۱۳۹۲ مهر ۵, جمعه

طبل توخالی




سر انجام پای پاک رئیس جمهور حکومت ولایت، شیخ دیپلمات، حسن روحانی به "خاک شیطان بزرگ " رسید، در حالیکه گمانه زنی ها در باره یک گشایش مهم در رابطه ایران با غرب بویژه آمریکا از جمله دیدار وی با بارک اوباما  رئیس جمهور آمریکا، به اوج خود رسید. البته، وزیر امور خارجه وی، جواد ظریف، پیشا پیش با چندی از دولتمداران از جمله کاترین اشتون، مسئول سیاست خارجی اتحادیه اروپا، و ویلیام هیگ، وزیر امور خارجه انگلیس، ملاقات کرده و کلی دل ربایی نموده بود .  یعنی که زمینه را برای ورود رئیس خود، آماده ساخته و بر کنجکاوی ها هرچه بیشتر افزوده بود که اینبار حکومت اسلامی کدام چهره خود را در مجمع عمومی سازمان ملل به معرض نمایش گزارده و به جهان معرفی میکند؟

در سخنانی که در مجمع عمومی سازمان بین الملل(24 سپتامبر 2013) ایراد نمود، حجت الاسلام و یا شاید بهتر باشد که بگوییم «دکتر» حسن روحانی بر عکس، رئیس جمهور پیشین، محمود احمدی نژاد که هاله نورانی پشت سرش او را در مرکز توجه زندگان دنیا قرار داده بود،  جهان را براه انبیا فرا نخواند و از مدیریت جهانی امام زمان سخنی به میان نیاورد. نه دست به تحریک زد و نه تهدید. اگر چه بعدا نه با انکار بلکه با تایید ابهام انگیز فاجعه هالوکاست، جنجال آفرید، با این وجود. با منشی آرام و متین در مجمع عمومی سازمان ملل ظاهر شد بدون آنکه اعتراض و انزجار ی در برخی بز انگیرد. اما، به انتظاراتی هم که خود به آن دامن زده بود نه پاسخی داد و نه گشایشی هم در مناسبات ایران و آمریکا بوجود آورد و گویا برغم میل درونی از روی در روی قرار گرفتن با رئیس جمهور آمریکا، اجتناب ورزید. شاید، مباد که از "اختیار تامی " که "رهبر معظم انقلاب " بوی اهدا کرده بود سوء استفاده نموده و سبب رنجش حضرت ولایت را فراهم آورد. یعنی که نه حسن روحانی بلکه هر رئیس جمهور دیگری باید هراس رهبر و  ولایت پرستان  را در دل داشته باشند: دست دادن با «رئیس جمهور آمریکا»؟ چه مصیبتی که ببار نخواهد آمد.   جواب آیت الله های قم و بیت راهبری را چه خواهد داد. چگونه ممکن است دست های پاک حجت الاسلامی با دست های آلوده یک آمریکایی  تماس پیدا کند؟ شاید هم روحانی هراس کفن پوشان و قمه زنان را در دل گرفته بود.

چنین بنظر میرسید که رئیس جمهور بیشتر در اندیشه راضی نمودن سردار نقدی، سردار سر لشگر جعفری، فرمانده سپاه پاسداران، سردار سلیمانی فرمانده معروف سپاه قدس و یا سر لشگر فیروز آبادی، رئیس ستاد ارتش، قراول ان ولایت  بود تا صعود بر قله شجاعت و شهامت.  معروف است که سردار جعفری در بحثی با احمدی نژاد درگیری پیدا میکند و یک سیلی سخت و جانانه ای  به صورت او مینوازد.. سردار نقدی در تفسیر «نرمش قهرمانانه» (رهنمود ولایت برای نشان داد راه در دیپلماسی جهانی) گفته بود "مذاکره برای نابودی اسرائیل."  روشن است که روحانی نمیتوانست اندیشه ارائه یک راهکار شجاعانه  و عاجلانه در خدمت به منافع ملی، نه ولایت در سر به پروراند تا در تاریخ از او به بزرگی یاد کنند. واضح است: تا ولایت هست، زبونی و بزدلی هم هست.

 از اینرو از سخنانی که رئیس جمهور جدید حکومت اسلامی در مجمع عمومی سازمان بین الملل ایراد نمود، بیشتر بوی ادامه کارزار با "شیطان بزرگ " به مشام میرسید. البته نه با گفتمانی "امام زمانی، " سراسر تهدید و خشونت، افراطی گری و انتقام ستانی، بلکه با روضه مظلومیت و گله و شکایت از ظلم و ستم که بر او و ملت ش رفته است. محتوای سخنان او با آنچه احمدی نژاد بیان میداشت، چندان تفاوتی  نداشت.  اما، آنرا بزبانی که از منتقدین پست مدرنیست ها به عاریه گرفته بود، به نقد سلطه گرایی غرب پرداخت و گفتمان "مرکز گرایی "  غرب را محکوم  نمود. که ارزشهای خود را ارزشهای جهانی می پندارند، و به ستیز و خصومت با دین و فرهنگ اسلامی  میپردازند و بدین ترتیب نظم و صلح جهانی را بخطر میآندازند.  چنانکه گویی که خود به مطلق و نقصان ناپذیر بودن ارزشهای اسلامی باور ندارد و با تمدن غرب، با آزادی و استقلال و خود گردانی فرد سر آشتی و سازش دارد؟ او بر مواضع همیشگی رژیم پافشاری نمود. که بعنوان مثال زمان آن فرا رسیده است که "بومی " شدن هسته ای جمهوری اسلامی را بپذیرید. که غنی سازی حق قانونی ماست. راه حل های نظامی کارآیی خود را از دست داده است. آنگاه از ملت ستمدیده فلسطین به دفاع پرداخت و از "فاجعه انسانی " در سوریه سخن راند. سپس جهان را بسوی  صلح و بشر دوستی، حفظ کرامت انسانی، همکاری و اعتدال و میوه های دلپذیری که ببار میاورد، فرا خواند.

آری، رئیس جمهور چنان سخن میگفت گویی که او از سرزمینی برخاسته است که در آن نه ظالمی هست و نه مظلومی، نه ستمکار ی و ستم کشی  و یا حاکمی و محکومی؛ سرزمینی که  نه از خشونت بویی برده است و نه از بیرحمی و انتقام ستانی، نه از برتری جویی چیزی میداند و نه از جنگ و خونریزی، جهاد و شهادت در راه خشنودی الله، چیزی بگوش ش رسیده است. که وی از جامعه ای برخاسته است بیگانه با فقر و فساد و تبعیض، با خشم و خشونت و کین خواهی، غریبه با زندان و شکنجه و تجاوز به دگر اندیشان، با یکسان سازی جامعه با حکم اجباری حجاب و  اطاعت از احکام شریعت اسلامی. که او از سرزمینی  میآید که برای برقراری  نظم و آرامش در جامعه نه به نیروهای امنیتی و نظامی تکیه میکند و نه آنرا بکار گیرد برای  سلطه جویی و سلطه افکنی. که او فرهنگی را ارائه میدهد که سراسر صلح است و مسالمت، سراسر احترام به حق و حقوق بشر است و بشر دوستی، چنانکه گویی در دفاع از  کرامت انسان  است که روزانه طناب شریعت را در ملا عام در برابر چشم های پیر و جوان بر گردن متهمین به  دار مجازات میاویزند، تخته شلاق برپا میکنند و در انظار عموم حد شرعی را جاری میسازند . که احکام قصاص و سنگسار قطع اعضای مجرم برای بازداری از ارتکاب جرم و حفظ امنیت و آرامش است که به اجرا در میآید. آری، وی از سرزمینی میآید که خود آنرا چنین می ستاید:

"مردم بزرگ ایران در انتخابات اخیر است؛که با تبلور مردم سالاری دینی و انتقال آرام قدرت اجرائی نشان داد که ایران لنگرگاه ثبات در دریای ناآرامی های منطقه ای است(زیر خط از نگارنده). اعتقاد راسخ حکومت و مردم ما به صلح پایدار، ثبات، آرامش، حل مسالمت آمیز مناقشات و تکیه بر آراء عمومی به عنوان پشتوانه قدرت، مقبولیت و مشروعیت، نقشی والا در فراهم کردن چنین محیط امنی داشته است."

از سراسر این سخنان صداقت و خلوص بیرون میجهد. اگر دستگاه دیپلماسی نظام ولایت عاری از اعتبار است به آن دلیل است که دیپلمات های حرفه ای بخوبی میدانند که بر مردم ایران چه میگذرد. جوشش و خروش مردم ایران در سال 88 و قتل نماد زیبایی و زندگی، ندا، از خاطر آنها زدوده نشده است. هنوز دو رقیب اصلی انتخابات، بدون اتهام، بدون محاکمه در حبس بسر میبرند بدون آنکه از حقوق زندانی بر خور دار باشند.

دکتر صادق زیبا کلام، استاد دانشگاه و تحلیلگر شرایط سیاسی، در توجیه  گفتار و رفتار روحانی در بازی دیپلماسی، میگوید که رئیس جمهور در این سفر زیر خرمنی از "فشار " بوده است هم از درون و هم از بیرون. روحانی نیز میتوانست بسیاری چیزها بگوید، تلخ و سنگین برای یکطرف و وجد آور و خشنود کننده برای طرف داخلی و یا برعکس.  "اما،" وی میافزاید:

"روحاني مي‌دانست كه اصولگرايان تندرو در داخل كشور با همه وجود دارند به سخنراني‌اش در تهران گوش مي‌كنند كه از همان درگاه وي را آماج حملات و انتقادات قرار دهند، بنابراين مجبور بود دست به عصا حركت كند."

وی از علی امینی مذاکره کننده فرار داد نفت با کنسرسیوم بعد از 28 مرداد که در شرایطی مشابه  روحانی قرار داشته است، نقل میکند که  در پاسخ به منتقدین خود گفته بوده است که  «نه آن مقداري بود كه مي‌خواستيم بلكه مقداري بود كه مي‌توانستيم.» بنابراین، با در نظر گرفتن شرایط دشوار و فشارهای همه جانبه، روحانی به آنچه دست یافته است که توانسته است و نه آن چیزی که میخواسته است.

اما، براستی این چه چیزی بود که رئیس جمهور جدید ایران، میخواست؟ سخنان او نشان نمیدهد که هنوز آماده بده بستان باشد، بنظر میرسد که آمده است که بیشتر بگیرد تا چیزی بدهد. این را نیز میتوان تعبیری دانست از "نرمش قهرمانانه." در ایران نیز سخنرانی روحانی بسیاری از بزرگان قم را به وجد آورده بودن و روحانی را بواسطه گفتمان " طلبکارانه " اش برخی از سرداران سپاه  ستودند. معلوم است که آنهایی که باید خشنود نماید، موفق شده است. شاید این ظاهری بیش نباشد. شاید در خفا است که روحانی قرار است که شگرد «نرمش قهرمانانه» را بکار گیرد و بست و بندها را دور از چشم مردم مدیریت نماید. هنوز بعید بنظر میرسد که نظام ولایت به آن درجه از بلوغ رسیده باشد که بتواند به آزادی اندیشه کند، به آزادی بشر. او ترجیح میدهد که در زندانی که برای خود ساخته است بماند.

بنابراین، رئیس جمهور حکومت اسلامی در دنیا تنها رئیس جمهوری ست در جهان که خود، دارای رئیس ی ست بسی  داناتر و توانا تر. از او جهان بخود کم ندیده است. روشن است که آقای روحانی خود را مسئول به ولایت میداند نه  مسئول به ملت. هرآنچه که او در مجمع عمومی سازمان بین الملل بزبان راند، باز تابنده میل و اراده ولایت بوده است  نه  آنچه که از درون او می تراویده است. این محدودیتی ست ساختاری. رئیس جمهور اگر چه با رای نزدیک به 19 میلیون از مردم ایران به ریاست رسیده است، اما تنها یک رای کافی بود که هرگز به ریاست جمهوری نرسد. رئیس جمهور، مهم نیست که چه کسی است. اول وامدار ولایت است. مسند خود را باو مدیون است. اگر میخواهد از اعتمادی بر خور دار باشد، باید پاسخگویی به ولایت پیوسته پا برجا بماند. اگر رئیس جمهور قصد خدمت به مردم را داشته باشد به حمایت ولی فقیه نیازمند است. نه تنها ریاست جمهوری محمد خاتمی شاهدی براین مدعا ست، احمدی نژاد نیز تبلور اراده ولایت بود از آغاز تا پایان. چرا که نظام ولایت نظام فرمانروایی ست و فرمانبری. اگر فرمان نبری هرگز به ریاست نرسی. نظام ولایت، نظام تسلیم است و اطاعت از ولایت. یعنی کسانی که به ریاست جمهوری میرسند  ، باید که ضرورتا زبون و هراسناک، لرزان و مردد باشد، مبادا که مورد خشم ولایت قرار گیرد.

پس رئیس جمهوری که خود را برگزیده ملت میداند باید جرات و شهامت لازم را در جهت حفظ منافع ملت در خود داشته باشد. اگر روحانی منافع ملت را در نظر داشت، و قصد پاسخگویی به خواست واقعی  مردم ایران و جهان را داشت، نه آن خواستی که خود تعریف تعیین کنند بعنوان "خواست مردم. " از اراده و خواست مردم مبنی بر غنی سازی هسته ای چنان سخن گویند که اگر به آن نرسند جان به جان آفرین تسلیم میکنند و یا آنکه نان روزانه شان بدان بستگی دارد. مردم ایران امروز به تجربه در یافته اند که جریانات هسته ای بجز سیه روزی و تیره بختی چیزی دیگری برای آنان ببار نیاورده است و شرایط را هر چه بیشتر سخت و دشوار کرده است برای رویش رهایی و آزادی.

چه میشد اگر روحانی حقیقت را بزبان میآورد که دست یابی به تکنولوژی هسته ای و فن آوری غنی سازی در نظر اقتصاد دانهای مستقل داخلی و خارجی، تهی از توجیه اقتصادی ست و مقرون به زیان و ضرر است. خواست ملت آن است که زیان بس. تعلیق غنی سازی و الغاء تمام تحریمات بدون درنگ و بر آوردن  نیاز های هسته ای مردم ایران؟

وای چه خاکی باید بر سر گیرد رئیس جمهور حقیقت گو؟ بهتر است که به وطن باز نگردد و به پناه جویان ایرانی به پیوندد. پس بر سر غرور ملی چه آمد؟ آبرو و حیثیت کجا رفت؟ پاسخ حسین شهید و مظلوم را چه کسی میدهد؟ اما، همیشه میدانیم که گشایش با امام عچ است. او میبیند، شاهد است که چه ستمی بر ملت ایران که پرچم اسلام را بلند کرده است میرود. بنابراین؛ بمنظور آنکه رئیس جمهور حقیقت را بگوید، باید که درون مایه ای سخت و آهنین داشته باشد. فعلا رئیس جمهور ما، چیزی نیست مگر طبل توخالی.  

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com




۱۳۹۲ شهریور ۲۹, جمعه


«نرمش قهرمانانه» یا حرکت مذبوحانه؟





«نرمش قهرمانانه،» جدیدترین راهبرد خداوندگار خامنه ای در مصاف و رو در رویی با غرب برهبری شیطان بزرگ، امریکا، مثل توپ در جهان ترکید.  تعبیر و تفسیر گردید که نشانی ست بر پایان دوران ستیز و خصومت و آغاز دوران تعامل و مسالمت در نظام ولایت. چرا که نه ؟ چه اشکالی دارد از این رو به آن رو شدن؟ اراده ارباب دیروز بر نواختن بر طبل تو خالی بود و تهدید و تحریک، تنش و تشنج و تیره ساختن روابط با غرب تا بتواند سکوت و خاموشی را در داخل بر قرار نموده،  ریشه «نه گویان» را بر کند و نهادینه سازد نظم اجتماعی را بر اساس شریعت اسلامی: تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت.  امروز اراده ولایت بر پذیرش چیز دیگری قرار گرفته است.

چه اهمیتی دارد از این رو به آن رو شدن. مگر حساب و کتابی وجود دارد. مگر مسئولی  هست و  پاسخگویی؟ آنچه مهم است آن است که ولی فقیه دانا و توانا ست. او مالک و ارباب است. آیا رعیت ها میتوانند تدبیر و تعقل ، قصد و نیت ارباب را به سوال بکشند؟ یعنی ولی فقیه، موجودی ست آسمانی و رها از هر بندی. او هرچه میگوید و در هر زمان میگوید، آخرین حرف را میگوید. هم اکنون، نوبت رسیده است، ه به «نرمش قهرمانانه،»  نرمشی لبریز از ایمان و اعتقاد، مردانگی و جان نثاری در پای ولایت. چه ایرادی ست که این صفات اسلامی را در عرصه جهانی به نمایش گذاشت؟ ولایت سر انجام به این نتیجه رسیده است که از راه های انحرافی هم میتوان به "راه مستقیم " گام نهاد.  فرض که از «نرمش قهرمانان» قبلا سخن هم ولایت فقیه بزبان آورده باشد، چرا هرگز آنرا بکار نبست تا زیر بار تحریمات اقتصادی به زانو در نغلتد؟ تحریماتی که ابعاد ویرانگر آن به تدریج خود را نشان میدهد و آژیر یک طوفان عظیم و تکان دهنده را به صدا در آورده است.

البته که دیر زمانی ست، مردم ایران در انتظار چنین لحظه ای بوده اند و خوب میدانستند که دیر یا زود فرا خواهد رسید.  و رسید، لحظه ای که "رهبر معظم انقلاب " نیز همانند پیشکسوت و آموزگار و ارباب خود، مجبور خواهد بود که "جام زهر " را نوش جان کند و از غنی سازی دست بردارد و و در و پیکر را بر روی بازرسان باز نماید. اما، بدرستی معلوم نیست که «نرمش قهرمانانه» برای کشتی گیری که پشتش بدست  حریف به خاک رسیده و ضربه فنی شده است، چه سودی در بر دارد؟ «نرمش قهرمانانه» را نیز میتوان با نوشداروئی مقایسه نمود که رستم برای شفا ی فرزندی میخواست که با دست خود بخاک و خون کشیده بود.

حضرت ولایت، اما، خداوندی نه تنها جلوه الله است، یکتا و یگانه بلکه ساحری ست بزرگ. «نرمش قهرمانانه» چیزی نیست مکر آن برگ جادویی که شب را به روز تبدیل میکند و روز را به شب و به چشم بهم زدنی حقیقت را وارونه مینماید، چنانکه گویی دست کشتی گیر بازنده است که داور بعنوان پیروزمند بالا برده است. باید بخاطر بیاوریم که امام خمینی قصد آن داشت که با نوشیدن "جام زهر " به شکست در فتح قدس از راه کربلا و برانداختن کفر و باطل، اعتراف کند. امام قطعنامه صلح را نه در قدس بعنوان فاتح بلکه در جماران از سر ضعف و ناتوانی امضا نمود. اما، این حقیقت تلخ موجب ی نبود که آیت الله ها و حجت الاسلام های حاکم، شکستی بزرگ را- در ادامه هشت سال جنگ بیهوده به قیمت بخاک و خون کشیدن صدها هزار انسان و تخریب و  ویرانی کشور- بر فراز منبر های خطبه خوانی، "دفاع مقدس " نخوانند و "پیروزی شگفت انگیز " توصیف نکنند. در آئین اسلام نه تنها دین، قدرت است و قدرت، دین، شکست نیز پیروزی است و پیروزی، شکست. مگر نه اینکه امام حسین هم در شکست به پیروزی رسید؟

پایگاه اطلاع رسانی بیت رهبری، گزارش میدهد که:

"رهبر معظم انقلاب (در دیدار فرماندهان و پرسنل سپاه پاسداران )تأکید کردند آینده درخشان انقلاب حتمی است اما تحقق دیر یا زود آن بستگی به عملکرد ملت و مسئولان دارد اگر متحد، مستحکم و مصمم باشیم این آینده زودتر محقق میشود و اگر دچار تنبلی، خودخواهی و مشکلات دیگر شویم دیرتر به سراغمان می آید."

در اینجا برغم مهارت و زیرکی ولایت در وارونه سازی حقایق، بوی گند شکستی مفتضحانه از کلام خداوندگار خامنه ای به مشام میر سد. چه اگر 34 تدبیر و تعقل فقهی، 34 سال برقراری نظم شریعت با ابزار شمشیر و خشونت، انقلاب "درخشیدن " گرفته و خیالبافی های "رهبر معظم انقلاب " در باره حقانیت آئین جها نگیر اسلام، واقعیت یافته بود، حضرت ولایت درخشش انقلاب را به آینده موکول نمیگردید. شاید این یاد آوری لازم باشد که اگر مشتاق فهم کلمات سحر انگیز خداوند خامنه ای باشی باید همیشه آنرا وارونه بخوانی تا حقیقت را مکاشفه نمایی. بدین ترتیب «نرمش قهرمانانه» را باید یک حرکت مذبوحانه خواند، در پنهان ساختن تخریب و یرانی و زیان و خسارت های جبران ناپذیری که سیاست بیگانه ستیزی و غنی سازی هسته ای ببار آورده است، شکستی که برغم تشدید فقر و محنت و تنگدستی و در جا زدن و عقب ماندن، ابعاد آن غیر قابل تخمین است. چه تحریمات اقتصادی، نظام ولایت را هرچه بیشتر به یک نظام مافیایی تبدیل نمود ه است. دور زدن قوانین بین المللی به تشکیل باندهایی در درون و بیرون دولت با شرکت بیت رهبری و سپاه پاسداران، انجامیده است، باندهایی که دست به غارت های میلیاردی و چپاول ثروت ملت، زدند. تحریمات، فقط اقتصاد کشور را با خطر فرو ریزی روی در رو نساخته است، بلکه سبب شده است که یک جامعه دینی در سراشیب تباهی اخلاقی نیز بغلتد. که در کل یک جامعه را بقساد بکشاند.

شکم گرسنه نه خدا می شناسد و نه اخلاق. خوب و بد دیگر معنی ندارد. هرجا که فقر هست، شر هم هست، زشتی  و پلیدی هم هست، جنایت است و سرقت و راهزنی. نه تنبیه و مجازات بازدارنده بذهکاری ست و نه بر انداختن طناب شریعت به گردن "متهم " در ملا عام بطور روزانه. معلوم است که در تاریکی مار و مور و موش  حکومت میکنند، خانه را از بنیان ویران میسازند. چه اخلاقی، چه احکامی، چه شریعتی، چه تقدس و زهدی. زیر قبای فقیه مگر میتوان چیز دیگری جز خدعه و نیرنگ هم  یافت؟

«نرمش قهرمانانه» را باید پوششی خواند بر شکست 34 سیاست غرب ستیزی و آمریکا هراسی، محور اصلی گفتمان ولایت و حلقه تنگ اصولگرایان ولایت پرست. در هشت سالی که گذشت ، نظام برهبری ولایت و ریاست، با ابزار مناقاشات هسته ای خصومت و ستیز خود را با غرب به اوج خود رساند. چه خوشامدگویی ها که ولی فقیه ورئیس جمهورش، احمدی نژاد به تحریمات اقتصادی، نگفتند و پایکوبی نکردند. چنان به استقبال تحریمات شتافتند، گویی که عنقریب اقتصاد مقاومتی به آن شکوفایی خواهد رسید که جهان را شگفت زده خواهد کرد، بویژه که مدیریت امام زمان هم در کار بود. آنگاه رهبر معظم خون مردم را در شیشه فرو کرد که یا مرگ و یا غنی سازی هسته ای. که حق ماست و منظوری جز صلح و مسالمت نداریم، سخنانی آتشین که همیشه به شعار «مرگ بر آمریکا» دامن میزد، شعار ی که خبر از نفرت میدهد و دشمنی، از جنگ نه از صلح. جهان نیز به لفاظی ها و ماهیت حیله گر ولی فقیه پی برده و بخوبی میدانستند  که تنها یک او ست که روابط یک کشور را با کشورهای دیگر تعیین و تعریف میکند. مذاکره کننده گان هسته ای ایران عروسکهایی بیش نبودند و همچون عروسک هم مینمودند. دیپلمات های جهانی هم بخوبی از این امر نیز آگاه بودند و هرگز آنها را به جد نمیگرفتند.

 از این روی ست که خداوندگار خامنه ای  دست به فرا افکنی میزند و مسئولیت وضع موجود  را بر دوش  مردم و مسئولین انتقال میدهد و تحقق درخشش "انقلاب " را وابسته به "عملکرد ملت و مسئولین" میخواند، نه اراده و میل بی چون و چرای ولایت. چنانکه گویی این مردم بودند که بر منبر، خطبه ی تهدید به خشونت و بکارگیری شمشیر، خوانده بودند؟ خوشامد گویی به «نرمش قهرمانانه» از سر ضعف است و استیصال، وگر نه مردم هرگز خطبه خونین حضرت ولایت را در 25 خرداد 88 از خاطر نمیبرند، تاریخی که خداوند خامنه ای دروازه دوزخ را گشود و جانوران درنده و اژدهایی که از دهانشان آتش شعله میکشید بسوی مردم گسیل داشت. چه طعمه ها که بچنگ و دندان نگرفتند. هنوز تعدادی بسیاری از «نه گویان» در زندان بسر میبرند. این نه ملت بلکه ولایت بوده است که نیاز به غنی سازی هسته ای داشته است. اکثر کارشناسان اقتصادی و انرژی بر آنند که دست یابی به فن آوری هسته ای توجیه اقتصادی ندارد، نظری که به دشواری میتوان با آن به مخالفت برخاست.


«نرمش قهرمانانه» بدون شک وقتی در مناقشات هسته ای کارگر افتد که حضرت ولایت برغم تمام مبالغه گویی هاو لفاظی های رنگ و رو فته  در باره خفظ اصل و اصول انقلابی و  "ظلم ستیزی " و "پرهیز از ظلم -" که باید وارونه خوانده شوند،د آماده باشد که گامی بسوی گذشته ای بردارد که 8 سال آزگار آنرا برگ ننگ آمیز دیگری در تاریخ ایران خوانده و بر آن نفرین و لعنت فرستاده است. بدون بازگشت به زمانی که اقای روحانی خود با غرب توافق نامه ای را مبنی بر تعلیق موقت غنی سازی هسته ای امضا نمود، نمیتوان انتظار پایان مخاصمات را داشت. البته که ولایت میتواند به تدریج این گام را بردارد و در بین راه بار دیگر به میمون رقصانی بپردازد. بی تردید هزینه ی بزرگتری را باید در آینده بپردازد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



۱۳۹۲ شهریور ۲۶, سه‌شنبه


کیفر خواست علیه الله




زمانی بود که ایرانی آن هنگام که زیر بار ظلم و ستم فرو میریخت. درمانده و عاجز میماند. مایوس و نا امید میگشت، به خالق یکتا و یگانه، الله، پناه میبرد. از او میخواست و امیدوار بود که داد او را بستاند، حق را به حق دار بدهد و سرانجام عدالت را بر قرار گرداند. هم اکنون که الله خود حاکم گردیده است، به کیست که ایرانی میتواند پناهنده شود؟ به پیشگاه کدام خدا است که باید شکایت خود را ببرد؟

  چه پوچ و نا امید کننده است برای ایرانی اگر در چهره ی این واقعیت بنگرد: که
اجرای قوانین الهی است که به بی قانونی انجامیده است. که این شریعت و سنت الله و ارزشهای  اسلامی ست که هم اکنون برسر نوشت ایرانی حاکم گردیده است. ایرانی امروز با خود می اندیشد که کجاست آن الله که من با نام او آغاز می کنم و او را بخشنده و مهربان میخوانم؟ این کدام الله است که اجازه میدهد، که به جرم محاربه با خدا، بهترین، شجاع ترین پاک ترین فرزندان این خاک و بوم را بدار بیاویزاند؟ آن کدام الله است که از نظاره ی بدار آویختن انسان ها، تنبیه و مجازات، شکنجه و ضرب و شتم آنها، راضی و خشنود میشود؟

رسانه های ارتباطاتی از رنج و درد و شکنجه مادر و پدر، و خانواده ی احسان فتاحیان در وا پسین لحظات زندگی فرزندشان که در چنگال کشنده ماموران الله گرفتار بود، خبر میدهند. میگویند که وقتی همه مجرا های اجرائی، قانونی و عرفی را بروی خود بسته دیدند، به بیت رهبری پناه بردند. امید به بخشایش نداشتند، تنها تقاضا داشتند مرگ جگر گوشه شان را به تعویق بیاندازند، تا شاید که به ثبت برسد که او مرتکب جرمی نشده است که سزاوار مرگ باشد. همچنانکه وکیل وی آقای احمد سعید شیخی اعلام نموده است که مالکیت بر اسلحه تا محاربه، فاصله ایست طولانی. داشتن اسلحه ممکن است جرم باشد که در قانون مجازات آن تا یکسال حبس بیشتر تعیین نشده است (نقل به مضمون). امروز ایرانی از خود می پرسد مسئول این جنایات کیست؟ آیا این فتاحیان و هزاران مبارز و قهرمان دیگر همچون او که هم اکنون در زیر پنجه های خون آلود بازجویان دادگاه های "انقلاب " گرفتار آمده اند، قانون شکنی میکنند و یا نظام قضایی و قضات و قاضی نظام اسلامی؟

استبداد سیاسی حق و حقوق فرد را محدود میکند. اما استبداد الهی حق و حقوق انسانی را نابود و حق و حقوق الله را بر قرار مینماید. نظام اسلامی در دفاع از ملت و قانون نیست که بدار میزند، بلکه در دفاع از حق و حقوق الله است که جوانان این کشور را بخاک و خون میکشد: میزند، میکوبد، تنبه و مجازات و شکنجه میکند و به جسم و جان معترضین به ظلم و ستم، تجاوز میکند و زخمهای التیام ناپذیر وارد میسازد. اگر استبداد سیاسی مرتکب خشونت میشود، استبداد دینی مضاف بر خشونت، دچار خشم و بیرحمی و کین خواهی نیز میشود. آنچه از سپاهیان دین، از جمله بسیجیان و گارد های ویژه و نیروهای انتظامی بچشم میخورد، خشم است و بیرحمی. بسیجی به قربانی خود رحم نمیکند. با توم خود ش را که بر فرق و بدن مردم معترض می کوبد اما، همراه خشمی و نفرتی عمیقتر. او میزند که مقاومت قربانی خود را در هم شکند و او را به تسلیم وا دارد. که معترض را از کرده خود پشیمان سازد. او میزند که انتقام نافرمانی را بستاند. تردیدی ندارد که خشم و خشونت و بیرحمی او را الله تایید و تصدیق میکند. تنها بنام الله است که میتوانی شمشیر خود را بر هر گردنی فرو آوری- بویژه گردن های برافراشته، گردن هایی که در برابر هیچ خدایی حتی الله، هرگز خم نشوند.

آری بسیار غم انگیز است که ملجاء و پناه ایرانیان خود منشاء ظلم و ستم است، منشاء تاریکی و سیاهی. وقتی الله، خود حاکم است، دست به دامن چه کسی میتوان شد؟ بازماندگان کشتار های  سالهای 60، قتل عام در زندانها در سال های 67-66 ، قتل های زنجیره ای و خانواده هایی همچون فتاحیان که باید ناظر خاموشی فرزندان شان باشند به کیست که میتوانند شکایت کنند؟ غم و اندوه آنان را کدام خدا تسکین میدهد؟ آیا آه و ناله های درد انگیز آنها را میشنود؟  مگر الله    توجیه گر نظم و انضباط و اخلاق اسلامی نیست؟ مگر قصاص و سنگسار، شلاق و تازیانه،از احکام جاری نیستند؟ مگر جهاد و شهادت، جنگ و خونریزی و ریختن خون دیگری تا آخرین قطره خون خو،د تکلیف و وظیفه الهی نیست؟ تباهی و انحطاط در این نیست که امروز خشم و خشونت حاکم است بلکه در آن است که خشم خشونت، توجیه الهی دارد، که از زهد و تقدس و الله ست که بر میخیزد. مگر ممکن است که بازجویی که   هستی و نیستی، جان و زندگی انسانی دربند رد در دست خود گرفته است، مراسم وضو ی خود را بجای نیاورده و در سجده های طولانی مراتب حقارت و خواری خود را به عرض الله نرسانده باشد؟ نماینده ولی فقیه، حجت الاسلام سعیدی در تودیع حکم انتصاب سر لشگر جعفری، به مقام ریاست کل سپاه پاسداران، از تحولات کیفی در سپاه پاسداران سخن راند و نشانه ی آنرا پیشرفت در زهد و تقوای و خواندن نماز نافله شب، اعلام مینماید (خبرنامه آفتاب، شهریور 11، 86).  در ایمان سربازان الله، از خامنه ای و احمدی نژاد گرفته تا بازجو و بسیجی نباید کوچکترین تردیدی داشت، چه اگر ایمان به الله و احکام الله نبود هرگز، نمیتوانستیم شاهد چنین خشم و خشونت و بیرحمی، شاهد نظمی که بر اساس کین خواهی برقرار گردیده است باشیم. اینان همان هستند که میخواهند باشد، متعهد به اصل و اصول اسلامی، تسلیم و اطاعت، تقلید و پیروی. بنابراین، امروز چه کسی بجز الله را میتوان مسئول شناخت؟ مگر بجز حکم و احکام الله حکم و احکام دیگری هم حاکم است؟ آیا میتوان تصور کرد که آیت الله ها و حجت الاسلام ها و کار گزارن اداری شان به چیز دیگری جز دفاع از حق و حقوق الله، اندیشه کنند؟  چه غم انگیز و اندوهبار، مایوس و نا امید کننده است که امروز باید الله را مسئول بدانیم و کیفر خواست را باید علیه الله صادر کنیم. 

 
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

۱۳۹۲ شهریور ۱۸, دوشنبه

حرمت شکنی روحانیت






هنوز بسیاراند، آنانی که رابطه ی دین را با "دینکار "  یا اسلام را با مسلمان  و یا باور را با کنش آدمی، انکار میکنند. بعضا، ولی فقیه، آیت الله خامنه ای و پیروان وی را چیزی کمتر از جنایتکار بشمار نیاور اند. اما بندرت اتفاق میافتد که کنش او را نسبت بدهند، به آئین اسلام، به اصل و اصول و احکام شریعت، دینی که بدان ایمان دارد و سراسر زندگی خود را در خدمت سروری و سلطه آن بکار گرفته است. گویی که کیستی و چیستی، ولی فقیه، علما، فقها، مجتهدین و مقلدان آنان،  چندان ارتباطی با ارزش ها و باورهای دینی شان، ندارند.

باین حساب  باور به یکتایی و یگانگی الله، که «او هست و بجز او کسی دیگری نیست.» یا آنکه الله، "اکبر " است چه ربطی دارد به آدم کشی، به کین خواهی و انتقام جویی، به تجاوز و شکنجه و بازجویی و بیرحمی؟ هیتلر هم میکشت، استالین و صدام حسین، هم. استبداد و سرکوب، مقوله هایی هستند بر خاسته از خواست قدرت و نه از خدا و نه از دین. شر از فرد و افراد آدمی بر میخیزد، نه از دین. دین، بد نیست. بذهکار نیست. دینکاران، بد هستند. بدکاران را باید طرد نمود.  دین چیزی است دور از آلودگی های بشری. حال بعضا، از آن استفاده ابزاری میکنند برای کسب قدرت و ثروت، و به دین شهرت بد میدهند. یعنی که بگذار که دین همانجا بماند که بوده است. بهتر است که پای دین را به میان نکشیم.

تحلیل گری که ادعا میکند که "مردم از خامنه ای متنفرند،" او را از نظام ارزشی که بدان باور دارد جدا میسازد و نا خواسته باور مردم را مبنی بر جدا ساختن دین خود از حکومت، مقدس و مطهر و عطرناک بودن اولی و بدی و زشتی و پلیدی دومی را مورد تایید قرار میدهد. تحلیلگر دیگری نه تنها حرمت روحانیت را نگاه میدارد بلکه بار مسئولیت را از دوش خامنه ای بر شانه های سپاه پاسداران انتقال میدهد. درند گانی را گرداننده صحنه سیاسی تلقی میکند که خود در دامن روحانیت پرورش یافته اند. در نهایت خام اندیشی، نهاد روحانیت را با بیش از سی صد سال تاریخ و نفوذ عمیق در فرهنگ و خلق و خوی جامعه به حاشیه میراند و احمدی نژاد را تحمیل سپاه پاسدار ان بر ولایت فقیه قلمداد میکند و از خامنه ای شاه سلطان حسینی دیگری میسازد.
 
  رژیم ولایت البته به تجربه نشان داده است که دین چیزی جز خواست قدرت، و ولایت چیزی جز جلوه ی الله، نیست. واقعیت آن است که در دین اسلام نمیتوان مقوله ای یافت که سیاسی و از مقوله قدرت منشا نگیرد. که احکام شریعت، چیزی جز قواعد و مقررات اسارت و بندگی و برقراری نظام فرمانروایی و فرمانبر ی نیست. ولی فقیه نیز به تبعیت از دوران رسالت، تسلیم میخواهد و اطاعت مطلق از فرمان و اراده ی الله. صاحبان دین و  قدرت  برای فهم شرایط موجود و وقایع سیاسی، مبارزات و رقابت هایی که در جهت خواست قدرت صورت میگیرد، به تاریخ رسالت و دوران امامت علی و یاران و انصار آنان، روایات و احادیثی که از آنان بجا مانده است باز میگردند، اقتداری که سپاه پاسداران فاقد و عاری از آنند. از همین روی ست که  بارها باند احمدی نژاد را با ظهور "خوارج " در دوران امامت علی، مقایسه مینمایند. برای توجیه و یا نفی سیاستها و تصمیم گیری ها و تدابیر و مدیریت ها، مشکلاتی که به وجود میآید، مذاکرات و معاملات و مصالحه هایی که در پشت پرده صورت میگیرد، به وقایع تاریخ رسالت و احکام و آیه هایی که بر پیامبر اسلام نازل گردیده است رجوع میکنند. "فتنه،" واژه ای ست قرآنی. جنبشی است شیطانی علیه حکومت "حق و عدالت."

 اما بعضا اصرار دارند که خون هایی که در رژیم دین برهبری خمینی و خامنه ای ریخته شده است، به پای دین و آموزش های الله نوشته نشود. گویی که نظام ولایت، نظام حوزه ای، آیت الله ها و حجت الاسلام ها شاخ و برگ خشک و پژمرده و میوه ی تلخ یک درخت تنومند، درخت اسلام نیستند؟ با این وجود  نظم موجود، نظمی که بر اساس تسلیم و اطاعت مطلق بر قرار گردیده است لزوما نه قرآنی خوانده میشود  و نه سازگار با اصل و اصول دین اسلام. اسلام خمینی و خامنه ای هرچه هست "اسلام راستین " نیست. بدرستی روشن نیست که اگر اسلام راستین از آیت الله ها و حجت الاسلام های مجتهد و عالم و فقیه بر نمی خیزد از چه کسی بر میخیزد؟ اگر خواست قدرت از دین، یعنی اسلام بر نمی خیزد، چه چیزی بجز دین میتواند مظهر قدرت باشد؟ در جامعه ای که قشری بنام روحانیت بر فرهنگ و سیاست سلطه افکنده است، نمیتوان به الگو های آشتی  دین و قدرت و روابط مسالمت آمیز شان امیدوار بود.

واقعیتی تاریخی است که الله، رسول خود را به جهاد و شهادت، انتقام و خونخواهی علیه آنان که به یکتایی و یگانگی او شک و تردید بخود راه دهند، توصیه و آنها را از تکالیف شرعی مسلمانان تعریف نموده است . پیامبر اسلام نیز از کشتار مشرکان  و منافقان هیچ دریغ نداشته است. در دوران کوتاه ده ساله رسالت، محمد بیش از 60 بار دست به لشگر کشی زد و در دفاع از وحدت الله از فرود آوردن شمشیر بر هر گردنی، ذره ای تعلل و کوتاهی ننمود. بنا براین، در دوران رسالت باور و کنش پیامبر اسلام با هم یکتا و یگانه و جدا شدنی از یکدیگر نبودند. همان تراویده است که در کوزه بوده است. اگر ما ایرانیان بیش از هر جامعه ی دیگری سر بزهکاران  را بر چوبه های دار در معابر عمومی میبینم، به آن دلیل است که نظام کیفری حاکم ناشی از شریعت اسلامی ست. مجرم به آن دلیل به دار آویخته نمیشود که به جامعه و جمع، خسران و زیان وارد آورده است بلکه به آن دلیل که با الله به "محاربه " پرداخته است. میتوان حدس زد که بازجوی ولایت فقیه بسیار سخت گیر  و خشن  و بیرحم تر از بازجویان شاهنشاهی ست. بازجویان ولایت، دارای ایمانی راسخ به یکتایی و عظمت و شکوه الله دارند. آنها دارای وجدانی آسوده هستند. چون فقط گوش به ندای احکام شریعت فرا دهند. حتی میتوان میزان بیرحمی و خشونت بازجو را با خدشه ناپذیری ایمان وی به اصول دین، مورد سنجش قرار داد. وقتی بر این اصل باور راسخ داری که «او هست و بجز  او کسی دیگری نیست.» تنها الله را ناظر اعمال خود میدانی. وجدان بازجو ندای الله را میشنود و نه ناله های درد آلود محکومی که زیر مشت و لگد، له و لو رده، میگردد. افزایش خشونت و بیرحمی ها در زندان ها، بی تفاوتی به حق و حقوق انسانی آنان، تنها میتواند از ایمان نقصان نا پذیر قاضی ها و بازپرس ها و بازجویان به یکتایی الله و احکام نهایی وی، خبر دهد. هیچ طناب داری به گردن مجرم انداخته نمیشود بدون قرائتی از سخنان الله مبنی بر محتوم بودن اجرای کیفر الهی.

در اینجا انتظار آن نداریم که مردم از دین و ایمان خود دست بکشند، اما وظیفه مند هستیم که حقیقت را بیان بداریم. هر چند تلخ باید صریحاً بگوییم که عبادات روزانه و روزه گیری و زیارت و نذر و نیاز ارتباطی به خدا پرستی به تقوا و پرهیزکاری ندارد و لزوما هم به رفتار و گفتار و پندار نیک ، نمی انجامد. که احکام شریعت، احکامی که بر اساس آن روحانیت حکومت خود را بر قرار ساخته است، بدون استثنا، احکامی هستند که عقل و خرد انسان را به زنجیر میکشند و آزادی و خود مختاری و خود گردانی را به دار مجازات میآویزند. زنان اگر مورد حمله ی حیوانات وحشی قرار میگیرند به آن دلیل است که چشمان شان  را غیرت و تعصبی که روحانیت در ذات آنها نهاده است نا بینا ساخته است. چرا که آنان به دروغ و از روی فریب و ریاکاری، حجاب را با عفاف و عفت یکی میدانند. چرا که حجاب ابزار سرکوب و برقراری کنترل است، نه به عفت ربطی ندارد و نه به عفاف. زن اگر بخواهد به بیراهه برود، در زیر پوشش حجاب بهتر میتواند زشتکاری ها را بپوشاند. حجاب ارتکاب به خیانت را صد ها بار سهل تر میسازد. پس از سی سال حاکمیت حجاب، جامعه دچار چنان فساد و زشتی و پلیدی ای گشته است گویی که آخرت فرا رسیده و نشانه های خروج امام عج از غیبت را براحتی میتوان مشاهده نمود. اما شرایط برای ظهور وقتی آماده میشود که حرمت روحانیت و حجاب و احکام شریعت را بشکنیم و آنها را به نماد اسارت و بندگی و تنفر به خامنه ای را به انزجار از اصل و اصولی که وی بدان ایمان فنا ناپذیر دارد، تبدیل نماییم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۲ شهریور ۱۵, جمعه

زایش خدا: نفی انسان و آزادی





ما، ایرانیان به نبود آزادی خو نگرفته ایم بلکه در آن پا بعرصه وجود گذارده ایم. بنابراین، از آنچه که در سرشت ما نهاده شده است، لزوما آگاه نیستیم. بهمین دلیل از آزادی میگریزیم در این اندیشه که در سوی آن در پروازیم. نبود آزادی  در 34 سال پیش از این نیز آغاز نگردید ه است بلکه تشدید و عمیق تر گردید. به این معنا که ما به دورانی باز گشتیم که "زایش انسان " را بخود ندیده بود،  در نتیجه با آزادی غریبه و بیگانه بود، دورانی که خدا ی یکتا و یگانه، الله  بار دیگر حاکم مطلق بود، دورانی که انسان باید خود را به اراده فنا ناپذیر الله،  تسلیم نموده  و از احکامی که برای هدایت بشر فرستاده است اطاعت مینمود. اگر در اواخر دوران پادشاهی پهلوی، در نتیجه گسترش روابط با فرهنگ غربی، شرایط برای زایش آزادی و انسان آماده گردیده بود، ما در انقلاب 1357، بجای انسان و آزادی شاهد زایش الله بودیم و بندگی، خدایی بزرگترین از همه ی خدایان بزرگ. ما شاهد زایش "الله اکبر " بودیم و "امت " اسلامی. چه مشتاقانه به پیشواز این زایش مبارک شتافتیم. درد اصابت سر خود را با سنگ سخت بعد ها احساس کردیم.

در آن دوران که در ایران، انسان هنوز زاده نشده آخرین نفس خود را بر میآورد، میشل فوکو ، اندیشمند معاصر فرانسوی، یکی از منتقدان مشهور عقل و مدرنیتی به ایران سفر کرد. او از تاریخ ایران بویژه تاریخ "نوسازی " که در زمان پهلوی ها آغاز گردیده بود عمیقا آگاه بود. او خوشبینی خو را نسبت به انقلاب اسلامی، پنهان نمیکرد به آن جهت که بقول او  نه قشر تهی دست و محروم بلکه "یک جامعه، یک فرهنگ" به برنامه نوسازی پهلوی نه میگفتند. او فکر میکرد بازگشت به آغوش اسلام، به نوعی نفسی تازه در کالبد بی جان انسان میدمد، انسانی که در غرب عقل خود را در خدمت قدرت و ثروت در آورده و جامعه را پیوسته بسوی یکسان سازی، به پیش رانده بوده  است. فوکو امیدوار بود که انقلاب اسلامی، به سیاست یک بعد معنوی بیافزاید. او در  گفتمان دینی (اسلامی) اثری از گذشته گرایی و ترس و گریز از مادی گرایی ندیده بود، خصیصه هایی ناشی از دیدگاه خود مرکز بینی غربی. یعنی که هراس از نوسازی نبود که مردم را به کهنه گرایی میکشاند بلکه نتایج خسارت بار مادی و فرهنگی نوسازی خیال پردازنه شاه بود که مورد نفی قرار میگرفت.  او حتی زنده پنداشتن امام و شیهدان و  آنچه خود "مرده پرستی " توصیف میکند، تفکر غربی میخواند که مردگان را جدا و نه در ارتباطی پویا با زندگان می بینند. در توجیه از  مرده پرستی ای که در بهشت زهرا شاهد آن بوده است، قوکو میگوید ایرانیان احتمالا با لبخندی بر لب چنین میگویند:

"ما دست به سوی مردگان دراز می کنیم تا ما را به وظیفه همیشگی عدالت پیوند دهند. مردگان با ما از وظیفه و از پیکاری که اسباب پیروزی او را فراهم می آورد سخن میگوید( فوکو، تهران: دین بر ضد شاه ض 29).

روشن است که فوکو در تحلیل خود از جنبش ضد دیکتاتوری برهبری آیت الله ها و حجت الاسلامها، معیارهایی که برای زایش انسان در قرن هیجدهم بکار گرفته است به حالت تعلیق در میآورد. نه از سرنوشت انسان سخن میراند و نه از آزادی.  که بر خلاف تعبیر او از دیدگاه مرده پرستان، امام پرستی، زنده نگاه داری آنچه پوسیده و نابود گردیده است و ارزیابی خوشبیانه از جنبش اسلامی، بازگشت به گذشته، یا پرستش مردگان با زایش الله و تبدیل انسان به "بنده " همراه بود. خدای اسلام، بویی از انسان نبرده است.چرا که شریعت الله، تنها خواهان یک چیز است "تسلیم و اطاعت." نه شک و نه تردید. نه چند و نه چون- آنچه با آن انسان زایش می یابد-  نه کثرت میخواهد و نه مباینت گرایی، خصوصیات منفی مدرنیتی در منظر فوکو.

فوکو نماند که ببیند که ایرانیان چگونه به اسارت قواعد و مقرارت کهنه و پوسیده شریعت اسلامی در آمدند، و مردان مقدس و نورانی حوزه های علمیه،  نوسازی را در خدمت  زنده ساختن مردگان و مرده پرستی، در آوردند، در خدمت جهاد و شهادت و جنگ با کفر و باطل و استکبار.  بر طبل جنگ سخت نواختند و آنرا "برکت " الهی خواندند.  بسوی فتح قدس از راه کربلا، در راه تحصیل رضای الله لشگر کشی را ادامه دادند. برگردن جوانان کلید طلایی بهشت را میاویختند و در میدان های مین گذاری شده رها میساختند. چه جوانها که به عشق شهادت در اشتیاق زندگی ابدی در کنار حوری های باکره بهشتی، تا آخرین قطره خون خود خون دیگران را نریختند. این فریبکاری های دین مرده پرستان هنوز به منصه ظهور نرسیده بود..

البته فوکو هشیار تر از آن بود که فریفته گفتمان شیفتگان اسلام شود، اما نمیتوان گفت که  او در موقعیتی بود که بتواند فرآیند ظهور اسلام را هنگامیکه به اصل خود بازگشته و قدرت را بدست گرفته است، پیش بینی نماید. چه، با به قدرت رسیدن آیت الله ها و حجت الاسلام ها، بی درنگ احکام شرعی بنیان نظم اجتماعی گردید. یعنی که با آمیختن شریعت اسلامی با شمشیر، فرو غلتیدن جامعه ایران در دامن فساد و فقر عقب ماندگی و مادی و معنوی مضاعف آغازیدن گرفت. یک شبه، جامعه ای سکولار به جامعه ای زیر سلطه شریعت اسلامی تبدیل گردید. شاید شرح چگونگی این تحول ناگهانی همانگونه که در آغازین لحظات تاسیس حکومت اسلامی بوقوع پیوسته است، به روشن شدن مطلب امداد برساند. 

با فرو پاشی نظام استبداد شاهی، کمیته ها بمنظور دفاع از انقلاب اسلامی در محله های بسیاری  از زمین روئیدند.  بسرعت پایگاه ها و پاسگاه های تفتیش و جستجو در دروازه ها و نقاط مختلف شهر، بر پا گردیدند.  ماموران مسلح کمیته، خود رو ها را متوقف  میکردند. سر به درون خود رو میبردند که بدانند سرنشینان شرعا میتوانند در کنار یکدیگر قرار بگیرند؟ حجاب(ها) را نیز بخصوص مورد بر اندازی قرار میدادند. باین دلیل سرنشینان خود رو ها  به پاسگاه ها که نزدیک میشدند وضع خود را مرتب و به دقت بررسی میکردند، مبادا که متخلّف شناخته شوند. وای اگر  دو جوان با جنسیت های مخالف در کنار یکدیگر در چنگال کمیته چیان گرفتار میشدند. بگیر و ببند بود و باز پرسی و بازجویی. ماموران مسلح در داشپورت خود رو را میگشودند و نگاهی در درون آن برای جستن ویدیو و یا نوار کاست میانداختند.  صندوق عقب و دیگر سوراخ سمبه های خود رو را در پی یافتن مشروبات الکلی، می گشتند. در بیشتر اوقات دهان ها را نیز می بوئیدند، چه سواره، چه پیاده.

تا چندین سال حکومت نظامی غیر رسمی برقرار بود. در تهران بزرگ، در تهرانی که شبها از پایین تا بالا در نئون های رنگی میسوخت، بعد از نیمه شب پرنده ای پر نمیزد. این نه تهران بلکه سراسر سر زمین ایران بود  که با برقراری احکام شریعتی به یک زندان بزرگ تبدیل شده بود. چرا که در زندان آزادی در تضاد و دشمنی ، در ستیز دایمی است با اسارت در سلولها و بندگی در دست نگهبانان. به این دلیل است سر تا سر فضای زندان دایم امنیتی ست. باید این و نباید آن کنی. یعنی تنبیه و مجازات است اگر خلاف کنی، چنانکه گویی که در یک جامعه اسلامی زندگی کنی.  نتوانی خرید و فروش و مصرف مشروبات الکلی را ممنوع سازی بر اساس شریعت اسلامی، بدون آنکه بتوانی متخلف را بر تخته شلاق خوابانده و در ملا عام حد شرعی را به اجرا در آوری. یا فی المثل نتوانی حجاب را اجباری سازی. اگر توانایی آن نداری که انواع گشت های ارشادی و انتظامی را به خیابانها گسیل داری تا بگیرند و ببندند و به داخل ون برند، ارشاد کنند و آرایش از چهره زنان با مهربانی، پاک نمایند. از عدالت اسلامی نتوانی که داد سخن دهی اگر دار مجازات در ملا عام بر پا نکنی و طناب شریعت را به گردن مجرم نیاویزی و رعب و هراس در دل مردم نیافکنی.

اگر میشل فوکو، معنویت را در قدرت و سیاست حاکم بر غرب نیافته است، بعید بنظر میرسد که آنرا در زندانی بزرگی بیابد که بر اساس احکام شریعت اسلامی بنیان گذارده شده است، احکامی در ستیز و خصومت با انسان و آزادی. بنابراین هر جا که آزادی نیست، ه نه حقیقتی هست و نه صداقتی و نه اصالتی، هرچه که هست ظاهری ست و فریب و ریاکاری. در چنین شرایطی، چگونه میتوانی به چیزی و یا کسی اعتماد کنی ؟ همه چیز اعتبار خود را از دست میدهد. وقتی که نتوانی به آزادی بیان کنی آنچه که در دل داری ، باید  از آنچه که حقیقت ندارد، سخن گویی، از آنچه کذب است و نا روا- چه ابزار بیان، گفتن باشد یا نوشتن، و یا هنرهای گوناگون دیگر. سر انجام، ناچاریم که بنمایانیم آنچه که نیستیم و بزبان  اوریم، آنچه را که باور نداریم. چه هزینه ای بسیار سنگین دارد زایش انسان، زیستن در آزادی و از خود فرمانبری.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com




۱۳۹۲ شهریور ۸, جمعه

گره هسته ای،
 وسیله است نه هدف،
دینی ست نه سیاسی


داوود هرمیداس باوند، دیپلمات با سابقه دیرینه، حقوق دان و استاد روابط بین الملل در دانشگاه علامه، در گفت‌و‌گو با عصر ایران، اظهار میدارد که "وزارت خارجه می‌تواند گره هسته‌ای را باز کند. " وی در ادامه مصاحبه، عدم پیشرفت در مذاکرات هسته ای را به مدیریت ناشیانه شورای عالی امنیت در عرصه تعامل سیاسی و بین المللی، نسبت میدهد . و از اینکه مذاکرات هسته ای، به روایات گوناگون، به وزارت امور خارجه محول میگردد، استقبال مینماید. چرا که استاد بر آن است که پرونده هسته ای، پرونده ای ست سیاسی و بهمین دلیل باید به وزارت امور خارجه و کادر مجرب آن واگذار گردد.  وی خاطرنشان میکند که این "تغییر " و یا جابجایی مسئولیت ناشی از پی بردن دست اندرکاران سیاست هسته ای به اشتباه خود بوده است. دیدند که سیاست "مقاومت و تهدید " کار نمیکند به "تنش زدایی " پرداخته اند. در این هنگام مصاحبه کننده از وی سوال میکند که:

"شما در حالی بر «تغییر» تاکید دارید که پرونده هسته‌ای در ردیف سیاست های کلان گنجانده می‌شود و دولت آقای روحانی به تنهایی نمی‌تواند تصمیم گیری کند."

اگرچه، سوال مصاحبه کننده تهی از رمز و راز نیست، با این وجود، هرمیداس باوند در پاسخ، میگوید:

"اینکه سیاست کلان چه جایگاهی در نظام تصمیم گیری در ایران دارد، امری روشن و واضح است. اما طرف مذاکره کننده باید اختیار اتی داشته باشد و تا جایی که اصول زیر سؤال نروند، استقلال رای داشته باشد. اطمینان داشته باشید که در صورت تحقق این امر، تیم جدید مذاکره کننده حرف‌های زیادی برای گفتن خواهد داشت."

دیپلمات و حقوق دان کار کشته ای چون استاد هرمیداس باوند، از یکطرف ادعا میکند که از جایگاه "سیاست کلان " در "نظام تصمیمگیری " آگاه ست، از سوی دیگر انتظار دارد که مذاکره کننده گان هسته ای از "ااستقلال رای " برخوردار شوند، چیزی که در قاموس دین اسلام وجود ندارد. رعیت و بنده و فرمانبر نیازی به استقلال رای ندارند. آنها نیازمند "هدایت " اند. شاید  استاد با خود میاندیشد که خویشتن دارای استقلال رای است و رای او تحت تاثیر  مناسبات دین و قدرت قرار نگرفته است، و آنچه میگوید با آنچه میاندیشد یکی ست در شفافیت و روشنی.

در منظر استاد هرمیداس باوند، رکود مذاکرات هسته ای نتیجه عدم تبحر و تخصص لازم برای شکل بخشیدن به روابط بین المللی ست نه ناشی از " سیاست های کلان، باز تابنده اراده و امیال ولایت فقیه، سیاست هایی در خدمت تعمیق و گسترش هژمونی شریعت اسلامی در عرصه های مختلف زندگی. شاید باور و ایمان وی به عقل محاسبه گر، عقل تخصصی ست که سبب خوشبینی وی گردیده است که فکر کند ارجاع پرونده هسته ای از یک نهاد به نهاد دیگر، هر دو تابع مطلق اراده ولایت، نتایج مثبتی ببار خواهد آورد.

تحلیل استاد هرمیداس باوند از آن نظر جالب است که نه باز تابنده وضع موجود، بلکه بیانگر بینش ست سکولار که هژمونی ولایت را پذیرفته است و در سایه آن میزی ید. یه نقش تعیین کننده شریعت اسلام  در شکل بخشیدن به تمامی نهاد های اجتماعی ، از اقتصاد گرفته تا سیاست از اطلاعاتی گرفته تا امنیتی، اعتنایی ندارد. از سلطه ولایت آگاه است، خیلی "واضح " و "روشن،" اما این بدان معنا نیست که وزارت امور خارجه نتواند به وظایف اساسی و تخصصی خود برسد.  وی به وزارتخانه ها از جمله وزارت امورخارجه و دیپلماسی بین المللی، چنان مینگرد گویی که در 34 سال گذشته، تحت حکومت مطلقه فقیه، تغییر و تحولی در گردش و ساختار آنها، بوقوع نپیوسته و همچنان، کما فی ال سابق، سکولار مانده اند. غافل از اینکه نه تنها در تمام وزارت خانه ها و ادارات و سازمانهای دولتی، مقررات شریعت اسلامی، حاکم است، مثل "حجاب داری " و یا جدایی جنسیت ها بلکه تحت نظارت عوامل مختلف بیت رهبری است که بگردش در میآیند. ورود و ارتقا در سراسر دستگاه دولتی بر اساس معیارهای دینی صورت میگیرد: اول میزان التزام و تعهد به نظام ولایت بمثابه یک حکومت دینی ریشه بر گرفته از دوران رسالت و امامت، بعدا مهارت ها و تخصص های دیگر، اگر لازم بود.

بسی بسیاراند، آنان که همچون استاد هرمیداس باوند، پرونده هسته ای را یک پرونده سیاسی می پندارند، نه یک پرونده دینی. چرا که پرونده هسته ای خود بخشی از پرونده دینی ساختن و یا اسلامیزه کردن تمامی روابط اجتماعی از جمله روابط بین المللی ست. هم چنانکه پیاده سازی اصل و اصول شریعت در مدیریت جامعه، روابط اجتماعی را تغییر و  رفتار و گفتار را دگرگون ساخت، روابط خارجی نیز سوی و تابع ملزومات اسلام که مظهر آن ولایت فقیه بود.. هم اکنون همه میدانند که امام خمینی بر آن باور بود که اسلام برای هرچه هست و نیست قواعد و مقررات لازم و کافی را آورده است. تکلیف بشر را روشن کرده است. او نیز همچون پر قدرت ترین خلفای راشدین، خلیفه دوم، عمر خطاب، براین باور بود که تا قران، کلام الله هست، نیازی به کتاب دیگری نیست. این بدان معنا بود که اسلام و احکامی را که الله صادر کرده است باید بر سطح جامعه پیاده ساخت.

مثلا با به ورود امام خمینی به ایران، زندگی شبانه در تهران و شهرهای بزرگ پایان گرفت. شادی و طراوت نا پدید گردید. جدایی جنسیت ها و حجاب بی درنگ بر پا شد. یعنی که مقام زن یک شبه به قعر زمین فرو رفت. نه تنها باید تار مو را  بلکه تمامی بر آمده گی تن را باید پنهان میساخت. تسلیم و اطاعت به اراده الله، خداوند بی همتا، دیگر یک امر دلبخواهی نبود، بلکه اجباری گردید. یعنی که بی آنکه توجه کسی را بخود جلب کند دین میشود سیاست. دیگر به کنترل رفتار و گفتار مردم در زندگی خصوصی خشنود و راصی نیست بلکه سلطه بر جمع را میخواهد بر سراسر جامعه.  یعنی که فرمانی هست و فرمانروایی و فرمانبری.

یکی دیگر از چیز هایی که با ظهور امام خمینی، بی درنگ تغییر یافت گفتمان سیاسی به گفتمان دینی بود. دشمن دیگر شاه و یا سرمایه داری و یا امپریالیسم نبود، دشمن کافر بود و منافق و مشرک، و استکبار. دشمن به تعریف نیز اسلامیزه گردید. دشمن کسی بود که دست به نا فرمانی، تمرد، سرپیچی از احکام الله میزد و از تسلیم و اطاعت امتناع میکرد، امری که برا اساس اسطوره قرآنی؛ شیطان بد کار بدان دست زد. در نتیجه از همان آغاز حکومت دین آمریکا را بعنوان دشمن درجه یک حکومت اسلامی، "شیطان بزرگ " شناسایی کرد. همان شیطانی که دشمن انسان است و قصد وسوسه و فریب و منحرف ساختن بشر از "راه مستقیم " را در سر میپروراند.

از آن پس مبارزه با شیطان بزرگ شد محور حکومت اسلامی. هرچه که در درون کشو، چه در عرصه رقابت بر سر قدرت، چه در عرصه اقتصادی و فرهنگی و یا ماهوره ای و یا هر عرصه دیگری، اتفاق میافتاد، کار شیطان بزرگ بود. لذا از همان آغاز، حکومت دین بمنظور بقا دست به شمشیر برد و سر بسیاری از بهترین فرزندان این بر و بوم را بر زمین افکند، کنشی سراسر خشونت و کین خواهی شد امری پسندیده در راه تحصیل رضا و خشنودی الله. یعنی کنش های ضد بشری توجیهات دینی پیدا کردند. تسخیر سفارت امریکا در دفاع از اصل و اصول دینی در پیروی از "خط امام " صورت گرفت. به روایت حکومت اسلامی، شیطان بزرگ نیز بیکار نه نشست. صدام حسین تازی تبار را فریفت و به تجاوز به سر زمین ایران وا داشت. هشت سال جنگ با عراق، جنگ دین بود با کافران. جنگ حق بود علیه کفر و باطل. جنگ برای اسلام بود، جهاد بود و شهادت. خونریزی و کشتار، تخریب و ویرانی را "برکت الهی." میخواندند. در سپهر نظامی لشگر ها، هنگ ها، گرردان، رزمایش ها و مانور ها، همه با اسامی و نمود و نمادهای دینی آراسته شدند.

پس از شکست در جنگ سخت در عراق، شیطان بزرگ دست بکار جنگ "نرم " گردید. به بد حجابی دامن زد. مد گرایی و هنجار شکنی را در میان جوانان رواج ساخت. در نتیجه به دشمنی خود با حکومت اسلامی ادامه داد. بنابراین، پرونده هسته ای بخشی از پرونده قطور پرونده دینی سازی روابط اجتماعی است. شیطان بزرگ بر ساخته دست آیت الله ها، علما، فقها، حجت الاسلام ها، در کل، فقاهت برهبری ولایت است. تنها در تقابل با شیطان بزرگ بوده و هست  که نظام ولایت، مظهر دین و قدرت را توانسته است خود را حفظ نماید. گره هسته ای زائیده بینشی ست سخت دینی ، خود هدف نیست بلکه ابزار نوسازی قوانین تغییر ناپذیر و پوسیده و به نمایش گذاردن سازگاری آئین اسلام با علم و صنعت، پیشرفت و ترقی است. مانع این پیشرفت، قدرتهای بزرگ جهانی اند. نمیخواهند که اسلام پیشرفت کند. خداوندگار چگونه میتواند نسبت به قصد و نیت شیطان بزرگ خوشبین باشد؟ افزوده بر این مشاجره هستی ابزار ساختار یک نظام اقتصادی رها یافته از بند درآمد های نفتی، خود کفا و  مقاومتی. مهمتر از این، وسیله ای ست  در خدمت تداوم خصومت و ستیز دایم با آزادی و یا آنچه شیطانی ست و نیز سرکوب و خاموش سازی هر گونه اعتراض و جنب و جوشی، در درون حکومت اسلامی.

تا اینجا، ما شاهد کوششهای دولت روحانی هستیم که سعی دارد چوب هایی که دین لای چرخ روابط تولیدی و چرخش نرم جامعه گذارده است بیرون بکشد. اما رئیس جمهوری نیست که  بخواهد دست به "بدعت " بزند، بدعتی  که بدعت ولایت را بشکند. تا زمانیکه دست یابی به تکنولوژی هسته ای بعنوان ابزاری در خدمت حفظ و نگاه دار حکومت فقاهت برهبری ولایت بکار گرفته میشود، گره هسته ای، گره ای ست دینی و نه سیاسی. باز شدنی هم  نیست اگر به وزارت امورخارجه هم ارجاع شود. مگر آنکه رئیس جمهور روحانی، جام زهر را به تدریج به خداوندگار خامنه ای بنوشاند.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com



۱۳۹۲ شهریور ۱, جمعه

گفتمان اعتدال
و آشتی اسلام با جهان سکولار!




درست است. اشتباه نکرده اید، در گفتمان "اعتدال، " گفتمان رئیس جمهور، حجت الاسلام حسن روحانی،از دین، از اسلام، از دفاع و جانبازی برای  مقدسات، برای آرمانهای انقلابی- اسلامی، خبری نیست. همایش های معارفه وز رای دولت برای آقای روحانی فرصتی بوجود آورده است که خود را نیز به کارگزاران و کارکنان وزارتخانه ها و همچنین مردم ایران، معرفی نموده و نشان دهد که او کی ست و در اندیشه چیست و،  به کدام سوی به پیش میرود. این است که در هر سخنی بر فاصله خود با رئیس جمهور ما قبل از خود،  دایم می افزاید، چنانکه گویی آن دوران، دوران "پیامبری، " دوران بشارت به مدیریت جهانی امام زمان و یا آنچه خود "معجزه قرن، "  "اتصال به آسمان " و یا "پشت پرده " می نامد، بسر رسیده، دوران "تدبیر " و "عقلانیت " آغاز گردیده است. همه هرچه هست، حساب و کتاب است و محاسبه سود و زیان ملت نه ولایت، چنانکه گویی که او مدیریت شرکتی را پذیرفته است که ورشکسته به تقصیر است.

سیذ غلی محقق، مقاله نویس ابتکار، در پایان تعبیر و تفسیر سخنان حجت الاسلام روحانی در معارفه وزیر امور خارجی و وزیر کشور، گزارش میدهد که:

"رئيس جمهور دولت يازدهم اما روز گذشته و از همين اولين روزهاي آغاز به كار دولتش تكليف شخصيت حقيقي و حقوقي‌ خود را مشخص كرد و با تاكيد بر زميني بودنش از هرگونه معجزه و هاله برائت جست. او در تكميل سخنان روز شنبه، در مراسم معارفه رحماني فضلي در وزارت كشور اظهار داشت كه «حسن روحاني مثل همه آدم‌هاست و فرقي با ديگران ندارد، معجزه‌گر يا معجزه قرن و دهه نيست و معجزه‌اي ندارد و اتصال ويژه‌اي به آسمان و پشت پرده هم ندارد."

در عین روانی بیان، نویسنده مقاله ابتکار، علی محقق، لزوما  چیزی را به شفافیت نمیرساند. بدرستی روشن نیست که آیا آقای روحانی،  هشت سال گذسته را چگونه ارزیابی میکند. آیا آنرا
دوران کذب و دروغ و تبلیغ و ترویج باور های خرافی، بررسی میکند، دورانی که خود بر مسند قدرت قرار داشت و مامور حفظ وضع موجود بوده است. البته که او قصد تخریب بنایی را که کج و معوج بر ساخته شده است در سر ندارد. اعتدال حکم میکند کژی ها و کاستی های هشت سال گذشته را  ناشی از انگیزه ها و اراده فردی بخواند که ریاست جمهوری را با "پیامبری، "  اشتباهی گرفته بوده است و مدیریت را با "بشارت " و "هدایت."  اگر احمدی نژاد به راحتی تعهدات و قرارداد خود با ملت را زیر پا میگذاشت بآن علت بود که او بخوبی آگاه بود که برگزیده ولایت است نه برگزیده ی ملت. 

این بدان معنا است که معمار و طراح اصلی و تعیین کننده جهت و سوی کشور، در هشت سال گذشته، نه رئیس جمهور سابق، احمدی نژاد، بلکه خداوندگار خامنه ای بوده و هست. او و فقها و علمای حوزه ای را باید خالق پدیده احمدی نژاد دانست. چه هنگامیکه احمدی نژاد "امام رمانی " می اندیشید، امام زمانی رفتار میکرد، رهبران جهان را بسوی راه انبیا فرا میخواند، هالوکاست را انکار میکرد، بشارت نابودی اسرائیل را میداد،  قطعنامه های شورای امنیت و تحریمات اقتصادی را به شیشکی می بست، اگر مورد نفی و مخالفت حضرت ولایت و یا علما و فقها قرار گرفته بود، احمدی نژاد، دچار توهم،  توهم "معجزه قرن " و بدست داشتن عصای معروف پیامبر موسی و ارتباط با امام ماورایی نشده بود و کشور را بسوی انحطاط و تباهی، بسوی فقر و فساد، بغض و کینه و نفرت و تبعیض سوق نمیداد. با اعتماد به نفس تمام، واپسگرایی و خرافه پرستی، گدا زیستی و ژنده پوشی را افتخار آمیز و نشانی بر صعود بر قله پیشرفت در علم و صنعت، نمیخواند. احمدی نژاد، بطور منفرد تمیتوانست سازنده چنین تاریخی باشد. او سازنده تاریخ بر اساس میل و اراده ولایت فقیه بود. اما این واقعیتی ست "پشت پرده ای." که پشت پرده میماند. آیا میتوان خداوندگار خامنه ای را مسئول سیه روزی و تیره بختی ملت دانست؟ از آقای روحانی نمیتوان انتظار داشت که پرده از این حقیقت بر گیرد.

با این وجود، نویسنده مقاله، علی محقق، بزرگان قوم، "برخی از علما و فقهای قم را مسنول رشد و پرورش پدیده احمدی نژاد، شناسایی میکند و میگوید که:

"برخي علماي قم هم در مقاطعي مخالفت با او(احمدی نژاد) را تا مقام مخالفت با خدا بالا بردند و حتي حكم رياست جمهوري و فهرست وزراي او را امضاء شده از سوي امام زمان(عج) دانستند."

اگر آنچه علی محقق، اینجا ایراد میکند واقعیت دارد، احمدی نژاد را باید پرورده شرایطی دانست که بواسطه علما و فقها  تعریف و تغین گردیده و میگردد. یعنی که باورهای امام زمانی. گفتار و رفتار احمدی نژاد را نه تنها مذموم نمیدانستند بلکه آنها را مورد تایید و تصدیق قرار میدادند و بر فراز منبر خطبه و درسهای خارج از فقه، برای رئیس جمهور دست میزدند و هورا میکشیدند. خداندوندگار خامنه ای خود همیشه دولت دهم را بمثابه دولتی پرکار و پرتلاش، و شخص احمدی نژاد را ساده زیست و اشرافیت ستیز ستوده است، رئیس جمهوری که زیرساختهای را برای جهش جامعه بنیان گذارده است.

بزبان دیگری با کنار رفتتن احمدی نژاد از صحنه سیاست، رهیافت امام زمانی، ناپدید نمیشود. چرا که نگرش امام زمانی ناشی از باور به ولایت فقیه و یکی دانستن آن با "ولایت رسول الله " است، باوری که هم اکنون، بر دین و سیاست سلطه افکنده است، یعنی باوری که هم بر حوزه های علمیه حاکم است و هم بر قوای سه گانه، هم بر فرهنگ و جامعه و هم بر نیروهای امنیتی و نظامی، بر دستگاه عظیمی که در عینیت بخشیدن به اراده ولایت بگردش در آمده و انجام وظیفه مینماید.

نویسنده ابتکار ازرئیس جمهور چنان سخن میراند گویی که هیچ در سر ندارد مگر سامان بخشیدن به آنچه در نتیجه توهمات شخصی نا سامان گردیده است. حال آنکه  رئیس جمهور با نفی باورهای خرافی و ریاکارانه بعنوان پدیده ای ناشی از اراده یک فرد، عطش ملت را برای تغییر و دگرگونی، فرو می نشاند، سطح انتظارات مردم را هرچه بیشتر تقلیل میدهد. تنها بدین لحاظ است که میتوان گفت، رئیس جمهور "تکلیف شخصیت حقیقی و حقوقی خود را مشخص کرده است." به این معنا که او دچار توهم نیست. که او نیز انسانی ست مثل تمام افراد دیگر.

گویا آقای روحانی فراموش کرده است که قرار است بعنوان رئیس جمهور نماد اراده ملت باشد، همه ی ملت.  مسلم است که فاصله گیری با رئیس جمهور سابق درمان دردی نیست، چون خود حاصل این توهم است که گویا میتوان با وجود هژمونی فرهنگ امام زمانی و قدرت فرا قانونی ولایت فقیه، نظم پادگانی حاکم بر جامعه را که مظهر قواعد و مقررات شرع است، دگرگونه ساخته و نظمی معطوف به اراده آزاد ملت را جانشین آن ساخت. اگر احمدی نژاد پرورده علم و دانش نا آلوده به دین، با مصادره امام رمان به قدسی سازی ساختار قدرت دست زد. رئیس جمهور حسن روحانی، مخلوق علوم الهی و ققهی و حوزه ای و برغم ردای روحانیت، به تقدس زدایی از قدرت دست میزند. بعبارت دیگر، در حالیکه احمدی نژاد قصد آن داشت که نه تنها کشور ما بلکه جهان را بواسطه ولایت بدست امام عج بسپارد، حسن روحانی سعی بر آن دارد تا پای امام زمان را از منجلاب قدرت بیرون بکشد. یکی در پی تشدید ستیز و خصومت با جهان سکولار بود و  دیگری در پی آشتی دین است با جهان سکولار کوششی نا فرجام.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com