۱۴۰۱ آبان ۶, جمعه

آزادی ، آزادی آزادی!


آزادی، آزادی آزادی، نوائی که دل نشین تر از آن در سراسر جهان نتوان یافت. چه، تنها، در آزادی ست که انسان میتواند به شان و تعالی خویش دست یابد. اگر انسانی در آزادی نتواند، بشود آنچه که میخواهد و میجوید، اوست که مسئول است. در آزادی ست که میتوان بکشف قله انسانیت نائل گشت، قله ای که جایگاه ثابت و ساکنی ندارد و پیوسته در حال عروج است. چه آزادی مرز و حدودی نمی شناسد. قرنها است که دینی که بدان باور داریم عظیم ترین مانع بوده است بر سر رسیدن جامعه ما بآزادی، بویژه در این 44 سال اخیر، واقعیتی که هماکنون در شعار، آزادی آزادی بازتاب مییابد. شعاری، بیانگر گسست با دوران معروف بخودگامگی، هرج و مرج، خود کامگی. چرا که ان هرج و مرجها ناخواسته بسوی گریز از آزادی روان بودند نه احساس عشق خالص برای در بر کشیدن آزادی.

آزادی، آزادی آزادی، در کنار شعار زن زندگی آزادی، تنها بیانگر آرمان والا و متعالی نیست بلکه بازتابنده تاریخی ست طولانی که ملت در غیبت آن بسی رنج کشیده و آزار دیده است. خیلی خلاصه، پس از پیروزی جنبش مشروطیت، اگر چند گامی بسوی آرمان آزادی نزدیک شدیم، بار دیگر بدوران استبداد بازگشتیم. رضا شاه، محبوبیت خود را باید ناشی از دوره ای بداند که با آزادی سر به ستیز بر نداشته و در دفاع از آن حتی به ستیز با قشر مفتخوار جامعه، قشر آخوندی و محدویتهای بر خاسته از شریعت اسلامی بر خواست. کشف حجاب زنان که رضا شاه بدان دست زد، حرمت و مرتبه و اقتدار آخوند و فقیه را متزلزل نمود. برغم اراده  معطوف به سازندگی و پیشرفت در عرصه های اقتصادی، رضا شاه نیز سر انجام، در تله "من،" اقتدار بی همتا، گوینده حرف اول و آخر، فرو غلتید.

از آن پس نیز، اینجا و آنجا، در زمان گذار از اقتدار یک دشمن آزادی، بدیگری، برای لحظه ای کوتاه، ملت آزادی را تجربه کرد و مزه آنرا چشید. مثل، زمان گذار از رضا شاه بدوران فرندش محمد رضا. اما، هرگز برای آزادی و کسب آن بر نخواستیم. حتی در زمانی، اصلا، اندیشه بآزادی مضر و بازتابنده هجوم فرهنگ استعمار خوانده میشد.  انتشار جزوه ای بنام "غرب زدگی" بقلم نویسنده ای مورد احترام و حرمت روشنفکران آن دوران، جلال آل احمد، در واقع ستیز آخوندیسم با آزادی را مورد تایید قرار داد و هرچه بیشتر اندیشه به آزادی را به انزوا کشاند، چنانکه حتی نتوانست در جنبش ضد شاهی، سر بر کشد و اراده های خام و ناپخته نیروهای چپ و لیبرال و ملی و مذهبی را به تبعیت از خود در آورد.

از آنجا که اراده معطوف بآزادی ضعیف و حتی مورد سرکوب قرار گرفته بود، پس از سقوط دیکتاتوری شاهنشاهی، زمینه مساعدی برای بازگشت بدوران ااستبداد و ستیز با آزادی را فراهم آورد، اینبار ستیزی مضاعف، خصم آشتی ناپذیر آزادی، دین بود و قدرت، در وحدت و یگانگی و غیر قابل تمیز از یکدیگر. اسارت و بندگی در دست شریعت اسلامی، چنان شدت پیدا کرد که بیدرنگ اقتدار بی چون و چرای خود را با اجباری نمودن حجاب اسلامی و ممنوع سازی ومرزبتذیها در عرصه های گوناگون رفتاری از هر نوع گرفته از گفتاری و روزمرگی تا هنری و تفریحی و شادی آفرین، بمعرض نمایش گذارد. چیزی بطول نیانجمید، جامعه ایکه به نزدیگی دورازه های تمدن نو رسیده بود با سلطه آخوندیسم غرق در تارکی گردید، تاریکی ای برخاسته از دشمنی آشتی نا پذیر با آزادی. حکومت آخوندی پایه های خود را با سرکوب آزادی استوار نمود. دستگاه فقاهتنی خصم نه آزادی مثبت بنفع قدرت بلکه خصم آزادی منفی بود در خدمت براندازی ساختار قدرت خودکامه.

گشت های ارشادی که در آغاز در لباس کمیته های انقلابی به تفتیش میپرداختند و از ظهور نظام خودکامگی دینی خبر میدادند در واقع، گشتهایی بودند مامور سرکوب آزادی، مامور برقراری نظمی، مبتنی بر تبعیت از قواعد و مقررات اسلامی، همچون زن، اسیر و مرد آزاد، در رابط با زن، اما، مرد همچنان باید به تسلیم و اطاعت از نظام تن دهد. اگر چه مرد است، ممتاز در مقاایسه با زن، اما، او نیر باید تن باسارت و بندگی دهد، دهان بسته، چشم بسته، دست بسته براه خود ادامه دهد تا دست یابی بیک جامعه "اخلاقی" امکان پذیر گردد.

مگر میتوان زن را باسارت در آورد و مرد را آزاد رها کرد، رویایی که آخوند در سر می پروراند، در کابوس زن زندگی آزادی، جلوه گر گردیده است که نظام فقاهتی را دچار سرگردانی و حیرانی کرده است. نظام فقاهتی- اسلامی، هرگز انتظار رو در رویی با زنان را نداشت. چه، دین آخوند، چندان منزلتی برای زن قائل نبوده و نیست. زن در منظر آخوند منزلتی با لاتر از یک " کنیز ندارد. یک "کنیز" هم ابزار تولید است و هم ابزار فرونشانی شهوت مرد. حجاب نماد اسارت و بندگی زنان در منظر حکومت آخوندی، همراه عفاف از "مولفه های" قدرت حکومت اسلامی مورد دفاع قرار میگیرد..

واقعیت آنستکه نزدیک به نیم قرن، حکومت اخوندی توانسته است در مبارزه با آزادی و باسارت و بندگی کشاندن زنان و جدا نگاه داشتن انان از مردان پیروزیهایی کسب نماید، اما، همچنانکه وضعیت موجود، جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی نشان میدهد، حکومت آخوندی، بی خبر از این برآورد دیالکتیکی که هرپدیده ای در حال رشد و نمو  و حرکت بسوی کمال، همزمان نفی خود را در درون خویش پرورش میدهد. یعنی که حکومت آخوند با دشمنی و ستیز با آزادی که در حجاب اجباری و جداییی جنسیتها بازتاب مییافت، نفی خود را در جنبش رهای بخش زن زدگی آزادی، مرگ بر دیکتاتور و آزادی، آزاد آزادی معرض ساخته است، فقط دیر یا زود دارد.. بذری که میروید ره نابودی خویش را میپیماید.

حکومت آخوندی با باسارت کشاندن زنان با ابزار حجاب و جدایی جنسیتها، بامید باسارت و بندگی کشاندن تمامیت جامعه، بهترین زمینه را برای رشد و نمو نفی خویش بوچود آورد، زمینه ای که بذر آزادی، بویژه بذر آزادی زنان در آن رشد و نمو یافته و هم اکنون ببلوغ رسیده و اقتدار حکومت آخوندی را بچالش کشیده و طبل نابودی آنرا بصدا در آورده است. بی جهت نیست جنبش رهای بخش زن زندگی آزادی برهبری زنان است که بیرحمترین حکومت روی زمین را به براندازی تهدید میکند. چرا که زنان بیش از همه اقشار در جامعه اسلامی، از نبود آزادی رنجبرده و مورد انواع تبعیض  و تجاوز قرار گرفته اند.هماکنون، زنان اراده معطوف بآزادی و رهایی از یندهای اسارت باز و باز دارنده شریعت اسلامی را با باتش کشیدن حجاب بیان میکنند.

بعبارت دیگر، ظهور شعار آزادی، آزادی آزادی، در کنار شعارهای زن زندگی آزادی و مرگ بر دیکتاتو، همه، شعارهایی رهایی بخش، خط قرمزی ست برتقلید و تبعیت از  شریعت اسارتباراسلامی و نیز برانداختن قواعد و مقرارتی که زنان و مردان را باسارت و بندگی، تبسلیم و اطاعت و فرمانبری میکشاند.

بویژه اگر بیاد اوری که همین چندی پیش بود که فریاد الله اکبر در دل شبهای سیاه، بنیان دستگاه استبداد پادشاهی را بلرزه در آورد. این بدان معناست که ما شاهد یک تحول و دگرگونی بزرگ و تاریخی هستیم. گذار از دورانی. که بر دوش گریز از آزادی و فریاد الله اکبر به نظام استبداد، روح دو باره بخشیدیم و دین را هم بدان افزودیم و  در دست قشر مفتخوار جامعه، قشر آخوند رها ساختیم. حال، نیم قرن تجربه حکومت اسلامی برهبری آخوند ها و فقهای برخاسته از حوزه های علمیه، اعتبار و منزلت خود را در نزد اکثریت جامعه از دست داده است. این است که.اینبار، بر خلاف گذشته، نه گریز از آزادی بلکه درآغوش کشیدن آزادی ست که ترس و و حشت را بر دل حکومتی نشانده که خود را مقدس و الهی میداند و خیلی "اخلاقی،"  و پا بند احکام اسلامی.

اگر چه، هنوز نمیتوان از این واقعیت گریخت که حاکم مطلق بر جامعه ما از همین قشر مفتخوار آخوند برخاسته و بنام الله، خدائی که سخن اول و آخر را در کتاب خود، قران بیان نموده و تکلیف و وظایف بشر را از روز ازل تا ابد تعیین و تعریف کرده است.که شمشیر بر کشد و بدلخواه هر سری را از تن جدا سازد، بویژه، سر آزادی، مفهوم نهادینی که فرهنگ آخوندی، برغم بیگانگی با آن خصم آشتی ناپذیر آزادی بوده و هست. از دیدگاه آخوند، از جمله از دیدگاه ولی فقیه، آخوند خامنه ای، هر چه که از آزادی بر خیزد سوی به شر و بدی دارد و گناه و لجام گسیختگی و بیعاری.

مهارت در مذمت آزادی، مهارتی ست خاص در حوزه های علمیه که کسب آن از دوران طلبگی آغاز میگردد و از شرایط ارتقا به مربته های فوقانی زهد و تقوا و تقدس است. بدون تردید، آخوند خامنه ای را باید یکی از ماهرترین خصم آشتی ناپذر آزادی دانست. مهارت او در ستایش تسلیم و اطاعت و فرمانبری و مذمت و زشتی های ازادی بعنوان طغیان و سرپیچی و یا اغتشاش، در خطبه هایی که آخوندها بر فراز منبر قدرت میخوانند بازتاب مییابد. اگر نیک بنگری، بر فراز منبر قدرت، خطبه ای نیست که با ستایش تسلیم و اطاعت، آغاز نگردد و با آن پایان نگیرد. اما، آنچه این روزها خروش و خیزش مردم در شرکت چهلمین روز قتل یک دختر کرد معصوم زیبا رو، نشان میدهد که دوران هژمونی دین اسلام به پایان راه خود رسیده است.

بعبارت دیگر، حکومت آخوندی پس از نزدیک به نیم قرن خطبه تسلیم و اطاعت و فرمانبری، در خدمت بنای یک جامعه اخلاقی و یا خالص اسلامی، پدیده ای در درون خود پرورش داد که دیر یا زود به نفی و نابودی خودش میانجامد. چرا که با گذشت زمان جنبشی را در دامن خود پرورش داد که برعلیه نظام تسلیم و اطاعت و پاره سازی بندهای اسارت و بنددگی رشد نموده و ببار نشسته است و هماکنون نظامی را بفروپاشی تهدید میکند که بر بنیان اصل و اصول دین اسلام بپا گردیده است.

تردید مدار، که حکومت آخوندی آماده است که هر سری را از تن جدا کرده بر زمین افکند و دست خود را بهر جنایتی آلوده کند تا تاج و تخت آخوندی را حفظ نماید. در منظر حکومت اسلامی، قطع اینترنت و ضرر و زیان هنگفت مالی و اقتصادی، تخطئه کردن معاملات تجاری، کسادی بازارها، گسترش اعتصابات کارگری، افزودن میلیونها نفر به خیل بیکاران، و کشتار بیشماری از آزادیخواهان در برابر حفظ حکومت اسلامی، هزینه ایست که حکومت آخوندی آماده پذیرش آن است. آخوند خمیی میگفت برای حفظ نظام حتی میتوان امام غایب را هم فدا نمود.

اما، خودمانیم، از آخوندی که از گدائی به پادشاهی رسیده است، انتظار حرمت به آزادی، باید انتظاری محسوب شود از سر سادگی. این است که ادمه دشمنی و سرکوب ازادی،  ترسم که رهبر حکومت دین را بسر نوشت همان کسانی دچار کند که شنیدن صدای پای ظهور آزادی را انکار کردند. البته، بانک آزادی،، ازادی آزادی هم کمی دیر، بگوش حضرت ولایت خواهد رسید.

فیروز نجومی

https://firoznodjomi.blogspot.com/

                                                fmonjem@gmail.com

 

۱۴۰۱ مهر ۲۹, جمعه

 

براندازی حجاب و

دستیابی به زندگی و آزادی!


وقایعی که در بخش وسیعی از جامعه آخوندی بوقوع پیوسته و می پیوندد، هرچه که بنامیم، خروش، خیزش، شورش، قیام و یا انقلاب، در مسیری که جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی میپیماید، هرچند بدون رهبری، چندان تفاوتی نمیکند. چون حرکتی ست جمعی در سوی ویرانسازی حکومتی ست که نزدیک به نیم قرن است که در پی ساختار یک جامعه تمام عیار و خالص اسلامی بوده است بر اساس نفی زندگی و سرکوب آزادی.

 این بدان معناست که اراده معطوف به براندزی حجاب برهبری فقها و آخوندها، حکایت از شکست و بی اعتبار سازی اصل و اصول دین اسلام میکند و شکست جامعه ای بر ساخته بر بنیان ارزشهای اسلامی، جامعه ای سراسر اخلاقی، تهی از زندگی و بیگانه با آزادی.

امروز بیش از همیشه، نظام ارزشهای اسلامی، در معرض فروپاشی قرار گرفته است که با تداوم جنبش، وسعت بیشتری را پیدا میکند. هر روز که بر عمر جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی میگذرد، تعداد بیشتری دست از تقلید و تبعیت آخوند و فقیه میکشند و اعتماد بیشتری بنفس خود مییابند. تاثیر جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی را در تغییر و تحول آدمها و شرکت آنها را در جنبش نباید نادیده گرفت. چه بسا چشم و گوش بسیاری را بگشاید که هم اکنون گشوده است وگرنه شاهد جنبش و تحرک، بر خورد و در گیری نیروهای مردم با مزدوران حکومت آخوندی در نقاط مختلف کشور نبودیم.

شاید، اگر، فقها و آخوندهای برخاسته از حوزه های علمیه، از راه و روشی دیگر، بجز زورگویی و خشونت و بکار گیری ابزار ارعاب و سرکوبی، زندان و شکنجه و براه اندازی قتل های زنجیره ای و نابودسازی مخالفین، غارتگری و اختلاس بر میگزیدند، چه بسا میتوانستند به رضایت و حتی رفاه و آسایش بسیاری دست یابند.

حال آنکه، بیش از 43 سال بطول انجامید تا فقها و آخوندهای حاکم محتویات اراده معطوف به ساختار یک جامعه اسلامی را بوضح آشکارنمایند و نشان دهند که رهبران آن هنوز باین فهم نرسیده اند که قواعد و قوانین شریعت اسلامی، سر سازگاری با "زمان،" ویا عصر کنونی را ندارد، که حکومت اسلامی برهبری فقها و آخوندها، بایذ رویای پیاده سازی قواعد و قوانینی که الله، خداوند یکتا و یگانه، خدایی که بجز او خدای دیگری نیست، از مخیله خود خارج سازند ، باوری بیانگر گریز از آینده، غفلت از ملت و به تمرکز بر بوجود آوردن "امت" می انجامد.

در آغاز، کمتر کسی میتوانست بپذیرد که اراده فقیه و آخوند، اراده حاکم، ارده ای معطوف نه به پیشروی و روشنایی در زندگی بلکه معطوف است به پسروی و تاریکی و نیز بازگشت به گذشته که در خصومت است با رهایی و آزادی بشر از قواعد و قوانین منجمد شده الهی و باز مانده از 1400 پیش از این. همچنین پذیرش خصومت آشتی ناپذیر شریعت اسلامی با عصری که بشر بندهای بیشماری را که در دوران رشد و تکامل خود، بدست و پای خویش بسته بود، رها ساخته است. تاریخ نشان میدهد که کشورهایی که توانستند، بندهای دین را از دست و پای خود بگشایند و حکومت دین را، از عرصه عمومی بعرصه خصوصی برانند، نه تنها قادر شدند بر دشواریها و کمبودهای مادی پیروز شوند بلکه در کشف و شناخت انسان و حق و حقوق بشر موفقیت های بسیاری کسب نمودند.

حال شاید نوبت برهایش و آزادی مردم ایران و گشودن بندهای اسارت و بندگی از شریعت اسلامی فرا رسیده است.

این در حالی ست، که آنچه هم اکنون در جامعه اسلامی رخ میدهد، بازتابنده بی اعتبار شدن ارزشهای دین اسلام بعنوان یک نظام سیاسی ست. چرا که حکومت آخوندی، برغم خشونت و بیرحمی ای که از آغاز صعود بر منبر قدرت، از خود نشان داده است، با این جود، بقا و تداوم، استبداد مضاعف دین و قدرت بپایان راه خود رسیده است. چه اگر در دوران شاهی، از ورود بعرصه سیاسی و اندیشه بکسب قدرت و بیان آزاد، محروم بودی در امور روز مره زندگی از آزادیهایی برخوردار بودی که حتی بوجود آنها کوچکترین توجهی نمیکردیم.

 با صعود فقیه بر منبر قدرت، رفته رفته متوجه شدیم، که نه تنها آزاد در گویش نیستیم، در پوشش هم آزاد نیستیم همچنن در نوشیدن و آمیزش با جنس مخالف. بویژه زنان که باید برحسب شریعت اسلامی در جامعه ظاهر میشدند و حجاب اسلامی بسر میکشیدند و محدویت های بیشتری را در زندگی روزمره باید تحمل میکردند. بهمین دلیل، زنان، نخستین قشری از جامعه بوند و هستند که به بند شریعت اسلامی تن داند و حجاب را بسر کشیدند و هم اکنون نیز از نخستین ها هستند که بر علیه نظام بپا خواسته، سلطه نظام را بچالش کشیده و به رهایی جامعه از بندهای اسارت و بندگی ادامه میدهند. 

 بعضا، فکر میکنند که جنبش رهایش زنان از بند احکام شریعتی، از بند حجاب اسارتبار اخیرا آغاز گردیده است. حال انکه، اعتراض زنان بحجاب اسلامی از آغازین روزهای صعود فقیه بمنبر قدرت آغاز گردید. مبارزه  زنان در آنزمان، بدلیل عدم حمایت گروهای انقلابی، بویژه نیروهای چپ، نتوانستند به پیروزی برسند. شاید بآن دلیل که نه زنان و نه نیروهای انقلابی و لیبرال باین واقعیت آگاه بودند که حجاب و عفاف مولفه های قدرت اند، مولفه ای که بجز زنان هیچ گروه و یا سازمان سیاسی ای بچالش و مبارزه با آن تن نداده اند. درست است که زنان، محروم از حمایت مردان تن به حجاب اجباری دادند. اما، مبارزه خود را باشکال گوناگون با حجاب اجباری ادامه دادند.

 زنان در عمل اقتدار تعریف حجاب را از نیروهای تجاوزگر اسلامی سلب کردند و خود به تعریف آن پرداختند و نشان دادند که اگر هم حجاب و عفاف هم تعریفی داشته باشد، در عمل زنان هستند که قادر به تعریف آنند. بی دلیل نیست که اندازه های روسری ها هر روز آب میرفتند، کوچکتر میشدند تا به روسری های قیطانی معروف شدند. که خشم پاسداران دین و یا گشتهای ارشادی را برمیانگیختند. مانتوها را نیز زنان به سلیقه و میل خود تغییر دادند، رفته رفته تنگتر و کوتاهتر گردیدند. حتی شلوارها هم کوتاهتر و مچ و ماهیچه های پا نیز نمایان شدند و هچنان پاسداران دین را برآشفته میساختند. براین معضل ساپورت پوشی هم باید افزود که حوزه های علمیه و دستگاه فقاهت را بلرزه در آورد.

در یک زمانی احمدی نژاد رئیس جمهور پیشین، با نیت دلجویی از زنان و کسب رای آنها، از حجاب زنان در مقابل چادر دفاع میکرد که از طرف رهبری به پیش رانده میشد. در بحثی که در آن زمان در باره حجاب صورت گرفت، آخوند خامنه ای دردفاع از چادر بعنوان حجاب برتر برخاست.

"به نظر ما، بحث‌هايى كه درباب پوشش زن مى‏شود، بحثهاى خوبى است كه انجام مى‏گيرد؛ منتها بايد توجه كنيد كه هيچ بحثى در اين زمينه‏هاى مربوط به پوشش زن، از هجوم تبليغاتى غرب متأثر نباشد؛ اگر متأثر از آن شد، خراب خواهد شد. مثلاً بياييم با خودمان فكر كنيم كه حجاب داشته باشيم، اما چادر نباشد؛ اين فكر غلطى است. نه اين‏كه من بخواهم بگويم چادر، نوع منحصر است؛ نه، من مى‏گويم چادر بهترين نوع حجاب است؛ يك نشانه‏ى ملى ماست؛ هيچ اشكالى هم ندارد؛ هيچ منافاتى با هيچ نوع تحركى هم در زن ندارد. اگر واقعاً بناى تحرك و كار اجتماعى و كار سياسى و كار فكرى باشد، لباس رسمى زن مى‏تواند چادر باشد و - همان‏طور كه عرض كردم - چادر بهترين نوع حجاب است (رجا نیوز، 23 مرداد)."

البته، امروز، پس گذشت بیش از چهار دهه است که نیروهای انتظامی برهبری سردار قاسم رضایی صراحتا اعلام میکنند که حجاب و عفاف مولقه های قدرت ملی جمهوری اسلامی است وهشدار میدهد که:

هیچ مسؤولی در هیچ جایگاهی حق عقب نشینی در حوزه حجاب ندارد و کوتاهی در حوزه حجاب و عفاف خیانت است.

چنانکه مشاهده میشود یک فرمانده نظامی چنان سخن میگوید گویی که یک آخوند بر فراز منبر است که سخن میگوید.این بدان معنات که وقتی یک فرمانده نظامی بزبان آخوندی سخن میگوید، حکایت از توسعه و نفوذ سلطه آخوند در شیوه بر قراری امنیت میکند، شیوه ای مبتنی بر تهدید و تنبیه و مجازات.

سردار قاسم رضایی بدون تردید، دوره های نظامی بسیاری را گذرانده است تا بمقام فرماندهی رسیده است. اما، گویا هنوز نمیداند دین و باورهای دینی، از حوزه های شخصی زندگی یک انسان است، و شان پلیس را تا شان یک آخوند مفتش و کوراندیش پائین میکشد.

وقایع اخیر و یا جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی، ماهیت خشونتبار حکومت آخوندی مبتنی بر اصل و اصول دین اسلامی را آشکار ساخته و میسازد. واکنش خشونت و خونبار نظام به سوزاندن مقنعه ها، بیانگر این واقعیت است که تحمیل ححاب در سراسر کشور در خدمت اراده ای بوده است معطوف بکشاندن تمامیت جامعه باسارت و بندگی. جامعه ای رها از هر ظلم و ستم، در امان از هر خشونت و بیرحمی، همگان شیفته و کشته دین مبین اسلام، سربزیر و آرام، مطیع و فرمانبر، زبان بسته و چشم و گوش بسته، همگان در پناه دین اسلام، تهی از زندگی و بیگانه با آزادی هم به خوشبختی در این جهان دست می یابند و هم در آن جهان رستگار میشوند. آنچه این آرامش را دچار اختلال کرده است، توطئه دشمنان و شیاطین اسلام ستیزاست. وگرنه حکومت آخوندی ،هرگز مورد حمله قرار نمیگرفت. تف لیس ولی فقیه، سر دبیر کیهان، میگوید دشمنی امریکا با جمهوری اسلامی بآن علت است که امریکا نمیتواند قطار پیشرفتها نظام اسلامی را بپذیرد.

بخودی خود روشن است که حکومت آخوندی نمیتواند تن بکوچکترین مصالحه و مذاکره در باره حجاب بدهد. چرا که حجاب نه نماد سلطه بر نیمی از جامعه بلکه نماد تسلیم و اطاعت و فرمانبری نمامیت جامعه است. از آغاز  سوار بر حجاب بود که آخوند توانست نزدیک بر نیم قران تمامی جامعه را باسارت و بندگی بکشد و اکنون نیز با برانداختن حجاب است که جنبش رهایی بخش زن زندگی و آزادی به پیروز میرسد، صرفنظر از زمان و درازی و کوتاهی آن. چون این تحول و دگرگونی نه تنها زندگی جامعه ما را تغییر میدهد بلکه جهان را در تبعیت از نظمی نوین و انسانی مبتنی بر آزادی در میآورد.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.com

۱۴۰۱ مهر ۲۲, جمعه

دوران پاکزدایی جامعه 

از آخوند فرا رسیده است!

ناظران وقایعی که در درون حکومت آخوندی میگذدرد و نزدیک به ورود به پنجمین هفته است، از آغاز هشدار دادند که این جنبشی که در اعتراض به مرگ مهسا امینی برپا گردیده است به جنبش برای حجاب تقلیل ندهیم. امری که حکومت آخوندی در آن مهارتی خاص دارد افزوده بر مهارت در تحریف و وارونه سازی حقایق. مهارتی که آخوند از زمان ورود به حوزه های علمیه در مرتبه طلبه گری آغاز به آموخنتن میکند، مهارتی که در لابلای هرگونه بحث نحوی و فقهی نهفته است. حال آنکه باید بآینده ای نگریست بر ساخته از جامعه ای بی نیاز از قشری مفتخوار بنام قشر آخوند.

هماکنون، نیز، در تبدیل منبر روضه و خطبه بمنبر قدرت و حکمرانی،  حکومت آخوندی ازهمان مهارتی استفاده کرده است که در دوران طلبه گری آموخته بوده است. اما، تا چه حدی این مهارتها همچنان پس از بکارگیری آنها بطور مستمر در بیش از 43 سال، موفق به آرامسازی براندازان جوان میانجامد، جای چندان امیدواری نیست و بعید بنظر میرسد بتواند که نطام را از باطلاقی که در آن فرو رفته است بیرون بکشد.

با این وجوود، این مطلبی است که تداوم دلاوری براندازان، تا چه حدی نیروی خشونتبار دین و متولی آن آخوند را ضعیف و فرسوده نموده و چالش نیروهای سرکوبگر را با ابزارها و تاکتیک های ابتکاری، بعقب نشینی وادار میسازد.

پس از گذشت سه هفته و ادامه حضور دلاوران برانداز در شهرهای سراسر کشور، آخوندهای قدرتمدار از راس تا ذیل، سکوت را شکستند و دهان خود گشودند و با ایما و اشاره به خیزش مردمی در سرتاسر کشور اشاراتی نمودند و سعی کردند که با زبانی نرم و محتاطانه سخن بگویند. حال آنکه هرگاه زبان بسخنگویی گشودند، بنزین بیشتری بر شعله ها خشم انقلابی براندازان دلاور ریختند. حکومت آخوندی هرگز باور نکند این دلاوران تحت سلطه مطلق دین در همه عرصه ها زندگ رشد نموده، ببلوغ رسیده اند و وارد میدان براندازی حکومتی شده اند که در آن پرورش یافته اند، حکومتی که روند براندازی آنرا تا بیروزی، ادامه میدهند.

اما، چه تعجب اگر آخوند حاکم، از حرفه اصلی خود یکبار دیگر استفاده نکند و دست به تحریف و وارونه سای حقایق نزند که هر بار بر شعله خشم براددازن دلاور افزوده و میافزاید. آخوند رئیسی هنوز بر آن باور است که مینواند بعنوان گمارده آخوند خامنه ای، اراده معطوف به استبداد مضاعف دین و قدرت را در هر زمان و مکانی بازتاب دهد و در سخنانش در دانشگاه، دانشجویان را به مگس های تشبیه کرد که قصد ورود بعرصه سیمرغ را داشته اند. البته این در زمانی صورت میگیرد که نظام سعی میکند قدمی بعقب بردارد، هرچند محتاطانه، مبادا که نطری را بخود جلب نموده و فریبکاری آخوند، متولی دین اسلام یکبار دیگر آشکار گردد. غافل از انکه پس از بیش از 43 حکومت، مشت فریبکار آخوند باز شده است. ضربات سنگینی که نیروهای سرکوبگر حکومت آخوندی بر وجود براندازان دلاور وارد میکند، دیگر تاثیر خود را از دست داده است، واقعیتی که حکومت آخوندی بجای پذیرش آن، بنحو مسخره آمیزی بار دیگر بر فراز منبر قدرت صعود میکند و به تحریف و وارونه سازی واقعیت میپردازد.

حکومت آخوندی، پس از گذشت چهار هفته مبارزه براندازان دلاور، آنرا اغتشاش میخواند، برنامه ریزی شده بدست دشمن خارجی، مشخصا، امریکا و اسرائیل. که آنچه نیروهای نظام با آن روبروست، آتشی ست که بدست شیاطین روشن شده است. آخوند خامنه ای در اخیرترن خطبه اش یکبار دیگر، اعلام کرد که نیروهای مقاومت در برابر 43 سال سلطه مطلق حکومت آخوندی خود جوش نیست و بر ساخته دست خارجیها معرفی میکند.

حکومت آخوندی،، از ولی فقیه، آخوند خامنه ای گرفته تا قاصی القضات، ریاست دادگستری، آخوند محسن اژه ای، از آغاز سعی خود را کردند که دلاوران براندازی را به کشته سازی و سوزاندن قران متهم کنند. حال آنکه گفتمان قران سوزی، گفتمانی ست که حکایت از استیصال نظام دارد که در بازگشت بگذشه بدوران رسالت و خلفای راشدین بازتاب مییابد. آنهم در دوران تلفنهای دستی و سرعت ارتباطات و نشر اطلاعات که نشان میدهد که پسروی در نهاد آخوند نهفته است. که آخوند خصم آشتی ناپذیر گذر زمان از گذشته است بآینده، خصومتی که تلاش میکند آنرا با ابزار دست یابی به اسلحه نهایی و صرف هزینه های هنگف آنرا پوشانده و نشان بدهد آخوند پیشرونده است و آینده نگر. حال آنکه، سعی برآن دارد که حرکت جمعی دلاوران برانداز را  به کشته سازی و قرآن سوزی متهم کنند. البته بر این تصور که مردم کشور ایران، بعنوان مسلمان و یک کشور اسلامی تاب تحمل شنیدن خبر نا گوار قران سوزی را نخواهند داشت، خاک بر سر ریزند و سینه چاک به نیروی سرکوبگران می ییوندد. ذهی خیال باطل.

 اگرجه در رده فوقانی حکومت آخونندی، از جمله آخوند های کت و شلواری، مثل علی لاریجانی ، رئیس مجلس سابق و عضو شورای مصلحت نظام، راه و روش نرمتری، هر چند با ترس و لرز برای عبور از بحران پیشنهاد میکنند که

 

مسأله این است اگر در جامعه‌ای، جوانان از نظر فکری و اجتماعی یکی از احکام شرعی را به درستی اجرا نکردند، این صددرصد خلاف نیست. چون فقط برخی حجاب کامل ندارند. سئوال این است سنت گذشته چطور با آنان برخورد می‌کرد و علمای فهیم کشور چه توصیه‌ای می‌کنند؟ شما تردید نداشته باشید وقتی پدیده‌ای یک مقدار رواج می‌یابد، رفتار سفت و سخت درباره آن علاج کننده نیست. حالا این مسأله که ذات فرهنگی هم دارد.

این دز حالیست، آخوند خامنه ای و تف لیسان وی که بر مسند ریاست جمهوری و قاصی القضات بر ریاست دادگشتری نشسته اند، آخوند رئیسی و آخوند اژه ای در پی رهبر، حوادث اخیر را نه بر خاسته از درون بلکه طرح ریزی بدست شیاطین و دشمنان نظام توصیف میکنند. آنان، همگان، در دفاع از دین اسلام است که جنایت هایی که مرتکب میشوند و بغارت وتتاولی که دست میزنند وخونهایی که میریزند، توجیه میکنند.

اما، کدام نظام استبدادی را می یابی که بر راس آن دیکتاتوری که ادعای خدایی میکند، عقل و خرد بکار گیرد و واقعیت را بپذیرد که از یک دیکتاتور دینی میتوان انتظار داشت. بر عکس، دیکتاتوری که در راس، خدایی میکند و گوینده حرف آخر است، با بکارگیری نیروی های سرکوبگر و بکارگیری آنها بدون واکنش بدولتهای خارجی و حقوق بشریها، نظام را در باطلاقی  فرو میبرد نجات ناپذیر. بی خبر از این واقعیت که دلاوران برانداز، دین اسلام را، بنیان مشروعیت نظام، از نیاکان خود بارث نبرده اند بلکه پیوشته همچون نیرویی متخاصم و خشونتبار با آن روی در روی گردیده اند، نیرویی بازدارنده، محدود کننده و سختگیر. خصومت و خشونتی که تحمل و بردباری دلاوران برانداز را لبریز نموده است جنانکه سرکوب و نابودی آن چندان ساده نیست.

اما، استبداد واقعیت پذیر نیست تا لحظه نیستی. همین بس بسرنوشت قذافی در لیبی و بن علی در تونس، بعنوان مثال، در بهار عربی بنگریم. درست است که هنوز کمی زود است که سرنوشت های مشابه ای را در انتظار رهبران حکومت آخوئدی دانست. ولی نباید هم انتظار داشت که نظام تا آخرین لحطه در اندیشه تداوم و بقای خود نباشد. که بخودی خود بد یوم هم نیست. چه، طولانی شدن جنبش براندازی و یا جنبش رهایش زن، زندگی، آزادی بدلیل مقاومت و پایداری رهبران نظام، میتواند به تعمیق و رشد آن منجر شود و بقای آنرا در طی زمان تصمین کند.این بدان معناست که رهایش جنبش زن، زندگی، آزادی، چیزی نیست مکر جنبشی رهایی بخش، رهایی از توهمات و خرافه اندیشی بر خاسته از دین اسلام که در بآتش کشیدن حجابها بازتاب می یابد و پاکزدائی جامعه از قشر آخوند.

حال بعضا، عنوان کنند که حجاب در قرآن نیامده است و ساخته دست آخوندهاست. بفرض که چنین خوانشی درست و صحیح باشد. اما، نبود حجاب در متن، مقام و منزلت زن را در قران تغییر که نمیدهد. این در حالی ست که نظام ولایت بر آن تصور است که میتواند حکومت را ادامه دهد تا قیامت بر اساس به بند کشیدن زنان و باسارت در آوردن جامعه در کل.

رویایی که از آغاز، نظام را محکوم بشکست ساخته بود. چرا که حکومت آخوندی بیدرنگ، رنگ عوض کرد از یک حکومت سیاسی بیک حکومت دینی واپسگرا و مطلق خواه تبددیل نمود. حکومتی که برای بقای خود هزارن تن از بهترین جونان این آب و خاک یا بطناب دار آویخت و یا به جوخه های تیرباران سپرد. چنان کشتاری البته رفته رفته بسلط اخوندها بر تمامی جامعه انجامید و زندگی اجتماعی را تیره و تاریک ساخت. با این وجود، همیشه صدایی از گوشه ای بر پا شده است. یکروز کشاورزانن اصفهان، در روز دیگر، برخاستن کار گران هفت تپه، در پی خیزش های زودتر دانشجویان و ویراسازی کوی دانشگاه بمنصه ظهور میرسند.

البته، پس از چند سال برقراری سکوت، جنبش رای من کجاست عملا بر سینه نظام دست رد نهاد که هماکنون روشن میشود بدلیل محدودیتش نتوانست بهدف برسد. جنبش های 96 و 98 اگر چع  بلاحظ جغرافیایی شهرهای بیشتری را بوشش داد، با این وجود نیروهای سرکوبگر توانستند شعله ها خشم را برای چند صباحی فرو نشانند.

 حال انکه جنبش رهایش زن، زندگی، آزادی، خیزشی محلی و محدود نیست، ویژگیهایی که همیشه به نفع نیروی خشونت بوده است. میکوبیدند و ویران میکردند و میرفتند. چون حکومت آخوندی منزلتی برای دانشکاه و دانشجو قائل نبوده و نیست و آنرا بر ساخته دست خود میداند. اما،  امروز دانشجویان دانشگاه هایی بپا خاسته اند و در جنبش رهای بخش زن، زندگی، آزدی شرکت میکنند که جکومت آخوندی فکر میکرد به تسلیم و اطاعت وا داشته بود.

بنا بر آنچه آمد چندان بیراهه نرفته ایم اگر نتیجه بگیریم که جنبش رهایش زن، زندگی، آزادی، جنبشی است بی زمان و بی مکان جنبشی ست که در دل اسارت و تاریکی و بندگی- واژه و معانی که ریشه بر گرفته از دینی بر ساخته از گفتار خدایی که پس از گذشت 1400 سال هرگز سخنی تازه بزبان نرانده است، رشد نمود و بعرصه وجود آمده است. خدایی که حرف آخر را زده است، آنهم در قرآن. حکومت فقیه اماده پذیرش این حقیقت نیست که احکام قرآن را نمیتوان بر دوران دیجیتالی حاکم ساخت. تا حوزه های علمیه بر سر آخوندها آوار نشوند، باین حقیقت پی نخواهند برد که جامعه نیازی بوجود آخوند ندارد. که دوران پاکزدایی جامعه از آخوند فرا رسیده است.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

 

۱۴۰۱ مهر ۱۵, جمعه


مرگ بر دیکتاتور!


آنچه جنبش رهایش زن، زندگی، آزادی را در ادامه جنبشهای 96 و 98، از جنبشهای دیگر، از جمله جنبش سبز، مجزا و مشخص میسازد، شعارهایی ست که از مرزهای قومی و جغرافیایی میگذرند. نه از سازش و اصلاحات خبر میدهند و نه از واپسگرایی و یا بازگشت بدوران طلائی امامت برهبری فقیه و دستگاه فقاهت.

شعارهایی که بر سر همه زبانها جاری میشوند، بسیارند و بسی بسیار متنوع و متفاوت از یکدیگر. اما، همه آنان داری سوی و جهتی واحدند. اگر چه نمیتوان همه شعارها را یک بیک در زیر ذره بین گذارد، اما، میتوان در باره جمع آنها بطور کلی مختصرا اشاراتی نمود و در میان آنها، شعاری مثل شعار مرگ بر دیکتاتور را محور اصلی بررسی ای که در زیر میآید قرار داد.

مثلا، اکر شعار خامنه ای قاتل است ولایتش باطل است، شعاری که در آواخر جنبش سبز که بخشی از آن تا آخرین لحظات در میدان مانده بودند ظاهر گردید، تکرار آن امروز، بسی بسیار پرمعنی و پرمحتواتر از زمان ظهور آن در بیش از 12 سال پیش است. چون بیانگر تجربه ای است مشترک: مرفق خونین ولی فقیه را هماکنون اکثریت ملت تجربه کرده اند و باین دلیل خواستار پایان آنند. شعارهای، توپ و تانگ و فشفشه، آخوند باید گم بشه و یا ننگ ما، ننگ ما، رهبر الدنگ ما، و یا حکومت اسلامی نمیخواهیم، نمیخواهیم، نیز، همه بیانگر حقیقتی اند که اکثریت ملت خود را با آن شناسائی میکنند. چون خبر از تغییر و تحول اساسی میدهد نه از بقای نظام از راههای عقلانی تر. نیز شعارهایی هستند که روی بآینده دارند و امید برهایش از بندهای اسارتبار شریعت اسلامی.

بعبارت دیگر، شعارهای حاکم بر جنبش، در جمع، حکایت از یک گسل میکند، گسل از نظامی که انسانها را به اسارت و حقارت میکشاند، آنهم بر بنیان زن ستیزی، بهر قمیتی، از جمله ربودن دختران جوان هنجار شکن و بقتل رسانیدن آنها بفجیعترین وضع، همچون اخیرترین آنان، مهسا امینی و نیکا کرمی و بسیاری دیگر که بعضا هویتشان مخفی نگاهداشته شده است. این گسل از حکومتی است جنایت بار و مقدس و برگزیده الله که جوانان را در اقصا نقاط کشور بوجد آورده است. گسل از گذشته ای خفت بار، سراسر آکنده از مکر و حیله و فریبکاری دستگاه آخوندی بر فراز منبر قدرت، گسلی است که خبر از باور بگذر از حکومت اسلامی و ارسال آن به مرده شور خانه تاریخ میدهد.

اگر در گذشته درگیری با باورهای دینی و نقد ارزشهای اسلامی تنها با فدای زندگی امکان پذیر بود، که آخرین آنها شاعر و پژوهشگر قهرمان، سعیدی سیرجانی بود، امروز، شرکت کنندگان در جنبش رهایش زن، زندگی، آزادی، دین اسلام را همانند نیاکان خود بارث نبرده اند و در وجود آنها آنگونه که در وجود نیاکانشان نهادین شده بوده است، ذاتی و نهادین نگردیده است. دلاوران جوانی که حکومت اسلامی را بجنگ دعوت میکنند، با دین اسلام، همچون اجداد خود رابطه احساسی و عاطفی بر قرار نکرده اند. چگونه میتوان به دینی پناه ببری و خود را در سایه اش خوشبخت پنداری که نیمی از جمعیت خود را کمتر از نیمی دیگر می پندارد. چگون میتوان باصل و اصول دینی ایمان آورد که نه تنها زنان را بلکه مردان و کل جامعه را ببند و زنجیر میکشاند با ابزار سرکوب و کشتار و زندان و شکنجه.

 دلاورانی که امروز در برابر نیروهای سرکوبگر نظام، نفی و نابودی حکومت اسلامی را فریاد میزنند، در واقع، قربانیان حکومت دین اند، قربانیان حکومت آخوندی. اما، آن دوران بسرعت در حال سپری شدن است. آنان که امروز با تاکتیک های جدید نیروهای سرکوبگر نظام را بچالش میکشند، دیگر خود را قربانی نمی پندارند. واکنش آنها را میتوان نسبت به آنچه بازتابی از جمهوری اسلامی در بر داشته است مشاهده نمود، خشماگین به ویرانی و اضمحلال نهایی آن میکوشند. حکومت آخوندی بانچه نمیاندیشد حرمت دین و هنجارهای دینی است در نزد ملتی جوان، ملتی که آینده را در پیش روی دارد، بویژه در نزد زنان کشور و آن جمعیت وسیعی که دین اسلام را نه بارث بلکه از سر ترس و اجتناب از تنبیه و مجازات پذیرفته اند. در واقع هرچه جنبش رهایش زن، زندگی، آزادی، تداوم بیشتری بیابد، عمیقتر گردد و ارزشهای آن نهادین گردند و رهنمای آینده.

اما، مرگ بر دیکتاتور، شعاری ست که از آغازین ترین لحظات جنبشهای اعتراضی، از دیرباز در سراسر کشور طنین افکنده است، بویژه در شرایط کنونی. مرگ بر دیکتاتور، نه تنها تحت تیغ و تازیانه، در زیر رگبار گلوله ها و ضرباتی که نیروهای سرکوبگر، بر سر و تن تظاهرکنندگان فرود میاورند، همچنان بر سر زبانها جاری گردیده است و میگردد، بلکه در چهار گوشه جهان ایرانیان مقیم کشورهای خارج، بویژه در غرب، در هماهنگی و همدردی و همبستگی با درون جامعه ایران، مرگ بر دیکتاتور را بگوش جهانیان میرسانند. بهمین دلیل، این شعار را باید شعاری دانست که تاکنون جنبش خود بخودی و خودجوش ملت ایران را برغم تفاوتهای قومی و جغرافیایی وحدت بخشیده وسامان داده است. یعنی که شعاری ست که راه را نموده و نه تنها جوانان و حتی نوجوانان دبیرستانی بظاهر پراکنده را یکسان برانگیخته است. همه قرائن حاکی از آنست که پدران و مادران نیز با تایید شعار مرگ بر دیکتاتور، آمادگی برای گذر از حکومت آخوندی را بمعرض نمایش میگذارند.

شعار مرگ بر دیکتاتور وجه مشترک تمام شرکت کنند گان در جنبش رهایی بخش زن، زندگی، آزادی است. در مصداق و ماهیت آن نه جنگی است و نه جدلی. بعید بنظر میرسد که بتوان در سراسر جنبش تنها یک فرد را یافت که با این شعار مخالفتی ابراز نماید. حتی میتوانیم فراتر از این رویم و بگوییم که مرگ بر دیکتاتور مصداق جهانی و تاریخی دارد. تاریخ بشر، بویژه تاریخ ما، ایرانیان، نشان میدهد که وجود دیکتاتور و نظام دیکتاتوری در خصومت و ستیز است با کمال انسانی. در هر زمان و مکانی که دیکتاتور بر مسند حکمرانی جلوس یافته است، همراه بوده است با محرومیت از حق گزینش و تنزل انسان به  حیوان. این است که جوانان دلاور کمر به واژگونسازی آن بسته اند.

این بدان معناست که شعار مرگ بر دیکتاتور، خبر از تحول و دگرگونی میدهد، خبر از رهایش از محرومیت و کسب آزادی میدهد، نه از بند استثمار سرمایه و نابرابری های فقر و ثروت و یا مزد و سرمایه. که از رهایش از وجود قاعده و یا قواعد و قوانینی گزارش دهد که در دامنش دیکتاتور و دیکتاتوری پرورش میابد، شریعت اسلامی. شریعتی که در آن دیکتاتور تبلور الله، خداوند یکتا و یگانه است، که فرمانرواست و حاکم مطلق در نظام فرمانروایی و فرمانبری.

دیکتاتور بازتابنده قدرتی است بدون مرز و حدود. دیکتاتور، اگر جلوه ی خداوند یکتا و یگانه، جلوه الله، نباشد، سایه او و یا جانشین و نماینده خدا و دریافت کننده ویژه مهر و اقتدار اوست. دیکتاتور، همچون خداوند بی همتا، مبرا از هرگونه مسئولیتی ست. فرمان و اراده ی او همیشه، در هر زمان و مکانی ثمر بخش و سود آور است. دیکتاتور متکلم وحده است. تنها او گوینده است. جماعت، همگان شنونده اند. دیکتاتور مصون از نقد و نفی است. حمد و ستایش میخواهد و تملق و چاپلوسی. دیکتاتور، همچون خدا، دهنده رزق و روزی است و گیرنده ی جان و زندگی. ارباب است و مالک.

دیکتاتور، سرزمینی را که بر آن حکومت میکند، ملک شخصی خود میپندارد، و مردمی که بر آنان حکم میراند، رعیت و بنده ی خود بشمار آورد. دیکتاتور صفات برجسته خداوند یکتا و یگانه، الله را در خود جمع دارد. بنابراین بجز نظم و انضباط، و تسلیم و اطاعت مطلق چیزی دیگری نمیخواهد، بی دلیل نیست که نسل حاضر به پایان بخشیدن آن برخاسته و اراده معطوف به گذار از دوران تاریکی را بدوران روشنائی و رهایش جنبش زن، زندگی، آزادی را روزانه و شبانه در برابر نیروهای سرکوبگر نظام بمعرض دید جهانیان نهاده اند.

بنابراین، شعار مرگ بر دیکتاور تنها بیانگر خواست نابودی دیکتاتور نیست بلکه نفی زمینه ایست که در طول تاریخ، دیکتاتور را تولید و باز تولید کرده است. روشن است که دیکتاتور زاییده نمیشود بلکه در گستره ی تاریخ و جامعه است که پرورش مییابد. دیکتاتورها رفته اند، اما بی درنگ دیکتاتور دیگری برخاسته است و بر مسند قدرت جلوس یافته است. بیش از صد سال مبارزه ما، ایرانیان، از برای رهایش از زورگویی و کسب آزادی، بویژه در دوران حکومت آخوندی، بما آموخته است که ممکن است دیکتاتور را سر به نیست و نابود نماییم، اما، نظام دیکتاتوری را بر جای خود واگذاشته و یا حتی آنرا مستحکم تر ساخته ایم. مگر نه اینکه در جنبش رهایش 57، ما تاج و تخت پادشاهی را واژگون ساخیتم و شاه را آواره و گوربگور کردیم؟  بر ویرانه های آن چه چیزی را نشاندیم؟ مگر نه اینکه منبر روضه و خطبه را به بارگاه قدرت و اقتدار تبدیل نموده و آخوندی را که بر فراز آن سخن میراند همچون خداوند یکتا و یگانه مورد حمد و ستایش قرار دادیم؟

واقعیتی ست غیر قابل آنکار، در 57 از یک دیکتاتور رهایش یافتیم، اما، بی درنگ یکی دیگر را بجای آن نشاندیم. به ضرورت ها تن دادیم و تاریخ را فدای ضرورت ها ساختیم، گویی که چپ و راست، دین و ضد دین با هم تبانی کردند که خداوند یکتا و یگانه، آخوند خمینی را از بیخ آسمانها به زمین آورند. او و پس از او، آخوند خامنه ای را فرمانروا و ارباب و مالک خطه ایران نمایند. نه تنها خود را از محرومیت های دیکتاتوری سیاسی شاه رها نساختند بلکه بر آن بندهای اسارتبار دین و توهمات خرافی را، نیز، افزودند. نه تنها رهایشی از طلمت سیاسی بوقوع نپیوست بلکه بارکش استبداد مضاعف دین وقدرت هم شدند. اما، جنبش رهایش زن، زندگی، آزادی، از جنس دیگریست، بسوئی در حرکت است، گریزان از تاریکی و نظام فرمانروایی و فرمانبری. رهایش جنبش زن، زندگی، آزادی، حرکتی ست با شکوه بسوی روشنایی و ارسال دینی ست بدوزخ الهی که پیوسته خواهان ظلمت است و سیاهی.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjme@gmail.com 

۱۴۰۱ مهر ۱۱, دوشنبه

 

چادر اجباری:

!تجربه یک خواهر


 

می گفت مادر بد جوری مریض بود. بیست روزی بود که سرما خورده بود. نفسش بزور با لا میآمد. هر قدمی که بر میداشت نزدیک بود که قلبش از سینه اش به بیرون بپرد. بدروازه بیمارستان که رسیدیم برای مادر پیر تقاضای ویل چیر کردیم. گفتند که ندارند. زیر بغل مادر را گرفتم کشان کشان بطرف سالن اصلی بیمارستان روان شدم. حال خودم هم چندان تعریفی نداشت. به نفس نفس افتاده بودم. متوجه شده بودم که خود نیز بسن کهولت دارم نزدیک میشوم و حمل مادر پیر دیگر چندان ساده نیست. پس از تلاش و کوشش بسیار، هن هن کنان سرانجام بسالن بیمارستان رسیدیم و روی صندلی ها بانتظار نشستیم. ناگهان چهار و یا پنچ تا دختر خانم جوان که بنظر میرسید بیش از پانزده یا شانزده سال نداشته باشند به دورم حلقه زدند. فکر کردم که برای  امداد آمده اند، چون متوجه وخامت حال مادر و اوضاع آشفته من شده اند. داشتم فکر میکردم که  چه مهر و عطوفتی. اما این یک رویای زود گذر بیش نبود که یکی از آن دختر خانمها نهیب زد که خانم حجاب تان مناسب نیست. روسری شما باریک است. همه دارند بشما نگاه میکنند. چیزی از موهایم بیرون نبود با این حال آن چند تاری هم که افشان شده بود و سبب هراس خواهران پاسدار دین، پوشاندم و روسریم را تا وسط پیشانیم پائین کشیدم. اما میدانستم که درد آنها روسری من نیست بلکه کابشنی بود که به تن داشتم. کابشن سیاه رنگ روی شلوار بلند مشکی. تنگ نبود  ولی تا بالای زانوایم میرسید. یعنی باندازه کافی بلند نبود. فکر نمیکردم مشکلی برایم فراهم بیاورد. چون تردید نداشتم که مادر را حداقل به چندین دکتر و کلینک و احتمالا علکس برداری و آزمایش  و پرداخت حساب و گرفتن دارو حمل میکردم. فکرکرده بودم دست کابشن سیاه روی شلور مشکی کفشهای ورزشی اشکالی بوجود نخواهد آورد و در نتیجه میتوانم مادر را از اینجا به آنجا بکشانم. اما زود فهمیدم که اشتباه بزرگی کرده ام. در   صدد توضیح و توجیه برآمد م. بخواهران گفتم میدانم که شما چرا بمن گیر میدهید. حجاب من هیچ اشکالی ندارد نه تنگ پوشیده ام نه نقطه ای از بدنم پیداست. اگر کابشن من قدری کوتاه است بآن دلیل بوده است که راحت تربتوانم بدنبال مادرم در بیمارستان سگ دو بزنم. گفتند برو برگشت ندارد باید چادر بسر کنی. گفتم خانم های عزیز، من چادری نیستم. من که توی کیفم چادر با خودم حمل نمیکنم. یکبار دیگر گفتند وضعیت شما نظر مردم را بخود جلب میکنید. گفتم توی این بیمارستان کیست که به یک مادری که بیش از شصت سال از عمرش گذشته نظرش جلب بشود. باضافه من که مسئول چشم چرانی دیگران نیستم. چرا نمیروید بآنها بگویید که جلوی چشمشان را بگیرند و بیخودی بزن مسنی مثل من تماشا نکنند. گفتند نمیشود. شما باید چادر بسر کنید. ما چادر داریم و بشما میدهیم. تا وقتی که شما در این بیمارستان هستید باید چادر داشته باشید. مرا به انتظامات بیمارستان کشاندند و چادر را بمن دادند. چادر را گرفتم اما بجای اینکه بسرم بکشم خیلی شل و ول به کمرم بستم بطوریکه مقداری از آن بروی زمین کشیده میشد. بخواهران پاسدار دین گفتم من که چادری نیستم که چادر بسر کنم باضافه شما از کابشن کوتاه من ایراد میگیرید. پس تنها آنجایی را می پوشانم که به نظر شما دارای اشکال و ایراد است. بعد یک دست بزیر بغل مادر گرفتم و در دست دیگر کیف در حالیکه چادر بروی زمین بدنبال من بروی زمین کشیده میشد به بخش تخصص قلب رفتیم و بعدا از انتظار زیاد ما را بدکتر داخلی فرستادند و از آنجا دستور گرفتیم که باید بستری شود. باین معنا که حالا حالا باید مادر را در حالیکه چادر روی زمین کشیده میشد و اشغالهای زمین را جاروب میزد از یک سوراخ بسوراخ دیگری میرفتیم تا بلاخره بعدا از بیش از پنج ساعت دوندگی ماد را بستری کردیم. اما مطمئن هستم که کابشن  من که تا نزدیکی زانویم میرسید هرکز نظر کسی را بخود جلب نمیکرد. اما بعد  از بستن چادر  بکمر گویا تماشایی شده بودم چون نظر همه بسوی من بر میگشت. شاید فکر میکردند که دیوانه شده ام. که کم و بیش هم دیوانه شده بودم و خونم داشت بجوش میآمد. کسی که بیخودی به بیمارستان قدم نمی گذارد یا مریض است و یا مریض بهمراه دارد و یا بدیدن مریض میرود. بیمارستان که جای این حرفها و بگیر و ببند که نباید باشد. در بیمارستانها بجای اینکه از مریضها و مریض داران دستگیری و پرستاری کنند. مهر و شفقت  و همدردی نشان داده مریضها و مریض داران افسرده را شاد و خوشحال کنند با خشونت و بیرحمی با آنها مواجهه شده و میخواهند نظم و انضباط حجاب را برقرار سازند. پس آن حس همدردی که در سرشت انسان نهفته شده است کجا رفته است. سرانجام پس از کذراندن مدتی طولانی در بیمارستان و دوندگی بسیار و بستری ساختن مادر، هنگام خروج از بیمارستان چادر را به انتظامات بیمارستان بردم و جلوی خواهران پاسدار دین پرتاپ کردم و گفتم چادرتان بدرد خودتان میخورد من چادری نیستم.

 

*بیمارستانی که در آن چادر اجباریست. بیمارستان دولتی و متعلق به ناجا و یا نیروهای انتظامی جامعه ایران واقع در خیابان ولی عصر می باشد.

فیروز نجومی

Firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/ 

fmonjem@gmail.com

۱۴۰۱ مهر ۸, جمعه

 نا پذید شدن فره ایزدی

و سقوط آخوند خامنه ای!



اگر فراموشی در نهاد بشر نهاده نشده بود، عقل و خرد و فرزانگی از دست میداد، اگر به شیفتگی و شیدایی مبتلا نمی یافت، تردید مدار که در چنگال جنون و دیوانگی باسارت در میآمد. اما، آنچه که هم اکنون در کشور ما، ایرن، بوقوع پیوسته است و بر حسب قراین، میرود که تداوم یابد، هرگز نباید بفراموشی سپرده شود، هرگز. چرا که جوش و خروشی که از این حرکت جمعی ، از این جنبش شکوه بر انگیز، برمیخیزد صدای زنان بلندتر از هر صدای دیگری بگوش میرسد. باید هم چنین باشد. چون حکومت آخوندی بر بنیان ستیز با زن و باسارت و بندگی کشاندن زنان بنا گذارده شده است. با ابزار سلطه بر زنان، از جمله حجاب، توانسته است مردان و تمامیت جامعه را، نیز، باسارت و بندگی بکشاند.

پس، طبیعی است که اولین ضربه کاری را زنان  بر بدنه نظام مقدس زن ستیز اسلامی، بر ساختار حکومت آخوندی، بر ساختار استبداد مضاعف دین و قدرت فرود آورند و بدست و به رهبری زنان بفروپاشی کشانده شود. چه بهتر و والاتر از این؟ رهایش از بند و خفت و خواری تحت حکومت اسلامی بدست زنان، چیزی نمیتواند باشد مگر،  افتخار و سر بلندی یک ملت آزادیخواه. از دل تاریکی و نا بینائی و نادانی ست که زن و زندگی و آزادی پا بعرصه وجود مینهند. بیانگر قاعده و یا قانونی معروف بقانون دیالکتیکی.

زنان و مردان، جوانان و میانه سالان، مردمی که در فروپاشی حکومت آخوندی شرکت میکنند، مهم نیست، در خیابانها یا در خلوت خانه ها، همچون کوهی از آتش فروزنده را مانند که هرگز خاموش نگردند. جوش و خروشی که نه تنها حکومت آخوندی را روانه مرده شورخانه تاریخ میکند بلکه بندهای پاره پوره دین اسلام را از دست و پای خود میگسلند و خویشتن را از اسارت و بندگی در دست توهمات و خرافه پرستی دین آخوندی رهایش می بخشند. رسیدن باین هدف عالی و عظیم و با شکوه است که بدون آغراق کل جامعه را، همدل و همدرد و یگانگی بحشیده و کثرت را با وحدت یکی گردانیده است: از راس گرفته تا میانه و ذیل جامعه، از کارگر و سرمایه دار تا معلم و کاسبکار، از بازنشسته تا جوان و تازه کار، از لر و کرد تا ترک و گیلک و عرب و بلوچ، نیز  از جنوب و شمال جغرافیای کشور گرفته تا  غرب و شرق وطن.

باور باین هدف و یا باور به آرمان رهایش از بندهای اسارتبار دین است که برگزیدن راهکارهای مناسب با زمان را تعریف و تشریح و امکان پذیر نموده، بآینده روشنی می بخشد و ما را از بازگشت بگذشته و واپسگرایی بازمیدارد وراه پیشرفت و تعالی را مینمایاند. وگرنه چه بسا تشتت و تکثر و تفرقه روی نماید و پیروزی و یا رسیدن بارامان رهایش از بندهای کیش اسلامی و خرافه اندیشی را دشوار و پیچیده کند.

در سوی رهایش از استبداد مضاعف دین و قدرت است که ضربه برزگ کاری را باید نخست زنان بر ساختار آن و هرآنچه که بازتاب دهد دبن را در جامعه، فرود آورند. حکومت اخوندی باید با ضربه مشتهای کوبنده موجوداتی از هم فرو بپاشد که تا دیروز، کمتر از انسان، بویژه کمتر از جنس مرد بشمار میاورد  و پیوسته بخواری و حقارت و خدمت به جنس مرد محکوم ساخته بود. آری، این یک واقعه ی بی نظیر است در سراسر تاریخ. که نفی زن سبب شود که زن زنده شده و آزادی را بزندگی باز گرداند. این همان واقعه تاریخی ست که، صرفنظر از سرنوشت نهائیش، هرگز نباید بفراموشی سپرده شود.

 نزدیک به نیم قرن حکومت آخوندی، این واقعیت را آشکار نموده است که سلطه بر زنان، رمز، نه فقط سلطه برتمامیت جامعه بلکه کلید ویرانی و سیه بخشی و تلخی به زندگی و رنحبار نمودن آن، نیز بوده است.

البته که در اغاز با ابزار فریب و ریاکاری و بعدا با بکار گیری ابزار ترس و سر کوب، آزادی را هم از زندگی ربودند. ما، نیز خود را میفریبیدیم چنانکه گویی در آزادی ست که زندگی میکنیم. این در حالی است که حکومت آخوندی از آغاز صعود بر منبر قدرت، خصم آشتی ناپذیر اندیشه به زن و زندگی و آزادی بوده است. در نزدیک به نیم قرن سلطه، حکومت آخوندی از هر تدبیری، همه بر گرفته از فرهنگ اسلامی، استفاده کرده است که زن را همچون برده به بند نگاه بآن امید که بآروزی دیرینه اش برسد و بتواند زن و وابستگی زندگی وآزادی را بر وجود زن از فرهنک ایرانی و ذهن جامعه حذف نماید.

البته که در این چهار دهه، حکومت دین به موفقیت هایی هم دست یافته است، از جمله توانسته است فرهنگی را بیافریند بازتابنده ارزشهای اسلامی. چه هنرمندان از بازیگرن و کارگردانان گرفته تا موسقی دانان و خوانندها و ورزشکاران بقول معروف به سلبرتیها که بدفاع از حکومت آخوندی، حکومتی خصم آشتی ناپذیر آزادی برآمده اند. یکی از کلیبهای انتشار یافته در رسانه های اینترنتی هنرپیشه ای از سینمای "ایرانی" و یا سینمای جمهوری اسلامی داد سخن میداهد که سینمای جمهوری اسلامی، تنها سینمایی ست که در برابر سینمای هالیودی عرض اندام کرده است. هنر پیشه دیگری در دفاع از ارزشهای دین آخوندی میگفت سه عنصر سبب پیشرفت و شهرت سینمای "ایران" گشته است، ممنوعیت مشروبات الگلی، حجاب و تحریمات غرب.

بعبارت دیگر، حکومت دین موفق شده است که در هر عرصه ای از جامعه، بویژه در عرصه فرهنگ و هنر، مدافعانی را پرورش دهد که حفظ منافع نظام را با حفظ منافع شخصی یکی بدانند. افزوده بر این، نظام توانسته است  با اتشدید و توسعه انفعال و بی تفاوتی در سطح جامعه، ارزشهای اسلام، از جمله زندگی در تاریکی و اسارت و بندگی را بامر طبیعی و عادی تبدیل نماید وگرنه خیلی زودتر بنابودی می پیوست.

این بدان معناست که تداوم این جنبش عظیم رهایی بخش، جنبش زن زندگی آزادی، بستگی بسیار زیادی دارد بشناسایی دقیق دشمن. باین پرسش باید پاسخ داد که براستی کیست و یا چیست، خصم آشتی ناپذیر ایران ، سرزمین پهناوری که اقوام مختلف با فرهنگ و آداب و رسوم متفاوت قرنها در صلح و صفا با هم زیسته اند. کیست خصم این همزیستی و صلح و صفا؟ کیست که جامعه را به فقر وخواری و حقارت کشانده است؟

 پاسخ نظام از پیش روشن است که این جوش و خروش عظیم انقلابی بر ساخته دست امریکا و اسرائیل و انگلیس و بطور کلی جهان غرب است. این ادعا، محور اصلی سخنان رئیس جمهور کشور، آخوند رئیسی بود که در سازمان بین اللمل در 21 سپتامبر 2022 ایرادنمود. آخوند رئیسی، همچنین غرب، بویژه امریکا را متهم بعدم احترام به حقوق بشر نمود و اظهار داشت که آنها شایسته بر دوش گرفتن پرچم دفاع از حقوق بشر را ندارند. این در حالی بود که رئیسی تصویر بزرگی را از حاج قاسم، سردار سلیمانی را بعنوان نماد دفاع از حقوق بشر از پشت تریبون بالا برده بود که همگان ببینند که کیست مدافع واقعی حقوق بشر در جمهوری اسلامی. در ادامه سخنانش اظهار دااشت که دفاع از حقوق بشر را باید در لابلای کلمات مقدس خداوند یکتا و یگانه، الله، در لابلای صفحات کتاب قران یافت. در گفتمان آخوندی نمیتوان عبارتی را بیابی در ستایش فرهنگ ایرانی، فرهنگی که در آن زن به پادشاهی هم رسیده است.

باینجا که رسیدم، خبر آمد که جمهوری اسلامی منطقه کرد نشینان ایرانی را به موشک و حملات ویران کننده پهبادها بسته است. کمتر تحلیلگری را میتوان یافت حملات ویرانگر نظام حکومت اخوندی را در سوی انحراف اذهان عمومی از آنچه در درون جمهوری اسلامی میگذرد ارزیابی نکند، جنبشی که مشروعیت و مقبولیت حکومت آخوندی را سوال برانگیز نموده است، بویژه در نزد  غربیها. پهباد و موشک پرانی حرکتی ست بر خاسته از تفکر نظامی آخوند که نه تنها حکومت را از رسیذن بهدف خود باز میدارد بلکه ضعف و استیصالی که نظام با آن دست بگریبان است به معرض نمایش میگذارد.

این بدان معناست که در شرایط کنونی، حکومت آخوندی بهر تاکتیک و استراتژی ای که دست بزند، بنیان نظام را هرچه بیشتر سست و ضعیفتر میکند. حکومت اسلامی در راهی گام نهاده است که بازگشتی در ان نیست. اگر، هنوز آخوندهای حاکم بر آن باورند که میتوانند بر منبر قدرت همچنان پایدار بمانند، دیر یا زود خواهند فهمید که حاکمی که ادعای خدایی کند، فاتحه اش خوانده شده است.

 تاریخ ما، چه قبل و چه بعداز شکست در دست تازیان، سراسر حکایت ویرانی نظامهای استبدادی و باز سازی آنها.ست. اکثریت آنها نیز زمانی محکوم بفروپاشی گردیده اند که آنچه، حماسه سرای بزرگ، فردوسی "فره ایزدی" نامیده است، از وجود شاهان رخت بر بسته و ناپدید میگردید و جاذبه خود از دست میداهد. واقعیتی که در شاهنامه فردوس هم در سرنوشت پادشاهی جمشید و پادشاهان دیگر دیده میشود و هم در آخرین شاه ایران، محمد رضا شاه پهلوی.

آخوند خامنه ای، ولی فقیه، بیش از 32 سال است که خدایی میکند. بیش از 32 سال است، آخوند خامنه ای، خداوند یکتا و یگانه است و رفتار و گفتار او، همچون الله، خدایگونه است. مگر الله تا کنون بسوال بنده ای پاسخ داده است؟ او پاسخ بتمام مشکلات را از طریق وحی به پیامبر خود محمد انتقال داده است. در آنجا، در کتاب آسمان قرآن است که الله حرف اول و آخر را زده است. آیا تا کنون ولی فقیه هم بسوالی پاسخ داده است؟ آیا تا کنون مسئولیتی هم بدوش گرفته است؟  بویژه مسئولیت صدور فرمانهایی که بدون چون و چرا باید اجرا میشدند. هنوز معلوم نیست که آخوند خامنه ای مسئولیت مرگ آنهایی که در نتیجه قدغن کردن ورود واکسنهای خارجی جان از کف دادند بگردن میگیرد، یا نه؟ آیا میتوان گفت غیبت او ناشی از فهم این واقعیت است که دورانی خدایی او بسر آمده است؟

 بعضا، شناسائی دین اسلام و متولی آن دستگاه آخوندی را بعنوان دشمن اصلی، به هر گناه و جرمی، از جمله تفرقه افکنی محکوم کنند. اما، چه باک؟ مگر خوار و حقیر پنداشتن زنان، مگرسیه و سخت و دشوار نمودن زندگی با ابزار ربودن آزادی از آن، حقیقتی نیست بر خاسته از دین اسلام، دینی که بازتابنده قدرت است؟ مگر بیرحمی و نارحمانی الله، کینه توزی و انتقام ستانی، او یک حقیقت نیست؟ آیا، الله خواسته است به بشر غرور و اقتدار ببخشد وقتی بشر را موظف به پنج نوبت عبادت در روز نموده و در هر نوبت چندین بار به خواری و حقارت خویش اعتراف نموده و پیوسته اعلام کند تسلیم امیال و اراده الله است؟ مگر اندیشه آزادی میتواند در شرایطی بذهن آدمی راه یابد که آغشته است باندیشه خواری و حقارت در برابر خدایی که حاکم بر دو جهان است. تاریخ حکومت آخوندی، تاریخ کشتار و زندان و شکنجه تمام انسانهایی بوده است که خواسته اند بآزادی زندگی کنند. مگر زنان بجز آزادی هم چیز دیگری خواسته اند؟ آیا، از ابتدایی تر از آزادی در پوشش، میتوان آزادی دیگری یافت؟ در انجام چه چیزی میتوانی آزاد باشی اگر از حق آزادی در پوشش برخوردار نباشی؟

این بدان معناست که واقعیت آنست که دشمن ما نه یک دشمن طبقاتی است نه امپریالیسم جهانی، نه غرب است و امریکا و اسرائیل و انگلیس. از دیر باز ملت اعلام کرده است که دشمن ما همین جاست، نه امریکا است و ... نه حتی دشمن اصلی ما نظام استثمار سرمایه داری ست. نظام استبداد آخوندی مثل دیگر جوامع استبدادی، سرمایه داری مخصوص بخود را پرورش میدهد، از آن نوع که در خدمت ساختار دین و قدرت و در خدمت به متولیان دین، قشر آخوند، رشد و توسعه مییابد. بهمین دلیل است که سرمایه داران حکومت اسلامی، همچون سرمایه داران نظام شاهنشاهی، در میان نخستین اقشاری هستند که بمحض استشمام بوی گند نظام، پای بگریز مینهند.

بعبارت دیگر خصم آشتی ناپذیر جامعه ما دینی ست که بیگانگان در 1401 سال پیش از این بر ملت ما بزور شمشیر تحمیل کرده است. اکر در 300 سال گذشه دین اسلام و متولیان آن در پس قدرت لانه گزیده بودند و پیوسته مبلغ و مروج تاریکی نادانی بوده اند و نا بینائی، در 43 سال گذشته بر فراز منبر قدرت و بصورت علنی بر تمامیت جامعه سلطه افکنده است. اگر بخواهی بدانی چه عاقبتی که در انتظار حکومت آخوندی برهبری آخوند خامنه ای است، همین بس  که بسرنوشت رهبرانی که در جوامع اسلامی پا بعرصه وجودنهادند بنگری.آیا، فکر میکنید صدام حسین و یا قذافی خود را کمتر از خدا میدانستند؟ آخوند خامنه ای ممکن است هنوز نفهمیده است که چه سر نوشتی در انتظارش است. چون نا بخرد است و نادان و نا بینا. همین بس که در چهره رئیس جمهوری که بر گزیده است. بنگری، آیا او میتواند نمادی باشد بخز نماد نادانی و نا بینائی، نماد خشونت و انتقام ستانی در کمال خونسردی. او زائیده ی دینی است که بر دروغی بزرگ، بر باور به لا الله الا الله بنیان گذارده شده است. آخوند خامنه ای بازتابنده این دروغ بزرگ است، دروعی که تنها باستبداد پروری انجامیده است. خصم آشتی ناپذیر ملت ما باور باین دروغ بزرگ است. در غیر اینصورت باید انتظار بقای نظام استبدادی را داشته باشیم.

فیروز نجومی

Firoz nojomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

۱۴۰۱ مهر ۱, جمعه


 

 

گذار از دوران تاریکی

بروشنایی

وجنبش برچیدن بساط دین

و درونسازی آن!




ژینای زیبا، چنان چون فرشتگان آسمانی، در دست اهریمن دین اسلام، دین غرقه در دریای خون و آلوده به بجنایت و خیانت، در عفوان جوانی، زندگی شیرین را در این جهان ترک گفت و ستاره ای درخشان گردید در آسمان تاریک ملت ایران. مهمتر انکه، حکومت اسلامی را تا بیخ و بن بلرزه در اورد و در بافتهای مفاصلش سستی دوانید. مگر ندید مزدوران چماق بدست حکومت دین را چگونه در برابر اخیرترین ابراز خشم و نفرت انباشته عمومی پای بگریز نهادند؟

 آیا حماسه افرین نبود اگر این دلاوری و شجاعت همچنان ادامه می یافت تا فروپاشی حکومت مقدس آخوندی؟ عاقبت کار، هر مدتی که بطور انجامد، از پیش نمیتواند چیزی دیگری تصور شود مگر پیروزی، نه فقط بشکل و قیافه ای معمولی، نه به پیروزی بر یک حکومت ستمگر سیاسی، بلکه پیروزی بر حکومتی که الهی ست، حکومتی نه بر اساس شرکت و رای انسانها بلکه پیروز بر حکومتی که بر اساس رای و تایید الله و بندگان الله. درست است بندگان الله هم انسان هستند، اما، انسانهایی هستند گرقتار توهماتی همچون یکتایی و یگانگی الله، به مثابه تنها خدایی که وجود دارد و هیچ خدای دیگر، بجز او خدای دیگری نیست. که الله، تنها خدایی ست که تاکنون نیز پیامبران بسیاری هم از میان بندگان خویش برگزیده که دیگر بندگان خود را براه "مستقیم" هدایت کنند، پیامبرانی که  آخرین آنها، نیز، محمدبن عبدالله بوده است، بچه چوپانی که پیامهای الله را دریافت میکرده است.

 بنابراین، چه خوب است بخاطر داشته باشیم، همچنانکه اروپائیان با جنبشهای انسانخواهی و روشنگرایی توانستند با گذر از دوران تاریکی در اواخر قرون وسطی و طلوع روشنایی از قرن هیجدهم به پیش روند و جهان ساکن و مرده دردست مالکان ثروت و رعیت را دگرگون نموده و جهانی نو بیافریند بازتابنده خرد و اندیشه بشریت. هم اکنون ما، نیز، در حال گذار از دوران تاریکی هستیم، گذار از دوران حکومت مقدس الهی و یا گذار از دوران حکومت اسلامی هستیم بدوران روشنایی، بمعنای رهایش از بندهایی دین اسارتبار سیاسی، دین اسلام از نوعی داوازده امامی آن، دینی بازتابنده خشونت و انتقام ستانی، سراسر خرافه گرایی و کهنه پرستی که قرنهاست از نسلی به نسل دیگر انتقال یافته است.

اینجا از بکار بردن ایدئولوژی بجای دین، عمدا امتناع میکنیم چون ایدنولوژی را جانشین دینی که ذاتا سیاسی ست و خواستار تسلیم و اطاعت و فرمانبری در تمامی روابط اجتماعی و حقوقی و اقتصادی و خصوصی و عمومی و غیره، و غیره است، باید نوعی گریز خوانده شود از نگریستن در چهره دین همانگونه که هست، دینی خواستار قدرت و مطلق گرایی و تمامیت خواهی.

قسم دهمتان ای هموطنان روشن بین و روشنفکر، ای فعالین مبارز حقوق بشر و فعلان سیاسی، بیائید که از فریب خود دست بکشیم، که مرگ زندگی و یا مرگ ژینا، بتازگی آغاز نگشته است و یا پایان مرگ دیگر زنان در دست بندگان شهوت زده ولی فقیه در دفاع از وحدت و ولایت نیست، آنهم بجرم "بد حجابی." چه جرم بزرگ و نابخشودنی نزد الله، نزد خدایی که همگان باور دارند که رحمان است و رحیم. تردید مدارکه تا دین، آنهم دین اسلام بواسطه آخوند سازمان یافته و در حوزه هایی بنام حوزه های علمیه در خدمت ترویج و گسترش تاریکی و نادانی و نابینائی بکار خود ادامه میدهد، آش همین است و کاسه همین، بویژه اگر کاسه خشم جمعی، همچون 96 و 98، پس از چند روز تهی گردد.

افسوس و صد افسوس که دورنمای رهایش از این تاریکی، نه خوش منظر است و نه امیدوار کننده. چرا که دینی که نگاهدار و نگهبانش آخوند و فقیه متولی آن است، دین اسلام، همان دینی است که 90 درصد جامعه، از بالا تا پائین بدان باور دارند، به دین اسلام باور دارند هر چند متفاوت و کثیر و دگرگون، در شکل و شمایل و حتی محتویات گوناگون.

درست است، در اکثرت فرهنگها، دین، برگزیدنی نیست. چرا که ما با دین قدم بعرصه وجود میگذاریم. چه نامها که ریشه از دین بر نگیرند. چه ستایشها، چه سپاسگزاریها از وجود ایمان و باورهای دینی بزبانها رانده نشود. دین و باورهای دینی همیشه همنشین خوب بوده اند و هر آنچه که به پسند و تایید جامعه در آمده است. هنوز هم، باور به دین و هر آنچه دینی ست از چنان حرمت و عزتی بر خوردار است که قسم بدان، میتواند براحتی هرکذب و دروغ بزرگی را به یک حقیقت فنا ناپذیر تبدیل نماید. حال بگذریم از نذرو نیازها و برگزاری مراسم گوناگون عروسی ها تا عزاداریها و پهن کردن سفره های رنگ وارنگ  تا رفتن زیارتها که در فرهنگ ما نهادین گردیده است-البته ویژه هر دین خاص، از جمله اسلام دوازده امامی و یا دینی برخاسته از توهم مضاعف بر ساخته از باور به ادامه رسالت توسط امامت تا قیامت، یعنی تا آنزمانی که امام دوازدهم، آخرین امامها پس از بیش از یکهزار سال از غیبت خروج یابد تا شمشیر بر کشد و بد و شر،  ظلم و ستم را از جهان پاک نموده برادری و برابری عدلت الهی را بر پا نماید.

آنچه، غم انگیزاست و اندوه زاتر، آنستکه دینی که ما از نیاکان خود بارث برده ایم همان دینی ست که اخوندها بما آموخته اند و میآموزند همانگونه که به نیاکان ما آخوخته اند. اگر بخواهیم اندکی فلسفی بیاندیشیم باید بگوییم هستی ما، از هر راویه ای که بنگری، به دین الوده است. آخوندها در فوقانی ترین مرتبه شان مشتاقانه انتظار داشتند که همگان عمیقا باور کنند که هستی شان برساخته شده است از دین باوری و هر آنچه که از آن بر میخیزد، از جمله وظایف و قواعد و مقررات تعریف شده در شریعت اسلامی.

اگر نیک اندیش باشیم، باید باندازه گیری مشکل بپردازیم که نه امرو بلکه بیش از 43 سال است در چنگالش گرفتار هستیم، بدون آنکه با آن، بطور جدی، روی در روی شویم و بر چهره اش خراشی وارد آوریم و جویا شیم که چه شد که نزدیک به نیم قرن سلطه حکومت دین را پذیرفتیم؟ که چگونه به حکومت دین، دینی که آخوند آموزگار و نگهبان انست، تن دادیم و ترجیح دادیم بسازیم تا بسوزیم؟ دینی که آخوندها بما آموخته اند و ما بآن باور داریمف دینی برگزاری مراسم گوناگون از عبادات روزانه گرفته از مراسم طهارت وضو گرفته تا برگزاری رکوع و سجده و اعتراف مکرر بحقارت و ناچیزی خود.اگر در آن دنیا نخواهی گرفتار شوی و بدوزخ الله راه یابی.

 امروز، اما، واگذایی حتی رفتارهایی باین سادگی باراده شخصی ناممکن و حتی جرم شناخته مییشود. چرا که آخوندی که خود را متولی دین اسلام بشمار میاورد، شمشیر و شلاق برگرفته و بر جامعه سلطه افکنده است و جامعه را باسارت و بندگی کشانده است. بعضا، در اسارت و بندگی، احساس غرور و شرافت کنند و بدان افتخار ورزند، خدمتگزاری نموده و به نوکری تن در دهند و به تف لیسی، تا بقدرت و ثروت رسند.

خدمتگزاری این تف لیسان است که حکومت دین را برپا نگاهداشته است. بیشتر وزرا، از جمله وزیر کشور و گردانندگان فوقانی دستگاه بروکراسی، از حوزه های علمیه بر نخواسته اند و عمامه بسر عبا و قبا بتن ندارند. این تف لیسان، حتی بیشتر از آخوند حاکم، به ولی فقیه عشق و علاقه میورزند. چون کوتاه ترین راه رسیدن به ثروت است و قدرت. هر چقدر نوکرتر و چاپلووستر، مقام و مرتبه بالاتر و برتر، روشی مروج فساد اخلاقی برخاسته از  دروغپردازی و وارونه سازی حقایق.

 این بدان معناست که آنچه مشکل آفرین است پای بندی جامعه است به باورهایی که ماهیتا از دین بر میخیزد، همان دینی که تمامی جامعه را بخواری و حقارت کشانده است، همان دینی که در حوزه های علمیه تدریش میشود. 44 سال است که آخوند نیمی از جامعه را، زنان را باسارت حجاب در آورده است. نه اینکه زنان تن نداده اند. تن داده اند بآن دلیل که همانند زن خود را در بند و اسارت احساس نمیکردند و کم و بیش توانستند حجاب را بنا بر اراده خویش تغییر دهند. بآن دلیل که آنها در عصر نوتر از نو زندگی میکردند. قتل ژینا، زن 22 ساله کرد، زیبا روی و خوشاندام و بسیاری دیگر پیش از او مثل زهرا بن یعقوبی که در ستاد نهی از منکرات در شهر همدان بقتل رسید، نشان میدهد شریعت اسلامی اصلاح پذیر نیست.

 بی جهت نیست که حکومت، دین شمشیر و شلاق بر گرفته تا حجاب را همچنان بر زندگی روزمره، نه تنها تمامی زنان، بلکه تمامی مردان حاکم نماید. همین بس که مردی برسم مردانگی، دهان بعتراض بگشاید یا سر بطناب دار دهد و یا در بیخ سیاهچالهای حکومت دین به بند و شکنجه کشیده شود.

آز روی خوشخیالی ست که به براندزی حکومت آخوندی اندیشه کنیم بدون آنکه تکلیف خود را با دین روشن نمائیم. تردید مدارکه بر اندازی حکومت آخوندی، از تعین و تعریف تکلیف خویشتن با دین میگذرد. چه بسا خدشه ای هم به چهره دین، در این رو در رویی  وارد آید. اما، چه باک. آنچه مهم است آن است که باور آوریم تعین تکلیف با دین از بی دینی و بدور ریختن باورهای دینی نمیگذرد، هرچند چه بهتر که چنین شود، بلکه بمعنای راندن دین بخلوت است، راندن دین است به محدودیت خصوصی و شخصی و از همه مهمتر بمعنای جنبشی ست بسوی  فردی و درونسازی دین که سر انجام برهایش از بندهای اسارت آور اسلام انجامد.

 البته که پس 44 سال ویرانی در دست آخوند، نه تنها باید بنفی خصور آخوند در برگزاری نمازگزاری بپرداریم که بحث در باره ضرورت آنرا بطور روزانه به فرصت دیگری واگذا میکنیم. امروز، آما، زمان آن فرا رسیده که  بساط دین را در آرامش و بزبان صلح  در سطح مختلف جامعه برچینیم. اگر تمایل و دلبستگی به دین را تمیتوان برانداخت، اما، میتوان آنرا بمناسبت و در هماهنگی با روز متحول ساخت و بجای آنکه به تعرض با نو در آید، خود نو را در آغوش کشد. بدین واقعیت آخوندها واقفند، اما، آنرا در دست یابی بعلم هسته ای و موشک سازی  وپهپاد پروازی و یا ابزار زورنمایی، بیان میکنند که نشاندهند که تا جه حد عالی اسلام تن به نوسازی میدهد. مسئله این است که چه سود اگر آخوند را سر نگون سازیم، اما، همچنان به اصل و اصول دینی که بما آنوخته اند، دست نخورده به باور بدان ادامه دهیم، به دین آخوندی، بدینی که حاکم مطلق بر یک جامعه پهناور گردیده است.

اولین چیزی که در جنبشی که میتوند از دل پروسه گذار از دوران تاریکی بدوران  روشنایی بیرون آید جنبش خصوصی سازی و با بازبان شاعراته تری ،جنببش درون سازی دین است. بدین ممنظور است که باید بمبارزه و درگیری با نمادهای دینی که در دنیای تصویری و اینترنتی نفوذ یافته اند بپردازیم و بافشای تاثیر تخریب کننده آن در جامعه که در تجربه تاریخی ثبت گردیده است. مگر میتوان منبر خطبه و خطابه را همانگونه که بوده است بقا یابد و آخوند همچون گذشته بر فراز آن به نفرت پراکنی و فرومانروایی بپردازد. برچیدن بساط دین در تمامی سطوح اجتماعی، از جمله بر چیدن برگزاری نماز اجتماعی و جنبش راندن اسلام بخانه و درونسازی آن باید بیک جنشی همه کیر تبدیل شود. چرا کسی که میخواهد خود را بزند و در عزای حسین، قمه بر سر و تن خود بکشد، آزاد نباشد؟ هر فردی باید آزاد بشد به هر آنچه که باور دارد عمل کند، اما، در خلوت خود و در درون خویش. هرکسی حق دارد دوست یدارد و آزاد به ستایش پرستش آن باید باشد که میخواهد. باور دینی باید بیک باور خصوصی و دینی تبدیل شود. این است که اگر کمی دور نگر باشیم گذار از دوران تاریکی بدروان روشنایی بر اساس درونسازی دین را بشعاری باید تبدیل نماییم که مرگ ژینا، ستاره درخشان آسمان تاریک ایران، بیکی از مهمترین عامل بخشیدن روح و جان در آید بجنبش رهایش از حکومت اسلامی برهبری قشر مفتخوار جامعه، آخوندی.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.com