۱۳۹۱ خرداد ۱۵, دوشنبه




ملت خاک بر سر شد !

در روز شنبه سیزدهم خرداد سال 1368 زمانیکه امام دار فانی را وداع گفت، کشور سراسر غرق در سیاه شد. حزن و اندوه بر دلها مستولی و شیون و زاری آغاز گردید. شیفتگان امام به کوچه و خیابان ها ریختند و بعادت معمول سخت بخود زنی و عزا و شیون و زاری پرداختند. در این سوگواری میلیونها مردم ناله سر دادند که : خانه بی سر پرست و ملت بی پدر شد، بدون تو ای پدر ملت خاک بر سر شد.

آری این درد جانسوز، درد یتیمی، درد صغیری، درد بی کسی  و درد بدبختی بود که ملت را عمیقا رنج و عذاب میداد. ملتی که پس از دو هزار و پانصد سال تاریخ هنوز به رشد و بلوغ نرسیده و همچون کودکی نیازمند سرپرستی پدر است باید هم که در مرگ  پدر شیون و زاری مینمود و خاک بر سر خود می ریخت. چرا که امنیت و آسایشی را که در زیر سایه و در آغوش پدر احساس میکرد از دست رفته می دید. با مرگ پدر ناگهان آینده در پیشگاه ملت تیره و تار شده بود. هراس و وحشت، نگرانی و اضطراب سرا پایش را فرا گرفته بود. چرا که ملت هنوز  خود را مستقل و خود مختار و بی نیاز از سر پرستی احساس نمیکرد.

البته که کودک صغیر کم حافظه است و فراموشکار. همه هر چه که پدر  بوده است به دست فراموشی می سپارد. نه بد خلقی ها و نه بد اخلاقی ها و اخم و تخم ها ش به خاطرش خطور میکند، نه بیرحمی ها، نه خشونت ها ، نه بی کفایتی ها، نه دروغگویی ها، نه یاوه گویی ها، نه توپ و تشر ها و ستیزه جویی های بی منطقش. فراموش میکند که پدر چون ار بابی مطلق گو و خود کام فرزندان خود را بیش از رعیتی نادان و صغیر بحساب نمی آورد. نه شماتت ها ش را بیاد میآورد و نه تهدید ها ش، نه سیلی ها ش ، نه تو دهنی ها ش و نه درد تازیانه ها ش را که بمحض ارتکاب کوچکترین اشتباهی گرده اش را زخمین و مجروح می ساخت. فرمان و امر و نهی او را،  بجا یا نا بجا مبنی بر باید این و نباید آن باشی و در نتیجه پایمال شدن امیال و آرزوهایش و زیست بنده وارش از خاطرش زدوده میشود. وقتی پدر به بستر مرگ میافتد، همه بدیها و زشتیها از ذهن کودک فرار میکند. از تنفر و نفرتی که باو داشته است حتی احساس شرم و گناه میکند. هر چه احساس تنفر و نفرت نسبت به پدر در زمان زندگیش بیشتر، احساس شرمندگی و گناه هنگام مرگش نیز بیشتر. باین دلیل تنفر و نفرت جای خود را به عشقی میدهد که تب ش بوجود ملت آتش میزند، جانش را می سوزاند. باین دلیل ملت وقتی جنازه پدر خمینی را به گورستان بدرقه میکرد، یک صدا ناله سر میداد که: خانه بی سر پرست و ملت بی پدر شد، بدون تو ای پدر ملت خاک بر سر شد. 

اما در سالروز مرگ پدر ملت بد نیست نظری هرچند کوتاه به کارنامه ی این پدر که این گونه ملت در مرگش غرق در حزن و اندوه فرو رفتند، اندازیم، به آن امید که درد و غم بی پدری را به فرصتی برای رسیدن به رشد و بلوغ و کسب استقلال و خود مختاری مبدل سازیم و بجای عزا و سوگواری به پایکوبی و شادی بپردازیم.

این پدر وقتی در بهمن ماه 1357 بر دوش ار فرانس به ایران وارد شد، مردم همچون فرزندانی که از غیبت پدر سال های طولانی محروم بوده اند، هر چه که در دست انجام داشتند بزمین گذاردند و غرق در شادی و سرور به استقبال او شتافتند. با اطمینان و اعتمادی که به تقدس و زهد و فضیلت، پاکی و سادگی و خاکی بودن خصلت وی داشتند، سرنوشت خود را در کف او نهادند. امید باو بستند و همه قدرت را باو سپردند که درخت نو نهال آزادی را آبیاری نموده و بارور سازد؛ که حقوق اساسی و انسانی آنها را که بوسیله شاهان سفاک و ستم پیشه پایمال شده بوده است، به آنها باز پس گرداند؛ که آزادی بیان و عقیده را بمثابه جزء لاینفک حقوق انسانی به رسمیت شناخته و تحت هیچ بهانه ای آنرا زیر پا نگذارد؛ که اراده ملی را حاکم و همه احاد و افراد را در مقابل تبلور آن، یعنی قانون برابر سازد؛ که همچون گذشته بی دلیل و موجب مردم را دستگیر و بدون دفاع و محاکمه، متهم و محکوم ، تنبیه و مجازات و شکنجه نکند و سپس بدار و جوخه های اعدام نسپرد؛ که کمبودها را از نان و آب گرفته تا خانه و کاشانه، بر طرف سازد؛ که فقر و محنت از بیخ و بن بر کند؛ که ثروت، منابع ملی،  در آمد و فرصتها را عادلانه توزیع نموده و در راه بهبود زندگی ملت بکار گیرد و حساب و کتاب آنها را به گونه ای شفاف و بدون خدشه در خدمت مردم نگاه دارد و سرانجام نظام عشق و دوستی و صلح و صفا را بر قرار سازد.

اما چیزی نگذشت که این پدر، ریاکار و مکار، حیله گر و نیرنگ زن از کار درآمد؛ بزودی کاشف بعمل آمد که او از برای چیز دیگری آمده است؛ که آمده است  حکومت دین را بر سراسر جهان مستقر سازد؛ که حکومت آسمانی و ملکوتی را در ادامه رسالت پیامبر اسلام بنیان گذارد، با کفر و باطل بجنگد و با عجب و خود بینی، یعنی با تکبر و استکبار جهانی در افتد؛ که او را خدا شخصا به مسند قدرت نشانده است، نه مردم؛ که او از برای تحصیل رضای خدا آمده است نه خشنودی مردم، که او از طرف خدا ولایت دارد ؛ که او در برابر خدا مسئول است و نه در برابر مردم؛ که مردم خود فاقد شعورند که سرنوشت خود تعیین و بر سرزمین خود حکم رانی کنند؛ که آنها مقلدند و نادان و نابینا. رهرو آنها مجتهدین هستند و آیت الله ها و حجت الا سلام ها؛ که قانون نه تبلور اراده مردم که جلوه اراده خداست؛ که قانون کلام خدا، کتاب قرآن است که تنها قابل فهم و درک علما و مجتهدین و مدرسین حوزه های علمیه است.

آری امام خود را نماینده و برگزیده خدا  و عامل اجرائی اراده لایزال او نامید. باین ترتیب ملت را به تسلیم و اطاعت مطلق فراخواند و حکومت خود را حکومت مطلقه الله نام گذاری نمود. البته نه نشانی ارائه داد و نه معجزه ای آورده بود و نه دلیل و برهانی که او برگزیده خدا است. ضرورتی هم نداشت. به پیروی از پیامبر عظیم الشان اسلام،  تیغ و تازیانه بدست گرفت و به موجب کوچکترین سوء ظنی به اجرای حد و حدود الهی پرداخت. به جرم جنگ و محاربه با خدا بر چه گرده ها که تازیانه نزد و چه سر ها از تن جدا نساخت.  در بر پا داری حکومت مقدس دین در آغاز و بدون درنگ  سران ارتش شاهی را  که از سر خوش خدمتی به فرمانروای خود خیانت نموده و اسلحه های خود بر زمین گذارده و خود را تسلیم نموده بودند، بدون باز پرسی و اثبات گناه  و یا ارتکاب جرمی، در دادگاه الهی محکوم به محاربه با خدا گردیدند،  مفسد فی الارض شناخته شده و یکی پس از دیگری به جوخه های اعدام سپرده شدند. بدین ترتیب، پدر ملت با اراده ای تسخیر ناپذیر، حکومت الهی را بر اساس قهر و قدرت، خشم و خشونت، انتقام و خونریزی بنیان گذارد.

در حاکم ساختن احکام الهی، پس از سرکوب زنان آزاده و اسیر ساختن آنان در بند حجاب و مقنعه، سر فرزندان دلیر و انقلابی را از تن جدا ساخت. سپس سر لیبرال  و ملی گرایان و بعد به تار و مار ساختن هموطنان کرد و ترک و ترکمن و بلوچ و عرب، در چهار گوشه کشور پرداخت. ایران را بسبک شاهان جبار به ملک خصوصی خود تبدیل نمود. نظام تسلیم و تبعیت مطلق و فرمانروایی و فرمانبرداری را بر قرار ساخت. اما این آغاز کار بود

پدر ملت چون جادو گران، شعبده بازیهای بسیاری براه انداخت: با انقلاب فرهنگی دانشگاه های کشور را که دژ تسخیر ناپذیر آزادی و وجدان بیدار جامعه شناخته شده بود، ویران ساخت و بر  ویرانه های آن دانشگاه اسلامی را بنیان گذارد. با تسخیر لانه جاسوسی و 444 روز پذیرائی مجانی از جاسوسان، رقبای قدرت را از میان برداشت. فضای کشور را هرچه بیشتر غرق در تاریکی و خفقان ساخت، و سپس جاسوسان را صحیح و سالم ، همراه بیش از 14 میلیارد دلار تقدیم استکبار جهانی نمود. آنگاه ارتش عراق را به شورش دعوت و فتوا ی سرنگونی صدام حسین را صادر نمود. صدام که بخاک ایران تجاوز نمود و آتش جنگ را بر افروخت، پدر ملت باستقبال جنگ بمثابه یک برکت الهی شتافت و چه خوشآمد ها بجنگ نگفت.

در این دوران، زندگی شد جنگ و جهاد و شهادت برای تحصیل رضا و خشنودی خدا و سر بلندی اسلام. خون و خونریزی شد نشانه طهارت ، تقدس و پاکی. پدر معبد خون در بهشت زهرا بر پا ساخت و مردم را به پرستش خون وا داشت و زشت ترین خصال حیوانی نهفته در انسان از جمله درنده خویی و انتقام جویی را بیدار و به مثابه اساسی ترین ارزشهای اسلامی پروش داد. هشت سال جنگ و خونریزی، تخریب و ویرانی را ادامه داد. صدها هزار نفر از جوانان کشور در خون خود غوطه ور شدند و صدها هزار دیگر مصدوم، علیل و افلیج گردیدند. اما پدر رویای تسخیر قدس از راه  کربلا را در سر می پرور اند و در این راه در پی براندازی کفر و باطل نیز بود. باین دلیل بی مهابا ثروت و دارایی ملت را صرف هزینه جنگی خونین و تهی از معنا و مفهوم و رویایی نمود. حتی به قولک های پس انداز کودکان نیز رحم نیاورد. پدر دست رد بر سینه هرگونه مذاکره و پیشنهاد صلح نهاد و جنگ را ادامه داد. صدام حسین نیز چه بمب ها که بر سر مردم نریخت، چه خانه ها  و کاشانه ها، چه شهرها، چه تاسیسات صنعتی و اقتصادی که ویران نساخت. چه مردمانی را که آواره و سرگردان نکرد.

آنگاه ناگهان، پدر یک چرخش صد و هشتاد درجه ای زد: از سرنگونی صدام خون آشام، از برقراری نظام عدل و عدالت الهی در سراسر جهان، از جنگ با کفر جهانی، از تسخیر قدس از راه کربلا، جنگ، جنگ تا پیروزی – یعنی از یاوه های خود دست برداشت و با امضای قرار داد صلح اعلام نمود که مجبور شده است جام زهر را نوش جان کند. سپس مباشران و کارگزاران پدر ملت، شکست شرم آور را یک پیروزی شگفت انگیز برای پدر خواندند.

اما سفاکی و بیرحمی این پدر خونخوار به ضرب و مثال هم هرگز در نیاید. هم چنانکه بساط جنگ در حال بر چیده شدن بود، بمنظور خاموش ساختن هرگونه اعتراض و مقاومتی و سبک ساختن بار شکست مفتضحانه خویش و فرا افکنی مسئولیت، هزاران تن از بهترین فرزندان شجاع  کشور را که در زندان ها دوران محکومیت خود را به جرم مقاومت در برابر حکومت دین می گذراندند، شبانگاه از اسارت گاه ها بیرون کشیده  و به جوخه های اعدام سپرد. باین ترتیب پدر ملت دست خود را به جنایتی تاریخی آلوده و دامن ننگین حکومت دین را هر چه بیشتر ننگین ساخت. حتی جانشین خود آیت الله منتظری نیز تاب تحمل چنین بیرحمی و خشونتی که به نام دین اسلام اعمال میگردید ، نیاورد و لاجرم به مخالفت و اعتراض برخاست.  اما پدر بی درنگ او را چون کهنه حیض ننگین ساخت و بجرم همکاری با شیاطین و ضد انقلابیون لیبرال و منافق و محارب با خدا از جانشینی خویش خلع نمود. گویا پدر ملت پس از ده سال کشتار جوانان و سنگسار زنان، جنگ و خونریزی و تخریب و ویرانی ماهیت دین اسلام را بکفایت آشکار نساخته بود که حکم قتل سلمان رشدی را بجرم اهانت به ناموس اسلام صادر نمود.

باید گفت که این پدر سفیه در تایید و  تصدیق نظریه شرق شناسان مبنی بر اسلام دین محمد شارلاتان، از هیچ چیز فروگذار نکرد. این پدر، نسخه ای بود از پیامبری عرب، ستیزه جو و مکار. نه تنها دروغگو و یاوه سرا بود بلکه جنایتکار و خیانتکاری بی مثال نیز و باین نام است که در تاریخ تا ابد زنده خواهد ماند.

سوگواری در مرگ این پدر است که تراژدی ست. نه مرگ پدر. اما شاید از سر احساس گناه، و یا از سر شرم است که اندوهگین میشویم. چرا که مسئول واقعی نه او که خود هستیم. چرا که او پدر نبود، خود او را پدر کردیم و سرنوشت خود بدست او سپردیم. باو اطمینان و اعتماد نمودیم . همه امید ها بدو بستیم و همه نیروی خود را، هر چه داشتیم در او نهادیم. هرچه او بیشتر شد خود کمتر شدیم. هر چه او را بزرگتر کردیم خود را بیشتر تحقیر نمودیم. هرچه که نداشتیم در ا او یافتیم، از غرور و قدرت تا دانش و آگاهی. سرانجام او را  به چنان  هیولایی تبدیل نمودیم که هنوز از شنیدن نامش لرزه بر اندام مان افتد و هراسناک شویم. چه او بی گناه ست. و گناهکار مائیم.  اگر این پدر جلوه طهارت و پاکی نبود چگونه میتوانستی بر او اشک ریزی؟ شاید بر این گناهکاری ست که مردم ما اشک میریختند، بی تابی میکردند، جامه خود میدریدند و بسر و سینه خو میکوبیدند؟  شاید هم در نتیجه بیداری از فریب بود که ملت حاضر به جدایی از جسد پدر در روز سیزدهم خرداد 1368 نبود و برای تیکه پاره کردنش هجوم میبردند. چون هر چه از خود در او نهاده بود، پدر داشت با خود به عدم و نیست میبرد و تهی دست رهایشان می ساخت. شاید برای تهی بودن دستهای خود بود که مردم اشک میریختند؟  به خانه ویرانی که به ارث برده بودند، به فرزندان و جگر گوشه هایی که از دست داده بودند؟ شاید که از شوق بود که ملت اشک می ریخت، شوق رهایی و آزادی از سلطه پدری بیرحم و سفاک؟ بی پدری سعادتی بود که ملت برای اولین بار تجربه میکرد. اما سعادتی که بدان ملت هنوز آگاه نبود. باین دلیل یک صدا ناله سر میدادند که: خانه بی سر پرست و ملت بی پدر شد، بدون تو ای پدر ملت خاک بر سر شد.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com



       



















































۱۳۹۱ خرداد ۱۴, یکشنبه

کدام یک اسلامی ست:
ممنوعیت تحریک جنسی  و یا فراگیر شدن لواط؟



نماینده تهران در مجلس شورای ولایت، آقای علی مطهری، فرزند طراح و یکی از معمارهای اصلی جمهوری اسلامی، آیت الله مرتضی مطهری ، در آخرین روز ماه اردیبهشت ، مبادرت به یک سخنرانی میکند که به "نطق سیاسی- جنسی " معروف گردیده است، سخنرانی ای که در آن هم سپاه پاسداران را به دستکاری در انتخابات متهم نمود و هم رئیس دولت را به فاسق بودن. لذا خشم بسیاری را بر انگیخت. لعن و نفرینی که در مطبوعات نثار او گردید بیشتر بخاطر تهمتی بود که بر سپاه پاسداران  وارد آورده بود. مثلا یکی از رسانه ها اعلام نمود که" ادعاهای علی مطهری در نطق میان‌دستور خود به تیتر یک رسانه‌های بیگانه و ضد انقلاب تبدیل شد." در واکنشی دیگر، رجا نیوز گزارش میدهد که:" ادبیات پرخاشگرانه و غیرقابل قبول علی مطهری در نطق‌ها و سخنرانی‌های خود در مجلس تمامی ندارد( 11، خرداد)."

. اما، اتهام به رئیس جمهور بیشتر توجه مطبوعات و رسانه های اینترنتی را بخود جلب کرد. چنانکه گویی آقای مطهری از یک حقیقت پنهان را عیان ساخته بود که رئیس جمهور "تحریک جنسی را در جامعه آزاد کرده است." در نتیجه جوانان جامعه را مبتلا به "عقده های روانی،" نموده و هم اکنون برای جلب رضایتشان باید بفکر تاسیس کافه و کاباره باشد. در واقع علی مطهری به رئیس جمهور توصیه میکند که در اندیشه ی تاسیس یک فاحشه خانه بزرگ باشد، فاحشه خانه ای که او خود باید مدیریت آنرا بعهده بگیرد.

اما اگر از این توهین نهفته در اتهام علی مطهری به ریاست جمهوری بگذریم، سخنان علی مطهری بدین لحاظ دارای اهمیت است که موضوعی را مطرح میکند که رکن اساسی جامعه ی اسلامی است. باین معنا که در جامعه ی اسلامی مهم نیست که گرانی بیداد میکند. بیکاری و فقر و محنت و عقب ماندگی فراگیر میشود. که بحرانی سیاسی و اقتصادی سخت گریبان جامعه را گرفته است. چرا که رفاه و آسایش نسبی ست. چرا که جامعه باید از امام علی بیاموزد که با یک خرما افطار میکرد. اما بنظر میرسد که برای علی مطهری ریاضت، تحمل گرسنگی و سختی برای ساختار یک جامعه اسلامی کافی نیست بلکه ریاضت جنسی ست که جامعه را اسلامی میکند که از طریق جدا نگاهداشتن جنسیت ها از یک دیگر و ممنوعیت هرگونه تحریک جنیسی باید اجرایی گردد. جدا نگاهداشتن جنسیت ها از یکدیگر، ظاهرا یک برنامه ی دینی ست، برنامه ایکه هدفش چیزی نیست مگر هدایت امت اسلامی به "راه مستقیم، " راهی که به مهار و کنترل غرایز سرکش نفسانی می انجامد، بویژه غرایزه شهوانی که جنسیت ها را بهم نزدیک ساخته و وادارشان میسازد که مرزهای "حرام " و "حلال " را مخدوش ساخته و شیرازه ی جامعه ی اسلامی را از هم فرو پاشد.

در این معنا میتوان گفت که علی مطهری نه قصد اتهام و توهین بلکه قصد دیگری جز دفاع از اصل و اصول اسلامی نداشته است. او میخواهد جانشین پدر بزرگوارش شود که زمانی رئیس اصول گرایان بود، اصول گرایی که هم ازتوبره نشخورا میکرد هم از آخور. حقوق بگیر دولت بود و در دانشگاه ستیز و خصومت با مادیگرایی بویژه از نوع مارکسیت آن را آموزش میداد . از طرف دیگر سهم امام میگرفت و در حوزه ها علمیه به طراحی جلامعه اسلامی میپرداخت، جامعه ای که مردم را از فرو غلتیدن در منجلاب مادیات نجات می بخشد. برای علی مطهری، جدایی جنسیت ها یک اصل اسلامی ست. او میگوید یا باید آنچه اسلامی است پذیرفت و یا آنچه که غربی ست. دو راه بیشتر وجود ندارد. و اگر راه غربی را بر میگزیند ضرورتا باید آنرا تا انتها طی کنید. وی اظهار میدارد:

"در مسئله پوشش آیا روش اسلام را قبول دارند که می‌گوید هرگونه تحریک جنسی در سطح جامعه ممنوع است و اقتضائات جنسی مربوط کادر خانواده است یا روش غربی را که می‌گوید هرگونه تحریک جنسی در سطح جامعه آزاد است و برای آنکه عقده‌های روانی پدید نیاید، اماکن ویژه ارضای غریزه جنسی هم برقرار است."

در اینکه بر داشت علی مطهری یک برداشت اسلامی و اصول گرا ست که با دقت علمی بسیار نیز بیان گردیده است، شکی نیست، اما فهم او از آنچه او "روش غربی، " می نامد جای تردید بسیار است. اما مهم نیست که او در باره روش غرب چگونه می اندیشد، آنچه دارای اهمیت است تعریف او از اسلام است بعنوان دین ممنوعیت مطلق آن چیزی ست که تحریک جنسی خوانده میشود. بنظر او جامعه ی اسلامی، جامعه است که وجود زن در آن نباید نمایان گردد. زن خود را از چشم مردان باید پنهان دارد. در این معنا زن، موجودی ست تحریک آمیز، موجودی ست سراسر جنسی، رخ زیبا و موی افشان، سینه های برجسته، کمر باریک و قوزک پا، همه غرایز شهوانی را در مردان بیدار میکنند. این است که اکیدا باید پنهان نگاه دارند تمامی وجود زنانه ی خود را. او در این راستا از وضع اسف بار حجاب سخن میراند و میگوید:

"ما نمی‌توانیم روش بینابینی را عمل کنیم که نه اسلام است و نه غرب و به تعبیر دیگر هم اسلام است و هم غرب، آقایان مشایی و احمدی‌نژاد که زیرکانه وضعیت پوشش اسلامی در جامعه را به اینجا رسانده‌اند که پوشش استاندارد شلوار و مانتوی آزاد تا زانو را تبدیل به وضعیت فعلی کرده‌اند، در واقع تحریک جنسی را آزاد کرده‌اند (جام جم آنلاین، 31 اردیبهشت 91)."

البته مطهری از شرح بیشتر در باره "وضع فعلی " خود داری میکند. اما وضع فعلی هر چه هست نمیتواند مثبت ارزیابی شود. یعنی که زنان آزاد شده اند که مو افشان کنند و اعضای برجسته ی بدن خود را به نمایش بگذارند. او آزادی تحریک جنسی را بخش اول کار میخواند در بخش دوم به احمدی نژاد توصیه میکند که باید دست بکار شود و کافه و کلوب شبانه تاسیس نماید تا به ارضای غرایز بیدار شده بپرداز مبادا که جوانان ما   دچار عارضه ها و عقده های روانی نشوند. "بینا بینی " نمیشود.

براستی اصول گرا است که ماهیت اسلام را لخت و عریان در پیش چشمان آدمی قرار میدهد. علی مطهری را باید یک نخبه ی اسلامی دانست. اگر عمامه بسر و عبا به تن میکرد میتوانست بر جایگاه پدر تکیه زند. اما نباید تصور کرد که او هم اکنون کمتر عالم و مجتهد است. چرا که هیچ عالم و مجتهدی را نخواهی یافت که با ممنوعیت مطلق "تحریک جنسی " موافق نباشد. حتی احمدی نژاد با او نیز موافق است. درست است که رئیس جمهور گاهی به محدویت ها و سختگیری های نیروهای انتظامی بر زنان بعلت بدحجابی و یا آرایش غلیظ، انتقاد وارد ساخته است. و نقش خود را در آزار و اذیت خانمها انکار کرده است. د. در حالیکه کاشف بعمل آمد که او خود بخشنامه سختگیری را به رئیس پلیس ابلاغ میکرد.  سردار راذن رنیس پلیس تهران یکبار اعلام کرد که سختگیری ها در باره حجاب و آرایش بدستور مستقیم احمدی نزاد باجرا در آمده است. دو رویی و ریاکاری یک روش عادی و پسندیده و اخلاقی است در آموزش اسلامی.  اما بعید بنظر میرسد که بتوان به احمدی نژاد برچسب "غرب زدگی " زد. مضاف بر اینکه نظم و انضباظ حجاب بر اساس جدایی جنسیت ها از یکدیگر همچون گذشته بر قرار است و به محض رسیدن ماه اردیبهشت بگیر و ببند ها بار دیگر،آغاز میگردد. اتومبیل های پلیس در مناطق پر رفت و آمد، آماده است که بدحجابان را جلب نموده به داخل ببرند، مورد ارشاد قرار داده و از آنها تعهد اخذ نماید.

اما در اینجا ما تنها با دیدگاه محدود و تنگ باریک علی مطهری در باره زن، رو ی در روی نیستیم بلکه مفهوم انسان در اسلام است که شایان توجه است. چرا که علی مطهری را نمیتوان کمتر از یک حجت الاسلام و یا آیت الله، مظهر دین اسلام دانست. علی مطهری تنها زنان را خوار و حقیر نمیکند و به یک شیء جنسی تحریک کننده تقلیل نمی دهد. مرد را نیز ضعیف و اسیر می بیند، چنانکه گویی که حیوانی ست درنده در انتظار شکار طئمه. همین بس که چشمانش به موهای افشان و رخ  زیبا و برجستگی های اندام زن گشوده شود. عنان اختیار از دست بدهد و مرتکب اعمالی شود خلاف دین و اخلاق. انسانی که در اسلام می یابیم، چه زن، چه مرد، عاری از اراده ی آزاد و تهی از عقل و خرد اند. انسان حتی نمیتواند بین خوب و بد برگزیند. انسان هرگز توانایی چیره شدن بر غرایز و خواست های درونی خود را ندارد. آزاد گذاردن این غریزه ها به ویرانی و انحطاط و تباهی می انجامد. که اختلاط جنسی و یا به قول علی مطهری آزادی تحریک جنسی نه کشورهای اروپایی را به فاحشه خانه تبدیل ساخته است و نه آمریکا را. بگذریم که اکثر شهرهای آمریکا و حتی اروپا دارای فاحشه خانه های رسمی نیستند.. اما اگر امار حقیقی تخلفات جنسی از جمله زورگیری در کشور اسلامی انتشار می یافت بدون تردید، حکومت اسلامی در مقامی بالاتر از آمریکا قرار میگرفت.

روشن است که علی مطهری با مفهوم انسانی که آزاد است، آزاد است که بر گزیند بیکانه است، به آن دلیل که بر آن تصور است که اگر غرایز درونی انسان را سرکوب نمییم و تحت کنترل در آوریم. نیز زنان و مردان را با توسل به ابزار خشونت از یک دیگر جدا نگاه داریم، جذابیت ها و کشش های طبیعی بین جنسیت ها نا پدید میشوند. او فراموش میکند که سرکوب آزادی ها از جمله آمیزش زنان و مردان، نه تنها غرایز انسانی را خاموش نمیسازد  بلکه سبب شود که  به زیر زمین رود و باشکال گوناگون، دیگری ظاهر گردد. علی مطهری فکر میکند اگر انسان را از حق و حقوق طبیعی ش محروم سازیم، یعنی بر اساس شریعت اسلامی، زنان را پنهان و پوشیده نگاه داریم بشر سعادتمند و رستگار میگردد. علی مطهری مثل هر دینمدار دیگری، چون بیشتر از انسان به الله شناخت دارد ، به نیازهای انسان بی اعتنا مانده،به میوه های تلخی که گفتمان الهی آنها ببار میاورد و زیان و خساراتی که بر روح و روان انسان  وارد میسازد اندیشه نمیکند.  

وی هنوز آماده نیست که واقعیات زندگی در این جهان را درک کند و از ستیز و خصومت با زمان دست بر دارد. چنانکه گویی گفتمان ضد بشری وی تاثیری بر انسان و روابط اجتماعی او ندارد و یا اینکه رابطه ای وجود ندارد بین ممنوعیت ها و محومیت ها  و جدایی اجباری جنسیتی با افزایش  تجاوز به مردان بسیار بیشتر از زنان و فرا گیر شدن عمل لوط در همه گروه های سنی، بویژه جوانان و حتی بین مردان مجرد و نیز متاهلین، حقیقتی که وجود آن را  مقامات انتظامی و علمی کشور مورد تایید و تصدیق قرار داده و از آمارهایی در این زمینه خبر میدهند تکان دهنده. سایت آفتاب در روز پنجشنبه 11 خرداد، گزارش میدهد که:

" لواط و تجاوز جنسی به مردان بیشتر از تجاوز جنسی به زنان است. شاید کمی باورش سخت باشد، اما آمار رسمی این موضوع را تأیید می کند. - به گزارش قانون؛ فرمانده ناجا آمار دقیقی از تجاوز جنسی داده که شگفت آور است، نه به خاطر بعضی ارقام بالا بلکه به این دلیل که درصد تجاوز به مردان بیشتر از زنان شده است! - به گفته فرمانده ناجا سال گذشته 900 پرونده تجاوز ثبت شده که حدود 40 درصد آمار تجاوز مربوط به زنان و 60 درصد مربوط به مردان (لواط) است که معمولا علیه افراد زیر 15 سال و با اغفال صورت می گیرد."

البته بنا بر همین گذارش، مصطفی اقلیما رئیس انجمن علمی مدد کاران اجتماعی ایران باین حقیقت اعتراف میکند که آمار غیررسمی، بیشتر از این  آمار است. وی بنا بر تحقیقات رسمی علت گسترش عمل لواط  را به  محرومیت جوانان جامعه و تابو بودن موضوع جنسیت در جامعه نسبت میدهد. یعنی همان سیاستی که علی مطهری رئیس جمهور را به تعلل و کم توجهی بدان متهم میکند. او هنوز از اینکه چشم نا پاکی به برجستگی های اندام زنی افتد، هراس و وحشت سراسر وجود ش را فرا میگیرد.

این مدد کار اجتماعی در مصاحبه خود با رسانه ها میافزاید که عمل لواط بین نوجوان و پسر بچه صورت میگیرد که در بچه سبب عقده روانی میشود، عقده و یا امیال وا پس خورده اش در جوانی او را وا میدارد عمل لوط را با پسر بچه های دیگر انجام یدهد. این بدان معناست که لواط میتواند از یک نسل به نسل دیگری انتقال یابد و بتدریج نهادینه شود. این مقام علمی در همین راستا به حقیقت دیگری اشاره میکند البته که شایان توجه ست. وی اظهار میدارد که:

" لواط هم در بین مردان مجرد و هم در بین مردان متأهل اتفاق می‌افتد. اما گویا بدلیلی این عمل در بین مردان متأهل بیشتر شایع و با زور و خشونت همراه است."

روشن است که وقتی چرخه ی لواط  تداوم یابد و پسر بچه ی مفعول خود در نوجوانی به لواط گر تبدیل شود، دلیلی ندارد عمل لواط را در زمان تاهل انجام ندهد. حال چرا در این مورد خشونت بکار گرفته میشود، اطلاعات بیشتری برای فهم آن لازم است. رئیس انجمن علمی مدد کاران اجتماعی یکی دیگر از دلایل گسترش لواط را "نگرش مرد سالانه " میداند که پیوسته تجاوز به زن را  پر رنگ جلوه داده میدهد. بعنوان مثال فرار دختران از خانواده مورد توجه قرار میگیرد اما به فرار پسران، فراری که به کار لوط کشیده میشوند، نظری را بخود جلب نمیکند. بدون تردید در منظر علی مطهری مهم این نیست که گسترش عمل لواط به ممنوعیت ها و محرومیت ها مرتبط  است. مهم این است که نماد اسلامی را بهر قیمتی باید نگاه داشت.

آنچه در اینجا جالب و غم انگیز است این است که از یکطرف یکی از مشهور ترین نماینده قانونگذار مردم، شکایت و ناله از آزاد شدن تحریک جنسی میکند، از طرف دیگر، متوجه میشویم موریانه ی لواط پایه ها و پی و بن مدینه ی فاضله ولایت، جامعه ای که بر اساس جدایی جنسیت بنا گردیده  است، خورده و آنرا پوسانده است.علی مطهری بعنوان نماینده مسئول مردم یا باید بین آزادی تحریک جنسی و یا انتقال و گسترش لوط به نسل های آینده، یکی را بر گزیند. اما از آنجا که شریعت اسلام به ظاهر، به نمود و نماد، مثل حجاب که نماد ممنوعیت تحریک جنسی بشمار میآید، نماینده مردم تهران، ممنوع شدن تحریک جنسی را به فراگیر شدن لواط که قابل انکار است، ترجیح میدهد

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com
rowshanai.org.



۱۳۹۱ خرداد ۱۱, پنجشنبه

رهبر کجا و ما کجا؟ 



مدت زمانی ست که شنیده میشود که نوبت حکومت به نظامیان برهبری سپاه پاسداران رسیده است. نه تنها ابزار قهر و قدرت را در دست دارند، بلکه خود بعنوان یک ماشین عظیم  اقتصاد ی سخت در پی دفاع از منافع مادی خویش و انباشت ثروت اند. بعضی حتی تا آنجا به پیش روند که سپاه پاسداران را سرمایه داران جدید و یا بورژوازی نوظهور میدانند.

اینجا قصد آن نیست که شایستگی این شناخت را به ترازو بگذریم، بلکه غرض آن است که بگوییم اگر با دقت بیشتری، به سخنان سر لشگر جعفری، فرمانده کل سپاه پاسداران در« جمع پیشکسوتان جهاد و شهادت» بنگریم و آنرا- نه شرایط مادی را ملاک سنجش خود قرار بدهیم، دریابیم که  سر لشگر جعفری، تجانسی با بورژوازی ندارد، اگرچه بر بخشی از ثروت جامعه سلطه افکنده و کنترل انحصاری خود را بر آن تثبیت نموده است. او نه بعنوان فرمانده ی نیروهای تولیدی و دفاع از سود و سرمایه، بلکه  بنام سردار دین اسلام، معتقد و مومن به آرمان های امام و انقلاب، سخن میراند، آنهم نه برای صاحبان سرمایه های صنعتی و مالی و تجاری بر فراز برج های بلند،  بلکه برای «پیشکسوتان جهاد و شهادت در مسجد ولی عصر.» او نیرویی را در جامعه ایران نمایندگی میکند که بر خلاف بورژوازی اساسا واپسگرا و جزم اندیش است. سخنان او بیانگر این واقعیت است که حقیقت و غایت بر وی آشکار شده است. میداند که جامعه و روابط اجتماعی چگونه باید شکل بگیرد و بکدام سوی ره بسپرد. برای فرمانده کل سپاه، راه امام، آرمانها انقلاب اسلامی و اطاعت و فرمانبرداری از ولایت فقیه، پایان و غایت زندگی ست. همه چیز به این اصول باز میگردد. راه امام، راهی ست برگشت ناپذیر، سی سال پیش آغاز شده است و تا قیامت باید ادامه یابد. حقیقت، ولایت فقیه است و ولایت فقیه، حقیقت . باین دلیل است که حتی اندیشه مقاومت مبادا که بسر جنبنده ای افتد. چه خشم و خشونت و خونخواهی که تجربه نکنند در زیر پنجه های خشمگین سپاه دین.

سخنان سر لشگر جعفری در واقع دریچه ای را بدرون خود میگشاید که میتوانی به آن راه یافته و درون مایه او را محک زنی و در یابی که ساخت او از چیست. مکر او میتواند چیزی باشد بجز آنچه در درون او میگذرد. از بیرون ممکن است که او را سرمایه دار ارزیابی کنی با انگیزه های سود و منافع مادی، ولی در درون سه عنصر محور هستی او ست: تسلیم و اطاعت مطلق از ولایت فقیه، جهاد و شهادت. هیچ چیز این پر قدرت ترین مرد ایران زمین را نگران نمیکند. نه افت اقتصادی و سیر نزولی سود سرمایه، نه تورم و بیکاری، نه فقر و محنت و عقب ماندگی. نه آینده ی نا روشن بازار اقتصاد و غرق امپراتوری های دلاری در دریای خروشان تغییر و تحولات دایمی و نه حتی حمله ی ناگهانی بیگانگان برای جلوگیری از دست بابی به اسلحه نهایی. او نگران «استمرار انقلاب اسلامی و راه امام،» «تضعیف ولایت فقیه» و نگران شکاف و ریزشی  است که در رده های نخبگان انقلاب پس از 22 خرداد (88) ظاهر شده است. سردار اسلام باین واقعیت اشاره میکند و میگوید که:

«نخبگان و خواص انقلاب متأسفانه ريزش داشتند، اما نبايد نظام را با عملكرد من يا شما سنجيد،‌ بلكه بايد با معيارها و شاخص‌هاي صحيح راه امام و شهدا را ادامه داد. متأسفانه برخي از نخبگان به اين نكته مهم كه ولي‌فقيه فصل‌الخطاب موضوعات است، توجه كافي نكردند و به راحتي نقدهاي نادرستي به آن وارد مي‌كنند و اگر آنها اينگونه رفتار كنند، نبايد ادعاي پيروي از راه امام و طرفداري از نظام را داشته باشند» (پایگاه خبری فرا رو،10 شهریور 88).

او نه از نظام ولایت فقیه، که مورد تایید کلیه اصلاح طلبان- از جمله میر حسین موسوی و مهدی کروبی، خاتمی و هاشمی نیز هست بلکه از فصل الخطاب بودن ولی فقیه است که دفاع میکند و حفظ و نگاه داشت آنرا وظیفه خود میداند. یعنی که ولایت فقیه و آنچه میگوید و میاندیشد، یکطرف و مابقی جامعه- یعنی 70 میلیون ایرانی در طرف دیگر. هر چه که بگوید فقیه، چه مثبت، چه منفی. چه درست و یا چه نادرست، باید به آن گردن نهی. دم فرو بندی و اطاعت کنی. وای اگر نه گویی به آنچه ولایت فقیه بر زبان رانده است. البته که در شعله های خشم و انتقام سپاه پاسداران دین، میسوزی و خاکستر شوی. بعبارت دیگری، کسی به پاسداری جامعه ی اسلامی پرداخته است که دچار کمبود بینایی ست. تنها چیزی که در چشم انداز او وجود ندارد مفاهیم انسان و حق و حقوق انسانی ست. او چنان مست باده قدرت است که نمیتواند بیاندیشد که تسلیم و اطاعت، تقلید و پیروی اصل و اصول دین امام پرستی، نیست در شان انسانی. این البته که یک امر طبیعی ست زیرا که اسلام با مفهوم انسان بعنوان یک موجود آزاد و خود مختار، بطور کلی بیگانه است. الله همه انسانها را یکی و یک جور، بنده خود میداند و چیزی جز اطاعت و فرمانبرداری نیز نخواهد. این همان نظم الهی و یا استمرار راه امام است که فرمانده کل سپاه پاسداران دین، در پی تثبیت آن است. بزبانی ساده تر، کسی که با مفهوم انسان، آزادی و خود مختاری ، بیگانه و غریبه است، چگونه میتوان از او انتظار داشت که به انسانها احترام بگذارد. او به خود همچون بنده ی الله و ولایت فقیه مینگرد و میخواهد تمامیت جامعه مثل او به بندگی خود اعتراف و افتخار کنند. البته که  سردار سلحشور اسلام، سر لشگر جعفری، باید آزادی را یکی بداند با بی بند و باری و در هم فرو ریختن مرزهای مصنوعی بین زنان و مردان. سردار ولایت فقیه به ستایش اسارت و بندگی میپردازد چون کمال آزادی ست. درست مثل ابطحی و دیگر یارانش که در اسارت، آزادی را یافته اند، بویژه آزادی بیان که حمد و ستایش کنند، و به خواری و حقارت در برابر ولایت فقیه، اعتراف نموده و عذر گناهان ناشی از جهالت و نادانی خواسته تقاضای عفو و گذشت کنند.

 پایگاه خبرگزاری فرا رو گزار ش میدهد که سر لشگر جعفری

«  با انتقاد از كساني كه دفاع از احمدي‌نژاد را مساوي با دفاع از رهبري مي‌دانند، گفت: رهبري كجا و ماها يعني ديگر مسئولان نظام كجا؟» یعنی اگر که رهبر دانا و بینا است ما نادان و نابیناییم. یعنی که او خوب و پاکی است ما بد و آلوده ایم. او مقدس است و ما موهنیم. او نه تنها خود را هیچ و ناچیز بشمار میآورد بلکه رئیس جمهور را تا حد یک جارو کش و یا یک آفتابه دار، تنزل میدهد.  بعبارت روشن تری، کسی میخواهد از سرفرازی و سربلندی ملت ایران دفاع کند که به حقارت و خواری خود و تمام شاخه های متصل بخود در برابر ولایت فقیه افتخار و مباهات میکند.  این سردار اسلام، در کمال تبختر باسارت و بندگی خود میبالد. سرداری که میخواهد امت اسلام را سر بلند سازد، الگوی تسلیم و اطاعت را عرضه میدهد و آن را نه تنها وظیفه میشمارد بلکه جوهر آزادی و زندگی  میخواند بویژه اگر به شهادت انجامد.
.
اما او بر این تصور است که آنانکه فصل الخطاب بودن ولایت فقیه را مورد چالش قرار داده اند، اصلاح طلبان هستند که هم اکنون مهره های مهم شان در تله گرفتار آمده اند. لذا فکر میکند اگر لبه ی برنده ی شمشیر خود را بر گردن آنها بنهد و به توبه و اعتراف و ادارشان کند، قدرت مطلق ولایت فقیه را حفظ کرده است. سردار اسلام، سر لشگر جعفری،  به اعترافات ابطحی اشاره میکند و میگوید:

«شايد برخي بگويند كه اين اعترافات منتشر شده همچون سخنان آقاي ابطحي بر اثر فشار و زور بوده است، اين افراد مدعي چاره‌اي ندارند جز اينكه دروغ بگويند. آقاي ابطحي در مدتي كه در زندان بود با خروج از جوي كه ديگر بر او حاكم نبوده و دور شدن از آن دوستان خود، با بحث آزاد، تحولي در او به وجود آمده و اين سخنان را گفته است. البته ايشان روزي بيرون خواهد آمد و آن موقع نيز مي‌توانيد در مورد استدلال‌هاي وي اظهارنظر كنيد. چراكه دانستن حق مردم است، مردم بايد بدانند» (پایگاه خبری فرا رو،10 شهریور 88).

حق بجانب فرمانده سپاه پاسداران است، «مردم باید بدانند» که تنها در زندان است که میتوانی آگاه و دانا شوی و حقیقت را در یابی.  در بندگی و اسارت است که احساس آزادی و آزادگی کنی و اصل و اصلت خود را بظهور رسانی. یعنی در تسلیم و اطاعت و در پناه ولایت فقیه انسانیت خود را در یابی.

او اصلاح طلبان را کسانی میداند که راز دلشان را نمی گویند اگر چه هرگز شنیده نشده است، همچنانکه کمی زودتر اشاره شد- که اصلاح طلبی بر اصل ولایت فقیه و قانون اساسی اش خط بطلان کشیده باشد. مسلم است که اصلاح طلبان - ازجمله میر حسین موسوی، مهدی کروبی و خاتمی و رفسنجانی با همه ایل و تبارشان، هرگز با اصل ولایت فقیه سر ستیز نداشته اند. میر حسین موسوی بارها اعلام کرده است که او خواهان تغییرات ساختاری نیست. یعنی او نظام ولایت فقیه و جایگاه آنرا در جامعه و ساختار قدرت پذیرفته است. اما فرمانده کل سپاه دین، معتقد است که اصلاح طلبان در عمل چیزی جز براندازی نرم در سر نداشته اند و ندارند. و آنهم پس از آنکه در یافتند که براندازی سخت برهبری آمریکا دیگر عملی نیست. این است که از در عقب وارد شده اند دست به انقلاب رنگی و یا مخملی میزنند که در چند مورد هم در اروپای شرقی موفق بوده است.  او خطاب به پیشکسوتان جهاد و شهادت میگوید، اصلاح طلبان حاضر نیستند
«مردانه موضع واقعی خود را اعلام کنند و روی آن بایستند... اما ما وظیفه داریم آنها را رسوا کنیم و این وظیفه سنگین بر دوش همه ماست که وظیفه پیشکسوتان جهاد و شهادت در این زمینه بسیار مهم است» (همانجا).

یعنی حال باید، جهاد پرستان شهادت طلب که وظیفه ی تحکیم و تداوم راه امام را تا قیامت بعهده دارند عزم خود را جزم کنند به جهاد نرم یا «رسوا ساختن» دست بزنند. یعنی که سپاه دین بجای این که در میدان نبرد شمشیر بر کشد و خون بریزد تا آخرین قطره ی خون خود که به شهادت برسد، با اسلحه گرم و سرد، باخود و زره، سوار بر ماشین های تندرو سرکوب کننده، بجان مردم بی دفاع صلح جو افتند. که گویا ترین آنها را ربوده، بزندان افکنده و بر روح و جسمشان زخمهای التیام ناپذیر وارد نمایند، تا از انان  بنده ای بمانند خود بسازند و سر اطاعت و تسلیم در برابر ولایت فقیه فرود آورند.

 سر دار سپاه ولایت فقیه، در واقع با استناد به اعترافات در بندان و اسیران، به مردم این پیام را الغا میکند، که اگر هوا و هوس جستجوی حقیقت در اندیشه ات خطور کند، ای بسا که آن  را در اسارت و بندگی، در خدمت بازجویان مودب و با وجدان، دریابی. او بر آن تصور است که دین چنان وجدان را از مردم ربوده است که با دژخیمان و جلادان نظم اسلامی همدمی و همسازی بیشتر ی خواهند داشت تا هر گونه احساس همدردی و ترحمی نسبت به انسان هائی که بزنجیر محرومیت و فضایی وجشتبار گرفتار آمده اند و یا در ملا عام بدار اعدام آویخته میشوند. او بر آن تصور است که اصلاح طلبان در یک روز توانسته اند بیش از سه میلیون نفر را در یک روز به خیابانهای تهران بکشانند. چون آقای سر لشگر دچار مرض تنگ نطری هستند نمیتواند تصور کند که این، سی سال تجربه ی خشم و خشونت و انتقامجویی حکومت دین بوده است که مردم را بانفجار  کشانیده است که به پا خیزند  و باستقبال تغییر و تحول بشتابند. که سی سال تحمیل بندگی است که آنها را بشورش و خروش در آورده است. اما از آنجا که او مردم را همچون خویشتن، بنده می پندارد، نمیتواند اعتراض و مقاومت آنها را اصیل و دارای اصالت بداند. 

بعبارت دیگر، فوقانی ترین سردار ولایت فقیه قبل از آنکه معاندین ولایت فقیه را رسوا نماید، خویشتن را رسوا میسازد. او وقتی به محاکمات دسته جمعی مباهات میکند و اصرار دارد که آنرا به معرض دید مردم نیز قرار دهد و از اعترافات آنان برای مسجل ساختن ادعای خود استفاده میکند بافشای این واقعیت در نظام اسلامی دست میزند، که انسان از هر گونه حق و حقوق ابتدایی محروم است. که در جامعه اسلامی فرد متعلق به جمع است و بدون جمع وجود ندارد. محاکمات دسته جمعی خود تلاشی است در نفی و نابودی فرد و خصوصیات و خصائل فردی. محاکمات دسته جمعی متهمین به براندازی نرم، بیانگر ناچیزی فرد و حق و حقوق انسانی او ست. چگونه میتوان، فردی را بجرم مقاومت و نفی ولایت فقیه به محاکمه کشاند. این البته یکی از ویژگی های جهان بینی دینی ست که مشترک است در تمام معصوم و مظلوم پرستان، سر سپردگان امامت و ولایت. آنها به جامعه و افراد آن همچون یک گله مینگرند و آنها را مثل اعضای یک گله به محاکمه میکشند. در قاموس سر لشگر جعفری و همردیفان و هم دینان وی، فرد وجود ندارد. چون فرد انسان است که آزاد است و خود مختار. او بر میگزیند آنچه که انسانی ست و در شان انسان. انسان آزاد هرگز باذیت و آزار و شکنجه ی انسان دیگری نمیپردازد. چون روا ندارد بدیگری آنچه بخود روا ندارد. استناد با اعترافات محکومین و متهمین در بند، این واقعیت را بر میتابد که  نظام ولایت فقیه بیگانه و غریبه است با مفهوم حق و حقوق فردی و اجتماعی. یعنی که او تنها پابند و متعهد به قرار داد با ولایت فقیه است. او تعهدی نسبت به مردم و آنچه آنها اراده میکنند، احساس نمیکند.

در واقع آنچه او گناه کبیره ی اصلاح طلبان، قلمداد میکند، یکی از ضروریات جمهوری است. اگر در جمهوری دسته بندی نباشد، اگر برنامه ریزی و مذاکره و مشاوره در باره استراتژی و تاکتیک بدست آوردن قدرت در کار نبوده و امکان گردهم آیی، نباشد، در چنین شرایطی نه از جمهوری که از یک نظام استبداد دینی است که سخن میرانیم. تمام اتهاماتیکه سر لشگر جعفری به محکومین وارد میسازد در حقیقت چیزی جز عمل به حق و حقوق انسانی نبوده است. انسان میخواهد بر سرنوشت خود حاکم باشد و جمهوری وسیله ای ست برای این حکومت. این حق مردم است که به گفتگو بنشینند و خواسته ها و نقطه نظر های خود را بدیگران انتقال دهند و یا در تقابل با دیگر نظر ها و خواسته ها در آید. جمهوریت وقتی موجودیت پیدا میکند و خون در رگ های آن بعنوان یک موجود زنده جریان خواهد یافت که مردم یا برگزیدگان آنها به گفتگو بپردازند و عقاید و افکار خود را با یک دیگر در میان بگذارند، تا بتوانند هرچه بیشتر خواسته ها سر کش و عصیان زده قدرت را مهار کنند. حاصل تبادل نظرها، گفتگوها، سازش ها و رقابت هاست که به جمهوری میانجامد.

معماران نظام ولایت فقیه وقتی طرح حکومت دین را ریختند، قادر نبودند هر آنچه که در آینده از جمهوری بر آید پیش بینی کنند. آنها فکر میکردند درب همیشه بر یک پاشنه کردیده است و خواهد گردید. آنها بر آن تصور بودند که رای ولی فقیه و یا ذات الهی همیشه فائق آید بر رای مردم و آنرا بر حسب سنت و قاعده پذیرا خواهند شد. آنچه که سردار ولایت فقیه و نیز خود حاج علی خامنه  ای نمیتواند مورد فهم قرار دهد آن است که مردم بر خیزند و بشورند، بر علیه نظام تسلیم و اطاعت و اسارت و بندگی. سردار ولایت فقیه هرگز نمیتواند بیاندیشد که این اصلاح طلبان نیستند که او به محاکمه کشانده است و اتهام محاربه با خدا به آنها می بندند بلکه این تمامی مردمی هستند که در جنبش اعتراضی مردم  شرکت جسته اند. هر فرد از آن میلیون ها که در اعتراضات به رای ولی فقیه شرکت جستند میتوانست یکی از آن افرادی بوده باشد که در بازداشتگاه کهریزک به دست دژخیمان دین تکه پاره شده است. این است که مردم هرگز با سخنان رهبران رژیم دین، بویژه با دژخیمان آن نه تنها احساس همدمی نمیکنند بلکه عقده سرکوب و تحقیر و حقارت را در دل میگیرند و پرورش میدهند تا فرصت مناسب آنرا منفجر و نظام پوسیده و فاسد ولایت فقیه را ویران سازند.  

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com  




گفتمان رجعت بگذشته، محور گفتمان دین و قدرت


در سفر اخیر خود به شمال ایران، ولی فقیه در خطبه خوانی در شهر چالوس، اعلام کرد که نظام ولایت فقیه« نسخه‌اي بي‌نظير پس از صدر اسلام است» (نگاه کنید به خطبه های رهبر اعظم در سفر اخیرش به شمال کشور ازجمله چالوس، پایگاه خبری و تحلیی فرارو،مهر 88)). روشن است که تا چه اندازه و درجه ای از رجعت بگذشته، رهبر اعظم بخود میبالد. بازگشت به گذشته و احیای آن از آرمان ها و آرزوهای نظام اسلامی ست. کم نیستند کسانی که قصد  اصلی نظام کنونی مبنی بر رجعت به گذشته را زیاد جدی تلقی نمیکنند. گویی که منظور چیزی نیست مگر تحقیر. حتی زمانیکه رهبر خود صریحا اعلام میکند که در واقع در شرایط کنونی بهمانجا رسیده است که حکومت صدر اسلام  در 1400 سال پیش از این بوده است، باز هم تمایل دارند که از گوشی بگیرند و از گوش دیگر بیرون کنند.

 حال آنکه، رجعت بگذشته، بنیان نظام ولایت است و منشاء مشروعیت آن. اگر ولایت خود را ادامه ی رسالت و امامت نداند، چه چیز دیگری میتواند توجیه کننده ی فرمانروایی مطلق یک فرد بر جمعی وسیع به بزرگی یک اقیانوس، باشد؟ اگر پای دین در میان نبود آیا هنوز آیت الله ها و حجت الاسلام ها میتوانستند، فدرت را در انحصار خود در آورند؟ رجعت بگذشته محور گفتمان دین است، گفتمانی که در سرشت و فترت ما از بدو تولد نهاده شده است. یعنی که مردم به گفتمان رجعت بگذشته خو گرفته و بآن عادت کرده اند. با آن هرگز خود را بیگانه احساس نکرده اند. گاهی در جش و سرور و سوکواری و عزاداری ست که رجعت بگذشته بطور جمعی بواقعیت کنونی تبدیل میشود. با آگاهی به علاقه و دلبستگی مردم به رجعت به گذشته و دوران اسطوره ای و افسانه ای رسالت و امامت است که ولایت فقیه تبار خود را بصدر اسلام نسبت میدهد و بطور مکرر بر آن تاکید میکند،که باور مردم را به این دوران بعنوان درخشانترین، انسانی ترین و آزادترین دوران بشریت، عمق و تداوم بیشتری ببخشند.

در شرایط کنونی آنچه دارای اهمیت است فرآیند گفتمان رجعت بگذشته است که شایسته توجه است. در تجربه هر آنچه هم اکنون و هم اینجا در زمان و شرایط ما بوقوع می پیوندد، همان وقایعی هستند که در زمان های دور، در دوران حکومت صدر اسلام، بویژه در دوران امامت علی- نه خلافت ابوبکر و عمر و عثمان، بوقوع پیوسته است. البته این بار اولی نیست که ولی فقیه، ولایت را ادامه رسالت و امامت میخواند. یعنی که حکومت ولایت خود را با همان دشمنان و لاجرم مبارزاتی روی در روی می بیند که پیامبر اسلام در دوران رسالت، و امام علی در دوران امامت با آن روبرو بوده اند. در دوران رسالت، شیوه های مبارزه چه در عرصه ی ارزش و ایدئولوژی، چه در عرصه جنگ و لشگر آرایی، هم چنانکه در قرآن ثبت گردیده است، شخصا بوسیله الله فرماندهی و هدایت میشد. الله بود که به پیامبر میآموخت که در مواجهه با منافقین و کافرین چه چیزی باید بگوید و از گفتن چه چیزی خود داری کند.

خداوند خامنه ای نیز خود را برگزیده الله میبیند، از وابستگان خانواده ای که الله برگزیده است که به هستی تا روز حسابرسی و بازجویی و بازخواهی، یعتی تا قیامت حکومت کند. او تنها از الله اطاعت میکند، تدابیر و تصمیمات خود را با پیروی از فرامینی اتخاذ میکند که الله در 1400 سال پیش بر پیامبر خود نازل میساخت و او را در مبارزه با دشمنان اسلام - کافران و منافقین، رهبری میکرد. خداوند خامنه ای وقایع پس از 22 خرداد 88 را یک جنگ تعریف میکند، جنگ دین بر علییه بی دینان همچنانکه در خطبه اخیر خود در چالوس، بدان اشاره نموده و اظهار میدارد که این جنگ هدفی نداشته است بجز دین زدایی و برقراری یک جامعه بدون اخلاق. او حکومتی را که در ادامه حکومت پیامبر اسلام "بفضل الهی " بوجود آمده است، در مخاطره میبیند.

بعبارت دیگر، خداوند خامنه ای جهان و واقعیت را بر حسب گفتمان قرآنی و الهی تعبیر و تفسیر میکند. او به تحریک و تجهیز بندگان خود می پرازد که پرچم دین اسلام را به اهتزاز در آورند. از تعصبات و خرافاتی که دینداران حرفه ای در مردم کاشته اند و در قرون متمادی مورد فریب و تحمیق قرار داده اند، حقیقتی ست که ولی فقیه بدان بخوبی آگاه است و از آن بهره میگیرد. او هرگز از نیازهای مبرم زندگی مادی، از نیاز به کار و اشتغال برای تامین زندگی روزمره، از نیاز به نان و گوشت و آب و برق، و داشتن یک زندگی راحت و آسوده و شرافتمندانه، نه طوئمان با حقارت و خواری، سخنی بر زبان جاری نمیسازد. بعکس از نیاز جامعه به «بصیرت» سخن میراند. در خطبه چالوس خود به همین موضوع اشاره و خاطر نشان میکند که« بصیرت، اجازه نمیدهد، غبار آگودگی فتنه، کسی را گمراه کند.» یعنی که مبادا به نیازهای مادی بیاندیشید. مبادا که اشتغال را همطراز غرور و شرف انسانی مستقل بدانی و برای کسب آن برخیزی. مبادا که در پی کسب انسانیت خود حق و حقوق خود را مطالبه کنی، و برای حق گزینش و  استقلال و آزادی بر پا خیزی و همچون سروی در برابر خداوند حامنه ای، سر برافرازی. وی البته نیاز به بصیرت را به لیست نیازهای جامعه افزوده است. در خطبه های گذشته، ولی فقیه از نیاز جامعه به عقل و خرد که بدون آن "عبودیت " و یا تسلیم و اطاعت  که حکایت از کمال انسانی میکند، سخن رانده بود و نیز از نیاز به پرهیز از حرص و طمع و دنیاخواهی و انظباط اخلاقی. البته این درست در آنزمانی ست که موج خروشان ملت زمین را لرزانده است. کمی بعد در خطبه ی دیگری در ادامه ی گفتمان الهی خود نیاز جامعه به شجاعت را یکی دیگر از اساسی ترین نیازهای جامعه میخواند و یاد آوری مینماید که این شجاعت امام بود که جذبه او در دل مردم نشسته و آنها را شیفته خود ساخته بود. یعنی که به پیروان خود هشدار میدهد که مبادا که شمشیر خود را قلاف نموده و از گذاردان لبه تیزش بر گردن دشمن در خود هراس راه دهید. که در این مبارزه مبادا از تهمت ها ، دلگیر و نگران شوید. نترسید. چرا که خشم و خشونت و بیرحیمی در دفاع از دین، مجاز و دارای صواب اخروی ست. بعبارت دیگر، خداوند خامنه ای در دفاع از دین به پرورش حیوانی ترین خصال، از جمله درنده خویی و انتقامجویی،  در امت اسلامی می پردازد تا از این طریق در مصاف با کافرین و منافقی به نفع تحکیم وتداوم رژیم دین مورد بهره برداری قرار دهد.

خداوند خامنه ای، دوران حکومت ولایت را بسیار شبیه به دوران رسالت می بیند. طبق نص صریح قرآن، در دوران رسالت، پیامبر اسلام با دو دسته از دشمنان روبرو بوده است. مشرکین و منافقین. کتاب قرآن کسانی که به دعوت پیامبر تن نداده و رسالت او را مورد سوء ظن قرار داده اند، کافر و یا مشرک میخواند. نیازی به تکرار نیست که الله در کتاب قرآن، شک و تردید به وجود یکتا و بی همتای خود را که بر سراسر هستی و جهان گسترده است، بر نمی تابد. لذا آنرا گناه کبیره یعنی جز گناهان غیر قابل بخشایش تعریف میکند. روشن است که کیفر گناه کبیره مجازات و تنبیه و شکنجه ی ابدی ست. یعنی که هرگز هیچ گناهی به لحاظ ماهیت شر انگیز و گنه آلود آن، به مقام شرک نمیرسد. در نتیجه الله مجازات مشرک را نه یکبار و در یک زندگی بلکه تا ابد او را در کام مرگ فرو میبرد و بار دیگر بزند گی باز میگرداند تا بار دیگر در شعله های آتش دوزخ بسوزد و خاکستر شود. قرآن آکنده است از آیه هایی مبنی بر چگونگی مجازات و عذابی که الله برای مشرکین تعیین نموده است که در این جا بمنظور اختصار کلام از مستند سازی آن خود داری میشود.

مشرک در نزد الله تقریبا وضع روشنی دارد. چرا که درون و بیرون این دشمن هر دو در وحدت اند. مشرک هر چه در دل دارد همان را بیان میکند. در نفی و انکار الله، مشرک به خدعه و نیرنگ متوسل نمیشود. از یک طرف حمد و ستایش الله را نمیگوید و از طرف دیگر و در خفا و نهانی، علیه الله و پیامبر ش دست به توطئه نمیزند و اینجا و آنجا خلق الناس را بر علیه رسالت و یا حکومت الله نمی شوراند. الله در کتاب قرآن آنانی  را که دارای خصلتی، دوگانه هستند و در بر گیرنده ی حقیقت و کذب در یک واحد زمانی، "منافق " شناسایی میکند. منافق کسی ست که  به بندگی خود در برابر الله، تن میدهد و به حقارت و خواری خود اعتراف میکند. اما الله از آنجایی که از مکنونات ضمیر شان آگاهی دارد، گزارش میدهد که بگفتار آنان نباید هرگز امید بست. آنها به ظاهر مومن و در باطن کافرند. شیرین میگویند اما زهر کشنده  در کام دارند. تفرقه بر پا کنند و نفاق افکنند و بنیان اسلام را در هم کوبند.

مسلم است تنبیه و مجازات و شکنجه هایی که در انتظار منافق است، صدها مرتبه وحشت بار تر و درد انگیز تر از آنی ست که الله برای مشرک تعیین نموده است. چه تعجب که ولی فقیه دروازه دوزخ خود را پس از وقایع 22 خرداد را در اوین گشوده و سوزاندن و میراندن بازداشت شدگان کافر و منافق را آعاز نموده باشد.

 حکومت ولایت نیز خود را رو در رو با دشمنان دیرینه اسلام می بیند. درست است که ولی فقیه فرمانروایی ای جامعه ای نسبتا مدرن، مجهز به آخرین پیشرفتهای علمی و تکنولوژی از جمله فن آوری هسته ای را بعهده دارد. اما این سبب نشود که به گذشته رجعت ننماید و در آنجا زندگی نکند و گفتمان آنرا بکار نگیرد. او مبارزات امروز را برگردان مبارزه دوران رسالت و امامت میداند. کافری هست و منافقی که در برابر حکومت و نظم ولایت که بفرمان الله تاسیس یافته است به مقاومت بر خاسته اند و " فتنه آفرینی " میکنند. از پذیرش رای ولی فقیه بعنوان رای نهایی، برابر با فرمان الهی سر باز زده و بشورش بر خاسته اند. مشرکین را نمیتوان مسئله ی مهمی بشمار آورد. آنکه کافر است، محارب با الله محسوب میشود و معدوم است، بدون هیچ اغماض و چشم پوشی.

 خداوند خامنه ای، دشمنان ولایت را از نوع منافقین شناسایی میکند، یعنی دشمنان اصلی اسلام که نسل آنها تا بامروز بقا یافته است. اینان مسلمانانی هستند که در اسلامپرستی شان، شک و تردید نیست. اینان همان معترضینی هستند که شبانه ، بر فراز بام فریاد الله و اکبر شان گوش آسمان را به کری میکشاند. کسانیکه بعنوان رهبران حرکت اعتراضی مردم که هم اکنون در بازداشتگاها تحت مراقبت و پذیرایی بازجویان اسلامی قرار دارند، در ایمان و اعتقادشان به اصل و اصول اسلامی شکی وجود ندارد. بنا بر قول ولی فقیه، اینان همه منافقین هستند که فتنه بر انگیزند و نفاق افکنند.  که برغم آنچه بر زبان میرانند، بر علیه اسلامیت با بیگانگان دست به توطئه و آشوب و اغتشاش میزنند. حقایق را وارونه میکنند. که پیروزی شگفت انگیز جمهوری اسلامی در انتخابات 22 خرداد که در آن 85%  از مردم شرکت نمودند، خدشه دار میسازند. از رئیس جمهوری به بدگویی بر میخیزند و مدیریت الهی او را بزیر سوال میبرند. که این خود گناهی ست کبیره و مسلم است نا بخشودنی، یکی از آن پیام ها ست که ولی فقیه با زبر دستی به جامعه مخابره میکند.

 آقای محمد ایمانی «یاداشت» نویس روزانه  تریبون ولایت فقیه، روزنامه کیهان، در یاداشت 13 مهر خود در تبعیت و پیروی از رهبر اعظم، شرایط کنونی را همچون شرایط دوران رسالت ارزیابی میکند و اداعای خود را با رجوع به گفتار الله در قرآن معتبر و قابل اطمینان میسازد. وی با این سوال آغاز میکند که « آیا به حسب سیما و قیافه، منافق به نسبت مومن و مصلح مشخصه ای دارد؟ که  به آن بلافاصله جواب منفی میدهد و میگوید:

« نه، منافقین در میان مومنان هستند. برخی از آنها اساسا ، دگرگون شده و تدریجا به نفاق گرویده اند. در سخن گفتن هم دم از صلاح و خیر خواهی میزنند. آنها بعضا چنان پر هیبت مینمایند که تردید در باره آنان بسیار دشوار میشود(کیهان 13 مهر 88).»

در اینکه منافقین از مومنین هستند، آقای ایمانی تردیدی ندارد و یا احتیاجی به اثبات آن در یک دادگاه صالح، ضرورتی نمی بیند. مضاف براین معلوم نمیکند چرا این مومنین «دگرگون« شده اند و «تدریجا به نفاق گرویده اند.» و یا چه چیزی سبب این تحول و دگرگونی در مومن میشود و او را به منافق تبدیل کند، از آن مباحثی نیست که الله خود را با آنها سرگرم کند. به همین دلیل نیز آقای ایمانی به این سوالات گوشه ی چشمی هم نیماندازد. لذا بدون آنکه منظور خود را از نفاق روشن کند مصداق کلام خود را در رهنمود هایی که الله در مبارزه با دشمنان اسلام بر پیامبر نازل مینمود، مییابد. که:

«خداونه به رسول مکرم خویش(ص) می فرماید «زمانی که منافقان را ببینی، جسم و قیافه آنها تو را در شگفتی فرومی برد. و اگر سخن بگویند،به سخنان شان گوش فرا می دهی، اما گویی چوب های خشکی هستند که بر دیوار تکیه داده شده اند. هر فریادی که بلند شود، بر ضد خود می پندارند. آنها دشمنند، از آنان بر حذر باش! خداوند آنها را بکشد، چگونه از حق منحرف میشوند.(منافقین آیه 4)(کیهان 13 مهر 88).»

آقای ایمانی در شناسایی دشمنان امروز به تجزیه و تحلیل شرایط کنونی، انحطاط و تباهی ای که نظام اسلامی با آن روبرو است، نمیپردازد. بمنظور این امر وی به منبعی رجوع میکند که حقایق ابدی، غایی و نهایی را به بشر اعلام نموده است. او در شناسایی دشمن از روشهایی که الله نشان داده است، سود می برد. وی در ادامه تحلیل روزانه اش، بار دیگر از الله نقل میکند که به پیامبر چنین هشدار داده است که:

« ای پیامبر اگر می خواستیم منافقین را به تو نشان می دادیم پس تو آنها را با قیافه هایشان می شناختی. و باید آنها را در طرز سخن گفتنشان بشناسی (سوره محمد، آیه 30)(همانجا).»

 آقای ایمانی در تفسیر و تعبیر خود میافزاید که:

«آنها (منافقین) در طول تاریخ اسلام، نسبت به رهبری اسلامی لجاجت و عداوت ورزیده اما همزمان نسبت به دشمنان نرمش نشان داده اند. با دشمنان، دوستی ورزیده و حسن ظن داشته و با دوستان سخت گیرانه و غیض آلود و با بدگمانی بر خورد کرده اند.»
 در این جا برای محکمکاری بیشتر و همسان سازی مبارزات کنونی با مبارزاتی که پیامبر اسلام با آن در گیر بوده است، به هشدارها و توصیه های الله به رسول خود می پردازد که:

«ای کسانی که ایمان آورده اید! دشمن من و دشمنان خودتان را به دوستی نگیرید. شما نسبت به آنها اظهار محبت می کنید در حالی که آنها به آنچه از من بر شما آمده، کافر شده و پیامبر خدا و شما را به خاطر ایمان به خداوندی که پرودگار شماست از شهر و دیار تان بیرون می رانند
 (ممتحنه، آیه 1).

مسلم است که آقای ایمانی از انصار برجسته و وفا دار خداوند خامنه ای است  و گرنه وظیفه ای گران، همچون انتشار و ترویج گفتمان رجعت بگذشته، بوی واگذار نمیکردند. آقای ایمانی در 1400 پیش از این میزید و نوع اتهاماتی که وارد میکند، از آن تهمتهای قرانی ست که غالبا متضمن معنایی نیست. مثلا ما نمیدانیم که آقای ایمانی از "لجاجت " و "عداوت " در برابر رهبری، دارای چه منظور ی ست. او نیازی به توضیح در این موارد نمی بیند، چرا که معنا و مفهوم ذاتی سخنانش با رجوع به آیه های قرآن و سخنانی که از دهان و ذهن الله خارج شده است، مسلم فرض میشود. آقای ایمانی هرگز تصور نمیکند که دوران رسالت، هرگز تکرار نمیشود. امروز گزینش رهبر بوسیله نیرویی متعلق بدنیا ی مابعد الطبیعه، که همچون خدا بر بندگان ش حکومت کند، چیزی بجز خرافه پرستی به حساب نیمآید. که دوران فرمانروایی و فرمانبری و یا ارباب و رعیتی بسر آمده است.

تاکنون رژیم دین توانسته است که با بهره گیری از ارزشها و اعتقادات دینی ای که در مردم ایران نهادین شده است، ثبات و سلطه ی خود را حفظ کند. ولی بنظر میرسد که دوران تاریکی، دوران فریب و ریاکاری، دوران حکومت دین بسر آمده است. چرا که خیزش و خروش مردم نمیتواند همراه با واکنش و مقاومت در برابر نظام تسلیم و اطاعت، عبودیت و انضباظ اخلاقی نباشد. چرا گفتمان دینی سراسر آکنده است از گزاره ها و عبارات پر از تهی، بویژه در شرایطی که به تطابق آن با شرایط تاریخی و اجتماعی زمان حال، دست و دهان خود را آلوده سازند. مسلم است که رجوع بگذشته برای گریز از حال است و آینده که به نفع قدرت است. در چنین شرایطی هرچه باور مردم به دین پا بر جا تر، سلطه حکومت ولایت عمیق تر و گسترده تر میگردد.

اما واقعیت آن است که خطبه ها خامنه ای از پس از 22 خرداد، 88، خطبه هایی هستند در تبلیغ و ترویج حکومتی که از تبار حکومت رسالت است. تاکید بر این مسئله بطور مکرر، ناشی از این حقیقت است که دلبستگی مردم به دین همچون گذشته نیست. چرا که مردم ایران بطور روزانه شاهد گفتمانی هستند که در آن خبر و نشانی از واقعیت نیست. نه تورم، نه بیکاری، نه فقر و محنت و بیکاری و عقب ماندگی، فقر علمی و فرهنگی، نبود آزادی و حق و حقوق بشری. مردمی که به اعتراض و مقاومت برخاسته اند به تجربه در یافته اند، آنچه از دهان خامنه ای که با دهان دین یکی گشته است، چیزی جز گفتمان خشم و خشونت، رجعت به گذشته و کین خواهی، نیست. هرچه بیشتر مردم به خطبه های خامنه ای گوش فرا دهند، از تعصب و دلبستگی شان به ارزشهای دینی کاسته میشود. هم اکنون مردم ایران نمیتوانند از تفاوت و شکاف عظیمی که بین آنچه از رسانه ها و مطبوعات رژیم دین برهبری ولی فقیه  بگوش میرسد، بسادگی بگذرند و بآن اعتنایی نکنند. نیازی به سعی و کوشش نیست، چون این تفاوت در گفتار و کردار  مثل تفاوت  روز و شب است. بارها و بارها مردم به اعتراض به رای فقیه تحت تیغ و تازیانه به خیابانها ریخته اند و بر علیه این رژیم فریاد کشیده اند، هزاران نفر را به سیاهچالها روانه کرده اند و ده ها نفر کشته اند. آنگاه رژیم میلیونها مردم را بی دین و ضد و دین و منافق میخواند. شاید بتوان آن روز را در آینده انتظار داشت که مردم به آن درجه از بینایی و روشنایی برسند که آن دینی که خداوند خامنه ای و احمدی نژاد و ایل و تبار و انصارشان بدان ایمان دارند، از باور به آن امتناع و اکراه نشان دهند. تنها از این طریق است که میتوانیم خود را از چنگال الله باوری رهایی بخشیم. تنها بینا یی و روشنایی ست راه رهایی و آزادی.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


   


۱۳۹۱ خرداد ۷, یکشنبه


مرتد و گنه کار و گنه پیشه

 
من مرتد و گنه کار و گنه پيشه ام
از ذات پاک و نقصان ناپذير الهی
از ارباب دو جهان،
مالک دوزخ و فردوس
  از بهشت و بهشتيان
بیزارم
من از توحيد و تکبير
از رسالت و امامت
از اجتهاد و  مجتهد
از جهاد و شهادت
بیزارم
من بحرام پوشم و نوشم
بحرام جوشم و در آمیزم
حرام گويم و گوش بحرامی فرا دهم
من شيفته آواي دلنشين و نوای  کفر و باطلم
مستي کنم و شیدایی
اصول و فروع را سوزانم
از غسل و وضو،
از نماز و روزه داری
بيزارم
من مرتد و گنه کار و گنه پيشه ام
عريانم و بعريانی ايمان دارم
از حجاب و حجابدار ی
از بيرون و درون
از دوگانگی و بیگانگی
از جدائی ظاهر از باطن
و جسم از روح
از دو روئی و رياکاری
بیزارم
من ستايشگر زيبائيم و
زيبائی را پرستم
از ريش و پشم و
چهره های آلوده
به وضو و طهارت
به مهر و سجاده،
از قیام و قعود
از عبا و عامه  
از زهد و تقوی
از فتوی و تقییه
از تقليد و تبغيت  
بيزارم
من مرتد و گنه کار و گنه پيشه ام
من از خدا و خدا شناسی
بيزارم
تا بيکران است فاصله من باخدا
من در آسمانها در پرواز
 
او در زرفنای تاريکی ها در انزوا
من از کوری و تاريکی در هراسم
دهد  او امر به معروف  و نهی منکر   
مرا انکار معروف است و نفی منکر
او نهايت است و غايت
یکتا و یگانه، قادر مطلق
اسارت خواهد و جويد عبودیت و بندگی
من انسانم و خواهم روشنائی و بینایی
من مرتد و گنه کار و گنه پيشه ام
تا ابد پايکوبی و طرب و شادی  پرستم
از سوک و سوگواری
از شیون و زاری
از کوبيدن بر سر و سينه خود
 
از روضه و نوحه و نوحه خوانی
بيزارم
از اذان و موأذن
از راه مستقيم
از قرائت کلام الهی
کلام تسلیم و اطاعت
حهادت و شهادت کلام
بيزارم
من از نذر و نياز و سفره های مقدس رنگين
از زيارتگاههای امام و امام زادگان
از مرده و مرده پرستی
از نامهای محمد و علی،
فاطمه و حسن و حسین
بیزارم
من مرتد و گنه کار و گنه پيشه ام
به غل و زنجيرم کشید
اجير و اسيرم سازيد
در سياهچالهای مخوف خود
بازجو های مهربان را به
آزار و شکنجه ام بگمارید
بر گرده ام تازيانه های گران و درد انگيز خود را فرو آوريد
زبانم را از حلقوم بر کنید
چشمانم را نابينا سازيد
آنگاه سرم را از تن فی  السبيل الله جدا سازيد
اما خاطر آسوده داريد
من از توبه و ندامت
از اعتراف به دروغ در زیر تیغ و تازیانه
بيزارم
من تا ابد سرپيچم و آزادم
من از بهشت و بهشتيان بیزارم
چهنم را آرزو ست..
2008/11/01
فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com


۱۳۹۱ خرداد ۶, شنبه

تعامل با غرب: نفرت، کینه توزی و انتقام ستانی

خداوند خامنه ای با غرب تعامل نمیکند. به غرب کینه میورزد. دوست دارد که از قویان و زور داران انتقام بگیرد، تا مستضعفین را شاد و مسرور سازد. در تعامل با غرب گفتمان نظام ولایت، گفتمان کینه توزی ست و انتقام ستانی. چرا که "رهبر معظم انقلاب " ضعیف است و سخت نیازمند پنهان ساختن آن. ضعیف است که نسبت به قوی کینه میورزد و به و خونخواهی از قوی میپردازد. تنها راه انتقام ستانی از غرب را خداوند خامنه ای در بدست آوردن فن آوری هسته ای یافته است. غنی سازی هسته ای را باید تیر انتقام جویانه ای دانست که نظام ولایت هم بر بدنه ی غرب می نشاند و هم در درون گرد و غباری بپا میکند که کسی نبیند دیگری را.

نظام ولایت از اینکه غرب را برهبری آمریکا مضطرب و نگران می بیند؛ از اینکه اسرائیل را در تکاپو انداخته است؛ از اینکه اروپا را نیز بر ضد خود شورانده است، بسیار خوشحال و خشنود است، مدیریتی که الهام بخش آن امام عج است. کوشش در دست یابی به فن آوری هسته ای حامل این پیام است که علم و تکنولوژی را باید در آغوش اسلام جستجو کرد. این نه اسلام که سر زمین علم و صنعت، غرب است که از پیشرفت علم و دانش و تکنولوژی در کشورهای اسلامی جلوگیری میکند.

البته نظام ولایت، بسیار زیرکانه دست به انتقام ستانی میزند. قبل از آنکه اندیشه ی نابودی اسرائیل را در سر بپرور اند، آبها را متلاطم میسازد، به نا امنی ها، دامن میزند. سعی میکند دشمنان خود را در نگرانی و تشویش نگاه دارد تا بحران نظام سرمایه داری را با افزودن بر نرخ انرژی عمیق ساخته و تداوم بخشد. بگذریم که حکومت اسلامی به لحاظ نظامی چه مانور ها که نمیدهد چه موشک ها و چه قمرهائی که برای نمایش به هوا پرتاب نمیکند. خود تهدید میکند و آماده ی جنگ میشود، اما دشمن را متهم میکند. در آمریکا و کشورهای غرب صدای "مرگ بر ایران " از دهان آمریکایی ها و مردم بومی کشور های غربی تا کنون بگوش کسی نرسیده است. حال آنکه نظام ولایت نزدیک به چهار دهه است، شعار مرگ بر دشمنان خود از جمله مرگ بر آمریکا و اسرائیل را پیوسته فریاد زده است.

بدرستی روشن نیست که فن آوری هسته ای، میتواند درد گرانی و بیکاری و فقر ورز افزون را درمان نماید یا نه؟ تا کنون نیز پاسخی به این سوال داده نشده است که  آیا سود آن افزون تر است یا زیان؟ اگر بهره ای دارد، بهره ور کیست؟  آیا کسب آن بهر قیمتی ضروری ست به آن دلیل که نشانی ست بر شکوه و عظمت و اقتدار در سطح جهانی؟ اما برای ملت و یا حکومت اسلامی، حکومت آیت الله ها و حجت الاسلام ها، حکومت علما و فقها، بر خاسته از دامن حوزه های علمیه و یا دانشگاه ها؟ از کجا معلوم که ملت ایران خواهان چنین عظمت و شکوهی هستند؟ آیا در باره هزینه ها سنگین غنی ساز از جمله خطر جنگ با مردم قرار دادی بسته شده است؟ نظام ولایت به انواع و اقسام ابزار و آلات الکترونیکی و دیجیتالی متوسل میشود تا بتواند نظام اطلاع رسانی را کند و مختل سازد. دهان ها را می بندد، کشور را طبق آخرین برآورد نهاد های جهانی تبدیل به "زندان روزنامه نگاران " میکند، خفت و خواری ای که هزار بمب اتم هم جبران گر آن نیست، لکه ی ننگی که از پیشانی پینه بسته ی ولایتمدار ان هرگز زدوده نشود.

بعضا رفتار و گفتار حکومت اسلامی را واکنشی میدانند به عدم حرمت به اقتدار ایران در منطقه. که با حکومت اسلامی خارج از نزاکت سخن میگویند، از چماق و هویج، گویی که ایرانیان حیوان اند. تحریمات پس از تحریمات کار بجایی نمیبرد، مگر رنج و درد بیشتر برای مردم. این نوع تحلیل گران، زرنگ اند هم از آخور میخورند و هم از توبره. به خشنودی حکومت و درخواست جیب میاندیشند، نه آینده ای رها از یو غ ولایت.

اما گویا این تحلیل گران فراموش کرده اند که آقای خامنه ای و پیروان وی از گدایی به پادشاهی رسیده اند. گفتمان حکومت اسلامی را نه زائیده ی این سابقه ی تاریخی بلکه ناشی از عوامل بیرونی میدانند. بدون فهم این سابقه تاریخی و جایگاه اجتماعی روحانیت به دشواری میتوان کینه توزی و انتقام جویی نهفته در رفتار و گفتار نظام ولایت را مورد شرح و توضیح قرار داد.

 اینجا روحانیت را همردیف گدایان بشمار میآوریم از آنرو ی که روزی کارشان گدایی بوده است. روزی ضعیف بوده اند. به جز بخش فوقانی آن اکثریت طلبه ها از طبقه ضعیف و یا فرو دست به حوزه ها علمیه رفته با در آمدی ناچیز لباس روحانیت می پوشیدند. تا قبل از انقلاب 57، روحانیت داری شهرت خوبی نبود، در جامعه. در نزد روشنفکران، قشر هایی از طبقات متوسط و بخشی از ثروتمندان، آخوند، ملا و یا روحانی را "مفت خوار " و تن پرور بشمار میآوردند. طلبه گری گریز از خدمت اجباری و نا شی از تنبلی ذاتی بشمار میآمد. در شهر قصه نیز آخوند در پیکر روباه از دل شکایت میکرد. یعنی که در ادبیات هم از روحانیت به موازی فریب و ریاکار، بسیار یاد شده است.

 امام خمینی در اوائل انقلاب که هر روز مجبور بود بمناسبت ی سخنی بگوید. گاهی به گذشته و تجربیات شخصی نیز اشاره ای میکرد. در یکی از این مراسم از نگون بختی های روحانیت در دوران شاهان پهلوی سخن راند، از افول و حرمت و اعتبار   روحانیت تا آنجا که در دوران مصدق برتن الاغ "ملا " مینوشتند، بر او عینک میزدند و در خیابانها می دواندند(نقل به مضمون).  آقای رئیس جمهور نیز در یکی از سفرهای استانی، در دوره ی اول زمامداریش در دیدار با خانواده شهدا از زمانی گفت که روزه گرفتن و نماز خواند نشان امل بودن بوده است. هیچ دانشجویی نمیتوانست بگوید من مسلمانم. روشن است که وقتی دین و آنچه دین مقرر میدارد، اعتبار خود را از دست میدهد، بازار "مفت خوران " به کسادی روی مینهد.
 
این بدان معناست که گدایان همیشه کینه و نفرت قشر های بالاتر و برتر جامعه، قشر های غیر سنتی جامعه،
آنان که احترام و حرمتی برای "مفت خوران " قائل نمیشدند، یعنی آنان که "غرب زده " نامیده میشدند، در دل نگاه میداشتند و نسبت به آنان احساس انزجار میکردند و سزاوار انتقام میدانستند. آنچه به کینه ی دستگاه روحانیت نسبت به غرب دامن میزد، افزایش غرب زدگی و نفوذ فرهنگ غرب بود. اری این غرب بود که دین را از مسند قدرت بزیر کشید، عقل و خرد الهی را تابع عقل و خرد بشر ساخت و اقتدار خود در علم و صنعت را بکار گرفت تا جهانی در خور ارزشهای خود بنا سازد. آری غرب قوی بود و اسلام ضعیف.  تنها بر شاخه های درخت تنومند اسلام است که نفرت و کینه توزی و انتقام ستانی روید ن تواند گرفت.

بعبارت دیگر، کینه توزی گدایان نتیجه امیال سرکوب شده است، نتیجه خواری و خفتی است که در دست شاهان پهلوی و سلطه گران و استعمار پیشه گان، تحمل کرده اند. شکایت از ضعف و فرو دستی و ذلت ی که بر سر اسلام رفته است، از زبان رهبران دینی، از خمینی گرفته تا خامنه ای و احمدی نژاد، بسیار شنیده ایم، نیز از نفرت عمیق شان به دشمنان غربی. امام خمینی در سخنرانی معروف ش، که از آن فتوا ای "میزان، رای ملت " استخراج گردیده است، روشنفکران و حقوق دانان، مدافعان حقوق بشر را غرب زده میخواند. نفرت و انزجار ی که امام خمینی در آن سخنرانی نسبت به غرب و "غرب زدگی " ابراز نمود، نشان از کینه ای عمیق بود که نسبت به غرب در دل داشت و چه خوب معلوم بود که چیزی جز انتقام ستانی از غرب نمی خواست(خصومت روحانیت با غرب به ما قبل انتشار غرب زدگی آل احمد باز میگردد). امام  در پی انتقامی بود که ضعیف از قوی می ستاند. در نزد او و مستضعفان پیرو وی، اسلام قواعد و قوانین آن، کافی برای زندگی بود از آغاز تا آخرت. هرچه بجز آن کفر بود و باطل. نفرتی که جان و روح خوار شد گان را مثل خوره میخورد اخیرا در سخنان آقای رئیس جمهور، احمدی نژاد، بازتابی درخشان یافت. وی به قدرتهای جهانی اشاره میکند و میگوید که اینها از گرگ هم بد ترند. گرگه دوتا گوسفند پاره میکنه میره یه گوشه ای خواب ش می بره ولی اینها سیر نمیشن(نزدیک به مضمون).

آری غرب گرگ درنده است، قوی است و چنگال تیز دارند. معلوم نیست که ضعفا، گوسفندان چه کسانی هستند. معلوم است که خود یکی از گوسفندان است. درست است نظام ولایت از راس تا ذیل درشت میگویند و بیشتر اوقات بسی بسیار بزرگ در ستیز با سلطه میگویند، اما اگر نیک بنگری باز تابنده ی ضعف و ناتوانی. و گر نه چه نیازی داشت به پنهان سازی در دل کوهها؟

حال، خوار شد گان و تحقیر شد گان بر مسند قدرت جلوس یافته اند. محور سیاست ها و تصمیمی گیریهای رهبر انقلاب، گوینده ی حرف آخر، چیزی نمیتواند باشد مگر کینه توزی و انتقام ستانی، اصل اساسی اخلاق اسلامی ناشی از نفرت و انزجار ضعیف از قوی.

فیروز نجومی
Firoz Nodjomi
fmonjem@gmail.com