۱۴۰۰ دی ۱۷, جمعه

 چوب دین !

 

ترسم که هنوزدرد چوب دین را در وجود و هستی خود احساس نکرده باشیم. چون درد چوب دین، بدترین دردها ست، نه اثری از خود بر پیکرمان برنهد و نه وقتی بر تن مان فرود میآید، نه زخمین کند و نه خونین جسم ما را. اگر، امروز شان انسان در جامعه ما از شان یک رعیت و برده، فروتر رفته است و از ابتدایی ترین حق و حقوق بشری محروم گشته است و با مصیبت و نکبت دست بگریبان است، کیفری که هیچ انسانی را شایشته آن نمیدانیم، تردید مدار که ناشی از ضربات مهلکی ست که نزدیک به نیم قرن  است که چوب دین بر ساختار جامعه فرود آورده است.

این بدان معناست که در این چهل و چند سال هرچه خون ریخته شده است، بخاطر دین ریخته شده است، بخاطر اسلام عزیز. که در این دوران هرچه تخریب و ویرانی، هرچه خصومت و دشمنی ببار آمده است، بخاطر شکوفایی و عظمت دینی بوقوع پیوسته است که متولیان آن، از قشر مفتخوار جامعه برخاسته اند، از قشر فقیه و عالم و آخوند. چه سخت و دشوار است که بپذیریم، اسلام عزیز  هنوز هم  دارد قربانی میگیرد.

 شاه با کشتار کمتر از 100 نفر، در 17 شهریور 1357، در میدان ژاله، تاج شاهی را ازدست داد. درحالیکه، ولی  ققیه در کمتر از سه و یا چهار روز، تنها بروایت یک خبرگزاری، بیش از 1500  نفر را در آبان ماه 98 بخاک و خون کشاند، اما، نه عمامه از سر تهی از مغزش برگرفته شده و نه تاج ولایت. این بدان دلیل است که آخوند خمینی و جانشین او آخوند خامنه ای، بیش از چهار دهه است که مست و مدهوش قدرت بوده و هستند، که هر دو نماد و تبلور دین اند، مظهر اسلام ناب محمدی. آخوندهایی که نه ینیفورمی به تن دارند و نه کلاه خودی بسر و نه مدالهای پر زرق و برق و رنگ و ارنگ، نشان دلاوری و سلحشوری، بر سینه خود آویزان کرده اند، نیز، نه شمشیر اسلام را میتوان در دست آنها مشاهده نمود. و باین ترتیب، قهر و خشونتی که در ذات آخوند نهفته است و دستهای آلوده بخونشان همواره از نظرها پنهان میماند.

در 1357، ما نه شاهد  سرنگونی نظام فئودالی بودیم و نه فروپاشی نظام سرمایه داری و نه بجامعه کموییستی و یا سوسیالیستی، زائیده توهمات روشنفکری، دست یافتیم بلکه شاهد جلوس دین بودیم بر منبرقدرت. این بدان معنا بود که شریعت اسلام، دیگر احکامی برای عبادت و حمد و ستایش خداوند یکتا و یگانه، برای گریز از عذاب الیم و در آغوش کشیدن رستگاری در آخرت نبود. شریعت و شمشیر با هم یکی شدند و جدایی ناپذیز از یکدیگر، چنانکه گویی بدوران رسالت بازگشته ایم، دورانی که پیامبر خدا، فرمانروا بود و شمشیر هم میزد، دورانی که الله به پیامبر خود میاموخت چگونه بر فراز مسند قدرت بشریت را به پذیرش توحید- که او هست و بجز او هیچ خدای دیگری نیست- فرمانروایی و وادار به تسلیم و اطاعت نموده، به بندگی و اسارت بکشاند. که هیچ چیز بیش از جهاد و شهادت، بجز، قتل فی السبیل الله، ذات مقدس الهی را راضی و خشنود نمیکند. بفرمان الله بود که پیامبرش به مدینه هجرت نموده، لشگر بیارآست و برای شکوه و عظمت بخشیدن به دین نوظهور اسلام، شمشیر برگیرد و کیش خود را بر دل الله ناشناسان و آنانی که به یکتایی او تردید بخود راه دهند و یا بربان باورمندند و در نهان  مشرک، بنشاند و یا رهسپار دیارنیستی نماید.

این بدان معناست که پس از فروپاشی نظام شاهنشاهی، آنچه دستخوش تحول و دگر گونی گردید- دین بود. دین بود که استحاله یافت و دچار تحول ودگرگونی گردید. تحول و دگرگونی ای بس عمیق که تا کنون اندیشمندان و نخبگان و تحلیلگران سیاسی چندان وقعی بدان ننهاده اند. و کماکان پس از گذشت نیم قرن یا در باره نقش ویرانگر دین سکوت برگزیده اند و یا به بهانه احترام به باورهای و عقاید دینی مردم، با دین بمماشات برخاسته و بآن ادامه داده اند. بعبارت دیگر، دینی که به حکومت میرسد، دیگر نمیتواند، همانند ادیان گوناگون، ابزاری باشد در میان ابزارهای بسیاری دیگر در خدمت چیره شدن بر نفس و کسب قداست، ابزاری در خدمت ارام سازی درون های پریشان و روح های آزرده و سر گردان و یا وسیله ای برای  پرورش اخلاق تحمل سختی ها و فراغت از تلخی های روزگار، نیز ملجا و پناهگاهی برای درمندان و رنجبران و ستمدیدگان.

بمنظور آنکه جایی برای شک  و شبهه نماند، رخصت که اعلام بنمائیم که از کدام دین است که سخن میگوییم. دینی که اینجا از آن سخن میگوییم، دینی ست که پس از فروپاشی نظام شاهنشاهی، از دین عبادت گزاران  به دین فرمانروایان، به دین اسلام ناب محمدی تغییر ماهیت داد، دینی که در پی سلطه است و سروری.

آنچه دین فرمانروایان را از دین به مثابه وسیله ای در میا ن وسایل دیگر برای پاشخگویی به نیازهای روانی و روحی و معنوی بشر، جدا میسازد آن است که دین فرمانروا، سلطه افکن است و سلطه جو و هیچ نجوید و نخواهد مگر تسلیم و اطاعت. در حالیکه، دین عبادتگزاران، دینی ست که متعلق است بعرصه ای، اساسا، شخصی و خصوصی. اگر من گوسفند پرستم و به ستایش گاو بنشینم، آیا نان و آب، رفاه و آسایش را از کسی سلب کرده ام؟ چه ارتباطی میتواند وجود داشته باشد بین گوسفند پرستی من و انکه فکر میکند به خدایی باور دارد که ماورا زمین و زمان و حیوان و انسان است؟ همین بس به کشور کهنسالی همچون هنوستان بنگری. آنجا قبل از هر چیز در دینداری، آزاد هستی. هر فردی، هر آدم و شخصی میتواند، با دستهای خود مجسمه ای برسازد و بستایش آن برخیزد. او نه به کسی آزاری رسانده است و نه از کسی میخواهد که در برابر مجسمه ای که ساخته است سر تعظیم فرود آورد. هر آدمی میتواند خدای خود را بپرستد بی آنکه همبستگی خود را با دگر باوران به مخاطره اندازد.

قبل از فرو پاشی نظام شاهنشاهی، فقها و غلما خود را نماینده دینی میدانستند که زمانی در خدمت رستگاری انسان بود در این جهان و در سرای دیگر. حال آنکه اسلام ناب محمدی و یا اسلام انقلابی همان دینی نیست که در دوران شاهشاهی در نزد مردم حرمت و احترام داشت  و پناهگاهی بشمار میرفت برای بی پناهان و ستمدیدگان. دین فرمانروا، دینی که بر منبر قدرت صعود میکند، بجای آنکه بخدمت گرفته شود همگان باید به خدمت ش درایند. مگر نه اینکه بخاطر دین است که جانفشانی میکنیم و خون دیکری را میریزیم و سر انسان را همچون یک حیوان از تن جدا میکنیم، کنشی که یاد آور اسلامیست های دوآتشه، همچون داعشی ها و بوکوحرام ها، القاعده ها والنصرها... ست که ماهیت دین اسلام را به جهانیان شناساندند.

کیست که این گروهای آدمخوار را بخاطر نیاورد. اما، نه تنها جهانیان بلکه مردم کشورخودمان هم خبر ندارند که امام خمینی، در واقع پدر بزرگ داعشی ها القاعدها و دیگر گروهای اسلامیست است. اگر داعشی ها انسان ها را تک تک و در گروه های کوچک  ذبح میکردند، امام مقدس ما، بکشتار صدها و هزاز ها دست زده است، کشتار گل های سر سبد این کشور، کشتاری که در 67، باوج خود رسید و بیش از 4000 زندانیان سیاسی  را که دوران محکومیت خود را میگذراندند به دار شریعت آویخند. بدینترتیب نسلی را بخاک وخون کشاندند که از شمشیر دین بخود هراس راه نداده و به حکومت دین نه گفتند.

اگرچه، دین اسلام "ناب" محمدی، دین فرمانروا است، دینی ست سلطه افکن و سلطه جو. با این وجود، همچنانکه زودتر اشاره شد، بیش از نیم قرن است که با ساختار دین برهبری فقاهت کماکان بسازش ادامه داده و دست از مماشات با آن بر نداشته ایم.  چه بسا هنوز این تصور وجود دارد که آنچه که تا کنون بر مردم و جامعه ما رفته است از ساختار قدرت و یا ساختار سیاسی حاکم بر خاسته است، حال آنکه قدرت، خود ابزاری بیش نیست در در دست دین حاکم. بدرستی روشن نیست که بچه دلیلی تا کنون بحساب دین نرسیده ایم و چرا گفتمانهای سیاسی که بی وقفه در فضای مجازی نشر مییابند، بندرت  نقد دین را هم در بر میگیرند.

حال، آیا نوبت به گذار از ساختار دین فرا نرسیده است؟ دین فرمانروا، همان دینی نیست که قبل از فروپاشی نظام پادشاهی، مرهمی بود بر دلهای بینوایان و روانهای پریشان، دینی که مردم بدان باور داشتند و حرمت می نهادند و زیر بال و پر خود گرفته  و هزینه  نگهداشت آن را با میل و رضا بگردن میگرفتند. روشن است، دینی که بر جامعه سلطه می افکند و خود را به قهر و خشونت و انتقام ستانی آلوده میکند و چیزی جز بغض و تعصب، جدایی  و نفرت نمی آفریند، نه مصون از نقد است و نه شایسته احترام. جایگاه واقعی دینی که چیره گر و خود سر و خودکامه است تنها زباله دان تاریخ است.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmi.com

 

 

 

 

 

 

 

 

.

 

 

 

 

  

  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر