۱۴۰۲ آبان ۵, جمعه

برکوبیدن سر مار در تهران

یا درهم شکستن

سنگر روبه ان!



جنگ و کشت و کشتار، تخریب و ویرانی و خونریزی در منطقه خاورمیانه، بویژه در اسرائی و آن بخشی که فلسطین نامیده میشود، دقیقا همان چیزی بوده و هست که حکومت آخوندی برهبری آخوند خامنه ای، در انتظار وقوعش بود که بالاخره واقع گردید، واقعه ای که رهبر معظم، آخوند خامنه ای یک هفته زودتر در خطبه خوانی خود از آن خبر داده بود. که مبادا فلسطینی ها را دست کم بگیرید، که آنها بیش از همیشه سرحالتر و آماده تراند برای رزمایش. در حال حاضر هم، اگر، آخوند خامنه ای جانب احتیاط و دوراندیشی را برگزیند- که در واقع خیلی سریع هم جانب احتیاط را برگزیده و نقش خود را در حمله حماسی ها به اسرائیل انکار کرد. کنشی که میتواند ساختار قدرت فقیه را از گزند قدرتهای بزرگ بر کنار نگاه دارد.

 

اما، چه بسیار شنیده شده است که برای بازگرداندن ارامش و امنیت به خاورمیانه و توقف دشمنی ها و زد و خوردها و حل مسئله فلسطین، باید سر مار یا افعی را در تهران هدف قرار داد. که اگر کمی جدی تر باین عبارت بیاندیشیم می بینیم، که سرمار بیشتر اشاره دارد به آخوند خامنه ای بعنوان یک رهبر سیاسی، رهبری که در پی سروری بر کشور است، نه یک رهبر دینی، رهبری که آماده است ملت و کشور را فدای شکوه و عظمت دین اسلام بکند.

 

این بدان معناست که رهبر معظم، آخوند خامنه ای، قبل از آنکه یک رهبر سیاسی باشد و در مقام یک رهبر سیاسی بیاندیشد و تصمیم سازی کند، در جایگاه یک مجتهد جامع الشرایط، با عمامه و پوشیده در قبا و عبا و در رجوع و تقلید از منابع و ماخذهای معتبر مقدس اسلامی سخن میگوید. تا کنون، نیز، در میان تحلیلگران سیاسی، چندان تمایلی به تمرکز بر جنبه دینی ساختار قدرت در حکومت آخوندی مشاهده نشده است. در نتیجه ساختار قدرت بگونه ای مورد شناسایی قرار میگیرد، که دین را هم در بر گیرد. بدینترتیب نقد سیاسی را جانشین نقد دینی میکنند، چنانکه گویی دین اسلام از هر گونه ناپاکی و الودگی به شر و ظلم و ستم، و هر گونه سرکوب و زور و استبدادی مبرا، پاک و پاکیزه است.

 

این در حالی ست که ارجحیت، الویت و برتری دین نه تنها در گفتمان آخوندی بطور کلی و گفتمان آخوند خامنه ای، بطور خاص، بلکه در تاکتیک ها و استراتژی ها و تصمیم سازیهای نظام بازتاب مییابد. قتل مهسا امینی در یکسال پیش از این و قتل صدها جوان و کورسازی بسیاری دیگر، از جمله قتل آرمیتا گراوند و در پی آن قتل مهر جوئیها، برخاسته از حکومتی ست که بر ارزشها و باورهای اسلامی بنیانگزاری شده است.

 

در واقع، اگر نیک بنگریم، مشاهده میکنیم که در نیم قرن گذشته هر آنچه که در جامعه ما بوقوع پیوسته، هر تغییر و تحول و دگرگونی ای که رخ داده است، الوده بوده است با انگارههای دینی، چه در عرصه های مادی و اقتصادی و چه در عرصه معنوی و فرهنگی.

 

اجباری ساختن حجاب، ممنوعیت تولید و مصرف مشروبات شادی آور، جدایی جنسیت ها و صد ها محدودیت ها و ممنوعیت های دیگر، همه یا مستقیم از منابع و مواخذ معتبر دینی بر میخیزند و یا از تفسیر و تعبیر و یا تاویل مجتهدین جامع الشرایط. اگرچه هستند بسیاری که وحدت بین متن مقدس قرآن و تفسیر فقهی آنرا، اشتباهی فاحش تلقی میکنند.

 

همچنین بسیار دشوار است که در وقایع اخیر، از جمله حمله حماسی ها به اسرائیل، آثار انگشت حکومت اسلامی را مشاهده نکنی. چون میتواند از حمله هایی بشمار رود از جنس جنگهای اسلامی، از جنس جهاد و شهادت، خشونت و انتقام ستانی، نه لزوما در خدمت باز پس گیری سرزمینها اشغالی. زیرا که نیاز بعقل و خردی استثنایی نیست که بیدرنگ در یابی چنین طرحی چیزی نیست مگر کوبیدن آب در هاون.


در اینجا، این یاد آوری لازم است که نقش اسرائیل و توسعه سرزمینها اشغالی در بر انگیختن حماسی ها در قتل عام مرز نشینان یهودی، نیازمند بحث جداگانه ایست که به فرصت دیگر موکول میکنیم

 

آنچه تتا کنون روشن شده است، آنستکه حمله حماس به اسرائیل در سوی آزاد سازی سر زمینهای اشغالی نبوده است. عملیاتی که حماسی ها بدان دست زدند باید از جنس عملیاتی دانست، ذاتا، اسلامی، که در سوی نابودی اسرائیل و توسعه و پیروزی اسلام بدان اقدام کردند. عملیاتی که چه بسا فرمان آن، نه حتما مستقیم، از سوی مرجعیتی صادر گردیده است، بازتابنده وحدت دین و قدرت که در وجود آخوند خامنه ای، رهبر معظم انقلاب اسلام ناب محمدی، تبلور می یابد. اگر چه سندی در اثبات صدور فرمان حمله حماسی ها بدست ولایت فقیه، آخوند خامنه ای، در دست نیست. اما، این بدان معنا نیست که نتواینم حمله حماسی را بر گرفته از یک تکلیف دینی بدانیم، تکلیف جهاد و شهادت بمعنای "بکش تا کشته شوی" در دفاع از لا الله الا الله. حماسی ها هم مثل همه لشگرهای اسلامی، در راه الله و دفاع از شکوه و عظمت دین اسلام است که بکشتار دست میزنند و بسیاری را در خاک و خون غرقه مینمایند. البته، بر اساس احکام اسلامی، آنکه جان شیرین در راه عظمت دین اسلام فدا کند، پاداشی دریافت میکند بر خاسته از اراده الهی، زندگی ابدی در کنار تعداد بیشماری از فرشتگان همیشه باکره. چه پاداشی افسونگرتر از این؟

 

انچه حمله حماسی ها را باسرائیل، بیش از هر چیز دیگری به حمله ای برخاسته از قاموس دین اسلام تبدیل میکند، نفرت و تنفری بود که حماسی ها نسبت به یهودیان ابراز میداشتند و بیرحمی و شقاوت را در رفتار با آنان باوج خود میرسانده اند. حماسی ها در حمله خود به امکان مسکونی و بخاک و خون کشاندن پیر و جوان، تجاوز بزنان و غارت و چپاولگری و گروگانگیری، خشونت و انتقام ستانی را بسطحی رسانده اند که تنها میتواند بازتاب نفرت و تنفر نسبت به یهودیان بر شمرده شود، نفرت و تنفری که تاریخ آن بدوران رسالت پیامبر اسلام میرسد. متولیان و مجتهدین اسلام ناب محمدی نیز در پیروی از متن مقدس قران و تقلید از پیامبر، نفرت و تنقز از بیگانه و خارج از دین را، بویژه نفرت و تنفر از منافقین و مشرکین و کافران، از جمله یهودیان را نه تنها تشویق مکنند بلکه شکنجه و مثله سازی پیکر و سپس بآتش کشیدن آنها را مورد ستایش و پاداش قرار میدهند. دشوار است که تصور نمود که جنگنده های حماسی تعلیمات لازم را در رعایت حد و حدود بیرحمی و انتقام ستانی ندیده و راه دین اسلام را بانها نیاموخته باشند، در غیر اینصورت بعید نبود که بوی انسانیت بمشام جنگنده های حماسی هم برسد تا بجای کشتار انسانهای دیگر به کشتار حیوانیی بپردازند که در درونشان لانه کرده است.

این بدان معناست که تا زمانیکه، حکومت آخوندی در سنگر دین پناه گرفته است بدشواری میتوان انرا از سریر قدرت بزیر کشید. تنها با ابزار بازبینی و بازشناسی باورها و ارزشهای دینی خود است که میتوانیم، سنگری که روبهان در آن پناه گرفته اند، به تخریب و ویرانی بکشانیم و دین را بعرصه خصوصی کشانده و زنجیرهای اسارتبار آنرا ازد دست و پای خود بر گیریم.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر