۱۳۹۳ دی ۲۵, پنجشنبه

«نه»
بر تسلیم و اطاعت



آیا هنوز شک و تردیدی و جود دارد که کیست خصم آشتی ناپذیر آزادی؟ آری، این الله اکبر بود که بار دیگر دست بانتقام ستانی زد و شارلی ابدو، نماد آزادی بیان در فرانسه و جهان را بخاک و خون کشاند. آنچه در آخرین لحظه زندگی در گوش شارلی ابدو طنین افکند، چیزی نبود مگر نعره الله اکبر که از حنجره خشم و خشونت و، تعصب و نفرت، نفیر برآورده بود. یعنی که در آخرین لحظه هستی شارلی ابدو، فهمیده بود که خدایی آنها را محکوم به اعدام کرده بود که تقدس فرستادگانش از جمله پیامبر اسلام، اخرین فرستاده او را بباد تمسخر گرفته و از بیج آسمان ها بزمین آورده و به وی همچون یک انسان، مثل انسانهای دیگر مینگریستند- گناهی بس بسیار نابخشودنی، گناه کبیره.
الله اکبر، شارلی ابدو را به مجازات میرساند به آن دلیل که در تقدس جز ریا و فریبکاری چیزی ندیده بودند و بصراحت نیز آنرا بیان نموده و به تصویر میکشیدند. الله اکبر، شارلی ابدو را برای تقدس زدایی از آنچه مقدس بوده است محکوم به مرگ کرده بود. میان خدایانی که شارلی ایدو از مسند قدرت و تقدس بزیر کشیده بود تنها الله بود که به خشم آمده  و دست بخشونت رده است. چرا که الله، خدایی که تنها و یکتا ست و بجز او هیچکس دیگری نیست ، هیچ از بندگان  خود نخواهد و نطلبد مگر تسلیم و اطاعت و یا به لفظی ملایم تر، لفظ عرفان، بندگی و عبودیت. الله اکبر، شارلی ابدو را بدلیل سر باز زدن از تسلیم و اطاعت و مزاح با پیامبر اسلام سزاور مرگ میدانست، سنتی که پیامبر خود پایه گذاری کرده بود. بعداز پیروزی در بدر، تصفیه حساب با بدگویان، بویژه شاعره ای بنام آصما بنت مروان، زنی با پنج فرزند و شاعر دیکری بنام ابو افک که در مذمت رفتار پیامبر شعر میسرود فرا رسیده بود. باشاره محمد یکی از داوطلبان به خانه شاعره هجوم میبرد و شمشیر را قبل از انکه بدرون شاعره فرو برد، نخست باید از درون کودک شیر خواری که در آغوش او بخواب رفته بود عبور میکرد.  پیامبر اسلام از ابو افک نیز چندان دل خوشی نداشت، او نیز در حالیکه در کنار همسر بخواب رفته بود با ضربه شمشیر دوا طلب دیگری بامر پیامبر به عدم پیوست. گفته میشود که محمد نیز آنها را برای خدمتی که به الله و پیامبر او انجام داده بودند، ستوده و پاداش داده است.
بگذریم که این دو تن تنها بدگویانی نبودند که بفرما پیامبر به قتل رسیده اند. اما معضل آنجاست که بسختی میتوان مسلمانی را در سراسر جهان یافت که این وقایع تاریخی و هر خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی که بر اساس مستندات تاریخی به پیامبر اسلام نسبت داده میشود بر ساخته دست دشمنان اسلام و غربی های برتری طلب محسوب میشوند، چنانکه گویی که محمد به بدر رفته بود که به کاروان قریش ها خوشامد بگوید، نه اینکه شمشیر بر کشد و ثروت قریشیان بغارت برد و اسیرانی را که کسی را نداشتند که جان آنها را بخرد یکی پس از دیگری گردن زند. دروغ محض. چرا که مسلمان را گریز است از حقیقت.
مهاجمین شارلی ابدو در قاموس اسلام راستین، چه امامت گرا و چه خلافت گرا، نماد  تسلیم و اطاعت بشمار میآیند. یعنی که بخواست الله بگونه ای مطلق تن داده  و در اشتیاق "جهاد، " و یا جنگ و خونریزی در راه  رضا و خشنودی الله سخت سوخته و شدیدا تشنه نوشیدن شربت شیرین "شهادت " بوده اند. مهاجمین به فرمان الله، بزرگترین خدایان، به انتقام ستانی از کسانی برخاسته بودند که رسول الله را مورد توهین و انتقاد قرار داده بودند. آنها تردیدی نداشتند که راهی که برگزیده اند مورد تایید و تصدیق الله اکبر و پیامبراو محمد است. اگر الله و پیامبر او، محمد، کشتار و خونریزی را منع کرده بودند، آیا مهاجمین، الله اکبر را فریاد میزدند زمانی که شارلی ابدو را به گلوله میبستند؟ آیا داعشی ها سر انسانها را همچون گوسفندان قربانی از تن جدا میکردند، اگر الله آنرا در کتاب خود قرآن  حرام میشمرد و پیامبر خود را به خود داری از گردن زدن و جنگ و غنیمت گیری، توصیه میکرد؟ آری، پیامبر اسلام به خیبر حمله برد که مردم آن دیار را بشام دعوت نماید.
مهاجمین، نه برای زندگی خود و نه زندگی دیگران هرگز ارزشی قائل نبودند. چون جهاد و شهادت، که الله همه مسلمانان را بدان مکلف ساخته است، زندگی را بی ارزش میسازد، نیستی را بر هستی ترجیح میدهد. جهاد و شهادت در واقع کشتار و نابودی انسانهای دیگر را هدفی دلپذیر برای جهادگران میسازد. از آنجا که الله سراسر رحمت و رحمان است والاترین پادش ها را به "شهیدان " تخصیص داده است. یعنی آنانی که خون دگر اندیشان، مشرکان و کافران و منافقان را بریزند تا آخرین قطره خون خود، و یا بکشند تا کشته شوند و جان را از انسانهای دیگر بستانند تا خود نیز جان دهند: زندگی ابدی در بهشت برین در کنار هوری های باکره، چه پاداشی، بس فریبنده و طمع برانگیز، بویژه برای بینوایان و درماندگان و خوارشدگان و فرومایگان. البته که این نیز چیزی نیست مگر خوانشی مغرضانه از مفهوم جهاد و شهادت. الله هرگز چنین سنگدل و بیرحم نبوده است. این نیز از اسلام هراسی بر میخزید. اما، اسناد آن را میتوان در لابلای کتاب مقدس قران یافت. شرقشان استعمارگر این مفاهیم را نساخته اند.
بعبارت دیگر، هیچ چیز دیگری نمیتواند کشتار شارلی ابدو را توجیه کند، مگر سلطه مطلق بزرگی و عظمت الله بر ذهن "رسولان مرگ " که "تروریست" خوانده میشوند. جهادگران در پاسخ به مسئوولیت و وظیفه ای که الله بر دوش آنها نهاده  است دست به کشتار زده اند، دفاع از بیکرانی و عظمت الله و عصمت و تقدس پیامبر او بود که میتوانست آنها را از گدایی و بینوایی رها سازد و  به شکوه و شاهی برساند. از باطلاق این زندگی سراسر کفر و گناه، سراسر پلیدی و زشتی، نجات دهد و به زندگی حقیقی، بزندگی ابدی پیوند دهد. مهاجمین شارلی ابدو، آئین اسلام را بارث نبرده بودند، آنها اسلام را کشف و کسب نموده و آموخته بودند، و میخواستند براساس اراده و امیال الله همانگونه که در کتاب مقدس قرآن بازتاب یافته است زندگی کنند و به تبعیت از پیامبر اسلام که تمامی عمر خود را در جهاد در راه الله گذراند، زندگی بگذرانند. آنها نیز کلاشینکف ها را بر گرفتند تا نظام هستی را از وجود مشرکان، کافران، و منافقان و هر بنده ای که از تسلیم و اطاعت به اراده الله سرباز میزند، پاک زدایی نموده نظام فرمانروایی و فرمانبری، حکومت اسلامی را براساس تسلیم و اطاعت  بنیان نهند، نظامی همچون نظام ولایت که روی دیگر نظام خلافت است. یعنی که آنها همان رسالتی را بر دوش خود احساس میکردند، که فقها و علما برهبری خمینی در ایراین و طالبان برهبری ملا عمر در افغانستن، که اگر با دم فیل بازی نمیکرد هنوز بر مسند قدرت پا بر جا مانده بود. بعضا، برآنند که خمینی و خامنه ای و داعشی و القاعده ای و بوکو حرام، اسلام را مصادره کرده اند. اسلام حقیقی یک چیز دیگری ست، همه رحمت است و رحمان، نه کین خواه و نه انتقامجو. اما معلوم نیست دوزخ بچه منظوری نگاهداری میکند، که دگر اندیشان و مشرکان و کافران و منافقین را با شربت و شیرینی بسوی تسلیم و اطاعت و ایمان به لا الله الا الله، فرا خواند؟ دوزخ کارگاه بدترین نوع خشونتها، بیرحمی ها و سخت ترین تنبیه و مجازات است، توصیفاتی که میتوان در لابلای آیه های قرآن به تکرار یافت. یعنی که دوزخ ارعاب آور و وحشت آفرین است ابزاری ست در خدمت واداشتن به تسلیم و اطاعت. امام خمینی هم دوزخ داشت، همچنانکه الله بدون دوزخ از بارگاه خدایی فرو میغلتید، خمینی هرگز به ولایت نمیرسید و خامنه هم بدون دوزخ ولایت را نمیتوانست ادامه دهد. اگرچه خمینی به جهاد هم دست زد و به جنگ با کفر و باطل برخاست، اما از همان آغاز دروازه های دوزخ را گشود. او بر روی دست پیامبر اسلام هم برخاست و بیش از  4000 نفر را جوانی که بجرم کفر باسارت در آورده بود گردن زد. بعضا، میگویند آیا این بدان معناست که آمریکائیها و یا کمونیست ها دوزخ نگاهداری نمیکنند. چرا آنها نیز مرتکب خشونتف، بیرحمی و انتقام ستانی میشوند، اما نه مورد تایید قانون است و نه تصدیق عیسی مسیح بیجاره که جان خود را برای رستگاری مردمش فدا کرد.
با این وجود، چه بسیارند آنانکه کنش خشونتبار و انتقامجویانه رسولان مرک در پاریس را با ارجاع به شرایط اجتماعی، به فقر دایمی،  بیکاری، بی سوادی و تحمل درد تبعیض و بی عدالتی در کشوربیگانه، کشوری که هنوز میراث خوار استعمار است، مورد فهم قرار میدهند.  که آری، این شرایط دشوار اجتماعی و تاریخی است که خشونت آفرین است، نه تکلیف جهاد و شهادت، نه آموزشهای قرآنی. مهاجرینی که به حاشیه شهرهای پر زرق و برقی همچون پاریس رانده شده اند ضرورتا  وادار به کنش هایی میشوند، قانون گریز و هنجار شکن. اما، در عین حال آنها را به آغوش اسلام پرتاپ میکند، دینی که دشمن آشتی ناپذیر آزادی ست، دشمن، آنچیزی که انسان را از حیوان جدا میسازد، دشمن آزادی. علما و فقها، چه امام گرا و چه خلافت گرا، بر انند این حیوان است که آزاد است که نه مرز و حدودی می شناسد، نه دارای اخلاق است نه وجدان. حیوان زمانی انسان شود که به اراده الله تسلیم شود و از احکام او اطاعت کند. آزادی، اختراع غربیهای بی بند و بار است، ازادی ابزاریست در دست استعمار گران و امپریالیستها، همانچیزی که سبب سروری و سلطه آنان بر جهان شده است. اما متاسفانه دوستان مسلمان  را بخواری و حقارت کشانده است. آری، آزادی در ستیز و خصومت است با اصل تسلیم و اطاعت از احکام تغییر ناپذیر شریعت، پوچ و بیهوده، اما، ذاتا اسارتبار، بند بندد بر چشم و دست و دهان، مثل احکام وضو و طهارت، نجاسات و مطهرات و صدها باید ها و نباید ها، حرام و حلال ها دیگر، ضرورتا ناسازگار با آزادی. چرا که اسلام در اصل دین فرمانروایی و فرمانبری ست، دینی که در ذات ان خشونت نهفته است چون اساس آن تسلیم است و اطاعت.
 ناظران و تحلیلگران سیاسی، اصلا رابط ی بین الله اکبر و کنش خونبار جنایتکاران را جدی نمیگیرند. چه استنتاج نمایید مگر نه اینکه میلیونها میلیون دیگر با آوای الله اکبر بپا خیزند و بخسبند، اما نه خشمکین اند و نه عصیانکر، نه قانون گریز و نه هنجار شکن. الله اکبر، ممکن است صدها بار در روز بر زبان میلیونها انسان رانده شود و بر ذهن آنان سلطه افکنده باشد ولی آنها را بکشتار دیگران، به خشونت و بیرحمی تشویق نمیکند، فرمان کشتار آنانی که از تسلیم و اطاعت از اراده الله سر بازمیزنند صادر نمیکنند. اکثر مسلمانان در درون جامعه غربی جا افتاده اند و نعمت آزادی بهره ورند.


اما، اگر مسلمانان جهان کلاشینکف دست نگرفته اند و از اعمال خشونت بار پرهیز کرده اند و میکنند بدان معنا نیست که کتاب مقدس قرآن خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی را منع کرده است. اسلامیست های انقلابی در آیه های قرآن، بازتاب اراده معطوف بقدرت را میخوانند، گفتمانی که اساس آن تسلیم و اطاعت است که خود بستر تمام خشونت ها، بیرحمی ها و انتقام ستانی هاست، بستر تعصب و تحجر و واپس گرایی ست. نیازی نیست که در عمق قرآن غوطه ور شویم تا نشان دهیم که از آیه های قرآن چیزی جز خشونت، قهر وقدرت بر نخیزد. همین بس که از فهم بسم الله و اولین سوره قرآن آغاز گنیم، سوره ایکه تمام عبادتگران موظف به قرات آنند که بسی بسیار بعید بنظر میرسد بجز تعداد قلیلی به معنا و مفهوم آنچه بزبان میآورند واقف باشند. آنها نمیدانند که خود را به سطح یک طوطی تقلیل داده اند.
استاد محمد حسین علامه طباطبایی مولف تفسیراامیزان،در بسط سوره حمد در آغازین صفحات تفسیر 20 و چند جلدی قران، میگوید:
غرض نهائی از سوره حمد، بطوریکه از آیاتش پیداست، ستایش خدا، آظهار بندگیی، پرستش او، و بالاخره درخواست کمک و راهنمائی از او است، و در واقع سخنی است که خدا برای تعلیم و سر مشق بندگان، از جانب آنها میگوید لذا این مقصود مهم باید بنام مقدس او شروع شود. یعنی خداوندا بنام تو ستایش و اظهار بندگی میکنیم (تفسیر المیزان،جلد اول، ص 17).
استاد بعداز چندین صفحه تفسیر جزئیات سوره حمد باین نتیجه میرسد که:
این سوره (سوره حمد) در واقع کلام بندگان است در مقابل خدا، یعنی خداوند روش بندگی و ستایشی که شایسته مقام او است به بندگان خود میآموزد و شاهد زنده این موضوع همان جمله «للحمد لله است (همانجا، ص21).
بهتر از این نمیتوان اراده معطوف بقدرت را بیان نمود. الله حتی اجاز نمیدهد که بندگانش عقل و خرد خود بکار گرفته و هرکس بزبان خود او را ستایش کند. الله نه با فرد انسان بلکه با جمع سر و کار دارد، با گله ی انسانها. طبق تفسیر استاد علامه، الله،  میآموزد که چگونه او را ستایش کنیم و تنها از او کمک و رهنمایی باید بجوئیم . چرا که او ارباب دو جهان است، جهان هستی و نیستی، جهان عین و ذهن و از جمله بهشت و دوزخ. عبادتگر باید، بگونه ای مرتب و منظم به قیام و قعود و رکوع و سجود بپردازد که بیانگر تسلیم و اطاعت مطلق باشد، به نشان خردی و حقارت در برابر بزرگی و عظمت الله که همه هرچه هست از اوست.  یعنی که سوره حمد، ذاتا گفتمان سلطه قوی است بر ضعیف، گفتمان ارعاب است و تهدید و وحشت. روشن است،  آنکه گردن نهد، تسلیم شده و اطاعت نماید و دین خود را در زمان های معین به الله بپردازد، غسل بکند و وضو بگیرد و نماز بخواند، خود را در ماه رمضان گرسنگی دهد که البته امروز لازم است برای راه یافتن به بهشت اما کافی نیست مگر آنکه بجنگ با شیاطین برهبر شیطان بزرگ برخیری.  روشن است که چه عاقتبتی در انتظار کسی است که ازستایش و حمد الله، از  طلب کمک  و راهنمایی از او او خود داری  و به تکالیف شرعی خود عمل نکند؟  دوزخ الله چیزی نیست مگرگارگاه خشونت.
امام خمینی در یکی از سخنرانی هایش در اوایل انقلاب اعلام کرد که از سر رافت و رحمت است که دست بکشتار رقیبان قدرت زده است، بآن دلیل که اگر میماندند زجر و شکنجه بسی بسیارسختری را در آن جهان باید تحمل میکردند. همانگونه که حضرت ولایت از سر رافت، سه تنی که از تسلیم و اطاعت سر باز زده اند باسارت خانگی کشانده است، چه اگر دادگاهی میشدند حکم اعام برای آنها صادر میشد.  بنابراین، هرچه عمیقتر غرق در تسلیم و اطاعت شوی و زبان الله را عمیقتر بفهمی، آنگاه خود مظهر الله شوی، تسلیم و اطاعت طلب کنی. چه شیعه، چه سنی باشی، هرچه بیشتر زندگی را وقف شناخت الله نمایی و او را بجویی، ممتاز و مقدس شوی بر جایگه اقتدار تکیه زنی و تاج اخلاق را بر سر نهی. از این راز نهان قرآن، تعداد قلیلی آگاه اند، بهمین دلیل در لباس مفتی و یا روحانی همیشه داری نفوذ در ساختار قدرت بوده اند. در واقع قانون اساسی زاده ی انقلاب مشروطیت، قدرت این قشر از جامعه را برسمیت شناخت و 5 مجتهد را بر مسند نظارت نشاند مبادا قانونی ناسازگار با نظم تسلیم و اطاعت، وضع گردد.
این امام خمینی و پیروان او و تمام اسلامیست ها، چه رادیکال و داعشی و یا لیبرال  اردوغانی، اینان هستند که بدرستی سوره حمد را تفسیر کرده اند. گردن نهاده اند که گردن برنند اگر احدی از تسلیم و اطاعت سر باز زند. بی جهت نیست که امام جمعه ها در حکومت اسلامی بر فراز منبر لوله کلاشینکف را در دست خود میفشرند، چون نماد قدرت است و خشونت، یعنی چیزی کمتر از تسلیم و اطاعت نخواهد که جماعت نشانی از آن است، همگان در سکوت و خاموشی، غرق در بیم و امید. همه چیز ممکن است به ذهن جماعت خطور کند مگر اندیشه «نه.» بهمین دلیل ظرفیت و تحمل شنیدن «نه » را هم ندارد. آنچه خشونت بار است در آیه های مقدس قرآن، ان ست که رخوت زا ست. سر،  بی حس و خواب میکند و در بیهوشی به جماعت تجاوز میکنند و ببردگی میکشانند. در نتیجه اسلامیست هم آن خشم درونی جماعت را بسوی بیرون از خود جهت داده است. شیاطین بزرگ و کوچک دست به دسیسته و توطئه زده  که سلطه افکند و اسلام را خوار و حقیر شمرد. در نتیجه جماعت هرگز با بازبینی خود نمی نشیند که تا بداند از چه ساخته شده است. که آنچه سبب تیره بختی و سیه روزی ، فقر و عقب ماندگی شده است ناشی از درسهای قرآنی ست که قشر قرآن فهم به مردم قرآن نفهم آموخته اند. قبل از آنکه استعمار غربی بر صحنه  جهان ظاهر شود، استعمار داخلی از طریق دین صدها سال پیش بر جامعه سلطه افکنده بود. غربیها و قتی خصوع و خشوع مسلمانان را در برابر الله مشاهده کردند، خیلی زود دریافتند که میتوانند بساط استعمار را آنجا پهن کنند. حکومت های اسلامی برهبری آیت الله ها، جنبش و گروه های اسلامیست، همچون داعشی ها هستند که هم اکنون مردم خود را به استعمار کشانده اند. قلم را می شکنند، سکوت و خاموشی بر قرار میکند که در سیاهی شب مردم خود را مورد تجاوز قرار بدهند.
رسولان مرگ که به شارلی ابدو حمله برده بودند بآن امید که تمام چراغها را خاموش، همه صدا ها را خفه تا در تاریکی و سیاهی نظام تسلیم و اطاعت را بر قرار نمایند. اما مردم فرانسه و متحدینشان یکجا بیرون ریختند که از «نه،» از نه اندیشی و نه گفتن دفاع نمایند. ما نیز باید «نه» را بیاموزیم. تنها با نه اندیشی ست که میتوانیم به بازبینی خویش بنشینیم و رخوت و انفعالی که آئین تسلیم و اطاعت بر ما مستولی نموده است از خود دور سازیم. شاید روزی برسد که مردم بجای «مرگ بر آمریکا» شعار «مرک بر تسلیم و اطاعت» را سردهند. چون نه است که ما را رهایی بخشد و حقیقت را فاش سازد. چه باک اگر این هراس از اسلام ببار آورد. چرا که باید تاریکی وسیاهی را از بیخ و بن برکنیم.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
firoznodjomi.com
firoznodjomi.blogpost.com
rowshanai.org
.

۱۳۹۳ دی ۱۲, جمعه

حصر و یا محاکمه:
ولی فقیه بر سر دو راهی


سرکوب بی امان معترضین به نتیجه انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری در خرداد ماه 88، بفرمان ولی فقیه، جلوه الله، به 9 دی، انجامید، روزی که ساندیس خوران و اجرت بگیران بیت رهبری در سراسر ایران جمعآوری و سوار بر اتوبس های دربست به نقاط مختلف تهران بزرگ سرازیر میشوند تا در جشن پیروزی خیر بر شر، حق بر نا حق، بقای  وحدت و نابودی "منافق " و نهایتا غلبه "اصولگرایان " و یا پیروان خالص و پاک و پایدار ولایت بر "اصلاح طلبان،" شرکت نمایند و حمایت وسیع ترین اقشار مردم را از حکومت اسلامی به معرض نمایش بگذارند، چنانکه گویی لکه ننگی که جنبش اعتراضی میلیونها میلیون مردم، بر دامن مقدس ولایت نشانده است  پاک شدنی ست. گویی که شرکت جمعیتی بزرگ و انبوه همچون گله حیوانات، در 9 دی ثابت میکند که آنچه در انتخابات 88 بوقوع پیوست، یعنی تغییر ناگهانی میلیون ها میلیون  مردم "بدهکار " به مردم "طلبکار،"  اصلا بوقوع نپیوسته است. یعنی که "تقلبی " در شمارش آرا صورت نگرفته است، رای مردم به سرقت نرفته  و دامن ولی فقیه را ننگین نساخته است. که جوش و خروش و خیزش مردم برای کسب ابتدایی ترین حقوق خود، مطالبه آرای خویش "فتنه " ای بوده است برساخته دست جهانخواران غربی برهبری آمریکا، "شیطان بزرگ."
 از آن پس گفتمان فتنه بر تمام گفتمانها سلطه اندخت. رسانه ها و مطبوعات وابسته و حتی مستقل به ریشه های قرآنی فتنه و عبور از آن پرداختند. مثلا یکی از تف لیسان ولایت ضمن نشان دادن ریشه قرانی فتنه از پیامبر اسلامی "حدیثی " نقل میکند که گفته است:
هنگامیکه فتنه همانند شبی تاریک و سیاه بر شما واقع شد، و حقایق را پوشاند ، پس بر شما است که به قرآن تمسک جویید.
آری آن زمانی که مردم از تسلیم و اطاعت سر باز زنند و حق خود را مطالبه کنند، شبی تاریک و سیاه واقع میشود و حقایق را وارونه میسازد: طلبکار را بدهکار نموده و بدهکار را طلبکار، ظالم را نیز مظلوم جلوه دهد و ستمگر را ستمکش. البته که عبور از فتنه تنها از طریق بازگشت به "راه مستقیم، " راهی که قرآن ما را بسوی آن فرا میخواند، راه تسلیم و اطاعت و فرمانبری، امکان پذیر میسادزد، نه تمرد و سرکشی، نه سرپیچی و شورش و "اغتشاشات " خیابانی.
اما کیست که شب تاریک و سیاه را بر کشور حاکم کرده است؟ آنکه قهر و خشونت بکار میگیرد که مطالبات مردم را انکار نموده و  نفس ها را در سینه ها حبس مینماید و یا آنان که در برابر رای مطلق ولایت به مقاومت برخاسته اند؟ براستی در این صحرای کربلا حسین کیست و یزید کدام است؟ آنکه ابزار خشونت و انتقام ستانی و تنبیه و مجازات را در اختیار دارد و دست به کشتار و سرکوب جنبش اعتراضی مردم میزند و رهبران آنان را در خانه و کاشانه خود به اسارت در میآورد و یا آنانیکه در برابر تقلب در انتخابات و سرقت رای مردم به مقاومت برخاسته است؟ چه کسی حقیقت را می پوشاند و شب تاریک و سیاه  را بر جامعه حاکم میکند؟ آنانکه با مشت آهنین دهان ها را میکوبند و مردم را وادار بسکوت و خاموشی میکنند و یا آنانکه زیر بار حکومت مطلق فقیه نمیروند؟
روشن است که "حقیقت" تنها از دهان قدرت خروج مییابد، بویژه قدرتی که به نفس دین آلوده شده باشد.
پنج سال است که ماشین تبلیعاتی، قضائی، امنیتی، اطلاعاتی و انتظامی، راه اندازی شده است تا سرکوب و کشتار مردم معترض را در سال 88 بعنوان فتنه توجیه کنند. امامان جمعه برفراز منبر در حالیکه لوله تفنگ را در دست میفشرند، به لعن و نفرین رهبران مردم معترض میپردازند که چه رسواییها که ببار نیاورده اند. چه اگر فتنه در نطفه خاموش نمیگردید، غیرت و ناموس و تعصب را بیکباره به آتش میکشاند و کشور همچین دوشیزه ای تازه یه بدوران شباب رسیده مورد تجاوز نیروهای بیگانه جهانخوار استکبارگر، قرار میگرفت. "فتنه گران " مو بمو نقشه دشمن را باجرا در میآوردند. به امر و دستور آمریکا و انگیس و اسرائیل عمل میکردند، دستوراتی که پیشا پیش در بی بی سی و صدای آمریکا و اسرائیل پخش میگردید. امامان جمعه در اتهام زنی به فتنه گران از هیچ دریع نداشتند و ندارند. امامان جمعه بر فراز منبر خطابه سران فتنه را محکوم، محاکمه و همانجا به دار مجازات میآوزند.
در پاسخ به محاکمه محکوم دست و دهان بسته، حداقل یک نمایند مجلس شورای ولایت، علی مطهری که وجدانش را هنوز به موهومات تسلیم نکرده و خود را بحیوانی سراسر تسلیم و اطاعت تقلیل نداده است رسما به حضرت ولایت نوشت، یا پایان حص رهبران جنبش اعتراضی مردم و یا محاکمه. تکلیف متهمین را "قانون " باید تعین کند. اخیرا نیز گفته است که حصر این سه نفر "استبداد " است. مهمتر از این یازدهمین انتخابات ریاست جمهوری نیز، فرصتی بوچود آورد برای آشکار ساختن این واقعیت که فتنه گران آنند که بر مسند قدرت قرار گرفته اند و بر جایگاه یزید نشسته اند. بهمین دلیل بیش از 19 میلیون به رئیس جمهوری رای دادند که قول داد به حصر رقیبان انتخابات دوره گذشته پایان بخشد.
هماکنون کمتر کسی هست که نداند سارق بزرگ "رای مردم"  هیچ کس دیگری نمیتواند باشد مگر ولی فقیه. چون او بود که بر فراز منبر مقدس در حالیکه رگهای گردنش نزدیک به انفجار بود، به دفاع از پاکی و تقدس حکومت اسلامی برخاست و با گشودن دروازه های دوزخ،  از کسانی که رای ولی فقیه را به چالش میکشیدند با خشونت و بیرحمی ای بی سابقه ای انتقام ستانی  را آغاز نمود. حصر رهبران معترض به نتایج انتخابات، تدبیر فقیهی عالم و دانا، با گذشت زمان به باطلاقی تبدیل شده است است که با هر دست و پایی دستگاه ولایت در قعر آن فرو تر رود.
اگر در آغاز شک و تردید وجود نداشت که چه کسی فرمان حصر چالشگران رای مطلق ولی فقیه را صادر کرده است، هم اکنون نشانه هایی در دست است که نظام بگونه سعی دارد که مسئولیت این فرمان شرم آور را از دوش ولایت فقیه برگیرد. امامان جمعه که تا چندی پیش بر فراز منبر  در شیپور فتنه  سخت میدمیدند، و سران جنبش اعتراضی را بر فراز منبر بدار مجازات میآویختند، امروز آوای دیگری سر میدهند. علم الهدی، امام جمعه مشهد بعنوان مثال برای اولین بار فتوا صادر میکند که:
  دستگاه‌های امنیتی و قضایی باید موضوع رفع حصر موسوی، رهنورد و کروبی را بررسی کنند و سپس محاکمه آنان آغاز شود.
چنانکه که گویی فرمان حصر را حضرت ولایت صادر نکرده است و در این سه سال گذشته در حمد و ستایش جرات و حسارت ولی فقیه فتنه شکن خطبه ها نخوانده است. علم الهدی در یک مصاحبه در 5 دی گفته است که دلیل حصر خانگی موسوی، رهنورد و کروبی برای "پیشگیری" از جرم بوده و نه "در راستای پیگرد جرم". او حصرشدگان را "باغی" خواند و مدعی شد که آنان با طرح تقلب در انتخابات، حقی مازاد از حق خود مطالبه کرده‌اند. البته  بدرستی معلوم نیست که چگونه مجازات مطالبه حقی مازادر بر حق خود تعین میشود، در دادگاه قانون و یا به فرمان فرمانروایی خود سر و خودکامه؟
  اینجا قصد رمز گشایی این سخنان مبهم و گمراه کننده را نداریم. چه پاسخ او به شان قانونی حصر چیزی نیست مگر گریز از پاسخ. چه اصلا معلوم نیست که جرمی صورت گرفته است یانه. چون حصر سران فتنه از ارتکاب جرم جلوگیرکرده است. از واپس کلام علم الهدی و دیگر سران نظام بوی حقیقت به مشام میرسد. که سران متهم به فتنه مرتکب جرمی نشده اند و خوف از آزادی آنها و ادامه تظاهرات خیابانی، به حصر آنان منجر شده است و تا خداوند خامنه ای نفس میکشد، آن سه تن در حصر خواهند ماند. حتی رئیس جمهوری که قول آزادی آنها را از اسارت داده است، می پذیرد که آزادی رهبران جنبش اعتراضی بسی بسیار خطرناک است.
اما هنوز هستند کسانی در حلقه قدرت، از جمله احمد خاتمی که به تم "رافت اسلامی " باز میگردد و حصر را نشان "رافت " و مهربانی نظام میداند، در غیر اینصورت، آنها باید در دادگاه بجرم "محاربه " محاکمه شوند که مجازات آن چیزی نیست جز اعدام، همچنانکه وی اظهار میدارد:
کسانی که دستور داده باشند که مردم به خیابان‌ها بریزند و بیانیه داده باشند و دعوت به شورش مسلحانه کردند، کُلت دست گرفته و تیراندازی کرده باشند، از نظر فقهی حکم محاربه است.
پس از برای حفظ جان آنان و جلوگیری از عدام آنها فرمان حصر صادر شده است. یعنی که به رحمت و عطوفت ولایت است که آنها هنوز زنده اند.
رئیس قوه قضائیه، جوجه آیت الله، صادق لاریجانی که مهارتی خاصی در تف لیسی ولایت دارد، به تمسخر و تحقیر منتقدین حصر پرداخته و از شان قانونی بودن آن دفاع میکند و اصلا فرمان حصر میرحسین موسوی و همسرش و مهدی کروبی را "مصوبه "شورای امنیت ملی " میداند. این در حالی ست که دیر زمانی ست که فرمانده پلیس کشور، اسماعیل احمدی مقدم صریحا، اعلام نموده است که حصر سران فتنه بفرمان شخص ولایت فقیه صورت گرفته است. لاریجانی در ادامه سخنانش گفت که "ما " هراسی از محاکمه نداریم. ما تمام اسناد خیانت آنها را در دادگاه روی خواهیم کرد. و در پاسخ سوال خود که پس چرا تا کنون محاکمه برپا نگردیده است افزود که برای فتنه گران نتیجه محاکمه مهم نیست. انها میخواهند حرفهای خودشان را بزنند و یک فتنه دیگری برپا کنند.
جوجه آیت الله لاریجانی، ناخواسته و یا نفهمیده حقیقت را بر زبان میراند. که حکومت دچار خوف است، خوف نه از محاکمه سران فتنه بلکه پی آمدهای آن، از خروش و خیزش دوباره مردم. این بار اولی نیست که رژیم دین به نقطه بازگشت ناپذیر میرسد. همچنانکه در مذاکرات هسته ای نظام ولایت راهی ندارد جز بازگشتی بسی دردناک یه آغاز، در اینجا نیز با ادامه حصر سران جنبش اعتراضی، چیزی جز افزودن بر خرمن نا رضایی های مردم و احتمال بیداری، خروش و خیزش آنها چیز دیگری نیست. چرا که تا کی میتوان یک ملت را فریب داد و مجبور نمود که در فریب زندگی کنند؟
آنچه در سال 88  بوقوع پیوست، نظام ولایت را متوجه این واقعیت ساخت که نظامی ضد ضربه نیست. اگرچه توانسته است ابزار قهر و قدرت و فریب و ریاکاری، دین و قدرت را در انحصار در آورد و جوش و خروش اعتراض  آمیز مردم را سرکوب و خاموش سازد.،اما حقیقت آنست که نظام ولایت در آن گیر و دار زخمی عمیق بر داشته است و بیش از گذشت 5 سال آن زخم نه تنها شفا نیافته است بلکه مثل یک دمل چرکین بر پیکر نظام نشسته است و همه اعضایش را به فساد و عفونت کشانده است. ممکن است که باین زودیها رو به قبله نشود، اما تا دیر زمانی از درد چرک و عفونت آن زخم عمیق بخود میپیچد و بکمک دستگاه های تنفسی بزندگی نکبتبار خود ادامه دهد.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۳ دی ۵, جمعه


تابوی هسته ای:
نگاه ایدئولوژی یا نگاه اسلامی؟


برای اولین بار میز گردی تحت عنوان در باره یک توافق: 10 سال مذاکره هسته ای ایران با کشورهای 5+1،  از سوی انجمن اسلامی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، برپا گردید. در این میزگرد احمد شیرازد، خود زمانی نماینده مجلس ششم شورای ولایت و دارای مدرک دکترای فیزیک ذرات بنیادین از دانشکاه شریف، صادق زیبا کلام، استاد علوم سیاسی و هرمیداس باوند، استاد روابط بین المللی، برنامه هسته ای را به نقد کشیدند. شیرزاد بعنوان یک کارشناس، بر برنامه هسته ای خط بطلان کشید، آنرا ویرانگر نظام اقتصادی خواند و بدلیل عدم وجود منابع اولیه و احاطه به فن آوری هسته ای، غیر قابل توجیه. وی اظهار داشت که:
از چاه هسته‌ای آبی درنمی‌آید، مگر برای بعضی‌ها نانی درآید. اما دریغ از یک لیوان آب. با این حال اگر از من بپرسید چرا کشور به سمت هسته‌ای شدن رفت، باید بگویم که نمی‌دانم.
یک عالم فیزیکدان و کارشناس علم اتم، اعتراف میکند که نمیتواند بفهمد که چرا کشور باید هسته ای شود. شاید صدها بلکه هزارها استاد و عالم و کارشناس فیزیک اتمی و رشته های مربوط ، با اطمینان خاطر همچون شیرزاد قادر به فهم هسته ای شدن کشور نیستند. اما، در حکومت اسلامی نیازی مبرمی هم نیست به نظر دانشمندان هسته ای و استادان علم و صنعت. چون یک نفر هست که همه هرچه هست و نیست، میفهمد. سود و زیان و ضرورت هسته ای را محاسبه نموده، حتی نیاز کشور به انرژی هسته ای را برای آینده های دور هم تخمین زده است و دقیقا میداند که چندین هزار سانترفیوژ باید بچرخد تا انرژی لازم برای کشور تامین شود. کیست که نداند که بجز ولی فقیه هیچکس دیگر نیست که همه چیر را بفهمد و بر نفس همه چیز احاطه و اشراف داشته باشد، چرا که ولی فقیه جلوه الله است، جلوه خداوندی که کتابی را برای بندگانش نازل کرده است که در برگیرنده تمامی دانش بشریت از ازل تا ابد است. حادثه ای نیست چه علمی چه در دیگر عرصه های گوناگون هستی بوقوع بپیوندد و کتاب مقدس قرآن از آن خبر نداده باشد. نور این کتاب است که بر قلب ولی فقیه تابیده است و او را از زیر و بم علم هسته ای آگاه ساخته است. 
جا دارد که یادآوری کنیم که احمد شیرزاد ازنخستین دانشمندان اتمی بوده است که در مجلس ششم شورای ولایت، پرچم قرمز را بر سر راه هسته ای شدن برافراشته است. حال چگونه چنین دانشمندی و یا نخبگانی امثال او به مجلس شورای ولایت  راه یافته اند، سوالی است که پاسخ بآن چندان ساده نیست و قصد بحث آنراهم نداریم .  همین بس که شیرزاد نزدیک به یکدهه پیش، در نطق پیش از دستور مجلس، مخفی کارهای جمهوری اسلامی را در مورد برنامه های اتمی بنقد کشیده است، نقدی که در نتیجه هیاهوی تف لیسان ولایت در مجلس باتمام نرسد. وی در بخشی از سخنان خود گفته بود که:
جمهوری اسلامی ايران 19 سال به جهانيان دروغ گفت. می توان اين تبليغات را به رسانه های صهيونيستی نسبت داد، می توان مثل هميشه آنها را توطئه های استکبار جهانی دانست، می توان کماکان خود را محور خوبی ها پنداشت و تمام اتهامات را به دشمنی دشمن منسوب کرد اما يک نکته بسيار ساده ای در اين ميان وجود دارد. آنها سر نخ ها، دم خروس ها و مدارک و مستنداتی از ما دارند که آنها را در ادعاهايشان محق جلوه می دهد.
این در حالی ست که بیش از دهسال است که فن آوری و تکنولوژی هسته ای، به مبرمترین مسئله کشور تبدیل گردیده است که برای کسب آن هر هزینه ای را باید پرداخت و هر باری را بر دوش باید کشید، به هر محنت و محرومیتی، و هر خواری و حقارتی باید تن داد، حتی باید آماده جنگ و خونریزی و تخریب و ویرانی هم بود. آری دیر زمانی ست که هسته ای شدن کشور به مسئله مرگ و زندگی تبدیل شده است، به یک تابو، تابویی که در باره آن حرف آخر را تنها ولی فقیه میزند( رجوع شود به 
حرف آخر:"مرگ یا غنی سازی" مقله ای بهمین قلم). آیا بر روی  حرف مقام مقدس ولایت، حرف دیگری هم از دهان کسی میتواند شنیده شود مگر، بقول شیرزاد، تعریف و تمجید.«نه» به برنامه هسته ای عبور از  خط قرمزیست عبور ناپذیر، بازتاب نافرمانی و سرپیجی از حکم خدا.                                                                                                                               
چنانکه گویی، بدون هسته ای شدن، ملت و کشور در سطح جهانی چنان سرافکنده و شرمنده خواهند شد که هرگز نتوانند در چهره مستظعفین جهان بنگرند. همچنانکه شیرزاد در دفاع از حق اظهار نظر در مورد برنامه هسته ای به بی بی سی میگوید: مسئله هسته ای "حالت تعصب" پیدا کرده و کسانی فکر میکنند منافع نظام این است که حتما از صنعت هسته ای تعریف و تمجید کنند. 
استاد زیبا کلام سخن خود را با بیان یک قاعده کلی آغاز نمود که هرگاه که حق اظهار نطر را از دیگران میگیرند نتیجه اش هرگز رضایت بخش از آب درنیامده است که در مقاطع مختلف در واقع حق اظهار نظر معلق گردیده است و نتیجه آن نیز همیشه مصیبت بار بوده است. مثل ماجرای گروگانگیری که هزینه آن هنوز بر پشت مردم سنگینی میکند، هشت سال جنگ، هشت سال تخریب و ویرانی و آنگاه، پس از رد پیشنهاد های بسیاری مبنی بر غرامت در ازای پایان بخشیدن به جنگ، امضای قطع نامه صلح که بنظر میرسد چندان هم دلپذیر نبوده است چرا که بازیگرانی که نقش اصلی را در امضای قرارداد صلح بازی کرده اند حاضر نیستند که مسئولیت آنرا بدوش بگیرند. وی اظهار داشت که  برغم ممنوعیت نقد هسته ای وی به بیان نظر خود ادامه داده است، اما نوشته هایش را  مدیران روزنامه ها در نزدیکترین سطل آشغال پرتاب مینمودند. این مدیران خود اعتراف میکردند که اجازه ندارند مطلبی در نقد هسته ای انتشار دهند. معلوم است که کار و کاسبی شان بخطر میافتاد. بهتر از این نمیتوان نظام استبدادی را توصیف نمود. حق «نه» بر زبان راندن را از فرد میستاند و با ایجاد ترس و ارعاب، او را مجبور به سکوت و خاموشی و همکاری با حکومت مینماید. مدیر نشریه ای ممکن است خود مطلبی مثل نقد هسته ای باشد. اما، هراس از قدرت او را زبون نموده و مجبور به سرکوب بیان بنفع حکومت میکند.
زیبا کلام به صراحت برنامه هسته ای را برنامه ای سیاسی میخواند که بمنظور غرب، بویژه آمریکا ستیزی و بر اساس نگاه ایدئولوژی، نگاهی که لزوما با منافع مردم همخوانی ندارد، طراحی شده و از آن بعنوان ابزار سرکوب استفاده نموده اند. که نگاه ایدئولوژی دارای ارجحیت بود نه منافع ملت. بدین ترتیب، آری گویان به برنامه هسته ای، بقول احمدی نژاد انقلابی شدند و نه گویان خیانتکار. وی اظهار داشت که وقتی چندی پیش گفته بود که هسته ای چه گلی بر سر مردم زده، برای او اعلام جرم کرده بودند. چرا که اصولگرایان تندرو، بر آنند که مخالفت غرب برهبری آمریکا با فعالیت های هسته ای از سر باز داشتن جمهوری اسلامی از پیشرفت و شکوفایی علمی و صنعتی و تکنولوژی، نه از جهت تهدید به نابود سازی کشوری دیگر وامداد رسانی به گروههایی که در راه نابودی اسرائیل گام برمیدارند.  چه آنها پیوسته مدعی بوده اند که دست یابی به توانایی های هسته ای، 250 رشته تولیدی و صنعتی بوجود میآورد که امروز یکی از آنها را نمیتوانند نام ببرند.
در نهایت نگاه ایدئولوژیک را، زیبا کلام، سبب تمام "مصیبت" ها، سیه روزی ها و تیره بختی هایی دانست که کشور با آنها دست بگریبان است. وی در ادامه سخنانش اظهار داشت که وقتی نگاه ایدئولوژی میشود خیر و صلاح مردم جایگاهی پیدا نمیکند. چیزی ارزش پیدا میکند اگر با ایدئولوژی بخواند. وی تاکید کرد که این نگاه ایدئولوژی است که سیاست خارجی در لبنان و سوریه، جنگ و گروگان گیری را تعین و تعریف میکند نه سود و زیان ملت. چه ایدئولوژی مقدس است. زیبا کلام تصریح میکند که اگر یکی میخواست ما را بدبخت بکند بهتر از این نمیتوانست. چرا که تحریمات، اقتصاد کشور را به ویرانی کشانده است. اگر هم شهامت داشته و بپرسی هسته ای شدن تصمیمی کی بوده است میگویند تصمیم نظام.
در خاتمه سخنانش، زیبا کلام گفت که در نشستی از نخبگان و دیپلماتها از سید عباس عراقچی، معاون وزیر امورخاجه سوال کرده است که اگر هزینه هسته ای شدن را هزینه کشاورزی میکردیم آیا نسلهای آینده خوشبختر نبودند؟ وی اظهار داشت که پاسخ عراقچی باور نکردنی بود. گفت: نمیداند.
گفتمان شیرزاد و زیبا کلام، بدون تردید گفتمانی ست تابو شکن و باز تابنده ی بسی جرات و شهامت تحسین برانگیز. و لی آیا تابوی هسته ای را میشکند یا نه، جای بسی شک و تردید است. چرا که شرایط خفقان بار استبداد مضاعف دین و قدرت هرگز این فرصت را برای گسترش دامنه نقد هسته ای به نقد آنچه دیرینه است نقد دین اسلام، مسدود میسازد. چراکه بمحض انتشار خبر برپا داشتن میزگرد بمنظور نقد هسته ای، تف لیسان ولایت برهبری «بازجوی عزیز»، حسین شریعتمداری مدیر کیهان، ارگان بیت رهبری سخنرانان میزگرد را متهم به عبور از خط قرمز نظام متهم نمود و از دولت خواست که آنها را بیدرنگ مورد تنبیه و مجازات قرار دهد. بگذریم که متن سخنرانی زیبا کلام که در مطبوعات انتشار یافت همه بر گرفته از نسخه سانسور شده ای بود که ایسنا انتشار داده بود، نسخه ای که در ان ارتباط مستقیم برنامه هسته ای به برنامه آمریکا ستیزی حذف گردیده است.
واقعیت آن است که در شرایط موجود، تنها نگاهی که میتواند وجود داشته باشد، نگاه دینی و یا اسلامی ست که مظهر آن ولایت است و دستگاه فقاهت. واژه هایی مثل دین و یا اسلام و شریعت در گفتمان سخنرانان میزگرد یا حذف میشود و یا برای بیان منظور خویش از واژه های جانشینی استفاده میکنند، همچنانکه زیبا کلام نگاه ایدئولوژی " را جانشین نگاه دینی یا نگاه اسلامی میکند. بدرستی روشن نیست که زیبا کلام دین اسلام را یک ایدنولوژی میخواند و یا مفهوم خاصی از ایدئولوژی در نظر دارد. چرا که بزرگترین تفاوت بین آندو آن است که دین برساخته خدایی ست یکتا و یگانه که بجز او هیچکس دیگری نیست، قواعد و قوانین آن مطلق و مستقل از زمین و مکان است. حال آنکه ایدئولوژی بر ساخته عقل بشر است و زاییده زمان و مکان و تاریخی خاص. آنچه ماجرای گروگانگیری، هشت سال ادامه جنگی پوچ و بیهوده، سرکوب کثرت و برقراری وحدت با ابزار "جهاد " و " شهادت، " به جنگ کفر و باطل رفتن، سلطه ستیزی به پیروی از امام حسین، شاه شهیدان در صحرای کربلا، دست زدن به جنگ نرم و سخت و جنگ سایبری، همه برخاسته از نمادها، باورها و ارزشهای اسلامی ست. آیا وقتی حضرت ولایت به آنانیکه شرایط موجود را با شرایط شعب ابی طالب مقایسه میکنند نهیب میزند که ما در شرایط بدر و خیبر هستیم، نگاهی ست برخاسته از دین اسلام است که بسی بسیار دیرینه است  و یا از ایدئولوژی؟ شیطان، بویژه شیطان بزرگ که بیش از 35 سال است که حکومت اسلامی علیه او دست بمبارزه زده است، یک موجود قرآنی ست. یعنی یکی از اجزای ساختار دین است، شیطان نماد نافرمانی ست منشا تمام دسیسه ها، توطئه ها و فتنه ها، بویژه فتنه 88 که کماکان ادامه دارد. حکومت اسلامی برهبری فقیه عالم و عادل یک ضرورت دینی ست. شیطان بزرگ منشا ظلم و کفر است و فساد و تباهی. وجود قدرتی ظالم و ستمگر ضروریست برای آنکه مقاتله حسین در صحرای کربلا معنی خود را حفظ نماید. بدون آمریکا، ولایت فقیه به خلافت یزید تبدیل میشود.
مضاف بر این ایدئولوژی را نمیتوان با دین یکی شمرد به آن دلیل که ما با دین پا به عرصه وجود میگذاریم. دین اسلام با تار و پود ما آغشته است، در ما نهادین است، "ما " ای که فرا طبقاتی ست. دین راس و ذیل جامعه را بهم پیوند میزند، حال آنکه ایدئولوژی بازتابنده نگاه و منافع گروهی و یا طبقاتی است. تجربه نشان داده است که ایدئولوژی مثل دین از نسلی به نسل دیگر نیز انتقال نمی یابد و همچون دین اسلام بر سراسر فرهنگ سلطه نمی افکند، و اگرهم سلطه افکن گردند، پس از چند صباحی با جهان بیگانه و به عدم میپیوندند، همچنانکه سرنوشت دو ایدئولوژی بزرگ قرن بیستم، فاشیسم و کمونیسم، نشان میدهند. حال آنکه دین سلطه اش را تا واپسین لحظات زندگی حفظ میکند.
با خاطر جمعی بسیار میتوان گفت اگر حکومت آیت الله ها بر اساس ایدئولوژی بنیان گذارده شده بود تا کنون بدیار عدم پیوسته بود.  جامعه ما یک جامعه اسلامی ست، گشت های ارشادی و نظام تنبه و مجازات را بنا گزارده اند که رفتار و گفتار را به تبعیت از احکام شریعت اسلامی در آورد. نگاه ایدئولوژی را جانشین نگاه اسلامی در جامعه ای که بر اصل و اصول اسلامی، یعنی که فرمانروایی و فرمانبری، تسلیم و اطاعت، بنیان گذارده شده است، تنها زمانی قابل توجیه است که برای بقای نفس و بمنظور گمراه نمودن دین و قدرت بکار گرفته شود. وگرنه نقد هسته ای از منظر ایدئولوژی هرگز نمیتواند فریب و ریکاری نهاده در ذات دین وقدرت را آشکار ساخته و جامعه را از بند دین رهایی بخشد.
فیروز نجومی 
Firoz Nodjomi

۱۳۹۳ آذر ۲۸, جمعه

فرد و حکومت خدا



حکومت اسلامی، یعنی حکومت خدا، خدایی که بی مثال و بی همتا است، حکومت الله. نزدیک به چهار دهه است که کشور و مردم ما بر اساس احکامی مدیریت میشوند، مقدس و آسمانی. حکومت خدا، برغم آسمانی بودنش، مثل همه حکومت های زمینی، فرود و صعود بسیار دیده است، هم دچار طوفان و تند بادهای شدید بوده است و هم آرامش و امنیت را تجربه کرده است. اما، تا اینجا، سخنی از "فرد "بگوش نرسیده است. جایگاه و حق و حقوق فرد در حکومت خدا در پرده ابهام قرار دارد، چنانکه گویی فرد وجود خارجی ندارد. چرا که فرد وقتی موجودیت می یابد که برخوردار از حق مقاومت در برابر دین و قدرت باشد. از این حق فرد در حکومت خدا محروم است.
خدا بمنظور آنکه حکومت کند، فرد باید از رشد و بالندگی باز ایستد و از حق و حقوق انسانی خود محروم بماند. قطع ریشه فرد تضمین کننده حکومت خدا برروی زمین  است. زیرا که حکومت خدا، زمانی برقرار و پا برجا میماند که فرد ناچیز و ذلیل و خوار شود. از خویش ببرد و با خویشتن، بعنوان یک انسان بیگانه شود، انسانی عقلمند، مستقل و آزاد. باید رنگ ببازد فرد، همرنگ و همگون جمع و در جماعت ذوب شود، هیچ نگوید و هیچ نشنود،  صم  و بکم باید به کلام وحدت  تسلیم شود و از آن اطاعت کند. نفی فرد، بازتابنده خواست و اراده خدا ست. تخلف از کلام وحدت، "سیاه " نمایی ست. سزاوار تنبیه و مجازات است. از بهر آنکه کلام وحدت، کلام دین و قدرت است که مظهر آن زمانی پیامبر اسلام بوده است و در این دوران، ولی فقیه است. با ظهور پیامبر اسلام "امت " و "جماعت " بخود شکل گرفت و بازتابنده خدایی گردید که بجز او هیچکس دیگری نیست، بازتابنده لا الله الا الله، که چیزی نیست مگر نفی فرد به نفع امت و جماعت.
کدام خدای عقلمند است که برای خویشتن رقیبی بیافریند و در ذات او توانایی نفی و انکار وحدت را بنهد؟ چه اگر فرد وجود داشته باشد در جماعت تحلیل نمیرود و نا پدید نشود. فردی که ما از آن سخن میرانیم، موجودی ست تاریخی و در روند تغیر و تحولات اجتماعی و شناخت قوانین حاکم بر طبیعت، خود را کشف و واکاوی نموده است. در دین عیسی و حتی دین موسی میتوان منفذی یافت که از آن فرد به خارج راه یابد. اما، در اسلام چنین منفذی را نمیتوان یافت. الله، بنده و  یا  انسانی آفریده است فرمانبر که چیزی نداند مگر تسلیم و اطاعت، نه  فردی که فرمان از خویشتن گیرد نه از فرمانروایی ماورایی و یا زمینی.
در نتیجه، فرد در حکومت خدا زندگی میکند ولی رشد و نمو ندارد، مگر پنهانی و در زیر زمین. فرد از بروز خویش ترس و واهمه بخود راه میدهد. باید باشد آنچه که ذاتا نیست، فرمانبر. اگر بسوی شناخت خویش رود و علم فرد را بر افرازد باید هزینه ای بسی بسیار سنگین بپردازد. چرا که مقاومت در برابر امیال و اراده الله، بازتاب اراده معطوف به کفر گرایی ست، اراده ای معطوف به مقاومت در برابر دین و قدرت و آزادی. چه اگر فرد مجاز به مقاومت در برابر خدا باشد، افول خدا ست از جایگاه خدایی. چه، فرد با گذاردن خود در مرکز اندیشه خویش، مرکزیت خدا را در هستی خود در هم فرور میریزد و به شیطان می پیوندد، شیطانی که از تسلیم و اطاعت سر باز میزند.  فرد بخود اندیشد و به ریشه و بنیان زمینی خویش و جهانی که آفریده است، نه آن جهان ماورایی که همچون محکومی باید در برابر خدایی قرار گیرد که دفتر اعمال او را در اختیار دارد و سرنوشت او را رقم زند.
این است که ظهور و بروز فرد و رشد و تکامل آن در سوی بیگانگی با ذات ماورایی است و با حکومتی که خدایی ست، در سوی پیوسن به خویشتن زمینی ست. یعنی که وقتی فرد پا به عرصه وجود میگذارد که به کشف و درک و آگاهی به هستی و جوهر وجود خویش، کیستی و چیستی، توانائیها و نا توانی های خود بپردازد، نه شناخت خدا، از گهواره تا گور. این فرد، از هیچکس فرمان نگیرد و فرمان نبرد، مگر از خویشتن، چون عقلمند است و آزاد، رها از بندهای گوناگون اسارت. در حالی که فرد در حکومت خدا  میراث خوار خوان مردگان است و زندگی را در نزد آنان مییابد. مردگان اگر بزندگی باز میگردند به آن دلیل است که فرد، بندگی، فرمانبری را کمال انسانی میداند. آیا فرد دیگری پیدا خواهد شد مثل امام حسین؟ مثل امام علی؟ آیا کسی میتواند بگوید که آنها زنده نیستند و رفتار و کردار ما را هدفمند نمیسازند؟ همین بس به اربعینی که گذشت نظری افکنیم، چهلمین روز مقاتله امام حسین در صحرای کربلا در بیش از یکهزار و سیصد سال پیش از این، برحسب روایات عینی میلیونها میلیون از افراد انسانی در یک امام تحلیل رفته بودند. آنها هیچ بودن، نفی و انکار خود را به معرض نمایش میگذاردند. پیاده یا سواره، کوله بار بر پشت، پاها تاول زده، عرق بر جبین، بسوی امام حسین روان بودند که نشان دهند که چه خوشبخت و سعادتمند  اگر جان از کف بدهند تا امام تا ابد زنده بماند.
 در حکومت خدا، فرد اسیر راهی ست که نیاکان او رفته اند، راه  تسلیم و اطاعت، راه دین اسلام. یعنی آئینی که در آن تمامی حق و حقوق بخدا و یا به رسولان و کسانی که بولایت او بر روی زمین برگزیده شده اند تعلق دارد، از حق مالکیت گرفته تا حق دادن و ستادن جان. اولین سوره کلام الله، قرآن مقدس، میگوید که خدا ارباب است و مالک زمین و آسمان، مالک این جهان فانی و زودگذر و آن جهان بی پایان و ابدی دیگر. بنابراین، اگر بگوییم که در حکومت خدا نیز تمامی حقوق ، اعم از اقتصادی، سیاسی، فرهنگی ، نظامی،  علمی و صنعتی در ذات ولایت نهفته است، سخنی بگزاف نگفته ایم. چون ولایت، بازتاب اراده الله است. در جهت دفاع از این حقوق بیکران است که الله، فقیه "عالم " و "عادل" را برگزیده است و ولایت را به او سپرده که بر "امت " اسلام و یا قوم فرمانبران حکومت کند، همچنانکه محمد را بعنوان رسول خود برگزیده است. بواسطه خصلت الهی و خدائیش ، حکومت ولایت فقیه را نباید چیزی موقت و عاریتی، نسبی و گذرا تلقی نمود. بدین سبب حکومت ولی فقیه، حکومتی است مطلق و بی زمان، ، حکومتی است تغییر ناپذیر و ابدی. باین معنا که تازمان ظهور و روز نهایی تا روز سرنوشت ساز، روز بازرسی و حسابرسی، یعنی که تا قیامت باید ادامه یابد.
بنابراین، در حکومت خدا و یا حکومت ولایت فقیه، شرایط برای ظهور فرد نه تنها مهیا نگردیده است بلکه بسیار وخیم تر گشته است. زیرا که محرومیت فرد از حق مقاومت در برابر دین نیز به محرومیت ار حق مقاومت در برابر قدرت هم افزوده گشته است، یعنی که همچنانکه استبداد مضاعف گردیده است محرومیت از حق مقاومت هم مضاعف گردیده است. در حکومت خدا، فرد دارای هیچگونه مصونیتی در برابر دین و قدرت نیست. اخیرا آمران امر به معروف را قانونا مختار ساخته اند که سر راه فرد را بگیرند و باو بیاموزند که چگونه باید باشد.  در برابر بیداد و ستم دین و قدرت، فرد را پناهگاه و یا مرجع دادرسی ای نیست. حتی بدامن خدا هم نمیتواند پناه ببرد، چون خدا از بیخ آسمانها بزمین آمده است و بر تخت قدرت نشسته است. این است که فرد بی پناه و بی خانمان میگردد. حکومت خدا فرد را، فردی که فرمانبری را دون شان خود میداند به بند و زنجیز میکشد و سپس نابود و معدوم میکند و از هرگونه حساب دهی و بازرسی نیز آزاد و رهاست.  
عدم وجود فرد در حکومت خدا، یعنی عدم وجود مسنوول. نیازی نیست که به 36 سال پیش از این باز گردیم که مسئولی برای اینهمه تخریب و ویرانی مادی و معنوی، اینهمه خشونت و انتقام ستانی بجوئیم. حتی در این چندین سال اخیر تاکنون روشن نشده است چه کسی مسئوول کشتار مخالقین و دگر اندیشان و قتل عام در زندانها در سالل 66 و قتل های زنجیره ای بوده است، ماجرایی که در طی آن بهترین های بهترین افراد این سرزمین بخاک و خون کشیده شده اند. بهمین ترتیب تاکنون مسئولی هم برای کشتار و سرکوب دانشجویان در 18 تیر 78 و تظاهرات مسالمت آمیز 88 و صدها جنایت دیگر مسئول یافت نشده است. در حکومت خدا وقتی مسنوول غارت های سرسام آور میلیاردی را میجویند، یک فرد را مییابند که نه توانایی مقاومت دارد نه توانا  بدفاع از خویشتن. در حکومت خدا، مسئوول، اگر شناخته شود، فرد است و بهمین دلیل او را بدار مجازات میآویزد. بی جهت نیست که بندرت میتوان مسئولی را در حکومت خدا یافت. چون فرد مسئول را خدا بقتل میرساند. بی دلیل نیست که غارتگران هنوز بغارت خود اشتعال دارند همچنانکه جانی ترین جانیان، دزدترین دزدها، همچنانکه پسترین پست ها و فرومایه ترین فرومایگان ابزار خشونت و قهر و قدرت را در دست دارند.  
تاکنون یعنی از زمان پایان  حکومت "اریا مهر" و آغاز دوران حکومت خدا، تمام سرهایی که بر زمین افکنده  شده اند، سرهای افرادی بوده اند که به مقاومت بر خاسته و دست به نافرمانی زده اند. تمامی آنانی که در خاوران خفته اند، نماد فرد اند و آنچه فرد میتواند باشد. هیچ یک از آنان دروغ نگفتند. نگفتند که ما "مسلمانیم " نگفتند که ما بدین اسلام باور داریم. هریک از آنان فردی بود که جان را برکف نهاد  تا از انکار خویستن در برابر شریعت و شمشیر و یا دین و قدرت  سر باز زند. یعنی که در برابر حکومت به مقاومت پرداخته و از تسلیم و اطاعت سر باز زده است.  از آغاز، با سپردن سران رژیم شاهی به جوخه های اعدام  و سپس کشتار مخالفان سیاسی، حکومت خدا فرد را بطور نمادین نابود میساخت. حکومت خدا، یک، یک آنانی را که دست به مقاومت میزدند بدار مجازات میآویخت که ریشه فرد را از بیخ و بن برکند. قتل های زنجیره ای را نمیتوان چیزی جز کشتار نمادین فرد بر شمرد. در هریک از آن افراد براحتی میتوانستی اراده معطوف به آزادی و دگرگون سازی ارزشها را مشاهده نمایی. مثلا تاکنون چند فرد دیگر مثل کسروی و یا سعیدی سیرجانی، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده، بعنوان نمونه، بار دیگر زاده میشوند؟ حکومت خدا نه تنها نسل حاضر بلکه نسلهای آینده را نیز از بهترین بهترین ها در میان ما، محروم ساخته است.  این بدان معناست که حکومت خدا با کشتار این افراد، فرد را نیز کشته است، چه مقاومت در برابر دین و قدرت از فرد بر میخیزد. همیشه سر فرد بوده است که بر سر چوبه دار رفته است و یا در برابر جوخه اعدام قد بر افراشته است. بهمین دلیل در حکومت خدا، فرد یا به اسارت در میآید و یا سر از تنش جدا میشود.
اگر بپرسیم چرا جمع خود را با این افراد، افرادی که از فرمانبری و تسلیم و اطاعت سر باز زده اند، شناسایی نمیکنند، پاسخ را البته باید در فرهنگ لا الله الا الله جستجو نمود، فرهنگی که اساس آن نفی و انکار وجود فرد است و تایید و تصدیق خدا، خدایی که تنها او هست و هیچکس دیگر بجز او نیست، از جمله فرد.  چرا که الله  بنده آفریده است نه فرد. حال آنکه فرد بنده نمی ماند از آغاز تا ابد.  زمانی آزاد میشود و به رقابت با خدا برخیزد. همچنانکه بر خاسته است و بر نیروهای طبیعت غلبه نموده و مرگ خدا را نیز اعلام کرده است. اما، نه در جامعه ما که هنوز اندر خم کوچه اولی ست بلکه در اروپا و آمریکا، یعنی در جوامع کفر گرا و یا جوامعی که فرد انسانیت خود را یافته است.
درست است که در حکومت خدا، امت اسلام، جمع و جماعت نیز خود را با امام حسین بعنوان یک فرد شناسایی میکنند. حسین، اما فردی ست که تسلیم رضای خدا میشود، مقاومت در برابر قدرت یزید از دیز زمان به اراده الله مقدر شده بوده است.  بنا بر روایاتی معتبر و بیشمار، مقاتله حسین را الله خود طراحی کرده بوده است، حتی پیش از آنکه حسین پا به عرصه وجود بگذارد و از این امر پیامبر اسلام نیز آگاهی داشته است. جماعت آنچه از امامان، بویژه امام حسین آموخته اند چیزی نیست مگر تسلیم و اطاعت و فرمانبری، بر خلاف حکومت خدا که بر مقاومت حسین در برابر یزید تاکید بسیار دارد، روایتی که  از ریاکاری دین و قدرت نقل کند. چرا که جنگ برای کسب قدرت را نمیتوان مقاومت در برابر قدرت خواند. مقاومتی که در سوی آزادی و انسانیت نباشد، مقاومت نیست، قدرت پرستی ست. امت امام، جماعت امام زده برای فردیت حسین گریه و مویه نمیکنند، برای مظلومیت حسین خودزنی میکنند که باز هم بر طبق روایات ، به سر نوشت محتوم، سرنوشتی که الله برای او رقم زده بوده است تن داده است. افزوده بر این اگر پیروان امام حسین با وی بعنوان فردی که نماد مقاومت در برابر قدرت بود، شناسایی میکردند، هرگز در امت و یا جماعت ذوب نمیشدند و نظام استبدادی در تاریخ تولید و باز تولید نمیشد.
این فرد است که در حکومت خدا، روزانه بدار مجازات آویخته میشود، مهم نیست که او مجرم و گناهکار است. چرا که حکومت اسلامی خوب میداند که مجازات اعدام بازدارنده جرم و جنایت نیست، ارقام و امار بر این حقیقت شهادت میدهند. بگذریم که اعدام و و قصاص، خشونت و بیرحمی نه تنها باز دارنده، قتل و جنایت، قاچاق و سرقت  نبوده است بلکه  سبب افزایش و گسترش جرایم دیگری هم شده است. اما، چه باک اگر در حکومت خدا جرم و جنایت بیشتر شود. چه بهتر. چون فرصتی بوجود آورد  برای به نمایش گزاردن عظمت وحدت دین و قدرت و یا شمشیر و شریعت از یکطرف و خواری و ذلت فرد از دیگر طرف. این است که حکومت خدا نفعی در مبارزه با جرم و جنایت ندارد. این است که اعدام، در ملا عام، خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی نه مذاکره با 6 قدرت بزرگ جهانی، خصیصه اصلی حکومت خدا است. در هیچیک از 6 قدرت جهانی فرد در اسارت بسرنمیبرد و حق دفاع از خود اساسی ترین حقوق فرد است. در حکومت خدا، فرد است که از بالندگی باید باز نگاه داشته شود نه جرم و جنایت. فرد را  بدار مجازات میآویزد، در حالیکه جنایتکار و عارتگر را پاداش دهد.
محرومیت فرد از حق مقاومت و دفاع در برابر ساختار دین وقدرت، بزرگتر و عمیقتر است از تنگدستی و عقب ماندگی بلحاظ مادیات و کم رشدی علم و صنعت و کشاورزی و بطور کلی ضعف نیروهای تولیدی. درست است که درد و رنج حاصل از بیکاری و کمبود و تورم و رکود و بحرانهای اقتصادی بلافاصله بوسیله فرد احساس و تجربه میشود. اگر چه همه افراد به یکسان از کمبود های مادی رنج نمیبرند. اما محرومیت فرد از حق مقاومت و دفاع از خویشتن، ماورای داشتن و نداشتن و رنج و درد مادی قرار میگیرد. محرومینی است مطلق. محرومیت فرد از حق مقاومت و دفاع از خود در برابر ساختارد دین و قدرت، مادر تمام محرومیتهای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است، دلیل اصلی عقب ماندگی و پسروی است. فردی که محروم از حق مقاومت و دفاع از خود است، چیزی کمتر از انسان است. هر باری را بر دوش میکشد، چه بار سیر بسوی قهقرا، چه بار بحرانهای اقتصادی، تورم و بیکاری، نزول ارزش روزانه کار ، جه بار زشتی و ریاکاری ، دورویی و و فریبکاری ، فساد و تباهی دین و قدرت. فردی که محروم از حق مقاومت و  دفاع از خود است، بی تفاوت است. تن میدهد و میپذیرد. رنج میکشد و پشتش خم میشود، اما، «نه: نمیگوید. جرا که «نه» دلالت بر مقاومت و نا فرمانی میکند. چرا که «نه» دلالت بر وجود فرد میکند و گزینش او. نیازمندیهای مادی، در حکومت خدا فرد را باسارت میکشاند.
تا زمانیکه فرد در حکومت خدا، پایمال، خوار و ذلیل شود، جمع نیز چنین ماند . تا فرد قله رفیع استقلال و آزادی را فتح نکند و بر فراز آن پرچم پیروزی بر نیافرازد، جمع  نمیتواند آزاد و دعوی استقلال داشته باشد. حکومت میتواند گزافه گوید ولاف استقلال بزند و برای چند صباحی نیز جمع  را بفریبد. تنها زمانی استقلال و آزادی قابل دست یابی است که فرد حق مقاومت و دفاع از خویشتن را در برابر دین و قدرت کسب کند. استقلال و آزادی ملت ناشی از فرد است . ملت زمانی آزاد و مستقل است که فرد آزاد و مستقل باشد.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi







۱۳۹۳ آذر ۲۱, جمعه

قتلگاه سعیدی سیرجانی:
«منزل مجلل و آرام شمال تهران»


شواهد همه حاکی از آنست که سعیدی سیرجانی در زیر پنجه تیز ولی فقیه، جان بجان آفرین تسلیم کرده است. با این وجود، حکومت مقدس اسلامی، در حالیکه از آستینش قطره قطره خون میچکید، علت مرگ او را "عارضه قلبی" اعلام نمود. این یک تهمت از سر مخالفت با رژیم آیت الله ها نیست. درست است، شاهدی وجود ندارد که با چشمان خود پاره پاره شدن سعیدی سیرجانی را در زیر چنگال فقیه مشاهده کرده باشد. نتیجه جز این چیزی دیگری نیست اگر به قرائن رجوع شود. چرا که در عدالتخانه رژیم ولایت، شاهدی، وکیلی و یا وصی ای وجود ندارد، بویژه اگر جرم جنایی و یا حقوقی نباشد، یعنی که جرم اگر "سیاسی " و مجرم دانا و بینا، آزاده و رها یافته، باشد. مجرم سیاسی، ناگهان نیست و ناپدید میشود، خفته و خاموش. او محکوم است قبل از ورودش به عدالتخانه اسلامی.  از محکوم دیگر بچشم نخورد، نشانی یا رد پایی. سعیدی سیرجانی را 9  ماه به بند کشید فقیه، حتی زمانیکه خون در رگهایش از جریان باز ایستاد، چشم کسی به پیکر بی جان او نیفتاد. فقیه او را به اسارت در آورد، خون او را آشامید و سپس او را بخاک سپرد. آنگاه عدالت اسلامی در تاریخ بشر درخشیدن بر گرفت.
بر سعیدی سیرجانی در دست «بازجوی عزیز» چه گذشته است کمتر کسی چیزی میداند. تنها شاهدی که وجود دارد خود متهم بجرم و جنایت است. تنها اوست که میتواند بجرم و جنایت خود شهادت دهد. در رژیم فقاهتی مجرم به گناه خود "اعتراف" میکند و در نتیجه هر نیازی برای جمع آوری اسناد و مدارک و شهود زنده برای اثبات جرم را از میان بر میدارد. در جرایان اخذ اعتراف است که متهم هم شاهد خویش میشود و بر گناه خود شهادت میدهد و هم شاهد بازجو و دستگاه بازجویی، و انصاف و عدالت بازجو، بخشش و بزرگواری، مهربانی و خوش خلقی او را مورد تایید و تصدیق قرار میدهد. بعبارت دیگر، در بارگاه عدالت و انصاف اسلام، نقش شاهد را محکوم بازی میکند. بر محکومیت خود شهادت میدهد و خود را شیطان و تبهکار معرفی میکند و  روال بازجویی را بسی بسیار نرم و مسرت بخش نموده و بازجو را فرشته ای مقدس و مهربان  که متهم را توبه داده و به سوی "راه مستقیم،" "راه رستگاری" هدایت کرده است.  پس سپاس از بازجو یک امر طبیعی و ضروریست، همچنانکه سعیدی سیرجانی در نامه به بازجوی خود، با افزودن "عزیز " قدر بازجو را بجا آورد، در حالیکه حکایت دیگری هم نقل کند، بطنز و برمز، حکایت پرپر زدن پرنده ای نهیف در چنگال پر قدرت عقابی بس بسیار بلند پرواز.
آنچه از سعیدی سیرجانی، از دوران اسارتش در چنگال رژم ولایت بجای مانده است، یک "اعترافنامه" است و چند "مصاحبه." اولی نامه است به "بازجوی عزیز" که در آن سعیدی سیرجانی بگناهان و جرائم خود اعتراف و از کردار و پندار خود اظهار پشسیمانی میکند. یکی از مصاحبه هایی که با او انجام شده است بر خلاف تصور عمومی نه در زندان و یا شکنجه گاه بلکه بقول ارگان تف لیس رژیم آیت الله ها، روزنامه جمهوری اسلامی، "در منزل مجلل و آرام در شهرتهران" انجام گرفته است- یکی از همان منزل ها که اخیرا لو رفت ، چنانکه گویی سعیدی سیرجانی به میهمانی ولی فقیه بود. از بخت بد پای سعیدی سیرجانی حتی به زندان اوین هم نرسید.
 این اعترافنامه و مصاحبه خود یکی از صدها قرائن دیگر است که شهادت دهد  بر دستهای آلوده ولی فقیه بخون سعیدی سیرجانی. که سندی ست معتبر و تاریخی  بر جنایت و خیانت رژیم آیت الله برهبری ولایت. در آن شکی نیست که تاریخ به محکومیت فقاهت شهادت میدهد، اما، نه بواسطه آنچه سعیدی سیرجانی در این اعترافنامه و مصاحبه ایراد کرده است بلکه بعکس بواسطه آنچه نگفته و بزبان نیاورده است. حقیقت در آنچیزیست که سعیدی سیرجانی نمیگوید. چرا که آنچه میگوید غیرقابل باوراست. بعنوان مثال کیست که نداند عبارت "بازجوی عزیز" یک گزاره باور نکردنی ست. سیرجانی با این عبارت در واقع خصلت نیک دژخیم خود را می ستاید
سعیدی سیرجانی بجای آنکه از درد و رنج اسارت و تحقیر و توهین بنالد، چنان سخن میراند گویی که بهشت را با چشمان خویش مشاهده نموده است، گویی که اخذاعتراف بوسیله بازجو نه تنها با خشونت و شکنجه و تحقیر در نیامیخته بوده است بلکه با "مهمانوازیها" و "پذیرایی های دلسوزانه " بازجوی عزیز توام بوده است. سعیدی سیرجانی شهادت میدهد که رفتار و گفتار و بازجوی عزیز آنقدر انسانی و الهی و از سر تقوا بوده است که او را از ملاقات با نزدیکترین فرد خانواده بی نیاز ساخته است. افراد ثانی و وکیل و وصی که دیگر جای خود دارند.  
باین دلیل، یعنی بدلیل ایراد سخنان غیر قابل باور، نامه سعیدی سیرجانی به بازجوی عزیز پس از انتشار در مطبوعات بزودی از یک اعترافنامه به یک کیفرخواست علیه رژیم فقاهتی تبدیل میشود.. نامه به بازجوی عزیز چهره خشونتبار رژیم را لخت و عریان میسازد. بمنظور پوشاندن چهره کریه بازجوی عزیز و تصحیح اشتباهات خود ، رژیم مجددا دست به یک صحنه آرائی دیگر میزند. اما اینبار رژیم قلم را از دست سعیدی سیرجانی خارج مینماید بآن امید که اعتراف شفاهی و زنده  وی شک و تردیدی در اصالت و حقیقی بودن اعترافات او بجای نگذارد. بدین لحاظ، بایزجوی عزیز،  خبرنگار روزنامه جمهور اسلامی، ارگان نظام را برای مصاحبه با او به شکنجه گاه سعیدی سیرجانی، به "منزل مجلل و آرام شمال شهر تهران" گسیل میدارد.
اما، کیست که مصاحبه سعیدی سیرجانی را با روزنامه جمهوری اسلامی بخواند و نفهمد که آنچه میخواند نه یک مصاحبه بلکه بخشی ست از محاکمه در دادگاه مقدس اسلامی، دادگاهی که در آن حقیقت آشکار است: مجرم قبل از ورودش بدادگاه شناسایی و محکوم شده است. تا کنون یک بیگناه از دروازه های دادگاه های نظام، قدم ببیرون ننهاده است. چه دلیلی دارد که باور کنیم سعیدی سیرجانی یکبار دیگر نسیم آزادی را احساس میکرد و بخانواده باز میگشت و فرهنگ وطن را بازسازی مینمود. در حکومت اسلامی، دادگاه در جستجوی حقیقت نیست، که گناه چیست و گناهکار کیست- چون خود را مالک انحصاری حقیقت میداند- بلکه در پی افشای شیطان  و شیطان زده است و شناسائی منحرف و خدا ناشناس. در این دادگاه است که سعیدی سیرجانی محاکمه و محکوم میشود. بهمین دلیل متن مصاحبه نه در زمان حیاط سعیدی سیرجانی بلکه در زمانی چاپ میشود که او تحت شکنجه در آن منزل آرام رخت از این جهان بر بسته و رضایت و خشنودی، خداوند یکتا و یگانه، الله، حاصل آمده است.
مسئوول روزنامه جمهوری اسلامی در مطلب «اشاره» که بعنوان مقدمه ای بر مصاحبه با سعیدی سیرجانی نگاشته است، خود صریحا اعلام میکند که مصاحبه را با سعیدی سیرجانی بدان دلیل براه انداخته اند که سوء  ظن هایی که در نتیجه انتشار نامه به "بازجوی عزیز" بوجود آمده است بر طرف سازد. وی مطلب اشاره را چنین میگشاید:
"بازداشت علی اکبر سعیدی سیرجانی در اسفند ماه سال گذشته، گمانه زنی هایی را در جمع مدعیان هواداری از او در داخل و خارج از کشور بر انگیخت که در مجموع چیزی بیش از همان گمانه زنی نبود. هنگامی که نوشته های پس از بازداشت او، در مطبوعات داخلی بچاپ رسید، و او از طریق این نوشته ها بگناهان خود اعتراف کرد، بازهم همسرایان، همان گمانه زنی ها را تکرار کردند."
نویسنده مطلب اشاره، ضمن متهم ساختن روشنفکران به "برج عاج نشینی " ، "زندگی در عالم تخیل " و "عدم درک واقعیت، " اظهار میدارد که اینبار نمیتوان اعترافات سعیدی سیرجانی را باور نکرد. چرا که بنا بر گزارش وی، مصاحبه در شرایطی "آزاد"  و محیطی مرفه و گرم  و یا بقول مصاحبه کننده "منزل مجلل و آرام" بسر میبرد. البته مهم نیست که سعیدی سیرجانی بازداشت شده است و در بازداشتگاه بسر میرد. آیا میشود در منزلی مجلل و آرام ، کسی رنج بکشد و مورد اذیت و آزار و تحقیر و توهین قرار گیرد؟ زندگی در این منزل مجلل را زندان، شکنجه گاه و اسارتگاه خواندن میتواند چیزی جز گمانه زنی های روشنفکران برج عاج نشین باشد؟ این چیزی نیست مگر فریبکاری مضاعف دین و قدرت.
چرا سعیدی سیرجانی را در این "منزل..." بازداشت نموده ، بچه منظور و تحت چه شرایطی؟ در ذهن مصاحبه کننده اصلا سوال بر نیانگیزد، چون او، خود یکی از اعضای تفتیش کنندگان و یا از نزدیکان بازجوی عزیز بوده است. او از همه چیز با اطلاع بود و هدفی نداشت مگر اینکه به روشنفکران برج عاج نشین داخل و خارج نشان دهد که سعیدی سیرجانی "اینبار " در آسایش و رفاه و بزبان خویش در کمال "آزادی " سخن میگوید، تا شاید از "گمانه زنی" و تهمت و افترا به رژیم مقدس ولایت دست بردارند. تا بدانند که سعیدی سیرجانی، تحت درد و رنج شکنجه، در چنگال بازجوی عزیز وادار باعتراف نشده است. بنابراین، وقتی که سعیدی سیرجانی به انحراف و گمراهی اعتراف میکند و اعلام توبه کاری نموده و سخنان خود را با ورد «استغفراله ربی و اتوب الیه" آغاز میکند، روشنفکران بهتر است که باور کنند که سعیدی سیرجانی از درون منقلب گشته است  و همچون او دست از لجاجت با رژیم ولایت برداشته و سر تسلیم و تعظیم فرو آورند. که اعترافات او در این مصاحبه دیگر حرفهای غیر قابل باور در نامه "بازجوی عزیز" نیست. دیگر جایی برای متهم ساختن حکومت اسلامی به خونخواری و درندگی و جنایت و خیانت بملت وجود ندارد. چراکه اینبار سعیدی سیرجانی، بزبان خود  ضمن یک گفتار "آزادانه" به گناهان خود اعتراف میکند و شرح حرم و جنایت و نیز تحول خو را از خدا ناشناس، شیطان و "لجوج به فرد توبه کار و نادم شناسایی میکند.
"این بار سعیدی سیرجانی در بازداشتگاه خود، که خانه ای در شمال تهران است، در گفتگوئی آزاد به پرسشهایی پاسخ میگوید  که به همه آن گمانه زنی ها خاتمه میدهد. او در این گفتگو ، زندگی باصطلاح روشنفکری خود را کالبد شکافی میکند و به روشنی نشان میدهد که مدعیان روشنفکری در کشور ما چگونه با مردم و آرمانهای آنها بیگانه هستند."
 نا خواسته حقیقت بر سر زبان  مسئوول ارگان رژیم آیت الله ها، روزنامه جمهوری اسلامی جاری میشود. صریحا جرم سعیدی سیرجانی را نه اعترافات او مبنی بر وطن فروشی و جاسوسی و قاچاق و مصرف تریاک و الکل و لواط، بلکه "بیگانگی با آرمانهای مردم  ایران " اعلام میکند، اتهامی که بر تمام روشنفکران دگراندیش وارد است. آری بیگانگی با آرمانهای مردم ایران که مظهر آن ولی فقیه است، جرمی ست نا بخشودنی و سزاوار خشونت، بیرحمی، انتقام ستانی و سرانجام مرگ. برخی بر آنند که در نتیجه زیاده روی در آزار و شکنجه وضعیت سعیدی سیرجانی در همان منزل آرام و مجلل با تزریق آمپول هوا او رهسپار دیار نیستی میکنند. بعضی دیگر میگویند با شیافی ساخته از پتاسیم از بهر رفع یبوست ناشی از غذایی که به او خورانده بوده اند، قلب او را از طپیدن باز میدارند. چه پذیرایی بی بدیلی از سر عطوفت و مهربانی، چنانکه سعیدی سیرجانی باید خود را مغبون رژیم ولایت بداند که او را همچون میهمانی عزیز در میهمانسرایی اشرافی و یا در آن "منزل مجلل و آرام در شمال شهر تهران" باسارت در آورده و سر انجام جان را از او ستانده اند آنهم بجرم گناه کبیره، کناهی غیر قابل بخشایش: کفر گرایی و یا بیگانگی با آرمانهای مردم که خداوند خامنه ای جلوه آن است.
مسئوول روزنامه جمهوری اسلامی مانند یک جنایتکار حرفه ای که بر طبق نقشه و برنامه به پیش میرود و در مرحله نهایی سعی میکند جنایت خود را رو پوشانی نموده و رد گم نماید، شاهدی بر گفتار خود نیز میآورد. تصاویری از سعیدی سیرجانی همراه مصاحبه چاپ میکند که قصد و نیت پاک بازجوی عزیز و رفتار نیک و پسندیده دژخیمان ولایت فقیه را به نمایش بگذارد. تصاویری که سعیدی سیرجانی را سر حال و شاد و خندان، در عین رفاه و سلامتی نشان میدهند. آن زبان لال باد که از زجر و شکنجه سعیدی سیرجانی سخنی بگوید.
اما جنایتی چنین زشت و شنیع را نمیتوان با بزک و صحنه آرائی با لفاظی و چند تصویر خندان رو پوشانی نمود. مثلی است جاری که از روباه پرسیدند که شاهد بیگناهیت کیست، گفت دم اینجانب. روزنامه جمهوری اسلامی دست نشانده دین و قدرت است نمیتواند سند معتبر و بیطرفانه بر بی گناهی رژیم ارائه دهد. نمیتواند مدافع نقد و نفی رژیم دین باشد. مصاحبه کننده در پی آزادی و تبرئه متهم نیست بلکه در پی محکوم ساختن اوست.روزنامه جمهوری اسلامی در خود فروشی و خیانت به حرفه و شرف حرفه ای تا آندرجه به پیش میرود که در قتل اندیشمند  و منتقدی نادر در تاریخ ایران بعنوان گمراه و منحرف و خداناشناس شرکت میجوید.
اگر خلیفه یزید  امام حسین را در صحرای کربلا در میدان جنگ به قتل رساند، ولی فقیه که تبارش به امامان از جمله امام حسین میرسد، سعیدی سیرجانی را بی دفاع در خفا، هنگامیکه زندگان همه خفته اند، آخرین قطره خون او را میاشامد. شاید اگر امام حسین هم بر یزید پیروز میشد بمنظور اینکه با ظلم به ستیز ادامه دهد و "زیر بار زور نرود" هم ظلم میکرد  و هم زور میگفت.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi