۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۹, جمعه


حکومت، دین را براندازی میکند

بعضا براندازی دین را گذشته از اینکه امری محال میدانند، طرح آنرا نیز جنجال آمیز و تحریک کننده تلقی میکنند. گویی که وقتی از براندازی دین سخن میرانیم از پدیده ای نوظهور و بسیار غریبی سخن رانده ایم. آیا دین اجداد ما ایرانیان، الله پرستی بوده است؟ ما ایرانیان، پیامبری داشته ایم از جنس انسان و دارای پیامی بود در خور بشریت تا ابدیت: سه نیک، پندار، گفتار و کردار نیک. الله آمد با شمشیر و شریعت. گفت یا من و یا هیچکس. ما ایرانیان تسلیم شدیم و هراس از تنبیه و مجازات را بدل گرفتیم. به اطاعت از احکام الله گردن نهادیم. مسلمان شدیم. به حقارت و خواری در برابر الله تن دادیم. یعنی که بندگی را پذیرفتیم و زدن هر گردنی و ریختن خون هر انسانی  را  که شک و تردید نسبت به یکتایی و یگانگی الله، به درون خود راه دهد، در راه تحصیل رضای الله، کمال شمردیم و زندگی ابدی در بهشت را بر انجام سه نیک در این جهان ترجیح دادیم. سه نیک تبدیل شد، به یک نیک، عبودیت و بندگی. که از آن پس، شد ابهت و عظمت و سروری. اطاعت از احکام شریعت و آئین الهی. بر انداخته شد دین زرتشت. بجای آن نشست آئین تازی، آئین خشم و خشونت و جنگ و خونریزی، آئین جهاد و شها در آغوش کشیدن نیستی. گرفت جای سه نیک را هرچه بود زشتی، تحجر و تعصب، جزم و غیرت، ایمان به اسطوره و افسانه و یا رسالت و امامت برخواسته از زبان و رسم و رسوم بیگانه. پارسی بودیم و مسلمان شدیم.

این حکومت دین است که دین را براندازی میکند. در واقع از آغازین لحظه صعود بر اریکه قدرت، دین خود را در معرض براندازی قرار داده است. چرا که دین الله و قدرت از اعضای یک واحدند. آنها را نه میتوان از یکدیگر جدا ساخت و یا از یکدیگر تشخیص داد. یعنی که براندازی قدرت، براندازی دین است و بالعکس. بعنوان مثل، وقتی ولایت فقیه سخن میگوید و ما را به تسلیم و اطاعت در برابر الله فرا میخواند، از زبان دین سخن میگوید و یا از زبان قدرت؟ وقتی جهاد و شهادت و ایثار گری را توصیه میکند، به نفع دین سخن میگوید و یا قدرت. آیا جلاد ی را که در درون ولایت فقیه میزید میتوان رویت نمود؟ حال آنکه آقای خامنه ای، جلوه الله است، بیانگر بی همتایی، یکتایی و یگانگی او ست. همچنانکه الله بر بود و نبود کنترل دارد، ولایت فقیه نیز توانا ست به همه چیز. هر آن که اراده کند میتواند دروازه های دوزخ خود را بگشاید و دگر اندیشان و مخالفان را بدست بازجویان و شکنجه گران با تقوا و مومن بسپارد. کمتر کسی است که قطره های خونی که از آستین ولایت فقیه بر زمین میریزد مشاهده نکرده باشد، اما قطره های خونی که از لابلای کتاب قرآن میچکد، قابل رویت نیست. حال آنکه ولایت فقیه هیچ گردنی را بدون اذن و خواست و حکم الله بر زمین نمی افکند.

در نظام های ایدئولوژیک، تنها ساختار قدرت نیست که رو به افول میگذارند، بلکه همراه با فرو ریزی ساختار قدرت، نظام ارزشی نیز از هم فرو میپاشد. در اتحاد جماهیر شوروی و اقمار آن تنها احزاب کمونیست نبودند که از اریکه ی قدرت بزیر کشیده شدند. مارکسیسم- لنینیسم هم بعنوان دین احزاب کمونیسم در هم فرو ریخت. حتی آنچه خوب و انسانی در مارکسیسم بود بی اعتبار و مفتضح گردید. ایده ی جامعه ای آزاد از استثمار و رها از سلطه ی دولت و طبقه که به گردش در آید بر اساس برنامه ای مرکزی- پاسخگوی نیازهای اجتماعی، خارج از هیاهو و هرج و مر ج بازار- به ایده ای در ستیز و خصومت با خصلت و نیازهای انسانی تبدیل گردید. کاپیتالیسم شد راه رهایی و نجات بشری.  نیز زمانی که لشگر ویرانگر هیتلر به گل نشست ارزشهای ناسیونال- سوسیالیسم و نژاد برتر هم واژگون گردید. با نابودی هیتلر ایده ی نژاد هم به لجنزار تاریخ پیوست.

اما در شرایطی که دین و قدرت جدایی ناپذیر از یکدیگرند و دین ارجح بر قدرت و بر دوش آن سوار است، فرو ریزی از دین و ارزشهای دینی و تنزل نظام ارزشی امامت و ولایت آغاز میشود. معصومیت و مظلومیت تبدیل میشوند به جنایت و خیانت در "راه مستقیم،" راه انبیا. حجاب میشود نماد پنهان سازی، پوششی بر همه زشتی ها و پلیدی ها که تحت نظم و انضباط شریعت- نظمی که حاکم است بر نهاد هایی همچون زندانها و پادگان ها- بوقوع می پیوندند. بجای آنکه حجاب حفاظی باشد بر عفت ، نماد بیگانگی میشود و خفت. احکام طهارت و نجاست میشوند بیانگر کودکی و صغارت، قواعد و مقررات اسارت و حقارت.  روزه داری و نمازگزاری در برابر الله میشود سبب خجلت و شرمندگی. جهاد و شهادت نیز در راه الله میشود کنشی برخاسته از حیوانی ترین خصلت انسانی. مساجد میشوند نه جایگاه عبادت بلکه آب ریز گاهی مقدس. ارزشهای اسلامی، بی ارزش میشوند و درون سیاه و تیره خود را به نمایش میگذارند. یگانگی و یکتایی شمشیر و شریعت، دین و قدرت، پاسدار و پاسبان و طلبه است که زمینه ی بی ارزش شدن ارزشها و براندازی دین را فراهم میآورد.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۸, پنجشنبه

جنبش زردم آرزوست 

اگر آقای محمد خاتمی، رئیس جمهور سابق ایران، یکی از رهبران جنبش سبز است، این نگارنده را جنبش زردش آروزست. آقای خاتمی در خطبه ای که به گزارش ایلنا در دیدار با شورای مرگزی مجمع نمایندگان ادوار مجلس، ایراد نمود، نشان داد که خود یکی از بازیگران برجسته ی نظام حاکم است. مهارت او را در فریب و ریا و نیز جادوگری، نباید کمتر از امام خامنه ای و رئیس کار گزارانش، احمدی نژاد، ارزیابی نمود. وی همآنند دیگر فرمانروایان حکومت دین سخت پای بند گفتمان ریا کاری ست.

حجت الاسلام خاتمی سی سال است که در نقش مخالف و یا "اصلاح طلب" به دفاع از نظام ولایت فقیه برخاسته و خود را یکی از پیروان صدیق و وفادار راه امام خوانده است. وی نه تنها در کنار دست امام خمینی شاهد جنایاتی بوده است که در زمان حکومت امام بوقوع پیوسته است، بلکه هولناکترین قتل ها، معروف به "قتل های زنجیره ای"  و سرکوب ها هنگام زمامداری وی اتفاق افتاده است. و زمانی که مسند قدرت را ترک نمود، جانوری زهر آگین و کریه پیکر، همچون احمدی نژاد را تحویل مردم ایران داده است.  هم اکنون بعنوان خیر خواه نظام و یکی از رهبران جنبش سبز به میدان میآید و ضمن برائت از «تند روی» و «ساختار شکنی،» وفاداری و سر سپردگی خود را به ولایت فقیه و جمهوری اسلامی اعلام نموده و خاطر نشان میکند که: 

«شعار اصلی ما هم اين بوده هست و خواهد بود که "استقلال ،آزادی و جمهوری اسلامی هيچ چيز ديگر هم شعار ما و اکثريت قاطع مردم نيست» و « هر شعار ديگری شعار انحرافی است.» در ادامه این سخنان میافزید که آنچه این شعار را ماندنی کرده است، آن است که دارای همه لوازم میباشد: «يعنی ضديت با استبداد؛ضديت با بيگانه و نيز طرفداری از عدالت و اخلاق در جامعه؛ يعنی هم حاکميت مردم بر سرنوشتشان و هم حاکميت معيارها و ارزشهای اسلامی.»

جالب است که این کلمات از دهان کسی خارج میشود که سی سال گماشته ی نظام استبدادی بوده است، البته نه استبداد غیر قانونی، بلکه استبدادی که قانونی ست و ریشه برگرفته از شریعت دینی. ایران تا کنونی استبدادی چنین سبع بخود ندیده است. چرا که به هیج معیاری پای بند نیست. در تبعیت از الگویی که الله در کتاب قرآن ارایه داده است سازمان یافته است. معیاری های آن مطلق. خشک و انعطاف ناپذیر، مستقل از زمان و مکان هستند.  در پیاده سازی احکام الهی، بکار گیری هر گونه ابزاری مشروع و اخلاقی است، از جمله خشم و خشونت و کشتار و انتقامجویی به جرم محاربه با الله. حال آنکه  استبداد باستانی، نه دینی بوده است و نه قانونی. استبدادی بوده است سنتی. یعنی که شاه خود را تابع قواعدی میدانست که از نسلی به نسلی دیگر انتقال یافته بوده و مستقل از نهاد دین بوده است. یعنی که در مقایسه با استبداد ولایت فقیه، هرگز چنین افسار گسیخته نبوده است. استبدادی که در سی سال پیش از این بر دوش مردم دین باور بر قرار گردید، استبدادی ست دینی، نظامی که آقای خاتمی خود یکی از اعضای گرداننده آن بوده است. نه تنها استبداد قانونی ولایت فقیه را هرگز به چالش نکشیده است ، بلکه آنرا هرچه بیشتر تقویت نیز کرده است. ولایت فقیه، استبدادی ست که بر اساس ارزشهای دین بر قرار گردیده است. ولایت فقیه نهادی ست دینی. نه تنها جایگاهی قانونی دارد بلکه در ماورا آن نیز قرار گرفته است. مگر میتوان گفت که امام خمینی چیزی کمتر از تبلور دین است و یا آقای خامنه ای را میتوان چیزی کمتر از خدا دانست؟ مگر از دهان آقای خمینی و یا آقای خامنه ای چیزی دیگری هم جز حرف خدا میتواند بیرون بیاید؟ ضدیت با استبداد شعاری ست بسیار زیبا و حتی فریبنده و شاید باین منظور است که جنبش سبز باید گوش به آقای خاتمی فرا دهد و شعار دیگری را هرگز بزبان جاری نسازد، چون هر شعار دیگری، از جمله "مرگ بر دیکتاتور" نیز بزعم آقای خاتمی "انحرافی " ست چون عاری از فریب و ریا کاری ست. شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی را باید تکرار کرد که شاید سی سال دیگر بجای استقلال و آزادی، انقیاد و قیومت، اسارت و بندگی، و حقارت و خواری برای مردم ایران ببار آورد. مهم نیست که از این شعار در سی سالی که تنها شعار حاکم بوده است، چه چیزی  برخاسته است و ریشه های استبداد را هرچه عمیق تر در نهاد جامعه رانده است. با این وجود، آقای خاتمی حکم صادر
میکند که تنها یک شعار است که جنبش سبز مجاز به آن است. شعاری که تا کنون از مردمی که در برابر سپاهیان دین سینه سپر کرده اند، هرگز شنیده نشده است. آقای خاتمی نمیداند که هیچ مجیز گویی هرگز بر جایگاه رهبری صعود نخواهد کرد، و جامه رهبری به تن آنان که روی بگذشته دارند، بیش از اندازه گشاد است.

آقای خاتمی بعنوان یکی از رهبران جنبش سبز آماده ی پذیرش این واقعیت نیست که شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی از اعتبار ساقط شده است. آنچه این شعار را امروز بی اعتبار ساخته است ، تجربه سی سال استبداد قانونی ولایت فقیه است. آیا در طی این سی سال کسی شنیده است که ولی فقیه مسئول چیزی شناخته شده باشد؟ ولی فقیه مدیریت کل جامعه را از بالا تا زیر بعهده دارد. اما در برابر هیچ فرد و یا نهادی هرگز مسئولیتی نداشته است. آقای خاتمی باید خوب بداند که ولی فقیه همیشه حرف آخر و حرف نهایی را زده است. آیا آقای خاتمی فراموش کرده است که چه تو دهنی هایی از ولی فقیه هنگام زمامداریش نوش جان کرده است؟ آیا آقای خاتمی هنوز نمیداند که حرف ولی فقیه، حرف قانون است. وقتی آقای خاتمی در همان جا با تبختر فراوان اعلام میکند که هم «اصل ولایت فقیه مورد قبول ما ست،» و «هم اصول مربوط به حقوق ملت،» آیا تایید نظام ولایت فقیه میتواند موید اصلی دیگری جز اصل استبداد باشد؟ استبدادی که سی سال است بر زندگی مردم سلطه افکنده است. وی با افزودن "اصل" حقوق ملت به اصل ولایت فقیه، نشان میدهد که دودوزه باز بسیار ماهری ست. استبداد را لابلای زر ورق "حقوق ملت" می پیچد و تحویل مردم میدهد. گویی که میتوان از راه سحر و جادو استبداد را با حقوق ملت آشتی داد. سی سال تجربه حکومت اسلامی نشان میدهد که شان ملت در نظام ولایت فقیه همسان شان  رعیت  بلکه به زیر آن نزول یافته است. طبق امار مستند در 22 خرداد 88، 63 درصد مردم از سر مخالفت با رای ولایت فقیه برخاستند و مهر رد بر سینه رای وی نهادند، نتیجه اش چیست؟ آیا آقای خاتمی چیزی جز خشم و خشونت و بیرحمی، زندان و شکنجه، تنبیه و تجاوز دیده و یا شنیده است؟ مگر آنچه حداقل در این شش ماه گذشته اتفاق افتاده است میتواند چیز دیگری جز تایید جمهوری اسلامی به مثابه نظام ارباب- رعیتی و یا فرمانروایی و فرمانبرداری باشد؟ ملت از آن حقوقی هم که در دوران شاهنشاهی بهره ای داشت، آنرا هم در تحت جمهوری اسلامی از دست داده است؟ آیا جدایی زنان از مردان در عرصه های مختلف اجتماعی، انعکاسی است از اراده ی ملت؟ هیچ رعیتی هم باین حد محروم از حقوق طبیع خود نبوده است.

آقای خاتمی با استبداد برخلاف شعارش ضدیت نمیکند بلکه در یوزگی میکند. او خطاب به فرمانروایان به تضرع اظهار میدارد که:

« حالا بر فرض کسی و جريانی و گروه کوچکی، غلطی کرده و خلافی گفته و ساختارشکنی کرده، آيا منصفانه است بهترين دوستداران اسلام، انقلاب و مردم و امام متهم شوند که اينها ضد اسلام و ضد نظامند؟»

بیش از شش ماه است که مردم بر رای ولی فقیه شوریده اند و از آن پس تابوهایی را همچون مصون بودن ولی فقیه از نفی و نقد، مرگ بر آمریکا، به آتش کشیدن تصویر امام خمینی، فرو ریخته اند، اما گویا آقای خاتمی چشم خود را مانند دیگر فرمانروایان نظام اسلامی بر واقعیات بسته است و هنوز فکر میکند، مردم برای دین و اسطوره های دینی تره خورد نموده و پیوسته در برابر آنان سر تسلیم و اطاعت فرو آورند. که آنها چنان در جهل فرو رفته اند که در نیافته اند دینی که دولتی شد، تحمیل است و اجباری و برای رهایی از آن باید کوشید. یعنی مردمی که در برابر سپاهیان دین، سرو سینه به گلوله داده و خون میدهند بی آنکه خونی بریزند، برای بقا ی ولایت فقیه و جمهوری اسلامی است و برای رهایی از آن نیست؟ با انکار این واقعیت است که آقای خاتمی در کنار ولایت فقیه قرار میگیرد نه در مقابل و به ضد آن. آقای خاتمی است که در واقع دست به انحراف جنبش زده است شعارهای ضد استبدادی را "غلطی" و "خلافی" میخواند که "جریان" و یا "گروه کوچکی" مرتکب آن شده است. آقای خاتمی باید بداند که شعارهای مرگ بر دیکتاتور و باطل بودن ولایت و جمهوری ایرانی، شعارهای رهایی ست. شعارهای رهایی از شریعت است و سنت. باین دلیل است که بمیدان آمده است که آنرا منحرف ساخته و در برابر ولایت فقیه به پوزش و عذر خواهی میپردازد.

 باید اعتراف کرد که بخش ضدیت با بیگانه ی شعار، شدیدا بعرصه عمل در آمده است. رژیم دین از همان آغاز چنگ در چنگ قدرتهای جهانی انداخت. اما نه به آن منظور که به ملت استقلال بخشد. بلکه به آن دلیل که ملت را تا قیامت به رعیتی بکشاند. تنها در لباس ضدیت با بیگانه بوده است که رژیم دین توانسته است که هر گونه نقد و نفی و مقاومتی که از جانب ملت برخاسته است، سرکوب و نابود سازد. مگر هم اکنون هر مخالفتی از درون به فتنه و دسیسه ای از بیرون نسبت داده نمیشود؟ سی سال تجربه ضدیت با بیگانه، از غائله گروگان گیری گرفته تا جنگ و خونریزی هشت ساله و تجارت و دیپلماسی بوده است که به سیه روزی ملت انجامیده است. ضدیت با بیگانه بوده است که بزرگترین خسارات را بر ملت وارد ساخته و بیشترین سود را به تحکیم و تداوم استبداد دینی رسانده است. 

آقای خاتمی عدالت و اخلاق را نیز یکی از لوازمی میداند که شعار استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی را همچنان کافی و وافی نموده است. معلوم نیست که آقای حجت الاسلام از کدامین عدالت و اخلاق سخن میراند. از آنکه در مدینه ی فاضله پیدا میشود و یا از عدالت و اخلاق از جنس اسلامی آن در نظام ولایت فقیه؟ اگر اخیر منظور است، تجربه و شواهد نشان میدهد که جامعه ایرانی هرگز آنقدر نا برابر و فاسد نبوده است. از توزیع نابرابر ثروت و درآمد گرفته تا گسترش فحشا و اعتیاد در پناه حجاب، از درغگویی و رشوه خواری و دزدی گرفته تا قتل و جنایت و خیانت، رونق و رواج به سابقه در جمهوری اسلامی داشته است. علیرغم این واقعییات است که آقای خاتمی بعنوان یکی از رهبران جنبش سبز وفاداری و سر سپردگی خود را به نظام ولایت فقیه و شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی، اعلام میکند. وی سپس در تکمیل دفاع از شعار جمهوری اسلامی خاطر نشان میکئد که آنچه او در نظر دارد : «هم حاکميت مردم بر سرنوشتشان و هم حاکميت معيارها و ارزشهای اسلامی.» گویی که سی سال تجربه ثابت نکرده است که این دو با یکدیگر سازش ندارند. چرا که حاکمیت و ارزشها هرگز مستقل از تعریف و تعبیر و تفسیر قدرت نبوده اند. آقای خاتمی تنها وقتی میتواند ادعای صداقت کند که بجای قلب حقیقت آنرا آشکار سازد و اعتراف کند قدرت است حقیقت و آن چیزی نیست مگر دین.

شاید نباید خورده ای بر آقای خاتمی گرفت، چون وی در باره واقعیت، اینجا و هم اکنون داد سخن نمیدهد. در باره جمهوری اسلامی که سی سال است تجربه شده است، بحث و نقدی ندارد، بلکه از آن جمهوری اسلامی ای سخن میراند که در حال حاضر وجود ندار بلکه باید آن گونه بنا گزارده شود که امام خمینی اراده کرده است. به گزارش ایلنا در همان خطبه وی تصریح میکند که 

« البته ما معتقديم به آن صورتيکه امام خمينی (ره)بيان کرد که اسلام را طوری مطرح کنيم که بتواند مشکلات امروز را حل کند.به خصوص اينکه در عرصه حکومت دو عامل اصلی عدالت و اخلاق نهادينه شود.»
او نمیگوید که جمهوری اسلامی پس از سی سال نه تنها مشکلات امروز را حل نکرده است بلکه مردم را بدوران واپسین نیز کشانده است. او نمیگوید که از عدالت و اخلاق پس از سی سال در جمهوری اسلامی خبری نیست. او از نهادینه شدن آنها خبر میدهد و نیازی هم نمی بیند که اگر در سی سال حکومت دین دامنه عدالت و اخلاق هرچه بیشتر به بی عدالتی و بی اخلاقی کشیده شده،  بر چه اساسی میتوانیم امیدوار باشیم که در سی سال آینده، عدالت و اخلاق نهادینه خواهند شد. مضاف بر این، بدرستی روشن نیست که منظور ایشان از عدالت و اخلاق چیست. گویی عدالت و اخلاق، مفاهیمی هستند مطلق و مورد توافق همگانی و بی نیاز از بحث و گفتگو هستند و بدون آن میتوانند هرگز نهادینه شوند. آیا منظور از عدالت سرکوب و خفقان، تیغ و تازیانه، زندان و شکنجه، مجازات و بازجویی، تجاوز و اعدام است.؟ بجز این مگر جمهوری اسلامی میوه ی دیگری هم ببار آورده است؟ او در باره مظاهر عدالت در شرایط کنونی خطبه ای نمیخواند. او از زیبایی گفتمان عدالت و اخلاق سود میبرد که مردم را همچنان، بمانند همردیفان خود بفریبد و از آزدی که هرگز بر سر زبانش عمدا جاری نمیشود، بر حذر دارد.   

اشکال کار در این است که آقای خاتمی هنوز به تعریف و تفسیر جمهوری اسلامی می پردازد، گویی چیزی ست تجربه ناشده و یا ناشناخته مانده. وی در روشن ساختن نظرش، چنین اظهار میدارد که 

«وقتی می‌گوييم جمهوری اسلامی يعنی مردم محور و مدارند، اصلا نفس جمهوريت و مردم سالاری يعنی پذيرش "غير" در استبداد مدار و محور "من" است و "غير از من" يا بايد تسليم شود و يا حذف،اين محتوای معنوی استبداد در طول تاريخ است.»

در اینجا آنچه ناگفته گذارده میشود آن است که آیا رژیم فعلی واجد چنین شرایطی هست و یا نیست. او پیوسته از زمان حال و اکنون میگریزد. او نمیگوید چرا جمهوری اسلامی در سی سال حکومت از پذیرش "غیر" سر باز زده است. آقای خاتمی قصه تاریخ استبداد را در واقع بازگو میکند. گویی که سه دهه تجربه جمهوری اسلامی بخشی از آن تاریخ نیست.  اما او از این فراتر رفته و طبق گزارش ایلنا  توضح میدهد که 

«شرط و گام اول مردم سالاری، « پذيرش غير»، است، «غيری که با من تفاوت و اختلاف نظر دارد و او را به رسميت شناختن و با هم کار کردن؛ نه اينکه ديگری را دفع کردن! و اين امر يک فرهنگ می‌خواهد و نيازمند فرهنگ‌سازی است. 

کمتر کسی است که این عبارت را ریاکارانه و نوعی فریبکاری خواند. چون کیست که بتواند با منطق آقای خاتمی به مخالفت برخیزد که پذیرش غیر و آنهم غیری که در ستیز و خصومت است نیازمند یک فرهنگ است. اما گویا آقای خاتمی فراموش کرده است که فرهنگی که پذیرش غیر را ناممکن ساخته است چیزی نبوده است مگر فرهنگ اسلامی. یعنی اگر ایرانی از پذیرش غیر سر باز زده است به آن دلیل بوده است که شعار لا الله الا الله، و یا شعار مطلق گرایی، شعار جزم اندیشی در نهاد او کاشته شده است،  و از شریعت و سنتی شکل گرفته است که اساس آن تسلیم است و اطاعت. البته آقای خاتمی هرگز روشن نمیکند که از چه زمانی به این کشف نائل آمده است که پذیرش غیر نیازمند فرهنگسازی است و چگونه باید آنرا ساخت. و آیا چنین فرهنگی بدون ساختار شکنی، ممکن هست یانه؟ مسلم است که ناگفته گذاردن گفتنی ها، و گریز از زمان حال و طفره از واقعیت، دریوزگی و دودوزه بازی اصل و اساس گفتمان ریاکاری و یا گفتمان فقاهتی است.

اما حجت الاسلام فراموش میکند که خود نیز تبلور فرهنگی ست که از پذیرش غیر سر باز میزند بی آنکه از آن آگاه باشد. یعنی نا آگاهانه باصل خود که استبداد و استبداد پروری ست باز میگردد و میگوید:

« افراط‌گرايی و ساختارشکنی برای همه بد است؛ همه بايد آن‌را محکوم کنند حتی اگر چند نفر شعار ساختارشکنانه بدهند اين بايد محکوم شود.»

گویا آقای خاتمی که خود را مظهر مردم سالاری و فرهنگ پذیرش غیر معرفی میکند، فراموش کرده است لحظه ی پیش چه فتوایی در باره پذیرش غیر صادره نموده است.مگر افراط گرا و ساختار شکن که حکم محکومیت و احتمالا نابودی آنها را   اعلام میکند، میتواند چیزی بجز غیر از آن چه آقای خاتمی میخواهد، باشد؟ چرا بجای محکوم کردن، به پذیرش و مسالمت و دلجوی و گفتگو با آنها را توصیه نمیکند؟ آیا به این شیوه است که فرهنگ پذیرش غیر ساخته میشود؟

 آقای خاتمی زمانی به نفی و محکومیت غیر می پردازد که به همان نفس در پذیرش و تحمل غیر، داد سخن میدهد. اگر آقای خاتمی، که هم اکنون خارج از گود قدرت فتوای محکومی افراط گرا و ساختار شکن را صادر میکند، چه فتوایی صادر خواهد کرد اگر زمام امور را بدست بگیرد؟ تنها میتوان در باره آن حدس زد. بی دلیل نیست که آقای خاتمی تاکنون در باره قتل عام ها و قتل های زنجیره ای و عاملین آن سکوت برگزیده اند، زیر که آقای خاتمی نیز یکی از بازیگران برجسته نظام ولایت فقیه است، و چیزی جز حفظ و تداوم و استحکام آن، اما وجه نرم مسالمت جوی آن چیزی دیگری را در نظر ندارد. حال آنکه رهایی از چنین نظامی ست که مردم را به اعتراض و نفی و مقاومت در برابر رژیم دین وامیدارد.

فیروز نجومی
Firouz Nojoumi

fmonjem@gmail.com


file://localhost/C:/Documents%20and%20Settings/Administrator/My%20Documents/iran
/خبرگزاری%20ایلنا.محمد%20خاتمی.mht








۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۷, چهارشنبه

سخنانی که هیچگاه پخش نشد

اخیرا (آبان 88) سخنانی از امام خمینی در رسانه های اینترنتی انتشار یافته است که گفته میشود "هیچگاه پخش " نشده است. شاید هم که زیاد تصادفی نباشد که این سخنان در چنین شرایطی منتشر میشود.  چرا که رژیم اسلامی در همان نقطه ی عطفی قرار گرفته است که این سخنرانی ایراد شده است: در زمانی که بحران، گریبان رژیم  تازه تاسیس رژیم دین را گرفته بود،  بحران دین و قدرت بود، بحرانی که درون مایه دین را بمنصه ظهور میرساند، در حالیکه بر اریکه ی قدرت جلوس یافته است. یعنی در شرایط ی که دین و قدرت در یکدیگر اقدام گردیده است. دین که مظهر آن امام خمینی بود، دیگر، تحصیل زهد و اجتهاد و شریعت، دور از آلودگی های قدرت نبود. مجبور نبود شمشیر بر کشد و سر مخالفین بر زمین افکند. اما کدام یک به صلاح است، خشم و خشونت و یا حرف صلح و همزیستی، تصمیمی که جهت و سوی رژیم دین را باز تاب میداد.

  از آنجایی که حکومت دین، واپسگرا ست، برای حل بحران بگذشته مینگرد و به مبانی ایمان و  و اصل و اصولی که  در 1400 سال پیش بنیان گذارده شده است.  سخنانی که هیچگاه پخش نشد، بیان این حقیقت است که در رو در رویی با بحران سیاسی، امام خمینی به گذشته باز میگردد و راه خروج از بحران را در برگی از فصل رسالت می یابد. امام در پایان سخنرانی خود صریحا اعلام میکند که اگر چه اسلام، دین «تربیت» است، اما،  آنکه تربیت پذیر نیست، باید که گردنش را زد. هم چنانکه رسول الله خود در یک روز گردن 700 تن از یهودیان تربیت ناپذیر را زده است، کاری که باید در همان آغازین ترین لحظات انجام میشد. افسوس که چه کوتاهی ها که نکرده است. چه قصور ی که از او سر نزده است.

بعید است که کسی «سخنانی که هیچگاه پخش نشد،» بشنود و دچار خوف و وحشت نشود. این سخنان فرا خوانی ست به سوی کین خواهی  و بیرحمی و یا عمل با قاطعیت و باور انقلابی در انهدام و نابودی مخالفین نظام اسلامی. شاید بهمین دلیل بوده است که این سخنرانی تاکنون مخفی نگاهداشته شده است. مبادا که سندی بشود بر ماهیت خشونت و خونبار امام و اصل و اصول اسلامی. این سخنرانی را باید نقطه عطفی در تاریخ ظهور رژیم اسلامی دانست. شرایط کنونی نیز یاد آور همان شرایط ست، ادامه کشتار و یا مسالمت.. پس چه باک که یکبار دیگر امام را از گور بیرون کشیده و او را زنده ساخته و از وی طلب امداد کنند.

بدون تردید خشم و خشونت و بیرحمی در مقیاسی که امام خمینی بدان رجوع  و بکار گیری آنرا در برون رفت از بحران موجود، پیشنهاد میکند، میتواند به استحکام و تداوم رژیم بیانجامد و درد و رنج حاصل از بحران را تسکین دهد. اما آنرا ریشه کن نمیسازد، چون نظام تسلیم و اطاعت، اساسا نظامی ست لرزان نا پایدار.ماندنی نیست. لذا، ضرورتا بار دیگر با آن روبرو میشود، یعنی با سرپیچی و عدم اطاعت. اما، هر بار، عمیقتر و بسیار خطرناک تر و کشنده تر. خمینی دلیل بروز بحران را در سخنانی که تا کنون شنیده نشده بود، نتیجه خطا هایی میداند که  ناشی از بی تجربه گی بوده است، تجربه در بکار گیری شمشیر در خدمت شریعت. او میگوید: «ما دو دسته بوده ایم یکی از مدرسه آمده بودیم و یک دسته از خارج آمده بودیم. ما نه آن تجربه انقلابی را داشتیم و نه آنها انقلابی بودند.» یعنی که وقتی که بر مسند قدرت جلوس یافته بودند بی خبر از بازی و نرد قدرت بودند. یعنی که نه لشگر و  سپاهی داشتند و نه تیغ و تازیانه ای. تا کنون دست خود را به خون و آلودگیهای قدرت آلوده نکرده و سری را بر زمین نیفکنده بودند. نمیدانستند که برای حفظ  قدرت در دست دین، نباید در کین خواهی و خونریزی تعللی از خود نشان میدادند.

 اما، هم اکنون با وجود  سی سال تجربه انقلابی و کسب دانش و مهارت در قدرتمداری، یعنی  که با بر قراری نظام خوف و وحشت، نظام تسلیم و اطاعت بر اساس خشم و خشونت، رژیم دین بار دیگر با بحرانی روبرو شده صدها بار وسیع تر از دوران خمینی. سی سال سرکوب و خفقان، زندان و شکنجه و اعدام های روزانه، فردی یا گروهی، در حضور تماشاچیان در پیروی از خطی که امام در«سخنانی که هیچگاه پخش نشد،» ارائه داد ، نه تنها تداوم رژیم را تضمین نساخته است بلکه بنیان آنرا بلرزه انداخته است.

اگر در آن زمان خط امام برای حل بحران مبنی بر بکارگیری خشم و خشونت و بیرحمی که در اسلام و شخص رسول الله نهفته است، موثر واقع گردید، به آن دلیل بوده است که ملت هنوز دین سالاری را تجربه نکرده بودند. از رفتار و گفتار دین، در زمانیکه تاج قدرت را بر سر نهاده است چیزی نیاموخته بودند. نمیدانستند که دینِ منبری چیزی ست بسیار متفاوت از دین، بر مسند قدرتمداری. درست است که ابزار خشم و خشونت، وسعت و سامان یافته، اسیران زخمی و نیمه جان را بدون بازرسی و محاکمه بر برا نکارد ها تیر باران نمیکنند. با طراحی  و با زره و کلاه خود، به میدان میآیند. اما شیر خواره ی آنزمان جوانی ست برومند که فهمیده است که حکومت دین سالار مساوی است با تحقیر و خواری و یا اسارت و بندگی. علیرغم این تغییرات ساختاری ست که رژیم خامنه ای در مسیر خطی قرار گرفته است که سخت ورشکسته گردیده است: خط امام.

در اینجا سزا ست که به متن سخن رانی رجوع کنیم به آن امید که بر رابطه ی سخنرانی امام که با تقریب میتوان گفت در حدود 28 سال پیش از این ایراد شده است، با شرایط کنونی، کمی نور بپاشیم.  

امام در« سخنانی که هیچگاه پخش» نشد ه است، از لغات و واژه هایی استفاده میکند که از بحرانی بودن اوضاع خبر میدهد. امام پیوسته از «گرفتاری ها» و «ضایعات» ی که با آن دست به گریبان شده است، سخن میراند. از آنها، همه دلی پر از خون دارد. بهمین دلیل امام در این سخنان، خطبه  سیاسی و روضه شهادت را با هم با زبر دستی  مخلوط میسازد و مرزهای دین و قدرت را در هم فرو میریزد. امام بحرانی بودن شرایط را چنین تعریف میکند:

"مدتها ست یا عزای عمومی اعلام میکنیم یا تشیع جنازه میکنیم یا اینها قتل عام میشوند. ما انقلاب را راه نبردیم. کار ما این شده است که پاسدار ها ی ما اینطور کشته میشوند.»

اگرچه امام معصوم است و خطا ناپذیر، با این وجود امام خمینی با آه و افسوس بسیار به خطاهای خود اعتراف میکند و اظهار میدارد که ما باید اشتباهات گذشته را جبران کنیم. که اگر این خطاها را نکرده بودیم دچار این گرفتاریها نمیشدیم. امام همچنین به سرزنش خود میپردازد و میگوید:

«ملت انقلابی عمل میکند و ما نکردیم. ما مقصریم یا قاصر- در پیشگاه ملت جواب باید بدهیم...مردم ریختند... لانه فساد را بیرون کردند به پیروزی رسیدند. وقتی امر بدست ما افتاد انقلابی عمل نکردیم.»

بنابراین، مهمترین خطایی که امام خود را برای ارتکاب بدان سرزنش میکند، آنست که «انقلابی» و «قاطعانه» عمل نکرده است. اما تنها در متن سخنرانی است که در می یابیم که منظور او از انقلابی و قاطعانه عمل کردن، چیزی جز بکار گیری ابزار خشم و خشونت و بیرحمی نیست - که بعدا به یکی از ویژگی های برجسته خط امام تبدیل میشود.  

امام اظهار میدارد(نقل به مضمون) که یکی از آن خطاهای جبران ناپذیر، گوش فرا دادن به «مصلحت اندیشان» بوده است -که حرف های غربیها را میزده اند و تقاضای آنها مبنی بر عفو مخالفانی که دست شان بخون آلوده نبوده است. او این عفو و بزرگواری و بخشایش را یکی از آن خطاهایی بشمار میآورد که سبب بوجود آمدن بحران و گرفتاریها و ضایعاتی سنگین گردیده است . زیرا که، امام خاطر نشان میسازد، هم اینان اند که «ریخته و توطئه» میکنند.  کمی بعد امام اعتراف میکند که:

 «اگر از همان آغاز پیروزی انقلاب مثل انقلابات دیگر جهان عمل کرده بودیم و درها را بسته بودیم...تمام رفت و آمدها را منقطع کرده بودیم و تمام این گروه ها را خفه کرده و منحل کرده بودیم و با شدت عمل میکردیم این گرفتاریها برای ما پیش نمیآمد.»

گویا امام از بکار گیری طبع ملایم و خوی نرم خود، سخت پشیمان است و احساس ضعف میکند و افسوس میخودر که چرا تیغ و تازیانه را از همان آغاز بکار نگرفته است و یا در بکار گیری خشم و خشونت و بیرحمی، تردید نشان داده است. آیا این همان راه و روش نیست که رژیم دین برهبری خامنه ای- احمدی نژاد، پیروی ت میکند: قاطع و انقلابی: بگیر و ببند و بزن و بکش و بعد انکار نموده، پرچم عدالت و برابری را بدوش بکش. اگر امام برای تحکیم و تداوم نظام دست به کشتار احزاب و گروه هایی زد که در دین باوری آنها شک و تردید بسیاری وجود داشت. رژیم کنونی کسانی را به زنجیر و شکنجه میکشد که خود روزی از یاران نزدیک و یا در شمار سپاهیان امام بوده اند. همه دیندار و مومن و با تقوا و پرهیز کار بوده اند. رژیم دین گلوله های آتشین خود را بر قلب و شقیقه کسانی می نشاند که دهان خود را به آوای الله اکبر گشوده اند. این تنها میتواند بر ورشکستگی رژیم دین و خط امام، دلالت کند.

اما، دل امام را یک خطا بیش از هر خطای دیگری پرخون ساخته بوده است و آن تشکیل دولت موقت  بوده است که پیوسته با پشیمانی و ندامت از آن یاد میکند. وی در این راستا اظهار میکند که از آغاز باید یک دولت قاطع و جوان را که بتواند مملکت را اداره کند، بکار میگماردیم.  ولی اینطور نشد و خطا واقع شد. امام از انتخابات نیز بسیار نا خرسند و نا خشنود بوده است. زیرا که نتوانسته است فرد دلخواه را بر گزیند. لذا میگوید: فردی «انتخاب شد و خطا شد.» از همین روی به مجلس سفارش میکند که « باید یک دولت متد ین صد در صد اسلامی و قاطع» را بر گزیند.

آیا میتوان تردیدی داشت که گزینش احمدی نژاد برای ریاست جمهوری در سال 84 در پیروی محض از این فتوای امام بوده است؟ احمدی نژاد با مقایسه با رقیب نهایی خود هاشمی رفسنجانی در سال 84 و دولتهای پیشین، دارای تمام آن خصوصیاتی بود و هست که امام بدان اشاره میکند: جوان، انقلابی، قاطع، متد ین و صد در صد اسلامی. آیا میتوان شخصی را در سراسر ایران و شاید جهان یافت که اعتقاد ش از احمدی نژاد به مرجعیت، به قداست ولایت فقیه، به مدیریت جهانی امام عج، عمیق تر و راسخ تر باشد؟ سراسر تسلیم و اطاعت  باشد؟ حکومت آیت الله ها  و حجت الاسلامها در پیروی از فتوای امام، شخصی را برگزیده اند که به نماد دین تبدیل شده است. ساده زیست است و اشرافی ستیز. با تقوا است و پرهیزکار. ژنده پوش است و رسته از مال و ثروت دنیا. در شیفتگی به امامت و رسالت، بر روی دست تمام علما، فقها و طلاب حوزه های علمیه بلند شده است. او لبریز از شجاعت و شهامت  انقلابی ست و در پیروی از پیامبر و امام میتواند  گردن نه 700 نفر از«تربیت ناپذیر ان»، بلکه تعداد بیشماری از آنان را بزند و خون بسیاری را بریزد و سپس وضو گرفته و با طهارت تمام در سجده های طولانی، پوزه خود را در برابر الله بزمین بساید.

وقایع اخیر نشان داده است که پیروی از خط امام، که رئوس آن در «سخنانی که هیچگاه پخش نشد،» ارائه گردیده است، بجای اینکه به بیرون رفت از بحران بیانجامد، منجر به ورشکستگی  رژیم دین و تشدید بحران شده است. اما نکته ای که شایان توجه است این است که اگر بپذیریم که رابطه ای وجود دارد بین فتوای امام خمینی و شرایط کنونی، جوش و خروش مردم معنا و مفهومی عمیق و سرنوشت سازی پیدا میکند. چون رد احمدی نژاد، رد یک فردی که از راه توطئه و ریاکاری، مسند قدرت را به اشغال خود در آورده است، نیست بلکه رد فردی ست که نماد دین و نماد انقلابی بودن و قاطعیت است.

سخنانی که هیچگاه پخش نشد
http://www.youtube.com/watch?v=BEXdUz-CUWk 

فیروز نجومی
Firouz Nojoumi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۶, سه‌شنبه

         
جدا سازی دین از سیاست

خواست جدا سازی دین از سیاست، بنظر میرسد که خواستی ست مشترک در تمام دگر اندیشان و جبهه مخالفان رژیم دین. مسلم است که این یک خواست منطقی و عقلانی ست که آیت الله ها و حجت الاسلام ها به حوزه های علمیه باز گردند و آموزش و تدریس تفسیر قرآن و  حدیث و روایات، و احکام شریعت از جمله قانونمندی های مطهرات و نجاسات، غسل و وضو سازی و عبادات، حلال ها  و حرام ها را  بار دیگر از سر گیرند. کسب اجتهاد نموده و مردم را هدایت نمایند. دعا بنویسند و دعا بگویند. روضه بخوانند و وعظ و موعظه کنند. سیاستمداران و مدیران متخصص نیز، که درس و حرفه سیاست و مدیریت را آموخته اند، بکار رتق و فتق امور بپردازند، و تمام نهادهای اجرایی، قضایی و قانونی را در کنترل خود در آورند.

اما به درستی روشن نیست که چرا باید انتظار داشت که این امر در جامعه ایران واقع شود؟
و یا میتوان دین را از سیاست با تصویب قانون و بخشنامه و یا به مثابه یک برنامه ی سیاسی، عملی ساخت. تحصیل جنین هدفی در شرایط ایران، اگر ساده انگاری نباشد، ناشی از خوشبینی شدید است. چرا که دین و قدرت را در اسلام بویژه در دورانی که ولایت به حکومت رسیده است هرگز نمیتوان از یکدیگر جدا ساخت، بویژه با مطالبه و مذاکره و معامله و قرار داد، مگر اینکه در پیروی از الگوی اروپایی و جنبش روشنگری نشان دهیم که دین ما اساسا با عقل و استقلال، ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی و آزادی بشری در ستیز و تضاد است. که سیه روزی ها، فقر و محنت و عقب ماندگی، همه ناشی از شریعت و سلطه اش بر فرهنگ و راه روش زندگی است. که شریعت همیشه در خدمت شمشیر شاهان در محروم ساختن جامعه از ابتدایی ترین حق و حقوق بشری، شرکت داشته و پیوسته دست در گردن قدرت در نادانی و نا بینایی ملت نقش اساسی بازی کرده است. بعضا برآنند که دین ابزاری ست برای کسب قدرت. گویی که دین نه ارزش است ، نه باور و نه فرهنگ و خلق و خوی انسانی.

 در کشور ایران، قرنها حوزه های علمیه، تنها مراکز علم و دانش و سواد آموزی بوده اند. تا دوران شاهنشاهی محمد رضا پهلوی بیش از 85 درصد مردم از توانایی خواندن و نوشتن محروم بودند. هم اکنون پس از سی سال حکومت ولایت و بدوش کشیدن پرچم علم و دانش و تسخیر دانشگاه ها، طبق آمار رسمی بیش از 50 درصد مردم بیسواد باقی مانده اند. اجتهاد هرگز علمی نبوده است در ترفیع درک و فهم انسان از انسان و از جهانی که بوجود آورده است. اجتهاد، یعنی درک شریعت و  احکام و مقررات الهی که در هرگونه شرایطی بتواند انسان را به اسارت و بندگی بکشاند. که اجتهاد، علم تقلید و تبعیت است، نظم و انضباط و عبودیت، مبحثی که سر آغاز "علم " فقه است و "اصول کافی. "

 300 سال سلطه ی اجتهاد بر جامعه، یعنی 300 سال تولید مجتهد و مقلد. یکی دانا به قواعد و مقررات شرعی، دیگر نادان و نابینا، نیازمند به هدایت و راهنمایی. 300 تعمیق باور به افسانه ها و اسطوره ها  که الله، اکبر است و بجز او هیچکس نیست. که قرآن کتاب آسمانی است و حاوی سخنان الله، سخنانی که تا ابد باید به آن گوش فرا دهی و براهی که هدایت میکند، یعنی "راه مستقیم" با چشمان بسته راه بپیمایی. در مقایسه با خساراتی که شاهان در جامعه ایران بوجود آورده اند، خسارات دین جبران ناپذیر است. همین بس که بدانیم شاه هان همه آمده اند و رفته اند، اما دین مانده است. بی جهت نیست که پس از اسلام همه شاهان ایران در دفاع از اسلام و حفظ شریعت اسلامی، شمشیر میزدند. زیرا که آنها در دامن شریعت پرورش یافته بودند. شریعت آئیننامه تسلیم است و اطاعت. در دامن خودش تنها میتواند ارباب و رعیت، فرمانروا و فرمانبر پرورش دهد. برای اربابی به شمشیر نیازمندی و برای فرمانروایی به شریعت محتاجی.

 به عبارت دیگر جدایی دین از سیاست، لزوما رهیافتی برای استقلال و آزادی و خود مختاری دینی، نمیتواند باشد. بنابراین، تنها رهایی از دین است، نه جدایی دین از سیاست که  تاریخ را می سازد و جهانی نو بوجود میآورد. ما ایرانیان باید به ساختن چنین جهانی بیاندیشیم، و گرنه به سلطه تاریکی و خاموشی، محنت و عقب ماندگی تن داده ایم. دست یابی به فن آوری هسته ای و نانو تکنولوژی که سنگ آنرا "رهبر معظم " بر سینه میکوبد، افتخار نیست در رمه گوسفندان. در جامعه ای که ار ابتدایی تری حق انسانی محرومی، همه و هرگونه پیشرفتی در زمینه علم بویژه علم هستی ای، نماد عبودیت و بندگی است. بعضی از مارکسیست هایی که هنوز در فضای بین الملل دوم پوست میاندازند، به دین اسلام همچون ابزاری برای کسب قدرت مثل همه  ادیان دیگر می نگرند، خبر ندارند که اسلام، در کشور ما، بواسطه فقها و علما و حوزه های علمیه همیشه برخوردار از حق و حقوق و نفوذ بسیار در ساختار قدرت بوده است. اقتدار علما و فقهای گاهی اگر از شاهان بیشتر نبود، کمتر هم نبود. محمد رضا شاه کافی بود که به سخنان آیت الله خمینی گوش فرا میداد. حجاب را اجباری می ساخت، سینما ها و تاتر ها را تخته میکرد. موزیک را قدغن میساخت و مالکیت اراضی را همچنان به فئودال ها  و روسای قبایل رها میساخت. در زمانیکه استبداد حق بیان را گرفته بود. آیت الله خمینی از چنان اقتداری برخوردار بود که میتوانست بگوید و شاه را به چالش بکشد. روشن است که، حکومت ولایت، چیزی بیش از نماد قدرت است.   

آنچه در اروپا، دین را وادار ساخت که صحنه ی سیاست را ترک کند، ظهور بشر در برابر خدا و عقل و خرد بشری در برابر عقل و خرد الهی بود. در ده ها سالی که به  انقلاب کبیر فرانسه(1789) منجر گردید، همه جا و در همه زمینه ها دین به چالش کشیده شد. از یک طرف، دین خود را با کپرنیک ها و نیوتن ها و گالیله ها، رو در روی میدید از طرف دیگر با دکارت و کانت و مارکس و نیچه. آخرین، در نیمه دوم قرن نوزدهم اعلام کرد که "خدا مرده " است و سخن از زرتشت و ظهور ابر انسان و ماورای خیر و نیک، راند.

البته باید اعتراف نمود که ما در شرایطی کمی بغرنج تر و پیچیده تر زندگی میکنیم، اگر حد اقل را بگیریم. در شرایطی که  دین، نه تنها با قدرت هم آغوش ی میکند، بلکه با علم، و تکنولوژی نیز نرد عشق میبازد و خود پرچم علم را بر دوش میکشد. ولی فقیه، خود شخصا سخت دلباخته ی کشفیات علمی و تکنولوژی ست. در روز دوشنبه گذشته بود که وی به نقل از  رجا نیوز:

«  با حضور در یكی از مراكز بزرگ صنعتی از نزدیك در جریان بخشی از توانمندیهای صنعتی كشور به ویژه در حوزه صنعت خودرو سازی و تولید موتور ملی قرار گرفتند( رجا نیوز، 9 فروردین 89).»

به زبانی ساده تر، کپرنیک ها، نیوتن ها و گالیله های زمان ما از درون دین ظهور مییابند و قرآن، کلام الله را منشا همه ی علوم میخوانند. علم الله، آغاز و پایان همه علوم است. مدافعان دین بر آنند که تنها مغرضان و بی دینان هستند که  دین را مخالف تجدد و تمدن مادی معرفی میکنند. عدم تناسب دین با شرایط و نیازهای انسان این جهانی، اتهام دشمنان و بخشی از تبلیغات استعماری ست که مسلمانان را ناتوان و کم عقل پرورش دهند تا ثروت و منابع طبیعی شان را به تطاول ببرند.  بنابر قول ولی فقیه، دین اسلام دنیا را مزرعه آخرت  به حساب میآورد. دین اسلام، هم دین دنیا ست و هم دین آخرت (رجا نیوز، 2 فروردین 89). دانشمندان و متخصصین و مدیران  و  نیز بخشی از روشنفکران و دانشجویان ما سخت شیفته الله و راز و رمز کلام الله هستند و پیوند دین را به سیاست امری ضروری و طبیعی می پندارند.  البته حکومت ولایت از میان علوم تنها با علوم انسانی ست که سر آشتی ندارد. چرا که از آن بوی کفر و الحاد به مشام میرسد. بوی نافرمانی و سرپیچی. یعنی از آن بوی رهایی از دین، بر میخیزد. این است که هراس آنرا در دل دارد. 

افزون براین مشکل، یعنی  تداخل دین و قدرت و علم و تکنولوژی ، همچنانکه کمی زودتر به آن اشاره شد تداخل دین در سرشت و نهاد، و خلق و خوی ملت، است. باید بخود یاد آوری کنیم که در شرایطی از جدایی دین و دولت و یا شریعت و شمشیر سخن میگوییم که زمانیکه برخاسته و  دهان به اعتراض علیه رژیم دین میگشاییم، فریاد بر میآوریم که "الله، اکبر " است و حسین، فریاد رس. یعنی که بر علیه حکومت دین همان افسانه و اسطوره ای را مورد تایید و تصدیق، قرار میدهیم که اصل و اساس دین است. وقتی رهبران جنبش سبز آقای میر حسین موسوی، محمد خاتمی و مهدی کروبی می باشند، چگونه میتوان از جدا ساختن دین از دولت سخن به میان آورد، آنهم به عنوان یک پروژه سیاسی و یا قانونی.

 این بدان معنا ست که با در نظر گرفتن شرایط موجود، تنها راهی که پیش روی ما برای جدا سازی دین از سیاست، بجا میماند همانا راه پیچیده و بغرنج و طولانی ست، یعنی راه رهایی، که آغاز مییابد با جنبش روشنایی و دین زدایی و دین ستیزی، هم در ذهن و آگاهی و هم در زندگی روز مره و مادی. در شرایط کنونی هر حرکتی بسوی رهایی، جرمی دینی شناخته میشود: "منافق " و "کافر " و محارب با خدا. در اینجا راه رهایی، برائت از جرم و گناه نیست، بلکه اعتراف است به انزجار و تنفر از خدایی که شمشیر را در خدمت شریعت میگیرد و خشنودی و رضای خود را در بندگی و خواری و حقارت بشر و  جهاد و شهادت، بدست میآورد.

درست است که رهایی دین در اروپا بیش از سه قرن بطول انجامیده است، ما، اما، در افق و زمانی دیگری زندگی میکنیم. رسانه های ارتباطاتی خود میتوانند به بزرگترین ابزار رهایی تبدیل شوند. که کم و بیش در حال بازی کردن همین نقش هم هستند. دین نمیتواند اینترنت را شکست بدهد. افزون بر این سی سال حکومت دین، حرمت دین را شکسته است. از احترام بدان  زدوده است. امروز مساجد را دیگر نمیتوان مقدس و مکانی پاک پنداشت. مساجد هم اکنون به بازداشت گاه ها و شکنجه گاه ها تبدیل شده اند. هم اکنون مساجد، مکانی هستند امن برای بازجویی و تجاوز به انسانها . غزا داران حسین، قمه داران و گارد های شورشی هستند. کی ست که نداند که ارشاد و هدایت یعنی تیغ و تازیانه. بخش بزرگی از جوانان امروز را باید سربازان جنبش رهایی بخش از دین خواند. این درک بوجود آمده است که برای زندگی اخلاقی نیازی به شریعت نیست. شریعت آئیننامه اسارت است و بد اخلاقی، مروج نادانی  است و نابینایی. شریعت خشم و خشونت ست و شلاق و تازیانه، سنگسار و تجاوز و شکنجه. شرایط رهایی از دین بغرنج است اما زمان آن از 300 به چیزی کمتر از یک دهم آن تقلیل یافته است. این درک هم اکنون در حال رشد و نمو است که آزادی، هرج و مرج، نیست، که خود مختاری دینی انحراف از اصول اخلاقی نیست. که گفتار و کردار و پندار نیک معطوف با عالیترین اخلاق انسانی ست.

فیروز نجومی
Firouz Nojoumi
fmonjem@gmail.com






۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۳, شنبه

کیست که میگوید
خدا مرده است؟

در جهان امروز تابوها و جزم های بشری، آنها که سد ی برسر راه رهایی  و آزادی بشر بوده اند، یکی پس از دیگری ویران و نابود گشته اند. عقل و خرد، یرغم ابزاری شدنش در جهان مدرن، بشر را از قعر سیاه بردگی و اسارت بیرون کشیده و او را بر سرنوشت خویش حاکم ساخته است. در دنیائی که بسیاری از مرزهای مادی و فرهنگی در هم تنیده شده است و بقول مارکس همه هر چه سخت و خشک و منجمد بوده است ذوب شده، دود گردیده و به هوا میرود، در جامعه ی ما یک چیز بسیار سخت و محکم از دوران گذشته بجا مانده است، چیزی پیر و سالخورده که قرار بود مومیایی شده به  موزه تاریخ سپرده شود تنومندانه سر به بیرون کشیده است. نزدیک به چهار دهه پیش، با غرّش و خروش  بر صحنه جهان ظهور یافت و مدعی گردید که آنچه بشر و علم و عقل ش نتوانسته است بفهمد و چاره سازی کند، چاره نماید و هر معضل و مشکل اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و اخلاقی را  پاسخگو است. بشر را از تاریکی و تباهی نجات خواهد داد، و برایش سعادت و رستگاری به ارمغان آورد: "اسلام ناب محمدی،" اسلامی که بسیار نزدیک است به آن اسلام اصیل، اسلام دوران رسالت، دورانی که محمد از الله وحی دریافت میکرد و به ضرب شمشیر اسلام را گسترش میداد.  خدا را ممکن است بکشند، اما الله مردنی نیست. جلوه اش بار دیگر در کشور ما در مردی مقدس و زاهد در 1357 ظاهر گردید و هر آنچه که در دشمنی با زمان در حال نابودی بود، به زندگی باز گرداند.

پس از برقراری نظام تسلیم و اطاعت با ابزار خشم و خشونت و بیرحمی، حکومت دین مست و مدهوش از باده ی قدرت بدنبال نفس کش به  گشت پرداخت: عربده ی مستانه بر کشید که چه کسی گفته است خدا مرده است. خدا سالم و زنده است و بر آنچه در درون و بیرون ما میگذرد ناظر است. که این مرگ خدا ست که ذلت و خواری تمدن غرب را سبب گردیده است. عقل و خرد بشر  در برابر ذات الهی، ارباب و مالک دو جهان و یا "رب العالمین " کوتاه و ذاتاً انحرافی و گمراه کننده است. نه اعتبار دارد و نه میتوان بآن اعتماد کرد. که حقیقت، غایت هستی و نیستی بواسطه کتاب قران، آشکار گردیده است. الله تکلیف بشر را روشن ساخته است. او را از حیرانی و سرگردانی بیرون کشیده است. راه مستقیم را نشان داده است و بسوی آن  هدایت نموده و آنچه را که  برای بشر لازم و ضروری ست از تولد تا مرگ و در زندگی روزمره، تبین و تعریف و احکام آنرا صادر کرده است. 

حکومت دین، تمدن غرب را بباد انتقاد میگیرد که از راه انبیا برگشته است. شهروندان غربی خود را از احکام دینی رها ساخته، از غرایز حیوانی تبعیت نموده، افسار گسیخته، به هوای نفس سرکش تن داده  و خود را به گناه آلوده میسازند. نه از حجاب خبری است و نه از عفاف. زنان در عر یا نی با یکدیگر رقابت کنند.  برجسته گی های هوس آلود و وسوسه انگیز خود را به معرض نمایش میگذارند، زینت های جسمانی، اهدایی الله،  باید در زیر حجاب از نگاه های آلوده پنهان بماند.  مد و مد گرایی و هنجار شکنی، امنیت اخلاقی جهان را تهدید به نابودی نموده و جامعه را به انحراف کشانده است.  افزون خواهی و حرص و آز و طمع  بر همه جا سایه افکنده است. شیوع قتل و جنایت، امنیت جانی را نیز از بین برده است. غرب  این فرهنگی بی بند و باری را در کشور ما نیز شایع کرده است تا حکومت دین را بر اندازد.

بعضا، در دفاع از تدبیر و درایت الله، از عقل و خرد بیکرانی که  در قرآن تبلور مییابد، با منقدین تمدن غرب هم صدایی کنند  که تمدن غرب این حقیقت تلخ را آشکار می سازد که عقل و خرد بشر در درگیری با نا بسا ما نی ها، درد و رنج و محنت اجتماعی، فقر و جنگ، تخریب و  ویرانی دچار شکست و ناکامی گردیده است(پست مدرنیستها). در بهترین وجه، عقل و خرد انسان به ابزاری برای عملی ساختن مقاصد قهر و قدرت تبدیل شده است. اما بسیار زیرکانه و مذبوحانه و زیر پوشش انسان دوستی. هنوز جان از جانی می ستاند اما نه با طناب دار و گیوتین و یا چهار پاره ساختن اعضای بدن متهم در حضور عام، بلکه در خفا و بدون درد با تزریق داروهای خلسه آور(میشل قوکو، نظم و مجازات).

اما واقعیت آنست که نقد حکومت دین از تمدن غرب، نمیتواند نقد قدرت باشد.  چرا که دین و قدرت در کیش الله در وحدت و یگانگی با یکدیگرند. بدین لحاظ هرگز نتواند به نقد خود بنشیند، نظاره گر اعمال و رفتار خویش باشد. نمیتواند شکست عقل و خرد بشر را اعلام دارد. چرا که عقل و خرد الهی خود هم اکنون بر اریکه قدرت نشسته است. ولایت فقیه، جلوه ی الله است. او نیز از جنس پیامبر اسلام و امامان است، بمانند امام معصوم است، انسان است اما خطا ناپذیر، انسان است اما  نور چشم الله است، موجودی ماورایی.   

اگر در تمدن غرب رابطه عقل و خرد با قدرت، رابطه ایست پیچیده و پیوسته تحت ارزیابی و بازشناسی و یا دیرینه شناسی ست، در حکومت دین، عقل و خرد الهی با قهر و قدرت در وحدت کامل اند. به دشواری بتوان یکی را از دیگری تشخیص داد. کمتر کسی میتواند ولایت فقیه را که بر منبر خطابه قرار میگیرد، با فرمانده کل قوا و کسی که قدرت نهائی، قدرت قهریه در او تمرکز یافته است، شناسائی کند. وقتی امامان جماعت جمعه، مردانی که تقوا و زهد حرفه شان است تفنگ بدست بر فراز منبر خطابه قرار میگیرد نمود گویایی بر یکی بودن دین و قدرت است. که این، آن است و این، آن. اما ولی فقیه و یا آیت الله ها و حجت الاسلام ها، نه جامه ی پر زرق و برق قدرت به تن دارند نه چکمه های سهمگین و درخشنده. حاکمان امروز خود را تبلور دین میدانند نه جلوه ی قدرت. بواسطه ی تعهد و التزامی که به دین اسلام دارند، مبرا از آلودگی های قدرت اند. اما گوینده حرف آخر هستند و صادر کننده فرمان نهایی. هم چنانکه گفتمان  خطابه گویی  و روضه، گفتمان قدرت و فرمانروایی را پوشش دهد. عبا و عمامه نیز شمشیر برنده فقیه را پنهان سازد.

 در حکومت دین، گویا فراموش شده است که کیست فرمانروا. واقعیت آنست که کسانی فرمانروایی و حکمرانی میکنند که در حوزه های علمیه پرورش یافته و حقایق مطلق مبنی بر شناخت هستی و نیستی، بود و نبود و غایت و ابدیت، آشکار شده در کتاب قرآن را آموخته اند . آنها همه چیز را میدانند. میدانند که امر و حکم خدا چگونه در سازگاری با شرایط امروز و یا عهد جدید،  پیاده میشود. اینان دینداران حرفه ای، آیت الله ها، حجت الا سلام ها، واعظین  و روضه خوان ها، هستند. در راس اینان ولایت فقیه قرار گرفته است که بیشتر از همه به دانش الهی آگاهی دارد. حرف او، حرف آخر و حرف نهایی است. حرف او قانون است و چون و چرا ناپذیر. او هم فرمانده آیت الله ها و حجت الا سلام ها ست و هم رهبر امام جمعه ها در هر شهر و بخش و قصبه ای. مهمتر و بالاتر از همه، ولایت فقیه فرمانده کل قوا است. از پاسداران گرفته تا ارتش و نیروهای دریائی و زمینی. جنگ و صلح به تصمیم او ست. املاک و مستغلات و ثروت و منابع کشور همه تحت اختیار او ست. همه از قوای به اصطلاح سه گانه گرفته تا احاد ملت نسبت باو مسئول هستند اما او در برابر هیچکس و هیچ نیرویی مسئول نیست. نهاد های ریاست جمهوری و مجلس به فرمان او ست که به چرخش در آیند. وظیفه این نهادها بزک کردن، آلایش و پالایش و جلوه مدرن دادن به نهادی ست که ریشه در دوران طفولیت و بدوی بشر دارد. بی جهت نیست که ولی فقیه جلوه ی الله است.

اما واقعیت آن است که نظامی که عَلم علم و دانش را بدوش میکشد و از پیشرفتهای حیرت انگیز و دستیابی به چرخه سوخت هسته ای چنان افتخار کند که گوئی مخترع آن بوده است، در واقع نظامی ست که بر اساس مطلق گرائی و تحجّر  و تعصب و تصلب بنا گردیده است و تا کنون از خود جز خشم و خشونت و بیرحمی،  فریب و حیله و ریاکاری، باری بر شاخه اش ننشسته است. حکومت دین، حکومتی ست که در دل مردم خوف برانگیخته است، خوف سرپیچی، خوف تمرد. خوف ممکن است که باز نگاه دارنده جنایتکار نباشد، اما باز دارنده ی کسانی ست که زندگی را دوست دارند. شکسته شدن، تحقیر و خوار شدن در درست بازجویان حکومت دین، هزینه ای ست بسی سترگ که نتوان از هر کسی انتظار داشت. بی دلیل نیست آنان که به تحمل نه تنها این هزینه بلکه تا پای جان، «نه» میگویند، نادر اند  و همچون ستاره ای در آسمان تاریک تاریخ مان جاودانه میدرخشند. آنها شهید نیستند، قهرمانان ملت اند.

اما شاید جایز بلکه حق باشد که جویا شویم که اگر تمدن غرب در حال سقوط و زوال است، حکومت دین، بشر را به کدام سوی هستی میخواهد سوق دهد؟  وقتی ولایت فقیه و کارگزاران ش به مدیریت رئیس جمهور و همردیفان انقلابی، بشر را بسوی راه انبیا فرا میخوانند آیا یک سخن (گفتمان) شاعرانه است یا دعوت فرمانروایی است بسوی رستگاری نهائی؟ آیا فرمانبران آگاهند به چگونگی راه انبیا و یا راه امامان معصوم و مظلوم؟ آیا این راه میتواند راهی به جز تسلیم و اطاعت، حقارت و خواری و یا بندگی باشد و اسارت؟ حال حکومت دین میتواند از بر قراری نظام داد و عدالت، سلطه ستیزی و حرمت به آزادی و کمال انسانی، سخنفرسایی کند تا که نفس در سینه دارد. اما برای صداقت نیت آنها کافی ست که به تعداد اعدام هایی که رسما بدست رژیم دین صورت گرفته است بنگریم، آنهم به شنیع ترین وضع ممکن در انظار عموم و به تصدیق کلام الهی که قرات میشود با نوایی که تار و پود را بلرزه در آورد، آوایی که تهدید میکند و هشدار دهد از انتقام و سختگیری الله.

بعبارت دیگر، تمام جنایاتی که بر علیه بشر بدست حکومت دین صورت میگیرد بر اساس شریعت دین اسلام است که به اجرا در آید.. سنگسار یک حکم دینی است، یعنی قرآنی ست. سنگسار، مجازاتی ست تنفر بر انگیز در انسان، مهم نیست که از کدام نقطه ی کره ی زمین برخیزد. کشور های متمدن از دین برگشته، خنجر در دل خدا فرو برده اما مجازات اعدام را در شان بشر ندانسته اند و آنرا لغو کرده اند. حال آنکه در حکومت دین اعدام، تنبیه و مجازات، شلاق و تازیانه در معابر عمومی، شکنجه دور از انظار مردم، در شکنجه گاه ها، نماد عدالت است و داد اسلامی، سریع و خدشه ناپذیر. مجازات، "فی نفسه، " مهم است نه اثبات گناهکاری یا بی گناهی. حسابرس اصلی، الله است، در صورت بی گناهی، معدوم  به بهشت راه یابد، چه جای نگرانی ست. آیا میتوان توجیهی بهتر از این برای جنایت علیه بشریت یافت؟ این منطق شریعت و شمشیر است و یا دین و قدرت، منطقی که البته در انحصار اسلام نیست. تمایل به شر قبل از هر چیز از دین بر خاسته است. آیا هست کسی که بخواهد در دنیایی زندگی کند که اصولگرایان سه دین بزرگ بشریت، یهودی و مسیحی و اسلامی بر آن حکومت کند؟

جهاد و شهادت نیز فرمان الله است. مسلمان را موظف و مکلف در جنگ در را ه الله و گسترش کیش او کرده است. این وظیفه شرعی، یعنی حکم قرانی، چیزی نیست مگر فراخوانی به سوی تخریب و ویرانی، تا آخرین قطره ی خون خود، بریزی خون دیگری، چه اگر بمانی غنی شوی از غنایم جنگی و اگر هم جان دهی و شهید شوی، از الله بهترین پاداش را دریافت داری: باکره های بهشتی و زندگی ابدی.

مضاف براین حکومت دین، به فرمان الله است که نظام قصاص و یا کین خواهی را بر قرار میسازد. این بدان معنا ست که دین آنچه زشت و شنیع، بد و شر در انسان است به منصه ی ظهور در آورد. بی دلیل نیست که  بغض و کینه گریبان مردم را گرفته است. مردم ایران هرگز چنین خشمگین و عصبی، چنین آزرده و ضعیف احساس نکرده است، روحیه ای که در جنبشهای اجتماعی از جمله جنبش «اطلال ولایت،» به هم بستگی و هم رزمی تبدیل میگردد. دین اسلام، دین تنفر است، بویژه تنفر از دشمن که وقتی به پایان میرسد که دشمن به خواری و حقارت خود در برابر الله اعتراف کند و سر تسلیم و اطاعت بر زمین نهد.

نزدیک به چهار دهه است که حکومت دین، جز بغض و کینه چیزی دیگر کشت نکرده است. بغض و کینه دستآورد اصلی انقلاب اسلامی ست.  از آغاز گفتمان رزم و جنگ و جهاد محور گفتمان حکومت دین بوده است و هنوز هم هست. عقب ماندگی ها و فقر و بدبختی و بیسوادی را به حرص و طمع سرمایه داران و استعمار گران نسبت میدهد و تنفر از آنان را دامن میزند که دست آلوده ی دین را در ترویج بیسوادی و خرافات و حرام حلال ها، ممنوعیت ها  و محرومیت هایی که آئین شریعت اسلامی ببار میآورد، آب تطهیر ریخته خیانت و جنایت دین را پرده پوشی نماید. مذاکره، مصالحه، همزیستی، نه، هرگز. تنفر، تنفر نسبت به دشمن که قدرت برتر، قدرت یزید ی ست، خود میشود یکی از بزرگترین افتخارات مقدس. که حکومت دین نشان خواهد داد، چگونه بی مهابا با مخاطرات روبرو شده و از دریای پر تلاطمی  که از سر دشمنی پیش راهش گذارده اند، سر افراز بیرون خواهد آمد.

این بدان معناست که بغض و کینه نه از حکومت دین بلکه از قدرت های جهانی بر میخیزد که دست به تحریمات زده اند تا نظام اسلامی را به زانو در آورند،  توجیهی ریاکارانه برای ادامه ی بغض و کینه، نیرویی که بکار اندازد حکومت دین بگونه ای خلاق در جهت بقای خویش  و به پیش میراند در همه آبهای دنیا. تا سه کیلو متری نیویورک، نیز پیش خواهد رفت: مستقل، خود کفا، بر دوش تعلیمات اسلامی قله های علم و دانش و تکنولوژی را فتح خواهد کرد. اما، واقعیت آن است که آن پیشرفت و پیشروی که به قیمت سرکوب آزادی و نهادین ساختن بغض و کینه تمام شود، نهایت پلید ی است و پلشتی . بغض و کینه افیون دین است. در دل الله باور لانه میکند و به سختی خروج یابد.. انسان را فرمانبر و مطیع میسازد. چون دچار تعصب است و تصلب.  وقتی حکومت دین، خود را "سلطه ستیز " میخواند، در واقع خوراک روزانه ای بوجود میآورد برای رشد و نمو بغض و کینه. چون به مسند قدرت رسید دین، به این گفته ی معروف را که "دین افیون توده ها  است " به باد سخره گرفته شد. گویی که افیون توده ها نمیتواند در نقش سلطه ستیز ظاهر شود.

از نگاهی دیگر، نظم و نظام حجاب و اجباری ساختن آن بستر دیگری ست برا ی پرورش تنفر و آن نیز تنفر نسبت به جنس مخالف،  بعنوان یکی از فرآیند های حجاب. چرا که حجاب چیزی ببار نیاورد مگر غریبی و بیگانگی، محرومیت انسان از مصاحبت و معاشرت با یکدیگر. دور نگاهداشتن جنسیت ها از یکدیگر زمینه ای بوجود میآورد نه برای بیان بهترین غرایز انسانی، مهر و محبت و عشق ورزی بلکه به منظور نهادین ساختن بغض و کینه و کین خواهی. زیرا که  هر دو جنس محرومند و نیازمند و وابسته به یکدیگرند، طبیعتی غیر قابل انکار. مکر عارف باشی و مرتاض و ریاضت کش. فقها و علما که به نیات الله هم آگاهی دارند در تفسیر و تاویل خود نقل میکنند که الله گفته است اگر اختلافی بین زن و مرد ایجاد نکرده بودم دیگر نیازی به جدایی نبود که جنسیت ها از یک دیگر دوری جویند تا نظم اجتماعی بر قرار بماند. برخی از مردان الله که از زمانی که در رحم مادر زندگی میکرده اند اسلام آورده اند، اعتقاد دارند که اختلاط جنسی در دانشگاه ها ضرورتا همراه است با آزادی های جنسی. چه تنزلی؟ چقدر خواری  و ذلتی اگر آنچه در زیر و در خفا رخ میدهد، پرده برداری شود و شفاف گردد.حکومت دین فرو خواهد ریختت. تکفیر بر تو باد. هیچ چیز بیش از پیوستن زنان و مردان بیکدیگر خوف در دل نظام نمی افکند.

  آیا ولایت فقیه در حالیکه از درون به ضعف میگراید، از تشدید ستیز و خصومت با غرب اجتناب میکند؟ از خطبه های بغض و کینه  و تنفر بر فراز منبر ها، باز خواهد ایستاد؟ صلح و دوستی پیشه کند؟ آیا این عمل کفر آمیز نخواهد بود؟ آیا این شریک قائل شدن برای الله نیست؟ آیا ولایت فقیه که در روز عاشورا ی حسین سخت اشک میریزد و به سختی بر سر و سینه خود میکوبد، میتواند الگوی شهادت امام را در راه الله فراموش کند؟ او و تمام فرماندهان و سپاهیان ش همه آماده جان نثار ی در راه الله هستند  و به خاک سائیدن پوزه دشمن. البته ممکن است که اگر جهاد و شهادت دچار بحران گردد، بار دیگر وحی الهی صادر گردد که صلح و مذاکره نیز خود یک نوع پیروزی ست. کیست که میگوید خدا مرده است.

فیروز نجومی
Firouz Nojoumi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ اردیبهشت ۲۱, پنجشنبه

  
پیش بسوی آزادی

محرومیت از آزادی برای ما ایرانیان به یک بیماری علاج ناپذیر تبدیل شده است. دردی شده است که درمانی تاکنون برای آن نیافته ایم. از کمبود آن رنج زیاد میکشیم. اما زندگی را به پیش میبریم. بیماری محرومیت از آزادی، مثل سرطان کشنده نیست. از درون منفجر نمیشود که زندگی را متلاشی و نابود سازد. از آن نوع بیماری ها ست که با آن خو میگیریم. نا آزادی به امری عادی تبدیل میشود. درد ش را احساس نمیکنیم. هر از گاهی وقتی شرایط را مناسب حال مییابیم، بر میخیزیم. به غرش و خروش میپردازیم. مشت ها را گره میکنیم و دهان به اعتراض میگشاییم. مشت محکم تری بر سرمان فرود میآید. اسیر شده و به زندان کشانده میشویم. تحقیر و توهین، بازجویی و باز پرسی، شلاق و شکنجه ادامه می یابد تا بشکنیم و توبه نامه امضا کنیم.

اما از کجا معلوم که ما مسلمانان ایرانی از بیماری محرومیت از آزادی رنج میبریم؟ اگر مدعی هستیم که دیکتاتوری پهلوی را بر ما تحمیل کرده اند و دست خارجی آنان را بر تخت پادشاهی نشانده است- بگذریم که کودتای 28 مرداد با فتوای آیت الله بهبهانی شکل گرفت- نمیتوانیم بگوئیم که دیکتاتوری دین، برنامه ای ساخته و پرداخته ی دست استعمار و امپریالیسم بوده است. توده های مردم بجای خود، انقلابیون چپ، مارکسیست های خدا نا شناس، امام خمینی را رهبری مستقل و ضد امپریالیسم بشمار میآوردند و لاجرم وحدت با وی و حمایت از او قابل توجیه بود علیرغم اصل و اصول و باور به ارزشهای متضاد و متخاصم. دانشجویان دانشگاه ها پیش از بوقوع پیوستن انقلاب 57 ، به ورود دین در مبارزات ضد شاهی  خوشآمد گفته و دروازه دانشگاه را بروی دینمدار ان دانشگاهی و حوزه ای از جمله دکتر شریعتی و آیت الله مطهری ، گشوده بودند. خوشآمد گویی دانشجویان به دین، برپا داشتن بساط منبر و مهر آب را در قلب دژ مستحکم مقاومت در برابر استبداد و خود کامگی فراهم آورد. منبر خطبه و موعظه  نماد و تجسم پیروزی دین بر علم و دانش و یا سلطه ی تاریکی بر روشنایی و بینایی، گردید. از این قلعه ی رفیع است که هر جمعه ولایت اعلام میکند که  ادامه ی امامت است و رسالت و شعبه ای از حکومت الله. که ولایت، تاریخ را به مسیر اصلی، یعنی "راه مستقیم " و بسوی الله باز میگرداند.

بعبارت دیگر، آنچه در سی سال گذشته در جامعه ایران بوقوع پیوسته است شاهد گریز ما ایرانیان از آزادی بوده است ئه عشق و دلبستگی ما به آن. آیا میتوان به سوی آزادی شتافت اما استبداد را در آغوش کشید؟ چگونه چنین اشتباهی رخ داده است؟ مسلم است که تحقق آزادی در صدر برنامه های هیچ یک از گروهای مخالف قرار نداشت. کسب آزادی در برابر مسائل مبرم سیاسی، بویژه مبارزه ضد امپریالیستی اصلا مسئله ای نبود. آزادی در نظر چپ یک مفهوم بورژوازی است و مسئله ی نظام سرمایه داری، مبادله ی کالا، رقابت و بهره ور ی در بازار است. که انقلابیون در مرحله ی اول وظیفه داشتند که به سلطه ی نیروی خارجی و نفوذ آن پایان ببخشند، نه ایرانیان را از یو غ احکام الهی آزاد گرداند. این گفتمان انقلابی البته بزودی در انحصار حکومت دین درآمد. چه چیز ی بهتر از گفتمانی که توجه را از استعمار درونی برگیرد و پوششی برای ستیز و خصومت دین با عقل و خرد انسانی، استقلال و اراده ی آزاد، فراهم آورد؟

  چه خوب نیز پنجه در پنجه ی امپریالیسم افکندیم. بیرون راندن انقلابیون ضد امپریالیست و نیروهای لیبرال و دموکرات از میدان مبارزه، با گروگان گیری آمریکایی ها آغاز گردید. بعد در زیر پوشش هشت سال جنگ، چه کشتارها  و قتل عام ها که در زندان ها که از انقلابیون چپ و مجاهدین پر شده بودند، براه نی انداختند. در همین  رابطه  مردم ایران بطور روز افزونی از ابتدائی ترین آزادی های انسانی خود، از جمله آزادی گزینش، محروم گردیدند و آنرا پذیرفتند.  پرچم مبارزه ضد امپریالیستی ای را که رژیم دین از انقلابیون ربوده بوده هنوز همچنان بر افراشته نگاه داشته است. چندی ست که در واقع دور جدیدی از در گیری با قدرتهای جهانی را آغاز نموده است. یعنی که رژیم دین  هنوز برای سرکوب و تداوم تاریکی در درون، به تنش با بیرون میافزاید. طبیعی ست که غرش و خروش مردم را پس از انتخابات 22 خرداد 88، رژیم دین «فتنه» ای قلمداد کند که بدست آمریکا و انگلیس و صیهونیست ها برنامه ریزی شده بوده است. یکی از دست آورده های مهم جنبش سبز آن بوده است که نشان داد که رژیمی که در برابر قدرتهای جهانی قد بر افراشته است و عزم آن دارد که گریبان خلق های ستم کش را از دست ستمگران و مستکبر ان رهایی بخشد، سلطه ی تاریکی و خفقان و خاموشی را در درون گسترده است و کوچکترین تره ای هم برای آزادی و حق و حقوق انسانی خورد نمیکند.

با این وجود پس از گذشت بیش از سی سال از سلطه ی حکومت دین، گفتمانهای جمهوریت و مشروطیت و اصلاح طلبی و سکولاریسم، گفتمان غالب است نه گفتمان آزادی. چرا که گفتمان آزادی، تنها میتواند گفتمانی باشد دین ستیز. چرا که دین خصم آشتی ناپذیر آزادی ست حتی صدها مرتبه شدیدتر از هر نیروی امپریالیستی. هم اکنون هیچ جامعه ی استعمار زده ای را نمیتوان سیه روز تر و تیره بخت تر از کشور ایران در جهان یافت. حکومت اسلامی البته که خود را یکی از آزادترین جوامع بر روی زمین میداند. و برآن است که بهترین نوع آزادی را به مردم ایران اهدا نموده است. چرا که دین اسلام تنها میتواند آنچه بهترین است برای بشر،ارائه دهد. آزادی در اطاعت و عبودیت البته که ارمغان حکومت دین است. این نوع آزادی است که بر سراسر زندگی ما ایرانیان سلطه افکنده است. ما زمانی میتوانیم بر خود نام بشر و انسان بگذاریم که تنها از این نوع آزادی بهره بر گیریم. چرا که اسلام ما را از هرگونه نیازی به آزادی رها ساخته است. زیرا که حقایق نهایی و غائی را از جمله «بجز الله هیچکس نیست» بر ما آشکار ساخته است. الله  همه دانستنی ها، هر آنچه که بشر در آینده های دور خواهد دانست، رمز و راز همه معضلات و معماهای هستی و نیستی را از طریق فرشته ی پر عظمت ش، جبرئیل بر محمد نازل و در کتابی بنام قرآن مدون نموده است. اگر چه الله همه چیز را هر آنچه که برای بشر از آغاز تا پایان لازم است، آشکار ساخته است. با این وجود بشر را آزاد گذارده و به او عقل و خرد اهدا نموده است که الله  را بجویند، عظمت و شکوه، حکمت و تدبیر، عقل و خرد او را شناسایی کنند و بفهمند. علوم فقهی و فلسفی و ادبیات ما سراسر بیانگر این جستجو است. یعنی که آئینه آزادی در اطاعت است و عبودیت. این نوع آزادی را ایزایا برلین، اندیشمند و منتقد نظام کمونیستی و فاشیستی،" آزادی مثبت " می نامد.

بدرستی روشن نیست که جنبش های مختلف از جمهوریت خواهی گرفته تا جنبش سبز و اصلاح طلبی در برابر آزادی اطاعت و عبودیت و یا آزادی مثبت که اساسا و عمیقا از یک گفتمان دینی بر میخیزد، چه نوع آزادی ارائه میدهند؟ چگونه میخواهند مردم ایران را از اسارت و بندگی نجات دهند؟ چگونه میخواهند نظام آزادی مثبت بر اساس اطاعت و عبودیت را بر اندازند و آنچه برلین "آزادی منفی " مینامد بر جای آن بنشانند. در سی سالی که گذشته است ما خود بزرگترین موانع را بر مسیر تحقق آزادی بمعنای منفی آن و یا آزادی نقد و نفی، آزادی اراده و آزادی گزینش، برپا ساخته و به برقراری و تحکیم گفتمان اطاعت و عبودیت امداد رسانده ایم. زیرا برغم آگاهی به ماهیت دینی آن، نفی و نقد آنرا برای کسب قدرت سیاسی خطرناک و ماجرا جویانه بر رسی نموده ایم. باین دلیل از کنار نماد اطاعت و عبودیت، همچون نمازهای جماعت جمعه که در سراسر کشور بر قرار میگردد، میگذریم بدون آنکه آنرا مسئول اسارت خود بدانیم.  یا اینکه به حجاب که یکی دیگر از نمادهای نظام اطاعت و عبودیت است، تن میدهیم بدون آنکه احساس کنیم از انسانیت ما کاهیده شده است.

مسلم است که نمیتوان غل و زنجیر آزادی در اطاعت و عبودیت را از دست و پا و گردن خویش بر گیریم، در حالیکه خود هنوز اسیر تعصب و غیرت هستیم و حدیث و سنّت. در بند کتاب مقدس هستیم و رسالت و امامت. در بیشتر مواقع خود مظهر آنیم و خود خواهان اطاعت و عبودیت. این عنصری است که در ما نهاده شده است و خود از آن بیخبریم. روشن است تا خود را آزاد نسازیم، نمیتوانیم آزادی را ارج نهیم. ما مسلمانان در واقع از آزادی بیم و هراس  در دل داریم. چرا که همیشه باین معنا ست که هر کس، هرچه خواهد و هرچه تواند. که خود سبب انحطاط است و تباهی. از آزادی فساد بر میخیزد. افسار نفس را از قید و بند های اخلاقی می گسلد. بی بند و باری و لذت طلبی ببار میآورد. هراس ما از آزادی از تعصب نسبت به آئینی سر چشمه میگیرد که در درون  ما هنگامیکه نا آگاه از خود و پیرامون خود بوده ایم، نهاده شده است. از آن میگریزیم بآن دلیل که آزادی را با گریز از مسئولیت یکی میدانیم. حال آنکه تنها آن کس که آزاد است، مسئول است. بی دلیل نیست که در رژیم دین هیچ کس مسئول نیست. آیا تا کنون شنیده اید که اشتباهی در اداره امور سیاسی، اقتصادی، دیپلماسی  بوقوع پیوسته باشد و مسئولان آن را شناسایی نمایند؟ آیا تا کنون کسی مسئولیت قتل عام های مکرر را از بدو حکومت دین بعهده گرفته است؟ هنوز آقای موسوی، نخست وزیر کشور در زمان قتل عام زندانیان در سالهای 66-67، اظهار بی اطلاعی میکند. نه خود را مسئول میداند و نه مقام و منصب دیگری را. مسئول، تمام آنهایی هستند که سرشان بر دار رفته است و میرود و در زندانهای مجرد و زیر شلاق و شکنجه اعتراف به خیانت و جنایت میکنند. و آنهایی که آزادند و دست به هر جنایت و خیانتی میزنند هرگز مسئول نیستند. آزادی در اطاعت و عبودیت، فرهنگ خدعه و نیرنگ، فریب و ریاکاری، تملق گویی و چاپلوسی، رشوه دهی و رشوه گیری را پرورش میدهد. چرا که سود و منفعت در آن است که خود را چیزی نشان دهی که نیستی. تنها در آزادی است که میتوانی باشی آنچه هستی. پس پیش بسوی آزادی.

فیروز نجومی
Firouz Nojoumi
fmonjem@gmail.com