۱۴۰۳ اسفند ۲۴, جمعه

 

زن زندگی آزادی

کیش نوین و کیش آینده!





 ابر سیاه وشومی که دیر زمانیست بر آسمان کشور ما سلطه افکنده است، البته که خواست آزادیخواهی مردم ایران را بزیر سوال برده است که آیا، واقعا، مردم ایران دوستدار آزادی اند و آیا، اصلا، بویی از آزادی هم برده اند، پس از زندگی، نسل، پس از نسل تحت نظام استبداد و خفقان؟ با این حال، ادامه مبارزه و مقاومت باشکال گوناگون در زندگی روز مره، که در مقاطعی هم به خروش و خیزش جمعی انجامید. در نتیجه، چه جوانها که قربانی نگردیدند و غل و زنجیر بدست و پا، به زندانها و شکنجگاهها کشانده نشدند. اما، آن نیرو و انرژی سرکوب شده، راه خود را یافت و در شرایط موجود بمقصد آینده روشنایی بخشید که به ظهور زن زندگی آزادی منجر گردید. شعاری که بطور روز افزونی به محور و حدت و همبستگی ملی تبدیل میگردد.

 

در آنچه که میاید، آزادی، اخرین واژه شعار زن زندگی آزادی است که با دقت بیشتری بدان مینگریم، بویژه به تاریخ ان و انچه بر آن رفته است از قبل از زمان فروپاشی نظام استبداد شاهی و بازگشت اسبتداد، اینبار، بشکل مضاعف، بعبارت استبداد دینی- آخوندی و استبداد سیاسی- شاهی، نظامی که بر تمامی عرصه های مختلف جامعه سلطه افکند.

 

 اگرچه، از همان آغاز تاسیس استبداد مضاعف دین و قدرت با مقاومت روبرو گردید سر انجام در آخرین خیزش و خروش در اعتراض بمرگ مهسا امینی، دختر جوان زیبا و خود رویی که برای تفریح بتهران آمده بود  بچنگ گشت های ارشادی و حجابانان نظام در آمد. در اولین سالگرد مهسا بود که جنبش زن زندگی آزادی ظهور یافت و در برابر آموزشهای شریعت ظاهر گردید و خط باطل را بر آن رسم نمود.

 

از آنجا که در گفتارهای پیشین به واژه زن و زندگی پرداخته ام، در این گفتار به آزادی مینگریم بان منظور که در یابیم که حداقل از زمانیکه، خصم آشتی ناپذیر آن، قشر دینکار بقدرت رسیده است، بر آزادی چه رفته است و چه پستی و بلندی هایی را همراه با دیگر نا ارامی ها در صحن جامعه  تجربه کرده است.

 

 یکی از فرضیه هایی که در ارتباط  با درک و فهم فروپاشی نظام شاهی و بقدرت رسیدن قشر آخوند، بسرعت در بحث ها و گفتگوهای وارد شد آن بود که قول وقرار آزاد سازی جامعه از طرف آخوند خمینی، فریبی بیش نبوده است. یعنی که آخوند خامنه ای، مردمی را فریفت که همه عمر خود را در رویای کسب آزادی بسر برده بودند. همچنانکه، نظام استبدادی به مرز فروپاشی نزدیک میشد، طبیعی بود که خواست آزادی جوانه زده، از دل خاک سر بیرون بکشد و در مرکز مطالبات مردمی تشنه آزادی قرار بگیرد. بهمین دلیل آخوند خمینی خیلی زیرکانه با مطالبات مردم خود را همراه کرده  و بر دوش همین فریب به قدرت رسید و انتظار میرفت که بزودی فرشته ازادی، مهر و همکاری را در جامعه بر جایگاه استبداد و زورگویی و قهر و خشونت بنشاند. چه خوشخیالیها و چه امیدها برای دست یابی به تمدنی در خدمت ساختار یک جامعه انسانی!

 

امروز، اما، باید بپرسیم که چه میشد، اگر در روزگاری که به فروپاشی نظام شاهی انجامید، "مردم آزادیخواه " ایران بر فراز بامها، در دل شبهای تاریک، بجای الله اکبر، فریاد بر میآوردند "زنده باد آزادی؟ " آیا  دچار همین تیره روزی و سیه بختی، اینهمه مصیبت و نکبت میشدیم؟ آیا، نتیجه، زیاد تفاوتی نمیکرد؟ همچنان روزگاری چنین تیره و خفت بار داشتیم؟ در این مورد، میتوان به حدس و گمان پرداخت. اما واقعیت آن است که مردم به افسانه الله اکبر دیر زمانی ست که باور دارند و آنرا از نیاکان خود بارث برده اند.

 

واقعیت ست انکار ناپذیر که مردم ایران شیفته ی امام خمینی نشده بودند بان دلیل  که او مظهر آزادی بود. بل بآن دلیل که او بر عکس شاه نماد تقدس بود و اقتدار دینی، نماد زهد بود و تقوا، نیز، جذبه و هیبت دینی. مردم او را جلوه ی "رب العالمین،" خداوند دو عالم هست و نیست میدیدند. اگر بودند کسانی، در آن دوران که می دیدند و شاهد بر برآمدن استبداد دین و قدرت و یا ظهور تاریکی و ظلمت بودند، یا سکوت نمودند و یا کسی صدای شان را نشنید.

 

شاید فهم و درک، گرایش و تمایل، مردمی که در دامن ارزشهای اسلامی پرورش می یابند و به افسانه های الله اکبر و لا اله الا الله باور دارند، چندان دشوار نباشد. چه آنها، نمیتوانند با آنچه نماد یکتایی و نماد قدرت نهایی است، خالق هستی، احساس بیگانگی کنند و از گشودن آغوش خود بر روی آن خود داری کنند، خدائی که پیج بار در زور باید در برابرش، بحقارت و نادانی خود اعتراف کنیم، خدائی که هرچه بنده بدان نیازمند است میتواند از او بطلبد، چه خواستش اجابت شود و یا نه. این بدان معنا ست مردمان دینمدار به تسلیم و اطاعت خو گرفته اند، نه به اصل و اصول آزادی. دین اسلام، انسان را بسوی آزادی فرا نمی خواند، بلکه فراخوانی ست بسوی تسلیم و اطاعت. نیاز به آزادی در چنین شرایطی اگر بروید، نمیتوان انتظار داشت که روزی به باروری برسد. بویژه اگر آزادی اساسا به یک مفهوم منفی و زیانبار تعریف و تبیین بشود، پدیده ای غربی، موجب بی بند و باری و تباهی، فساد زا و انحطاط آور.

 

اما، آنچه ما را از آزادی همچنان دور نگاه داشت، تنها بآن دلیل نبود که مردم عادی با آزادی بیگانه بودند. روشنفکران، هنرمندان، دگر اندیشان، سازمان ها و احزاب سیاسی و دانشجویی نیز توجه چندانی  به مسئله ی آزادی نداشتند. جلال آل احمد، کمی زودتر، بلحاظ زمانی، با قلمی تیز و دیدگاهی انتقادی و تاثیر گذار، اندیشه ی "غرب زدگی" را قبل از ظهور امام خمینی، به فرهنگ و ادبیات جامعه ارائه نموده بود، عارضه ای که بنظر او اصالت ملی و دینی ما را تهدید میکرد. به استقبال غرب زدگی، برخاسته از اندیشه یک متفکر بومی، چه کسی بود که نشتابد. آری، درد جامعه شناسائی شده بود: غرب زدگی. دردی بزرگ، سد حرکت جامعه ما بسوی خوشبختی و خوشزیستی

 

 حال آنکه سخن غربزدگی، سخن تایید و تصدیق بازگشت به دین و سنت بود و نه برشناخت آزادی و ضرورت وجود آن برای بیرون آوردن آنچه ولا ست و عالی در جامعه و آدمیانی که در آن زندگی میکنند. سخن غربزدگی، سخن ستیز با آزادی ست، که در بخشی از روشنفکران و دانشگاهیان  نفوذ و تاثیر عمیقتری یافت. غرب زدگی نه تنها حرکت بسوی آزادی بلکه حتی سخن از آزادی را هم هرچه دشوارتر ساخت. 

 

دکتر شریعتی وقتی اسلام گرایی را در دانشگاه ها مد کرده بود، در باره ی آزادی که داد سخن نمیداد. او، هم با نظام سرمایه داری در ستیز بود و هم با مارکسیسم. در منظر او"تشیع سرخ " و "شهادت،" "شیعه ی علوی،" ناجی مسلمانان بشمار میرفتند. سینما گران تجاری را که باید معماران اصلی فرهنگ توده ای خواند، بازگشت به سنت بعنوان راه نجات از کجروی ها و فساد اخلاقی را  به نمایش در میآوردند و تعصب و غیرت را میستودند، مثل، فیلم سیمائی قیصر که سر اغاز روندی در هنر سینمائی گردید. عدم حضور آزادی در ادبیات و فرهنگ عام را باید به تاریخ کوتاه بازگشت بسوی دین و سپس سلطه آن بواسطه قشر آخوند در ایران دانست.

 

اسلام گرایی، نه آزادیخواهی، در حالی رشد و توسعه نمود و در داخل و خارج، روشنفکران و دانشجویان را بخود جلب میکرد که جامعه ی ایران تحت حکومت شاهی بسوی غرب و تجدد خواهی در عرصه مادی، شتاب گرفته بود. در این میان ملی گرایان و مارکسیست ها نیز در گیر مبارزه با نظام سرمایه داری جهانی و امپریالیسم بودند. آزادی و اندیشه به آزادی، بعنوان یک پدیده ی بورژوایی محکوم میگردید. به جرات میتوان گفت که مارکسیست لنینیست های انقلابی کمتر از اسلام گرایان، آزادی ستیز نبوده اند. تجربه شوروی و اروپای شرقی و چین نشان میداد که سوسیالیسم و آزادی نیز باهم دشمنی های بسیار دارند. حزب توده، پایه گذار کمونیسم در ایران، همچون دیگر احزاب کمونیسم؛ رسما خود را بخشی از حزب کمونیست شوروی میدانستند، خدمتگزار اجنبی، نه آزادی. انقلابیون چپ همآنقدر میتوانستند دل برای آزادی بسوزانند که احزاب کمونیست کشورهای سوسیالیستی.

 

بنابراین، نمیتوان آزادیخواه بود و بطور مداوم در امتداد تاریخ استبداد را تولید و باز تولید نمود. استبداد از بسیاری چیزها ریشه میگیرد، ولی ریشه ی اصلی آن را باید در دین اسلام یافت. یکی از وجوه بارز کشورهای اسلامی، عدم آزادی ست و سلطه استبداد که قدمتی 1400 ساله در کشور ما دارد و پیشین است نسبت به ظهور بورژوازی و استعمار خارجی و امپریالیسم جهانی. ما در نظام استبدادی زاده میشویم و با ارزش های استبداد زا و باور به احکام تغییر ناپذیر الهی، به بلوغ و جوانی و سپس سنین پیری میرسیم.

 

پس سنجیده آن است که نیم نگاهی هم به شناخت خود و مردم خود بیاندازیم، قبل از آنکه سیه روزی زمان حال  را ناشی از قول و قرار های دروغین خمینی بدانیم، به خود بازگردیم و به کیستی و چیستی خود بنگریم که در دامن چه ارزشها و باورهایی پرورش یافته ایم. به قضاوت بنشینیم که این خوی آزادی در ما بوده است و یا خوی استبداد، کدام بوده است سبب تاریکی. آیا، بهمین شیوه گذشته است که میخواهیم زن زندگی آزادی را رهنمون راه خود قرار دهیم. جای بسی بسیار تردید است.

 

جهان در زمان و عصر دیگری زندگی میکند، در عصر  تجدد و عصر دیجیتال و هوش مصنوعی. جامعه اخوندی در یک جهان دو گانه بسر میبرد. زیر بنای مادیش، کم و بیش، در عصر دیجیتال و تجدد و هوش مصنوعی میزید، در حالیکه دارای یک روبنای فرهنگی ست که ریشه در آنچه صحرا نشینان و بادیه نشینها در باره سازمان و روابط اجتماعی و قواعد و قوانین حاکم بر زندگی در آن زمان و مکان می اندیشند. همین بس به لباس آخوند و محیط آموزش و دانش پروری. آخوند بنگری. هنوز برانند که بسبک پیامبر اسلام باید لباس پوشید و همچون او زندگی کرد، مهم نیست که در قرن بیست و یکم زندگی میکنیم. زندگی در تبعیت از شریعت اسلام باید تداوم یابد و نه بر عکس. هم اکنون در ماه رمضان بسر میبریم که هر دقیقه ان تابع قاعده و قانون خاصی انجام میشود. چه زمانی از خواب بر خیزی و در چه زمانی اجازه داری که بخوری. که در تاریک و روشن صبحگاهی باید برخیزی و تازمان هست شکم سیر سازی که حق خوردن نداری حداقل 12 تا 15 ساعت آینده، از صبح سحر تا غروب آفتاب. اگر برگزاری این مراسم  سودی  میرساند بلحاظ معنوی و روحی، تا حالا نمیتوانی نشانی مبنی بر سود رسانی به مریضی آز در فرهنگ موجود بیابی.

 

واقعیت آن است که ما ایرانیان شیفته ی آزادی هستیم با خوی استبدادی. این است که به آزادی عشق میورزیم، اما، تحمل اندیشه ی دین ستیز و استبداد شکن را نداریم. از فروپاشی نظام ارزشی و اخلاقی که استبداد زا ست به هراس افتیم، بجای آنکه به نشر آن بپردازیم به بهانه های مختلف به سانسور آن میپردازیم، آنهم نه در دامن خفقان و خفگی حاکم بر داخل بلکه در سرزمین غرب، و در دامن آزادی، آنهم به بهانه های قواعد اختراعی. این بدان معنا ست اگر زندگی در دامن آزادی خوی استبدادی ما را فرو نمینشاند، چه انتظاری میتوان داشت از مردمی که گلوگاه شان را چنگال خفقان فشرده است برای سالیان دراز؟

 

 اما، در همین شرایط خفقان و سرکوب موجود، محروم سازی انسانها از ابتدائی ترین حق و حقوق انسانی، و تقلید و تبعیت اجباری از قواعد و قوانین شریعت، نزدیک به نیم قرن سلطه مطلق بر جامعه، شرایط نابودی و انهدام دیالکتیکی خود را نظام، مثل، جوامع و حتی، پدیده های طبیعی دیگر بوجود میاورد. یعنی که عمر حکومت دین بواسطه آخوند بپایان خود رسیده است. پذیرش تغییرات مادی  در پیرامون برای آخوند اجتناب ناپذیر بود. اما، آخوند بفهم تعییر در باورها و ارزشهای دینی قادر نیست. حضرت ولی فقیه، آخوند خامنه ای وقتی استدلال میکند که چرا اماده مذاکرده با کشوری بی نام (شرمگین از راندن نام امریکا بزبان)، بان دلیل که "قلدر" است بخوبی نشان میدهد که ولی فقیه در دورانی زندگی میکند و بجنگ و درگیریهایی میاندیشد و از آنان میآموزد که در 14 قرن پیش از این صورت گرفته است. اما، تضاد و خصومت اندیشه آخوندی با زمان، داستانی ست که از قرنها پیش اغاز شده و هنوز ادامه دارد..

 

 آخوند، پس از نیم قرن بر مسند قدرت، هنوز نتوانسته است با موی سر زن، بآشتی بر خیزد و زنان را در گزینش حجاب آزاد بگذارد. اما، چنین نظامی مقدس، تا کنون، هرچه سرمایه مالی و معنوی دارا بوده است هزینه کسب علم غنی سازی هسته ای کرده است. از اتصال علم امروز به علم الهی که در 1400 سال پیش از این بر بشر آشکار گردیده است سندی در دست نیست. گذشت زمان اتصال دوران پست مدرن را به دوران رسالت و امامت و خلافت هر روز دشوارتر میکند. تنها وقتی میتوان بین این زمان و آنچه در 14 قرن پیش خوب یا بد ، گناه یا صواب، کفر یا شرک و نفاق یا الحاد، ارتباط بر قرار نمود که افراد  بشنر بتوانند با یکدیگر بسازش در آیند. بخصوص اگر دین به برچیدن بساط خو در عرصه عمومی اقدم نماید. چه در عرصه خصوصی، دینمداری راحتتر میتواند به همزیستی با واقعیات دینای جدید همسازی بیاموزد.

 

شایسته یاد آوریست که شعار زن زندگی آزادی، شعاریست بر آمده از بیش از 46 سال مبارزه. اهمیت آن در این است که آلترتاتیوی ست معتبر، بسی بسیار انسانی تر از تمامی ارزشهای نهفته در شریعت اسلامی و آموزشهای آلهی. آغازیدن با نام زن تایید وجود زن است بمثابه یک انسان برابر و توانا همچون مرد. زندگی نیز تایید هستی ست و شادی و خوش زیستی بجای پیوستن به نیستی و جهاد و شهادت. سر انجام بآزادی میرسیم، آنچه که یک جامعه انسانی بدان نیازمند است. تنها در آزادی ست که انسان میتواند بشناخت و توانائیها و ناتوانیهای درونی خود نائل آید.

 

آنچه، در واقع، هماکنون در حال وقوع است، تغییر و دگر گونی در شیوه های گفتمان و بر قراری ارتباطاط  و کنشگریهای اجتماعی ست. میتوان گفت که شعار زن زندگی آزادی خود بازتابنده این تغییرات و تحولات در زمینه باور ها و ارزشها ست و ارتقا تفاهم و همبستگی ملی.

 

فیروز نجومی

 

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmojem@gmail.com

 

 

 

 

 

  

۱۴۰۳ اسفند ۱۷, جمعه

 

همبستگی و اشتیاق ملی

رمز

شکست آخوند آهریمنی!




با راه یافتن دونالد ترامپ به کاخ سفید در امریکا، با خاطر جمعی، میتوان گفت شرایط جهانی در حال حاضر، شتابان بسوی تنش و بالا گرفتن خصومت ها و تضادها در سطح ملی  و سطح جهانی به پیش میرود. چرا که در امریکا، نیز، رئیس جمهور، نماد اقتدار و قدرت جهانی، همراه پادوی ثروتمندتر از خود، ایلان ماسک، شخصا، مالک بر ثروتی عظیم اند که دانالد ترامپ، برساخته هوش و ذکاوتی استثنائی خود بشمار میاورد، نه ارث پدری.

 

در واقع، رئیس جمهور امریکا، دونالد ترامپ، همراه پادوی خویش، ایلان ماسک جلوه "ثروت و قدرت" اند و یکتائی و یگانگی یکی با دیگری. مطمئنا، اگر، یکی شدن دین و قدرت، پس از 46 سال حکومت در جمهوری اسلامی برهبری ولی فقیه، هرگز چیزی نبوده است مگر پسروی و فرو رفتن در فقر و گرسنگی. تردید مدار که یکی شدن قدرت و ثروت، همچون وحدت دین و قدرت، در کشور پهناور و ثروتمندی همچون امریکا و حضور جهانی آن بدلایل و اشکال و نقشهای گوناگون، خسارتبار و چه بسا به بحران سیاسی و اقتصادی تبدیل شده و مستقیم و یا غیر مستقیم نقاط مختلف درسراسر جهان را تحت تاثیر خود قرار دهد.

 

هم اکنون تنش  و تشدید تقابل های اقتصادی، بواسطه عملی شدن تعرفه ها، روابط امریکا را با متحدین خود متشنج و تعهدهای متقابل بین اروپا و دیگر کشورها با امریکا را متزلزل نموده است. در درون، بازی با ساختار دستگاه عریض و طویل فدرال بروکراسی، ظاهرا، بمنظور کاهش ناکار آمدیها و جلوگیری از تقلبها و کم کاریها که بلحاظ دلاری، جمعا، در برابر قراردادهای میلیاردی با شرکت های بزرگ و نهادهایی همچون پنتاگون، دانه عدسی بیش نیست در کنار یک هندوانه نسبتا چاق و چله.

 

. اینکه این دو رفیق پوتین در شرق و در غرب رفیق ترامپ به بازی سیاسی میپردازند و از یوکراین و جمهوری اسلامی بعنوان کارت در بازی بکار میگیرند، در آینده روشن خواهد شد. البته، که هر کشوری نهایتا تعیین کننده سرنوشت خویش خواهد بود. همزمان، شاهد بر شکل گرفتن خاورمیانه ای جدید هستیم که نیروهای نیابتی و محور مقاومت، برهبری جمهوری اسلامی، منشا عدم آرامش و ثبات در منطقه جای خود را به تعاون و همکاری بین کشورهای ثروتمند عربی و اسرائیل بر اساس پیمان ابراهیم، خواهد داد.

 

در این میان، حکومت آخوندی برهبری ولی فقیه، آخوند خامنه ای، نیز، در شرایطی خاص قرار گرفته است، شرایطی که معلوم نیست، تن سالم از آن خروج بیابد. چه، حکومت اسلامی، هم در درون با خطر فروپاشی روی در روست و هم در بیرون با خطر جنگ و درگیری. نظام سعی کرد قبل از آنکه ترامپ به کاخ سفید پای بگذارد، بنابر گزارشها، عوامل نظام سعی خود را در حلب توجه ترامپ به رویکرد صلح امیزنظام کرده اند. حتی، بعضا، به دلربائیهای محمد جود ظریف در دوس سوئیس اشاره میکنند.

 

اما، نظام ولایت فقیه، نسبتا، زود، آگاه گردید که منظور ترامپ از مذاکره چیزی نیست مگر تسلیم باراده او معطوف به نابودسازی تاسیسات هسته ای و دیگر سلاحها با بردهای دور. بهمین دلیل، دست رد بر سینه ترامپ نهادند و ظاهرا خود را آماده مواجهه با سختیها و دشواریها و احتمالا  خطر جنگ نمودند. سیاستی که در ارتباط با قدرت بزرگی همچون امریکا و تهدیدات حمله نظامی باتفاق اسرائیل، چندان عقلانی و خردمندانه بنظر نمیرسد.

 

بعید بنظر میرسد که در این بازی قدرت، آخوند خامنه ای بخواهد در راهی گام نهد کمتر از برگزیدن راه جهاد وشهادت، در پیروی از امام سوم. که فراخوانی ست به جنگ و خونریزی، نیز، تخریب و ویرانی. از دیگر سوی فرستادن بمب های سنگر شکن و بمب ها بسنگینی چندین تن به اسراائیل، همه نشانه هایی بر آمادگی ویرانسازی تاسیسات هسته ای و موشکی و پهبادی حکومت آخوندی. اما، ارسال بمب های ویران کننده. تازه آغاز کار است. سزاست که آخوند خامنه ای کمی بیشتر حواس خود را حمع و جور نماید.

 

اینجا، لازم بیاد آوری ست که حمله نظامی اسرائیل و امریکا، به حکومت آخوندی، حمله ای ست در سوی منافع و مصالح خویش، نه لزوما، حرکتی بمنظور رها ساختن ملت ما از یوع یک حکومت دینی. بدین منظور قبل از هر چیز نیازمند همبستگی ملی هستیم و اشتیاق مشترک در رهایی از اسارت در بند خرافه اندیشی ها و باور بافسانه و اسطوره های بیگانه، همبستگی و اشتیاق مشترک ملی ای که در نمادی همچون رضا شاده دوم و آرمانی همچون زن زندگی آزادی تبلور بیابد. آگاهی باین واقعیت، نیازمند ریاضت و تحمل رنج و مطالعه نیست بلکه، بیش از هرچیز، نیازمند پذیرش حقیقت است، حقیقتی که پذیرش آن ساده نیست. این حقیقت که دین اسلام، دینی ست بیگانه. که دین اسلام دین خشونت و خصومت و انتقام ستانی ست که با تیغ و تازیانه بر اجداد ما تحمیل گردیده است. آگاهی و باور باین حقیقت است که ریشه باور بخرافات و توهمات را از بیخ و بن بر کند و جای آن پرچم زن زندگی آزادی را بر کوبند. جای بسی امیدواریست که آن زمان فرا برسد که ملت با همبستگی و اشتیاق جمعی عروس  پیروزی بر آخوند اهریمن را درآغوش کشند و شاهد بر رویش و گسترش باور به جنبش زن زندگی آزادی باشند، بعنوان ساختار جامعه ای بر بنیان انصاف.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

  

۱۴۰۳ اسفند ۱۰, جمعه

تاج و تخت ولایت را رها

و دست های آلوده بخون

خود را از

آستین برون آور، ای فقیه!





اگر چه رژیم دین پیوسته اصالت جنبش آزادی بخش مردم  را سعی کرده است مخدوش و آلوده سازد و آنرا طراحی و دسیسه و توطئه بیگانه جلوه دهد، خروش مردم در سالهای اخیر، تقریبا هر دوسال یکبار از 96 ،98، و 403 تا کنون علیه رژیمی که خود را از تبار رسالت و امامت میداند، بیانگر این واقعیت است که رژیم دین، شرایط را برای نفی ارزش هایی که بر اساس آن 46 سال حکومت کرده است به سرنوشتی محتوم روی در روی کردیده است، سرنوشتی بر خاسته از ا پندیشه دیالکتیکی که هر جنبنده ای، در حالیکه میزیید، شرایط نفی خود را نیز بوجود میاورد، نظام الهی ولایت نیز از این قاعده مستتثنی نیست.

 

در واقع، نزدیک به نیم قرن حکومت آخوندی، دین هم در خانه و کاشانه حضور یافته و هم در کوچه و خیابان و معابر عمومی، هم در اداره ها و حوزه های مدیریت، قد علم کرده و هم در کارخانه ها و حوزه های سیاسی و قضایی و اقتصادی و در هر سوراخ سمبه ای در جامعه نفوذ کرده است. البته، با تکیه بر ابزار قهر و خشونت و سرکوب. از همان ابتدا، وقتی نهاد رسمی دین، بساط منبر و خطبه خوانی را در زمین دانشگاه تهران گسترده نمود، بطور نمادین دژ آزادی و آزادیخواهی، مرکز ابداع و نو آوریهای علمی، کانون نو اندیشی و دگر اندیشی  را پس از فروپاشی نظام شاهی به تسخیر خود در آورد و سلطه خود را بر تمامی جامعه کامل و تمام نمود.  

 

اما، برغم سرکوب خشونت بار، تظاهرات و اعتراضات، جوانه های جنبش های رهایی بخش، در ظهور هنرمندانی چون، صادق بوقی ها، رپرهای قهرمانی، مثل، توماج صالحی و ساسی مانکن ها و بسیاری دیگر، در کف خیابانها، در انظار عمومی ست که برای درآغوش کشیدن آزادی وارد میدان مبارزه با اقتدار دین و سیاست میشوند. مبارزه ایکه ارزشهای اسلامی را بچالش میکشد و به شکستن هنجارهای آخوندی بپا برمیخیزند.

 

این بدان معنا ست که جنبش رهایی بخش زن زندگی آزادی که در حال قوام گرفتن است، در سوی تایید و تصدیق ارزشهای انسانی حرکت میکند. بعید بنظر میرسد که پس از 46 سال تجربه، حکومت دین، بتواند به جنبش زن زندگی ازادی، رنگ و لعاب دینی بزند و مثل، تمامی مفاهیم دیگر در عرصه های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و نظامی بنفع خود مصادره کند. این بدان معنا نیست که جنبش زن زندگی آزادی، با ظهورش، دین را نفی و نابود میسازد، بلکه این بدان معنا ست که آزادی، دین را هم از بند اسارت در دست قدرت رها خواهد ساخت. یعنی که دین رسمی که مظهر استبداد است، از میان بر میدارد و دین باوری را آزاد میسازد که ، به عرصه خصوصی بازگردد و در میدان رقابت با عقل و خرد انسانی به غنا و شکوفایی برسد.

 

نظام ولایت فقیه، پیوسته در دوران حکمرانی اش پیوسته به دفاع و ستایش تسلیم و اطاعت بعنوان اساسی ترین فضیلت اخلاقی در اسلام تاکید کرده، مبادا جامعه از ترویج «اخلاق» و «تهذیب نفس» غافل بمانند. چرا که، ولی فقیه دیر زمانی ست که اظهار میدارد:

 

«آموزش منهای اخلاق و تهذیب نفس، مانند دادن تیغ به دست زنگی مست است.»

 

یعنی که کسب علم و دانش، اگر همراه نباشد با تایید و تصدیق امر ولایت فقیه، با «تیغ بدست زنگی» شناسایی میشود در گفتمان دین و قدرت. چرا که دانایی و بینایی رهایی یافته است از عقل و خرد لایتناهی ولایت فقیه. حال انکه، تیغ در دست آزادی، یعنی که رهایی، سرکشی و سرپیچی، یا نفی اقتدار و مقاومت، درشتی و گستاخی  در برابر قدرت. که همه عبارتند از خصایل برجسته ی  آزادی، که در منظر ولایتمدارن خصائلی ست بر خاسته از فطرت شیطان رجیم.

 

روشن است، تیغ در دست دین و قدرت،  از سر هدایت براه مستقیم و از سر رحمت و رحمان  است که بر گردن سرکش و معترض فرود میآید. که تیغ در در دست دین، ثبات نظام است و سبب امنیت و آسایش. البته که تیغ در دست آزادی، هرج و مرج است و بی بند و باری و انواع هنجار شکنی ها.. آخوندها بر فراز منبر قدرت در سراسر کشور هشدار میدهند که وای اگر تیغ را از گردن آزادی بر گیری، خود به تیغی برنده تبدیل شود که اخلاق عبودیت و بندگی را درهم فرو ریزد.

 

نظام ولایت، بخوبی آگاه است که از آغاز هم نسبت به زن، خصومت میورزیده، و او را بر ساخته شده برای بارداری دیده است و خانه داری، خصومتی که بدون تردید، زندگی وآزادی را هم در بر میگیرد. به منظور سرکوب جنبش رهایی یخش زن زندگی آزادی ست که ولی فقیه آنرا با اغتشاش و هرج و مرج شناسایی میکند. آنرا، نیز، بیش از هر دلیل دیگری سرکوب مینماید، چه دلیلی برای سرکوب در یک نظام دینی میتواند موجه تر باشد از رقص و پایکوبی، طرب و شادی، رفتاری زشت و زننده در یک نظام دینی. و آنهم تنها بیک دلیل،  چون از این جنبش و جوشش است که بوی زندگی بمشام میرسد، نه بوی مرگ و غم و اندوه.

 

. چه خوب میداند ولایت فقیه که اگر تهدید و ارعاب نکند، اگر خشم و خشونت بکار نگیرد، اگر روضه جهاد و شهادت نخواند، باید تاج و تخت ولایت را رها ساخته و دست های آلوده بخون خود را از آستین برون آورد.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

  

۱۴۰۳ اسفند ۳, جمعه

نجات ملت از ذلت و نکبت

از برچیدن

حوزه های علمیه میگذرد!





در شرایط کنونی و بوی گندی که از آن بمشام میرسد، این قدرت نیست که سخن میگوید. قدرت نه شاه است، نه سلطان و نه رئیس جمهور. قدرت، دین است. قدرت شریعت است، شریعت اسلام. قدرت آخوند و فقیه و طلبه است که نظم و انضباط میخواهند و تسلیم و اطاعت، و در ادامه، تقلید و تبعیت.  هماکنون، تنها آیت الله ها و حجت الاسلام ها و طلبه ها نیستند که جلوه ی شریعت دین اسلام اند، بلکه رئیس "جمهور"و یا رئیس هیئت کارگزاران ولایت فقیه و تمامی قوای سه گانه و سپاهیان پاسدار، همه به مراتب اولی وفادار و دلبسته ی آرمانهای دینی هستند. آنها خود را سرداران و فرماندهان اسلام میدانند. آنها بدون سجده به درگاه الهی و طلب مغفرت و بخشایش، هرگز، گلوله ی آتشین را بر قلب انسانهایی را که منافق و کافر و مشرک و معترض شناسایی میکنند نمی نشانند و یا طناب دار را برگردنشان نیافکنند، نیز، قبل از آنکه روی به قبله پیشانی خود را بر مهر حقارت و خواری بنهند، بازجویی، شکنجه و تجاوز به دگر اندیشی را آغاز نکنند بامید دریافت پاداش از الله بخاطر دفاع از یکیتایی و یگانگی او.

 

هم اکنون، حکومت اخوند در شرایط حساسی قرار گرفته است، در حالیکه نیروهای نیابتی را در منطقه از دست داده است و هنوز، باید بار فروریزی حماس، بارعزای حسن نصرالله و شکست بشار اسد را باید بردوش بکشد و بزودی هم، باید بار ناپدید شدن حوثی ها در یمن و حشد شعبی ها در عراق را هم بر آن بیافزاید. از همه بدتر، نابودی نیروهای ضد هوایی پاسداران نظام، بوسیله بمباران اسرائیل، نیروهای دفاعی هوایی نظام ولایت را به موضع بسیار ضعیفی رانده است. با این حال، رهبران سپاه لحظه ای از تو خالی گوئی و رجز خوانی باز نمی ایستند.

 

اما، واقعیت انست که آخوند خامنه ای، پس از 35 سال تمامی راهها را برای بازگشت بشرایط "عادی" بسته است. چون بیش از حد تکیه بر سیاستی نمود، برخاسته از نبوغی دینی—سیاسی مبنی بر  نه "جنگ، نه مذاکره" چندان غرور آمیز نیست تن دادن به مذاکره.  پذیرش جنگ هم معادل ویرانی ساختار حکومت دینی ست که چه بسا به برچیدن بساط حوزه های علمیه نیز کشانده شود. مضاف بر این، در رابطه با قدرتهای بزرگ، حضرت ولایت، پیوسته گفتمانی را بکار گرفته و میگیرد، گویی که در مصاف با شمر و یزید، بمیدان رفته است. بهرحال، اگرهم ولی فقیه، ظاهرا، از حمله هوایی اسرائیل و امریکا، هیچگونه نشانی از ابتلا به اضطراب و نگرانی بظهور نمیرساند و همچنان  بزبان لاف و گزاف به مقابله با قدرتهای بزرگ ادامه میدهد. بآن دلیل است که نهایتا، آنچه در الویت قرار دارد حفط نطام است و بقای بیت ولایت.

 

آنچه جالب است، اینستکه برغم، گذشت نزدیک به نیم قرن، سلطه دین بر جامعه، بواسطه آخوند و فقیه و طلبه. چه بسا بسیارند تحلیلگرانی که هنوز از دیدن نظام ولایت فقیه بعنوان یک نهاد، ذاتا، دینی که در نتیجه یک تغییر و تحول سریع، ساختار قدرت را در انحصار خود در آورد، امتناع میورزند. نظام را در اکثر مواقع مورد نقد سیاسی قرار میدهند. بندرت دیده میشود درگفتمان مخالف نظام به کلمه دین بر بخوریم. این در حالی ست که همه خطبه خوانها، بویژه، استاد خطبه خوانها، آخوند خامنه ای، خطبه دین را اول میخواند تا زمینه را برای خطبه دوم و یا خطبه سیاسی فراهم نماید. در حالیکه آنچه تحلیلگران بدان توجهی نمیکنند و یا هرگز مورد بحث قرار نمیدهند، فهم خطبه اول، خطبه ی دینی ست. خطبه ای که زمینه را فراهم میآورد. بگذریم که خطبه ها در محیطی ایراد میگردد مالا مال است از سمبلهای دینی، بویژه آیه های سحر انگیز قرانی پوشیده از زیر و زبر و ضمه ها و دیگر نشانه های خیره کننده.  

 

این در حالی ست که ولی فقیه. هر کلامی که بر زبان میراند و هر حکمی که صادر میکند، از شریعت بر میخیزد. او بر اساس احکام واجبات و مستحبات، حلال ها و حرام ها  مکروهات و منکرات، فرمانروایی میکند. ولی فقیه جلوه ی الله ست، چه بخواهی و چه نخواهی. او برای حکمرانی نه به مارکس  و انگلس رجوع میکند و نه به  لنین و استالین و یا مائوتسه تنک. مرجع او کلام الله است. کتاب مقدس، قرآن مجید است. او میزند، میکوبد، محکوم و متهم، بازجویی و تجاوز میکند؛  شکنجه میدهد و بدار مجازات میآویزد و مراسم سنگسار برپا میدارد، طبق مقررات  شریعت.اسلامی.  سودابه اردوان، زندانى سياسى سابق و بازمانده قتل‌عام‌ زندانيان سياسى سال ۱۳۶۷، نقل میکند که درسالهای 60 به زنان انقلابی در شب پیش از اعدام تجاوز میکردند مبادا که الله را در معذورات قرار دهند و مجبور شود که آنان را به بهشت بفرستد.

 

شاید، اجتناب ورزیدن اکثر تحلیلگران از دیدن نظام آخوندی، بمثابه یک حکومت دینی ، بدلیل عدم تمایل به درگیری با دین است بعنوان نهادی مقدس، مورد علاقه و حرمت اکثریت جامعه. در نتیجه نقد دین، کنشی دیده مشود که بلحاظ سیاسی عقلانی بنظر نمیرسد. چون اکثریتی که هنوز به باورهای دینی ایمان دارند و حتی بدان تعصب نشان میدهند، بجای آنکه به انقلاب زن زندگی آزادی، به پیوندند از آن بیگانه میشوند. همچنین، ممکن است، بعضا، نقد و بر رسی دین در شرایط نکبت بار کنونی را به امدادی در تداوم نظام اخوندی تعبیر و متهم نمایند.

 

 تصور اینکه بتوان آخوند را از مسند قدرت براندازی نمود و مکتب و گفتمان دینی او را همچنان نگاهداشت و یا مصون از نقادی و بازبینی انگاشت، توهمی بیش نیست. آنهم در شرایطی که دین قدرت است و قدرت، دین، و بسیار دشوار که یکی را از دیگری جدا سازی. در حالیکه، تنها راه نجات ملت در خلع دین از ساختار قدرت و فرهنگ نهفته است و برچیدن بساط حوزه های علمبه، تولید کننده آخوند و فقیه و طلبه،  قشر مفدخوار جامعه، قشری مرتج، مدافع جزم گرائی و خرافه اندیشی

 

بدون تردید، در هر مصافی، شرط اول شناخت دقیق و معتبری ست از خصم متقابل. چگونه میتوانی بدفاع در برابر خصمی برخیزی و یا بسوی حریفی حمله بری، بدون آنکه نقاط ضعف و قدرت خصم و یا حریف را شناسائی نمائی. برغم وجود شواهد بسیار مبنی بر گسترش دین گریزی، واقعیت آنست که بقای حکومت آخوندی دربیش از چهار دهه را باید به تعلق خاطر و یا احساسات مردم به دین و باور بارزشهای دینی نسبت داد. این بدان نیست که رشد و گسترش گریز از دین را نادیده پنداریم و از تبدیل  ان به ستیز با دین و دین باوری، و پذیرش الترناتیو آن زن زندگی غافل بمانیم.

 

غرض آنکه، گذار از حکومت آخوند که بر اساس باورهای دینی بنیانگذاری شده است، چندان ساده نیست. چرا بنیان نظام، باورهای دینی ست، باور هائی که در نهادمان کاشته میشوند در هنگام ورود باین جهان. هر چند هم که در زندگی روزمره بدان خو کنیم. ظاهرا هم، بوجود آن در این جهان پر سر و صدا بی اعتنا باشییم، نمیتوانیم با آنچه در وجود ما بجای گذشته کاملا بیگانه شده و یا درون خود از تاثیر ان تهی سازیم.  در اینجا سوالی که مطرح میشود آنست که بچه چیز میتوان امیدوار بود. ایا میتوان حکومت آخوندی را بر اندازی نمود بدون آنکه باورها و ارزشهای دینی، همان باور ها و ارزشهایی که بر اساس آن ساختار حکومت اسلامی را بنیان گذاری نمودهاند، از درون خود تهی سازیم؟

 

روشن است، تا زمانیکه دستگاه دینی بعنوان یک نهاد مستقل و برخوردار از امتیازات اقتصادی، اجتماعی، و حرمت اخلاق برخوردار است، نمیتوان به جدایی دین از سیاست بعنوان یک برنامه جدی سیاسی نگریست. اگر جدایی دین از قدرت در تاریخ فرانسه ثمر بخش بوده است بآن معنا نیست که میتوان با توسل با تاکتیک های قانونی دین را از دولت جدا ساخت. تنها زمانی لائیسیته در ایران امکان پذیر است که بساط حوزه های علمیه را برچید و امتیازات قانونی طلبه و طلبه گری را لغو نمود، چیزی که رضا شاه بدان بسیار علاقمند بود اما نافرجام بجای گذارد. برچیدن بساط حوزه های علمیه، وقتی امکان پذیر است که مردم بآن درجه از عقل و درایت و استقلال برسند که خود نگاهدار دین خویشتن باشند.

 

بعضا، از جمله مکتب اصلاح طلبی، بر آن باورند که تغییرات بزرگ انقلابی خطرناک است و آخر و عاقبت خوشی هم ندارد. نمونه اش، البته، فرانسه است که سر انجام پس از تجربه های دیکتاتوری های مختلف به آزادی میرسد. گویی که میتوان میانبر زد و به آرمان آزادی و حق و حقوق بشری گام به گام، از طریق مصالحه و مذاکره به تغییر تدریجی ساختار قدرت دست یابیم، بدون آنکه هزینه ی سنگینی را بپردازیم. روشن است که این دوستان بیشتر درگیر سبک و سنگین کردن و محاسبات سیاسی اند، تا بیان حقیقت بهر قیمتی. حقیقت این است که تا خواست مردم معطوف به آزادی و سرفرازی بشر نباشد، براندختن استبداد دینی میسر نیست. در انقلاب 57 مردم مجبور نبودند برای سرنگونی قدرت خود را از بندهای اسارت بار شریعت رهایی بخشند. بر عکس شریعت را بکار گرفتند که دیکتاتوری شاه را واژگون سازند. امروز رهایی از بندهای اسارتبار شریعت اسلامی در باور به زن زندگی ازادی نهفته است، عنصر سه گانه ای که مورد نفی و نفرت دین است و دینمداران.

 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjme@gmail.com

 

  

۱۴۰۳ بهمن ۲۶, جمعه

بیائید بزمانی بیاندیشیم

که بانک الله اکبر

از گلدسته

هیچ مسجدی بگوش نرسد!

 

اگر بخواهیم نگاهی تازه بیافکنیم به انچه در جامعه ما در سال 57 به وقوع پیوست و با چشمانی گشوده، به تحول و دگرگونی بسیار عظیم و گسترده با عواقب وخیم ان در منطقه و جهان بنگریم، شاهد بر چیزی نیستیم مگر پیروزی دین بر قدرت و انحصار آن در دست آخوند و فقیه و طلبه. که چیزی بطول نکشید که آخوندها در اداره جات و پشت میزها و رفته رفته در جایگاه قدرت ظاهر شدند. قوه قضائیه را بسرعت در کنترل خود در آوردند، چنانکه گوئی که در حوزه علمیه، در عرصه حقوق و قضا تخصص بدست آورده بودند. این بدان معنا بود که آخوندها، حاکم بر جامعه شده بودند. که آخوند نه براساس قانون بلکه بر طبق قوانین شریعت میزان تنبیه و مجازات، حتی حکم اعدام متخلفین را صادر میکردند. آخوندهای مکلای یقه کوتاه هم باید بخشی از ورود اخوند به عرصه قدرت دانست، عرصه گفتگو و عهد و قرار داد و بازی بده بستان.

 

  پس از فروپاشی نظام شاهی، چیزی بطول نیانجامید که قهر و خشونت و کین خواهی با کشتار سران رژیم شاهی بر فراز بام نشیمنگاه آخوند خمینی آغاز گردید، شاید از آوای شلیک تیرهایی که بدست پیروانش، بر قلب قدرتمداران پیشین و مخالفان نظام می نشست، حضرت امام، حتما احساس رضایت هم میکرده و انتظار دریافت پاداش از الله هم داشته است، بویژه وقتی که فرمان اعدام دستجمعی بیش از 4500 نفر از زندانیان سیاسی را بجرم کفر و الحاد،  منافق و کافر و مشرک. صادر کرده بود. حضرت امام باید  در آنزمان، خود را قادر و فناناپذیر احساس میکرده است، احساسی که جانشین او نیز از آن بسیار لذت برده و میبرد.

 

آنچه هر مقاومتی را در برابر حکومت آخوندی مشکل برانگیز مینمود آن بود که خدایی که حکومت آخوندی بنامش به هر جنایت و بیرحمی و انتقام ستانی که دست میزند، همان خدائی بوده و هست، که اکثر مردم هر کاری را دانسته یا نا دانسته بنام او آغاز میکنند. در اینجا اختلاط دین و قدرت بگونه ای ست که نمیتوان یکی را از دیگری مشخص نمود. مثلا ، وقتی حضرت ولایت، بر فراز منبر قدرت قرار میگیرد، از زبان دین، از زبان الله سخن میگوید و یا از زبان قدرت، آیا آنچه میگوید تهدید آمیز است و ترس آفرین؟ دوگانگی ای که بازتاب آنرا در بخشندگی الله از یکطرف و کشتار ناباوران و سوزاندن آنها در آتش دوزخ از طرف دیگر، میتوان مشاهده نمود، بنام همان خدائی که بیش از 90 درصد ملت بدان اعتقاد داشته و دارند، آخوندهای مقدس دست خود را بخون انسانهای بیشماری آلوده و به هر جنایت و خیانتی، از گروگانگیری گرفته، تا جنگ و تخریب و خونریزی دست زده اند بدون انکه هرگز دچار کوجکترین شرمی شده باشند. همگان فرصت یافتند، هر چند کوتا،ه بر جلاد آن دوران، حمید نوری که بدست قهرمان زمان، ایرج مصداقی، در دام عدالت غربی گرفتار شده بود بنگرند.

 

 بنام الله، خدائی که بخشنده است و مهربان، آخوندها چه سرها را از تن که جدا نکردند و هنوز هم، چه زبانها از حلقوم بیرون نکشیدند، و متهم بخطا کاری را تحت شدیدترین شکنجه ها و تجاوزات، از جمله تجاوزات جنسی قرار نداده و میدهند. بنام الله است، همان خدا که بدرگاهش پناهنده شویم، چه زخمها، چه شکنجه های درد آور و کشنده ای که بر مخالف و دگر باور روا نداشته و بنام همان خدائی که مشترکا در برابرش برخاک افتیم، چه کابلها و شلاقهای کشنده که بر تن مشرک و ملحد و کافر و منافق وارد نیاورند. در حال حاضر هم روزی نیست که بنام الله انسانی را بدار مجازات نیاویزند.

 

نتیجه ای که مشتاقم، در این گفتار بدان برسم، این است که آخوند خامنه ای، از سلاحی بهره میبرد که هیچ حاکم دیگری دردوران اخیر از آن هرگز بهره نبرده اند. اخوند خامنه ای زره دین را به تن دارد. او با دین برخیزد و بخسبد و با دین نفس میکشد. آخوند خامنه ای، بر مسند قدرت دارای ان توانائی ست که بر سازد واقعیت را بر اساس انچه بنقل در 1400 سال پیش از این وقوع یافته است. آخوند خامنه ای بمناسبت های گوناگون و یا بمنظور یافتن امدادی در گذار از مانعی مهم ، از الله و یا گفتار او در قران مقدس بجستجوی میپردازد. از الله آموخته است که اگر باو توکل کنی، نگرانی بر فائق آمدن بر هیچ مانعی، هر چند بزرگ، را هرگز بخویشتن راه نباید دهی. آخوند خامنه ای درسهای سیاسی را از خدایی میاموزد که آنچه محال  و غیر ممکن است ممکن مینماید.

 

حال واقعیت را چگونه باید دید، آیا باید آخوند خامنه ای و یا هر آخوندی را تجلی باور به الله و عقل و خرد الهی دانست و یا او را باید همچون موجودی بنگریم مدرن، که باورهای درونی اش، ممکن است کوچکترین ربطی با جایگاه اجتماعی او نداشته باشند. حال آنکه آخوند خامنه ای درست است که تاکنون همه هرچه داشته است هزینه کرده است که دست بمب هسته ای و موشکهای ویران کننده و پهبادهای تیز هوش بیابد تا با لاف گزافی بیشتری به خطبه گوییی بپردازد. در نتیجه کوشش نظام را برای دستیابی باسلحه های ویران کننده، نباید نشانی از تلاش و کوششی دانست در سوی رسیدن به قافله تمدن، بلکه استفاده از این علم و تکنولوژی را باید ابزاری بشمار اورد بسوی نیست گرایی و بازگشت بدوران عاشورائی.

 

اگر، آنچه تا اینجا آمده است موجه است، باید این سوال معروف را  یکبار دیگر تکرار کنیم که در شرایط کنونی چه باید گرد؟ در زمانیکه، جامعه در حال غرق شدن در انواع بحرانهاست، آخوند خامنه ای بکدام زبان میتواند سخن بگوید و آنرا با حرف قدرت بیامیزد؟ بدون تردید، همچون 46 سال گذشته بزبان دین وقدرت همزمان سخن میگوید، چنانکه باورمندان را همچنان سرگردان و حیران نگاه دارد، اما، نه برای 35 سال دیگر.

 

 آنچه حکومت آخوند خامنه ای از آن بی خبر است، آنست که کیش زن زندگی آزادی، کیشی ست در نفی کیش اسارت و بندگی در بند و زنجیر شریعت اسلامی. باین حقیقت باید اعتراف بکنیم  که حکومت اخوندی زمینه را برای ریشه کن کردن باورها و اندیشه های خرافی و پرستش افسانه و اسطوره ها را فراهم آورده است. بدین لحاظ آخوند خامنه ای و همگنانش به آینده مردم کشور ایران بزرگترین خدمت را کرده و با فروپاشی حکومت آخوندی و رهایی از شریعتی که زن را نیم مرد میداند و زندگی را باری سنگین و رنج آفرین می بیند و آزادی را خصم آشتی ناپذیری انسان و انچه انسانیست میپندارد. که آزادیست که انسان را غرق در گناه و معاصی میکند. تردید مدار که پس از حکومت اسلامی، هرگز از هیچ مسجد خدائی بانک الله اکبر هرگز بگوش کسی نرسد. 

فیروز نجومی

firoz nodjomi  

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

  

۱۴۰۳ بهمن ۱۹, جمعه

 

دونالد ترامپ:

تسلیم،

 نه بمب، نه موشک

!و نه پهباد


با ورود دونالد ترامپ بصحنه سیاست و بازی قدرت، ناگهانی همه چیز در سطح ملی و بین المللی دچار ابهام گردید؟ از جمله رابطه امریکا با حکومت اسلامی، به رهبری ولی فقیه، آخوند خامنه ای. البته که دونالد ترامپ بر آنست که چیز عجیب و غریبی نیست که او از رهبران جمهوری اسلامی میخواهد. همین بس که آنها نشان بدهند که در پی دستیابی به اسلحه هسته ای نیستند. نکته ای که با استقبال اطرافیان ریاست جمهوری، مسعود پزشکیان و کارگزاران ولایت فقیه مواجه گردید. که اگر منظور دست یابی به اسلحه کشتار جمعی ست، اصلا، چه جای نگرانی است که دیر زمانی ست که ما فتوای فقیه را داریم که دستیابی باین اسلحه را ممنوع اعلام کرده است. این در حالی ست که ترامپ چیزی فراتر میخواهد، تسلیم، نه بمب و موشک و پهباد و یا جنگ و تخریب و ویرانی. بنظر میرسد که نظام سرانجام مجبور شود یکی از این دو را برگزیند. 

اما، چند روزی، قبل از دیدار دونالد ترامپ با نخست وزیر اسرائیل، بنیامین نتانیاهو، در واشینگتن و بیان مواضع خود در برابر جمهوری اسلامی، آخوند خامنه ای سخنانی در دیدار با شرکت کنندگان در چهل و یکمین سال مسابقات بین المللی قران خوانی، ایراد نمود بیانگر مواضع آشتی ناپذیر حکومت اسلامی با خواستهای امریکا. آخوند خامنه ای مدعی شد بسیاری از کشورها هستند که از سیاستهای امریکا، بسی بسیار دلگیرند، اما، جرئت بیان انرا ندارند. حال آنکه، "ملت ایران" (از واژگان جدید، بجای "امت اسلامی" که اخیرا آخوند خامنه ای و پیروان او بکار میبرند)، شجاع هستند و میتوانند بدون کوچکترین ترس  و وحشتی  بگویند: 

آمریکا متجاوز است، آمریکا دروغ‌گو است، آمریکا فریب‌کار است، آمریکا مستکبر است و «مرگ بر آمریکا». 

این سخنان که در بطن آن استقبال و خوشآمد گویی به جهاد و شهادت و ظاهرا، چالش قدرتهای بزرگ نهفته است، تا چه حدی میتواند احساسات و عواطف مردم را به امریکا، بازتاب دهد، باحتمال خیلی زیادی، بسی بسیار اندک. اما، هدف آخوند خامنه ای، در پس این کلمات، چیزی نیست مگر تحکیم و تعمیق ساختار باور به جهاد و شهادت..چه باک اگر، در مصاف با  کفر و باطل و الحاد، در پیروی از شاه شهیدان، امام حسین، دست به جهاد بزنیم و بشهادت برسیم. باوری برخاسته از کیش امامت در دفاع از ساختار قدرت، باوری مبنی بر یکتائی و یگانگی دین و قدرت،  که 46 سال است بر تمامی عرصه های اجتماعی سلطه افکنده است. 

بعضا، بر آن باوراند ک که شعارهای مذهبی و خطبه گویی بنام الله و فرا خوان به جهاد و شهادت، دیر زمانیست که جذابیت خود را از دست داده اند.هم اکنون شرکت در مراسم دینی در مساجد بحد اقل رسیده است. تردیدی نیست که پس از 46 سال حکومت آخوندی و سقوط درسراشیب ذلت و خواری، به گریز بسیاری از دین منجر شده و بر احساس و عواطف بسیاری، نیز،  نسبت به دین و متولیان آن، قشر آخوند و یا قشر مفتخوار جامعه تاثیر نهاده است. با این وجود، در شرایط کنونی، شرایط خفقان و سرکوب، شرایط گسترش فقر و بدبختی، نمیتوان با دقت زیادی در باره رشد دین گریزی، دین ستیزی و یا دینخواهی و دین دوستی سخنی گفت. 

شاید بقای حکومت آخوندی را، برغم تمامی ناکارآمدیها و ناکامیها و فراگیری بحرانها در تمامی عرصه های جامعه، هنوز باید به حضور دین، هر چند کم رنگتر از گذشته، در زندگی روز مره آدمها نسبت داد. هنوز بسیاری، بنام خدا از خواب برخیزند و بخسبند. بنام خدا هر کاری را آغاز کنند، از جمله هنگام باز تولید نسل آینده. یعنی رابطه آدمها با دین، بنظر نمیرسد چندان صدمه ای دیده باشد، حتی، اگر به نقش ویرانگرآخوند در جامعه هم آگاه باشند. اما، آنچه بدان آشراف کمتری وجود دارند، آنست که باور و ایمان باصل و فروع دین، ازجمله باور به جهاد و شهادت زیر بنای ساختار قدرت ا بواسطه آخوند و فقیه و طلبه، قشر حاکم بر جامعه به رهبری آخوند خامنه ای، جانشین الله بر روی زمین. یعنی که جانشین همان خدائی که همگان بآن اعتقاد دارند و در برابر او پیشانی خود را به نشانی پذیرش بندگی و امید برستگاری، بر خاک مینهد. 

باین واقعیت، آخوند خامنه ای بخوبی آگاهی دارد که هنوز، نیست کسی دیگر که بتواند بجانشینی الله بر جامعه حکومت کند. این اختلاط  و با هم یکی نمودن دین و قدرت است که باید بزرگترین مانع بر سر یک خیزش همگانی، همچون خیزشهای 57 که به فروپاشی نظام شاهی انجامید دانست. یعنی که مبارزه براندازی نظام، تنها، بعنوان یک دستگاه سیاسی بعید بنظر میرسد که باهداف خود برسد بدون نقد و بازبینی نقش دین در ایجاد شرایط موجود. 

اگر، به خطبه خوانی حضرت ولایت فقیه در 14 بهمن ماه در حضور شرکت کنندگان در مسابقات جهانی قرآن خوانی، با دقت بیشتری بنگریم، میبینیم که چگونه از این مناسبات خود ساخته مقدس، برای تحکیم اختلاط دین و قدرت بهره گیری میکنند. چرا که با بر کشیدن قرآن و ستایش و بزرگداشت شکوه و عظمت آن، آخوند خامنه ای خود را در پناه سنگری قرار میدهد که هنوز پایدار و امن تر از هر سنگر دیگری، در جامعه محسوب میشود، بویژه، وقتی جانشین خدا بر روی زمین بر راس ساختار قدرت قرار گیرد، جایگاهی که میتواند بکارگیری خشونت و انتقام ستانی را توجیه نماید. 

البته که خطبه خوانی، اخوند خامنه ای، بر حسب معمول، ظاهرا، از دین و دینمداری آغاز گردید و با ورود در سیاست و بازی قدرت خاتمه یافت. این بدان معناست که همچنانکه دشوار است که بگوئی که آخوند خامنه ای، بعنوان یک روحانی روضه خوان بر فراز منبر دین بر نشسته و سخن میگوید و یا بر فراز منبر قدرت؟ بهمین ترتیب بدشوار میتوانی بگویی که آخوند خامنه ای، از زبان تقدس وپاکی سخن میگوید و یا به ربان زور و فریب و ریاکاری؟ بدین روی، وقتی بسخنان او با دقت بیشتری مینگری، می بینی که در خطبه دینی بافسانه ها و اسطوره هایی در کتاب مقدس قرآن رجوع میکند، برخاسته از قدرت، قدرتی ماورائی. با همه تیز هوشی اش آخوند خامنه ای، بنظر نمیرسد، به ناخود آگاه خویش اشراف داشته باشد. که خود را همچون خداوند یکتا و یگانه می بیند و دیگران را بندگان و فرمانبرداران خویش.

. آخوند خامنه ای، در ستایش و عظمت قرآن،  انرا "معجزه" میخواند، معجزه ای که الله بکار میگیرد که نبوت محمد را باثبات برساند.  که قران کتابی ست حاوی مفاهیم و معانی عمیق در باره هستی و نیستی. که قران کریم دروازه دو عالم را بر روی بشر میگشاید. درسهای قرآن تجربی اند. بابهره گیری از درسهای قران بشر میتواند زندگی خود را سامان دهد و بر همه مشکلات فائق آید. در قران است که توکل بخدا توصیه میشود. چه با توکل به الله همه مشکلات حل خواهد شد و به عامل دیگری برای موفقیت نیازی نیست مشروط به یقین، اعتماد و ایمان بلحاظ ذهنی و عینی بقدرت الله. تفکری که نگارنده را بیاد جمله معروف مارکس مبنی بر دین تریاک توده ها انداخت، شعاری که در آغاز فروپاشی نظام شاهی، بمنظور خنده و مسخره بر پرچمها در دست دینمداران تظاهر کننده، نقش بسته بود.   

آخوند خامنه ای، در ادامه سخنان خود، تاکید میکند مبادا که نسبت بقدرت الله تردید بخود راه دهید. سوء ظن بقدرت الله، در قرآن مورد مذمت قرار گرفته است. چه، با توکل به الله، آنچه محال و غیر ممکن است، باذن الله ممکن میشود. بعنوان مثال آز قران نقل میکند که با توکل بخدا: 

یک گروه کمی دُوروبَر طالوت توانستند باذن‌الله غلبه پیدا کنند بر یک دشمن گردن‌کلفت. 

آیا، این بدان معناست که نظام، نیز، در مصاف با امریکا و اسرائیل باید امید ببندد باذن خدا که پیروزی بر نیروی شیطانی امریکا و اسرائیل را ممکن نماید؟ امید بستن به معجزه الهی، در منظر ولی فقیه، آخوند خامنه ای، یک واقعیت است نه افسانه و نه نشان شکست و سامان بخشی به لشگری منهزم شده ولایت، در غزه و سوریه و لبنان و رفته رفته حشد شعبی در عراق و حوثی ها در یمن. اما، مشکل آنجاست که جانسین الله بر روی زمین، باخر خط رسیده است. راه بازگشت را نیز بر روی خود بسته است. بعید بنظرمیرسد که اینبار آخوند خامنه ای بتواند چندان امیدی به تداوم حکومت آخوندی تحت شرایط بحرانی موجود ببندد. مگر آنکه چشمان خود بر بمبارن تاسیسات هسته ای، موشکی و پهبادی ببندد، چنانکه گویی هرکز اتفاقی نیفتاده است، همچون گذشته ای نه چندان دور که در ان، نیروهای اسرائیلی از هوا تمامی سیستم دفاعی نظام را ویران نمودند. آیا، شرح واقعه ای چنین شرم آور، بگوش کسی رسید و یا باین غفلت ننگین کسی اعتراف کرد؟ 

 تردید مدار، که نظام برغم گفتمان جهاد و شهادت، برای بقای خود، بهر ذلت و خواری اماده است که تن بدهد و حقایق را، مثل، همیشه وارونه نموده شکست را پیروزی بخواند و خواری و حقارت را سرافرازی و سر بلندی. محالی که باذن خدا ممکن میشود. این بدان معناست که نظام به ویرانی در تاسیسات هسته ای و موشکی و پهبادی هم تن میدهد، بدون انکه واکنشی بدان نشان بدهد و یا کسی از آن با خبر شود. در همین اخیرترین خطبه اش بمناسبت برگزاری مسابقات جهانی قران خوانی، ولی فقیه، دست به وارونه سازی حقیت زد وقتی اظهار داشت 

اگر به شما میگفتند که بنا است غزّه‌ی یک‌وجبی، با قدرت بزرگی مثل قدرت نظامی آمریکا مواجه بشود، روبه‌رو بشود و با هم بجنگند، و غزّه غلبه کند بر او، شما باور میکردید؟ 

آری، این مردم امریکا و اسرائیل هستند که تشنه و گرسنه، خسته و کوفته، ویلان و سرگردان در ویرانه ساختمانهائی که روزی خانه و پناهگاه آن ها بوده اند، بر طبل پیروزی و شادی میکوبند. 

اما، خاطر باید آسوده داشت که نظام هرگز بدست نیروهای خارجی منهدم نشود. در عین حال هم براندازی نظام بدست نیروهای درونی، زمانی امکان پذیر میشود که زیر بنای دینی آنرا بازگشائی و تهی بودن درونش را به معرض نمایش بگذاری، چنانکه آنرا روانه عرصه خصوصی سازی، چه آرامبخش و فریبنده و چه خشونتبار و بیرحم و انتقام گیرنده. از آنجا که ساختار دین و قدرت در هم تنیده اند، بعید بنظر میرسد تا با خرافه گرائی و افسانه و اسطوره پرستی بمبارزه برنخیزیم، بتوانیم در براندزی نظام، براحتی پیروز شویم. 

فیروز نجومی

firoz nodjomi

https://firoznodjomi.blogspot.com/

fmonjem@gmail.com