۱۴۰۳ خرداد ۱۱, جمعه

نقش الله،

خداوند یگتا و یگانه

در سقوط رئیس جمهور رئیسی!




 

هم اکنون، چندیست که از سقوط هلیکوپتر(بالگرد) ریاست جمهوری، دکتر آیت الله، آخوند ابراهیم رئیسی میگذرد. در چگونگی این سقوط، از عوامل و علت های گوناگون و پرشمار آن، سخن بسیار رفته است و هنوز میرود. ولی کمتر کسی از نقش خداوند یکتا و یگانه، الله، در این حادثه تاسفبار سخنی بر زبان رانده است، آنهم در جامعه ایکه، الله دیرزمانیست که خود بر آن حاکم است، البته، بواسطه ولی فقیه، آخوند خامنه ای. همین چندی پیش بود که آخوند خامنه ای، خاضعانه، در برابر یک جماعتی، اعلام کرد که الله از زبان او سخن میگفت بدون آنکه خود، در آن لحظه، بدان آگاه باشد.

 

آیا واقعا تعجب آور نیست در جامعه ایکه، خداوند یکتا و یگانه، الله، مالک بر دو عالم هستی و نیستی، حکم براند، آنهم نزدیک به نیم قرن، در حادثه ی سقوط هلیکوپتر رئیس جمهور یک کشور قرآنی، همراه وزیر امور خارجه و هفت نفر دیگر، نقشی بازی نکند؟ تا کنون کسی نپرسیده است که چگونه الله با آن قدرت افسانه ای بیکران، مانع سقواط هلیکوپتر رئیس جمهور نگردید، رئیس جمهوری که زندگی خود را وقف ستایش نا تمام الله ساخته بود. این گونه وقایع صدمه خود را بر اعتبار روابط جامعه با الله وارد کرده است و میکند. چه خوب بود که الله باین امر هم توجه مینمود.

 

خیلی عجیب و غریب نخواهد بود، در پی یافتن علت سقوط هلیکوپتر رئیس جمهور، آخوند آیت الله دکتر ابراهیم رئیسی، بجای بکارگیری ابزار و روشهای گوناگون علمی و تکنولوژی و الکترونیکی، به درک و فهم سقوط هلیکوپتر رئیس جمهور، در عرصه متافیزیک بجستجو برخیزیم. چه در واقعیت امر هم، نظام آخوندی، اگر چه، در جهان واقعی، قابل لمس و عینی برساخته دست و اندیشه بشری زندگی میکند، اما، برای درک و فهم شرایط کنونی و همچنین برای بنای جامعه ای در آینده، اگر هرگز بآینده اندیشه کند، بگذشته مینگرد، به 1400 سال پیش از این، بدوران رسالت و خلافت و روابطی که حاکم بود در آنزمان، در دوران امامت، دورانی که در غیبت دوازدهمین امام، ظاهرا، ادامه یابد در جانشینی "ولایت،" فقیهی واقف بعلم و دانش الهی، بازتابنده زهد و تقوا در اوج نیکی و پاکی تا قیامت و ظهور امام عج.

 

در اینجا، بسیار علاقمند بودم که در پیروی از روش ماتریالیسم تاریخی، میتوانستم  مراحل رشد و تکامل جامعه مان را مورد شناسائی قرار میدادم. اما، بدون آنکه لازم بفاصله گیری از اصول آن باشیم، هنوز مبتوانیم از روش ماتریالیسم تاریخی، در فهم جامعه آخوندی بهره بر گیریم. چرا که تغییر و تحول و یا روند تاریخ رشد و تکامل جامعه ازمرحله ابتدائی به مرحله ای پیشرفته که اینروزها، بر گذشته از مرزهای جامعه مدرن صنعتی و سرمایه داری، خود ناشی از مبارزه  و یا رو در رویی نیروهایی بوده است با منافع متخاصم و متضادی در درون نظام تولیدی، چه در نظام بردگی و چه درون نظام فئودالی و یا بعدا در نظامها سرمایه داری و صنعتی و ما بعد آنها.

 

در اینجا باید گفت که اگر الله در حادثه سقوط هلیکوپتر خود رانشان نداد بآن دلیل است که خصومت ها و تضادهای نیروهای طبقاتی از زیربنای مادی و روابط تولیدی بر نمیخیزد، بلکه از درون روابط روبنایی جامعه بر میخزد و ریشه در باورها و ارزشهایی دارند، ذاتا، دینی و الهی در خصومت آشتی ناپذیر با هرآنچه بر ساخته دست بشری ست ، بویژه باور و ارزشهایی بر آمده از شیوه زندگی انسانی، ارزشهائی که دین آخوندی، نفی و موجب خواری و حقارت بشر می پندارد در این جهان و تنبیه الهی در آن جهان دیگر. مسلم است اگر دشمنانی بخرابکاری در هلیکوپتر رئیسی دست زده اند، در آن دنیا است که لله بحساب آنها خواهد رسید و کیفرشان را پرداخت خواهد کرد. الله بندگان مطیع و سر بزیر و تف لیس خود را هرگز تنها نگذارد.

 

دین آخوند و فقیه، برخاسته از حوزه های علمیه، نظامی که بر اصل تقلید و تبعیت بنیانگذاری شده است، بر ساختار قدرت سلطه افکنده است، بگونه ای که تشخیص یکی از دیگری ویا تمیز دین از قدرت، چندان ساده نیست. اگر الله، خود را در حادثه سرنگونی هلیکوپتر رئیس نشان نداد بان دلیل است که هیچکس نمیتواند دین و قدرت را در عبارتی مثل لا الله الا الله، که کمتر کسی هست که آنرا بزبان نرانده باشد تمیز دهد، عبارتی که در آن دین و قدرت در یکدیگر ذوب گردیده بگونه ای که بوی قدرت از آن هرگز بمشامت نمیرسد. در چنین شرایطی ست که احساس مسئولیت از وجود الله میگریزد. اما، ادامه باور به یکتائی و یگانگی الله و پذیرش عبودیت و بندگی خود را باید بطور روزانه در پنج مقطع، از صبح سحر تا غروب وشام با برگذاری مراسم وضو و نمازگزاری، مجموعه ای از حرکات که از قیام آغاز و به نهادن پیشانی بر زمین همراه کلماتی که بزبان میرانیم، کردار و گفتاری که 17 بار در روز باید تکرار گردد، الله بندگان خود را امیدوار بدادخواهی در قیامت نگاه میدارد.

 

کمتر مومنی را میتوان یافت که لزوما از معنا و مفهومی نهفته در وضو گیری، در قیام و رکوع و سجود و یا در برگزاری مراسم عبادت و نمازگزاری روزانه، و مراسم غسل و طهارت  و آنچه بر زبان میراند آگاه باشد و بتواند از ظاهر بگذرد و بباطن حرکات و کلمات بنگرد و معنائئ را بجوید که هم هنگام حرکتها بزبان میاورد. تنها در چنین صورتی است که ممکن است پی برد چرا الله از دخالت در سقوط رئیسی و همراهانش خود داری کرد. مفسران بر آن اند که الله از خشونت و بیرحمی رئیسی در قتل بسیاری از زندانیان چندان رضایتی نداشته است.  

 

مگر مراسم نمازگزاری را از آغاز تا انتها، بشرحی که آمد، میتوان، چیزی دیگری خواند، جز بنمایش گزاردن و اعتراف به حقارت و خواری خود در برابر بزرگی، عظمت و یکتایی و یگانگی موجودی بنام الله، خدایی که تنها زبان عربی را میفهمد و نه هیچ زبان انسان دیگری  را. اما، بسیاری چشمهای عقل و خرد را بسته و از راه تقلید و تبعیت، دین را درونی ساخته و خود را با خدا و پیامبر و متن سخنان الله در قران مقدس،  شناسائی کنند. آیا ممکن است رئیسی و همراهانش از بیان حقارت و خواری خود در برابر الله از خود کوتاهی نشان داده باشند؟

 

 در واقع، میتوان گفت که اینجا ما از بوجود آمدن زمینه ای سخن میگوئیم که شرایط را برای صعود آخوند و فقیه بمنبر قدرت آماده ساخت. شرایطی که در 57 بظهور حکومت آخوندی انجامید. اما، اگر در 57 همگان از راس تا زیرین ترین لایه های جامعه با آغوش باز و خوشآمدگویی باستقبال دین الله شتافتند، حال زمان رهایی از آنها فرا رسیده، رهایی از بندهای خواری و حقارتی که با دلی پاک و چشمهایی بسته، دست و پای خود را با بندهای خرافه اندیشی بسته و هنوز میبندیم. بالاخره آنروز خواهد رسید که مردم در خواهند یافت، مراسمی همچون غسل و وضو و برگزاری عبادت روزانه و دیگر رفتار و گفتار عبادی، سبب نشود که الله دست نجات خود را بسوی ما دراز کند. که ممکن است غمانگیز و نا امیدی تولید نماید. اما، حقیقتی ست که از آن گریزی نیست.

 

 با این وجود، 45 سال حکومت آخوندی، برپا شده بر بنیاد باورهای مشترک دینی بین آخوند و بخش عظیمی از جامعه بسر آمده است. سلطه مطلق دین بر تمامی عرصه های اجتماعی، نیز، به پایان خود نزدیک میشود و روزانه اقتدار الله رو بکاهش است. چرا که آخوندی که بر جایگاه الله صعود نموده و پذیرای هیچ، کمتر از تسلیم و اطاعت و فرمانبری نبود، با قتل مهسا، قطره ای از مشروعیت و مقبولیت در نزد بیش از 90 در صد مردم بجای نگذارد. هر روز، تنها شرایط اقتصاد و زندگی مادی نیست که رو به خرابی ست. بهر سوی که بنگری، جامعه در سوی ویرانی ست و تحقیر هر آنچه انسانی ست، در واکنش به تحمیل ارزشها و باورها دینی و گسترش شریعت اسلامی ست که موجب شکل گیری جنبش رهایی بخش زن زندگی ازادی انجامید، جنبشی خصم آشتی ناپذیری، قواعد و مقررات شریعت اسلامی، جنبشی که از رشد و بلوغ آن، الله چندان خشنود نیست.

 

اگر حکومت آخوندی بر اصل تقلید و تبعیت، نیز، تسلیم و اطاعت و فرمانبری، قواعد و مقررات شریعت اسلامی، روئید و جانگرفت، همان ارزشها و باورها، نسل امروز را به طغیان و شورش برانگیزد و به پاکزدائی خود از باورهایی که به بند میکشند بجای آنکه بآزادی برسانند دست میزنند. ادامه سلطه مطلق ارزشهای دینی، بویژه بر مبنای باسارت کشیدن زنان با ابزار حجاب اجباری، که به ظهور جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی انجامید، جنبشی که هرگز بسکوت و خاموشی نیانجامد و باید، همچون مشعلی روشن و درخشان، توجه همگان را بخود جلب نماید، برغم هرگونه تفاوتها و اختلافات عقیدتی، فومی، قبیله ای و منطقه ای. تحولی که چندان بمذاق الله خوش نیاید.

 

  چه نیازیست به لطف و توجه الله، وقتی که جنبش رهاییبخش زن زندگی آزادی سر انجام همگان را بهم پیوند بزند، پیوندی هر چند در جهان مجازی که وسعت آن میتواند مرزها را در هم بنوردد. باورمندان به جنبش زن زندگی آزادی باید بتوانند همه هموطنان را بشرکت در یک جامعه مجازی فرهنگی فرا بخوانند، جامعه فرهنگی ای که کارگردان مشهور، رسول اف از آن نام برد. چه، اگر در تحت حکومت دین، زن زندگی آزادی سبب همبستگی نگردد، چه چیزی بهتر از آن میتواند نیروهای پراکنده را بهم پیوند بزند، اگر هست چیزی بهتر، چرا آنرا بمیدان نمیآوریم؟ چگونه میتوان با جببش زن زندگی آزادی بمخالفت برخاست؟ مگر ما از زن بوجود نمیائیم، مگر مادر و خواهر و خاله و صدها ارتباط خانوادگی با زنان نداریم؟ آیا زندگی میتواند ادامه یابد بدون وجود زن و مرد. زندگی چه بخواهیم، چه نخواهیم بازتابنده راوبطی ست اجتماعی بین افراد بشر از جنسیت های و آبا و اجداد های متفاوت و مختلف.

 

بخودی خود روشن است که هیچیک، نه زن و نه زندگی امکان پذیر است در شرایط دیگری بجز در شرایط آزادی. مهم نیست که چه نامی بر جنبش زن زندگی آزادی بر نهی، ارمان، هدف، ایدئولوژی و یا هر نامی که میخواهی، آنچه دارای اهمیت است آن است که زن زندگی آزادی از آنجائیکه بازتابنده باور و منافع مشترک همگان است، مفهومی ست دلنشین که میتواند میلیونها را بیکدیگر پیوند بزند، میلیونها که تنها با تکیه بر آنها نظام جبار آخوندی را میتوان از بیخ و بن برکنی. تنها زمانی که الله زبان به تحسین بشر بر گشاید.

 

فیروز نجومی

firoz  nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmsil.com

  

۱۴۰۳ خرداد ۸, سه‌شنبه

کیست مرد امروز؟


سپانلو را سپاس که "مرد امروز* " را "مرد همیشه " نامید. اما، براستی کیست مرد امروز، مرد همیشه، مرد فر دا، مرد آینده؟ کیست این مرد بی زمان، این مرد فنا ناپذیر، مردی که فراسوی تاریخ است؟

 

مرد امروز، مردی ست که غل و زنجیر ارزشهای کهنه و پوسیده را میگسلد از دست و پای ملتی که به ذلت و خواری خویش نا آگاه است و به اسارت و بندگی برضایت گردن نهاده است. مرد امروز، مردی ست هیچ نجوید مگر  نجات ملت از ظلم و ستم دین و قدرت، فقر و عقب ماندگی، سیاهی و تاریکی، و خرافات و موهوم پرستی. مرد امروز زاینده روشنایی ست.

 

مرد امروز مردیست که بساط "روحانیت " و "فقاهت " را از بیخ و بن بر کند. چرا که تا زمانیکه این نهاد، حاکم بر جامعه است با زمان بدشمنی و خصومت برخیزد که زنده نگاه دارد آنچه که باید در موزه تاریخ نگاهداری شود. چه روحانیت قشری ست که "حقیقت " را مصادره کرده است، دروغ های دیروز را به حقیقت امروز تبدیل نموده است و امروز نیز دروغگویی میکند که به حقیقت فردا تبدیل شود. مثل یا علی گفتن حضرت ولایت خامنه ای، هنگام خروج از بدن مادر بروایت زنجیره ای، همچون افسانه بعثت و پیامبری.

 

مرد امروز نه مجیز قدرت میگوید و نه تملق ملت و نه چشم انتظار به تولد گذشته میدوزد. نه ریاضت کش  است و  نه  زهد فروش. نه پیشانی اش کبره بسته است از  سجده های طولانی به امید رستگاری. مرد امروز نه  سر  بر مهر تسلیم و اطاعت نهد و نه  هرگز  در برابر هیچ خدایی خود بشکند و  به حقارت و ذلت انسان اعتراف کند. مرد امروز مردی ست که نه میگوید به قهر و قدرت و  ولایت الهی بر روی زمین، نهراسد از خشم و خشونت خدائی. مرد امروز مردی ست که آینده ای تابناک و  امیدوار را می جوید.

 

مرد امروز مردی ست که میگوید و بی مهابا میگوید و از گفتن هراس ندارد. مرد امروز، مردی ست که عفریته سانسور را، عفریته ای که مردان امروز را خوار و زبون ساخته است، در درون خود کشته است. مرد امروز تحت هیچ شرایطی بسکوت تن در ندهد. اما، نمیگوید که از سکوت اجتناب ورزد. او میگوید که بارگاه دین و قدرت را متزلزل ساخته و لرزه بر بیخ و بن ش افکند. او میگوید که بنیان نظم فرمانروایی و فرمانبری را در هم فرو ریزد. وقتی میگوید، هرگز چیزی جز حقیقت نگوید. اینست که وقتی میگوید، حقیقت زمان را فریاد میزند که حقیقتی نیست مگر آزادی.

 

مرد امروز، مردی ست که کلامش آتشین است. از آن شعله سوزان برخیزد و بساط  قدرتمدارن ستم پیشه، قدرت جویان فرصت طلب، سیاست بازان دسیسه ساز وعوامفریبان زهد فروش را بآتش کشیده  و به خاکستر تبدیل شان کند.  مرد امروز مردی ست که هرگز نمیرد از آنرو که بسوی روشنایی و بینایی، دانایی و آزادی، بسوی آینده ره سپرد. بسوی خود آئینی و  خود گردانی درنتیجه پایان بخشد به اطاعت و فرمانبری.

 

رستم نیز راه نجات ملت می جست، اما چون در پی تحکیم و تداوم حکومت شاهی بود، پیوسته گرفتار حیله و ریاکاری اهریمن قدرت می گردید. خنجر بر قلب فرزند فرو برد و آینده را با دستان خود به گور سپرد. از آن پس گذشته است که پیوسته تکرار میشود، نه زمان حالی هست و نه آینده ای. انتظار در تولد گذشته است نه حرکت بسوی آینده که ملت را در قعر  تاریکی فرو برده است. مرد امروز مردیست که    افسانه ی انسان هزار ساله و انتظار بیهوده ظهور را بپایان آورد.

 

* مرد امروز روزنامه ای بود که بعدا ز شهریور 1320، توسط محمد مسعود، انتشار یافت. به لحاظ بیان آزاد، بی مهابا و  جسور، یکی از جنجالی ترین روزنامه های  دوران نسبتا آزادی بود که حضور نیروهای بیگانه میسر ساخته بوند، مرد امروز یکی از روزنامه هایی بود که ساختار قدرت و فرهنگ را روزانه به چالش میکشید. بی خردان، اما، او را نه آزادیخواه که هرج و مرج طلب و بعضا شارلاتان خوانده اند. وی در 21 بهمن 1321 بدست قهرمان کمونیست ها، خسرو روزبه ترور شد.  در 1363 روزنامه مرد امروز در دو جلد به کوشش محمد علی سپانلو، شاعر شهیر، انتشار یافت(اسفار). در مقدمه ای که وی بر آن نوشت، مرد امروز را "مرد همیشه" خواند. سپانلو خود نیز مرد همیشه بود و هست، مردی که مرد امروز را جاودانه ساخت. روحش شاد باد.

 

فیروز نجومی

Froz Nodjomi

fmonjem@gmai.com

firoznodjomi.blogspot.com

 

   

۱۴۰۳ خرداد ۴, جمعه

رئیسی:

نماد بلاهت

در حکومت آخوندی!



 

اینروزها توجه همگان بر رازگشائی معمای کشته شدن رئیس جمهور، آخوند دکتر ابراهیم رئیسی، متمرکز گردیده است. شاید، مرگش(شهادت، بقول ولایت پرستان) سبب شود که هویت اصلی و اصیل او، آدمکشی شقی و بیرحم، اشکار گردد. و همه هموطنان آگاه گردند که چه آدمکشانی بر ما حکومت میکنند، چه آخوندهای مقدسی بر خاسته از حوزه های علمیه، دستهاشان را بخون هموطنانی آلوده کرده اند که دارای باور و اندیشه ای بوده اند در اختلاف با شریعت اسلامی و یا خصومت با نظمی اجباری بر اساس تسلیم و اطاعت و فرمانبری.

 

 قتل یا ترور آخوند رئیسی و همراهانش، از جمله حسین امیر عبداللهیان، وزیر امورخارجه، بیشتر در چار چوب بازی ها و رقابتهای سیاسی مورد ارزیابی قرار میگیرد. بعضا، آنرا ناشی از جنگ قدرت در میان قشرآخوند و متحدین "مکلای" آنان میدانند و آنرا به جنگهای قبیله ای تشبیه میکنند. خصومت و تضادهائی که بمرگهای مشکوک و ترور  و نابودی رقیب در حوادثی همچون، سقوط هلیکوپتر و مرگ رئیس جمهور، آخوند رئیسی و همراهان او میانجامد. برخی، نیز، بر آن باورند که رهبر معظم نمیتواند نقشی در نابودی رئیس جمهور، آخوند رئیسی و همراهان او بازی کرده باشد. که آخوند خامنه ای، چه سودی از نابودی تف لیس مطیع و فرمانبری، همچون آخوند رئیسی، بدست میآورد. او نمیتوانست تهدیدی برای تاج و تخت رهبر معظم انقلاب، آخوند خامنه ای بشمار رود. 

 

تحلیلگران سیاسی، حکومت آخوندی و تغییر و تحولاتی که در آن صورت میگیرد، بندرت، در چارچوب دین اسلام، مورد بر رسی قرار میدهند  و اساسا، به حکومت آخوندی، همچون یک پدیده دینی- اسلامی نمی نگرند. چه اگر به تاریخ صدر اسلام بنگری، همین تضادها و خصومتها در ساختار قدرت وجود داشته است. آخوندها و فقهایی که بر مسند قدرت قرار دارند، در تعین مشی سیاسی و استراتژی و تاکتیک به تاریخ دین، به متن قرآن و احادیث و روایات رجوع میکنند، نه مارکس و لنین و مائوتسه تنگو حکومت اسلامی چه در زمان محمد و چه پس از مرگ او، سراسر جنگ بود و در گیری. حضرت محمد، رسول برگزیده الله، در حدود دهسال پیامبری، بیش از 60 بار دست بلشگر کشی زد، بسیاری را بخون کشید و یا باسارت در آورد و از جدا ساختن سر بعضی از اسیران در برابر در یافت چندین هزار درهم، خود داری میکرد.

 

 پس از مرگ پیامبر جنگهای قبیله ای برای کسب قدرت همچنان ادامه یافت، از چهار خلیفه جانشین پیامبر، سه نفر از آنان بدست ترور بقتل رسیدند و جنگ قبیله ای بعداز کشته شدن، امام حسین همچنان ادامه یافت. آخوند خمینی هم پس از صعود بر منبر قدرت، چه سرها که از تن جدا نکرد و یا بطناب دار نیاویخت. آخوند رئیسی نیز عضو یک گروه چهار نفره، بنام گروه مرگ بود که نزدیک به 5000 از جوانان را بدار مجازات آویخت. در پی این قتل عام، در سکوت و خاموشی، حکومت آخوندی، دست به قتل های زنجیره ای زد، قتل گویندگان و نویسندگان و هنرمندانی، همچون سعیدی سیرجانی، محمد مختاری، محمد جعفر پوینده و بسیاری دیگر. و در روزهای اخیر و ظهور جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی، شاهد بر مبارزه ای جدید، بسیار سخت و شدیدتر بر علیه زنان و اجرای حجاب اجباری هستیم، برنامه ایکه ریاست جمهور، مرحوم دکتر آیت الله رئیسی بر اجرای کامل آن اصرار میورزید.


در این دوران، بیش از چند سالی از طلبه گری رئیسی در دامن حوزه های علمیه نگذشته بود که بفرمان، ولی فقیه، آخوند خمینی، بمقام دادستانی کرج منتصب گردید، مقامی که مرک و زندگی بسیار را در دست او متمرکز میساخت. این شیوه ایست که خفته و خاموش دین و قدرت با هم یکی و یگانه میشوند. طلبه ای جوان برخاسته از حجره ای در حوزه های علمیه از پشت میز دادستانی سر برون آورد، آنجا که میتواند فرمان مرگ بسیاری هم صادر کند که کرده است بفراوانی.  از او، نیز، همانند رهبر معظم، اخوند خامنه ای،حرکتی در سوی ارتقا در مراتب اجتهاد، دیده نمیشود، در مقایسه با ارتقاء سریع در مراتب قدرت.


بسیاری بر آن باوراند آنچه جان آخوند رئیسی را ستاند، جاه طلبی او بود. آخوند رئیسی، هنوز طلبه ای جوان بود که با لباس مقدس پیامبری، عمامه بر سر و عبا و قبا بر تن، بفرمان، رهبر انقلاب، آخوند خمینی بمقام دادستانی کرج رسید، مقامی که نیازمند سالها تجربه است، افزوده بر تحصیلات دانشگاهی در رشته حقوق. در نتیجه، طلبه رئیسی در عین نادانی و جوانی چه جوانان برومند و دانائی را بمرگ محکوم نکرد. آیا میتوان گفت آخوند رئیسی همراه سه نفر دیگر عضو هیئت مرک، بفرمان دین، منافقین و مشرکین را بقتل میرساندند و یا برای حفظ ساختار قدرت؟

 

در زمان پیش از 57، آخوند میتوانست آدمها را بعبادت و روزه گیری و دادن خمس و ذکاه و بجا آوردن وظایف دینی فرا خواند. اما، نمیتوانست فردی را بهر عنوانی محکوم به مرگ کند، چون فاقد آن اقتدار بود که بتواند بجای فرمانبری بر جایگاه فرمانروایی قرار گیرد و فرمان مرگ ملهدین و منافقین و مشرکین را صادر کند. اما، آخوندی که بر راس مسند دین و قدرت قرار گرفته است، قادر است بهر امر شایسته و یا نا شایسته ای، درست یا نا درستی دست بزند. کیست که بتواند سوال کند و جوینده حقیقت باشد در برابر قدرت مطلق حاکم، حاکمی مقدس که ادعایی خدایی کند؟

 

آخوند رئیسی، پس از خدمت در نهادهای مهم ثروت وقدرت، مثل تولیت استان خراسان، ریاست کل بازرسی کشور، معاونت و بعدا رئیس قوه قضائیه، معاون مجلس خبرگان.  که قرار بود در انتخاباتی که در چند روز پیش در مجلس خبرگان بوقوع پیوست بریاست برسد و از آنجا خود را بجا نشینی ولایت فقیه برگزیند. بعید نیست که آخوند خامنه ای با خود اندیشیده باشد که صعود رئیس جمهوری با آن سابقه سیاه و ننکین، بمقام ولایت فقیه، سبب تنزل مقامی میشود که وی از آنجا نه حکومت بلکه خدایی میکرد. در حالیکه او میخواهد فرزند خود را بر راس ساختار دین و قدرتی بنشاند سراسر شکوه و عظمت و کسی باید باین مقام برسد از تبار امامان و پیامبر اسلام، همچون ولی فقیه و فرزندش که نسبتشان بامامان میرسد. اگرچه تبار آخوند رئیسی هم بامامان میرسید، با این وجود میتواند، بعنوان مسئول قتل عام زندانیان سیاسی در 67 سبب تنزل شان نهاد ولایت گردد، چنانکه گوئی، آخوند خامنه ای، خود دستانش بخون بسیاری از مخالفان نظام آلوده نیست.

 

بعبارت دیگر، سرنگونی رئیس جمهور، آخوند رئیسی و همراهانش، از جمله وزیر امور خارجه، حسین امیر عبدالهیان، بیانگر بحرانی دینی- سیاسی ست که نظام از آغاز با آن دست بگریبان بوده است، بحرانی که به مضاعف شدن ساختار استبداد انجامید، استبداد دین و قدرت همزمان باهم، بحرانی که از 45 پیش از این آغاز گردیده و تا حکومت اسلامی نفس میکشد ادامه مییابد. مثلا، در شرایط کنونی هم شریعت اسلامی و بقای آن با ابزار گشت های ارشادی یا حجابانان و طرح نور و سفیران مهر در بحران قرار گرفته است و هم ساختار قدرت. چرا که شرایط کنونی همگان، اکثریت شهروندان، بجز اقلیتی 5 تا 10 درصدی، به رابطه دین و قدرت آگاه گشته اند که اگر نیک بنگری، همه مصیبتها و نکبتها از زمانی آغاز گردید که دین و قدرت با هم یکی گردیدند و یگانه. بی دلیل نیست که مردم با شنیدن خبر مرگ ریاست جمهوری، آخوند رئیسی، بفشفشه بهوا کردن وبرقص و شادی و توزیع شربت و شرینی میپردازند. چون آخوند رئیسی بنام الله و در تبعیت از احکام دینی که در حوزه های علمیه آموخته بود، دست بکشتار منافقین و مشرکین چپ و راست و میانه و ملی گرا زد.

 

  بعبارت دیگر حکومت آخوندی، میخواهد همزمان هم در دوران صدر اسلام زندگی کند و جامعه را بر اساس شریعت اسلامی مدیریت نماید و هم در عصری که پسا مدرن نامیده میشود، که باید به برخی از قوانین این زمان تن بدهد اگر بخواهد در این دوران بقا یابد. این دوگانگی، همزمان زندگی در گذشته و زندگی در شرایط موجود، نیز، در شخصیت آخوند رئیسی بازتاب میافت. بهر چه که دست میزد از سفر و دیدار رهبران بعضی از کشورها گرفته تا بازدید از محله ها، شهر ها و استانهای مصیبت زده، بلاهت آخوند را بیش ار هرچیز دیگری بنمایش میگذارد، بلاهتی که در رفتار و گفتارش بازتاب میافت از جمله راندن سخنانی بزبان بی خبر از معنا و مفهوم انان، همچنین در گزینش وزرائ ابله، همچون وزیر مرحوم امور خارجه، حسین میر عبدالهیان.

 

بعبارت دیگر، بنظر میرسد، که حکومت ابلهان روی بفروپاشی ست. چه آخوند رئیسی نفس بر آرد، چه، نه. زیرا که هیچ حکومتی نمیتواند برای همیشه با قتل عام و کشتار معترضین و مخالفین خود، پای بر جا بماند. اما، خاطر آسوده دار که فروپاشی نظام حکومت آخوندی، پس از قتل ریاست جمهوری کشور، آخوند، دکتر آیت الله ابراهیم رئیسی، بسی بسیار تسریع گردیده است.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com

fmonjem@gmail.com 

۱۴۰۳ اردیبهشت ۲۸, جمعه

 

 

حوزه های علمیه

خصم آشتی ناپذیر

رهایی جامعه

از سنت و شریعت!





اگر کمی بدقت بنگری، متوجه شوی که حکومت دین برهبری "ولایت فقیه،" اخیرا بیرحمتر و خشونتبارتر و قهرآمیزتر از همیشه،  باهرگونه رفتار و گفتاری بازتابنده نفی حکومت آخوندی برخورد میکند و از نمایش آن در انظار عموم باکی هم ندارند. مثل، جنگی که اخیرا بر علیه زنان بنام مبارزه با کشف حجاب براه انداخته است، جنگی که هرگز بر پا نکند علیه سارقین و غارتگران و چپاولگران، از نوع چای دبشیها، توزیع و تولید کننده مواد مخدره، که هر روز صدها تلفات میگیرد از فرزندان این خاک و بوم. همین بس که به ویدیوهایی بنگری که بسیجی ها آماده اند که اگر لازم باشد بهر رفتار خشنی درتضاد با هر معیاری برخاسته از درک و باور بارشهای انسانی دست بزنند؛ چه باک اگر در راه دین الله، دین اسلام، دین جهاد و شهادت، هر سری بر زمین افکنی و یا هر آدمی را باسارت در آوری و زیر درد و شکنجه و بر فراز دار، از آو جان بستانی و از زندگی محرومش بسازی.

 

دین، اسلام فقاهتی، ستون فولادینی ست که حکومت ولایت فقیه از آغاز بر ان بینان گذاری شده است، بر اصل و اصول دینی که  فقها و اخوندها و یا حاکمان با اکثریت باورمند جامعه، مشترک اند. بنیانی که روز بروز ضعیفتر گردد بدلیل گسترش بحران گریز از دین که در کاهش مسجد روان و دیدار از اماکن دینی بازتاب می یابد.

 

با آین وجود، دگراندیشان، فعالین و تحلیگران سیاسی در رسانه های مجازی و هچنین رسانه های دو زیستی، در بررسی شرایط موجود، همچون گذشته، بساختار نظام ولایت، همچون  یک ساختار سیاسی نگریسته و بلحاظ سیاسی خود را در مبارزه با آن می بینند. در نتیجه، تمامی بحثها محور براندازی حکومت آخوندی و در پی یافتن یک بدیل یا آلترناتیو سیاسی میگردند. اگرچه این روزها خبر از هم پیوستگی چندین گروه مخالف، محور پرچم شیر خورشید سرخ به توافقانی رسیده اند در سوی هدف نهایی و براندازی حکومت ولایت فقیه. البته، کیست که مثبت بودن این نوع فعالیتها را با چنان هدفی، مورد تایید و ترویج قرار ندهد. اما، بعید بنظر میرسد که هرگز به پیروزی برسد.

 

همین بس که به 45 سال مبارزه سیاسی با نظام اسلامی و براندازی آن بنگریم، تا این زمان، زمان معاصر، کار بجایی نبرده است تا آنجا که بتواند میلیونها میلیون نفر را به کف خیابانها بکشاند، چنانکه نظام را نگران و مضطرب نماید چون در صورت ادامه، بایدهمچون دیگر هم پیشگان پا بگریزمینهادند. چه اندیشه باطلی که نظام در حال از همگسیختگی از درون است. چه بخواهی و چه نخواهی، دیر یا زود، فرو خواهد ریخت.

 

اگر، از این خوشخیالی بگذریم، واقعیت انستکه دیدگاههای  گوناگون، از چپ گرفته تا میانه، سکولار و دموکرات و لیبرال تا پادشاهخواه و ملی گرا ودین اندیش نوین، دارای دیدگاهی مشترک اند نسبت به ساختار حکومت ولایت فقیه، بعنوان یک ساختار سیاسی و در پی یافتن یک راه حل سیاسی اند برای براندازی و جایگزینی نظام فقاهتی، به مثابه یک نظام سیاسی.

 

 آنچه این گفتمان و برد و تاثیر آنرا محدود میسازد، نادیده گرفتن خصلت و بنیان دینی حکومت ولایت فقیه ست. از حکومت اسلامی چنان سخن گویند، گویی که صرفا یک پدیده سیاسی ست. حال آنکه، حکومت ولایت فقیه، در اصل، یک پدیده دینی ست و براساس اصل و اصول دین بنیان گذاری شده است. خوشخیالی ست، اگر بیاندیشی بدون فهم ودرکی از خصلت حکومت دین، در براندازی آن موفقیتی بدست آوری.

 

پرهیز از درگیری با دین و باورهای دینی قابل درک و فهم است بلحاظ سیاسی، اما، نه در دورانی که دین قدرت است و قدرت، دین. این آن است و آن این، یکی و یگانه، ترکیبی که در نهاد ولایت فقیه تبلور می یابد، نهادی دینی-سیاسی. مثل فقیهی که جایگاه آو مثل دیگر فقها، محدود به حوزه های علمیه نیست. این انتقال از عرصه دین به عرصه قدرت، پس از صعود فقها بر منبر قدرت در  1357 بوقوع پیوست. هم اکنون کمتر عرصه ای را میتوانی بیابی که طلبه، آخوند یا فقیه ای در آن حضور نداشته باشد.

   

البته که نگاه سیاسی بنظام وقتی دارای اعتبار است که از درون و یا در چارچوب دین اسلام به ساختار سیاسی و مناسبات قدرت بنگرد. بعنوان مثال، برنامه جنگ بر علیه زنان با ماموران جدید، بنام حجاب بانان و نیروهای تازه تری مثل طرح نور و سفیران مهر را باید عملیات و یا برنامه ای خواند سیاسی یا دینی؟

دستگیری زنان با قهر و خشونت و آنها را برغم مقاومت و امتناع در داخل یک ون چپاندن، کنشی ست برخاسته از دفاع از ساختار دین یا بر خاسته است از نیاز ساختار قدرت برای سرکوب هر گونه نا آرامی؟ اینجا با نوع کنشی رو در رو هستیم که دست پخت دین است و قدرت.

 

در دورانی که دین و قدرت در هم ادغام با هم یکتا و یگانه و غیر قابل تشخیص از یکدیگر میشوند، دین محور زندگی جمعی و فردی، عمومی و خصوصی میشود. احکام دینی را باید بشمار اوری در کنشگری در بیرون و هم در درون و هم امور روز مره. دین که قدرتمدار میشود، آنچه که برضا در عواطف و احساسات، آداب و رسوم، عادات و اخلاق بدلخواه و رضایت شخصی بدرون راه یافته بود، اجباری میشود. اگر دیروز زنانی برضایت حجاب بر سر میکشیدند، امروز اجباری ست. مهم نیست قانون و قرار داد های اجتماعی چه میگویند و چه میخواهند، مهم این است که "سنت" و شریعت چه میگویند و چگونه تعریف و تفسیر شود بوسیله آیت الله ها و حجت الاسلامها، فقها و طلبه ها که خود زبان و اندیشه و مالک بر دین اند. در نتیجه نظم حاکم برجامعه، نظمی ست ذاتا دینی، نظمی که بر تسلیم و اطاعت و فرمانبری و تقلید و تبعیت بنیانگذاری گردیده است. نظمی که ولایت فقیه تنها توانسته است با ابزار خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی و ایجاد رعب وحشت بقای نظام را در این نقطه تضمین نماید.

 

یعنی که جه سود و تا کی میتوانی از درگیری بادین اجتناب ورزی و چشم خود بر حضور دین فرو بندی، آنهم در شرایطی که دین و شریعت اسلام بر تمامی جامعه سلطه افکنده است.

 

 این بدان معناست که معیار شریعت اسلامی ست. جامعه ای تحت سلطه دینمداران و یا فرمانروایی دینی- سیاسی، همچون مقام رهبری، دارای قدرتی نا محدود، برکنار از هرگونه مسئولیتی بانچه ناشی شود از اراده رهبری؟ دارای نهادهای قانونگذاری ست که برغم شباهت به نهادهای نظام های دموکراسی در غرب، هرگز نمیتوانند با آنها مقایسه گردند، بویژه بلحاظ فهم جدایی و استقلال نیروهای نظام جمهوری.

 

غرض از ارائه این مقدمه، مختصرا بیان این واقعیت است که قبل از انکه بتوانیم بلحاظ سیاسی وارد مبارزه با حکومت آخوندی شویم، باید بدانیم با پدیده ای روی در روی هستیم ذاتا دینی.

 

یعنی در مبارزه با حکومت آخوندی نباید هرگز فراموش کنیم که ساختار حکومت ولایت فقیه، ساختاریست ذاتا دینی و بر اساس احکام دینی است که طرحها و برنامه ریزیها ارائه شده و تصمیمات اتخاذ میگردند.

 

آخرین حرف آنکه، در شرایط کنونی بدون آماده سازی فرهنگی در خدمت گذار از اسارت و بندگی در دست آخوند مقدس به عرصه رهای و آزادی، باید بر هردو ستونی که حکومت آخوندی بر آن بنیانگذاری شده است ضربات مهلک وارد ساخت. تردیدمدار که نظام هر ضربه ای را میتواند تحمل کند. اما، خاطر آسوده دار که ضربه به ساختار شریعت اسلامی را تحمل نخواهد کرد. بی دلیل نیست که حکومت آخوندی دشمن آشتی ناپذیر جنبش زن زندگی و آزادی ست. چرا که جنبشی ست رهائی بخش از بندهای کهنه و فرسوده دین، مثل تعهد به جهاد و شهادت و اعتراف به حقارت و بندگی خویش در عبادات روزانه.

 

البته که همیش محتمل است که تغییر و تحولات سیاسی هرگز بهدف خود نرسند اگر همراه نشود با تغییر و تحولات در ساختار دین. اگر حوزه های علمیه نهادهایی باز مانده از قرنهای گذشته، روانه زباله دان تاریخ، نگردند. حوزه های علمیه و نه استعمار غرب منشا تداوم تاریکی و عقب ماندگی بوده و هستند. اگر، تا این زمان دوام یافته اند، حوزه های علمیه، بیش از همیشه دارای تامین مادی بوده اند. آیا، هرگز صدای اعتراض طلبه ها بیکی از سیاستهای آخوندی بگوش کسی رسیده است. اگر حوزه های علمیه تا کنون بقا یافته اند هرگز در پاسخ به نیازهای جامعه بوجود نیامده اند و هم اکنون، نیز، اگر ساختار قدرت بدان نیازمند نبود، نهادی ست زائد و نیرویی ست بازدارنده جامعه از حرکت بسوی برپا دارای جامعه ای بر اساس احترام و بزرگداشت زن زندگی آزادی، بنیان یک زندگی انسانی.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

 

  

۱۴۰۳ اردیبهشت ۲۱, جمعه

کشف حجاب:

قانون شکنی

یا انحراف از مبانی اخلاقی؟



واقعیت آنستکه، پس از گذشت 45 سال، حکومت اسلامی نتوانسته است که حجاب را قانونمند سازد. نه تعریفی از حجاب است و نه بد حجابی. یکی چادر بسر کشد و دیگری مقنعه، یکی روسری دارد و مانتو، یکی گشاد پوشد و دیگری تنگ، یکی بلند و دیگری کوتاه. قانونمند ساختن حجاب نیازمند یونیفرم ساختن آنست. همه یک جور و یک رنگ. درست مثل یونیفرم زندانیان. در واقع همین یکسان و یک رنگ سازی جامعه است که حکومت اسلامی پس از 45 سال نتوانسته است بمرحله اجرا در آورد. چرا که برای این منظور تولید و توزیع البسه زنان را خود باید بعهده گیرد و تمام کارخانه های پوشاک را تحت کنترل خود در آورد تا همه زنان یک رنگ و یک اندازه بپوشند. تنها در آنزمان است که نافرمانی میتواند جرم شناخته شود.  وقتی فرمان صادر میشود که روسری زنان نباید قیطانی باشد، زنان را دچار حیرانی کند. و چون کوتاهی و بلندی و تنگی و گشادی پوشاک زنان هنوز دارای تعریف مشخص قانونی ندارد، تنها میتواند تعریفی باشد دلبخواهی، بسته به رای آنکه در دست دارد ابزار قهر و خشونت و ستمکاری. در چنین صورتی حجاب نمیتواند یک امر اخلاقی باشد بلکه امری ست تحمیلی. اگر پذیرفتی، نیکو. اما اگر تمرد کنی تنبیه است و مجازات. البته سردار پلیس  بد حجاب را  مورد رحم و ترحم اسلام رحیم و رحمان قرار داده و اظهار میدارد که  در مراحل اول با ارشاد آغاز میکند  بعد البته اگر موثر نیفتاد  به قضا و دادگاه  رسد و سپس تنبیه و مجازات است، از زندان و  توقیف برای مدت دو ماه گرفته تا پیج سال تبعید دور از سرزمین خانوادگی.

 و نیز اگر اصل اخلاق مبتنی است بر پرهیز از شر و بد و اقدام به خوب و نیک، روشن نیست که چگونه ممکن است بد حجابی ارتکاب به شر باشد و نقض هنجارهای اخلاقی؟  چه اگر حجابدار نباشی، نتوانی زیر آن چیزی را پنهان کنی، همان هستی که مینمایی، اگر زیبائی اگر زشت، مینمایی آنچه هستی. از دو رویی بپرهیزی و ظاهر و باطن خود یکی سازی. از این آید کدام شر و بدی؟ سردار پلیس وقتی مبارزه با بد حجابی را امری عقلانی میداند، فراموش میکند که همان عقل، پنهان ساختن را نیز بد و شر، میشمارد. این بدی ها و زشتی ها ست که تمایل به پنهان شدن دارند. پنهان کردن، بد است بآن دلیل که سبب نفی و جود چیزی و یا  فریبکاری گردد. حجاب نیز در اصل چیزی جز پنهان ساختن نیست. اگر از بی حجابی شر بر خیزد مسلم است که  پنهان سازد آنرا حجابداری. پنهان داشتن، بد است، چون بیماری و انحراف و تباهی  را علاج نیست، چون بد و شر هنوز دارای وجودند، و ناپدید نگردند با حجابداری که بنوعی ارتکاب به دروغ است و فریبکاری. پس چیست آنچه که باید در زیر پوشش حجاب قرار گیرد؟ آیا میتواند چیزی بجز زن و وجود زن باشد؟ آیا وجود زن چیزی ست زشت و شرم آور که ضرورتا باید پنهان شود؟ و اگر از پنهانی به بیرون خزد،  و چهره خود نمایان سازد، لرزه بر پیکر دینداران افکند و آنها را گمراه و رهسپار آتش جهنم سازد؟ شراره های شهوت و لهو و لعب بر جهد و بآتش کشد بنیان دین و دینداری؟

آیا باین دلیل است که باید نیروهای انتظامی تجهیز و بسیج شوند که وجود و هویت زن با قهر و خشونت، نفی و زیر حجاب پنهان شود؟ آنچه سردار پلیس تهران بد حجابی مینامد، بیانگر مقاومت و مبارزه زنان است علیه آن بینشی و نگرشی که وجود و هویت زن را بر نتابد. نظامی که بر اساس تحقیر و خواری زنان بر پا گردیده است. چگونه ممکن است حق گزینش از زن بستانی، حجاب را بر او تحمیل سازی  و بدین وسیله عقل و خردش نفی کنی، اما او را خوار و تحقیر نکنی؟ خود مختاری دلیل عزت نفس انسانی ست، محرومیت از آن انسان را تبدیل کند بیک موجود حیوانی. تحمیل حجاب نفی وجود زن است بمثابه یک موجود خود مختار، توانا بخود آئینی و گزینش های عقلانی. جناب سردار بخوبی آگاه است، اکثر زنان دانشمند، نویسنده، روشنفکر، عالم و محقق همه از بی حجابان بوده اند. و اکثر زنان جهان با پدیده حجاب بیگانه اند. اما نه موجب آفات اجتماعی گردیده اند و نه مرتکب عفت سوزانی.

 جناب سردار در پایان سخنانش یاد آور میشود که حجاب یک آسیب چند وجهی ست که باید آنرا نابود ساخت. آری سردار پلیس تهران از چند وجهی بودن حجاب آگاه است ولی از وجه سیاسی و ایدئوژیک آن سخنی بمیان نمیآورد. چرا که هنور حاظر نیست که اعتراف کند که نظام حکومت اسلامی بر بنیان حجاب برپا گردیده است.  حجاب پرچم افراشته اسلام فقاهتی ست و یا حکومت دینداران حرفه ای. حجاب نشان تمدن و فرهنگ اسلامی است. وسیله ایست برای حفظ و تداوم ارزش و هنجارها و سنت هایی کهنه و پوسیده  بر اساس نفی زن بعنوان یک موجود انسانی. بد حجابی اعتراض و مقاومت است در برابر نظام جبار دین و دینداری و مردسالاری.

چرا که اگر حجاب بر گیری فرو ریزد نظم دینداری. چگونه میتوانی زندگی کنی در یک جامعه اسلامی اگر بر افتد حجاب و حجابداری؟ حجاب نشان سلطه دین است و دینداری،  نشان وحشت و هراس است از آزادی. تقلیل انسان خود مختار است بیک حیوان، سزاوار اسارت و بندگی. اگر پنهان نشوند زنان در زیر حجاب  شیوع و انتشار یابد فساد و تباهی، گسیخته شود شالوده زندگی خانوادگی. نه اخلاق میماند و نه امنیت اخلاقی. تنها در جامعه اسلامی است که بد حجابی بوجود آورد چنین ضایعات هولناک اجتماعی. اینست که نیروهای انتظامی باید که بسیج و تجهیز شوند تا از بیخ و بن برکنند این آفت و آسیب اجتماعی.

فیروز نجومی

 

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com 

۱۴۰۳ اردیبهشت ۱۴, جمعه

 

براندازی دین:

خوشخیالی

یا ماجرا جویی وتندروی!


 

براندزی دین، آیا خوشخیالی ست و یا ماجرا جویی، یا حرفی عبث است تند و اندیشه ای باطل و منزوی؟ بهمان میزان که براندازی ساختار قدرت، شادی و طرب بباد آورد. مگر نه اینکه عبور از نظام اسلامی باید از براندازی دین بگذرد وگرنه چگونه بهدف خود میرسد؟ یا بعکس عین واقعی بینی ست و نتیجه ژرف نگری ببراندازی دین در ارتباط با زندگی اجتماعی با گشودن دروزاه بروی آفرینذدگا ن و کاردانان در تمامی عرصه های علمی و هنری، مادی و معنوی. درست است. هرچه که باشیم، حتی اگر دینی نباشیم با اندیشه براندازی دین نمیتوانیم میانه خوشی داشته باشیم. چون چنین به نظر میرسد که نه تنها اندیشه ایست غیر عملی بلکه در عقلانی بودن آن نیز شک و تردید وجود دارد. وگرنه اندیشه ایست برخاسته از توهم و دیوانگی.

 

اما، چرا زمان آن فرا رسیده که به براندزی دین بیاندیشیم؟ واقعیت آنست که ما در یک جامعه بیمار زندگی میکنیم. کسانی بر 85 میلیون از ما حکومت میکنند، که شایسته پاکیزه نگاهداشتن نجاستخانه ها را هم ندارند که عبارتند از آخوند و فقیه و طلبه و حوزه های علمیه، چرا؟

 

اینان در حوزه های علمیه، عمر خود را در ابتدا وقف آموختن "علم" فقه و مضمومات آن کنند تا بغور در کلام الله، قران مقدس برسند. کلامی که گفته میشود، الله بصورت "وحی" برسول برگزیده خود محمد انتقال داده است. موضوعاتی که هنوز مورد بحث بشری ست که در اوج توانائیها انسان، در دورانی که هوش مصنوعی بزودی هوش و ذکاوت انسانی را پشت سر خود نهد.

 

اگر، برغم تعییرات و تحولاتی که جهان مدرن و انسان مدرن توانا بر فتح مرزهای جدید علم ودانش، تولید بوقوع پیوسته است، تولید آخوند و فقیه ادامه یافت، بدون تغییر حداقل در 300 سال پیش از این. شاید بآن دلیل بود که دین رویای کسب تاج و تخت قدرت را از مخیله خود بیرون ساخت و ترجیح داد در حمایت و پشتیبانی قدرت، ساختار حکومت را به تبعیت از احکام اسلامی در آورد.

  

مردم ما مثل همه ی مردم سراسر جهان با دین زاده میشوند و به امید جهان ابدی با دین رخت از این حیات بر می بندند. بعضا، بر آنند که نیاز دین با طبیعت انسانی آغشته است. دین به زندگی معنی میدهد، بویژه به زندگی پس از مرگ، خیر و شر، بد و خوب، حرام و حلال را بما میآموزد و به ما نظم و سازمان میدهد. به فرض که از روان مردم، دین را خارج سازیم، چه چیزی را میتوانیم جای گزین آن کنیم؟ آیا نظام اخلاقی و هنجارهای اجتماعی از هم فرو نمی باشند؟ چه تضمینی وجود دارد که جامعه دچار هرج و مر ج، بی اخلاقی، عفت سوزانی و عریانی، نشود؟ چگونه میتوان با تعصبات و تحجر ات و خرافات مردم روی در روی گردید، در شرایطی که مسلمان در اقصا نقاط دنیا در آتش تعصب و تاریکی، شعله میکشد و به شنیدن حرفی غیر از حمد و ستایش در باره الله و رسولش کفن پوشان و قمه کشان به غرش و اربده کشی میپردازند. چه تعجب اگر از اندیشه ی براندازی دین پرهیز کنیم و آنرا به تاریک ترین نقطه  ذهنمان تبعید نماییم.

 

نقش دین را در عقب نگاهداشتن جامعه باید نقشی مادرانه دانست. چرا که دین نه تنها عمیقا زن ستیز است با هر گونه آزادی، از آزادی پوشش گرفته تا آزادی بیان و اندیشه در ستیز و خصومت آشتی ناپذیر بوده است. دین اسلام، نه میانه ای با موسیقی داشته است و نه نقاشی و یا اصولا انواع و اقسام هنرها. جامعه ایکه در آن موسیقی مضر و گنه آلود و اسباب لهو و لعب بشمار میرود، جامعه زنان را نیم مردان خلق کرده است. آنانرا هم برای فرونشاند نیازهای جنسی مرد و خدمتگراری در خانه خلق کرده است. هرچه زودتر دین را رباله تاریخ کنیم، جامعه خود را از صدمات هولناکتری حفظ کرده ایم.

 

 جامعه آخوندی، هرگز نمیتواند خود را در ردیف کشورهای با فرهنگ و متمدن دنیا قرار دهد. دین اسلام، دینی که بر جامعه ما سلطه تمام افکنده است، نه تنها توانایی های ما را در پیشبرد هنرها محدود ساخته است بلکه با ابزار احکام حلال و حرام رفتار و کردار مردم را هم پیوسته تحت  کنترل خود گرفته است. شاهان صفوی علی قاپو را بنا کردند که خود را از آلودگی به موسیقی و ابزار عیش و خوشگذارانی، مصون بدارند و از خشم علما و فقها در امان باشند. به عبارت دیگر، در جامعه ای که دین (اسلام) هویت میشود چیزی وجود ندارد که مصون از تاثیر و نفوذ دین بوده باشد. بهمین دلیل وقتی هم بپا خواستیم، بنابر قول ولایت، چون دینی و از شیفتگان امام بودیم دست به  "انقلاب دینی" زدیم. خوشآمد گویی به انقلاب آخوندی را باید مظهر بیگانگی با آزادی دانست. دین و باورهای دینی زمینه را برای گذر از استبداد شاه به استبدادی بس خشن و بیرحم، استبداد ولایت آماد ساخته بود.

 

بعبارت دیگر، در جهت جلوگیری از فرو ریزی دین است که رژیم دست به جهاد در حفظ حجاب میزند. به درستی فهمیده اند. هر روز که از حکمرانی الله بر جامعه میگذرد، یک روز از زندگی الله کاسته میشود. یعنی حکومت دین خود یکی از بازیگران براندازی دین است. شریعتی که با شمشیر بر دل بنشیند، شریعتی ست ناپایدار و گذرا. براندازی دین یک براندازی از بیرون نیست و به لشگر و توپ و تانک نیازی ندارد بلکه درونی است. در خوشآمد گویی به جنگ بر علیه حجاب  است که این نگارنده را و داشته است که خوانندگان خود را به براندازی دین فرا خواند. زیرا که جنگ بر علیه حجاب، زمانی به پایان خود میرسد  که دین براندازی شود.

 

در روند این براندازی است که ارزشهای مقدس به موهن تبدیل شوند و حقایق دینی به کذب. امام، خلیفه یزید شود و خلیفه یزید، امام. عاشورای کربلا به عاشورای تهران و حجاب نماد اسارت و بندگی. که آنچه ابدی پایدار است، متزلزل و فانی میشود. در خلال این تقدس زدایی از رفتار و گفتار است که ارزشهای نو بر اساس اراده ی آزاد و حق و حقوق انسانی، آفریده میشوند. دین مداران و دنیا گرایان خیال آسوده دارند. نگران عفت سوزانی و حجاب و هرج و مر ج و لختی و عریانی، نباشند. عقل و خرد وقتی جایگزین شریعت شود نظم و انضباط بازتابی میشود از خواست و سرشت انسان نه خواست و امیال الله. نه اینکه به کوتاهی های عقل در دوران سروری خود غفلت ورزیم. اما نقد عقل پست مدرنیست ها نمیتواند در دوران سلطه دین و تاریکی مصداقی داشته باشد.

 

اعلام جنگ علیه حجاب با اعلام طرح نور و سفیران نور، در واقع، باید اعترافی به وجود جنبش براندازی دین، دانست. که باید به دور اندیشی ولایت نسبت داده شود. اگر هم اکنون، حضرت ولایت فقیه، گوشه گزیده است. این بدان معنا نیست که در آینده بوقوع نپیوندد. براندازی دین، عمدتا شکل منفی بخود میگیرد. نوعی امتناع و سرپیچی از گردن نهادن به سنت و رسم و سوم است. نه گفتن و انجام ندادن است. زیارت نرفتن و ترک دعا خواندن است. سرپیچی از احکام الهی، یعنی شریعت دین اسلامی و نفی رسم و رسوم و عاداتی که ریشه در شریعت دارند، ترک این عادتها، بویژه امتناع در حضور در مساجد و مراسمی که نظام بنام دین بر گزار میکند، تیر زهر آلودی است که در قلب حکومت دین خواهد نشست.

 

 

واقعیت آنست که براندازی دین نه در قلمرو سیاسی بلکه در عرصه ی اجتماعی است که بوقوع می پیوندد. تغییر در ساختار قدرت نیست بلکه تغییر در ساختار ارزشها، باورها، رسم و رسوم و عادات روزمره، و رفتار و کردار باورمند است. بدور ریختن ارزشهای کهنه و پوسیده، ارزشهایی که استبداد پرور اند و اسارت و بندگی و حمق و نادانی را ترویج میدهند، ارزشهایی که نظام فرمانروایی و فرمانبر ی و یا ارباب رعیتی را سازگار با سرشت انسانی بشمار میآورد. مسلم است که دینی که در تعارض با زن بعنوان انسان، با زندگی بعنوان فرصتی برای لذت از هستی  و خصم آشتی ناپذیر عقل و خرد و اراده ی آزاد انسان است باید براندازی شود. بدون واژگون ساختن ارزشهای دینی هرگونه تغییری ناپایدار و موقتی ست و بار دیگر به مدار استبداد باز میگردیم.   

 

دین را باید زیر ساخت تداوم نظام استبدادی دانست. آموزشهای دینی، ارزشها و هنجارهایی را بوجود میآورد که در دامنشان استبداد پرورش مییابد. بر بنیان ارزشها و هنجار هایی همچون تسلیم و اطاعت و تقلید و تبعیت، تحجر و تعصب است که نظام استبدادی، میتواند بقا و دوام یابد. یعنی بر اساس آنچه زشت و ناپسند است در انسان. ضد امپریالیست ها، چه دینی و یا غیر دینی، باید باین حقیقت اذعان داشته باشند که نظام استبدادی، مردم ایران را قرنها پیش از ظهور امپریالیسم به حقارت و خواری کشانده بوده است. انقلاب 57 را باید نشان علاقه و خوی ما به استبداد خواهی دانست. کسی که به آزادی خو نگرفته و یا آنرا تجربه نکرده است، چگونه میتواند از استبداد دست بکشد. استبداد خواهی یعنی عدم اعتماد و اطمینان بخود و عمود ایستادگی و خودمختاری، چرا که اینان خصوصیاتی است که با شریعت اسلامی در ستیز و خصومت است که بر بنیاد تقلید و تبعیت استوار گردیده است.

در نتیجه کیری باید کفت زن زندگی آزادی، راز پایان نظام آخوندیست.

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjme@gmail.com

 

آ