۱۳۹۳ فروردین ۱۵, جمعه

پیام نوروزی خداوندگار خامنه ای :
آزادی،  بی آزادی



با فرا رسیدن عید نوروز، حضرت ولایت در تبعیت از سنتی که امام خمینی از خود بجای گذارده است، بار و بندیل را می بندد و به مشهد سفر میکند تا سال نو را با  پا بوسی امام رضا، هشتمین امام معصوم و مظلوم، آغاز نماید، امامی که تا کنون ثروت عظیمی انباشته است، حاجت هیچ بنده ای را بر نیاورده و معجزه ای هم از او سر نزده است.

در آغازین روز فصل بهار، فصل عطر و مشک و عبیر، فصل نو نواری  و تازه شدن، فصل شادی و شیرین کامی، پس ار کسب  "فیض " از امام، خداوند خامنه ای، فرمانروای کل نیروهای قهر و انتقام ستانی ، در دیدار با "مردم " ( لشگر جیره خوار بیت رهبری) که سراسر شبستان وسیع و گسترده حرم امام را پوشانده بودند، دیدار نمود.

 در خطبه سال نو، حضرت ولایت ضمن تخریب نوروز باستانی، از سر کینه دیرینه به آنچه از نیاکان ایرانی زنده مانده و زندگی بخش است، بجای تبریک و شاد باش، و امیدواری به آینده ای درخشان، این پیام را به مردم ایران مخابره نمود که خیال آسوده دارید «آزادی، بی آزادی.»  به تعبیری نه تنها در سال 1393، بلکه تا قیامت، تا ظهور امام عج. چرا که هرچه بلا ست در حکومت اسلامی، از آزادی بر میخیزد. مگر نه اینکه نشانه های ظهور به چشم میخورد؟

 اما، نه به این سادگی و راحتی بلکه به سبک و شیوه دیکتاتور های بزرگ تاریخ، که  باید "قوی " شویم. ضعیف بمانیم تو سری میخوریم و اهانت میشنویم. "قوی " باید بشویم تا بتوانیم  از خود  دفاع  و در برابر زور گویان جهانی مقاومت نموده و پوزه شان را بخاک بمالیم. همچنانکه "رهبر انقلاب گوید: باید خود را آنچنان قوی کنیم که زورگویان و باجگیران جهانی، نتوانند حقی از این ملت را نادیده بگیرند.

ولایت، عظمت دارد، بزرگ و همیشه بیدار است که از حق مردم دفاع نماید، چنانکه گویی ست ، مردم حرف ولایت را با جان و دل باور میدارد، البته اگر منظور از مردم، آنانی باشد که در روز آغاز سال نو در پای منبر رهبر حضور یافته بودند و مردمی همچون آنها. چه، مهم نیست که مردم در کشور خودشان در 35 سال گذشته هیچ تجربه نکرده اند مگر "زور گویی." بدون تردید بخود میگوید اینگونه بوده است و تنها راه بقای نظامی اسلامی آن است که همین گونه بماند. راه اسلامی آن نیز این است که بجنگ برویم، بجنگ شیطان، جنگی که هنوز ادامه دارد.

نه اینکه قوی بشویم که صلح و دوستی را در کشور خود و جهان بر قرار سازیم. نه اینکه قوی شویم تا کمر زور گویی و زور گویان را بشکنیم و باین مدار نکبت آور تاریخی پایان دهیم، از غارت های بزرگ به دست تبهکار ان بزرگ در حلقه قدرت جلو گیری کنیم، با فساد ی که چنین عمیق در بافت های جامعه رخنه کرده است در افتیم، گرانی و  بیکاری، فقر و تنگدستی، خرافه اندیشی و عقب مادگی ای که گریبان این ملت را گرفته است، از جا بر کنیم.

 اما، حضرت ولایت بر فراز منبر فرمانروایی، ور دی میخواند جادویی که این دردهای جانکاه زندگی اجتماعی، نا پدید شود. حال باید در اندیشه دفاع از حق مردم باشیم نه به فکر آزادی، آزادی از شیطان بزرگ، دشمن قسم خورده اسلام بر میخیزد.

از اینجاست که حضرت ولایت فضای نوروزی را به فضای صحرای کربلا تبدیل میکند. روضه   صحرای کربلا همان ورد جادویی ست که مردم سحر و افسون کند. که غنی سازی هسته ای بهر قیمتی، در جهت چه هدف مقدسی طراحی شده است: که "حق " ما انکار نشود. اهانت نشنویم و در برابر زور گویان ایستادگی نمانیم، چنانکه گویی برپا داشتن مراسم مجازات اعدام بطور روزانه، اهانت ی نیست به ملت و نیز نشانی از "زورگیری " و زور گویی. ملت ایران 35 سال است که به دست آیت الله ها و حجت الاسلام ها، زور گیر و پیوسته به ضعف و ناتوانی کشانده شده است، آیا قوی شدن، میتواند چیزی بیش از یک فریب باشد؟ آیا میتوان چیزی جز فریبکاری هم از حکومت آیت الله و حجت الاسلام ها انتظار داشت؟ حضرت ولایت تصور میکند، ملتی که دارای قیم است، ملتی است بزرگ و شایسته احترام. حال آنکه ملتی که نیازمند قیم است، صغیر و یتیم محسوب میشود و فاقد شعور و فهم کافی که سرنوشت خویش را تعییین کند. آیا توهین بزرگتر از این هم هست؟ نه، ملت باید سپاسگزار ولایت بوده و بخود مباهات کند. حضرت ولایت ادعا کرد شرکت 18 میلیونی مردم در انتخابات دوره یازدهم رئیس جمهور و در بیست و دوم بهمن، بیانگر یکتایی و یگانگی ولایت است و ملت، ملتی که نمود آن در حرم امام با ولایت دیدار میکرد، مراسمی با دقت طراحی شده با برنامه و حساب شده تا چنین کذب بزرگی، را واقعی نشان دهند گویی مردم صغیر اند نمیدانند که در نظام ولایت مراسم "انتصابات " است که بر گزار میشود، نه انتخابات. که انتخابات در حکومت اسلامی چیزی نیست مگر "معرکه " گیری.

البته که خداوند خامنه ای، آزادی را یک "موهبت الهی " می خواند، اما، می افزاید که حتی این موهبت الهی "دارای ضابطه " است " و  با "ولنگاری و بی تفاوتی " فرق میکند. آنگاه روضه مظلومیت ادامه می یابد: که امروز در کشور ما کسانی هستند با استفاده از بیان آزاد و هنر و بسیاری از ابزار گوناگون فرهنگی،  تخم بی اعتمادی در میان مردم میپاشند. در تضعیف باورهای مردم نسبت به پایه های انقلاب اسلامی، از هیچ دریغ نکنند.  باورهای قلبی مردم را مورد تهاجم قرار میدهند. چه بسیار اند کسانی که در کشور در تلاش اند که تیشه به  به ریشه اعتقادات جوانان بزنند و مبانی اسلام را در ذهنشان متزلزل بسازند. برخی دیگر، "خلقیات " مردم  و "شعارهای انقلابی " را  بباد مسخره میگیرند. ازدواج را بی ارزش و خانواده را  بی معنی جلوه میدهند. آیا باید در برابر اینان و آن هایی که با توزیع هروئین، جوانان ملت را به نیستی و نابودی می کشانند، از خود واکنش نشان ندهیم و سکوت کنیم؟ یعنی که از عدالت اسلامی بگذریم و جنایتکار ان را به سزای اعمال شان نرسانیم؟ چه انتظارات بیجائی؟

 حضرت ولایت در ادامه بر شمردن مضرات آزادی بدون ضابطه های الهی، اظهار داشت، آنان که از آزادی سخن میگویند کسانی هستند که "لذت " جویی را ترویج میدهند. (در این لحظه دور بینن چهره زنان را دور میزند و با کلمات ولی فقیه هماهنگی میکند). اینان لذت را "مطلوب " و یک "ارزش " بشمار میآورند. هرچه مایه لذ ت است، مباح ست. که  لذت هم یکی دیگر از سوغات های اروپایی ها ست. اینان تحت عنوان آزادی "شهوت رانی " و "اباحی گری " را رشد میدهند. مرزهای قرمز اخلاقی را زیر پا میگذارند و  ملت را تحقیر و خوار میکنند. که یکدیگر را تحمل نمیکنند. حال آنکه مردم اروپا روا داری کنند.

عدم اعتماد به نظام اسلامی ، بی باوری، بیتفاوتی ، بی ارزش انگاری ارزشها، تحقیر و خوار داشتن  استقلال و اقتدار ملی؛  شهوت رانی و اباحی گری ای که خداوند خامنه ای ار آن سخن میراند، پدیده هایی هستند که در شرایطی نشو و نما میکنند، تهی از هر منفذ ی برای تنفس، برای تکان خوردن و جابجا شدن. مثل یک جامعه شریعتی، جامعه ای که با تکیه بر شمشیر و شلاق، خشونت و بیرحمی، غرایز طبیعی و انسانی را سرکوب و به تابعیت شریعت اسلامی در میآورد.
مگر کسی میتواند دهانش را بجز حمد و ثنا ی ولایت و نظام "مقدس " اسلامی بگشاید؟ آنها که به آزادی سخن گفته اند زبان را نظام ولایت از حلقوم شان بیرون کشیده است. چرا که حقیقت تنها در آزادی است که آفتابی شود. ولایت آزادی را به قتل میرساند که حقیقت را پنهان دارد. نمیداند که آزادی میراند نی نیست..

فرمانروای کل، شمشیر شریعت را بی درنگ بر گردن ت فرو خواهد آورد اگر حقیقت را آشکار سازی و نشان دهی که همین "ضابطه " های آزادی الهی بوده اند که شهوت رانی و لذت جویی را میسر ساخته است. جدایی و تبعیض بین جنسیت ها، مجبور نمودن زنان در پنهان ساختن وجود خود در پس "حجاب اسلامی، "برتری دادن به مرد نسبت به زن در تمام جنبه های حقوقی و قانونی، چند زنی  ازدواج موقت، همه بر گرفته از قوانین و مقرارت شریعت اسلامی ست. که از آغاز نه تنها بستر شهوت رانی و لذت جویی بوده است بلکه ویران سازی خانه و خانواده را نیز در پی داشته است. .اباحی گری و لذت جویی و شهوت رانی ارمغان حکومت اسلامی ست و گرنه در غرب از این خبرها نیست. اگر اروپایی ها و آمریکایی ها  در لذت جویی و شهوت رانی غرق بودند، چگونه میتوانستند خود و جهان پیرامونی خود را دگرگون ساخته و قوانین حاکم بر طبیعت را کشف نموده و از نیروی آن بهره برگیرند، پدیده ای که حضرت ولایت مادی گرایی و منشا برتری جویی غرب  بر ملت های ضعیف میخواند و محکوم میکند. 

حال آنکه، اخلاق "کار سخت " ارزشی ست که  مردم غرب مشترکا بدان عمیقا باور دارند. سخت کوشی  ارزشی ست که ریشه در کیش پروتستان ها دارد. جامعه شناس معروف آلمانی، ماکس وبر،  ظهور نظام سرمایه داری را به اخلاق سخت کوشی پروتستان های کلوین مسلک نسبت میدهد. البته که موی افشان و چهره پالایش یافته و برجستگی های اندام زنان،     " بد حجابی، "موجب تحریک مردان نمیشود و اگر هم بشوند، مردان آموخته اند که بر خود چیره شوند به حقوق دیگران احترام بگذارند. در غرب قانون برای تضمین آزادی ها ست در حالیکه در حکومت اسلام، شریعت برای محدود ساختن و محکوم ساختن و سرکوب آزادی ست.

البته که باید مردم را آگاه نمود که شریعت اسلامی یعنی اسارت و بندگی، یعنی حقارت و خواری، زمینه ساز فرهنگ زور گویی و زور شنوی. آنکه آزادی را ارزش نهد زمانی که در تبعیت "ضابطه " های الهی در آید، بویی از آزادی نبرده است،همچون رئیس جمهور، حسن روحانی که در جشن مطبوعات، گفته بود "آزادی مسئولانه " میخواهد، چنانکه گویی مسئولیت در اسارت و بندگی، در اطاعت و فرمانبری، آزادی ست. این آزادی مایه شرمساری ست و دون شان آدمی. مسئولیت ها و ضابطه ها از آزادی بر میخیزد، نه بر عکس، چه آنگاه بهتر است که از حیوان سخن گوییم تا انسان. چوپان است که مرزهای چراگاه گله خود را  تعیین  میکند. آزادی ای که ضابطه های آنرا قدرت، تعریف میکند، اسارت است و بندگی، نه آزادی.   

ما در زمانی شاهد افزایش خشونت، جنایت و آدم کشی، سرقت و نیز گسترش بی سابقه روسپیگری، تجاوز به عنف و زورگیری در میان مردان بیشتر از زنان و نیز، افزایش طلاق و از هم پاشیدن خانواده ها و صدها مصیبت اجتماعی دیگر هستیم که آزادی بیش از هر زمانی در صد سال اخیر در بند بوده است و زیر سلطه قواعد و قوانین شریعت و اخلاق اسلامی، بی رمق و بی جان گردیده است. یعنی که وضع موجود، سیه روزی و تیره بختی مردم ایران همه ناشی از سرکوب آزادی و رشد و توسعه نا آزادی ها بدست قشر روحانیت  برهبری ولایت بوده است.
.
واقعیت هم چیزی جز این نیست که بیش از 35 سال است که نظام ولایت، نه از درون حوزه های علمیه بلکه بر فراز منبر قدرت و بهره از شمشیر شریعت  با آزادی به مبارزه پرداخته است. تاریخ حکومت اسلامی را باید تاریخ مبارزه علیه آزادی دانست، آزادی از هر نوعی مگر آزادی در اطاعت و  فرمانبری. در اصل هر جا که خداوند خامنه ای و یا هر آیت الله و حجت الاسلامی  از آزادی سخن میراند باید آنرا همیشه آزادی در اطاعت و فرمانبری فهمید، و گرنه آزادی چیزی نیست مگر ولنگاری. بمنظور سرکوب قهر آمیز آزادی بوده است که رژیم دین دست به گروگانگیری زد، به جنگ کفرو باطل رفت و  غنی سازی هسته ای بهر قیمتی را علم نمود. مسلم است که اگر آزادی بود هرگز حکمرانان قادر نبودند که  قوانین بین المللی را زیر پا بگذارند، هشت سال جنگ پوچ و بیهوده را به قیمت تخریب و ویرانی کشور و صد ها هزار کشته، ادامه دهند. آزادی، حقیقت را برای ملت آشکار می سازد. بهمین دلیل باید قلم ها را می شکستند و دهان ها را می بستند.

این، هنرمندان، نویسندگان، اندیشمندان و روشنفکران نیستند که در باورهای مردم رخنه و آنها را نسبت به نظام بی اعتماد میکنند. درست است آرزومندند که چنین کنند. اما، هزینه ی سنگین و مصیبت بار آشکار ساختن حقیقت این قشر را خاموش ساخته است. آنها نیستند که سبب دل زدگی مردم از رژیم دین شده اند بلکه این  دین فروشی ست که نظام استبداد دین و قدرت را به فساد و تباهی کشانده است. بی اعتمادی مردم ناشی از هنر و ادبیات مخالف نیست، بلکه ناشی از فساد عمیقی ست که گریبان رژیم را گرفته است. هم اکنون تقدس و ثروت باهم در حال توازن اند .آیت الله ها و حجت الاسلام های بزرگ ثروت های افسانه ای انباشته اند. توی غارت ها و چپاولگری های بزرگ دست دارند. مثل همان غارت سه میلیارد دلاری که خداوند خامنه ای به مطبوعات هشدار داد که زیاد "کشش " ندهند.

سر انجام حضرت ولایت خط قرمزها را ترسیم نموده و هشدار میدهد که:

اگر کسی روح استقلال ملی را با تمسخر نشانه رود، وابستگی را تئوریزه کند، به مبانی اخلاقی و دینی جامعه اهانت کند، شعارهای اصلی انقلاب را مورد تعرض قرار دهد، زبان فارسی و خلقیات ملت را محقر جلوه دهد و ضمن ترویج اباحه گری، روح عزت ملی جوان ایرانی را نشانه رود، آیا باید در مقابل فعالیتهای مخرب او، بی اعتنا بود؟

چه نیازی به تعبیر و تفسیر است، خط و نشان کشیدن ولایت نسخه ای ست برای بقای نظام اطاعت و فرمانبری نه برای تضمین آزادی..

در پاسخ رهبر انقلاب باید گفت که نباید به چنین کسی بی اعتنا بود، صد البته که باید مدال قهرمانی به گردنش آویخت، چرا که استقلالی که به اسارت ختم شود، به بندگی و عبودیت، بنا بر اراده خداوند یکتا و یگانه، الله، به بر قرار نظام فرمانروایی و فرمانبری بیانجامد، البته که استقلالی ست تمسخر انگیز و شایسته ریشخند. البته که صدها بار وابستگی را باید ارجح بر استقلالی دانست که تحت سلطه استبداد مضاعف دین و قدرت بدست آمده است. البته که باید مردم را از دل بستن به چمکران انصراف داد. البته که خلقیات مردمی که به اطاعت و فرمانبری تن داده اند، بویژه تف لیسان ولایت را باید نوعی روسپیگری و خود فروشی خواند. چگونه یک ملتی میتواند دارای "روح  عزت ملی " باشد وقتی که روزانه شاهد بر مراسم کیفر اسلامی است. یعنی که شاهد بر مراسم خشونت و بیرحمی و انتقام ستانی، مراسمی سخت قدسی شده. البته که باید به این سنگدلی ها اعتراض نمود. البته که نظام اخلاقی ای که این ارزشها را بر جامعه حاکم نموده است، باید براند ی شود و براندازی نیز میشود چنانکه بوی آن به مشام خداوند خامنه ای هم رسیده است.

حضرت ولایت باید بداند که تمایل به رهایی از بند اسارت یک غریزه انسانی ست. غریزه رهایی از بند را میتوان سرکوب کرد اما نمیتوان آنرا نیست و نابود ساخت. اندیشه رهایی، بنده را هرگز لحظه ای رها نکند.  فرو میرود، اما نشو و نما کند و بروید در تاریکی. در تمام لایه های زیرین رخنه کند و همچون آتشی در پس خاکستر میگذارد. دیر یا زود این آتش گداخته از زیر زبانه میکشد و بارگاه ولایت را در شعله های خود ذوب میکند. باید هم، ولایت و همقطاران ش در مجلس خبرگان نگران فرهنگ باشند. چون آزادی از لجنزار فقاهت رها یافته عاری از هر گونه ضابطه ای ارزش والای هر انسان ولایی شود. 

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

۱۳۹۳ فروردین ۱, جمعه


دیو دو شاخ




آن دوران که مردم دنیا از سرنوشت یکدیگر بی خبر بودند، سپری شده است. تکنولوژی
رسانه ای، سرزمینهای دور را به یکدیگر نزدیک ساخته و مرزهای جغرافیایی و سیاسی را درهم نوردیده است. به همین دلیل است جرقه ای که در تونس در2010 زده شد به حریقی تبدیل شد که نه تنها دامن نظام استبدادی را در تونس گرفت بلکه به کشورهای شمال آفریقا از لیبی تا یمن سرایت نمود، حریقی که دلالت بر شرایط اقتصادی، سیاسی و فرهنگی مشابه ای میکرد که مردم منطقه تحت آن بسر برده اند و میبرند: فقر و تنگدستی، محروم از اعتراض و مقاومت، و مهمتر از همه محروم  از آزادی، رمز چیره شدن بر دشواریها و کسب سروری، برغم تفاوتهای و اختلافات بومی.

  در تونس و لیبی و مصر، شاهد فرو غلتیدن سه دیکتاتور بودیم در اندک زمانی. اما هریک سرنوشت خاص خود را پیدا کردند. بن علی زین العابدین، دیکتاتور تونس، فراری شد. سرهنگ قدافی تا نفس های آخر، کشت و خیلی دیر پا به گریز گذارد. بهمین دلیل در خواری و نکبت کشته گردید. حسنی مبارک، رئیس جمهور مصر که هر بار با 99 درصد رای مردم در مسند قدرت ابقا گردیده بود در زمانی بسیار کوتاه از عظمت به ذلالت رسید، البته پس از آلوده ساختن دست خود بخون بسیاری. اول به ییلاق گریخت و سپس سر از زندان در آورد. علی عبدالله صالح، یک رئیس جمهوری دایمی دیگر در یمن، به هر خدعه و نیرنگی که از قدرت بر میآمد دست زد، اما،  سر انجام غریزه صیانت نفس بر اراده معطوف به قدرت پیروز شده و او را به ترک قدرت وا داشت. بشار اسد در سوریه به کمک برادران بزرگ روسیه و جمهوری اسلامی هنوز به کشتار مردم خود ادامه میدهد تا از فرو ریزی ساختار یک نظام استبدادی پیر و فرسوده جلوگیری نماید.

بعضا، هموطنان ایرانی به آنچه هم اکنون در اوکراین، در مصر و یا در تونس میگذرد، احساس شناسایی میکنند، مبارزه در عبور از نظام استبدادی، کنشی که تا کنون برای ملت ایران مصیبت بار بوده است. نه تنها عبوری اتفاق نیفتاد بلکه به آن وسعت و عمق بیشتری بخشیدیم، چنانکه گویی خروج از آن ممکن نیست تا خروج مهدی.

در کشورهایی که نام بردیم، نیز یکبار نظام استبدادی از هم گسیخته گردیده است و بجای آنکه از آن عبور کنند، نظام های استبدادی به گونه ای دیگری بازگشت نموده  و به شکل و شمایل دیگری ظهور یافته اند. آنچه یک کشور اروپایی مثل اوکراین را به کشورهای مسلمانی مثل تونس و مصر همدرد میکند، قیام و مقاومت دوباره مردم در برابر بازگشت نظام استبدادی ست، برغم تفاوت های فرهنگی، زبان و دین و رسم و رسوم زندگی. در اوکراین، این دومین بار است که شاهد خروش و خیزش مردم هستیم.  چرا که  ویکتور یانوکوویچ، در پیوند با روسیه، زاد گاه استبداد شرقی، اندیشه باز سازی نظام دیکتاتوری را در سر می پرور اند. در تونس اسلامیست ها با مصادره قدرت، برپا نمودن حکومت شریعت را در دستور کار قرار دادند که با مقاومت پی گیر زنان روبرو گردید و سر انجام به مذاکره با مخالفین و در نتیجه نگارش یک قانون اساسی جدید، تن در دادند. تا اینجا گامی بسی موثر بسوی گذار از نظام استبداد و برپا نمودن یک نظام  دمکراتیک. در مصر محمد مرسی، یکی از سران حزب سیاسی- دینی، اخوان المسلمین، بر دوش رای مردم، نهادی برخاسته از نظام های دمکراتیک غربی، به قدرت رسید و در مقام رئیس جمهور، سریع دست بکار شد که قواعد و مقررات شریعت اسلامی را به حاکمیت برساند و مصر را بر اساس دیدگاه های اخوان مسلمین بر سازد. اگرچه، جای بسیار شک و تردید است که ائتلاف نظامیان و دمکراسی خواهان بتواند عبور از نظام استبدادی را هموار سازد.

ایرانیان ناظر بر آنچه در اوکراین و یا در مصر و تونس میگذرد، حق دارند اگر احساس نا امیدی کنند و با یاس خو بگیرند. که سرنوشت ایران اینگونه رقم خورده است که به زندگی در حالی باید ادامه دهد که  گلویش در چنگال دیو دو شاخ دین و قدرت فشرده میشود، شرایطی که در هیچ یک از کشورهای آفریقای شمالی و همچنین اوکراین وجود ندارد. حتی در عربستان سعودی، زادگاه اسلام، نه پیامبر حکومت میکند و نه خلیفه. عربستان سعودی نظام پادشاهی را از غرب بر گفته که جامعه سنتی و قبیله ای که پیامبر محمد معمار ش بوده حفظ نماید. دین اسلام در عربستان راه و رسم و شیوه ی زندگی بوده است و هنوز هم کم و بیش بلا تغییر مانده است- برغم درآغوش کشیدن زرق و برق جهان مدرن.

حال آنکه، در ایران پس از فروپاشی نظام استبدادی در 1357، دوران "امامت " و "ولایت " آغاز گردید، دوران حکومت دین، یعنی حکومتی که کمتر از سلطه مطلق و تمام، چیزی دیگری نمیخواست و نمیخواهد: "وحدت کلمه " که فراخوانی بیش نبود بسوی استبدادی صد چندان سیاه تر از استبداد شاهی.  حکومت اسلامی، حکومت های توتالیتر قرن بیستم را هم پشت سر گذارده  و از این جهت در رقابت با کره شمالی قرار گرفته است.  گفتند و هنوز هم میگویند و هنوز هم در پیشانی تریبون های نماز جمعه  "ولایت فقیه همان ولایت رسول الله " مشاهده میشود. یعنی که ایران بدوران پیامبری اسلام، دوران فرمانروایی و فرمانبری باز گشت نموده است. که جامعه ما جامعه ای ست که شریعت اسلام که مظهر آن ولایت و فقاهت است  بضرب شمشیر بر تمامی عرصه های زندگی حاکم گردیده است. یعنی که همه، هرچه هست و نیست ولی فقیه است که تعریف و تعیین میکند. برنامه و چشم اندازه ها اقتصادی را ارائه میدهد. رهنمود های مبارزه با فساد و بر قراری مساوات و عدالت میدهد. بر کار کرد دولت و وز را و وزارتخانه ها، بویژه وزارت خارجه و اطلاعات و همچنین وزارت کشور، نظارت دارد. از همه مهمتر بدست آوردن "حق " غنی سازی هسته ای بهر قیمتی و سپس ارائه طرح اقتصاد مقاومتی، از دستآورد های عالم و فقیهی مقدس است که نه تنها فرمانروای کل است بلکه مالک بر عقل کل نیز هست. او بر همه چیز آگاه است، این است که جلوه راستین الله ست. یعنی در تاریخی طولانی ایران، نمیتوان شاهی را یافت که هم تبلور دین بوده باشد  و هم قدرت.  اما، حضرت ولایت، بر خلاف شاه که با تشریفات و و زرق و برق ینیفورم های رنگین و درخشنده دز ضیافت ها و جشن ظاهر میشد،  بر فراز منبر خطبه میخواند و مردم را به زهد و تقوا و عبودیت و بندگی فرا میخواند. در لباس امامت و ولایت در پیروی از پیامبر و دفاع از اسلام است که شمشیر شریعت را بر هر گردنی فرود میآورد. این جادوی دین است که دستهای آلوده بخون ولایت را از انظار نا پدید، میسازد.

آری سحر و جادوی دین، عبور از استبداد را اگر غیر ممکن نساخته است آنرا بسی بسیار دشوار ساخته است. تنها با سرنگونی استبداد سیاسی روی در روی نیستند، باید دستگاه قدرت را نیز بزیر بکشند. قبل از آنکه دست به پاک زدایی  نهاد های ، اقتصادی و فرهنگی از استبداد بزند، باید به مقاومت در برابر استبداد دینی بر خیزند، یعنی که خود را از دین پاک زدایی نمایند، استبدادی که دانسته و یا نا دانسته بر ساخته دست خود آنها بوده است. نه دست استعمار غرب در کار بود و نه سلطه بیگانگان. این ولایت، جلوه الله بود که با افسون دین به میدان آمده بود.

 اگر جنبش سبز، جنبشی که  در واکنش به تقلب در دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری در سال  88  بوجود آمد، جنبشی اعتراضی، سر انجام خفته گردید، به آن دلیل نیست که مردم ایران مثل اوکراینی ها دارای شهامت و جسارت نبودند که 60 روز در خیابانها بمانند تا عروس پیروزی را در آغوش کشند، دلیل شکست را باید در وابستگی مردم به دین جستجو نمود. رهبران جنبش سبز مهدی کروبی و میر حسین موسوی، هر دو از پیروان سر سخت امام خمینی بودند. از منظر آنها خمینی مظهر اسلام راستین، اسلام ناب محمدی بودند و میخواستند که ادامه دهنده "راه امام " باشند. اما از آنجایی که علی خامنه ای از گدایی به شاهی رسیده بود حتی توانایی برتابیدن رهروان امام خمینی را نداشت. یعنی که نمیتوان جنبش سبز را جنبشی دانست در سوی عبور از نظام استبدادی دین و قدرت، آرمانی والا نیازمند ارزشهای والا.

  کشور ایران، مهد تمدنی باستانی، تنها کشوری است که بدوران رسالت پیامبر اسلام، بازگشت نموده است، به دورانی که دین و قدرت در یک فرد تجلی یافته بود، فردی ماورایی. آیا محمد، فرمانروا بود و جنگجو و شمشیر کش و یا بشیر بود و با خود بشارت الهی  آورده بود؟ او برای دفاع از وحدانیت الله، به دستور و فرمان الله شمشیر میکشید. یعنی که شمشیر را بر گردن فرد و یا قبیله ای  فرود میآمد که به یکتایی و یگانگی الله تسلیم نمیشد. امام خمینی در سخنانی که معروف به سخنانی گشته است که هرگز پخش نشد، غبطه میخورد که چرا در مقابل کفار در تبعیت از پیامبر اسلام که در یک روز گردن 700 یهودی را زده است، در و پیکر کشور را نبسته و گردن مخالفین را نزده است. بدرستی معلوم نیست که محمد را باید پرستید بعنوان یک رهرو دینی بری از آلودگی به پلیدی های قدرت و یا یک فرمانروای بیرحم و انتقام جو، درپی ملک و ثروت با تعالی و کمال روح انسانی؟ به سختی میتوان شمشیر و شریعت را در دین اسلام از یکدیگر جدا ساخت. همچنانکه در شرایط کنونی نیز نمیتوان دین و قدرت و یا سیاست و مذهب را از هم جدا ساخت. مثل،ا آیا تا کنون بدرستی روشن شده است که حضرت ولایت چکاره است؟ فرمانروای کل قوا و یا یک عالم و فقیه که جایگاه اصلی او در حوزه علمیه در کنار دیگر فقها ست؟ بر فراز منبر خطبه میخواند و یا فرمانروایی میکند، چیزی که میتوان در باره تمام امام جامعه مصداق دارد. امام جمعه ها حتی بر فراز منبر با خود تفنگ همراه دارند و هنگام خطبه خوانی لوله تفنگ را در دست خود میفشرد، تفنگی که بعید میرسد امام جمعه پیر و فرسوده همچون آیت الله جنتی، فرشته مقرب بارگاه ولایت از زمین بلند کند. حال باید به امام جمعه همچون تفنگدار نگریست آماده جنگ و خونریزی بنگریم و یا بشیر رستگاری؟ میخواهد بجنگ رود و فرمانروایی کند و یا فراخواند مردم را به نیکی و دوری از پلیدی ؟

مردم هیچیک از کشورهایی که در آن نظام استبدادی واژگون گردیده است هرگز مجبور نبوده اند که برای دگرگون ساختن نظام سیاسی، با دینی که در نهاد شان نهفته شده است به ستیز بر خیزند. نظام های دمکراتیک غرب را در واقع باید زاییده رو در رو قرار گرفتن بشر با دین دانست، رو در رویی که به مرگ خدا از یک سو و "آزادی " انسان از سوی دیگر انجامید، آزادی ای که به دگرگون ساختن جهان انجامید.

 حال مردم ایران برای آنکه از غل و زنجیر این دیو دو شاخ، استبداد دین و قدرت رها یابند، نیازمند جنبشی هستند چندین بار عظیم تر از جنبش سبز، جنبشی که از منافذ و درزها و ترک های دیوار شریعت عبور میکند و به جنبشی تبدیل شود طوفان زا بر اساس ارزشهای والای آزادی و انسانی که هم بارگاه ولایت را از هم فرو پاشد و هم بارگاه استبداد را. مردم باید باین آگاهی برسند که نمیتوان در دامن "امام " به رهایی و آزادی برسند. بدین منظور باید رستم درون خود را فرا خوانند و در یک نبرد حماسی سر از تن دیو دو شاخ جدا ساخته همچون کلاه خودی بر سر خود نهند. یعنی که همان باید کنند با ولایت که رستم با دیو سفید کرد. آنگاه مردم جهان خبر خواهند یافت که به چه سرنوشت اسف باری دچار شد حکومت اسلامی.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



۱۳۹۲ اسفند ۲۳, جمعه

آزادی مسئولانه
یا آزادی در فرمانبری؟



بسیاری هستند که فکر میکنند که «سگ زرد برادر شغال» نیست و در صحت این مثل بسی مجادله کنند. مثلا میگویند، فقها ، علما، آیت الله ها، حجت الاسلام ها و مراجع تقلید، هریک رای و نظر خود را دارند. بعضی سخت و برخی نرم اند. بین این و آن باید تفاوت گذاشت، که استنتاجی ست  نه دور ار حقیقت. که ساختار حوزه های علمیه و یا نهاد فقاهت و یا قشری از جامعه که به قشر "روحانیت " شهرت یافته است، بگونه ای شکل گرفته است که اقتدار دینی حتی در بالاترین مرجع تقلید هم تمرکز نیافته و همیشه بومی و یا منطقه ای تداوم پیدا کرده است، بر عکس روحانیت در کیش کاتولیک که اقتدار دینی در دست پاپ تمرکز یافته است و دارای سلسله مراتب رسمی در سراسر جهان است.  بنابراین، اختلاف در نظر و یا در  فهم و تفسیر این حکم و یا آن قول فقهی، امری عادی و طبیعی ست، همچنانکه در کلیسای کاتولیک نیز بوده و هنوز هم هست. بهمین دلیل بین حسن روحانی و هاشمی رفسنجانی و علی خامنه ای و مصباح یزدی، تفاوت بسیار است. در تقویت برهان خود نیز بعید خواهد بود که به اختلاف آیت الله خمینی، و آیت الله منتظری، اشاره نکنند. اگر مخالفت منتظری با فرمان امام خمینی مبنی بر قتل عام در زندان ها در سال 67 رخ نمیداد، شک مدار که تعدادی به مراتب بیشتر از بهترین جوانان این آب و خاک به خون خود غلتیده بودند.

 درست. اما، اگر از موضوع فقه و احکام شریعت اسلام خروج یابیم و وارد عرصه سیاست و حق و حقوق بشر از جمله "آزادی " و "مسئولیت،" شویم، آنگاه باید گفت سگ زرد برادر شغال است. یعنی که رئیس جمهور، حسن روحانی، همانگونه به آزادی و مسئولیت مینگرد که مثلا آخوند جنتی، فرشته مقرب بارگاه ولایت و از همه مهمتر خود حضرت ولایت و کلیه علما و فقها به آزادی مینگرند. مثلا آیا میتوان نظر حسن روحانی را در باره آزادی  یکی دانست با موضع مصباح یزدی که بسیار صریح و روشن  و ادامه اندیشه آیت الله نوری در دوران مشروطیت است. مصباح یزدی  به درستی اعتراف میکنند که واژه "آزادی " واژه ای اسلامی و شرعی نیست. که چیزی جز بیان حقیقت  نیست. حال آنکه، رئیس جمهور در سخنرانی خود در جشن مطبوعات  صریحا اعلام میکند که دولت، معتقد به آزادی مسئولانه  است.

این نگارنده بر آن است که « آزادی مسئولانه» نیز  بجز نفی مودبانه آزادی  چیز دیگری نیست. که خود نوعی دشمنی ورزیدن با آزادی ست، دشمنی ای که همیشه سعی میکند در استتار نگاه دارد. درست است، رئیس جمهور گاهی شهامت بخرج میدهد و از مرز نا آزادی میگذرد، اما، بمحض ورود به عرصه آزادی، بسرعت میگریزد و به جایگاه خود باز میگردد. او میخواهد نو و کهنه را با هم در آمیزد و الگویی موفقی از همساز ی نا آزادی ها با آزادی ها و یا معجونی از شریعت و خواست بشر امروزی به مردم ایران و جهان ارائه دهد. از این جهت نیاز به آزادی برای برانداختن فساد و تباهی اعتراف میکند، اما، او نه آزادی بلکه «آزادی مسئولانه» است که میخواهد.

سخنان حجت الاسلام دکتر روحانی در جشن مطبوعات، بازتاب دوگانگی نگاه او ست نسبت به آزادی. برغم ارزشی که بر آزادی، بویژه آزادی بیان مینهد وی وقتی اعلام میکند که دولت خواهان آزادی مسئولانه است  نشان میدهد  که مثل همه همقطاران ش نه بویی از آزادی برده است و نه از مسئولیت. چرا که مسئولیت تنها میتواند از آزادی بر خیزد. در نبود آزادی، مسئولیت چیزی نیست مگر اسارت. یعنی که مسئولیت زمانی موجودیت پیدا میکند که آزادی وجود داشته باشد. تنها زمانیکه آزادی وجود ندارد، میتوان از آزادی مسئولانه سخن گفت. حسن روحانی چنان از آزادی گوید گویی  که به دفاع از آن بر خاسته است، حال آنکه آزادی مسئولانه چیزی نیست مگر آزادی در فرمانبری.

آقای رئیس جمهور از آزادی مسئولانه چنان سخن میراند گویی که حکومت اسلامی مهد آزادی ست. آنقدر از آزادی سوء استفاده شده است که حال باید درپی نوع مسئولانه آن بود. جا آنکه چگونه میتوان از مسئولیت سخن راند در حالیکه آزادی در خاک و خون خود غلتیده است. چگونه میتوان فردی را که در بند است، اسیر و گرفتار است، مسئول دانست؟ براستی آقای رئیس جمهور خطاب به چه کسانی، در چه زمانی  از آزادی سخن میگوید، با آزادگان و آزاد اندیشان و یا بندگان و فرمانبران؟ چگونه میتوان یک دربند،  یک زندانی، یک اسیر را مسئول دانست و آز آنان مسئولیت خواست. آنکه آزاد نیست مهم نیست که در چه مرتبه ای از زهد و تقوا و ساختار قدرت گرفته باشد نمیتواند مسئولیت پذیر باشد. اگر کمی با دقت بنگری مشاهده کنی که ما در واقع در جامعه ای زندگی میکنیم که هیچکس مسئول هیچ چیز نیست. 

 روشن است که فردی که آزاد نیست نه خود را مسئول میداند و نه توانایی پذیرش مسئولیت را دارد، صرفنظر از جایگاه اجتماعی، چه روزنامه نگار باشد یا یک دانش آموز و دانشجو و یا آموزگار و استاد. آیا یک زندانی میتواند مسئولیت پذیر باشد. زندانی اما نمیتواند از پذیرش مسئولیت سر باز زند، چون دهان بسته، چشم بسته، دست بسته، یعنی که در اسارت نمیتواند نه بگوید. نمیتواند در مقابل قدرت مطلق فرا قانونی نا مسئول زندان بان به مقاومت برخیزد و یا به نفی سخن گوید. چون اسیر است چاره ای دیگری ندارد مگر پذیرش مسئولیت. در نبود آزادی، مسئولیت یعنی تشدید اسارت.

فقها و علما، آیت الله ها و حجت الاسلام ها، از جمله رئیس جمهور و یا هر کس که در راه اجتهاد گام بر میدارد نهایتا، مسئول نیستند و مسئولیت نیز احساس نمیکنند بآن دلیل که آزاد نیستند. از آزادی میگریزند. آنها ترجیح میدهند که بزمین بنگرند، نه به چپ و نه به راست.  در اصل اجتهاد چیز نیست مگر آموزش علم "بندگی " و " عبودیت. "  آنها داوطلبانه خود را به الله،  پیامبر وی، محمد و کتاب قران، تسلیم کرده و خود را به اسارت احکام شریعت اسلام در آورده اند، احکام بلا تغییر و مطلق. تمامی غرایز و خواهش ها نفسانی را به زنجیر شریعت کشیده اند. در نتیجه آنها از برگزیدن بر اساس اراده آزاد و انسانی، بیزار اند. از منظر بندگان اسلام، بویژه علما و فقها، آزادی چیزی ست ذاتا شیطانی، بیانگر تمام آنچه شر و زشت است در وجود انسانی، لذت میجوید و لهو و لعب جسمانی. نمی شناسد هیچ قید و بندی را. آزادی، تقلیل انسان است به حیوان.  بمنظور آنکه حیوان که آزاد فرض میشود و گرفتار غرایز نفسانی، بتواند به مقام انسان برسد باید یو غ شریعت را بر گردن نهد هم عقل و هم غریزه را به پیش داده ها، به قواعد  کهنه و پوسیده دوران ابتدایی بشر، تسلیم نماید. به فرمان خدا و پیغمبر و امام و ولی فقیه است که انسان میتواند به رستگاری برسد، نه در آزادی.

 مجتهدین بزرگ از خود میگذرند که به خدا برسند. در قاموس فقاهت، انسان وقتی به کمال میرسد که در بندگی و عبودیت به مرتبه نمادین برسند. باین دلیل از آزادی میگریزند که در منجلاب فساد و فریبکاری غرق نشوند.

بی جهت نیست که روحانیت و در راس آن ولایت خود را مصون از مسئولیت میدانند. که هیچیک مسئولیت پذیر نیستند. کدام یک از علما و فقها از جمله ولایت که قدرت را در دست خویش متمرکز ساخته اند، خود را مسئول مدیریت وضع کنونی جامعه میداند، جامعه ای که در جهان شهرت ش را در برپا داشتن مجازات اعدام بطور روزانه و در ملا عام، کسب کرده است. اجساد آویخته از دکل جرثقیل های عظیم، نماد کذبی ست بسی بسیار بزرگ مبنی بر رحیم و رحمان بودن الله و یا شریعت رحمانی.

آیا خداوند خامنه ای تاکنون، پس از 20 سال حکومت مطلقه، مرتکب خطایی، هر چند نا چیز، شده است در مدیریت جامعه و یا در مقام فرمانروای کل؟ حضرت ولایت  و همقطارانش همچون خداوندگار یکتا و یگانه، الله، عاری از هرگونه مسئولیت اند، به آن دلیل است که هرگز بوی آزادی به مشام شان نرسیده است. آنها در اسارت به کمال رسیده اند. چگونه میتوان آنها را مسئول دانست. آنها نه به آزادی بلکه در اسارت و بندگی زندگی گذرانده اند. هرچه که انجام داده اند با هر نتیجه ای، چه خوب چه بد بر اساس خواست ارباب بزرگ، خداوند یکتا بوده است. اگر هست کسی مسئول اینجا، نه حضرت ولایت و قشر فقاهت بلکه خدایی ست که یگانه است و یکتا، الله.

در واقع مسئولیت گریزی محور گفتمان خطبه های امام جمعه ها از راس تا زیر است. همین بس که به خطبه های حضرت ولایت و یا امام جمعه ها بر فراز منبر و درسهای فقهی نظر افکنی. آنها پیوسته، «مسئولین» را مورد خطاب و مواخذه قرار میدهند. گاهی آنها را شماتت میکنند که چرا کوتاهی اینجا و غفلت آنجا شده است.  فی المثل آخوند جنتی، فرشته مقرب، در یکی از خطبه های خود مسئولین را مواخذه میکند که چرا  در مبارزه با "بد حجابی، " "شل " میایند؟  البته این در حالی ست که خود بر مرتبه های بلند قدرت، آنجا که تصمیم های بزرگ و سرنوشت ساز اتخاذ میشود، تکیه زده اند. یا قانون گزارند یا رئیس و وزیر و دبیر این سازمان و آنها نهاد دولتی اند. یعنی که مسئولین درجه اول نظام کسی نیست مگر ولایت و امام جمعه ها و آیت الله و حجت الاسلامها و زیر شاخه ها آنان.

اخیرا نیز شاهد بوده ایم که چگونه بلند مقام ان کشور چگونه از دیدار خانم اشتون با مخالفین رژیم از جمله خانم گوهر عشقی، مادر جوان آزادی خواهی که زیر پنجه ماموران ولایت جان باخت و نیز خانم نرگس محمدی، فعال حقوق بشری، همه اظهار بی اطلاعی نمودند. آیت الله محمد صادق لاریجانی، رئیس قوه قضائیه، بس از آنکه خانم اشتون چند روز در کشور پرسه زده و به سر زمین خود بازگشت نموده است، به "مسئولین " هشدار میدهد که نمیتوانند هر کس را به کشور بیاورند و ببرند. افرادی همچون صادق لاریجانی که مراتب اجتهاد را گذرانده و کنترل یکی از پرقدرت ترین نهاد جامعه را در کف دارد، چگونه میتواند به خود بعنوان یک مسئول بنگرد، در حالیکه در بندگی و عبودیت نسبت به الله، مدارج عالی را پیموده است؟ به چنین شخصیت مقدسی  مسئولیت نمی چسبد
 
حضرت ولایت، خداوندگار خامنه ای در آخرین دیدار خود با رئیس و اعضای مجلس خبرگان رهبری، "وظایف خطیر مسئولین " را، بنا بر گزارش پایگاه اطلاع رسانی دفتر رهبری، یک بیک چنین  بر میشمارد:

«واقع بینی و دیدن نقاط مثبت فراوان در كنار برخی نقاط ضعف»، «افتخار به نسل جوان مؤمن و انقلابی»، «استفاده از ظرفیت های بی شمار داخلی و ملی»، «غفلت نكردن از دشمنی دشمنان»، «مرزبندی صریح و شفاف با جبهه استكبار»، «نترسیدن از دشمن»، «تكیه به مردم و تقویت حركت جهادی»، «حفظ و تقویت وحدت ملی»، «توجه به فرهنگ دینی و انقلابی»، و «گفتمان سازی»، از وظایف خطیر مسئولان نظام در سطوح مختلف است.

حضرت ولایت نه تنها خود را از مسئولیت پذیری مصون میسازد بلکه اعضای خبرگان را نیز مصونیت از مسئولیت می بخشد. قدرت قانونی نظارت بر رهبری را از خبرگان صلب میکند و قدرت نظارت بر مسئولین را بدانها واگذار میکند. خداوند خامنه ای، که فرمانروای کل و نهایی جامعه است، جامعه ای که هیچ چیز در آن بگردش در نیاید مگر به امر او، جامعه ای که تنها تصمیم گیرنده و تنها سخنگوی ملت، هیچکس دیگری نیست مگر خداوند خامنه ای، فارغ از هر گونه مسنولیتی ست. او نه مسئول خوشامدگویی به تحریم های اقتصادی ست و نه مسئول ادامه غنی سازی هسته ای بهر قیمتی، که نهایتا اقتصاد کشور ورشکسته  و جامعه را بسوی فسا و تباهی کشانده است. او نه مسئول کاهش 70 درصدی پول ملی  و سربه آسمان کشیدن ارزش ارز و طلا، غارت های بزرگ میلیاردی، تورم 40 درصدی، بیکاری 25 درصدی، کاهش سرمایه گذاری داخلی و خارجی، افزایش فقر و عقب ماندگی و سر انجام فرو افتی 7 درصد رشد سالیانه  به چیزی نزدیک به 6 درصد زیر صفر، هیچیک ربطی، نه به "رهبر معطم " دارد و در واقع نه به مسئولینی از جمله محمود احمدی نژاد و گروه مافیایی زیر فرمان او.

این بدان معنا است که آنجا که آزادی نیست همچنانکه ملاحظه شد مسئولیت هم وجود ندارد. مسئولیت تنها میتواند در آزادی زاییده شود. "آزادی مسئولانه " در نهایت چیزی نیست مگر اطاعت و فرمانبری. آزادی مسئولانه از همان نوع مسئولیت  هاست که حضرت ولایت کمی بیش در دیدار با خبرگان رهیری بر شمرد، مثل «واقع بینی و دیدن نقاط مثبت فراوان در كنار برخی نقاط ضعف». اینجا مخاطب حضرت ولایت کسی نیست مگر فرمانبر، کسی که مسنول است و اطاعت میکند. باید از این خبر دهد و نه از آن.

این جاست که سگ ززد برادر شغال میشود. حسن روحانی همانقدر بنده و فرمانبر است که همه آنانی که یو غ شریعت را بگردن خود انداخته و از آن جهت حق بر مردم یافته اند. آزادی مسئولانه یعنی آزادی در فرمانبری. حسن روحانی، نمیتواند در دامن حوزه های علمیه پرورش یافته باشد و «خود فرمانبر» و یا «خود آئنین،» یعنی آزاد باشد. چراکه «خود فرمانبر» هرگز خرقه زهد بگردن نمی افکند و تن به عبودیت و بندگی نمیدهد. مثل روحانیون راه کمال را در عبودیت و بندگی نمیجوید. فرد آزاد فرمانبر نیست و از هیچکس جز خود فرمان نمی گیرد، چون تنها او ست که مسئول است. فرد آزاد، فرمانبری را دون شان انسان میداند. بی جهت نیست که اسلامیست ها دشمن آشتی ناپذیر آزادی اند. چه فرد «خود فرمانبر» مستقل است نه "مقلد " نه  تابع و نه پیرو.  در پی تغییر وضع موجود برای کشف مرزهای جدید آزادی ست و ساختار یک جامعه آزادی و انسانی.  تنها «خود فرمانبر» است که می تواند مسئولیت بپذیرد، چون ذاتا اندیشمند و خرد ورز است و با بکار بست آنها ست که راه خود را میجوید. بهمین دلیل وقتی رئیس جمهور از آزادی مسئولانه سخن میگوید در واقع درخواست فرمانبری از فرمانبران میکند. محروم ان از آزادی. اما، نسل آینده به نسل «خود فرمان» بران به نسل آزادگان تعلق دارد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmai.com


۱۳۹۲ اسفند ۴, یکشنبه

ابرو و حیثیت ولایت
بر روی میز مذاکره



حضرت ولایت پس از خروج از غیبت صغرا، ناگهان بر فراز منبر فرمانروایی در تبریز ظهور یافت.  در  دیدار با  "هزاران نفر از مردم  پر شور تبریز و شهرهای مختلف استان آذربایجان شرقی،" خطبه ای ایراد نمود که در آن آمریکا ستیزی را باوج خود رساند. یعنی آمریکا را بیش از همیشه بسی سخت و تند و تیزتر کوبید و خوار و حقیر ساخت.  دستگاه حاکمه آمریکا، رئیس جمهور و نمایندگان کنگره را به باد تمسخر گرفت و آنها را زیاده خواه، گزافه گو، بی ادب، پر رو، جنایتکار و خیانتکار با پرونده ای سیاه سراسر آکنده از اعمال ضد بشری و قدرتی شیطانی خواند.

فرمانروای کل، ولی فقیه، در خلال خطبه خوانی خود خطاب به "مردم پر شور " تبریز، چنانکه گویی نمودی ست از تمامی مردم ایران در سراسر کشور، گفت:

تصور برخی دولتمردان دولت قبلی و همچنین برخی دولتمردان دولت فعلی این است که اگر ما در قضیه هسته ای، با امریکا مذاکره کنیم، موضوع حل می شود. من هم به دلیل اصرار آنها بر مذاکره درخصوص موضوع هسته ای، گفتم مخالفتی ندارم اما همان موقع هم تاکید کردم که خوشبین نیستم.

چه فرمانراوی با عطوفتی؟ برغم خواست خویش و وقوف او به آینده، اجازه مذاکره در باره مسئله هسته ای را  صادر کرده است و گرنه بارها از بدبینی خود سخن گفته است، چنانکه گویی خود در معماری مذاکره هسته ای اصلا نقشی نداشته است و خود او نبوده است که طرح "مکر " «نرمش قهرمانانه» را ارائه داده بوده است. البته، برغم عدم خوشبینی نسبت به تعامل با قدرتهای جهانی بویژه آمریکا. نیز حتما بیاد نمیآورد که برای اقتاع مشتاقان جهاد و شهادت، گفته بود که  از مذاکره ضرری نمیبینم. چیزهایی هم میآموزیم. بگذریم که بسیاری بر آن باورند که حضرت ولایت، خود، حسن روحانی را برای فیصله دادن به مسئله هسته ای برگزیزده است که ممکن است چندان از حقیقت هم دور نباشد، اگر به نشانه ها و نمود ها نظر افکنیم.

اما، خداوند گار خامنه ای، به هرگونه که اراده کند میتواند، داستان سرایی کند. آنچه از دهن دین وقدرت بیرون آید مگر میتواند چیزی بجز حقیقت باشد؟ آیا کسی هست که بتواند به وی یاد آوری کند که او و تنها بوده است طراح اصلی توسعه غنی سازی هسته ای بهر قیمتی، بقیمت فروپاشی زیربنای اقتصادی، به قیمت تورم و گرانی بی سابقه، به قیمت کاهش 70 درصدی پول ملی، به قیمت عقب ماندگی و افزایش فقر و محنت در کشوربه قیمت محرومیت از تجارت و داد و ستد با جهان و از همه بدتر بقیمت تقلیل مردم ایران به یک گله ی گوسفند محروم از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی؟

حضرت ولایت، اگرچه دیر زمانی ست که به این واقعیت پیش برده است که اگر قصد ماندن دارد باید جام رهر را سر بکشد. با این وجود  آنرا پیوسته به تعویق میاندازد و از نوشیدن آن بسیار هراسناک است. چرا که این دوران بسیار متقاوت است با دوران امامت خمینی. سرکشیدن جام زهر چندان ساده نیست و عواقب آن غیر قابل پیش بینی. زیرا که خامنه ای برغم عظمت دستگاه سرکوب گری که در اختیار دارد و توپ و تشر ها و تهدیدها، خمینی نیست. زبون و ترسو است و همیشه مردد و دو دل. این است که محور گفتمان او چیزی نیست مگر، "مسئولیت گریزی " محوری که در پس زبان خشونت و انتقام ستانی و یا گفتمان سلطه ستیزی پنهان گردیده است.

پس چه تعجب، اگر حضرت ولایت ادبیاتی به مراتب وقیحانه تر از ادبیات دشمن، بکار گیرد و ظاهرا بر تنش و تشنج بیافزاید و خطبه خود را با چاشنی گفتمان تحریک و تهدید و جهاد و شهات بیامیزد. چرا که خداوند خامنه ای هرچه محکم تر  بر طبل تنش و تشنح، میکوبد تا بتواند حقیقت را در پس آن پنهان سازد. که او و آیت الله ها و حجت الاسلام های حاکم هستند مسئول اصلی سیه روزی و تیره بختی مردم ایران.

فرمانروای کل، "رهبر معظم " در همان خطبه، به وحدت بین ولایت و ملت نیز اشاره کرد. او خود را یکی و یکتا با ملت ایران خواند؛ چنانکه گویی آنچه او بیان میکند همان چیزی ست که مردم میخواهند و یا اراده کرده اند. خواست و اراده او خواست و اراده مردم است. وی خاطرنشان ساخت که ملت با شرکت وسیع خود در راه پیمایی های سال گرد انقلاب؛ تو دهنی محکمی بر دهان قدرت های بزرگ فرود آوردند و به آمریکا این پیام را فرستادند که در محاسبات شان دچار اشتباه نشوند. چه باید بدانند که ولایت و ملت با هم  یکی و یگانه اند و جدا نا پذیر، کذبی که دیر زمانی ست که نه مردم ایران، نه آمریکا و نه دیگر قدرتهای جهانی لحظه ای بدان باور داشته اند. البته که بر حسب معمول خداوندگار خامنه ای با ابزار خطبه خوانی در حضور انبوهی از مردم، مردمی سرا پا گوش و آماده کوبیدن مشت در هوا و دادن  شعار مرگ بر آمریکا، وحدت ولایت و ملت را اصیل و حقیقی جلوه گر و به معرض نمایش میگذارد که هم در داخل خوف آفریند و هم در خارج.

بعضا بر آنند که افزایش آمریکا ستیزی و بر انگیختن غرور ملی هم دارای مصرف داخلی ست  و هم ممکن است برای تقویت دست مذاکره کنند گانش در میدان مذاکره با قدرت های بزرگ جهانی  بکار گرفته شود. چرا که برغم سخنان آتشین، حضرت ولایت به شیوه نرمش قهرمانانه ادامه مذاکرات را مورد تایید و تصدیق قرار میدهد. چه بخوبی آگاه است که راه پیشروی بر او بسته است و مذاکرات هسته ای  چیزی نیست مگر بزک عقب نشستن و پس روی آنگونه که پیشروی و پیروزی نظام جلوه گر شود با ابزار تغییر و تبدیل عملیات تاسیسات مشکوک و مظنون اتمی به فعالیت های مفید و غیر اتمی (اسلحه سازی)، تا فرمانروای کل رو سفید و بر حق از مخمصه غنی سازی هسته ای خروج یابد. چرا که حقیقت، آبرو و حیثیت ولایت را  در معرض خطر فروپاشی قرار میدهد، همان ولایتی که با "ولایت رسول الله " یکی ست، ولایت خدایی. چه مسئولیت چیزی نیست مگر لکه ننگی بر دامن ولایت و فقاهت، نفی "معصومیت " است و "مظلومیت." یعنی که یک گسست بزرگ تاریخی، گسست ولایت از رسالت و امامت، تقاطع بجای تداوم.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi

fmonjem@gmail.com





۱۳۹۲ بهمن ۲۵, جمعه

22 بهمن:
تاسیس استبداد مضاعف دین و قدرت




آیا تأسیس استبداد مضاعف «دین و قدرت» هم جشن و پایکوبی، سرور و شادمانی دارد؟ اگر دارد مگر میتواند بر ساخته دست «دین و قدرت» نباشد، سازمان یافته از بالا  و  سراسر مکر و حیله، خدعه و نیرنگ، کاذب و پوشالی، نباشد؟  دین ما، دین اسلام، اساسا دین "ظاهر " سازی ست. رهبران انقلاب خود از آموزگاران بزرگ ظاهر آرایی اند، موضوع محوری "علم " فقه و شریعت اسلامی، علم نظم بخشیدن و شکل دادن به  رفتار و کردار بشری.

 پس،بگذار دستگاه ولایت، سالیانه و بر حسب معمول لشگری بیارآید شگفت انگیز و خیره کننده. بگذار که فضای سرزمین ایران را غرق در شادی نمایند. اما، کیست که نداند که آنچه در خیابانهای ایران در روز 22 بهمن  مشاهده میشود، چیزی نیست مگر "سیاهی لشگر،" لشگری مزد بگیر، لشگری آزموده برای شاد نمایی و هلهله های ساختگی، حمل بنر های رنگ وا رنگ و شعار ها و تصاویر مقدس ولی اول و ولی دوم.

بدان که هرچه سیاهی لشگر پر عظمت و پر زرق و برق دار تر، دستگاه ولایت مضطرب تر، نگران تر و نا مطمئن تراز خویشتن است، بیش از همیشه.

بر پا ساختن جشن ها و راه پیمایی های پر عظمت و پرشکوه را نظام ولایت بکار گرفته است  پوشاندن حقایقی تلخ، ضعف و درماندگی، عقب نشینی و گردن نهادن بر قوانین و قرار دادهای بین المللی. که دیر زمانی ست که حضرت ولایت بو برده است که این نه بازی "برد، برد " است که در آن وارد شده است بلکه این بازی "باخت- باخت " است که در آن باید با حریفانی قوی دست و پنجه نرم نماید. روشن است که امسال بیش از همیشه نظام ولایت نیاز دارد که حقیقت را پنهان سازد و ظاهر را بیارآید.

برغم لاف و گزاف و مبالغه پردازی های رهبر "معظم انقلاب " در دیدار با افسران و هما فران فریب خورده نیروی هوایی مبنی بر پیشرفتهای بس بسیار "حیرت انگیز، " با تکیه بر نیروی داخلی و مستقل از قدرت های بزرگ جهانی، حکومت اسلامی، خود را در تنگنا میبیند و بمنظور بقا آماده است خود را بشکند. خصلت ریاکار حکومت دین هم در بیرون آشکار گردیده است و هم در درون. عهد شکنی و گسترش بی سابقه دامنه فساد، حکومت اسلامی و رهبران مقدس آنها را بی اعتبار و غیر قابل اعتماد ساخته است. 35 سال است که مشت آهنین ولایت نفس را در سینه ها حبس کرده است.   سازمان گزارشگران بدون مرز، حکومت اسلامی را یکی از نا آزادترین حکومت ها در جهان به لحاظ آزادی بیان، خوانده اند. طبق گزارش اخیر این  گزارشگران از میان 180 کشور، ایران مقام 173 را بدست آورده است. در این رده بندی  افغانستان در مقام 128 و تاجیکستان، 115 قرار گرفته اند. بار این شرمساری را چه کسی بر دوشن ملت ایران نهاده است؟  حکومتی که قرار بود معنویت را به سیاست باز گرداند، به یکی از سرکوب گر ترین حکومتها ی جهان تبدیل شده است. همین چندی پیش بود که سازمان شفافیت بین المللی نیز حکومت اسلامی را یکی از فاسد ترین حکومت ها  بر روی زمین معرفی نموده بود. کیست که نداند غارتگران و چپاول گران بزرگ جامعه از دستگاه ولایت و زیر شاخه های تو در توی آن بر میخیزد، از جمله مدیران و مسئولین سه قوا.

"نرمش قهرمانانه " را نیز حضرت ولایت برای  برون رفت از وضع خطرناک موجود طراحی کرده است اما کار گزار ان ش بخوبی آگاه اند که بازگشت از نقطه ی غیر قابل برگشت، امکان پذیر نیست مگر با تحمل  خجلت و شرمساری بسی بسیار.

از سوی دیگر، چرا نظام در 22 بهمن هر سال چراغانی و جشن و سرور بپا نکند؟ عظیم تر و با شکوه تر از انقلاب اسلامی چه انقلابی را میتوان یافت؟ مردم ایران، از زیر تا بالا، همگان بپا خاستند. شمشیر را از شاه ایران به قهر ستاندند و در دست دین نهادند، دینی که مظهر آن ولی فقیه بود و هست، فقیهی که در حوزه های علمیه از طلبگی به اجتهاد رسیده و بر فوقانی ترین مرتبه تقدس، مرجع تقلید جلوس یافته بود، مرتبه ای پر اقتدار و سراسر احترام و اعتبار. چه دستآورد ی بالاتر از این میتوان برای انقلاب اسلامی متصور شد، جز وحدت و یکی شدن دین و قدرت و یا تکوین استبداد، استبداد شمشیر و شریعت، استبداد کلام و تازیانه، نه استبداد شاهانه، استبداد شمشیر بدون شریعت.

22 بهمن، لحظه ایست که اسلام به اصل و ماهیت خود باز گشت مینماید  و با ذات خویش، با قدرت، یکی میشود، و نظام فرمانروایی و فرمانبری برپا میگردد. البته که جشن و سرور و پایکوبی دارد وقتی بشوی آنچه هستی، یکی با ذات خویشتن شوی؟ این فقاهت معروف به قشر "روحانیت " بود که به آرزوی دیرینه اش رسیده بود، به حکومت.

بگذریم که بسیاری بر آن عقیده اند که نظام استبداد مضاعف دین و قدرت، اسلام راستین نیست و بر ساخته دست چند روحانی جاه طلب و ریاکار است. و بدین ترتیب اسلام را از هر گونه آلودگی به قدرت مبرا می پندارند. حال آنکه قدرت در اولین جمله کلام الهی بازتاب میابد. «بسمه الله » اگر فرمان نیست، پس چیست؟ اولین سوره قرآن اگر بیانگر اطاعت و تسلیم به نظام فرمانروایی و فرمانبری نیست، چه چیز دیگری را بروز میدهد؟

پس از گذشت 35 سال حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها برهبری فقاهت، بنی صدر، رئیس جمهور فراری، در مصاحبه های اخیر خود هنوز بر آن عقیده است که حکومت اسلامی، حکومتی ست ضد اسلام. یعنی که هنوز در آن پندار  تغییر ناپذیر است که  اسلامی وجود دارد بری از "مکر " و ریا، از ضروریات قدرت. حال آنکه "مکر " یک مفهوم قرآنی است و یکی از توانایی های مهم خداوند یکتا و یگانه بشمار میرود. ا لله است که در قرآن بندگان را هشدار میدهد که مباد خود را ایمن از مکر وی (الله) بدانند، زیرا که انتقام بسی شدید تر خواهد بود(سوره غ آیه 98). در قرآن است که مکر، به معنای خدعه و نیرنگ به الله نسبت داده میشود. فقها و علما، مکاری را از الله آموخته اند و صد در صد مفهومی ست قرآنی. یعنی که خمینی و خامنه ای و امثالهم، مکار بدنیا نیامده اند بلکه در دامن اسلام مکر را آموخته اند و مکار شده اند.

 آیا بهتر نبود بنی صدر و صدها سیاست ورز و دانشمند و خردمند دیگر از امیدوار ساختن مردم به اسلام، کمی کوتاه بیایند؟ چه خوب بود آنها نیز گریبان تعصب رها ساخته و می پذیرفتند که اسلام همین است که نظام ولایت ارائه میدهد، راستین تر حتی از اسلامی که  در سرزمینی که محمد از آن بر خاسته است، جامعه ایکه هنوز به رسم و رسوم آن دوران زندگی میگذراند. که  اسلام با آزادی سر سازگاری ندارد، مهم نیست کدام نسخه آنرا بر گزینی.

بعضا، ناظران و تحلیلگران و ناشران داخلی، نه از سر ترس و هراس بلکه بواسطه عقیده و ایمان داستان انقلاب اسلامی را  ا چنان می سرایند گویی نه خونی ریخته شده ،  نه سری به زمین افکنده گردیده است، نه بنایی ویران و نه درخت تنومندی از جای بر کنده شده است، نه تجاوزی و نه شکنجه ای.  بر سر آن همه احزاب و سازمان ها و گروه ها و مطبوعات و رسانه های سیاسی که در اوایل انقلاب از زمین رویئده بودند چه آمد؟ چگونه ناکام هنوز جوانه نزده بودند، به خاک بازگشتند؟

بعنوان مثال، سعید حجاریان، معمار جنبش اصلاح طلبی در مصاحبه ای با خبرنگار روزنامه شرق میگوید:

"انقلاب، یک حرکت انسانی و خیلی متمدنانه و مردمی بود، هرچند نقص هایی نیز بر آن وارد است. انقلاب شادی بود. در جریان آن انقلاب، به هیچ زنی تعرض نشد، در حالی که می بینید در میدان التحریر مصر به چند زن تجاوز شد. یا مثلا به انقلاب فرانسه که یک جنگ داخلی به تمام معنا شد. در صورتی که در ایران چنین اتفاقی نیفتاد. ارتش اوایل با مردم بد برخورد کرد، اما اواخر ماجرا اعلام بی طرفی کرد و حتی در تظاهرات، در کنار مردم بود."

بدرستی معلوم نیست که حجاریان از کدام انقلاب سخن میراند؟ چه، بساط طرب و شادی، اولین بساطی بود که برچیده شد. آیت الله ها و حچت الاسلام ها به تهران همچون یک فاحشه خانه بزرگ مینگریستند. تهران همیشه بیدار و نورانی نا گهان سوت و کور گردید. سیاهی همه جا را فراگرفت. مگر نه اینکه سیاه، رنک اسلام است؟ خنده ها از لبها پرید. عشق و عاشقی بزیر زمین فرو رفت. شاید حجاریان از شادی اسلامیست هایی سخن میراند که با قدرت نرد عشق می باختند. ممکن است که وی تجاوز بزنان باکره را قبل از سپردن آنان به جوخه های اعدام و یا انداختن طناب شریعت بگردنشان را نیز مربوط به بعداز "داستان " بداند. شاید چون این جنایات هولناک در روز 22 بهمن 1357 صورت نگرفته است، انقلاب ما بسی بسیار متمدن تر از مصرو کشورهای دیگر عربی بوده است. ممکن است در روز انقلاب به زنی تجاوز نشده باشد، ولی همه زنان از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی خود محروم کردیدند، محروم تر از مردان. حجاب را اجباری کردند. آیا نظام تبعیض هم، نظامی ست شادی اور؟  حجاریان، فراموش کرده است که  اولین جوخه های اعدام بر پشت بام امام خمینی برپا گردید. تصاویر اجساد سوراخ سوراخ شده اعدام شدگان تا چندی بر صفحه های اول روزنامه های کشور نقش می بست، چنانکه گویی برای فرو نشاند عظش انتقام مردم بود که خون باید ریخته میشد. افزوده براین، از درون جنگ داخلی فرانسه دمکراسی زایش یافت، حال انکه، کشتار مخالقین و ریشه کن ساختن دگر اندیشی با ابزار گروگان گیری و جنگ و قتل عام در زندان ها و قتل های زنجیره ای و غتی سازی هسته ای، به استبداد مضاعف دین و قدرت، موجودیت بخشید، استبدادی سیاه تر از هر استبداد دیگری.

مصطفی درایتی، مقاله نویس آرامان( ۲۲ بهمن) نیز انقلاب  1375 مورد تایید و شایسته احترام  میخواند چون بازتاب "اراده جمعی "ست. وی انقلاب را یک "اتفاق " میخواند که در نتیجه "همدلی و همراهی مردم ایران " بوجود آمده است. در نتیجه این اتقاق "رژیم ظالمی بر افتاد و "نظام جدیدی خلق گردید و چون بازتاب اراده جمعی ست باید آنرا گرامی داشت:

"اتفاق  بسیار مهم و خاصی در کشورست. این اتفاق حاصل همدلی و همراهی مردم ایران در یک مقطع تاریخی بوده که یک رژیم ظالم را به یک نظام جدید تبدیل کرد و شاید این بااهمیت ترین اتفاق سیاسی قرن در منطقه به شمار می آید. احترام گذاشتن به این روز احترام گذاشتن به همه مردم ایران و احترام گذاشن به اراده جمعی ملت ایران است."

آری، چه اتقاق بزرگی، ناگهان دمکرات و لیبرال، چریک و توده و مجاهد و دهه ها روشنفکر و هنرمند، به قطره ای آب تبدیل شدند و به زمین فرو رفتند.  تنها ماند در صحرای کربلا نه یزیدیان بلکه ره روان راه امام. حزب شد حزب الله. بعد بحرامی آبستن گردید و دو حرامزاده بدنیا آورد بنام "اصول گرا " و " اصلاح طلب. آیا این است بازتاب اراده جمعنی؟ آراده ای شایسته احترام؟

آیا این بدان معناست که نویسنده آرمان، به حقیقت آگاهی ندارد؟ نمیداند که چگونه و در چه پروسه ای پرخون و خشونت نظام استبداد مضاعف دین و قدرت، بر قرار گردید؟ اما نویسنده آرمان تنها نیست که به 22 بهمان همچون یک اتفاق معجزه آسا مینگرد. بعضا، از انقلاب چنان مبالغه آمیز گویند که هرگز نفهمی که هیچ نگفته اند و حقیقت را پنهان ساخته اند. بسیارند تحلیلگران اصلاح طلبی که در عالم برزخ گرفتار شده اند. هم تعهد به حقیقت دارند و هم آنرا انکار میکنند.   .

هم اکنون، از اینجایی که هستیم به 35 سال پیش از این بنگریم باید 22 بهمن 1357  را روز نکبت و مصیبت، خواند، آغاز نظام فرمانروایی و فرمانبری. حکومت دین از همان آغازین لحظات جلوس بر مسند قدرت، زبان را از حلقوم بیرون کشید که نگوید مگر یک کلام.

22 بهمن 1357 را نیز باید روز بازگشت بدوران هجوم تازیان به سرزمین ایران در 1400 سال پیش از این خواند، اما اینبار با لشگر و رهبری تازیان بومی، نه از بیرون بلکه از درون، یعنی که بازگشت به دوران حقارت و خواری ملی در دست، بومیانی که نگهبان و حافظ کیش تازیان گردیده اند، در دست آیت الله ها و حجت الاسلام ها.

اما شرم کجا رفته است؟ آیا اسارت در دست استبداد دین و قدرت هم، سر فرازی ست و افتخار؟
 چه یاس آمیز و غم انگیز است اشتیاق اسیری، پایکوبی را  در تکوین و تکمیل اسارت. شاید باید 35 سال دیگر سپری گردد تا به هوش آییم که چگونه زیر بار استبداد مضاعف رفتیم و به آن تداوم بخشیدیم. چه اسفناک خواهد بود  اگر تاریخ را تعیین کننده سرنوشت خویش بدانیم. آیا این اندوهناک نیست اگر امید به رهایی را یک ملت در سر نپرور اند؟

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۲ بهمن ۱۸, جمعه

انقلاب اسلامی: گریز از آزادی

انقلاب اسلامی: گریز از آزادی





در دوران پادشاهی، دین از درون بر ما سلطه افکنده بود. رفتار و گفتار ما را دین با ابزار عبادت و نیایش و قواعد و مقرارت شریعت، بعبارت  باید ها و نباید ها، حلال ها و حرام ها، نجاسات و مطهرات، واجبات و مستحبات، مقدسات و مکروهات، به طریق تقلید و تبعیت، تحت نظارت خود گرفته بود. اگرچه مظهر دین در آن زمان هم مراجع تقلید و آیت الله ها و حجت الاسلام ها بودند، با این وجود اقتدار دین در ما نهادین بود، و ما نیز فرمان ش را بگوش میگرفتیم و هنوز هم. اما، نه آگاهانه و یا با بکار گیری عقل بلکه بآن دلیل که آنرا از نیاکان مان به ارث برده ایم.  در واقع اکثریت مردم کشور ما و همچنین کشورهای مسلمان تنها با ابزار دین جهان و هستی را مورد فهم قرار میدهند و نه با ابزار تعقل آنهم بر حسب عادت. مسلمان با نام خدا سر از بالین بردارد و بخسبد با نام او بر زبان. همه فعالیت ها و تلاش ها برای معاش را معوق میگذارد و بسوی عبادت روزانه می شتابد،  پنج بار در روز، روی به خدایی که کعبه را خانه خود ساخته است، 17 بار به قیام و قعود پرداخته و پیشانی خود بر آستان ش میساید. بجز صدای دین، صدایی در  درونش  طنین افکن نگردد؟ یعنی که مسلمان، انسانی ست که فرمانبری، تسلیم و اطاعت در نهاد ش نهفته است. سنگینی این سلطه را کمتر مسلمانی بر دوش خود احساس میکند، چه فرائض دینی را بجا آورد و چه بجا نیاورد.

نه اینکه همه مردم چنین وابسته به دین اند. میزان این وابستگی را گرایش جامعه بسوی نوسازی  و پیشرفت نیروهای تولید تعیین میکند نه تنها به لحاظ مادی بلکه از جنبه های قانونمند سازی روابط اجتماعی، قانونی باز تابنده شان والای انسان، بعنوان یک موجود مستقل و خرد ورز. در چنین صورتی عالمان جامعه شناختی بر آن باورند که تعهد و سر سپردگی به دین و فرائض آن سست و ضعیف میگردد. همچنانکه در اروپا، انقلاب کبیر فرانسه در1789 و پس از آن انقلاب صنعتی در قرن 19، همه چیز دگر گونه گشت و بقول مارکس آنچه کهنه و فرسوده بود دود شد و به هوا رفت. هنوز قرن نوزدهم به پایان نرسیده بود که خدا را به گور سپرده و بسوی آ رهایی و آزادی انسان، حرکت را آغاز کردند.

اما، گویا تلاش و همت شاه برای رساندن کشوری فقیر و ضعیف و بجا مانده از قافله تمدن، با وجود ثروتی هنگفت، نه تنها بند های شریعت را سست نکرده بود بلکه همچنان بر استحکام و تعمیق آنها نیز افزوده بود. شاه خودکامه، غافل بود که پیشرفت و نو سازی  به شیوه دیکتاتوری جامعه را آماده باز گشت به گذشته نموده، سبب حفظ و تداوم شیوه های کهنه و فرسوده ی زندگی گردیده و مردم "دین خوی " ما را هراسان از آینده میسازد. هم اکنون بش ار همیشه روشن  گردیده است، که شاه فرو نغلتید به دلیل خود کامگی و خود سری و خود خدا بینی، بلکه بدلیل ضعفی بود که از خود بروز داده بود.

شاه بجای آنکه کار پدر را در ویران سازی  حوزه های علمیه به پیش برده و تمدن بزرگ را بر ویرانه های ارتجاع بنیان نهد، و مردم را از بند و زنجیر شریعت رها سازد، با دین و مظهر آن مراجع تقلید به مماشات پرداخت.از یکطرف، شاه خود هرگز از آنچه کهنه و خرافی و ضد تمدن بشری بود، دل نکند ه بود. از سوی دیگر هراس از کمونیست ها و حتی ملی گرایان، او را وا داشت که به دین میدان دهد و بدان  اعتماد بندد که بجنگ مادی گرایان، مارکسیست ها، روشنفکران خدا نا شناس و دگر اندیشان برود. آیت الله مطهری را جیره خوار خود ساخته بود که در دانشگاه تهران به مبارزه به مادی گرایی  و مارکسیسم بپردازد، غافل از آنکه جناب آیت الله در حوزه ها ی علمیه نقشه سرنگونی رژیم را طراحی و تئوری راه اندازی حکومت اسلامی را ارائه میداد. از دیگر سو، علی شریعتی را  بال و پر داد که هم حوزه های علمیه را تضعیف کند و هم در دانشگاه ها دین را در برابر مارکسیست ها علم کند. باید بخاطر داشته باشیم این شاه تجدد خواه بود که مسجد را در محوطه دانشگاه تهران بنا گذارد (1345).

پس از فروپاشی نظام شاهنشاهی، دین از درون ما به بیرون جهید و دامنه سلطه خود را بر ما از بیرون نیز گسترش داد، بدون زحمت، بدون آنکه هرگز به مانعی و یا مقاومتی و اعتراضی روی در رو گردد،. تحولی عظیم بوقوع پیوسته بود. مظهر دین، فقیه ای بود که در حوزه های علمیه و در دامن نهاد فقاهت با ریشه ای عمیق در تاریخ، پرورش یافته بود و یک شبه "امام " شد، امامی که چکیده دین است. جریده ها نوشتند "شاه رفت، " "امام آمد." مردم با شور و اشتیاقی نا گفتنی به استقبال امام شتافتند، سیل آسا، خروشان و شگفت انگیز چنانکه گویی امام، موجودی ست ماورایی و با سحر و جادو آمده بود، با ابزار معجزه. امام بنظر شان منبع نور بود و روشنایی.

نسبت به امام، نبود کسی که احساس غریب گی کند چرا که امام، در واقع، در درون ما میزیست. امام رکن اصلی دینی بود که در ما نهادین و با تار و پود ما آمیخته بود. اگر با شاه خود را بیگانه احساس میکردیم، با امام هرگز. چرا که عشق به امام در ذات ما نهفته است. حتی شاه هم به امام عشق میورزید،چنانکه زندگی خود را مدیون امام اول، علی، میدانست که در رویا دیده بود که امام او را از سقوط از اسبی نجات داده بود. بعبارت دیگر،در نزد  ما ایرانیان، امام، دین است و دین، امام.  امام را میپرستیم بآن دلیل که آموخته ایم که امام "معصوم " است و خطا نا پذیر. امام از جنس رسول الله است، فرا زمینی، پاک و مقدس و مبرا از هر گناهی. در تولد شان جشن بپا کنیم و در مرگ شان به سوکواری بنشینیم، بویژه برای امام اول و امام سوم.

امام خمینی بر اریکه قدرت که جلوس نمود، از بازگشت به حوزه های علمیه ، طفره رفت و در یکی از مدارس تهران، مقر فرمانروایی را بسرعت برپا نمود و از آنجا اعلام کرد که دین اسلام، دینی که مظهر آن امام است و امامت، دینی نیست درونی و یا فردی و شخصی، ابزاری برای فهم و درک زندگی، برای تسکین روان و آسایش روحی، دین عبادت و ریاضت، اسلام، قانون است و قدرت، برای   "هدایت " بشر آمده است. اسلام نظم است و انضباط،، قانونمندی های زندگی بشر است از بدو تولد تا آخرت. اسلام جهاد است و شهادت در راه خشنودی خدا. بعضا گفتار او زبانزد میشد که "اقتصاد مال خر است، " "ما شما را انسان میکنیم، " هرچند این گفتار،دون شان ملت و توهین آمیز بود. با این وجود، از او انتظار احترام با انسان و حق و حقوق انسانی داشتیم. هنوز امیدوار بودیم که به رفاه و آسایش و برآوردن نیازهای مادی مردم علاقه نشان دهد. حال آنکه آینده برای او بازگشت به حکومت در صدر اسلام و دوران رسالت بود. یعنی که گذشته برای او در آینده نهفته بود. امام آمده بود که دین اسلام را نوسازی کند، آنچه را که باید فرن ها پیش به خاک سپرده میشد.

با به قدرت رسیدن دین (امام)، رجعت بگذشته و ستیز با زمان، آغاز گردیده بود- حتی در آن دوران کوتاه "بهار آزادی. بر کمتر کسی روشن بود که احکام شرعی، دیگر از عرصه میل و اراده شخصی، خروج یافته و در سطح جامعه اجباری گردیده است. این باید و آن نباید کنی، حرام و حلال، دیگر دلبخواهی نبود. پاداش و جزا، دیگر موکول به آخرت، به روز بازرسی در قیامت نمی شد. در همین جهان بود که نظام تنبیه و مجازات، نظام کیفر و بیرحمی، در دفاع از شریعت اسلامی و یکتایی و یگانگی الله، بر قرار گردید. نظارت دین بر تمامی زندگی آغاز گردیده بود، حتی نوشیدن و پوشیدن، شنیدن و دیدن و گفتن. عمل به هریک از این اعمال به حرامی، دیگر "گناه " نبود که  "جرم " شناخته میشد. یعنی که تنبیه و مجازات ، به آخرت واگذار، نمیشد. حد شرعی قابل اجرا شد، اینجا و هم اکنون. کشتار سران رژیم شاه بی درنگ بر پشت بام محل زندگی امام آغاز گردید و کماکان ادامه یافت تا آوای مخالف برای همیشه خاموش گردید.

کمتر کسی میدانست که امام یعنی اختیار تام، قدرت مطلق، یعنی شمشیر و شریعت باهم. یعنی که باید و نباید است و تنبیه و مجازات، کیفر است سریع و پر شتاب، نه دادگاهی و نه وکیلی و نه دفاعی. چه کسی می اندیشید که استقبال از امام بمعنای گریز از آزادی بود به توان دو، یعنی که آغاز دوره ای جدید از اسارت در چنگال استبداد مضاعف دین بود و قدرت با هم، استبدادی، سیاه تر از هر استبداد دیگر.

با ورد امام، دین حاکم گردید و زندگی اجتماعی را دگرگونه ساخت، بدون آنکه لزوما به آنچه رخ میداد، آگاهی داشته باشیم. در دوران شاهی مجبور نبودی که به قواعد و مقرارت شریعت، گردن نهی. ممکن بود که هم می خواری نمایی و هم نماز بخوانی. یا یکی را انجام و از انجام دیگری سر باز زنی. حجاب داری نیز دلبخواهی بود. "بد حجابی " نه وجود داشت و نه  نیروها و نهاد هایی برای اجرا و نهادین ساختن آن سازمان یافته بود. همچنین، هم "می " بود و هم میخانه، کار آفرین بود و مفر ی بود برای بر آوردن نفسی به خشنودی، لحظه ای در خدمت گریز از واقعیات تلخ زندگی، خیلی ضرر بار نبود. این در حالی ست که منع خرید و فروش و مصرف آن نیز در هیچ کجا موفق  نبوده است.

اما، ورق که برگشت، تولید و مصرف "می "  قدغن گردید. فروشنده و خریدار را میگرفتند و به مجازات میرساندند. دهان ها را می بوئیدند و مصرف کننده را به تخته شلاق می بستند و بعضا در ملا عام حد شرعی میزدند. یاین  طریق و صدها طریق دیگر دامنه حق و حقوق بشری ما هرچه تنگ تر میگردید، بدون آنکه هرگز کسی بدان واکنش نشان دهیم. چه کسی میتوانست در دفاع از می و ساقی و میخانه بپا خیزد؟ فریاد بر آورد که می و میکده و میخانه اگر شر بر انگیز بودند حافظ و خیام از آن سخن نمی راندند. که  زنده باد می و میخانه. زنده باد مستی و شیدایی، امری که هرگز به دفاع از حق انسانی خود بشمار نمیآید- اگر به تمسخر گرفته نشود. مگر میتوان در یک جامعه اسلامی، مستی و شیدایی کنی. بر اساس شریعت اسلامی باید از این حق چشم بپوشانی. مستی و شیدایی هم حق است؟

زمانیکه حجاب به فرمان امام خمینی اجباری گشت، اگرچه زنان امروزی دست به اعتراض زدند و به دفاع از حق انسانی خود پرداختند. اما به سختی میتوان از سازمان و یک حزب سیاسی ای نام برد که نه از زنان بلکه از اصل حق و حقوق انسانی به دفاع بر خیزند. گویی حجاب اجباری، اسارت زن بود نه پایمال ساختن حقوق انسانی. آنهم در زمانی که تمامی سازمانها و احزاب سیاسی و گروه های مختلف در وحدت با حکومت اسلامی پنجه در پنجه امپریالیسم جهانی انداخته بودند و باید خلق های ستمدیده را بر علیه جامعه سرمایه داری بسیج میکردند. سازمانهای چپ و انقلابی، بویژه، بر آن بودند که حجاب معضل آینده است نه امروز- پس از شکست امپریالیسم بدست خلق مبارز.

مواردی که حق و حقوق انسانی در بدو "انقلاب اسلامی " برای همیشه پایمال گردید، بیشمار اند. اینجا  میتوان از محدود و ممنوع شدن فعالیت های تفریحی و هنری مثل اجاره ویدیو و استفاده از نوار کاست، رقصیدن  و خواندن و نواختن، بخصوص برای زنان، یاد نمود. مهمتر از همه جدایی جنسیت ها اجباری گردید. همه چیز مردانه و زنانه گردید. در اتوبوس ها مرد ها در جلو و زنان در عقب جدا از یک دیگر باید سوار میشدند، برپا کردن جشن و عقد و عروسی زنانه و مردانه شد. اختلاط زن و مرد فساد زا و بزرگترین مشکل جامعه، گردید . برای اجرای آن چه نهاد های انتظامی و ارشادی که بر پا نگردید.

باین ترتیب دامنه  ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی ما هر روز  در دست شریعت تنگ تر میگردید بدون آنکه ما را بر انگیزد. طبیعی هم بود زیرا دینی که در درون ما میزی ید، خوی تسلیم و اطاعت را در ما نهادین میکند، خویی در ستیز و خصومت با اراده آزادی انسانی.. نبود حزب، سازمان و یا گروهی که به ورود شریعت به عرضه زندگی اجتماعی و محدود نمودن دامنه حق و حقوق بشری اعتراضی کند، چنانکه گویی حقوقی که از آن نام بردیم چنان پیش پا افتاده اند که باید با شرم ساری به دفاع از آنها پرداخت. انقلابیون بی دین ما در خدمت دین درآمده بودند که پوزه امپریالیسم جهانی را بخاک بسایند نه در خدمت دفاع از حق گزینش آزاد.  به چیزی کمتر از مبارزه مسلحانه تن نمیداند. اما، طولی نکشید که رویای پنبه دانه شان به دست مقدس امام خمینی تبدیل به کابوس شد. ممکن است که سوال شود که چگونه میتوان از آنکه با آزادی بیگانه است انتظار دفاع از آزادی را از او داشت؟

با پیروزی  انقلاب اسلامی، اسارت ما در دست دین و قدرت کامل گردید. چه راحت، چه بی خیال، اسارت در دست دین را پذیرفتیم.  آگاه نبود کسی، اگر هم بود ساکت بود که رای 99 درصدی به حکومت دین، به حکومت اسلامی، رای به «وحدت کلام »  رای به نفی بیان آزاد بود،  رای به نظم و انضباط شریعت بود، رای به گریز از آزادی بود. اگر حکومت دین توانسته است ستیز و خصومت خود را با آزادی در پس عشق به علم و صنعت و تکنولوژی، بویژه فن آوری هسته ای پنهان سازد ، اما،  دشمنی خود را با «حقیقت» نمیتواند رو پوشانی، نماید.

چراکه برای کشتن و نابودی آزادی بود که حکومت اسلامی دست به گروگان گیری زد، هشت سال جنگی بیهوده را ادامه داد. بهترین جوانان این سرزمین را در زندانهای قتل عام نمود و دست به قتل های زنجیره ای و جنایات بیشمار دیگر زده است که آزادی را در نطفه خفه سازد. آزادی دشمن نامریی رژیم دین است.  تنفر و نفرت آیت الله ها و حجت الاسلام ها از آزادی بی پایان است. آیت الله نوری در دفاع از جامعه شریعتی، دشمنی  و خصومت اسلام با آزادی را آشکارا بیان مینمود و بر آن بود که واژه آزادی باید از فرهنگ حذف گردد. پیروان او پس از گذشت صد سال به رهبری امام خمینی سر انجام به آرزوی شان رسیدند و آزادی را بخاک خون کشیدند و از آن انتقام کشیدند. این را باید هجوم دوم تازیان به ایران دانست، اما اینبار از درون.

روشن است که تا گریبان خود از شر شریعت اسلامی، رها نسازیم، چهره زیبای آزادی را به چشم نخواهیم دید.

فیروز نجومی

Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com