایه داری را مورد سرزنش قرار داده، زشت و ضد دین و اخلاق الهی میخواند و سود بانکی را ربا خواری و خلاف شرع قلمداد مینماید. در یکی از آن سخنرانیها که قدرتهای جهان را به چالش می طلبید، آقای رئیس جمهور یکبار هم بدرد مزمن و کشنده جامعه، تورم و گرانی، افزایش فقر و بیکاری کسی بیاد ندارد حتی  اشاره ای هم کرده باشد. هرگاه نیز با سوالاتی از این دست روبرو شده است، دهان زیبایش را با لبخند تمسخر آمیزی می گشاید و می گوید چرا از محله های پر پول و ثروتمند که گوجه فرنگی را کیلوئی 3000 تومن میفروشند خرید میکنید، به محله ی ما تشریف آورید که همان گوجه فرنگی را 1200 تومن میفروشند.

واقعیت آنستکه در حکومت دین حسابرسی وجود ندارد. چرا که حسابرسی اصلی در روز قیامت است ، روزی که مردگان بزندگی بازگردند و در برابر خداوند حضور یابند که پاسخگوی اعمال خود  باشند؛ روزیکه خداوند تعالی دفتر خود را خواهد گشود و بحسابرسی خواهد پرداخت، حسابی که در آن دیگر نه تقلبی است و نه رشوه ای و نه رانت خواری و نه پنهانکاری. اینست که در حکومت دین نمیتوان فردی و یا مقامی را یافت که مسئول باشد. مطبوعات منتقد انتظار دارند و داشته اند که رئیس جمهور  مسئولیت اداره کشور را بدوش بگیرد، حال آنکه در حکومت دین مسئولیت در برابر مردم و جامعه تهی از معناست. فراموش میکنند که قدرتمداران دیندار در درجه اول و نهائی در برابر خداوند است که مسئولند نه در برابر ملت. آنها بخدا است که حساب پس دهند نه به ملت، ملتی که دین کور و کرشان ساخته است. در حکومت دین هیچ کس مسئول نیست زیراکه همه قدرتمدارند: ولی فقیه، مجلس شورای اسلامی ،شورای مصلحت نظام ،مجلس خبرگان، ائمه های جمعه، وزرا و مدیران، حوزه ها و آیت الله ها و حجت الاسلامها، مراکزی هستند که قدرت در آنها تمرکز یافته است و نه مسئولیت.  بعبارت دیگر وقتی مراکز قدرت بیشمار شدند، مسئولی وجود ندارد. چون همه ی قدرتمداران در برابر خدا و امام زمان است که مسئولند. متاسفانه مطبوعات منتقد این واقعیت را فراموش کرده اند که در حکومت دین مسئولی وجود ندارد، چون مسئول نهائی ذات الهی ست.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org


۱۳۹۱ فروردین ۱۷, پنجشنبه



  جنگ با آمریکا: 
تحصیل
 رضای خدا



هنوز بعید نیست که یکی از این روزها رویای حکومت دین،یعنی  درگیری با شیطان بزرگ، آزادسازی جهان از یو غ استکبار جهانی، توسعه دین و نجات بشر، بشکل و صورت واقعیت در آید. شیطان بزرگ با پای خود به سرزمین کربلا آمده ، مقدس ترین اماکن دین شیعه را به تصرف خود در آورده، حکومت طالبان را در سرزمین افغانستان بر انداخته است. ناوگان های هوا پیما بر خود را  با بیش از ده هزار جنگنده  و صدها بمب افکن در آبهای خلیج فارس مستقر ساخته است. پایگاههای خود را در سراسر آبهای دنیا بحال آماده باش در آورده است. از اینکه آمریکا در این منطقه حضور پیدا کرده است، حکومت دین بخود میبالد و به نوبه خود آماده میشود که ضربات مهلک و کشنده ای بر شیطان بزرگ وارد آورد، دهان او را خونین ساخته و گوش های بزرگش را قدری مالش دهد. میلیونها بسیجی  را آماده کارزار با دشمن ساخته است. لشگر های انتحاری در انتظار شهادت و سفر بسوی زندگی ابدی چمدان و بار و بندیل خود را بسته و هزاران قایق آماده حمله به قلب ناوگان های آمریکائی شده اند. نیروهای ضربتی دین را در منطقه مجهز ساخته و همه جا از جمله لبنان و نوار غزه  نظم موجود را به چالش طلبیده  و ، درسی فراموش ناشدنی به شیطان بزرگ  و عوامل ش در منطقه، از جمله اسرائیل و اخیرا سازمان الفتح، آموخته است. دینداران قدرتمدار بر آنند که شیطان بزرگ را به تله انداخته  و میتوانند گور او را در منطقه بکنند. بویژه که بزودی حکومت دین به فن آوری غنی سازی هسته ای دست خواهد یافت که خود بر نگرانی  شیطان بزرگ و یاران اروپایی ش افزوده است.

آقای آیت اله جنتی، فرشته ی مقرب، یکی از فقهای بزرگ شورای نگهبان چندی پیش در خطبه نماز جمعه خطاب به نماز گزاران گفت که الان شیطان بزرگ نزدیک ما شده است و خود را در تیر رس ما قرار داده است. بعبارت دیگر، حضور شیطان بزرگ نه تنها برای دینداران حاکم   هیچ گونه نگرانی ایجاد نمیکند  بلکه بآن خوشآمد هم میگویند. چرا که دینداران حرفه ای از جنگ و درگیری نمیتوانند رویگردان باشند. اگر ولایت فقیه جانشین خداوند و پیغمبر است و فرمان او فرمانی است مطلق و چون چرا ناپذیر و نیز  باید در پیروی از امام  از بیعت با یزید امتناع ورزد، صرف نظر از نابرابری نیروها و برتری نظامی شیطان بزرگ،  منطقه را باید به صحرای کربلا مبدل سازند. چرا که  واقعیت این است که خون شهیدان کربلا بود که دین را بارور و شکوفا ساخت. این وظیفه دینداران است که درخت سبز و تنومند دین را با خون شهدای جنگ با شیطان بزرگ،  آبیاری سازند. دینداران حاکم  بر آنند که  میتوانند نیروهای شیطان بزرگ  را در چند جبهه در گیر و چنان زمین گیر شان کنند که هرگز فکر آزادسازی و دموکراتیزه ساختن خاور میانه یکبار دیگر از مغز کوچک شان خطور نکند.

تردید نتوان داشت که استراتژی و تاکتیک حکومت دین اساسا آرمانی ست. نه اینکه از محاسبات عقلانی مبنی بر سنجش سود و زیان حاصل از یک درگیری نظامی با بزرگترین قدرت جهانی، سر باز زند، بلکه آنرا تابع دین و دینداری و احکام الهی – فقاهتی میسازد. در منطق فقها و مجتهدین حاکم و کارگزاران تکنوکرات و برو کرات شان، تازیان بومی، کیفیت روابط خارجی و بین الملل را دین و منافع دینی تعیین میکند نه منافع ملی. واضح است اگر ملت از روابط تنش آمیز و خصومت زا با قدرتهای جهانی رنج میبرد و هزینه های تحریمات اقتصادی را با رکود بازار، تورم روز افزون، بیکاری و کمبود مسکن و رشد و توسعه فقر و عقب ماندگی، می پردازد، زیان و خسارتهای گرانبار تری را در صورت درگیری با آمریکا باید تحمل کند. آنچه برای ملت و منافع  ملی ، خسران است و  تخریب و ویرانی، برای دین و دینداری آبادی است و عمران و شکوفایی.

حکومت دین خود را هم اکنون یک ابر قدرت منطقه ای میداند. دست نوازش بسر کشورهای کوچکتر میکشد و به کشورهای رقیب دندانهای تیز خود را نشان میدهد. اگر تاکنون تنش و روابط خصومت آمیز نقش اساسی را در تحکیم و تداوم حکومت دین بازی کرده است جنگ و در گیری بنیاد ش را فولاد ین خواهد ساخت.  حکومت ولایت با تکیه  بر شوق و اشتیاقی که در نیروهای دین برای جهاد و شهادت وجود دارد، وارد این کار زار میشود. بدون تردید فقیه اعظم  با خود میاندیشد زمانیکه امریکا پای بگریز بگذارد،  حکومت اسلامی پرچم عدالت و برابری را در سراسر دنیا به اهتزاز در خواهد آورد.

آنچه این در گیری را هر چه بیشتر محتمل میسازد، محاسبات آمریکا ست از نتایج لشکر کشی به عراق و افغانستان. دیگر در این تردیدی نیست که با این لشگر کشی  نه تنها تروریسم را شکست نداده است بلکه  دشمن دیرینه خود را به قدرتی تبدیل کرده است که همه جا سلطه اش را به چالش میکشد. آمریکا نیز خود را بر حق میداند. حمله به عراق و افغانستان را یک عمل دفاعی میداند، دفاع از منافع و امنیت ملی ست اساس توجیه حضورش در منطقه خاور میانه. تقویت حکومت دین با فروپاشی استبداد صدامی، کشورهای متحد آمریکا در منطقه  را، از جمله عربستان سعودی، مصر و اردن هاشمی و امیر نشینان خلیج فارس را نیز نگران و بسیار بدبین به قصد و نیت آمریکا ساخته است. آیا براستی آمریکا قصدش نابودی اسلحه کشتار جمعی بود و یا خلق یک ابر قدرت شیعه در منطقه؟ آمریکا نیز سود ش را بر افزودن تنش  روابط خصومت آمیز میبیند. چرا که حفظ حکومتهای متحد در منطقه و آماده سازی آنها برای پذیرش یک درگیری نظامی، جزئی از استراتژی ایزوله ساختن ایران و سپس حمله بآن است.

بنظر چنین میرسد که دولت بوش نمیتواند دوران ریاست جمهوری خود را در حالی به پایان  رساند که حکومت دین در ایران در پیشروی و گسترش در منطقه است. حکومتی که انتظار دارد عضویت ش در کلاب کشور های اتمی به رسمیت شناخته شود . چنین پیشرفتی را آمریکا در جهت عکس منافع خود میبیند. وظیفه خود میداند که   مانع رشد و نمو و توسعه قدرتی شود که  خود در خلق آن با سرنگونی صدام در عراق و براندازی طالبان در افغانستان بوجود آورده است.اگر آمریکا تلاش خود را  برای ایجاد خاور میانه نوین براساس دموکراسی غربی و اقتصاد بازار با شکست روبرو ببیند که در واقع نیز روبرو هم هست، حملات خود را از دریا و از هوا با هدف قرار دادن  تسهیلات اتمی و بخشی از نیروهای پاسداران آغاز میکند. تخریب و ویرانی حاصل از این حملات ده ها سال جامعه ایران را به عقب می نشاند.

 این ممکن است که یک پیروزی برای آمریکا محسوب گردد. ولی بعید است که آنرا شکست حکومت دین دانست. چرا که غایت دین نه صلح و پرستش دنیای مادی، بلکه مبارزه است در راه انبیا و وحدت با ذات الهی. فدای ملت و منافع ملی در راه تحصیل رضای خدا یک وظیفه دینی ست. جنگ در راه خدا، نفی مادی پرستی و دنیا خواهی ست. بنابراین چه ترسی و واهمه ایست از کشتار و تخریب و ویرانی. چرا که در واقع بزرگترین پیروزی چیزی نیست مگر تحکیم و تداوم حکومت الهی. اگر زندگی ابدی با پایان زندگی در جهان هستی آغاز میشود، شهادت و نابودی و نیستی میشود زندگی. حربه انتحار، نابودی خود بمنظور نابودی بسیاری،اساسا یک حربه دینی ست. این حربه است که حکومت دین را بخود غره ساخته است و امیدوار که با بکار گیری آن در همه جبهه های درگیری، آمریکا را از منطقه فراری دهد. واضح  است که در هر معامله ای اگر دو طرف فکر کنند که از آن سود و بهره میبرند، آن معامله به احتمال خیلی زیادی سر میگیرد.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org





۱۳۹۱ فروردین ۱۶, چهارشنبه

مسئول کیست؟

       

مسئول کیست؟

بعضا بر این عقیده هستند که در شرایطی که مردم ایران با هر باور و ایده و عقیده ای، برخاسته و مشخصا با مطالبه آرای خود نشان داده که با خواستی دموکراتیک به میدان آمده اند، نباید و صلاح نیست که وارد نقد دین بشویم. حمله بر دین ماجرا جویی ست. مردم، دین باورند و نقد باور آنها خصومت و خشم بر انگیز است و صدمه ای ست به جنبش سبز. بهمین دلیل اغلب شرایط کنونی را به گونه ای تجزیه و تحلیل میکنند گویی که دین در بنای آن نقشی نداشته است و هنوز هم ندارد.

حتی بعضا دین را مبرا از خطا میدانند. که دین اسلام، خشم و خشونت و بیرحمی، و فریب و حیله و ریاکاری را بر نمی تابد. که شریعت را با شمشیر سر و کاری نیست. حساب قدرتمداران را باید از دین جدا ساخت. که شرایط کنونی آماده است برای قدرت ستیزی نه برای دین ستیزی. گویی که میتوان قدرت ستیزی را از دین ستیزی جدا ساخت. حال آنکه، زمانی میتوانی به ستیزه با قدرت بر خیزی  که آماده باشی که با دین رو در ور قرار بگیری. یعنی که در چهره ی واقعی دین و تجلیات آن در واقعیت عینی بنگری، از ولایت فقیه گرفته که دشمنان خود را "منافق " و "کافر " شناسایی میکند و نابودی آنها را بشارت میدهد، تا امام جمعه ای که بر منبر خطابه به رئیس قضات برای اعدام دو محکوم سیاسی دست مریزاد گفته و خواهان اعدام های بسیاری میشود تا اقتدار نظام اسلامی پایدار بماند. و نیز تا آن بازجویی که شکنجه و ضرب و شتم متهم را در نیم روز متوقف میسازد که به حمد و ستایش خداوند بشتابد.

 اگر آیت الله ها و حجت الاسلامها و طلبه ها، رئیس جمهور و کارگزاران و فرماندهان نظامی و امنیتی ولی فقیه، گشت های ارشادی و سازمانهای نهی از منکر و اماکن، تجلی دین نیستند، تجلی باور و ایمان به شریعت اسلام، نیستند، تجلی چه چیزی هستند؟  این پرسش از زندانیان سیاسی سالهای 66 و 67 مبنی بر آیا مسلمانی یا مارکسیست، تجلی چیست اگر تجلی شریعت اسلامی نیست؟  آیا این دین بود که به قدرت فرمان میداد که مارکسیست و مجاهد را به جوخه ها ی اعدام  بسپاری و بطور دسته جمعی در گودال های گمنام مدفون سازی؟ اگر آیت الله و حجت السلام و پاسدار دین به حق و حقوق و آزادی بشر در تفکر و اندیشه، باور و ایمان داشتند، آیا وجدان آنها را مجاز میساخت که دگر اندیشان و یا هر انسان دیگری را به مجازات و شکنجه بکشد و بجرم محاربه با الله به دار مجازات بیاویزند؟

در هیچ کجای کتاب آسمانی، قرآن مقدس، هرگز آیه ای مبنی بر بخشایش و گذشت منافق و مشرک و کافر، نخواهی یافت. شریعت اسلامی خون آنها را مباح نموده و جنگ با کفار را تکلیف و وظیفه مسلمانان ساخته است. جهاد و شهادت فرمان الله ست. او جهاد گران و شهادت طلبان را در بهشت هم آغوش حوریان میسازد و زندگی ابدی می بخشد. ولی فقیه مکرر معترضین را "منافق " و  "کافر " معرفی میکند. و قاضی، معترض را بجرم محاربه و یا جنگ علیه الله و یا نظام الهی، محکوم به اعدام میکند. آیا امروز میتوان دین را از قدرت مدار جدا ساخت؟ یکی را بشکنی بدون آنکه به دیگری لطمه ای وارد آوری؟ آیا میشود ولی فقیه را بجرم جنایاتی که علیه بشر مرتکب شده است به محاکمه بکشانی بدون آنکه شریعت اسلام را نیز محاکمه کنی؟ آیا میتوانی او را بجرم چیز دیگری جز عمل به تکلیف شرعی، یعنی جهاد و شهادت محکوم نمایی؟     

اکنون نمیتوانی قدرت را به چالش بکشی و در برابر آن به مقاومت بر خیزی،  اگر به درون خود عاری از تعصب باز ننگر ی و دین را از بافتها و سلولهای خود فرا نخوانی. و گرنه هرگز بر آلودگی آنچه مقدس پنداشته ای بینا نشوی. اگر هم اکنون در چنگال استبداد ولایت فقیه گرفتار آمده ایم به آن دلیل بوده است که به ظهور دین بر مسند قدرت، خوشآمد گفته ایم. بر این اندیشه که دامن امام پاک ترین دامن ها ست. وقتی که مردم ایران پذیرفتند که اسلام نه یک کلمه کم و نه یک کلمه زیاد، نمیدانستند که در چنگال خشم و خشونت، باید در برابر الله تسلیم شده و از اراده و شریعت الهی  در زیر برق شمشیر در  تمام امور زندگی اطاعت کنند. این مهر دین، نهفته در دل مردمی که خود را مسلمان میدانستند، بود که آنها را به انفعال و تحمل و پذیرش سی سال حکومت جبار دین کشاند. 

اگرچه هم اکنون شرایط برای رویت چهره ی اصلی دین فراهم آمده است. با این وجود، دین را، یعنی آن چیزی را که مقدس میدانیم و می پرستیم، مسئول نمیدانیم، مسئول آنچه بر ملت و کشور ایران در طول تاریخ رفته است، مسئول تمام نگون بختی ها و سیه روزی هایی که ملت دچار آن شده است، مسئول تحکیم و تداوم فرهنگ استبداد پرور، نمیدانیم. هرگز نمیتوانی ساختار قدرتی را که بر دین بنیان گذارده شده است از جای خود تکان دهی و خود از غل و زنجیر شریعت رها سازی،  اگر بار مسئولیت را از شانه دین بر گیری. فهمیدید چه میگویم؟

فیروز نجومی
Firoa Nodjomi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org
 

۱۳۹۱ فروردین ۱۵, سه‌شنبه

  1. راه رهایی
    حرکت است بسوی آزادی و انسان پرستی

    انقلابی که در ایران در اواخر سالهای پنجاه به وقوع پیوست، در آغاز جنبشی بود سیاسی در سوی انقراض نظام استبداد شاهی. این جنبش بسیاری از گروهها، دستجات، گرایش ها  و ایدئولوژیها را در بر میگرفت. مقاومت در برابر خشم و خشونت قدرت مورد شک و تردید و چون و چرا نبود. هواداران نظام شاهی را یا خواب ربوده بود و یا در لانه های خود خریده، سکوت و خاموشی گزیده بودند. اما طولی نکشید که آیت الله ها و حجت الا سلام ها برهبری امام خمینی بر جنبش مردم سلطه افکنده و کنترل انحصاری خود را بر آن تحمیل نمودند. با ایجاد ترس و وحشت از آزادی و آزادیخواهی و مشارکت مردم در جنبشهای سیاسی ، آیت الله ها و حجت الا سلام ها و یا دینداران حرفه ای شور و جوششی در بر قراری حکومت دین بپا نمودند. این شور و جوشش را دینداران حرفه ای در مراسم عبادت و نیایش یا مراسم بازگشت به سنت و احیای افسانه ها و اسطوره های رسالت و امامت بر پا نمودند . شورید گان را دیگر نه چشمی ماند و نه عقلی. چرا که برای بازگشت به سنت، رسم و رسوم دیرینه نه به نیروی بینایی نیازمند بودند و نه به ابزار دانایی.

    شورید گان چنان فریفته و شیفته قدرت فقاهت در امر احیای مردگان و دمیدن روح در کالبد افسانه ها و اسطوره های  رسالت و امامت شده بودند که بی چون و چرا آماده جان بازی شدند در تداوم تحکیم  ولایت و فقاهت تا قیامت. آنهم به شیوه و رسم و رسوم دینداری، یعنی ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خویش، چرا که شیفتگان  دین مشتاق  شهاد ت اند  و زندگی ابدی.  چیزی که شیفته ی دین را بجنب و جوش و حرکت در آورد، بازگشت بدوران رسالت است و امامت، دوران پاکی و معصومیت و مظلومیت، دوران حاکمیت الهی، دوران جهاد و شهادت. شیفته ی دین آرزومند زندگی ابدی است در آن دنیا در نیستی، نه زندگی زود گذر در این سرای فانی. بز بانی دیگر، آئین شیفته دین، تسلیم و اطاعت است و تقلید و تبعیت.

    بر دوش شورید گان و شیفتگان دین بود که حکومت آیت الله ها و حجت الا سلام ها برقرار و تخت شاهی  و منبر خطابه باهم یکی گردیدند. پس از کسب قدرت، طولی نکشید که نظام قهر و خشم و خشونت  بر پا شد و قلع و قم  رقیبان قدرت آغازیدن گرفت. اول سر سران و  قدرتمداران   طاغوت بر زمین غلتید. سپس نوبت به متحد ین کافر و بی دین رسید، از چپ ها انقلابی و سوسیالیست گرفته تا جبهه ای و دموکرات تا سلطنت طلب و لیبرال، از کرد و ترک گرفته تا ترکمن، همه را یکی پس از دیگری و به سرعت تار و مار ساختند. بمنظور تضمین سلطه دین بر جامعه، دادگاه های انقلاب اسلامی تحت فرماندهی آیت الله ها و حجت الا سلام ها بر پا گردید.  چه خونها که نریختند و چه سرها که بر زمین نیا فکندند. باین ترتیب حکومت اسلامی پا به عرصه وجود گذارد و یکه تاز میدان گردید.

    تردیدی نیست که در شرایط کنونی، پس از گذشت سه ده آتش جنبش اسلامی فرو نشسته است. اگر گاهی شور و جوششی هست، نه از درون است و خود بخودی، بلکه از بیرون است و تحمیلی. چرا که نظام ولایت برای تداوم و تجدید سلطه هژمونیک خود به رضایت و خشنودی همه اقشار و طبقات و شور و هیجان شان نیازمند نیست. چرا که حکومت آیت الله ها و حجت الا سلام ها به رهبری ولی فقیه مؤثرترین ابزار قهر و قدرت را به منظور فرمانروایی و حفظ و تداوم آن، در اختیار دارند. به یک دست کلام الهی و یا کتاب قرآن را دارند، به دست دیگر تیغ و تازیانه. بی دلیل نیست که حکومت اسلامی کوچکترین سرکشی و سرپیچی را بر نتابد. نظم الهی بر قرار است بر اساس تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت. نه فرصتی هست و نه محلی برای دگر اندیشی و نفی و نقد حکومت الهی. هرگونه بارقه ای از آزادی در هم کوبیده میشود با قهر و خشم و خشونت و بیرحمی.

    پس چه تعجب اگر تا کنون جنبشی ضد حکومت دین و بر اساس عشق و علاقه به زندگی و هستی، بوجود نیامده است. ملت نه در باره مقاومت خاطر جمعی دارند و نه در باره تغییر و تحول  و نه از چند و چون و چگونگی آن آگاهند. تحت شرایط خفقان و ترور، زندان و شکنجه و اعدام، بسیار ترسان از خیزش اند و سرکشی و سرپیچی. ناله و زاری بسیار کنند و نیز از سختی ها و نا ملایمات، از  نا راستی ها و نا درستی ها از فساد و تباهی ها، از کمبود و بیکاری و فقر و گرانی ها، بسیار شاکی و گریان اند، حتی گاهی هم اعتراض سر دهند . بعضا زنان و تا حدودی دانشجویان هرگز سر تسلیم فرو نیاورده و تسلیم نشده اند. اما بطور کلی ملت به شرایط موجود تن داده است. اگر نفسی در آورند و لقمه نانی به کف، شکر گویند و خشنودی کنند. احساسات شان هم به سادگی بر انگیخته نشود. نقش خود را در خلق شرایط موجود فراموش نموده، ترجیح میدهند به انتظار بنشینند تا ناجی فرا رسد. باور دیرینه شان مبنی بر نقش تعیین کننده  امپریالست های جهانخوار و توطئه های بیرونی تقویت بیشتری یافته است. بنا براین چه سود از جنب و جوش و خیزش و مقاومت. گردش گردون بدست قدرتهای بزرگ جهانی ست.

    اما بی میلی به خیزش و مقاومت را دلیل دیگری هم هست: عدم وجود چیزی بدیع و الهام بخش و تکان آور. باید اعتراف کرد که چیز دیگری جز رسالت و امامت، ولایت و ققاهت و یا به زبان ساده تری، دین و سمبل ها و سنت های دینی و یا در موارد خاص حب وطن، قادر نیست مردم را به سر ذوق و شوق آورد. در برابر سلطه ولایت چیزی  جز خلاء وجود ندارد. تاکنون چیزی به صحنه نیامده است که اصل و اصول رسالت و امامت، و ولایت و فقاهت، مبنی بر تسلیم و اطاعت، تقلید و تبعیت، معصوم و مظلوم پرستی را نفی و گذشته نگری و مطلق گرایی را در هم فرو ریزد و آزادسازی جامعه را از فریب، آغاز کند. روشن است که تا چیزی سقوط نکند و یا فرو نریزد و نشکند، شورو جنب و جوشی هم بپا نشود.

    واقعیتی ست که نظامی که سوار بردوش جنبشی توده ای و نیروی شوریدگی و شیفتگی، احساسات و عواطفی متاثر از افسانه ها و اسطوره های دینی، قدرت را کسب میکند، تنها بهمان طریق یعنی برپا داری یک جنبش است که منقرض خواهد شد. هم چنانکه بازگشت به سنت و دفاع از آئین بیگانه و بیگانه پرستی، شور بپا کند و احساسات و عواطف را بجوش آورد، حمله به ارزشها، سنتهای کهنه و پوسیده شکستن و ویران ساختن آنها نیز میتواند سبب رشد و رویش جنبش عشق به زندگی و دوست داشتن هستی، شود. بدون رویش یک جنبش نمیتوان انتظار رهایی از یو غ حکومت آیت الله ها و حجت الا سلام ها را داشت. اگر جنبش اسلامی را دفاع از آنچه مرده است و خشک و منجمد، به پیش میراند، تنها دفاع از آنچه زنده و نو و تازه است، شور بپا کند و لرزه بر اندام نظام فقاهتی افکند.

    شکی نیست که دفاع از آزادی و انسان پرستی و آینده جویی، عشق به زندگی و دوست داشتن هستی، دفاع از نو و بدیع به سادگی شور بپا نکند. چرا که بازگشت به سنت و گذشته و تکرار عادات و رسم و رسوم سبب دلهره و نگرانی جامعه نشود و جمع را هراسان نسازد. در سر زمینی بیگانه  و مرزهای نا شناخته شده، مجبور نیست که فرد و یا جمع قدم نهد، بیآ زماید و تجربه کند و به پیش رود. قدم نهادن برجای قدم پیشینیان موجب امنیت و آسایش روحی ست. لذتی که در فریفتگی و شیفتگی است در واقع بینی و حقیقت جویی نیست. یکی سبب سری و سردی عقل و خرد است و بر انگیختن احساسات و عواطف، دیگری برعکس سبب رشد و رویش بینایی است و دانایی و آگاهی. یکی موجب استحکام و تداوم نظام ولایت است براساس تسلیم و اطاعت، تقلید و تبعیت، دیگری سبب ابداع است و استقلال و خود مختاری. بعبارت دیگر، همچنانکه گریز از آزادی شور بپا کند و شیفتگان دین را آماده جان بازی ، حرکت بسوی آزادی و انسان پرستی نیز میتواند سبب جنب و جوش شود. همین حرکت بود که در اواخر قرن هیجدهم سبب رویش جنبش روشنگر ایی بر اساس رهایی انسان از عقل و خرد الهی و کشف انسان و حق و حقوق انسانی در اروپا گردید. سیاهان آمریکا  را در 1960 و آفریقای جنوبی را در سالهای 1990حرکت بسوی آزادی و کسب حق و حقوق انسانی بشور و جوشش درآورد.

    درست است، هم اکنون در کشورمان نشانه ای مبنی بر وجود حرکت بسوی انسان پرستی و آزادی، در دست نیست، ولی چنین حرکتی به گونه ای نهانی همیشه وجود دارد. در پیس گیری و پیش بینی حرکت بسوی انسان پرستی و آزادی است که حکومت دین تلاش میکند که با ایجاد ترس و وحشت، و قهر و خشم و خشونت و اخیر مصادره این مفاهیم بوسیله رژیم،  توقف آنرا موجب شود. پیوسته مرثیه ها و نوحه های جان گداز معصومیت و مظلومیت سر میدهد که وا مصیبتا نظام مورد هجوم فرهنگی قرار گرفته است.. باین بهانه نیروهای سر کوبگر امنیتی و تبلیغاتی خود را تجهیز نموده که در برابر این هجوم و حمله های احتمالی به دفاع مقدس پرداخته و کوچکترین جنب و جوشی را بسوی انسان پرستی و آزادی در نطفه نابود سازد. چرا که عملا دین پرستی علیرغم ادعاهای پوچ بر نداشتن هرگونه خصومت و ستیزی با پیشرفت علم و صنعت، نه تنها سبب افزایش فقر مادی و نا برابری ها گردیده است بلکه  فقر معنوی و اخلاقی و فرهنگی را نیز فرا گیر ساخته است. قهر و خشم و خشونت ابزار اصلی حل مشکلات است.

     بعبارت دیگر، دین پرستی آنچه در انسان اهریمنی و حیوانی ست بمنصه ظهور آورد. دین پرستی نشان داده است که در عمل چیزی نیست جز کین خواهی و انتقام جویی، جنگ طلبی و خونریزی و بیرحمی.  دین پرست همیشه بر حق است. خدا را بر اعمال خود ناظر میداند. دین پرست همیشه جانب راستی و درستی و پاکی را دارد. او منزه از گناه است. زاهد است و با تقوا و پرهیز کار و سخت ریاضت کش. او میداند که چه کسی صالح است و التزام عملی بدین دارد و کی بی دین و کافر است. او خوب است و از آلودگی بر کنار است. هیچ امری وجود ندارد که دین پرست از توجیه آن عاجز و نا توان باشد. دروغ میگوید، نارو میزند، به قول و قرار ش وفادار نمی ماند، ولی چون خدا از قصد و نیت و آرمان یکتا پرستی او آگاه است، و چون سخت بسر و سینه خود برای امامان معصوم و مظلوم می کوبد و زار زار  اشک میریزد و آماده شهادت در راه امامت است، هرگز دچار عذاب وجدان نشود. دین پرست زندانها و شکنجه گاه ها، دار مجازات در معابر عمومی و جوخه های اعدام را برپا میدارد و از قصاص و سنگسار و قطع اعضای بدن مجرم هرگز باکی ندار، چون همه را در راه یکتا پرستی و برای جلب رضایت رحمان رحیم انجام میدهد، همه صواب است و سزاوار پاداش الهی.  برای دین پرست جهان هستی به دو نیم تقسیم شده است. یک نیم حلال است و دیگر نیم حرام. اما هرگز از ارتکاب به عمل زشت و بد رویگردان نیست چرا که امیدوار است که جبران کند زیان را با طلب  مغفرت و پرداخت صدقه، رفتن به زیارت امام و پذیرش هزینه و رنج سفر حج. حاجی ربا خور مصداق این موضوع است.دین پرست میتواند دست خود را بخون انسان دیگر آغشته سازد و دیه آن را بپردازد و مورد عفو خداوند قرار گیرد. موازنه بد و خوب در قیامت و روز حساب رسی است که وجدان دین پرست را بخود مشغول میدارد، نه پرهیز از اعمال زشت و اهریمنی. خدا پرستی پروانه ای ست برای تجاوز به حق و حقوق انسان و تحقیر و تکفیر دگر اندیش در کمال قساوت و سنگدلی.

    حال آنکه انسان پرست ذاتاً دوستدار انسانی دیگر است. انسان پرست طبعا نمیتواند درد و رنج انسان دیگری را بر تابد، وای بحال آنکه هم نوع خود را به غل و زنجیر اسارت کشد و یا سر او را با شمشیر بر زمین افکند. و یا او را بدار مجازات آویزد  و به جوخه اعدام سپرد. و یا پست تر و غیر انسانی تر از همه، انسان را تا نیمه  در گودال دفن نمایی و او را چشم بسته و دست بسته در کیسه ای فرو کنی و همراه دین پرست دیگر بر جسم و جان متهم پرتاب نموده تا جان را از او گیری. این یکی از حیوانی ترین مجازات انسانی ست.

    محدود ساختن حوزه فعالیت دین، جدا ساختن دین از سیاست بعنوان پروژه ای برای تغییر شرایط موجود، مفید و سودمند است اما نمیتواند کار ساز و خلاق باشد. چون خود به نوعی همزیستی با دین پرستی است. اگر پذیرفته باشیم که تجربه حکومت دین و دین پرستی جامعه ایران را به جامعه حیوانات نزدیکتر ساخته است، همزیستی با آن حکایت میکند از سیاست بازی و قدرت خواهی. درست است، سکولاریسم را هم میتوان نوعی آرمان خواهی شناخت، اما آرمانی ست آبکی. میداند که دین منشاء زشتی ها ست، بویژه دین اسلام، اما با آن میتواند بر سر حوزه نفوذ و قدرت، وارد مذاکره و گفتگو شود. آیت الله خمینی هرگز به امامت نمیرسید  اگر به حوزه ای اختصاصی برای دین رضایت میداد؟.

     انسان پرست دست خود را  بروی انسانی دیگر بلند نکند و پیوسته از قهر و خشم و خشونت، کین خواهی و انتقام جویی بپرهیزد. خدای انسان پرست خدایی ست مهربان و دوستدار انسان. بی نیاز است از حمد و ستایش و تعظیم و تکریم و سجده. او نه مجازات کند و نه پاداش دهد. او انسان را بدون شرط و شروط دوست دارد. خدای انسان پرست نه دارای دوزخ سوزان است و نه بهشت برای مردان تشنه ی حوریان باکره. خدای انسان پرست، انسان را آزاد و خود مختار خلق کرده است و طبع او را جدا از حیوان سرشته است. در او وجدان انسانی نهاده است و او را مسئول اعمال خود قرار داده است. تنها در آزادی ست که انسان میتواند به مرتبه انسان پرستی نائل آید.

    بدون تردید حکومت ولایت اسلامی، حرکت بسوی انسان  پرستی و آزادی، عشق به زندگی و دوست داشت هستی  را با غرب شناسایی میکند؛ که بنا بر فهم فقاهت در آن اخلاق و امیال الهی افول نموده، کفر و مادی گرایی، مصرف جویی و افزون خواهی، ابتذال و انحطاط و فحشا، هرج و مر ج جنسی حاکم گردیده است. بنا براین رژیم هر حرکتی را با حرکت بسوی غرب، شناسایی نموده و سپس سرکوب و مغلوب میسازد. حال آنکه حرکت بسوی انسان پرستی و آزادی، ضرورتا یک حرکت انسانی ست . رهایی از سنتهای کهنه و پوسیده است و افسانه و اسطوره پرستی. سرپیچی از نظم و نظامی است استوار بر اساس تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت. رهایی از ارشاد است و حجاب و نهی از منکر و امر به معروف، رهایی از احکام فقاهتی است و قانونمند های اسارت و بندگی. این حرکت بسوی آزادی  ست و بلوغ و خود مختاری، انسان پرستی و انسان دوستی ست  که روزی شور برانگیزد و کاخ  ولایت را ویران سازد.
    فیروز نجومی
    Firoz Nodjomi
    fmonjem@gmail.com
    rowshanai.org




۱۳۹۱ فروردین ۱۴, دوشنبه

به چه چیز
میتوان امیدوار بود؟

زندگی برای ایرانی بن بستی است تاریک که از آن گریزی نیست. رهایی در چشم انداز او نیست و به آنچه میتواند باشد و یا باید باشد اندیشه نمیکند. گذران زندگی روزمره مجالی به اندیشیدن ندهد. گیج و حیران و منتظر است. دردها، رنجها و تلخی های زندگی را به درون خود فرو می برد و روی دل تلنبار میکند. بغض گلویش را گرفته است. اندوهناک و افسرده است. خود را فقیر و ضعیف و ناتوان احساس میکند. علیرغم ادعا و بوق و کرنای رژیم مبنی بر پیشرفتهای شگفت انگیز در علم و صنعت، بویژه فن آوری هسته ای، حالت بیماری را دارد که از بروز ناله خود داری میکند، مبادا که خود را بشکند.

زندگی هرگز باین دشواری نبوده است. ایرانی هرگز آنقدر سخت زحمت نکشیده و عرق نریخته است. با این وجود بجای آنکه به رفاه و راحتی و آسایش برسد، عمیقتر در فقر و محنت فرو رفته است. حکومت دین چیزی جز دلت و خواری ببار نیاورده است استثنا البته آیت لله ها و حجت الا سلام ها طلاب حوزه ها و کارگزاران دیندار آنها هستند که منبر روضه  و خطابه را به ابزار قهر و قدرت تبدیل نموده ، مردم را به اسارت و بندگی کشانده، از ابتدائی ترین حقوق انسانی محروم شان ساخته و به چپاول و غارت ثروت و منابع ملی پرداخته اند.

برای رفع ابتدایی ترین نیازها مرد و زن هر دو باید کار کنند. بار دو یا سه شغل را در روز باید بدوش بکشند، باز هم کم دارند. حقوق های ماهانه حتی کفاف کرایه خانه را هم نمیدهد. پول زیاد است اما ارزشش پیوسته در حال نزول است. در حالیکه قیمتها پیوسته در حال صعود ند. زندگی چیزی جز تهیه مایحتاج اولیه نیست. مایحتاجی که هر روز دشوارتر بر آورده میشود. باید سریع تر و شدید تر برای امرار معاش بشتابند. گویی که در مسابقه دو میدانی شرکت دارند. لحظه های فراغت کمیاب و نادر است. و اگر هست تنها برای اندیشیدن به گذران زندگی مادی است. لحظه ای کوتاه هم برای اندیشه و تفکر نیست. بیکاری فراگیر و مسکن کمیاب است. اگر هست نه توانایی خرید است و نه توان پرداخت کرایه. جوانان بار سنگینی هستند بر دوش خانواده های شان. نه تنها از نداشتن درآمد و نبود استقلال رنج می برند، بلکه عدم توانایی ازدواج و تشکیل خانواده موجب ی است جدی برای یاس و نومیدی.


 جوان به چه چیز میتواند امیدوار باشد؟ به مشاغل پر درآمدی که در انتظار او ست؟ یا به ازدواج با معشوقی که از دل بستن به او محروم مانده است؟ یا به جهاد و نوشیدن شربت شیرین شهادت و پیوستن به نیستی بامید در آغوش کشیدن حوریان همیشه باکره بهشتی؟ جوان تحصیل کرده محروم از شغل و درآمد، محروم از استقلال و اعتماد به نفس گوشه گیر شده خود را از شرم در خانه پنهان سازد و یا برای گریز از زندگی  به مواد تخدیر کننده پناهنده میشود. این یاس و نا امیدی و نیاز به گریز از زندگی است که افزایش مصرف سرسام آور مواد مخدر و اعتیاد و روسپیگری را در سنین جوانی سبب شده است. بیش از چهار میلیون معتاد و چند میلیون بیشتر بیکار میتواند به سادگی افزایش مصرف مواد مخدره و شیوع فحشا و خود فروشی را توضیح دهد. جوان ایرانی امروز ترجیح میدهد نباشد تا بماند و روح و نیروی سرشار ش را در درون خود بدار نابودی بیاویزد. افزایش روز افزون تعداد انتحار در میان جوانان اعتراض بزند گی تحت یو غ حکومت آیت الله ها و حجت الا سلام ها و حوزه های علمیه ست.

جوان باید امیال و غرایز انسانی را در وجود خود نفی کند. ارتباط  و تماس با جنس مخالف ممنوع است. عشق بیرون از عقد و نکاح نه تنها حرام و گناه بلکه جرم است. جوان استعداد ها و توانایی های خود را باید تابع ملزومات حکومت دین سازد. اگر مردی و در اداره ها و سازمانهای بویژه دولتی شاغلی باید که مواظب ته ریش و آستین بلند خود باشی و اگر زنی چه مامور اداره و یا بانک و شرکت های هواپیمایی و یا خانم خانه دار و یا محصّل و دانشجو باشی باید که حجاب عفت را بسر کشی، چه بخواهی چه نخواهی. باید همان باشی و همان نشان دهی که جامعه اسلامی انتظار دارد. جای چند و چون و  کم و زیاد نیست. اگر ظاهرت بر خلاف انتظار حاکم، مشکوک بنظر آید با پاسدار دین و تعقیب و دستگیری رو در رویی. اگر دهان بسخن گشایی و قلم بدست گیری باید زبان خود را به پایی و هرگز از مرزهای قرمز ممنوعه عبور نکنی. مهم نیست که حرفه ات سخن گفتن است یا نوشتن، خود سانسوری، یک قانون عام است.

بعبارت دیگر، فرد پویای جامعه ی کنونی پیوسته با سرکوب و نو آوری ها و نو اندیشی روبرو میشود. چه دلیل و موجبی، فرد میتواند برای زندگی بیابد وقتی  حتی مجاز به  آرایش و پیرایش خود نیز نمیتواند باشد. در این مورد چنانچه از خود سانسوری اجتناب نموده جسارت بخرج دهد به جرم مد گرایی و شکستن هنجارهای اخلاقی و یا بد حجابی و تهدید امنیت اجتماعی مورد تعقیب قرار میگیرد. اگر در دانشگاه ها به شرایط نامناسب تحصیلی و اخراج استادان گرانمایه و کیفیت غذا و خوابگاه ها و تجاوز و سوء استفاده های مقامات دانشگاهی  اعتراض کند شدیدا سرکوب میشود. وای به آنرو ز که ریاست جمهوری را مورد سوال قرار دهد و هزاران وای دیگر اگر او را دیکتاتور خطاب کند. جایگاه ش در سیاه چال ها و شکنجه گاه های اوین خواهد بود.

  ارزش هرچه انسانی و معنوی بوده است پوچ و نا چیز شده است. اگر سقوط ارزش پول به ورشکستگی اقتصادی کشور انجامیده است، سقوط ارزشهای اخلاقی  به انحطاط و تباهی منجر شده است و فساد روحی و معنوی. تظاهر بد دینداری  شرط اساسی و اصلی زندگی ست.  بهانه ایست برای زو مند ی و زور گویی، برای غنی سازی و فراخ زیستی. هیچگونه کاری نیست که انجام گیرد بدون ارتشاء و اخاذی و یا رانت خواری.  بر تعداد دزدها و باج بگیر ان رسمی و غیر رسمی هر روز افزوده میشود. بی دلیل نیست که فاصله بین غنی و فقیر، زورمند و ضعیف، کارگر و سرمایه دار و کارمند و کار فرما، عمیق تر گردیده است. کمتر اند آنان که با ارتشاء و اخاذی غریبه باشند.مستقیم و یا غیر مستقیم تجربه اش میکنند. یا دهنده هستند و یا دریافت کننده و یا هر دو باهم. اما چاره چیست؟ زندگی هزینه دارد. باری ست بر دوش که بر وزن آن روزانه افزوده میشود. فرد زنده، روزانه به غذا و پوشاک و مسکن نیاز دارد. درآمدها بائین هزینه ها بالا. ارتشاء و اخاذی و یا رانت خواری ابزاری ست مناسب برای پُر سازی این شکاف عمیق  و یا خود پروار ی و خود غنی سازی و یا حل مشکلات اداری و بانکی و حقوقی، اقتصادی و فرهنگی. ارتشاء حلال همه  مشکلات است. گریبا نت را آزاد سازد از دست بازرس و پاسدار و پاسبان. اگر جشن است و پایکوبی و یا عقد است و عروسی، اول باید چند هزاری در جیب کمیته چپان بریزی  پنهانی. اگر برای جمع آوری ماهواره ها، حریم خانه ات مورد تجاوز قرار گرفته است باید گوشه اسکناس را به مهاجمان بنمایی. اگر موفق نشوی در این مرحله، باید که در مرحله بعدی خسارت عظیم تری بپردازی. اگر فرزند ت بجرم بد حجابی (دختر یا پسر فرقی ندارد) به چنگ پاسداران دین افتاده است بهتر است با جیب پر به مراجع انتظامی و یا دادگاهها روان شوی. اگر بجرم خلاف رانندگی  مجبور به توقف شده ای با اسکناسی در لای تصدیق رانندگی ممکن است که گریبان خود را از دست مامور خلاص سازی. کلاه برداری و حقه بازی به یک امر عادی و جزیی از زندگی روزمره تبدیل شده است. حمد و ستایش، تحت استبداد دینی جایگزین تملق و چاپلوسی، رفتار های نهادین نظام دیکتاتوری، شده است.

در چنین اوضاع و احوالی به چه چیز میتوان امیدوار بود. نسل ها بامید ظهور امام ناکام از این دنیا رخت بربسته اند. سی سال است که معصوم و مظلوم به طاغوت و ملعون بدل شده و بزرگترین و پر قدر ترین مافیای اقتصادی را بوجود آورده است و امام اصلا توجهی ندارد. آیا باید منتظر صیهونیست ها بود؟ آیا ناجی ما اجنبی و بیگانه خواهد بود. آیا میتوان امید وار بود که روزی عمر خداوند خامنه ای بسر آید و   با مرگ خود  زندگی خدایان را نیز به پایان آورد؟

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org



۱۳۹۱ فروردین ۱۰, پنجشنبه

نفی حق گزینش:
تقلیل انسان به حیوان
 
 حق گزینش با انسان پا بعرصه وجود می نهد. فقط در انسان است که میزید. در سرشت او ست و جدا ناشدنی از طبیعت او. هر کسی حق دارد که باور کند بآنچه که میل دارد و عمل کند به رفتاری که در پسند او ست تا آنجا که به محدود ساختن باور و یا کردار  دیگری نی انجامد. حق گزینش چیزی ست که انسان را  جدا میسازد از حیوانات. روشن است که محرومیت و یا محدود و مشروط ساختن آن، دور شدن از انسان است و پیوستن به حیوان که همان بروز یابد در کردار و رفتارش، نسل پس از نسل، آنچه جامعه در نهاد ش کاشته است: عدم توانایی گزینش، فرما نبری و فرمانبرداری، تسلیم و اطاعت، تقلید و تبعیت، پذیرش سلطه و سلطه افکنی

 حیوان درنده است بی آنکه بدان شعور و آگاهی داشته باشد. درندگی، خوی و طبع، شیر و ببر و پلنگ است. هیچیک نپرسند و نجویند که چیست درندگی؟ چرا من باید درنده باشم. چرا دندانهای برنده و چنگال های تیز دارم. چرا در من مهربانی و عطوفت نیست؟ بخوبی و بدی درندگی نیز اعتنایی ندارد. حیوان نه خود را تغییر دهد نه محیطی که در آن می زید. چرا که حق گزینش در سرست او نهاده نشده است. طبیعت او را از این حق محروم ساخته است. مسلم است که اگر انسان هم محروم از حق گزینش، خلقت یافته بود، هرگز توانا به آفرینش دنیای بشری نبود و نیروهای سرکش طبیعت را مهار نمیکرد و بر آنها سلطه نمی افکند.  نه خود را دگرگون می ساخت و نه دنیای پیرامون خویش را. اختراعات بزرگ در زمینه علم و صنعت، در زمینه طب و تکنولوژی در زمینه شناخت طبع انسان و روابط اجتماعی، همه بدست انسان آزاد و در آزادی بوقوع پیوسته است. در طول تاریخ بشر هیچ بنده و اسیری نبوده است که منشاء دست آورد های دگرگونه کننده بوده باشد. بشری که از بدو تولد در او تسلیم و اطاعت نهاده میشود و به او فرما نبری و فرمانبرداری آموخته میشود، نمیتواند خود را تغییر دهد و جهان پیرامون خود را دگرگون سازد.

پس اگر نتواند  بر گزیند انسان آنچه مناسب حال و شرایط خود میداند، انسان نیست، بلکه حیوانی ست نا آگاه به سرشت انسانی خویش. محرومیت و محدودیت این حق طبیعی و ذاتی بشر، یعنی حق گزینش، فراگیر تر و شدید تر است تحت حکومت دین. و آن البته زمانی ست که دین با قدرت یکی شود بآن گونه که  نتوانی یکی را از دیگری جدا سازی، همچون شرایط کنونی که در تحت آن ما ایرانیان باید زندگی کنیم. صورت انسانی داریم اما چون محروم از حق گزینش هستیم باید سر بزیر افکنیم و همچون گوسفند بع بع کنان به چرای خود ادامه دهیم.  چرا که هرگز مجاز نیستیم که «نه» گوییم. باید پیوسته اطاعت کنیم و  تصدیق و تایید، حمد گوییم و ثنا و ستایش. دین وقتی بقدرت تبدیل میشود، حق گزینش را مورد هجوم قرار میدهد و حق «نه» گویی را از آدمیان سلب میسازد. دین، حکومت خود را مستقر و مستحکم میکند بر اساس سرکوب حق گزینش و برقراری نظم و انضباط دینی در سطح اجتماعی.
 
اگر نگاهی کوتاه به رفتار و گفتار حکومت دین اندازیم، حر کتش پیوسته در سوی نفی و  محدود ساختن حق گزینش و در نتیجه ارباب و رعیتی ساختن روابط اجتماعی بوده است. ارباب فرمانروا ست و رعیت، فرمانبردار. حق گزینش متعلق به ارباب است و مباشران و کار گزاران ارباب. ولایت فقیه و شورای فقاهت بر گزینند آنچه مناسب و در خور شرایط رعیت ها و جامعه ارباب- رعیتی است. انسان محروم از حق گزینش، کودکانی هستند نیازمند راهنمایی و حمایت. حکومت دین رعیت را مسئول گزینش خود نمیداند، چون او کودک است و نادان. برای او بر میگزیند مبادا که از  راه مستقیم و  مسیر الهی و یا راهی که پیشا پیش در قرنهای دور و گذشته تعیین و تعریف گشته است، منحرف شود. راه مستقیم راهی ست که تنها ارباب از آن آگاهی دارد  و میداند که چگونه راهی است. رعیت نمیتواند که راه خود را بیابد. رعیت نه بینا است و نه دانا. مسئولیت رعیت آنست که تسلیم شده و اطاعت کند بدون چون و چرا. دینداران حرفه ای، آیت الله ها و حجت الا سلام ها ارباب هستند و برای رعیت های خود بر گزینند آنچه به نفع و صلاح رعیت است و نظام ارباب – رعیتی.

اما کیست که ولایت فقیه، آیت الله ها و حجت الا سلام ها را برای فرمانروایی بر گزیده است. رعیت ها که از حق گزینش آنان محروم اند. رعیت ها عاری از ابزار دانایی و بینایی هستند چگونه میتوانند فرمانروایان خود را بر گزینند. اگر رعیت ها حق گزینش داشتند، ارباب بودند و فرمانروا. آنها حاکم بودند و حاکمان محکوم و مسئول.  ولایت فقیه را خداوند برگزیده است. خداوند او را مامور و مسئول هدایت رعیت های خود نموده است. این فرمان را خداوند در کتاب آسمانی خود قرآن مجید صادر کرده است. حکم و فرمان او قانون است و فرمان نهایی. او تبلور اراده الهی ست. آیت الله ها و حجت الا سلام ها نیز همه انصار ولایت فقیه اند و او ست که آنها را به مقام های فرمانروایی بر میگزیند. نهاد های شورای نگهبان(اربابان)، شورای مصلحت نظام(ارباب-رعیتی)، شورای قانونگذاری اسلامی(رعیت ها) و شورای  خبر گان (ار بابی)، و حافظ  روابط ارباب رعیتی یا قوه قضائیه،همه منشعب هستند از اراده ولایت فقیه. وی البته دارای کارگزارانی نیز برای رتق و فتق امور داخلی و خارجی بشکل دولت بریاست رئیس جمهور نیز هست. همه این نهاد ها و کارگزاران در برابر خداوند است که خود را مسئول میدانند.    
 
 بنابراین، نیازی به گفتن نیست که نمیتوان در حکومت دین گزینش ، گزینش دولت و یا نهادهای دولتی، به مردم واگذار نمود. چرا که   آنها  نمیتوانند تشخیص دهند چه کسی مومن و مسلمان است و چه کسی رذل و پست. ممکن است کسی را بر گزینند که دلش پیش بیگانکان است؛ که ممکن است مردم را بفریبد و خود را آدمی صالح جا بزند و بر راس امور قانونی و یا اجرایی قرار گیرد. چرا که مردم، همه صغیر و عاجزند از تعقل و سنجش. زیرا که مردم همه رعیت اند. بهمین دلیل ممکن است که نا دانسته جاسوس و کافر را برگزینند. ولی شورای نگهبان در دفاتر سراسر کشور میتوانند تفتیشهای عقیدتی را بانجام رسانند و  مسلمانی و دینداری شرکت کنندگان را تعین و تایید کنند. مثلا از میان صدها کاندید ریاست جمهوری، پس از آنکه همه از صافی تفتیش عقاید گذر کردند، چهار و یا پنج نفر برگزیده میشوند. که رعیتها با خاطری آسوده از میان آنان برگزینند. البته تصمیم نهایی متعلق به ولایت فقیه ست که خود اعضای شورای نگهبان را بر میگزیند. ولایت فقیه وظیفه و مسئولیت خود میداند که اداره کشور و سرنوشت رعیت های خود را  بدست هرکس و نا کسی نسپرد. چرا که او خود را قیم رعیت ها میداند و همچون رعیت-  که همیشه نیازمند امداداند و دستگیری- مورد لطف و محبت قرارد دهد. بهمین دلیل نمیتوان به تعقل و یا حتی غریزه رعیتها اعتماد نمود. امنیت رعیتها  وقتی تامین میشود که از حق گزینش خود بگذرند و آنرا واگذار کنند بشورای فقها و آیت الله ها. اما ولایت فقیه هرگز باور نمیکند که سلب حق گزینش از ملت بیانگر خواری و حقارت ملت است نه سرافرازی و سربلندی.
   
محرومیت از حق گزینش و قبول مسئولیت، یعنی آنچه که ما را جدا میسازد از حیوانها، به محرومیت در گزینش نمایند گان مجلس و یا ریاست جمهوری، ختم  نمیشود. بلکه شامل گزینشهای دیگری هم از جمله حق گزینش پوشاک که با اجباری ساختن حجاب و احکام حجابداری، نفی میگردد. حجاب میشود نه تنها نشان عفاف و پاکدامنی، بلکه یکرنگی و یگانگی، چه بخواهی و یا نخواهی. تخلف از آن البته که فحشا ست و فساد، تباهی است و بدحجابی. این فردنیست که بتواند در تناسب با واقعیتهای بیرونی برگزیند آنچه برازنده حال و اندام خود به بیند. چون تنوع در پی آورد و نا همآهنگی، بداعت و نو آوری. پس اگر ظاهر شوی بر اساس رای و گزینش خود، مجرم شناخته شوی و سزاوار تنبیه و مجازات. حجاب واحکام حجابداری واجب میشود نه تنها بدلیل آنکه  فرمان الهی ست، بلکه بآن خاطر که ضامن امنیت اخلاق اجتماعی ست. ضامن نظم و انضباط ارباب – رعیتی ست.
 
چندی پیش نیروهای انتظامی اعلامیه ای صادر نمود  که بمنظور برقراری امنیت اجتماعی و حفظ اعتماد مردم،، بر نیروهای پلیسی درجهت مبارزه با پدیده هنجار شکنی و بدحجابی،  افزوده خواهد شد. در همین مورداعتماد گزارش داد که:
 
در اطلاعيه ناجا به اين موضوع اشاره شده که اين نيرو از يکسو با مطالبات انباشته اجتماعي مبني بر استمرار اين طرح ها و از سوي ديگر احساس برخي هنجارشکنان مبني بر موقتي بودن طرح ها و اقدامات مواجه است که با تست واکنش پليس با اشکال و رفتارهاي ناهنجار در معابر عمومي ظاهر شده و زمينه مزاحمت اجتماعي را بار ديگر فراهم مي کنند، بر اين اساس نيروي انتظامي هشدار داد که درصدد آن است که با تشديد اقدامات پليسي در زمينه امنيت اجتماعي و اخلاقي و توسعه انضباط اجتماعي، رعايت قانون، هنجارها و رفتارهاي متناسب با شئونات ملي، اجتماعي و ديني را نهادينه کند.
 
از این اعلامیه  چنین برآید که سختگیریهای و بگیر و به بندهائیکه در زمان گذشته باجرا در آمده است، ثمر بخش نبوده است و نافرمانیهای رعیتها دو باره از سر گرفته شده  و حتی بر تعداد آنها نیز افزوده گردیده است. اینست که باید بر نیروهای پلیسی و انتظامی افزوده میگردید. نیز اشاره دارد که بمنظور برقراری امنیت اخلاقی لازم است که رعیتها را بیک نوع از رفتار و کردار که موافق و سازگار با هنجارها و شئون دینی ست، عادت داد و در سرشتشان کاشت. زیرا که نمیتوان انتظار داشت که رعیت توانایی بکارگیری عقل خود را در سنجش هنجار ها  دارا بوده و یا از آنها انتظار نظارت بر خویشتن را داشت. رعیت فرمانبر است باید اطاعت کند و از تقلید و تبعیت سر باز نزند. بر اساس این باور، ترس و وحشت از دستگیری و تنبیه و مجازات سریعتر بترک رفتارهای هنحار شکن ونهادین ساخت ارزشهای دینی می انجامد و امنیت اخلاقی بر قرار گردد.

بعبارت دیگر نفی حق گزینش به سرکوبگری نیروهای انتظامی نیازمند است و تحت عنوان طرح امنیت اجتماعی صورت میگیرد. طرح که اساس آن سرکوب هرگونه سلیقه شخصی در آرایش و پوشش است از مدهای موی پسرها گرفته تا استفاده از مانتوهای بالای زانو و یا روسر های نازک و قیطانی. تنها در حکومت دین است ک موی سر و البسه منقش  مخل آسایش و امنیت اخلاقی محسوب میشود. و باین دلیل باید نیروی قهریه را در خدمت گرفت و رعیت ها را از حق گزینش محروم ساخت. چرا که حق  گزینش احتمال انحراف از راه مستقیم  و پیوستن به شیاطین را افزایش دهد. رعیت که نمیتواند بر خود نظارت کند و بر غرایز و شهواتش چیره شود. او پیوسته مرز جدایی زن و مرد را میشکند. با نگاههای آلوده بزنان مینگرند. زنان نیز تمایل داردند که خود را در معرض نمایش بگذارند فساد و تباهی را ببار آورند. پسران نیز با تبعیت از مد و مدگرایی شالوده جدایی مرد از زن را که اساس انضباط اجتماعی ست در هم میریزند. باین دلیل باید احکام حجاب و هنجار های اخلاقی را با ابزار قهر و خشونت  اجباری ساخت تا زنان را وادار ساخت که از افشان نمودن تارهای مویشان جلوگیری کنند ، که برق از آن ساطع شود و هوس و وسوسه را در مردان بر انگیزد. مانتوهای چسبان و روی زانو، شلوارهای کوتاه، که غوغا به پا کند و سبب نا ایمنی های بسیار و هرج و مرج گردد. این است ضایعات پوشش بر اساس گزینش فردی. مگر میتوان اجازه داد هر کس هر چه میلش خواست بپوشد؟ مگر میتوان از هنجارهای سنتی و دینی فاصله گرفت؟ رعیت که مجاز نیست فردیت و شخصیت خود را بروز دهد، دست به نو آوری و بداعت بزند، و به تغییر خود و محیط خویش به پردازد؟ رعیت فرمانبردار است و فرمانبر، نه آزاد و خود مختار.
 
جامعه ایکه بر اساس هنجارهای ارباب رعییتی که ریشه در آموزشهای دینی دارد،  بنیان گذارده شود نظم و انضباط اجتماعی را بر اساس سرکوب و محدود ساختن حق گزینش افراد جامعه قرار میدهد.  احکام  و هنجارهای دینی دیگر نمیتوانند درونی و یا نهادین شوند، زیرا که  سلطه آن نیازمند بسیج و تجهیز دوباره نیروهای انتظامی است و بکار گیری قهر و خشونت. البته این سختگیری و تحریم گزینش فردی نمیتواند چیزی باشد جز نشانی بر نزول و افول اعتبار ارزشهای دینی. روشن است که احکام و هنجارهای دینی  تقدس خود را از دست میدهند وقتی اجباری میشوند و بسلب حق گزینش از فرد منجرگردند.
   
بعبارت دیگر، افراط در سرکوب حق گزینش نیز حد و مرزی دارد و سازش و تحمل آن را نیز نمیتوان ابدی ساخت. زمانی رسد که رعایا از فرمانبرداری خسته و بیزار شوند و به واژگون سازی نظام ارباب رعیتی برخیزند. اما اگر حکومت دین بخواهد از ابتلا باین سرنوشت اجتناب ورزد. باید حق گزینش را بملت باز گرداند. بگذارد مردم خود برگزینند که چه کسی بر آنها حکومت کتند، چه بپوشند و چه بنوشند، چگونه شادی و پایکوبی کنند و چگونه با یکدیگر آمیزش و ارتباط برقرار سازند و از چه ماهواره ای استفاده کنند. حق گزینش ممکن است به تقلییل قدرت انجامد ولی جامعه نا امن تر و فاسد و تباه تر از اینکه هست نمیشود. جرم و جنایت رواج نخواهد یافت، دروغگوئی و ظاهرسازی، دزدی و رشوه خواری و رانت خواری، اگر کمتر نشوند، افزایش نخواهند یافت. حکومت بر اساس حق گزینش انسان، به برابری و انسانی ساختن جامعه میانجامد، زیرا که تفاوتها، بدعتها، نوآوریها و دگر اندیشها را برتابد و تحمل کند.
 
 برای حسن ختام بد نیست نمونه ای بدست دهیم. انظباط حکومت دین بر اساس جدائی زن از مرد قرار گرفته است و در مترو و اتوبوسها اجرا میشود. اما در داخل تاکسی ها و خودروهای مسافر کشی فاصله زن از مرد بصفر محض میرسد. زن و مرد هرچه که خود را جمع و جور کنند و بخود فشار آورند، غیر ممکن است که بتوانند از اصابت اعضای بدن خود بدیگری جلو گیری کنند. گاهی مسافران زن و مرد در تک صندلی جلوی اتومبیل چنان باید تنگ یکدیگر بنشینند که برای اجتناب از آن مسافر مرد باید عملا  راننده را در آغوش کشد اگر بخواهد از درآغوش کشیدن مسافر زن اجتناب ورزد. آیا این دلیلی نیست که نزدیکی زن و مرد و حتی تماس بین آنها نه فساد و تباهی ببار آورد و نه نظم و انضباط جامعه را از هم فرو  پاشد؟ هرجا که حق گزینش از آن ملت بوده است، بهترین برگزیده شده است و نظم و انضباط درونی و نهادین گردیده است و جامعه از آرامش بیشتری سود برده است.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



۱۳۹۱ فروردین ۹, چهارشنبه

  • نگریستن در چهره ی دین و
    براندازی نظام کیفری

    اگر به جنبش براندازی ولایت با جدیت بنگریم، رشد و بلوغ آنرا در کوتاه مدت باید بدست بخت واقبال و عوامل غیر قابل پیش بینی سپرد. اما در بلند مدت است که بارور میشود و میوه های دلپذیر و شیرین کننده کام تولید مینماید. چرا که ساختار پیچیده و بغرنج نظام ولایت، نیازمند سخت کوشی ست و تلاشی دراز مدت. چون قدرت نیست که باید براندازی شود بلکه نظام ولایت است، نظامی که بر اساس شریعت اسلام، قواعد و مقررات دینی بنیاد گذارده شده است. یعنی که جنبش براندازی ولایت نه با یک بلکه با دو دشمن روی در روی قرار گرفته است، دو هیولا ی دین و قدرت. بعضا بر آنند که هم اکنون دین به ضعف گراییده شده است و درگیری با آن بیهوده است و حتی ممکن است که سبب بر انگیختن ملت و انزوای جنبش شود. برخی دیگر هشدار دهند که مبادا اندیشه ی رهایی و براندازی را بکار گیری که انقلابات بزرگ، پایانی اسف انگیز داشته اند. پس مبادا که آزاد سازی جامعه را از یو غ نظام ولایت، از نظامی که بر خرافات اندیشی و افسانه و دروغ سازی از یک طرف و خشم و خشونت و بیرحمی از دیگر طرف، ارجحیت داده شود.

    روشن است که نظام ولایت را نمیتوان با دیکتاتوری های نظامی مقایسه نمود. چرا که در نظام ولایت، شمشیر و شریعت و یا برخلاف هر نظام دیگری، چه دیکتاتوری و چه دمکراسی، دین و قدرت در وحدت و یگانگی تام و تمام با یکدیگرند. دین سوار بر دوش قدرت به هر سوی که اراده کند، میراند. به دشواری میتوان تعیین نمود که در چه نقطه ای دین آغاز میشود و یا در چه نقطه ای پایان میگیرد. در نظام ولایت چیزی و جایی وجود ندارد که عاری از حضور دین باشد. دین هم در دبستان و دبیرستان و دانشگاه خود نمایی میکند، هم در وزارتخانه ها و نمایشگاه ها، هم در تلویزیون و تاتر و سینما، هم در کوچه و بازار و خانه ، هم در سازمانهای امنیتی و پلیسی و جاسوسی و هم انتظامی و شهربانی و آگاهی و نیز هم در کارخانه و هم در اداره. هیچ قانونی هرگز به تصویب شورای نگهبان نرسد اگر از فیلتر شریعت نگذرد.

    در 25 خرداد 88، وقتی بیش از 3 میلیون نفر در شهر تهران ناگهان از اعماق تاریکی به بیرون جهیدند و به زندگی روشنایی و امید بخشیدند، کمتر کسی بود که حد اقل ثمره ی چنان جوش و خروشی را نرم شدن و فروتنی حکومت ولایت، و تخفیف مطالبات ش از ملت، ارزیابی نکند. بگذریم که بعضا حتی فروپاشی نظام را پیش بینی میکردند. اما حوادثی که در پی آن واقع شد، نشان داد که حکومت ولایت درختی ست کهن سال با ریشه های عمیق تنیده در اعماق زمین، در قلب تاریکی. که طوفانی را بس بسیار عظیم تر می طلبد که آنرا از زمین بر کند.

    هیچیک از رژیم های دیکتاتوری جوامع مسلمان شمال آفریقا چنین ریشه ای در اعماق تاریکی نداشته اند. بهمین دلیل همچنانکه طوفان وزیدن گرفت یا از جا کنده شدند و یا با چنگ و دندان به ساختار شکننده قدرت آویختند. البته بآن دلیل که این رژیم ها همآنند نظام ولایت، دین را با خود نداشتند و ندارند. شمشیر دیکتاتور، شمشیر شریعت نیست که بر هر گردنی فرود آید. همه ی دیکتاتورها بزودی در می یابند که خشم و خشونت و بیرحمی را حد و حدودی است. چرخهای نظام سرکوب رفته، رفته فرسوده میشوند و از کارایی باز می ایستند. سرهنگ قذافی سر انجام روزی خواهد فهمید که در دریای خون نمیتواند کشتی قدرت را به ساحل برساند. حال آنکه ولایت از سنگر دین است که به نبرد می پردازد، سنگر ی که دفاع از آن، دفاع از شریعت است و عدالت، دفاع از اخلاق است و امنیت، از نظم و انضباط و از نظام ولایت، برابر با حکومت الله و رسالت و امامت. بواسطه ی ماهیت دینی اش است که نظام ولایت میتواند خشم و خشونت و بیرحمی را به سطح بسیار بالاتری ارتقاء دهد.

    نظام ولایت بر اساس "کیفر " است که قدرت را زیر سلطه ی خود کشیده است. کیفر، مجازاتی است که الله برای دشمنان خود، مشرکین و منافقین، تعیین نموده است، برای آنان که نسبت به یکتایی و یگانگی الله شک و تردید بخود راه دهند و از تسلیم و اطاعت سر باز زنند. کیفر بیانگر قهر و اقتدار الله است. الله دشمنان خود را "محارب " میخواند و کیفر آنرا در این جهان اعدام تعیین نموده است. اما الله یکبار دیگر محارب را به کیفر میرساند، کیفری واقعی و نهایی: سوختن در شعله های سرکش دوزخ، نه یکبار و یا چند بار بلکه تا ابد. از آنجاییکه دین اسلام، دین عدالت است، نسبتی را بین جنایات و مکافات در نظر گرفته است. سرپیچی از احکام الله را کیفر های گوناگون است از قبیل قطع دست و پا و انگشتان و خارج ساختن چشم از حدقه، تعداد ضربات شلاق برحسب بزرگی و کوچکی گناه و جرم، سنگسار، شکنجه، تجاوز، بازجویی و حبس مجرد.

    32 سال است که ولایت در تبعیت از اراده الله، نظام کیفری را بر پا ساخته است. همچنانکه الله بدون داشتن توانایی کیفر، یعنی بدون مالکیت بر دوزخ نمیتوانست در دل بندگان خود بیم و هراس ایجاد کند و به تسلیم و اطاعت بکشاند، نظام ولایت از همان آغاز نشان داد در کیفر "دشمن " کوچکترین اغماض ی نمیکند. کیفر البته تنها ترس و وحشت ایجاد نمیکند، بلکه خاطره ساز نیست هست. کیفر یک یاد آور منظم است که مبادا از تسلیم و اطاعت سر باز زنی. نه بگویی و نفی بنمایی. تاثیر عمیقی که نظام کیفری در خلق و خوی مردم گذارده است نباید نادیده انگاشته شود. چرا که نظام کیفری فساد و تباهی ببار میآورد. آدمی را با وجدانی ضعیف پرورش میدهد، و نا توان از سرزنش خود. وجدان ضعیف، آدمی را بی تفاوت نسبت به خشم و خشونت و بیرحمی ببار میآورد. آنها را سرد و بیگانه از خود و از یکدیگر مینماید. بی جهت نیست که نظام ولایت از بدو آغازین ترین لحظات ظهور ش بر مسند قدرت به کیفر دشمنان پرداخته است. مراسم اعدام، سنگسار و مراسم شلاق زنی را بی جهت نظام ولایت در انظار عمومی بر پا نداشته است. در تمام این موارد شریعت ارجحیت دارد بر شمشیر. این شریعت است که کیفر را تعیین میکند. شمشیر بنا بر اراده ی شریعت است که بر گردان محارب فرود میآید.

    اگر هدف از جنبش براندازی ولایت، رهایی ست، چالش شریعت، چالش دین یک امر ضروری ست و اجتناب ناپذیر. بدون چالش کشیدن شریعت هرگز نمیتوانی نظام استبداد مضاعف را واژگون سازی. دژ استبداد، دین است و آموزشهای دینی. بعضا بیهوده سعی میکنند که بگویند، خامنه ای بنده ی خدا ست، نه خدا، بنا بر منابع معتبر فقهی، نمیتواند حکم الله را به اجرا در آورد. الله وحی خود را برای عمل بدان، برای هدایت امت، برای برقراری نظام تسلیم و اطاعت بر پیامبر خود ابلاغ نموده است. بنابراین حکومت الهی با دوران رسالت، یعنی حکومت پیامبر بپایان نمیرسد، بلکه حکومت الله ادامه مییابد در امامت و ولایت. در این معنا که تسلیم و اطاعت ، ویژه ی الله نیست. مسلم است آن کس که زبان الله را مورد فهم قرار داده است و به اجتهاد رسیده است اگر قدرت کیفر دهی بدست آورد، چرا دوزخی بر پا ندارد و جلوه ی الله نشود. اینان فراموش کرده اند که الله به برگزیده و رسول خود فرمان داده است که هر انسانی که یکتایی و یگانگی او را مورد شک و تردید قرار دهد باید به کیفر برساند و ریختن خونش را نیز مباح ساخته است. اگر محمد، عرب بود، آقای خامنه ای، ایرانی است صاحب فضل و غرور، شایسته تر میتواند فرامین الله را بکار ببندد و می بندد. خامنه ای را به غلط "سلطان " میخوانند حال آنکه او "خداوند " است و جلوه ی الله. مگر نه اینکه حرف آخر را او میزند. مگر نه اینکه او "فصل الخطاب " است؟ او هم عالم است و هم بینا و توانا. برخی نیز بر آنند که این دین است که مورد سوء استفاده قرار میگیرد. اسلام هم با آزادی و دمکراسی سازگار است و هم دینی است رحمانی.

    برای رهایی از یو غ ولایت نمیتوان آب تطهیر را بر سر دین ریخت. نمیتوان از نگریستن در چهره ی خونین الله سر باز زد. نظام ولایت بهترین شرایط را برای رویت چهره الله به وجود آورده است. 32 سال نظام اسلامی بر سر دار مجازات به شکوفایی خود رسیده است. خبره گان حوزه های علمیه آنجا که شریعت تولید و باز تولید میشود، ولایت جلوه ی الله را بر مسند قدرت می نشانند. مرکز شریعت، حوزه های علمیه است. تا حوزه های علمیه، مرکز کیفر و نفرت شناخته نشود، تا بوجود زائد و انگلی آنها آگاهی حاصل نشود، نمیتوان عروس رهایی و آزادی را در برگرفت. این زمانی تحقق می یابد که مردم از تقلید و تبعیت خود داری کنند و خود مختاری بیآموزند، به الغای دین رسمی بر خاسته و پرستش را آزاد نمایند. آزادی در پرستش است که فروپاشی نظام ولایت را ممکن میسازد.

    بنابراین، براندازی ولایت و نظام استبداد، از براندازی حوزه های علمیه میگذرد. در این محل است که "علم " الله، علم بر پا داشتن نظام اسلامی مبتنی بر تسلیم و اطاعت، آموخته میشود. به درجه ی "اجتهاد " میرسند و عالم و فقیه میشوند و قدرت تعریف و تفسیر قواعد و مقرارت احکام شریعت را کسب میکنند. درست است که در حوزه های علمیه هستند مراجعی که از مجیز گویی و حمد و ثنا ی ولایت خود داری میکنند. اما آنها نیز تطهیر کنند گان، اصل تسلیم و اطاعت هستند و تقلید و تبعیت. رهایی از ولایت یعنی برانداختن نهادی که فقیه و عالم و مجتهد را تولید میکند که مردم را مقلد خود سازند. استقلال را از آنان بربایند و عقل و خرد شان را به تعطیلی بکشانند. نفوذ حوزه های علمیه به آن حد است که دانشگاه ها را نیز به مرکزی برای تولید مجتهدین با تحصیلاتی خارج از مکتب، تبدیل نموده است. تمام رده های فوقانی مدیریت و نهاد های امنیتی و نظامی را باید مجتهد خواند. چون آنها نیز از نگاهداری نظام ولایت سود کلان میبرند. نیروهای امنیتی و جاسوسی و اطلاعاتی و بویژه سپاه پاسداران را باید شمشیر ولایت و یا شریعت خواند. تنها زمانی میتوانی شمشیر را از فرود آمدن بر هر گردنی باز داری که حساب را با شریعت تصفیه کرده و در چهره ی الله نگریسته باشی.

    در شرایط کنونی پاک ترین بخش جامعه، بخشی که میتواند خود مختاری را بیاموزد، فرمانفرمای خویش شود و مسئولیت آزادی را بپذیرد، همان جوانانی هستند که در پای گیری جنبش سبز اعلام نمودند که "ولایت باطل " است. یعنی اینان اگر چه در نظام کیفری ولایت، به بلوغ رسیده اند، با نظم و انضباط شریعت در ستیز و خصومت اند. چرا که بر خلاف نسل پیشین که شریعت در سرشتشان نهاده شده بود، نسل انقلاب باید به اجبار به قواعد و مقررات آن تن دهند و بر ضد خویش بر خاسته و غریزه ی آزادی را در خود خاموش و سرکوب نمایند. بدین لحاظ جوانان در نظام ولایت بیشتر از هر قشر دیگری رنج کشیده اند. جوانان میل به پرواز دارند در این جهان درهم تنیده. اما ولایت بال پرواز را شکسته است. در این جهان کنونی، تنها زمانی میتوانی کمال انسانی را کسب کنی، که آزاد و خود مختار باشی، مهم نیست چه جایگاهی را در جامعه اشغال نموده ای، آزادی شرط تنفس است و زندگی بدون آن تن دادن به حقارت است و خواری. بعنوان یک کارگر استثمار شده مجاز نیستی که حتی دهان خود به اعتراض بگشایی.

    بنابراین میتوان به نیروی رهایی بخش جوانان برای براندازی نظام کیفری و ساختار جامعه ای نوین رها از اسارت و بندگی در دست شریعت برهبری ولایت و حوزه های علمیه، امیدوار بود. در جهان گشوده ی امروز جوانان نمیتواند با پیغمبر و امام، خود را شناسایی نمایند. در کشورهای عربی شمال آفریقا در واقع این نیروی جوان بلوغ یافته در جهان امروز بود که دیگر نمیتوانست یو غ نظام دیکتاتوری را به گردن بکشند. این کشورها همیشه از عوارض فقر و عقب ماندگی، تورم و بیکاری رنج برده اند، اما بپا خواسته اند که به کمال انسانی، به آزادی دست یابند. دیگر نمیخواستند رعیت و زبان بسته باشند. در این جنبش ها نه شعار ضد امپریالیسم و صیهونیسم بگوش رسید و نه الله اکبر و جهاد اسلامی.

    نظام ولایت از همان آغاز با "هنجار شکنی " به منظور بر قراری "امنیت اخلاقی، " به مبارزه پرداخت. جوانان بیش از هر قشر دیگری هدف این سرکوب قرار گرفتند. در نتیجه به تجربه در یافتند، بویژه در برپایی جنبش سبز آموختند که بنام امنیت اخلاقی و دفاع از نظام ولایتی، مجتهدین و آیت الله ها و حجت الاسلامهای الله پرست به چه بی اخلاقی ها، چه دزدی ها، چه رانت خواری ها، چه رشوه گیریها، چه دروغگویی ها، چه بازجویی ها، چه شکنجه ها و تجاوزات دست نزدند. آب تطهیر را بر سر خداوند خامنه ای زمانی میریزند که دست ش آلوده بخون بهترین فرزندان این آب و خاک است. خون قتل عام در زندانها در سال 67، خون قتل های زنجیره ای و کشتار خرداد 88 هنوز نه تنها در سیمای روحانی خداوند خامنه ای بلکه در سیمای تمام آن فقها و علما و مجتهدین حوزه ها و خبر گان رهبری که دم فروبستند، قابل مشاهده است. سکوت حوزه های علمیه در باره جنایات ولایت آنها را در کنار کیفر دهنده، در کنار خداوند خامنه ای قرار میدهد.

    در میان جوانان بخش زنان جایگاه ویژه ای را در مبارزه با ولایت اشغال میکنند. چون آنان بیش از هر بخشی دیگری از جامعه مورد تحقیر و توهین قرار گرفته اند. چرا که آنان پیوسته به جرم هنجار شکنی گرفتار شده اند. نظام سرکوب ضرورتا بر ذکاوت و زیرکی جوانان و دگر اندیشان میافزاید. بنابراین، این یک اسطوره است که سنگر دین فتح ناشدنی ست. نیروی جوان نمیتواند در بند شریعت به انکار خویش و آنچه هست و میتواند باشد بپردازد. تعصب و تحجر هنوز به تضعیف وجدان آنها نیانجامیده است، میتوانند به چهره الله همانگونه که هست، مطلق گرا، سخت گیر و بیرحم، کین خواه و کیفر دهنده، بنگرند. هرچه توانایی نگریستن در چهره ی الله افزایش می یابد، پایه های نظام ولایت لرزان تر میگردد.

    فیروز نجومی

    fmonjem@gmail.com
    rowshanai.org