۱۳۹۱ شهریور ۴, شنبه

الله، بازیگر اصلی

گفته میشود، امروز که ملت با بلایای عدیده ی زمینی و آسمانی، سیاسی و اقتصادی، جنگ و خونریزی احتمالی، گرانی و بیکاری، محنت و تنگدستی، تحریمات و محاصره مالی و تجاری، و نیز خطر قحطی و گرسنگی، روی در روی قرار گرفته است ، پیش کشیدن بحث الله، چیزی نیست مگر بهانه دادن به دست رژیم ولایت که سرکوب خشونت بار مخالفین و دیگر اندیشان را مقدس و در دفاع از اسلام بخواند، چنانکه گویی چنین نیست، یعنی که اسلام هدف نیست، بلکه ابزاری ست برای کسب قدرت و ثروت. یعنی که ولایت را نه صداقت است و نه اصالت، در حالیکه در نظام ولایت، جامعه بازتابی ست از اراده ی الله. حضرت ولایت و تمامی دستگاه ولایت از راس تا ذیل، هرگز نه چیزی را میگویند و یا مینویسند و یا دست به عملی میزنند که مورد تایید و تصدیق الله نباشد. ولایت حتی شایسته تر از طالبان ما را باصل اسلام بازگردانده است.

آری هر گاه که سخن از حقیقت به میان آوری، خم در ابروها آورد و چروکی در پیشانی ها نشاند، گویی که از بیگانه ای سخن بمیان آورده ایم، بیهوده، و یا از آن گفته ایم که نباید چیزی بگوییم، از آن چیزی که تنها میتوانیم به حمد و ستایش بگوییم. که بیش از 1400 سال است که گفته ایم از الله تنها به تعظیم و تکریم و با ابراز ذلت و خواری، در نهایت حقارت و ناچیزی، روندی که باید در هم شکنیم و از تکرار آن خود داری نماییم. از سر تاسف است که «اینجا و هم اکنون» را در رابطه با دنیای ماورایی، آنجا که الله زندگی و فرمانروایی میکند، نمی بینیم. حال آنکه جامعه اسلامی، جامعه ای است که الله ذات ش در آن تبلور یافته است. به هر  کنش و گفتمانی که بنگری محال است که بازتاب اراده ی الله را در آن مشاهده نکنی. زمانیکه دست و پای سارقی قطع میگردد، زنی سنگسار میشود و طناب دار بدست عزیزان مقتول به گردن قاتل میافتد؛ وقتی که بازجویی میزند، میکوبد، توهین و تحقیر میکند، مخالف و دگر اندیش ضد ولایت را، زمانی که روزانه سر محکومی بر دار مجازات بجرم "محاربه " و "مفسد فی الارض " آویخته میشود، اگر باز تابنده اراده ی الله نیست، پس باز تابنده ی چیست؟ که این مجازات نیست که جنایت است که بدست ولایت صورت میگیرد. به فرمان الله است که اگر به یکتایی و یگانگی او شک و تردید نمایی، "محارب " شناخته و باید بدار مجازات آویخته شوی

افزوده بر این، اگر زنی مجبور به حجاب داری میشود و زنان و مردان با ابزار هراس آور ارشادی و انتظامی از یکدیگر جدا نگاه داشته میشوند، اگر باز تابنده ی اراده ی الله نیست، کدام بشری میتواند دارای چنان اقتدار مطلقی باشد که غرایز و عواطف و احساسات انسانها را در تحت کنترل خود در آورد و آنها را به تسلیم و اطاعت وا دارد؟ چنانکه گویی بی حجابی و اختلاط جنسیت ها بر هیبت و جذبه الله ضربات سنگین وارد میکند. این قانون شریعت است که شمشیر هم در خدمت میگیرد تا بندگی و عبودیت را در جامعه نهادینه سازد.

کیست که بتواند ادعا کند که غنی سازی هسته ای، جنگ با کفر و باطل، پاک ساختن چهره ی زمین خاکی از وجود یهودیان و براه انداختن یک هالوکاست واقعی نه دروغین، جنگ با استکبار و زور گویان جهانی، بنا بر قول رئیس جمهور نظام ولایت،  ناشی از اراده ی الله نیست؟ اگر، همچنانکه آقای خمینی در آغاز تئوری ولایت فقیه اظهار میدارد (نقل به مضمون) که اسلام(بخوانید، الله) به تمامی نیازهای بشر پاسخ گفته است از بدو تولد تا هنگام مرگ، آیا نباید نقش موثری را در هدایت ولایت و ولایتمدار ان بازی کند.؟ مگر نه الله ، حی و حاضر و ناظر و قادر و عادل و توانا و دانا بهمه چیز است، چگونه میتواند نسبت به اینجا و هم اکنون و آنچه که در سطح ملی و جهانی میگذرد بی اعتنا باشد؟ بعبارت کوتاه تری، نقش الله را در شرایط موجود نمیتوان نادیده گرفت و یا انکار نمود.

واقعیت ان است که شرایط موجود، شرایطی ست که در پسند الله است و خشنودی او را فراهم میآورد. چرا که شرایط موجود شرایط جنگ است و سلحشوری و یا "جهاد " و "شهادت،" در راه دفاع از یکتایی و یگانگی الله. بیهوده است اگر کسی بیاندیشد که الله از جنگ بیزار است و یا آنرا منع و محکوم میکند. الله بزرگترین دوستدار جنگ است و انتقام جویی، کین خواهی از آنان که به وحدانیت او با دیده شک و تردید مینگرند و یا آنان که از تسلیم و اطاعت از او سر باز میزنند. جهاد و شهادت یک تکلیف است، تکلیفی که الله آنرا وظیفه ای واجب خوانده است. بنده ی خود را مکلف ساخته است که در راه او از قتل و غارت هیچ دریغ ندارد. غنایم جنگی یکی از هلال ترین ثروتها است بگونه ای که یک چهارم آنرا برای رسول خود تعیین کرده است.

واقعیتی ست تاریخی که محمد، پیامبری خود را با جنگ و غارت بدر آغاز نمود و در دهسال رسالت خود بیش از 60 بار لشکر کشی میکند و با بکار گیری شمشیر، دامنه ی شریعت اسلامی را که ناشی از فرهنگ اعراب بیابانگرد بود، گسترش داد. الله خود در جنگ احد شرکت کرد و امداد های غیبی خود را به یاری رسول خود فرستاد تا او را نجات بخشند و پیروزمند سازند. خشم و خشونتی که لشگر الله(اسلام) در تسخیر ایران بکار گرفته است، کشتار و تخریب و ویرانی که ببار آورده است، داستانی ست گفته نشده، اگر هم گفته شده است نسخه ی وارونه ی آن بوده است. مثل این افسانه ی حقیقی که مردم ایران در انتظار ورود قرآن ثانیه شماری میکردند و چگونه خود را درآغوش لشگر تازی انداخته و رها یافته اند. حال آنکه واقعیت آن است  که لشگر تازیان، لشگر حیوانات درنده ای بودند سخت گرسنه و بوی خون به مشام شان رسیده بود. دو قرن مردم را به سکوت و خاموشی وا میدارند، مغولان و هیر بدان را نابود ساخته و کتاب و کتابخانه ها را میسوزاند ند، تا زبان را که فرهنگ و تمدن باستان را تداوم میداد، به تضعیف کشانده  و زبان تازی را زبان رسمی سازد. عبادات هنوز به زبان عربی ست، زبانی که مردم با آن بیگانه اند. اکثریت مردم ایران در عبادات و دعا خوانی، کلماتی را بر زبان خود میرانند که نسبت به مفاهیم و معانی آن جاهل اند. 

حال چگونه میتوان انتظار داشت که ولایت، جلوه حقیقی الله، هم در اندیشه، و احساس و عواطف و هم در کنش، بر طبل دیگری بجز بر طبل جنگ بکوبد و به دورانی بجز دوران انبیا بیاندیشد. حضرت ولایت را هیچ ابایی نیست که در پیروی از ولی پیشین، رسول الله، سر صدها یهودی را بر زمین افکند. دستگاه ولایت تا کنون در استقبال از یک درگیری با شیطان بزرگ، آمریکا و آنچه زائده آن میخواند، اسرائیل، از هیچ دریغ نداشته است. با آژانس اتمی و قدرت های جهانی 5+1 پیوسته به بازی موش و گربه پرداخته است. قطعنامه های شورای امنیت را کاغذ پاره خوانده است. قرار دادهای بین المللی را از آغاز زیر پا گزارده است. همچنانکه در مصاف با عراق جنگ را    "برکت الهی  "میخواندند، تحریمات نیز قرار است که با خود پیشرفت و ترقی در تمامی عرصه های دانش و صنعت و تکنولوژی، به ارمغان آورد.

مضاف بر این الله دوست دارد که بندگان خود را به تحمل سختی، درد و رنج و فقر و محنت عادت دهد. رمضان را ماه گرسنگی اجباری قرار داده است تا سیر تجربه نماید درد گرسنگی  را تا با گرسنه گان همدرد شود. بگذریم از اینکه بدرستی معلوم نیست که در ماه رمضان گرسنه گان همدردی با چه کسانی را باید بیاموزند. الله خود مکرر  از آن بارگاه، بارگاهی ماورای بارگاه مادی و فانی، بارگاه آخرت و ابدی و دشواری ها و سختی های آن سخن بمیان آورد، چنانکه هراس و وحشت در وجود آدمی افکند.الله تحمل درد و رنج در این دنیا را قابل مقایسه با درد و رنج در آن دنیا نمیداند. بیکاری و گرسنگی نوعی آمادگی ست برای تحمل درد و رنج بزرگتر در روز نهایی، روز حسابرسی، روز قیامت. یعنی آنچه به عقل و خرد محاسبه گر بحران عمیق اقتصادی خوانده میشود، سبب خشنودی و رضای الله است. فقر و عقب ماندگی، پذیرش آن با رضای خاطر و بالیدن برآن و یا عشق به ریاضت کشی، شاهدی ست بر عبودیت و بندگی. 

 اگر ما نمیتوانیم دست الله را در غنی سازی هسته ای، تهدید و تنش و تشنج جهانی مورد مشاهده قرار دهیم، آیا میتوان نقش الله را در زلزله ی اخیر که صدها کشته و صدها بیشتر بی کس و بی خانمان بجای گذارده است، انکار کرد؟ در پاسخ اول باید بخاطر داشته باشیم که زمین بدون فرمان الله به لرزه در نمیآید. حال اگر مردم نمیتوانند از حکمت الله بر ویران ساختن خانه ها و کاشانه ها بر سر ملت، سر در بیاورند، آقای آخوند میتواند مکنونات ضمیر الله را بخواند. آقای آخوند در ویدیویی که در سراسر اینترنت انتشار یافته است،  قبل از آنکه درس اخلاق خود را از سر بگیرد در آغاز یک برنامه ی تلویزیونی، در توضیح زلزله ای که در شرق آذربایجان اتفاق افتاده است، میگوید که: الله زمین را می لرزاند برای "عبرت بقیه." یعنی که الله اینگونه است که میآموزاند و از عظمت بی پایان خود خبر میدهد. چرا چنین مصیبت بار، سراسر غصه و اندوه، پرسشی ست بدون پاسخ. اما چه غیر انسانی و ضد بشری، ابزار ی که الله برای سلطه مطلق بر بشر بکار میگیرد.

اما جالب تر آنکه، آقای آخوند در توضیح زلزله اظهار میدارد که: "این زلزله ها واقعا یک یاد آوری است برای زلزله بزرگ قیامت. یک سوره هم هست بنام زلز اد." پس چنین است که الله میاندیشد و نشانه ی آن قدرت نمایی ست در خلق اندوهبار ترین وقایع در زندگی برخی از افراد بشر، معمولا مردمی که در خانه هایی زندگی میکنند که نماد فقر و عقب ماندگی ست. الله چه بزرگ و بلند میاندیشد. پستی و پلیدی را الله اینگونه ارج می نهد. گویا سوره ای هم بدان در قران خود آورده است. اما در آن سوره ی زلز اد، الله چه گفته است، زیر قالی مخفی میشود. ساده تر نیز میتوان گفت غرض از لرزاندن زمین و ریختن الوار بر سر مردم، الله میخوا سته است یاد آوری کند که  الله میداند و بر اساس برنامه به پیش میرود. یعنی که مردم مصیبت زده، دست به گریبان اندوه و غم از دست دادن عزیزان و بی خا نمانی را فراموش کنند، چون الله دقیقا بر همه چیز ناظر است. نبود سر پناهی و درد سوز و سرمای خانه خرابی، پدیده ای ست گذرا و قابل تحمل. این تکان ها در مقابل آن تکان عظیم قیامت، قابل مقایسه نیست. آقای آخوند از عقل اجتهاد سود میبرد و میافزاید: "این زلزله ها تمام شدنی ست و بیرون آمدن از قفس دنیا و بدن است."

از عمق این سخنان، عقل عادی چگونه میتواند سر در بیاورد؟ نباید غصه خورد چون این زلزله ها خود نوعی نجات است، نوعی رهایی ست از زندان زندگی. یعنی که اصلا چه جای نگرانی ست، در نیستی ست که ما میتوانیم، هستی حقیقی را در آغوش کشیم. چه مرهمی بر چه دردی؟ چه مسکنی؟ هرچه که باشد نمیتواند چیزی جز بیان اقتدار الله و ضرورت تسلیم و اطاعت از خواست و نیت الله باشد. وقوع زلزله، وی خاطر نشان میسازد که "هشدار هایی هست که خودمان را آماده کنیم برای زلزله بزرگ که خودمان را بسازیم که آنجا خطری ما را تهدید نکند."

آنچه را که آقای آخوند در توجیه و توضیح وقوع زلزله بزبان میآورد، بازتاب منویات الله است. یکی از خصوصیات برجسته الله آن است که مکرر هشدار میدهد و یا تهدید میکند و یا بیم و هراس در دل میافکند. این جهان را هیچ و پوچ آن جهان را همه چیز و واقعی و ابدی میکند. این مهم نیست. آن مهم است. به فکر مهم باش. هستی واقعی آنجاست. این پیام آقای آخوند است برای زلزله زدگان و درس اخلاق است برای تمام شنوندگان و تماشاگران رادیو و تلویزیون. آقای آخوند از آنچه الله در آینده برای بشر در نظر گرفته است خبر میدهد. نه اینکه سخنان آخوند تهی از اصالت و صداقت است خیر. او چیزی را از خود به پای الله ننوشته است. اینکه الله موجود ی سختگیر و انتقام جو و در عین حال خود خواه، تصویر اصیل ی ست از الله.   

اینجا شاید ذکر این یاد آوری لازم باشد که در شرایط کنونی، بازی قدرت و یا سیاست ورزی را باید از منظر دین نگریست اگر که بخواهیم درک و شناخت خود را از نظام ولایت،ارتقا دهیم. چه بدون فهم الله، فهم سیاست و قدرت در نظام اسلامی نا ممکن است.چه این جهان بازتابی ست از آن جهان، آن جهان ابدی و حقیقی، جهانی که مثل این جهان زیر پای الله ست.

 ای مردم! بدانید و آگاه باشید که الله به همه چیز دانا و تواناست.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

۱۳۹۱ شهریور ۲, پنجشنبه

بوی گند ارشاد

در هفته ای که گذشت خبری در سایت های اینترنتی انتشار یافت که بدلیل "شفافیت" شگفت برانگیز ش، چشمها را خیره میساخت. خبر ساز، این بار وزیر فرهنگ و "ارشاد اسلامی،" محمد حسینی، بود. وی برای دیدار نوروزی و تبریک به کارمندان و کارکنان، به وزارتخانه تشریف برده بودند. در این دیدار است که آقای وزیر"ارشاد اسلامی" شمشیر شریعت را بر میکشد و  به آنان اخطار میکند که:

"کسانی که نمی‌خواهند با حرکت اسلامی در وزارتخانه همراهی داشته باشند، بیایند تسویه کنند. ما هم همه حق و حقوق آنها را تمام و کمال پرداخت می‌کنیم. من این را خیلی صریح و شفاف می‌گویم که کارها در فضایی شفاف انجام شود."

آقای وزیر برای شفافیت بخشیدن بیشتر به منویات خود کمی بعد میافزاید که "کسی که به اسلام اعتقاد نداشته باشد،
باید با او تسویه حساب کرد و امسال ما پولی را گذاشته‌ایم برای همین کار." سپس کارکنان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی را بر"رعایت نکات اخلاقی" فرا میخواند و میگوید: ما خودمان در هیئت دولت حداقل هفته‌ای یک جلسه درس اخلاق داریم و آیت‌الله حائری می‌آید و نکات بسیار خوبی یادآوری می‌کند ( بنقل ازسایت کارمندان).

سخنان آقای وزیر واکنش های زیادی را در میان ساکنین ساکت و خنثی ی فضای مجازی بر انگیخت. شدیدترین حملات را میتوانی از زبان اصلاح طلبان غضب شده بشنوی. چرا که  سخنان وزیر را  لکه ای زایل نشدنی بر دامن اسلام، ارزیابی میکنند. البته هستند دیگرانی که از سخنان اقای وزیر تعبیری یکسره نامربوط، مبنی بر محروم ساختن اقلیت های دینی در وزارتخانه ارشاد اسلامی، ارائه میدهند(سایت کلمه) گویی که در اسلام، میتوان حق و حقوق الله را تابع حق و حقوق بشر نمود. بگذریم که اقلیتهای دینی بطور تاریخی از خدمت در دستگاه دولتی محروم بوده اند. زیرا که وقتی جامعه دارای یک دین رسمی ست، تمام دین های دیگر غیر رسمی ست. آقای وزیر آنقدر بی رحم و شقی نیستند، که اقلیت های دینی را از بکف آوردن معاش زندگی محروم نماید. بلکه او وظیفه مند است که نظام تسلیم و اطاعت را نهادینه سازد، یکدست و یک رنگ. حق را بجانب منطق آقای وزیر باید داد که اگر به اصل ارشاد اعتقادی نیست، چگونه میتوانی به ارشاد بپردازی. 

درست همین محتوای اسلامی سخنان آقای وزیر است که توجه صاحب این قلم را بخود جلب نمود. چرا که "ارشاد" چسبیده است به دین، امری ست قرآنی، فرمانی ست فرازمینی. از همین روی، آقای وزیر، محمد حسینی، ما را مجبور میسازد در چهره ی دیگری از دین و قدرت بنگریم. چهره ای که بر بارگاه وزارت خود را مینمایاند نه بر فراز منبر خطابه و موعظه. که وی بر راس وزارت، دستگاهی عریض و طویل، گسترده در سراسر ایران با خدمه و خدمتکار فراوان، قرار گرفته است که جامعه را بسوی دین هدایت نموده و به دفاع از منافع آن برخیزد . که کژی  ها و کاستی ها را بجورد، مورد تفتیش و بازرسی قرار دهد و از بروز انحرافات در زمینه های تفکر و اندیشه، و انواع و اقسام هنرها از نویستدگی و نوازندگی گرفته تا نقاشی و موسیقی، از نشر کتاب گرفته تا فیلم سازی ومدیریت موزه ها، جلوگیری بعمل آورده و در نطفه خاموش نماید .

گسترش سلطه ی هژمونیک دین، یکی از اصلی ترین اهداف وزارتخانه ای گردید که مانده از دوران شاهی بود،  وزارت فرهنگ و هنر که بر آن "ارشاد اسلامی" را افزودند و از آن هنر را حذف نموده و آنرا "وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی" نامیدند. چرا که پس از انقلاب 57، نیاز جامعه به ارشاد اسلامی، نیازی عاجل و مبرم شناخته شد و پاسخگویی بدان البته که دستگاهی همچون وزاتخانه را لازم مینمود. بدون سامان و سازمان چگونه میتوانی ارشاد نموده، راه را بنمایی، وظیفه ی هدایت و راهنمایی و رهنمون سازی را به انجام رسانی و جامعه را از غلتیدن در جهل و گمراهی نجات بخشی؟ این چنین است که قدرت در خدمت دین قرار میگیرد.

مشام ضعیف ما ایرانیان هرگز اجازه نمیداد و هنوز هم نمیدهد که بوی گندی که از ارشاد بر میخواست و هنوزهم بر میخیزد در دماغ خود احساس کنیم. که نسبت به توهین و تحقیری که در ارشاد نهفته است، منفعل و خنثی بمانیم. چرا که دین، توانایی بوئیدن را شکل می بخشد و محدود میسازد. بهمین دلیل تعفنی که از دین برخاسته است هرگز ما را ناخشنود و ناراضی نساخته است. واقعیت آن استکه ارشاد، حتی در شان کودک هم نیست- اگر که آزاد و خود مختار پرورده شده باشد. این بی تفاوتی را در برابر آنچه خوارکننده است  باید دست پرورده دین و نظام اخلاقی حاکم بر جامعه ای شناخت که بشر را موجودی صغیر و عاری از نیروی تعقل و تامل بشمار میآورد.ارشاد، همچنانکه کمی زودتر اشاره شد، مفهومی ست دینی و اخلاقی و درست باین دلیل است که زشتی و ذلتبار بودن آن از چشمها پوشیده میماند.

در نگاهی نزدیکتر، ما شاهد گفتمانی هستیم که در آن دین و قدرت، به تبعیت از ولایت، به یکتایی و یگانگی رسیده اند. در سخنان آقای وزیر نه تنها درخشش شمشیر شریعت، خشونت و انتقام گیری را می بینیم بلکه نسیم رحمت و رحمان را نیز میتوانیم احساس کنیم. حساب و طلبکاریها ی آنان که به عدم اعتقاد خود به اسلام اعتراف کنند به تمام پرداخته میشود که با رضا و خشنودی، وزارتخانه را ترک کنند، درخواستی همساز با ارزش و اخلاق اسلامی، که آقای وزیر در مکتب آیت الله حائری، یکی از نخبگان زاهد و وارسته ی شیعی، آموخته است(بنقل از آقای وزیر). این بدان معناست که با متهم ساختن آقای وزیر به اسلام ناشناسی، نمیتوانی اسلام را غسل دهی و نجاسات را از آن بزدایی.

 از آنجایی که خواست قدرت، خواست دین است، آقای وزیر، میزان اعتقاد را نه در آنچه درونی بلکه در آنچه بیرونی است اندازه گیری مینماید. که اعتقاد را نه در اندیشه و آگاهی بلکه در آنچه ظاهری ست، و مشاهده شدنی، میتوان مورد سنجش و کنترل  قرارداد. در اسلام، اعتقاد و ایمان، به عمل است، به کردار و رفتار، نه گفتار و پندار. بنا براین، هرچه خوارتر به ظاهر، بالاتر در سلسله مراتب قدرت. کارمندی که از آقای وزیر، تقلید و تبعیت نکند، ته ریشی نگذارد، تکیده، وارسته، ساده، طهارت و وضوگرفته، ظاهر نشود و انگشتری عقیق بدست نداشته باشد، نماز نخواند و روزه نگیرد، معلوم است که به اسلام اعتقادی ندارد. چرا که اگر به اسلام اعتقاد داشته باشد، پیوسته از ته قلب با شوق و شور بسیار، با تنی پاک، به حقارت و خواری، به بندگی و ناچیزی خود، اعتراف نماید- روزانه در سجده هایی بس طولانی. یعنی هرچه بیشتر از این دنیا ببری و بیشتر به آخرت بیاندیشی، مثل آقای وزیر، الله را در محور زندگی خود، قرار دهی. تنها در چنین صورتی ست که واجد شرایطی میشوی که بتوانی بعنوان یکی از اعضای دستگاهی که وظیفه ی ارشاد جامعه را بعهده دارد، انجام وظیفه نمایی.

 آقای وزیر اگر عمامه ای بسر میگذاشت و عبایی بر دوش میکشید، حجت الاسلام، مجتهدی میشد تمام عیار.  چون همانند فقها و علما، قواعد و مقرارت شریعت اسلامی را بخوبی آموخته است، شریعتی که بر تسلیم و اطاعت، تقلید وتبعیت قرار گرفته است و بس. در غیر اینصورت نه کسی نیازمند ارشاد بود و نه لازم بود دستگاه وزارت را بخدمت ارشاد در آوری. باین معنا که نه نیاز به تفتیش درعقاید بود و نه ممیزی در هنر و اندیشه. آقای وزیر خود تبلور و چکیده ی اعتقاد به دین اسلام است و اصل تسلیم و اطاعت. کافی ست که بر چهره ی وی نظری افکنی تا بازتاب دین را در آن بوضوح دریابی. تنها در چنین شرایطی است که میتوانی فرو دستان، کارکنان و کارمندان  را به تسلیم و اطاعت فرا بخوانی.

 تصفیه و پاک سازی در نهاد و سازمان های اجرایی بویژه نهاد های دانشگاهی و علوم آموزش از آغازین لحظات ظهور دین بر مسند قدرت برپا گردید. اساتید دانشگاهی و مدیران نخبه، باسوابق و تجربه های ارزنده یا از کار برکنار گردیده اند ، یا مجبور به بازنشستگی شده اند. بعضا با گذشت زمان پوست شان سخت گردید و حساسیت های خود را خاموش ساختند تا به متقضیات زندگی پاسخ گویند. برخی دیگر همرنگ و همراه و سرباز مدافع مدیریت و حضور شریعت در وزارتخانه ها گردیدند.

اما آهنگ  پاکسازی بار دیگر با بقدرت رسیدن احمدی نژاد سریعتر گردید و پس از خرداد 88 و جوش و خروش ناگهانی مردم، به اوج خود رسید بگونه ای که حضرت ولایت خود رهبری آنرا بعهده گرفت. چرا که پس از سی دو سال ارشاد،  ولایت شاهد بر چه نا فرامانی ها، چه هنجار شکنی ها، چه بد اخلاقی ها، چه اسطوره شکنی ها و چه تقدس زادئیها که نبوده است. مگر میتوان پس از 32 سال ارشاد، شاهد طغیان و عصیان بود؟ احساس خطر ارکان نظام ولایت را بخود لرزاند و در واکنش به آن است که پاکسازی و تصفیه هرچه بیشتر شدت یافت، بویژه در نهاد های دانشگاهی. در همین راستا بوده است که آقای کامران دانشجو بنمایندگی از امت اسلامی اعلام میکند که "مردم ایران، دانشجویان، اساتید و کارکنان،» دانشگاهی را که فضای اسلامی نداشته باشد و با فرهنگ بسیجی مخالف باشد، با خاک یکسان می‌کنند." اخطار و تهدید های آقای وزیر ارشاد اسلامی در ادامه ی مجازات و انتقامگیری است از جنبش نفی و مقاومت  و نافرمانی. مسلم است که بسیاری از مردم هوشمند ایران از جمله کار کنان وزارت ارشاد «تقیه» را در دامن علما و فقها آموخته اند. ارشاد را میپذیرند و تسلیم میشوند. اما بترس از آن روزی که بند اسارت را پاره سازند، آنگاه این وزارت ارشاد اسلامی است که بخاک سپرده میشود تا بوی گندش هرگز مشامی را آزار ندهد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

۱۳۹۱ مرداد ۲۸, شنبه

براندازی ولایت از رهایی از یو غ الله میگذرد.

باید بسوی الله لشگر کشی کنیم. مگر چاره ی دیگری هم هست؟ چیست و کدام است آن راه، اگر راه دیگری هم هست بجز شکستن غل و زنجیری که الله، ما و نیاکان ما را باسارت در آورده است؟ باید لشگر کشی کنیم، بسوی آن راه و روش زندگی، آن آئین و آرمانی که چیزی جز استبداد و نظم فرمانروایی و فرمانبری در دامنش پرورش نیافته است و نیابد، آن راه و روش زندگی ای که از پیش تعیین و تعریف شده است، برای گذشته و حال و آینده تا ابدیت. مگر بجز الله، کسی دیگری هم حاکم هست؟ ما رو در روی شاه قرار نگرفته ایم.، ما حتی با "سلطان " هم روی در روی نیستیم- همچنانکه برخی دوست دارند چنین بنامند، حکومت الله را.« حکومت ولایت، حکومت الله است،» یکی از شعارهای محوری رژیم دین است، نه سخنی از سر کینه. شاه به کنار، چون او را ساقط کرده ایم. معلوم است که اگر فرض کنیم که سلطان حاکم است باید سلطان را براندازی نماییم. باید سلطان را از سریر قدرت بزیر فرو آوریم. حال آنکه، وقتی میگوییم الله بر ما حاکم است نه شاه و نه سلطان، داستان دیگر چندان ساده نیست.

چه اگر نیک بنگریم، الله، دارای وجود ی ست دوگانه درونی و بیرونی. الله در درون ما میزیید. اگرچه دیر زمانی ست که الله از ما خروج یافته و بر مسند قدرت جلوس نموده است و حکم رانی میکند. ظلم و ستم روا میدارد، دست خود را بخون و جنایت آلوده میکند و نیز به غارت و چپاولگری و ثروت اندوزی. حقایق را وارونه میسازد و دروغ های بزرگ میگوید تا به هدف نهایی خود برسد: تسلیم و اطاعت بندگان و برقراری نظام فرمانبری و فرمانبری بر روی زمین.

اما از آنجا که الله در ما میزیید، مهم نیست با چه اقتداری و یا ضعفی، حالتی انفعالی و بی تفاوتی در ما ایجاد میکند نسبت به الله ای که به عین در آمده  و در ولایت جلوه یافته است. الله در ما میزیید. اول بآن دلیل که الله یکی از دانستنی های ماست.، دانستنی هایی که از طریق زبان دریافت نموده و در وجود خود نهادینه میسازیم و به نسل دیگر انتقال میدهیم. این برغم واقعیتی ست که استاد عبدالحسین زرین کوب در "دو قرن سکوت "بدان اشاره میکند. یعنی که تحمیل دین اسلام بواسطه سرکوب زبان فارسی به نفع سروری و برتری زبان عربی بوده است. تا به امروز زبان عربی نه تنها زبان "علمی " ادبیات دینی ست بلکه بخش مهمی از زبان زندگی روزمره است که در اثر تکرار هرگز نمیتوانیم متوجه حضور الله در وجود خویشتن شویم، چون الله در لابلای زبان ما لانه کرده است. با خاطر جمعی میتوان گفت درصد بسیار بالایی از مردم در پاسخ «حال شما چطور است،» نام الله را بر زبان میرانند و بگونه ای غیر ارا د ی به ستایش خداوندی که خود را الله نامیده است، میگوید: «الحمد الله.» یعنی اینکه کیفیت حال و احوال بنده خوبی و بدی اوضاع او وابسته است به خواست، خداوند. مکالمه ای که بر سر زبان همگان است. در این جا غرض آن نیست که زبان بومی خود را از زبان تازی پاک زدایی نماییم، جنبشی که بوسیله احمد کسروی آغاز گردید که تاکنون ناموفق باقی مانده و نشان داده است که نمیتواند ما را بسر حد مقصود برساند. بل غرض آگاهی از این واقعیت است که هر گاه خواسته و یا نا خواسته، به هر مناسبتی که الله را بر زبان برانیم تایید الله هی ست که در وجود ولایت عینیت یافته است.یک رای است به نفع بقای حکومت اسلامی.

در اکثریت مواقع فارسی زبانان خدا را بکار میگیرند اما الله را در نظر دارند. بگذریم که آغاز با نام الله در کتاب ها، اسناد و مدارک و نامه های رسمی، اجباری ست. اگر نماز گزار باشیم ضمن حمد و ستایش الله، به خواری و حقارت خویش در برابر او اعتراف میکنیم و خود را در برابر او می شکنیم. این کنش همچنانکه از نسلی به نسل دیگر انتقال می یابد ضمن اینکه به اقتدار و عظمت الله خو گرفته، باو امید میبندیم و بیم ش را در دل نگاه میداریم، حضور الله را نیز در رسم و رسوم ، مثل مراسم عقد و ازدواج و یا دفن و کفن نیز نهادینه میکنیم. غرض این است که این خوی و عادات و رسم و رسوم را مانند زبانی که در زندگی روز مره بکار میگیریم، دیگر نمیتوان کنش هایی دینی خواند. آنها همگی کنش هایی هستند سیاسی و از مقوله ی تسلیم به اراده و اطاعت از احکام الله ناشی میشود.

 یعنی که حکومت اسلامی را تنها میتوان با لشگر رهایی بخش شکست داد و تار و مار ساخت. لشگر رهایی بخش خود از رها یافته گان تشکیل میگردد بدون آنکه رسما سازمان یابد. هر جنبنده ای که بر قواعد و مقرارت از پیش داده و تعریف و تعیین شده  پشت پا زند و تن دادن بدان را ترک کند به لشگر رهایی بخش می پیوندد. هرچه بقای حکومت دین به درازا کشد و به سن کهولت برسد، معنا و مفاهیم اسارت بار شریعت اسلامی را آشکار میسازد و زمینه ی پیوستن به لشگر رهایی را فراهم میآورد.

اینجا سخن از جنگ و درگیری و کشت و کشتار، تخریب و ویرانی نیست. دوران مبارزه مسلحانه، مبارزه ای که راه را برای بازگشت استبداد، هموار ساخت، اعتبار خود را از دست داده و دیر زمانی ست که بسر آمده است. لشگر رهایی بخش، لشگری که بسوی براندازی الله و دین الله حرکت میکند از کنش گرانی بخود شکل میگیرد که از زندگی به شیوه ی گذشته باز ایستاده اند. لشگر رهایی بخش باید الله را براندازی کند اما نه الله هی که مظهر آن ولایت است بلکه آن الله هی که در وجود ما میزید. براندازی حکومت ولایت زمانی میسر میگردد که خود را رها سازیم از قواعد و مقررات اسارت بار شریعت، یعنی احکام و فرامینی که در کنش و گفتمان مان نهادینه گردیده است.
چه مصیبت بزرگی؟ چه کفر آمیز؟ آیا چنین چیزی هرگز ممکن است؟ چه رویایی؟ مگر میتوان بر الله و دین و شریعت الله  لشگر کشی نمود و انتظار داشت خشم الله باوران را به نفع حکومت ولایت بر نی انگیخت؟

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



۱۳۹۱ مرداد ۲۵, چهارشنبه

خداوند خامنه ای: منشاء نا امنی

پس از وارونه ساختن حقایق بر محور اخلاق عبودیت و بندگی، سختگیری بر تن و "نورانی " ساختن دل و پیمودن "صراط مستقیم،" در خطبه ی عبادی، ساحر بزرگ، خداوند خامنه ای، خطبه سیاسی و یا خطبه ی ریاکاری را در عید فطر، روز جشن به پایان رسیدن خود آزاری و بیدار سازی وجدان ها،  با سلام و صلوات و حمد و ستایش الله و رسول خدا و خاندان او، آغاز نمود. سپس به مناسبت راه پیمایی روز قدس، پس از چندین هفته متوالی دمیدن "صفا " و "صمیمیت " در روح  و زدودن "حسد و بخل و کبر و شهوت " از درون در ماه مبارک رمضان، مراتب امتنان و رضایت خویش را از امت اسلامی برای ابراز انزجار و تنفر و آمادگی برای کین خواهی از قوم صهیونیسم،  بجای آورد؛ از سر خلوص و فروتنی از بیخ آسمان  بر زمین خزیدن گرفت و از ژرف ترین نقطه ی جانش ناله برآورد و گفت:

 "من قابل نيستم كه بخواهم از اين ملت بزرگ تقدير يا تشكر كنم؛ صاحب چيزى هم نيستم؛ متعلق به خود مردم است؛ براى خودشان كردند و درست قدم برداشتند(جهان نیوز، 9 شهریور 90)."

بدرستی روشن نیست که ساحر بزرگ، چرا نا گهانی خود را حقیر و خوار بشمار میآورد؟ آیا میخواهد بگوید که او مبرا از شهوت است و قدرت ؟ آیا منظورش این است که خود باین گناهان آلوده نیست؟ پاک است و مطهر؟ نه شکوهی را خواهد و نه جلالی؟ آیا این آلوده کردن آب و صید ماهی نیست؟ معرکه گیری و روضه ی شهادت و جلب ترحم نیست؟ آیا میتوان باور کرد که ولایت، جلوه ی الله،  نهایت و غایت و حقیقت ، یعنی که "همان ولایت رسول الله،" در همان حال هیچ و بی" قابل" باشد؟ آیا میتوانی هم چکش باشی و هم میخ در یک زمان واحد؟ مسلم است که او میخ نیست که چکش بر سرش فرود آید. اینجاست که خداوند خامنه ای به قله ی ریا کاری صعود میکند با مهارت و تر دستی. بدان معنا که باید باور کنیم که خداوند خامنه ای نه صاحب لشگری است و نه سپاهی، نه دستگاه عریض و طویلی بنام "بیت رهبری،" نه صاحب وزارتخانه های اطلاعت و جاسوسی و تفتیش  و بازجویی ست و نه دوزخ و نه بهشتی؟ آیا بعنوان فرمانروای نهایی و فرمانده ی کل قوا، نه تسلیم و اطاعت میخواهد و نه فرمانبری و فرمانبرداری؟ شاید تعارفی بیش نیست و شگرد و ترفندی ست برای نرم سازی دل امت اسلامی و اشک گیری؟

 خداوند خامنه ای، در ادامه خطبه ی دوم خاطر نشان ساخت که کشور ایران که مهد شکوه و عظمت اسلام است، از آنچه جنبش عربی مطالبه میکند عبور کرده است. "مردم سالاری دینی" با خود "انتخابات " را به ارمغان آورده و آنرا نهادینه ساخته است. به مردم توصیه میکند که باید به انتخابات همچون یک "رحمت الهی " بنگرند. ساحر بزرگ با چسباندن تقدس به انتخابات، انتخاباتی که بمنظور مشروعیت بخشیدن به حکومتی که هرگز مشروعیت پذیر نبوده است و نیست، معماری شده است، برضد هرگونه چالشی واکسینه نماید، بویژه که اگر در ادامه "فتنه " و از "جریان انحرافی" ریشه گرفته باشد. هشدار میدهد که دشمن برای ربودن این هدیه ی الهی کمین کرده است. در انتظار آن است که از فرصت های انتخاباتی برای ضربه زدن به امنیت جامعه ی اسلامی، استفاده کند. خداوند خامنه ای از انتخابات چنان سخن میراند گویی که مصافی بس بسیار بزرگ در راه است و همه را به مراقبت و آمادگی و هشیاری، فرا میخواند. و میگوید:

"انتخابات كه مظهر حضور مردم است، مظهر مردم‌سالارى دينى است، بايد پشتوانه‌ى امنيت ما باشد. نبايد اجازه داد كه اين چيزى كه ذخيره‌ى امنيت است، پشتوانه‌ى امنيت است، به امنيت ما صدمه وارد كند. ديديد، حس كرديد، از نزديك لمس كرديد آن وقتى را كه دشمنان ميخواهند از انتخابات عليه امنيت كشور سوء استفاده كنند. بايد همه مراقب باشند، همه بهوش باشند. آحاد مردم، مسئولان گوناگون، منبرداران سياسى، كسانى كه ميتوانند با مردم حرف بزنند، همه مراقب باشند، مواظب باشند؛ از انتخابات مانند يك نعمت الهى پاسدارى كنند. البته ما حرفهاى گوناگونى درباره‌ى انتخابات داريم كه در زمان خود به مردم عرض خواهيم كرد."

بخودی خود روشن است که به خطر افتادن امنیت چه عواقب وخیمی ببار میآورد، گاردهای ضد شورش را با خود و زره، و نیز سپاه دین تا دندان مسلح و لشگر بسیجیان و لباس شخصی های قداره بند را به خیابانها میکشاند، میزنند، میگیرند، میبرند، شکنجه میدهند، جان میگیرند. به دیگر بیان، سخن ساحر بزرگ، خداوند خامنه ای تهدید آمیز است و هراس آور. که فرمان این است، شرکت باید همگانی باشد. در صحنه ظاهر شوند مالا مال از شور و اشتیاق در بزرگداشت اسلام برای نعمت و رحمتی که برای مردم ایران آورده است.  در غیر این صورت، یعنی اگر خانه بنشینی به معرکه ی انتخابات نپیوندی معلوم میشود که دشمن کار خودش را کرده است. همگانی باید با نظم و انضباط باید رعایت شود، از زیر تا بالا.  نه اینکه هر کس آزادانه بگوید آنچه میخواهد و همانند انتخابات ریاست جمهوری رای ولایت را که احمدی نژاد را بر گزیده بود نا دیده بگیرند و بار دیگر سبب "اغتشاش " و نا امنی شوند.
آنگاه به مسائل منطقه می پردازد و میگوید:

"حوادثى كه در منطقه اتفاق افتاده است، موجب شد برخى ملتهاى مسلمانِ ديگر هم امسال بيش از سالهاى گذشته در اين آزمايش بزرگ، در اين حركت عظيمِ ضد استكبارى همراهى كنند. اميدواريم خداوند متعال شرّ وجود صهيونيستهاى ظالم و خونخوار را از سر فلسطينيان و از سر منطقه كم و كوتاه كند (جهان نیوز)."

این سخنان نمیتوانند نسبت به قصد و غرض حضرت ولایت، سوء ظن بر نیانگیزد. چرا که او از "حرکت ضد استکباری،" حرکتی که خود رهبری آنرا بدست دارد، سخن میراند نه جنبش "ضد استبدادی" و یا "دموکراسی خواهی" در منطقه. ساحر بزرگ، بر آن تصور است که آنچه در منطقه رو بزوال و سقوط است "عوامل آمریکا و صیهونیسم" است نه عوامل نظام دیکتاتوری. برای کسب آزادی و اعاده ی حیثیت انسانی نیست که مردم جان به کف در برابر توپ و تانک بشار اسد و قذافی و حسنی مبارک به مقاومت برخاسته اند بلکه برای واژگون سازی سلطه "استکبار" است که سینه ی خود را بر گلوله های آتشین دیکتاتورها گشوده اند.  این را نیز باید مدیون نظام ولایت بدانند که با مبارزه بی امان خود علیه قدرت های جهانی برهبری آمریکا در 32 سال گذشته زمینه ی اضمحلال و فروپاشی نیروهای امپریالیستی را بوجود آورده است، مبارزه ای که به سرکوب و قلع و قمع تمامی نیروهای دگراندیش و مخالف و برقراری استبداد مطلق دین و قدرت در جامعه منجر گردید.

آیا 32 سال استبداد مضاعف دین و قدرت بسنده نیست که به ما بیاموزد، ظالم و چپاولگر در درون است است و نه در بیرون؟ 32 سال است که خداوند خامنه ای پنجه در پنجه قدرتهای جهانی برهبری آمریکا انداخته است، آیا ملت آسوده و آزاد تر است نسبت بدوران شاهی، یا دوران دوستی و همزیستی با غرب و نظام امپریالیستی؟ بشار اسد را حتی کشورهای عربی هم محکوم میکنند. حال آنکه رهبر ضد استکبار جهانی، دستگاه مخوف نظامی و امنیتی دیکتاتوری سوریه را مسلح و امداد مادی میرساند. گلوله هایی که سینه ی جوانان سوریه را می شکافد، از کشوری صادر میشود، که رهبر آن لباس روحانیت به تن دارد و نماد بندگی و عبودیت است در برابر خدای یکتا و یگانه، الله.

شاید بهار عربی بتواند نشان دهد که در آزادی ست که میتوان از نیروهای امپریالیستی به نفع از میان بر داشتن استعمار درونی امداد طلبید. که امپریالیست ها تنها میتوانند مردمی را غارت نمایند، که طی قرنها در دست شاه و شریعت در اسارت و بندگی بسر برده اند. در هیچ نقطه ای از جهان، امپریالیسم، هرچند جهان خوار، بر مردمی که آزادند، مردمی که آزادی را با "چموشی  و وحشیگری و عبور از خط قرمزهای الهی " (خطبه ی اول)" یکی نمیدانند، سلطه نیافکنده است. امپریالیسم تنها جوامعی را مورد چپاول قرار میدهد که استعمار بومی آنان را از انسانیت خود نا آگاه نگاه داشته  و سلطه پذیری را در نهادشان کاشته است.

نیازی به گفتن نیست که تا زمانیکه ولایت هست، مردم ایران هرگز از امنیت برخوردار نخواهند بود. چرا که نا امنی از نیروهای امنیتی ولایت بر میخیزد و بس، نیرو هایی بس خشن و بی رحم پرورش یافته در دامن حکومت دین و معنویات و هنجارهای اخلاقی. واقعیت، اما، آن است که ولی فقیه مثل حسنی مبارک و زین العابدین بن علی و قذافی و بشار اسد، تنها گور خود را نمیکند بلکه بطریق اولی  گور نهاد روحانیت و نظام حوزه ای را نیز بر میکند.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ مرداد ۱۷, سه‌شنبه

کهریزک: مجازات مبارزین راه آزادی

هفته ی گذشته، اسناد خشم و خشونت، بیرحمی و انتقام جویی که در بازداشتگاه کهریزک درتابستان سال 88 بوقوع پیوسته بود، بدست رسانه های خبری افتاد. آنچه در کهریزک اتفاق افتاده است ،ضرب و شتم مداوم با باتوم و مشت و لگد و لوله، ورفتار و گفتار خشن و تحقیر آمیز نسبت به مبارزین آزادی،  بیانگر این واقعیت است که زمان آن فرا رسیده است که به نقش دین و آموزشهای شریعت اسلامی، قدری با فراخی بنگریم. بین دین و دیندار دیواری ایجاد نکنیم. همچنانکه کمونیست را از کمونیسم، فاشیست را از فاشیزم جدا نمی سازیم، اسلام را از مسلمان متمایز ننمائیم، بویژه هنگامیکه جنایت بر علیه بشریت رخ میدهد. باور را نمیتوان از باورمند مجزا ساخت. نیز اگر چنانچه خواسته باشیم واقعه ی کهریزک را مورد فهم قرار دهیم، باید بخاطر داشته باشیم که آنرا از کل نظام ولایت جدا نسازیم، نظامی که در آن شمشیر و شریعت باهم یکی و یکتا و جزء و کل نیز آئینه ی یکدیگرند.

 آقای بهار یکتا، واقعه کهریزک را در سایت جرس، بدرستی  "یک جنایت عریان" توصیف میکند. اما آنرا  "نشانگر بخشی از عمق یک خشونت سازمان یافته و نهادینه شده در نظام قضایی و امنیتی کشور" میخواند. از اینرو خاطر نشان میسازد که نظام قضایی کشور " نیازمند یک تغییرکلی مبتنی بر ارزشهای مبتنی براحترام به حقوق بشر" است. در نگاهی وسیعتر کهریزک را زائیده نظام "ولایی" مینامد، " آنجا که کسی در مقابل قانون مسئولیت ندارد و هر کس موظف است بالا دستی خود را خشنود کند و فرمان به نام خدا می راند و قدرت مطلقه است(جرس، اا دی89).

بعبارت دیگر، آقای یکتا از خشونت چنان سخن میراند گویی که تنها در بخشی از نظام ولایت نهادینه گردیده است  نه درتمامی آئین اسلام که بر اساس آن نظام ولایت بنیان گذارده شده است. نیز از قانونی دفاع میکند که منشا مطلق گرایی و بی قانونی ست. خشنود سازی بالا دستی نیز از آموزه های اسلامی است. وقتی مسلمان به خشنود سازی الله خو بگیرد، خشنود سازی بالاتر را نیز یک "حسن" می انگارد. یعنی که خشنود سازی بالا دستی اخلاق بندگی ست. اساس اخلاق اسلامی ست. خشونت و بیرحمی ای که در کهریزک بوقوع پیوسته است، آقای کیا بدرستی "دنباله طبیعی قتلهای زنجیره ای و حمله بکوی دانشگاه" شناسایی میکند. اما معلوم نیست که به چه دلیل آنرا دنباله اعدام شدگان رژیم شاهی که تصویر متلاشی شده آنان در صفحه اول مطبوعات انتشار میافت، نمیداند، یعنی آغاز دوران خشم و خشونت و انتقامجویی، یا دنباله کشتار در کردستان و نابودی مخالفین چپ و مچاهد و لیبرال و دموکرات، و.قنل عام بیش از 4000 تن زندانی در سال 67.  آنانیکه به اصلاح رژیم دین امید بسته اند، تمایل دارند که چشم خود بر خشم و خشونت و خونریزی در دوران  آیت الله خمینی، ببندند. این البته میتواند به آن دلیل باشد که پس از سی سال کاشف بعمل آمده است که دین اسلام، دین رحمانی ست. گویی که امام خمینی نیز معمار همین اسلام رحمانی بوده است.

جنایت عریانی که در کهریزک بوقوع پیوسته است، نه در انحراف از اصل و اصول اسلام بلکه درسازگاری و همخوانی با آن شکل گرفته است. چرا که دین اسلام تسلیم میخواهد و اطاعت. دین اسلام، دین بندگی ست. شکنجه گران کهریزک از سرهنگ گرفته تا گروهبان و نگهبان، همه بنده ی الله هستند. آنها آموخته اند که بمنظور تسلیم و اطاعت به الله و خشنود سازی وی عواطف و احساسات خود را سرکوب نموده به بند بکشند. لذا درونشان از بغض و کینه لبریز میشود. چرا که ناتوان اند که زندگی را در آزادی تجربه نمایند.  انسانی که خود را نفی و خویشتن را انکار کند، سنگدل و بیرحم میشود. از مسلمانی که برای بقای نظام فرمانروایی و فرمانبرداری شمشیر میزند، نمیتوان انتظار، مهر و عطوفت داشت. این است که از آنی  که نه گوید و دهان به اعتراض گشاید، تنفر بدل گیرد، بقصد تحقیر و خوارسازی میزند و مورد اذیت و آزار قرار میدهد. این نه تنها در کهریزک بلکه در سراسر نظام ولایت مصداق دارد. بعبارت دیگر، شر از کهریزک بر نمیخیزد بلکه از اراده و احکام الله است که زاییده میشود. الله شمشیر زنی و ایثار زندگی، جهاد و شهادت، جنگ و خونریزی را تشویق میکند و آن را پاداش میدهد. تخلف از احکام الله را حد میزند و اعضای مجرم را قصابی مینماید و زناکار را سنگسار. آیا این احکام، خشونت نهادینه نیستند؟ مسلم است که رژیمی که خود دست به جنایت میزند قاتل را هرگز باکی از جنایت نیست، همچنانکه ماموران کهریزک کوچکترین هراسی از کشتار بی گناهان نداشته اند.

 آقای یکتا در ادامه تحلیل خود، واقعه ی کهریزک را معلول یک علت بزرگتری میخواند. وی اظهار میدارد که:

"... آنجا که " مصالح نظام" جایگزین " کرامت انسان" می شود و " ظلم" و " جنایت" تفسیر واژگان " عدالت اسلامی" می گردد، آمرانی درسایه حمایت حاکم از پستی به پستی و مامنی به مامن دیگر می گریزند (همانجا)."

سخنان آقای یکتا، بیانگر این واقعیت است که هنوز هستند بسیاری که دچار این فریب اند که انسان در اسلام دارای کرامت است. یا ظلم و جنایت و بی عدالتی روا نمیدارد. گویی که بار دیگر برای رهایی از ظلم و ستم بدامن اسلام است که باید پناه ببریم. خشم و خشونت، بیرحمی و انتقام جویی در اسلام نیست. این حاکمان مطلق پیشه اند که بنام خدا حکومت میکنند و اسلام را نام بد میدهند. این خود  نفی واقعیت الله است، الله ای که خود در قرآن سخن میگوید و حکم صادر میکند. اگر الله برای انسان کرامتی قائل بود آیا او را بجرم شک و تردید در یگانگی و یکتایی اش در دوزخ نه یکبار بلکه تا ابد به آتش میکشاند؟ اگر الله انسان را در خور کرامت میدانست، آیا بر گرده ی او تازیانه میزد؟ دست و پای او را قطع میکرد؟ قصاص، خونخواهی و انتقام جویی را در جامعه ی انسانی رواج میداد؟ جنایت در اسلام تفسیر  عدالت نیست، بلکه یک اصل اساسی است. مگر میتوان نظامی برا اساس تسلیم و اطاعت، فرمانرایی و فرمانبری را بر چیز دیگری جز خشم و خشونت و بیرحمی بنا نهاد؟ ما در اسلام با خدایی سر و کار داریم که پر از بغض و کینه است نسبت به انسانی که نه بگوید و در یکتایی او شک و تردید نماید. نه به الله، گناهی ست "کبیره،" نا بخشودنی. میشود مشرک، یامنافق و یا محارب. الله سخترین شکنجه ها و سوختن در آتش دوزخ در آخرت را برای نه گویان و معترضین مقرر داشته است. اما در این جهان نیز باید آنها را بدار مجازات آویخت و جان شرین را از آنان گرفت.

تمامی کشتاری که تا کنون در نظام ولایت بوقوع پیوسته است بر اساس شریعت اسلام صورت گرفته است. این است که اگر دور از تعصب بنگری می بینم که در اسلام جنایت یعنی عدالت. آیا قتل فی ال سبیل الله، میتواند مستلزم جنایت نباشد. بر قراری نظام تسلیم و اطاعت، فرمانبری و فرمانبرداری نمیتواند همراه با جنایت علیه بشریت نباشد. این همانقدر در نظام های فاشیستی و کمونیستی مصداق دارد که در نظام اسلامی. آقای یکتا آمرانی را مسئول واقعه کهریزک میداند که به ماموریت خود عمل میکنند، گویی که آنها معذورند و یا به الله و احکام شریعت باور ندارند. و یا مسلمان نیستند. آن ماموری که روی به قبله سر عبودیت و بندگی در برابر الله فرود میآورد و به حقارت و خواری خود اعتراف میکند، تنها با خشم و خشونت و بیرحمی است که ناچیز بودن و فرومایگی خویش را جبران میسازد. مضاف بر این همچنانکه زودتر اشاره شد شریعت اسلامی هرگونه تنبیه و مجازاتی را برای نه گویان و معترضین روا میدارد. تاکنون هیچ مرجع تقلیدی از جمله آیت الله مکارم شیرازی سازگاری واقعه کهریزک با شریعت اسلامی را مورد سوال قرار نداده اند. آقای یکتا در حالیکه واقعه ی کهریزک را به سختی محکوم میکند، دین اسلام و شریعت اسلامی را آب میکشد و آنرا از هرگونه مسئولیتی در رواج خشم و خشونت وانتقامجویی که کهریزک تنها نمونه ای از آن است، مبرا میسازد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ مرداد ۹, دوشنبه

احمدی نژاد بر بلندی های عالم خلسه

رئیس جمهور ایران در آمریکا از شهرت خاصی بر خور دار است. نه تنها سخنانی که بر زبان میراند او را موجودی جالب توجه مینماید بلکه به لحاظ شکل و شمایل نیز کنجکاوی زیادی را بر می انگیزد. چرا که احمدی نژاد بیشتر شباهت دارد به موجودی بیگانه  که در پروسه ی تکامل راه خود را بسوی بشریت گم کرده باشد. وقتی به  شکل و شمایل و هیکل، رفتار و گفتار و حرکات وی می نگری در میمانی که این موجود عجیب از کدام سیاره است که پا بزمین گذارده است . هرچه که در جبین و چهره اش می بینی یکتا است و استثنائی، بویژه  چشم و ابروی او. ابروهایش ضمن فاصله زیاد سر به بالا دارند و عمودی به گوشه ها چشمانش خاتمه مییابند. چشمان او ریز است و بیخ جمجمه قرار گرفته اند. همیشه نمیه گشوده است و مژه هایش نمناک بنظر میرسد. ریش و پشم خود را طبق احکام شریعت اصلاح ناشده نگاه میدارد. قامت کوتاه و فربه از کمر به پائین خود نیز بیشتر بیننده را مبهوت میکند. بعبارت دیگر، رمز و رازی در رخسار و کردار و گفتار او نهفته است که واقعا او را موجودی استثنایی میکند. شاید اگر با دقت بیشتری به او بنگری او را در عالمی می یابی خلسه آمیز. گویی که او مست است و مدهوش. بی باکی و اقتدار و اعتمادی که به نمایش میگذارد، بدون شک از این مستی است که بر میخیزد. او از آن بلندی های عالم خلسه  است که دیگران، بویژه آمریکایی ها را مینگرد. از آن بلندی ها، یهودی را سزاوار ماندن روی زمین نمی بیند. وجود آنان نظم این جهان را مختل کرده است. با این وجود  مردم آمریکا از آن پستی ها علاقه نشان میدهند که بدانند که آیا رئیس جمهور ایران از فجایع هالوکاست آگاه است؟

 از آن بلندی های عالم خلسه است که احمدی نژاد میتواند بی نظمی، بحران، تباهی و انحطاطی که جهان کنونی با آن دست بگیریبان است مورد مشاهده قرار دهد. گویی که او از دانشی بیکران بهره برده است. که او در عالم دانایی و بینایی میزید و دیگران در عالم کوری و نادانی. در این عالم بالاتر است که او نبض و تپش قلب نظام جهانی را با وجود خود لمس میکند و خبر از سوء مدیریت جهان میدهد. بهمین دلیل است که اصلاح و تغییر مدیریت را درمان بحران حاکم بر جهان تشخیص میدهد. در خلسه شریعت می اندیشد که این جهان تحت مدیریت از عالم غیب به دو نیم تقسیم شده است نیم بیشتر آن در اختیار قدرتهای جهانی برهبری آمریکا، انگلیس و اسرائیل است و کمتر از نیم دیگر آن تحت نفوذ ولایت است. در غیبت امپراتوری سوسیالیسم روسی، این امپراتوری امامت است که ابر قدرت آمریکا باید بوجود آن اعتراف نموده و مدیریت جهان را به آن بسپارد. چرا که دوران سرمایه داری به پایان خود رسیده است. نظم لیبرال دموکراسی مغایر با حقوق بشر و نظمی ست اساسا ستمگر، چون در خدمت غنی است و سرمایه های کلان. بر عکس نظم ولایت که در آن حکومت و ملت باهم یکی میشوند، بگونه ای که کوچکترین درز ی هم در بین آن دو هرگز مشاهده نشود. احمدی نژاد، از آن بلندی های عالم خلسه، نظام ولایت را رهبر مبارزه ی ملتها ی ستمدیده علیه ابر قدرت آمریکا میپندارد. این همان راهی است که با امام خمینی آغاز گردیده است، راهی که حتی بلشویک های ایرانی را نیز فریفته خود ساخته بود.

اما کمتر کسی میداند که رئیس جمهور ایران در سر زمین خود نیز پاهایش بر روی زمین قرار ندارد. در آنجا هم در بلندی های عالم خلسه قرار گرفته است. زیر پای خود بهشت برین، "مدینه فاضله ی ولایت " را  میبیند. در آن زشتی ها و پلیدی ها، فساد و جنایت، دزدی و خیانت، فحشا و اعتیاد ، رخت بر بسته اند. همگان پاک اند و مطهر، از آنان جز عطر تقوا و پرهیزکاری، به مشام نرسد. که ایران کشوری ست که شاهد زایش دوباره ی دین اسلام است. نظم و انضباط ی که بر جامعه حاکم است، حتی جایگاه سگ و گربه و حیوانات اهلی را هم تعیین و تعریف نموده است. در این بهشت برین، بساط گناه و گناهکاری برچیده شده است. حجاب هوای نفس را کشته و هوس ها و غرایز را بخاک سپرده است. اختلافات و خصومت های بین غنی و فقیر، حاکم و محکوم، ناپدید گشته جامعه یک رنگ و یکسان به قله های رفیع سعادت و رفاه  صعود کرده است. اگر جامعه ی ایران با چنین سرعت سرسام آوری بسوی پیشرفت و نیکبختی، عزت و غرور شتافته است ناشی از برقراری نظم و انضباط شریعت اسلام در سطح جامعه است.

احمدی نژاد در واقع مست و مدهوش شریعت اسلامی ست.. هم رخسار او تبلور شریعت است و هم جستار او. همچنین نگاه ها، لبخندها، نازک کردن پشت چشمها، رخت و لباسی که به تن دارد، همه عمیقا تحت تاثیر شریعت اند. راز و رمزی که در رخسار او نهفته است ریشه در باور و ایمان راسخ وی به اسطوره ی رسالت و امامت، دارد. که تاریخ بشر با خاتم انبیا آغاز میگردد و در امامت و ولایت تا قیامت ادامه می یابد. بعبارت دیگر، او عصاره ی مهدویت است که سرانجام ظهوری هست و قیامتی. احمدی نژاد اگر مست و مدهوش به نظر میرسد و در بلندی های عالم خلسه زندگی میکند به آن دلیل است که خود را در ارتباط با عالم غیب می بیند. اگرچه باوجود آیت الله خامنه ای، نمیتواند ادعای ولایت کند، حد اقل میتواند نقش پادوی او را اجرا نماید. کسی نمیداند. شاید رویای ولایت هم بسر داشته باشد. این بدان معنا ست که احمدی نژاد به این دنیا نمی اندیشد، بلکه به آن دنیای دیگر، آخرت و قیامت است که می اندیشد. آنچه وجود وی را راز انگیز میکند آن است که او در یک لحظه در دو جهان بود و نبود میزی ید. در عین آنکه جهان را می بیند که در زیر سلطه ی قدرتهای بزرگ قرار دارد، با اتکا و ایمانی که به اصل و اصول شریعت دارد احساس میکند که میتواند مدیریت جهان را به نفع امامت و ولایت و مهدویت تغییر جهت دهد. بر بالهای ولایت است که او نشسته است. نمایش زهد و وارستگی، سادگی و فروتنی، اخلاق و ایمان، نردبان صعود او به قله های رفیع اقتدار و سلطه است. به این دلیل است که او خود را بی نیاز به اسلحه کشتار جمعی میخواند و آنان که چنین اسلحه ای را در اختیار خود دارند و یا درپی کسب آنند همه را جنایت کاران تاریخ میخواند(نقل بضمون). این فتوا البته تا زمانی دارای مصداق است که در جهت ابقای نظم موجود بکار گرفته شود. مسلم است که اگر در نابودی کفر و باطل در مبارزه با شرک و فتنه علیه الله بکار گرفته شود، بدون تردید سبب رضا و خشنودی الله هم خواهد گردید. قدرت ها استکباری فریفته ی دنیای مادی هستند و در حفظ و نگاهداری آن است که ابزار ویرانی را انباشته میکنند. در حالیکه نظام ولایت در پی پایان دادن به آن و بر قراری نظم نوین ولایت و شریعت است.  

از آنجاییکه احمدی نژاد  تبلور شریعت است، «تقیه» میکند و در مصاحبه ها و سخنرانی های ش در محافل آمریکا از افشا ی این حقیقت خود داری میکند که جهان امروز نیازمند مدیریت حجاب است. چرا که از نبود حجاب است که تمام سیه روزی ها و تبه کار ی ها، بر میخیزد. اندیشه ی امپراطوری اسلامی و بر قراری نظم و انضباط شریعت در سراسر جهان است که احمدی نژاد را سخت مست و مدهوش ساخته است. او به هزینه ها و خسارت های این بلند پروازی نه تنها توجهی ندارد بلکه تحمل هر درد و رنجی را برای گام نهادن ملت در راه پیامبران، واجب و ضروری میداند. مهم نیست که اراده ی ملت بر چیست. مهم آن است که اراده ی الله بر چه چیزی قرار گرفته است. در برابر اراده ی الله آیا میتوان نگران اراده ملت بود؟ او سرباز جانباخته ی الله است. بنگر که او هرگز دهان خود را نگشاید مگر به نام الله و کلماتی از الله که در درون او ندا برآورد که مبارزه با شیطان بزرگ از اینجا تا قیامت.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

۱۳۹۱ مرداد ۵, پنجشنبه

چگونه خداوند نام الله را بر خود نهاد؟

«بسم الله،» شاید مقدس و ساده تر از این عنوان نتوان در سراسر جهان یافت، جمله ای که صدها میلیون نفر با راندن آن بر زبان احساس میکنند که اگر در کام شیر هم فرو روند، سالم و دست نخورده خروج خواهند یافت. اما این لحظه و یا آن لحظه ی دیگر در زندگی را با نام الله آغاز نمیکنیم، بلکه آموخته ایم که به هر کاری با نام الله دست بزنیم  از جمله در لحظه ای که نطفه بسته میشود، در ان زمان که هیچی نیستیم و از جهان بی خبر و پاره ای از وجود مادران خود هستیم. وای اگر پدران و مادران در بحبوحه ی تلذذ از تن و فرو نشاندن آتش شهوات نفسانی، ایراد «بسم الله» را بدست فراموشی سپرده باشند. چه احساس شرم و گناه که بر فراموش کاران دست ندهد. چرا که آغازیدن با نام الله است که "حلال " و "حرام " نطفه ی ما را تایید و تصدیق میکند. حلال زاده شده ایم، زیرا که پدران مادران ما در هنگام همآعوشی به خاطر شان بوده است که با نام الله بیاغازند. البته حلال زاده  اگر سر براه و سر بزیر و یا به زبانی دیگر تسلیم و مطیع و یا فرمانبر و مقلد باشد. نطفه ای به حرامی بسته میشود که همآغوشی و یا به زبان فقاهتی "نزدیکی " بین زنان و مردان  با راندن نام الله بر زبان آغاز نگردد. چنین موجودی را "حرام زاده " میخوانیم، بر اساس این پیشداوری که نطفه به حرامی بسته شده است. درست باین دلیل است که حرام زاده رفتاری غیر عادی از خود نشان میدهد.   نافرمانی و سرپیچی میکند. که میشود یکی از خصایل ذاتی حرام زاده. حرام زاده، ذاتا بد است چرا که نطفه اش با نام الله بسته نشده است. استاد محمد حسین طباطبایی، حدیثی از پیامبر اسلام نقل میکند که- بنا بر قول وی مورد قبول سنی و شیعه ست: «هر کار با اهمیتی که بنام خدا شروع نشود ناقص میماند(تفسیرالمیزان، ص 16).

کمتر کسی میتواند بخاطر بیاورد که در چه مقطع زمانی این حدیث را آویزه گوش خود نموده و آموخته است که  اگر آرزومندی که همه چیز بر وفق مراد، راست و درست انجام شود، باید با نام الله آغاز نمایی. در شرایط کنونی هیچ نامه ای نگاشته نشود، هیچ کتابی بزیر چاپ نرود، هیچ سخنی ایراد نگردد و نیز هیچ سندی نیست که ارائه شود و با نام الله آغاز نگردد. مهم نیست چقدر پر اهمیت، سندی و یا پیامی و قراردادی، اگر در سر آغاز آن نام الله نقش نبندد، هرگز به امضا نرسد و رسمیت نیابد. به عبارت کلی تری، آغازیدن با نام الله یکی از ضروریات زندگی ست. به چه کس دیگری بجز الله میتوان دل بست و امیدوار بود. که ما را از گزند روزگار حفظ نماید و در رو در رویی با مشکلات، دست ما را بر گیرد ؟ این البته زمانی ست که از دین سخن میرانیم، از باور و ایمان به موجودی ماورایی با قدرتی بیکران و لایزال.

همین واقعیت را نیز میتوان به زبان سیاست و یا قدرت ایراد نمود و آن پذیرفتن سلطه و تسلیم شدن به الله است، موجودی که خودش را خلق کرده است و بعد جهان را خلق کرده است. گردون بر نوک انگشتان الله است که می چرخد. با این وجود، ما باورمند ان هرگز احساس نمیکنیم که الله بر وجود ما سلطه افکنده است. بدون آنکه به ضعف خود اعتراف کنیم خود را محتاج و وابسته به الله میدانیم. با نام الله آغاز میکنیم به آن دلیل که در دست های پرقدرت الله خود را در آسایش و امنیت احساس میکنیم.

روشن است که اگر نطفه ی ما با نام الله بسته شده باشد، بدان معنا است که الله- با وجود ما عجین گشته است. همانگونه که نپرسیم چرا قلب من میزند و یا چگونه ریه ها و هریک از اعضای بدن من کار میکند. از خود نیز هرگز نپرسیم که الله در وجود ما چه میکند؟ چگونه در وجود ما وارد شده است؟ آیا الله وجدان درون ما ست و ما را در اختیار خود دارد؟ البته که شناخت قدرتی ماورایی، شناخت اقتدار و علم و دانشی که به الله نسبت داده میشود، امری ست نزدیک به محال.  نادر اند آنان که میتواند شناخته نشدنی را مورد شناسایی قرار دهند. در راهی چنین پر مخاطره، بندرت کسانی یافت شوند که قدم بر نهند.

در دین اسلام شناخت الله بر شناخت هر چیزی از جمله خویشتن ارجحیت دارد. این بدان معناست شناخت الله مستلزم سپردن خود بدست فراموشی ست. یعنی که باید در دریای بیکران علم و دانش الله، غرق شوی، از نفسانیات بریده و ریاضت بسیار بکشی تا به شناخت الله نزدیک شوی.آنها که به این امر موفق میشوند نفس شان تقدس می یابد. چرا که آنها توانسته اند زبان خدا را بیاموزند، یعنی زبان قرآن را که الله خود در آن سخن میگوید، دستورات، فرمانها و احکام خود را برای زندگی بشر صادر میکند. آنها هستند که در یافته اند که چگونه و به چه دلیلی الله نام یکی از سه بت بزرگ کعبه را برای خود برگزیده است؟ اینان متخصصین فهم و درک زبان الله اند.

الله خود هرگز فکر نمیکرد که شناخت او و فهم سخنان ش به یک حرفه ای ممتاز در جامعه تبدیل میشود. نیازی شاید به توضیح نباشد که  شناخت عامه ی مردم و حتی تحصیل کرده ها از الله، از فهم زبان الله ریشه نمیگیرد بلکه از عدم شناخت الله و نداشتن توانایی فهمیدن زبان و اندیشه ی الله، ریشه بر گرفته است. چگونه عقل کوتاه بشر میتواند به عقل بلند و لایتناهی الله برسد؟ حتی دانشمندان  و اندیشمندان  قادر به  غور در کلمه ی پر قدرت و سحر انگیز، الله نیستند. هم چنانکه اشاره شد، فهم زبان الله، ویژه ی آنانی ست که از این جهان بریده. چشم بر لذایذ مادی، بویژه لذت تن بسته، تمنای دیگر را در خود کشته، بر وسائس شیطانی فائق آمده اند. تنها آن زمان است که  میتوانند به منویات ظاهری و باطنی الله واقف گردند.به تعبیر و تفسیر این از خود گذشتگان از کلام الله است که باید گوش فرا دهیم اگر بخواهیم رمز و راز «بسم الله» را بگشاییم.

بنا براین، اگر بیاندیشیم که زمان آن رسیده است که از خود بپرسیم چرا همه چیز باید به اسم الله آغاز گردد؟ و چرا الله چنین نامی بر خود نهاده و به چه دلیل به ما دستور میدهد که با نام او بیاعازیم؟ برای یافتن پاسخ بعید بنظر میرسد که بتوان منبعی یافت معتبر تر از «تفسیر المیزان» استاد آیت الله محمد حسین طباطبایی که به زبان عربی، زبان علمی حوزه های علمیه، یعنی به زبان الله ، تالیف گردیده است. بیش از بیست جلد قطور که مرجع تقلید دیگری به نام آیت الله مکارم شیرازی آنرا به فارسی برگردانده است، کوششی که خود بیانگر بر کندن کوهی ست عظیم از جای خود بدست موجوداتی کوچک و حقیر. استاد طباطبایی شاید در شمار اولین «طلبه» ها بود  که نگاه فلسفی به کتاب قرآن را، برغم مخالفتهای آیت الله های محافظه کار در دوران مرجعیت آیت الله بروجردی که تنها معانی و مفاهیم ظاهری قرآن را قابل فهم میدانستند، از تبریز به حوزه علمیه قم به ارمغان برد  و بکار تفسیر و تاویل و تفحص و تدریس قرآن پرداخت.

 اینجا لازم به یاد آوری ست که استاد متد و یا روش خود را در فهم قرآن ، تاویل میخواند. یعنی باز گرداندن الفاظ به اصل و ریشه ی معانی و مفاهیم قرآنی. نه بواسطه عقل و خرد بشری بلکه  تنها با رجوع به عقل و استدلال درون قرآن، یعنی فهم قرآن با قرآن نه فهم قرآن با انسان و با ابزار تعبیر و تفسیر عقلانی. گویی که چنین چیزی ممکن است و یا امکان پذیر است که در شناخت الله غرق شوی، چه رنجها و ریاضت ها تحمل نکنی و آنچه را که یافتی چیزی جز حقیقت مطلق و نهایی نخوانی. آیا اعجاب آور نخواهد بود؟   

نیاز به تطوری عمیق نیست، که پاسخ به سوالات بالا را در تفسیر المیزان که رمز گشای زبان الله است، دریابیم.. چرا که تفسیرالمیزان خود به اسم الله و تعبیر و تفسیر آن آغاز میگردد، عبارتی که بنا بر قول استاد طباطبایی "هم  در طلیعه قرآن  و هم در ابتدا هر سوره ای ذکر شده است." . چرا که کتاب قرآن مقصد دیگری جز هدایت بشر، ندارد. آنگاه رمز زبان الله را گشوده و میگوید:

"لذا هدایت و راهنمایی بندگان که یک کار مهم و اساسی جهان خلقت میباشد، بنام خداوند شروع شده است (ص 18)."

با کمی دقت متوجه میشویم که فاعل افعال «هدایت کردن» و «شروع نمودن» در داخل جمله مدفون گشته است و این احساس را بوجود میآورد که گویی کسی دیگر ست نه الله که هدایت میکند و قرآن را با نام الله آغاز نموده است. یعنی استاد بجای آنکه رمز زبان الله را بگشاید با مجهول ساختن فاعل (الله) هرچه بیشتر آنرا سحر انگیز میکند. چرا که استاد هنوز مردد است که این چه کسی است که در قرآن سخن میگوید، الله و یا محمد؟ بیان حقیقت است که استاد با آن مشکل دارد. سخنی که الله خود بزبان میراند، از هر زاویه ای که آنرا مورد تامل قرار دهی، زبانی ست زمینی. معانی و مفاهیم آن زمینی ست، فراخوانی ست بسوی تسلیم و اطاعت نه به الله بلکه رسولی که به زمین گسیل داشته است. که حقیقت این است که قرآن زبان فرمانروایی است و آموزنده ی فرمانبری.  

وی در پاسخ به این سوال که چرا خداوند نام الله را برای خود برگزیده است و یا چه نیازی به نام داشته است، ابتدا به فلسفه نامگذاری در فرهنگ بشر می پردازد و میگوید که  مردم نام های حرمت انگیز و پر احترام بر اشیا و اشخاص  می نهادند که  ماندنی شوند، به خاطر بمانند و دیر زمانی بقا یابند. استاد با آوردن مثلی به ریشه ی زمینی الله اشاره میکند و میگوید:" بسیاری از مردم برای احیاء نام پدران خود، آنرا بر یکی از فرزندان خویش میگذارند تا همواره بیاد آنها بوده باشند." این، بنا بر قول استاد طباطبایی، رسمی رایج میان مردم بوده اس و الله نیز از این رسم رایج بهره برده و «کلام بزرگ خود را باین روش آغاز کرده است و آنرا بنام نامی خود افتتاح فرموده است(همانجا).»

معلوم است که فهمیدید استاد چه گفت؟ که الله نام گذاری را از بشر آموخته و خود را «الله» نامیده است. آیا اعجاب آور نیست برای خدایی که دارای علم و دانش و قدرت بیکران است، از بشری بیاموزد کوتاه عقل، همچون کودکی نادان و جاهل نیازمند هدایت؟ آیت الله مرتضی مطهری، یکی از شاگردان استاد طباطبایی بر آن است که الله زبان عربی را بر گزیده است چون آگاه بوده است روزی زبانی جهانی شود. میبینی چگونه عقل الله با زبان بشری بیان میگردد و اراده معطوف به سلطه و فرمانروایی را باز میتاباند؟. چرا الله دست به خلق یک زبان مشترک برای افراد بشر در سراسر جهان نزد؟ آیا سوالی شبهه بر انگیز نیست؟ آیا بیانگر محدودیت عقل و قدرت نقصان ناپذیر و بیکران  الله نیست؟

استاد در ادامه شرح و توضیح در باره ی «اسم» به معضل دیگری بر خورد میکند. اسم برای شناسایی افراد و اشیا بکار برده میشود و یا نشانی ست از معانی عمیقتر، از معانی باطنی، مثل دلالت اسم به ذاتی عالم . اما، استاد بحث در باره معضل اسم را از اعتبار خارج نموده بر آن خط بطلان میکشد و میگوید: "این مطالب یک تحلیل عقلی بیش نیست و نمیتوان آنرا (اسم) بعنوان یک معنی لغوی پذیرفت." اگر چه، استاد اعتراف میکند که در صدر اسلام بحث هایی نظیر آیا "اسم عین مسما ست و یا غیر آن " در گرفته بوده است و هرگز پایان نیافته است. وی اظهار میدارد که:

"پاسخ اینگونه سوالات امروز برای ما به اندازه ای روشن است که احتیاج به بحث و گفتگو ندارد(ص، 18)."

استاد بدون آنکه یکی از آن «پاسخ های روشن» را ارائه دهد  به تعبیر و تفسیر «الله » می پردازد، بحثی که در پایان به نتیجه ای میرسد تعجب انگیز تر. چرا که الله در میان مردم از الفاظی بوده است  که بیش از هر لفظ دیگری تکرار شده است. همچنانکه وی خاطر نشان میکند که "این اسم نام گذاری خاصی نداشته. که:

"الله این نام مقدس در اصل«الاله» بوده است که همزه دوم آن در اثر تکرار زیاد، حذف شده است- ماده اصلی آن در اصل بمعنی پرستش و «تحیر» میباشد و خدا را از این جهت الله گفته اند که مورد پرستش و عبودیت است."

گویا اینجا نیز استاد فراموش کرده است که این خدا است که خود را الله نامیده است و به بندگانش فرمان میدهد که بنام او آغاز کنند. اما، خواسته و یا نا خواسته، در واقع ریشه ی زمینی نام الله است که استاد بدان اشاره دارد. اگر چه هنوز از بیان حقیقت طفره میرود، که الله ای که "مورد پرستش و عبودیت " بوده است، یکی از سه بت بزرگ کعبه بوده است که محمد آنرا به عالم ماورا گسیل داشته بود تا بتواند به نامش فرمانروایی نماید.

اما عبارت بسم الله را باید در متن سوره حمد، آغازین سوره ی قرآن.مورد فهم قرار داد، همچنانکه استاد لحظه ای به این شیوه سخن میگوید:   

"چون غرض نهایی از سوره حمد، بطور یکه از آیاتش پیداست، ستایش خدا، اظهار بندگی، پرستش او، و بالاخره در خواست کمک و راهنمایی از او ست، و در واقع سخنی است که خدا برای تعلیم و سر مشق بندگان، از جانب آن میگوید، لذا این مقصد مهم باید بنام مقدس او شروع شود - یعنی خداوندا بنام تو ستایش و اظهار بندگی میکنیم(ص 17)."

فهمیدید چه گفت؟ فهمیدید که چرا خداوند نام الله را برای خود برگزیده است؟ استاد حرفه اش پنهان ساختن حقیقت است نه آشکار ساختن آن. که این الله است که فرمان میدهد که بشر با نامی آغاز کند که او بر خود نهاده است. و به این ترتیب درس بندگی و چگونه بنده بودن را میآموزد. این ضرورت اعلام بندگی و عبودیت است که باید همه چیز را با نام الله آغاز نمود، عادتی که در ما نهادین گشته است، یعنی براحتی لفظی را بزبان میرانیم بدون آنکه به معانی و مفاهیم اسارت بار آن آگاه باشیم. این بدان معناست که در شرایط کنونی بسم الله همان معنی را میدهد که الله در نظر داشته است: اظهار تسلیم و اطاعت، استعانت خواستن، اعتراف به ضعف و ناتوانی ، خود را هیچ و الله را همه چیز کردن، موجودی ماورایی که فرمان میدهد، موجودی که هرچه بیشتر او را میجوئی هر چه افزون تر باید ابراز بندگی و عبودیت، نمایی.

روشن است که اگر بگوییم که ما نسل پس از نسل نامی را بزبان رانده ایم که خوی بندگی، خوی تسلیم و اطاعت  را در سرشت ما نهاده است، سخنی به گزاف نگفته ایم. ما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که یک شبه حرمت آزادی را برتر از حرمت الله بدانیم. اما تا زمانیکه اولی جانشین دومی نشده است نمیتوان انتظار داشت که از بندها ی احکام خشک و انعطاف ناپذیر،تعصب و تبعیض و غیرت، دست بکشیم، چنان شیفته ی آزادی شویم که به بی حرمتی به الله نیز، حرمت نهیم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


.