۱۳۹۸ آبان ۲۴, جمعه

از آخوند ستیزی
تا رهایی و آزادی


پس از گذشت چهل سال آنچه بیش از هرچیز دیگری در جامعه ما عادی گشته است مشاهده "روحانیون،" علما، فقها، آیت الله ها و حجت الاسلامها یا بطور کلی "آخوند"ها بر مسند قدرت است و مشاجرات و درگیریهای لفظی دایمی میان آنان که البته در خدمت فریب و منفعل ساختن ملت است. گاهی متولیان مقدس دین اسلام، چنان بجان هم میافتند، چنان یکدیگر را رسوا میکنند گویی عنقریب جنگ داخلی بوقوع می پیوندد. چهل سال است که جامعه صحنه رقابت ولایت و ریاست بوده و هست. در حالیکه بر روی یکدیگر لبخند میزنند، نزاعها و زد و خورد دهای دائمی، اتهام و تهمت زنی ادامه یافته است. با این وجود، هرگز نه خونی از دماع کسی جاری شده است نه بزیر چشم کسی سیاهی و کبوده نشسته است. البته آنهایی که رسما آخوند نیستند، عمامه به سر و قبا و عبا برتن ندارند، میتوان نیمه آخوند خواند. چرا که اگرچه لباس آخوند ها را برتن ندارند ولی، پیراهنهای یقه بریده پوشیده، ته ریشی و پیشانی ای کبره بسته و انگشتری عقیق بانگشت کنند.بعضا، خود را از آخوندها بسی خبره تر نیز میدانند. احمدی نژاد را بیاد دارید، او بود که برای آخوندها از معجزات امامت و ظهور امام در حوالی عراق خبر میداد و آنرا علت اصلی حمله امریکا بعراق تعبیر و تفسیر میکرد. ولی فقیه و منتصبین او در شورای نگهبان، رئیس جمهور،.حسن روحانی، رئیس قوه قضائیه، ابراهیم رئیسی همچنین وزیر اطلاعات، محمود علوی، رئیس شورای مصلحت نظام، صادق لاریجانی آملی و یا حسین طائب، رئیس اطلاعات سپاه پاسداران، همه برخاسته از قشر آخوندها هستند.
بعبارت دیگر، حلقه های فوقانی و حتی میانی ساختار دین و قدرت، ا از "روحانیت،" برخاسته ازحوزه های علمیه، تشکیل شده است، روحانیونی که از طلبگی آغاز نموده و "علوم" الهی، بویژه علم فقه آموخته اند. پس بجاست که نتیجه بگیریم،"دینی" بودن ساختار قدرت  در جمهرری اسلامی، واقعیتی است انکار ناپذیر. تلقی حکومت ولایت در مرحله اول بعنون یک نهاد سیاسی، یا ناشی از رودربایستی با دین است و یا برخاسته است از بی توجهی نسبت بسلطه دین بر ساختار قدرت. کژفهمی این معادله ما را پیوسته از رسیدن به هدف، یعنی گذار از حکومت دینی باز میدارد. چرا که در نهایت این دین و آموزشهای دینی ست که جامعه ما را به سیاهی و تاریکی کشانده و مصیبت زده نموده است.
بذری که نظام ولایت فقیه در چهل سال پیش کاشته است، بذر استبداد دین و قدرت، هم اکنون ببار نشسته است، چنانکه کشور ما را به لبه نابودی و نیستی کشانده است. نظامی که در آن فقیه "فصل الخطاب" است، از آغازین لحظه ای که بر مسند قدرت نشست، نشان داد که  هم با معنای "ازادی" بیگانه است و هم با مفهوم "انسان" نه بعنوان "بنده" و یا "رعیت" بلکه در مفوم نوین آن، بمثابه انسانی اندیشمند و خرد ورز و خودگردان.

این بدان معناست که اسارت در بند شریعت اسلامی و زوال انسان  از دوران امامت خمینی آغاز و هنوز در دوران خداوند امام خامنه ای شتاب بی سابقه ای گرفته است. یعنی که ولایت فقیه در پیروی از پیامبر اسلام شمشیر برکشیده، جماعت را در درون کشور به تسلیم و اطاعت و فرمانبری کشانده و اقتدار نظام ولایت را به قیمت گسترش بی سابقه فقر و فلاکت در کشور در منطقه گسترش داده است، البته نه بر اساس اقتدار قرآن مقدس و آسمانی بلکه با ابزار تطمیع و تحریص گروه های بومی، هزینه ای بس هنگفت که بجای اینکه شکم ملت را سیر کند، هزینه یار گیری در منطقه مینمایند تا بتوانند روزی بعنوان یک سپر دفاعی در برابر دشمن از آن بهره گیری کنند. البته که ما شاهد نتیجه این توسعه در عراق و لبنان هستیم که میتوان آنها را جنبش هایی خواند علیه "امپریالیسم" اسلامی. تظاهرکنندگان عراقی، آنها که سینه شان با گلوله هایی متلاشی میشوند که از اسلحه های افراد نقاب دار شلیک میشوند، عمدتا از شیعیان عراق هستند که تصاویر رهبران جمهوری اسلامی را زیر لنگه کفش گرفته و میگیرند. در لبنان نیز اقتدار جمهوری اسلامی بدلیل ضعف اقتصادی در حال نزول است. افزوده بر این اکنون جهانیان، بویژه کشورهایی که نظام ولایت در آنها رخنه کرده است به ماهیت  ضد بشری جمهوری اسلامی  نیزآگاه گشته اند.

این درحالی ست که "امپریالیسم،" همچنانکه لنین گفته است، آخرین مرحله سرمایه داری ست و خود فرایندی از انقلاب صنعتی و دگرگونی یک جامعه روستایی فئودالی به جامعه ای سرمایه داری ست که بقول مارکس تمام روابط گذشته و سنتی که جامعه با آن آخت داشته است ذوب نموده به دود تبدیل نمود. امپریالیسم اگرچه سیستمی بوده و هست که بر اساس استثمار کار ارزان و بهره وری از مواد خام بنیان گذارده شده است، اما مردم کشورهای امپریالیستی، از رفاه و آسایش نسبی و رشد طبقه متوسط و بهبود شرایط زندگی، بهره مند بوده اند. حال آنکه وقتی حکومت دینی به جهان گشائی و توسعه نفوذ خود در کشورهای دیگر دست میزند، نه تنها از این جهانگشائی پشیزی بمردم نمیرسد بلکه مردم را در فراهم آوردن معیشت روزانه، با مشکلات بزرگی روبرو ساخته است. یعنی که توسعه اقتدار یک حکومت بقیمت گسترش فقر و فلاکت ملت، محکوم به شکست است. ولی فقیه، شاید بر آن تصور است که میتواند با سرکوب و خفقان، با خشونت و بیرحمی، ملت خود را به تسلیم و اطاعت و سکوت وا دارد و به آتش افروزی در منطقه ادامه بدهد. بی جهت نیست که مردم خطاب به نظام شعار سر دادند که "سوریه را رها کن و فکری بحال ملت کن."
 اگرچه جمهوری اسلامی هر روز با خطر از هم گسیختگی از درون  روبرو ست، با این وجود هرگز نمیتوان امیدوار بود که نظام استبداد مضاعف دین و قدرت را از بیخ و بن برکنیم، بدون آنکه با ارزشهای استبدادی نهفته در بطن دینی که در دامنش پرورش یافته ایم، دین اسلام، خود را رو برو سازیم، دینی که بواسطه متولیانش، آخوندها بر جامعه سلطه افکنده اند.
بنابراین، تنها زمانی میتوانیم بسوی آزادی حرکت نماییم و به کسب انسانیت خود نایل شویم، که در چهره دین خود که مظهر ان آخوند و روحانی است، دور از"تعصب" و "غیرت"، بنگریم. در غیر اینصورت نمیتوان چندان بآینده خوشبین بود، آینده ای دمکراتیک و آزاد..
 بعبارت دیگر، جوش و خروش مردم حتی اگر بر ساختار قدرت فایق آید و پیروز گردد، ممکن است که هرگز به آنچه که میخواهد که نهایتا آزادی ست، نرسد. جنبشی که در حال شکل گیری ست، جنبشی که به آخوند ستیزی تمایل نشان داده است و اعلام داشته اند که"... آخوند باید گم بشه" خود بازتابنده حرمت و اعتبار از دست رفته قشر روحانیت مظهر دین است.
این بدان معناست که رشد و نمو جنبش مردمی در گرو ستیز با روحانیت، و یا آخوند، متولی دین اسلام است. چه در فرآیند این ستیز است که میتوانیم خود و جامعه را رها و ازاد سازیم.  در فرآیند آخوند ستیزی ست که شستشوی درون خود از توهمات و تعصبات و "غیرتمداری" امکان پذیر میشود. اگر بدگرگونی ارزشهای خود آزاد نباشیم، بچه چیز میتوانیم آزاد باشیم؟ آیا تنها آزاد هستیم که تسلیم شده و اطاعت کنیم، چشم بسته و دهان بسته بزندگی حیوانی خود ادامه دهیم؟  بفرض که نظام دیکتاتوری را بر اندازیم، اما ارزشهای استبدادی، فرهنگ حمد و ستایش، فرهنگ تعظیم و تکریم، دستبوسی و پا بوسی، فرهنگ تملق و چاپلوسی، دو رویی و ظاهرسازی، فرهنگ خرافه پرستی و رجعت بگذشته و گریز از مسئولیت و قانون را همانگونه که بارث برده ایم باز تولید نموده مورد دفاع و حفاظت خود قرار داده و به نسل دیگر انتقال دهیم. در چنین صورتی تجربه نشان میدهد که از گودالی به بیرون جهیده و درگودال دیگری فرو میرویم. نه هرگز میتوانیم اندیشه رهایی را گسترش داده و ماندگار سازیم و نه میتوانیم باز یافت انسانیت و آزادی را به یک "منش" و "گفتمانی" موثر  در برابر شریعت اسلامی، تبدیل نماییم.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر