۱۳۹۵ آبان ۱۴, جمعه


سرگذشت غم انگیز  آزادی

اگر چنانچه کسی بخواهد سرگذشت "آزادی " را در جامعه ما  نقل کند، که مثلا، در کشور ما بر آزادی چه رفته است، چه پیچ و خمها و چه فراز و نشیبی هایی را تجربه کرده است، چگونه آنرا بیان و یا از کجا باید آغاز کند؟ البته، آزادی زمانی سرگذشت پیدا میکند که به این راز واقف شده باشی که هر نفس که بر آری، اگر معطر ببوی آزادی نباشد، نفسی ست در اسارت و بندگی.

این نگارنده دل را بدریا زده است، که به سرگذست آزادی بپردازد و برخی از پیچ و خمها و فراز و نشیبی که طی کرده است هرچند مختصر و کوتاه بنمایاند. بدین منظور نیازی نیست که بدوران های دور بازگردیم و دور ترین نقطه را بعنوان مبدا آغاز برگزینیم تا سرگذشت آزادی را بازگو کییم، این خود فرصت و مجالی دیگری می طلبد. از اینروز باید بر دورانی بس بسیار کوتاه تمرکز میکنیم، از دورانی که آیت الله های مقدس برخاسته از حوزه های علمیه بر جامعه حاکم گردیده اند تا زمان کنونی. در این زمان کوتاه، کمتر از  40 سال، باید گفت که آزادی سرگذشتی بسی بسیار غم انگیز داشته است، چه رنج ها که نکشیده و چه زخم ها که بر وجودش وارد نگردیده و چه تهمت ها و چه نا سزاها که نشنیده است.

آیت الله های مقدس، فقها و علما، قبل از آنکه بر فراز منبر قدرت ظهور کنند، هرگز با بلند نظری به آزادی نمیگریستند. چون در قاموس اسلام چیزی بنام آزادی وجود ندارد. در کلام الله، قرآن مقدس، چند کلمه ای میتوان یافت که مفسرین قرآن معادل آزاد و آزادی قرار داده اند ، مثل "حر" که در برابر "برده" بکار برده میشده است. "حر" به شخصی رجوع میگردیده است که کسی بر او مالکیت نداشت.  بزعم نگارنده "حر" معادل آزادی ای  که ما از آن سخن میگوئیم نیست. "حر،" آزاد است بآن دلیل که صاحب ندارد که رابطه ایست بازتابنده دوران بدوی، بیابانگردی و بادیه نشیتی. روشن است که تحت چنین شرایط آزادی نمیتوانست مفهومی را القا کند که امروز مخابره می کند. در غرب نیز از مفهوم آزادی خبری نبود تا ظهور طبقه اجتماعی  نوین در صحنه تاریخ، طبقه بورژوازی که انسانها را آزاد شناخت تا دربازار مبادلات کالا، آزادانه به رقابت بپردازند و منافع فردی خود را تامین کنند.  از آنجا که رقیبان، افراد بشر داری توانایی های مشترک اند از جمله محاسبه سود و زیان، از این نظر نیز بورژوازی آورنده برابری هم بود.

بنبراین، در اینجا سخن از آزادی ای میرود که انسان را بسی بسیارمتمایز از حیوان میکند. چرا که انسان فرمانبر طبیعت  نیست. انسان آزاد، بفرمان طبیعت عمل نمیکند. این حیوان است که فرمانبر طبیعت است. بفرمان طبیعت، حیوان گوشتخوار و یا گیاهخوار، شکارچی و یا لاشخوری میشود. بفرمان طبیعت در زمان خاصی جفت گیری میکند. نوزادش نیز در کوتاه زمانی به بلوغ و در اکثر موارد بزودی بر پای خود تکیه نموده به استقلال میرسد. حال آنکه انسان بر نیروهای طبیعت سلطه افکنده و فرمانبر خویش مینماید. تاریخ نشان میدهد که انسان برخلاف حیوان، بجای آنکه به وابستگی و مصرف فرآورده های طبیعت قانع باشد، نیروی بازو بکار گرفت و به تولید و باز تولید آنچه بدان نیاز داشت پرداخت. در این فرایند پیرامون خود را تغییر داد و خود را نیز متحول نمود. انسانی که از آن سخن میرانیم در آزادی تعالی پیدا میکند نه در تسلیم اراده خود به اراده الله و اطاعت و فرمانبری، رفتار و اخلاقی در خور حیوان نه انسان.

آیت الله مصباح یزدی، یکی از مجتهدین پر اقتدار و آموزگار بزرگ اخلاق و سیاست،  به درستی اعتراف میکند که واژه "آزادی " واژه ای اسلامی و شرعی نیست. که چیزی جز بیان حقیقت  نیست. در منظر فقاهت، آزادی چیزی ست ذاتا شیطانی، بیانگر تمام آنچه شر و زشت است در وجود انسانی، لذت میجوید و لهو و لعب جسمانی. هیچ قید و بندی را نمی شناسد. آزادی، تقلیل انسان است به حیوان.  حیوان است که آزاد است  زیرا گرفتار غرایز نفسانی است و رها از هر قاعده و قانونی. در ارضای غرایز خود نه شرم دارد و نه حیا. این حیوان بمنظور آنکه به شان انسان برسد باید یوغ شریعت را بر گردن نهد، هم عقل و هم غریزه را در تبعیت از "حلال" و "حرام" ها در آورده، خود را به قواعد  کهنه و پوسیده دوران ابتدایی بشر، "تسلیم " نماید. "اطاعت" و "فرمانبری" تنها "فضیلتی" است که میتواند انسان را به رستگاری برساند، نه آزادی و "خود فرمانی." بعبارت دیگر، در منظر فقاهت در اسارت و بندگی است که انسان به تعالی میرسد، نه در آزادی.

حال چگونه میتوان از آیت الله های مقدس، آیت الله هاییکه از طلبگی آغاز و عمر خود را صرف آموختن و آموزش "علم" فقه، و یا قانونمندی های اسارت و بندگی نموده، اند، انتظار داشت که آزادی را بفهمند و بر آن حرمتی نهند همسان حرمت به یک نماد دینی؟ یکی از دلایل تحصیل "اجتهاد،"چیزی نیست مگر گریز از آزادی. آنها قواعد و مقررات شریعت را برای ببند کشیدن غرایز سرکش، تمنا و خواهش های درونی انسانها بکار میگرند که نادانان و نابینایان و مقلدان ساده دل را باطاعت و فرمانبری بکشانند.  آنها آموخته اند و به مردم نیز میآموزند، نه به چپ بنگرند و نه به راست، تنها هدف "راه مستقیم" است. تردید مدار که درست است اگر بگوییم  در اصل اجتهاد چیزی نیست مگر آموزش علم   "عبودیت " و "بندگی." چه، تمامی قوانین و قواعد شریعتی که فقها و علما از قرآن، کلام و اندیشه الله، استخراج نموده هدفی را نجویند مگر به بند کشیدن افراد یک جامعه، به بندهای بیشمار قواعد و مقررات پوچ و دست و پا گیر شریعت اسلامی. این است که با ظهور روحانیت بر منبر قدرت، برخلاف آنچه انتظار میرفت، بندهای شریعت بود که آزادی را باسارت در آورد.

در دورانی که اقتدار روحانیت ناشی از مقام دینی و معنوی بود، ومراجع تقلید و فقهای بلند مقام، حوزه های علمیه را مدیریت میکردند، پیوسته همه گونه سعی خود را می نمودند که با  ابزار حلال ها و حرام ها  مطهرات و نجاست، مانع گسترش آنواع آزادی ها شوند. در گوش فرا دادن به رادبو و دیدن تلویزیون و سینما ممنوعیت وجود داشت. چرا که این ابزار رسانه ای حتی روزنامه ها  را نیز مراجع تقلید حرام نموده بودند. شنیدن و نواختن ابزار و آلات موسیقی نیز حرام بود.  صدا و سیما، تلویزیون سرتاسری میهن، هم اکنون نیز از نمایش نوازندگان و سازهایی که مینوازند، خود داری میکنند. نظام ولایت هنوز تکلیف خود را با موسیقی تعین نکرده است. از یکطرف بر طبق قانون مجوز برگزاری کنسترهای موسیقی را صادر میکنند، از طرف دیگر، در شهرهای بزرک از جمله شر مشهد بفرمان امام جمعه برگزاری کنسرتها را لغو میکنند. هرگونه پیشرفتی که ما در موسیقی مشاهده میکنیم، برغم اراده حاکم است نه بخاطر حمایت او. از دیر باز نیز هنرهای تجسمی، از جمله نقاشی و مجسمه سازی حرام بوده اند. تولید و مصرف نوشابه های شادی آور و فعالیتهای تفریحی، حرام محسوب میشد. بی حجابی و آمیزش جنسیت ها و بسیار دیگری از فعالیتها در عرصه های زندگی، حرام بشمار میآمدند. برغم خواست و فتواهای علما و فقها بود که مردم عملا خود را از قید و بند احکام اسارت بار فقاهتی، رها ساخته بودند. در آن زمان "شمشیر " بدست شریعت نبود که سر آزادی را از تن جدا سازد. این آرزوی دیرینه روحانیت با فروپاشی نظام شاهنشای بوقوع پیوست.

بنابراین از زمانیکه روحانیت بر منبر قدرت صعود نمود، بیدرنگ به روی آزادی شمشیر کشید. دست بهر خشونت و بیرحمی زده است تا "آزادی " را بخاک بسپارد. یعنی که حکومت اسلامی هر خونی را که ریخته و هر سری را که از تن جدا ساخته، چه آنانی را که بجوخه های اعدام سپرده  و یا بدار آویخته، یا مخفیانه قصابی کرده است، یا بطور زنجیره ای بقتل رسانده است و یا در زندانها قتل عام کرده است(کشتار بیش از 4 هزار زندانی سیاسی در 67) همچنین قلع و قمع مخالفین در سال های 60، کشتار توابین، گروگانگیری کارکنان سفارت امریکا، ادامه هشت سال جنگ پوچ و بیهوده با کشور هم کیش و همسایه، تشدید برنامه آمریکا ستیزی با راه اندازی "غنی سازی هسته ای بهر قیمتی،" دارای یک هدف بیشتر نبوده اند: سرکوب و نابودی آزادی.چرا که تنها در چنین صورتی روحانیت تداوم "هژمونی" خود را تضمین مینمود و هنوز هم. مسلم است که اگر آزادی وجود داشت، بعید بنظر میرسید که روحانیت، بواسطه تقدس، میتوانست غائله گروگانگیری و یا جنگ را آنگونه خسارت بار به پایان آورند. روحانیت انقلابی اگر آزادی را سرکوب نکرده بود، همه ی گروه ها، سازمانها، احزاب مختلف هنوز وجود داشتند و میتوانستند در فرایند سیاسی نقش بازی نموده و ارتباطی اورگانیک بین جامعه و دستگاه سیاسی، برقرار نمایند. در آنصورت روحانیت نمیتوانست ابزار قهر و خشونت را در انحصار خود در آورده و در جهت ادامه قدرت خویش بکارگیرد. فقاهت مطلق پیشه برهبری امام خمینی برای برقرار نظام اسلامی آمده بود نظامی که بر اصل تسلیم و اطاعت معماری گردیده است. بهمین دلیل اهل تعامل و مذاکره و سهم دهی به دیگر گروه ها نبود. سرانجام نیز یا آنان را از میدان رقابت اخراج نمود و یا نابود نمود.

 این بدان معناست که دامنه سلطه هرچه گسترده تر گردد، دامنه های آزادی تنگ تر میگردد. تفحص، بازرسی، بررسی، ارزیابی و نظارت، نمودهایی هستند از آزادی که قدرت را بسوال میکشند و مانع خودکامکی آن میشود. اما، پس از 1357، تنها قدرت نبود که آزادی با آن روی در روی بود، بلکه با دین اسلام که مظهر آن آیت الله خمینی، معمار اصلی حکومت اسلامی بود نیز روی در روی بود، با دشمن سر سخت و آشتی نا پذیر آزادی.

از آن لحظه که روحانیت برهبری آیت الله خمینی بر فراز منبر قدرت صعود نمود، یکشبه بسیاری از فعالیت های آزاد، ببند کشیده شدند. در نتیجه بسیاری از کسب و کار و رفتارها ، "حرام،" ممنوع و به تعطیلی کشانده شدند، بویژه فعالیت هایی که در حول و حوش تولید و عرضه اسباب و ابزار تفریحات و سرگرمی و شادی و خوشگذرانی، بویژه تولید و مصرف مشروبات الکلی بوقوع می پیوست، گویی این فعالیت ها بطور کلی غیر ضروری و زیانبار بوده اند. این دیگر نه قدرت که دین بود که حکومت میکرد. تاریخ بما میگوید که حجاب را ساختار قدرت از سر زن برگرفت و تا حدود زیادی زنان را از چنگال سنت بیرون کشید. اما، نیمه کارماندن کشف حجاب، فرآیند نهادینه شدن آن را بسی کند ساخته بود. بهمین دلیل، یکشبه آزادی زنان در گزینیش پوشش خود از آنها ربوده شد. با اندکی مقاومت، حجاب اجباری گردید، چنانکه گویی اتفاقی نیفتاده است. بر این ممنوعیت ها که بر همه عرصه های زندگی اجتماعی تاثیر عمیق می گذارد، قوانین و مقرارت جدایی جنیست ها نیز با بکار گیری نیروهای امنیتی و نظامی، مو به مو باجرا در میآوردند. یکشبه جشنها و مجالس عروسی زنانه و مردانه شدند. کناره های دریا را هم زنانه مردانه کردند. اتوبس های شهری و مترو ها به زنانه مردانه تقسیم گردیدند. زنان تابع مردان شدند. زن بدون اجازه مرد از کشور نمیتواند خارج شود. آزادی روی در محاق میکشید و فضا را تیرو و تار می ساخت.

 لیست آزادیهایی که پس از انقلاب از مردم این خاک بوم ربوده شده است بسی بسیار بلند است. همین بس که بگوئیم هرچه دامنه آزادیها تنکتر گردیده است، فساد گسترده تر و هرچه عمیقتر در لایه های مختلف نظام ولایت، از راس تا ذیل نفوذ کرده است. اختلاس های میلیاردی بانکی، رانت خواری، رشوه خواری، دزدی  که دالی بر غارت ها و چیاولگری بزرگ بود و هست، تمامی نظام مقدس اسلامی را آلوده به فساد و گندیدگی  نموده است. افتضاح حقوق های نجومی و واگزاری ملک های نجومی؛ ادامه بیش از 10 سال غنی سازی هسته ای و آنگاه تحت فشار تحریمات افتصادی پس از تحمل خسارات جبران ناپذیر همه را بباد فنا دادن، تنها در نبود آزادی میتوانست صورت بگیرد. این بدان معناست که آزادی باید به نیستی به پیوندد تا آیت الله های مقدس برهبری خدا خامنه ای، تا بیت رهبری و امامان جمعه در اقصا نقاط کشور از مسئولیت بگریزند. این است کوتاه و مختصر سرگذشت غم انگیز آزادی. پیوند آزادی و مسئولیت را بآینده موکول میکنیم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۵ آبان ۷, جمعه

 بازگشت بدوران رسالت
و گره زدن دین به قدرت


حضرت ولایت فقیه، رهبر معظم انقلاب، آقا سید علی خامنه ای، در چهاردهم خرداد(89)  بار دیگر بر فراز منبر قدرت جلوس نمود و به مناسبت بيست و يكمين سالگرد "رحلت امام راحل»  بندگان الله را به تسلیم و اطاعت، تقلید و تبعیت، و یا به "اسلام ناب محمدی،" اسلامی که خصم آشتی ناپذیر "اسلام آمریکایی" است، فراخواند. 

ولی فقیه در آغاز خطبه خود به دوران رسالت رجعت نمود تا خشم و خشونت، بیرحمی و انتقام جویی که درسرکوب بیرحمانه جنبشی وسیع مردمی در اعتراض به نتایج انتخابات ریاست جمهوری 88 و حفظ و تداوم نظام اسلامی بکار گرفته بود توجیه و مشروع سازد، چنانکه ما در آن دوران زندگی میکنیم. دوران رسالت دورانی بود که الله، خود بواسطه محمد بر بادیه نشینان عرب حکومت میکرد، دورانی که الله، محمد را برگزیده بود- البته طی یک عملیات سحر انگیز و فرود فرشتگان آسمانی - که مخلوق خود را به پذیرش و باور به اصل و اصول دین اسلام و شریعت الهی دعوت نماید. بنا بر قول ولی فقیه در آن دوران هم گویا بسیاری بوده اند که نسبت به حکومت الله دشمنی و خصومت می ورزیده اند و به الله سوء ظن داشته، و «وعده های الهی» را قبول یا باور نداشتند. بدین لحاظ الله آیه ای را از آسمانها بر محمد نازل میکند و طی آن به محمد فرمان استقامت داده و باو توصیه میکند که  از آنان که قصد انحراف از "صراط مستقیم "  و "طغیان " و سر پیجی از امر و اراده الله را دارند شدیدا انتقام بگیرد و در تنبیه و مجازات شان مبادا کوتاهی کند و یا شک و تردید بخود راه دهد. که الله فرموده است: «فاستقم كما امرت و من تاب معك و لاتطغوا انّه بما تعملون بصير.»  در تفسیر این آیه از سوره هود، ولی فقیه اظهار میدارد که خداوند:

 پيغمبر را امر مي‏فرمايد به استقامت. استقامت، يعنى پايدارى؛ راه را مستقيم ادامه دادن؛ در جهت درست حركت كردن. نقطه‌ى مقابل اين حركت مستقيم در اين آيه‌ى شريفه، طغيان قرار داده شده است؛ «و لاتطغوا». طغيان، يعنى سركشى؛ منحرف شدن. به پيغمبر مي‏فرمايد: هم تو - شخصاً - هم كسانى كه همراه تو و با تو هستند، اين راه را درست ادامه بدهيد و منحرف نشويد؛ «انّه بما تعملون بصير». مرحوم علامه‌ى طباطبائى بزرگوار در تفسير الميزان مي‏فرمايد: لحن اين آيه، لحن تشدد است؛ هيچ نشانه‌ى رحمت در اين آيه نيست.

حضرت ولایت، خداوندگار خامنه ای هرگز چیزی بجز حقیقت بر زبان نمیراند. بسی بسیار درست است. در این آیه و بسیار دیگری از آیه های قرآن "نشانه ای " از "رحمت،" دیده نمیشود. بخاطر باید بسپارید که این سخن از دهان "اسلام هراسی" خارج نمیشود. البته که سخن الله سراسر توصیه به خشونت است و، بغض و، کینه و انتقام ستانی از آنانی که به "رسالت" پیامبر با سوء ظن مینگریستند، و از صراط مستقیم، تسلیم و اطاعت، سرپیچی مینمودند. حضرت ولایت روشن میکند که  "لحن تشدد"  وقتی به الله نسبت داده میشود، باید از ترس و وحشت هرجا که هستی به مجسمه ای جامد تغییر شکل بدهی. چه بسیارند کسانی که هنوز باور نمیکنند که خشونت در نهاد الله نهفته است و بویی از مهربانی و عفو و گذشت نبرده است. اینروزها برخی از روحانیون بر فراز منبر بیهوده سعی میکنند، که چهره ای پر از عطوفت و مهربان از اسلام و پیامبر اسلام بسازند، امری که تنها با تحریف و وارونه ساختن حقایق ممکن میشود. اخیرا در یکی از ویدئو ها روحانی ای دیده میشود که با کلام آتشین خود از مهربانی های پیامبر اسلام سخن میگفت که چه سخت نگران زمین خوردن دشمن تشنه بخون خود، ابوسفیان بوده است. اما، این روحانی راستگو از گردن زدنهای محمد، از جمله گردن زدن 700 یهودی در یک روز که امام خمینی خود بدان اشاره کرده است، سخنی هرگز بمیان نمیآورد. 

از آنجا که ولی فقیه  در شرایطی قرار گرفته است همسان شرایطی که پیامبر اسلام با آن روی در روی بوده است، از همان پروانه خشونتی استفاده میکند که الله آنرا بیش از 14 قرن پیش در قرآن صادر کرده بوده است، آنجا که با لحن تسدد به رسول خود هشدار داده بود که مبادا با مخالفین از در مسالمت در آید . مگر بیرون ریختن انبوه مردم در اعتراض به نتایج انتخابات ریاست جمهوری 88، چیزی کمتر از "طغیان" بر علیه حکومت مقدس اسلامی میتواند تلقی گردد. از اینرو، حضرت ولایت به دشمنان و خصمان رژیم اخطار نمود که مبادا انتظار رحم و شفقت، گذشت و رحمت از ولایت داشته باشند.  که  اگر  دروازه های دوزخ خود را گشوده است و دشمنان نظام، محاربین معصوم  را  در زیر شکنجه، شکسته و ویران نموده و سپس بدار مجازات آویخته است، بفرمان الله بوده است.

این بدان معنا ست که آنچه رفتار و گفتار رهبر کشور ما را شکل و سوی و جهت میدهد، آیه های قرآن است. در اینجا سوالی که مطرح میشود اینست که الله و آیه های قرآن را باید منشا خشونت دانست و یا آنکس که مو به مو بر اساس اراده و میل الله عمل کرده است و میکند؟ بعبارت دیگر، آنچه مبهم است آن است که آیا آیه های قرآن شمشیر را در دست ولی فقیه نهاده است و یا ولی فقیه خود شخصا دست بشمشیر کشی زده است؟ مسلم است که همچنانکه پیامبر نمیتوانست دشمنان الله را مورد رحمت و گذشت قرار دهد، ولی مقدس هم هرگز نمیتوانست و نمیتواند حرف الله را بگوش نگیرد و تظاهر کنندگان را مورد عفو و بخشایش قرار دهد. در چنین صورتی آیا او میتوانست خود را ادامه دهنده دوران رسالت و امامت بداند؟  اما، ولی فقیه مامور است و معذور. یعنی که ولی فقیه با زیرکی بار مسئولیت را بر دوش الله و آیه های قرآنی مینهد.

 پیام ولی فقیه را بسیاری از تحلیلگران دگراندیش و مخالقین سیاسی یا نشنیده اند و یا نا شنیده میگیرند. بهمین دلیل حقیقت هرگز بگوش مردم نمیرسد که حکومت ولایت، حکومت الله است، حکومتی فرا قانونی، حکومت خدایی که ما او را می پرستیم، خود را باو تسلیم و از او اطاعت میکنیم، حکومت فرمانروایی و فرمانبری ست. که هیچ نجوید و نخواهد مگر عبودیت و بندگی.

 بازگشت ولی فقیه تنها بدوران رسالت ختم نمیشود. او برای تایید و تصدیق رفتار خشونت بار خود نسبت به اعتراض کنندگان بجرم "سرکشی" و گفتمان "ارعاب" و "تهدید،" ولایت مقدس دست به دامان امامان میشود. وی به یکی از دعاهای امام سجاد که آنرا  "پر نفوذ "و"اثر گذار" میخواند، رجوع میکند که حاوی تکلیفی ست الهی که عبادت کننده آنرا تکرار میکند. وی در تفسیر دعای حضرت سجاد، میگوید:

در دعاى چهل و چهارم صحيفه‌ى سجاديه - كه دعاى ورود در ماه رمضان است و امام سجاد آن را مي‏خواندند - حضرت چيزهائى را از خداى متعال براى ماه رمضان درخواست مي‏كنند؛ از جمله‌ى چيزهائى كه درخواست مي‏كنند، اين است: «و ان نسالم من عادانا»؛ پروردگارا! از تو مي‏خواهيم كه با همه‌ى دشمنانِ خودمان صلح كنيم، سلم و مدارا پيشه كنيم. بعد بلافاصله مي‏فرمايند: « حاشا من عودى فيك و لك فأنه العدوّ الّذى لانواليه و الحزب الّذى لانصافيه»؛ مگر آن دشمنى كه من به خاطر تو با او دشمنى كردم، در راه تو با او دشمنى كردم. اين دشمنى است كه ما هرگز با او دم از آشتى نخواهيم زد و دل ما با او صاف نخواهد شد.

چه دعایی؟ سراسر محبت و مهربانی بجز تنها در یک مورد و ادامه دشمنی و کین خواهی ابدی از کسانی که با الله دشمنی کرده اند. چه تعجب اکر دل ولی فقیه و پیروان او که این دعا را میخوانند پراز کینه و تنفر نکند نسبت بآنانی که از خواند چنین دعایی سر باز میزنند. پس همه ی آنان که به یگانگی الله و جانشین و جلوه ی وی، آقای مقدس، علی خامنه ای،  شک و تردید دارند، و یا   در برابر رای ولی فقیه ( یکی با اراده الله و پیامبر و امام)، بر خاسته، اظهار وجود میکنند و فریاد بر میآورند که ما هم هستیم، خیال آسوده دارند، که دشمن ولی فقیه که همانا دشمن الله است، فرض میشوند و هرگز سر آشتی نخواهد داشت.

حالب است که این دعای حضرت سجاد، از جهت عبادت است که خوانده میشود، اما عبادتی که سیاست است، در خدمت کسب و حفظ قدرت. پس خصومت و کین خواهی، با دگر اندیشان و مخالفین نظام ولایت یک امر ابدی ست. روشن است که در منظر ولایت طبیعی ست اگر عبادت تبدیل شود به یک آرمان سیاسی. چه تفاوتی بین دین و سیاست وجود نداراد،. بی تردید از زیرکی ست که آقای مقدس، ولی فقیه دین را بقدرت گره میزند. چون او براین باور فنا ناپذیر است که سنگر دین سنگری ست فتح نشدنی.   

اما سوء ظن به الله ، به یگانگی و وعده های او و اندیشه دیگر بودن، بنا بر قول ولی فقیه، به ناگهانی بروز داده نمیشود، به تدریج ظاهر میشود و «زاویه» گشوده میشود. حضرت ولایت خطاب به یاران دیروز و خصمان امروز هشدار میدهد که مهم نیست که دیروز در زمره یاران امام  بودند و فرمانبرداری  مطیع و سر بزیر و زبان بسته بوده اند، مهم این است که امروز در راه امام گام نهند و به ولایت به مثابه ادامه رسالت و امامت، بدون هیچ چند و چونی باور داشته باشند. چه کسی ولی فقیه، سید خامنه ای کوته اندیش خوانده است. این در حالی ست که او پیشا پیشا زمینه ساکت ساختن رقبای انتخاباتی را فراهم میآورد. بدین منظور ولی فقیه در همان خطبه طولانی، بدامن امام علی پناه مبیرد و نشان میدهد که علی نیز کردار و گفتار دوست و مرید و هواخواه و یا مومن و باورمند را در گذشته معیار قرار نمیداد بلکه تسلیم و اظاعت زمان حال را در نظر میگرفت. در اینجا بار دیگر بدوران خلافت و امامت باز میگردد. و میگوید:

شما بايد بدانيد طلحه و زبير مردمان كوچكى نبودند. جناب زبير سوابقى درخشان دارد كه نظير آن را كمتر كسى از اصحاب اميرالمؤمنين داشت...يكى از آن اشخاصى كه پاى منبر جناب ابى‌بكر بلند شد و از حق اميرالمؤمنين دفاع كرد، زبير است. اين سابقه‌ى زبير است. مابين آن روز و روزى كه زبير روى اميرالمؤمنين شمشير كشيد، فاصله بيست و پنج سال است... اما اميرالمؤمنين با اينها چه كرد؟ جنگيد. اميرالمؤمنين از مدينه لشكر كشيد، رفت طرف كوفه و بصره، براى جنگ با طلحه و زبير. يعنى آن سوابق محو شد، تمام شد. امام ملاكش اين بود، معيارش اين بود.

 بنظر ولی فقیه، امام خمینی هم روش امام علی را در ارتباط  با یاران دیروز و دشمنان امروز بکار گرفته است. وی در ادامه افزود که امام خمینی «تشدد» نسبت به دشمنان الله را باوج خود رساند. نه تنها کمونیست ها "را از خود ش جدا"  و در برابر " ليبرال‌ مسلكها و دلباختگان به نظامهاى غربى و فرهنگ غربى، امام قاطعيت نشان داد،" و " مرتجعین را از خودش طرد کرد،" بلکه در تبعیت و پیروی از امام علی به جنگ  آنانی که او را از تبعید به تهران همراهی میکرد پرداخت و آنها را به جرم خیانت بدار مجازات آویخت. همچنانکه خود صریحا اعلام میکند که: « بعضى‌ها با امام از پاريس تو هواپيما بودند و آمدند ايران؛ اما در زمان امام به خاطر خيانت اعدام شدند.»

بعبارت دیگر، در نظام ولایت تنها آن کسانی حق هستی دارند که خود را تمام و کامل تسلیم شریعت الهی نموده و  فرمانبردار و بنده ای مطیع و آرام باشند. نه دهان خود را هرگز به نفی و انتقاد بگشایند و نه هرگز در سویی بجز سوی راه مستقیم گامی برداردند. ولی فقیه در واقع برای توجیه بقای نظام ولایت به زمانی باز میگردد که بشر در طفولیت بسر میبرد، زمانیکه انسان از انسان بودن خود از چیستی و کیستی خود نا آگاه بود. در دوران رسالت و امامت، الله  محور و منشا زندگی بود. زندگی در زمینه احکام الهی معنا و مفهوم پیدا میکرد. صراط مستقیم که انحراف از آن به تشدد الله میانجامد، نفی و انکار انسان بعنوان یک موجود متعقل و خرد ورز است. الله به انسان همچون رمه ای از گوسفندان مینگرد که باید به آن راهی که پیشا پیش برای او برگزیده است بوسیله چوپانی هدایت شوند. بی دلیل نیست که فقیه مقدس به گذشته رجعت میکند. او حال و آینده را در گذشته می یابد. تنها با بازگشت به زمان رسالت و امامت است  که میتواند خود را جلوه الله بر روی زمین احساس نماید. همچون الله، خود را چوپان میپندارد و مردم را رمه ی گوسفندان و سخت بر آن باور است که میداند و آگاه است که راه مستقیم از کدام سو آغاز میگردد. مسلم است که هیچ بنده ای را الله مجاز نساخته است که راه خود را برگزیند.   بنده ی رها یافته از شریعت و احکام الهی در آتش دوزخ خواهد سوخت. حال آنکه تنها رهایی از آموزشهای الهی ست راه نجات و آزادی.

زیستن در گذشته و تبدیل گذشته به حال و آینده، ولی فقیه را تنها به ستیز و خصومت با حق و حقوق بشر نمی کشاند، بلکه او را به دشمنی با اراده زمان نیز وا میدارد. او بر این تصور است که ولایت تا قیامت ادامه دارد. او از حاکمیت زمان سر باز میزند. بر آن باور است که تنها دنیای مادی، دنیای صنعت و تکنولوژی است که دستخوش تحول میشود. اما بشر، بویژه ایرانیان باید به احکام تغییر ناپذیر شریعت اسلام تن بدهند. نظم و انضباظ شریعت را بپذیرند و در آن چند و چون و چرا نیآورند. ولی فقیه در دفاع از نظام شریعت میگوید:

عده‌اى در يك دورانى - كه ما آن دوران را به ياد داريم؛ دوران جوانى‌هاى ما - براى اينكه اسلام علاقه‌مندان و طرفدارانى پيدا كند، بعضى از احكام اسلام را كمرنگ مي‏كردند، نديده مي‏گرفتند؛ حكم قصاص را، حكم جهاد را، حكم حجاب را انكار و پنهان مي‏كردند، مي‏گفتند اينها از اسلام نيست، قصاص از اسلام نيست، جهاد از اسلام نيست، براى اينكه فلان مستشرق يا فلان دشمن مبانى اسلامى از اسلام خوشش بيايد! اين غلط است. اسلام را با كليتش بايستى بيان كرد.

احکامی که ولی فقیه بدان رجوع میکند، همه احکامی هستند قرآنی در همآهنگی با دوران و عصر خویش، یعنی دوران بدوی و بادیه نشینی. خدا خامنه ای بر آن تصور است که احکام قصاص، جهاد و حجاب، ما ایرانیان را به سرحد آزادی و کمال انسانی نائل میسازد، احکامی که درنهاد آنها خشم و خشونت و انتقام ستانی، ظلم و ستم و بی عدالتی نهفته است. چه خام اندیش و کوته بین بوده و هستند آنانکه برای خوشامد به  بی باوران، خواسته اند از اسلام چهره ای نرم و انسانی بسازند و بعلط وانمود کنند که آئین اسلام عاری از احکام خشونت بار در باره خطا کاران، بویژه آنان که دگر باور و یا دگر اندیش اند. آری، حضرت ولایت بخوبی میداند که بدون خشونت و بیرحمی موجودیت حکومت اسلامی در معرض ویرانی قرار میگیرد. خیزش و خروش مردم در اعتراض به نتایج انتخابات در 88،  ولی فقیه را هراسان ساخته و نظام را تا بیخ و بن بخود لرزانده بود. بدین لحاظ گفت:

اگر نظام سياسى كشور بر پايه‌ى شريعت اسلامى و تفكر اسلامى نباشد، امكان ندارد كه اسلام بتواند با ستمگران عالم، با زورگويان عالم، با زورگويان يك جامعه، مبارزه‌ى واقعى و حقيقى بكند. لذا امام حراست و صيانت از جمهورى اسلامى را اوجب واجبات مي‏دانست. اوجب واجبات، نه از اوجب واجبات. واجب‌ترين واجبها، صيانت از جمهورى اسلامى است؛ چون صيانت اسلام - به معناى حقيقى كلمه - وابسته‌ى به صيانت از نظام سياسى اسلامى است.

روشن است که ستمگران و زورگویان عالم آنانی هستند که شریعت اسلام را مغایر با طبع و خصلت بشری و آزادی ای که در سرشت ش نهاده شده است، میدانند. حق بشر را ارجح به حق الله می شناسند. اما نکته مهمتر در این گفتار آن است که ولی فقیه وقتی" صیانت از جمهوری اسلامی" را از "اوجب تری واجب ها" میخواند در واقع در راه خلافت و یزید گام بر داشته است نه در راه امامت و حسین (نه اینکه این تفاوت براستی دارای اهمیتی بسزا ست). یزید در صیانت از نظام اسلامی بوده است که دست خود را به خون امام حسین آلوده نمود. چرا که امام حسین به «طغیان» و سرکشی علیه نظام اسلامی برخاسته، اظهار وجود نموده و اعلام کرده بود که من هم هستم. هم اکنون ثابت شده است که اگر امام حسین میتوانست بر لشگر یزید پیروز شو، نه تنها برای صییانت نظام از ریختن خون یزید خود داری نمیکرد بلکه شمشیر خود را بر گردن هرکسی دیگری که در برابر حکومت به مقاومت بر می خاست، فرود میآورد. همچنانکه امام خمینی دست خود را به خون محاربینی همچون امام حسین آلوده ساخته است. بعبارت دیگر، نظام ولایت در واقع ادامه ی خلافت است نه ادامه امامت، آقای خامنه ای کمی زودتر به این موضوع نیز  اشاره کرد که امام علی نیز برای صیانت نظام اسلامی شمشیر بر روی اصحابی کشید که سر به طغیان برداشته بودند.

اگر خطبه ولی فقیه را در 14 خرداد (89) جدی بگیریم، در یابیم که رهایی از زندان بزرگ ولایت، از نقد و نفی مرجعی میگذرد که ولی فقیه برای بقای خود بدان مراجعه میکند. ولی فقیه با رجوع به الله و پیامبرو امام است، که میتواند مردم را از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی شان محروم بدارد، شمشیر بر هرگردن برافراشته ای  فرود آورد و و در دفاع از صراط مستقیم، دست به جنایت علیه بشریت بزند.بعضا بر آنند که "تغییر جمهوری اسلامی از نقد خمینی می گذرد." حال آنکه رهایی، از نقد الله و کتاب قرآن میگذرد. بدون تقدس زدایی از کتاب مقدس. بدون تقدس زدایی از نهادهائیکه در بقای آن بوجود آمده اند، رهایی از شریعت و احکام الهی بوقوع نپیوندد. تا زمانیکه ولی فقیه قرآن را در یک دست دارد نمیتوان شمشیر را از دست دیگرش خارج نمود.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

۱۳۹۵ مهر ۳۰, جمعه

در چرائی نامگذاری الله
و آغازیدن با نام او!



«بسم الله،» شاید مقدس و ساده تر از این عنوان نتوان در سراسر جهان یافت، جمله ای که صدها میلیون نفر با راندن آن بر زبان احساس میکنند که اگر در کام شیر هم فرو روند، سالم و دست نخورده خروج خواهند یافت. ما میاموزیم که با نام الله بهر کاری دست بزنیم  از جمله در لحظه ای که نطفه انسان دیگری بسته میشود. وای اگر پدران و مادران ما در بحبوحه ی تلذذ از تن و فرو نشاندن آتش شهوات نفسانی، ایراد «بسم الله» را بدست فراموشی سپرده باشند. چه احساس شرم و گناه که بر فراموش کاران دست ندهد. چرا که آغازیدن با نام الله است که "حلال " و "حرام " نطفه ی ما را تایید و تصدیق میکند. حلال زاده شناخته میشویم، زیرا که پدران و مادران ما در هنگام همآعوشی به خاطر شان بوده است که با نام الله بیاغازند. البته اگر سر براه و سر بزیر و یا به زبانی دیگر تسلیم و مطیع و یا فرمانبر و مقلد باشیم. نطفه ای به حرامی بسته میشود که همآغوشی و یا به زبان فقاهتی "نزدیکی " بین زنان و مردان  با راندن نام الله بر زبان آغاز نگردد. چنین موجودی را "حرام زاده " میخوانیم. حرام زاده با رفتاری غیر عادی و بعضا شرورانه، خود را بما می شناساند. نافرمانی، تمرد و درشتی از خصوصیات حرامزاده بشمار میروند. یعنی که حرام زاده، ذاتا بد است چرا که نطفه اش با نام الله بسته نشده است. این باور را کسانی در ما نهاده اند که با ریاضت آموزش علوم الهی را آموخته اند و توانا به فهم و تفسیر اراده و امیال الله گردیده اند. استاد محمد حسین طباطبایی، فیلسوف عالم شیعه، مولف کتاب بیست جلدی تفسیر المیزان، حدیثی از پیامبر اسلام نقل میکند که- بنا بر قول وی مورد قبول سنی و شیعه ست: «هر کار با اهمیتی که بنام خدا شروع نشود ناقص میماند(تفسیرالمیزان، ص 16).

کمتر کسی میتواند بخاطر بیاورد که در چه مقطع زمانی این حدیث را آویزه گوش خود نموده و آموخته است که  اگر آرزومندی که همه چیز بر وفق مراد، راست و درست انجام شود، باید با نام الله آغاز نماید. در شرایط کنونی هیچ نامه ای نگاشته نشود، هیچ کتابی بزیر چاپ نرود، هیچ سخنی ایراد نگردد و نیز هیچ سندی نیست که ارائه شود و با نام الله آغاز نگردد. مهم نیست چقدر پر اهمیت، سندی و یا پیامی و قراردادی، اگر در سر آغاز آن نام الله نقش نبندد، هرگز به امضا نرسد و رسمیت نیابد. به عبارت کلی تری، آغازیدن با نام الله یکی از ضروریات زندگی ست. به چه کس دیگری بجز الله میتوان دل بست و امیدوار بود که ما را از گزند روزگار حفظ نماید و در رو در رویی با مشکلات، دست ما را بر گیرد.

همین واقعیت را نیز میتوان به زبان سیاست و یا قدرت ایراد نمود و آن پذیرفتن سلطه و تسلیم شدن به اراده الله است، موجودی که خودش را خلق کرده است و بعد جهان را خلق کرده است. گردون بر نوک انگشتان الله است که می چرخد. با این وجود، ما باورمند ان هرگز احساس نمیکنیم که الله بر وجود ما سلطه افکنده است. بدون آنکه به ضعف خود اعتراف کنیم خود را محتاج و وابسته به الله میدانیم. با نام الله آغاز میکنیم به آن دلیل که در دست های پرقدرت الله خود را در آسایش و امنیت احساس میکنیم.

روشن است که اگر نطفه ی ما با نام الله بسته شده باشد، بدان معنا است که الله- با وجود ما عجین گشته است. همانگونه که نپرسیم چرا قلب من میطپد و یا چگونه ریه ها و هریک از اعضای بدن من کار میکند. از خود نیز هرگز نپرسیم که الله در وجود ما چه میکند؟ چگونه در وجود ما وارد شده است؟ آیا الله وجدان درون ما ست و ما را در اختیار خود دارد؟ البته که شناخت قدرتی ماورایی، شناخت اقتدار و علم و دانشی که به الله نسبت داده میشود، امری ست نزدیک به محال.  نادر اند آنان که میتوانند شناخته نشدنی را مورد شناسایی قرار دهند. در راهی چنین پر مخاطره، بندرت کسانی یافت شوند که قدم بر نهند.

بنا براین، اگر بیاندیشیم که زمان آن رسیده است که از خود بپرسیم چرا همه چیز باید به اسم الله آغاز گردد؟ و چرا الله چنین نامی را بر خود نهاده و به چه دلیل به ما دستور میدهد که با نام او بیاعازیم؟ برای یافتن پاسخ بعید بنظر میرسد که بتوان منبعی یافت معتبر تر از «تفسیر المیزان» استاد آیت الله محمد حسین طباطبایی که به زبان عربی، زبان علمی حوزه های علمیه، یعنی به زبان الله ، تالیف گردیده است. این مجموعه ی بیست جلدی تفسیر قرآن بدست توانای مرجع تقلید دیگری به نام آیت الله مکارم شیرازی به فارسی برگردانده شده است، کوششی که خود بیانگر بر کندن کوهی ست عظیم از جای خود بدست موجوداتی کوچک و حقیر. استاد طباطبایی شاید در شمار اولین «طلبه» ها بود  که نگاه فلسفی به کتاب قرآن را، برغم مخالفتهای آیت الله های محافظه کار  در دوران مرجعیت آیت الله بروجردی، از تبریز به حوزه علمیه قم به ارمغان برد  و بکار تفسیر و تاویل و تفحص و تدریس قرآن پرداخت.

علامه طباطبایی در پاسخ به این سوال که چرا خداوند نام الله را برای خود برگزیده است و یا چه نیازی به نام داشته است، ابتدا به فلسفه نامگذاری در فرهنگ بشر می پردازد و میگوید که  مردم نام های حرمت انگیز و پر احترام بر اشیا و اشخاص  می نهادند که  ماندنی شوند، به خاطر بمانند و دیر زمانی بقا یابند. استاد با آوردن مثلی به ریشه ی زمینی الله اشاره میکند و میگوید:" بسیاری از مردم برای احیاء نام پدران خود، آنرا بر یکی از فرزندان خویش میگذارند تا همواره بیاد آنها بوده باشند." این، بنا بر قول استاد طباطبایی، رسمی رایج میان مردم بوده است و الله نیز از این رسم رایج بهره برده و «کلام بزرگ خود را باین روش آغاز کرده است و آنرا بنام نامی خود افتتاح فرموده است(تفسیرالمیزان، جلد اول، ص17).»

معلوم است که فهمیدید استاد چه گفت؟ که الله نام گذاری را از بشر آموخته و خود را «الله» نامیده است. آیا اعجاب آور نیست برای خدایی که دارای علم و دانش و قدرت بیکران است، از بشری بیاموزد کوتاه عقل، همچون کودکی نادان و جاهل نیازمند "هدایت؟ " اگر انسان را الله دانا و توانا خلق کرده بود چه نیازی داشت به گسیل پیامبران برای هدایت بشر. آیت الله مرتضی مطهری، یکی از شاگردان استاد طباطبایی، بر آن است که الله زبان عربی را بر گزیده است چون آگاه بوده است روزی زبانی جهانی شود. می بینید چگونه عقل الله با زبان بشری بیان میگردد و اراده معطوف به سلطه و فرمانروایی را باز میتاباند؟ چرا الله دست به خلق یک زبان مشترک برای افراد بشر در سراسر جهان نزد؟ آیا سوالی شبهه بر انگیز نیست؟ آیا بیانگر محدودیت عقل و قدرت نقصان ناپذیر و بیکران  الله نیست؟

استاد در ادامه شرح و توضیح در باره ی «اسم» به معضل دیگری بر خورد میکند. اسم برای شناسایی افراد و اشیا بکار برده میشود و یا نشانی ست از معانی عمیقتر، از معانی باطنی، مثل دلالت اسم به ذاتی عالم . اما، استاد بحث در باره معضل اسم را از اعتبار خارج نموده بر آن خط بطلان میکشد و میگوید: "این مطالب یک تحلیل عقلی بیش نیست و نمیتوان آنرا (اسم) بعنوان یک معنی لغوی پذیرفت." اگر چه، استاد اعتراف میکند که در صدر اسلام بحث هایی نظیر آیا "اسم عین مسما ست و یا غیر آن " در گرفته بوده است و هرگز پایان نیافته است. با این وجود وی اظهار میدارد که:

"پاسخ اینگونه سوالات امروز برای ما به اندازه ای روشن است که احتیاج به بحث و گفتگو ندارد(ص، 18)."

استاد بدون آنکه یکی از آن «پاسخ های روشن» را ارائه دهد  به تعبیر و تفسیر «الله » می پردازد، بحثی که در پایان به نتیجه ای میرسد تعجب بر انگیز تر. چرا که الله در میان مردم از الفاظی بوده است  که بیش از هر لفظ دیگری تکرار شده است. همچنانکه وی خاطر نشان میکند که "این اسم نام گذاری خاصی نداشته است. خود بتدریج بوجود آمده است.

"الله این نام مقدس در اصل«الاله» بوده است که همزه دوم آن در اثر تکرار زیاد، حذف شده است- ماده اصلی آن در اصل بمعنی پرستش و «تحیر» میباشد و خدا را از این جهت الله گفته اند که مورد پرستش و عبودیت است."

گویا اینجا نیز استاد فراموش کرده است که این خدا است که خود را الله نامیده است و به بندگانش فرمان میدهد که بنام او آغاز کنند. اما، خواسته و یا نا خواسته، این ریشه ی زمینی نام الله است که استاد بدان اشاره دارد. اگر چه هنوز از بیان حقیقت طفره میرود، که الله ای که "مورد پرستش و عبودیت " بوده است، یکی از سه بت بزرگ کعبه بوده است که محمد آنرا به عالم ماورا گسیل داشته بود تا بتواند به نامش فرمانروایی نماید.

اما عبارت بسم الله را باید در متن سوره حمد، آغازین سوره ی قرآن مورد فهم قرار داد، همچنانکه استاد خاطر نشان میکند که:   

"چون غرض نهایی از سوره حمد، بطوریکه از آیاتش پیداست، ستایش خدا، اظهار بندگی، پرستش او، و بالاخره در خواست کمک و راهنمایی از او ست، و در واقع سخنی است که خدا برای تعلیم و سر مشق بندگان، از جانب آن میگوید، لذا این مقصد مهم باید بنام مقدس او شروع شود - یعنی خداوندا بنام تو ستایش و اظهار بندگی میکنیم(ص 17)."

فهمیدید چه گفت؟ فهمیدید که چرا خداوند نام الله را برای خود برگزیده است؟ استاد حرفه اش پنهان ساختن حقیقت است نه آشکار ساختن آن. که این الله است که فرمان میدهد که بشر با نامی آغاز کند که او بر خود نهاده است. و به این ترتیب درس بندگی و چگونه بنده بودن را میآموزد. این ضرورت اعلام بندگی و عبودیت است که باید همه چیز را با نام الله آغاز نمود، عادتی که در ما نهادین گشته است، یعنی براحتی لفظی را بزبان میرانیم بدون آنکه به معانی و مفاهیم اسارت بار آن آگاه باشیم. این بدان معناست که در شرایط کنونی بسم الله همان معنی را میدهد که الله در نظر داشته است: تسلیم و اطاعت، استعانت خواستن، اعتراف به ضعف و ناتوانی ، خود را هیچ و الله را همه چیز کردن، موجودی ماورایی که فرمان میدهد، موجودی که هرچه بیشتر او را میجوئی هر چه افزون تر باید ابراز بندگی و عبودیت، نمایی.

روشن است که اگر بگوییم که ما نسل پس از نسل نامی را بزبان رانده ایم که خوی بندگی، خوی تسلیم و اطاعت  را در سرشت ما نهاده است، سخنی به گزاف نگفته ایم. ما نمیتوانیم انتظار داشته باشیم که یک شبه حرمت آزادی را برتر از حرمت الله بدانیم. اما تا زمانیکه اولی جانشین دومی نشده است نمیتوان انتظار داشت که از بندها ی احکام خشک و انعطاف ناپذیر،تعصب و تبعیض و غیرت، دست بکشیم، چنان شیفته ی آزادی شویم که به بی حرمتی به الله نیز، حرمت نهیم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۵ مهر ۱۶, جمعه

عاشورا:
 اسطوره یا واقعیت

نظام مقدس ولایت، اینروزها با بزرگترین بحران دوران حکومت خود دست بگریبان است، بحرانی بسی بسیار خانمانسوز تر از بحران اقتصادی، تعطیلی بخش عظیمی از نیروهای تولیدی، گرانی و بیکاری، گسترش فقر و فساد و فحشا و عقب ماندگی، تخریب محیط زیست و خشکی رودخانه ها و دریا و دریاچه ها و فرو ریزی سدها  و یا بحران در روابط با شیطان  بزرگ و دیپلماسی جهانی. بحرانی که نظام ولایت با آن روی در روی قرار گرفته است، بحرانی ست برخاسته از عدم نگاه داری حرمت مقدس ترین روز در گردش روزگار. این بحران از برقراری مسابقه قوتبال بین تیم ملی ایران و کره جنوبی در روز تاسوعا، بر میخیزد. چگونه میتوان در روز عزا و سوکواری، در شام غریبان، در آخرین شام امام حسین، به شادی و هلهله پرداخت؟ فیفا (فدراسیون، فوتبال جهانی) نظام ولایت را مجبور کرد تن باین نکبت بزرگ بدهد. البته مشروط بر اینکه دسته های عزاداری را باستادیوم راه بدهند.

واکنش رژیم دین به برگزاری یک نمایش ورزشی در روز تاسوعا بیش از همیشه بما میآموزد که اگر تا کنون از کنار واقعه عاشورا بی اعتنا گذر کرده ایم، دیگر نمیتوان به این سادگی از آن گذشت. چرا که عاشورا بیشتر و عمیقتر از هر نهادی با وجود ما عجین گشته است. حتی آنانی هم که خود را سکولار میدانند و به رسالت و امامت هم اعتقادی ندارند، به سختی میتوانند از ستایش "قهرمانی" و "بزرگ منشی" امام حسین خود داری کنند. البته نه امامی که در سال 60 هجری میزیسته است، یعنی که نزدیک به یکهزار و چهارصد سال پیش، دورانی که هنوز بشر بطور کلی در دوران طفولیت خود بسر میبرده است، بلکه حسینی که بر ساخته دست شیفتگان و دلدادگان خاندان پیامبراند، پیروان و یا شیعیان علی، آن بخش از مسلمانانی که بر آن باور اند حکومت الهی، حکومت پیامبر اسلام، در خاندان او ادامه می یابد در اختلاف با اکثریت پیروان محمد که دوران حکومت الهی را با مرگ پیامبر خاتمه یافته و آغاز دوران "خلافت،" می پندارند، حکومتی ضرورتا زمینی. آتش این اختلاف در ماه محرم، درصحرای کربلا و در روزهای تاسوعا و عاشورا باوج خود میرسد. یعنی که حل اختلافات و تصفیه حسابها و کینه توزیها گاهی از راه مذاکره و تعامل و دادن و یا گرفتن امتیاز، به بن بست میرسید و بخون ریزی و جنگ و کشتار میکشید.

در نتیجه حسین برساخته هوا خواهان او، موجودی ست آسمانی، پاک ولایزال و تبلور جوهر انسانی. بعضا حتی تا آنجا به پیش میروند که او را "آزادیخواه "هم میخوانند. بهمین دلیل، بسیاری از سیاست ورزان سکولار و چپ برآنند که نباید قهرمانی، مقاومت و ایستادگی امام حسین را در برابر "ظالم " ناچیز و کم اهمیت شمرد. اگرچه  عاشورا نقش مهمی در واژگونی نظام شاهی بازی کرده است، با این وجود شاهدی در دست نیست که عاشورا هرگز منشا جنب وجوشی در میان ستمدیدگان علیه نظام استبدادی بوده باشد. بعبارت دیگر، باور به معصومیت و مظلومیت حسین در برابر خلافت یزید و دلسوزی او برای آزادی لزوما سبب بیداری باورمندان نسبت به ظلم و ظالم و ورود آنها به صحنه مبارزه علیه استبدا نگردیده است. چه اگر داستان عاشورا، عزاداران حسین را بر علیه ظلم و ستم بر میانگیخت باید بسی بسیار زودتر، یعنی صدها سال پیش از این نظام استبداد شاهی را به زباله دان تاریخ میریختیم و عروس آزادی را در آغوش میکشیدیم. این بدان معنا نیست که هم اکنون نتوان از مراسم عاشورا، از گردهم آیی، از نوحه خوانی های آن بر علیه استبداد مضاعف دین و قدرت، بهره برگرفت، بویژه در زمانیکه حاکم قادر کمتر از یزید بن معاویه، سفاک نیست.

اما، باور به مظلومیت و شهادت و امام حسین در برابر ظالم را باید باوری مشترک در جامعه دانست که همه اقشار و طبقات مختلف را برغم اختلافات مادی و معنوی شان، به هم پیوند میزند، باوری که  بر ساخته دست اسطوره سازان دینی، علما و فقهاست که از امام حسین شخصیتی فرا زمینی و افسانه ای ساخته اند که در خدمت "آرمانهای الهی" زندگی خود و افراد فامیل و پیروان خویش را فدا نموده است. اگرچه اسطوره چیزی نیست که در آن چند و چون آوری، با این وجود در اسطوره عاشورا دین و آزادی در امام حسین تبلور یافته و ستیز و خصومت ماهوی آنها، بگونه ای سحر انگیز ناپدید میشود. چه او در اخرین لحظات زندگی از دشمنانش میخواهد که "ازاده" باشند.

 این اسطوره سازی را بوضوح میتوان در مطلبی که تحت عنوان "پیام عاشورا " در سایت پایگاه حوزه انتشار یافته است، مشاهده نمود. سایت حوزه از عاشورا چنان سخن میراند، چنانکه گویی امام حسین به عمد و بنا بر تدبیر قبلی و بر اساس رسالت و مسئولیتی که نسبت به بشریت احساس میکرده است، عاشورا را بوجود آورده است که پیام سرنوشت ساز  خود را به مردم ابلاغ نماید. اما شاید شرایطی که در آن امام حسین پیام خود را ابلاغ میکند از پیام هم مهمتر است. آن لحظه ی سرنوشت ساز را که به آفرینش غم انگیزترین فاجعه بشریت می انجام، نویسنده سایت حوزه چنین توصیف میکند:

 از اینرو امام العارفین سید الشهداء(ع) که همراه پاکباختگان دین خدا به صحرای کربلا آمده بود، در آفتاب سوزان ظهر عاشورا همچون نگین انگشتری در محاصره دشمنان اسلام و قرآن قرار گرفت. در آن موقعیت دشوار که زنان و اطفال خردسالش در معرض اسارت وحشی ترین سفاکان روزگار قرار داشتند، در خیمه هایشان حتی قطره ای آب یافت نمی شد و فریاد «العطش » کودکان از هر سو به گوش می رسید، حسین بن علی - علیهما السلام - با دلی آرام، قلبی مطمئن و روحی بلند در برابر همه سردمداران کفر و مزدورانشان ایستاد و پیام عاشورا را چنین ابلاغ کرد.

که بنابر تحلیل گر سایت پایگاه حوزه، عبارتند از پیام آزادی،  اقامه نماز، ایستادگی در برابر باطل،  تسلیم محض در برابر حق -جل و علا.  

با این وجود واقعه ی عاشورا  برغم بیرحمی و خشونت دلخراشی که در آن به نمایش گذارده میشود واقعه ای بوده است عادی از نوع جنگ بر سر قدرت. اسطوره ی عاشورا، از گذشت 20 سال تحمل حکومت معاویه و سکوت امام حسین در تمام آن دوران سخنی بمیان نمی آورد. اشاره ای هم به ساخت و پاخت امام حسن با معاویه در آن زمان، نمیکند. این بدان معناست که پس از مرگ برادر بزرگ و درگذشت معاویه است که امام حسین در مدینه از بیعت با دستگاه خلافت برهبری فرزند معاویه، یزید، سر باز میزند و به سوی عراق که مردم آنجا وی را به امامت دعوت کرده بودند عزیمت نمود. امام حسین فرمانروایی سرزمین عراق  را حق مسلم خود میدانست. اگر این حرکت را سر آغاز حرکت امام حسین بسوی فاجعه عاشورا در صحرای کربلا بدانیم، حرکتی ست نه در سوی تغییر روابط ظالم و مظلوم. نه سرنگونی ظالم و بر قراری حکومت مظلوم. پیامبر اسلام هم دست به چنین امری نزد بلکه آنرا نظامند نمود. محمد، الله را که یکی از سه بت بزرگ کعبه بود به آسمان پرواز داد و خود را جلوه آن ساخت و همگان را بضرب دوگانه ی شمشیر و شریعت به تسلیم و اطاعت وادار نمود. نه در کلام الله است و نه در سنت پیغمبر، منع فرمانروایی و فرمانبرداری، قبح نظام ارباب و رعیتی و زشتی عبودیت و بندگی. در شریعت اسلام، ظلم وقتی صورت میگیرد که شک و تردید ی نسبت به میل و اراده الله در ذهن آدمی جان بگیرد. این کنش به شرک میانجامد و کنش گر را مشرک مینماید. از آنان ظلم بر میاید و ظالم میشوند. ظلمی که بر امام حسین رفته است و انگیزه اصلی مقاتله او بوده است در واقع، محروم ساختن او از قدرت است. او خود را وارث واقعی خلافت و شایسته فرمانروایی میدید. زیرا که او فرزند دخت پیامبر اسلام، فاطمه زهرا، بود، همسر امام امان، حضرت علی، نخستین فردی که اسلام آورده بود.
 
 در مسیر خود بسوی کربلا بسیاری از افراد قبیله و خیر خواهان و بزرگان به امام حسین اخطار کردند پند و اندرز دادند که نباید چندان به دعوتنامه های عراقی ها بخصوص مردم کوفه اعتماد نمود. که آنها به پدر و برادرت خیانت کرده اند. اما او وقعی به گفته ی آنان ننهاد به آن دلیل که احساس میکرد محروم ساختن نوه ی پیغمبر، ظلم است و باید با آنکس که این ظلم را روا داشته است، یعنی با ظالم به نبرد برود.

بنابراین، نبرد امام حسین با لشگر یزید را در روز عاشورا در صحرای کربلا هرگز نمیتوان بازتاب اراده ی معطوف به برانداختن نظام ظلم و ستمگری، نظامی که پیامبر اسلام خود بجای نهاده بود، خواند. همه شواهد تاریخی از رضایت نسبی مردم در دوران خلافت حکایت میکند. زیرا  که در خلافت نرمش ها و ظریف کاری هایی در امر حکمرانی راه یافته بود که لزوما در ادامه ی سنت پیامبر نبود. یعنی در بکارگیری شمشیر و شریعت حزم و احتیاط نشان میدادند. معاویه دست به نابودی دشمنان خود نمیزد، دشمنان خود را تطمیع میکرد. همین کار را هم با امام حسن کرد که در پی مرگ پدر دعوی امامت در سر میپروراند. آنچه عمر حکومت معاویه را طولانی ساخته بود، تدبیر معاویه در مشاوره بود و مذاکره. بهمین دلیل توانسته بود که قدرت را در دست خود نگاه دارد و توسعه ی اسلام را ادامه دهد.

پیام چارگانه عاشورا،  آزادی،  اقامه نماز،  ایستادگی در برابر باطل،  تسلیم محض در برابر حق -جل و علا، بر ساخته دست اسطوره سازانی ست خیال پرور. البته میتوان در عالم لفاظی تضاد و ناسازگاری آزادی با اقامه نماز از یک طرف و ستیز خصومت و ایستادگی در برابر باطل و ظلم را با تسلیم محض در برابر حق- حل و علا، نادیده گرفت و ملغمه ای فریبنده آفرید. زیرا که تسلیم محض به اراده الله که در اقامه نماز تبلور می یابد، در سوی حفظ و نگاهداری نظام فرمانروایی و فرمانبرداری ست نه واژگونی آن. اما نویسنده حوزه از تعهد امام حسین به آزادی در واپسین لحظات زندگی چنان سخن میراند گویی که حسین نه در راه کسب قدرت و تسلیم محض به اراده  الله به تعبیر و تفسیر علما و فقها، جان خود و خانواده و همراهان ش را فدا ساخته و به شهادت رسیده است، بلکه حسین شهید راه آزادی بوده است. تحلیلگر حوزه، مینویسد که:

آن حضرت نزدیک ظهر نیز پیام آزادی را تکرار کرد و فریاد برآورد: هیهات منا الذلة، هرگز تن به ذلت نمی دهیم و زبونی و خواری از جمع ما دور است.

آری امام حسین چیزی کمتر از خلافت را دون شان خود میدانست. برای فرزند پیامبر دوری از مسند فرمانروایی بدون شک هم طراز حقارت بود و خواری. اما، در همان حال تعهد خود به آزادی را در وخیم ترین و دلخراش ترین شرایط همچنانکه نویسنده نقد "عقلانی" خود را به روضه خوانی تبدیل میکند، بار دیگر به مردم ابلاغ میکند.

. در آخرین لحظات که پیکر پاره پاره اش بر روی زمین افتاده بود، خون خدا از رگهای بریده اش بیرون می زد و آن نامردان از خدا بی خبر سمت خیمه گاهش یورش می بردند، در زیر لب آنان را به آزادگی فرا خواند و چنین زمزمه کرد:

یا شیعة آل ابی سفیان ان لم یکن لکم دین و کنتم تخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم; (4) ای پیروان خاندان ابوسفیان، چنانچه دین خدا را کنار گذاشته اید و از روز رستاخیز نمی هراسید پس در دنیای خویش آزاده باشید..

این عبارت را باید یک عبارت اسطوره ای دانست زیرا که آزادی را هم طراز دین و شریعت اسلام میخواند. یعنی که بشریت آزادی را باید در دین اسلام جستجو نماید. که این یک واقعیت تردید ناپذیر است که دین اسلام مهد آزادی است. درست است اسلام آزادی را بیش از هر چیز دیگری ارج مینهد، اما، نه اراده آزاد انسان را بلکه آزادی در بندگی و عبودیت را. بی دلیل نیست که عبارت آزادیخواهانه امام حسین بر سر در حسینه ها و مساجد از جمله حسینیه ارشاد نیز نقش بسته است.

مسلم است که نهادین ساختن عاشورا به نفع پایداری و حفظ سلطه دین است که در قشری بنام عالم وفقیه جلوه یافته است. عقل و خرد و علم و دانش آنان همیشه چالش ناپذیر بوده است. در واقع عاشورا یکی از وقایع مهم تاریخی ست که حوزهویان، از روضه خوان و طلبه گرفته، تا فقیه و مجتهد، آنرا فرصتی میبینند برای تجدید و ترمیم سلطه دین و شریعت اسلامی، برای قراری نظام فرمانروایی و فرمانبرداری. آنها که میدانند، یعنی آنان که علم و دانش الهی را ملک انحصاری خود میدانند، فرمانروا و اربابانند و آنها که از علم الهی از جمله فلسفه عاشورا و رمز وراز آن به بهره اند، رعیت اند و بنده. بنابراین، عاشورا را باید جلوه ای از ایدئولوژی فرمانروایان و ارباب ان خواند که تکرار سالیانه آن جان تازه  ای  در باورها و ارزش ها و نهاد های دینی میدمد و به نظام تسلیم و اطاعت وعبودیت و بندگی، تداوم می بخشد.


"پیام عاشورا" در سایت پایگاه حوزه در پیوند زیر ملاحظه فرمایید
http://www.hawzah.net

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi



۱۳۹۵ مهر ۹, جمعه

بوی گند تقدس


جامعه ایکه در آن یک فرد بالاتر و برتر از جمع، در راس قرار گرفته و از آن جایگاه استثنایی هرچه که دلش بخواهد بگوید و بدان عمل کند و هرگز مورد سوال واقع نشود که چرا و چگونه و بر چه اساسی، آن جامعه را "گند" خواهد گرفت و لاجرم بسوی انحطاط و تباهی به پیش میراند. در جامعه ما، براین جایگاه پس از شاه، ولی فقیه جلوس یافت و بارگاه قدرت را تقدس بخشید. از این تقدس است که از آغاز بوی گند برخاسته است، و هم اکنون نیز، گند تمام اعضا و اجزای آن را فراگرفته است. این بدان معنا نیست که بندهای نظام ولایت عنقریب بواسطه گندیدگی، پوسیده و تو خالی گشته ناگهان از هم میگسلد و فرومی پاشد، احتمالی ست ناچیز که نباید از بابت آن حسابی برگشود. اگرچه گند زدگی بسی بسیار فرا تر رود از عفونت و چرکین شدن عضوی. اما، وقتی که از تقدس برخیزد، جمع را مدهوش و فرمانبر میسازد.
همچنانکه، بیماری مبتلا به یک مرض کشنده میآموزد که چگونه با مرضی که در درونش میزید خو بگیرد و چند صباحی از لذایذ زندگی بهره ور گردد، یک جامعه نیز میتواند با بوی گندی که  از تقدس و  از اعضای پوسیده و فرسوده اش برمیخیزد، خو بگیرد.  البته که جامعه ما دیر زمانی ست که خو گرفته است، چنانکه گویی بوی گند تقدس، بویی ست طبیعی. باید هم چنین باشد، چون بوی گند تقدس، بویی ست که در آن جمع (افراد) زاده میشود، هوایی ست که همگان تنفس کنند. از گزند بوی گندی که از تقدس بر میخیزد، هیچ فرد و جماعتی و یا نهاد و سازمانی مصون نمیماند. ممکن است هراز گاهی بوی نسیمی تازه، بمشام برسد، اما، جامعه ای که به بوی گند تقدس عادت کرده باشد، لحظه ای بیش تاب و توان تحمل آن نسیم زندگی بخش را ندارد. در نتیجه جامعه آن بویی را میطلبد که بدان خو کرده است، بوی گند تقدس.
خواننده میتواند حدس بزند که مقصود و منظور نگارنده چیست و یا چه میخواهد بگوید. درست است میخواهد بگوید، این حکایت و تاریخ جامعه ماست. و دقیقا بدلیل این سابقه تاریخی است که تنها باینگونه میتوان در باره آن سخن راند. آیا کسی میتواند بگوید که از استبداد، بجز بوی گند چیز دیگری هم بمشام میرسد؟ مگر نه اینکه نیاکان ما نیز تحت نظام استبدادی زیسته اند. مگر نه اینکه در کشور ما نیز نسیم تازه در بیش از صد سال پیش، وزیدن گرفت و حکومت فردی را مشروط و متلزم به قانون نمود، قانونی بازتابنده اراده جامعه. اما، طولی نکشید که بوی گند بار دیگر از درونش برخاست. یعنی که آنچه عادی و طبیعی بود، بازگشت نمود،  بوی گند استبداد.
آخرین باری که جامعه ما این افت و خیز را تجربه کرد، زمانی بود که بوی زندگی بخش "بهار آزادی،" جمع را سخت مست و مدهوش ساخت. اما، بهوش که آمد، بوی گند استبداد در فضا شناور بود، اینبار بسی بسیار شدید و گیج کننده تر از همیشه، بوی گند استبداد بود که به "تقدس" نیز آلوده گردیده بود. با این وجود، کمتر مشامی را آزرده ساخت. آری، بوی گند تقدس، هوایی بود که از آن پس، یک ملت ملزم به تنفس آن گردید. البته ، فردی که بالاتر و برتر از جامعه قرار گرفت، بدو زبان دین و قدرت، یا تقدس و استبداد، و یا بزبان فریب همراه با رعب و وحشت، هرچه که خواست گفت و انجام داد. کسانی را که دوست نداشت، کسانیکه همچون او نمیاندیشند و پایبند "مقدسات" نبودند، یکی پس از دیگری از دم تیغ گذراند و تقدس را به سطح تازه ای ارتقا داد. حتی از رسول الله که بقول امام خمینی در یکروز گردن 700 یهودی را زده است، سبقت گرفته و در اندک مدتی بیش از 4000 انسان اسیر، آنهائیکه بدانها تنفر میورزید، آنانی که از تسلیم باراده امام  سر باز زده و از اطاعت و فرمانبرداری از وی خودداری کرده بودند، کشتار نمود، کشتاری بس مخوف و هولناک. در منظر امام مقدس "موهن،" از جمله کافر و منافق باید منهدم میشدند تا تقدس پا برجا بماند، کنش و شیوه ایکه در جانشین او نیز ادامه یافت، نه حسابی و نه کتابی، تنها بوی گند مدهوش کننده تقدس، تقدسی که بپای آن چه خونها که ریخته نشد.
از همان آغاز، از همان لحظه که امام خمینی بر مسند قدرت ظهور نمود، بوی گند از تقدس و از هر آنچه که مقدس بود، برخاستن گرفت، از عبا و عمامه، از تسبیح و سجاده، از مساجد و حوزه های علیمه، از طلبه ها و فقها و عالما، از کتابها و رساله ها، از آیت الله ها و حجت الاسلام ها، بویزه از رهبری که نماد تقدس بود، آیت الله خمینی، طلبه ای که امامت خود را باظهور بر تخت شاهنشاهی آغازیده بود. چرا که طولی نکشید که دامن تقدس، دامن ولایت و فقاهت بخون انتقام ستانی و بیرحمی و خشونت آلوده گردید.
شاید ارائه مثالی بتواند نور بیشتری بر منظور این نگارنده بپاشد و بوضح نشان دهد که از تقدس چیزی جز بوی گند برنخیزد. این مثال از دورانی نقل میشود که بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی هنوز باوج خود نرسیده بود و تنها برگی ست از صفحات بیشمار جنایاتی که بدست تقدس بوقوع پیوسته است.
در آغاز حکومت،امام خمینی کشتار مخالفین و منافقین و بزودی هرآنکس که از بیعت با ولایت خود داری میکرد،  بدست همردیفان خویش، آیت الله ها و حجت الاسلام ها و طلبه های حوزه های علمیه بانجام میرساند، بدست کسانیکه خود بر جایگاه حاکم شرع نشانده بود. در میان حکام شرع دادگاههای انقلاب اسلامی، صادق خلخالی به جلاد رژیم معروف گردیده بود، چرا که در بیرحمی و خشونت از سعدبن ابی وقاص سرداری که سر بریده امام حسین را نزد خلیفه برد، فرسنگها سبقت گرفته بود.
صادق خلخالی، حاکم شرع انقلاب اسلامی، در یکی از ماموریت های خود در شهر گنبد، در شهریورماه ۱۳۶۳ در مصاحبه ای با صبح آزادگان، چنین با افتخار از جنایات خود سخن میراند:
"من با قاطعیت در گنبد وارد شدم، و یکی از کارهای برجسته و انقلابی در گنبد. ۹۴ نفر منجمله توماج، مختوم، واحدی و جرجانی را بنده اعدام کردم. ۹۴ نفر را اعدام کردم نه یک نفر را. می‌گویند قتل رهبران ترکمن عمدی بود، من توماج، مختوم، واحدی و جرجانی را بگذارم زنده بمانند که چه؟
لازم است که فراموش نکنیم که حاکم شرع اسلامی، صادق خلخالی خود نماد درخشنده تقدس بود. همه عمر خود را بار سنکین عبا و عمامه را بدوش کشیده و و در حجره های کم نور و تاریک حوزه های علمیه، خود یکی از نهادهای مقدس، با قوت لایموت ساخته، علم فقه خوانده و باجتهاد رسیده بوده است. حاکم شرع خلخالی، باعدام 94 نفر اعتراف میکند گویی که به ذبح 94  گوسفند دست زده است، بگذارم زنده بمانند که چه؟آیا این تقدس است یا تهوع؟
بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی ها در زندانهای کشور در 67 باوج خود رسید،اما، بوی گند تقدس، برغم شدت و تندی و تیزی، مشام جمع را چندان نیازرد. در قتل عام زندانیان سیاسی، بیش از 4 هزار از بهترین فرزندان این جامعه، بعضا، دختران و پسران کم سن وسال، در کمتر از دو ماه،همچنانکه بدان اشاره شد، بفرمان مقدسترین مقدس ها، امام خمینی که آماده بود جهان را فدای اسلام نماید، در خاک خون خود غلتیدند. آیا از این فرمان مقدس بجز بوی گند چه چیزی میتواند برخیزد؟ چگونه میتوانیم بوی گند تقدس را هرگز از مشام خود بزدائیم؟
مقدسین سعی بسیار مبذول داشتند که قتل عام زندانیان سیاسی 67 را در سکوت و خاموشی شب و بدون سر وصدا باجرا درآورند، مبادا که بوی گند آن به مشامها برسد. حال پس از 28 سال، انکار و پنهان کاری، با انتشار فایل صوتی آیت الله منتظری، بوی گند تقدس بار دیگر بآسمان رفت. دستهای خونین تقدس عریان گردیده و بعد از گذشت 28 سال بجنایات خود نه تنها اعتراف بلکه افتخارات و مباهات هم میکنند. افزوده براین، فرمان کشتار 4 هزار اسیر زندانی در 67  را به تیزبینی و دور اندیشی، جرات و جسارت امام خمینی مظهر تقدس و طهارت و تقوی، نسبت داده و آنرا مطلقا لازم و ضروری برای حفظ نظام مقدس ولایت محسوب میکنند. اینجاست که بوی گند تقدس سخت مشام را میازارد. تنها در جامعه ماست که مقدسین، آنها که عمر خود در ممارست و ریاضت گذرانند تا به الله، خداوند یکتا و یگانه نزدیک شوند، جنایتکار از آب در میآیند و با شمشیر تقدس دست بکشتار میزنند.
اشتباه است اگر بیادیشیم بوی گند تقدس تنها از بیرحمی و خشونت و انتقام ستانی بر میخیزد. خیر بوی گند تقدس از زمانی فضای کشور را آلوده ساخت که یکشبه همه امکانی که آشیانه ای بودند برای تفریح و شادی و سرگرمی، از جمله رستورانها و کافه ها و کاباره ها، سینماها و تاترها، سوت و کور گردیدند. وای اگر از نفست بوی سر مستی بمشام میرسید. تقدس با ممنوع ساختن رفتار ها، گفتارها، فعالیت ها و کنش هایی آغاز گردید، که مورد تایید قانون و همچنین مردم بود، اگر حتی از مزایای اقتصادی فعالیت های تفریحی ، مثل اشتغال زایی و فعالیت های سرمایه گذاری بگذریم، چگونه میتوان کنشهایی که وابستگی های اجتماعی را تحکیم می بخشد، زشت و گناه آلود و سزوار عذاب دانست؟ این زمانیست که بوی گند تقدس، راه را بر تنفس بسته است.
البته که تولید و فروش و مصرف مشروبات الکلی و تمامی فعالیت های مرتبط بدان، درست است که از سطح جامعه ناپدید گردید. کسب و کار و کنشی قانونی که تحت سلطه تقدس خلاف شرع و ممنوع گردید. اما، فقط از نظر ظاهر. چراکه همه آن فعالیت ها، رفتار ها و گفتارهای ممنوعه در ارتباط با بازار شادی و تفریح و سر گرمی در زیر زمین ادامه یافتند. هنوز رسانه ها خبر از یورش نیروهای انتظامی به پارتی ها را منتشر میکنند. قفل تقدس بر در عشقکده رسمی شهر زدند، اما، تمامی شهر را به عشقکده تبدیل کردند. بگذریم که شرایط وخیم اقتصادی دامنه روسپیگری را تا  زیر 13 ساله گسترش داده  و قشر جدید زنان شوهر دار را نیز بدان افزوده است.
همزمان برحجاب و جدایی جنسیتها مهر تقدس کوبیده شد. حجاب، نماد تقدس بود، چه گشت های ارشادی و انتظامی و امنیتی که راه نیانداختند برای مبارزه با زنانی که از تسلیم و اطاعت سر باز میزدند و به بهانه های گوناگون از تن دادن به قوانین نا نوشته شده حجاب خود داری می نمودند.  پس از نزدیک به 4 دهه حجاب اجباری، مبارزه با بدحجابی، هنوز مقدم بر مبارزه با فساد و فحشا و سرقت و جنایت است. با این وجود این زنان هستند که کم و کیف حجاب را به میل خود تغییر میدهند. در واقع بد حجابی به یکی از موثرترین راه های مبارزه با نیروی تقدس تبدیل گردیده است. باین دلیل است که از حجاب نیز بوی گند تقدس بمشام میرسد.
اما، بوی گند تقدس از تمامی گوشه ها و زوایای نظام ولایت بیرون زده است، از شکست بی سرو صدای یکی از پرخسارت بارترین پروژه های تاریخ، "غنی سازی هستی ای بهر قیمیتی،" از مذاکره با شیطان بزرگ و امضای توافقنامه "برجام." افزوده بر این بوی گند تقدس از فساد گسترده ای که گریبان جامعه را گرفته، از رشوه خواری، رانت خواری، زمین خواری، دزدی، غارت و چپاولگرهای بزرگ و اختلاس های میلیاردی، به یغما بردن  ثروت ملت، برمیخیزد و نیز از بیکاری و گرانی و فقر روز افزون، همچنین از تبعیضات جنسیتی، از سرکوب فعالیتها هنری و سینمائی، از جمله لغو کنسترها، از آمران به معروف و ناهیان منکر، از اسیدپاشی ها، تجاوزات جنسیتی و بسیار دیگر از فعالیتها و نهادها که هماکنون فرصت لیست کردن همه آنها نیست، بوی گند تقدس بر میخیزد.
طبیعی ست که در چنین شرایطی، شرایطی که بوی گند از تقدس برمیخیزد، فرهنگ دو رویی نهادین شده، اعتماد و همبستگی های اجتماعی همراه آنچه اصیل است و انسانی بسوی زوال به پیش میروند. این روند تا زمانیکه بوی گند تقدس بمشام میرسد ادامه خواهد یافت. باید بحساب تقدس برسیم اگر رهایی خواهیم.
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi