۱۴۰۴ تیر ۹, دوشنبه

 

ایمان اساس کار،

توهم یا واقعیت؟


آقای مجید محمدی(جامعه شناس)، در مقاله اخیر خود (سایت رادیو فردا، 4 فروردین) چنین عنوان میکند که ولی فقیه سخت دچار "توهم " است، چنانچه حتی واقعه بزرگی مثل جمعیت 3 میلیونی در تهران پس از انتخابات22 خرداد 88 هم نمیتواند او را از توهم خارج سازد. بنظر میرسد که  وی از تطبیق سخنان ولی فقیه با واقعیات است که به این نتیجه میرسد که ولی فقیه و مقامات جمهوری اسلامی، دچار توهم هستند و دست به گریبان خیال پردازی و گمانه زنی. محمدی میگوید 

«مقامات جمهورى اسلامى از رهبر تا رئيس جمهور، ايران را از اين جهت در رديف ابر قدرت‌ها قرار مى دهند و بر اين باورند كه «ايجاد زير ساخت هاى اقتصادى ، ارتباطى و مواصلاتى، پيشرفت هاى خيره كننده علمى و فناورى ... در برخى زمينه ها ايران را در رديف ۱۰ يا ۸ كشور اول جهان قرار داده است.»(خامنه‌اى، ايرنا، ۱ فروردين ۱۳۸۹) اين توهم را بايد در كنار ده ها گزارش از سازمان‌هاى بين المللى كه كشورها را با يكديگر مقايسه مى كنند قرار داد. ايران از اغلب جهات در ميان پنجاه كشور پايين فهرست حدود ۲۰۰ تايى كشورها در جدول هاى مقايسه‌اى قرار دارد (رادیو فردا، 4 فروردین 89).» 

محمدی در تحلیل خود به یک «سلسله از توهمات» از جمله «توهم پیشرفت،» «توهم همه با من،»

«توهم دخالت بیگانه در اعتراضات،» «توهم ابر قدرتی،» میپردازد و دور بودن آنها از واقعیت  را بطور قانع کننده ای ترسیم میکند. محمدی حتی نشان میدهد که این توهمات تا چه اندازه میتواند خطرناک و زیان آور باشد. وی میگوید که: 

«اغراق بر قدرت منطقه‌اى جمهورى اسلامى براى افكار عمومى در اسرائيل يا ايالات متحده توسط نيروهايى كه به برخورد نظامى با مشكل غنى سازى ايران باور دارند از سوى متوهمان حاكم در ايران به اعتراف دشمن به قدرت و ابهت اين نظام تعبير مى شود. (خامنه‌اى، ايرنا، ۱ فروردين ۱۳۸۹) واقعيت در اين گونه سخنان تحليلگران غربى و برخى رهبران اسرائيل زمينه سازى براى حمله به جمهورى اسلامى است و نه بزرگداشت آن (همانجا).» 

صاحب این قلم بر آن است که فاصله گفتار و کردار رهبر و مقامات جمهوری اسلامی با واقعیت ها و معیارهای شناخته شده جهانی برای تعیین پیشرفت و ترقی یک کشور یا جامعه را نمیتوان "توهم " خواند. حتی اگر تحلیل اسرائیل و آمریکا را رهبر و مقامات نظام در باره خود پذیرفته باشند. شواهدی که محمدی ارائه میدهند لزوما وجود توهم را نشان نمیدهد. چرا که آنچه محمدی منطقی و عقلانی میداند بهیچ وجه از دیدگاه رژیم دین، چنین نیست. که این خود ناشی از تفاوت عقل جدید که حسابگر است و استفاده جو با عقل قدیم که اجتهاد است و سکون جو. بعبارت دیگر، اگر با عقل اجتهاد حوزه ای بسنجیم، هر آنچه که در خدمت نظام شریعت و به سود و منفعت دین نه بعنوان یک حرفه روحانی، بلکه بعنوان یک نظام اجتماعی، درست و به صلاح است، حتی به قیمت وارونه کردن واقعیات. حکومت ولایت تا زمانی میتواند ادامه یابد که سلطه ی شریعت بر جامعه را برقرار نگاه دارد. باور به توحید و نبوت که در وجود ایرانیان نسل پس از نسل نهفته شده است، زیر ساخت فولادینی برای تداوم و تحکیم نظام ولایت است. شواهد نشان میدهند که رهبری توانسته است بخوبی از حضور دین و شریعت در سرشت مردم، به سود  ادامه ی نظام ولایت بهره بر گیرد و در صورت لزوم نیز شمشیر بر کشد سرهای بیشماری را بر زمین بر افکند. آگاهی به تعصب و غیرت مردم نسبت به دین و بر کشیدن شمشیر در حفظ سلطه شریعت را نمیتوان توهم نامید. 

اگر اخیر ترین سخنرانی رهبر را ماخذ قرار دهیم، به دشواری میتوان اثری از آثار توهم در رهبر مشاهده نمود. سخنان او همچون معمول حاوی دقایق و ظریف کاری های سراسر حساب شده است. اگر از تحویل عالی کلام که در کمال مهارت و با روشنی و روانی، ادا میشود- بگذریم، باید  این نکته را یاد آوری کنیم که رهبر از قالب "خطبه " در سخنرانی های رسمی خود استفاده میکند. خطبه ترکیبی ست از شریعت و سیاست. گذار از اولی به دومی نیز با تردستی و زیرکانه انجام میشود. یعنی قلمروهایی که علم جدید آنها را دو نهاد مجزا از یکدیگر می شناسد در خطبه جذب یکدیگر میشوند، با هم در میآمیزند بی آنکه خطایی صورت پذیرد. در خطبه مرزی بین شریعت و سیاست وجود ندارد.

بخش شریعت  با سپاس و ستایش الله و پیامبر ش آغاز میشود. یعنی خطبه ی رهبر با کلامی آغاز میگردد که دارای قدرت جادویی ست. کلام الله که  کلام هستی و نیستی ست. کلام  مالکیت بر دو جهان است. کلام الله، کلامی است که ابزار عقل و خرد را در شنونده تعطیل میسازد. دروازه وجود را می گشاید و تار و پود شنونده  را به تخدیر در میآورد. بدون تردید در کلام معروف مارکس مبنی بر دین افیون توده ها، حقیقتی نهفته است. نام الله و کلام الله، شنونده را به سکوت و خاموشی باز میدارد. نه میتواند زبان الله را مورد فهم قرار دهد و نه میتواند در مفاد آن چون و چرایی آورد. او مسحور سحر انگیز وجود الله میشود، خدایی که به مکنونات ضمیر و تاریک ترین نقطه وجود آگاهی دارد. اگر شنونده حب و هراس الله را در دل نداشته باشد، هرگز وقعی به سخن الله نگذارد، صرفنظر از آنکه از دهان چه کسی خارج شود. 

در واقع  رهبر در خطبه اول نقش ساحر را بازی و مردم را سحر میکند. او به این قدرت آگاهی دارد  و با تبحر و مهارت آنرا بکار میگیرد. او بخوبی آگاه است که او ست تنها فرد گوینده. تنها او ست که میتواند بگوید. هیچ گوینده ی دیگری بجز او نیست. همه ی رسانه ها آزادند که نقل کنند آنچه را که رهبر گفته است. رهبر نمیتواند در یک زمان هم از واقعیت آگاه و هم دچار توهم باشد. در خطبه اخیرش در دوم فروردین، در صحن امام رضا، پس از ذکر توحید و نبوت، رهبر از "ایمان " آغاز میکند و ایمان را اساس کار، یعنی اساس نظام اسلامی قرار میدهد.  

 وی اظهار میدارد که: 

مسئله‌ى ايمان به خدا، ايمان به غيب، ايمان به راهى كه خداوند متعال براى سعادت دنيوى و اخروى انسان در مقابل بشر قرار داده است(رجا نیوز، 2 فروردین 89). 

بنابر سخنان رهبر، ایمان میشود، همه آن چیزهایی که بشر بدان نیازمند است، تعالی در زهد و تقوا و معنویات و نیز پیشرفت در امر رفاه و آسایش، در علم و صنعت. ایمانمدار هرگز از نبود آرامش و آسودگی روان- مانند غربیان متمول و متمدن اما مالا مال از عصیان و نا آرامی، تشویش و اضطراب، رنج نمیبرد. اگر هم اکنون با مسائلی روبرو هستیم، رهبر ادامه میدهد، بخاطر آن است که هنوز "دین اقامه " نشده است. از قرآن نقل میکند که اگر دین اقامه شود رفاه و آسایش بحدی میرسد که همه نیازهای بشر تامین میشود. در همین راستا عدالت و پیشرفت مطرح میشود و تاکید میکند که که محور همه برنامه ها و سیاست ها تا بیست سال آینده است. بدون آنکه کسی متوجه شود، رهبر به مطالبات خود میپردازد که میتوان آنرا نوعی آماده سازی مردم  برای روزهای سختی که احتمالا در پیش روی است، پنداشت، بویژه اگر تحریمات آینده را در نظر بگیریم. از همین روی ست که سال نو را سال «همت مضاعف و کار مضاعف» نام گذاری میکند  که باید جفت و همراه «الگوی مصرف» شود، نامی که بر سالی که گذشت، گذارده شده است. مطالبات را  رهبر زمانی تعریف و تعین میکند که شنونده را زیر پنجه سبع خود به انفعال کشانده است. بر اساس ایمان است که رهبر از مردم میخواهد، کم بطلبند و کم بجویند. قناعت کنند. کم بخورند و بنوشند و بپوشند و در همان حال تلاش و کوش و کار را افزایش دهند و دو برابر کنند. رهبر بطور سحر انگیزی با تکیه بر ایمان، تورم و بیکاری، فقر و محنت و عقب ماندگی را از نظرها ناپدید میسازد. در چنین صورتی آیا میتوان گفت که رهبر دچار توهم است. او ساحری تردست است و کاهن دهر.

اشاره به این نکات در سخنان ولی فقیه از آن روی ست که نشان دهیم که رهبر دچار توهم نیست و بخوبی میداند از کجا آغاز نماید و در کجا خاتمه دهد. رهبر علم «هندسه» را همچنانکه خود بارها بدان اشاره کرده است، خوب میداند. او خطبه خود را بر اساس علم هندسه طراحی میکند. خطایی در زوایا و خطوطی که ترسیم میکند به چشم نمیخورد. بی جهت نیست که او از ایمان آغاز میکند. مگر میتوان کسی را یافت که به نقد و نفی  ایمان برخیزد. مگر کسی میتواند ضرورت وجود ایمان بخدا، ایمان به غیب را در دنیا و آخرت ، مورد شک و تردید قرار دهد. همچنانکه استاد محمدی از نزدیک شدن به مسئله ایمان خود داری میکند، بسیاری از تحلیگران دگر اندیش نیز همچنان تمایل دارند به زیر بنای کلام رهبر که از شریعت ساخته شده است توجه ای نکنند. چه چیزی سبب میشود که از نقد ایمان که اساس کار است، اجتناب شود، خود بحثی است که در این مقال نمیگنجد. بعبارت دیگر، نقطه ی عزیمت رهبر از نقطه ای ست که کسی را یارای نزدیکی به آن را ندارد. رهبر در زیر پوشش ایمان است که جامعه را به نظم و انضباط بر اساس مقررات و قواعد شریعت، به تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت و یا بندگی و عبودیت فرا میخواند. وقتی ایمان اساس کار باشد، سرباز رژیم ولایت هستی. از مزایا و امتیازات سیاسی و اقتصادی بر خوردار هستی. مهم نیست چند در صد از جمعیت را میتوان ایمانمدار نامید، حتی اگر یک پنجم هم که باشد آن درصد کل جمعیت محسوب میشوند. اتفاقا رهبر انکار نمیکند که 3 میلیون در خیابانها ظاهر شده اند. اما او یقین دارد که چنین اتفاقی بار دیگر تکرار نخواهد شد. بر اساس ایمان و در برقراری ایمان است که شمشیر بر میکشد و سر بی ایمانان را از تن جدا میکند. از جایگاه ایمان است که میتوان واقعیات را وارونه نمود و اعتراض و مقاومت را«فتنه» اجنبی خواند.  

رهبر وقتی اساس کار را بر ایمان میگذارد، محلی برای شک و تردید و چون و چرا در چشم اندازهایی که معیار آنها شریعت  هستند، بجای نمیگذارد. احساسات و عواطف خصمانه نسبت به خود و رژیم ولایت را خنثی و منفعل میسازد، و ایمان ایمانمداران را تقویت مینماید. رهبر وقتی از دانشجویان و دانشگاه ها یاد میکند، آن بخشی را در نظر دارد که ایمانمدارند. اگر رهبر از پیشرفت و علم و صنعت هم سخن میراند به همان قشر از ایمانداران رجوع میکنند ویا همان دانشمندان ایمانمداری که تمام تلاش و کوشش خود را صرف دست یافتن به اسلحه نهایی میکنند، موشک های  با برد دور و دقیق مسازند، و ماهواره بهوا پرتاپ میکنند. رژیم ولایت جیره خوار و مزد دور به فراوانی دارد که در تمام اقشار و طبقات جامعه جای دارند. هم میتواند کارگر باشد و هم سرمایه دار و یا دانشجو و تاجر. بعبارت دیگر، رهبر از این واقعیت نیز آگاه است که دشمن طبقاتی ندارد. بهمین دلیل رضای آنها را از نظر دور نمیدارد. رهبر ممکن است که توهم تولید کند، خود اما دچار توهم نشود. 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

*برای مشاهد اصل مقاله و سخنرانی رهبر به پیوند های زیر مراجعه شود.

مجید محمدی(جامعه شناس) «سلسله توهمات ولی فقیه جمهوری اسلامی، رادیو فردا، 4 فروردین 89

file://localhost/C:/Documents%20and%20Settings/Administrator/My%20Documents/iran/majid%20mahamadi.03-24-2010.mht

آیت الله خامنه ای، رجا نیوز دوشنبه دوم فروردین 89

file://localhost/C:/Documents%20and%20Settings/Administrator/My%20Do

cuments/iran/kham.speech.03-22-2010.mht

 

 

 

 

۱۴۰۴ تیر ۶, جمعه

 

جنگ،

براندازی

و جنبش زن زندگی آزادی!

 



جنگ حکومت اسلامی را با کشور اسرائیل، با اکثریتی یهودی، که فرسنگها جدا از و دارای کوچکترین مرز مشترکی نیستند، برغم این دوری و این فاصله، با بقدرت رسیدن آخوندهای انقلابی در ایران، روابط بین دو کشور بیدرنگ رو به تیرگی گذارد. پس از گذار از پستی و بلندیها، روابط دو کشور هر چند محدود، بطور روز افزونی تنش الوده گردید. جمهوری اسلامی، در واقع، اسرئیل را به محاصره نیروهای خود در آورد. نیروی عظیم حزب الله در لبنان، نیروی حماس، جهاد اسلامی، حوتی ها در یمن و حشد و شعبی در عراق را بهزینه ای گزاف بوجود آورده بود برای نابودی اولین هدف خود، اسرائیل. اما، هنوز به هدف هم نزدیک نشده، بازوهایش قطع گردید. همین بس به خواری و حقارتی نیروهایی همچون حماس و حزب الله بنگری، نیروهایی وابسته به دریافت بودجه از حکومت اسلامی بدان دچار گردیده اند. 

اگر، نیک بنگری، حکومت اسلامی برهبری ولی فقیه، آخوند خامنه ای سالهاست که به محو و نابودی اسرائیل میاندیشد. بر تنه موشکهای دورزن خود، نگارش محو و نابودی اسرائیل، چشمها را خیره میکرد. اما، از آنجا که سرداران و رهبران لشگر حکومت اسلامی، غرق در فهم دوران جنگهای پیامبر محمد، مثل، جنگ بدر و شعب ابوطالت و خیبر و غیره بودند، هرگز از مغزشان هم خطور نمیکرد که بدست اسرائیلها غافلگیر شوند؛ چنانکه رهبر معظم به سوراخی پناه برد، سوراخی که در انجا هم دهان بصداقت نگشود و از ملت طلب عفو و بخشایش نجست. بعکس، از ملت خواست که بمبارزه با اسرائیل برغم تحمل درد و رنج ادامه دهند تا محو خود بر روی زمین. برغم مسئله فلسطین، انتقام ستانی و کینه جوئی، بکارگیری هر گونه خشم و خشونت در دفاع از ارزشها و باور و ایمان اسلامی، اساسی ست که حکومت اسلام بر آن بنیادگزاری شده است. 

افزوده بر مسئله فلسطینها با اسرائیل که دیر زمانیست خاطر حضرت ولایت را آزرده ساخته است، چه چیز دیگر میتواند این آزارده خاطری را افزایش بدهد. البته که از دیر باز نظام از تحریمات بین المللی دایم شکایت کرده است. بگذریم پس از یافتن منافع هنگفتی در دور زدن تحریمات، نظام خیلی نگران فروش کالای خود نبود. اما، حضرت ولی فقیه و پیروانش بر آن باورند که امریکا دشمن غنی سازی هسته ای نیست، دشمن اسلام است. تحریمات گوناگون امریکا از آغاز انقلاب اسلامی وضع گردید، و در ارتباط با غنی سازی هسته ای تشدید گردید. در چندین سال پیش از این در 91 یکی از امام جمعه های تهران پیشنهادی مبنی بر مذاکره با کشورهای 5+1 را  بباد آنتقاد گرفت و گفت: 

آمریکا میخواهد ما را بزانو در بیاورد و پای میز مذاکره بکشاند. حال آنکه ما در پی آن هستیم که پوزه آمریکا را بزمین بمالیم و تمدن غربی را از بیخ برکنیم. وی ضمنا هشدار داد که  مبادا   "مسئولین " دچار بگومگوهای دشمن خوشحال کن شوند. امام جمعه خطاب به آنانی که  قراری رابطه با امریکا را زمزمه میکردند، گفت: 

"سی و سه سال پیش امام (ره) فرمودند آمریکا شیطان بزرگ است آیا در این سی و سه سال از شیطنت این کشور کم شده است؟ خیر بلکه شیطنت آمریکا سی و سه برابر شده است."(جهان نیوز، 14 مهر 91). 

گویا دیگر مهم نیست که بپرسیم چرا باید اسرائیل را از روی زمین محو نمود. حاه طلبی های نظام همجنانکه زودتر اشاره شد بیش از اینهاست. چه حکومت آخوندی با درجه از تکنولوژی نظامی دست یافته است که قصد آن دارد پوزه آمریکا را بزمین بمالد و تمدن غربی را از بیخ و برکند. آیا بهانه ای بهتر از این برای دست یابی به تکنولوژی غی سازی هسته ای؟ 

در آخرین بیانیه ای که آخوند خامنه ای، از سوراخی که در ان پنهان است بخارج ارسال داشته است، بگونه ای سخن میگوید، گویی بر فراز منبر  خطابه قرار گرفته است. در حالیکه،.چهره و صدای او بخوبی نشان میداند که حضرت ولایت در چه حال نزاری بسر میبرد. بدینترتیب، هرچه که از دهان حضرت ولایت خارج گردید، سراسر وارونه سازی حقایق بود و دروغگویی. کسی نمیداند که رهبر معظم از انچه در جامعه میگذرد، آگاه است یا خیر و تا چه میزانی؟ جالب آنجاست که حضرت ولایت در سوراخی خزیده است و از درهم شکستن نیروهای دشمن سخن میراند. اما، از آنجا که آخوند خامنه ای در مکتب عاشورای حسینی پرورش یافته و اشک ریخته است، البته که مشتاق در آغوش کشیدن عروس شهادت است و پرواز بسوی بهشت و فرشته های باکره بهشتی. 

این بدان معناست، دیر یا زود، این نظام رفتنی است و در حالی میرود که امریکا ستیزی بعنوان پوششی بر نا کار آمدیها و فساد و اختلاس های نهادین در نظام، کاربرد خود را از دست داده ست. نظام، آخرین نفسهای خود را بر میآورد.

بدون تردید هستند گروها و دستجاتی، بویژه چپگرایان که خود را در اتحاد با آخوندهای خونخوار ضد بشر می بینند و ایستادن در کنار او را بر ایستادن در کنار شاهزده رصا پهلوی که در یک دست پرچم زن زندگی آزادی را حمل میکند و در دست دیگر پرچم شکوه افتصادی ترجیح میدهند. 

هم اکنون اهم بحثها متمرگز کردیده است بر این سوال که پس از بمب های امریکایی آیا تاسیسات هسته ای را بکلی محو و نا بود ساخته است و تنها صدماتی بآن وارد آمده است. البته که رسانه های داخلی وجود هر گونه خسارت و صدمه ای را یا انکار میکنند و به  بعضی از صدمات کوچک و ناچیز اعتراف میکنند. 

اما، آنچه حتی چشمان عادی هم به مشاهده آن قادر است، انست که آسمان کشور، سراسر گشوده است بر ورود و خروج هواپیماهای اسرائیلی که بهر سو که بخواهند بحرکت در ایند و به تخریب و کشتار هر آنچه ویا هر آنکه میخواهد دست بزنند. بنگر به حکومتی که با افراشتن پرچم لاالله الا الله، نگاشه بر پرچمی بیچیده در زبان  رمز وراز بلکه بپوشاند چهره زشت و کریه حکومت اسلامی را، بینادگذارده شده بر قهر و خشو نت و انتقامجویی، برجسته ترین ویژهگیهای حکومتی که بیش از 46 سال بر ما حکومت کرده است، حکومت اسلامی. البته که میتوان انتظار داشت این جنگ و تخریب و ویرانی زمینه را برای براندازی نظام فراهم آورد. اما، آگاهی از این واقعیت و امادگی برای سرکوب مطلق، نیروهای سرکوبگر را هر چه بیرحمتر و در انتقام ستانی دست بخشونت کشنده بزنند. با این وجود هنوز باید بآینده نگریست، که بساط نظام برچیده شده، آماده، که ارزشهای نوین زن و زندگی را در آغوش کشیم. 

این بدان معناست که هرگز نباید انتظار داشت که جنگ و حتی ادامه ان به رهائی و آزادی میانجامد. در حالیکه، شرایط جنب و جوش شدیدا سخت و خطرناک میگردد. همین بس که جاسوس شناسائی شوی. بیدرنگ زندگی ات خاتمه مییابد. اما، در اینجا باید از خوانندگان این سطور بپرسم، مگر جنبش زن زندگی آزادی، از خیزش و خروش و تداوم باز ایستاده است؟ انقلاب زن زندگی آزادی، جنبشی نیست بر خاسته از قهر و خشونت و انتقام ستانی، در دوران بیابانگردی و صحرا نشینی. مسلم است که زن زندگی آزادی، جنبشی نیست برخاسته از آنچه زشت و ناپسند است در انسان، مثل، قساوت و بیرحمی، تنبیه و مجازات، زندان و شکنجه، خشونت و انتقام ستانی. 

بعبارت دیگ، زن زندگی آزادی را باید انقلابی خواند فرهنگی، چون هدفی را نجوید مگر در آغوش کشیدن ارزشهائی بر خاسته از کفر و ارتداد که نهایتا مجازاتش مرگ است و جان دادن آویخته از طناب دار. یکی از جنایتهای انسان بر علیه انسان، مراسمی که نزدیک به نیم قرن است که در جامعه ما روزی نیست که باجرا در نیاید  و کسی بدار مجازات آویخته نشود. باین دلیل است که میتوان جامعه اسلامی را جامعه ای خواند که در آن نه انسان دارای ارزشی است نه انسانیت. اگر، این واقعیت نداشت چه نیازی بود برای ظهور زن زندگی آزادی. 

 این بدان معناست که جامعه ما، صرفنظر از آنچه جنگ همراه خود میآورد، جنبش زن زندگی آزادی جنبشی است که بلاانقطاع ادامه دارد، تا آنجا که الودگی های خشونت و انتقام ستانی را از پیکرخود خارج نموده و ارزشهائی را بدرون خود راه دهیم که آنسان مستقل و آزاد و خودمختار را در ما پرورش دهد. ما باید ا ز اعتراف به بندگی و خواری و حقارت خویش درمراسم عبادی روزانه خود داری کنیم. از اینجاست که انقلاب فرهنگی آغاز میشود که بپرسیم از الله، خداوند یکتا و یگانه، که ای پروردگار، تو با آن عظمت و شکوه، چه نیازی داری باین مراسم تعظیم و تکریم و سجده و زمزمه کلماتی بیگانه بر زیر زبان، مبنی بر اعتراف بخواری و حقارت خویش. آیا، واقعا، ای الله لذت میبری که انسانهای عمود و با غرور را بشکنی و آنان را خرد ناچیز بنگری. استغفرالله که این کنش بنظر میرسد از شیطان بر خیزد تا از الله خداوند بی همتا. 

یعنی که انقلاب زن زندگی آزادی، انقلابی ست فرهنگی نه تنها در تغییر و تحول ارزشها و باورهای دینی و خلق ارزشهای نوین براساس حفظ و ارتقا، ارشهائی بر خواسته ازاراده و خواستهای انسانی. رخصت که باینده ای بنگریم که کمتر بر سرو سینه خود بکوبیم و کمتر بخود زنی بپردازیم در سوک بیگانگان متجاوز بسر زمین ابا و اجدادی. تردید مدار که آنروز نیز  خواهد رسید که عاشورا تبدیل شود به روز عروسی. خاطر اسوده دار براندازی سیاسی بدون انقلاب در ارزشها و باورها و یا فرهنگ جامعه، ترسم که ما را بسر حد مقصد نرساند. 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

 

۱۴۰۴ تیر ۴, چهارشنبه

 

حکومت اسلامی،
حکومت فریبکار ان!




رقابت ها، تنش و تشنج ها، گاهی نیز بگیر و ببندها در ساختار سیاسی رژیم دین را بعضا بگونه ای تعبیر میکنند چنانکه گویی در درون نظام بزودی آتشی بر پا میشود و از درون از هم گسیخته میگردد. جنگ قدرت را باید جدی گرفت. برخی بر این باورند که شرایط بحرانی موجود نیازمند قربانی از بالا و از درون نظام است. بعضی از رسانه ها هشدار دادند که از اندیشه ی قربانی کردن احمدی نژاد بگذرند. به تازگی نیز ، تابوی سخن گفتن از مذاکره با دشمن، شیطان بزرگ، آمریکا شکسته شد. رئیس غلامان حلقه به گوش ولایت، حسین شریعتمداری، خبر از مظلومیت و معصومیت و بزودی شهادت ولایت میدهد. وی اعلام میکند که "انقلابیون فرسوده در تدارک نوشاندن جام زهر به رهبر هستند." که اینان تحریم های اقتصادی را بهانه کرده و رهبر را زیر فشار کمر شکنی قرار داده اند. گویا این نیز به یک روند تبدیل شده است که امامان امروز بجای آنکه به پیروی از شاه امام ها، امام حسین، شمشیر بر گیرند و گردن دشمن بزنند تا اخرین نفس خود تا الله را راضی و خشنود سازند، جام زهر می نوشند و به لباس سقراط در میآیند. نه اینکه ولی فقیه دست از مقاومت بر میدارد و عقب می نشیند. این "فتنه گران " هستند که حضرت ولایت، جلوه الله را با آن علم و دانش لایتناهی، به بهانه حل مشکلات اقتصادی قصد دارند که او را به عقب نشینی وادارکنند. آری روند شهید سازی و مظلوم نمایی، هم اکنون آغاز شده است. چرا که مسئولیت اگر هم چسبنده بود هرگز به رهبر معظم، نچسبد. معلوم است وقتی که مسئولیت به ولایت نچسبد به هیچکس دیگری هم، از زیر تا راس نظام، نمی چسبد.

 یعنی که بزرگان نظام، واقعیت را در دامن ولایت نهاده و اعتراف کرده اند که مقاومت را دیگر سودی نیست.راه برون رفت از شرایط موجود مذاکره مستقیم با آمریکا ست. بگذریم که سخنگوی امور خارجه ادعا میکند اصلا مذاکره مستقیم با آمریکا چیز تازه ای نیست. شما کجای کارید؟ معلوم است که خاطرش نیست که حضرت ولایت بارها آنها که سخن از مذاکره با آمریکا میگفتند "بی غیرتان " خوانده بود. یعنی که بی غیرت خود آنها بودند و ملت از آن خبر نداشت. تحلیل گران و ناظران به تجزیه و تحلیل رفتار و گفتمان نقش آفرینان بازی قدرت می پردازند تا بلکه بتوانند رمز و راز وقایع سیاسی، رقابت ها و خصومت ها را بگشایند. شرایط متزلزل موجود نیز سبب ول وله بیشتری شده است در میان آنان که در کمین قدرت نشسته اند. کنفرانس و همایش و سخنرانیها براه میاندازند به آن امید که بتوانند جبهه ی واحدی در برابر حکومتی ظاهرا بی نظم و بی ثبات، بوجود آورند مبادا که در آینده خلایی در کشور ایجاد شود.

اشکال کار، اما، در آن است که اساس ارزیابی ها از رژیم دین، عقل محاسبه گر است و به حکومت دین همچون حکومت های سیاسی در دوران جهانی شدن روابط تولیدی و اقتصادی مینگرند. انتظار دارند که نظام ولایت همانگونه به چرخش در آید، که دیگر ساختارهای سیاسی از جمله ساختارهای استبدادی. بنظر میرسد که اینان فراموش میکنند که چه کسانی بر ما حکومت میکنند. یعنی که از خاطر میبرند که در سال 1357 این فریبکار ان بودند که به قدرت رسیدند. سیاستمداران ممکن است که فریبکار از آب در بیایند، اما، حرفه شان فریبکاری نیست و مکتب و مدرسه نرفته اند که فریبکاری را بیاموزند. اینان فراموش میکنند که این طلبه های حوزه های علمیه بودند که روبه ان پیر و کار کشته ای چون نورالدین کیانوری و احسان طبری، گردانندگان حزب توده یکی از نقش آفرینان در تاریخ سیاسی ایران، سازمانی که خود، کار فریبکاری را به خیانت کشانده بود، فریب دادند. بیش از هر قشر و گروهی دیگری، سازمان ها و گروهای چپ مارکسیست- لنینیست بودند  که در تبعیت از تجربه ی آموزگاران انقلابی خود در تاکتیک و استراتژی خود را فریفته و شیفته ی، مواضع ضد امپریالیستی و غرب ستیزی آیت الله ها و حجت الاسلام ها نشان میداند، به آن امید که روزی آنها را به حوزه ها باز گردانند و خود به فرمانروایی برسند.

حال گویی فریبکار ان دست از فریبکاری برداشته اند. آنها بعد از نزدیک به چهار دهه حکومت مطلق، کار کشته تر و مهارتی بیشتری بدست آورده اند. فریب دین را با فریب قدرت آمیخته اند و شمشیر را با شریعت، همچنانکه ولایت را با جمهوریت در آمیختند و بر آن نام "مردم سالاری دینی،" نهادند. آنچه با عقل محاسبه گر جور در نمی آمد، عادی و طبیعی ساختند. یعنی که آیت الله ها و حجت الاسلام ها به منظور تداوم حکومت الهی از دوران رسالت به امامت و سپس ولایت تا قیامت، شمشیر را بکار گرفتند که احکام شریعت، اخلاق شریعت، نظم و انضباط شریعت را نهادینه سازند. مثل نهادینه ساختن حجاب و جدایی جنسیت ها، پنهان سازی فحشا و زیر زمینی ساختن  بسیاری از رفتار و گفتار مردم. خود را بیان کردن در زیر زمین، یک کنش عادی شده است. بعبارت دیگر، حکومت دین جدایی ظاهر را از باطن با موفقیت نهادینه ساخته است. همچنانکه تبدیل مدارس و دانشگاه ها به مکتب و حوزه و نیز نمازهای جماعت هفتگی در سراسر کشور، نهادینه گردیده اند، واقعیت هایی که طبیعی جلوه گر و سوال ناپذیر میشوند. بعنی که برای حفظ بقا نه تنها دست به فریبکاری میزنند بلکه فریبکاری را میآموزند و فریبکار پرورش میدند. حفظ ظاهر میشود رمز بقا.

این بدان معنا ست که نظام ولایت  تنها شمشیر نمیزند بلکه قواعد و مقررات شریعت اسلامی را قانون ریزی میکند و نوعی از رفتار و گفتمان دینی را در تمام امور فرهنگی، هنری، سیاسی، اقتصادی، نظامی، نهادینه میسازد. همین اخیرا، قانون محدودیت سفر زنان زیر 40 سال به تصویب رسید. این نگاه شریعت اسلام به زن بعنوان موجودی کوتاه عقل و ناتوان از استقلال و تصمیم گیری ست که قانونی میشود، یعنی که اجحاف و تجاوزی بزرگ نه به زن بلکه به حق و حقوق جامعه ی انسانی ست که میرود که به یک امر طبیعی و در نتیجه  غیر قابل تغییر، تبدیل شود. این خود البته نمونه خوبی ست از نهادینه ساختن محدودیت ها و سوق جامعه بسوی بندگی و عبودیت.

تازیان مهاجم نیز در 1400 سال پیش از این به تسخیر قدرت و ثروت راضی نبودند، آنها میخواستند دین خود را، دین فرمانروایی و فرمانبری، دین تسلیم و اطاعت، و بندگی و عبودیت را نهادینه سازند. بیش از 200 سال بطول انجامید اما چنان موفق شدند که دشمنان خود را به بزرگترین مدافعان آئین شریعت اسلام تبدیل نمودند. آنگاه، از عقب ماندگی خود انگشت تعجب به دهان میبریم. برای مردم ایران مشاهده ی امام جماعت، مرد خدا، تبلور زهد و تقوا بر فراز منبر در حالیکه لوله ی تفنگی را در دست خود می فشرد، خیلی عادی است. کسی جمع تقدس و خشونت را مورد سوال قرار نمیدهد. آری، مهمتر از همه، آیت الله ها و حجت الاسلام ها خشونت را هم نهادینه نموده اند، هر روز مردم را به تماشای مراسم اعدام جوانانی در ملا عام میکشانند که محروم از حق دفاع از خود بوده اند و جرم آنها در هیچ دادگاهی به اثبات نرسیده است. حتی سنگسار مجرم نیز یک امر عادی و تماشایی است. برای ملت ما طبیعی ست که دانشگاه تهران، نماد دانش و اندیشه ورزی و آزادی، در زیر نعلین دین به حوزه های علمیه تبدیل شود.

این بدان معناست که آیت الله ها و حجت الاسلام ها زیرک تر از آنند که به سرنوشت دیکتاتور های کشور های عربی گرفتار شوند و یا از درون متلاشی گردند. تنش و اختلافات و یا کنش و واکنش های در درون ساختار قدرت را باید نمادین خواند. چرا که در عرصه ی دین، همه چیز از جمله کنش ها، نمادین اند بر خلاف عرصه ی سیاست که همه چیز در آن تجربی ست. حضور دین در وجود ما از دوران طفولیت- صرفنظر از آنکه بدان باور داریم یا نه- تمایل خو گرفتن به آنچه نمادین است، و یا آنچه لزوما با حقیقت همخوانی ندارد خو بگیریم. مثل آموزش مراسم وضو و نماز گزاری که تنها بطور نمادین میتوان معانی و مفاهیمی برای آن تصور نمود، و تنها زمانی میتواند مورد مفاهمه قرار گیرد که تعبیر و تفسیر شوند و گرنه در واقعیت کنشی پوچ و بیهوده بیش نیست. مردم ایران هم اکنون به اختلافات و رقابت و باند بازی درون نظام خو گرفته اند. چرا که نتیجه ی آن، چه جناحی برنده و یا بازنده میشود، تاثیری در تغییر شرایط ندارد. به اینکه هر کسی میتواند به هر کاری برای امرار معاش دست بزند خو گرفته اند، هم چنانکه به اسارت در بیرون و آزادی در درون، عادت کرده اند. یعنی که اخلاق گریزی هم خود اخلاق شده است.

بر قراری یک پایگاه مخالف، در درون ساختار قدرت را باید پاسخ نظام به ظهور جنبش اعتراضی 88، دانست، البته پاسخی خود بخودی بدون طراحی و از سر ضرورت و بقا. هنوز جنبش اعتراضی مردم، کاملا سرکوب و خاموش نشده بود که احمدی نژاد به مصادره ی گفتمان مخالف پرداخت و خود بجای آنکه پاسخ گو باشد در نقش سوال کننده ظاهر گردید.به یاد داریم که وی به چه میمون رقصانی ها که دست نزد. نخست گفتمان اسلام ایرانی را به میدان آورد و حتی حضرت ولایت را وا دار ساخت که تفکراسلام ایرانی را مورد تایید و تصدیق قرار دهد. استوانه ی کورش کبیر را از موزه انگلستان به قرض گرفت تا به هموطنان خود نشان دهد که مهدویت سبب نمیشود که با تبار ایرانی خود بویژه پادشاهی که برای نخستین بار حقوق بشر را شناخته و به آن احترام گذارده و یهودیان را رها ساخته است، شناسایی نکند. مبادا که هموطنانش فکر کنند که او یک تازی بومی بیش نیست. وقتی احمدی نژاد، مرید و جانباخته ی امام، امامی که به ایمان او جهان را مدیریت میکند، به هویت ایرانی خود اعتراف میکند،  دانسته یا نا دانسته ایران را به لجن آلوده میسازد به آن امید که اشتیاق به ایران را سرد و خاموش نماید. ایرانی که یک جوجه تازی بدان عشق میورزد ایران نیست، کعبه است. سپس، شاهد عزل و نصب وزارت اطلاعات بودیم که چگونه در آن درگیری پس از یازده روز عزلت ظاهرا به لیسیدن زخمهای خود پرداخت.آنگاه، از حضور جن گیران در حلقه ی دولت پرده برداری شد که نمایشی تلخ و مضحک از کار در آمد. در همان زمان او را بدرستی "انحرافی " خواندند، به درستی به آن دلیل که نظر و توجه مردم را از مبرم ترین مسائل زندگی به انحراف میکشاند.

رقابت ها و تنش ها و بگیر و ببند ها در بالا در زمانی که هر گونه مخالفت و مقاومت و اعتراضی خاموش شده است تجربه نشان داده است که بسیار مفید است و استمرار ان ضرر و زیانی برای رژیم ببار نمیآورد. چرا که در اصل بازدارنده هر نوع جنب و جوش ی است از زیر. وقتی قدرت مطلقه مرکزی ولایت، مورد چالش قرار میگیرد و یاران ریاست جمهوری را به زندان میکشانند، نه اینکه واقعی نیست بلکه ظاهر سازی ست، کنشی است از جنس فریبکاری. شدت اختلافات در بالا توانسته است، شعله های خشم مردم، برخاسته از چپاول و غارت گری های بزرگ، گرانی، بیکاری، تنگدستی، تحریمات اقتصادی، سقوط ارزش پول ملی و حتی سوختن دانش آموزان در آتشی ناشی از فقر و عقب ماندگی، خاموش سازد، فقر و عقب ماندگی در کشوری که به تمام عرصه های تکنولوژی از جمله تکنولوژی هسته ای دست یافته است.

استبداد، نظامی ست که زور بکار میگیرد تا نظم و انضباط را بر جامعه تحمیل نماید. اما استبداد مضاعف دین و قدرت، فریب کاری و زور را باهم در میآمیزد، حرفه ای که دیکتاتورها در آن چندان تجربه ای ندارند. رئیس جمهور های مادم العمر کشورهای عربی در حوزه های علمیه درس اجتهاد نخوانده بودند که با پنبه سر مردم را ببرند. شاه نیز دچار همان اشتباهی شد که همه ی دیکتاتورها میشوند با تکیه بر زور قصد داشت که کشور شاهنشاهی را به دروازه تمدن بزرگ برساند. از این روی بخود غره شد و از یک مرافعه زر گری در بالا نیز جلوگیری نمود و یک حزب فرمانبر بوجود آورد که شاه پرستی را جا بیاندازد. اما بعکس، رئیس فریبکار ان، امام خمینی، حزب جمهوری اسلامی را منحل ساخت. نظام جمهوری اسلامی که در راس آن ولایت فقیه قرار گرفته است، ساخته ی دست علم اجتهاد است، یعنی ساخته ی دست کسانی هستند که در فریبکاری به فضل و کمال رسیده اند. خوب است که لحظه ای بیاندیشیم که حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها قلابی ترین نظام انتخاباتی را بوجود آورده و نهادین ساخته اند و به آن چنان میبالند گویی که انتخابات و همراه آن مردم سالاری دینی دارای واقعیت اند.

همچنانکه کمی زودتر اشاره شد، احمدی نژاد اخیرا دست به مصادره گفتمان آزادی و دمکراسی زده است و از نیاز انسان به آزادی برای رسیدن به کمال داد سخن میدهد. معلوم است که دلباخته مهدویت از کدام آزادی سخن بمیان میآورد، آزادی در اسلام، یعنی آزادی در تسلیم و اطاعت، در بندگی و عبودیت. بدرستی معلوم نیست که تکلیف چیست اگر کسی آزاد باشد و سرپیچی و نا فرمانی کند؟ حضرت ولایت نه تنها در منظور احمدی نژاد شکی ندارد بلکه مصادره آزادی و دمکراسی را مورد تایید و تصدیق میدهد و کارآیی آنرا تجربه کرده است. میداند که آبی ست بر آتش زیر خاکستر. با این وجود، وقتی گفتمان آزادی و دمکراسی از گلوی یک جوجه دیکتاتور تازی تبار که لومپن پا بدنیا گذارده است، خروج می یابد نمیتواند چیزی جز فریبکاری باشد. باین معنا که در خلوت بوسه بر نشیمن گاه حضرت ولایت هم میزند. در چنین شرایطی است که «قورباغه ابو عطا میخواند» مصداق پیدا میکند.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
firoznodjomi.blogspot.com
fmonjem@gmail.com

۱۴۰۴ تیر ۲, دوشنبه

حوزه های علمیه،

لانه ی جانوران





بیایید به این حقیقت باور به ورزیم که تا آن زمانی که  حوزه های علمیه، نهادهای تولید کننده ی قشری از جامعه  که "روحانیت" خوانده میشود، پا برجا و بر سراسر جامعه سلطه افکنده اند، نه میتوان جدایی دین از قدرت را انتظار داشت، نه آزادی و دمکراسی را و نه میتوان به رهایی وجدان از دغدغه های دین و شریعت امیدوار بود. اگر نهاد کهنسالی همچون، نهاد شاهنشاهی منقرض شدنی ست، چرا به فرو پاشی حوزه های علمیه نیاندیشیم، حوزه هایی که در طول تاریخ، فرهنگ، اخلاقیات و راه و روش زندگی ای را تبلیغ و ترویج نموده اند که اساسا در خصومت و ستیز بوده اند با آزادی  و عقل و خرد انسانی، با خود آئینی و خود مختاری. مگر آنکه در ماندن و پس رفتن راضی و خشنود باشیم. به تحولاتی تن در دهیم کمتر از تاریخ ساز، و به جایگاهی برجسته برای ملت خود در کنار ملت های بزرگ تاریخ، امید نبدیم.

 

حوزه های علمیه، لانه ی جانورانی هستند، پست و موذی. از روشنایی بیزار و شیفته ی تاریکی اند، عالم و فقیه و آیت الله و حجت الاسلام و واعظ و روضه خان و قاری و آنچه به غلط "روحانیت " خوانده میشود. چرا که خواست قدرت را در پس، زهد و تقوا و انکار جهان مادی، بندگی و عبودیت نسبت به خدایی که الله نام دارد، پنهان میسازند. عمر خود را در حوزه ها میگذرانند که حقیقتی را بجویند برخاسته از اسطوره ها و افسانه ها و یا دروغ های بزرگ. لاجرم تزویر و ریا میآموزند و آموزگاران بزرگی را پرورش میدهند که به جهان هستی از ته سوزنی مینگرند. خود را مالک انحصاری "حقیقت " میدانند و آنچه غایت است و نهایت. چرا که مراتب اجتهاد را از طلبه گری آغاز نموده و راز و رمز هستی را از الله و آخرین رسولش، محمد، آموخته اند. آنها خود را تماما باسارت احکام شریعت الله در آورند و نماد تسلیم و اطاعت شوند که جامعه را همچون گله ای عظیم به تقلید و تبعیت از خود وا دارند.

 

آنان که به براندازی نظام ولایت می اندیشند، باید به این واقعیت آگاه باشند، که ولایت ریشه در روحانیت دارد، قشری که در حوزه های علمیه، تولید و باز تولید میشوند. وقایع اخیر، شکافی که ظاهرا بین جمهوریت و ولایت پیدا شده است، سندی ست بر اقتدار بی چون چرای روحانیت برهبری ولایت. بعبارت دیگر، حوزه های علمیه دیگر یک نهاد صرفا دینی نیستند- که هرگز نیز نبوده اند. حوزه های علمیه را امروز باید یک حزب سیاسی دانست. منبر های خطبه و موعظه، مساجد و محراب های عبادت را دیگر نمیتوان دینی، مقدس و مصون از زشتی ها و پلیدی ها دانست. بر آن منبرها کسانی، مردم را به زهد و تقوا فرا میخوانند و اخلاق آموزش دهند که دست ها شان به جنایت آلوده است و گوینده ی بزرگترین دروغ ها هستند. هم این دنیا مادی را ظاهری و فانی می پندارند و به نفی آن میپردازند وهم دو دستی سخت بدان چسبیده اند. از یکطرف زندگی مادی را پست میشمرند از دیگر سو آنرا بزیر سلطه تمام خود میکشند. طلبه ها را  باید کادر های حزبی خواند در خدمت یک ایدئولوژی سیاسی. آنها پاسدار احکامی هستند برخاسته از شریعت دین اسلامی. احکام شریعت، احکامی هستند اساسا سیاسی، در جهت کنترل  رفتار مردم یک جامعه. شریعت، احکام باید ها و نباید ها ست، احکام منع ها و ممنوعیت ها، حرام ها و حلال ها و مستحبات و مکروهات و طهارت و نجاسات که به تسلیم ختم میشود و اطاعت. احکام شریعت، دربر گیرنده ی رابطه ی بین مجتهد است و مقلد، بین دانا و بینا و نادان و نابینا. احکام شریعت، احکام فرمانروایی است و فرمانبری.

 

 احکام الله، احکامی همچون احکام حجاب و جدایی و تبعیض جنسیت، احکامی هستند سیاسی، چون اجباری ست. تخلف از آن دیگر گناه در بارگاه الله نیست. تخلف از حجاب یک جرم است. امنیت اخلاقی را بخطر میاندازد. افشان کردن موی سر، نشان دادن برجستگی های بدن با پوشیدن لباس های تنگ، آرایش غلیظ، نمایان ساختن قوزک پا، رفتاری که در گذشته، شخص مومن بدلخواه از آنها پرهیز میکرد، امروز اجباری و جرم شناخته میشوند. آقای رادن، رئیس پلیس تهران که بد حجابی را یکی از هنجار شکنی ها و آسیب های بزرگ اجتماعی میخواند، باید یک حجت الاسلام در خدمت برقراری نظم شریعت، بشمار آورد. چون در نظام ولایت، ریشه کن ساختن بد حجابی ارجح است بر ریشه کن ساختن قتل و جنایت و دزدی.

 

این بدان معناست که در شرایط موجود هر آنچه دینی بوده است، تبدیل شده اند به یک امر و یا کنش سیاسی. و بالعکس. سردار و رئیس پلیس، حجت الاسلام میشوند. حجت الاسلامها رئیس میشوند و وزیر، متخصص و مبرز و ماهر در امر جاسوسی و بازجویی، در شکنجه و اعدام و سنگسار. واقعیت آن است که ولایت بدون یک دستگاه و سازمان حزبی، مثل حوزه های علمیه هر گز نمیتواند بر نهادهای سیاسی، فرهنگی، اقتصادی، امنیتی و نظامی سلطه افکند. این امام های جمعه و مراجع تقلید در درون حوزه ها هستند که دائم فریاد وا مصیبتای بد حجابی را بگوش مردم ایران میرسانند و مامورین انتظامی را به اعمال فشار و سخت گیری بیشتری فرا میخوانند. از پشت تریبون های امامت جمعه، آموزگاران بزرگ اخلاق هستند که اعلام میکنند که برای برقراری حجاب باید خون ریخت، گویی که بد حجابی یکی از امراضی است که تمامی جامعه را به فساد و تباهی میکشاند. مرجع تقلید دیگری، دست شکایت به هوا پرتاب میکند که بچه دلیل حکم اعدام ناشر سایت "مستهجن " را به حبس ابد تبدیل کرده اند. مراجعی همچون وی، شیفته طناب دارهستند. از مشاهده آن بر گردن مجرمین و گناهکاران بسیار لذت میبرند. امام جمعه ی مشهد، مرگ یک جوان بدست جوانی دیگر را ناشی از بد حجابی یک خانم میداند. این خطبه گو نیست، که درنده خویی و انتقام جویی، بغض و کینه تبعیض را ترویج میدهد بلکه ارزشهایی ست که در ذات احکام شریعت و دین اسلام نهفته است. تنها نمیتوان به پائین کشیدن خطبه گو از منبر اکتفا نمود بلکه باید در فکر واژگون سازی منبر بود.

 

 نسل پیشین چنان دچار فریب بودند که غرّش و خروش آیت الله خمینی را در 15 خرداد 1342 در برابر شاه می ستودند و دست اتحاد بسوی ش دراز مینمودند گویی که بسوی رهایی و آزادی ست که رهنمون  مان میسازد. حال آنکه او از شاه میخواست که احکام شریعت، یعنی احکام اسارت و بندگی را از جمله ادامه محرومیت زنان از حق گزینش و برگزیده شدن را حفظ نماید و از تقسیم اراضی خود داری نمایند. مراجع تقلید درون حوزه ها بودند که همچنانکه سردار سپه، رضاخان را بر تخت شاهی نشاندند، شاه پسر را وا داشتند، التزام به قرآن را جانشین سوگند به کتاب آسمانی نماید. البته که در میان دگر اندیشان و انقلابیون، خمینی ارجح بر شاه بود. چگونه ممکن است آگاه باشی و با شارع شریعت، خصم آشتی ناپذیر آزادی عهد مودت ببندی؟ مخالفان شاه با ساده اندیشی، روحانیت را نیز در جبهه ی ضد دیکتاتوری قرار میداند و بر آن تصور بودند که سودای قدرت بسر ندارند. غافل از اینکه خمینی حوزه های علمیه را آماده ساخته بود که دین اسلام را به اصل خود باز گردانند و شمشیر و شریعت را بار دیگر به وحدت برسانند، همانگونه که در دوران رسالت محمد و امامت علی بوقوع پیوسته بود. آنها ساده تر از آن بودند که بتوانند که با نهادی به رقابت بر خیزند که بیش از 300 سال تجربه در فریب و ریاکاری دارا بوده است.  

 

بعضا بر آن باورند که روحانیت مثل همه ی قشر ها و گروه ها، خوب دارند و بد. بدان را باید راند و دست مودت  با خوبان را فشردن باید. از عقلانیت بدور است که دامن حوزهویان  را بدون استثنا به زشتی و پلیدی، آلوده نمایم. مگر میتوان امتناع آیت الله منتظری در شرکت قتل عام زندانیان سیاسی را در سال 67 فراموش نمود و یا از وجود روحانیونی که برغم مخالفت رژیم ولایت در مراسم کفن و دفن آقای مهندس سحابی حضور یافته بودند، میتوان غافل ماند. به فرض که شمار خوبان در قشر  روحانیت اندک نباشند. اما آیا نباید انتظار داشت که خوبان لباس سالوس و ریا از تن بر کنند؟ مگر نه اینکه مبارزین آزادی از فرماندهان و افسران و سربازان لشگر ولایت انتظار دارند خود را از صفوف سرکوب گران جدا سازند و به آزادیخواهان بپیوندند، چرا چنین انتظاری را نباید از آندسته از روحانیون داشت که خوبن و پاک دین اند. چرا از آنها نخواهیم که لباس از تن برگیرند و روحانیت را در آزادی بجویند؟

 

فیروز نجومی

firoz Nodjomi

firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.com


۱۴۰۴ خرداد ۳۰, جمعه

 

جنگ اسلام آخوندی

در محو اسرائیل:

کنشی برخاسته از دین

و یا از سیاست؟


 

بیائید برای لحظه ای باهم باندیشیم و از خود بپرسیم چه میشد اگر، نظام جمهوری اسلامی برهبری آخوند خامنه ای، یکی از واعظین زبردست حوزه های علمیه، در راس ساختار دین و قدرت، از پیشرفتهای علمی، بویژه علم هسته ای با قدرتی ویرانگر اخر زمانی، بی خبر و بی اطلاع بود و هرگز درپی کسب این تکنولوژی ویرانگر با قدرتهای بزرگ جهان در گیر نمیشد و از هرگونه تحریمی هم مصون میماند؟ در چنین صورتی آیا میتوانیم حدس بزنیم که چه اتفاقی و یا تغییر و تحولی در جامعه بوقوع می پیوست؟

نخستین نتیجه که ببار میآورد، محرومیت حکومت اسلامی بود، ازیکی از مهمترین عناصر لازم و ضروری برای تداوم و بقای حکومت آخوندی، امریکا ستیزی. در نتیجه امریکا ستیزی از رونق میافتاد و مردم به تجربه در میافنند که امریکا ستیزی نه تنها خسارتبار نیست، ممکن است سود و منفعت هم دارا باشد.

آیت الله از دیر باز میدانستند که این "خوشبختی" همگانی در جهان غرب برهبری امریکا، نسبت به چین و روسیه نهایتا ناشی است از وجود آزادی. چه، در آزادی ست که انسان میتواند توانائی هایی که طبیعت در او نهاده است کشف نموده و بعمل در آورد. که میتواند به تجربه دریابد که باور های دینی خواست، دین است و خواست خدا(هرچه که باشد).. نه خواست انسان. چه انسان در منظر الله، خداوند یکتا ویگانه بنده ای بیش نیست. خدائیکه  بشر را توصیه کرده است به تسلیم و اطاعت و فرمانبری که قبل از هرچیز بازتاب می یابد در مراسم گوناگون روزانه و ماهانه و سالانه و پرداخت وظایف شرعی از جمله خمس و ذکوه. دین و طلبی که باورمند نه میتواند بدان عمل کند و نه دیگر بدان اعتماد دارند. 

اینجا، ما در واقع با دو انسان با دوهویت متفاوت روبرو هستیم، یکی تسلیم و اطاعتگر و فرمانبر، دیگری رها وازاد از هر بندی، مگر از سر تعهداتی برخاسته از اراده و خواست انسانی، در آزادی. این انسان از نوع دوم است، انسان آزاد است که حکومت اسلامی با آن در تضاد و خصومت است. نماد آزادی کدام کشور میتواند باشد؟ مسلم است که امریکا یکی از نمادهای برجسته آزادی است که دلیل خوبی ست برای ستیز دانمی با آن، بعنوان شیطان بزرگ ماهیتا فریبکار و ریاکار بمنظور حفظ ساختار اقتدار استکباری در سراسر جهان.

در این میان اسرائیل چه نقشی را بازی میکنند، چرا اسرائیلیها چنین عجول و ناگهانی ، حکومت آخوندی ی را مورد تنبیه و مجازات، تخریب و ویرانی قرار دادند؟ بآن دلیل که اسرائلیها، از سر ضرورت باید بدفاع از حق زیستن، در برابر حکومتی که بر تنه موشکی، ابزار خشونت  و تخریب و ویرانی، "نابودی اسرائیل بر روی زمین،" را اعلام میکند، نباید انتظار داشته باشد مورد حمله غافلگیرانه واقع نشود. البته خصومت و یهودی ستیزی در اسلام، خود بحثی ست جدا. 

اما، همین بس که باختصار بگوئیم که در اسلام، در کل، چندان تصور مثبتی از یهودیان وجود ندارد، اگر آیه و حدیث و روایتی هم پیدا بشود در باره یهود بیشتر منفی ست. اگر، اسرائیل باکشورهای اسلامی دیگر دارای رابطه خصمانه ای نیست بآن دلیل است که موجب و یا بهانه ای  برای تداوم تضاد و خصومتها نا پدید گشته اند. چرا که دین بیرون از عرصه ساختار قدرت قرار گرفته است، در نتیجه توانسته اند که حرمت و اقتداری سنتی خود را نیز حفظ نموده تدوام ببخشند. حال انکه، زمانیکه وحدت دین و قدرت حاکم میگردد. احکام شریعت اسلامی ست، معیار اصلی قضاوت. بدینترتیب، حکومت اسلامی برهبری آخوند برخاسته از دستگاه آخوندی، حوزه های علمیه. قضاوتی که اساس آن نابودی ست نه آشتی و همزیستی، هفتم اکتبر است پایان برقراری هرگونه روابط انسانی. همچنانکه شاهد بر نتایج آن در غزه هستیم، شاهد برغوطه وری انسان در قعر ذلت و خواری. 

معظلی که حکومت اسلامی با آن روبرو بوده است و هرگز تن به فهم آن نداده است و سر انجام زیر بار سنگین آن، زیر بار مفوم ازادی نیز درهم میشکند. چه، آزادی ست، مرز جدائی انسان از حیوان، یکی برخاسته از عقل و جسم در هماهنگی باهم و دیگر برخاسته تنها از جسم، مبنای درک و فهم و کنشگری در طبیعت. حیوان در پاسخ به نیازهای جسمانی ست که در بیابانها و جنگلها و آبها پیوسته در حال گشت و گذارند. در حالیکه کنشی، همچون کنشی برخاسته از اراده معطوف به آزادی که اکنون زن و زندگی نیز بدان افزوده شده اند، کنشی ست رهائی بخش رهائی بخش و آزاد کننده. 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@

۱۴۰۴ خرداد ۲۹, پنجشنبه


مرتد و گنه کار و گنه پیشه




 من مرتد و گنه کار و گنه پيشه ام
از ذات پاک و نقصان ناپذير الهی
از ارباب دو جهان،
مالک دوزخ و فردوس
  از بهشت و بهشتيان
بیزارم
من از توحيد و تکبير
از رسالت و امامت
از اجتهاد و  مجتهد
از جهاد و شهادت
بیزارم
من بحرام پوشم و نوشم
بحرام جوشم و در آمیزم
حرام گويم و گوش بحرامی فرا دهم
من شيفته آواي دلنشين و نوای  کفر و باطلم
مستي کنم و شیدایی
اصول و فروع را سوزانم
از غسل و وضو،
از نماز و روزه داری
بيزارم
من مرتد و گنه کار و گنه پيشه ام
عريانم و بعريانی ايمان دارم
از حجاب و حجابدار ی
از بيرون و درون
از دوگانگی و بیگانگی
از جدائی ظاهر از باطن
و جسم از روح
از دو روئی و رياکاری
بیزارم
من ستايشگر زيبائيم و
زيبائی را پرستم
از ريش و پشم و
چهره های آلوده
به وضو و طهارت
به مهر و سجاده،
از قیام و قعود
از عبا و عامه  
از زهد و تقوی
از فتوی و تقییه
از تقليد و تبغيت  
بيزارم
من مرتد و گنه کار و گنه پيشه ام
من از خدا و خدا شناسی
بيزارم
تا بيکران است فاصله من باخدا
من در آسمانها در پرواز
 
او در زرفنای تاريکی ها در انزوا
من از کوری و تاريکی در هراسم
دهد  او امر به معروف  و نهی منکر   
مرا انکار معروف است و نفی منکر
او نهايت است و غايت
یکتا و یگانه، قادر مطلق
اسارت خواهد و جويد عبودیت و بندگی
من انسانم و خواهم روشنائی و بینایی
من مرتد و گنه کار و گنه پيشه ام
تا ابد پايکوبی و طرب و شادی  پرستم
از سوک و سوگواری
از شیون و زاری
از کوبيدن بر سر و سينه خود
 
از روضه و نوحه و نوحه خوانی
بيزارم
از اذان و موأذن
از راه مستقيم
از قرائت کلام الهی
کلام تسلیم و اطاعت
حهادت و شهادت کلام
بيزارم
من از نذر و نياز و سفره های مقدس رنگين
از زيارتگاههای امام و امام زادگان
از مرده و مرده پرستی
از نامهای محمد و علی،
فاطمه و حسن و حسین
بیزارم
من مرتد و گنه کار و گنه پيشه ام
به غل و زنجيرم کشید
اجير و اسيرم سازيد
در سياهچالهای مخوف خود
بازجو های مهربان را به
آزار و شکنجه ام بگمارید
بر گرده ام تازيانه های گران و درد انگيز خود را فرو آوريد
زبانم را از حلقوم بر کنید
چشمانم را نابينا سازيد
آنگاه سرم را از تن فی  السبيل الله جدا سازيد
اما خاطر آسوده داريد
من از توبه و ندامت
از اعتراف به دروغ در زیر تیغ و تازیانه
بيزارم
من تا ابد سرپيچم و آزادم
من از بهشت و بهشتيان بیزارم
چهنم را آرزو ست..
2008/11/01
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
 من مرتد و گنه کار و گنه پيشه ام
از ذات پاک و نقصان ناپذير الهی
از ارباب دو جهان،
مالک دوزخ و فردوس
  از بهشت و بهشتيان
بیزارم
من از توحيد و تکبير
از رسالت و امامت
از اجتهاد و  مجتهد
از جهاد و شهادت
بیزارم
من بحرام پوشم و نوشم
بحرام جوشم و در آمیزم
حرام گويم و گوش بحرامی فرا دهم
من شيفته آواي دلنشين و نوای  کفر و باطلم
مستي کنم و شیدایی
اصول و فروع را سوزانم
از غسل و وضو،
از نماز و روزه داری
بيزارم
من مرتد و گنه کار و گنه پيشه ام
عريانم و بعريانی ايمان دارم
از حجاب و حجابدار ی
از بيرون و درون
از دوگانگی و بیگانگی
از جدائی ظاهر از باطن
و جسم از روح
از دو روئی و رياکاری
بیزارم
من ستايشگر زيبائيم و
زيبائی را پرستم
از ريش و پشم و
چهره های آلوده
به وضو و طهارت
به مهر و سجاده،
از قیام و قعود
از عبا و عامه  
از زهد و تقوی
از فتوی و تقییه
از تقليد و تبغيت  
بيزارم
من مرتد و گنه کار و گنه پيشه ام
من از خدا و خدا شناسی
بيزارم
تا بيکران است فاصله من باخدا
من در آسمانها در پرواز
 
او در زرفنای تاريکی ها در انزوا
من از کوری و تاريکی در هراسم
دهد  او امر به معروف  و نهی منکر   
مرا انکار معروف است و نفی منکر
او نهايت است و غايت
یکتا و یگانه، قادر مطلق
اسارت خواهد و جويد عبودیت و بندگی
من انسانم و خواهم روشنائی و بینایی
من مرتد و گنه کار و گنه پيشه ام
تا ابد پايکوبی و طرب و شادی  پرستم
از سوک و سوگواری
از شیون و زاری
از کوبيدن بر سر و سينه خود
 
از روضه و نوحه و نوحه خوانی
بيزارم
از اذان و موأذن
از راه مستقيم
از قرائت کلام الهی
کلام تسلیم و اطاعت
حهادت و شهادت کلام
بيزارم
من از نذر و نياز و سفره های مقدس رنگين
از زيارتگاههای امام و امام زادگان
از مرده و مرده پرستی
از نامهای محمد و علی،
فاطمه و حسن و حسین
بیزارم
من مرتد و گنه کار و گنه پيشه ام
به غل و زنجيرم کشید
اجير و اسيرم سازيد
در سياهچالهای مخوف خود
بازجو های مهربان را به
آزار و شکنجه ام بگمارید
بر گرده ام تازيانه های گران و درد انگيز خود را فرو آوريد
زبانم را از حلقوم بر کنید
چشمانم را نابينا سازيد
آنگاه سرم را از تن فی  السبيل الله جدا سازيد
اما خاطر آسوده داريد
من از توبه و ندامت
از اعتراف به دروغ در زیر تیغ و تازیانه
بيزارم
من تا ابد سرپيچم و آزادم
من از بهشت و بهشتيان بیزارم
چهنم را آرزو ست..
2008/11/01
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com