۱۴۰۳ بهمن ۱۲, جمعه

 

بدور ریختن

باورها و ارزشهای کهنه

رمز رسیدن

به زن زندگی آزادی!



حکومت دین دیرزمانی است که باردار شده است، باردار "آزادی،" ثمره ی همآغوشی و همخوابگی نامشروع ادوشیزه زیبا روی قدرت، چنان توانا که باسارت و بندگی کشاند دیگری و در هم کوبد هر مقاومت و اعتراضی را. اگر با کمی دقت به تاریخ خود بنگریم خواهیم دید که تنها استبداد شاهی نبوده است سبب خفه ساختن     نطفه ی آزادی، در طول تاریخ بلکه، در اصل، دین بوده است، پنهان در ماورای قدرت، اما، آغشته بآداب و عادات، رسم و رسوم، و گفتار و کردار، وجدان آگاه ما را بگونه ای شکل بخشیده است که به تسلیم و اطاعت خو بگیریم و در جامعه برای رشد و نمو روح آزادی، محلی بجای نگذارد.

 

بعبارت دیگر، فرهنگ استبداد را دین و نهادی های دینی در دامن خود پرورده و ببلوغ و جوانی رسانده اند. چه زود در میابیم که ما بعنوان انسان هیچ هستیم در برابر الله، خداوند یکتا و یگانه. بما میاموزند با ستایش الله، چشمها بر گشائیم برای تکرار التزام به اسارت و بندگی خود به الله در مراسم نمازگزاری و تکرار آن، حداقل، پیج بار در روز. افزوده براین بزرگی و عظمت الله را تنها با بزبان راندن کلماتی که الله خود برگزیده است، باید مورد ستایش و نیایش قرار داد. در مراسم ستایش الله، هماهنگ نمائی  آنچه که بزبان گوی  با  تعظیم و تکریم و نهادن پیشانی بر خاک و اعترف  بحقارت و خواری خود و رحیم و رحمان نامیدن الله..

 

 بی دلیل نیست که با واژگونی استبداد سیاسی، براحتی به استبداد مضاعف دین و قدرت تن دادیم، در حالیکه فکر میکردیم با رفتن شاه از کشور، عروس زیبای آزدی را درآغوش خواهیم کشید. چه توهمات و خیالبافی های شیرینی، همچنانکه، بعدا، آشکار گردید، نتیجه اش چیزی نبود مگر اسارت و بندگی برخاسته از باور به دینی که چیزی نجوید و نخواهد از آدمی بجز تسلیم و اطاعت و فرمانبری و تبعیت و پیروی.

 

این بدان معناست، که ما تنها با یک نطام استبداد سیلسی روی در رو قرار نداریم، نظام آخوندی قبل از آنکه، یک نظام سیاسی محسوب شود، نظامی ست عمیقا دینی. باین معنا، ساختار دین و قدرت را در خدمت پیشبرد و گسترش دین قرار میدهد، بگونه ای که دین بر تمامی نهاد ها درعرصه های مختلف جامعه سلطه افکن گردیده و هر نهاد و موسسه سود دهی را به تبعیت از خود در آورد.

 

باید بخاطر داشته باشیم که در فهم حکومت ولایت فقیه، ما با یک نظام سیاسی دیکتاتوری، مثل، نظام هزنی مبارک، در مصر و قذاقی در لیبی و بن علی، در تونس روبرو نیستیم.. ظاهرا، حکومت آخوندی بلحاظ ساختار سیاسی دارای تفاوت چندانی با حکومتهای دیگر جهان ندارد، اگر تنها به سطح بنگریم. ولی اگر روی خودبسوی درون نظام بگردانیم، آنچه قابل مشاهده است. سیاست را بینی که بی رنگ شده است، گویی که هرگز نقشی بازی نکرده است در صعود و فرود بازی سیاست. مضاف براین، دین را بینی، نیرویی گرداننده آنچه که در درون دستگاه آخوندی بگردش در میآید، نیروی دین. دین نه به معنای ملجا و پناگاه بی پناهان و یار یاور فقرا و مستمندان. دین نه بعنوان داروی رهایی از درد و رنج و مرحم گذار بر زخمهای کشنده. بلکه دین بعنوان ابزار کسب قدرت در خدمت بنیان نهادن دین بلحاظ زیر بنایی و روبنائی.

 

 

بعضا، نقش دین را در ساختار قدرت نادیده میگیرند. چه اگر، حکومت آخوندی را اساسا یک دستگاه سیاسی بدانیم، همچون، دیگر دستگاههای سیاسی در جهان، تردیدی نیست که در مبارزه با ان، باید به استراتژیها و تاکتیهایی اندیشه کنیم در خدمت شکست رقیب در عرصه سیاسی، همچنانکه جنبشها و انقلابات قرن بیستیم، همه بدون استثا سیاسی و نهایتا ذر پی کسب قدرت و توسعه آن بودند. در حالی که حکومت آخوندی، اساسا یک حکومت دینی است.

 

این، بدان معناست آنانکه به براندازی نظام می اندیشد. باید بخاطر داشته باشند که با حریفی که روی در روی قرار دارند مجهز با تاکتیکها و استرتژیهائیست بر گرفته از متن صریح قران مقدس، یا استخراج یافته است از احادیث و روایات، گفته های پیامبر و امامان، جانشیان پیامبر، بنابر تفسیر و تعبیر علمای شیعی.

 

بعضا، حکومت دین را یک حکومت ایدئولوژی می پندارند که ایرادی نیست. بواسطه حصور عناصر مشترک در یک نظام دینی و  نظامی ایدئولوزیک. اما، انچه نظام دینی را از نظام ایدئولوژیک متمایز میسازد آنستکه در نظام دینی باورها، ارزشها و آداب و روشها، همه ارثی اند. در رک و پی باورمند آغشتته اند. اکثرا، باورمندان، اصل و فرع دین را نمی آموزند. بلکه باور باصل و فرع آنرا نسل پس از نسل بارث میبرند. چه بسا با چشمان بسته مراتب تسلیم و اطاعت را در مراسم نماز گراری میاموزند. حال انکه، اصل و فرع ایدئولوژی های مدرن را افراد نه بارث برده و نه به ارث برای فرزندان خود بجا مینهند. این واقعیتی ست که دیر یا زود تغییر یابد، اگر بخواهیم در یک جامعه انسانی زندگی کنیم.

 

ممولا، فرد از آغازین لحظه ورود بجامعه وآغاز آموختن رسمی؛ باصل و فروع دین باور دارد، چه نیازی باموختن ان است. اما، از انجائکه باورهای دینی در ذات ما نهفته است، بهمین دلیل، برعم موضعی خنثی در باورهای دینی ای که بارث بردهایم، گاهی، از سر تعصب و غیرت ، خود را ناخودگاه در جایگاه دفاع . از دین یافته ایم. حال آنکه، ایدئولژی ئر ذات آدمی نهفته نشده است و آدمی با آن زاده نمیشود و همچون دین از یک نسل به نسل دیگر انتقال نیافته است. بنگر بسرنوشت ایدولوزی کمونیسم در روسیه و مجموعه کشورهای شوروی.، کشورهایی که در آنها بار دیگر صدای زنگها کلیسا ها بگوش میرسد و بانک الله اکبر، بانکهایی برخاسته از درون و امیخته با احساست و عواطف انسانی..

 

اگاهی باین واقعیت، ماهیت دینی نظام اسلامی، از آن جهت دارای اهمیت است که بدانیم که در مقابله با حکومت آخوندی با چه ویژهگیها، موجودات و باورهایی روی در روی قرار داریم. چه، حکومت آخوندی را میتوان حکومتی خواند، حد اقل، با دو چهره متفاوت، اما، غیرقابل تمیز از یکدیگر، ویژهکی ای که به بقای نظام در گذر از پستی و بلندیهای تحریمات گونا گون امداد رسانده و همیشه زمینه فریب را برای نظام بوجود آورده است. با کدام چهره ولایت فقیه روبرویند؟ سوالی ست که قدرتهای بزرگ را در برقراری هر گونه ارتباطی، گفتگو و یا مذاکره ای  دچار تردید میکند. آیا آخوند خامنه ای اماده معامله است؟ آیا میتوان آنرا معتبر و مقبول دانست؟ دست دین را که جلوه آن آخوند خامنه ای است هم اروپا خوانده است و هم امریکا.

 

اما، معضل آنستکه آنانکه خود را در مقبابله بانظام می بینند با نظام هنوز بعنوان یک دستگاه سیاسی برخورد میکنند. حال آنکه، بدشورای میتوانی سوراخی را در دستگاه حاکمه بیابی و با جلوه دین روی در روی نگردی. ایا ممکن است از خیابان و یا محلی عبور کنی و حجاب را بر سر زنان نبینی.. آیا میتوانی بصرف نوشیدنی هبا طربزا، دست بزنی و بزندان و شلاق محکوم نشوی. عملا، حرکت و رفتار و گفتاری نیست عاری از سلطه دین و یا باورها و سمبلهای دین. در کدامیک از مراسم عزاداری و شیون و گریه زاری و خود زنی و بسیار دیگر از این نوع حرکات، میتوان حضور دین را انکار کرد؟

 

این بدان معناست، برغم تمام دشواریها و خطر حمله های نظامی، حتی، تسلیم نظام به خواستهای اروپا و امریکا مبنی بر تعطیلی تاسیسات هسته ای، موشک سازی و پهباد سازی. روشن است که در نزد نظام اهم واجبات حفظ نظام است. بدینترتیب، نظام به بقای خود ادامه دهد، برغم بالا کشیدن جام زهر در کاخ امامت تا قیامت.

 

این بدان معناست، که حکومت آخوندی ممکن است تسلیم شود و یا بهر عنوان دیگری از قدرت بر کنار رود، چه ضمانتی وجود دارد برای عدم بازگشت و یا احیای باورها و ارزشهای دینی؟ آینده ای پر امید و در خشان و شگفتی برانگیز را نمیتوان براساس باور باسطورها و افسانها بنیانگراری نمود. اگر بپذیریم که این نظام، ماهیتا دینی است و اگر نه بر تمامی رفتار و گفتارما، بر بسیاری از آنها سلطه افکنده است و یکه تاز محله است بدون رقیبی نماد راستی و صداقت، ایا میتوان فروپاشی نظام را یک پیش بینی خردمندانه دانست؟ اینجاست که وجود رضا شاه دوم باید بعنوان جانشین نظام با افراشتن پرپم زن زندگی آزادی بجهان معرفی گردد. اما، با براندازی نظام است که میتوان باورها و ارزشهای کهنه و قرسوده را بدور ریخت، امری که با گسترش دین آگاهی، دیر یا زود بواقعیت میپیوندد.

 

فیرو نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

 

 

۱۴۰۳ بهمن ۵, جمعه

 

 

قتل دو قاضی دادگستری

یا

دو آخوند اهریمنی؟



گفته میشود که قتل دو آخوند قاضی مقیسه و قاضی رازینی، معروف به بیرحمی و قصاوتی شدید، برخاسته از نیاز به اجرای احکام الهی، در دیوانعالی کشور،  بدست آبدارچی صورت گرفته است، آبدارچی ای  با ده سال سابقه کار. شهرت این دو قاضی بان دلیل بوده است  که بسیاری از زندانیان را بعنوان"معاند" "مناقق" و یا "کافر" و "مشرک" به مرگ و یا زندانهای دراز مدت محکوم میکرده اند. این پیشآمد، قتل دو قاضی، برغم ساده بودنش، بیانگر واقعیتی ست که نمیتوان آنرا ساده انگاشت و به کردار یک فرد نسبت داد.

 

البته که تحلیل ها، نظریه ها و تئوریها ی فراوانی در باره این واقع و چرائی وقوع آن که بر اساس گزارش ماموران آگاهی، تنها، نزدیک به 13 ثانیه بطول انجامیده است بسرعت انتشار یافت. تحلیلها و نظریه هائی در ارتباط با فهم بهتری از چگونگی شکل گیری کنش ضارب و شناسایی عوامل و تمامی آن چیزهاییکه میتواند در بر انگیختن ضارب نقش بازی کرده باشند. و نیز یافتن پاسخی برای این سوال که ایا قتل دو قاضی را باید کنشی خواند برخاسته از شکایات و نارضائیها شخصی و یا کنشی برخاسته از هماهنگی با افراد و یا گروه های دیگر. بگذریم که بعضی از خبرگزاریها، سریعن ضارب را در ارتباط با سازمان مجاهدین شناسائی کردند.

 

اما، در آنچه میاید، غرض، افزودن بر تئوریها و نظریه های بیشتردر مورد قتل دو قاضی نیست بلکه منظور فهم و درک شرایطی است که به چنین کنشهایی واقعیت میبخشد. چه، اگر، با دقت بیشتر و دیدگاهی گسترده تر به قتل دو قاضی بنگریم، مشاهده میکنیم که باید قبل از هرچیز آنها را مسئول قتل خود دانست. آنها، خود شرایط قتل و نابودی خویش را بوجود آورده اند. زیرا که این آخوندها وقتی از حوزه های علمیه خروج یافته، علوم فقهی را آموخته یا نه، اینجا مهم نیست، و وارد بساختار قدرت گردیدند، در روند نابودی خویش گام نهاده بودند.

 

این بدان معناست که اگر این دو قاضی که در دامن حوزه های علمیه پرورش یافته و علوم الهی آموخته و بکار دین اشغال داشتند، در ساختار قدرت وارد نشده د و آنرا در خدمت اجرای احکام الهی در زندگی روزمره بکار نمیگرفتند و انسانهای دگرباور را بعنوان منافق و کافر و مشرک، معاند و ملحد و مفسد فی الارض، بدار مجازات نمی آویختند و یا در زندان  زیر شکنجه به ذلت و خواری نمیکشاندند، بعید بنظر میرسد آنگونه که گفته میشود بدست آبدار و یا هر فرذ عدالتخواه دیگری، هرگز بقتل میرسیدند.

 

آنچه که، رهبران نظام از درک آن عاجزاند، آن است که پس از فروپاشی نظام پادشاهی، جایگاه دین، نیز، در جامعه تغییر یافته است، تغییری کم سابقه در تاریخ و آن بازگشت دین است بواسطه آخوند و فقیه و طلبه، بدوران رسالت، دورانی که پیامبر هم در جایگاه تقدس قرار داشت و هم فرمانروایی بود که میتوانست بنام الله شمشیر بر کشد، احکام و اراده الهی را باجرا در آورد.

 

آخوندها، فقها و طلبه ها که ناگهان بجای اینکه در ححره حوزهای علمیه، مشغول آموزش و یا اموختن "علوم" فقهی باشند، وارد بساختار قدرت گردیده و باجرای احکامی پرداختند که در حوزه ها آموخته بودند، احکامی در خور شرایط 1400 سال پیش از این و در تناسب با زندگی بیابانگردی، زمانیکه، شناخت انسان از خویش بسی بسیار ابتدائی و بیگانه با زندگی مدرن و شهری بود. قاصی مقیسه و قاضی رازینی، برخاسته از روستاها و پرورده در دامن حوزه های علمیه، خود را مجری نه قانون که مجری احکام الهی، مجری قواعد و مقرراتی میدانستند استحراج یافته از کلام خدائی. آنها، فکر میکردند حال که آخوند حوزه های علمیه، بر مسند قدرت دست یافته اند، میتوانند جامعه ای بر سازند  بازتابنده ارزشها و باورهای دینی و در تبعیت از قواعد شریعت اسلامی، در تصاد و خصومت با ارزشهایی ماهیتا انسانی، همچون باور به زن زندگی آزادی.

 

از آنجائیکه این قاضیان بر اساس وجدان دینی خود عمل میکردند وقتی حکم اعدام و یا بدار آویختن انسانی را بجرم کفر و شرک و معاند و الحاد و مفسد فی الارض امضا میکردند، دچار هیچگونه آشوب روانی نمیشدند. در نتیجه محبور به تحمل رنج و یا اضطرب روحی نبودند. حتی، شاید، دچار التذاذ هم شده و احساس رضایت و خوشبختی هم مینمودند و انتظار دریافت پاداش از الله را هم داشتند، در آخرت و روز قیامت. زیرا که در راه الله بود، که باید الله ناوران را نابود میساختند.، نه ارضای تمایلات سرکش درونی و یا دست یابی بامتیازهایی مادی و سیاسی. بعید بنظر میرسد، اکنون نظامی را در جهان یافت که بکشتارجمعی دست بزند بجرم دگر باوری. در حالیکه، در نظام آخوندی در سال 67 بیش از 4000 از زندانیان سیاسی را بجرم عدم باور به ولایت فقیه بعنوان ادامه امامت تا قیامت بدار مجازات آویختند، جنایتی بزرگ در عالم بشریت.

 

بنابراین، تا زمانیکه دین بواسطه، آخوند و فقیه و طلبه بر جامعه حکومت میکند، قتل دوقاضی باید هشداری تلقی شود به نظام آخوندی برهبری فقیه و نیمه فقیه، مجتهد و نیمه مجتهد که اگر جایگاه قدرت را برضایت ترک نکنند، دچار سرئوشتی میشوید مشابه سرنوشت قاضی مقیسه و قاضی رازینی. چه اگر، دین و دینمداران حوزه ای و غیر حوزه ای، بر آن باورند که حکومت مطلق فقیه از باور به وحدت الله و رسالت محمد و علی بر میخزد و بدین لحاظ مقبول و مشروع است، نه تنها تداوم نهاد فقاهت را با دشواریهای بسیاری روی در روی میسازند بلکه سبب ریزش حرمت و اقتدار دین در جامعه هم میگردد. چه، تجربه حکومت دین، پیوسته همراه بوده است با تجربه پسروی و فقر و عقب ماندگی، برغم عشق بی پایان حکومت دین به علوم و غنی سازی هسته ای، همراه  گفتمانی برساخته از وارونه سازی حقایق و یا انکار آنها و فریب و دروغگویی که هماکنون از ویژهگیهای برجسته گفتمان حکومت آخوندیست. همین بس که باخرین سخنرانی ولایت فقیه آخوند خامنه ای بنگریم، وی در حالیکه همگان میدانند که حکومت آخوندی بچه مصیبتی در غزه دچار شده است، بیش از چهل هزار کشته و تخریب و ویرانی فضا و شرایط زندگی.  شکست با نابود سازی نیمی از نیروی حرب الله در لبنان و سکوت حوثی ها در یمن و حشد شعبی ها در عراق. نکبت و حقارت عمیفتر از این؟

 

اما، برغم این شکست های پی در پی و برغم بحران در تمامی عرصه های درونی نظام، با این وجود، حضرت ولایت فقیه بر طبل پیروزی میکوبد و با زبان دین به تهدید کسانی  میپردازد که دشمن خود می پندارند و بانان هشدار دهد که در آینده در خواهند یافت که دچار چه اشتباهی بزرگی شده اند که نظام ولایت را نظامی "ضعیف" خوانده اند. حال آنکه بنگر شکوفائی اقتصادی و فرهنگی را. هیچ آخوندی همچون آخوند خامنه ای، هرگز نتوانسته اند زبان دین را چنین ماهرانه بکار گیرد، حقایق را وارونه نموده شکست را پیروزی، فقر و ذلت و خواری را خوش زیستی و غرور و اافتخاربخواند. اگر این را زبان دین میخوانیم بآن علت است که حقایق را وارونه ساخته و از ارائه هر دروغ و کذبی شرم ندارد. شاید از همه مهمتر زبان دین که آخوند خامنه ای در بکارگیری آن یکی از ماهرترین است، زبان ریا است و فریب کاری.

 

 حکومت دین به تجربه به باورمندان آموخته است، ساختار قدرت جایگاهی ست دون شان دین. یعنی که دین اگر بخواهد تقدس و حرمت خود را حفظ کند از ضروریات است که خود را به وسوسه های قدرت آلوده نسازد، و همچنان جایی در درون باورمندان نگاه دارد.

 

 اما، چنانچه دین با قدرت، یکی و یگانه شود، آنگاه جامعه انسانی با شوربختی و تیرروزی دست بگریبان میشود، همچنانکه هماکنون، حکومت آخوندی، حکومت دین، ملت ما را به ذلت و خواری کشانده است، سرنوشتی که تنها زمانی میتوان بر آن چیره گردید که نهادهای تولید و بازتولید آخوند و فقیه و طلبه را از بیخ و بن بر کنیم.

 

قتل دو قاضی بیرحم و خونخوار را باید آغاز چرخش کین خواهی دانست، اینبار نه با ابزار قهر و خشونت بلکه با ابزار توسعه آگاهی به ماهیت شعار زن زندگی آزادی بعنوان نفی خصلت افسانه ای دین واسطوره وارگی احادیث و روایات. تنها کافی نیست که آخوند را از مسند قدرت بر اندازیم، انقلاب زن زندگی آزادی، انقلابی نیست در دگرگونسازی روابط مادی و یا روابط تولیدی، بلکه انقلابی ست فرهنگی، برخاسته از دگرگونسازی ارزشها بر اساس اندیشه ای انسان ساز همچون اندیشه زن زندگی آزادی.

 

فیروز نجومی

 

firoz nodjomi

 https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjme@gmail.com

 

 

 

 

 

 

 

 

 

۱۴۰۳ دی ۲۸, جمعه

 

 

 

 

اراده معطوف به اسارت وبندگی

در برابر

اراده معطوف به آزادی

یکی دینی، دیگری دنیایی!




اینروزها، حوادث مهم و پر سر و صدائی در حال وقوع است که از گذشته ای نه چندان دور ریشه برگرفته و هنوز ادامه دارد حوادثی، نه مجزا و منفرد و جدا از حوادث دیگر، همچنانکه بنظر میرسند.  ترور سردار حضرت ولایت، حاج قاسم سلیمانی، مثال خوبی ست، واقعه ای حادث شده در گذشه  امروز محور گفتمان سیاسی در سطح بین المللی است. چرا که ترور سلیمانی در ارتباط قرار گرفته است با ترور دانالد ترامپ، رئیس جمهور منتخب امریکا، که تا چند روز دیگر فرمان عظیم ترین ساختار قدرت در سراسر تاریخ بشر را بدست میگیرد..این حادثه، خود یکی از مجموعه حوادث و یا تعییر و تحولاتی ست که شکل و شمایل روابط اجتماعی را، در سطح ملی و بین المللی، تعین و تعریف میکند. شکست فضیحت بار بشار اسد را بنگرید، کمتر کسی را میابی که آنرا شکست سیاستهای سلطه جویانه حکومت ولایت فقیه برهبری آخوند خامنه ای بشمار نیاورد و، بطور کلی، مقدمه ای بر خلق خاورمیانه ای جدید تلقی نکند. 

همزمان حوادثی دیگری هم رخ میده، از جمله پایانگیری، کشتار و تخریب و ویرانی  درغزه و تبادل گروگانهای اسرائیلی و امریکایی با زندانیان حماس در اسرائیل. ناتانیاهو امضای خود را در پای قراردادی نهاد که هشت ماه پیش، از پذیرش آن سر باز زد و در این مدت به خشونت و خونریزی ادامه داد بآن امید که ساختار حماس را از بیخ و بن بر کند. چرا که نخست وزیر اسرائیل، نقش حکومت جمهوری اسلامی در حمله هفتم اکتبر و قتل شهروندان اسرائیلی رانکار ناپذیر میداند. چه، اگر دلارهای آخوندهای ایران نبود، هرچند بر ضد سنت، هرگز، حماس نمیتوانست به نیرویی منسجم با رزمندگانی آماده رزم در شبکه های زیر زمینی تبدیل شود. نیرویی که بتواند اسرائیل را مورد حمله قرار دهد و دست بقتل عام شهروندان غیرنظامی بزنند. پس فرود آوردن ضربه کاری حتی کشنده بر حماس، ضربه ای بود که نتانیاهو بر پیکر حکومت اسلامی .وارد مینمود. 

اما، اسرائیل  حزب الله لبنان، دیگر بازوی اختاپوس را همچون حماس کوتاه و عملا، بیش از نیمی از حزب الله را، بعنوان یک سازمان شبه نظامی ویران نمود، خسارتی بزرگ که نه تنها مادیست بلکه ضربه ای ست بر پیکر اعتبار و حرمت احکام شریعت اسلامی. نیروهای شبه نظامی حشد شعبی هم در عراق و حوثی ها، در یمن، نیز، در حال گریز از میدان جنگ با اسرائیل اند بامید بقا. واقایعی که در اندک زمانی حکومت آخوندی با از دست دادن نیروهای نیابتی بضعف و رنجوری کشانده شده است. 

اما، تیره روزی علتیدن در منجلب فلاکت و فقر و بدبختی، در جامعه ما ادامه خواهد یافت تا زمانیکه آخوندها بر فرازمنبر قدرت خطبه خوانی میکنند و خطبه دین را با خطبه سیاست در هم میآمیزند. اول، خطبه دین را بیان کنند و زمینه را برای ارائه خطبه سیاسی آماده میسازد. 45 سال است که روزهای جمعه در سراسر کشور امامهای جمعه بر فراز منبر قدرت صعود نموده و خطبه دین و قدرت را میخوانند. بدون آنکه هرگز امیختن این دو با یکدیگر و عواقبی که ببار میاورد و در شکلی که ظاهر میشود، موردبحث قرار دهد. در این سکوت البته که نهفته است پیام فراخوان بسوی تسلیم و اطاعت از احکام الهی ن. 

 چه بخواهیم و یا نه، یکتائی و یگانگی دین و قدرت یکی از ویژهگیهای برجسته یک جامعه دینی ست. بی انکه عمیقتر وارد بحث شویم، واقعیت آن است که قبل از آنکه به دیگر روابط اجتماعی بخصوص، روابط تولیدی شویم، باید به روابط دینی در جامعه بپردازیم. چون دینمداران حرفه ای، فقیه و آخوند و طلبه برخاسته از حوزه های علمیه هستند که بر ما حکومت میکنند. در 45 سال گذشته، حکومت دین بواسطه اقشر آخوند معمم در اتحا با آخوندهای مکلا،  توانست تمامی عرصه های اجتماعی را در تبعیت از دین سامان دهند: اول با تغییر در سلسله مراتب نظام بروکراسی و سپس، دگرگون سازی توزیع قدرت و اقتدار در خدمت تعمیق و توسعه دین، با بکارگیری تمامی منابع مادی که نظام بدین منظور هر اندازه از هزینه را تحمل میکرد...

طول عمر و بقای نظام را باید به حضور دین در اذهان عمومی و رابطه دل نشینی دانست که مردم با دین  بعنوان ملحا و پناهگاه و سعادت در این جهان و رستگاری در جهان ماورائی ،نسبت داد. البته که کمتر کسی آگاهانه و با اراده آزاد دین را بر میگزیند. بمحض ورود باین جهان، دین است که ما را بر میگزیند. این واقعیتی ست که بدان بتدریج آگاه میشویم،  بدون آنکه کمترین شناختی با آن داشته باشیم. 

اگر جامعه ما در سراشیب سقوط ذلت و خواری و فقر فلاکت قرار گرفته، برخاسته است از دینی که گرامی و مقدس می پنداشتیم و برای آن مقام و منزلتی ورای دنیای مادی باور داشتیم. هرگز باین واقعیت نیاندیشیده بودیم و هنوزهم تمایلی به آگاهی از آن نیسیتم که چه تحولات و تغییراتی بوجود میاید اگر دین با قدرت یکی و یگانه و غیر قابل تشخیص از نهاد قدرت شود.

وقتی به آخوند خامنه ای مینگری  با عمامه ای سیاه بر سریک آخوند مینگری، و یا به عمامه ای بعظمت تاج بر سر یک پادشاه، به کدامیک میگری بمثابه نمادی دین یو بکدام یک بمثابه نماد قدرت. آیا میتوانی بگوئی که وقتی که او سخن میگوید از زبان دین سخن میگوید یا از زبان قدرت؟ این بدان معناست که اگر، جامعه ما در سراشیب سقوط قدرت قرار گرفته است ناشی از عدم آگاهی به عواقب ونتایج یکتائی و یگانگی دین با قدرت بوده است. تردید مدار در صورت کوچکترین آگاهی باحکام شریعت اسلامی که تحت سلطه آن بر جامعه، دیگر جائی برای اراده معطوف بازادی یافت نمشود و، در واقع، آنرا باراده معطوف به عبودیت و بندگی، تسلیم و اطاعت تبدیل میکند. اگر مردم از هر قشر و طبقه با چشمهای بسته دهانها را گشوده فریاد میکشیدند الله اکبر ویا آزادی استقلال جمهوری اسلامی. اگر میدانستند از آن لحظه که دین بر مسند قدرت صعود منماید، همه آن اعمالی که بدان بدلخواه و یا آزادنه دست میزدی، باعمال و رفتاری تبدیل میشوند اجباری، وقتی سخن دین و قدرت، از یک دهان بر زبان رانده میشود 

مثلا، حجاب زنان قبل ازصعود فقیه بر منبر قدرت، رفتاری بود دلبخواهی و گزینشی محسوب میشد معطوف به اراده ازادی، در حالیکه پس از صعود دین بر منبر قدرت که فقیه نماد و تبلور ان بود، حجاب زنان بیک رفتار اجباری تبدیل کردید، رفتاری که امتناع از عمل بدان بدان با تنبیه و مجازات روی در روی قرارگرفت، قاعده ای که بسیاری از رفتارها و روابط اجتماعی را، از قلمرو اراده معطوف بآزادی به قلمرو معطوف به عبودیت و بندگی و یا اجبار و زورگوئی انتقال داد. 

البته، در شرایط کنونی، پس از 45 سال حکومت فقیه، که تحت آن؛ دین از یک واقعیت ذهنی بیک واقعیت عینی تبدیل گردیده است، میتواند در عمل تجربه و مورد ازمایش، سنجش و اندازه گیری قرار گیرد. در حال حاضر میتوان با اطمینان خاطر کفت که بخش بزرگی از جامعه به چیستی و چکونگی اجکام شریعتی با آگاهی بیشتر مینگرند. چه بسا هم اکنون بسیاری از تعلقات دینی، خود را رها ساخته و یا با تعصب و غیرت کمتری  بافسانه ها و اسطوره های دینی مینگرند. شاهد بر این مدعا، افزایش آگاهی به ماهیت دین، چیزی نیست مگر ظهور شعار زن زندگی آزادی. شعاری که نظام را وادار ساخته است بدان با اهدای کفن به مهمان برنامه در صدا و سیمای نطام به هادی عامل، بمعرض نمایش گزارد که به جامعه نشان دهد که  نظام حاکم چه ارزشی برای زندگی قائل است. چه هدیه بزرگی ست مردگی وترک زندگی که مردگی ست آغاز زندگی  بسیار اندکند آنان که پیاده سازی شریعت اسلامی را بر جامعه ترجیح میدهند. اما، تردید مدار که اکثریت شهرونندان خواهان چیزی هستند که احکام شریعت اسلام با آن در تضاد و خصومتی ست آشتی ناپذیر، آزادی که نمیتواند در کنار اسارت و بندگی،  بزندگی ادامه بدهد. چه باک اگر باور به شعار زن زندگی آزادی را کیش خود بدانیم، کیشی نوین در تضاد وخصومت پایان ناپذیر با کیش خشونت و کین خواهی و تسلیم و اطاعت و فرمانبری. 

فیروز نجومی 

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjme@gmail.com

 

  

۱۴۰۳ دی ۲۱, جمعه

در سراشیب ذلت و خواری

یا صعود بقله عزت

و اقتدار اسلامی؟





همین عنوان را "در سراشیب ..." میتوان بزبان دیگری هم بیان نمود، بزبان دین، زبانی که اصلی ست، زبانی برخاسته از درون باور به اسطوره ها و افسانه ها. مگر آنکه دین و باورهای دینی را پدیده ای عینی و واقعی بدانیم، قابل لمس و مشاهده شدنی. غرض، بیان این نکته است که آخرین سخنانی که آخوند خامنه ای ایراد نمود، در ارتباط با مناسبات نظام در سطح جهانی و قدرتهای بزرگ و مسائل درونی، واکنشهای بسیاری را بر انگیخت. برخی آخوند خامنه ای را سخت دست بگریبان توهم توصیف میکنند، چنانکه گویی در عالم تخیلات زندگی میکند و با واقعیتهای امروز بیگانه است و آنچیزی را واقعیت می پندارد که زاده چیزیست از جنس توهمات. بعصا، امتناع ولایت فقیه از مذاکره و گفتگو با قدرتهای بزرگ را نوعی "لجاجت" پوچ و بیهوده میخوانند، چون بجایی نمیرسد. چه بسا، کسانی هستند که کردار آخوند خامنه ای را ناشی از اختلالات روانی توصیف میکنند. زیرا که ولی فقیه، عالم و دانا به علم الهی، قادر نیست باینده بنگرد، آینده ای که در شکل بخشیدن بدان، ولی فقیه نقش اصلی را بازی کرده است. چه آگاه نیست که امتناع از نرمخویی در برابر قدرتهای بزرگ چه خسارات جبران ناپذیری به کشور وارد میاورد. فقط باید روانی باشی که تخریب ویرانی را پیشرفت و سازندگی بشمار آوری.

 

این در حالی ست که بسیاری با زبان دین، زبان اصلی نظام بیگانه اند. زبان دین، زبانی ست که بنظر میرسد بخش بزرگی از تحلیلگران نظام در فهم آن دچار مشکل اند. چه بسا، کمترین اثری از دین و نقش دین را در سخنان آخوند خامنه ای، مورد ملاحظه قرار نمیدهند. چرا که آمیختن نقد دین با نقد سیاست، چندان مفید و بدان در شرایط کنونی نیازی نیست. چه نقد دین، بجز برانگیختن واکنشهای برخاسته از تعصب و کوته بینی هرگز راه بجائی نبرده و نمیبرد. در نتیجه، دستگاه ولایت را ماهیتا یک دستگاه سیاسی ارزیابی میکنند و سخنانی که آخوند خامنه ای بر فراز منبر ولایت ایراد میکند، ناشی از فهم و درک او از سیاست در شرایط کنونی میدانند. او هرگز از آینده سخنی بمیان نمیاورد، آینده برای ولابتمداران بازگشت بگذشته است. بعضا، نسبت به ولایت فقیه لطف دارند و موضعگیریهای او را در شرایطی که دونالد ترامپ، با رفتاری غیر قابل پیش بینی، بویژه در برابر گنده گویان کم زور، در بهترین وجهش نوعی، رفتار غیر عقلانی برخاسته از اراده معطوف به بقا و ماندن بر سریر قدرت ارزیابی میکنند.

 

همانگونه که اروپائیها، به تازگی فهمیده اند که دستگاه ولایت، یک دستگاه سیاسی و پای بند و متعهد باصل و اصول سیاسی در تصمیمات و برنامه ها و قراردادهای خود نیست. قدرتهای بزرگ جهانی، نیز، برهبری امریکا، اخیرا، پس از 45 سال پی برده اند که حکومت ولایت فقیه، صرفا یک حکومت سیاسی نیست. اما، از اینکه آنرا هم یک حکومت "دینی" بخوانند، اکراه دارند. چه، کمتر سیاست پیشه ای را در ساختار قدرت، از راس تا مراتب تحتانی، میتوانی بیابی که از درگیری با دین، ابراز انزجار و اکراه نکند، از جمله ازدرگیری با دین اسلام، بویژه آن نوع اسلامی که بر کشور باستانی ایران سلطه افکنده است.بواسطه آخوندهای حاکم که خود را نماد اصیل و "ناب" دین اسلام میدانند. حال، پس از 45 سال مماشت، قدرتهای بزرگ، با حکومت آخوندی، بعنوان یک حکومت سیاسی بسر رسیده است. سر انجام فهمیده اند که اگر نه دین اسلام، در کل، حداقل بحشی از آن، اسلامی که بر تمام کشور ایران سلطه افکنده است، و رویای سلطه بر منطقه را در سر میپروراند، دینی ست ذاتا ستیزه جو و بیگانه با مذاکره و معامله. مذاکره کنندگان نظام ولائی حق نشستن بر سر یک میز با مذاکره کنندگان امریکائی ها را ندارند. نمایندگان نظام از دست دادن با نمایندگان شیطان بزرگ امتناع میورزند مبادا دستهای پاک و مطهرشان با دست کفار آلوده به نجاست شود.

 

پس از 45 سال حکومت آخوندی، نتوانی عرصه ای را در جامعه، بیابی که دور از نظارت آخوند بگردش در بیاید. بیش از 45 سال است که در روز های جمعه، امامهای جماعت، در سراسر کشور، بر فراز منبر ولایت، چیزی نگویند و بزبان نرانند که در تایید اندیشه ها و تکریم و ستایش فرمان های داهیانه و هوشمندانه ولایت نباشد. هیچ دستگاه و یا ماشینی بهتر از دستگاه تبلیغاتی نظام کار آئی ندارد و در دینی ساختن جامعه نقش اساسی را باز نکرده باشد. آخوند خامنه ای در یکی از سخنانش به تبیین نقش طلاب و حوزههای علمیه در دینی نمود جامعه، صریحا اظهار میدارد که:

 

: اگر همه تخصصهای مورد نیاز یک جامعه به بهترین شکل وجود داشته باشد اما جامعه، دینی نباشد، آن ملت در دنیا و آخرت دچار خسران و مشکلات واقعی خواهد بود و این مسئولیت عظیم یعنی تبدیل جامعه به جامعه ای دینی، بر عهده علما و روحانیت و طلاب است..

 

در تحلیلهای سخنان اخیر آخوند خامنه ای، تحلیلگران، واژه دین را یا بکار نگرفته اند و یا نقشی برای دین در گفتمان ولایت فقیه قائل نیستند. حال آنکه، هر آنچه که آخوند خامنه ای بزبان میراند، از چیزی جز دین بر نمی خیزد، از اراده معطوف به سلطه اسلام بر تمامی جهان. نظام ولایت با معامله و مذاکره، سر و کاری ندارد، اگر عهد و قراردادی هم ببندد بدان پایبند نیست، بویژه در درون که فقط یکی است فرمانروای یکتا و یگانه و صادر کننده فرمان نهائی، ولی فقیه، از تبار امامان و جنس معصومین. اگر، حضرت ولایت فقیه در بیرون اندکی انعطاف پذیرد در سیاست، از سر حفظ حکومت فقاهت است، حکومتی ملتزم و متعهد بعظمت و اقتدار امامت تا قیامت. چه امامت است تنها ابزار مقدس ادامه رسالت تا فرا رسیدن قیامت، هم بلحاظ ارتباط خونی و هم بلحاظ عقل و تدبیر و حکمرانی، دینی که چیزی نخواهد و نجوید مگر تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت. نظامی که در درون بیش از 45 سال است که برغم جوش و خروش و خیزش مردمی در چندین مقطع زمانی، از 75 تا ،1401 سروری دین بواسطه آخوند خامنه ای توانسته است بسروری خود ادامه بدهد. چون، فقیه، بر فراز منبر از خدائی سخن میگوید که به یکتائی و یگانگی او، مردم، با چشمانی بسته باور دارند. همچنانکه، از اجداد خود بارث برده اند که بخز الله خدای دیگری نیست.

 

بعبارت دیگر، گفتمان آخوند خامنه ای، از اغاز گفتمانی بوده است در ادامه گفتمانن امام خمینی، ادامه جنگ و کار زار با شیطان بزرگ، امریکا. که در ان استقبال از باور به جهاد و شهادت و در راه عظمت و سر بلندی اسلام نیز نهفته است. یعنی که آخوند خامنه ای، در بیان مواضع خود، نماد و نمونه ای از اسلام "ناب" محمدی را ارائه میدهد، واقعیتی که زمانی بدرک آن نائل شوی که جدا سازی "ظاهر" را از "باطن" بشیوه یا متدی که بکار رود در تفسیر و تاویل متن های مقدس دینی. بر اساس این فهم نیز باید سخنان اخیر آخوند خامنه ای را بیان اراده ای دانست معطوف به جهاد و شهادت. اما، این را نباید بمعنای امادگی پذیرش نیستی و نابودی خویش دانست.

 

چه، بر اساس محاسبه ولایت فقیه، در بدترین شرایط ممکن است تاسیسات هسته ای را بمب باران بکنند. حتی تاسیسات موشکی و نظامی هم مورد حمله قراردهند. این، اما، نه تنها ممکن است بسرنگونی حضرت ولایت نیانجامد بلکه ممکن است موجب تحکیم و ادامه ان شود تا آینده ای نا معلوم. چرا که نه تنها هنوز جایگزینی برای نظام ولایت فقیه در میدان ظاهر نشده است. که البته، بسیاری بطور افزاینده بران باوراند که رضا شاه دوم هم اکنون در این شرایط خفقان بار از 30 در صد حمایت جامعه بر خوردار است.

 

 این در حالی ست که نظام تمامی ابزار خدعه و نیرنگ و تبلیغ  و دروع پراکنی را بکار گرفته تا رضا شاه دوم را از قله پاکی و صداقت، پائین کشیده لگد مال نموده و بلجن بکشاند. تلاشی بعبث، چون این نظام راهی که در پیش گرفته است، سر انجام بسقوط ختم خواهد گردید. همین بس که باوضاع جامعه بنگری، گذران زندگی روزمره هر روز به سوی تیرگی و تاریکی به پیش میرود. با این وجود نمیتوان نقش باورها و ارزشهای دینی را در شکل بخشیدن باحساسات و عواطف و علایق همه شهروندان در سراسر کشور به امامان، بویژه امام علی و امام حسین و باور به لا الله الا الله و الله و اکبر را در بقای نظام ولایت نادیده انگاشت. تردیدی نیست که علائق و هرگونه اعتبار و اعتماد اکثریت به نظام دیر زمانی ست که در سراشیب سقوط رهنمون است. از راه دور هم میتوان حالت انفجاری را در درون جامعه احساساس نمود.

 

اما، نباید نسبت باین واقعیت نیز بی اعتنا بود که از جنبش سبز تا ظهور جنبش زن زندگی آزادی بیشتر شاهد اعتراضاتی بوده ایم بر خاسته از شکایات باوضاع و دشواری شرایط اقتصادی. تنها در واکنش به قتل مهسا امینی بود که خواستهای سیاسی بیان گردید. با این وجود، اکثریت جامعه جانب سکوت و خاموشی و سازش و تحمل نظام، برعم تنفر و انزجارشان از ان، تن برگزیده اند. بخشا، بدلیل نداشتن تصور یا برداشت روشنی از آینده. مشکل بزرگتر، بهر حال، از این واقعیت برمیخیزد  که آنچه نظام را برغم بحرانهای متعددی که با آن روی درروی قرار دارد، بر سر پا نگاه داشته است باورهای دینی ست، باورهائی که مشترکند بین حاکم و محکوم و غالب و مغلوب در واقعیت.

 

بنابراین، تا زمانیکه مردم به ذات دینی که در آنها نهاده شده آگاه نگردند و  باور باسطوره ها و افسانه ها را مورد بازنگری قرار ندهند، حتی بمباران تاسیسات اتمی هم کارگر نخواهد بود. نظام، هم اکنون، از سر ترس و نگرانی، لشگری با بیش از صد هزار بسیجی را بحال اماده باش در اورده، بمنظور برقراری رعب و هراس و سرکوب و تنبیه و مجازت هر خیزش و خروشی، برخاسته از احتمال حمله هوایی قدرتها بزرگ جهانی. اما، باید با خاطر جمعی باور کنیم که حمله نظامی قدرتها بزرگ مشکل رهایی جامعه از یوع حکومت شریعت اسلامی را حلال نیست. حل مشکل نهفته است در آگاهی بتاریخ تحمیل دین اسلام بر کشورما با شمشیر تازیان و تحمیل کیشی در خدمت اسارت و بندگی انسانی که در واقعیت آفریدگار اصلی و یا خالق الله. انقلاب زن زندگی آزادی ست که بساط اسطوره ها و افسانه ها را بر چیده، کیش انسانخواهی را جانیسین کیشی مینماید، استوار بر تسلیم و اطاعت و فرمانبری، خصائصی در خصومت با جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی.  

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

  

۱۴۰۳ دی ۱۴, جمعه

براندازی حجاب

نخستین گام بسوی

براندازی نظام!



کیست که نداند اوضاع کشور، وضع موجود، خراب و بحرانی ست. این روزها، کشورما حتی بسوی خرابی بیشتری هم روان است، سوئی که حاکمان بر جامعه، آخوند و فقیه و طلبه، 45 سال پیش از این با صعود بر منبر قدرت برگزیده اند، سوی پسروی. این روزها، کیست که صعود ارزش یک دلار را به ماورای صدهزار تومن هم پیش بینی نکند. هماکنوان، همگان آگاهند که بخش بزرگی از جامعه با مشکلات معیشتی روی در روی ست و برغم مالکیت بر ثروتی هنگفت طبیعی، همچون، نفت و گاز، در رده دوم از بالا، به کشورهای فقیر پیوسته است. هرچه عمیقتر بوضع موجود مینگری، چیزی جز پوسیدگی و فرسودگی نبینی، گویی که همه چیز در حال فرو ریزی است. اما، این نگون بختی و تیره روزی و عقب ماندگی، پدیده ای نیست که ناگهانی در زندگی اجتماعی ظهور یافته است، همچنانکه ارزش دلار ناگهان از هفت تومن بسوی صد هزار تومن جهش بر نداشت، بتدریج بود که بجائی رسید غیر قابل دسترسی. بانترتیب کمتر کسی را میتوان یافت که نسبت باینده با نظری خوش و پرامیدی بنگرد.

 

 البته که خرابی اوضاع و بحرانی بودن وضع موجود تنها مادی و از اوضاع بد و ناگوار اقتصادی ریشه بر نمیگیرد،بلحاظ اخلاقی و فرهنگی هم پیوسته در حال سقوط بوده ایم. فساد و فحشا و رانت خواری و رشوه گیری و یا بقول معروف، "زیر میز بگیری"  به یک امر معمولی تبدیل گردیده است. چه نوجوانانی که در تامین معاش دست به تن فروشی نزنند و یا از اخذ و یا پرداخت زیر میزی خود داری نکنند. یعنی که از این بخش از زندکی اجتماعی ست که بوی گند بر میخیزد، بوی گندی که احتمالن بمشام همگان رسیده است، بوی گند ذلت و خواری. اما، آیا میتواند واکنشی دیگری را در ما بر انگیزد بیشتر از گرفتن بینی خود. بدون تردید.  چون آمیختن بد اخلاقی، با د دروغگوئی و دو روئی، مکر و فریبکاری، همه شواهدی را ارائه دهند مبنی بر سقوط، ارزشها و باورهای حاکم بر جامعه، همراه سفوط در بخش مادی و زیر بنایی.

 

اما، واقعیت آن است که نظام بیش از 45 سال است که با این دشواریها روی در روی قرار گرفته و برغم تمام مشکلات و کمبودها، نظام توانسته است دوام بیاورد. دلیل دوام و بقای نظام، بخشا، از انکار واقعیت و یا وارونه سازی حقایق بر میخیزد. مثلا، اگر بسخنان اخیر ولی فقیه آخوند خامنه ای که بمناسبت پنجمین سالگرد مرک قاسم سلیمانی، سردار فداکارش بنگریم. 13 سال جنگ و جنایت علیه مردم سوریه، بمنظور نگاهداری جوجه دیکتاتوری، همچون، بشار اسد بر راس ساختار قدرت، که نهایتا بشکستی مفتضحانه انجامید، مورد تحسین و ستایش قرار میدهد و در اقناع پیروانی که عزیزان خود را ازدست داده اند، اطمینان میدهد که خون آنها هرگز به هدر، نرود. چون انها نه خون بی گناهی را ریخته اند و نه تخریب و ویرانی ببار آورده اند. آنها نه برای کشتار و سرکوب به سوریه رفته بودند بلکه بتمنظور دفاع ازحرمهای مقدس خواهر امام و دخت پیامبر، جان خود را از دست داده اند. چرا که خون‌هایی که در راه دفاع از حرم ریخته شده است، هرگز به هدر نرود. که هرکس چنین بیاندیشد مرتکب اشتباه بزرگ میشود.  دروع بزرگی که پس از 45 سال حکومت، نه تنها کمتر کسی بدان باور کند بلکه بانزجار و تنفر انان از هر آنچه که آخوندها، مقدس میخوانند، میانجامد.

 

این در حالی ست که بدرستی نمیتوان مشخص ساخت که آخوند خامنه این بچه زبانی سخن میگوید، بزبان دین و یا قدرت. در حالیکه در نظام ولایت، دین و قدرت چنان جذب یکدیگر شده اند که نمیتوانی یکی را بسادگی از دیگر تشخیص دهی.  بدون تردید ما شاهد اعتصابات بیشتری در عرصه ها گوناگون اقتصادی، در حرفه ها و اصناف و مشاغل مختلف، از جمله اعتصاب معلمان، پرستاران و بازنشتگان بوده ایم. اخیرا، بازار کفاشها هم بآنها پیوستند. بموازت صعود ارزش دلار بهمان نسبت گذران زندگی روزمره دشوار و دشوارتر میگردد. بی دلیل نیست که نظام خود را شکست ناپذیر تصور مینماید.

 

 اما، ظهور جوش و خروشی هماهنگ و یگانه، هموزن جنبش سبز در 88 و حتی سنگین تر و طولانی تر از آن لازم است که بتوان حکومت آخوندی را براندازی نمود. باری سنگین غیر قابل تحمل. پس تکلیف چیست؟ کیست که میتواند رمز بقای نظامی عمیقا فاسد و پوسیده از درون، را افشا نماید. آیا هرگز میتوان به آینده ای امیدوار بود رها از بند حکومت آخوندی؟

 

پاسخ نمیتواند چیزی باشد بجز بمثبت. اما، آیا این بدان معناست که بپذیریم که هرگز نمیتوان چیزی را بر اندازی نمائیم یا از بیخ و بن بر کنیم، بدون آنکه آنرا شناسائی کنیم و به چیستی و ماهیت آن پی ببریم؟ چرا که، اگر به گفتمان ضد نظام حاکم، ضد حکومت اخوندی، گوش فرا دهیم، مشاهده کنیم که تحلیلگران به نظام آخوندی همچون یک نظام سیاسی مینگرند و فهم و درک و تو صیف آنرا، بزبان سیاسی بیان میکنند، همچون نهادهای سیاسی و یا حکومتهای دیگر. حال آنکه حکومت ولایت یک حکومتی دینی ست و جامعه ما را قبل از هر چیز بیک جامعه دینی تبدیل نموده ست. رمز 35 سال حکومت یک اخوند، بدون وقفه، بر یک ملت بزرگ، بدون اینکه هرگز مورد سوال قرار بگیرد و یا بسوالی جواب بدهد، رمز این اقتدار در چیست ؟ آیا آگر خامنه ای آخوند نبود، حاکم مطلق و دیکتاتور نمیشد، 35 سال بدون وقفه زمان کوتاهی نیست و هنوز هم ادامه دارد. بنابر باورهای امامپرستان، در غیبت امام عج، فقیه آگاه بامیال و اراده الهی معطوف به چگونه بودن انسان در این جهان و رستگاری در جهان ماورائی، دارای حق حاکمیت است تا فرا رسیدن قیامت.

 

. در نتیجه حکومت ولایت فقیه، ریشه برگرفته از دینی که فقیه متولی آن و مسئول آموزش آن در جامعه است. نهاد فقاهت، نهادیست که در حوزه های علیمه تولید و باز تولید میشود،  که میتواند رلز بقای دین بشمار رود، بویژه در زمانی که با ساختار قدرت یکی گردیده است. نهاد فقاهت برای بقا چندان نیازی نه به حمایت سرمایه های بازاری دارد و نه لطف و مرحمت سرمایه های خصوصی، همچون گذشته. هماکنون آخوندهای برخاسته از حوزه های علمیه هستند که مدیریت جامعه را بعهده دارند. البته آخوند میتواند مکلا هم باشد و بجای عبا و قبا، کت و شلور بتن کند. این بدان معناست که اگر حکومت آخوندی برغم تمامی مشکلات، بجای خود مانده است، بدلیل باورها و ارزشهای مشترک دینی ست، در دین یکی مجتهد است و دیگری مقلد و در سیاست یکی حاکم است و دیگری محکوم و یا ظالم و مظلوم. مشکل آنجاست که وقتی دین و قدرت باهم یکی و یگانه میشود، براندازی و ریشه کن ساختن ان بسی بسیار دشوار خواهد بود.آیا میتوان حکومت آخوندی را براندازی نمود، اما، نهادی که آنرا تولید و باز تولید میکند بجای خود رها نمود که بکار خود ادامه بدهد؟

 

اما، امروزمیتوان هرچه بیشتر بآینده امیدوار بود، آینده ای که نقد و بازنگری در نقش دین به یک گفتمان عمومی تبدیل شود. در حالیکه، در یک دهه اخیر چندین خیزش و جوش و خروش بوقوع پیوسته و هریک شعارهایی پر معنی همچون، ، شعار "اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا،" یا "رضا شاه روحت شاد" و اخیرترین و مهمترین آنها بلحاظ عمق مفهوم و ارائه ی الترناتیو و یا بدیلی معتبر، بمنظور جایگزینی نظام آخوندی، شعار زن زندگی آزادی ست. شعاری تکاندهنده بنیان سیاسی و ایدئولوژیک حکومت آخوندی، حکومتی که فکر میکند، نهادی ست فنا ناپذیر و مصون از هرگونه اعتراض و شکایت مردمی. چون خود بینی و خودبرتر انگاری یکی از ویژهگیها اخلاقی اخوندیست.

 

در سال 4001 شاهد جوش و خروشی بودیم برخاسته نه از نارضائیهای مادی بلکه بر خاسته از اعتراض بقتل مهسا، دختری جوان و خوشرو، اهل کردستان، بخاطر حجاب و یا بدحجابی. واکنش جمعی بقتل مهسا، سبب ظهور نوعی خودآگاهی جمعی گردید که در شعارزن زندگی بازتاب یافت، شعاری ماندنی، بیانگر آلترناتیو و یا بدیلی در برابر حکومت آخوندی، حکومتی که هدفی را نجوید مگر توسعه و پیشبرد دین، دینی که نه روی خوشی بزن دارد  ویا یزندگی، وای بحال آزادی که چیزی نیست مگر فرو رفتن در منجلاب فساد و آلودگی، چنانکه گویی پس از 45 سال حکومت آخوندی بقله طهارت و پاکی و سعادت و رستگاری رسیده است. اگر رسیده است، سزاست که بپرسیم چگونه؟

 

خیلی ساده. با سرکوب زنان، با تحمیل حجاب برانان و بدین ترتیب جدا نگاهداشتن آنان از مردان و یا حفظ نظام دینی بر بنیان برتری ذاتی مردان بر زنان. چون الله، خداوند یکتا و یگانه، زن را برای ارضای نیازهای مرد خلق کرده است. الله زن را نیم مرد بوجود اورد. اگر مرد را انسان بشمار آوریم، زن را باید نیمی از انسان بدانیم. حجاب را باید بیانگر روابط دو جنسیت زن و مرد و خفظ برتری یکی بر دیگری بدانیم. براندازی حجاب اولین گام بسوی براندازی نظامی ست که زندگی را نفی میکند، در این جهان نه در آن جهان دیگر که فقیه بوجود آن باور دارد. دین آخوندی، بهره وری از زندگی، ابداع و خلاقیت را نفی میکند مرده و پوسیده را احیا و زنده سازد. حال انکه، تائید زندگی ست که در این شعار تبلور مییابد، شعاری که با آزادی تکمیل شود و شور و هیجان بپا کند. چه، در آزادی ست که میتوان تمامی بندهای عبودیت و اسارت بر خاسته از باور و ایمان به افسانه ها و اسطوره ها را از هم گسیخت. بی دلیل نیست که حکومت آخوندی خصم آشتی ناپذیر آزادیست. چون در آزادیست که میتوان دین باوری را مورد بازنگری قرار داد و برگیریم از آن، چیزی را که بدان نیازمندیم.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

      fmonjem@gmail.com  

۱۴۰۳ دی ۷, جمعه

 

دینمداری

یا انسانمداری

کدام یک اهریمنی ست؟


 

آنچه در انسان اهریمنی ست و حیوانی، بمنصه ظهور آورد، دینداری و دینمداری. در عمل نشان داده است که دینمداری، چیزی نیست، جز کین خواهی و انتقام جویی، جنگ طلبی و خشونت و خونریزی، خود بینی و خود خواهی. بر حق است همیشه دینمدار. جانب راستی را دارد و  درستی. پیمان او با الله است و ذات الهی نه با همنوع  خود، انسان اجتماعی. او منزه از گناه است و آلودگی. زاهد است و وارسته، پیوسته در اندیشه ی توبه است  و رستگاری. انگشتر عقیق بدست دارد، ذکر گوید و تسبیح صد و یکدانه گرداند.  بر پیشانی اش دارد پینه ی عبودیت و بندگی. او خوب است و خیر خواه و برکنار است از زشتی و نا پاکی.

هیچ امری وجود ندارد که دینمدار از توجیه آن عاجز و نا توان باشد. چون غایت الله است و الله پرستی. چیست که جایز نباشد به نام الله ای که بجز او حتی شیطان هم نباشد.  دینمدار هر سری را بر زمین افکند و هر خونی را جاری سازد  در پای الله، بویژه که اگر بینا باشد و دانا، اگر گویا باشد و توانا، همچون آسما، دخت مروان و یا ابو افکا، شاعرانی هجوگو که بفرمان پیامبر اسلام به ضرب شمشیر دو نفر دینمدار در خون خود غلتیدند؛ و یا همچون احمد کسروی که به هلاکت رسید بدست قهرمان دین، نواب صفوی؛ و یا سعید سیرجانی و صد ها انسان دگراندیش که جان به جان آفرین تسلیم نمودند در دست دژخیمان نامی، از جمله خداوند خامنه ای و دستیاران ش، آیت الله ها و حجت الاسلامهای عمامه ای و کلاهی، همچون آیت الله احمد جنتی و غلام حسین محسنی اژه ای  و حسین شریعتمداری و بسیار دیگر مثل آنها.

در نزد دینمدار، باطل، حق است و حق، باطل. افترا و تهمت حق است و حق، تهمت است و افترا. انتخاب هر وسیله و ابزاری جایز است در خدمت الله. مهم نیست که خدعه و نیرنگ زند و یا قرارداد و پیمان شکند. مهم آنست که دستی به ته ریش خود بکشد، صلواتی بگوید و نام الله را بر زبان آورد. ثواب گیرد و پاداش اخروی، اگر که تیغ را بنام الله بر هر گلوئی بنهد و هر قلبی را بشکافد. جهادگر شود، دینمدار و به قهرمانان دین بپیوندد، اگر شربت شیرین شهادت بنوشد. یعنی که اگر تا آخرین قطره خون خود در راه خشنودی الله و پیامبر و امام، خون ریزد و سر بر زمین افکند. درخت دین را آبیاری کند و سر سبز و زنده نگاهدارد. آنگاه دست یابد در نیستی بزندگی ابدی و حوریهای باکره بهشتی.

کافی است که به گفتار رهبران حکومت دین که  الگوی کامل دینمداری اند، نظری افکنیم.  دلی آغشته از کینه دارند و  کین خواهی. هرگز نه در پی صلح اند و نه همزیستی. جنگ در نظر شان یک برکت الهی ست. جنگ را بنام حق و علیه کفر و باطل ستایش کنند و دست صلح و آشتی را بکنار زنند و به کشتار تخریب و خونریزی خوش آمد گویی نمایند. چه، به الله، خداوند یکتا و یگانه است که آنها اندیشه کنند نه به منافع ملی و مادی. در خدمت الله و در دفاع از حکومت اسلامی، تهمت و افترا زنند، پرونده های بی شمار جاسوسی بر سازند برای آنان که دشمن دین پندارند.  هرچه گویند و کنند، هرچه اندیشند و نویسند، همه جایز است و پسندیده در نزد ذات الهی. چنانچه گناهی هم مرتکب شوند بار سنگین گناهان را بر پشت خود سبک نمایند با گذاردن پیشانی خود در ذلت و خواری بر مهر تسلیم و اطاعت، در سجده های طولانی.

دینمدار بدرستی انسانی ست  برتر و برگزیده، چون عمیقا متعصب است و غیرتی، مدافع عفت است و عفاف، مدافع ناموس و اخلاق دینی. سخت بسر و سینه خود برکوبد، برای امامان معصوم و مظلوم. زار زار اشک ریزد و پیوسته آماده شهادت است در راه رسالت و امامت و نیز، در آغوش کشیدن زندگی ابدی. هرگز دچار عذاب وجدان نشود، اگر خدای ناکرده دست خود آلوده کند بخون بی گناهی. وجدان او آسوده است از ارتکاب به  جنایت و خیانتکاری، از اعدام های دست جمعی، در تاریکی های شب و پنهانی. دینداران فدرتمدار، همچون خمینی و خامنه ای و شرکا، زندانها و اسارتگاهها را  پر از دشمنان دین سازند. جسم و جانشان را در زیر شکنجه، بشکنند و زخمین نمایند، به اعتراف به خیانت و جنایت وادار شان سازند سپس آنها را بدار مجازات آویخته و یا به جوخه های اعدام سپارند. باین ترتیب، شهوت دینداری و الله پرستی خود را فرو نشانند. آنها حد الهی باجرا در آورده، انسانها را خوار و ذلیل سازند و از قصاص و سنگسار و قطع اعضای بدن متهم هرگز باکی ندارند. چون همه در راه  دین است و دینمداری، در خدمت جلب رضایت رحمان رحیم است و خشنودی ذات الهی. چرا که چیزی نیست عدل و داد الهی مگر قهر و قدرت و خشم و خشونت و بیرحمی.  

 دینمدار هرگز از ارتکاب به عمل زشت و بد رویگردان نیست چرا که امیدوار است که جبران کند زیان را با طلب  مغفرت و پرداخت صدقه، نذر و قربانی، رفتن به زیارت امام و پذیرش هزینه و رنج سفر حج. دینمدار میتواند دست خود را بخون انسان دیگر آغشته سازد و دیه آن را به پردازد و مورد عفو الله قرار گیرد. موازنه خوب و بد در قیامت است و روز حسابرسی که وجدان دین پرست را بخود مشغول میدارد، نه پرهیز از اعمال زشت و اهریمنی. دینداری و دینمداری پروانه ای ست برای تجاوز به حق و حقوق انسان و تحقیر و تکفیر دگر اندیش در کمال قساوت و سنگدلی. وجدان او آسوده است و رها از هر گونه اضطراب و نگرانی. 

حال آنکه انسانمدار، ذاتاً دوستدار انسانی دیگر است. چرا که در انسان دیگر است که خود را می بیند. تنها میتواند روا دارد بانسان دیگر، آنچه را که بخود روا دارد. نه بیش و نه کم،. بخود زخم زده است اگر زخمین سازد انسان دیگری را. دینمدار، بعکس، تنها خدا را بیند و عاجز است از دیدن همنوع دیگری. انسانمدار، طبعا نمیتواند درد و رنج انسان دیگری را بر تابد، وای بحال آنکه، همنوع خود را به غل و زنجیر اسارت کشد و یا سر او را با شمشیر بر زمین افکند، و یا او را بدار مجازات آویزد و به جوخه اعدام بسپارد. انسانمدار دست خود را  بروی انسانی دیگر بلند نکند و پیوسته از قهر و خشم و خشونت، کین خواهی و انتقام جویی بپرهیزد.  خونی که در رودخانه های تاریخ جاری گشته است پیوسته به نام دین بوده است و دینمداری، نه انسان و انسانمداری.

خدای انسانمدار، خدایی ست مهربان و دوستدار انسان. بی نیاز است از حمد و ستایش و تعظیم و تکریم و سجده های طولانی، در حقارت و خواری. او نه مجازات کند و نه پاداش دهد. او انسان را دوست دارد بدون شرط و شروط  و اسارت و بندگی. او سرافرازی و غرور، استقلال و خود مختاری انسان را خواهد،  نه ذلت و خواری او را، از صبح سحرگاهی تا مشرق و مغرب و فرو آمدن شب و سیاهی. او یخواهد که انسان آزاد باشد و مسئول نه در بند و مومن و نا مسئول. خدای انسانمدار نه دارای دوزخ سوزان است و نه بهشت برای مردان شهوت زده و تشنه ی حوریان باکره. خدای انسانمدار، انسان را آزاد و خود مختار خلق کرده است و طبع او را جدا از حیوان سرشته است. انسان را رها ساخته است از احکام الهی و یا باید ها و نباید ها، چرا که در او نهاده است خواست معطوف به چیرگی بر خویش و صعود بر قله کمال انسانی. در او وجدان نهاده است و او را مسئول اعمال خود قرار داده است، در آزادی. چرا که تنها در آزادی ست که انسان میتواند نائل آید به مرتبه انسانمداری. حال قضاوت کن ای خواننده عزیز که کدامیک اهریمنی ست، دینمداری یا انسانمداری؟

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/آ

۱۴۰۳ آذر ۳۰, جمعه

آوای پرستو احمدی

بازتاب

جنبش زن زندگی آزادی!





آنچه اکنون در کشور ما میگذرد، تاریکی را از یک مفهوم ذهنی به یک واقعیتی عینی تبدیل کرده است، بسی بسیار اسف بار. کمبود انرژی، نبود برق و گاز و بنزین، محکوم به زندگی در رنج بی آبی و تنفس در هوای آلوده و کشنده، گسترش فقر و تنگدستی و ناپدید شدن قشر خاکستری و طبقه میانه حالان، تاریکی را تبدیل به پدیده ای ساخته است لمس شدنی، قابل مشاهده و غیر قابل انکار. جای چندان امیدواری هم نیست که حرکت بسوی شرایطی بسی بسیار تاریکتر در آینده ادامه نیابد. یعنی که تاریکیهای طولانی تر، کمبودها در زمینه انرژی، شدیدتر و گرانی وبیکاری بطور وسیعتری ادامه خواهد یافت. این در شرایطی ست که شان و منزلت جمهوری اسلامی در روابط بین المللی اعتبار خود را از دست داده و هر روز در صحنه جهانی مترودتر میشود.

 

وقتی بتاریخ در 45 سال گذشته مینگریم، می بینم که تاریکی، پدیده ای تازه در جامعه ما نیست. در واقع، تاریکی دیر زمانیست که بر کشور ما حاکم شده است، از آن زمان که ساختار قدرت بازتاب وحدت دین و سیاست گردید. چرا که احکام شرعی بر خاسته از دین، وقتی از دهان قدرت خروج میابد، البته که چیزی جز تسلیم و اطاعت و فرمانبری نجوید. حال در جامعه ایکه احکام الهی بر آن حاکم گردیده است بواسطه آخوند و فقیه و طلبه، سرپیچی از آنان با تنبیه و مجازات روی در روی است، و خبر از فرا رسیدن تاریکی میدهد، تحولی که با فروپاشی نظام شاهی بوقوع پیوست و با بقدرت رسیدن آخوند و فقیه و حاکمیت دین، تاریکی نیز   بواقعیت پیوست و بر سراسر جامعه سلطه افکند. 

بنابراین، با کمی دقت متوجه میشویم که سلطه حکومت دین بر جامعه از 45 سال گذشته و اجباری شدن قوانین و قواعد شرعی، میل و اراده معطوف بر تن ندادن، به بایدها و نبایدهای شرعی و امتناع از بکار بستن احکام دینی راپیوسته در درون خود رویش داده و هنوز هم در حال روئیدن است. این بدان معناست که ساختار حکومت دین، نیز، مثل ساختار هر قدرت دیگری، در حالیکه سلطه خود را میگستراند، تخم نفی و نابودی را نیز در خود پرورش میدهد تا زمانیکه همه راههای نجات بر ساختار قدرت بسته میشود.

 

در واقع، دوران تاریکی، در جامعه ما با برقراری حجاب اجباری و خوار و حقیر شمردن زنان آغاز گردید. از دیدگاه فقاهتی زنان را الله برای رفع نیازهای مردان خلق کرده است. طبیعی است که نظام از طریق سلطه بر زنان بعنوان موجودی ضعیفتر از مردان، بر مردان نیز سلطه افکند، که نظام آخوندی، چیزی نمیخواهد بیشتر از سکوت و خاموشی بهترین نمایش تسلیم و اطاعت و فرمانبری.

 

اما، واقعیت آنستکه پس از 45 سال حکومت با مشتهای آهنین و تشکیل و سازماندهی انواع واقسام گشتهای ارشادی، بگیر و ببند، توهین و تحقیر جریمه و سرکوب، حکومت آخوندی  نتونسته است اراده زنان معطوف به برگزیدن پوشش خود را سرکوب کند. سر انجام بفکر افتادند که با ابزار قانونمند سازی، اراده معطوف به کشف حجاب را سرکوب سازند، نه به معنای تعریف حجاب در چه میزان و چه درجه و اندازه ای. چیزی قابل سنجش و اندازه گیری که تخلف از ان مرزبندی های تعریف شده سزوار تنبیه و مجاززات شناخته شوند. بلکه قانونمند سازی لایجه حجاب بمعنای شناسائی انواع و اقسام جریمه ها و تنبیه و مجازات است نه فقط در خدمت زنان "متخلف" بلکه حتی آن کسانیکه که بنوعی سرویسی در اختیار زنان متخلف گذشته اند.

 

گویا نظام متوجه شد که بالایحه قانونمندسازی حجاب بر دشمنان نظام میافزاید. شورای امنیت ملی ضمن اعلام دریافت لایحه حجاب و عفاف، افزود در حال حاضر از اجرای آن خود دای میکند. در همان زمان واقعه تاریخی دیگری در نقطه ی دیگری از کشور، مابین راه اصفهان به قم، در کارونسرای "دیر گچین،» خانم پرستو احمدی باجرای یک کنسرت فرضی پرداخت. که باید آنرا همانند تیری تو صیف نمود که در دل حکومت آخوندی می نشیند و تردید مدار که زخم وارد شده بر ساختار نظام، اگر نظام را به هلاکت نرساند آنرا زخم پذیر نموده و اماده پذیرش زخمهای بیشتری نیز میکند.

 

البته که، اجرای کنسرت پرستو احمدی بحث و گفتگویی را برانگیخت و بعضا، تلاش بسیار کرده ودست به جمع اوری اسناد و مدارکی زدند که ثابت کنند اجرای کنسرت پرستو احمدی یک "پروژه" برساخته دست نظام بوده است و در این زمان خاص نیز باجرا درآمده است تا چهره خشن و خون آلود نظام را هنر دوست و زیباپسند جلوه دهند. البته در پی انتشار خبر اجرای کنسرت پرستو احمدی، مطبوعات نظام، همه یک آهنگ را نواختند که کیست که میگوید در جمهوری اسلامی آوازه خوانی زنان، ممنوع بوده است چه بشکل فردی و چه درهمخوانی گروهی. تنها اجرای آن برنامه هایی ممنوع گردیده اند که مغایر با قانون بوده اند، از کدام قانون، در چه دادگاهی در حضور کدام هئئت منصفه؟ سخنی نیست اگر هم توجیهی ارائه میدهند، قورباغه را وادار باوازخوانی درابوعطا میکند.

 

اما، مهم نیست که کنسرت پرستو به چه بهانه و به حمایت چه کسانی برگزار شده است. آنچه مهم است انست که   آوای پرستو آحمدی و برگزاری کنسرتی که با کنسرتهای خوانندگان معروف، در نقاط مختلف جهان لبه میزند، بازتابنده جنبش زن زندگی آزادی ست، جنبشی که ریشه هایش در خون بیش از 500 جوان در 1401 روئیده است.

 

 اگر هم اجرای کنسرت فرضی، پروژه ای بوده است که بدست نظام طرح ریزی شده باشد که از تغییر و تحولاتی که در راه است و در آینده ناظر بر وقوع آنها خواهیم بود خبری بدهد بآن امید به آرام ساختن جامعه بیانجامد، تردیدمدار که طرفه آن نیز شرایط فرو ریزی نظام را هموار میسازد. چه از هر زاویه ای که به کنسرت پرستو بنگری، بیانگر چیزی نیست مگر تائید زن بعنوان یک انسان برابر و هم شان مرد، نیک و زیبا پنداشتن زندگی و استلزام بی چون چرای آزادی برای ادامه یک زندگی انسانی. برگزاری کنسرت پرستو، نهایتا در حقیقت، نمیتواند کنشی بشمار آید مگر کنشی با انگیزه نفی تسلیم و اطاعت و فرمانبری، کنشی نماد امتناع و  سر پیچی . البته که آواز دلنشین پرستو احمدی، آوازی است که همچون چراغی در تاریکی درخشیدن گرفت و روشنائی بخش گردید.

 

فیروز نجوممی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com