۱۴۰۳ بهمن ۵, جمعه

 

 

قتل دو قاضی دادگستری

یا

دو آخوند اهریمنی؟



گفته میشود که قتل دو آخوند قاضی مقیسه و قاضی رازینی، معروف به بیرحمی و قصاوتی شدید، برخاسته از نیاز به اجرای احکام الهی، در دیوانعالی کشور،  بدست آبدارچی صورت گرفته است، آبدارچی ای  با ده سال سابقه کار. شهرت این دو قاضی بان دلیل بوده است  که بسیاری از زندانیان را بعنوان"معاند" "مناقق" و یا "کافر" و "مشرک" به مرگ و یا زندانهای دراز مدت محکوم میکرده اند. این پیشآمد، قتل دو قاضی، برغم ساده بودنش، بیانگر واقعیتی ست که نمیتوان آنرا ساده انگاشت و به کردار یک فرد نسبت داد.

 

البته که تحلیل ها، نظریه ها و تئوریها ی فراوانی در باره این واقع و چرائی وقوع آن که بر اساس گزارش ماموران آگاهی، تنها، نزدیک به 13 ثانیه بطول انجامیده است بسرعت انتشار یافت. تحلیلها و نظریه هائی در ارتباط با فهم بهتری از چگونگی شکل گیری کنش ضارب و شناسایی عوامل و تمامی آن چیزهاییکه میتواند در بر انگیختن ضارب نقش بازی کرده باشند. و نیز یافتن پاسخی برای این سوال که ایا قتل دو قاضی را باید کنشی خواند برخاسته از شکایات و نارضائیها شخصی و یا کنشی برخاسته از هماهنگی با افراد و یا گروه های دیگر. بگذریم که بعضی از خبرگزاریها، سریعن ضارب را در ارتباط با سازمان مجاهدین شناسائی کردند.

 

اما، در آنچه میاید، غرض، افزودن بر تئوریها و نظریه های بیشتردر مورد قتل دو قاضی نیست بلکه منظور فهم و درک شرایطی است که به چنین کنشهایی واقعیت میبخشد. چه، اگر، با دقت بیشتر و دیدگاهی گسترده تر به قتل دو قاضی بنگریم، مشاهده میکنیم که باید قبل از هرچیز آنها را مسئول قتل خود دانست. آنها، خود شرایط قتل و نابودی خویش را بوجود آورده اند. زیرا که این آخوندها وقتی از حوزه های علمیه خروج یافته، علوم فقهی را آموخته یا نه، اینجا مهم نیست، و وارد بساختار قدرت گردیدند، در روند نابودی خویش گام نهاده بودند.

 

این بدان معناست که اگر این دو قاضی که در دامن حوزه های علمیه پرورش یافته و علوم الهی آموخته و بکار دین اشغال داشتند، در ساختار قدرت وارد نشده د و آنرا در خدمت اجرای احکام الهی در زندگی روزمره بکار نمیگرفتند و انسانهای دگرباور را بعنوان منافق و کافر و مشرک، معاند و ملحد و مفسد فی الارض، بدار مجازات نمی آویختند و یا در زندان  زیر شکنجه به ذلت و خواری نمیکشاندند، بعید بنظر میرسد آنگونه که گفته میشود بدست آبدار و یا هر فرذ عدالتخواه دیگری، هرگز بقتل میرسیدند.

 

آنچه که، رهبران نظام از درک آن عاجزاند، آن است که پس از فروپاشی نظام پادشاهی، جایگاه دین، نیز، در جامعه تغییر یافته است، تغییری کم سابقه در تاریخ و آن بازگشت دین است بواسطه آخوند و فقیه و طلبه، بدوران رسالت، دورانی که پیامبر هم در جایگاه تقدس قرار داشت و هم فرمانروایی بود که میتوانست بنام الله شمشیر بر کشد، احکام و اراده الهی را باجرا در آورد.

 

آخوندها، فقها و طلبه ها که ناگهان بجای اینکه در ححره حوزهای علمیه، مشغول آموزش و یا اموختن "علوم" فقهی باشند، وارد بساختار قدرت گردیده و باجرای احکامی پرداختند که در حوزه ها آموخته بودند، احکامی در خور شرایط 1400 سال پیش از این و در تناسب با زندگی بیابانگردی، زمانیکه، شناخت انسان از خویش بسی بسیار ابتدائی و بیگانه با زندگی مدرن و شهری بود. قاصی مقیسه و قاضی رازینی، برخاسته از روستاها و پرورده در دامن حوزه های علمیه، خود را مجری نه قانون که مجری احکام الهی، مجری قواعد و مقرراتی میدانستند استحراج یافته از کلام خدائی. آنها، فکر میکردند حال که آخوند حوزه های علمیه، بر مسند قدرت دست یافته اند، میتوانند جامعه ای بر سازند  بازتابنده ارزشها و باورهای دینی و در تبعیت از قواعد شریعت اسلامی، در تصاد و خصومت با ارزشهایی ماهیتا انسانی، همچون باور به زن زندگی آزادی.

 

از آنجائیکه این قاضیان بر اساس وجدان دینی خود عمل میکردند وقتی حکم اعدام و یا بدار آویختن انسانی را بجرم کفر و شرک و معاند و الحاد و مفسد فی الارض امضا میکردند، دچار هیچگونه آشوب روانی نمیشدند. در نتیجه محبور به تحمل رنج و یا اضطرب روحی نبودند. حتی، شاید، دچار التذاذ هم شده و احساس رضایت و خوشبختی هم مینمودند و انتظار دریافت پاداش از الله را هم داشتند، در آخرت و روز قیامت. زیرا که در راه الله بود، که باید الله ناوران را نابود میساختند.، نه ارضای تمایلات سرکش درونی و یا دست یابی بامتیازهایی مادی و سیاسی. بعید بنظر میرسد، اکنون نظامی را در جهان یافت که بکشتارجمعی دست بزند بجرم دگر باوری. در حالیکه، در نظام آخوندی در سال 67 بیش از 4000 از زندانیان سیاسی را بجرم عدم باور به ولایت فقیه بعنوان ادامه امامت تا قیامت بدار مجازات آویختند، جنایتی بزرگ در عالم بشریت.

 

بنابراین، تا زمانیکه دین بواسطه، آخوند و فقیه و طلبه بر جامعه حکومت میکند، قتل دوقاضی باید هشداری تلقی شود به نظام آخوندی برهبری فقیه و نیمه فقیه، مجتهد و نیمه مجتهد که اگر جایگاه قدرت را برضایت ترک نکنند، دچار سرئوشتی میشوید مشابه سرنوشت قاضی مقیسه و قاضی رازینی. چه اگر، دین و دینمداران حوزه ای و غیر حوزه ای، بر آن باورند که حکومت مطلق فقیه از باور به وحدت الله و رسالت محمد و علی بر میخزد و بدین لحاظ مقبول و مشروع است، نه تنها تداوم نهاد فقاهت را با دشواریهای بسیاری روی در روی میسازند بلکه سبب ریزش حرمت و اقتدار دین در جامعه هم میگردد. چه، تجربه حکومت دین، پیوسته همراه بوده است با تجربه پسروی و فقر و عقب ماندگی، برغم عشق بی پایان حکومت دین به علوم و غنی سازی هسته ای، همراه  گفتمانی برساخته از وارونه سازی حقایق و یا انکار آنها و فریب و دروغگویی که هماکنون از ویژهگیهای برجسته گفتمان حکومت آخوندیست. همین بس که باخرین سخنرانی ولایت فقیه آخوند خامنه ای بنگریم، وی در حالیکه همگان میدانند که حکومت آخوندی بچه مصیبتی در غزه دچار شده است، بیش از چهل هزار کشته و تخریب و ویرانی فضا و شرایط زندگی.  شکست با نابود سازی نیمی از نیروی حرب الله در لبنان و سکوت حوثی ها در یمن و حشد شعبی ها در عراق. نکبت و حقارت عمیفتر از این؟

 

اما، برغم این شکست های پی در پی و برغم بحران در تمامی عرصه های درونی نظام، با این وجود، حضرت ولایت فقیه بر طبل پیروزی میکوبد و با زبان دین به تهدید کسانی  میپردازد که دشمن خود می پندارند و بانان هشدار دهد که در آینده در خواهند یافت که دچار چه اشتباهی بزرگی شده اند که نظام ولایت را نظامی "ضعیف" خوانده اند. حال آنکه بنگر شکوفائی اقتصادی و فرهنگی را. هیچ آخوندی همچون آخوند خامنه ای، هرگز نتوانسته اند زبان دین را چنین ماهرانه بکار گیرد، حقایق را وارونه نموده شکست را پیروزی، فقر و ذلت و خواری را خوش زیستی و غرور و اافتخاربخواند. اگر این را زبان دین میخوانیم بآن علت است که حقایق را وارونه ساخته و از ارائه هر دروغ و کذبی شرم ندارد. شاید از همه مهمتر زبان دین که آخوند خامنه ای در بکارگیری آن یکی از ماهرترین است، زبان ریا است و فریب کاری.

 

 حکومت دین به تجربه به باورمندان آموخته است، ساختار قدرت جایگاهی ست دون شان دین. یعنی که دین اگر بخواهد تقدس و حرمت خود را حفظ کند از ضروریات است که خود را به وسوسه های قدرت آلوده نسازد، و همچنان جایی در درون باورمندان نگاه دارد.

 

 اما، چنانچه دین با قدرت، یکی و یگانه شود، آنگاه جامعه انسانی با شوربختی و تیرروزی دست بگریبان میشود، همچنانکه هماکنون، حکومت آخوندی، حکومت دین، ملت ما را به ذلت و خواری کشانده است، سرنوشتی که تنها زمانی میتوان بر آن چیره گردید که نهادهای تولید و بازتولید آخوند و فقیه و طلبه را از بیخ و بن بر کنیم.

 

قتل دو قاضی بیرحم و خونخوار را باید آغاز چرخش کین خواهی دانست، اینبار نه با ابزار قهر و خشونت بلکه با ابزار توسعه آگاهی به ماهیت شعار زن زندگی آزادی بعنوان نفی خصلت افسانه ای دین واسطوره وارگی احادیث و روایات. تنها کافی نیست که آخوند را از مسند قدرت بر اندازیم، انقلاب زن زندگی آزادی، انقلابی نیست در دگرگونسازی روابط مادی و یا روابط تولیدی، بلکه انقلابی ست فرهنگی، برخاسته از دگرگونسازی ارزشها بر اساس اندیشه ای انسان ساز همچون اندیشه زن زندگی آزادی.

 

فیروز نجومی

 

firoz nodjomi

 https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjme@gmail.com

 

 

 

 

 

 

 

 

 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر