۱۳۹۸ آذر ۱, جمعه

اسلام ناب محمدی،
بستر مصیبت و شوربختی ملت!




در میان سوالات بیشماری که در باره چند و چون و چگونگی خشونت و سرکوب سریع و بیرحمانه مردمی که در اعتراض و واکنش به افزایش،  300 درصدی نرخ بنزین، بر خاسته اند، یکی هم این سوال است که می پرسد آیا اسلام هم در وقایع مصیبتبار اخیر نقشی ایفا کرده است؟ سوالی که بسی بسیار بندرت پرسیده میشود. شاید بآن دلیل که عیان را چه حاجت به بیان است. اما، بعید بنطر میرسد که عیان بودن نقش دین در وقایع خشونتبار اخیر، لزوما بدون واسطه قابل فهم است و یا چند و چونی هم در باره آن وجود ندارد.

بدون تردید، پرسش نقش دین در شکل بخشیدن بوقایع اخیر، پرسش مناسب و بجایی است، اما، شوربختانه بازتاب، چهل سال غفلت از سلطه مطلق دین بر جامعه است، غفلت از سلطه دینی که مظهر آن "روحانیت" برهبری ولی فقیه و نظامی که بوجود آورده است، غفلت از دینی که چهل سال است مردم را به تسلیم و اطاعت و فرمانبرداری کشانده است و همه سوراخ سنبه ها را بر آنچه نافرمانی و سرپبچی از آئین اسلامی بشمار میاورد، مسدود ساخته است. چهل سال است که گشتهای ارشادی و امنیتی و نیروهای گوناگون ناهیان از منکر را به نظارت بر رفتار و کنشگری مردم گمارده اند، مبادا که  در تبعیت از قوانین شریعت اسلامی از جمله مقرارت حجاب و جدایی جنسیتها و مصرف نوشیدنی های نشاط بخش، دچار خطا، سرپیچی و یا نا فرامانی گردیده و تقدس نظام را لوث نمایند.

روشن است که اینگونه سخت گیریها، بازتاب ساختار قدرت در جامعه است، اما، ساختاری که بدست روحانیت و بنفع روحانیت، خصم آشتی ناپذیر انسان و آزادی، معماری شده است. اگر باجمال نظری باین ساختار افکنیم می بینیم که قدرت در انحصار قشر روحانیت و یا قشر آخوندها برخاسته از حوزه های علمیه تمرکز یافته است. هیچ نهاد قهریه امنیتی، اطلاعاتی و انتظامی   نیست که در آن نماینده ولی فقیه وجود نداشته باشد. این بدان معنا است که کنشگران، تصمیم سازان نظام ولایت، اول ملتزم به الله و جلوه او آخوند خامنه ای و اراده و امیال او هستند و در مرحله بعدی نیز نه به منافع ملت بلکه به منافع فردی و قشری می اندیشند.

محمد قلی یوسفی، اقتصادان و عضو هیات علمی دانشکده اقتصاد علامه طباطبایی، بر آن است که افزایش سه برابری قیمت بنزین مشکلات اقتصادی نظام را که در طی چهل سال برهم انباشته شده ند حل نمیکند، نه از قاچاق بنزین جلوگیری میکند و نه تقاضای بنزین را کاهش میدهد. حتی باعث تشدید بحران در نظام اقتصادی نیز میشود، یعنی که هم تورم زا است وهم نقدینه افزا، آفتی که کشتی ولایت را بگل نشانده است. این تصمیم فرا قانونی را، اقتصاد دان یوسفی، بیشتر تصمیمی سیاسی ارزیابی میکند که در جهت راضی ساختن اقشار ضعیف در جامعه طراحی شده است، بی خبر از آنکه باید به 60 میلیون یارانه رسانده که از آن 18 میلیون ضعیف ترین اند(سایت انتخاب 30 آبان 98).

اما، اگر کمی دقیقتر باین تصمیم سازی بنگریم، مشاهد میکنیم که از ان بوی دین بمشام میرسد. که چهل سال است که تمام مصیبت ها و نکبتها از اسلام بر میخیزد، نه از اسلام عبادی، بلکه از اسلام "ناب محمدی،" اسلامی که قدرت در ذات آن نهفته و با آن در وحدت است. لذا، تصمیماتی که آخوند اتخاذ میکند و تدابیری که می اندیشد، از بینش فقاهتی و عقل "اجتهاد" بر میخیزد نه از عقل محاسبه گر سود و زیان. حال آنکه، اسلام ناب محمدی یا ابزار عقل اجتهاد به زندگی اجتماعی مینگرد، عقلی که از علوم الهی و در نتیجه "حقیقت" ماورایی، انکار جهان مادی و فانی و دلبستگی های دنیوی، بر میخیزد. این بدان معناست که درست است که آخوند از گدایی به شاهی رسیده است،اما، چندان دشوار نخواهد بود اگر به گدایی باز گردد. ولی چون بر مسند قدرت نشسته است روشن است که اخرین قشری خواهد بود که مصیبت و نکبتی که مردم با آن دست گریبانند احساس نموده و متوجه آبرفتگی ویا کوچک شدن ثروت هنگفتی که بدست اورده است، میشود. با این وجود، حضرت ولایت به ملت نوید میدهد که مبادا تصور کنند که تحریمات در این یک و یا دو سال آینده برداشته خواهد شد، چرا که امریکا ستیزی تا خروج امام عج از غیبت ادامه خواهد یافت.

اقتصاد دان دانشگاه علامه طباطبایی، محمد قلی یوسفی در خاتمه ارزیابی خود از حوادث رخ داده، باین نتیجه میرسد که:

مردم شان و احترام می‌خواهند؛ نباید پولی چشم‌بسته به مردم داده شود، این پول باید در بخش تولید و توسعه اقتصادی سرمایه‌گذاری شود که اشتغال به همراه بیاورد نه این‌که در قالب گداپروری پرداخت شود. این اشتباه بزرگی بود که از ابتدا انجام شد و دولت روحانی در ابتدا اقدام احمدی‌نژاد را اشتباه ارزیابی کرد اما اکنون خود همان راه را در پیش گرفته، حتی به مراتب بدتر از احمدی‌نژاد(همانجا).

اینجا نیز اگر، کمی دورتر بنگریم، میتوانیم رد پای دین را نیز مشاهده کنیم. چرا که اخوند بقای خود را در   پسروی، در گسترش فقرو تنگدستی و در گدا پروری می بینند، نه در رفاه و آسایش و خوشبختی، نه در استقلال و خودگردانی فرد. جهل سال است که پیوسته بر قشر تهی دست و فقیر و ضعیف جامعه افزوده شده است بطوریکه بنابر قول معاون رئیس جمهور از هرچهار نفر شهروند سه نفر از آنها دچار مسئله معیشتی هستند. گسترش این فقر و تنگدستی بی سابقه که در نتیجه تحریمات اقتصادی باوج خود رسیده است، از سیاست و تدبیر "امریکا ستیزی،" و یا شیطان ستیزی، ایده ای برخاسته از بینیش دینی مبتنی بر مبارزه ابدی با "کفر" و "باطل" و "جهاد" و "شهادت،" خوار پنداشتن هستی و پیوستن به نیستی بامید کسب زندگی ابدی و بدست آوردن حوری های بهشتی.

افزوده براین، آخوند خامنه ای جلوه الله، همچون خداوند یکتا و یگانه، نسبت به انسانیت نهفته در بشر و اراده آزاد وی، بیگانه است. انسان را همچون الله؛ "بنده " و "رعیت " خود میداند. مسلم است که برای بنده و رعیت که نمی توان حق و حقوقی قائل شد. از آنها جز تسلیم و اطاعت محض، چیزی دیگری طلب نکند. رعیت و یا بنده نمیتواند «نه» بگوید. حق «نه» گفتن را ندارد. بر دوش ش هر باری که نهند، چقدر سنگین و کمر شکن، مهم نیست، بار بر شانه های ضعیف و لرزان باید به مقصد برسد. رعیت پشتش خم میشود و شکست بر میدارد اما، هرگزنباید ناله ای سر دهد و یا سخنی بزبان آورد. اما، وای بآن لحظه ای که بندگان به پا خیزیند و بگویند ما هستیم، ما زنده ایم و میخواهیم زندگی کنیم، باراده فقیه تسلیم نمیشویم، میخواهیم فرزندانمان در شرایطی بهتر زندگی کنند. که چهل سال زندگی در قیومت ولایت بس است. آنگاه این بندگان زبان بسته، این رعیتهای بارکش، "اغتشاشگر" و "شرور" و بازیچه دست توطئه گران امریکا و اسرائیل و عربستان خوانده میشوند.

روشن است، بیرحمی و خشونتی که حکومت آخوندی، در بخاک و خون کشاندن معترضین بکار گرفته است، تنها از بینشی بر میخیزد که در نهادش قدرت نهفته است و در نگاهداشت آن از برافکندن هر سری بر زمین دریغ ندارد. در هیچ کشوری که دستخوش نا ارامی های درونی بوده اند چه در گذشته و چه در زمان حال، معترضین را با چنین سرعت و بیرحمی سرکوب نکرده اند. کشتار بیش از 300 نفر در کمتر از 5 روز، صدها زخمی و مجروح و هزاران بیشتر بازداشت شده در چنین مدت کوتاهی باید در نوع خود بی سابقه و بسی هولناک خواند. چرا که بیرحمی و خشونت در بینش دینی با شدت بیشتری بوقوع می پیوندد، بان دلیل که دینمدار خود را بر حق و تبلور تقدس و پاکی و راستی الهی تصور میکند، و مردم را بندگانی محکوم به تسلیم و اطاعت و فرمانبری، بینیشی خالص اسلامی، خصوصیتی که مبارزه با آنرا در چهل سال گذشته بسی سخت و دشوار و پیچیده ساخته است.

در هر حال این اولین باری نیست که دین شمشیر بر کشیده است و معترضین به تصمیمات و تدابیر و سیاستهای آخوندی را بخاک و خون کشانده است و آخرین بار هم نخواهد بود. اما، در خلال یکی ار همین خیزش هاست که حکومت دین، همچون همه حکومتهای خودکامه، از هم فرو می پاشد و به زباله دان تاریخ می پیوندد. تردید مدار که رهایی و آزادی بشر یک ضرورت تاریخی ست.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ آبان ۲۴, جمعه

از آخوند ستیزی
تا رهایی و آزادی


پس از گذشت چهل سال آنچه بیش از هرچیز دیگری در جامعه ما عادی گشته است مشاهده "روحانیون،" علما، فقها، آیت الله ها و حجت الاسلامها یا بطور کلی "آخوند"ها بر مسند قدرت است و مشاجرات و درگیریهای لفظی دایمی میان آنان که البته در خدمت فریب و منفعل ساختن ملت است. گاهی متولیان مقدس دین اسلام، چنان بجان هم میافتند، چنان یکدیگر را رسوا میکنند گویی عنقریب جنگ داخلی بوقوع می پیوندد. چهل سال است که جامعه صحنه رقابت ولایت و ریاست بوده و هست. در حالیکه بر روی یکدیگر لبخند میزنند، نزاعها و زد و خورد دهای دائمی، اتهام و تهمت زنی ادامه یافته است. با این وجود، هرگز نه خونی از دماع کسی جاری شده است نه بزیر چشم کسی سیاهی و کبوده نشسته است. البته آنهایی که رسما آخوند نیستند، عمامه به سر و قبا و عبا برتن ندارند، میتوان نیمه آخوند خواند. چرا که اگرچه لباس آخوند ها را برتن ندارند ولی، پیراهنهای یقه بریده پوشیده، ته ریشی و پیشانی ای کبره بسته و انگشتری عقیق بانگشت کنند.بعضا، خود را از آخوندها بسی خبره تر نیز میدانند. احمدی نژاد را بیاد دارید، او بود که برای آخوندها از معجزات امامت و ظهور امام در حوالی عراق خبر میداد و آنرا علت اصلی حمله امریکا بعراق تعبیر و تفسیر میکرد. ولی فقیه و منتصبین او در شورای نگهبان، رئیس جمهور،.حسن روحانی، رئیس قوه قضائیه، ابراهیم رئیسی همچنین وزیر اطلاعات، محمود علوی، رئیس شورای مصلحت نظام، صادق لاریجانی آملی و یا حسین طائب، رئیس اطلاعات سپاه پاسداران، همه برخاسته از قشر آخوندها هستند.
بعبارت دیگر، حلقه های فوقانی و حتی میانی ساختار دین و قدرت، ا از "روحانیت،" برخاسته ازحوزه های علمیه، تشکیل شده است، روحانیونی که از طلبگی آغاز نموده و "علوم" الهی، بویژه علم فقه آموخته اند. پس بجاست که نتیجه بگیریم،"دینی" بودن ساختار قدرت  در جمهرری اسلامی، واقعیتی است انکار ناپذیر. تلقی حکومت ولایت در مرحله اول بعنون یک نهاد سیاسی، یا ناشی از رودربایستی با دین است و یا برخاسته است از بی توجهی نسبت بسلطه دین بر ساختار قدرت. کژفهمی این معادله ما را پیوسته از رسیدن به هدف، یعنی گذار از حکومت دینی باز میدارد. چرا که در نهایت این دین و آموزشهای دینی ست که جامعه ما را به سیاهی و تاریکی کشانده و مصیبت زده نموده است.
بذری که نظام ولایت فقیه در چهل سال پیش کاشته است، بذر استبداد دین و قدرت، هم اکنون ببار نشسته است، چنانکه کشور ما را به لبه نابودی و نیستی کشانده است. نظامی که در آن فقیه "فصل الخطاب" است، از آغازین لحظه ای که بر مسند قدرت نشست، نشان داد که  هم با معنای "ازادی" بیگانه است و هم با مفهوم "انسان" نه بعنوان "بنده" و یا "رعیت" بلکه در مفوم نوین آن، بمثابه انسانی اندیشمند و خرد ورز و خودگردان.

این بدان معناست که اسارت در بند شریعت اسلامی و زوال انسان  از دوران امامت خمینی آغاز و هنوز در دوران خداوند امام خامنه ای شتاب بی سابقه ای گرفته است. یعنی که ولایت فقیه در پیروی از پیامبر اسلام شمشیر برکشیده، جماعت را در درون کشور به تسلیم و اطاعت و فرمانبری کشانده و اقتدار نظام ولایت را به قیمت گسترش بی سابقه فقر و فلاکت در کشور در منطقه گسترش داده است، البته نه بر اساس اقتدار قرآن مقدس و آسمانی بلکه با ابزار تطمیع و تحریص گروه های بومی، هزینه ای بس هنگفت که بجای اینکه شکم ملت را سیر کند، هزینه یار گیری در منطقه مینمایند تا بتوانند روزی بعنوان یک سپر دفاعی در برابر دشمن از آن بهره گیری کنند. البته که ما شاهد نتیجه این توسعه در عراق و لبنان هستیم که میتوان آنها را جنبش هایی خواند علیه "امپریالیسم" اسلامی. تظاهرکنندگان عراقی، آنها که سینه شان با گلوله هایی متلاشی میشوند که از اسلحه های افراد نقاب دار شلیک میشوند، عمدتا از شیعیان عراق هستند که تصاویر رهبران جمهوری اسلامی را زیر لنگه کفش گرفته و میگیرند. در لبنان نیز اقتدار جمهوری اسلامی بدلیل ضعف اقتصادی در حال نزول است. افزوده بر این اکنون جهانیان، بویژه کشورهایی که نظام ولایت در آنها رخنه کرده است به ماهیت  ضد بشری جمهوری اسلامی  نیزآگاه گشته اند.

این درحالی ست که "امپریالیسم،" همچنانکه لنین گفته است، آخرین مرحله سرمایه داری ست و خود فرایندی از انقلاب صنعتی و دگرگونی یک جامعه روستایی فئودالی به جامعه ای سرمایه داری ست که بقول مارکس تمام روابط گذشته و سنتی که جامعه با آن آخت داشته است ذوب نموده به دود تبدیل نمود. امپریالیسم اگرچه سیستمی بوده و هست که بر اساس استثمار کار ارزان و بهره وری از مواد خام بنیان گذارده شده است، اما مردم کشورهای امپریالیستی، از رفاه و آسایش نسبی و رشد طبقه متوسط و بهبود شرایط زندگی، بهره مند بوده اند. حال آنکه وقتی حکومت دینی به جهان گشائی و توسعه نفوذ خود در کشورهای دیگر دست میزند، نه تنها از این جهانگشائی پشیزی بمردم نمیرسد بلکه مردم را در فراهم آوردن معیشت روزانه، با مشکلات بزرگی روبرو ساخته است. یعنی که توسعه اقتدار یک حکومت بقیمت گسترش فقر و فلاکت ملت، محکوم به شکست است. ولی فقیه، شاید بر آن تصور است که میتواند با سرکوب و خفقان، با خشونت و بیرحمی، ملت خود را به تسلیم و اطاعت و سکوت وا دارد و به آتش افروزی در منطقه ادامه بدهد. بی جهت نیست که مردم خطاب به نظام شعار سر دادند که "سوریه را رها کن و فکری بحال ملت کن."
 اگرچه جمهوری اسلامی هر روز با خطر از هم گسیختگی از درون  روبرو ست، با این وجود هرگز نمیتوان امیدوار بود که نظام استبداد مضاعف دین و قدرت را از بیخ و بن برکنیم، بدون آنکه با ارزشهای استبدادی نهفته در بطن دینی که در دامنش پرورش یافته ایم، دین اسلام، خود را رو برو سازیم، دینی که بواسطه متولیانش، آخوندها بر جامعه سلطه افکنده اند.
بنابراین، تنها زمانی میتوانیم بسوی آزادی حرکت نماییم و به کسب انسانیت خود نایل شویم، که در چهره دین خود که مظهر ان آخوند و روحانی است، دور از"تعصب" و "غیرت"، بنگریم. در غیر اینصورت نمیتوان چندان بآینده خوشبین بود، آینده ای دمکراتیک و آزاد..
 بعبارت دیگر، جوش و خروش مردم حتی اگر بر ساختار قدرت فایق آید و پیروز گردد، ممکن است که هرگز به آنچه که میخواهد که نهایتا آزادی ست، نرسد. جنبشی که در حال شکل گیری ست، جنبشی که به آخوند ستیزی تمایل نشان داده است و اعلام داشته اند که"... آخوند باید گم بشه" خود بازتابنده حرمت و اعتبار از دست رفته قشر روحانیت مظهر دین است.
این بدان معناست که رشد و نمو جنبش مردمی در گرو ستیز با روحانیت، و یا آخوند، متولی دین اسلام است. چه در فرآیند این ستیز است که میتوانیم خود و جامعه را رها و ازاد سازیم.  در فرآیند آخوند ستیزی ست که شستشوی درون خود از توهمات و تعصبات و "غیرتمداری" امکان پذیر میشود. اگر بدگرگونی ارزشهای خود آزاد نباشیم، بچه چیز میتوانیم آزاد باشیم؟ آیا تنها آزاد هستیم که تسلیم شده و اطاعت کنیم، چشم بسته و دهان بسته بزندگی حیوانی خود ادامه دهیم؟  بفرض که نظام دیکتاتوری را بر اندازیم، اما ارزشهای استبدادی، فرهنگ حمد و ستایش، فرهنگ تعظیم و تکریم، دستبوسی و پا بوسی، فرهنگ تملق و چاپلوسی، دو رویی و ظاهرسازی، فرهنگ خرافه پرستی و رجعت بگذشته و گریز از مسئولیت و قانون را همانگونه که بارث برده ایم باز تولید نموده مورد دفاع و حفاظت خود قرار داده و به نسل دیگر انتقال دهیم. در چنین صورتی تجربه نشان میدهد که از گودالی به بیرون جهیده و درگودال دیگری فرو میرویم. نه هرگز میتوانیم اندیشه رهایی را گسترش داده و ماندگار سازیم و نه میتوانیم باز یافت انسانیت و آزادی را به یک "منش" و "گفتمانی" موثر  در برابر شریعت اسلامی، تبدیل نماییم.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۸ آبان ۱۷, جمعه

نبود آزادی: درد مشترک!


اگر نیک بنگری به تاریخ صد ساله کشورمان، یعنی از دوران مشروطیت تا شرایط کنونی، ما و مثل ما، مردمان منطقه پیوسته از یک درد مشترک رنجبرده ایم، دردی که  گریبان جامعه را سخت گرفته و رها نمیکند، درد "نبود آزادی،" درد زندگی در اسارت و بندگی، دردی که ممکن است بعضا، حس نکنند و زندگی بسیاری را ظاهرا تحت تاثیر خود قرار ندهد. آنان که از اسارت و بندگی خود بی خبرند روشن است که از نبود آزادی رنجی نمیبرند. مسلم است که اگر عمری را در ببندگی بگذرانی ، حتی ضرورت آزادی  را برای زندگی اجتماعی بسئوال میکشی که اگر آزادی برای بقای اجتماع یک ضرورت است، چگونه جامعه ایران بیش از صد سال است که توانسته است تحت شرایط نبود ازادی بزندگی ادامه دهد؟ گذشته از این مردم دنیا نه در کشورهای آزاد بلکه در کشورهای نا ازاد زندگی میکنند.

نقد بجائی ست. تاریخ، اما، بما میگوید که بشر بخش عظیمی از زندگی خود را در نبود آزادی و یا بهتر است بگوییم در اسارت و بندگی و بردگی بسر برده است. مارکس بر آن باور است که آزادی با ظهور دو طبقه نوین بورژوازی و کارگر بر صحنه تاریخ ظاهر گردید، طبقاتی که تا قبل از انقلاب صنعتی، وابسته بودند به لورد فئودال و زمینی که بر آن مالک بود. اما، قبل از آنکه آزادی با انقلاب صنعتی بر صحنه تاریخ ظاهر شود، طبقات محروم دهقانان و کارگران شهری در فرانسه بر نظام مطلق شاهنشاهی  و مالکیت فئودالی شوریده و بندهای اسارت را  از هم گسیخته بودند. البته که باید یاد یادآورشد که زمینه ذهنی این تحول برزگ، خود در دوران قبل از انقلاب کبیر فرانسه، معروف به «ان لایتن منت» و یا روشنگرایی، الهام بخش انقلاب 1789، بوجود آمده بود که برای نخستین بار انسان را موجودی عقلانی خوانده بود که با نیروی آن میتوانست قوانین حاکم بر طبیعت و جامعه را کشف نموده بشر را بازادی و آرامش سوق دهد و این خود ریشه گرفته بود از تفکرات دیالکتیکی هگل که در فلسفه تاریخ باین نتیجه رسیده بود که تاریخ بشر از آغاز هستی ،دوری جستن از اسارت و بردگی بوده است و حرکت بسوی رهایی و آزادی.

بزعم این نگارنده، تمام مصیبتها، از جمله مصیبت زندگی سوزی که در 1357 بدامان مان افتاد، ریشه از یک چیز بیشر بر نمیگیرد: «نبود آزادی.» مگر انقلاب 1357  میتوانست ناشی از چیز دیگری باشد جز نبود آزادی. محمد رضا شاه البته وطن خود را دوست داشت و در ترقی و پیشرفت آن کوشید، اما، اصلاحات اقتصادی را مقدم بر آزادسازی جامعه میدانست، شرایطی که نه تنها بعداز انقلاب تغییری نکرد بلکه حرکت بسوی آزادی را که بتازگی آغاز گردیده بود، در حکومت اسلامی متوقف و سوی قهقرایی بدان بخشید، بند های بیشتری بر دست و پای بشر ایرانی بست. در پیش پای او بسوی آزادی، چه قواعد و مقررات و و باید و نباید ها، ممنوعیت و محرومیت ها و موانع سنگینی که برپا نخاست، حتی بقیمت تنبیه و مجازات و جرایم سنگین. در آغاز انقلاب، آرادی به یکی از رشت ترین واژه ها تبدیل شده بود. آزادی ایده بورژوا لیبرال نه با ایده کارگری جور بود و نه با ایده "عدالت " اسلامی. از همان ابتدا نظام اسلامی در وحدت با تشکلات چپ، تخریب و رسوا نمود ن آزادی را آغاز نمود.

چرا که جماعت روحانیت، بیش از هر چیزی از "آزادی" ست که هراسناک است. چرا که در آزادی، دستگاه 
فقاهتی نیز به مردگانی که بیهوده زنده نگاهداشته شده اند، خواهند پیوست. ترس، دین و قدرت،  ترس از حقیقت است، ترس از آشکار شدن دروغها، افشای حقایق وارونه و فروریزی افسانه ها و اسطوره هایی ست که روحانیت برای فریب و سلطه افکنی بر ساده دلان بکار گرفته و میگیرد. از ندای آزادی ست که روحانیت تا بیخ و بن بخود میلرزد.  چون در آزادی، "مقلد،" مستقل و خود گردان و خود مختار شود. یعنی که در آزادی، هیچ انسانی نه "تسلیم" شود و نه به "اطاعت" و "فرمانبری" تن دهد، نه خود شکند و نه خواری پذیرد و از برای خشنودی قدرت و دین، حقیقت را انکار کند.

حال آنکه، روحانیت جز بندگی و عبودیت و خواری و حقارت چیزی دیگری در انسان نمی یابد و نمی بیند. بیگانگی علما و فقها با "انسان" ناشی از آموزشهای قرآنی ست که بازتابنده شان دونی ست که الله برای انسان قائل است، انسانی که برای بندگی و عبودیت خلق کرده است نه برای سروری و خود فرمانی، نه برای کسب دانش به رمز و رموز هستی. انسان رعیتی بیش نیست که موظف است در همه ی حالات بسوی الله بشتابد و در برابر او خود شکسته، پیشانی در درگاه ش ساییده و به حقارت و خواری خود اعتراف نموده و رفتار و گفتار خود را از آغاز تا پایان یک روز، هر روز، از بامدادان تا غروب آفتاب، از ازال تا ابد در تبعیت محض از قواعد و مقرارت شریعت، از جمله باید ها و نبایدها و حلالها و حرامها در آورد. روحانیت از آزادی در دل وحشت دارد به آن دلیل که رهایی بندگان را به ارمغان آورد، رهایی از احکام مطلق و چون و چرا ناپذیر و حقایق دروغین. دینکاران حوزه ای خود را مالک بر حقیقت میدانند، مالک انحصاری حقیقتی که غائی و نهایی ست. هرگز نمی اندیشند که حقیقتی مستقل از زمان و مکان، مثل کلام الله، حقیقتی که مجتهدین و علما و فقها بدان باور دارند، خود افسانه ای بیش نیست. تاریخ نشان میدهد که حقیقت دیروز، کذب امروز است و حقیقت امروز، کذب فردا. روحانیت آزادی را میکوبد تا این حقیقت را در پس تاریکی نگاه دارد.

اما، نبود آزادی، دردی نیست که تنها گریبان جامعه ما را گرفته باشد. اگر مردم عراق و لبنان برخاسته اند و 
سینه بر روی گلوله های قدرت گشوده اند، نهایتا، ناشی از نبود آزادی ست، همچنانکه "بهارعربی" چنین آرمانی را در پیش راه خود داشت. ولی اگر نبود آزادی را بمعنای مشخص و محدود بگیریم، بمعنی محرومیت از حق و حقوق فردی و اجتماعی، خود منشایی میگردد برای فسق و فساد و  تمام مصیبت های اجتماعی، از جمله گشترش فقر و فحشا، رشوه دهی و رانت خواری، سوء مدیریت در شئون ادرای و اختلاس و بباد دادن ثروت ملت، تیز تخریب روز افزون محیط  زیست و آلودگی آب و هوا، افزایش روز افزون جمعیت حاشیه نشینها، آزار و اذیت زنان تحت عدم رعایت حجاب اجباری، جدایی جنسیتها بمنطور کنترل غریزه های طبیعی انسانی، گسترش بی عدالتی و تقسیم جامعه به اقلیتی غنی و اکثریتی فقیر، همچنین سرجنگ و نا سازگاری با کشورهای جهان و همسایه، تصمیمات زیانباری که ولی فقیه بقیمت گسترش فقر و فلاکت و بدبختی ملت اتخاذ میکند و نیز بسیاری از مصائب دیگر سیاسی و اجتماعی، همه را باید ناشی از نبود آزادی دانست. وقتی آزادی نیست همینکه دهان بر نقد نظام خودکامه اسلامی بگشائیی باید که پیه همه گونه شکنجه را به تن بمالی، همچنانکه همه آنان که بدفاع از بی دفاعان بر خاسته اند و همه آنان که خواست باطنی مردم را مبنی بر گذار از نظام ولایت فقیه بزبان رانده اند، معلوم نیست که در کدامیک از اسارتگاه ولایت تحت آزار و شکنجه قرار دارند.

بنابراین مبارزه برای آزادی نه تنها باید آن بند تسبیه ای شود که تمامی مهره های تسبیه را در کنار یکدیگر نگاه میدارد، بلکه مقدم است حتی برای معیشت روزانه. چه نتوانی از گرسنگی ناله سر دهی اگر آزاد نباشی. دوستان باید فراموش کنند که بدون آزادی سازی جامعه، بدون آزادیخواهی، و بدون عشق به آزادی و دل دادن به آزادی، گذر از نظامی دشمن آشتی ناپذیر آزادی اگر امکان پذیر نباشد، بسی بسیار دشوار است. شکل و شمایل نظام سیاسی آینده خود باید از درون مبارزه آزادی سر بیرون کشد. حرمت به آزادی بشر  و حفظ و نگاهداری آن است که باید در بند بند قانون و در کنش و گفتار شهروندان، بازتاب یابد.
 اگر آزادی درد مشترک است، پس دعوا بر سر چیست. آیا هست مخالف و دگر اندیشی که چیزی بخواهد جز آزادی؟ پس ایراد چیست که همگان بر گرده رخش تند پا سوار شده و بسوی آزاد بشتابیم و جامعه ای را بنا نهیم، که تار و پودش از آزادی ساخته شده باشد. این بدان معنا نیست که راه بسوی آزادی، سهل است و مستقیم و بدون پسی و بلندیهای بسیار و پر و پیچ خم. هم اکنون ما در راه خود بسوی آزادی خود را در پستی در این فرو رفتگی یافته ایم، هرچند عمیق و تاریک، اما چون بسوی آزادی رهسپار بوده ایم، سرانجام روزی خواهد رسید که از این پستی نیز به بلندی خواهیم رسید. بآزادی باید اندیشید، به درد مشترک.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
   


۱۳۹۸ آبان ۱۰, جمعه

توطئه

توطئه پنداری و
هراس از آزادی:
از شاه تا خمینی!


پس از گذشت نزدیک به 40 سال از استبداد مضاعف دین و قدرت، ودر یکصدمین سال تولد آخرین پادشاه ایران زمین، این باور که سرنوشت شاه نهایتا در گوادلپ رقم خورد و ولی فقیه تاج و تخت خود را مدیون قدرتهای بزرگ جهانی از جمله امریکا و انگلیس است، باوری ست که پیوسته جان تازه ای در آن دمیده میشود. البته که چه شاخ و برگهایی که از این باور نروئیده است. که غربیها برهبری آمریکا از پیشتر ها تصمیم گرفته بودند که نوار سبزی از اسلام در برابر بلند پروازیهای بلاک کمونیسم برهبری شوروی، بوجود بیاورند. که در بازی غرب و شرق و تقسیم جهان بین خود، مصرف شاه به پایان رسیده بود. شاید، شاه خود بیش از هرکس دیگری به این "توطئه پنداری" دامن میزد. شاه در خاطرات خود اشاره میکند که چگونه پیش از کنفرانس گوادلپ فشارها برای خروج او از ایران افزایش یافته بود. وی اظهار میدارد که:
از چند هفته پیش از کنفرانس گوآدلوپ، فشار برای بیرون رفتن من از کشور شروع شد؛ طی چند هفته مذاکره بر سر تشکیل یک دولت ائتلافی، شرط اولیه، عزیمت من به خارج برای استفاده از تعطیلات بود... چند تن از خارجیان به‌عنوان بازدید به ایران آمدند و از من درخواست کردند از کشور خارج شوم... به گمان من، در کنفرانس گوآدلوپ، فرانسه و آلمان با پیشنهاد انگلیس و آمریکا، با اخراج من موافقت کردند. کنفرانس گوآدلوپ به منزله‌ "یالتای خاورمیانه" بدون حضور شوروی بود.
سخنان شاه، معتبر تر از هر سندی، بخوبی نشان میدهد که چرا شاه باید میرفت و تاج و تخت را واگذار میکرد. چون "پدر تاجدار" یک ملت قبل از آنکه از کشور خارج شود، مسئولیت خروج خود را  پیشا پیشا بر دوش "توطئه" گودالپ بین سران چهار کشور آمریکا، فرانسه، انگلیس و آلمان مینهد. واکنش شاه نسبت به موافقت چهار کشور  بر سر خروج او از کشور سندی ست بر ضعف و سستی، عدم اعتماد بخویش و افول یک رهبر، در نقطه ای سر نوشت ساز، نقطه ای که آینده کشور بر نوشته شود، درست در زمانیکه او باید ملت را بر دوش خود مینهاد و بساحل نجات رهسپار میکرد. بازگویی خواست سران کشور بزبان خود در واقع نشان میدهد که شاه، خواست قدرتهای بزرگ را چندان هم اهانت آمیز و یا خوار کننده تلقی نکرده است.
توطئه پنداران نجوای قدرت های بزرگ را از پشت درهای بسته میشنوند، اما، از مشاهده شرکت انبوه مردم در فرآیند فروپاشی نظام شاهنشاهی، ناتوانند، شرکتی چنان خیره کننده که جهانیان را متعجب ساخته بود. درآغوش کشیدن استقلال و آزادی از طریق اسلام برهبری روحانیون بسیاری از دانشورزان جهان از جمله میشل فوکو، یکی از اندیشمندان نامدار فرانسه را نیز شیفته خود ساخته بود چنانکه گویی انقلاب اسلامی، راهی ست بسوی یک جامعه انسانی، جامعه ای که بزعم او علم و عقل، سازنده جهان نوین، در رسیدن بدان شکست خورده بودند.
 بعضا، بر روح جیمی کارتر، رئیس جمهور وقت آمریکا و وزرا و مشاورین و نظامیان او، لعنت فرستند و نفرین کنند که شاه را از تخت شاهنشاهی برگرفتند و تاج فرهی را بر فراز عمامه آیت الله خمینی نهادند. برخی نیز بدترین ناسزاها را نثار بارک اوما، رئیس جمهور امریکا، میکنند که چرا بجای آنکه به پشتیبانی جنبش مردم برخیزد و طرح براندازی حکومت اسلامی را باجرا در آورد با رهبران نظام به نرد عشق پرداخته، با کارگزاران رژیم به صلح و مذاکره نشسته و با ارسال "میلیاردها" دلار نقد به ابقای آیت الله ها بر مسند قدرت، امداد رسانی نمود و نشان داد که اوباما با آنهاست.
"توطئه پنداری" البته که بازتابنده بینشی ست توجیه کننده گریز از مسئولیت و پنهان ساختن ضعف و ناتوانی، نادانی و سیاست زدگی. توطئه باوری در فرهنگ ما یک بیماری دیرینه است و مختص به فرهنگ ماهم نیست. جامعه هرچه ضعیف تر و وامانده تر، توطئه پنداری در ان بارورتر و غنی تر. در اینجا قصد این نداریم به پدیده توطئه پنداری بپردازیم، همین بس که بگوییم، معمولا توطئه پنداران خود را دانا و آگاه به وقایع و رخدادهایی در بازی سیاست نشان میدهند که ساخته و پرداخته تصورات است. چه اگر توطئه بود چگونه کسی میتوانست از تمام جزئیات آن با خبر باشد. فعالیت ها و رفت و آمدهای مشاورین نظامی و سیاسی در دربار شاهنشاهی در آخرین لحظات قبل از فروپاشی بان دلیل افزایش یافته بود تا از زوال شاه جلوگیری شود. پژوهشگری که میگوید سالیوان سفیر آمریکا در ایران در 1978 به شاه ایران صراحتا گفته است باید بزودی ایران را ترک کند و پیشنهادهایی از این دست از سوی دیگر قدرتهای جهانی را بعنوان سند توطئه ارائه میدهد، شاهنشاه یک کشور را تا حد یک "پادو" تنزل میدهد. چه اتفاق بزرگی رخ میداد اگر شاه، سالیوان یا سفیر هر کشور دیگری را در بارگاه خود نمی پذیرفت. از چه ترس و واهمه داشت؟ یعنی که چنانچه این روایت واقعی باشد، که برخی از سران کشورهای غربی شاه را به خروج از کشور تشویق کرده اند، اگر شاه، شاه می بود باید در ماندن در کشور و ادامه "انقلاب شاه و مردم" راسختر و پابرجاتر در برابر بیگانگان یاوه گو قد بر میافراشت.
آنان که به توطئه سرنگونی شاه بدست آمریکا و انگلیس باور داردند، باید شاهنشاه "آریا مهر" را مترسکی فرض کنند عاری از اراده انسانی، چنانکه گویی در اقتدار شاه نبود و خود شخصا همانگونه که همیشه وانمود میکرد، تصمیم گیرنده نبوده است؛ در نهایت تاسف است که باید بپذیریم شاه  همچون ناخدای یک کشتی در حال غرق شدن، بجای آنکه آخرین نفری باشد که کشتی را ترک کند، نخستین نفری بود که کشتی طوفانزده را ترک نمود. شاه حتی نتوانست روی وفاداری ارتش خود حساب باز کند، ارتشی را که خود معماری نموده و فرماندهان زبده و وفاداری را پرورش داده بود. اما، وقتی که شاهنشاه آریامهر، بزرگ ارتشتاران، پا بگریز میگذارد، چه انتظاری میتوان از فرماندهان فرمانبراو داشت؟ رهبران ارتش نیز به فراخوان خمینی به تسلیم در ازای امان و امنیت، پاسخ مثبت داده و با پای خود به قتل گاه رفتند.
در واقع، ساختار حکومت ولایت با ریختن خون سران ارتش شاهنشاهی، آغاز گردید. آیا ژنرالهای آمریکایی در گوش رهبران ارتش خوانده بودند که از مقاومت دست برداشته و تسلیم شوند؟ آیا باید شرمسار و شرمنده باشیم و یا بخود مباهات کنیم و مفتخر که شاه ما همچون ناخدای کشتی ای که هنوز غرق نشده رودتر ازهمه سر نشینان کشتی خود را نجات داده است.  
رژیم شاه، رژیمی که پس از انقلاب آخوندی "رو سفید" از آب در آمده است قرار بود جامعه را به مرزهای "تمدن بزرگ " برساند، سرزمینی برسازد پیشرفته تر از کشور ژاپن، حال آنکه شرایط را برای بازگشت به دوران نظام فرمانروایی و فرمانبری بر اساس شریعت اسلامی هموار نمود نه برای شکوفایی اقتصادی بلکه برای در آغوش کشیدن عبودیت و بندگی. مردم بجای آنکه ارزشهای جامعه ای پویا و نوین گرا را بپذیرند و به حکومت قانون خو بگیرند، بازگشت به گذشته و نوین سازی آنچه را که قرنها پیش باید مومیایی میشد، در آغوش کشیدند و باستقبال مومیایی شدگان رفتند.
پشت کردن به اصلاحات شاه و لعن و نفرین او و خاندانش، کنشی بود برخاسته از میل به پسروی. نه تنها ساده دلان باورمند در این پسروی تاریخی با مشتهای گرده کرده شرکت نمودند بلکه تمامی احزاب و سازمانها و گروهای سیاسی، بویژه احزاب چپی پیرومکتب مارکسیست لنینیست برهبری حزب توده و احزاب دموکرات و لیبرال از جمله جبهه ملی و نهضت آزادی، نیز در شیپور مبارزه ضد "امپریالیستی" و استقلال خواهی می دمیدند و چه هورا ها که برای "وحدت بزرگ" سر نمیدادند، وحدتی که تنها میتوانست بازتابنده تسلیم به اراده و خواست علما و فقها برهبری آیت الله خمینی باشد.
این بدان معناست که پسروی جامعه ما با فروپاشی نظام شاهنشاهی آغاز نگردید، بلکه درست از زمانی آغاز گردید که شاه دچار این توهم گردید که در تحت سلطه نظام استبدادی، نوین سازی جامعه میتواند بدون «آزاد سازی اجتماعی.» شکل واقعیت بخود بگیرد. برنامه های اصلاحی شاه که برای حفظ تاج و تاختش از جانب دولت کندی باو پیشنهاد شده بود، میتوانست بآزادسازی جامعه نیز امداد برساند اگر از بالا و با روش دیکتاتوری اجرا نمیگردید.
در واقع اگر شاه به مشاورین امریکایی و انگلیسی خود گوش فرا میداد ممکن بود این حقیقت را درک کند که نوین گرایی در اسیر سازی آزادی با ابزار قهر و خشونت و امنیتی نمودن فضای کشور، امکان پذیر نیست. چه درست همان نیرویی که باید جامعه را بسوی نوین سازی بحرکت در آورد، استبداد شاهی باسارت کشیده بود.
آنچه نظام استبداد شاهی را صدمه پذیر ساخته بود، نجواهای امریکا و انگلیس در گوش پادشاه و یا توطئه گوادولپ نبود بلکه ناشی از ستیز و خصومتی بود که شاهنشاه به آزاد سازی جامعه میورزید. بعنوان مثال معمار تمدن بزرگ، دشمن آشتی ناپذیر آزادی بیان بود، مبادا که "حقیقت" آشکار شود: که این حق هر انسانی ست که به آزادی برگزیند. که شاهنشاه هرگز حق نداشته است که اراده و سرنوشت ملت را تابع میل و اراده خود کند. او چنان بخود غره شده بود که تاب و تحمل کوچکترین حرف نقد آمیزی را از دست داده بود. او همه بلندگوها را خاموش کرده بود که فقط صدای خودش را بشنود. او بجز صدای توطئه، صدای دیگری نمی شنید. حال میفهمیم که چه شاه زیرکی داشتیم و قدرش را نمیدانستیم. بر تعداد افسوسخوران هر روز افزوده میشود و نیز بر میزان حمد و ستایش دوران طلایی شاهنشاهی. فراموش کرده اند که شاهنشاه "آریا مهر" چگونه، برغم اصلاحات و نوین سازی جامعه از بالا، درخت کهن سال استبداد را زنده نگاهداشت تا در کهنسالی نیز بارور شود و مضاعف گردد.
آری، پادشاه فکر میکرد که "انقلاب سفید" جامعه را بسوی تمدن بزرگ بسیار نزدیک نموده بود چنانچه عنقریب بدان میرسیم. این در حالی بود که نوسازی نیروهای قهر و خشونت، دستگاه های سانسور و سازمانهای جاسوسی، از نجات ملت از فقر و عقب ماندگی پیشی گرفته بود. پادشاه خامتر و زبون تر از آن بود که بفهمد با به بند کشیدن آزادی به پیش نخواهد رفت. چه اگر بند اسارت را از دست و پای آزادی بر میگرفت، در میافت که آن نهادها و سازمانهای سیاسی که با او دشمنی میورزند، بسی بسیار شدیدتر ازوی با آزادی در ستیز و خصومت اند.
 دشمنی پادشاه با آزادی، پوششی بوجود آورد که در پس آن نهادهای ضد آزادی، بویژه نهاد "روحانیت،" ستیز و خصومت خود را با آزادی پنهان سازند و بفریبکاری ادامه دهند. با این وجود، پادشاه حتی زمانی که به اشتباهات خود اعتراف نمود که صدای مردم را شنیده است، قصد نداشت از مسند استبداد فرود آید. در پاسخ باعتراضات مردم دست به عزل یک نخست وزیر و نصب یکی دیگر زد. بدرستی روشن نیست در این تصمیم پادشاه، امریکا و انگلیس چه نقشی را بازی کرده اند (توطئه پنداران در این مورد ساکت اند)، رفتاری که بیانگر این واقعیت بود که شاهنشاه با آزادی و مفهوم آن بسی بسیار بیگانه بود. برخورد دوگانه او به سیاست "فضای باز سیاسی" البته بتوصیه دولت جیمی کارتر در راستای حقوق بشر، خشم ملت را بیشتر متوجه خود ساخت. چرا که پادشاه  دل به نیروهای قهر و خشونت بست و بخش مهمی از ارتش را وارد خیابانها نمود. او در پی حفظ تاج و تخت خود و نه آینده کشور و ملت بود که به پند و اندرزهای این و آن گوش فرا میداد، کنشی که هرچه بیشتر او را نه یک رهبر با اراده ای محکم بلکه فرمانروایی خود باخته و ضعیف جلوه گر میساخت.
تردید مدار که اگر پادشاه از مرکب استبدا فرو میآمد و در حاکم ساختن اراده مردم گام های اساسی و راسخ برمیداشت و شرایط را برای یرگزاری یک انتخاب آزاد سراسری هموار و برگزیدن نخست وزیر و نمایندگان مجلس شورای ملی را به ملت واگذار میکرد، چه بسا از فروپاشی تاج و تخت خود جلوگیری نموده و نام نیکی نیز از خود در تاریخ بجای میگذارد. اما، شاهنشاه تا آخرین لحظه آماده فرو آمدن از تخت استبداد نبود.  بی دلیل نیست که مردم دست رد بر سینه شاهپور بختیار گزاردند، چون او منتخب شاه بود، آنهم زمانی که کار از کار گذشته بود. دیگر مهم نبود که او مبرا از اخلاق دستبوسی و تعظیم و تکریم بود. 
زمانیکه شاهنشاه کشور را ترک گفت، سرزمینی را بجای گذارد آماده، نه برای تاختن بسوی آزادی بلکه برای گریز از آن، برای پسروی، برای مصادره و محرومیت حق و حقوق بشری نه گسترش دامنه آن. چرا که برنامه نوین سازی شاه، راه را نه برای براندازی نظام استبدادی بلکه برای ظهور استبدادی صدها بار خشونت بار تر، استبدادی که بتواند مشتهای محکمتری از مشتهای شاه بر سر مردم فرود آورد، هموار ساخته بود. مگر نه اینکه شاه حق حاکمیت را از ملت سلب کرده بود.
ای سروران فرهیخته، ایمان بیاورید که استبداد مضاعف دین و قدرت، ارمعان قدرتها جهانی نیست و نبوده است، که باز تابنده آزادی هراسی شاهنشاه بوده و هست، هراسی که او را پیوسته وادار به مماشات با فقاهت مینمود، مماشات با دشمن ترین دشمنان آزادی. آری، بجای آنکه در 15 خرداد، شاهنشاه در اوج قدرت بساط روحانیت را بر چیند و حوزه های علیمه را به موزه های تاریخ تبدیل نماید، اقتدار بیشتری بدان بخشید. چرا که خواسته یا ناخواسته شاه با راندن مخالفین سیاسی خود بزیر زمین و سوق دادن بخش دیگری از آنان بسوی ماجراجویی، از نوع کاسترویی-چه گوارایی، ارتجاعی ترین قشر جامعه ، رقیب دیرینه خود، قشر "روحانیت" را بر علیه خویش ساماندهی مینمود و سر انجام بقدرت رساند که آزادی را هر چه سخت و شددید تر باسارت در آورد، باسارت مضاعف.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۸ آبان ۳, جمعه


آخوند
را نباید دست کم گرفت!



دیر زمانی ست این سوال بکرات شنیده میشود که مردم چگونه توانسته اند، حکومت آخوندی را پذیرفته و بر علیه آن تا کنون نشوریده اند؟ آیا زمان آن فرا نرسیده است که مردم به پا خیزند؟ اصلا چرا تا کنون بر نخاسته اند؟ چرا اکنون دست روی دست گذاشته سکوت میکنند، آیا صدای کار گران و معلمان و کشاورزان و بسیار دیگری از معترضین را نشنیده اند؟ آیا صدای سپیده قلیان، از فعالان سیاسی در جنبش کارگران هفت تپه، بگوششان رسیده است اگر رسیده است، آیا وجودشان از احساس در و رنج کشنده ای که بر این اسیر حکومت دین رفته است و میرود ،ریش ریش نمیشود؟ آیا از گرفتاری 14 نفری که خواست اکثر ملت ایران را بزیان آورده اند، خبر دارند؟ آیا از زخمهای کشنده ای که در اسارت بر انها وارد میشود چیزی بگوش ملت رسیده است؟ اگر چنین است واکنش چیست ؟

این سوالات و سوالاتی از این قبیل، بی تردید سوالات بجا و مهمی اند. اما، نباید برای هریک از این سوالات پیچیده، پاسخی ساده را انتظار داشت. روشن است که بدون شناخت نظام نمیتوان پاسخ مناسبی به چرایی انفعال مردم در برابر استبداد مضاعف دین و قدرت بدست داد.

بهرحال، ریشه این انفعال جمعی و تاحدی بی اعتنایی باوضاع سیاسی و پذیرش وضع موجود را باید در ساختار حکومتی یافت که بر وحدت دین و قدرت  بنیان گذاری شده است. در دوران شاه رابطه مردم با شاه شفاف بود. او همه قدرت را در دست خود متمرکز ساخته و بر اساس میل و آنچه که دوست داشت بکار میگرفت. همه چیز به اراده او بستگی داست، حتی در امور جزیی. آنکه در زیرین ترین نقطاه جامعه قرار داشت، شاهنشاه را با کلاه رنگین، تاج و تخت زرین، بخوبی میتوانست مشاهده کند. یعنی که این ساختار عمود استبداد، نظام شاهنشاهی را بسیار شکننده ساخته بود.

سرانجام والدین، پدر و مادر و بازماندگان نسل حاضر که سعی میکنند اشتباهت گذشته را جبران کنند، بر علیه رژیم شاه برخاستند و همه فهمیدند که رژیم شاهی پوشالی تر از آن بود که فکر میکردند. کمتر از شش ماه رژیم شاهی به نیستی گرائید؟ چه شد. چه جیزی سبب شد که مردم دست رد بر سینه رژیم شاهی بگذارند و چشمان خود را بر روی خدامات او ببندند؟

 پاسخ این سوال در برنامه "فضای باز سیاسی"  نهفته است که بفرمان شاه تجت فشار امریکا بر قرار گردید و خفتگان را بیدار ساخت.  بی درنگ فضای کشور روی به دگرگونی گذارد. مخالفین و دگر اندیشان از زیر زمین خروج می یافتند. کانونهای گوناگون از جمله کانون وکلا، بعنوان کانون دفاع از حقوق بشر و کانون نویسندگان، فعال گردیدند. دگر اندیشان شب های شعر بر پا کردند. از این میان مساجد مرده و بی جان، به زندگی بازگشتند. واعظین و خطابه گویان، با نطق های آتشین مردم را به شور و هیجان میکشاندند. روضه عاشورا، روضه مقاومت بود و پیروزی بر یزید. از فضای باز سیاسی، نهاد های دینی برهبری آیت الله ها و حجت الاسلام ها بیشترین بهره را بر گرفتند و توانستند رهبری جنبش ضد دیکتاتوری را مصادره کنند.

اگرچه، نظام استبداد مضاعف دین و قدرت، در مقایسه با نظام استبدادی شاهی، نظامی بمراتب بسته تر و سختگیر و خشن تر است و محرومیت از حق و حقوق بشری و سرکوب و خفقان باوچ خود رسیده بود با این وجود، نظام دست به یک بازی خطرناک زد. نظام بخاطر مقاصد سیاسی، آزادی فعالیتها ی انتخاباتی را به مردم اهدا نمود، که در جامعه شور و هیجانی آفرینند، بآن امید که "انتصابات" را بجای انتخابات به مردم جهان فروخته و مشروعیت بخشند  به آنچه نا مشروع و تقلبی بوده و  هست. انتخابات "استصوابی" و  ارائه "مردم سالاری دینی" به جهانیان بعنوان یک نظام دمکراتیک، نه هم طراز بلکه برتر از دمکراسی های غربی، رژیم دین موقتا شرایط امنیتی را معلق گزارد و بند اسارت را اندکی سست نمود. جهانیان مشاهده کردند چه جوش و خروشی، چه شور و هیجانی که بپا نشد. در آن  لحظه ی آزادی، همه چیز زیبا شد،  چنانکه گویی تغییر و تحولی عظیم در حال رخ دادن بود. بهم پیوستن ها و همبستگی ها، اگر چند لحظه ای بیش ادامه یافته بود همچون سیلی خشمگین بنیان  دیوارهای بلند نظام امنیتی دین فرو میریخت.

یعنی که بر اساس این شواهد تاریخی معاصر، میتوان با یک خاطر جمعی نسبی اظهار داشت که مردم در چه شرایطی حاظراند تن به مخاطره داده و بر کف خیابان ضرب و شتم و باتوم را بجان بخرند و حتی خسارت جانی را هم بپذیرید، تنها زمانی که که ساختار قدرت بضعف گراییده و در بندها و موانع آهنین امنیتی گسل ایجاد گشته و رژیم دیگر نتواند، مخالف و معترض را از خیابانها براند و در زندان و زیر شکنجه سرکوب و وادار بسکوت کند. و یا بزبانی دیگر هزینه اعتراض و مقاومت و نفی ساختار تظام اسبتداد مضاعف دین و قدرت کاهش یابد.

اما، بعید بنظر میرسد، که نظام استبداد دین و قدرت، اشتباه 88 را یکبار دیگر تکرار کند. اگرچه، نزدیک بود که قائله ای که رهبران دینی در مشهد در 96 بر علیه رقبای خود در حلقه قدرت، بپا کردند، به یک قیام عمومی تبدیل گردد. با این حال در صد شهر مردم بپا خاستند و برای اولین بار تمام شعارهایی که رد حکومت اسلامی و یا حکومت روحانیت، ویا آخوندی و دینی، بیان گردید شعارهایی بود که تا فروپاشی نظام باید ادامه یابد.

در حالیکه مردم در انتظار ضعف نظام بسر میبرند و به نرم شدن بندهای فولادینی که نظام جامعه را باسارت کشانده است، امید بسته اند، رژیم دین در پیشگیری از بروز یک جنبش مردمی در نتیجه گسل های درونی رژیم، اعتراضات و اعتصابات کارگری و صنفی را در محلی سرکوب میکنند و در شرایط دیگری ادامه آنها را بر می تابد. هم اکنون در صفوف تهیه  مایجتاج روزانه، در تاکسی ها نقد و نفی رژیم بی مهابا ابراز میشود. کمتر کسی بنظر میرسد که از حضور گسترده خبرچینان بسیجی، ترس و واهمه بخود راه دهد. اما، این بدان معنا نیست که نظام از برنامه ارعاب و وحشت دست برداشته است و یا در آن تخفیف داده است.

بعبارت دیگر، مباد که آخوند را دست کم بگیریم. آخوندها جانوارانی هستند که در آب و هوا و هر منطقه ای، حتی در لجنزارها هم میتوانند به موجودیت خود ادامه دهند. با این معنا، زیرکی، ظرفیت و قابلیت آنها را در تطابق با شرایط گوناگون نباید از نظر دور داشت. آنها نشانداده اند که برای بقای نظام، حاظرند شربت شیرن شهادت هم بسر بکشند.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi


۱۳۹۸ مهر ۲۶, جمعه



"راه سوم!"

این روزها، رهبران نظام مقدس اسلامی، دیگر روضه "مصیبت،" نمیخوانند، امام حسین را در صحرای کربلا سلاخی نمیکنند و علی اکبر و علی اصغر، طفلان معصوم را زیر دست و پای اسبان وحشی خلیفه یزید به هلاکت نکشانند. اشک گیری را ظاهرا بزمانی دیگر موکول کرده اند. رهبران نظام ترجیح میدهند از پیشرفت های "حیرت آور" علمی و رشد و توسعه شرکت های "دانش بنیان،" "مقاومت،"  "فداکاری حداکثری" و "شکست توطئه امریکا در فشارحداکثری علیه ملت بزرگ ایران" سخن برانند

آخوند خداوند خامنه ای در یکی از خطبه های اخیرش از یک "حرکت علمی" سخن راند که بدست فرهیختگان و نخبگان جوانی آغاز گردیده است که در دامن اسلام پرورش یافته اند. که ادامه این حرکت علمی سبب توسعه و رشد  حیرت اور شرکت های "دانش بنیان" گردیده که نقش مهمی در پیروزی بر امریکا وشکستن محاصره اقتصادی بازی میکند. از آنجا که اسلام عزیز مهد علم و دانش است، ولی فقیه، خاطر نشان ساخت که باین حد از پیشرفت و تعالی نباید قانع بود و سطح بسیار بالاتری را برای جهش های بزرک در عرصه علم و دانش باید در نظر داشته باشیم و:

 باید به گونه ای پیشرفت کنیم که ۵۰ سال بعد هر نخبه ای و هر کسی که در جهان خواست تازه‌های علم را فرا بگیرد، ناچار به دانستن زبان فارسی باشد و تحقق این هدف، حتماً در دایره هوش و استعداد و همت ایرانی امکان پذیر است..

ملاحظه میشود که آخوند خامنه ای، ولی فقیه، حاکم مطلق،  پا چه نظر بلند و ولائی به پیشرفتهای سریع و حیرت آور علمی تحت حکومت اسلامی مینگرد. حال کیست که میتواند ادعا کند که اسلام با علم و کشفیات علمی میانه ای ندارد. تا زمانیکه کسی نیست که کذب مبالغات آخوند خامنه ای را افشا کند، وی میتواند بر منبر قدرت همچنان به وراونه ساختن حقایق ادامه بدهد و دشمنی و خصومت اسلام را با علم و دانش که  در ستیز با بدعت و نوع آوری و رجعت بگذشته بازتاب مییابد، با سینه جر دادن و پرداخت هزینه های سنگین برای کسب فن آوری هسته ای و صنعت موشک سازی پنهان سازد. وارونه سازی حقایق نه تنها حرفه ولی فقیه بلکه حرفه همه آنانی ست که لباس پیامبری به تن دارند و بر فراز منبر خطبه میخوانند. وارونه سازی حقایق، اما در شرایط اسفباری که نظام در آن قرار دارد در حال اوج گیری ست.

حضرت ریاست، آخوند روحانی، اگر در وصف شکوفایی وضع موجود، بویژه مشکلات اقتصادی از رهبر معظم سبقت نگیرد از او فاصله چندانی ندارد. او پیروزی بر امریکا را یک امر تمام شده تصور میکند که آنرا البته ناشی از "مقاومت اعجاب آور مردم بزرگ" ایران بشمار می آورد. وی بعنوان نمونه باطلاع ملت، رساند که:

 امروز همه آمار، ارقام و روحیه مردم نشان می‌دهد که دوران اثرگذاری فشار حداکثری به پایان رسیده است.
البته وی در سازمان ملل متحد از رشد اقتصادی ای سخن راند که در تاریخ کشور بی سابقه بوده است، بجای خود. اما، این سخنان بگوش مردم مصیبت زده، تنها میتواند طنین افکن وارونه سازی حقایق باشد. مگر چیز دیگری هم میتواند باشد اگر در نظر بگیریم اعتراضات اصناف و اقشار مختلف مردم در تهران و دیگر شهرها و شهرستانها از طلم و بیدادی که بر آنها میرود، از بی عدالتی و تبعیض و نابرابری ای که بر آنها تحمیل شده است. بهمین دلیل، آخوند روحانی هندوانه های بزرگی به زیر بغل مردم م گذارده آنها را برای "ایستادگی" شان بسی بسیار ستایش نموده و "مردم بزرگ ایران" میخواند و میگوید:
دنیا در برابر این ایستادگی ملت ایران ، دچار اعجاب است؛ 83 میلیون نفر مردم ایران دست به دست هم دادند و در برابر قدرت‌ها بویژه آمریکا و صهیونیسم ایستادگی کردند و امروز بهترین امنیت، شرایط و روحیه در کشور وجود دارد.
رئیس جمهور آخوند روحانی در ادامه وارونه سازی حقایق دراخیرترین سخنانش یکبار دیگراعلام کرد:
که یک شرایط بسیار سخت و تاریخی اقتصادی، سیاسی و امنیتی را پشت سر گذاشتیم.
در همین سخنرانی ست که آخوند روحانی وارونه سازی حقایق را باوج خود میرساند و نظام طبی و بهداشتی کشور را پیشرفته تر از آلمان معرفی میکند.روشن است که اگر بسخنان رهبران کشور گوش فرا دهیم، چنین بنظر میرسد که در منظرشان، نه اینکه دچار توهم باشند، همه چیزخوب و درخشان است. که چه جای نگرانی ست. همه چیز بسوی پیشرفت و تعالی روان است. که نظام اسلامی پیوسته، روز و شب در تلاش است که مردم بتوانند در امنیت و رفاه بسر ببرند. چنانکه گویی با خطبه و خطابه، میتوان به ملت باوراند که نه در دوزخ بلکه در بهشت برین زندگی میکنند. که نه در منجلاب فقر و محنت و فساد و فحشا، که در رفاه و آسایش مطلق بسر میبرند. این در حالی است که بیش از هشتاد درصد مردم در گیر مسائل معیشتی و رفع نیازمندی های روزانه اند و مطمئن نیستند که چگونه امروزشان را بفردا خواهند رساند. بی کفایتی های نظام اسلامی  اخیرا از لردگان چار محال بختیاری سر بیرون کشیده است.

رگفتار رهبران نظام چنان در تضاد با واقعیت اس گویی که در باره کشور دیگری ست که سخن میگویند، نه در باره کشوری که خود بر آن حاکم هستند. از اینکه مردم خوشباوراند، شکی در آن نیست، اما نه آنقدر که پس از چهل سال به ماهیت ریاکار قشر "مفتخوار" روحانیت پی نبرده باشند. ولی فقیه، آخوند خامنه ای بخود تهنیت میگوید و اغراق و خودبینی را باوج خود میرساند و از راه سومی در برابر غرب و شرق سخن میگوید که به ملت ها ارائه داده است که میتواند آنها را ازکمند کفار رها سازد. وی میگوید:

راه ما نه سوسیالیستی است نه متکی بر لیبرال دمکراسی. ما به برکت اسلام راه سومی را به ملتها ارائه کرده ایم که باید بیش از پیش با سخن منطقی و عمل خود، دل ها را به این راه سودمند برای بشریت جذب کنیم و ملتها را از نفوذ روزافزون فرهنگ منحط غرب نجات دهیم

 بدرستی روشن نیست که وقتی ولی فقیه از "راه سوم" در برابر غرب و شرق سخن میگوید از کدام "آرمان شهراسلام " سخن میگوید. البته که هیچ نگوید که چیست این راه سوم راه نجات بخش. واقعیت آنستکه، بذر "راه سوم" در چهل سال پیش بدست روحانیون، نماد تقدس و تقوا در جامعه کاشته شد و هم اکنون ببار نشسته است: جامعه ای دچار فقر و فلاکت مادی و فرهنگی، جامعه ای سراسر فساد و فحشا، جامعه ای که بسرعت بسوی انحطاط و تباهی اخلاقی روان است. راه سومی که ولایت از آن سخن میگوید بر قراری نظم و مقررات شریعت اسلامی در جامعه با ابزار خشونت و شمشیر است، با ابزار تنبیه و مجازات، زندان و شکنجه، گویی که پاسخ به تمام مشکلات، مصائب و مصیبت های اجتماعی، خشونت است نبیه و مجازات. چهل سال است که روزی نیست که سر آدنی بنام قاچاقچی بر سر دار نرود، نه از تعداد قاچاقچی کاسته شده است و نه از تعداد معتادین.

چهل سال استکه ده ها گشت های ارشادی و امنیتی برای نظارت بر حجاب اجباری و جدایی جنسیت ها به خیابان گسیل داشته اند هزاران زن و مرد جوان را به بهانه های مختلف، بدحجابی، معاشرت های جنسیتی، مورد اذیت و آزار و حتی اخاذی قرار داده اند. می بینم که زنان شجاعانه حجاب از سر برگیرند و از سر چوبی آویزان کنند، صرفنظر از هزینه گرانباری که باید بپردازند. این بدان معناست راه سومی که حضرت ولایت از ان سخن میگوید، را تبعیض جنسیتی است، راهی که حق و حقوق زنان نسبت به مردان که اگرچه خود از ابتدایی ترین حقوق بشری محروم کشته اند بسی بسیار محدود و ظالمانه تر است. که راه سوم راهی ست که از یکطرف با گشترش بی سابقه فقر و فلاکت روبرو هستیم و از طرف دیگر با تمرکز ثروت در دست ولایتمداران.

راه سوم، راهی است که دشمنی و خصومت با آزادی و حقوق بشر باوج خود میرسد. چرا که راه سوم راه خدا ست، راه الله است، راه "مستقیم" است راه "نسلیم" و "اطاعت" است، راه مبارزه با کفر و باطل است، راه مبارزه با شیطان بزرگ است. راه سوم راه ستیز و تقابل و درگیری با جهان است. راه سوم، راه آتش افروزی در منطقه و رویای امپراطوری پروردن در سر است.  راه سوم، چهل سال حکومت مطلقه فقیهی ست که خود را از تبار امامان میداند.

پس از چهل سال باید بار دیگر پرسید که مسئول چنین رفتار و گفتار و لاجرم چنین شرایطی که نظام با آن روی در روست، کی و یا چه میتواند باشد؟ آیا مسئول پیام است و یا پیام آور و یا بزبان دیگر، دین است یا فقیه، که آیا وارونه سازی حقایق، خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی از دین بر میخیزد و یا بر ساخته دست فقاهت است؟ پاسخ کوتاه منشا همه کاستی ها و کژی ها را بدین نسبت میدهد. زیرا که دین است سازنده  فقیه نه بر عکس. آخوند خامنه ای و روحانی و همه آخوندهای دیگر، بازتابنده آئین اسلام اند. آنها هرچه که میگویند، هرچه که انجام میدهد، به هرچه که می اندیشند، در دیک دین پخته و ببلوغ رسیده است.
بی تردید فقیه میتواند تفسیر و تعبیر خود را داشته باشد، بشرط عدم بدعت. این است که پیکر اسلام هرگز دچار تحول و دگرگونی در اصل و بنیان خود نگردیده است. ترسم که گذار از نظام اسلامی برهبری ولی فقیه، از دگرگونی اساسی در دین و نهادهای دینی بگذرد. یعنی که رهایی از دین مقدم است بر براندازی حکومت دین.  

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi