۱۴۰۰ بهمن ۸, جمعه

 آزا دی

و ظهور همبستگی اجتماعی!



این روزها بدشواری میتوان کسی را یافت که دل خوشی از شرایط موجود داشته باشد. تمام شواهد حاکی از آن است، درصد کوچکی از جامعه در ناز و نعمت بسر میبرند که آنها را باید از قشر اشراف جدید و یا نو کیسگان بشمار آورد. میانه حالان جامعه، آنچه طبقه متوسط نامیده میشود یا ناپدید شده اند و یا در حال ناپدید شدن هستند و همگان به قشر فرودستان که روزانه در حال افزایش است پیوسته اند و فرو دستان را به زیر فقر و یا به سطح فقرمطلق انتقال داده اند.

واقیت آنستکه دیر زمانی است که جامعه ما، بسوی فقر و فلاکت روان است و بسیار هم پیشرفته است، برغم ثروتی که طبعیت بدان بخشیده است. بنا بر قول آخوندهای حاکم، از جمله رئیس جمهور سابق، آخوند روحانیف بالغ بر 65 در صد جمعیت کشور با مشکلات معیشتی روی در روی هستند. شکاف در آمد و هزینه زندگی هر روز عمیقتر گردیده و بسیاری را بگرسنگی کشانده است. حال ظهور پدیده هایی که در نتیجه گسترش فقر بوجود آمده اند، از جمله پدیده گور خوابی و اتوبوس خوابی و زباله خواری و دست آویختن به انواع و اقسام راه های  مختلف برای گذران زندگی روزانه، بجای خود.

این شواهد هر چند که ممکن است شواهدی "علمی" بشمار نیایند، اما، حکایت از واقعیتی میکند که کمتر کسی هست که از آن آگاه نباشد و بوجود آن اعتراف نکند. که اکثریت مطلق کشور از وضع موجود رنج میبرند و ناله سر میدهند و پیوسته دهان بشکوه و شکایت میگشایند. کمتر روزی هست که در پایتخت و شهرهای بزرگ و کوچک، حرفه و صنفی دست باعتراض و اعتصاب نزنند. همین چندی پیش بود که شاهد اعتراض گسترده معلمین کشور بودیم، آنان که آینده را در دامن خود پرورش میدهند.

معلمین را باید از نفرین شدگان نظام خواند. نظام آموزش دولتی بزرگترین نهاد سراسری جامعه، خاری ست بر چشم نظام حوزه ای. همچنانکه آخوندها توانستند بر دانشگاهها سلطه خود را بگسترانند، برغم مقاومت و پایداری دانشجویان، خیلی مشتاق گسترش سلطه مطلق خود بر نظام آموزشی کشور، بازمانده از دوره نظام شاهی هم هستند. خیلی، نگران نه وضع معیشتی معلمان هستند و نه حق و حقوق آنها. نظام فقاهتی ترجیح میدهد معلیمن، حرفه خود را ترک گفته و بمشاغل دیگر بپردازند، تا طلبه های حوزه های علمیه بتوانند، نسل آینده را در دامن خود پرورش دهند. نظام آخوندی، البته که دوست دارد، خیلی هم زیاد، که مدارس سراسری را به بخشی از حوزه های علمیه تبدیل کنند. کما اینکه هماکنون آموزشهای حوزه ای در کتاب ها ودروس مدارس راه یافته اند.

پس اگر بگوییم که نا رضایی عمومی، پدیده ای ست انکار ناپذیر، سخنی بغرض و یا بگزاف نگفته ایم.

 یعنی حتی اگر دست روی دل فرادستان و "مرفهان" هم که بگذاری، آنها نیز دهان بشکوه میگشایند. در چنین شرایطی، این سوال پیش میآید، چگونه است که تا کنون نشانه هایی از ظهور پدیده همبستگی در جامعه بچشم نمیخورد، پدیده ایکه چنانجه پا بعرصه وجود بگذارد، حکومت آخوندی باید فاتحه خود را بخواند؟ بیش از نیم قرن است که بسوی فقر و نکبت به پیش رفته ایم. درست، در چندین نوبت مردم بپا خواستند. اما، حتی آن خیزشهای گسترده و سراسری و زنجیره ای، نتوانستند زمینه ای را برای ظهور همبستگی اجتماعی  بوجود بیاورند، برغم این واقعیت که شعارهای مشترکی را همگان سر میدادند.

 اما، این خود بیشتر مسئله بر انگیز است. چرا که حتی شعارهای مشترک لزوما به ظهور پدیده همبستگی اجتماعی امدادی نمیرساند. درست است تا حد و حدودی همگان از دردی مشترک رنج میبرند، درد گرانی، درد فرو ریستی، دردی ست مشترک. اما، واقعیت آن است که درد مشترک تا حالا کارآمد نبوده است، تتوانسته است اقشار مختلف با خواسته هاب متفاوت را بهم پیوند دهد. بخودی خود روشن است است که عمر نظام تا حد زیادی بسته است بظهور همبستگی اجتماعی علیه حکومت آخوندی. 

به بیانی دیگر، تا پدیده ای مثل "وحدت کلمه" بوجود نیاید نمیتوان انتظار ظهور پدیده همبستکی اجتماعی را داشت که چیزی جز بیان واقعیت نیست. هنوز، پس از گذشت نیم قرن از حکومت فقاهتی، ان زبان سحر انگیز که بتواند، همانی را بعمل در آورد که وحدت کلمه بوجود اورد، کشف نکرده ایم. آن زبان و یا رمز سحرآنگیزی که بتواند مثل بند یک تسبیه از تمامی مهره ها، از جمله سر پر هیبت و درشتر آن بگذرد، چنین بند تسبیه ای در هیچ دکانی پیدا نشود.

نه اینکه بند تسبیه، همانکه میتواند همگان را یکی و یا کثرت را بوحدت تبدیل کند، موجودیت ندارد و پدیده ای است نا شناخته، ولی هرگز بهر دلیلی از بکار گیری ان در پیوند اقشار مختلف جامعه، اجتناب ورزیده شده است. کلمه سحر انگیز آزادی، دیر زمانی ست که بر زبانها رانده شده است. اما هرگز همانند آن بند تسبیه بکار گرفته نشده است، چنانکه گویی نبود آزادی درد مشترکی نیست و یا مادر همه دردها نیست و فقر و فللاکتی که در آن بسر میبریم نتیجه چیز دیگری هم جز نبود آزادی بوده است.

در میان شعارها کمتر شعاری را میتوان یافت بیانگر هدف و خواست و اراده مشترک. در حالیکه خواست آزادی پاسخگوی همه نیازها ست. یعنی که آزادی، تنها، بدون پیشوند و یا پسوند.  آزادی ست که میتواند کار آن تسبه را بانجام برساند. همین بس که بپرسی آن کدام یک از اقشار و گروها و طبقات جامعه هست که نیازمند آزادی نیست، بویژه در دورانی که نظام اسارت و بندگی، نظام آخوندی بر جامعه سلطه افکنده است؟ این آزادی ست که نظام فقاهتی با آن سر آشتیی ندارد. بدلیل ترس و وحشت از ازادی ست که نظام فقاهتی سربگوبگراست و هر انکس که زبان به نفی و نقد و مقاومت بگشاید او را ببند و زنجیر میکشد. فقیه نه میتواند زنانی همچون شیرن محمدی را آزاد بگذارد و نه مردانی همچون محمد نوری زاد. از قتل آبتین بکتاش، رئیس کانون نویسندگان یک جامعه بیشتر از یک ماه نگذشته است. البته که باید آزادیخواهان را ببند کشید، چون فقیه خوب میداند اگر آزادی پا بمیدان بگذارد، جایی برای ماندن دین نمی ماند، برای ماندن عبا و عمامه بر سر منبر قدرتد.

واقعیت آن است که اگرامروز در چنین شرایط اسف باری زندگی میکنیم، سراسر فلاکت و نکبت، سراسر خفت و بلاهت، اگر در جامعه ای زندگی میکنیم که ریاست جمهوری آن، برگزیده مردم، نماد ذلت است و بلاهت، اخوند ابراهیم رئیسی، میرغصب در بار فقیه، همه از ضایعات جبران ناپذیر سرکوب آزادی بوده است. که چیزی جز بیان حقیقت نیست. اینجا نیز باید پرسید آیا، واقعا ممکن است ملتی در آزادی، نظامی را برگزیند که هنوز در آروزی رسیدن بگذشته بسر میبرد؟ کدام جامعه را میتوان نام برد که در ازادی، برگزیند نظام اسارت و بندگی را مگر نه از آزادی بویی برده باشد و نه از اسارت و بندگی؟ تنها در آزادی ست که همگان برغم تفاوتها و اختلاقات میتوانند جا و منزلتی داشته باشند. تنها در آزادی ست که میتوان رویید و ثمر ببار آورد، تنها در آزادی ست که عدالت و برابری دارای معنا و مفهوم است و حتی سکولاریسم، در غیر اینصورت، همه هرچه هست، حرف مفتی بیش نیست.

 آری به نبود آزادی بعنوان ریشه همه بدبختی ها و سیه روزیها و نیاز بدان برای رهایی از نظام فقاهتی و ظهور همبستگی اجتماعی، باید جدی تر اندیشه نمود.

فیروز نجومی

Firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر