۱۳۹۱ خرداد ۲۵, پنجشنبه


زن: ناقوس مرگ ولایت

سرانجام آنچه رژیم دین را بزیر فرو میکشد، جنب و جوش زنان است. چرا که حکومت اسلامی زن را دشمن اصلی و آشتی ناپذیر خود میداند. همه ی دشمنان خود را بویژه خصم های ایدئولوژیک را حکومت ولایت از میدان رقابت بیرون رانده و در واقع ویران ساخته است. اما هنوز زن را همچون مردان، بنده و عبد خود نساخته است. اما نه آن زنی که تسلیم گردیده و احکام الله و اسلام را در باره خود  پذیرفته و به سنت تن داده است.  نه زن دیروز، بلکه زن امروز، زنی که آزادی طلبد، و برابری. با زن امروز است که رژیم دین به خصومت و ستیز بر خاسته است و بر میخیزد. سی سال است که رژیم ولایت، زن امروز را هدف ستم، و خشم و خشونت خود قرار داده و به او اجحاف روا داشته است. رژیم نیروهای انتظامی و ارشادی خود را در واقع بطور دائم روی سرکوب زنان متمرکز نموده، پیوسته کوشش کرده است که همانطور که الله گفته است زن را به باغ مردان مبدل سازد تا مردان هرچه که خواستند در آن کشت و زرع نمایند. مردی را که خود بنده است و رعیت، و محروم از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، ارباب و مالک زن نموده منافع مرد را علیه زن حفاظت میکند. او را بر زن حاکم و زن را محکوم مینماید. بی دلیل نیست که رژیم ولایت از آغاز زن را هدف سرکوب خود قرار داده است. چه بخوبی آگاه است که آزادی زن همراه است با فرو ریزی حکومت ولایت.

لایحه ی پیشنهادی  قوه قضائیه و دولت در باره حمایت از خانواده، اساسا لایحه ای است که ستیز و خصومت دیرینه ی رژیم ولایت را با زن تشدید و تحکیم نموده سعی برآن دارد که غل و زنجیر اسارت و انقیاد را هرچه محکمتر به دست و پا و گردن زن امروزی ببندد. آنچه تا کنون مسلم گردیده است آن است که رژیم ولایت،  پس از گذشت سی سال هنوز نتوانسته است پای زن را ببندد و خانه نشین و مطیع مرد خود سازد. حجاب را بر او تحمیل نموده  و نیروهای انتظامی و ارشادی را در هر کوچه و پس کوچه گمارده است تا مبادا زنی موهای خود افشان، رخ زیبا نمایان و قوزک پای خود را عریان کند. یا مبادا که روسری "قیطانی،" مانتوهای "تنگ و کوتاه" به تن کرده و برجستگی های اندام خود را در معرض دید مردان بگذارند. اما زن امروز، علیرغم این بگیر و ببندها از خانه به بیرون آمد، به مدرسه و دانشگاه رفت و وارد در بازار کار و مشاغل گردید. رژیم دین با انواع قطع نامه و بخشنامه ها متوسل گردیده است که از ورود زنان در جامعه و شرکت آنان در عرصه های عمومی جلوگیری بعمل آورد و راه های پیشرفت را بر زنان مسدود نماید. اما زن امروز با همه ی آن مقررات و قواعد زن ستیز بمبارزه بر خاسته اند. سالها ست که به کمپین یک میلیون امضا دست زده اند و بدان منظور هزینه های سنگین پرداخته  مورد خشم و خشونت قرار گرفته، زندانی داده اند. زن امروز از همان لحظات آغاز ظهور دین بر مسند قدرت، در برابر آن قد برافراشته به مقاومت و مبارزه پرداخت. هم اکنون بیش از 60 درصد دانشجویان دانشگاه ها را زنان تشکیل میدهند. در برابر این پیشروی مدتهای مدیدی ست که رژیم تلاش نموده است که از طریق سهمیه بندی و بومی گزینی تحصیلات دانشگاهی زنان را به نفع مردان محدود نماید.  اما زن امروز، دیگر با این باور پا به بلوغ نمیگذارد که باید روزی بخانه بخت برود، به شوهرداری و بچه داری بپردازد. بویژه در زمانیکه درآمد اکثر مردان، از کارمندان گرفته تا کارگران، در برابر کرایه خانه های سنگین، و نرخ تورم و افزایش روز افزون هزینه های زندگی، بسیار ناچیز و ناکافی ست. زن امروز آگاه به تواناییها و ظرفیتهای خود است. درست است که مرد خود محروم از حق و حقوق اساسی است ولی این بدان معنا نیست که زن باید به مقامی فروتر از مرد بلحاظ حقوقی و سیاسی تن بدهد.

پیشروی زن امروز در تمام عرصه های اجتماعی علیرغم سرکوب و خشم و خشونت رژیم دین است که نظام ولایت را سخت هراسناک ساخته است. لایحه حمایت از خانواده که به پیشنهاد قوه قضائیه و دولت به مجلس شورای ولایت ارائه شده است، نه تنها زن ستیز است بلکه انتقامجویانه است. چرا که رژیم دین شاهد نقش فعال زنان در جوش و خروش وقایع پس از انتخابات،89 بوده است. حرکت زنان پیشا پیش مردان در برابر گاردهای شورشی را مشاهده نموده است. زنان برغم تحمل ضرب و شتم، دستگیری و حبس و تجاوز، به مبارزه خود کماکان ادامه داده اند. مبارزه زنان، مبارزه ای ست که هرگز در آن وقفه ای ایجاد نشده است. مبارزه زنان علیه رژیم بخشی از زندگی روز مره زن امروز است. زن امروز هر روز تحت نظارت دائمی نیروهای انتظامی و ارشادی و امنیتی قرار دارد. علمای حوزه های علمیه، امامامها ی جمعه در سراسر کشور زبان به شکوه از رواج بد حجابی و رونق آلایش و آرایش، زنان میگشایند. کمتر کسی تاکنون شنیده است که یکی از امام های جمعه در نقطه ای از کشور از افزایش جنایت و دزدی و سرقت، از بیکاری و فقر و عقب ماندگی، ناله ای سر دهد ولی ضجه های دلخراش آنان در باره حجاب زنان رسانه های ارتباطاتی را اشباع میسازد.  لایحه جدید حمایت از خانواده را باید پاسخی به نقش فعال زنان در جنبش سبز تلقی نمود.

آسیه امینی در سایت روز( 8 شهریور 89)، گزارش میدهد که فعالین حقوق زن معتقدند که لایحه پیشنهادی قوه ی قضائیه و دولت، حق و حقوق زن را به نفع مرد در عرصه های مختلف سیاسی، اقتصادی و حقوقی و نیز خانوادگی، هرچه بیشتر محدود نموده خانواده را به میدان جنگ بین شوهر و پدر با همسر و فرزند تبدیل میکنند. وی خاطر نشان میسازد که فعالین حقوق زن بر آنند که قوانین پیشنهادی به باور مردم مبنی بر برابری زن و مرد بی اعتنا مانده است و قصد دارد که زمان را بعقب باز گرداند و باوضع قوانین جدید زن را هرچه بیشتر محدود و محروم از حق و حقوق اجتماعی شان کنند.

مسلم است که رژیم ولایت نمیتواند قوانینی را وضع کند که جهت آن بسوی حفظ حق و حقوق زن بعنوان موجودی برابر با مرد، باشد. رژیم آیت الله ها و حجت الاسلامها امر و اراده الله را بکار میبندند و میخواهند که کنترل زن را به دست مرد بسپارند. یعنی که رژیم دین به اراده الله پاسخ مثبت میدهد اما با اراده ی زمان به جنگ و ستیز بر میخیزد. نظام اسلامی زمانی میتواند ادعا کند که در ساختار مدینه فاضله ولایت، موفق شده است که به گذشته باز گردد، گذشته ای که الله زن را ملک مرد بشمار آورده است. بدین منظور قانون وضع میکند که وابستگی زن به مرد را نهادین سازد. زن  را از حق طلاق مردی که با او سازگاری ندارد، چه احساسی و عاطفی و چه مادی محروم میکند. او را مجبور میکند که بسازد و بکشد تا زمانی که مرد بخواهد و اراده کند. بعبارت دیگر، رژیم قصد آن دارد که مالکیت مرد را بر زن قانونی  و مرد را حاکم بر جان و زندگی زن نماید.

رژیم ولایت با برپا داشتن موانع و محدویت ها بر سر راه حضور زن در جامعه، در واقع دو نوع ارزش را رواج میدهد غیرت و تعصب. مردانی را که تحت عنوان سوء ظن، همسر و فرزند  و خواهر  خود را به قتل میرسانند، در دادگاه اسلامی یا از تنبیه و مجازات بطور کلی معاف میشوند و یا در بدترین وجهش، رودستی ای بیش بر دست های آنان وارد نمیسازد. مرد میتواند از صیغه های کوتاه مدت و بلند مدت بهره بر گیرد و شهوت خود فرو نشاند، اما زن را بجرم زنای محصنه سنگسار میکنند. چرا که زن تبدیل به ناموس مرد میشود که حفظ آن یک وظیفه ی شرعی ست. حفظ ناموس یعنی مشروعیت بخشیدن به خشم و خشونت نسبت به زن.

بدیهی ست که نظام ولایت از وجود زن امروز یک دشمن آشتی ناپذیر ساخته است، دشمنی که با زمان به سوی آینده به پیش میراند. اما رژیم دین به جلو میرود که بگذشته باز گردد. سوی یکی آزادی ست و سوی دیگری اطاعت است و عبودیت. مسلم است که نظام ولایت وقتی از هم فرو میپاشد که زن آزادی خود را کسب کند. این نیز زمانی میسر میشود که مرد امروز خود را از غیرت و تعصب رهانموده، عفاف را نه در حجاب بلکه در فرا سوی آن ببینند. با مبارزه برای آزادی زنان است که مردان میتوانند خود را آزاد کنند. این اتحاد بین جنسیت ها ست که هراس به دل رژیم انداخته و به کین خواهی از زن وادار میسازد. این زن است که سر انجام ناقوس مرگ ولایت را بصد در میآورد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org

۱۳۹۱ خرداد ۲۲, دوشنبه

جنبش سبز و رهایی از یو غ نظام ولایت



گویی که تا کنون این تعبیر از جنبش سبز بعنوان جنبشی با خواستی محدود اما با کف ی محکم ، بمثابه یک تعبیر معقول پذیرفته شده است. یعنی که جنبش سبز بیشتر از کف، تنزل را قبول ندارد. مثلا انتخابات آزاد در چارچوب قانون ولایت فقیه، حداقلی ست که جنبش سبز مطالبه میکند. آنهم بر اساس "مذاکره " و "آشتی،" نه "خودی و غیر خودی" و یا اعتقاد به گفتمان بمعنای گفتگو بعنوان بهترین ابزار برای حل مشاجرات.

فرض که این امر واقعیت دارد. که جنبش سبز، جنبشی ست که بر خاسته است از نیازی محدود و مشخص در واکنش به رای دزدی امام پرستان ولایت پیشه- در دهمین دوره ی انتخابات رئیس جمهوری در 22  خرداد 88.
کف گزاران و سقف سازان کم و بیش خود را از سهامداران جنبش سبز میدانند. روشن است که محلی و یا فضایی برای ماجرا جویی بجای نمیگذارند. آنها میدانند که کف و سقف جنبش سبز در چه نقطه ای معماری شده است. 

اما با چه تضمینی و با چه یقینی میتوان پیش بینی نمود که جنبش سبز در این "کف " راضی و خشنود خواهد ماند. کیست که بتواند بگوید انتخابات آزاد ، یا گفتمان با ولایت،آرمان جنبش سبز است؟ کیست که بتواند بگوید که جنبش سبز، هم چنانکه میروید، آرمان خود را تعالی نبخشد و یا نبخشیده است؟ کسب امتیاز از رژیم ولایت، از هر نوعی، حقوقی، مدنی و غیره، تن دادن به حقارت و خواری ست. این بدان معنا است که ما رژیمی را مورد تایید و تصدیق قرار میدهیم، که کارنامه بسیار سیاه دارد. آستین ش تا مرفق  در خون فرو رفته است. روزی نیست که دار مجازات را بر پا ندارد و در دل مردم ترس و وحشت نیاندازد.

ما ایرانیان بیش از سه دهه است که به خشم و خشونت و بیرحمی رژیم ولایت خو گرفته ایم. در آغاز لبریز بودیم از احساسات و عواطف. هر کسی میتوانست ما را به بندگی و اسارت بکشاند. بستیم چشم خود را بروی کشتار سران رژیم شاهی،  جنگ و خونریزی و تخریب و ویرانی و قتل عام ها در زندانها و منطقه ی کردستان. در سراسر حوزه های علمیه، یک عالم، یک فقیه، یک مجتهد، یک زاهد، یک طلبه از همان آغاز بر نخاست و نگفت ای امام شجاع و با تدبیر و همه چیز دادن، جنگ و خونریزی و انتقام جویی، کنشی زشت و نا انسانی است، بویژه بر پا داشتن جوخه های اعدام بر بام امام خمینی.

 البته تنها مراجع تقلید، علما و نگهبانان دین و تقدس و زهد و تقوا، حوزه ویان، نبودند که به کشتار متهمین، بدون محاکمه و نادیده گرفتن حقوق انسانی آنان، اعتراضی نکردند. انقلابیون چپ و مجاهدین، طلب خون بیشتر میکردند و بر کشتار بدون درنگ خدمتگزاران امپریالیسم را توصیه  میکردند  تا "خلق " هر چه سریعتر بر قله ی استقلال و آزادی صعود نماید. غافل از آنکه روزی خود و رفقا و دوستان شان آماج تیرهای پاسداران قرار میگیرند. مارکسیست و یا مجاهد، دمکرات و آزادیخواهی در ایران وجود ندارد که تسلیم رژیم ولایت نشده باشد و از نظم و انضباط شریعت پیروی نکند. مقررات حجاب و جدایی جنسیت را رعایت ننماید. این بدان معنا ست چه آگاه و نا آگاه بیش از سی سال است که رژیمی را خلق کرده ایم که جز تنزل و تقلیل انسان چیزی دیگری نمیخواهد و نمی جوید، رژیمی که به مردمش همچون گوسفندانی زبان بسته نگاه میکند. چرا که فرمان ولایت، حرف آخر و نهایی ست، از بطن قرآن میآید، بر اساس سنت پیغمبر و روایات امامان، همه موجوداتی فرا زمینی، مقدس و مطهر، که الله از عالم غیب برای هدایت انسان به این عالم، گسیل داشته است.

البته  که هراس از کفر و بی دینی ما را وا داشت که دین خود را مبرا و مطهر بدانیم و آنرا به سیاست آلوده نکنیم و به وجه رحمانی آن بیاندیشیم، به الله ای که رحمان و رحیم است. نه الله ای که مالک بر دو جهان است.  در این سرا به تکالیف شرعی خود اگر عمل نکنی، ممکن است قسر در روی. اما یقین داشته باش که در سرای آخرت گیری. الله به حساب و کتابت خواهد رسید با عدالت و کفایت. بدون گذشت و چشم پوشی، اگر تسلیم نشویم و اطاعت نکنیم. یعنی که ایمان آوریم و مسلمان و مومن شویم. هنوز بخود اجازه نمیدهیم به الله و وجود یکتا و یگانه اش شک و تردید بخود راه دهیم. با چنین الله ای زندگی بهتر است از بدون الله زندگی کردن. آماده نبودیم که به چهره دین خود، به چهره الله بنگریم. که او ست که فرمان کشتار کافر و مشرک و منافق را صادر کرده است. او ست که قوانین سنگسار و قصاص را وضع کرده است. او ست که زن را برده ی مرد و حق و حقوق انسانی او را پایمال ساخته است. ولایت به فرمان الله است که بما توصیه میکند مبادا از جهاد و شهادت، از جنگ و خونریزی و ریختن خون دیگری تا آخرین قطره ی خون خود، شک و تردیدی بخود، راه دهی. مقاومت و نفی آرمان ولایت، عبودیت و عدالت، جهاد و شهادت، یعنی جنگ و در افتادن با حکومت الله، یعنی محارب بودن و به کیفر الهی رسیدن. ورود در دوزخ ولایت و تحمل درد و رنج شکنجه و تجاوز و سپس بدار مجازات آویخته شدن.

اگر پیرو و هوا خواه امام خمینی نبودیم و شیفته ی هیبت و جذبه اش نگردیده بودیم، روشن است که احساس قدرت هم نمیکردیم، فریفته ی "وحدت کلمه " نیز نشده بودیم،  به محض اینکه شمشیر شریعت بر گردن انسانی فرود میآمد، بر میخاستیم و بانک بر میآوردیم مگر نظام شاهی را واژگون ساخته ایم که بر ویرانه هایش بنای منزل نو را، ساختار جامعه ی اسلامی را بر خون بنیاد نهیم؟ این چه زهد و تقدسی ست که براحتی دست به آدم کشی میزند. باز هم غافل از آنکه امام شمشیر زن است. باکی ش نیست از گردن زدن، چون الله را خشنود سازد. همچنانکه پیامبر اسلام به فرمان الله سرها را بر زمین افکنده است، که ما اسلام آوریم، یعنی سکوت و خاموشی برگزینم تا بتوانند نظام تسلیم و اطاعت را بر دوش آرمان عبودیت و عدالت، جهاد و شهادت بنا نهد.

جنبش سبز نمیتواند چیزی کمتر از رهایی از نظام ولایت بخواهد، نظامی که ادامه ی رسالت است و امامت. این رمز بالیدن آن است.  ممکن است زمانی رای خود را جستجو میکرد و نجات را در آقای موسوی و کروبی میدید که شجاعانه در برابر نظام ولایت ایستاده بودند. اما آن دوران طفولیت جنبش سبز بود. آن آغاز به خروشیدن بود. بهمین دلیل نمیتواند پایان آن باشد. آنها که از کف جنبش یا از سقف آن سخن میرانند، اگر چه تاکید را از روی بخش دوم آرمان ولایت که عبارت است از جهاد و شهادت و یا تخریب و ویرانی و جنگ و خونریزی ، بر داشته اند و آنرا با رحمان و رحیم جا بجا نموده اند. گویی که میتوان جنبش را به مسیری دلخواه، مسیری کمتر از مسیر رهایی از نظام اسارت بار ولایت رهنمون ساخت. چرا که چیزی کمتر از رهایی از یو غ نظام ولایت، تن دادن به محرومیت از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی ست. درست است که مردم به حمایت موسوی و کروبی برخاسته اند. ولی این بدان معنا نیست که آنها را از حقایق آگاه نسازیم. که ما انسانیم و میخواهیم مثل انسان زندگی کنیم. به عقل و خرد خود رجوع کنیم. ما میتوانیم اختیار خود را داشته باشیم، خود گردان بوده و بر غرایز خود چیره شویم. نظام ولایت اجازه نمیدهد که انسانیت خود را با تکیه بر اراده ی آزاد بدست آوریم. خاطر آسوده دارند که در بی بند و باری و هرج مر ج غرق نخواهیم شد.

نظام ولایت به آن دلیل باید براندازی شود که نظم و انضباط شریعت را بضرب شمشیر بر جامعه تحمیل نموده است. نظام ولایت چیزی کمتر از تسلیم و اطاعت از انسان نمیخواهد، اول با بکار گیری ابزار زهد و تقدیس، انکار زندگی مادی و کشتار غرایز طبیعی، و بعد با خشم و خشونت و بیرحمی. در شرایط کنونی حضور شمشیر زنان ولایت در معابر عمومی، در میاد ین و در کوچه و بازار، مسلح به خود و زره آماده که بر دوش اسب تند پای، جهیده که بی اعتنایی به نظام تسلیم و اطاعت را به مجازات بکشانند. نه اینکه این چهره ی خشمگین و قسی ولایت چیز تازه ای ست و یا بی سابقه است. رژیم ولایت بیش از سه دهه مرتکب جنایت علیه بشریت گردیده است. از آغازین ترین لحظه ای که ولایت بر منبر قدرت ظهور یافت. اینجا قصد آن نیست که یکبار دیگر جنگ و تخریب و ویرانی ، خونریزی و کشتار بضرب شمشیر شریعت ، سرکوب و نابودی مخالفین و قتل عام در زندانهای کشور و حتی اعدام های روزنه رژیم ولایت را بر شمریم. بلکه غرض آنست که بگوییم جنبشی که به جنبش راه سبز شهرت یافته است در 25 بهمن 89 رهایی از یو غ نظام ولایت را آرمان خود ساخت. فریاد برآوردند که پس از مبارک و بن علی هم اکنون نوبت سیدعلی ست. که این جنبش گریزی ندارد مگر بسوی رهایی از نظم و انضباط شریعت حرکت نماید. بیش از سی سال است که نظام ولایت انسان را از اراده ی آزادش که از حیوان  جدای ش نموده است، محروم ساخته است و سبب تنزل و تقلیل انسانیت گردیده است. در ایران بر خلاف مصر و تونس و دیگر کشورهای عرب شمال آفریقا برای کسب منزلت انسانی تنها بارگاه قدرت را براندازی نمیکنیم. در هیچیک از این کشور ها نظم شریعت حاکم نبود. نه در مصر حجاب و تن دادن به مقررات حجاب اجباری بود ه است و نه در تونس. ما ایرانیان برخلاف آنان باید خود را از قواعد و مقررات کهنه و پوسیده ی ضد انسانی شریعت رها سازیم. برای رهایی گریزی نداریم مگر آنکه در چهره ی اسارت آور شریعت دین اسلام بنگریم.

نه زمانی دور از این، در جامعه ی ایران گشت های مختلف ثارالله و خواهران زینب، و انواع و اقسام گشت های ارشادی، هر جنبنده ای را می پاییدند و دائم در زیر نظر داشتند و هنوز هم. که مبادا موی زیبای زنی افشان شود. نظم و انضباط حجاب نادیده انگاشته، رخ خود را آراسته باشد. یا آنکه روسری قیطانی بسر داشته و یا مانتو تنگ و کوتاه به تن کرده ، اعضای برجسته اندام خود را بنمایش گذارده و  قوزک پا  خود را عریان نموده باشد.  هزار مبادا ی دیگر اگر زن و مردی دست در دست یکدیگر بگذارند. تنبیه و مجازات مصادیق بد حجابی ظاهرا در خدمت حفظ و حراست عفت و عفاف، و جلوگیری از هنجار شکنی و بر قراری امنیت اخلاقی صورت میگیرد. گویی که اگر حجاب شریعتی رعایت نشود مردم یکدیگر را پاره، پاره میکنند. فساد و تباهی و فحشا جامعه را فرا میگیرد. رژیم ولایت نه تنها نتوانسته است فساد و فحشا را با ابزار حجاب از میان بردارد بلکه دامن آنرا تا بیکران گسترش داده است. چرا که حجاب برای حفظ عفاف نیست که بکار برده میشود بلکه بمنظور یکسان سازی و یک رنگ ساختن جامعه و در نتیجه سلطه تمام و کامل بر آن است.  آیا میتوانیم انسان و دارای عقل و خرد نیز باشیم و در عین حال تن به یک چنین خواری و حقارتی دهیم؟

 در آغاز انقلاب، حتی دهان ها را میبوییدند و خود رو ها را مورد تفتیش قرار میدادند که هنوز هم. زمانی حتی گوش فرا دادن به نوار کاست در خود رو شخصی و حمل و نقل ویدیو و نیز نوشیدنی های خشنود کننده، همه قاچاق شمرده میشدند و دارای حد شرعی بودند و البته هنوز هستند. نه تنها وسایل نقلیه بلکه دریا ها را هم زنانه مردانه نمودند. عروسی ها و عزا داری ها نیز. به عبارت دیگر، گشت های ارشادی مامور کنترل غرایز طبیعی و انسانی بودند که ارضای آنها نه تنها خساراتی را سبب نمیگشت بلکه سود و منفعتی را هم میتوانست ببار آورد و شغلی را در دامن جوان بیکاری مینهاد. زنان را هنوز از حضور در استادیوم های ورزشی که در انحصار مردان در آورده اند، محروم نموده اند. به زبان دیگری کنترل غرایز طبیعی انسان، اساس نظم شریعت است. نظم شریعت بر این فرض قرار گرفته است که انسان چیزی جز غرایز بویژه غرایز شهوانی و جنسی نیست و بهمین دلیل اگر به انقیاد کشانده شود، سلامت و امنیت جامعه بر قرار است.

 نتیجتا هنگام حضور در بیرون از خانه همیشه احساس میکنی چشمانی ترا می پاید. مبادا که گامی به اشتباه برداری. اگر هم از این گشت های ولایتی خبری نباشد، گاهی با تذکر یک همشهری روی در روی قرار میگیری. اگر خانمی به خانمی دیگر تذکر دهد که خانم«روسری ت را پائین بکش،" مسلم است که تنها میتوانی اطاعت کنی. از کجا معلوم که تذکار دهنده یک فرد گشتی نباشد. تنها میتوانی جانب احتیاط را داشته باشی و اطاعت کنی. اما در خانه ات نیز از ماموران گشتی در امان نبوده ای و نیستی. دیش و رسیور را نه تنها مصادره میکنند بلکه باید در دادگاه در پیشگاه قاضی ظاهر شوی تا جریمه و احتمالا "حد" مناسب با شریعت را تعیین کند.

کارگردان شهیر، جعفر پناهی را همراه همکارانش که در خانه او برای بحث پیرامون تولید فیلمی جدید جمع شده بودند دستگیر نمودند.  آقای پناهی نه تنها 5 سال باید در زندانهای ولایت بپوسد مضاف بر آن به مدت بیست سال محروم از ساختن فیلم گردیده است. زنده بگور ساختن یک هنرمند نه در مصر اتفاق افتاده است و نه در تونس و نه حتی در یمن. بعبارت دیگر نظام ولایت دشمن قسم خورده ی هنر است. چون در هنر است که انسان اراده ی آزاد خود را به نمایش میگذارد. این است که نظام ولایت یا هنرمند را میخرد و به فساد میکشاند و یا او را زنده بگور میسازد. شریعت نه تنها تصویر گری و مجسمه سازی را منع کرده است، موسقی را نیز، مدتها قبل از آنکه نظام شریعت بر جامعه حاکم شود. ارکستر گلهای رنگارنگ که در آن بهترین موسیقیدانان زمان شرکت داشتند برای اولین بار از ترس و هراس شریعت در بیغوله های تهران بعنوان یک همکاری خصوصی شکل گرفت، بطور مخفیانه. در نظام ولایت زن از هنر آواز خوانی محرم است. هنوز دیدن ارکستر در تلویزیون ملی سانسور میشود. مردم ایران از دیدن نوازندگان و آلات نوازندگی، حالی به حالی میشوند به لهو و لعب آغشته میگردند

.در تابستان سال گذشته گالری نقاشی هما در تهران را اراذل و اوباش ی که روزنامه کیهان بسیج کرده بود، بستند به آن دلیل که کارهای هنری عاملان امپریالیسم و صیهونیسم را به نمایش گذارده بود. ورشکستگی ناشران و سانسور ایده ها و عقاید در نظام ولایت یک چیز عادی ست. رفته، رفته، هنرمندان، موسیقیدانان، نوازندگان و خوانندگان- رقاصان را سانسور میکنیم، رو بخاموشی میگذارند. یا برای بقا باید پا بگریز بگذارند.

نظام ولایت ضد علم نیست. در پی بدست آوردن تکنولوژی هسته ای چه هزینه ها که نپرداخته است. ولایت میداند که دست یابی به اسلحه کشتار جمعی درد سلطه افکنی او را درمان نمیکند و توانایی بکارگیری آنرا ندارد. آنرا میخواهد  برای آشتی دادن دین اسلام با علم و تکنولوژی. که اسلام عامل پیشرفت است نه پس روی. این یک اسطوره ی بیجا ست که جا افتاده است. اما نمیتواند ستیز خود را با علوم انسانی، بویژه از نوع غربی آن، آشتی دهد. چرا که علوم انسانی به آگاهی میکشاند، آگاهی به انسان و هستی آن. بنا براین ضرورتا از الله و شناخت الله دور میشود. شناخت از انسان جای شناخت از الله را میگیرد. که شرک و سرپیچی، "عصیان " و" طغیان " ببار میآورد. این است که ولایت با علوم انسانی و فلسفه هم میانه ی خوبی ندارد.

بعبارت دیگر، اگر در نظام ولایت تسلیم نشوی و اطاعت نکنی مورد تجاوز قرار میگیری. این است که مورد تجاوز قرار نگرفته ای، مسلم است که بیم و هراس آنرا به دل و به منظور بقا به آن خو گرفته ای. چاره دیگری نیز جز تسلیم و اطاعت نداری. اگر خیلی شجاع باشی دربدری را بجان میخری.  این است که در نظام ولایت زندانی هستی بدون آنکه خود را زندانی احساس کنی. زندان کیفر عهد شکنان است و آنها که زیر قرار داد خود با ولایت زده اند. و در حرف او بمثابه فصل الخطاب، حرف آخر و حرف نهایی تردید نموده اند.  اما ایرانی قبل از آنکه عهدی را بشکند محکوم به زندان شده است. چون گشت های ارشادی همه جا حضور دارند، چون ما حضور آنها را احساس میکنیم. همچنانکه کمی زودتر اشاره شد، امروز دیگر با خود و زره ظاهر میشوند، با شمشیر لخت و عریان با گرز گران. آماده اند که سخت بزنند. محکم بکوبند با باتوم و چماق، با تیر و قمه که نظم ولایت و سکوت و خاموشی را بر قرار نمایند.

آیا میتوان با یک چنین رژیم سی سال دیگر ساخت؟ آیا ما ایرانیان سی سال دیگر باید تن به حقارت و خواری بدهیم؟ رژیمی که راس آنرا زهد پرستان عابدان، عالمان و فقها و حجت الاسلام ها اشغال کرده اند. یعنی دروغ گویان و ریا کاران، ساحران و جادو گران. مثلا آقای حجت الاسلام مصلحی که سالها به کسب علم اجتهاد در حوزه های علمیه اشتغال داشته است رئیس و مدیر یک سازمان جاسوسی گردیده است. نه جاسوسی در خارج از ایران، عمدتا و اساسا در داخل ایران. مصلحی مجتهد هم اکنون لباس ریاست جاسوسها را به تن دارد اگر چه در همان لباس حوزه ای ظاهر میشود. او «نه گویان" را، دگر اندیشان، مخالفان، متخلفین حجاب را جستجو میکند. بوی میکشند مثل سگهای تعلیم داده شده، بوی نفی و مقاومت، مهم نیست که هست یا نیست. چون در پی بوی میرود، مکررا دچار اشتباه میشود. در اینجا شاید نیازی نباشد از ترکیب شورای نگهبان و حضور حوزویان در مناصب تصمیم گیری و قانونگذاری اشاره ای کنیم. همین بس که به رئیس قوه قضائیه نظری افکنیم. آقای صادق لاریجانی دارای مقام آیت الله است. یعنی مثل آقای مصلحی رئیس جاسوسان بیشتر عمرش را در حجره های تاریک و نمور حوزه ها گذرانده است و با  جرعه ای آب و تیکه نان خشک زندگی کرده است. نه به مدرسه ی حقوق رفته است و نه در مسائل حقوق امروزی لزوما تبحری داری. اما بر راس می نشیند. چرا که وظیفه و مسئولیت وی به کیفر رساندن محارب ، نافی و «نه گو» است به ولایت با صبر و بصیرت.

ولایت درست است که مدیریت را بدست دانشگاهیان و دانشوران و متخصصین داده است. اما آنان را زیر نظارت مجتهدین حرفه ای نگاه داشته است. نه اینکه بورکراتها و تکنوکراتهایی از نوع احمدی نژاد خود را حجت الاسلام و فقیه و عالم نمیدانند. اما آگاه به این واقعیت هستند که در علم اجتهاد باید از علمای حرفه ای اقتدا کنند. آنها نیز چاره ای ندارند. در شیپور عبودیت و عدالت مینوازند اما بشکل مضحک و خنده آوری گویی که سگسیفون را بدست میمونی داده ای. فرماندهان فوقانی سپاه پاسداران را نیز باید عالم و مجتهد و حجت الاسلام های آماتورخواند. اکثر آنان علم جنگ را در حفظ و حراست نه از کشور بلکه از ولایت آموخته اند. مثلا یکی از فوقانی ترین منصب را آقای سر لشگر فیروز آبادی به دلیل وفا داری به ولایت اشغال کرده است. نه تحصیلات رسمی و یا غیر رسمی اش. شیفتگی ولایت او را برای چنین مقامی واجد شرایط میسازد. وفا داری به آرمان ولایت شرط ورود در سپاه پاسداران است. اما این بدان معنا نیست که نظام مدیریت و انتظامی و نظامی رژیم ولایت از درون شکست بر دار نیستند. چون اعتقاد و ایمان به آرمان ولایت همه ی وجدان ها را آسوده نمیسازد. هم چنانکه جنبش رهایی از یو غ ولایت می بالد و میروید وجدان ها بیدار میشوند حتی وجدان های لباس شخصی ها. تا کی میتوانند از ضرب و شتم، با مشت و لگد ، با چاقو و قمه، لذت ببرند. آنها نیز فرزند دارند. پدر ند و پدر و مادر دارند. خواهر و برادر دارند. تداوم این کار هر روز و از این پس هر روز سه شنبه ی هر هفته، خشم و خشونت و بیرحمی او را نیز از پا در میآورد.

جنبش سبز نمیتواند چیزی کمتر از رهایی از یو غ نظام ولایت بخواهد. مبارزه رهایی تنها واژگونی ساختار قدرت را در بر نمیگیرد بلکه بخودی خود مبارزه ایست برای الغا و نابودی نظم و انضباط شریعت. این بدان معنا ست که خود را چه به لحاظ رفتاری و اخلاقی، چه از درون و چه از بیرون از قید و بند ها، از تعصبات پاک سازیم. از شک و تردید نهراسیم. ما باید از ذات بدی که نظام ولایت در ما کاشته است خود را رها سازیم. بشویم آنچه که میخواهیم. باشیم آنچه که هستیم. اخلاق ساحری، اخلاق ولایت را بدور افکنیم. ایران به همه ی ایرانیان تعلق دارد با هر رنگ و رخی، با هر خدا و کتابی، با هر اندیشه و خلاقیتی. آزادی حق ماست. چون ما انسانیم. اراده از ماست. قدرت تولید دنیای مادی و معنوی در اراده ی انسان نهفته است. باید به اراده ی آزاد او اعتماد نماییم که از شر میگذرد و خیر را پیشه کند. در راه عظمت و بزرگی انسان از چیزی فرو گذار نکنیم. جنبش سبز با بر برانداختن آرمان عبودیت و عدالت، جهاد و شهادت، یعنی نظام دین و قدرت است که میتواند جایگاهی خاص در تاریخ بشریت بدست آورد. رهایی از یو غ نظام ولایت در یک روز و یا چند هفته و چندین ماه بوقوع نپیوندد. اما شرایط برای افزودن فصلی بر داستان مبارزه ی انسان در راه کسب آزادی، مناسب است. جنبش سبز نشان داده است که در دنیای مجازی میروید. رهایی از یوغ نظام ولایت در دنیای مجازی آغاز گشته و بخود شکل میگیرد.

 فیروز نجومی
ّFiroz Nodjomi
fmonjem@gmail.com

۱۳۹۱ خرداد ۲۰, شنبه

«روح عزت ملی» و یا حقارت و واپس گرایی

حضرت ولایت، خداوند خامنه ای، بمناسبت بیست و سومین سال مرگ پیشوای خویش، امام خمینی، در "حرم مطهر " و یا گور خانه ی وی در حضور مردمی که پایگاه اطلاع رسانی بیت رهبری، "دلداده گان و شیفتگان امام خمینی ،" می خواند، خطبه ای دیگر بر خطبه های تاریخی خود افزود. در این خطبه نیز پیام هایی هم به درون مخابره نمود و هم به بیرون، خطاب به قدرتهای جهانی، مبنی بر ادامه ی "راه امام،" حفظ "روح عزت ملی " در داخل و دشمنی و خصومت با غرب به رهبری آمریکا و انگلیس و اسرائیل، موضوعی که نه تنها محور  اصلی تمامی خطبه های "رهبر معظم انقلاب " است بلکه محور تمامی دستگاه  تبلیغاتی از خطبه های امام های جمعه در سراسر کشور گرفته تا رادیو و تلویزیون، مطبوعات و رسانه های اینترنتی، داستانی قدیمی و تکراری که در دوران تازه تری بیان میگردد. مثل روضه ی عاشورا و شهید شدن امام حسین بدست یزید، که قرنها تکرار شده است، و هنوز هم، بگونه ای که به یکی از ضروریات زندگی تبدیل گردیده است. اما تکرار داستان، مصونیت از نقد را نه تنها با خود همراه ندارد بلکه نقد را صد چندان ضروری میسازد. چرا که گفتمانی وقتی نهادین میگردد که مکرر شود و از نسلی به نسل دیگر انتقال یابد. نقد است که در این روند میتواند تقاطع ایجاد کند و تکرار داستان کهنه و پوسیده را متوقف سازد.

 بر حسب معمول، حضرت ولایت چنان سخن گفت، گویی که بر منبر دین نشسته است، نه بر تختی، بسی برتر از تخت پادشاهی، اریکه ی خدایی. گویی که عمامه بر سر و عبا بر تن دارد، نه تاج شاهی و ردای فرمانروایی. ظاهرا یک دست آویزان به گردن دارد، علیل و ناقص، سراسر زهد است و تقوا، حال آنکه در اصل دارنده ی مشت هایی ست مانند پتک آهنین. همین بس که "نه " بگویی به ولایت، چنان بر سرت فرود آید که اگر بمانی به پایش افتی و اعتراف کنی و امان طلبی. به این دلیل است که حقیقت را در گفتمان او وقتی در می یابی که آنچه وی بر زبان میراند وارونه نمایی، وارونه  بفهمی و وارونه بخوانی. چه او در این امر، در وارونه ساختن حقایق، مراحل اجتهاد را در حوزه های علمیه پیموده و به خدایی رسیده است.

مثلا وقتی از "دمیدن روح عزت ملی " و "زنده کردن ملت " بوسیله امام خمینی سخن میراند، حقیقتی را بیان میکند از چشم انداز یک ارباب بزرگ، یک مالک و یا از همه بهتر یک فرمانروا، در یک دست شریعت، در دست دیگر شمشیر. چشم اندازی که زیبا را زشت می بیند و زشت را زیبا. چشم اندازی که آزادی و رهایی را زشت و مضر می بیند  و تسلیم و اطاعت را زیبا و ضروری، چرا که مفید و سودمند است در حفظ و نگاهداری وضع موجود، نظم و انضباط اجتماعی بر اساس شریعت اسلامی، مثل ریاضت کشی و جهاد و شهادت و یا انکار دنیای مادی  و نیازهای نفسانی و جنگ و ریختن خون دیگری تا آخرین قطره ی خون خود و تا آنجا که نفس داری. بنابراین، "عزت ملی " و "زنده کردن ملت " را از چشم انداز واقعیت، چیزی دیگر نمیتوان خواند مگر حقارت و خواری ملی. چرا که ملتی که در آن تنها یک سخنگو وجود دارد، و تنها یک اندیشمند، دانا به تمامی علم و دانش بشری و دارای عقل و خردی نقصان ناپذیر است، از عزت و غرور بی نصیب است. یعنی، ملتی که بر آن حاکمی حکومت میکند که دارای صفات خدایی ست، نمیتواند دارای "عزت " باشد. چون انسان در نظر او بنده ای بیش نیست. بنده، صغیر و یتیم است و نیازمند پدر، کودکی ست نادان که باید از آموزگاران "منطق قرآن،" بیاموزد به تقلید و تبعیت. یعنی ملتی که نا توان است از بکار گیری عقل و خرد خویشتن، نمیتواند آگاه شود به محرومیت خود از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، حق برگزیدن به آزادی، حق بودن آنچه میتواند و یا میخواهد باشد و یا بیاندیشد. در کدامیک از تصمیم گیریها در باره سرنوشت خود، ملت شرکت میکند. آیا ملتی که نمیتواند نه بگوید به ولایت و باید چشم بسته و دهان بسته به زندگی گوسفندوار ادامه دهد، دارای روح عزت ملی ست؟ آیا مردمی که از بیکاری و گرانی، از فقر و تنگدستی رنج میبرند، میتواند به خود و عزت ملی ببالد؟  شاید منظور از روح عزت ملی که امام در کالبد مرده ی این مردم دمید ه است به مشت در هوا کوبیدن و شعار مرگ بر آمریکا و اسرائیل، گفتن است. چه عزت و غروری؟

اگر چه بنا بر قول حضرت ولایت، عزت حقیقی را باید از خدا طلب کرد و درست بهمین دلیل بوده است که: 

"امام در احیای روح عزت ملی بر تفاخر و غرور تکیه نمی کرد بلکه بنا را بر استحکام ساخت درونی ملت می گذاشت و همین امر باعث شد که روح عزت ملی و پیشرفت همچنان در این سرزمین بزرگ جاری باشد."

 که وارونه ی آن به حقیقت نزدیک تر است. باین معنا که امام خمینی، نهادین و یا درونی ساختن نظام تسلیم و اطاعت را بهترین  تضمین کننده ی ادامه ولایت تا قیامت می پنداشته است و شرط بقای نظام فرمانروایی و فرمانبری. به دلیل استحکام درونی، یعنی باور خلل ناپذیر به حکومت ولایت، حکومت اسلامی، نه استحکام بیرونی ناشی از رشد و تکامل نیروهای تولیدی و ساختار اقتصادی، نابود سازی فقر و محنت و تنگدستی. یعنی که روح عزت ملی ربطی به آنچه در بیرون میگذرد ندارد بلکه باور به امامت ولایت است که  روح عزت ملی را پایدار نگاه میدارد. وی میافزاید که:

"ملت ایران در 33 سال اخیر بر همه چالشهای سیاسی، نظامی، امنیتی و اقتصادی که با هدف از بین بردن نظام اسلامی، طراحی و اجرا شد، غلبه کرده است  و این واقعیت از مهمترین شاخص های پیشرفت ملت عظیم الشأن ایران است."

اگر این ادعا را باصل خود باز گردانیم، یعنی وارونه اش سازیم، مسلم است که نظام ولایت در سرکوب و نابودی هر صدا و زمزمه ی مخالفی، به مهارتها و تکنیک های تازه ای دست یافته است و به  فرهنگ خشم و خشونت و بیرحمی، انتقام جویی و کین خواهی، برخاسته از آموزشها و "منطق قرآنی، انسجام بخشیده است. وای اگر تعبیر و تفسیر حضرت ولایت را از تاریخ امامت در 33 سال گذشته، به چالش بکشی، بدون تردید شمشیر شریعت بر گردنت فرود آید. یعنی که به جرم "محاربه با خدا" و یا "فساد بر روی زمین." به دار مجازات آویخته شوی. اگر در سراسر مطبوعات و رسانه های ایران را بجوری بیش از یک تعبیر و تفسیر از خطبه ی خداوند خامنه ای بمناسبت سالمرگ امام خمینی نمیتوانی بیابی. این بدان معنا ست که در تعین و تعریف دوست و دشمن کشور، ادامه ی ستیز و خصومت و یا ترک مخاصمات با قدرتهای جهانی، تنها شخص ولایت است که میتواند نظر دهد. هر نظری در اختلاف و یا نفی نظر ولایت البته نظری ست خائنانه و سزوار مرگ است و شایسته ی چوبه ی دار. سکوت و خاموشی از ترس و هراس تنبیه و مجازات، پیشروی ست بسوی حقارت و خواری نه عزت ملی، پسرفت است نه پیشرفت. این پیشرفت ولایت است که خداوند خامنه ای از آن سخن میراند و نه پیشرفت ملت.

حضرت ولایت، تاریخ دویست ساله گذشته را تاریخ ذلت و خواری بشمار میآورد. اما یاد آوری میکند  که استثنا بارقه هایی بوده است کوتاه و زود گذر، از جمله ظهور امیر کبیر و جنبش تنباکو و شرکت روحانیون در جنبش مشروطه. وی فراموش کرده است نفوذ عمیق  دستگاه دین و روحانیت را در بارگاه قدرت، دورانی که روحانیت قشر تحصیل کرده ی جامعه را تولید میکرد و نظام تعلیم و تربیت و نیز نظام قضایی را در تحت کنترل انحصاری خود داشته است. گویی که دین اسلام، فرهنگ شریعت و امامت در آن ذلت و خواری ملی نقشی نداشته است. گویی که در نابودی صدای مخالف، از جمله ترور امیر کبیر، روحانیت دخالتی نداشته و فتوا صادر نکرده است و آنرا عملی نساخته اند. حضرت ولایت از احیای عزت و غرور ملی سخن میراند ولی هروز انسانی را در انظار عموم بدار مجازات میآویزد، مشخصه ی عدالت اسلامی، عدالتی که انزجار برانگیز و موجب شرم است و نشانی بر ناچیز شمردن شان و منزلت انسانی.  چه غروری، چه عزتی باین ملت بخشیده است، امام خمینی. چه رحیم و رحمان است خداوندی که ولایت جلوه ی آن است. انسان را به حیوان تبدیل میکند، جان او را میگیرد بعد حیوان را به انسان تبدیل میسازد، انسانی که بجز الله و آنچه الله گفته است باور ندارد.

حضرت ولایت چه خوب میداند که اگر روزانه سری را در معابر عمومی بدار مجازات نیاویزد و دروازه دوزخ را بروی مخالفین نگشاید، نمیتوانست ستیز و خصومت با زمان را تحت عنوان دشمنی غرب با اسلام و ایران، به شیوه ای از زندگی تبدیل نماید: بحران دائمی و تشدید تنش و تشنج با خارج، دمیدن روح عزت ملی و یا بعبارت  وارونه نهادینه ساختن تسلیم و اطاعت مطلق از ولایت در داخل. اما، بدون ستیز و خصومت با غرب نمیتوان در روح یک ملت عزت دمید. از تولید موشکهای ویران کننده با برد قاره ای، ازغنی سازی هسته ای، از آماده ساختن گورهای بیشمار برای سربازان دشمن،  از حجاب  اجباری و جدایی جنسیت هاست که عزت ملی بر میخیزد. هم چنانکه در گذشته ای نه چندان دور جنگ را یک برکت الهی میخواندند، اینبار نیز، ولی فقیه، درگیری با غرب بویژه تحریمات اقتصادی را همچون یک هدیه الهی مورد ستایش قرار میدهد و آنرا موجب پیشرفت های خیره کننده ی در علم و دانش و تکنولوژی، میخواند، پیشرفتی که بسیاری فکر میکردند مستقل از آمریکا صورت نمیگیرد، اما، بنا بر قول ولایت، اسلام ثابت کرد که میتواند. در همین راستا، حضرت ولایت غرب را متهم به "دروغ " و "فریب مینماید. که دشمنی با ایران در واقع دشمنی با اسلامی ست که از ایران برخاسته است، اسلامی که کشورهای مسلمان را در سراسر کشورهای شمال آفریقا بیدار ساخته و بر علیه منافع استکبارشورانده. است. وی اظهار میدارد که:

"بزرگنمایی محافل سیاسی دنیا درباره خطر ایران هسته ای، دروغ و فریبی بیش نیست زیرا ترس آنها از ایران"هسته ای" نیست بلکه ترس اصلی آنها از ایران "اسلامی" است."

روشن است که حضرت ولایت در گل آلود ساختن آبها و گرد و غبار بپا کردن مهارت خاصی دارد. هم از احساست ملی قصد بهره برداری به نفع  ولایت را دارد و هم از عواطف دینی. ایین است که ولایت را نماینده و مدافع اسلام میخواند و بهار عرب را ملهم از اسلام ایرانی و نشانی بر بر حق بودن راه امام: ستیزه با غرب و آنچه غربی ست. با فروپاشی تمدن غرب است که اسلام به شکوه و عظمت خود میرسد. شاید هم عدالت اسلامی، افزایش تعداد اعدام های روزانه، برپا داشتن دار مجازات در گوشه و کنار هر شهر و قصبه ای، انتقام و کین خواهی، خشم و خشونت و بیرحمی و یا شاید نظام اقتصادی و رو بزوال حکومت اسلامی است که الگوی فریبنده ای برای کشورهای اسلاممی ساخته و موجب نگرانی غرب گردیده است. بنا بر قول خداوند خامنه ای، غرب خطر هسته ای ایران اسلامی را بزرگ میکند که بحران های ویران کننده ی درون خود را پنهان سازد، بحرانی که اروپا و آمریکا را با خطر فروپاشی روبرو ساخته است.

پس بازگشتی وجود ندارد، خداوند به فرماندهان خود هشدار میدهد، هر روز به فتح قله نزدیک تر میشویم، مبادا که اندیشه توقف از معز خام کسی خطور کند و میل به خروج از "راه مستقیم" نماید. "در این مسیر،" ولی فقیه خاطر نشان ساخت،

" هرگونه توقف، خودشگفتی و غرور، خود محوری، غفلت، اشرافی گری، لذت جویی، جمع کردن زخارف دنیوی، و تلاش برای کسب محبوبیت، برای مسئولین، ممنوع است و رسیدن به قله ها، تنها با این ممنوعیت ها امکان پذیر است."

 البته بدرستی روشن نیست، بر فراز این قله چه چیزی در انتظار قشون فاتح ولایت است. اما همینقدر میدانیم که بنا بر قول خداوند قله هما نجایی ست که تمام دشمنی ها پایان میگیرد، اما تا زمان فتح و پیروزی و تا مادام که در دامنه هستیم، دفاع از عزت ملی و اصل و اصول اسلام، تسلیم و اطاعت، ادامه دارد و هرگز عقب نخواهیم نشست. اما غافل از اینکه همه عارضه هایی که از گرفتاری بدانها، فرمانده هان خود را آگاه ساخت، هم اکنون همچون یک غده ی سرطانی رشد کرده است و سراسر نظام ولایت را آلوده ساخته است. و زودتر و سریعتر خود خداوند به آن عوارض کشنده مبتلا گردیده است.

درپی سخنان خداوند خامنه ای، یکی از مجیزگویان ولایت، محمود فرشیدی(16 خرداد 91) یاد داشتی در سایت الف انتشار میدهد ، تحت عنوان "بیماری به نام خود شیفتگی." پس از تعریف و توصیح بیماری به عورض چندگانه آن،  از جمله، قانون گریزی، اصول گریزی ، منطق گریزی، پرخاشگری سیاسی، تبلیغات عوامفریبانه، میپردازد  و میگوید آنها را بیشتر میتوان در گروه های  قدرتمداران و مسئولان، یافت . وقتی به ریز این عوارض مینگری، محال است که قبل از خداوند خامنه ای تصویر دیگری در مغزت نقش ببندد. اما تنها او نیست که به این بیماری متلا است. این عوارض در ذات تمامی دستگاه ولایت است. غده ای ست سرطانی که ریشه های آنرا تنها میتوان با تیغ تیز جراح قطع نمود.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ خرداد ۱۸, پنجشنبه

ولایت طلبکار و ملت بدهکار

در نظام اسلامی، هرگز نمیتوان صحنه ای را تصور کرد تماشایی تر از منبر ی که ولی فقیه بعنوان امام جماعت بر فراز آن جلوس می یابد و خطبه خوانی میکند، بویژه اگر شرایط درونی و یا بیرونی دستخوش بحران شده باشد.
چرا که در برابر جماعت، ساحری به سحر و افسون میپردازد در اوج مهارت و تردستی. کذب را به حقیقت تبدیل مینماید و حقیقت را به کذب. افسون ش چنان تخدیر کند که هیچ تماشاگر ی را هرگز نیست بازگشتی به عالم بیداری. با نام الله می آغازد و شریعت و آئین اسلامی. از این جهان خروج می یابد و به دوران امامت، یعنی دوران بی پایان، رجعت میکند، گویی که تاریخ بشریت با امامان آغاز گشته است و با آنان بسر آید. امامت و ولایت را طلبکار میسازد و مردم را بدهکار، که بوده اند و هستند وامدار تا قیامت نسبت به الله و پیامبر.

ولی فقیه آنگاه جلوه الله شود و بدهکاران  را به تسلیم و اطاعت، به بندگی و عبودیت فرا میخواند که عین تقوا است و رستگاری و یا وفا به عهد است و پرداخت بدهی. که از آن چیزی بر نخیزد جز سعادت و نیکبختی. اما ساحر خطبه گو از ذهنیات میگوید و نا دیدنی ها که عیان را غیب کند و دیدنی ها را از نظر ها  بپوشاند. که شمشیر درخشنده و طناب مرگی که بر گردن محارب میاویزد، در دست ش نبینی و از چکه های خونی که از آستین ش به زمین میغلطد غافل بمانی، قهر و قدرت و خشم و خشونت را بر فراز منبر تجسم زهد و تقدس و رحمت و رحمان پنداری.

بر حسب قاعده مذکور، ولی فقیه، امامت نمازگزاری جمعه ی گذشته(15-11-89) را بر فراز منبر ولایت به نمایش گذارد. مثل همیشه تماشایی بود و سحر کننده.. پس از مقدمه ای در باب احکام شریعت به وجد آمد. از معجزه ای سخن راند که اگرچه در سال 57، بوقوع پیوسته است، هم اکنون در جهان عرب غوغا بپا  کرده است و میتوان در آن "انعکاس صدای انقلاب اسلامی " را مشاهده نمود. ظهور امام خمینی را مگر میتوان کمتر از یک معجزه خواند. ایران زمین را که در دست غارتگر استعمار خارجی به سرعت  بسوی انحطاط و تباهی فرو میغلطید، نجات بخشید. حال نهالی که امام خمینی کاشته است، نهال اسلام هم اکنون شکوفا گردیده است. که بوی و عطر اسلام است که به مشام اعراب شمال آفریقا رسیده است و آنها را "بیدار " ساخته است.

اما آیا میتوان از ساحر و جادوگر انتظار داشت که تماشاگر را سحر نکند؟ در چنین صورتی چگونه میتواند حقیقت را پنهان نماید؟  علیرغم وجد و نشاط ش از خیزش و خروش اعراب به منظور بازگشت به اسلام، هراس و وحشتی را که گریبان ش را گرفته بود باید پنهان می ساخت. چرا که تنها هراس و وحشت است که انسان را به دفاع باز میدارد. در عین حال، ترس و واهمه است که آدمی را زیرک بار آورد. این است که خطبه های آقای خامنه ای را باید یک خطبه دفاعی خواند، دفاعی که پوشنده ی ضعف و ناتوانی ست و شک و تردید به حمایت و اعتماد ملت به ولایت. این است که خداوند خامنه ای از موفقیت ها، از فتوحات نظام اسلامی در زمینه مبارزات با "استکبار جهانی،" کوتاه کردن دست استعمار و ایستادگی اش در برابر آمریکا، چه سخنفرسایی ها که نکرد. به دفاع از انقلاب اسلامی پرداخت که پوزه ی چه دشمنانی را که به خاک نسائیده و حمله و تهاجم چه شیاطینی را که دفع نکرده است. به همین دلیل حق را بخود میدهد، به نظام ولایت. نظام را طلبکار میکند و مردم را بدهکار.

ولی فقیه، بر فراز منبر امامت جمعه، خطاب به جماعت میگوید که " احترام جهانيان به ملت ايران به دليل استقلال سياسي كشور است." البته استقلالی که معجزه ی امام خمینی به ارمغان آورده است. "احترام " دین وحقی ست که نظام ولایت بر گردن مردم ایران دارد. استقلال سیاسی، این ارجحترین نیاز ملت را امام خمینی برآورده است. امام خمینی مثل تمام امامهای دیگر حق بزرگی بگردن ملت دارد. ملت باید خود را مدیون و وامدار امام خمینی بداند. مضاف براین، نظام ولایت "مردم سالاری اسلامی" را بر اساس شریعت دین بنیادگذارده است. معضل توزیع قدرت و عدالت را گشوده است. مردم ساختار قدرت را از راس تا ذیل خود بر میگزینند. که در زیر سلطه ی اسلام است که میتوانی به حق و حقوق انسانی خود برسی  که خود حق و دینی دیگری ست به گردن ملت. اما بدهکاری ملت بیش از اینها ست. باید به آن خنثی سازی "فتنه " و توطئه دشمن، سرکوب و متلاشی نمودن آن را بیافرایی. فتنه ای که بزعم ولی فقیه با دست خارجی طرح ریزی شده بود است که بوسیله عوامل داخلی اش ارزش ها و حقانیت نظام ولایت را لوث و لکه دار کنند. لذا اظهار میدارد که " فتنه 88 نمايشنامه غربي‌ها براي از بين بردن سيرت انقلاب بود."

 آیا میتوانیم حفظ و نگاهداری "سیرت انقلاب " را یک دین و بدهکاری به نظام ولایت بشمار نیاوریم؟ نظامی که از استقلال و سروری ملت در برابر دست اندازی های قدرتهای بزرگ، بدفاع بر میخیزد البته که حق بر گردن ملت دارد. اما تنها احترام و استقلال و مردم سالاری و خنثی سازی توطئه های دشمن نیست که مردم را بدهکار میسازد، شکوه و عظمتی که اسلام به ملت ایران بخشیده است، ملت را هر چه بیشتر در بدهکاری غرق میکند. این بدهکاری را ولایت خود چنین بیان میکند: "عزت و عظمت ملت ايران بعد از انقلاب اسلامي نمايان شد و دشمنان را مبهوت كرد." طبق خوانش ولایت از حقیقت، تا قبل از انقلاب ،57 ملت ایران در منجلاب زشتی ها و پلیدیها فرو رفته بود و بی حجابی و فحشا، شیوع فراوان. مردم در اوج فلاکت و نکبت بسر میبردند. دین گریزی به اوج خود رسیده بود. روشن است که برای برقراری نظم و انضبات شریعت، احیای ارزش های دینی بازگرداندن دین به صحنه جامعه، ملت بار دیگر بدهکار ولایت میشود. به لیست این بدهکاری ها، پیشرفتهای علمی و تکنولوژی از جمله دست یابی به فن آوری هسته ای باید افزوده گردد. وی حتی تحریمات قدرت های بزرگ را که هر روز بیشتر گلوی مردم را میفشرد، سود آور بحال ملت میخواند چون خود کفایی را از برایشان بارمغان خواهد آورد. که خود یک بدهکاری دیگری ست بگردن ملت. بعبارت دیگر، تمام خواسته های مردم همه برآورده گردیده است. خشنود و راضی هستند، چیزی نیست که طلب کنند اما برآورده نشده باشد. بنابراین، نمیتوانند طلبکار باشند. تا زمانیکه بدهکارند، دم باید فرم ببندند و لحظه ای از شکر و سپاس باز نایستند.

مسلم است، که وقتی ولی فقیه بر فراز منبر امامت جمعه سخن میگوید و به حساب ها رسیدگی میکند، هیچ بنی و بشری در سرزمین ولایت یافت نشود که طلبکاریها را به چالش بکشد و بار بدهکاری را را بر زمین نهد. چرا که ولایت، جلوه ی الله است. حرف او حقیقت است و غایت و نهایت. چون و چرا پذیر نیست. هرکس به حسابرسی های ولایت شک و تردید بخود راه دهد بی درنگ "محارب " شناخته میشود و باید بدهکاری خود را با تسلیم جان خویش بپردازد.

از آنجائیکه زهد ورزی نشانی ست بر دو رویی و ریاکاری، خداوند خامنه ای ملت را پیشا پیش بدهکار میکند مبادا که طلبکار شوند. حادثه ای که در جهان عرب از جمله مصر و تونس به وقوع پیوسته است. لذا ولی فقیه بر  فراز مهمترین منبر طلبکاری، یعنی منبر امامت نمازگزاری های عبادی- سیاسی جمعه، بدهکاری های ملت را یاد آور میشود که ملت آگاه و هشیار باشد که تا زمانی که بدهکار است، اگر بر خیزد و بخروشد، نمک را خورده است و نمکدان را شکسته است. به زیر عهد و قرار داد خود زده است. فتنه انگیزی نموده که از پرداخت بدهکاری های خود سر باز زند. بنابراین چون بدهکاری خود را نپرداخته است میتواند براساس شریعت دین اسلام مورد تنبیه و مجازات قرار بگیرد. آنهائیکه به بدهکاری های خود به نظام ولایت نا آگاهند و از پرداخت آن سر باز میزنند "محارب " شناخته شده و بدار مجازات آویخته میشوند.

کیفردر نظام ولایت یک امر عادی وطبیعی ست. همچنانکه در همه ی جوامع بدهکار را مجبور به پرداخت بدهی خود کند. با این تفاوت که  کیفر در اسلام همراه  است با عدالت. آنکه دست به سرقت میزند بدهکار میشود و بابت بدهکاری است که باید آن عضوی که مرتکب گناه شده است به کیفر برسد و نابود گردد. به این دلیل سارق باید بدهی خود را با قطع یک دست و یک پا بدهد. بر قراری  موازنه و تعادل و تساوی بین طلبکار و بدهکار، اساس عدالت اسلامی است. ملت ایران این درس را در انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری در خرداد 88 آموختند. آنها آموختند در نظام ولایت اگر حق و حقوق خود را طلب کنی دروازه های دوزخ بر رویت گشوده خواهد شد. از عهد شکنان چنان انتقامی گرفته وبگونه ای به کیفر میرسند که هرگز اندیشه ی طلبکاری به مخیله ی هیچ بدهکاری خطور نکند.

 برغم این واقعیت، خطبه های عبادی- سیاسی ولایت، بیانگر هراس طلبکار است از بدهکاران. چرا که بار بدهکاری اگر سنگین شود این خطر وجود دارد که  بدهکار زیر بار بدهی بشکند. در آنصورت چاره ای ندارد جز آنکه بار بدهکاری را بر زمین بگذارد و خود را رها ساخته پرچم طلبکاری را بر افرازد تا حق و حقق خود را کسب نماید و تا زمانیکه بدهکاریها و طلبکاری ها بر کفه ی ترازوی عدالت قرار نگیرند، میدان مبارزه را ترک نکند. همچنانکه در مصر درحال وقوع است. اگرچه ولایت از این امر بخوبی آگاه است با این وجود راهی ندارد مگر افزودن بر بار بدهکاری. چه، خطر سبک شدن بار بدهکاری نیز برخاستن و ایستادن است، رهایی است و آزادی. این مخمصه ای ست که ولایت ساحر در آن فرو رفته است. بار را چه سبک کند و چه سنگین، بدهکاران دیر یا زود بر خواهند خاست و پرچم طلبکاری را برافرازند. این نسیم رهایی و آزادی ست که بر فراز میدان التحریر وزیدن گرفته است نه بوی آزار دهنده ی اسلام.


فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com




۱۳۹۱ خرداد ۱۶, سه‌شنبه


نجات در رهایی ست،
نه در سبز است نه در قرمز
 
بیش از سه دهه است که دین، خود شمشیر برگرفته و بدون واسطه ی شاهان بر جامعه سلطه افکنده است. یو غ شریعت را بر گردن مردم آویخته، آنها را از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی محروم ساخته و تا حد رعیت و بنده تنزل داده است. با این وجود، هنوز هستند بسیاری که دین را در آفرینش شرایط موجود در مرکز چیزها قرار نمیدهند و نقش آنرا فرعی تلقی میکنند. بر این تصورند که میتوانند  جامعه ای دمکراتیک و سکولار، آزاد و آباد بر پا دارند، بدون اینکه تغییری در آنچه مرکزی ست ایجاد نمایند.
 
معضل آن جا ست که مرکزیت تغییر نخواهد کرد اگر محیط پیرامون آن تحول نیابد. یعنی تا زمانیکه خود را رها از سلطه ی دین نسازیم، حکومت دین هرگز ما را رها نخواهد ساخت. آنچه رهایی را مسئله انگیز میکند آن است که اسطوره ها و افسانه های دین، احکام و فرائض دینی در وجود ما نهادین گردیده و آنها را بدیهی و طبیعی ساخته است. این همآنقدر برای شخص دینی مسلک صادق است که برای کسی که خود را دینی نمیداند و به احکام شریعت توجهی نشان نمیدهد. یعنی برای مسلمان بودن، نیازی نیست که به مسجد بروی و نماز بخوانی و روزه بگیری. زیرا که ما مسلمان نمیشویم، بلکه مسلمان پا به عرصه وجود میگذاریم. نیاکان ما همچنانکه شناسنامه فیزیکی خود را به ما انتقال میدهند هویت دینی خود را نیز در نهاد ما میکارند.
 
ما وقتی پا باین دنیا میگذاریم، در دنیایی زاییده میشویم که دین اسلام برای ما (تقریبا) همه چیز را تعریف و تعیین نموده است. خوب و بد، زشت و زیبا، درست و نادرست، حرام و حلال. نه تنها در زمینه اخلاق بلکه در زمینه طهارت و نظافت، زناشویی و مراودات جنسی و غیره و غیره.  ما در خلاء زائیده نمیشویم بلکه در فرهنگ و سنت، عادات و رسم و رسومی زائیده میشویم که قرنها پیش از ما موجود بوده اند که اجداد ما بدان اعتقاد داشته و آنرا برای زیستن ضروری میدانسته اند. پدران و مادران مان، در واقع نطفه ما را بنام الله بسته اند  و ما را به مثابه یک مسلمان  پرورش داده اند. آنها ما را حلال  زاده و مشروع به این جهان میآورند درست همانگونه که نطفه خود بسته شده و پرورش یافته اند. هم چنانکه رشد میکنیم و از طفولیت به بلوغ میرسیم با حسن و حسین و علی و نقی و تقی و عباس دوست و آشنا و همکار، همسایه و همشهری و هموطن میشویم. همراه با آنها در مدرسه آداب نماز و روزه و قرائت قرآن را میآموزیم. در روزهای عاشورا در دسته های سینه زنی و زنجیر زنی شرکت نموده و به نوحه های دل انگیز و سوزناک گوش فرا داده و هماهنگ با دیگران  به خود زنی پرداخته ایم.
 
میتوان موارد بسیاری دیگر در رفتار و کردار خود شناسایی کنیم که یا ریشه در دین دارد و یا تحت تاثیر آن قرار گرفته است. چرا که هیچ امر رسمی و یا غیر رسمی، خصوصی و یا عمومی، وجود ندارد که بنام الله آغاز نگردد. و نیز هیچ نامه ای و یا کتاب و سندی نوشته نشود، و یا عقد و عروسی و معامله ای سر نگیرد اگر با نام الله مزین نشود .
 
دین در سرشت و فترت مان زمانی کاشته میشود که از این جهان چندان آگاهی نداریم. یک طفل نا آگاه و ناتوان و محروم از گزینش هستیم. دینی شدن ما نه ربطی به دین دارد و نه به پروردگار یکتا. دین یک پدیده اجتماعی ست همچون زبان انسانی. تکلم و مکالمه آنقدر طبیعی و عادی بشمار میآید که هرگز به صرافت ش نیفتیم که زبانی که با آن مکالمه میکنیم و در نوشتن بکار میگیریم، زمانی زبان دیگری بوده است. دین نیز بمانند زبان از بدیهیات زندگی میگردد. آنقدر با آن آشنا هستیم که پیوسته به حضور دایمی و کنترل کننده آن در ذهن خود بیگانه میمانیم. در پاسخ حال شما چطور است حمدِ الله را میگوییم و الله را شکر میگذاریم بدون آنکه متوجه حضور شریعت در گفتار خود باشیم. در شرایط کنونی هر الله ای که بزبان میآوریم چه در حال قیام باشد و چه در حال رکوع و سجود، سخنی بزبان رانده ایم که دارای بار سیاسی ست. اگر در تایید و تصدیق رژیم نباشد، بدون شک به تداوم رژیم دین امداد میرساند تا زمانیکه دانسته و یا نا دانسته به شریعت عمل میکنیم، چه حجاب باشد و چه وضو، و چه نذر و نیاز باشد و چه سفره اندازی و زیارت، نظام ولایت، شمشیر شریعت را بر کشد و سکوت و هراس بدل آورد.
 
این بدان معناست که دین در ناخود آگاه ما تمرکز یافته است. یعنی که دین هستی و کیستی ما را تعریف و تعیین میکند بی آنکه خود بدان آگاه باشیم. در قاموس فرویدی دین «فرا خودی» میشود که «خود» را به حاشیه میراند و  رشد و استقلال آنرا به تعویق انداخته مستقیما غرایز خفته و بیدار ما را که در «نهاد» مان تمرکز یافته، سرکوب و تحت کنترل خود در میآورد. سرکوب «خود» (ایگو) مقدمه ایست برای پذیرش رعیت بودن و بندگی: زیستن در محرومیت از ابتدایی ترین حق و حقوق انسانی، بعبارت دفاع از خویشتن و نه گفتن و مقاومت در برابر قدرت.
 
بعنوان مثال وضو میگیریم که نجاسات را از خود بزداییم بی آنکه خود را نجس بدانیم. در منظر الله بشر باید نجس و ناپاک باشد که او را تنها زمانی به مناجات در درگاه ش راه دهد که به تمام مقررات و قواعد وضو تن داده باشد. این در حالی است که تشریفات وضو هیچ ارتباطی با نظافت و پاکیزگی ندارد. برای وضو نه به اندیشه نیازمند یم و نه تعقل. وضو تشریفاتی است که تنها به تقلید و تبعیت آموخته میشود. طبری از محمد بن اسحاق روایت میکند که پیغمبر خود وضو کردن و نماز گذاری را به تقلید از جبرئیل آموخته است(جلد سوم، ص 954). تشریفات وضو هیچ هدفی دیگری ندارد مگر آموختن و نهادین ساختن اطاعت در ذات انسانی که خود مقدمه ای ست برای تسلیم کامل خویشتن به الله. در سجده های طولانی سر بر آستان ش میساییم بی آنکه خود را حقیر و خوار پنداریم.  بنا بر مولف تفسیرالمیزان، آیت الله محمد حسین طباطبایی، مفسر و تاویل گر کلام الهی، قرآن، کتاب آسمانی، در تاویل سوره ی حمد که قرآن با آن آغاز میشود، میگوید الله در این سوال امر فرموده است که الله را حمد و ستایش کنیم و به دعا و مناجات برخیزیم همانگونه و بر اساس همان روش که چگونگی آنرا الله خود در سوره ی حمد به بشر آموخته است. یعنی که الله حمد و ستایش انسان را آنگونه که خود به بیان آن علاقمند است نمی پذیرد و در شان خود نمیداند. الله بشر را از یک طوطی هم کمتر میداند. الله، بشر را حتی در حمد و ستایش نیز مختار نساخته است. لذا او را «رب العالمین» میخوانیم بدون آنکه خود را رعیت و بنده بدانیم. چون رعیت بودن و بندگی بر نهاد ما سلطه افکنده است. بدان آگاه نیستیم. محرومیت از حق و حقوق انسانی که از ویژگیهای رعیت و بنده است در یک جامعه استبدادی از زمان باستان تا زمانی که در آن هستیم، بخشی از ماهیت ما میشود و با پیروی از سنت و راه و روش نیاکان، میشود یک امر عادی و طبیعی.
 
 در خلق و خوی ما یکتایی و یگانگی الله در صدر بدیهیات زندگی قرار میگیرد. «او هست بجز او هیچکس دیگری نیست» میشود حقیقتی غائی و نهایی. باور باین حقیقت هرگونه انعطافی را در تار و پود ما خشک و منجمد میسازد. در نتیجه خود را بزرگ و زورمند می بینیم. نمیدانیم که ممکن است که به کذب و دروغ است که ایمان آورده ایم. این است که خود را برتر از دیگران میدانیم و میخواهیم بر جهان حکم برانیم نه به آن دلیل که میدانیم و توانسته ایم قوانین طبیعت را شناسایی نمائیم و بر آن و بر بشر سلطه افکنیم، بلکه به آن دلیل که فریب خورده ایم،  متعصب و خشک اندیشیم. اسطوره ها و افسانه ها را، توحید و نبوت و امامت را حقیقتی مطلق میپنداریم. این است که به احکام اسارت بار شریعت تن میدهیم و احساس سعادت و خوشبختی میکنیم. به استقبال جهاد و شهادت می شتابیم که هستی و زندگی را در نیستی و نابودی بیابیم. حجاب را بر سر زن میکشیم مبادا که موهای افشان، رخ زیبا و برجستگی های اندامش، ما را از انسانیت ساقط نموده به حیوانیت باز گشت داده، به ندای شهوت و لذت که  با رویت زن بیدار گردیده اند، گوش فرا داده به تصاحب او بر خیزیم و از «صراط مستقیم» منحرف شویم. روزه میگیریم، رنج گرسنگی را بر خود تحمیل میکنیم. خمس و ذکات میدهیم و حج میرویم و گوسفند قربانی میکنیم که خاطر الله را راضی و خشنود سازیم. نذر میکنیم و سفره های رنگ وا رنگ میاندازیم و زیارت میرویم به آن امید که خواسته ها و آرزوهای مان برآورده شده و در آخرت نیز خشم و خشونت الله را نسبت به خویشتن، تخفیف داده باشیم. با این وجود به شنیدن کلمات قرآنی، تار و پود مان به لرزه در آمده و هراس بدل مان می نشیند، بی آنکه بدانیم الله از رحمت است که سخن میراند یا از کیفر. از مهر و عطوفت است و یا از کین خواهی و انتقام .جویی. چه حاجت ها که از قرآن نخواهیم و چه معجزه ها که به آن نسبت ندهیم چون آن خود آخرین معجزه ی الله است. بعبارت دیگر، خود را به احکام، قواعد و قوانینی تسلیم میکنیم و یا ایمان داریم که از قرائت و فهم آن ناتوانیم. باینترتیب  نادانی و نا بینایی، نیز امری بدیهی ست، یعنی چیزی طبیعی و عادی ست که وابسته و نیازمند به عصا باشی. یعنی مقلد باشی و از دیگری بیاموز ی. و فراموش میکنیم که ما انسانیم و عقل و خرد داریم و میتوانیم بیاندیشم و برگزینم. لاجرم بساط عقل و خرد را در وجود خود تعطیل مینماییم و آنرا تنها به شکل ابزاری و برای رفاه و مایحتاج مادی، بکار بریم.    
 
از آموزشهای دین و حوزه های علمیه است که  ظلم وقتی صورت میگیرد که بدر گاه الهی تسلیم نشوی و از فرمان الهی سرپیچی نموده اطاعت بجا نیا ور ی ، یعنی اگر تن به بندگی و حقارت و خواری ندهی و وجود آفریننده را نفی و انکار کنی، ظلم واقع شده است. پس ظالم آن کسی نمی تواند باشد که شمشیر ذوالفقار بدست میگیرد صدها نفر را بنام الله و در راه الله و رضا و خشنودی او با یک ضربه بدو نیم میسازد. یزید و معاویه ظالم بودند چون حق حاکمیت را از افراد خاندان پیامبر سلب نموده و از تداوم رسالت و یا حکومت الهی جلوگیری نمودند. یعنی که تایید خشم و خشونت و بیرحمی نیز یکی از بدیهیات زندگی میشود. پس از هالوکاست هایی که در جهان اخیر بوقوع پیوسته است، سی سال است که شاهد قتل عام ها و کشتار جوانان و کردها و اعدام های روزانه  در جامعه خود هستیم بدون آنکه سکوت را بشکنیم. این را نیز  باید فرآیندی از بدیهی بودن خشم و خشونتی بدانیم  که منشا آن الله است.
 
سی سال حکومت دین این فرصت استثنایی را به وجود آورده است که دین را از عرصه ناخود آگاه خارج ساخته به سپهر خود آگاه وارد ش سازیم. و یا به زبان فرویدی «خود» را قهرمان سازیم و بر «فرا خود» غلبه نماییم. شریعت الهی را بر اندازیم و یو غ  اسارت و بندگی را از گردن بر گیریم و خود را رها کنیم. ما نباید هرگز چیزی کمتر از رهایی از شریعت و نهاد های شریعتی بخواهیم، اگر صادقانه آزادی را آرزومند یم و چیزی جز عدالت نخواهیم. عدالت در اسارت، خواری است و بندگی، عدالتی ست که ماهیتا اسلامی ست. رهایی یعنی دانایی و بینایی. هیچ جنبشی نمیتواند امیدوار به آینده باشد اگر در سوی رهایی حرکت نکند، چه سبز باشد چه قرمز.
 
 بنابراین، رهایی راهش از آگاهی میگذرد. آگاهی نه به آن چیزی که مجهول است و ناشناخته. بلکه به آن چیزی ست که واضح و بدیهی ست. عادی است و طبیعی، مثل «او هست و بجز او کسی دیگری نیست» و یا مثل اکبر بودن الله. یکتا و بزرگتر بودن الله همآنقدر طبیعی ست که مبادله آن چیزی که مازاد بر نیاز خود داری با آن چیزی که بدان نیازمندی، یعنی نظام بازار و سرمایه داری، که بر خلاف نظام ارباب رعیتی، بنابر ادم اسمیت، پیشرو اقتصاد کلاسیک، نظامی ست هماهنگ و هم طراز با شان و طبیعت انسانی. در این زمینه خاص است که ایدئولوژی میشود یک دانایی کاذب.
 
شاید زمان آن رسیده باشد که دوستان چپی، پیروان مارکس و لنین، از آنچه لویی آلتوسر «اقتصاد گرایی خام» میخواند، دست بر دارند و  این واقعیت را نیز مورد تامل قرار دهند که رو بنا همیشه بازتابی از روابط زیر بنایی نیست. بعبارت دیگر، ارزشها، باورها و راه روش زندگی، دین و نظام اخلاقی لزوما همیشه و در هر زمانی بازتابی از روابط تولیدی و اقتصاد ی نیستند. ارزشها و باورهای دینی در جامعه ما که فرضا از جنس رو بنایی ست، علیرغم تغییر و تحول و رشد و تکامل مناسبات سرمایه داری، بلا تغییر مانده اند. نه تنها تضعیف نگردیده اند، بلکه در 1357 به اوج اعتبار و منزلت خود میرسد. بر مسند قدرت جلوس می یابد و نظم و انضباط شریعت را بر قرار میسازد. بعضا مسئولیت ظهور حکومت دین را به قدرت طلبی ها و یا فرصت طلبی های احزاب و سازمانهای انقلابی و ضعف لیبرال دموکراسی نسبت میدهند و نقش دین را در شکل بخشیدن به آرمانها و آرزوها و تعیین و تعریف چیستی و کیستی ما نه در سی سال گذشته بلکه در طول تاریخ طولانی خود نادیده میگیرند. بعبارت دیگر، شرایط و ساختار سیاسی و اجتماعی که بوجود آورده ایم، بازتابی است از خلق و خوی، عادات و رسم و رسوم و راه و روش زندگی ما نه فرایند دگرگونی در نظام تولیدی جامعه.
 
شاید یاد زیان آور نباشد که آنچه در بالا نشان دادیم، بخاطر بیاوریم که باور به توحید و نبوت و امامت و نیز شریعت دین اسلام، بنده و رعیت را تولید و باز تولید میکند. شریعت قانونمندی اسارت است که در وجود ما نهادین میشود و از نسلی به نسل دیگر انتقال می یابد. آنچه با انسانیت ما در ستیز و خصومت است، نه سرمایه داری و نه حتی استبدادی سیاسی. با سلطه ی تمام خواه دین است که ما روبرو هستیم. استبداد سیاسی وقتی پایان میگیرد که بساط استبداد دین و نهاد های آنرا بر چیده باشیم. ما وقتی میتوانیم به ایرانی آزاد و آباد، سکولار و شکوفا امیدوار باشیم  که تکلیف خود را با شریعت روشن ساخته و به کذب توحید و نبوت و امامت آگاه شده باشیم. تنها در آنزمان است که میتوانیم رهایی یابیم و بسوی آزادی گام بر داریم.
 
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
 



۱۳۹۱ خرداد ۱۵, دوشنبه




ملت خاک بر سر شد !

در روز شنبه سیزدهم خرداد سال 1368 زمانیکه امام دار فانی را وداع گفت، کشور سراسر غرق در سیاه شد. حزن و اندوه بر دلها مستولی و شیون و زاری آغاز گردید. شیفتگان امام به کوچه و خیابان ها ریختند و بعادت معمول سخت بخود زنی و عزا و شیون و زاری پرداختند. در این سوگواری میلیونها مردم ناله سر دادند که : خانه بی سر پرست و ملت بی پدر شد، بدون تو ای پدر ملت خاک بر سر شد.

آری این درد جانسوز، درد یتیمی، درد صغیری، درد بی کسی  و درد بدبختی بود که ملت را عمیقا رنج و عذاب میداد. ملتی که پس از دو هزار و پانصد سال تاریخ هنوز به رشد و بلوغ نرسیده و همچون کودکی نیازمند سرپرستی پدر است باید هم که در مرگ  پدر شیون و زاری مینمود و خاک بر سر خود می ریخت. چرا که امنیت و آسایشی را که در زیر سایه و در آغوش پدر احساس میکرد از دست رفته می دید. با مرگ پدر ناگهان آینده در پیشگاه ملت تیره و تار شده بود. هراس و وحشت، نگرانی و اضطراب سرا پایش را فرا گرفته بود. چرا که ملت هنوز  خود را مستقل و خود مختار و بی نیاز از سر پرستی احساس نمیکرد.

البته که کودک صغیر کم حافظه است و فراموشکار. همه هر چه که پدر  بوده است به دست فراموشی می سپارد. نه بد خلقی ها و نه بد اخلاقی ها و اخم و تخم ها ش به خاطرش خطور میکند، نه بیرحمی ها، نه خشونت ها ، نه بی کفایتی ها، نه دروغگویی ها، نه یاوه گویی ها، نه توپ و تشر ها و ستیزه جویی های بی منطقش. فراموش میکند که پدر چون ار بابی مطلق گو و خود کام فرزندان خود را بیش از رعیتی نادان و صغیر بحساب نمی آورد. نه شماتت ها ش را بیاد میآورد و نه تهدید ها ش، نه سیلی ها ش ، نه تو دهنی ها ش و نه درد تازیانه ها ش را که بمحض ارتکاب کوچکترین اشتباهی گرده اش را زخمین و مجروح می ساخت. فرمان و امر و نهی او را،  بجا یا نا بجا مبنی بر باید این و نباید آن باشی و در نتیجه پایمال شدن امیال و آرزوهایش و زیست بنده وارش از خاطرش زدوده میشود. وقتی پدر به بستر مرگ میافتد، همه بدیها و زشتیها از ذهن کودک فرار میکند. از تنفر و نفرتی که باو داشته است حتی احساس شرم و گناه میکند. هر چه احساس تنفر و نفرت نسبت به پدر در زمان زندگیش بیشتر، احساس شرمندگی و گناه هنگام مرگش نیز بیشتر. باین دلیل تنفر و نفرت جای خود را به عشقی میدهد که تب ش بوجود ملت آتش میزند، جانش را می سوزاند. باین دلیل ملت وقتی جنازه پدر خمینی را به گورستان بدرقه میکرد، یک صدا ناله سر میداد که: خانه بی سر پرست و ملت بی پدر شد، بدون تو ای پدر ملت خاک بر سر شد. 

اما در سالروز مرگ پدر ملت بد نیست نظری هرچند کوتاه به کارنامه ی این پدر که این گونه ملت در مرگش غرق در حزن و اندوه فرو رفتند، اندازیم، به آن امید که درد و غم بی پدری را به فرصتی برای رسیدن به رشد و بلوغ و کسب استقلال و خود مختاری مبدل سازیم و بجای عزا و سوگواری به پایکوبی و شادی بپردازیم.

این پدر وقتی در بهمن ماه 1357 بر دوش ار فرانس به ایران وارد شد، مردم همچون فرزندانی که از غیبت پدر سال های طولانی محروم بوده اند، هر چه که در دست انجام داشتند بزمین گذاردند و غرق در شادی و سرور به استقبال او شتافتند. با اطمینان و اعتمادی که به تقدس و زهد و فضیلت، پاکی و سادگی و خاکی بودن خصلت وی داشتند، سرنوشت خود را در کف او نهادند. امید باو بستند و همه قدرت را باو سپردند که درخت نو نهال آزادی را آبیاری نموده و بارور سازد؛ که حقوق اساسی و انسانی آنها را که بوسیله شاهان سفاک و ستم پیشه پایمال شده بوده است، به آنها باز پس گرداند؛ که آزادی بیان و عقیده را بمثابه جزء لاینفک حقوق انسانی به رسمیت شناخته و تحت هیچ بهانه ای آنرا زیر پا نگذارد؛ که اراده ملی را حاکم و همه احاد و افراد را در مقابل تبلور آن، یعنی قانون برابر سازد؛ که همچون گذشته بی دلیل و موجب مردم را دستگیر و بدون دفاع و محاکمه، متهم و محکوم ، تنبیه و مجازات و شکنجه نکند و سپس بدار و جوخه های اعدام نسپرد؛ که کمبودها را از نان و آب گرفته تا خانه و کاشانه، بر طرف سازد؛ که فقر و محنت از بیخ و بن بر کند؛ که ثروت، منابع ملی،  در آمد و فرصتها را عادلانه توزیع نموده و در راه بهبود زندگی ملت بکار گیرد و حساب و کتاب آنها را به گونه ای شفاف و بدون خدشه در خدمت مردم نگاه دارد و سرانجام نظام عشق و دوستی و صلح و صفا را بر قرار سازد.

اما چیزی نگذشت که این پدر، ریاکار و مکار، حیله گر و نیرنگ زن از کار درآمد؛ بزودی کاشف بعمل آمد که او از برای چیز دیگری آمده است؛ که آمده است  حکومت دین را بر سراسر جهان مستقر سازد؛ که حکومت آسمانی و ملکوتی را در ادامه رسالت پیامبر اسلام بنیان گذارد، با کفر و باطل بجنگد و با عجب و خود بینی، یعنی با تکبر و استکبار جهانی در افتد؛ که او را خدا شخصا به مسند قدرت نشانده است، نه مردم؛ که او از برای تحصیل رضای خدا آمده است نه خشنودی مردم، که او از طرف خدا ولایت دارد ؛ که او در برابر خدا مسئول است و نه در برابر مردم؛ که مردم خود فاقد شعورند که سرنوشت خود تعیین و بر سرزمین خود حکم رانی کنند؛ که آنها مقلدند و نادان و نابینا. رهرو آنها مجتهدین هستند و آیت الله ها و حجت الا سلام ها؛ که قانون نه تبلور اراده مردم که جلوه اراده خداست؛ که قانون کلام خدا، کتاب قرآن است که تنها قابل فهم و درک علما و مجتهدین و مدرسین حوزه های علمیه است.

آری امام خود را نماینده و برگزیده خدا  و عامل اجرائی اراده لایزال او نامید. باین ترتیب ملت را به تسلیم و اطاعت مطلق فراخواند و حکومت خود را حکومت مطلقه الله نام گذاری نمود. البته نه نشانی ارائه داد و نه معجزه ای آورده بود و نه دلیل و برهانی که او برگزیده خدا است. ضرورتی هم نداشت. به پیروی از پیامبر عظیم الشان اسلام،  تیغ و تازیانه بدست گرفت و به موجب کوچکترین سوء ظنی به اجرای حد و حدود الهی پرداخت. به جرم جنگ و محاربه با خدا بر چه گرده ها که تازیانه نزد و چه سر ها از تن جدا نساخت.  در بر پا داری حکومت مقدس دین در آغاز و بدون درنگ  سران ارتش شاهی را  که از سر خوش خدمتی به فرمانروای خود خیانت نموده و اسلحه های خود بر زمین گذارده و خود را تسلیم نموده بودند، بدون باز پرسی و اثبات گناه  و یا ارتکاب جرمی، در دادگاه الهی محکوم به محاربه با خدا گردیدند،  مفسد فی الارض شناخته شده و یکی پس از دیگری به جوخه های اعدام سپرده شدند. بدین ترتیب، پدر ملت با اراده ای تسخیر ناپذیر، حکومت الهی را بر اساس قهر و قدرت، خشم و خشونت، انتقام و خونریزی بنیان گذارد.

در حاکم ساختن احکام الهی، پس از سرکوب زنان آزاده و اسیر ساختن آنان در بند حجاب و مقنعه، سر فرزندان دلیر و انقلابی را از تن جدا ساخت. سپس سر لیبرال  و ملی گرایان و بعد به تار و مار ساختن هموطنان کرد و ترک و ترکمن و بلوچ و عرب، در چهار گوشه کشور پرداخت. ایران را بسبک شاهان جبار به ملک خصوصی خود تبدیل نمود. نظام تسلیم و تبعیت مطلق و فرمانروایی و فرمانبرداری را بر قرار ساخت. اما این آغاز کار بود

پدر ملت چون جادو گران، شعبده بازیهای بسیاری براه انداخت: با انقلاب فرهنگی دانشگاه های کشور را که دژ تسخیر ناپذیر آزادی و وجدان بیدار جامعه شناخته شده بود، ویران ساخت و بر  ویرانه های آن دانشگاه اسلامی را بنیان گذارد. با تسخیر لانه جاسوسی و 444 روز پذیرائی مجانی از جاسوسان، رقبای قدرت را از میان برداشت. فضای کشور را هرچه بیشتر غرق در تاریکی و خفقان ساخت، و سپس جاسوسان را صحیح و سالم ، همراه بیش از 14 میلیارد دلار تقدیم استکبار جهانی نمود. آنگاه ارتش عراق را به شورش دعوت و فتوا ی سرنگونی صدام حسین را صادر نمود. صدام که بخاک ایران تجاوز نمود و آتش جنگ را بر افروخت، پدر ملت باستقبال جنگ بمثابه یک برکت الهی شتافت و چه خوشآمد ها بجنگ نگفت.

در این دوران، زندگی شد جنگ و جهاد و شهادت برای تحصیل رضا و خشنودی خدا و سر بلندی اسلام. خون و خونریزی شد نشانه طهارت ، تقدس و پاکی. پدر معبد خون در بهشت زهرا بر پا ساخت و مردم را به پرستش خون وا داشت و زشت ترین خصال حیوانی نهفته در انسان از جمله درنده خویی و انتقام جویی را بیدار و به مثابه اساسی ترین ارزشهای اسلامی پروش داد. هشت سال جنگ و خونریزی، تخریب و ویرانی را ادامه داد. صدها هزار نفر از جوانان کشور در خون خود غوطه ور شدند و صدها هزار دیگر مصدوم، علیل و افلیج گردیدند. اما پدر رویای تسخیر قدس از راه  کربلا را در سر می پرور اند و در این راه در پی براندازی کفر و باطل نیز بود. باین دلیل بی مهابا ثروت و دارایی ملت را صرف هزینه جنگی خونین و تهی از معنا و مفهوم و رویایی نمود. حتی به قولک های پس انداز کودکان نیز رحم نیاورد. پدر دست رد بر سینه هرگونه مذاکره و پیشنهاد صلح نهاد و جنگ را ادامه داد. صدام حسین نیز چه بمب ها که بر سر مردم نریخت، چه خانه ها  و کاشانه ها، چه شهرها، چه تاسیسات صنعتی و اقتصادی که ویران نساخت. چه مردمانی را که آواره و سرگردان نکرد.

آنگاه ناگهان، پدر یک چرخش صد و هشتاد درجه ای زد: از سرنگونی صدام خون آشام، از برقراری نظام عدل و عدالت الهی در سراسر جهان، از جنگ با کفر جهانی، از تسخیر قدس از راه کربلا، جنگ، جنگ تا پیروزی – یعنی از یاوه های خود دست برداشت و با امضای قرار داد صلح اعلام نمود که مجبور شده است جام زهر را نوش جان کند. سپس مباشران و کارگزاران پدر ملت، شکست شرم آور را یک پیروزی شگفت انگیز برای پدر خواندند.

اما سفاکی و بیرحمی این پدر خونخوار به ضرب و مثال هم هرگز در نیاید. هم چنانکه بساط جنگ در حال بر چیده شدن بود، بمنظور خاموش ساختن هرگونه اعتراض و مقاومتی و سبک ساختن بار شکست مفتضحانه خویش و فرا افکنی مسئولیت، هزاران تن از بهترین فرزندان شجاع  کشور را که در زندان ها دوران محکومیت خود را به جرم مقاومت در برابر حکومت دین می گذراندند، شبانگاه از اسارت گاه ها بیرون کشیده  و به جوخه های اعدام سپرد. باین ترتیب پدر ملت دست خود را به جنایتی تاریخی آلوده و دامن ننگین حکومت دین را هر چه بیشتر ننگین ساخت. حتی جانشین خود آیت الله منتظری نیز تاب تحمل چنین بیرحمی و خشونتی که به نام دین اسلام اعمال میگردید ، نیاورد و لاجرم به مخالفت و اعتراض برخاست.  اما پدر بی درنگ او را چون کهنه حیض ننگین ساخت و بجرم همکاری با شیاطین و ضد انقلابیون لیبرال و منافق و محارب با خدا از جانشینی خویش خلع نمود. گویا پدر ملت پس از ده سال کشتار جوانان و سنگسار زنان، جنگ و خونریزی و تخریب و ویرانی ماهیت دین اسلام را بکفایت آشکار نساخته بود که حکم قتل سلمان رشدی را بجرم اهانت به ناموس اسلام صادر نمود.

باید گفت که این پدر سفیه در تایید و  تصدیق نظریه شرق شناسان مبنی بر اسلام دین محمد شارلاتان، از هیچ چیز فروگذار نکرد. این پدر، نسخه ای بود از پیامبری عرب، ستیزه جو و مکار. نه تنها دروغگو و یاوه سرا بود بلکه جنایتکار و خیانتکاری بی مثال نیز و باین نام است که در تاریخ تا ابد زنده خواهد ماند.

سوگواری در مرگ این پدر است که تراژدی ست. نه مرگ پدر. اما شاید از سر احساس گناه، و یا از سر شرم است که اندوهگین میشویم. چرا که مسئول واقعی نه او که خود هستیم. چرا که او پدر نبود، خود او را پدر کردیم و سرنوشت خود بدست او سپردیم. باو اطمینان و اعتماد نمودیم . همه امید ها بدو بستیم و همه نیروی خود را، هر چه داشتیم در او نهادیم. هرچه او بیشتر شد خود کمتر شدیم. هر چه او را بزرگتر کردیم خود را بیشتر تحقیر نمودیم. هرچه که نداشتیم در ا او یافتیم، از غرور و قدرت تا دانش و آگاهی. سرانجام او را  به چنان  هیولایی تبدیل نمودیم که هنوز از شنیدن نامش لرزه بر اندام مان افتد و هراسناک شویم. چه او بی گناه ست. و گناهکار مائیم.  اگر این پدر جلوه طهارت و پاکی نبود چگونه میتوانستی بر او اشک ریزی؟ شاید بر این گناهکاری ست که مردم ما اشک میریختند، بی تابی میکردند، جامه خود میدریدند و بسر و سینه خو میکوبیدند؟  شاید هم در نتیجه بیداری از فریب بود که ملت حاضر به جدایی از جسد پدر در روز سیزدهم خرداد 1368 نبود و برای تیکه پاره کردنش هجوم میبردند. چون هر چه از خود در او نهاده بود، پدر داشت با خود به عدم و نیست میبرد و تهی دست رهایشان می ساخت. شاید برای تهی بودن دستهای خود بود که مردم اشک میریختند؟  به خانه ویرانی که به ارث برده بودند، به فرزندان و جگر گوشه هایی که از دست داده بودند؟ شاید که از شوق بود که ملت اشک می ریخت، شوق رهایی و آزادی از سلطه پدری بیرحم و سفاک؟ بی پدری سعادتی بود که ملت برای اولین بار تجربه میکرد. اما سعادتی که بدان ملت هنوز آگاه نبود. باین دلیل یک صدا ناله سر میدادند که: خانه بی سر پرست و ملت بی پدر شد، بدون تو ای پدر ملت خاک بر سر شد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com