۱۳۹۳ فروردین ۲۹, جمعه



یکتا و یگانه، تنها ولی فقیه است،
بجز او هیچکس دیگری نیست!



در حکومت اسلامی، تمامی حق و حقوق به یک تن تعلق دارد: ولی فقیه. در برابر او هیچ احدی نیست که دارای حق و حقوقی باشد. ولی فقیه، جلوه الله است. مالک و ارباب دو جهان است. سراسر خاک ایران زمین را او صاحب است. ثروت 90 میلیارد دلاری، عدسی بیش نیست در برابر یک کشور پهناور نشسته بر روی  ثروتی هنگفت، سرمایه ای عظیم و بی حساب. ولی فقیه از آموزگار بزرگ خود، الله با علم و دانشی نقصان نا پذیر آموخته است که  به ملت ایران همچون بنده و رعیت خویش  بنگرد.

این رعیت، زمین را شخم نمیزند. رعیتی که از او سخن میگوییم،  ممکن است در کارخانه ماشین سازی کار کند و یا کارمند اداره باشد و یا معلم و روشنفکر، دکتر و یا مهندس، کارشناس و متخصص باشد، در برابر ولی فقیه از هیچگونه حق و حقوقی برخوردار نیست. اکثر مردم ایران، همچون رعیت، به کشت و زرع اشتغال ندارد مثل او، اما، از حق راندن «نه » بزبان محروم اند. دهان نمیتواند بگشاید، رعیت مگر به تایید و تصدیق، مگر به تکریم و تعظیم.

ولی فقیه فرمانروای کل نیروهای قهر و خشونت است، میتواند هر رعیتی را که تمرد و نافرمانی نماید و مرتکب شک و تردید نسبت به دانایی و توانایی وی گردد، متهم به خیانت و جنایت نماید، او را به زندان بکشاند، بدست یکی از بازجویان خود بسپارد تا زیر شکنجه رمق رعیت را بیرون بکشد که هرگز «نه » نراند بزبان و تعهد دهد که کند اندیشه  و گوید آنچه را که حضرت ولایت، اراده نماید. تاوان عدم اطاعت و نافرمانی اسارت است و حقارت و خواری، در دست بازجویان و باز پرسان و قاضی هایی، سخت پای بند و وابسته به ولایت، مامور انی سراسر زهد و تقوا. ولی فقیه حتی میتواند  خانه و کاشانه.را به زندان و بازداشتگاه تبدیل نماید.  وای اگر به نافرمانی ادامه دهی، طناب شریعت را به جرم محاربه با الله و فساد بر روی زمین، بدون هیچ رحم و عفو بخشایشی به گردنت افکند، تا بیاموزد به رعیت ها که چیست جزای نافرمانی. یعنی که ولایت مثل الله، صاحب دوزخ است. تمرد و نا فرمانی کنی در شعله های آتش خشم خود می سوزاند ترا و تا ابد از تو انتقام ستاند.  

احاد ملت، هم مانند رعیت، محروم است از حق دفاع از خود. اگر متهم به جنایت و خیانت شود، رعیت نمیتواند به دفاع از خود برخیزد. ولی فقیه اعتراف میخواهد نه دفاع. بنده موجودی ست بی دفاع در عالم خلقت. افزوده بر این نمیتواند بپرسد و بجوید و سوال کند، بگوید و بشنود، بنوشد و بپوشد و بنگرد، بر حسب میل و اراده اش. در برابر ولایت.  ملت، رعیت ولایت است بدان دلیل که از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی محروم است. حال آنکه ولی فقیه میتواند، سخن بگوید، خطبه بخواند، فرمان بدهد و فتوا صادر کند برحسب آنچه باور و ایمان دارد و سپس آنرا بعنوان "حکم حکومتی " اجباری سازد. کیست که تاب مقاومت داشته باشد؟ آیا تا کنون کسی توانسته است که بگوید غنی سازی هسته ای، هستی ملت را بباد دهد؟ که  نه تنها سودی در آن  نیست، بجای عزت ملی نیز، خواری و حقارت ملی ببار آورد..که ملت را فقیر و محنت زده تر از آن که هست مکن؟ در برابر ولایت سکوت رمز زندگی ست و تف لیسی کلید ارتقا به مراتب فوقانی ساختار قدرت.

مهم نیست که ولی فقیه، در باره چه موضوعی و یا چه معضل و مسئله ای، سخن میراند، از احکام زهد و عبادت، یا از جنگ و صلح و  مذاکره. از تهدید به سرکوب یا  دعوت به فرمانبرداری و اطاعت، از دیپلماسی و "نرمش قهرمانانه "یا اقتصاد مقاومتی و آزادی با ضابطه های الهی، در لحظه ای که ولی فقیه دهان خود را بگشاید، نفس در سینه ها حبس میشود. دهان ها بدون استثنا، همه، بسته، همه جا سکوت بر قرار میشود. هر چه که میگوید و هر فرمانی که صادر میکند، حق هست و حقیقت، نهایی و آخری. روی حرف و فرمان  ولی فقیه هیچ حرف و فرمانی نیست. ولی فقیه هرچه که بخواهد، میتواند بگوید. تنها او ست که در گفتن آزاد است. مهم نیست که چه میگوید.

خطبه های حضرت ولایت، خلسه آور است- هرچند تکراری.  رعیت ها را  در توهمی فریبنده و افسانه ای فرو میبرد. چنانکه گویی در سرزمینی زندگی میکنند سراسر سعادت و خوشبختی، نه دردی هست و نه ناله ای، نه بیماری هست و نه مریض حالی. شکم ها سیر، لبان خندان، چهره ها شاد و پر طراوت، نه شکوه ای هست و نه شکایتی. مردمان چه نرم و پر مهر اند نسبت به یکدیگر، نه قصاص خواهند و نه خونخواهی، نه بیرحمانه سنگ بر سر زنی ریزند که به فرض لغزیده است. نه  زنی حجاب اسلامی از سر بر گیرد و رخ نمایان سازد و نه مردی با مشاهده موهای افشان زنی، مغلوب شهوت جنسی قرار گرفته و مصیبت ببار آورد، چنانکه گویی ساختار مدینه فاضله ولایت به پایان آمده است. البته اگر دشمنان، غرب برهبری آمریکا، سودای واژگون سازی حکومت مقدس اسلامی را از سر بدر کنند. چرا که جذبه الگوی ولایت در نزد مردم، در سراسر جهان، قدرت های بزرگ را سخت نگران و مضطرب ساخته است. بهانه تراشی میکنند و نسبت به حسن نیت حضرت ولایت در غنی سازی هسته ای شک و تردید مینمایند. این کافران، استکبار جهانی اند که نمیتواند اسلام راستین را بر تابند. بنگرید که آمریکا چگونه همه جا ناکام مانده است، در عراق و افغانستان، در لبنان و سوریه ، در مصر و فلسطین. نظام ولایت، تنها نظام معتبر است در جهان امروز.

البته که  رسانه های جمعی از رادیو و تلویزیون گرفته تا روزنامه ها و شب نامه ها و نیز امام جمعه ها  که  در سراسر ایران در شهرهای بزرگ و کوچک و نیز در هر دهکده و قصبه ای بر فراز منبر بر نشینند و  بی درنگ به تکرار و حمد و ستایش  اندیشه و گفتمان مقدس ولی فقیه می پردازند و گوش رعیت ها و نبد گان، "امت " اسلام  را پر و لبریز مینمایند. همه به یک زبان سخن میگویند، بزبان ولایت فقیه. تصویر او بر صدر همه نشریات نقش می بندد سر خط میزنند که چنین گفته است و چنان.

نه تنها سخن ولایت همه جا نقل میگردد، همه دروازه ها نیز با تصویر او در کنار ولی فقیه اول، خداوند بزرگ و بی همتا، امام خمینی  گشایش می یابد. تنها تصاویر دیکتاتور های بزرگ است که در هر دفتر و دکان اداره و مکانی بر سراسر یک کشور سلطه می افکند.

 اقتدار و ابهت ولی فقیه را نمیتوان با هیچ معیار و خط کشی اندازه گرفت. او میتواند به سپاهیان خود فرمان دهد که به خیابان ها و کوچه پس کوچه ها سرازیر شده، بزنند، بکوبند، بگیرند، خونین و زخمین کنند و سپس به بازجویان دوزخ تسلیم نمایند آنانی را که از جان خود گذشته و فریاد زده اند که «بجز تو ما هم هستم." چرا که بجز ولی فقیه هیچکس دیگری حق ندارد که بگوید من هم هستم. چنین ادعای چیزی نیست مگر "کفر " گویی که همان مجازات را دارد که «نه» گویی.
چرا که تنها او هست و بجز او کسی دیگری نمیتواند باشد. ولی فقیه میتواند آن فریاد گر را بعنوان "منافق " و "کافر " و هم اکنون "فتنه گر " به جرم "محاربه " با خدا  در دوزخ خود، بپوساند و بسوزاند، نه یک مرتبه بلکه تا زمان نا معلوم، تا آن لحظه که طناب شریعت را بر گردن متهم اندازد. بر پا داری مراسم اعدام در ملا عام بطور روزانه چیزی نیست مگر بیانگر اقتدار و عظمت ولایت، نماد عدالت اسلامی و انتقام ستانی.

در نظام ولایت، تنها ولی فقیه است گوینده. گویندگان دیگر از اعضای شورای نگهبان و امام جمعه ها در اطراف و اکناف کشور گرفته تا فرمانده های نظامی و امنیتی تا نمایندگان مجلس و دیگر آیت الله ها و حجت الاسلام ها و طلبه حوزه های علمیه و نیز کارگزاران دولت، همه بواسطه، ولی فقیه و در تابعیت مطلق از او ست که از حق گفتن برخوردارند. اینان همه در رده تف لیسان ولایت قرار میگیرند که قدرت و ثروت را در دست خود انباشته نموده اند.

اگر در حکومت اسلامی، تمام حق و حقوق به ولی فقیه تعلق دارد بدان سبب است که هرگز نمیتوان سخنان ولی فقیه و محتویات آن را مورد شک و تردید قرار داد. چرا که از دهان او تنها سخنان مقدس و الهی خارج میشود. آلوده به معصیت نیستند. سخنان او آسمانی اند. یعنی که مبرا از خطا و اشتباه ست. قصد و نیت او عاری از شر و شرارت است. یعنی ولی فقیه «معصوم» است. چگونه میتواند بر فراز منبر ولایت ظهور یابد در حالیکه به گناه و قتل و جنایت دست ش آلوده است و از آستین مقدس ش خون قطره، قطره بر زمین ریزد. ولی فقیه، دلی دارد پاک و مطهر، پر از مهر و عطوفت. او هم رحیم است و هم رحمان. در دلش هرگز چیزی جز نور الهی نباریده است. او نه طماع است و نه خود خواه. ساده می زیید و غرق در زهد و تقوا ست. معصومیت است که ولی فقیه را به مالک و اربابی در ردیف الله، مبدل ساخته است. معصومیت یک ودیعه ی الهی ست. تنها آنرا میتوان در افرادی یافت، برگزیده الله. آنچه تمامی حق و حقوق را به ولی فقیه مختص میسازد، معصومیت است. معصومیت است که اقتدار مطلق خدایی را در کف ولایت نهاده است و او را مصونیت از مسئولیت بخشیده است. ولی فقیه، معصومیت را از پیامبر اسلام به ارث برده است که خود دارای داستانی ست شنیدنی که ما را به اصل و ریشه معصومیت آشنا میسازد.

طبری یکی از نخستین تاریخ نویسان است که بواسطه دسترسی به نزدیک ترین منابع دوران رسالت، گزارشهای او از وقایع بعثت محمد از اعتبار خاصی برخوردار است. وی در تاریخ معروف خود «تاریخ الرسل و والملوک،» از ابو جعفر نقل میکند که گوید:

«پیغمبر خدا صلی الله علیه و سلم  از آن پیش که جبریل بر او ظاهر شود و رسالت خدای بیارد آثار و نشانه هایی می دید، از آنجمله حکایتی بود که از پیش در باره دو فرشته نقل کردم که شکم وی را شکافتند و غش و نا پاکی از آن در آوردند و دیگر آن بود که به هر راهی می گذشت درخت و سنگ برو سلام میکرد ( جلد اول، ض843) .»

فرود آمدن دو فرشته از آسمان و شکافتن شکم محمد و شست و شوی قلب وی، داستانی ست که یاران پیامبر، همچون ابوذر غفاری خود شخصا از پیامبر شنیده بوده اند. باین معنا که الله قبل از آنکه محمد را به پیامبری بر گزیند او را برای پذیرفتن رسالت آماده ساخته و معصومیت را در وجود او نهاده بوده است. فرشتگان خود را فرمان داده بود که شکم و قلب محمد را با آب زمزم بشویند تا از «جاهلیت و ضلالت» پاک گردد. این معصومیت است که بارث از محمد به خاندانش، بویژه دوازده تن از آنان که امامان شیعه هستند، انتقال یافته است و هماکنون وارث آن ولایت است. این است که ولی فقیه هرچه که میگوید از معصومیتی بر میخیزد که از دوران رسالت بارث برده است، البته بدون اینکه کسی به فرو آمدن فرشته ها از آسمانها به زمین و شکافتن شکم و پاک سازی قلب ولی فقیه، شهادت داده باشد. اما، روایت است که هنگام خروج از رحم مادر "یا علی " بزبان رانده است. آری تبار فقیه به امامان میرسد، امامانی که ما، رعیت ها، وابستگان به رحمت آنان، میپرستیم و زنده نگاه میداریم. چه پولها که به پایشان نریزیم و چه حاجت ها که از آنان نخواهیم. بر چه ساختار محکمی جلوس یافته است ولایت فقیه؟

نظام ولایت، برغم خصلت آسمانی اش، نظامی ست که در آن نا برابری و بی عدالتی مطلق است. قشری از جامعه، معروف به قشر "روحانیت " که در راس آن ولی فقیه قرار دارد، بواسطه رابطه شان با دستگاه ولایت از تمامی حق و حقوق برخوردارند، حال آنکه افراد و احاد ملت از ابتدایی ترین حق و حقوق بشری محرومند. رژیم ولایت پرچم عدالت را بر دوش میکشد بآن دلیل که به  ملت همه آموخته است که «اری» گویند. نه اختلافی است و نه تفاوتی و نه تضادی. نیست  کسی که «نه» بر زبان راند. عدالت از این بالاتر؟

اما، ملت عدالتی را می جوید که همه افراد جامعه صرفنظر از جایگاه شان در جامعه، یکسان برخوردار از حق و حقوق ابتدایی خود، آزادی در برگزیدن، باشند.  این زمانی میسر گردد، که روابط ارباب- رعیتی، بعنوان یک نظام رو بنایی از بیخ و بن بر کنده شود. این بدان معناست که تا زمانیکه یک قشری از جامعه خود را بنام روحانیت،و حافظ شریعت و معصومیت بطور نهادین تولید و باز تولید میکند، امکان رهایی از موهومات و مرده پرستی وجود ندارد. از ولی فقیه و آیت الله ها و حجت الاسلامهای حاکم نمیتوان حق و حقوق بشری را گدایی کرد. این قشر 1400 سال است که  رسم و رسوم و راه و روش زندگی، خلق و خوی، و نیز ادبیات و گفتمان جامعه را به  اسارت شریعت اسلامی در آورده است و پیوسته بر آن سلطه افکنده است. اگر ما ایرانیان از ابتدایی ترین حق و حقوق خود محروم مانده ایم به آن دلیل است که نسبت به محرومیت خود همانند رعیت خو گرفته بوده ایم. نسل حاضر نمیتواند اشتباهات نسل گذشته را تکرار کند. نسل امروز به تجربه در یافته است که تا ریشه معصومیت و شریعت از بیخ و بن بر کنده نشود، رهایی و آزادی و کسب ابتدایی ترین حق و حقوق بشری، همچون یک رویا باقی خواهد ماند .

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



۱۳۹۳ فروردین ۲۳, شنبه

دین
خصم آشتی ناپذیر
آزادی





وعده بر این بود که وقتی دین به قدرت رسید، بساط کهن سال استبداد و دیکتاتوری، زور گوئی و قلدری برچیده شود. مردم از سرکوب و خواری و حقارت دوران شاهی رهائی یافته، برای اولین بار در تاریخ ایران، روی به آزادی و آزاد زیستی گذارند و فعالانه ظرفیت ها و توانائی های خود را بدون ترس و هراس بمنصه ظهور رسانند. ظاهر و باطن را یکی گردانند و  بنمایند همان که هستند. برگزینند آنچه خواهند و بدست آرند آنچه توانند.  که برای بودن دیگر مجبور نخواهند بود که پوزه خود به درگاه قدرت بسایند، مجیز گوئی  و تملق و چاپلوسی کنند و حمد و ستایش قدرت گویند. که  گفتار و یا بیان آدمی از بند سانسور، تفتیش و ممیزی نجات خواهد یافت. چه این بیان شعر و موسیقی و تاتر باشد چه رقص و نوازندگی و نقاشی و چه فیلم و بیان سیاسی و ادبی باشد. مردم  دیگر مجبور نخواهند بود، اول  به اطراف خود بنگرند، اصل و اصول دور اندیشی و مصلحت در نظر گیرند آنگاه کلمه ای به نفی و یا به نقد از قدرت در گوش یکدیگر پچ پج کنند. یعنی که خود سانسوری لغو خواهد گردید. مردم به آزادی نماینده های خود را بر گزینند تا اراده ملت و نه قدرت  را قانونمند سازند. خانه قانون گذار متعلق به ملت گردد  و از برای حفاظت و دفاع از حق و حقوق ملت در برابر قدرت، برخیزد. داد و ستد، و اقتصاد کشور، تولید و توزیع مستقل از قدرت، شکوفا و جامعه را از  فقر و محنت نجات بخشد، یعنی آزادی و استقلال را حکومت دین قرار بود به ملت باز گرداند و نقطه پایان را بر نظام استبدادی بگذارد.

کمتر کسی میدانست پی آمدهای پیوند دین و قدرت، چه خواهد بود. یا بعبارت دیگر، وقتی که امام بر جایگاه شاهنشاه نشیند، جامعه و ملت روی به کدام سوی خواهد نهاد؟ آزادی و استقلال ، آینده نگری و نیکبختی یا بازگشت به گذشته ای مغایر با خصایل و سرشت انسانی، نظام استبداد و اسارت و بندگی؟

طولی نکشید که دین نقاب عطوفت و مهربانی از چهره برگرفت و صورت زشت و کریه، خشن و جبار خود را آشکار  نمود. رحم و رحمانی اگر بود بلافاصله از دین رخت بر بست.  جای خود را به قهر و خشونت داد. کمتر کسی میدانست که در راه الله و بنام نامی اش، آلوده ساختن دست خود بخون  انسانهای سرکش نه تنها سهل و آسان تر است بلکه  لذت بخش است و غرور آمیز.  دشمنان را به جرم "محاربه با خدا " و "مفسد فی الارض " در بام رهبر انقلاب، و یا  گدایی  که به شاهی رسیده بود، به جوخه های اعدام سپردند. چه تعجب از نزدیکی و آمیزش امام با کشتار و خونریزی.  دین امام پرستان، دین خون است و خونریزی، شقاوت و قهر است و  خشم و خشونت و انتقامجویی. بی دلیل نیست که دکتر شریعتی در ستایش دین شیعه  آنرا "تشیع سرخ،" می خواند. حق با او بود، امام شجاعتش در کشتن و کشته شدن است، در ریختن خون دیگری تا آخرین خون خود، یعنی در "جهاد " است و "شهادت، " تکلیقی که الله مسلمانان را بدان مکلف ساخته است.

در دوران موسوم به "بهار آزادی "  امام خمینی، رهبر انقلاب، در دیداری با وزنه بر داران ایران که به خدمت ش شرفیاب شده و در محضر ش، چهار زانو، بر زمین نشسته بودند، گفت: (نقل به مضمون) ورزشکار، امام علی بود. با یک ضربه شمشیر دشمن را به بدو نیم میساخت. این است برجسته ترین خصال بهترین امامها، امام علی، کشتن و ریختن خون است با مهارت و تردستی. چرا که نه؟ الله را راضی و خشنود سازد و دروازه بهشت را بروی شهیدان گشوده نگاه میدارد. آنجا که زندگی ابدی ست. چیست بالاتر و برتر از این. رضایت الله است که شنیع ترین اعمال بشر را توجیه میکند.  صدها سال است که امام پرستان خونریزی روز عاشورا را جشن میگیرند. بر سر و سینه خود میکوبند. خود را آزار و شکنجه میدهند. شیون و زاری میکنند و آتش انتقام جویی را در درون خود و جامعه،  شعله ور نگاه میدارند تا سال دیگر همآنرا تکرار کنند.


آیا میتوان از آنان که قرنها در آتش انتقام سوخته اند، و آرزومندند که در رکاب امام خون ریزند تا آخرین قطره خون خویش، انتظار رحم و مروت نسبت به دگر اندیش و مخالف را  داشت؟ یا انتظار احساس شرمندگی و شرمساری  از سرزدن و دو نیم ساختن، دشمن که بجای خود، رقیب و مخالف را داشت؟ این سوی آزادی نبود که به رهبری امام و دین  در آن ره میسپردیم، بلکه سوی تاریکی بود و سوی بازگشت بگذشته و برقراری نظم و انضباطی جدید بر اصل و اساس رسالت و امامت و یا نظام فرمانروایی و فرمانبر ی و ارباب- رعیتی.
به قدرت رسیدن دین

چرا انقلاب اسلامی با کشتار و بیرحمی آغاز گردید.

با جلوس امام بر تخت سلطنت، پیوند دین و قدرت نیز آغاز گردید. شیخ و طلبه،  تسبیح و سجاده، زهد و تقوا، را  رها کرده، از حجره ها و حوزه های علمیه به  بیرون خریده ، شمشیر زن امام شدند و بعنوان دژخیم دین، شهیر گردیدند. هزاران فقیه و آیت الله و شیخ و یا حجت الا سلام و طلبه، کار و حرفه طلبه گری را ترک کردند.  امور اجرائی،  بازجویی و باز پرسی و یا ابزار قهر و قدرت را در انحصار خود گرفتند. دادگاه های انقلاب را به  تسخیر خود در آوردند.  آن طلبه که در حجره به آموزش اصول طهارت و عبادت، حدیث و روایت  اشتغال داشت، به  مفتش و پاسدار، تفنگدار و قمه زن  دین، مبدل شد. شکنجه گاه ها و زندانها را زیر نعلین خود گرفتند.  مهارت دیندار حرفه ای- طلبه و یا کلاهی-  در شقاوت و بیرحمی البته که شگفت آور است، غافل از آنکه او از نسل «تشیع سرخ» است، یعنی از نسلی که از ریختن خون هیچ انسانی در راه خدا رویگردان نبست. هرچه کشتار غیر دین  بیشتر، مقام ش بالاتر در نزد الله. او بنده و فرمانبر الله بود و در راه او شمشیر میزد و سر ها بر زمین می افکند و هنوز هم. به همین دلیل  با مهارت، باقدرت و بدون ترس میزد که هنوز نیز میزند. او بر اساس باور و ارزشهای الهی است که به سادگی و سهولت خون می ریخت و سرکوب میکرد  و هنوز هم  میکند.  چشم پوشی، عفو و بخشایشی در کار نبود و نیست. پرچم عاشورا برافراشته بودند اما با شمشیر یزید بود که سر از تن جدا میساختند و هنوز هم. مغلوب شد گان و اسیران جنگ قدرت و رقابت  را تحت آزار و شکنجه وادار به اعتراف و توبه میکردند و سپس آنها را به جوخه های اعدام میسپردند که هم اکنون شدت بیشتری یافته است. انتظار ترحم از امام پرستان حرفه ای، از پاسدار گرفته تا بسیجی و لباس شخصی، انتظاری ست بیجا. آنها در پی تحصیل رضای الله بودند و هنوز هم. خدای امام پرستان عاشق شهید است و شهادت. اینست که آنها زندگی ابدی همراه فرشتگان همیشه باکره بهشتی را از الله پاداش گیرند، باوری که ریشه در رسالت و امامت دارد و لاجرم  سر آشتی ندارد با آزادی.

به معنا و مفهوم این پدیده نوظهور، یعنی وقتی که امام، شاهنشاه شود و یا دین با قدرت پیوند خورد، کمتر کسی با شک و تردید مینگریست. بسوی تاریکی روان بودیم، بسوی استبداد دین و قدرت، اما خود بدان آگاهی نداشتیم. چرا که حکومت دین را تاریخ ما تجربه نکرده بود. در ادوار مختلف تاریخی، دین پیوسته خود را در پس قدرت پنهان ساخته بوده  است.  با شاهان قرنها در مسالمت زیسته است.  باین رضا بوده است که شاهان در راه دین شمشیر زنند. بهمین دلیل  در مقر خود یعنی حوزه ها ی علمیه و مساجد، لانه گزیدند و سلطه خود را در عرصه های دیگر جامعه ازجمله در عرصه فرهنگ، در عرصه شیوه زندگی،  آداب و رسم و رسوم و رفتار و گفتار ملت نفوذ و رخنه یافتند. این زمینه تاریخی و سابقه ی فرهنگی راه انحصار قدرت را در دست دین هموار ساخت. باین دلیل ملت از پیوند دین با قدرت رم نکرد و هراسان و سراسیمه نگردید که خود موجبی شد که از کشتار دین، بویژه، کشتار فاجعه آمیز سالهای 60 و بعدا قتل عام زندانیان در 66-،67  چشم بر گیرند. بی خبری میتواند توجیه گر باشد اما کافی نیست.

 پس، روی بدوران تاریکی  نهاد ه بودیم  از آن جهت که نظم و انضباط دینی را مضاف بر نظم و انضباط استبدادی نیز پذیرا شده بودیم. ملت ما که آزادی را تجربه نکرده بود، هراسناک از آزادی، در مدار غیرت و سنت و تعصب گرفتار ماند. تسلیم گردید بدون چون و چرا.  سپس باطاعت و فرمانبرداری،  به عادت دیرینه فرهنگی، بازگشت نمود. ملتی که دست پرورده امام است و امام در سرشت ش نشسته است، براحتی و بدون مقاومت،  پیوند دین و قدرت را می پذیرد. از خطر آزادی، از شک و تردید و ابهام  گریختند که در پناه دین و نظم و انضباط دینی و حقایق مطلق احساس امنیت و آسایش کنند. آسایش و امنیتی که هم اکنون بسر آمده است.

اما چرا گریز از آزادی ،از آنچه جوهر وجود انسانی ست؟ یکی از آموزشهای دینداران حرفه ای و حوزه های علمیه پیوسته، نظم بوده است و انضباط که از طریق تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت میسر میگردد. باین معنا که به نظام باید ها و نباید ها، ارزشها و باورهایی باید  تن دهیم که الهی اند و نهائی. که حقیقت اند و مطلق، از آداب عبادت و طهارت گرفته تا رمز و رموز اجتهاد و خدا شناسی.  در نزد فقیه و طلبه، آزادی در انضباط دینی ست. آزاد آنست که به الله خود را تسلیم کند، در عمل و اندیشه، در گفتار و کردار. خرد انسانی نیز مراتب کمال را زمانی بپیماید که خود را غرق در اندیشه ی الهی کند. از خود بریده، و پرهیز جوید از آنچه به نفع خویش باشد و ارضای تن. ترک دنیای ماده و مادی کند و به پیوندد  به دنیای معنوی و روحی، یعنی زیستن نه با عشق     بزند گی، بلکه زیستن با عشق به مرگ و نیستی. چنین نظم و انضباطی جامعه را به دو گروه  فرمانروا و فرمانبردار تقسیم سازد. فرمانبر مقلد است و فرمانروا مجتهد. یکی عالم بغایت است و حقیقت، دیگری نابینا است و ضعیف، که نیازمند راهنمائی است و هدایت.  فرمانبردار را چاره ای نیست جز پذیرش، زیرا که نه تنها در گزینش، آزاد نیست بلکه وابسته هست و نادان.  بدین ترتیب فرمانبر پیوسته از تجربه سرشت انسانی خویش، یعنی آزادی و آزاد زیستی محروم و بیگانه میماند و از آن گریزان میشود.

 آنان که در این نظام بال و پر میگشایند با یک نقص ذاتی به بلوغ و پیری رسند: ناتوانی در درونی ساختن نظم و انضباط اسلامی. چرا که  تنها انسان آزاد است که میتواند نظم و انضباط را  درونی سازد. آنکه تابع نظم و انضباط از بیرون است، انسانی ست نه آزاد و نه مستقل، او فرمانبردار است. چرا که او، خود نیست سازنده نظم و نظام  و یا آفریننده ارزش و ارزش سنجی. او به ارزشهایی باور دارد که داده شده است از بیرون و از بالا. این دین است که  میگوید ربا خوری بد است. اگر مقلد از این امر اجتناب میکند بآن دلیل نیست که خود بعنوان انسان با رجوع به عقل و غریزه انسانی خویش باین نتیجه رسیده باشد.  روی اگر  گرداند از رباخواری،  بخاطر اجتناب از گناه  است و ترس و وحشت از سوختن  در آتش دوزخ. چنین نظم و انضباطی ذاتا بیرونی ست. هم چنانکه حجاب است و تمام آنچه حرام است و حلال و یا واجب است و مستحب. انضباط  بیرونی انسان را به حیوانی فرمانبردار تبدیل میسازد بی آنکه خود بدان آگاه باشد. انضباط بیرونی نه تنها فرمانبر را تولید میکند بلکه فرمانروا را  نیز. یکی بدون دیگری نمیتواند
وجود داشته باشد. فرمانروا  یا مالک قدرت است و یا دانش و یا هر دو باهم، همچون شرایط کنونی. آنها که حقیقت را دانند و یا علم آنرا دارند حاکم اند و فرمانروا.  در چنین شرایطی نیاز قدرت و دین  به نظم و انضباط بیرونی با یکدیگر پیوند خورند و غریزه  فرمانبرداری را در ملت هرچه بیشتر تقویت کند و او را از مسئول ساختن وجدان در درون محروم میسازد. مسئول فرمانبران اند و فرمانروایان، دینداران قدرتمدار اند، مجتهدین و فقهای عالم اند،  که هم کلام الله، شریعت را میدانند و هم شمشیر(قدرت) بدست دارند. آنجا که حرف آخر و نهائی را کسی زند که هم قدرتمدار است و هم حقیقت شناس، نه استقلال میتواند وجود داشته باشد و نه آزادی.

بنابراین، نظام فرمانروایی و فرمانبرداری و نظم و انضباط دینی نمیتواند سازگار باشد با استقلال و آزادی . چرا که آزادی آدمی را بی نیاز میسازد از تن دادن به نظم و انضباط بیرونی و نظام تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت.  برقراری انضباط بیرونی تنها میتواند بقای خود را تامین سازد با سرکوب غرایز طبیعی. آزادی غریزه ایست انسانی که نهفته است در طبیعت و نهاد بشری. تنها در آزادی ست که میتوانی نیاز به نظم و انضباط را درونی سازی و در پیروی از آن خود را به کمال رسانی. هنرمندان شهیر و نامدار، ورزشکاران قهرمان هرگز به مقام شامخ خود دست نیابند اگر تن بیک انضباط درونی ندهند. هنرمند و قهرمان، کمال را در انضباط یافته اند. چرا که برگزیده است به آزادی. آنچه او را به کمال میرساند  احساس مسئولیت است از درون، نه اجبار از بیرون. فرمانبر نیکی کند چون خدا را خشنود سازد. اما آزاد پیشه نیکی کند چون بدان ایمان دارد. فرمانبر نیکی کند بمنظور پاداش و از شر پرهیز کند به دلیل هراس از عقوبت و جزا. اما آزاد پیشه نیکی کند و بپرهیزد از بدی براساس ارزش سنجی انسانی، سازگار و همساز با سرشت و طبیعت آدمی، یعنی آزادی.  

بعبارت دیگر، برخلاف تعبیر و تفسیر دینداران حرفه ای، آزادی نه یکی است با بی انضباطی و بی بند و باری، یا با "اباحی گری " و "ولنگاری و بی تفاوتی،" نه با بی مسئولیتی و بیعاری هم چنانکه فقها و علما تصور کنند. مسئولیت تنها میتواند ناشی شود از آزادی. آزادی، گزینش است و آفرینش. فرمانبر را نتوان مسئول دانست چون او محروم است از حق گزینش. نیا فریده چیزی در بندگی که خود را مسئول آن بداند در آزادی.  فرهنگ امام پرستان، فرهنگ فرمانروایان و فرمانبرداران، فرهنگی است که در آن آزادی چیزی ست نافی نیاز به نظم و انضباط اجتماعی. چیزی ست ضد اخلاق و فساد آور.  آزادی شر زا است و زشت، بر خلاف اطاعت و فرمانبرداری که زیباست و دلپذیر.

شکی نیست که انضباط بیرونی، یا انضباط دینی  که ستون نظام فرمانروایی است و  فرمانبرداری، تنها میتواند برقرار بماند با ابزار سرکوب و قهر و خشونت، چرا که مواجهه است با سرپیچی و نفی و مقاومت. چرا که تمایل به آزادی غریزه ایست انسانی. آنرا میتوان مهار کرد و در نهان محبوس نمود اما نمیتوان آنرا در انسان کشت و نابود ساخت. بهمین دلیل بعد از گذشت بیش از سه دهه از عمر حکومت دین، شاهد شورش هستیم و نا آرامی، چرا که حکومت دین شکست خورده است در نهادین ساختن نظم و انضباطی که بر قرار گردیده است بر اساس احکام دینی و یا مکتب ولایتی – فقاهتی. رمز استمرار و دوام دین را باید در برکناری اش از حوزه قدرت دانست. این رمز هم اکنون گشوده شده است. اگر تا پیش از 22 خرداد ،88 یک ارتباط ارگانیک به بهانه دین بین مردم و حکومت، وجود داشت، هم اکنون این ارتباط ا در هم فرو ریخته است. معلوم شده است که کی حاکم است و کی محکوم و یا ظالم و مظلوم.

آداب و عادات و سنتی که از نسل به نسل انتقال یافته و حقارت و بندگی را میسر ساخته است، دیگر نمیتواند جوانان این جامعه را باسارت بکشد، نه در این عصر و در این زمان. آتش آفرینش و آفرینندگی در درون آنها شعله ور گردیده است. آنها از بازگشت به گذشته ، از پرستش جهاد و شهادت و پیمودن راه پیامبران روی گردانیده اند و به آینده مینگرند. آنچه هم اکنون به جوشش و غلیان رسیده است سالهاست که در حال رشد و نمو بوده است. مقاومت زنان و مردان در برابر رژیم دین پیوسته بشکل پدیده های بد حجابی و هنجار شکنی ظهور یافته است. گشت های ارشاد دقیقا برای سرکوب هنجار شکنی بوده است که بوجود آمده است. انتخابات 22 خرداد 88 مقاومت ها  را همگانی نموده بهم پیوند زد و سیلاب هنجار شکنی را براه انداخت. آزادی تنها میتواند بر ویرانه های نظام تسلیم و اطاعت و سنت ها و خرافه پرستی بنا گردد.

در همین هنگام است که بار دیگر دور اندیشان و مصلحت طلبان و سیاست ورز ان، هشدار دهند که مبادا چیزی علیه دین بر زبان آری که خصومت و ستیزی با دین، پیش روی نیست. که مردم با دین خود در یک لانه هستند، "الله اکبر " میگویند و "یا حسین، " گویی که اینان مفاهیمی هستند مطلق و تغییر ناپذیر. بار دیگر ترس و هراس در دل بی باکان اندازند مباد که علیه دین چیزی بزبان آوری که بهانه بدست قدرت دهی برای سرکوبی و براه انداختن خون و خونریزی. امروز، «الله اکبر» و « یا حسین» مفاهیمی هستند دفاعی، دفاع انسانهایی فاقد ابزار دفاع از قبیل تیر و تفنگ و تیغ و تازیانه، چوب و چماق، چاقو و قمه ی هلاک کننده. امروز «الله اکبر» و  «یا حسین،» یعنی نزن، نکوب، نگیر و نبند، ای بسیجی، ای پاسدار.

 این قدرت نیست بلکه دین است که شمشیر میکشد. از این واقعیت باید روی گردانیم و همچنان دست به خود سانسوری زنیم مبادا که دین بر آشفته شود؟ اگر امروز هم مصلحت نیست که به ستیز با دین بر خیزیم، زمان مناسب کی فرا خواهد رسید؟  اشتباه است، اگر بیاندیشیم که خامنه ای  و شورای نگهبان و دیگر نهادهای امنیتی نه بخاطر دین که بخاطر قدرت است که شمشیر میزنند. آنها برای افکندن هر سری بر زمین و فرو آوردن هر تازیانه ای بر گرده ی معترض، توجیه دینی دارند. درست است هنوز در حوزه های علمیه هستند آیت الله ها و حجت الاسلام هایی که سر سازگاری با رژیم دین ندارند، ولی هرگز علیه رژیم دین و به نفع آزادی بر نخاسته اند. حتی آیت الله منتظری در آخرین اعلامیه خود در محکوم کردن خشم و خشونت نظام ولایت صدها اما و اگر میآورد. او حکومت ولایت را امری ضد دین و کفر آمیز و در ستیز با آزادی های انسانی نمیداند. اگر انسان در پرستش آزاد نباشد در چه چیزی است که میتواند آزاد باشد؟ آنها که تنبیه و مجازات را به جان میخرند و در زیر قمه ها باتوم های بسیجی تاب مقاومت میآورند، به تایید و تصدیق هویت خود بعنوان یک انسان می پردازند. از هویت دینی خود روی برگردانده اند چه بر این امر آگاه باشند چه نباشند. بر نظم دین است که شوریده اند چون دین را به تجربه خصم آشتی ناپذیر آزادی در یافته اند.

فیروز نجومی
Firouz Nodjoumi

fmonjem@gmali.com

  







۱۳۹۳ فروردین ۱۵, جمعه

پیام نوروزی خداوندگار خامنه ای :
آزادی،  بی آزادی



با فرا رسیدن عید نوروز، حضرت ولایت در تبعیت از سنتی که امام خمینی از خود بجای گذارده است، بار و بندیل را می بندد و به مشهد سفر میکند تا سال نو را با  پا بوسی امام رضا، هشتمین امام معصوم و مظلوم، آغاز نماید، امامی که تا کنون ثروت عظیمی انباشته است، حاجت هیچ بنده ای را بر نیاورده و معجزه ای هم از او سر نزده است.

در آغازین روز فصل بهار، فصل عطر و مشک و عبیر، فصل نو نواری  و تازه شدن، فصل شادی و شیرین کامی، پس ار کسب  "فیض " از امام، خداوند خامنه ای، فرمانروای کل نیروهای قهر و انتقام ستانی ، در دیدار با "مردم " ( لشگر جیره خوار بیت رهبری) که سراسر شبستان وسیع و گسترده حرم امام را پوشانده بودند، دیدار نمود.

 در خطبه سال نو، حضرت ولایت ضمن تخریب نوروز باستانی، از سر کینه دیرینه به آنچه از نیاکان ایرانی زنده مانده و زندگی بخش است، بجای تبریک و شاد باش، و امیدواری به آینده ای درخشان، این پیام را به مردم ایران مخابره نمود که خیال آسوده دارید «آزادی، بی آزادی.»  به تعبیری نه تنها در سال 1393، بلکه تا قیامت، تا ظهور امام عج. چرا که هرچه بلا ست در حکومت اسلامی، از آزادی بر میخیزد. مگر نه اینکه نشانه های ظهور به چشم میخورد؟

 اما، نه به این سادگی و راحتی بلکه به سبک و شیوه دیکتاتور های بزرگ تاریخ، که  باید "قوی " شویم. ضعیف بمانیم تو سری میخوریم و اهانت میشنویم. "قوی " باید بشویم تا بتوانیم  از خود  دفاع  و در برابر زور گویان جهانی مقاومت نموده و پوزه شان را بخاک بمالیم. همچنانکه "رهبر انقلاب گوید: باید خود را آنچنان قوی کنیم که زورگویان و باجگیران جهانی، نتوانند حقی از این ملت را نادیده بگیرند.

ولایت، عظمت دارد، بزرگ و همیشه بیدار است که از حق مردم دفاع نماید، چنانکه گویی ست ، مردم حرف ولایت را با جان و دل باور میدارد، البته اگر منظور از مردم، آنانی باشد که در روز آغاز سال نو در پای منبر رهبر حضور یافته بودند و مردمی همچون آنها. چه، مهم نیست که مردم در کشور خودشان در 35 سال گذشته هیچ تجربه نکرده اند مگر "زور گویی." بدون تردید بخود میگوید اینگونه بوده است و تنها راه بقای نظامی اسلامی آن است که همین گونه بماند. راه اسلامی آن نیز این است که بجنگ برویم، بجنگ شیطان، جنگی که هنوز ادامه دارد.

نه اینکه قوی بشویم که صلح و دوستی را در کشور خود و جهان بر قرار سازیم. نه اینکه قوی شویم تا کمر زور گویی و زور گویان را بشکنیم و باین مدار نکبت آور تاریخی پایان دهیم، از غارت های بزرگ به دست تبهکار ان بزرگ در حلقه قدرت جلو گیری کنیم، با فساد ی که چنین عمیق در بافت های جامعه رخنه کرده است در افتیم، گرانی و  بیکاری، فقر و تنگدستی، خرافه اندیشی و عقب مادگی ای که گریبان این ملت را گرفته است، از جا بر کنیم.

 اما، حضرت ولایت بر فراز منبر فرمانروایی، ور دی میخواند جادویی که این دردهای جانکاه زندگی اجتماعی، نا پدید شود. حال باید در اندیشه دفاع از حق مردم باشیم نه به فکر آزادی، آزادی از شیطان بزرگ، دشمن قسم خورده اسلام بر میخیزد.

از اینجاست که حضرت ولایت فضای نوروزی را به فضای صحرای کربلا تبدیل میکند. روضه   صحرای کربلا همان ورد جادویی ست که مردم سحر و افسون کند. که غنی سازی هسته ای بهر قیمتی، در جهت چه هدف مقدسی طراحی شده است: که "حق " ما انکار نشود. اهانت نشنویم و در برابر زور گویان ایستادگی نمانیم، چنانکه گویی برپا داشتن مراسم مجازات اعدام بطور روزانه، اهانت ی نیست به ملت و نیز نشانی از "زورگیری " و زور گویی. ملت ایران 35 سال است که به دست آیت الله ها و حجت الاسلام ها، زور گیر و پیوسته به ضعف و ناتوانی کشانده شده است، آیا قوی شدن، میتواند چیزی بیش از یک فریب باشد؟ آیا میتوان چیزی جز فریبکاری هم از حکومت آیت الله و حجت الاسلام ها انتظار داشت؟ حضرت ولایت تصور میکند، ملتی که دارای قیم است، ملتی است بزرگ و شایسته احترام. حال آنکه ملتی که نیازمند قیم است، صغیر و یتیم محسوب میشود و فاقد شعور و فهم کافی که سرنوشت خویش را تعییین کند. آیا توهین بزرگتر از این هم هست؟ نه، ملت باید سپاسگزار ولایت بوده و بخود مباهات کند. حضرت ولایت ادعا کرد شرکت 18 میلیونی مردم در انتخابات دوره یازدهم رئیس جمهور و در بیست و دوم بهمن، بیانگر یکتایی و یگانگی ولایت است و ملت، ملتی که نمود آن در حرم امام با ولایت دیدار میکرد، مراسمی با دقت طراحی شده با برنامه و حساب شده تا چنین کذب بزرگی، را واقعی نشان دهند گویی مردم صغیر اند نمیدانند که در نظام ولایت مراسم "انتصابات " است که بر گزار میشود، نه انتخابات. که انتخابات در حکومت اسلامی چیزی نیست مگر "معرکه " گیری.

البته که خداوند خامنه ای، آزادی را یک "موهبت الهی " می خواند، اما، می افزاید که حتی این موهبت الهی "دارای ضابطه " است " و  با "ولنگاری و بی تفاوتی " فرق میکند. آنگاه روضه مظلومیت ادامه می یابد: که امروز در کشور ما کسانی هستند با استفاده از بیان آزاد و هنر و بسیاری از ابزار گوناگون فرهنگی،  تخم بی اعتمادی در میان مردم میپاشند. در تضعیف باورهای مردم نسبت به پایه های انقلاب اسلامی، از هیچ دریغ نکنند.  باورهای قلبی مردم را مورد تهاجم قرار میدهند. چه بسیار اند کسانی که در کشور در تلاش اند که تیشه به  به ریشه اعتقادات جوانان بزنند و مبانی اسلام را در ذهنشان متزلزل بسازند. برخی دیگر، "خلقیات " مردم  و "شعارهای انقلابی " را  بباد مسخره میگیرند. ازدواج را بی ارزش و خانواده را  بی معنی جلوه میدهند. آیا باید در برابر اینان و آن هایی که با توزیع هروئین، جوانان ملت را به نیستی و نابودی می کشانند، از خود واکنش نشان ندهیم و سکوت کنیم؟ یعنی که از عدالت اسلامی بگذریم و جنایتکار ان را به سزای اعمال شان نرسانیم؟ چه انتظارات بیجائی؟

 حضرت ولایت در ادامه بر شمردن مضرات آزادی بدون ضابطه های الهی، اظهار داشت، آنان که از آزادی سخن میگویند کسانی هستند که "لذت " جویی را ترویج میدهند. (در این لحظه دور بینن چهره زنان را دور میزند و با کلمات ولی فقیه هماهنگی میکند). اینان لذت را "مطلوب " و یک "ارزش " بشمار میآورند. هرچه مایه لذ ت است، مباح ست. که  لذت هم یکی دیگر از سوغات های اروپایی ها ست. اینان تحت عنوان آزادی "شهوت رانی " و "اباحی گری " را رشد میدهند. مرزهای قرمز اخلاقی را زیر پا میگذارند و  ملت را تحقیر و خوار میکنند. که یکدیگر را تحمل نمیکنند. حال آنکه مردم اروپا روا داری کنند.

عدم اعتماد به نظام اسلامی ، بی باوری، بیتفاوتی ، بی ارزش انگاری ارزشها، تحقیر و خوار داشتن  استقلال و اقتدار ملی؛  شهوت رانی و اباحی گری ای که خداوند خامنه ای ار آن سخن میراند، پدیده هایی هستند که در شرایطی نشو و نما میکنند، تهی از هر منفذ ی برای تنفس، برای تکان خوردن و جابجا شدن. مثل یک جامعه شریعتی، جامعه ای که با تکیه بر شمشیر و شلاق، خشونت و بیرحمی، غرایز طبیعی و انسانی را سرکوب و به تابعیت شریعت اسلامی در میآورد.
مگر کسی میتواند دهانش را بجز حمد و ثنا ی ولایت و نظام "مقدس " اسلامی بگشاید؟ آنها که به آزادی سخن گفته اند زبان را نظام ولایت از حلقوم شان بیرون کشیده است. چرا که حقیقت تنها در آزادی است که آفتابی شود. ولایت آزادی را به قتل میرساند که حقیقت را پنهان دارد. نمیداند که آزادی میراند نی نیست..

فرمانروای کل، شمشیر شریعت را بی درنگ بر گردن ت فرو خواهد آورد اگر حقیقت را آشکار سازی و نشان دهی که همین "ضابطه " های آزادی الهی بوده اند که شهوت رانی و لذت جویی را میسر ساخته است. جدایی و تبعیض بین جنسیت ها، مجبور نمودن زنان در پنهان ساختن وجود خود در پس "حجاب اسلامی، "برتری دادن به مرد نسبت به زن در تمام جنبه های حقوقی و قانونی، چند زنی  ازدواج موقت، همه بر گرفته از قوانین و مقرارت شریعت اسلامی ست. که از آغاز نه تنها بستر شهوت رانی و لذت جویی بوده است بلکه ویران سازی خانه و خانواده را نیز در پی داشته است. .اباحی گری و لذت جویی و شهوت رانی ارمغان حکومت اسلامی ست و گرنه در غرب از این خبرها نیست. اگر اروپایی ها و آمریکایی ها  در لذت جویی و شهوت رانی غرق بودند، چگونه میتوانستند خود و جهان پیرامونی خود را دگرگون ساخته و قوانین حاکم بر طبیعت را کشف نموده و از نیروی آن بهره برگیرند، پدیده ای که حضرت ولایت مادی گرایی و منشا برتری جویی غرب  بر ملت های ضعیف میخواند و محکوم میکند. 

حال آنکه، اخلاق "کار سخت " ارزشی ست که  مردم غرب مشترکا بدان عمیقا باور دارند. سخت کوشی  ارزشی ست که ریشه در کیش پروتستان ها دارد. جامعه شناس معروف آلمانی، ماکس وبر،  ظهور نظام سرمایه داری را به اخلاق سخت کوشی پروتستان های کلوین مسلک نسبت میدهد. البته که موی افشان و چهره پالایش یافته و برجستگی های اندام زنان،     " بد حجابی، "موجب تحریک مردان نمیشود و اگر هم بشوند، مردان آموخته اند که بر خود چیره شوند به حقوق دیگران احترام بگذارند. در غرب قانون برای تضمین آزادی ها ست در حالیکه در حکومت اسلام، شریعت برای محدود ساختن و محکوم ساختن و سرکوب آزادی ست.

البته که باید مردم را آگاه نمود که شریعت اسلامی یعنی اسارت و بندگی، یعنی حقارت و خواری، زمینه ساز فرهنگ زور گویی و زور شنوی. آنکه آزادی را ارزش نهد زمانی که در تبعیت "ضابطه " های الهی در آید، بویی از آزادی نبرده است،همچون رئیس جمهور، حسن روحانی که در جشن مطبوعات، گفته بود "آزادی مسئولانه " میخواهد، چنانکه گویی مسئولیت در اسارت و بندگی، در اطاعت و فرمانبری، آزادی ست. این آزادی مایه شرمساری ست و دون شان آدمی. مسئولیت ها و ضابطه ها از آزادی بر میخیزد، نه بر عکس، چه آنگاه بهتر است که از حیوان سخن گوییم تا انسان. چوپان است که مرزهای چراگاه گله خود را  تعیین  میکند. آزادی ای که ضابطه های آنرا قدرت، تعریف میکند، اسارت است و بندگی، نه آزادی.   

ما در زمانی شاهد افزایش خشونت، جنایت و آدم کشی، سرقت و نیز گسترش بی سابقه روسپیگری، تجاوز به عنف و زورگیری در میان مردان بیشتر از زنان و نیز، افزایش طلاق و از هم پاشیدن خانواده ها و صدها مصیبت اجتماعی دیگر هستیم که آزادی بیش از هر زمانی در صد سال اخیر در بند بوده است و زیر سلطه قواعد و قوانین شریعت و اخلاق اسلامی، بی رمق و بی جان گردیده است. یعنی که وضع موجود، سیه روزی و تیره بختی مردم ایران همه ناشی از سرکوب آزادی و رشد و توسعه نا آزادی ها بدست قشر روحانیت  برهبری ولایت بوده است.
.
واقعیت هم چیزی جز این نیست که بیش از 35 سال است که نظام ولایت، نه از درون حوزه های علمیه بلکه بر فراز منبر قدرت و بهره از شمشیر شریعت  با آزادی به مبارزه پرداخته است. تاریخ حکومت اسلامی را باید تاریخ مبارزه علیه آزادی دانست، آزادی از هر نوعی مگر آزادی در اطاعت و  فرمانبری. در اصل هر جا که خداوند خامنه ای و یا هر آیت الله و حجت الاسلامی  از آزادی سخن میراند باید آنرا همیشه آزادی در اطاعت و فرمانبری فهمید، و گرنه آزادی چیزی نیست مگر ولنگاری. بمنظور سرکوب قهر آمیز آزادی بوده است که رژیم دین دست به گروگانگیری زد، به جنگ کفرو باطل رفت و  غنی سازی هسته ای بهر قیمتی را علم نمود. مسلم است که اگر آزادی بود هرگز حکمرانان قادر نبودند که  قوانین بین المللی را زیر پا بگذارند، هشت سال جنگ پوچ و بیهوده را به قیمت تخریب و ویرانی کشور و صد ها هزار کشته، ادامه دهند. آزادی، حقیقت را برای ملت آشکار می سازد. بهمین دلیل باید قلم ها را می شکستند و دهان ها را می بستند.

این، هنرمندان، نویسندگان، اندیشمندان و روشنفکران نیستند که در باورهای مردم رخنه و آنها را نسبت به نظام بی اعتماد میکنند. درست است آرزومندند که چنین کنند. اما، هزینه ی سنگین و مصیبت بار آشکار ساختن حقیقت این قشر را خاموش ساخته است. آنها نیستند که سبب دل زدگی مردم از رژیم دین شده اند بلکه این  دین فروشی ست که نظام استبداد دین و قدرت را به فساد و تباهی کشانده است. بی اعتمادی مردم ناشی از هنر و ادبیات مخالف نیست، بلکه ناشی از فساد عمیقی ست که گریبان رژیم را گرفته است. هم اکنون تقدس و ثروت باهم در حال توازن اند .آیت الله ها و حجت الاسلام های بزرگ ثروت های افسانه ای انباشته اند. توی غارت ها و چپاولگری های بزرگ دست دارند. مثل همان غارت سه میلیارد دلاری که خداوند خامنه ای به مطبوعات هشدار داد که زیاد "کشش " ندهند.

سر انجام حضرت ولایت خط قرمزها را ترسیم نموده و هشدار میدهد که:

اگر کسی روح استقلال ملی را با تمسخر نشانه رود، وابستگی را تئوریزه کند، به مبانی اخلاقی و دینی جامعه اهانت کند، شعارهای اصلی انقلاب را مورد تعرض قرار دهد، زبان فارسی و خلقیات ملت را محقر جلوه دهد و ضمن ترویج اباحه گری، روح عزت ملی جوان ایرانی را نشانه رود، آیا باید در مقابل فعالیتهای مخرب او، بی اعتنا بود؟

چه نیازی به تعبیر و تفسیر است، خط و نشان کشیدن ولایت نسخه ای ست برای بقای نظام اطاعت و فرمانبری نه برای تضمین آزادی..

در پاسخ رهبر انقلاب باید گفت که نباید به چنین کسی بی اعتنا بود، صد البته که باید مدال قهرمانی به گردنش آویخت، چرا که استقلالی که به اسارت ختم شود، به بندگی و عبودیت، بنا بر اراده خداوند یکتا و یگانه، الله، به بر قرار نظام فرمانروایی و فرمانبری بیانجامد، البته که استقلالی ست تمسخر انگیز و شایسته ریشخند. البته که صدها بار وابستگی را باید ارجح بر استقلالی دانست که تحت سلطه استبداد مضاعف دین و قدرت بدست آمده است. البته که باید مردم را از دل بستن به چمکران انصراف داد. البته که خلقیات مردمی که به اطاعت و فرمانبری تن داده اند، بویژه تف لیسان ولایت را باید نوعی روسپیگری و خود فروشی خواند. چگونه یک ملتی میتواند دارای "روح  عزت ملی " باشد وقتی که روزانه شاهد بر مراسم کیفر اسلامی است. یعنی که شاهد بر مراسم خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی، مراسمی سخت قدسی شده. البته که باید به این سنگدلی ها اعتراض نمود. البته که نظام اخلاقی ای که این ارزشها را بر جامعه حاکم نموده است، باید براند ی شود و براندازی نیز میشود چنانکه بوی آن به مشام خداوند خامنه ای هم رسیده است.

حضرت ولایت باید بداند که تمایل به رهایی از بند اسارت یک غریزه انسانی ست. غریزه رهایی از بند را میتوان سرکوب کرد اما نمیتوان آنرا نیست و نابود ساخت. اندیشه رهایی، بنده را هرگز لحظه ای رها نکند.  فرو میرود، اما نشو و نما کند و بروید در تاریکی. در تمام لایه های زیرین رخنه کند و همچون آتشی در پس خاکستر میگذارد. دیر یا زود این آتش گداخته از زیر زبانه میکشد و بارگاه ولایت را در شعله های خود ذوب میکند. باید هم، ولایت و همقطاران ش در مجلس خبرگان نگران فرهنگ باشند. چون آزادی از لجنزار فقاهت رها یافته عاری از هر گونه ضابطه ای ارزش والای هر انسان ولایی شود. 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

۱۳۹۳ فروردین ۱, جمعه


دیو دو شاخ




آن دوران که مردم دنیا از سرنوشت یکدیگر بی خبر بودند، سپری شده است. تکنولوژی
رسانه ای، سرزمینهای دور را به یکدیگر نزدیک ساخته و مرزهای جغرافیایی و سیاسی را درهم نوردیده است. به همین دلیل است جرقه ای که در تونس در2010 زده شد به حریقی تبدیل شد که نه تنها دامن نظام استبدادی را در تونس گرفت بلکه به کشورهای شمال آفریقا از لیبی تا یمن سرایت نمود، حریقی که دلالت بر شرایط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی مشابه ای میکرد که مردم منطقه تحت آن بسر برده اند و میبرند: فقر و تنگدستی، محروم از اعتراض و مقاومت، و مهمتر از همه محروم  از آزادی، رمز چیره شدن بر دشواریها و کسب سروری، برغم تفاوتهای و اختلافات بومی.

  در تونس و لیبی و مصر، شاهد فرو غلتیدن سه دیکتاتور بودیم در اندک زمانی. اما هریک سرنوشت خاص خود را پیدا کردند. بن علی زین العابدین، دیکتاتور تونس، فراری شد. سرهنگ قدافی تا نفس های آخر، کشت و خیلی دیر پا به گریز گذارد. بهمین دلیل در خواری و نکبت کشته گردید. حسنی مبارک، رئیس جمهور مصر که هر بار با 99 درصد رای مردم در مسند قدرت ابقا گردیده بود در زمانی بسیار کوتاه از عظمت به ذلالت رسید، البته پس از آلوده ساختن دست خود بخون بسیاری. اول به ییلاق گریخت و سپس سر از زندان در آورد. علی عبدالله صالح، یک رئیس جمهوری دایمی دیگر در یمن، به هر خدعه و نیرنگی که از قدرت بر میآمد دست زد، اما،  سر انجام غریزه صیانت نفس بر اراده معطوف به قدرت پیروز شده و او را به ترک قدرت وا داشت. بشار اسد در سوریه به کمک برادران بزرگ روسیه و جمهوری اسلامی هنوز به کشتار مردم خود ادامه میدهد تا از فرو ریزی ساختار یک نظام استبدادی پیر و فرسوده جلوگیری نماید.

بعضا، هموطنان ایرانی به آنچه هم اکنون در اوکراین، در مصر و یا در تونس میگذرد، احساس شناسایی میکنند، مبارزه در عبور از نظام استبدادی، کنشی که تا کنون برای ملت ایران مصیبت بار بوده است. نه تنها عبوری اتفاق نیفتاد بلکه به آن وسعت و عمق بیشتری بخشیدیم، چنانکه گویی خروج از آن ممکن نیست تا خروج مهدی.

در کشورهایی که نام بردیم، نیز یکبار نظام استبدادی از هم گسیخته گردیده است و بجای آنکه از آن عبور کنند، نظام های استبدادی به گونه ای دیگری بازگشت نموده  و به شکل و شمایل دیگری ظهور یافته اند. آنچه یک کشور اروپایی مثل اوکراین را به کشورهای مسلمانی مثل تونس و مصر همدرد میکند، قیام و مقاومت دوباره مردم در برابر بازگشت نظام استبدادی ست، برغم تفاوت های فرهنگی، زبان و دین و رسم و رسوم زندگی. در اوکراین، این دومین بار است که شاهد خروش و خیزش مردم هستیم.  چرا که  ویکتور یانوکوویچ، در پیوند با روسیه، زاد گاه استبداد شرقی، اندیشه باز سازی نظام دیکتاتوری را در سر می پرور اند. در تونس اسلامیست ها با مصادره قدرت، برپا نمودن حکومت شریعت را در دستور کار قرار دادند که با مقاومت پی گیر زنان روبرو گردید و سر انجام به مذاکره با مخالفین و در نتیجه نگارش یک قانون اساسی جدید، تن در دادند. تا اینجا گامی بسی موثر بسوی گذار از نظام استبداد و برپا نمودن یک نظام  دمکراتیک. در مصر محمد مرسی، یکی از سران حزب سیاسی- دینی، اخوان المسلمین، بر دوش رای مردم، نهادی برخاسته از نظام های دمکراتیک غربی، به قدرت رسید و در مقام رئیس جمهور، سریع دست بکار شد که قواعد و مقررات شریعت اسلامی را به حاکمیت برساند و مصر را بر اساس دیدگاه های اخوان مسلمین بر سازد. اگرچه، جای بسیار شک و تردید است که ائتلاف نظامیان و دمکراسی خواهان بتواند عبور از نظام استبدادی را هموار سازد.

ایرانیان ناظر بر آنچه در اوکراین و یا در مصر و تونس میگذرد، حق دارند اگر احساس نا امیدی کنند و با یاس خو بگیرند. که سرنوشت ایران اینگونه رقم خورده است که به زندگی در حالی باید ادامه دهد که  گلویش در چنگال دیو دو شاخ دین و قدرت فشرده میشود، شرایطی که در هیچ یک از کشورهای آفریقای شمالی و همچنین اوکراین وجود ندارد. حتی در عربستان سعودی، زادگاه اسلام، نه پیامبر حکومت میکند و نه خلیفه. عربستان سعودی نظام پادشاهی را از غرب بر گفته که جامعه سنتی و قبیله ای که پیامبر محمد معمار ش بوده حفظ نماید. دین اسلام در عربستان راه و رسم و شیوه ی زندگی بوده است و هنوز هم کم و بیش بلا تغییر مانده است- برغم درآغوش کشیدن زرق و برق جهان مدرن.

حال آنکه، در ایران پس از فروپاشی نظام استبدادی در 1357، دوران "امامت " و "ولایت " آغاز گردید، دوران حکومت دین، یعنی حکومتی که کمتر از سلطه مطلق و تمام، چیزی دیگری نمیخواست و نمیخواهد: "وحدت کلمه " که فراخوانی بیش نبود بسوی استبدادی صد چندان سیاه تر از استبداد شاهی.  حکومت اسلامی، حکومت های توتالیتر قرن بیستم را هم پشت سر گذارده  و از این جهت در رقابت با کره شمالی قرار گرفته است.  گفتند و هنوز هم میگویند و هنوز هم در پیشانی تریبون های نماز جمعه  "ولایت فقیه همان ولایت رسول الله " مشاهده میشود. یعنی که ایران بدوران پیامبری اسلام، دوران فرمانروایی و فرمانبری باز گشت نموده است. که جامعه ما جامعه ای ست که شریعت اسلام که مظهر آن ولایت و فقاهت است  بضرب شمشیر بر تمامی عرصه های زندگی حاکم گردیده است. یعنی که همه، هرچه هست و نیست ولی فقیه است که تعریف و تعیین میکند. برنامه و چشم اندازه ها اقتصادی را ارائه میدهد. رهنمود های مبارزه با فساد و بر قراری مساوات و عدالت میدهد. بر کار کرد دولت و وز را و وزارتخانه ها، بویژه وزارت خارجه و اطلاعات و همچنین وزارت کشور، نظارت دارد. از همه مهمتر بدست آوردن "حق " غنی سازی هسته ای بهر قیمتی و سپس ارائه طرح اقتصاد مقاومتی، از دستآورد های عالم و فقیهی مقدس است که نه تنها فرمانروای کل است بلکه مالک بر عقل کل نیز هست. او بر همه چیز آگاه است، این است که جلوه راستین الله ست. یعنی در تاریخی طولانی ایران، نمیتوان شاهی را یافت که هم تبلور دین بوده باشد  و هم قدرت.  اما، حضرت ولایت، بر خلاف شاه که با تشریفات و و زرق و برق ینیفورم های رنگین و درخشنده دز ضیافت ها و جشن ظاهر میشد،  بر فراز منبر خطبه میخواند و مردم را به زهد و تقوا و عبودیت و بندگی فرا میخواند. در لباس امامت و ولایت در پیروی از پیامبر و دفاع از اسلام است که شمشیر شریعت را بر هر گردنی فرود میآورد. این جادوی دین است که دستهای آلوده بخون ولایت را از انظار نا پدید، میسازد.

آری سحر و جادوی دین، عبور از استبداد را اگر غیر ممکن نساخته است آنرا بسی بسیار دشوار ساخته است. تنها با سرنگونی استبداد سیاسی روی در روی نیستند، باید دستگاه قدرت را نیز بزیر بکشند. قبل از آنکه دست به پاک زدایی  نهاد های ، اقتصادی و فرهنگی از استبداد بزند، باید به مقاومت در برابر استبداد دینی بر خیزند، یعنی که خود را از دین پاک زدایی نمایند، استبدادی که دانسته و یا نا دانسته بر ساخته دست خود آنها بوده است. نه دست استعمار غرب در کار بود و نه سلطه بیگانگان. این ولایت، جلوه الله بود که با افسون دین به میدان آمده بود.

 اگر جنبش سبز، جنبشی که  در واکنش به تقلب در دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری در سال  88  بوجود آمد، جنبشی اعتراضی، سر انجام خفته گردید، به آن دلیل نیست که مردم ایران مثل اوکراینی ها دارای شهامت و جسارت نبودند که 60 روز در خیابانها بمانند تا عروس پیروزی را در آغوش کشند، دلیل شکست را باید در وابستگی مردم به دین جستجو نمود. رهبران جنبش سبز مهدی کروبی و میر حسین موسوی، هر دو از پیروان سر سخت امام خمینی بودند. از منظر آنها خمینی مظهر اسلام راستین، اسلام ناب محمدی بودند و میخواستند که ادامه دهنده "راه امام " باشند. اما از آنجایی که علی خامنه ای از گدایی به شاهی رسیده بود حتی توانایی برتابیدن رهروان امام خمینی را نداشت. یعنی که نمیتوان جنبش سبز را جنبشی دانست در سوی عبور از نظام استبدادی دین و قدرت، آرمانی والا نیازمند ارزشهای والا.

  کشور ایران، مهد تمدنی باستانی، تنها کشوری است که بدوران رسالت پیامبر اسلام، بازگشت نموده است، به دورانی که دین و قدرت در یک فرد تجلی یافته بود، فردی ماورایی. آیا محمد، فرمانروا بود و جنگجو و شمشیر کش و یا بشیر بود و با خود بشارت الهی  آورده بود؟ او برای دفاع از وحدانیت الله، به دستور و فرمان الله شمشیر میکشید. یعنی که شمشیر را بر گردن فرد و یا قبیله ای  فرود میآمد که به یکتایی و یگانگی الله تسلیم نمیشد. امام خمینی در سخنانی که معروف به سخنانی گشته است که هرگز پخش نشد، غبطه میخورد که چرا در مقابل کفار در تبعیت از پیامبر اسلام که در یک روز گردن 700 یهودی را زده است، در و پیکر کشور را نبسته و گردن مخالفین را نزده است. بدرستی معلوم نیست که محمد را باید پرستید بعنوان یک رهرو دینی بری از آلودگی به پلیدی های قدرت و یا یک فرمانروای بیرحم و انتقام جو، درپی ملک و ثروت با تعالی و کمال روح انسانی؟ به سختی میتوان شمشیر و شریعت را در دین اسلام از یکدیگر جدا ساخت. همچنانکه در شرایط کنونی نیز نمیتوان دین و قدرت و یا سیاست و مذهب را از هم جدا ساخت. مثل،ا آیا تا کنون بدرستی روشن شده است که حضرت ولایت چکاره است؟ فرمانروای کل قوا و یا یک عالم و فقیه که جایگاه اصلی او در حوزه علمیه در کنار دیگر فقها ست؟ بر فراز منبر خطبه میخواند و یا فرمانروایی میکند، چیزی که میتوان در باره تمام امام جامعه مصداق دارد. امام جمعه ها حتی بر فراز منبر با خود تفنگ همراه دارند و هنگام خطبه خوانی لوله تفنگ را در دست خود میفشرد، تفنگی که بعید میرسد امام جمعه پیر و فرسوده همچون آیت الله جنتی، فرشته مقرب بارگاه ولایت از زمین بلند کند. حال باید به امام جمعه همچون تفنگدار نگریست آماده جنگ و خونریزی بنگریم و یا بشیر رستگاری؟ میخواهد بجنگ رود و فرمانروایی کند و یا فراخواند مردم را به نیکی و دوری از پلیدی ؟

مردم هیچیک از کشورهایی که در آن نظام استبدادی واژگون گردیده است هرگز مجبور نبوده اند که برای دگرگون ساختن نظام سیاسی، با دینی که در نهاد شان نهفته شده است به ستیز بر خیزند. نظام های دمکراتیک غرب را در واقع باید زاییده رو در رو قرار گرفتن بشر با دین دانست، رو در رویی که به مرگ خدا از یک سو و "آزادی " انسان از سوی دیگر انجامید، آزادی ای که به دگرگون ساختن جهان انجامید.

 حال مردم ایران برای آنکه از غل و زنجیر این دیو دو شاخ، استبداد دین و قدرت رها یابند، نیازمند جنبشی هستند چندین بار عظیم تر از جنبش سبز، جنبشی که از منافذ و درزها و ترک های دیوار شریعت عبور میکند و به جنبشی تبدیل شود طوفان زا بر اساس ارزشهای والای آزادی و انسانی که هم بارگاه ولایت را از هم فرو پاشد و هم بارگاه استبداد را. مردم باید باین آگاهی برسند که نمیتوان در دامن "امام " به رهایی و آزادی برسند. بدین منظور باید رستم درون خود را فرا خوانند و در یک نبرد حماسی سر از تن دیو دو شاخ جدا ساخته همچون کلاه خودی بر سر خود نهند. یعنی که همان باید کنند با ولایت که رستم با دیو سفید کرد. آنگاه مردم جهان خبر خواهند یافت که به چه سرنوشت اسف باری دچار شد حکومت اسلامی.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



۱۳۹۲ اسفند ۲۳, جمعه

آزادی مسئولانه
یا آزادی در فرمانبری؟



بسیاری هستند که فکر میکنند که «سگ زرد برادر شغال» نیست و در صحت این مثل بسی مجادله کنند. مثلا میگویند، فقها ، علما، آیت الله ها، حجت الاسلام ها و مراجع تقلید، هریک رای و نظر خود را دارند. بعضی سخت و برخی نرم اند. بین این و آن باید تفاوت گذاشت، که استنتاجی ست  نه دور ار حقیقت. که ساختار حوزه های علمیه و یا نهاد فقاهت و یا قشری از جامعه که به قشر "روحانیت " شهرت یافته است، بگونه ای شکل گرفته است که اقتدار دینی حتی در بالاترین مرجع تقلید هم تمرکز نیافته و همیشه بومی و یا منطقه ای تداوم پیدا کرده است، بر عکس روحانیت در کیش کاتولیک که اقتدار دینی در دست پاپ تمرکز یافته است و دارای سلسله مراتب رسمی در سراسر جهان است.  بنابراین، اختلاف در نظر و یا در  فهم و تفسیر این حکم و یا آن قول فقهی، امری عادی و طبیعی ست، همچنانکه در کلیسای کاتولیک نیز بوده و هنوز هم هست. بهمین دلیل بین حسن روحانی و هاشمی رفسنجانی و علی خامنه ای و مصباح یزدی، تفاوت بسیار است. در تقویت برهان خود نیز بعید خواهد بود که به اختلاف آیت الله خمینی، و آیت الله منتظری، اشاره نکنند. اگر مخالفت منتظری با فرمان امام خمینی مبنی بر قتل عام در زندان ها در سال 67 رخ نمیداد، شک مدار که تعدادی به مراتب بیشتر از بهترین جوانان این آب و خاک به خون خود غلتیده بودند.

 درست. اما، اگر از موضوع فقه و احکام شریعت اسلام خروج یابیم و وارد عرصه سیاست و حق و حقوق بشر از جمله "آزادی " و "مسئولیت،" شویم، آنگاه باید گفت سگ زرد برادر شغال است. یعنی که رئیس جمهور، حسن روحانی، همانگونه به آزادی و مسئولیت مینگرد که مثلا آخوند جنتی، فرشته مقرب بارگاه ولایت و از همه مهمتر خود حضرت ولایت و کلیه علما و فقها به آزادی مینگرند. مثلا آیا میتوان نظر حسن روحانی را در باره آزادی  یکی دانست با موضع مصباح یزدی که بسیار صریح و روشن  و ادامه اندیشه آیت الله نوری در دوران مشروطیت است. مصباح یزدی  به درستی اعتراف میکنند که واژه "آزادی " واژه ای اسلامی و شرعی نیست. که چیزی جز بیان حقیقت  نیست. حال آنکه، رئیس جمهور در سخنرانی خود در جشن مطبوعات  صریحا اعلام میکند که دولت، معتقد به آزادی مسئولانه  است.

این نگارنده بر آن است که « آزادی مسئولانه» نیز  بجز نفی مودبانه آزادی  چیز دیگری نیست. که خود نوعی دشمنی ورزیدن با آزادی ست، دشمنی ای که همیشه سعی میکند در استتار نگاه دارد. درست است، رئیس جمهور گاهی شهامت بخرج میدهد و از مرز نا آزادی میگذرد، اما، بمحض ورود به عرصه آزادی، بسرعت میگریزد و به جایگاه خود باز میگردد. او میخواهد نو و کهنه را با هم در آمیزد و الگویی موفقی از همساز ی نا آزادی ها با آزادی ها و یا معجونی از شریعت و خواست بشر امروزی به مردم ایران و جهان ارائه دهد. از این جهت نیاز به آزادی برای برانداختن فساد و تباهی اعتراف میکند، اما، او نه آزادی بلکه «آزادی مسئولانه» است که میخواهد.

سخنان حجت الاسلام دکتر روحانی در جشن مطبوعات، بازتاب دوگانگی نگاه او ست نسبت به آزادی. برغم ارزشی که بر آزادی، بویژه آزادی بیان مینهد وی وقتی اعلام میکند که دولت خواهان آزادی مسئولانه است  نشان میدهد  که مثل همه همقطاران ش نه بویی از آزادی برده است و نه از مسئولیت. چرا که مسئولیت تنها میتواند از آزادی بر خیزد. در نبود آزادی، مسئولیت چیزی نیست مگر اسارت. یعنی که مسئولیت زمانی موجودیت پیدا میکند که آزادی وجود داشته باشد. تنها زمانیکه آزادی وجود ندارد، میتوان از آزادی مسئولانه سخن گفت. حسن روحانی چنان از آزادی گوید گویی  که به دفاع از آن بر خاسته است، حال آنکه آزادی مسئولانه چیزی نیست مگر آزادی در فرمانبری.

آقای رئیس جمهور از آزادی مسئولانه چنان سخن میراند گویی که حکومت اسلامی مهد آزادی ست. آنقدر از آزادی سوء استفاده شده است که حال باید درپی نوع مسئولانه آن بود. جا آنکه چگونه میتوان از مسئولیت سخن راند در حالیکه آزادی در خاک و خون خود غلتیده است. چگونه میتوان فردی را که در بند است، اسیر و گرفتار است، مسئول دانست؟ براستی آقای رئیس جمهور خطاب به چه کسانی، در چه زمانی  از آزادی سخن میگوید، با آزادگان و آزاد اندیشان و یا بندگان و فرمانبران؟ چگونه میتوان یک دربند،  یک زندانی، یک اسیر را مسئول دانست و آز آنان مسئولیت خواست. آنکه آزاد نیست مهم نیست که در چه مرتبه ای از زهد و تقوا و ساختار قدرت گرفته باشد نمیتواند مسئولیت پذیر باشد. اگر کمی با دقت بنگری مشاهده کنی که ما در واقع در جامعه ای زندگی میکنیم که هیچکس مسئول هیچ چیز نیست. 

 روشن است که فردی که آزاد نیست نه خود را مسئول میداند و نه توانایی پذیرش مسئولیت را دارد، صرفنظر از جایگاه اجتماعی، چه روزنامه نگار باشد یا یک دانش آموز و دانشجو و یا آموزگار و استاد. آیا یک زندانی میتواند مسئولیت پذیر باشد. زندانی اما نمیتواند از پذیرش مسئولیت سر باز زند، چون دهان بسته، چشم بسته، دست بسته، یعنی که در اسارت نمیتواند نه بگوید. نمیتواند در مقابل قدرت مطلق فرا قانونی نا مسئول زندان بان به مقاومت برخیزد و یا به نفی سخن گوید. چون اسیر است چاره ای دیگری ندارد مگر پذیرش مسئولیت. در نبود آزادی، مسئولیت یعنی تشدید اسارت.

فقها و علما، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، از جمله رئیس جمهور و یا هر کس که در راه اجتهاد گام بر میدارد نهایتا، مسئول نیستند و مسئولیت نیز احساس نمیکنند بآن دلیل که آزاد نیستند. از آزادی میگریزند. آنها ترجیح میدهند که بزمین بنگرند، نه به چپ و نه به راست.  در اصل اجتهاد چیز نیست مگر آموزش علم "بندگی " و " عبودیت. "  آنها داوطلبانه خود را به الله،  پیامبر وی، محمد و کتاب قران، تسلیم کرده و خود را به اسارت احکام شریعت اسلام در آورده اند، احکام بلا تغییر و مطلق. تمامی غرایز و خواهش ها نفسانی را به زنجیر شریعت کشیده اند. در نتیجه آنها از برگزیدن بر اساس اراده آزاد و انسانی، بیزار اند. از منظر بندگان اسلام، بویژه علما و فقها، آزادی چیزی ست ذاتا شیطانی، بیانگر تمام آنچه شر و زشت است در وجود انسانی، لذت میجوید و لهو و لعب جسمانی. نمی شناسد هیچ قید و بندی را. آزادی، تقلیل انسان است به حیوان.  بمنظور آنکه حیوان که آزاد فرض میشود و گرفتار غرایز نفسانی، بتواند به مقام انسان برسد باید یو غ شریعت را بر گردن نهد هم عقل و هم غریزه را به پیش داده ها، به قواعد  کهنه و پوسیده دوران ابتدایی بشر، تسلیم نماید. به فرمان خدا و پیغمبر و امام و ولی فقیه است که انسان میتواند به رستگاری برسد، نه در آزادی.

 مجتهدین بزرگ از خود میگذرند که به خدا برسند. در قاموس فقاهت، انسان وقتی به کمال میرسد که در بندگی و عبودیت به مرتبه نمادین برسند. باین دلیل از آزادی میگریزند که در منجلاب فساد و فریبکاری غرق نشوند.

بی جهت نیست که روحانیت و در راس آن ولایت خود را مصون از مسئولیت میدانند. که هیچیک مسئولیت پذیر نیستند. کدام یک از علما و فقها از جمله ولایت که قدرت را در دست خویش متمرکز ساخته اند، خود را مسئول مدیریت وضع کنونی جامعه میداند، جامعه ای که در جهان شهرت ش را در برپا داشتن مجازات اعدام بطور روزانه و در ملا عام، کسب کرده است. اجساد آویخته از دکل جرثقیل های عظیم، نماد کذبی ست بسی بسیار بزرگ مبنی بر رحیم و رحمان بودن الله و یا شریعت رحمانی.

آیا خداوند خامنه ای تاکنون، پس از 20 سال حکومت مطلقه، مرتکب خطایی، هر چند نا چیز، شده است در مدیریت جامعه و یا در مقام فرمانروای کل؟ حضرت ولایت  و همقطارانش همچون خداوندگار یکتا و یگانه، الله، عاری از هرگونه مسئولیت اند، به آن دلیل است که هرگز بوی آزادی به مشام شان نرسیده است. آنها در اسارت به کمال رسیده اند. چگونه میتوان آنها را مسئول دانست. آنها نه به آزادی بلکه در اسارت و بندگی زندگی گذرانده اند. هرچه که انجام داده اند با هر نتیجه ای، چه خوب چه بد بر اساس خواست ارباب بزرگ، خداوند یکتا بوده است. اگر هست کسی مسئول اینجا، نه حضرت ولایت و قشر فقاهت بلکه خدایی ست که یگانه است و یکتا، الله.

در واقع مسئولیت گریزی محور گفتمان خطبه های امام جمعه ها از راس تا زیر است. همین بس که به خطبه های حضرت ولایت و یا امام جمعه ها بر فراز منبر و درسهای فقهی نظر افکنی. آنها پیوسته، «مسئولین» را مورد خطاب و مواخذه قرار میدهند. گاهی آنها را شماتت میکنند که چرا کوتاهی اینجا و غفلت آنجا شده است.  فی المثل آخوند جنتی، فرشته مقرب، در یکی از خطبه های خود مسئولین را مواخذه میکند که چرا  در مبارزه با "بد حجابی، " "شل " میایند؟  البته این در حالی ست که خود بر مرتبه های بلند قدرت، آنجا که تصمیم های بزرگ و سرنوشت ساز اتخاذ میشود، تکیه زده اند. یا قانون گزارند یا رئیس و وزیر و دبیر این سازمان و آنها نهاد دولتی اند. یعنی که مسئولین درجه اول نظام کسی نیست مگر ولایت و امام جمعه ها و آیت الله و حجت الاسلامها و زیر شاخه ها آنان.

اخیرا نیز شاهد بوده ایم که چگونه بلند مقام ان کشور چگونه از دیدار خانم اشتون با مخالفین رژیم از جمله خانم گوهر عشقی، مادر جوان آزادی خواهی که زیر پنجه ماموران ولایت جان باخت و نیز خانم نرگس محمدی، فعال حقوق بشری، همه اظهار بی اطلاعی نمودند. آیت الله محمد صادق لاریجانی، رئیس قوه قضائیه، بس از آنکه خانم اشتون چند روز در کشور پرسه زده و به سر زمین خود بازگشت نموده است، به "مسئولین " هشدار میدهد که نمیتوانند هر کس را به کشور بیاورند و ببرند. افرادی همچون صادق لاریجانی که مراتب اجتهاد را گذرانده و کنترل یکی از پرقدرت ترین نهاد جامعه را در کف دارد، چگونه میتواند به خود بعنوان یک مسئول بنگرد، در حالیکه در بندگی و عبودیت نسبت به الله، مدارج عالی را پیموده است؟ به چنین شخصیت مقدسی  مسئولیت نمی چسبد
 
حضرت ولایت، خداوندگار خامنه ای در آخرین دیدار خود با رئیس و اعضای مجلس خبرگان رهبری، "وظایف خطیر مسئولین " را، بنا بر گزارش پایگاه اطلاع رسانی دفتر رهبری، یک بیک چنین  بر میشمارد:

«واقع بینی و دیدن نقاط مثبت فراوان در كنار برخی نقاط ضعف»، «افتخار به نسل جوان مؤمن و انقلابی»، «استفاده از ظرفیت های بی شمار داخلی و ملی»، «غفلت نكردن از دشمنی دشمنان»، «مرزبندی صریح و شفاف با جبهه استكبار»، «نترسیدن از دشمن»، «تكیه به مردم و تقویت حركت جهادی»، «حفظ و تقویت وحدت ملی»، «توجه به فرهنگ دینی و انقلابی»، و «گفتمان سازی»، از وظایف خطیر مسئولان نظام در سطوح مختلف است.

حضرت ولایت نه تنها خود را از مسئولیت پذیری مصون میسازد بلکه اعضای خبرگان را نیز مصونیت از مسئولیت می بخشد. قدرت قانونی نظارت بر رهبری را از خبرگان صلب میکند و قدرت نظارت بر مسئولین را بدانها واگذار میکند. خداوند خامنه ای، که فرمانروای کل و نهایی جامعه است، جامعه ای که هیچ چیز در آن بگردش در نیاید مگر به امر او، جامعه ای که تنها تصمیم گیرنده و تنها سخنگوی ملت، هیچکس دیگری نیست مگر خداوند خامنه ای، فارغ از هر گونه مسنولیتی ست. او نه مسئول خوشامدگویی به تحریم های اقتصادی ست و نه مسئول ادامه غنی سازی هسته ای بهر قیمتی، که نهایتا اقتصاد کشور ورشکسته  و جامعه را بسوی فسا و تباهی کشانده است. او نه مسئول کاهش 70 درصدی پول ملی  و سربه آسمان کشیدن ارزش ارز و طلا، غارت های بزرگ میلیاردی، تورم 40 درصدی، بیکاری 25 درصدی، کاهش سرمایه گذاری داخلی و خارجی، افزایش فقر و عقب ماندگی و سر انجام فرو افتی 7 درصد رشد سالیانه  به چیزی نزدیک به 6 درصد زیر صفر، هیچیک ربطی، نه به "رهبر معطم " دارد و در واقع نه به مسئولینی از جمله محمود احمدی نژاد و گروه مافیایی زیر فرمان او.

این بدان معنا است که آنجا که آزادی نیست همچنانکه ملاحظه شد مسئولیت هم وجود ندارد. مسئولیت تنها میتواند در آزادی زاییده شود. "آزادی مسئولانه " در نهایت چیزی نیست مگر اطاعت و فرمانبری. آزادی مسئولانه از همان نوع مسئولیت  هاست که حضرت ولایت کمی بیش در دیدار با خبرگان رهیری بر شمرد، مثل «واقع بینی و دیدن نقاط مثبت فراوان در كنار برخی نقاط ضعف». اینجا مخاطب حضرت ولایت کسی نیست مگر فرمانبر، کسی که مسنول است و اطاعت میکند. باید از این خبر دهد و نه از آن.

این جاست که سگ ززد برادر شغال میشود. حسن روحانی همانقدر بنده و فرمانبر است که همه آنانی که یو غ شریعت را بگردن خود انداخته و از آن جهت حق بر مردم یافته اند. آزادی مسئولانه یعنی آزادی در فرمانبری. حسن روحانی، نمیتواند در دامن حوزه های علمیه پرورش یافته باشد و «خود فرمانبر» و یا «خود آئنین،» یعنی آزاد باشد. چراکه «خود فرمانبر» هرگز خرقه زهد بگردن نمی افکند و تن به عبودیت و بندگی نمیدهد. مثل روحانیون راه کمال را در عبودیت و بندگی نمیجوید. فرد آزاد فرمانبر نیست و از هیچکس جز خود فرمان نمی گیرد، چون تنها او ست که مسئول است. فرد آزاد، فرمانبری را دون شان انسان میداند. بی جهت نیست که اسلامیست ها دشمن آشتی ناپذیر آزادی اند. چه فرد «خود فرمانبر» مستقل است نه "مقلد " نه  تابع و نه پیرو.  در پی تغییر وضع موجود برای کشف مرزهای جدید آزادی ست و ساختار یک جامعه آزادی و انسانی.  تنها «خود فرمانبر» است که می تواند مسئولیت بپذیرد، چون ذاتا اندیشمند و خرد ورز است و با بکار بست آنها ست که راه خود را میجوید. بهمین دلیل وقتی رئیس جمهور از آزادی مسئولانه سخن میگوید در واقع درخواست فرمانبری از فرمانبران میکند. محروم ان از آزادی. اما، نسل آینده به نسل «خود فرمان» بران به نسل آزادگان تعلق دارد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmai.com