۱۴۰۳ آبان ۲۵, جمعه

 

تبدیل مقدس به موهن

و عبور از حکومت آخوندی!

 



بنگر که یک حکومت دینی بر هبری قشر آخوند و فقیه و طلبه، تبلور دین و تقدس و تقوا چگونه یک جامعه غنی و ثروتمند، بلحاظ مادی و معنوی را در قعر فقر و تنگدستی و فساد و تباهی غوطه ور نموده است. چه غم انگیز، تحت حکومت آخوندی بگدائی رسیده ایم، به عمق شوربختی و تهیدستی غلتیده ایم. تمامی مردم محروم گردیده اند از مواهب مالکیتی که بر منابع طبیعی، مثل، نفت و گاز دارند، و به دو ساعت خاموشی برق بطور روزانه، محکوم به زندگی در تاریکی گردیده اند. این، بلا  بجای خود، باید کمبود گاز و بنزین، بویژه کمبود گاز با نزدیک شد ن فصل سرما هم بدان افزود. این داستان غم انگیز یکی از ده کشور جهان است بلحاظ وجود منابع ثروت بر روی و زیر زمین و در دل کوها.

 

متخصصان و مجربین، بر آن باور اند که کمبود انرژی، برق و گاز و نفت، آغاز کار است. چون، رفع نیازهای جدید ناشی از افزایش جمعیت را هم سالیانه باید بدان افزود. نیز، باید بخاطر داشته باشیم که نظام با انواع و اقسام بحرانها روی در روی است، از بحران جنگ با اسرائیل گرفته و تارومار شدن نیروهای نیابتی مزدور در غزه و لبنان و یمن و سوریه تا بحرانها گوناگون در درون کشور، همچون کمبود بودجه در تمامی عرصه های تولیدی و تجارتی. برای رو در رویی با این بحرانها، بسرمایه هنگفتی نیازمند است که کمتر حکومتی قادر به تهیه و تولید آن است. البته، جلب سرمایه های خارجی در بیشتر اوقات، در جوامع دیگر، بحشا، پاسخگوی بحرانهای مختلف بوده و نتایج مثبتی هم ببار آورده اند. اما، صاحب کدام سرمایه است که رویای کسب ثروت را در حکومت آخوندی بسر بپروراند؟

 

اما، بدون تردید، بحران های شدید اقتصادی و مادی نمیتوانند، دامن دین و اززشها و باورهای دینی و فرهنگی، همچنین، دامن روح و روان انسانی را هم نگیرد و بر آن تاثیر نگذارد. چه بحرانهای دائمی، آدمی را نگران و مضطرب و افسرده و نا امید میسازد. ایا، روزی هست در جامعه آخوندی، آنسانی بنام الله بدار ولایت آویران نشود و یا قتل و جنایتی بلحاظ فقر مادی و روانی، تعصب و غیرت به وقوع نپیوندد؟ زندگی در جامعه آخوندی هر روز تلخ تر میگردد و از اینروی بنظر میرسد هر لحظه منفجر شود و خوب و با را با هم یکجا بسوزاند.

 

در پاسخ به چرایی وضع موجود، آنچه در اینجا دارای اهمیت است شکاف عمیقی ست که جامعه و حوزه های علمیه، مدارس دینی، مراکز تولید آخوند را از هم جدا نموده و در جهت مخالف از یکدیگر حرکت میکنند،  شکافی که پیوسته عمیقتر شود. چه، آخوند در گذشته میزید و پیوسته در اندیشه حفظ و بقای وضع موجود است. اگر هم، ازظاهر آخوند، عمامه و قبا و عبای او بگذریم و اندکی به باطن او بنگریم، میبینم که باطن آخوند؛ نیز، شکل گرفته است از تاثیر رجعت بگذشته، رجعت بدوران رسالت و خلافت در خدمت این یا آن باید بود. در حالیکه، نیروهای جوان و پیشرونده، خواهان گسترش جنبش زن ندگی آزادی هستند و جایگزین ساختن این یا آن باید بود  با این یا آن شدن بدلخواه خویش آنچه که من میخواهم

 

چگونه باینجا رسیده ایم شاید بتوان پاسخ را در دیدبگاه  آخوند، در کل، بویژه، آخوند خامنه ای یافت. چرا که آخوند نمیتواند ازدیگاهی، بجز دیدگاه اسلام به جهان بنگرد از دبدگاه باور به لا الله الا الله و یا خدایی که بجز آن خدای دیگری نیست؟ بهمین دلیل میتوان گفت که درست است که بلحاظ عینی و مادی، آخوند در زمان حال زندگی را میگذرانند. حال آنکه، آخوند بلحاظ ذهنی در گذشته میزید، در گذشته ای که با رجوع و بر اساس احکام الهی شکل کرفته است، اصل و اصولی که چنانچه از حوزه مذهب یه همآغوشی با ساختار قدرت بپردازد، باسارت و بندگی انسان ختم شود، همچنانکه، در جامعه آخوند ناظر بر سقوط انسان هستیم و هر انچه انسانیست.

 

در واقع، از آغاز تلاش در بنیانگذاری یک جامعه اسلامی ست که جامعه ما را بمرزهای ویرانی رسانده است. مسلم است که آخوند بلحاظ عینی و مادی در زمان حال زندگی میگذرانند حال انکه آخوند، در کل، بویژه، آخوند خامنه ای، نمیتواند ازدیگاهی، بجز دیدگاه اسلام به جهان بنگرد؟ بهمین دلیل میتوان گفت که بلحاظ عینی و مادی، آخوند در زمان حال زندگی را میگذراند. حال آنکه آخوند بلحاظ ذهنی در گذشته میزید و کلام الهی و علوم فقهی را میآموزد. در نتیجه آخوندی که بقدرت میرسد، باولین اقدامی که دست میزند اندیشه ساختار یک جامعه است بر اساس اصل و اصول و باوری دینی بر خاسته از منشا و ماخذ معتبر دینی، مثل، متن کلام الهی و یا قران مقدس، "احادیث" و یا آنچه از پیامبر نقل گردیده است و افزوده بر آن "روایات" و یا آنچه از امامان بنقل در آمده است.

 

البته، که باید در انتظار آینده ای باشیم سخت گرفتار در چنگال تاریکی. چنگالی پر قدرت که رهایی از آن زمانی ممکن میگردد که بتوانیم یه راز و رمز 45 سال حکومت آخوندی پی ببریم و پاسخی باین سوال بدهیم که چه شد که ما ایرانیان، از نسل کورش و داریوش بزرگ، تن به 45 سال حکومت آخوندی دادیم که 35 آن را آخوند خامنه ای بر تمام جامعه سلطه افکند و شریعت اسلام، قواعد و مقررت و احکام قرانی را حاکم بر جامعه و "تبعیت" از آنها را اجباری نمود.

 

در پاین باید افزود که نمیتوان از بحرانها دائمی که دامن جامعه را فرا گرفته، سخن گفت و از بحران جانشینی ولایت فقیهی که بیش از 35 سال بی وقفه بر جامعه سلطه مطلق افکنده است و حرف اول و آخر را بر زبان رانده و میراند، آخوندی که بر کوچکترین امور نظارت دارد، آخوند خامنه ای سخنی بر زبان نراند. مسلم است که یافتن جانشین برای رهبری، همچون وی با قدرتی مطلق و فرا قانونی، امری چندان ساده نیست. گفته میشود که آخوند خامنه ای در سخنانش در نشست مجلس خبرگان، موضوع جانشینی خود را با جانشینی پیامبر اسلام مقایسه نمود که در طی آن، الله خطاب بباورمندان گفته است مبادا بفکر بازگشت بزمان قبل از ظهور به مخیله کسی راه یابد. آیا، اگر پیامبر در جنگ احد کشته میشد، باورمندان پرچم لا الله الا الله را بر زمین مینهادند؟ اکثرا، تحلیلگران بر آن باورانند، آخوند خامنه ای در آن سخنرانی، بیش از هر چیز قصد زمینه سازی را برای جانشینی فرزند خویش در سر میپروراند.

 

 گویا این شعار مردم، مجتبی بمیری رهبری را نبینی. که بسی بسیار محتمل است. اما، اگر مجبی، فرزند آخوند خامنه ای  بر جایگاه رهبری جلوس یابد، تردید مدار که خصومت و تضاد نظام با گسترش جنبشی روی در روی میگردد، رهایی بخش بنام جنبش زن زندگی آزادی که تا زمانی که دین بر مسند قدرت حکمرانی میکند، هر آنچه مقدس است در قاموس دین و قدرت، به موهن تبدیل و زمینه را برای عبور از نظام اسلامی فراهم میآورد.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

      fmonjem@gmail.com

  

۱۴۰۳ آبان ۱۸, جمعه

ظهور نیمه عریان

آهو دریایی:

شکست نظام

یا پیروزی جن

!زن زندگی آزادی






بر آن باورم که هموطنان عزیز، باید خاطر آسوده دارند که راه یافتن دانالد ترامپ بکاخ سفید، شر نظام ولایت فقیه را برای آنان از بیخ و بن بر نکند. هرگز، بخود تردید راه ندهید که تا ملت خود بر نخیزد و بحکومت آخوندی نه بگوید و نهاد تولید کننده آخوند، حوزه های علمیه را ویران نکند، برای دیر زمانی، آش همین است و کاسه همین. تا چه تاریخی؟ بسته بشرایطی که جامعه چاره دیگری در پیش روی خود ندیده است جز صبر و تحمل دشواریها و مشکلات، مصیبتها و نکبتها، بویژه گرفتاریهای اقتصادی، از جمله مشکلات معیشتی و تهی دستی و نگرانیها و افسردگیهای روانی انباشته بر روی هم، چنانکه به یک جرقه به انفجاری بزرگ تبدیل شود.

 

 کاسه صبر و تحمل وضع موجود بخشی از ملت، در سالهای 96، 98 و 401 لبریز گردید که بشورش  بر علیه نظامی برخاستند که خود را مسئول پاسخگویی باراده الله میدانست و هنوزهم، که ساختار نظامی را بنا نهند بازتابنده احکام شریعت اسلامی. نظامی که در ان نه اختلاس است، نه غارتگری، نه رانت و رشوه، نه زیر میزی و نه روی میزی، نه روابط فامیلی و پارتی بازی. در حالیکه، انباشت فساد و بوی گند آزار دهنده آن، در بسر آوردن کاسه صبر و تحمل، بخش بزرگی از مردم کشور، نقشی اساسی را بازی کرده است.  شکوه و ناله از این بوی گند بود که به خیزش و خروش مردم و کشتار صدها جوان و دستگیری هزاران دیگر انجامید. اگر هنوز موج تظاهر کنندگان بر علیه رژیم، راه نفس آدمی را در جمعیت به بند نیاورده است، باید بیاد داشته باشیم ماشین سرکوب قویتر است و بیرحمتر از همیشه، چون باید هرگز فراموش نکنیم که بنام الله، خداوند بخشنده مهربان است که نظام آخوندی دستگیر میکنند، مورد ضرب و شتم، قرار میدند، به شلاق و شکنجه و زندانهای طولانی مدت محکوم میکنند. البته، اگر، خوش شناس باشی و مثل، هزاران قربانی جوان دیگر سرت بر فراز دار نرود. در همین چند روز گذشته بود که مقامات رسمی اعلام کردند جمشید شارمهد را اعدام کردند.چیزی نگذشت که مقامات مسئول باشتباه خود پی بردند که شارتمهد دچار سکسته شده بود است قبل از آنکه او را دار بیاویزن.

 

  طبیعی است که در حکومت اسلامی، اعتراضات جمعی، در میان گذاردن شکوه و شکایت بدشواری  امکان پذیر است. چون هزینه آن چنان سنگین است که نه به خمیده سازی قامت یک و یا دو انسان میانجامد بلکه به خمیده سازی قامت وابستگان خانوده های بسیاری هم میانجامد، قامتهائی که هرگز راست نشوند. مگر، میتوان به جانباختگان در تظاهرات جمعی، حیات دو باره بخشید و انان را احیا نمود. تا قامت های خمیده بار دیگر راست و مستقیم نشوند. نمیتوانیم، هرگز، دین خود را ادا کنیم نسبت به جانباختگان در جنبش هایی که تا کنون سرکوب گردیده اند، از جمله  نسبت به آنان که در اخیرترین جنبشها، جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی، جان خود را از دست داده اند.

 

اما، ظرفیت و تحمل بار دشواریها، مشکلات و گرفتاریها، در افراد مختلف متفاوت است. اگر چه، راههای سبک سازی این بار سنگین بسیار محدود است. مثلا، چگونه میتوان، بار حجاب را که بر دوش بسی بسیاری از زنان سنگینی میکند، سبک نمایی؟ پاسخ باین سوال، زمانی ممکن گردد که زنان از فرصتهای گوناگون برخوردار و در گزینش هریک از آن فرصتها، ازاد بودند، انگاه، بدون تردید، بحثی نبود به عبث.

 

اما، لبریز شدن کاسه صبر و تحمل فرد را کمتر کسی میتواند حدس بزند و خود را برای سبک سازی آن آماده نماید. کاسه صبر و تحمل فرد، در بیشتر موارد، وقتی لبریز میشود که ، بقول معروف، کار از کار گذشته است و آب رفته را نمیتوانی بجوی بازگردانی. این بدان معناست که در بعضی از افراد جامعه، کاسه صبر و تحمل لبریز نمیشود بلکه منفجر شود، چنانکه صدایش بگوش همه رسد و چه بسا، همچون، یک خبر جهانی هم انتشار یابد.

 

در هفته ای که گذشت، دختر خانمی، دانشجوی سال دوم  در دانشگاه تحقیات علوم، نا گهان بگونه ای عجیت، نیمه برهنه، در نهایت خونسردی، در محوطه عمومی دانشگاه، در حالیکه دستها دورخود پیچیده، دیده میشد  در نهایت آرامش و اعتماد کامل بخود، همچون فرشته ای میخرامید، رها از هرگونه آزاری و یا نگاهی برخاسته از زخم بر غیرت و تعصب؛ بدون

 انکه عابری  بر سر راهش نزدیک شود مانع خرامیدن او گردد. اما، بنا بر آنچه در ویدیوها دیده شده است، خانم دریائی، پس از قدم زدنی چند، از نیمه برهنگی فرا تر میرود و از شورت خود، نیز، خارج میشود. اگرچه، دیگران، از جمله عابران، چندان مایل بنظر نمیرسیدند به نیمه برهنه بودن خانمی در محوطه عمومی دانشگاه بنگرند.

 

تحلیلگران، همگان، کنش خانم دریائی، نیمه برهنه ظاهر شدن، در انظار عمومی را ناشی از "عصیان،" تعریف میکنند، کنشی که زودتر، از عصیان در مفهوم لبریز شدن کاسه صبر و تحمل فرد اشاره شد. این، البته فرصتی را فراهم آورده است که اندکی به بسط این موضوع بپردازیم. چرا که بدرستی مطمئن نیستم که تحلیلگران این اخبار، عصیان را برای فهم کنش آهو دریائی، چگونه و بچه منظوری بکار گرفته اند. بهر مفهوم و معنایی که دیگران عصیان را بکار گرفته اند، اثری بر آنچه در زیر میاید ندارد. چه، این نگارنده بر آن باور است که کنش خانم دریایی، کنشی بوده است بر خاسته از نافرمانی و سر پیچی از اجبار و زورگویی. کنشی که خود را در شکستن و تخریب تمامی قواعد و مقرراتی که او را باسارت و بندگی و یا تسلیم و اطاعت کشانده است، بیان میکند: برهنه شدن تا نیمه تن. تردید مدار که کنشی ست برخاسته، از مقاومت در برابر ماموران نظام اخوندی.  چرا که لبریز شدن کاسه صبر و تحمل شرایط موجود، بیش از هر چیز در تهور و بی باکی کنشگر بازتاب مییابد، در برهنه سازی خویش. در حالیکه ماموران نظام ولایت کنش خانم دریائی را رسما کنشی خواندند بر خواسته از روان پریشانی و گفته شد بهمین دلیل، بمنظور معالجه بیک بیمارستان روانی بستری گردید. در همان درمانگاهی، بستری نموده اند که معمولا بآنها سالم وتندرست، وارد شوی، البته، باجبار، اما، از همان محل بازگردی، گرفتار به بیمار جسمی و پریشانحالی.

 

در اینجا، بنظر میرسد، آنچه مسئله بر انگیز است، "پروژه" بودن یا نبودن ظهور خانم دریائی نیمه برهنه نیست.  سوال آنست که آیا میتوان کنش او را یک حرکت انقلابی بر خاسته از جنبش رهائی بخش زن زندگی آزادی خواند یا صرفا یک عصیان شخصی باید تلقی گردد یا حرکتی زاده ی واکنش ناشی از رفتار خشونتبار ماموران انتظامی؟ در حالیکه، خانم آهو دریائی دانسته نا دانسته با ظهور نیمه عریان خود در نهایت تهور و بی باکی، لرزه بر اندام نظامی افکند که به انسان همچون "بنده" ای مینگرد بی بهره از عقل و خرد. پس از 45 سال و بکار گیری انواع و اقسام ابزار خشونتبار، بگیر و ببند ، توهین و اهانت، اسید پاشی به زیبا رخان و سپس حمله بمدارس زنان با آلوده سازی آبهای اشامیدنی و صدها تجاوز بحریمهای خصوصی بمنظور تحمیل حجاب بر جامعه زنان، سندی محکم بر شکست نظام نیست. بگذریم که تمامی توجهات را در داخل و خارج متمرکز بر کنش خانمی جوان نمود که با ظهور نیمه عریان خود، ضربات محکمی بر تنها تاریکخانه ای بجامانده از قرون وسطی وارد آورد و همانند خورشید تابیدن گرفت و با خود روشنائی بارمغان اورد. آیا، پس از 45 سرکوب هرگونه مخالفت و اعتراض بر علیه حجاب اجباری، ظهور خانم آهو دریائی نیمه برهنه در نهایت تهور و بی باکی، بدون کوچکترین هراسی از تنبه و مجازات یک شکست برای یک حکومت آخوندی نیست؟

 

بدون تردید، با نگاهی دقیقتر در مییابیم که در واقع، میتوان آهو دریائی را نماد جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی دانست. ظهور آهو دریائی در موقعیت نیمه برهنه، از فرا رسیدن دورانی خبر میدهد که ارزشها و باورهای دینی بر آمده در دوران بیابانگردی تازیان در حال منسوخ شدن اند و زمینه را برای درخشش ارزشهای و باورهایی بر خاسته از شناسائی شان و منزلت وسروری زن در جامعه انسانی فراهم میاورد. چه، بدون وجود زن مگر تصور زندگی امکارن پذیر است؟ گرافه نگفته ایم که اگر خاطر نشان سازیم که بدون آزادی نه وجود زن امکان پذیر بوده و هست و نه زندگی.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.com 

۱۴۰۳ آبان ۱۵, سه‌شنبه

 

محض اطلاع

هموطنان ترامپ دوست!




چه پنهان که مواضع بعضی از هموطنان هوادار رئیس جمهور امریکا، دانالد ترامپ، چیزی کمتر از تهوع آور نیست، بویژه مواضع آنانکه در فضای مجازی دکانی برای خود گشوده و بخود اجازه میدهند که در باره هرچیزی هم اظهار نظر کنند. این هموطنان، همگان از منتقدان نظام اسلامی، همچون هواداران ترامپ در داخل امریکا، چشم خود را بر روی رفتار و گفتار ترامپ بر خواسته از تمایلات و گرایشهای خودکامگی با رنگ و بوی نژادپرستی و ملی- مذهبی می بندند، رفتار و گفتاری که در قانونگریزی و سلطه افکنی بر قوه مقننه و قوه قضائیه و بی اعتبار ساختن نهادی های موظف به نگاه داشتن توازن بین سه قوه و استقلال انها، بازتاب می یابد. ترامپ، بارها نشان داده است که بر نظارت قوه مقننه بر رفتار و گفتار خود وقعی نمی نهد و از بروز تمایلات اقتدارگرایانه از هیچ دریغ ندارد که بعضا، تحلیلگران آنرا بازتاب خود شیفتگی شدید ترامپ ارزیابی میکنند.

  این ترامپ دوستان وطنی، حتی به توجیه فراخوان ترامپ مبنی بر اعزام نیروهای ارتشی برای سرکوب تظاهر کنندگان، بر میخیزند که حرکتی ست لازم در دفاع از حفظ نظام دمکراسی و بر علیه آنارشیست ها و چپهای رادیکال و سازمان تروریستی "انتیفا،" سازمانی که وجود خارجی ندارد، سخنانی که بسیاری از سران بازنشسته نیروهای ارتش امریکا به واکنش وا داشت از جمله ژنرال ماتیس، اولین وزیر دفاع ترامپ، اعلام کرد که هرگز چنین رئیس جمهور تفرقه افکنی بعمر خود ندیده است.

 هواداران وطنی که لحظه ای در بوق کردن سکولاریسم از هیچ دریغ ندارند، در مورد ظهور ترامپ در مقابل کلیسا و نمایش بایبل بر سر دست- البته پس از بکارگیری خشونت در سرکوب تظاهر کنندگانی که بر سر راه او قرار داشتند- دوست دارند که سکوت برگزینند، گویی که اصلا مسئله ای نیست اگر ساختار قدرت در حفظ نظام دمکراسی از دین مدد طلبد و خشونت و تقدس را در هم آمیخته و همچون هر دیکتاتور دیگری به فریفتن عوام بپردازد. توجیه رفتار و گفتار اقتدار طلبانه از آنجهت انزجار برانگیز است که  نه تنها به پایداری دمکراسی نمی انجامد بلکه راه را برای  عادی سازی بروز تملایلات خودگامگی آمیخته با گرایش های نژاد پرستانه و ملی و مذهبی در یک نظام دمکراتیک هموار میسازد.

 دانالد ترامپ بعنوان یک رئیس جمهور "نامتعارف،" بیش از سه سال است که انظار جهانی را بخود جلب کرده است. از همان آغاز، وی نشان داد چندان علاقه ای ندازد که راه و روش جورج واشینگتن و توماس جفرسن و دیگر بنیان گزاران نظام دموکراسی را، نخستین در جهان، برگزیند و نامی نیکو از خود بجای بگذارد. حال انکه دانسته یا نا دانسته راه و روش چهره های سیاسی ای را برگزید که داری نامی چندان نیکو در تاریخ سیاسی امریکا نیستند، شخصیت هایی همچون جورج والاس، فرماندار ایالات آلاباما، نژاد پرست معروفی که در راه یافتن به کاخ سفید ناکام ماند و بعدا از تمایلات نژاد پرستانه عذر خواهی نمود و ریچارد نیکسون، رئیس جمهوری که بدلیل سوء استفاده از قدرت، مجبور باستعفا گردید. دیر زمانی نیز بنظر میرسید که دانالد ترامپ هم بسرنوشت نیکسون دچار خواهد گردید که چنین نیز شد، دو سال به اتهام سوء استفاده از قدرت تحت بازرسی قرار داشت و سپس به اتهام جرمی مشابه در کنگره محاکمه گردید. اما، بجای انکه ترامپ را مجبور به استعفا نمایند، او را هر چه بیشتر در قانونگریزی بی پروا و حسورتر ساخت.

البته که برای هموطنان ترامپ دوست، چندان مهم نیست که الهام بخش ترامپ، نه بنیانگزاران نخستین نطام دمکراتیک در جهان بلکه رهبران خودکامه ای هستند همچون پوتین و شی جین پینگ و اردوغان و حتی رهبر جوان کره شمالی، جان اون. ترامپ آنها را بدان جهت که رها از هر قید و بند قانونی، میتوانند هر تصمیمی را بگیرند و هر برنامه ای را باجرا در آورند بدون آنکه پاسخگو باشند،  مورد تحسین و ستایش قرار میدهد و سخت میکوشد مانند آنها وقعی به رعایت قانون ننهد. در پیروی از دیکتاتورهای اقتدار طلب ترامپ جمهوری خواهان را متحد نموده دستگاه قضایی فدرال و سازمانهای اطلاعاتی را در اختیار گرفته و بگونه ای آشکار دست به قانونگریزی میزند، اگرچه پیوسته با مقاومت از سوی قوه مقننه و حزب مخالف و بخش بزرگی از مطبوعات روی در روی گردیده است.

گویا بر بروز تمایلات خودکامگی و قانونگریزی، باید چشم را بست، چون بر خلاف اوبامای "خیانتکار" ترامپ به امداد مردم ایران شتافته و شرایط را برای فروپاشی نظام فراهم اورد. حال آنکه ترامپ بارها نشان داده است که مشتاق یک دیدار، هرچند سطحی با سران جمهوری اسلامی بوده است. او خصومتی با استبداد دینی ندارد همین بس که نظام دست اندازی و آتش افروزی در منطقه را متوقف سازد، که ممکن است نظام را تضعیف کند، اما بقای آنرا بخطر نیاندازد.همچنانکه پس از سه سال و نیم تحریمات، بویژه محروم شدن از درآمد هنگفت حاصل از فروش نفت، اقتصاد نظام را به رکودی عمیق دچار ساخته است، جامعه فقیر و بحران زده را فقیرتر و بحران زده تر کرده است، شرایطی که برخلاف باور بسیاری نه تنها نظام استبدادی را به فروپاشی نکشاند بلکه سبب انسجام و استحکام آن گردیده است.

 بعضا، خیزش و هجوم "لشگر گرسنگان" را در آینده ای نه چندان دور انتظار دارند. که در چنین صورتی بانتظار خود دیر زمانی باید ادامه دهند. چرا که تاریخ نشان داده است که گرسنگی نه تنها فعال کننده افعال انسانی نیست بلکه بازدارنده و منفعل کننده نیز میباشد. انتظار فروپاشی نظامی که بنیادش بر قهر و خشونت نهاده شده است و از هر کشتار و قتل و عامی ابایی ندارد، نظامی که میتواند در کمتر از 3 روز بیش از 1500 انسان را بخاک و خون بکشاند، نه از گسترش فقر و گرسنگی هراسی دارد و نه از خونریزی و تخریب و ویرانی. چرا که رژیم آخوندی خشونت و بیرحمی را تقدس بخشیده است چون در "جهاد" و "شهادت" بازتاب مییابد. براندازی رژیم آخوندی با ابزار تحریمات اقتصادی تنها میتواند از خام اندیشی برخیزد.

ترامپ دوستان وطنی، خصومت ترامپ با مطبوعات آزاد و "دشمن" نامیدن مطبوعات منتقد را نفی باور خود به آزادی مطبوعات نمی بینند و نسبت دادن هر نقد و  انتقادی را به توطئه دمکراتها و دسیسه های دیپ استیت، پذیرفته اند. که ترامپ، بر عکس سیاستمداران حرفه ای و نخبه، "حقیفت" را بر زبان میراند، هر چند ساده لوحانه و بلاهت آمیز. یکی از این دکانداران اینترنتی میگفت دمکراتها به سیاهان امریکا حقیقت را نمیگویند که این ابراهام لینکلن بوده است که سیاهان را از بردگی نجات داده است. این گوینده گویا آگاه نیست که آنچه خود بر زبان میراند، بازتابنده یک باور نژاد گرایانه است. چرا که این ادعا براین فرض قرار گرفته است که سیاهان امریکا از تاریخ و سرنوشت خود بی خبر و نا آگاهند. او میداند، اما، آنان که داغ بردگی را 400 سال بر گرده تجربه کرده اند، نمیدانند.

چه چیزی سبب شود که کسانی که از یک جامعه استبداد زده برخاسته و تاب و توان استبداد مضاعف دین و قدرت را نداشته، تن به ترک وطن داده و برغم زندگی در جوامع دمکراتیک غربی، چشم خود را بسته نگاه میدارند بر مظاهر استبداد، از جمله عوامفریبی، قانونگریزی، روابط را جانشین ضوابط کردن، خواستار وقاداری و التزام مطلق به "رهبر،" کذب خواندن حقایق و اکاذیب را عین حقیقت خواندن، از همه مهمتر "دشمن" خواندن هرآنکس که سخنی انتقاد آمیزبزبان آرد، خصومت و ستیز با مطبوعات آزاد و خصوصیات بسیاری دیکر که در این مختصر نمیگنجد.حال سوال این است با وجود چنین گرایشهایی، گرایش بسوی رفتار و گفتار اقتدارگرایانه در ایرانیانی که در جوامع دمکراتیک زندگی میکنند، آیا میتوان انتظار داشت زمانی را که ساختار استبداد در جامعه ایران فرو ریزد و بر ویرانه های آن ساختار یک حامعه آزاد و دمکراتیک را بپا داریم؟

 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com

https://firoznodjomi.blogspot.com/

 

  

۱۴۰۳ آبان ۱۱, جمعه

بنام الله،

خداوند یکتا و یگانه

یا ست هد رساندان رساندهادییان رسیدهاید، تاسیسات تولید آخوند، حوزه های علمیه راخالفل می بیند تا پاسخ

بنام کورش کبیر،

پدر حقوق بشر!



موضوع از اینقرار است که در 45 سال پیش از این، واقعه ای تاریخی در کشور ما بوقوع پیوست که دوران پادشاهی در ایران، پس از 2500 سال حکومت پایان بخشید و دوران تازه و نوی در تاریخ کشور بنام الله، خداوند یکتا و یگانه، که بعدا بشکل حکومت ولایت فقیه در آمد، آغاز گردید. برغم شباهت این دو نظام با یکدیگر، مثل، خود مرکز بینی رهبران، و خود را ماخذ و منشا تمامی چیزها پنداشتن، خویشتن را همچون، الله، خداوند بی همتا دیدن، بویژه در دوران حکومت آخوندی و یا حکومت دین؛ حکومتی که بر راس ساختار آن فقیهی جلوس یافت، بنام آیت الله آخوند خمینی که از دیر باز به تاسیس یک حکومتی بنام الله برهبری آخوندهایی که در حوزه های علمیه، علوم الهی را میاموختند اندیشیده بود. اندیشه ای که در کتاب "ولایت فقیه" انتشار یافت، اما، مثل، کتابهای ممنوعه، تقریبا غیر قابل دسترسی بود. بدرستی روشن نبود و هنووز هم نیست که به چه دلیل خوان چنین کتابی ممنوع شمرده میشد.

با ابراز تاسف است که شاه و یا اطرافین او نمیدانستند که کتاب ولایت فقیه بهترین سندی بود که نشان میداد که ولایت فقیه برخاسته از اندیشه خرافی، نوشتاری بود که قصد آن داشت که توضیح دهد، چرا در دوران غیبت امام عج، یک فقیه، دانا و عالم به امیال الله، خدای یکتا و یگانه، خدایی که بجز او خدای دیگری وجود ندارد، میتواند بجانشینی او، امامت را ادامه دهد تا فرا رسیدن قیامت؛ روز گشودن کارنامه های زندگی و دریافت پاداش در ازای تسلیم و اطاعت و فرمانبرداری؛ تنبیه و مجازات در صورت تخطی از شریعت اسلامی و ارتکاب گناه، بویژه گناه "کبیره" همچون عدم باور به یکتائی و یگانگی الله، باوری بازتابنده شرک و کفر و دوروئی( منافق) و سر پیچی از احکام و فرامین الهی. جالب است که انتشار و خواند این کتاب در دوران حکومت شاه ممنوع بود، بچه دلیل؟ فهم آن چندان ساده نیست.

 

 با این وجود، آنچه درپی فروپاشی نظام استبداد پادشاهی در سال 57، بوقوع پیوست، اتقاقی بود که کمتر کسی میتوانست ماهیت و عواقب و پی آمدهایش را در همان لحظه بفهمد و یا درک کند. بعنوان مثال، چه کسی میتوانست حدس بزند که آینده ای که در انتظار ملت است، نه روشنائی ست و نه برابری و نه برادری. که آینده چیزی نخواهد بود، جز تاریکی و سرکوب و بکار گیری قهر و خشونت. وای اگر در یک اعتراض جمعی به سیاست و یا برنامه جمعی شرکت میکردی. پس از دستگیری بیدرنگ، آزار و شکنجه های درد انگیز آغاز میگشت و هنوز هم، در اکثر موارد، با صدور حکم "الفساد فی الارض" و "محاربه با خدا" بدار مجازات آویخته میشدی، روندی که حکومت آخوندی برهبری آخوند خمینی از همان آغاز بنیانگزاری گردید. همه، تلاشی در خدمت بازگرداندن جامعه، با ابزار قهر و خوشونت، بگذشته و یا بازسازی و معماری زمان حال و آینده، با رجوع به شیوه زندگی انسان هایی که در دوران صحرا نشینی و بیابان گردی، در 1400 سال پیش از این میزیستند.

 بعید بنظر میرسد کسی میتوانست حدس بزند  که حکومت آخوند و فقیه و طلبه و یا بطور کلی حکومت اسلامی برهبری قشر آخوند، چه معنا و مفهومی از زندگی انسان ارائه میدهد و چگونه بخود شکل میگیرد؟ ظاهرا، حکومت فقیه، اندیشمندی شناخته شده، همچون، میشل فوکو را در انسانیت بخشیدن به ساختار قدرت،امیدوار ساخته بود که چیزی نگشت که پشیمان گردید. نیز، کمتر کسی می اندیشید که با صعود یک آخوند بر فراز منبر قدرت بعنوان جانشین الله، چه تغییر و تحولی را در زندگی آجتماعی، در راه و روش و شیوه زیستن آدمها بوجود خواهد آورد؟ افزوده بر این، کمتر گسی به اختلاط دین و قدرت و انچه از این همآغوشی ناشی میشد، اندیشه نموده و از خود بپرسد که آیا، بعنوان یک ملت، آینده ای خواهیم داشت بر ساخته از ستیز با نظام استبدادی از سرعقل و خرد و شوق و شور رسیدن به روشنائی و ازادی و یا به آینده ای مینگریم که عظمت بی سابقه ای، در تاریخ، بخشیده ایم به ساختار نظام استبدادی با افزودن دین هم به ساختار قدرت. بدین ترتیب نظام استبدادی را براندازی نمائیم، استبداد نوینی را خلق، بنام استبداد مضاعف دین و قدرت.

یعنی که آن توانائی فکری لازم  برای تصور آینده ای بس بسیار خوفناکتر از استبداد شاهی را نداشتیم. نمیتوانستیم به ساختار استبدادی نو و تازه، مثل، ساختار استبداد مضاعف دین و قدرت و نتایج مصیبت بار آن اندیشه کنیم. نه اینکه میتوانستیم مانع وقوع و یا رشد و تکامل آن شویم. بآ  آغوش کشیدن حکومت آخوندی، همچون کودکانی یتیم، محتاج پدری مقتدر، برهبری آخوندهای برخاسته از حوزه های علمیه، مثل آخوند خمینی و آخوندهای پیروان او، بهمراه سازمانهای سیاسی چپ و ملی و مذهبی و قومی، همچنین گروه های  روشنفکری و دانشگاهی، در راهی گام گذاشتیم که بازگشت از آن، هرگز، چندان امکان پذیر نبوده و نیست.

چگونه میتوانی از راهی که به نکبت و خفت و خواری ختم شده است، میتوانیم بازگردیم. آنچه، تاسفبار است آنست که جنبش و یا گرایشی نبود، از چپ تا میانه و راست، که در توهم غوطه ور نبوده باشد و با چشمهای گشوده، روی بگردانند از نگرش بسوی یک جامعه رها از نابرابری و بی عدالتی، رها از فقر و بدبختی و زورگوئی و نیز، رها از خفقان و خاموشی، و به حمایت نظامی بیرحم و سرکوبگر تن دادند که خود از اولین قربانیان آن بودند.

آیا میتوان گفت، بعضا، گروههای انقلابی، از سر "تاکتیک" به حکومت آخوندی تن دادند، نه از سر توهم؟ نا گفته روشن است اکثریت مخالفین نظام، چندان دانشی از نقش آخوند، در تاریخ، و نهاد حوزه های علمیه در تولید و باز تولید طلبه و نفوذ و تاثیر آنها در سراسر جامعه  نداشتند. بسیاری، نیز، اظهارات آخوند خمینی مبنی بر رفتن به حوزه علمیه در قم، پس از بازگشت از کشور را باور داشتند،چنانکه گوئی باید باور میکردی که آخوند خمینی چندان علاقه ای به حکمرانی و فرمانروائی ندارد. فرضیه ای بر خاسته از ذات افسانه ساز آخوند. البته که بعدا اخوند خمینی، خود اعتراف کرد که "خدعه" کرده بود. سخنی که تعبیر آن ساده است که او قصد بازگشت به قم و برپاداشتن جلسات آموزش علوم الهی را در سر نداشته است بلکه در اندیشه صعود بر فراز منبر قدرت در جماران بوده است و حکمرانی بر سراسر کشور.

اما، پس از گذشت 45 سال، هنوز شناخت چندانی نداریم از آنچه اختلاط دین و قدرت، هر چند متناقض با یکدیگر ببار آورده است و یا بزبان دیالکتیکی به سنتز دین وقدرت، هرگز نیاندیشیده بودیم. با این وجود وقتی به حکومت اخوندی مینگریم  و آنرا مورد تجزیه و تحلیل قرار میدهیم، بآن همچون، یک ساختار سیاسی مینگریم که در پی رسیدن اهداف سیاسی بوده و  هست بدون آنکه ماهیت دینی و تاثیر عمیق دین را در تعیین راه و روش زندگی و گردش ساختار جامعه در نظر بگیریم. که جمهوری اسلامی برهبری آخوند خامنه ای، پیوسته بیشتر احساس مسئولیت کرده است نسبت به گسترش و نفوذ دین اسلام، تا نجات بخش بزرگی از جامعه که در فقر و نکبت و محرومیت زتذگی میکنند.

 

 

این بدان معناست که حکومت آخوندی، بعنوان یک حکومت دینی، حکومتی ست که بنام الله، خداوند یکتا و یگانه حکمرانی نموده و تمامیت جامعه را باسارت کشیده است. چه هر تصمیم و یا هر حرکت در تمامی عرصه های اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و نظام و غیره، آتخاذ میگردد سراسر آلوده است به ارزشهای دینی، برخاسته از اراده رهبری که خود را نماد دین اسلام میبیند و بهیچ عملی دست نمیزند مگر بنام الله.

 در 45 سال گذشته، حکومت آخوندی، بنام خدا شمشیر بر کشیده و در تبعیت از پیامبر اسلام، سرها را در درون بر زمین افکنده و در بیرون، سراسر منطقه خاورمیانه را باتش کشانده و نظم جهانی را دچار اختلال نموده است. بنام الله است که حکومت آخوندی، به تحقیرو خوارسازی انسان پرداخته است. چرا که الله، انسان را "بنده" میپندارد و شایسته تسلیم و اطاعت و فرمانبری. تا کنون هم بنام الله بوده است که حکومت آخوندی دست بجنگ افروزی زده است و آنرا نعمت خوانده است. بنام خدا ست که حکومت آخوندی روزی نیست انسانی را باسارت نگیرد و بدار مجازات نیاویزد. بنام الله ست که آخوند خامنه ای، گوینده حرف نهایی، بر فراز منبر قدرت فریاد بر میاورد که تل آویو و حیفا را با خاک یکسان میکند.

نیز، بنام الله بوده است و هنوز هم، که حکومت آخوندی، حجاب زنان را اجباری نموده و اختلاط جنسیتی، کنشی بر خاسته از طبیعت انسانی را ممنوع و  مستوجب مجازات بشمار میاورد. بنام الله است که بر تعداد غارتها و چپاولهای بزرگ هر روز افزوده میگردد. بنام الله است که رهبر معظم، در پی دست یافتن به بمب اتم است، تا بتواند بر ترس و وحشت از جنگ و تخریب و ویرانی در جهان بیافزاید، همانگونه که مردمان خود را در درون کشور با ترس و وحشت از شکنجه و آویخته شدن بدار مجازات بانفعال کشانده تا همچنان، بر منبر قدرت بر جا بماند. نیز، نباید فراموش کرد آنچه که هم اکنون در منطقه رخ میدهد، بنام الله برنامه ریزی شده و بنام الله است که باجرا در میآید. لشگرهای مزدور بنام الله بخدمت اهداف نظام، سازماندهی شده و میشوند.

بنام الله است که حکومت آخوندی خود را در تضاد و خصومت با نظم موجود جهانی می پندارد، بویژه در منطقه خاورمیانه، از جمله یهودیائی که در اسرائیل زندگی میکنند. بی دلیل نیست که ولی فقیه، آخوند خامنه ای، بر دست و شانه جلادان یهودیان در هفتم اکتبر سال گذشته بوسه میزند و امسال هم  کشته شدن رهبر حماس، اسماعیل هنیه و دبیرکل حزب الله، حسن نصرالله و دیگر سران حزب الله، عزاداری عمومی اعلام نمود، و  در مرگ سنوار، طراح جنایت بزرگ و شرم اور هفتم اکتبر، قتل عام بیش از 1200 انسان بی گناه در جنوب اسرائیل هم، به عزا نشست.

اینجا، سوالی که مطرح است آنستکه اگر حکومت آخوندی میتواند، در درون بنام الله، همگان، از هر قشر و طبقه ای را بسکوت و حقارت و خواری و ترس از مرگ بدست جلادان نظام، جنبش های اعتراضی،   گروه ها و سازمانها مخالف حکومت آخوندی را بسکوت و خاموشی وا دارد، سازمانها، احزاب و گروهای مخالف بنام چه کسی، میتوانند مردم را به خیزش و خروش بر علیه نظام جبار فقاهت فرا بخواند.

این بدان معناست، که اگر حکومت بیرحم و سرکوبگری، همچون حکومت آخوندی میتواند بیش از 45 سال یک جامعه را بنام الله باسارت بکشد، تنها زمانی میتوان تاج و تخت حکومت آخوندی را به براندازی تهدید نمود که بنام فرد و یا کسی وارد بمیدان مبارزه با قشر حاکم بر جامعه برخیزیم که بنام الله تمامی جامعه را باسارت کشانده است. پس از مرگ مهسا، این معضل با ظهور شعار زن زندگی آزادی، کم و بیش، حل شده باید تلقی گردد، زیرا که عبارت زن زندگی آزادی نه تنها با ستیز است با اصل دین اسلام مبنی بر تسلیم و اطاعت و فرمانبری، بلکه میتوان آنرا به ظهور انسانی بنام پادشاه کورش، فرمانروایی برخاسته از عمق فرهنک و باور و ارزشهای ایرانی، ارزشهایی بر خاسته از تعلیمات اهورا مزدائی بازتابنده عشق و دو ستی و مهربانی و حرمت به آزادی و حق و حقوق فردی و انسانی.

 

شاید هم با آگاهی باین حقیقت بوده است که شاهزاده پهلوی و یا رضا شاه دوم، بدیدار رهبر یهودیان شتافت و بنام کورش کبیر از عهد مودت با یهودیان بگفتگو پرداخت، بنام کورش پدر حقوق بشر و زن زندگی آزادی ست که باید، تاسیسات تولید آخوند، تولید قشر مفتخوار جامعه را در حوزه های علمیه، رهسپار زباله دان تاریخ نمائیم. آری، انتظار ظهور امام عج در جامعه ایران را آغاز بنام کورش بزرگ در کنار زن زندگی آزادی، بپایان خواهد رساند.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

 

                                                                                                                                 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                                                                                                                                

 

 

 

 

 

 

 

 

۱۴۰۳ آبان ۴, جمعه

 

دیالکتیک

 دین و قدرت!





شاید در هيچ زمانی و مکانی، دین و قدرت همزاد و همنشین يکديگر نبوده اند که هم اکنون در نظام الهی هستند. اگر در نظامهای استثماری، قدرت و امتیازات بر بنیان مالکیت در ثروت، به ويژه ثروت تولیدی- قرار گرفته اند، در نظام ولايتی- فقاهتی تصاحب علم و دانش(دینی) پيش شرط کسب قدرت و امتياز و جایگاه ارجح است. بدون علم و دانش نه قدرت است و نه جلال و جبروت اقتصادی و اجتماعی. در نهاد و ذات دین است که قدرت نهفته است. کسب و تصاحب علم و دانش(دینی)، مساوی است با کسب و تصاحب قدرت. اگر چه همه ی علوم رهی بقدرت برند. اما آن علم که در اینجا از آن سخن میرانیم، علمی است بسيار ويژه، نه بمعنای اخير: کشف قانونمند ي های طبیعت، حل مسائل بطريق مشاهده، تجربه و آزمايش،  بلکه بمعنای علم و آگاهی است به احکام و رمز و رموز هستی و نبستی، بود و نبود، گردش زمین و آسمان. اگر علم بشر، می جوید و می پرسد و در پی پاسخ به مسائل گوناگون طبیعی و اجتماعی به جستجو می پردازد، این علم (دین) در برگیرنده ی تمام پاسخ ها ست، به همه معضلات و مشکلات بشری و غیر بشری. چنین علمی هيچگونه وجه اشتراکی باعلم بشری دارا نيست. که این علم، "علم کافی،" علم خدائی و الهي ست.

   

علم الهی، علمی است، نا متناهی.  مستقل است از زمان و مکان، مطلق است و نقصان نا پذير. علم الهی، علمی است که به هست و نيست محیط است  و بچيزی محدود نيست. بواسطه اين علم و دانش است که خداوند بر دو جهان هستی و نيستی  و بود و نبود، بيرون و درون و عين و ذهن، مالک هست و بر آن تا ابد حاکم. بديگر سخن، قدرت، خلاقيت، توانائی، هيبت و صلابت خداوند ناشی از علم لایتناهی او ست. او ست که دهنده و گيرنده زندگی است. بفرمان او ست که طبيعت با نظمی حيرت انگيز  بسير و گردش خود ادامه دهد.  او ست صادر کننده احکام و واضع قوانين و مقررات ازلی وابدی. در دامن بيکران هستی، زمزمه ای نيست که در نهان موجودی شنيده شود و خداوند از آن از پيش آکاه نباشد. قدرت است که  در ذات علم و دانش خداوند نهفته  و با آن يکی گرديده است، آنچنانکه هرگز قابل تفکيک از يکديگر نيستند. این خدا، خدایی ست که هستی را ویژه و مختص بخود میداند و بر آن است که بجز او هیچکس دیگری نیست. این خدا، خود را در کتاب قرآن، الله نامیده است.

 

آيت اله خمينی، در کتاب معروف خود، ولایت فقیه (حکومت اسلامی)، از قدرت الهی سخت به شگفت آمده و در توصیف آن میگوید:

 

«خداوند تبارک و تعالی بوسيله رسول اکرم قوانينی فرستاد که انسان ازعظمت آنها بشگفت ميايد. برای همه امور قانون و آداب آورده است. برای انسان پيش از آنگه  نطفه اش منعقد شود تا پس از آنکه به گور ميرود قانون وضع کرده است (ولايت فقيه، ص 10).»

 

آيا بدون علم و دانش، خداوند قادر است اينگونه بشر را از آداب و قانون- بويژه آن آداب و قانونی که رستگاری بشر را در نهاد داشته باشد- از ازل تا ابد بی نياز گرداند؟ اگر در قانونگذاری، علم و دانش نهفته است، پاسخ به نیازهای مادی و معنوی انسانی و برقراری نظم و کنترل اجتماعی، مستلزم وجود قدرت است و توانائی. اين ترکيب علم و قدرت است که خمينی و خامنه ای و پيروان او را  مسحور و مفتون و شیفته خود ساخته است.

 

روشن است که از اين بحث چه نتيحه ای را منظور داريم: علم(دین)، قدرت است و قدرت علم (دین). تنها با توسل باين ديالکتيک است که ميتوانيم وجوه برجسته يک نظام دین (ولايتی- فقاهتی) را مورد مطالعه و بررسی قرار دهيم.

 

کلام: وسيله انتقال علم الهی

 

خصلت نامتناهی و نقصان ناپذير علم و دانش الهی ظاهرا آنرا غير قابل کسب، دسترسی و تصاحب موجودی ميسازد محدود و محصور و متناهی همچون انسان. چه اگر انسان بداند آنچه خداوند ميداند و عالم باشد بآنچه خداوند عالم است، از مرز متناهی و محدود گذار نموده همچون خالق يکتا نامتناهی و نامحدود ميگردد. با این وجود همچنانکه خواهيم ديد، علم الهی هم کسب شدنی ست و هم قابل تصاحب و دسترسی ست بوسيله افراد بشر. البته نه هر بشری، بلکه بشری بسیار خاص: فقیه

 

  خداوند علم خود را در درون خود پنهان نساخته است بلکه آنرا در کتاب قرآن برشته کلام در آورده است. چه در غير اينصورت، بشر هرگز قادر نبود بعلم ذاتش آگاه شود. خداوند کلام را برگزيد تا باين وسيله علم خود را به بشر انتقال دهد. باينترتيب خداوند چيزی را برگزيد که ذاتا انسانی، محدود و متناهی ست. چگونه ممکن است که ظرفی، چون کلام انسانی، متناهی و محدود و محصور، مضروف چيزی نامتناهی و نامحدود قرار گيرد، معضلی است که فقها در طی اعصار متمادی از اعتنا  با آن  رويگرادان  بوده اند.

 

بحث در باره اين معضل ما را از مطلب اصلی بدور ميبرد. اما بمنظور ادامه بحث، رخصت که بپذيريم که کلام اگرچه ذاتا انسانی است و در نتيجه متناهی، ميتواند باراده خداوند دارای آنچنان ظرفيتی گردد که نامتناهی را در برگيرد و تبلور علم و دانش الهی گردد، بی آنکه نامتناهی به متناهی تبديل شود و يا در سرشت و ساختار کلام تغییری رخ دهد.

 

علم الهی: اهدائی نه کسبی

 

خداوند، اما، مستقیما کلام خود را به بشریت انتقال نداد. از میان مخلوق خود محمد را بر می گزیند که کلام او را به افراد بشر ابلاغ نماید. بنابراین، تا زمانی که محمد در حیات بود بدلیل وقوف او به علم و دانش الهی، دارای قدرتی گردید نامحدود، و بواسطه آن اعراب بادیه نشین را به تسلیم و اطاعت وا داشت و به مسلمان و یا رعیت خداوند تبدیل نمود. پس از رحلت پیامبر، وارث علم الهی به بستگان خونی او رسید و قرار بود که فرمانروایی پس از رسالت ادامه یابد در امامت تا قیامت. اما بدلایلی راز انگیز وقفه ای در دور تسلسل فرمانروایی بوقوع پیوست و امام دوازدهم از نظرها ناپدید گردید. از آن پس ادامه حکومت الهی تا قیامت مسئله انگیز گردید. آیا هست کسی و يا کسانی در میان نسل بشر که بتواند با عقل و خرد محدود خود بکسب علم و دانش الهی نائل آید ؟ آيا گذار متناهی به نامتناهی، امکان پذير است؟ اگر چنين است مستلزم چه شرط و شروطی است؟

 

فقيه و فيلسوف شهيردنیای شیعه، استاد علامه طباطبائی مولف تفسيرالميزان، از خداوند نقل کند که علم بدانش الهی، علمی نيست که افهام و عقول انسانی بکسب آن توانا باشند و از رسيدن به آن عاجز و از نائل شدن به آن قاصر ميباشد. (تفسيرالميزان، جلد سوم، ص108). طبق تاويل استاد از کلام الهی اگر چه تبدیل نا متناهی  به متناهی و يا خالق و مخلوق بيکديگر ناممکن میگردد اما این دلیل نمیشود که علم الهی به نحو اختصاص قابل کسب و تصاحب بوسيله افرادی ويژه، نباشد. بنابر تاویل استاد، اين افراد  

 

«نفوسی اند که خداوند آنها را از پليديها پاکيزه نموده رجس را از ايشان زائل و بر طرف کرده ، کسان ديگر از رسيدن بآن سعادت محروم و بنحو اختصاص، توانائی درکش ويژه اين دسته ميباشد (تفسيرالميزان، جلد سوم، ص109).»

 

بزبانی دیگر، اين نه افهام و عقول انسانی بلکه عنايت خداوند است پيش شرط کسب و درک علم و دانش الهی. تنها اين افراد ممتازاند که بعنايت خدوند تطهير يافته بکسب علم الهی نايل آيند و بدرک حقايق جهان- از مبدا و معاد و آنچه ميان آند وجود دارد، توانا شوند. ظاهرا خدشه ای در اين منطق و برهان نيست. زيرا که با پاکزدائی فرد و يا افراد از پليديها و زايل نمودن "رجس" از آنان، خداوند علم نقصان ناپذیر و نا متناهی خود را نه به دست نابکاران و دغلبازان فريبکار بلکه در کف پاک و مطهر انسانهائی فرشته سيرت، نظیر فقها و علما(خمینی و خامنه ای و امثالهم)، مینهد.

 

اما آنچه اينجا شايسته توجه بسيار است، نه کلام الهی که تاويل استاد علامه طباطبائی است از اراده و اميال ذات الهی. بی نياز از گفتن است که استاد به دیالکتيک وحدت يا تحول متناهی به نامتناهی و يا بيکتائی خالق و مخلوق، باور ندارد. زيرا که اين وصل و پيوند و دگرگونی مستلزم توانائی ويژه ايست که بنا بر قول استاد "فهم و عقول  انسانی" از علم الهی طبق اراده و ميل خداوند محروم گرديده اند. اما با کمی دقت روشن شود که  استاد علامه طباطبائی انسان را بخدائی میرساند. زیرا که آنکه آگاه و دانا ست بعلم و دانش الهی جانشین خدا میشود بر روی زمین. در واقع این خوانش علامه از علم الهی است که زمینه را برای ظهور تئوری ولایت آماده میسازد. زیرا که جامعه را بدو طبقه عالم و دانا و یا ممتاز و سعادتمند، از یکطرف و نادان و نا آگاه و یا محروم و بی خرد، در طرف دیگر تقسيم ميکند. بعبارت ديگر، اين علم استاد است که با علم خداوند يکی گرديده است. حکمت علم استاد نيازمند توضيح نيست، زيرا تاويل نامبرده از کلام الهی در خدمت تحکيم و تداوم فقاهت است بمثابه يک نهاد ابدی و حفظ منافقع فقها است بمثابه يک طبقه ممتاز اجتماعی. حال آنکه حکمت خداوند از تقسيم نا برابر علم خود، بنا بر قول استاد علامه، ميان مخلوق خويش بهيجوجه تهی از ابهام نيست.

 

از يکطرف کلام الهی بر لغو تمام امتيازات مادی و معنوی و تساوی و برابری افراد بشر در برابر خداوند تاکيد بسيار دارد و از طرف ديگر، تاويلگران، مفسران، فقها و علما، خداوند را متهم به توزيع نابرابر علم و قدرت خود کنند. چکونه ممکن است خداوند همه افراد بشر را يکسان و برابر خلق کرده باشد ولی پليدیها و ناپاکيها را تنها از دل تعدادی معدود زائل، آنها را سعادتمند و ارجح  بسايرين، عالم و قادر، دانا و توانا، نمايد و اکثريت را از رسيدن بسعادت و يا کسب علم الهی، محروم،  نادان و ناتوان سازد؟

 

البته استاد ياد آور شود که سوی دعوت  خداوند به فرا گيری علم الهی تمام افراد بشر است، اما تاکید دارد که جز درافراد معدودی درجه کاملش پيدا نخواهد شد. استاد اين تاکيد را در همانحا يکبار ديگر تکرار و تکميل ميکند که گرچه دعوت بتمام افراد متوجه شده، همگان را برای رسيدن بآن خواسته است، ولی رتبه کاملش در عده معدودی پيدا ميشود. (تفسيرالميزان، جلد سوم، ص 110).

 

با اين تاويل، استاد نه تنها موفق برهانيدن خود از تناقض نگردد، بلکه خود را در چنگال تناقضی ديگر گرفتار سازد. استاد از يک طرف دعوت خداوند را بفراگيری علم و دانش خود، جهانشمول مینماید اما از طرف ديگر آنرا درجه بندی نموده و "درجه کامل ش" را  قابل کسب بوسيله همان افراد ويژه و ممتاز کند که مورد عنايت خداوند واقع شده اند. روشن است که نظام نا برابر ي ها  با درجه بندی علم الهی نه تنها ناپديد نگردد بلکه در منحصر ساختن درجه کاملش به افراد معدودی، آنرا تداوم بخشد.

 

ترديدی نيست که استاد علامه طباطبائی خود يکی از آن افراد ي ست که «تطهیر» شده، به کسب و تصاحب علم و دانش الهی نائل آمده و ممتاز و سعادتمند گردیده است. اين امتياز و سعادت و بعبارت درست تری، قدرت و حفظ و تحکیم آن در فقیه است که در تاویل استاد انعکاس مييابد. اگر تاويل استاد  قدرت را از باطن کلام الهی  ميزدود. کلام الهی بکلامی انسانی تبديل ميگرديد.

 

اما تبلور قدرت را در علم الهی و تقسیم نابرابر آنرا  بوضوح و یه بهترين وجهش در تفسير و تاويل آيت اله خمينی از روایات ائمه اطهار ميتوان مشاهده  نمود. آیت اله خمينی نه تنها همچون استاد علامه، فقها و يا علما را افرادی ويژه و ممتاز شناسائی ميکند بلکه بروايت از امام صادق، "علما" را " میراث بر" پيغمبر معرفی و برتری آنها را نسبت به عامه تشبیه به برتری ماه شب چهارده بر ساير ستارگان  ميکند ( ولايت فقيه،ص 140). اگر در تاويل استادعلامه طباطبائی قدرت در لابلای کلمات پوشيده شده است، تفسير خمينی از روايات با قدرت يکی و يکسان ميشود. در تفسير خمينی امتياز علما وقتی "فضیلتی" محسوب شود که عالم بر مسند رياست و حکومت تکيه زند و ولايت نمايد. شک و ترديدی نتوان داشت که در شرايط کنونی علم علما بفضيلت تبديل شده است. در حفظ  و تحکيم و تداوم اين فضيلت است که حکومت دین (نظام ولايتی- فقاهتی) برپا گرديده است.ُ

 

 فقها: ممتازترين طبقه اجتماعی

   

پس اگر فقها را ممتازترين طبقه در نظام اسلامی معرفی کنيم، سخنی بگزاف هرگز بزبان نرانده ايم. چرا که جايگاهشان در نظام توليدی و مالکیت نيست که فقها را به يک طبقه ممتاز تبديل ميکند. امتياز فقها، امتيازی است الهی ماورای امتيازات مادی و بشری. آنچه نظام الهی-اسلامی  را از نظامهای سرمايه داری و يا سوسياليستی و يا نطامهای غربی و شرقی متمايز کند، نه نحوه توليد و شيوه توزيع است و نه نظام مالکيت و نظام مالی و اداری. بدین لحاظ ، نظام اسلامی نه بهتر است نه بدتر، نه عادل تر و ستم پيشه تر است از همه نظامهای جهانی. بمانند آنها، در نظام اسلامی نيز توليد اجتماعی است و مالکيت خصوصی و در نتيجه نظامی  ست استثماری و بهمين دليل همچون آنها، پيوسته هم دچار بحران کمبود است و تورم و بيکاری و هم فساد اجتماعی، فحشا و انحطاط ، دزدی و رشوه خواری، بی عفتی و عفت سوزانی. با اين تفاوت که در يکی آشکار و عريان است، در ديگری پنهان و نهان. سلطه و تثبيت سيادت فقاهت بر ساختار قدرت است که وجه برجسته نظام اسلامی است. اين ويژگی است  که نظام اسلامی را جدا میسازد از نظامهای موجود جهانی.

 

مدافعين نظام سرمايه داری برآنند که ساختار قدرت زائیده انتخاب آزاد فرد است و در نتيجه تبلور اراده اکثريت. بعکس منتقدين اين نظام بويژه مارکسيستها بر آنند که ساختار قدرت وسيله ايست در خدمت حکومت و سلطه طبقه ای در جامعه، که بلحاظ اقتصادی حاکم است. بديگر سخن، قدرت نه تبلور اراده مردم بلکه جلوه اراده طبقاتی است. ساختار قدرت در نظام سوسياليستی نيز دارای مدافعين و مخالفينی است. يکی آنرا مثبت و نقش آنرا گذرا و موقتی ارزيابی ميکند که در نهايت ناپديد خواهد گشت و ديگری آنرا منفی، عامل و وسيله سلطه حزب بر جامعه، برشمارد. اما در نظام اسلامی، ساختار قدرت نه زائيده اراده مردم است و نه تبلور اراده طبقه ای که بلحظ اقتصادی حاکم است و نه وسيله حکومت و سلطه بی چون وچرای حزب سیاسی ، بلکه تبلور مالکيت بر نوعی از علم و دانش است. علم و دانش الهی. بعبارت ديگر، در نظام الهی- اسلامی ، آن طبقه ای بر ساختار قدرت سلطه افکند که علم ودانش الهی را به تصاحب خود درآورد، امری که توانائی بآن در انحصار فقها و يا علما است. تصاحب و دسترسی باين علم و دانش ويژه است که فقها را ميتوان بمثابه يک طبقه اجتماعی دارای منافع اقتصادی و سياسی مشخص و مشترک تعريف و شناسائی نمود. در نظام اسلامی اين علم الهی است که حاکم است نه بلعکس. در اينحا علم است که وسیله حکومت است، نه ثروت و نه ابزار توليد و توزيع و نه حزب و گروه و دسته بندی. این لله است که فقها را برای حکمرانی برگزیده است.      

    

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.com